https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/05/abasmanesh-20.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-05-17 07:59:422025-01-02 09:30:19سریال زندگی در بهشت | قسمت 25
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدای من شکرت که زمان در اختیارم گذاشتی تا با احساس عالی از تماشای بهشت لذت ببرم و نعمت ها و زیبایی هارو تایید و تحسین کنم.
سلام استاد عزیزم
سلام خانم شایسته جانم
سلام خانواده دوست داشتنی من
چقدر همزمانی رسیدن مهمان و میزبان زیبا بود. چه حس قشنگی بود که برسی و ببینی که مهمونت باهات رسیده و این قدر از اومدن مهمونت خوشحال باشی. تو اون هوای عالی و آفتابی چه منظره ی زیبایی بود که بچه ها یکی یکی پیاده میشدن.
اینکه اینقدر از تمام لذت های ممکن تو پارادایس با تمام وجود لذت می بردن. اینکه همه با هم پینگ پنگ بازی می کردن. چقدر حس خوبی بود که با لذت به دور از تشریفات در کنار هم بازی کنیم و لذت ببریم. یا با هم بریم موتورسواری. استاد واقعا خیلی لذت بخشه. منم وقتی بچه بودم و میرفتم خونه عموم تو روستا و دوست داشتم سوار موتور شم. دقیقا این حس که ازش می خواستم و از مامان بابام اجازه می گرفتم و بعد که پشتش می نشستم و اون گاز می داد وای خدای من چقدر لذت بخش بود. حالا فکر کن این عزیزای نازنینم هم از شما خواستن و سوار چه موتوری هم کردینشون استاد . حس لذتشون رو با تمام وجود درک می کنم. یا اینکه چقدر ماهی گیری براشون لذت بخش بود. وقتی که ماهی گرفتن چه ذوقی می کردن بچه ها. و اینکه پدر خونواده هم این لحظه های دوست داشتنی رو ثبت می کرد. حتی فیلم گرفت که برای مادر خونواده بفرسته. حس لذت بردنشون منو به وجد میاورد. چقدر جیکوب با اشتیاق صحبت می کرد و چقدر واقعا این حس اهمیت دادنتون زیبا بود. و کار خودشو هم کرد. آخرشم مارو به سابسکرایب کردن کانالش دعوت کرد. حسابی رفته بود تو حس. خداروشکر می کنم که منم این اخلاق رو دارم.
تو زیبایی های پارادایس باشی و این چنین لذت ببری. منم این لذت رو ، این همنشینی رو می خوام. و براش هر روز رو خودم کار می کنم.
خانواده رایان که با یک همزمانی با هم به پرادایس رسیدید.
همه خوشحال از این که همدیگر را دیده آید و ساعات خوبی را قرار است کنار هم بگذرانید.
پسران رایان که به ترتیب لوک، جی کاپ، لی وای و ژوزف که دو قلو هستند.
رسیده و نرسیده سراغ دریاچه رفتند و شروع به ماهی گیری کردند و بعد از آن پینگ پونگ و موتور سواری و کلی بازی و تفریح و سرگرمی که دیگر از یاد بردند که به دنبال تلویزیون بودند و سوالی بود برای آنها که تلویزیون کجاست؟
دیدار از آر وی و لذت بردن از دیدن آن با رعایت قوانینی که شما برای آنها وضع کرده بودید و به راحتی می پذیرند و مسیله مهمی برای آنها نیست و می دانند که باید قوانین را در هر کجا و تحت هر شرایطی رعایت کنند قانون شوخی ندارد.
بستن همک برای یعقوب و یوسف که بچه های کنجکاوی هستند و درخواست خود را به راحتی می گویند بدون هیچ فکر و قضاوتی از قبل برای درخواستهایشان و تجربه کردن و دانستن نادانسته هایشان را.
بازی استاد و لوک که در مقابل بازی با خانم شایسته کمی مبتدی به نظر می رسد.
سلام و احوالپرسی با مایک عزیز در یک فایل ویدیویی که حتما از دیدن ان خوشحال خواهد شد.
انواع طعمه های چوبی، ژله ای، فلزی، براق ….برای ماهیگیری که به سر قلاب می زنند تا ماهیان بی نوا گول بخورند و با خوردن آن خورده شوند.
چقدر ذوق و خوشحالی از گرفتن اولین ماهی و عکس گرفتن با آن و فرستادن برای هوپ مادرشان.
ماهی بزرگی که بیرون از آب بر روی چوبها در حال تقلا بود تا بالاخره باز به دریاچه برگردانده شد.
چه پدرومادرخوبی که که این پسرای خوبوتربیت کردن واین پسرا ازرفتارپدرومادرشون الگوگرفتن ونیازی نیس که بخوان بچه هاشونو وادارکنن به تغییر،وقتی خودشون خوب رفتارکنن بچه هام ازاونا الگومیگیرن
پس هیچوقت نخوام کسی رو نصیحت کنی یا تغییر بدی خودت تغییر کن جهان اطرافت تغییرمیکنه
آفرین به جیکوب که برای بازکردن درب یخچال اجازه گرفت افرین به این مردم که طبق قانون میزبان رفتارمیکنن وقانونمندهستن ومنظم
چقدرلذتبخشه بودن دراین بهشت بسیارزیباورویایی با اسب وآسمان زیبا دریاچه چمنای سبز درختای فراوان رابطه ی عاشقانه ومهمان هایی ازجنس خودت هم فرکانس باخودت
نیاز نیس نگران باشی که کنار آدمایی قرارمیگیری که حرفای منفی میزنن،توخودت عمل کن به قانون هدایت میشی به آدمای مثبت
چقدرخوب ذوق میکنید واسه بچه ها وبهشون توجه میکنید هم بچه هاهم بزرگترها واین تحسین برانگیزه وهمینطوربرای خودتون
حرفها ی شما خیلی روی من تاثیر گذاشت… راست می گویید وقتی ما به اطرافیانمان حس لیاقت ومهم بودن میدهیم ما همان لحظه حس رضایت ارزشمندی را در چشمانشان میبینیم وچشمها چنان برقی می زند که نورش دل ما راهم روشن می کند واین احساس گویی در دل خودت هم فوران می کند آری توهم می توانی مولد باشی ومولد بودن چه حس نابی است به نظر من این را حتی می توان انفاق دانست چون تو چیزی رو ازخودت نمیکنی تا به کسی بدهی بلکه از روی رضایت قلبی وبرای شادی قلب خودت این کار رو می کنی. من هیچوقت به این موضوع این طور نگاه نکرده بودم که می شود سوالات خوب از افراد پرسید
و آنها چه خالصانه به تو پاسخ می دهند حتی بیش از تصور…وحتی میشود افراد رو باخود همراه کنی و دانه محبت رو به جای نفرت بکاری،وآنهایی رو که فکر میکردی دشمن سرسخت تو هستند روزی دوست شفیق تو شوند، حتی ازاین راهکار می توان در تربیت فرزندان عزیزمان بهره ببریم، به جای آنکه بخواهیم مچ آنها رو بگیریم وهمیشه اشتباهات کوچک ولی بهنظر خودمان بزرگ رو ازآنها بگیریم وآن را دوستی ودلسوز میگذاریم،و آنها هرروز ازما دورتر می شوند، ما میتوانیم لبخند را وحس رضایت ارزشمندی را بدون هیچ تلاشی برایشان بسازیم هرروز پیش آنها عزیزتر شویم وحتی نبوغ و استعداد هاشون هرروز شکوفا تر شود.
خدای مهربان عزیزم از تو سپاسگذارم که این آگاهی رو برایم روشن وواضح کردی… دوستت دارم.
استاد عزیز، شما بهترین معلم دنیا هستید، شما بهترین دست یاری دهنده از طرف خدای منی
بسیار بسیار ازشما سپاسگذارم، چون تا شما خودتان به این آگاهی عمل نکنید نمی توانید الهام بخش باشید.
می خواهم به خودم قول دهم تا تمام سعیم رو برای عمل به این آگاهی انجام دهم چون میدانم ترمز هایی در وجودم هست، چون گاهی نمی دانم به خاطر حسادت ، نفرت، اعتماد به نفس پایین وهزاران چیز دیگر این زبان قاصر است تا دیگران را تحسین یا حتی تشویق کند، گرچه ازقبل بهتر شدهام ولی برای خودم راضی کننده نیست…
بازهم ازشما سپاسگذارم وممنونم از خانم شایسته که همیشه زحمت گرفتن فیلم ها برعهده ایشان هست من هیچ وقت نمی توانم تصور کنم که بخواهم همیشه یک گوشی همراهم باشد ومدام از زندگی ام فیلم بگیرم شاید به نظر آسان بیاید ولی بسیار مشکل وگاهی دردسر ساز است. خیلی خیلی ازتون سپاسگذارم و دوستتان دارم
چون یک مسیر بسیار رضایت بخشی رو برای من باز کردین، چرا خشم، نفرت، ناراحتی، چرا خوبی ودوستی نه، که هم توخوشحال وراضی از خودت باشی وهم دیگران
من کلی با این فایل ذوق کردم چقدر اشک شوق ریختم انگار که خودم اونجا بودم و از فضا و از کنار هم بودن لذت میبردم
وای من چقدر اون ذوق وشوق بچه ها اینقدر کنارهم در صلح بودن باهم دست میدادن و چقدر هم با خودشون و هم با هم دیگه در صلح بودن
انقدر واضح این صلح درونشون مشخص بود که آرامش و حس خوبی که داشتن خیلی خیلی زیاد خودش رو نشون میداد
چه پسر بچه های خوش رو منظم و منضبطی بودن
لباس های خوش رنگ و راحت و تمیز و مرتب
چقدر بازی پینگ پنگ خوب بود و مشخص بود چقدر با همین بازی کردن داره به هممون به همه خوش میگذره و چقدر لذت بخشه براتون
وااااای من عاشق این فایل شدم خیلی دوسش داشتم همین که پلی شد انگار یه عالمه انرژی مثبت بهم تزریق شد وارد چشمام شد و به کل بدنم رفت
وای اونجایی که از پسربچه که اسمش رو یادم نمیاد در مورد ادیت ویدئو پرسیدین با اینکه خودتون بلد بودین وای من عاشق این حس ارزشمندی و لیاقت
این توجه و محبت شدم
چقدر زیبا بود چقدر تحسین برانگیز و من همیشه برعکس این موضوع رو دیدم که به بچه ها چون بچه هستند فرصت حرف زدن نمیدیم
یا اجازه نمیدیم حرفشون رو بزنن و کامل کنن و من دیدم که شما چقدر با عشق با احترام و در نهایت توجه به حرفای اون پسر جذاب گوش دادین و تمام توجهتون رو بهش دادید و حتی ازش کلی سوال پرسید
حتی اسپل یه کلمه رو که میشه به راحتی پیداش کرد از اون پسر پرسیدید که اعتماد به نفسش بره بالاتر و حس ارزشمندی بیشتری بگیره
اون پسر چقدر زیبا بود و چقدر انرژی گرفت که آخرش گفت سابسکرایب کنید
چقدر دوست داشتنی و زیبا
و پدر خانواده که به بچه ها فرصت تجربه میداد چندین بار سعی کرد ماهی رو از روی زمین بلند کرد و داد دست پسرش
فرصت تجربه فرصت آزمودن و حتی اشتباه کردن رو به بچه ها میداد و چقدر جالب بود که واقعاً وقتی وارد آروی شده بود تعجب هم همراهش داشت
انگار که این توی ذهنش مرور شده باشه ببین پسرررر اینجوری هم میشه زندگی کرد
به این شیوه هم میشه از زندگی لذت برد
حتی اینجوری مسافرت کرد
چقدر تجربیات جدید و چقدر زیبایی
وقتی شما میگفتید شما که ثروتمند میشید به گسترش جهان کمک میکنید من فکر میکردم الان باید چه کاری انجام بدم که باعث گسترش و رشد توی جهان بشم
شما با رسیدن به خواستتون باعث شدید یک نفر دیگه اون خواسته درش شکل بگیره
و بخواد تجربه ایی مشابه تجربه شما توی زندگیش داشته باشه هم خودش لذت ببره هم خانواده اش
در نتیجه اینجوری جهان گسترده شده و چه بسا این خانواده رو افراد زیادی ببینن و تحت تاثیر قرار بگیرن و باز زندگی اونها هم رشد کنه
و شما چقدر زیاد مستقیم و غیر مستقیم تاثیر مثبتی توی جهان گذاشتید و باعث گسترش جهان شدید و این چه زیباست که هیچ کار اضافه ایی لازم نیست انجام بدیم تا باعث گسترش جهان بشیم
فقط کافیه به خواسته هامون برسیم همین خود به خود باعث گسترشش میشه و رشد میکنه
و این جاده اییه که بقول شما همش سوده و سوده و سود برای همهههه برای کل جهان برای همه جهانیان و این چقدر قشنگ و زیباست
یه مورد جالب بگم بهتون من اول صبح اومدم خواسته هایی که میخواستم همون روز اتفاق بیفته رو نوشتم که شام دعوت بشم و نوشتم که سالاد بخورم
و شب همون روزی که من نوشته بودم با خانواده ام برای اولین بار رفتیم یکی از بهترین رستوران های شهر و سالاد + شام مفصلی خوردیم انقدر کیف داد و انقدر لذت بردیم
ما قبلا هم غذا سفارش میدادیم اما به این شکل نبود که خانوادگی بریم و لذت ببریم
و من اونجا بود که فهمیدم زهرا ببین تو ازبس روی حس لیاقت و ارزشمندی خودت کار کردی
ناخودآگاه حس ارزشمندی خانوادت هم بالا رفت و این بار با تو اومدن و همراه شدن
این چه تجربه قشنگ و زیبایی بود من چقدر عشق کردم و لذت بردم از این تجربه
و دو سه تا پروژه تدوین عالی در مسیرم قرار گرفته و من همینجا قول میدم با اولین درآمدی که از این پروژه ها تیک زدم مجدد با خانواده بریم و من مهمونشون کنم چون این حس استقلال و دستم توی جیب خودم باشه رو خیلی عالی میپسندم و لذت میبرم و خیلی خیلی خیلی شکرگزارش هستم
و یه نکته دیگه استاد جان شما انقدر که ارتعاش راحتی دادین حتی مهمون هایی که براتون میاد در نهایت راحتی هستن
با راحتی ترین لباس ممکن حتی وسایل بازی حتی کلمن با خودشون آورده بودن چقدر زیبا بود چقدر این راحتی و این عشق همه جا موج میزد
بچه ها چه برخورد خوبی با مریم جون داشتن و با عشق طرفش میومدن
چقدر لذت بخش بود من خیلی از این فایل لذت بردم و کلی عشق کردم و انرژی گرفتم
خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم و براتون عشق بیشتر و بیشتر و بیشتر آرزو میکنم
استاد جان فایلهای گفتگو با دوستان رو لطفا ادامه بدید من چقدر از اون فایلها یاد گرفتم چقدر ذهنیتم تغییر کرد
زندگی در بهشت که دیگه گل گل گله هرچقدر جلو میری انگار وارد یه دنیای دیگه میشی و هر بار با ذوق و شوق و عشق بیشتری مواجه میشی و سورپرایزت میکنه
همه ی ما دقیقا میدونیم اکثر مهمونیایی که رفتیم چجوریه ، از بچگی هم هرخانواده ای یه سری قواعد رو برا دختر و پسر تنظیم میکرد که رفتیم مهمونی اینجوری باش، اونجوری نباش، دختر خوب دختریه که … پسر خوب پسریه که … یا مثلا همه خانواده ها یه موجود فرضی داشتیم به نام لولو (ایموجی خنده) که این موجود وقتی تاریک بود میخواستیم بریم بیرون ما رو میخورد :-) یا مثلا میخواستیم یه کار جدید بکنیم یه صدای جیغ بنفشی میومد که دست نزنیم که احساس میکردیم ضامن نارنجک رو کشیدیم و الان میریم رو هوا :-)
و یه عالمه مثال که تک تک مون داریم
خلاصه اینکه من عمییییقا از این شیوه ی فرزندپروری که دیدم کییییف کردم و لذت بردم، من عاشق این تربیت فرزندم که اجازه بدیم بچه ها تجربه کنن ، کشف کنن ، رشد کنن ، عشق کنن و لذت ببرن ، علایقشون رو انجام بدن نترسن ، سوار موتور بشن یا ماهی بگیرن دقیقا لب آب و بدون نرده ، خودشونو تجربه کنن دنیا رو تجربه کنن ، وای که اصلا عاااالیه
دنیای بچه ها خیلی قشنگه ، من برای چیزای کوچیک هم معمولا ذوق میکنم و واکنش دیگران یه جوری متعجبه که هی بررسی میکنن ببینن این کجاش ذوق داره و حتی میخوان بیشتر تفهیم کنن که این فقط اینجور شده ها اتفاق خاصی نیوفتاده ولی خاص چیه؟! خاص چی میتونه باشه ؟ کدوم اتفاق خاص حسابه تا ما صبر کنیم براش ذوق کنیم؟ مگه هوای بهاری با نسیم و گل های رنگ رنگی که الان همه جا هستن خاص نیس؟ مگه چهره ی خندونم تو آینه خاص نیس؟ مگه بوی غذایی که مثل همیشه عالی پخته شده و تو خونه پیچیده خاص نیس؟ مگه آرامش توی خونه خاص نیس؟ و…. همشون خاص اند معلوم نیست فردا هم باشم که تجربشون کنم یا نه پس میخوام ازشون لذت ببرم با تموووم وجود، دلم میخواد بچه باشم و کودک درونمو تا همیشه زنده نگه دارم
و اما سوال کردن ، قبلا خیلی خیلی کم در موارد اضطرار سوال میکردم یا درخواست میکردم ، ولی الان خیلی بهتر دارم میشم ، دیدم من خودم وقتی ازم سوال میکنن با کمال میل جواب میدم و توضیح میدم پس وقتی منم سوال دارم اونام با کمال میل جواب میدن و هربار امتحان کردم دیدم عههه تازه از کمال میل هم بیشتره و هرچی بیشتر سوال کنی اونا انگار شکوفاتر میشن و میخوان هرچی بلدن و تجربه دارن هم برات بگن و انگار بعد از سوال تازه رفتارشون صمیمی تر هم میشه که فکر میکنم بخاطر همین فرمایش استاده که میگن فرد احساس باارزشی میکنه از اینکه درخواستتو اجابت کنه یا اطلاعات در اختیارت بزاره
راستش اولین کامنتیه که دارم تو این سایت میذارم البته مدتهاست که تو سایت هستم فایلها رو استفاده میکنم و کامنتای دوستان عزیز رو میخونم، خیلی قبلتر از عضویتم
و چند سال قبلتر از آشناییم با استاد با اساتید دیگه آشنا بودم و دوره هایی رو هم کار کردم ولی…
ولی امروز اتفاقی افتاد و بعد کلی فکر کردن با خودم حس کردم نتیجه ای که بهش رسیدمو باید جایی بنویسم، باید ثبت کنم تا یادم بمونه، شاید کس دیگه ای تو همین شرایط باشه و کامنت منو ببینه و اونم به فکر فرو بره…
حقیقتش من سالهاست که دارم رو خودم کار میکنم خیلی کتابها تو این زمینه خوندم دوره ها رفتم و تو یه کلام بخام بگم فکر میکردم که تو این زمینه ها آگاهی های زیادی دارم و در واقع بخام راحتتر بگم حس میکردم خیلی حالیمه!
همیشه موقع گوش کردن به حرفای استاد حس میکردم این حرفا داره میره تو پوست و گوشت و استخونام! خیلی میفهممش خیلی درسته همون چیزیه که منم بهش اعتقاد دارم… خیلی با همسرم سر دفاع کردن از این آگاهی ها بحث میکردم، نه که بحث کنم در واقع همیشه بهش میگفتم تو اصن نمیفهمی اینا چه گنجیه ولی من خیلی میفهمم من به این حرفا خیلی ایمان دارم من من…
هر روز یا اکثر روزا هر وقت خالی ای که گیر بیارم موقع کار تو آشپزخونه، هر موقع که بتونم فایلا رو گوش میکردم با خودم در مورد این آگاهی ها صحبت میکردم جملات تاکیدی که با صدای خودم ضبط کرده بودم تکرار میکردم گوش میکردم نه الان ها از چندین سال پیش که با اساتید دیگه کار میکردم، و الان هم یه سالی هست که فقط فایلای استاد عباسمنش رو گوش میدم چون حس میکنم نسبت به اساتید قبلی خیلی پرمغزتره و خیلی بیشتر مشخصه که استاد چیزایی که دارن میگن رو خودشون زندگی کردن و میکنن و حرف الکی نیست
ولی…
ولی با وجود همه این مثلا کار کردن ها با وجود این همه وقت و انرژی ای که میذاشتم هیچ نتیجه بزرگی نگرفته بودم، البته که نتایج کوچیک و نشونه ها و اینا بودن و همین نشونه ها و اتفاقات معجزه وار کوچیک باعث دلگرمی من به درستی این مسیر میشد ولی همیشه وقتی همسرم میگفت «حالا مثلا تو که این همه میگی این مسیر موفقیته, دقیقا چه موفقیت بزرگی بدست آوردی؟» من هیچی نداشتم بگم، نه شغلی، نه درآمدی، نه حتی سلامتی و حال خوب!!
یعنی یه چند روز حالم خوب بود سرشار از انرژیو امید به ساختن آینده، و یهو یه اتفاق بد باعث میشد حالم گرفته بشه، یعنی حتی به اون آرامش دائمی و حال خوبی که نه همیشه ولی بیشتر روزا باید میداشتم هم نرسیده بودم، حال خوبی که خیلیا میگفتن حداقل نتیجه ای که از این مسیر آدم میگیره اینه که حالش خوبه! جالب اینجاست که سال به سالم بیماری های عجیب غریبی میومد سراغم که قبلا اصلا به وجود داشتن این بیماری ها فکرم نکرده بودم! و با خودم میگفتم چطوریه که استاد و خیلی از کاربرا میگن بیماری های ما تو این مسیر کلا از بین رفته ولی من قبل این سالها خیلی سالمتر بودم…
خلاصه که داشتم کار میکردم ولی نتیجه محسوسی ( به جز اون نشونه هایی که فقط خودم اعتقاد داشتم که به خاطر سپاسگزاری هام و تمریناتی که انجام میدم اتفاق افتادن) نگرفته بودم، و امروز اتفاقی افتاد که منو برد تو فکر که چرا اوضاع من اینجوریه
البته اتفاقه اتفاق خاصی نبودا همیشه اتفاق میوفتاد ولی من امروز جور دیگه ای بهش نگاه کردم، اینکه همسرم یه وسیله گرون قیمتی خریده بود و من طبق معمول داشتم غر میزدم که اصلا مدیریت پول بلد نیستی و به این فکر نمیکنی که این حقوقت باید تا آخر ماه برسه و این حرفا
تو همین عصبانیته بودم که یهو به خودم برگشتم نگاه کردم و گفتم الان برای چی عصبانی هستی؟ اصن چرا هر وقت همسرت ولخرجی میکنه عصبانی میشی؟ و فکر کردم و فکر کردم، به خودم گفتم مگه من همون آدمی نیستم که ساعتها پیاده روی میکنه و به خودش میگه پول فراوونه، پول خیلی راحت بدست میاد، هر روز کلی فرصت جدید برای پول درآوردن برای ما پیش میاد… این عصبانیته پس برای چیه؟ مگه برای این نیست که من میترسم پولمون تموم بشه و آخر ماه چیزی برای خرج کردن نمونه؟ مگه برای این نیست که من فکر میکنم همین یه حقوقو برای گذروندن زندگی داریم و اگه این بره دیگه از هیچ راه دیگه ای نمیتونیم پول داشته باشیم؟ پس اعتقاد به اون خدای وهابی که بینهایت میبخشه و هر روز با آب و تاب برای خودم از بخشندگیش و راه های مختلفی که میتونه برای هدایت من به سمت آسایش و ثروت، سر راهم قرار بده حرف میزنم، چی میشه؟
گفتم ببین تو داری کار میکنی یا فکر میکنی که داری رو خودت کار میکنی؟؟ اگه واقعا به این جمله که« زندگی منو باورهای من میسازن» اعتقاد دارم پس چرا تا اتفاق ناخواسته ای میوفته حالم گرفته میشه؟ چرا هر چند روز یه بار دلسرد میشم؟ چرا همش تو دلم میگم پس چرا من نتیجه نمیگیرم؟ نکنه حق با همسرم باشه، نکنه فقط آدمای توهمی که هیچ موفقیتی تو زندگی واقعی بدست نیاوردن میرن سراغ این حرفا؟
گفتم همینجا استاپ کن، چرا اصن همیشه یه فرقی بین زندگی واقعی و زندگی توی این مسیر قائل میشی؟ مگه به واقعی بودن این مسیر به واقعیت داشتن جریان فرکانس ها اعتقاد نداری؟ مگه این همه کتاب راجبش نخوندی؟ مگه این همه شبها از ذوق اینکه وای من میتونم زندگیمو تغییر بدم، خوابت نیومد؟
پس جریان این عصباتیه چیه؟
هی گیر دادم به خودم هی گیر دادم، گفتم چجوریه که فکر میکنی داری مداراتو تغییر میدی ولی وقتی میری تو جمع دوباره همون رفتارای قبلیو داری؟ چطوره که وقتی کسی میگه مملکت نیس که همه چی گرونه همه داریم بدبخت میشیم، جرات نمیکنی بگی نه من اینطور فکر نمیکنم! و به جاش میگی « واقعا»!! و تو دلت میگی حالا فعلا همرنگ جماعت خودمو نشون بدم ولی میدونم که اینا اشتباه میکنن!! و مشکل دقیقا همینجا بود!…
من میدونستم که اونا دارن اشتباه میکنن، من جریان فرکانسها رو میدونستم من میدونستم باور درست چیه، من حتی براش جمله تاکیدی ساخته بودم ولی من باورش نداشتم!
من باور نداشتم…
من باور نداشتم و همین باور نداشتن و شک کردن به درستی این مسیر ( با وجود تمام دونسته هام که گولم میزد) باعث میشد بعد هر نرسیدنی، بعد هر شکستی بعد هر تضادی حالم بد بشه، چون چیزی تو وجود من میگفت فقط آدمای احمق و ساده لوح و توهمی، این حرفا رو باور میکنن، اونایی که تو زندگی واقعی به جایی نرسیدن و با این حرفا اتفاقات معمولی زندگیو برای خودشون به عنوان نشونه و معجزه و.. میگیرن و خودشونو الکی دلخوش میکنن، اون چیز تو وجود من میگفت استاد چون اولین نفری بوده که این آگاهی ها رو آموزش میداده و آدم خلاقی هم بوده کارش گرفته و به موفقیت بیشتر و بیشتر رسیده، این نتیجه طبیعیه کار و تلاشه و ربط خاصی به معجزه و فرکانس نداره( ببخشید که دارم زمزمه های درونم رو رک میگم، درواقع میخام به کسانی که مثل من کار کردنو نتیجه خاصی نگرفتن بگم ته ذهن همه ما شک و دودلی و ایمان نداشتن به درستی این مسیره)
و من این حرفا رو از زبون همسرم هم زیاد شنیده بودم ولی همیشه فکر میکردم که من جور دیگه ای فکر میکنم و اون اشتباه میکنه ولی تو خودم عمیقتر که شدم دیدم چیزی تو وجود من این حرفا رو داره تایید میکنه که تو جهان بیرونم هم میشنومش، وگرنه اصلا نباید میشنیدم!
چیزی تو وجود من تفاوت قائل میشد بین واقعیت و زندگی واقعی و اعتقاد به فراوانی، اعتقاد به هدایت، اعتقاد به درستی زندگی به مدل هدایتی
اون چیز خود واقعی من بود، اون ذهن رام نشده ای بود که اون یه مقدار کار کردن روی خودم نتونسته بود اونو قانع کنه، اون هنوز از اینکه پول تموم بشه میترسید، اون هر وقت بحث مهاجرت میشد سریع دو دوتا چهارتاشو میکرد و میگفت نه خطرناکه، اون ذهنی بود که میگفت حالا درسته که میگی خدا هست، خدا هدایتم میکنه خدا حمایتم خواهد کرد، ولی ببین بیا منطقی باشیم خدا که قرار نیس از اون بالا طناب بندازه پایین از مشکلات نجاتت بده، آخرشم همین من، همین ذهن منطقیت باید همه کارا رو بکنه
خیلی فکر کردم به رفتارام و دیدم که در واقع من یه تایم مشخصی از روزم رو میذارم برای تمرین و تو اون لحظات حرفایی میزنم چیزایی مینویسم سپاسگزاری هایی میکنم که تو تایمای دیگه اصلا به خاطرشون سپاسگزار واقعی نیستم، تو وقتای دیگه موقع رفتار با همسرم هیچ تغییر خاصی تو رفتار کردن باهاش ایجاد نمیکنم حتی جرات نمیکنم اون ویژگی هایی که تو دفترم بارها و بارها از همسرم نوشتمو و از خدا سپاسگزاری کردم تو روی خودش بگم و از خودشم تشکر کنم چون میترسم مسخرم کنه و در واقع این ترس به خاطر اینه که خودم باور دارم مسخره است، تو وقتایی که با دخترم برخورد دارم همچنان همون مامان غرغرو ام چون فکر میکنم که بچه باید گاهی از مادرش قدرت و شدت ببینه تا ازش حساب ببره! این یعنی چی؟ کسی که اعتقاد داره که فرکانسای من زندگی منو میسازن، چرا باید با عصبانیت بچشو تربیت کنه؟ مگه نه اینکه عصبانیت عصبانیت بیشتری با خودش میاره؟
پس فقط یه نتیجه میتونستم بگیرم: اینکه من اصلا رو باورام کار نکردم، من فقط حرف زدم، من اصلا جریانو جدی نگرفتم، دونسته هام و اینکه برای هر مشکلی جوابی از همین آگاهی های توی سایت میتونستم به خودم بدم، منو گمراه کرده بود…
و تصمیمی گرفتم
اینکه تکلیفمو با خودم روشن کنم، اگه قرار نیست چیزیو باور کنم پس وقتمو با تکرار الکیش هدر ندم و اگه میخام باور کنم فقط تو عمل خودمو بسنجم، میخام حواسمو خیلی جمع تر کنم به رفتارام، اونم بیشتر رفتارایی که تو جمع دارم! هر حرفی که میزنم به خاطر چه باوریه؟ هر ترسی که میاد سراغم هر حس بدی که میگیرم به خاطر چیه؟ تهش به چه باوری برمیگرده، هر جمله سپاسگزاری که مینویسم واقعا چقدر حالمو خوب میکنه واقعا سپاسگزارم اصلا؟ یا میخام سریعتر اون صفحه رو پر کنمو برم سراغ تمرین بعدی؟
خلاصه که حس میکنم باید خیلی تمرینا و از اون مهمتر خیلی رفتارامو بررسی کنم
باید اگه جدی گرفتم این مسیرو تمرکز بیشتری بذارم باید بیشتر باور کنم :)
اینا رو اینجا مینویسم تا این تعهدا ثبت بشه جلوی چشم آدمای بیشتری و ازتون میخام برام دعا کنید تا خدا رو عمیق تر باور کنم
سلام عزیزم من بخاطر کنترل ذهن خواستم خدا ب یه فایلی هدایتم کنه و امشب ب کلام شما هدایت شدم. و به جانم نشست. چقدر دقیق و زیبا بیان کردید دقیقا همینطوره بیشتر از تمرین و ثبت کردن بهتره ادم. تو هر ثانیه زندگیش بهش عمل کنه نه یه صفحه پر کردن و رفع تکلیف باشه… من از صحبتات درس گرفتم و مطمنم انرژی مثبتش چندین برابر ب زندگیت برمیگرده دوسته من شاد و ثروتمند و سلامت باشی.
راستش نکته جالبی کشف کردم تو این مدتی که از نوشتن این کامنت میگذره، از اون روز تا حالا هرچی فایل گوش میدم میبینم هم استاد هم دوستانی که با استاد گفت و گو میکنن همه و همه تاکیدشون اصلا رو همین مسئله بوده، اینکه تا جریان فرکانسا رو عمیقا باور نکنیم و جدی نگیریم و کلا خودمونو تغییر ندیم، صرفا انجام دادن تمرینا جواب نخواهد داد!
و من این فایلا رو بارها گوش کرده بودم ولی متوجه این همه تاکیدی که شده نشده بودم!!
واقعا تا مدار آدم تغییر نکنه انگار بعضی چیزا رو اصلا نمیشنوی! ولی امیدوارم شدم به خودم، به اینکه مدار من بعد انجام اون تمرینا حتی به صورت سطحی، رفته بالا
چون الان دارم با درک عمیق تری فایلا رو گوش میدم و چیزای بهتری میفهمم ازشون، این یعنی من دارم تغییر میکنم و نمیشه گفت که تمرینایی که قبلا انجام دادم الکی بوده، در واقع خیلی از بچه ها هم گفته بودن که بعد یکی دو سال کار کردن تازه عمیقتر درک کردناشون شروع شده و عمل کردناشون
و بعد از این عمل کردن ها کم کم نتایج بزرگ شده، و خیلی امیدوار شدم که منم دارم همین روند تکاملیو طی میکنم و ان شاءالله بی ثمر نخواهد بود، همین الانشم رفتارام داره نسبت به قبل تغییرات خوبی میکنه️
خیلی عالی از احساسات نوشتید. بنظرم به جای خوبی رسیدید ادامه بدید و تکرار کنید نتایج میاید. خدای و جهان من و شما و استاد یکی هست. وقتی برای استاد جواب داده برای ما هم جواب میدهد. چون قوانین یکسان است فقط ما باید تعهد داشته باشیم.
خوشحالم که این حرفها حرفای دل شما و خیلی از ماهاست، در واقع هر کسی که توی این مسیر قدم میذاره بعد یه مدت متوجه میشه که تا تو این مسیر جدی نباشی کار کردن طوطی وار جواب نمیده، من بعد این که تصمیم گرفتم جدی تر باشم، هدایت شدم به خرید دوره دوازده قدم و حالم این روزا خیلی خوبه
سلام به دوست هم فرکانسیم.چقدر عالی نوشتی.وچقدر خوب و ساده توضیح دادی وچقدر لذت بردم از نوشته ات و این دقیقا چیزی بود که من . مدتها دنبالش بودم .و شما به طور دقیق جوابش رو دادین.و این اولین کامنتیه که تو سایت مینویسم.همیشه خواننده بودم.ولی حیفم اومد که چیزی ننویسم .از شما ممنونم و آرزوی موفقیت در این راه.از خداوند برایتان خواستارم.
واقعا دیدن حتی یک قسمت از زندگی در بهشت باید اولین کارم در شروع روز باشه. فک کنید اینهمه شادی، انرژی، هیجان مهربانی، زیبایی، در ابتدای روز. منکه خیلی کیف کردم. ودر این میان استاد عشق، اموزش، نکته ها.
یعنی دیگه اوج لطف الهی.
خدا رو شکر بابت بهشت، برای پارادایز
اسمان پهناور و صاف و زیبا
اب این نعمت بی نظیر
امکانات عالی
پذیرایی فوقالعاده استاد و مهربانو
مهمانی شاد و مفید. به دور از هر اتفاق منفی مثل غیبت، دروغ، ریا، خساست.
چه میزبان مسیولیت پذیری. وقتی در اب بودن استاد با درایت همه شون رو مراقب بودن، انقدر که پدرشون ریلکس فیلم میگرفت.
وچقدر همه چی ساده ولی شادی افرین.
باید اموخت که :
در لحظه بود
لذت برد
زیبایی ها رو دید
تحسین کرد
خدا رو شکر گفت
الهی میزبان بود
به دور از تعارفات اضافی ساده وعالی
مثل بچه ها اعتماد کرد. ریسک کرد. نگاه کرد، یاد گرفت و افدام کرد.
به دل ترسها هجوم برد
وووووووو
خدایا برای اگاهی های امروزم تا کنون بی نهایت سپاسگزارم
سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش، خانمشایسته و همه دوستان عزیزم
بینهایت سپاس گذار خداوندی هستم که منو به این مسیر و به این سایت هدایت کرده
بینهایت سپاس گذار استاد عباسمنش هستم و تحسینشون میکنم بخاطر استقلال مالی، زمانی و مکانیشون بخاطر ثروت بینهایتشون بخاطر این پرادایس فوق العادشون بخاطر این مهمان های فوق العادشون بخاطر این همه امکانات بینظیر برای تفریح و سرگرمیشون و بخاطر قلب بزرگشون که با ما به اشتراک میذارن و سبب میشه ماهم مثل پدر خانواده خواسته هایی در ما شکل بگیره به فکر فرو بریم و به خواستمون فکر کنیم و با پیگیری کردن قسمت های مختلف به خواسته هامون توجه کنیم و در نهایت به راحتی به خواسته هامون برسیم، دقیقا این فرمول برای من اجرا شد و من با دنبال کردن سفر به دور آمریک به یک سفر فوق العاده رویایی و شگفت انگیز هدایت شدم به استان زیبا و فوق العاده گیلان؛ دقیقا همون سرسبزی های سفر به دور آمریکارو تجربه کردم، دقیقا اون همزمانی و اتفاقات شگفت انگیز سفر به دور آمریکا رو تجربه کردم، دقیقا همون تجربه های شگفت انگیز و هدایت شدن به مکان های جدید و شگفت انگیز سفر به دورآمریکارو تجربه کردم و به ایمان 100 در 100 رسیدم که با توجه کردن به خواسته ها قطعاااااااا به خواستم میرسم و خواسته الانم رسیدن به استقلال زمانی، مکانی و مالیه و همچنین لذت بردن ازتک تک لحظات زندگیم با تموم وجودم
اصلا این سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت یه جور سخت جت شد برام و من صبحا یه قسمت از این سریال هارو میبینم شاد میشم و تموم وجودم سرشار از شورو شعف و ذوق میشه مثل الان من که سرشار از حال خوبم، سرشار از شورو شعفم سرشار از ارامشم و کلی درس از استاد یاد میگیرم و یک روز فوق العاده و هیجان انگیز رو آغاز میکنم
نکته اییکه برام خیلی بلد بود و خیلی دوست دارم برام رقم بخوره اینه که استاد از تک تک لحظات زندگیش داره لذت میبره با تموم وجودش؛ استاد داره تو پرادایس فعالیت میکنه؛ درختارو قطع میکنه، آتیششون میزنه، ویلای زیبای روی دریاچه رو داره تمیز میکنع با تموم وجودش داره لذت میبره، داره کار میکنه و فایل ضبط میکنه داره با تموم وجودش لذت میبره، میره خرید با تموم وجودش لذت میبره، مهمون براشون میاد صحنه ایی خلق میشه با تموم وجودش لذت میبره با مردم صحبت میکنه با تموم وجودش لذت میبره
استاد عزیزم اینم یکی از خواسته هایی هست که من با دیدن سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت در من به وجود اومد که از تک تک لحظات زندگیم لذت ببرم با تموم وجودم و دارم حس میکنم که این موضوع با تغییر مدارم داره برام اتفاق میوفته و هر روز اتفاقات شگفت انگیزو هیجان انگیز برام رقم میخوره که برام لذت بخشه و هر روز بیشتر و بیشتر میشه
جالب اینجاس که آروی یک وسیله تفریحی هست که تو آمریکا باب هست و استاد عباسمنش به عنوان یک ایرانی تو پارکینگ خونش داره و دوستای آمریکاییش اینو میبینن و این خواسته درشون به وجود میاد؛ مثل جاهایی که استاد تو آمریکا سفر کردن و آمریکاهایی خودشون تا حالا نرفتن، واقعا استاد شما بی نظیرین در تجریه کردن هر چیز جدید، هر امکانات جدید و مکان های جدید
چقدر خوبه که کلی امکانات تفریحی دارین و مهموناتون لذت میبرن از بودن کنار شما؛ از دریاچه بینظیرتون با کلی ماهی که میشه ماهی گیری کرد؛ از خوده فضای پرادایس که واقعا خودش یه مکان فوق العاده و هیجان انگیزه یه ویلای شخصی در انبوهی از درخت که خوده جنگل با یه دریاچه که ویلاش رو آبه، میز پینگ پینگ، موتورهای خوشگل و متنوع، صندلی های جور واجور و اون همک خوشگل
استاد من با این سریال ها چه خواسته هایی در من شکل گرفت و چقدر درس گرفتم که میتونم در کمال ادب و با اعتماد به نفس درخواست کنم میتونم سوال بپرسم هم چیزی یاد بگیرم و هم اینکه حس مهم بودن بدم به دورو اطرافیام و حتی کسایی که نمیشناسمشون و مهم ترین درسم اینه که آقا زندگی کن، لذت ببر تا میتونی از لحظات زندگیت لذت ببر و هر روز سطح کیفیت زندگیتو با لذت بردن بیشتر بالا ببر
خانم شایسته بینهایت سپاسگذار شما هستم که به بهترین نحو ممکن فیلمبرداری میکنین و انگار من خودم اونجام و شاهده زنده ماجرام
به نام پروردگار یکتا
به نام خودش که زیباست و جهان من رو زیبا آفریده
خدای من شکرت که زمان در اختیارم گذاشتی تا با احساس عالی از تماشای بهشت لذت ببرم و نعمت ها و زیبایی هارو تایید و تحسین کنم.
سلام استاد عزیزم
سلام خانم شایسته جانم
سلام خانواده دوست داشتنی من
چقدر همزمانی رسیدن مهمان و میزبان زیبا بود. چه حس قشنگی بود که برسی و ببینی که مهمونت باهات رسیده و این قدر از اومدن مهمونت خوشحال باشی. تو اون هوای عالی و آفتابی چه منظره ی زیبایی بود که بچه ها یکی یکی پیاده میشدن.
اینکه اینقدر از تمام لذت های ممکن تو پارادایس با تمام وجود لذت می بردن. اینکه همه با هم پینگ پنگ بازی می کردن. چقدر حس خوبی بود که با لذت به دور از تشریفات در کنار هم بازی کنیم و لذت ببریم. یا با هم بریم موتورسواری. استاد واقعا خیلی لذت بخشه. منم وقتی بچه بودم و میرفتم خونه عموم تو روستا و دوست داشتم سوار موتور شم. دقیقا این حس که ازش می خواستم و از مامان بابام اجازه می گرفتم و بعد که پشتش می نشستم و اون گاز می داد وای خدای من چقدر لذت بخش بود. حالا فکر کن این عزیزای نازنینم هم از شما خواستن و سوار چه موتوری هم کردینشون استاد . حس لذتشون رو با تمام وجود درک می کنم. یا اینکه چقدر ماهی گیری براشون لذت بخش بود. وقتی که ماهی گرفتن چه ذوقی می کردن بچه ها. و اینکه پدر خونواده هم این لحظه های دوست داشتنی رو ثبت می کرد. حتی فیلم گرفت که برای مادر خونواده بفرسته. حس لذت بردنشون منو به وجد میاورد. چقدر جیکوب با اشتیاق صحبت می کرد و چقدر واقعا این حس اهمیت دادنتون زیبا بود. و کار خودشو هم کرد. آخرشم مارو به سابسکرایب کردن کانالش دعوت کرد. حسابی رفته بود تو حس. خداروشکر می کنم که منم این اخلاق رو دارم.
تو زیبایی های پارادایس باشی و این چنین لذت ببری. منم این لذت رو ، این همنشینی رو می خوام. و براش هر روز رو خودم کار می کنم.
دوستون دارم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
خانواده رایان که با یک همزمانی با هم به پرادایس رسیدید.
همه خوشحال از این که همدیگر را دیده آید و ساعات خوبی را قرار است کنار هم بگذرانید.
پسران رایان که به ترتیب لوک، جی کاپ، لی وای و ژوزف که دو قلو هستند.
رسیده و نرسیده سراغ دریاچه رفتند و شروع به ماهی گیری کردند و بعد از آن پینگ پونگ و موتور سواری و کلی بازی و تفریح و سرگرمی که دیگر از یاد بردند که به دنبال تلویزیون بودند و سوالی بود برای آنها که تلویزیون کجاست؟
دیدار از آر وی و لذت بردن از دیدن آن با رعایت قوانینی که شما برای آنها وضع کرده بودید و به راحتی می پذیرند و مسیله مهمی برای آنها نیست و می دانند که باید قوانین را در هر کجا و تحت هر شرایطی رعایت کنند قانون شوخی ندارد.
بستن همک برای یعقوب و یوسف که بچه های کنجکاوی هستند و درخواست خود را به راحتی می گویند بدون هیچ فکر و قضاوتی از قبل برای درخواستهایشان و تجربه کردن و دانستن نادانسته هایشان را.
بازی استاد و لوک که در مقابل بازی با خانم شایسته کمی مبتدی به نظر می رسد.
سلام و احوالپرسی با مایک عزیز در یک فایل ویدیویی که حتما از دیدن ان خوشحال خواهد شد.
انواع طعمه های چوبی، ژله ای، فلزی، براق ….برای ماهیگیری که به سر قلاب می زنند تا ماهیان بی نوا گول بخورند و با خوردن آن خورده شوند.
چقدر ذوق و خوشحالی از گرفتن اولین ماهی و عکس گرفتن با آن و فرستادن برای هوپ مادرشان.
ماهی بزرگی که بیرون از آب بر روی چوبها در حال تقلا بود تا بالاخره باز به دریاچه برگردانده شد.
مهمان نوازی استاد و خانم شایسته در پرادایس زیبا.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام خداوندبخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم خانم شایسته ودوستان عزیز
واقعاتحسینتون میکنم که اینقدرآدمارودوس دارین وازاومدن مهمون ذوق دارین ولذت میبرین
چه دیدگاه قشنگی که این همزمانی اومدنتون رو نشانه خوب میبینین
چقققدراین خانوادخوبن چقدرعاشق هم هستن وبااحترام باهم برخوردمیکنن چقدر اعتمادبه نفسشون بالاس خودشونن وراحتن
چه پدرومادرخوبی که که این پسرای خوبوتربیت کردن واین پسرا ازرفتارپدرومادرشون الگوگرفتن ونیازی نیس که بخوان بچه هاشونو وادارکنن به تغییر،وقتی خودشون خوب رفتارکنن بچه هام ازاونا الگومیگیرن
پس هیچوقت نخوام کسی رو نصیحت کنی یا تغییر بدی خودت تغییر کن جهان اطرافت تغییرمیکنه
آفرین به جیکوب که برای بازکردن درب یخچال اجازه گرفت افرین به این مردم که طبق قانون میزبان رفتارمیکنن وقانونمندهستن ومنظم
چقدرلذتبخشه بودن دراین بهشت بسیارزیباورویایی با اسب وآسمان زیبا دریاچه چمنای سبز درختای فراوان رابطه ی عاشقانه ومهمان هایی ازجنس خودت هم فرکانس باخودت
نیاز نیس نگران باشی که کنار آدمایی قرارمیگیری که حرفای منفی میزنن،توخودت عمل کن به قانون هدایت میشی به آدمای مثبت
چقدرخوب ذوق میکنید واسه بچه ها وبهشون توجه میکنید هم بچه هاهم بزرگترها واین تحسین برانگیزه وهمینطوربرای خودتون
تحسین میکنم آقای راین که اینقدرعاشق بچه هاشه وباذوقه واز ماهیگیریشون عکس میگیره
چه اعتمادبه نفس بالایی تارسیدن رفتن سراغ لذت اما اگه من بودم میگفتم زشته بذارحداقل چن دیقه بشینیم صحبت کنیم بعد،که باید این درسوعمل کنم
تحسینتون میکنم که اینقدرعالی به قانون عمل میکنید
چقدراین خانواده دوس داشتنی هستنوخوش میگذره بابودنشون
سلام استاد عزیزم
حرفها ی شما خیلی روی من تاثیر گذاشت… راست می گویید وقتی ما به اطرافیانمان حس لیاقت ومهم بودن میدهیم ما همان لحظه حس رضایت ارزشمندی را در چشمانشان میبینیم وچشمها چنان برقی می زند که نورش دل ما راهم روشن می کند واین احساس گویی در دل خودت هم فوران می کند آری توهم می توانی مولد باشی ومولد بودن چه حس نابی است به نظر من این را حتی می توان انفاق دانست چون تو چیزی رو ازخودت نمیکنی تا به کسی بدهی بلکه از روی رضایت قلبی وبرای شادی قلب خودت این کار رو می کنی. من هیچوقت به این موضوع این طور نگاه نکرده بودم که می شود سوالات خوب از افراد پرسید
و آنها چه خالصانه به تو پاسخ می دهند حتی بیش از تصور…وحتی میشود افراد رو باخود همراه کنی و دانه محبت رو به جای نفرت بکاری،وآنهایی رو که فکر میکردی دشمن سرسخت تو هستند روزی دوست شفیق تو شوند، حتی ازاین راهکار می توان در تربیت فرزندان عزیزمان بهره ببریم، به جای آنکه بخواهیم مچ آنها رو بگیریم وهمیشه اشتباهات کوچک ولی بهنظر خودمان بزرگ رو ازآنها بگیریم وآن را دوستی ودلسوز میگذاریم،و آنها هرروز ازما دورتر می شوند، ما میتوانیم لبخند را وحس رضایت ارزشمندی را بدون هیچ تلاشی برایشان بسازیم هرروز پیش آنها عزیزتر شویم وحتی نبوغ و استعداد هاشون هرروز شکوفا تر شود.
خدای مهربان عزیزم از تو سپاسگذارم که این آگاهی رو برایم روشن وواضح کردی… دوستت دارم.
استاد عزیز، شما بهترین معلم دنیا هستید، شما بهترین دست یاری دهنده از طرف خدای منی
بسیار بسیار ازشما سپاسگذارم، چون تا شما خودتان به این آگاهی عمل نکنید نمی توانید الهام بخش باشید.
می خواهم به خودم قول دهم تا تمام سعیم رو برای عمل به این آگاهی انجام دهم چون میدانم ترمز هایی در وجودم هست، چون گاهی نمی دانم به خاطر حسادت ، نفرت، اعتماد به نفس پایین وهزاران چیز دیگر این زبان قاصر است تا دیگران را تحسین یا حتی تشویق کند، گرچه ازقبل بهتر شدهام ولی برای خودم راضی کننده نیست…
بازهم ازشما سپاسگذارم وممنونم از خانم شایسته که همیشه زحمت گرفتن فیلم ها برعهده ایشان هست من هیچ وقت نمی توانم تصور کنم که بخواهم همیشه یک گوشی همراهم باشد ومدام از زندگی ام فیلم بگیرم شاید به نظر آسان بیاید ولی بسیار مشکل وگاهی دردسر ساز است. خیلی خیلی ازتون سپاسگذارم و دوستتان دارم
چون یک مسیر بسیار رضایت بخشی رو برای من باز کردین، چرا خشم، نفرت، ناراحتی، چرا خوبی ودوستی نه، که هم توخوشحال وراضی از خودت باشی وهم دیگران
شاد وسربلند باشید
سلام استاد جااان
بزرگترین درسی ک از این فایل گرفتم اینه ک باااااید از دیگران سوال بپرسم
من همیشه چیزای ک نمیدونم رو میگم عیب نداره خودم پیداش میکنم خودم میخوام یاد بگیرم
اما در واقع ته دلم میدونم ک دارم سرپوشی میذارم روی قسمت کمبود عزت نفسم
ک فکر میکنم مزاحم دیگرانم
اعصابشونو خورد میکنم
یا اونا الان توی ذهنشون دارن راجب من چی فکر میکنن
میگن اه ای بابا داره چ سوالای چرتی میپرسه وقتمونو گرفت و ازین چیزا
اما امروز یاد گرفتم من با سوال پرسیدن احساس مهم بودن ب اونا میدم
همینطور ک وقتی یکی از خودم سوالی میپرسع با جون و دل جوابشو میدم و تموم اطلاعاتمو در اختیارش میذارم و احساس مفید بودن میکنم
بقیه هم همینطورن
من باسوال پرسیدن حتی چیزایی هم ک میدونم باعث میشم هم ب دیگران احساس ارزشمندی بدم
و هم خودم عزت نفسمو تقویت میکنم
خداروشکر بابت این اگاهی های نابی ک در این فایلها در اختیار ما ک توی ی مدار هستیم گذاشته میشه
دوستون دارم
استاد عاشقتم اصلا
من کلی با این فایل ذوق کردم چقدر اشک شوق ریختم انگار که خودم اونجا بودم و از فضا و از کنار هم بودن لذت میبردم
وای من چقدر اون ذوق وشوق بچه ها اینقدر کنارهم در صلح بودن باهم دست میدادن و چقدر هم با خودشون و هم با هم دیگه در صلح بودن
انقدر واضح این صلح درونشون مشخص بود که آرامش و حس خوبی که داشتن خیلی خیلی زیاد خودش رو نشون میداد
چه پسر بچه های خوش رو منظم و منضبطی بودن
لباس های خوش رنگ و راحت و تمیز و مرتب
چقدر بازی پینگ پنگ خوب بود و مشخص بود چقدر با همین بازی کردن داره به هممون به همه خوش میگذره و چقدر لذت بخشه براتون
وااااای من عاشق این فایل شدم خیلی دوسش داشتم همین که پلی شد انگار یه عالمه انرژی مثبت بهم تزریق شد وارد چشمام شد و به کل بدنم رفت
وای اونجایی که از پسربچه که اسمش رو یادم نمیاد در مورد ادیت ویدئو پرسیدین با اینکه خودتون بلد بودین وای من عاشق این حس ارزشمندی و لیاقت
این توجه و محبت شدم
چقدر زیبا بود چقدر تحسین برانگیز و من همیشه برعکس این موضوع رو دیدم که به بچه ها چون بچه هستند فرصت حرف زدن نمیدیم
یا اجازه نمیدیم حرفشون رو بزنن و کامل کنن و من دیدم که شما چقدر با عشق با احترام و در نهایت توجه به حرفای اون پسر جذاب گوش دادین و تمام توجهتون رو بهش دادید و حتی ازش کلی سوال پرسید
حتی اسپل یه کلمه رو که میشه به راحتی پیداش کرد از اون پسر پرسیدید که اعتماد به نفسش بره بالاتر و حس ارزشمندی بیشتری بگیره
اون پسر چقدر زیبا بود و چقدر انرژی گرفت که آخرش گفت سابسکرایب کنید
چقدر دوست داشتنی و زیبا
و پدر خانواده که به بچه ها فرصت تجربه میداد چندین بار سعی کرد ماهی رو از روی زمین بلند کرد و داد دست پسرش
فرصت تجربه فرصت آزمودن و حتی اشتباه کردن رو به بچه ها میداد و چقدر جالب بود که واقعاً وقتی وارد آروی شده بود تعجب هم همراهش داشت
انگار که این توی ذهنش مرور شده باشه ببین پسرررر اینجوری هم میشه زندگی کرد
به این شیوه هم میشه از زندگی لذت برد
حتی اینجوری مسافرت کرد
چقدر تجربیات جدید و چقدر زیبایی
وقتی شما میگفتید شما که ثروتمند میشید به گسترش جهان کمک میکنید من فکر میکردم الان باید چه کاری انجام بدم که باعث گسترش و رشد توی جهان بشم
شما با رسیدن به خواستتون باعث شدید یک نفر دیگه اون خواسته درش شکل بگیره
و بخواد تجربه ایی مشابه تجربه شما توی زندگیش داشته باشه هم خودش لذت ببره هم خانواده اش
در نتیجه اینجوری جهان گسترده شده و چه بسا این خانواده رو افراد زیادی ببینن و تحت تاثیر قرار بگیرن و باز زندگی اونها هم رشد کنه
و شما چقدر زیاد مستقیم و غیر مستقیم تاثیر مثبتی توی جهان گذاشتید و باعث گسترش جهان شدید و این چه زیباست که هیچ کار اضافه ایی لازم نیست انجام بدیم تا باعث گسترش جهان بشیم
فقط کافیه به خواسته هامون برسیم همین خود به خود باعث گسترشش میشه و رشد میکنه
و این جاده اییه که بقول شما همش سوده و سوده و سود برای همهههه برای کل جهان برای همه جهانیان و این چقدر قشنگ و زیباست
یه مورد جالب بگم بهتون من اول صبح اومدم خواسته هایی که میخواستم همون روز اتفاق بیفته رو نوشتم که شام دعوت بشم و نوشتم که سالاد بخورم
و شب همون روزی که من نوشته بودم با خانواده ام برای اولین بار رفتیم یکی از بهترین رستوران های شهر و سالاد + شام مفصلی خوردیم انقدر کیف داد و انقدر لذت بردیم
ما قبلا هم غذا سفارش میدادیم اما به این شکل نبود که خانوادگی بریم و لذت ببریم
و من اونجا بود که فهمیدم زهرا ببین تو ازبس روی حس لیاقت و ارزشمندی خودت کار کردی
ناخودآگاه حس ارزشمندی خانوادت هم بالا رفت و این بار با تو اومدن و همراه شدن
این چه تجربه قشنگ و زیبایی بود من چقدر عشق کردم و لذت بردم از این تجربه
و دو سه تا پروژه تدوین عالی در مسیرم قرار گرفته و من همینجا قول میدم با اولین درآمدی که از این پروژه ها تیک زدم مجدد با خانواده بریم و من مهمونشون کنم چون این حس استقلال و دستم توی جیب خودم باشه رو خیلی عالی میپسندم و لذت میبرم و خیلی خیلی خیلی شکرگزارش هستم
و یه نکته دیگه استاد جان شما انقدر که ارتعاش راحتی دادین حتی مهمون هایی که براتون میاد در نهایت راحتی هستن
با راحتی ترین لباس ممکن حتی وسایل بازی حتی کلمن با خودشون آورده بودن چقدر زیبا بود چقدر این راحتی و این عشق همه جا موج میزد
بچه ها چه برخورد خوبی با مریم جون داشتن و با عشق طرفش میومدن
چقدر لذت بخش بود من خیلی از این فایل لذت بردم و کلی عشق کردم و انرژی گرفتم
خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم و براتون عشق بیشتر و بیشتر و بیشتر آرزو میکنم
استاد جان فایلهای گفتگو با دوستان رو لطفا ادامه بدید من چقدر از اون فایلها یاد گرفتم چقدر ذهنیتم تغییر کرد
زندگی در بهشت که دیگه گل گل گله هرچقدر جلو میری انگار وارد یه دنیای دیگه میشی و هر بار با ذوق و شوق و عشق بیشتری مواجه میشی و سورپرایزت میکنه
خدایا چقدر زیبایی و چقدر عشق
خدایا شکرت واقعاً لذت بردم الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت دوستت دارم
به نام تنها نیروی برتر جهان
سلام سلام :-)
وای که چقدرررر این آدما لذت بخش اند
همه ی ما دقیقا میدونیم اکثر مهمونیایی که رفتیم چجوریه ، از بچگی هم هرخانواده ای یه سری قواعد رو برا دختر و پسر تنظیم میکرد که رفتیم مهمونی اینجوری باش، اونجوری نباش، دختر خوب دختریه که … پسر خوب پسریه که … یا مثلا همه خانواده ها یه موجود فرضی داشتیم به نام لولو (ایموجی خنده) که این موجود وقتی تاریک بود میخواستیم بریم بیرون ما رو میخورد :-) یا مثلا میخواستیم یه کار جدید بکنیم یه صدای جیغ بنفشی میومد که دست نزنیم که احساس میکردیم ضامن نارنجک رو کشیدیم و الان میریم رو هوا :-)
و یه عالمه مثال که تک تک مون داریم
خلاصه اینکه من عمییییقا از این شیوه ی فرزندپروری که دیدم کییییف کردم و لذت بردم، من عاشق این تربیت فرزندم که اجازه بدیم بچه ها تجربه کنن ، کشف کنن ، رشد کنن ، عشق کنن و لذت ببرن ، علایقشون رو انجام بدن نترسن ، سوار موتور بشن یا ماهی بگیرن دقیقا لب آب و بدون نرده ، خودشونو تجربه کنن دنیا رو تجربه کنن ، وای که اصلا عاااالیه
دنیای بچه ها خیلی قشنگه ، من برای چیزای کوچیک هم معمولا ذوق میکنم و واکنش دیگران یه جوری متعجبه که هی بررسی میکنن ببینن این کجاش ذوق داره و حتی میخوان بیشتر تفهیم کنن که این فقط اینجور شده ها اتفاق خاصی نیوفتاده ولی خاص چیه؟! خاص چی میتونه باشه ؟ کدوم اتفاق خاص حسابه تا ما صبر کنیم براش ذوق کنیم؟ مگه هوای بهاری با نسیم و گل های رنگ رنگی که الان همه جا هستن خاص نیس؟ مگه چهره ی خندونم تو آینه خاص نیس؟ مگه بوی غذایی که مثل همیشه عالی پخته شده و تو خونه پیچیده خاص نیس؟ مگه آرامش توی خونه خاص نیس؟ و…. همشون خاص اند معلوم نیست فردا هم باشم که تجربشون کنم یا نه پس میخوام ازشون لذت ببرم با تموووم وجود، دلم میخواد بچه باشم و کودک درونمو تا همیشه زنده نگه دارم
و اما سوال کردن ، قبلا خیلی خیلی کم در موارد اضطرار سوال میکردم یا درخواست میکردم ، ولی الان خیلی بهتر دارم میشم ، دیدم من خودم وقتی ازم سوال میکنن با کمال میل جواب میدم و توضیح میدم پس وقتی منم سوال دارم اونام با کمال میل جواب میدن و هربار امتحان کردم دیدم عههه تازه از کمال میل هم بیشتره و هرچی بیشتر سوال کنی اونا انگار شکوفاتر میشن و میخوان هرچی بلدن و تجربه دارن هم برات بگن و انگار بعد از سوال تازه رفتارشون صمیمی تر هم میشه که فکر میکنم بخاطر همین فرمایش استاده که میگن فرد احساس باارزشی میکنه از اینکه درخواستتو اجابت کنه یا اطلاعات در اختیارت بزاره
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون
سلام به هر کسی که الان این کامنتو میخونه
راستش اولین کامنتیه که دارم تو این سایت میذارم البته مدتهاست که تو سایت هستم فایلها رو استفاده میکنم و کامنتای دوستان عزیز رو میخونم، خیلی قبلتر از عضویتم
و چند سال قبلتر از آشناییم با استاد با اساتید دیگه آشنا بودم و دوره هایی رو هم کار کردم ولی…
ولی امروز اتفاقی افتاد و بعد کلی فکر کردن با خودم حس کردم نتیجه ای که بهش رسیدمو باید جایی بنویسم، باید ثبت کنم تا یادم بمونه، شاید کس دیگه ای تو همین شرایط باشه و کامنت منو ببینه و اونم به فکر فرو بره…
حقیقتش من سالهاست که دارم رو خودم کار میکنم خیلی کتابها تو این زمینه خوندم دوره ها رفتم و تو یه کلام بخام بگم فکر میکردم که تو این زمینه ها آگاهی های زیادی دارم و در واقع بخام راحتتر بگم حس میکردم خیلی حالیمه!
همیشه موقع گوش کردن به حرفای استاد حس میکردم این حرفا داره میره تو پوست و گوشت و استخونام! خیلی میفهممش خیلی درسته همون چیزیه که منم بهش اعتقاد دارم… خیلی با همسرم سر دفاع کردن از این آگاهی ها بحث میکردم، نه که بحث کنم در واقع همیشه بهش میگفتم تو اصن نمیفهمی اینا چه گنجیه ولی من خیلی میفهمم من به این حرفا خیلی ایمان دارم من من…
هر روز یا اکثر روزا هر وقت خالی ای که گیر بیارم موقع کار تو آشپزخونه، هر موقع که بتونم فایلا رو گوش میکردم با خودم در مورد این آگاهی ها صحبت میکردم جملات تاکیدی که با صدای خودم ضبط کرده بودم تکرار میکردم گوش میکردم نه الان ها از چندین سال پیش که با اساتید دیگه کار میکردم، و الان هم یه سالی هست که فقط فایلای استاد عباسمنش رو گوش میدم چون حس میکنم نسبت به اساتید قبلی خیلی پرمغزتره و خیلی بیشتر مشخصه که استاد چیزایی که دارن میگن رو خودشون زندگی کردن و میکنن و حرف الکی نیست
ولی…
ولی با وجود همه این مثلا کار کردن ها با وجود این همه وقت و انرژی ای که میذاشتم هیچ نتیجه بزرگی نگرفته بودم، البته که نتایج کوچیک و نشونه ها و اینا بودن و همین نشونه ها و اتفاقات معجزه وار کوچیک باعث دلگرمی من به درستی این مسیر میشد ولی همیشه وقتی همسرم میگفت «حالا مثلا تو که این همه میگی این مسیر موفقیته, دقیقا چه موفقیت بزرگی بدست آوردی؟» من هیچی نداشتم بگم، نه شغلی، نه درآمدی، نه حتی سلامتی و حال خوب!!
یعنی یه چند روز حالم خوب بود سرشار از انرژیو امید به ساختن آینده، و یهو یه اتفاق بد باعث میشد حالم گرفته بشه، یعنی حتی به اون آرامش دائمی و حال خوبی که نه همیشه ولی بیشتر روزا باید میداشتم هم نرسیده بودم، حال خوبی که خیلیا میگفتن حداقل نتیجه ای که از این مسیر آدم میگیره اینه که حالش خوبه! جالب اینجاست که سال به سالم بیماری های عجیب غریبی میومد سراغم که قبلا اصلا به وجود داشتن این بیماری ها فکرم نکرده بودم! و با خودم میگفتم چطوریه که استاد و خیلی از کاربرا میگن بیماری های ما تو این مسیر کلا از بین رفته ولی من قبل این سالها خیلی سالمتر بودم…
خلاصه که داشتم کار میکردم ولی نتیجه محسوسی ( به جز اون نشونه هایی که فقط خودم اعتقاد داشتم که به خاطر سپاسگزاری هام و تمریناتی که انجام میدم اتفاق افتادن) نگرفته بودم، و امروز اتفاقی افتاد که منو برد تو فکر که چرا اوضاع من اینجوریه
البته اتفاقه اتفاق خاصی نبودا همیشه اتفاق میوفتاد ولی من امروز جور دیگه ای بهش نگاه کردم، اینکه همسرم یه وسیله گرون قیمتی خریده بود و من طبق معمول داشتم غر میزدم که اصلا مدیریت پول بلد نیستی و به این فکر نمیکنی که این حقوقت باید تا آخر ماه برسه و این حرفا
تو همین عصبانیته بودم که یهو به خودم برگشتم نگاه کردم و گفتم الان برای چی عصبانی هستی؟ اصن چرا هر وقت همسرت ولخرجی میکنه عصبانی میشی؟ و فکر کردم و فکر کردم، به خودم گفتم مگه من همون آدمی نیستم که ساعتها پیاده روی میکنه و به خودش میگه پول فراوونه، پول خیلی راحت بدست میاد، هر روز کلی فرصت جدید برای پول درآوردن برای ما پیش میاد… این عصبانیته پس برای چیه؟ مگه برای این نیست که من میترسم پولمون تموم بشه و آخر ماه چیزی برای خرج کردن نمونه؟ مگه برای این نیست که من فکر میکنم همین یه حقوقو برای گذروندن زندگی داریم و اگه این بره دیگه از هیچ راه دیگه ای نمیتونیم پول داشته باشیم؟ پس اعتقاد به اون خدای وهابی که بینهایت میبخشه و هر روز با آب و تاب برای خودم از بخشندگیش و راه های مختلفی که میتونه برای هدایت من به سمت آسایش و ثروت، سر راهم قرار بده حرف میزنم، چی میشه؟
گفتم ببین تو داری کار میکنی یا فکر میکنی که داری رو خودت کار میکنی؟؟ اگه واقعا به این جمله که« زندگی منو باورهای من میسازن» اعتقاد دارم پس چرا تا اتفاق ناخواسته ای میوفته حالم گرفته میشه؟ چرا هر چند روز یه بار دلسرد میشم؟ چرا همش تو دلم میگم پس چرا من نتیجه نمیگیرم؟ نکنه حق با همسرم باشه، نکنه فقط آدمای توهمی که هیچ موفقیتی تو زندگی واقعی بدست نیاوردن میرن سراغ این حرفا؟
گفتم همینجا استاپ کن، چرا اصن همیشه یه فرقی بین زندگی واقعی و زندگی توی این مسیر قائل میشی؟ مگه به واقعی بودن این مسیر به واقعیت داشتن جریان فرکانس ها اعتقاد نداری؟ مگه این همه کتاب راجبش نخوندی؟ مگه این همه شبها از ذوق اینکه وای من میتونم زندگیمو تغییر بدم، خوابت نیومد؟
پس جریان این عصباتیه چیه؟
هی گیر دادم به خودم هی گیر دادم، گفتم چجوریه که فکر میکنی داری مداراتو تغییر میدی ولی وقتی میری تو جمع دوباره همون رفتارای قبلیو داری؟ چطوره که وقتی کسی میگه مملکت نیس که همه چی گرونه همه داریم بدبخت میشیم، جرات نمیکنی بگی نه من اینطور فکر نمیکنم! و به جاش میگی « واقعا»!! و تو دلت میگی حالا فعلا همرنگ جماعت خودمو نشون بدم ولی میدونم که اینا اشتباه میکنن!! و مشکل دقیقا همینجا بود!…
من میدونستم که اونا دارن اشتباه میکنن، من جریان فرکانسها رو میدونستم من میدونستم باور درست چیه، من حتی براش جمله تاکیدی ساخته بودم ولی من باورش نداشتم!
من باور نداشتم…
من باور نداشتم و همین باور نداشتن و شک کردن به درستی این مسیر ( با وجود تمام دونسته هام که گولم میزد) باعث میشد بعد هر نرسیدنی، بعد هر شکستی بعد هر تضادی حالم بد بشه، چون چیزی تو وجود من میگفت فقط آدمای احمق و ساده لوح و توهمی، این حرفا رو باور میکنن، اونایی که تو زندگی واقعی به جایی نرسیدن و با این حرفا اتفاقات معمولی زندگیو برای خودشون به عنوان نشونه و معجزه و.. میگیرن و خودشونو الکی دلخوش میکنن، اون چیز تو وجود من میگفت استاد چون اولین نفری بوده که این آگاهی ها رو آموزش میداده و آدم خلاقی هم بوده کارش گرفته و به موفقیت بیشتر و بیشتر رسیده، این نتیجه طبیعیه کار و تلاشه و ربط خاصی به معجزه و فرکانس نداره( ببخشید که دارم زمزمه های درونم رو رک میگم، درواقع میخام به کسانی که مثل من کار کردنو نتیجه خاصی نگرفتن بگم ته ذهن همه ما شک و دودلی و ایمان نداشتن به درستی این مسیره)
و من این حرفا رو از زبون همسرم هم زیاد شنیده بودم ولی همیشه فکر میکردم که من جور دیگه ای فکر میکنم و اون اشتباه میکنه ولی تو خودم عمیقتر که شدم دیدم چیزی تو وجود من این حرفا رو داره تایید میکنه که تو جهان بیرونم هم میشنومش، وگرنه اصلا نباید میشنیدم!
چیزی تو وجود من تفاوت قائل میشد بین واقعیت و زندگی واقعی و اعتقاد به فراوانی، اعتقاد به هدایت، اعتقاد به درستی زندگی به مدل هدایتی
اون چیز خود واقعی من بود، اون ذهن رام نشده ای بود که اون یه مقدار کار کردن روی خودم نتونسته بود اونو قانع کنه، اون هنوز از اینکه پول تموم بشه میترسید، اون هر وقت بحث مهاجرت میشد سریع دو دوتا چهارتاشو میکرد و میگفت نه خطرناکه، اون ذهنی بود که میگفت حالا درسته که میگی خدا هست، خدا هدایتم میکنه خدا حمایتم خواهد کرد، ولی ببین بیا منطقی باشیم خدا که قرار نیس از اون بالا طناب بندازه پایین از مشکلات نجاتت بده، آخرشم همین من، همین ذهن منطقیت باید همه کارا رو بکنه
خیلی فکر کردم به رفتارام و دیدم که در واقع من یه تایم مشخصی از روزم رو میذارم برای تمرین و تو اون لحظات حرفایی میزنم چیزایی مینویسم سپاسگزاری هایی میکنم که تو تایمای دیگه اصلا به خاطرشون سپاسگزار واقعی نیستم، تو وقتای دیگه موقع رفتار با همسرم هیچ تغییر خاصی تو رفتار کردن باهاش ایجاد نمیکنم حتی جرات نمیکنم اون ویژگی هایی که تو دفترم بارها و بارها از همسرم نوشتمو و از خدا سپاسگزاری کردم تو روی خودش بگم و از خودشم تشکر کنم چون میترسم مسخرم کنه و در واقع این ترس به خاطر اینه که خودم باور دارم مسخره است، تو وقتایی که با دخترم برخورد دارم همچنان همون مامان غرغرو ام چون فکر میکنم که بچه باید گاهی از مادرش قدرت و شدت ببینه تا ازش حساب ببره! این یعنی چی؟ کسی که اعتقاد داره که فرکانسای من زندگی منو میسازن، چرا باید با عصبانیت بچشو تربیت کنه؟ مگه نه اینکه عصبانیت عصبانیت بیشتری با خودش میاره؟
پس فقط یه نتیجه میتونستم بگیرم: اینکه من اصلا رو باورام کار نکردم، من فقط حرف زدم، من اصلا جریانو جدی نگرفتم، دونسته هام و اینکه برای هر مشکلی جوابی از همین آگاهی های توی سایت میتونستم به خودم بدم، منو گمراه کرده بود…
و تصمیمی گرفتم
اینکه تکلیفمو با خودم روشن کنم، اگه قرار نیست چیزیو باور کنم پس وقتمو با تکرار الکیش هدر ندم و اگه میخام باور کنم فقط تو عمل خودمو بسنجم، میخام حواسمو خیلی جمع تر کنم به رفتارام، اونم بیشتر رفتارایی که تو جمع دارم! هر حرفی که میزنم به خاطر چه باوریه؟ هر ترسی که میاد سراغم هر حس بدی که میگیرم به خاطر چیه؟ تهش به چه باوری برمیگرده، هر جمله سپاسگزاری که مینویسم واقعا چقدر حالمو خوب میکنه واقعا سپاسگزارم اصلا؟ یا میخام سریعتر اون صفحه رو پر کنمو برم سراغ تمرین بعدی؟
خلاصه که حس میکنم باید خیلی تمرینا و از اون مهمتر خیلی رفتارامو بررسی کنم
باید اگه جدی گرفتم این مسیرو تمرکز بیشتری بذارم باید بیشتر باور کنم :)
اینا رو اینجا مینویسم تا این تعهدا ثبت بشه جلوی چشم آدمای بیشتری و ازتون میخام برام دعا کنید تا خدا رو عمیق تر باور کنم
از همتون ممنونم️
سلام عزیزم من بخاطر کنترل ذهن خواستم خدا ب یه فایلی هدایتم کنه و امشب ب کلام شما هدایت شدم. و به جانم نشست. چقدر دقیق و زیبا بیان کردید دقیقا همینطوره بیشتر از تمرین و ثبت کردن بهتره ادم. تو هر ثانیه زندگیش بهش عمل کنه نه یه صفحه پر کردن و رفع تکلیف باشه… من از صحبتات درس گرفتم و مطمنم انرژی مثبتش چندین برابر ب زندگیت برمیگرده دوسته من شاد و ثروتمند و سلامت باشی.
سلام ممنونم عزیزم به خاطر توجه و دعای زیبات
راستش نکته جالبی کشف کردم تو این مدتی که از نوشتن این کامنت میگذره، از اون روز تا حالا هرچی فایل گوش میدم میبینم هم استاد هم دوستانی که با استاد گفت و گو میکنن همه و همه تاکیدشون اصلا رو همین مسئله بوده، اینکه تا جریان فرکانسا رو عمیقا باور نکنیم و جدی نگیریم و کلا خودمونو تغییر ندیم، صرفا انجام دادن تمرینا جواب نخواهد داد!
و من این فایلا رو بارها گوش کرده بودم ولی متوجه این همه تاکیدی که شده نشده بودم!!
واقعا تا مدار آدم تغییر نکنه انگار بعضی چیزا رو اصلا نمیشنوی! ولی امیدوارم شدم به خودم، به اینکه مدار من بعد انجام اون تمرینا حتی به صورت سطحی، رفته بالا
چون الان دارم با درک عمیق تری فایلا رو گوش میدم و چیزای بهتری میفهمم ازشون، این یعنی من دارم تغییر میکنم و نمیشه گفت که تمرینایی که قبلا انجام دادم الکی بوده، در واقع خیلی از بچه ها هم گفته بودن که بعد یکی دو سال کار کردن تازه عمیقتر درک کردناشون شروع شده و عمل کردناشون
و بعد از این عمل کردن ها کم کم نتایج بزرگ شده، و خیلی امیدوار شدم که منم دارم همین روند تکاملیو طی میکنم و ان شاءالله بی ثمر نخواهد بود، همین الانشم رفتارام داره نسبت به قبل تغییرات خوبی میکنه️
ممنونم از توجه شما فریبای عزیزم
سلام دوست عزیز
خیلی عالی از احساسات نوشتید. بنظرم به جای خوبی رسیدید ادامه بدید و تکرار کنید نتایج میاید. خدای و جهان من و شما و استاد یکی هست. وقتی برای استاد جواب داده برای ما هم جواب میدهد. چون قوانین یکسان است فقط ما باید تعهد داشته باشیم.
دوست عزیز شما حرفهای زدی که انگار من میخاستم بگم.
موفق باشی
سلام عزیزم
خوشحالم که این حرفها حرفای دل شما و خیلی از ماهاست، در واقع هر کسی که توی این مسیر قدم میذاره بعد یه مدت متوجه میشه که تا تو این مسیر جدی نباشی کار کردن طوطی وار جواب نمیده، من بعد این که تصمیم گرفتم جدی تر باشم، هدایت شدم به خرید دوره دوازده قدم و حالم این روزا خیلی خوبه
ممنون از توجه و محبت شما
سلام به دوست هم فرکانسیم.چقدر عالی نوشتی.وچقدر خوب و ساده توضیح دادی وچقدر لذت بردم از نوشته ات و این دقیقا چیزی بود که من . مدتها دنبالش بودم .و شما به طور دقیق جوابش رو دادین.و این اولین کامنتیه که تو سایت مینویسم.همیشه خواننده بودم.ولی حیفم اومد که چیزی ننویسم .از شما ممنونم و آرزوی موفقیت در این راه.از خداوند برایتان خواستارم.
سلام استاد عزیزم
گل مریم بانو
همسفران عشق
واقعا دیدن حتی یک قسمت از زندگی در بهشت باید اولین کارم در شروع روز باشه. فک کنید اینهمه شادی، انرژی، هیجان مهربانی، زیبایی، در ابتدای روز. منکه خیلی کیف کردم. ودر این میان استاد عشق، اموزش، نکته ها.
یعنی دیگه اوج لطف الهی.
خدا رو شکر بابت بهشت، برای پارادایز
اسمان پهناور و صاف و زیبا
اب این نعمت بی نظیر
امکانات عالی
پذیرایی فوقالعاده استاد و مهربانو
مهمانی شاد و مفید. به دور از هر اتفاق منفی مثل غیبت، دروغ، ریا، خساست.
چه میزبان مسیولیت پذیری. وقتی در اب بودن استاد با درایت همه شون رو مراقب بودن، انقدر که پدرشون ریلکس فیلم میگرفت.
وچقدر همه چی ساده ولی شادی افرین.
باید اموخت که :
در لحظه بود
لذت برد
زیبایی ها رو دید
تحسین کرد
خدا رو شکر گفت
الهی میزبان بود
به دور از تعارفات اضافی ساده وعالی
مثل بچه ها اعتماد کرد. ریسک کرد. نگاه کرد، یاد گرفت و افدام کرد.
به دل ترسها هجوم برد
وووووووو
خدایا برای اگاهی های امروزم تا کنون بی نهایت سپاسگزارم
به امید دیدارتون در بهشت
به نام خدایی که من را آفرید تا دنیامو بیافرینم
سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش، خانمشایسته و همه دوستان عزیزم
بینهایت سپاس گذار خداوندی هستم که منو به این مسیر و به این سایت هدایت کرده
بینهایت سپاس گذار استاد عباسمنش هستم و تحسینشون میکنم بخاطر استقلال مالی، زمانی و مکانیشون بخاطر ثروت بینهایتشون بخاطر این پرادایس فوق العادشون بخاطر این مهمان های فوق العادشون بخاطر این همه امکانات بینظیر برای تفریح و سرگرمیشون و بخاطر قلب بزرگشون که با ما به اشتراک میذارن و سبب میشه ماهم مثل پدر خانواده خواسته هایی در ما شکل بگیره به فکر فرو بریم و به خواستمون فکر کنیم و با پیگیری کردن قسمت های مختلف به خواسته هامون توجه کنیم و در نهایت به راحتی به خواسته هامون برسیم، دقیقا این فرمول برای من اجرا شد و من با دنبال کردن سفر به دور آمریک به یک سفر فوق العاده رویایی و شگفت انگیز هدایت شدم به استان زیبا و فوق العاده گیلان؛ دقیقا همون سرسبزی های سفر به دور آمریکارو تجربه کردم، دقیقا اون همزمانی و اتفاقات شگفت انگیز سفر به دور آمریکا رو تجربه کردم، دقیقا همون تجربه های شگفت انگیز و هدایت شدن به مکان های جدید و شگفت انگیز سفر به دورآمریکارو تجربه کردم و به ایمان 100 در 100 رسیدم که با توجه کردن به خواسته ها قطعاااااااا به خواستم میرسم و خواسته الانم رسیدن به استقلال زمانی، مکانی و مالیه و همچنین لذت بردن ازتک تک لحظات زندگیم با تموم وجودم
اصلا این سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت یه جور سخت جت شد برام و من صبحا یه قسمت از این سریال هارو میبینم شاد میشم و تموم وجودم سرشار از شورو شعف و ذوق میشه مثل الان من که سرشار از حال خوبم، سرشار از شورو شعفم سرشار از ارامشم و کلی درس از استاد یاد میگیرم و یک روز فوق العاده و هیجان انگیز رو آغاز میکنم
نکته اییکه برام خیلی بلد بود و خیلی دوست دارم برام رقم بخوره اینه که استاد از تک تک لحظات زندگیش داره لذت میبره با تموم وجودش؛ استاد داره تو پرادایس فعالیت میکنه؛ درختارو قطع میکنه، آتیششون میزنه، ویلای زیبای روی دریاچه رو داره تمیز میکنع با تموم وجودش داره لذت میبره، داره کار میکنه و فایل ضبط میکنه داره با تموم وجودش لذت میبره، میره خرید با تموم وجودش لذت میبره، مهمون براشون میاد صحنه ایی خلق میشه با تموم وجودش لذت میبره با مردم صحبت میکنه با تموم وجودش لذت میبره
استاد عزیزم اینم یکی از خواسته هایی هست که من با دیدن سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت در من به وجود اومد که از تک تک لحظات زندگیم لذت ببرم با تموم وجودم و دارم حس میکنم که این موضوع با تغییر مدارم داره برام اتفاق میوفته و هر روز اتفاقات شگفت انگیزو هیجان انگیز برام رقم میخوره که برام لذت بخشه و هر روز بیشتر و بیشتر میشه
جالب اینجاس که آروی یک وسیله تفریحی هست که تو آمریکا باب هست و استاد عباسمنش به عنوان یک ایرانی تو پارکینگ خونش داره و دوستای آمریکاییش اینو میبینن و این خواسته درشون به وجود میاد؛ مثل جاهایی که استاد تو آمریکا سفر کردن و آمریکاهایی خودشون تا حالا نرفتن، واقعا استاد شما بی نظیرین در تجریه کردن هر چیز جدید، هر امکانات جدید و مکان های جدید
چقدر خوبه که کلی امکانات تفریحی دارین و مهموناتون لذت میبرن از بودن کنار شما؛ از دریاچه بینظیرتون با کلی ماهی که میشه ماهی گیری کرد؛ از خوده فضای پرادایس که واقعا خودش یه مکان فوق العاده و هیجان انگیزه یه ویلای شخصی در انبوهی از درخت که خوده جنگل با یه دریاچه که ویلاش رو آبه، میز پینگ پینگ، موتورهای خوشگل و متنوع، صندلی های جور واجور و اون همک خوشگل
استاد من با این سریال ها چه خواسته هایی در من شکل گرفت و چقدر درس گرفتم که میتونم در کمال ادب و با اعتماد به نفس درخواست کنم میتونم سوال بپرسم هم چیزی یاد بگیرم و هم اینکه حس مهم بودن بدم به دورو اطرافیام و حتی کسایی که نمیشناسمشون و مهم ترین درسم اینه که آقا زندگی کن، لذت ببر تا میتونی از لحظات زندگیت لذت ببر و هر روز سطح کیفیت زندگیتو با لذت بردن بیشتر بالا ببر
خانم شایسته بینهایت سپاسگذار شما هستم که به بهترین نحو ممکن فیلمبرداری میکنین و انگار من خودم اونجام و شاهده زنده ماجرام
با تموم وجودم عاشقتونم