https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/11/abasmanesh-19.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباس منش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباس منش2020-11-19 07:50:122020-11-21 03:17:06سریال زندگی در بهشت | قسمت 98
129نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
گفتن پارتی بگیریم و برقصیم باهم منو همین اول سریال یاد این آهنگ ماندگار استاد معین انداخت
واقعا هوا هوای عشقه تب تب و تاب عشقه
ینی میشه منم یروز عشقو تجربه کنممم؟؟؟
موضوع اول:
تو این دوره های پیکاپ و مخ زنی میگن دخترا به پسری جذب میشن ک
سنگین و سخت باشه،
بچه نباشه،
لوس نباشه،
اما بنظرم اساس یک رابطه پایدار اینه ک تو خودت باشی فیلم بازی نکنی️️
چیزی ک اول فیلم منو به فکر واداشت رابطه عاشقانه استاد و خانم شایسته بود که بنظرم اساسش لذت بردن از هرآنچه که هستیمه (دوست داشتن خود).
مهم نیست دیگران چی میگن، من طوری زندگی میکنم، طوری رفتار میکنم، طوری عمل میکنم که دلخواهمه چون خودم رو دوست دارم
موضوع دوم:
باور به فراوانی جهان
استاد نگاهش نگاه فراوانیه،
نگران کم شدن پولش نیست،
نگران تاریخ انقضاء دوریتو ها نیست،
اون فقط رو خواستش تمرکز میکنه،
حتی خرید این حجم از دوریتو معلول این نیست ک بخریم یوقت گرون نشه یا تموم نشه و…
میگه من اینو دوست دارم خوشمزه س دلم میخاد زیاد بخرم و بخورم.
و چیزی که خیلی توجهم رو جلب کرد بسته ها دوریتو پرِ پرن، خالی نیستن مث چیپس های ایران
که این هم برمیگرده به اصالت پایه گذاری آمریکا که بر مبنای فراوانی بوده.
موضوع سوم:
از کوچیک ترین چیزا باید لذت بردن، این کوچیک ترین میتونه حتی ترکوندن پلاستیک های محافظ باشه.
موضوع چهارم:
قانون ثابت الهی که که میگه ضعیف باشی له میشی زیر بار چالش های این جهان
که دعوای گنی ها یه نمود دیگری از این قانون بود.
و غروب آفتاب
بخدا که اینجا بهشته️️️
این تصویر رو من فقط تو والپیپرهای کامپیوتر دیدم فکر نمیکردم واقعی باشه️️️️
این انعکاس قشنگ منظره آب واقعا انگار یه اینه گذاشتی
طیف رنگ ها رو واااااااااااااای خدای من چی خلق کردیییییی
ای خالق هر قصه من شکرت خدا
شکرت که انسان های موحدی رو مامور میکنی تا به ما زیبایی هات و نعمت هات و فراوانی رو نشون مون بدن
چه سکوتی و این صدای نسیم روح آدم رو جلا میده
چقد دوست دارم تو یه چنین جایی مدیتیشن کنم️️️️️️
آسمون آبیش رو نیگااا
خدایا
ابرا، سرسبزی درختا، آبی دریاچه
موضوع پنجم:
اومدیم که کار ناتمام رو تمام کنیم
این موضوع پاسخی بود که چالشی که امروز (9 مهر 402) دچارش شدم
ماجرای رفتن به اون یکی خلیج و تموم شدن بنزین و…
پادگان 01 نزاجا تهران 1 آذر ماه سرباز میگیره. منم میخام این مدتی که تا اعزام مونده رو از شهرمون برم تهران و کار کنم اما بزرگترین دغدغه م اینه که فقط 700 هزار تومن تو کارتمه.
استاد بار اول که میخاستن برن اون خلیج
نه مسیر رو میشناختن و رفته بودن و از خطراتش آگاه بودن،
نه میدونستن چقد سوخت دارن و آیا این سوخت کفایت میکنه؟
با این حال فقط رو خواسته شون تمرکز کردن،
حتی زمانی که گیر کردن وسط طبیعت وحشی بازم اینطور نبود که به خودشون فوش بدن، باهم جر و بحث کنن، خدا رو متهم کنن و…
بازم گفتن این یه چالشه
و خدایی که ما رو خدایت کرده به اینجا خودش از ما محافظت میکنه
تو این شرایط بازم با خدا دیسکانکت نشدن و خدا هم دستانش رو فرستاد به کمک شون.
️️️اما رویکردی که من دارم هنوز خیلی گیرم سر مسائل مالی
ینی وقتی جیبم خالیه خیلی افسرده میشم،
اصلا نمیتونم تو اون مواقع بگم فراوانی وجود داره و خدا خودش پول رو میاره تو زندگیم و باید رو خواستم تمرکز کنم،
حتی بیشتر مواقع یقه خدا رو میگیرم میگم چرا من رو به این روز انداختی؟ چرا من رو به بازی گرفتی؟ چرا من رو خلق کردی؟ و… و… و…
بیشترین چیزی که سعی دارم با دیدن این قسمت تمرین کنم اینه که در شرایط خیلی سخت هم دیسکانکت نشم از خدا.
موضوع ششم:
قضاوت کردن و حرف دیگران
کامنت دوست عزیزمون به من درس تازه ای داد که سالها درگیرشم
abasmanesh.com
من از مذهبی ها، از هیاتی ها، از حزب اللهی ها، از کسایی که دکمه یقه شونو میبندن، از کسایی که مسجد میرن، از شیخ ها خیلی بدم میاد،
معتقدم اینا در منجلاب باورهای منحط و شرک آلود خودشون دست و پا میزنن.
بارها شده حین رانندگی وقتی پشت فرمون این آدما رو میبینم عصبانی میشم و حرف های بدی میزنم بهشون
اما کامنت این دوست مون یه سوالی رو برام مطرح کرد:
شما هم فرکانسید با هر آنچه که در اطرافتونه، حالا اگه من با اینا فرق دارم پس چرا دارم تو جامعه کنار همین ها زندگی میکنم؟؟؟
و جواب این سوال رو آزاده خانوم داده بود تو کامنتش⬇️⤵️⬇️⤵️⬇️⤵️⬇️⤵️⬇️
من وقتی کسیو میبینم ک مثل من رفتار نمیکنه،
بجای اینکه بیام تو ذهنم سبک زندگیشو قضاوت کنم (که احساسمو بد میکنه)،
به خودم بگم با این کار چیو میارم تو زندگیم؟ دارم میگم چقد ملاک هاش پایینه؟ چقد روشش غلط و شرک آلوده و راه و روش من درسته؟؟؟
خب من دارم با قضاوت اونا اول به چیزایی توجه میکنم که حالمو بد میکنه (که با اینکار به خودم ظلم کردم) ️️️️درنتیجه من در مسیری هدایت میشم که حالم بیشتر بد بشه.
چه هیولایی رو انسان آمریکایی خلق کرده
ماشالا ماشالا بش بگین… ماشالا
چه منظره زیبایی داره کانال
انعکاس آسمان و درختان و ابرها تو آب واقعا انگار آینه س
خدایا اول از همه سپاسگزارم که در ابتدای صبح از مسیر نشانه امروز من و از طریق دستان پرمهرت استاد عباسمنش عزیز و مریم عزیزتر از جانمان، این زیباییها را به من نشان دادی.
امروز ۱۲ مرداد است و این در حالی است که قسمت ۱۹۲ سریال زندگی در بهشت روی سایت قرار گرفته است که البته هنوز چند قسمت پایانی را ندیده ام.
اما همین روند تکاملی چه زیباست.
در این فایل خبری از آن چیکن تراکتور (خانه سیار مرغ ها) نیست، مرغ و خروس ها هنوز جوجه هستند، خبری از آن کارگاه هیولا نیست، فکر کنم خبری از تراکتور هم نبود. و چه زیباست این تکامل. این طی شدن قدم ها آهسته آهسته.
چه زیباست این کمک های انسان دوستانه که استاد فرمودند در نیمه شب در آن جای بکر و خلوت، با امداد تماس گرفتند و همزمان از سه نقطه برای کمک و یاری به سمت ایشان آمدند.
چه زیباست این آرامش، زمانی که بنزین جت اسکی در نیمه شب و در آن جای خلوت و تاریک، تمام می شود و شاید اگر من بودم در وهله اول به شدت عصبانی می شدم و حتما با همسرم جر و بحث لفظی در می گرفت و خدا می داند چقدر لحظاتمان را غم انگیز می کردیم. اما چقدر خوب است که آرامش استاد و این در صلح بودن با خودشان باعث لذت بردن از تک تک لحظات می شود. حتی همین کمک رسانی چقدر زیباست چه خاطرات شیرینی برایشان به جا گذاشته که یک روز دیگر در همان مکان حضور پیدا می کنند و یاد و خاطره آن شب را با شادی یاد می کنند.
خدایا سپاسگزارم از تو و از این دستان تو
استاد عزیز و خانم شایسته عزیز از شما مهربانان سپاسگزارم که این قدر با اخلاص کامل و از صمیم قلب شادیهایتان را با ما به اشتراک می گذارید.
در پناه الله یکتا شاد، پیروز، سربلند، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
این قسمت از سریال نشانه امروزم بود و در ابتدا می خواهم از خانم شایسته عزیز تشکر کنم که این ذوق کودکانه و ای خداااااا گفتنشون رو وارد خصوصیات اخلاقی منم کردند.
خیلی خیلی لذت میبرم وقتی رابطه پر از عشق و شادی شما رو می بینم که این لذت بردن هم برای آدمی که در گذشته اش حسادتش میزد بالا وقتی این جور روابط رو می دیدید،حاصل کار کردن روی آموزه های همین سایت هست.
آموزش هایی که میگن اگر چیزی رو تحسین میکنید خودتون رو آماده دریافت اون نعمت می کنید و اگر مقاومت می کنید،حسادت میکنید خودتون رو ازش دور میکنیدو به اون شخص آسیبی نمی تونید بزنید،در واقع هر جنس احساسی بازگشتش به سمت خودتون هست اگر خوبی کنید در حق خودتون کردید ،اگر بدی کنید در حق خودتون ظلم کردید.
خدااای من چقدر همین یه باور به من کمک کرده تا آدم ها رو کمتر از گذشته قضاوت کنم ،تلاش کنم زمان بیش تری از روز رو در احساس خوب باشم.
زمانی که شخصی رو می بینم که مثل من فکر و رفتار نمی کنه یا در برخورد با خانواده ام ،یارم به جای اینکه عصبانی بشم یا توی ذهنم شروع کنم خودش و سبک زندگیش رو قضاوت کنم با خودم میگم من دارم با این احساسم چه چیزی رو به زندگیم دعوت میکنم؟ دارم قضاوتش میکنم؟دارم میگم چقدر ملاک هاش پایینه یا چیزی شبیه این؟ دارم میگم بهش اینم شد زندگی؟ راه و روش من بهتر از همه هست؟
اما این باور با صدای بلند فریاد میزنه تو با قضاوت اونها ،به خودت ظلم میکنی و همه این چیزهایی رو که گفتی به زندگی خودت دعوت میکنی و اونقدر این باور آرامش داره برام و البته طعم نتایج داشتن احساس بد گذشته مثل اهرم رنج و لذت می مونه برام که سریعا تلاش میکنم خودم رو به احساس خوب واقعی برسونم ،میگم واقعی چون قبلا در مقابل رفتار دیگران نمایش بازی می کردم که نه چیزی نشده و خوبم ،اما الان واقعی احساسم رو خوب میکنم .
مثلا یارم وقتی در مورد سبک پوششی مناسب خانم ها صحبت میکنه با لحنی که ممکنه من در دقایق اول عصبانی بشم،چند دقیقه که از عصبانی شدنم گذشت میگم خب من دارم لحظات بعدی رو آماده چه چیزی میکنم؟ احساس بد بیشتر.
و از خودم می پرسم چطور به احساس بهتر برسم؟
از ذره ذره آگاهی هایی که جمع کردم استفاده میکنم
میگم به اندازه تمام افراد سلایق مختلف هست پس یارم حق داره یه سبک پوششی رو دوست داشته باشه ،من هم همین طور و ما تا زمانی که در یک فرکانس باشیم در کنار هم خواهیم بود و قطعا الان هم فرکانس هستیم که در کنار هم هستیم، هر زمان هم هر کدوم از ما تغییری کنیم که اون یه نفر در مدارش نباشه ،به راحتی از هم جدا میشیم و به همین ترتیب توجه ام رو از روی نکات و احساسی که بازگشتش نتیجه خوبی نداشته باشه دوری میکنم و نتایج می شود عشق بیشتر، احساس خوب بیشتر خدایا شکرت
از اثرات دیگه توجه کردنم به رابطه پراز عشق شما و زیبایی ها، مواجه شدنم با یه ترس بزرگ بود که یک سال تلاش می کردم با ندیدنش یا با یه درک سطحی از قانون که آرامشی برام نداشت می خواستم نبینمش،اما خب تضادها یکی یکی می آمدند تا اعلام کنند حرکت کن ،اقدام کن.
داستان این بود که بخاطر مدار پایینی که در گذشته در رابطه ام داشتم به تضاد که می خوردم یا نتایج باورهای خودم، از زندگی می افتادم چون انقدر شدتش بالا بود که خودم رو ناتوان در برابرشون می دیدم و یکی از تاثیراتش روی درس خواندنم بود که امتحانات دانشگاه رو با حال بد می گذروندم و نتیجه می شد قبول نشدن در برخی امتحانات و نتیجه ادامه دار آن واحد های باقی مانده زیادی که خودشون احتیاج به یه ترم تحصیلی دیگه داشتند و یارم اطلاعی نداشت و مشتاق تموم شدن تحصیلات من.من هم هر بار با پنهان کاری از گفتنش که یه ترم دیگه باید واحد بردارم،در این احساس بیش تر فرو می رفتم و اون هم به گفته خودش از دروغ گویی متنفر بود.
تا اینکه کلاس ها و امتحانات آنلاین شد و من تکاملم رو در پذیرش خالق بودن خودم طی کردم و با وجود ناخواسته هایی که باز هم در رابطه ام اتفاق افتاد ،من تمرکزم رو روی خودم گذاشتم و همه درس ها رو با نمره خوب گذراندم، اما مسئله آن واحدهای باقی مانده هنوز پابرجا بود.
مراجعه کردم به دانشگاه و اصرار داشتم در واحد تابستان بیش تر از سقف مجاز واحد بردارم و در تصورات خودم ، تجسم میکردم که امتحانات در این ساعت ها باشه که یارم نفهمد ،برای خودم گواهی نامه کارشناسی طراحی کردم دقیق که بشود تجسم هر شب من ،اما من یه اصل مهم رو فراموش کرده بودم
تجسم برای محقق شدن احتیاج به چه چیزی داشت؟ احساس خوب
احساس من خوب نبود ،پر از ترس بود ،ترس از دست رفتن رابطه، ترس اتفاقات ناخواسته و تحت فشار قرار گرفتن،ترس از دست شغلم و بی پول شدن ،ترس افسرده شدن ،
و نتیجه این شد دانشگاه قبول نکرد و گفتن شما اگر یه واحد کم تر داشتید میشد ترم تابستان تموم کنید ،اما شما باید ترم مهر بردارید. واای که چه روزهایی رو با احساس ترس گذروندم
ترم مهر هم آنلاین بود و باز هم عنوان نکردنش تا زمان امتحانات پایان ترم .زمان امتحانات اعلام شد ،توی ذهنم محاسبه می کردم که این ساعت رو به یارم میگم نمیام به فلان دلیل ،اون ساعت رو به فلان دلیل ،در واقع دروغ های بیشتر. زمانی که می خواستم با درک سطحی از قانون خودم رو آروم کنم میگفتم اون دروغ بزرگه یه بار بود و تموم شد از این به بعد دیگه نمی گم اما واقعیت این نبود چون من ترس درونم خونه کرده بود نسبت به این موضوع، موضوعات خیلی ساده رو هم راست نمی گفتم که خودم تعجب می کردم گاهی اوقات ،می گفتم به خودم این رو که همیشه راست می گفتی ،بعدش متوجه شدم قلب آدم یا جای ترس هست یا ایمان، این ترس در حال بزرگ و بزرگ تر شدن بود.
تا اینکه شروع کردم پا گذاشتن روی ترس های کوچک تر از دیدگاه خودم تا زمان مواجه با ترس بزرگ تر برسه. و البته که جهان شاگرد شب امتحانی مثل من رو خوب می شناخت و فشار بیشتری برای طی شدن این مسیر به من آورد،چون تا کمی مسیر راحت می شد من دوباره متوقف می شدم. تا اینکه تضاد حرکت نکردنم طی یه اتفاق بسیار ناراحت کننده برام شد عامل گفتن این حقیقت به یارم و مواجه شدنم با همه این ترس ها.
انگار اون حمایتی که سال ها از افراد دیگه می خواستم در موردم داشته باشند، خودم در مقابل خودم داشتم، اون قدر قدرت گرفته بودم که حس می کردم، خودم که کنار خودم هستم، خودی که از مواجه باهاش وحشت داشتم چون نه قدرتی داشت در گذشته، نه سرگرم کننده بود برام که بخوام باهاش وقت بگذرونم،اما الان اونقدر قدرت مند شده بود که می گفت اگر هم ترک بشی باز هم می تونی بسازی ، مهم اینه که آدمی با مشخصات واقعی خودت باشی نه چیزی که می خوای پنهانش کنی.
و گفتم به ایشون. ناراحت شد ،عصبانی شد اما نه به شدت ترس های من ،چون به همان میزان من هم از ظلمی که در حق خودم کرده بودم ناراحت بودم ،اما خودم رو بخشیده بودم و توجه ام روی احساس خوب گذاشته بودم.
یارم چند روز پیش بهم گفت خیلی می خواستم اذیتت کنم بخاطر این کارت ،اما پشیمون شدم و من متوجه شدم که این ثمره بودن در احساس خوب و پا گذاشتن روی ترس و ایمان به خداوند و قوانینش هست که می شود این نتایج.
انگار خدا وقتی ایمان رو انتخاب میکنی، نتایج ترس ها رو هم پاک میکنه.
یکی از ترس هایی که داشتم قبل از گفتن،این بود که اگه بدونه دروغ گفتی دیگه هیچ وقت حرفت رو باور نمی کنه و مدام گذشته رو به رخت می کشه.
اما این طور نشد، همون قدر که من تلاش میکنم روی باورهای خودم کار کنم تا ایمان بیش تری داشته باشم و راست گو باشم و به خودم خیر برسونم با راست گو بودنم، ایشون هم من رو باور میکنه.
نجوای دیگه این بود که ممکنه اون قدر ناراحت و عصبانی بشه که نتونی روی امتحانات تمرکز کنی و همه درس ها رو قبول نشی.
اما اون قدر با آرامش کنارم بود که تا به اینجا همه درس ها رو عالی گذروندم حتی درسی رو می خواست در کنار من امتحان بده ،که البته خودم به تنهایی امتحان دادن رو انتخاب کردم. و ازش بابت این خوبی هاش تشکر کردم و در واقع انگار به خودم خوبی کردم.
نجوای دیگه مربوط به تولدم بود.تولدم همین ماه بود و من برام این روز خیلی با اهمیته و نجواها میگفتن بهت اهمیت نمیده با این کاری که کردی،یادش میره اصلا ،اما بهترین تولدم شد هدیه بسیار زیبا ،شامی که دوست داشتم و سوپرایزی که برام از هفته ها پیش تدارک دیده بود .خدایا شکرت
تاریخ و مدت زمان امتحانات هم حتی عوض شد به حالتی که میشد عنوانش نکنی و باز هم پنهان کنی ،اما این نتایج، این تغییرات ثمره ایمان هست نه ترس و از خداوند می خواهم من رو ثابت قدم نگه داره در مسیر راست گویی و ایمان.
سلام بر استاد عزیزم و همسر خیلی مهربان شون وقتی من شما می بینم که اینقد عاشقانه زندگی می کنید میگم ما هم باید یاد بگیریم بتوانیم که زندگی مون رو تغییر بدیم و هرچی با احساس خوب میشه تغییر کرد.امروز اول صبح داشتم میرفتم سرکار چشمم خورد به نانوایی داره نان می پزه رفتم گفتم آقا دوتا نون تازه بده ۱۰هزاری دادم بهش گفت خورد نداری گفتم نه گفت نمی خواد این دو تا نون رو برداری اینقد خوشحال شدم و تشکر کردم از خداوند .ی کم جلوتر اومدی ی سوپر مارکت باز بود گفتم حاجی کیسه پلاستیکی داری نون ها بزارم توش که خیلی داغن گفت دخترم بیا این هم پلاستیک پول نگرفت .بازم تشکر کردم .خلاصه می خواستم بیام خونه همکارم سه تا پرس غذا اورد گفت تا نخوری نمی زارم بری.وای خدای من این همه لطف خیلی خوشحال شدم .وبعد همکارم من رو آورد رسوند خونه .امروز دست های خداوند خیلی خوب احساس کردم .اگرچه هر روز از این اتفاقات میفته ولی ما میزاریم به حساب شانس .خدایا شکرت .
استاد استاد لطفاً این کامنت رو بخون که میخام کلی کیف کنیم و دور هم بخندیم، بعدش برو سراغ بقیه کامنتا…اومدم عشقی و دلی بنویسم
وای بر من وای بر من، بخدا تا شماها منو سکته ندین ول کن نیستین،، دیوووونه ها… یعنی دلم میخاد خفتون کنم، دلم میخاد با دست یا دندون لپتون رو گاز بگیرم، من وقتی زیادی کسی رو دوست دارم زیادی براش فیس میکنمُ ذوق و شوق میکنم از فرط شادی و هیجان دوست دارم گازش بگیرم اونقدر که ناز و دوست داشتنیه…
قصد نوشتن نداشتم ولی همین که جریان بنزین تموم کردن قسمت ۹۵ رو تعریف کردید دیگه نشونه ای شد که دست به قلم شم نمیدونم چی میخام بنویسم فقط میدونم که باید بنویسم تا تایید و مرور کنم بعضی نشانه ها رو…
یک روز قبل از دیدن قسمت ۹۵ بود که…. که آخر شب بود هوا هم بشدت سرد منم با تاپ و شلوارک بودم،فکر نمیکردم کار تا شب طول بکشه و هوا هم یهو اینقدر سرد بشه توی راه بازگشت از روستای دور افتاده مادر بزرگم اینا بودم…توی سربالایی بودم که بنزین موتور تموم کرد و خاموش شد… در عرض چند ثانیه به خودم اومدم و توی دلم گفتم الخیر فی ما وقع، اینم یه امتحان کوچولوه دیگس که ببینم چند مرده حلاجم و فرصت خیلی خوبیه برای تمرین کنترل ذهن… چند بار تلاش کردم که دنبال راهکار بگردم ولی نشد، سرازیری رفتم دنده یک هم جواب نداد، شماره هیچکس رو ذخیره نداشتم و از طرفی اصلا اونجا آنتن نمیداد، دقیقا دره ای گیر افتادم که سال ها اطرافیان میگفتن اونجا بارها جن دیدن و ازین چرندیات… واکنش خودم هم برام تحسین برانگیز بود؛ اصلاً نگفتم خدایا چرا این بلا سرم اومده، من این چند روز به عشق و الهام تو رفتم کمک حال عمو و مادربزگم اینا حالا تو اینجوری جوابمو میدی اصلا ازین حرفا خبری نبود، سال ها هممون با این ذهنیت بزرگ شدیم که وقتی اتفاق بظاهر ناجالبی برامون میفته سریع از کوره در میریم و خودمون بدبخت و بدشانس تلقی میکنیم… ای خدا عجب شب فوق العاده ای برام ساختی، صدای گرگ ها میومد منم باهاشون همنوا شدم و بلند بلند عین گرگ زوزه میکشیدم؛ اَووووووه…اَوووووو… هیچی ،داشتیم دسته جمعی حمد و تسبیح خداوند آسمان ها و زمین رو میگفتیم… یسبح له ما فی السماوات و ما فی الارض… به ماه و ستاره ها نگاه میکردم و بلند میخندیدم و شکرگزاری میکردم، حتما شنیدین که وقتی آدم به ماه خیره بشه و بخنده نشونه دیونه بودنشه،، آره بابا من از دوونه هم گذشتم… از همون اول هم دوونه بودم خدایا شکرت که مرا دیوانه آفریدی، ما دیوونه ها عقل نداریم راحتیم، والا بخدا… دنیا به دیوانه هایی مثل من نیاز داره… بجای تقلا کردن تسلیم رب شدم و گفتم خدایا اگه روشن هم نشد همین جا میخابم یا با پای پیاده حرکت میکنم تا برسم به روستای بعدی( روستای بعدی خونه ی اون یکی مادربزرگم بود در واقع)، اصلا نگران نبودم که موتور رو بذارم اونجا و برگردم… اونقدر به خدای خودم اطمینان دارم که حتی من خونه رو هم قفل نمیکنم در واقع از روی شرک و ترس چیزی رو قفل نمیکنم و نگران از دست دادن چیزی نیستم که بخوام احتیاط کنم
دوستان احتمالا خیلیاتون این جمله رو به شکل های مختلف از پدر و مادر و اطرافیانتون در طی سالیان دراز بسیار شنیدین: احتیاط شرطه…
این جمله یکی از مزخرف ترین جمله هایی هستش همیشه از پدرم میشنیدم که بدون شک از باور های شرک آلود و ترس های پوچ و تو خالی میاد که همیشه دست و پای ما رو میبست و نمیذاشت رها باشیم…
چون احساسم خوب بود چون به خدا توکل کردم و آسون گرفتم،در کمال ناباوری موقتا روشن شد و خودمو تا روستای بعدی رسوندم تا از داییم بنزین درخواست کنم، باورم نمیشد این همون دایی غرغرو و خیلی خسیس باشه، بنده خدا اونقدر با خودش درگیره و عصبیه که از روی لج به هیشکی کمک نمیکنه اصلا ولی اون شب عجیب بود برام خودش بهم بنزین داد و تازه بهم گفت اگه میخای تا با موتور خودم برسونمت تا شهر ( با اینکه تا رسیدن به شهر خیلی مسافت بود)… پناه بر خدا
روز بعدش هم بعد اینکه کار کشاورزی مادربزگم اینا تموم شد در راه برگشت به شهر بودم که ایندفعه یهو سیم کلاچ برید( در صورتی که قبلترش همه چی رو چک کرده بودم و ایرادی نداشت) و نمیتونستم توی اون شرایط دنده عوض کنم، خونسردی و کنترل ذهن خودم در اون شرایط برام قابل تامله… البته من اونقدر در شرایط حساس و تضاد های وحشتناک تری قبلا کنترل ذهن کردم که اینا واسم عادی و آسون بود… توی ارتفاع و جاده ناهمواری بودم و پشت سرم هم کلی ترافیک ایجاد کرده بودم، نمیشد توقف کنم با خنده و آرامش فرمون رو دادم دست خدا و اون منو صحیح و سالم به ساحل امنیت رسوند…
عاشق این باور پولادینی هستم که در خودم ساختم؛ اینکه الخیر فی ما وقع.. هر چه پیش آید خوش آید… هر اتفاقی بیوفته به نفع کنه… خدا در همه حال در حال هدایت منه و از من در برابر هر بلا و مصیبتی محافظت میکنه، به ظاهر بلا و مصیبت و مشکله ولی در باطن نعمت و فرصته برای رشد برای تمرین کنترل ذهن برای تکامل برای قوی تر شدن
آخ گفتم خدا «محافظ» منه… این خدا داره منو شیدا و سرگشته خودش کرده…
همین چندی پیش بود که بعد یک سال دوری آگاهانه از فوتبال رفتم سالن چمن فوتبال بازی کنم( کلا همه چیم هدایتی و الهامیه)
( البته اینو تو پرانتز بگم من بعد سال ها فوتبال بازی کردن و فوتبال دیدن بصورت حرف ای پارسال تصمیم گرفتم که برای همیشه زمین فوتبالو ببوسم و بذارم کنار، عشق من به فوتبال غیر قابل وصفه جوری که بیش از درس و تحصیل توی فضای فوتبال بودم ولی با الهام الهی برای همیشه گذاشتمش کنار تا بتونم متمرکز تر روی اهداف والا و رسالتم تمرکز کنم،،، بعد مدتها با استفاده از اهرم رنج و لذت خودمو ازش جدا کردم، الان هم هدایتی بازی های مهم الگوهام رو میبینم،،، زلاتان، کریس ، مسی، زیدان، مورینیو…. و بصورت کاملا جدی و حرفه ای مصاحبه هاشون به ویژه زلاتان و زیدان رو پیگیری میکنم تا از زاویه قوانین بتونم ذهنیت و باور های افسانه ای و دیوانه وارشون رو استخراج کنمُ توی خودم تزریقش کنم)
آره داشتم میگفتم.. نمیدونم ازین جا به بعدُ چجوری تعریف کنم که باورتون بشه، بستگی به باور پذیری و تجربیات خودتون داره…
توپ اومد بالا ،پریدم که چکشی بزنم…. وای وای وای خدا،،،طرف با کف پا چنان کوبید به ساق پام که صدای ناله استخون درشت نی ساق پام توی کل محوطه زمین پیچید… همه از وحشت و ترس دورم جمع شدن… لحظه ای که افتادم زمین رو دقیقا یادمه، به حالت سجده قرار گرفتم و فقط توی دلم میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت من اگه به چوخ هم برم بازم شکرت و عاشقانه دوست دارمُ تسلیمتم… صدای گریه و ناله چیزی بود که بقیه از من در اون حالت میشنیدن و کارم رو تموم شده میدونستن، ولی در حقیقت داشتم از ته دلم میخندیدم… هم خودم و بقیه بازیکنا باورشون نمیشد که من دارم میخندم و از جام بلند میشم، در کمال ناباوری مثل معجزه بود عجیبتر اینکه صحیح و سالم به بازی ادامه دادمُ گل پیروزی بخش رو هم زدم
اون شب اونقدر تحت تاثیر حفاظت و عشق خدا شدم که پیاده رفتم تا یه جای دور بیرون از شهر و فقط گریه میکردم و باهاش حرف میزدم…
پناه بر خود خود خدااااا… موهای بدنم سیخ شده الان که میخام اینو بگم؛ روی پل بودم هندفری هم توی گوش طبق معمول…. دقیقا دقیقا دقیقا لحظه ای که بغض کردم و یه متر رفتم کنار که از شوق خدا و تایید نشونه اون روز با مشت بکوبم به تابلو کنار جاده،،، دقیقا همون لحظه که یک متر جابجا شدم ….ووووییییییژژژژژژژ…. نیسان با بار سنگین با نهایت سرعت از پشت سرم از بیخ گوشم رد شد اونم سانتی متری… شب بود یه چراغش هم گمونم خراب بود منو اصلا ندید…. منم که توی دنیای خودم بودم و حواسم نبود اصلا…. استاد بخدا همون شب توهم زدم که نکنه چیزی بنام فرشتگان نگهبان داره منو اسکورت میکنه…. باز هم برای n اُمین بار در طول زندگیم خدا از مرگ حتمی نجاتم داد
ناخودآگاه همین الان یاد کامنت مشابهی افتادم که توی قسمت ۵۳ نوشتم…
اون شب تا صبح زار زار گریه میکردم اونقدر شوک زده شدم که فکر میکردم دارم خواب میبینم… این اتفاقات پشت سر هم نشانه و عشق خدا بود!!!؟؟؟ برای من که معجزه بود…. معجزه….
استاد عزیزم واقعاً واقعا ببخشید که کامنتم رو همین جا نیمه تموم میذارم، اونقدر احساساتم داره به جوش میاد اونقدر حجم اتفاقات و آگاهی ها داره توی ذهن و انگشتام جریان پیدا میکنه که از تایپشون ناتوانم … تازه میخواستم شروع کنم، کلی از اتفاقات خنده دار و باحال مربوط به این قسمت رو میخواستم بگم ولی کامنتم خیلی طولانی میشه….
ادامش رو در کامنت بعدی مینویسم تا تایید و یادآوری کرده باشم برای خودم… برای حال خوب خودم… برای رد پا گذاشتن و با قدرت ادامه دادن خودم… استاد عزیزم اونجا که به لُری گفتی کور وابیرم از خنده روده بُر شدم… برام جالب بود که اول مریمی گفت… توی کامنت بعدی سعی میکنم یه اشاره ای به لهجه باحال لُری داشته باشم… اونم طرف کهگیلویه و طیبی ها که خیلی ساده و باحال حرف میزنن
به نام الله یکتا و سلام بر استاد عزیز شیرین تر از عسلم و مریم بانوی عزیز
نمیدونم از کجا شروع کنم فقط به قول استاد عزیز : من به معجزه های تو عادت کردم…
من قسمت 95 و اونجا که استاد زیر بارون و بدون بنزین مونده بودن رو دیده بودم و از اونجایی که من بیشتر صوتی وقت میکنم گوش کنم فایل ها رو تو این چند روزه همش فایل های صوتی استاد رو گوش میدادم و نرسیدم که قسمت های 96 و 97 رو ببینم و خیلی هم برای سوال بود که بالاخره قضیه بنزین و اون دوست آمریکایی به کجا رسید
وقتی امروز سایت رو باز کردم و عکس استاد رو روی این موتور وسپا دیدم یه حسی بهم گفت همینو باز کن در صورتی که من به نیت دیدن قسمت 96 برای اینکه بفهمم چی شد اون داستان بنزین اومده بودم
و یه بار دیگه گفتم الله اکبر از این هدایتی ترین و الهی ترین وب سایت دنیا وقتی دیدم که استاد از سیر تا پیاز ماجرارو به اون شیرینی تعریف کردن و خدارو شکر کردم برای هدایتم به چیزی که میخوام راستش من خیلی ذوق میکنم از همین چیزا به ظاهر کوچک ولی اینقدر داره زیاد میشه تو زندگیم بعد آشنایی با استاد عزیزم واقعا دیگه به معجزه های خدا عادت کردم و این عادت ذره ای از ذوق و شکر گزاریم کم نمیکنه البته ….
چقدر این قسمت مثل قسمت های دیگه شیرین بود و من لذت بردم و درس گرفتم و مریم بانوی عزیز چه تصویری رویایی از اون غروب زیبای پرادایس و عکس درختا و اون سرخی بی نظیر آسمان در آب ثبت کردن و همچنین ابرها …..
من از کودکی عاشق ابرها بودم و همیشه لذت میبردم از تماشاشون و لی این حسم رو اطرافیان اغلب درک نمیکردن و من فکر میکردم من غیر طبیعیم و خیلی خوشحالم از این احساس مشترک با استاد و مریم بانوی عزیز و چقدر من لذت میبرم از این ابرهای فلوریدا و من فکر کنم روزی که بیام فلوریدا تا چند روز همش بخورم به در و دیوار از بس که همه نگاهم به آسمان فلوریداست و البته تجربه احساس این ابرها رو در ایران زیبای خودم هم داشتم و دارم خداروشکر
ولی به شدت زیبا هستند ابرهای فلوریدا و رویایی و امیدوارم از نزدیک و از کمترین فاصله بتونم ببینمشون یه روزی
درس هایی که من از این قسمت گرفتم از استاد عزیزم و مریم بانوی عزیز :
لذت بردن از چیزهای کوچک :
خداییش چند نفر از ما اینقدر از خریدن چند تا چیبس و پفک لذت میبریم و کیف میکنیم که تو این قسمت دیدیم استاد چقدر ذوق میکردن یه همین چند تا بسته خوراکی و همینه که استادم رو به اونجا رسونده چون ایشون از هیچ چیز زیبایی راحت عبور نمیکنند یعنی هر چقدر که بی توجهن به ناخواسته برعکس با ذره بین دنبال کوچکترین چیزها برای شادی و لذت بردن هستند و نتیجش رو داریم میبینیم
به قول مولانای عزیز : مرا عهدی است با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
صمیمی بودن یک رابطه درست :
چقدر لذت بردم از اون صحنه ای که استاد فیلم بازی میکردن در نقش یک پیک موتوری و همینطور همراهی مریم بانوی عزیز با ایشون و اون نشاطی که دو نفر میتونن نه برای جلب توجه دیگران و از روی صمیمیت و لذت با هم داشته باشن با رعایت احترام و عزت نفس همیدیگه و خدارو شکر برای دیدن این زیبایی و این رابطه رویایی که همه چیزش سر جای خودشه هم شوخی هم احترام و … که همش از جنس عشقه
تکرار مسیر تا رسیدن به خواسته :
با اینکه در ظاهر دفعه پیش کلی ناخواسته پیش اومد و شاید من اگر بودم میگفتم اینا نشونه بوده که دیگه اون راه رو نرم ولی استاد عزیزم این بار با آگاهی بیشتر از تجربه مسیر قبل و درس هایی که گرفته بودند دوباره اقدام کردن و نتیجش این شد که درک و لذت بیشتری از این زیبایی ببرن و من یاد گرفتم اگر در جایی شکست خوردم اولا حسم خوب باشه و ثانیا نترسم از دوباره اقدام و تلاش کردن و با توکل به الله یکتا و با دلی روشن دوباره پا بزارم تو هموم مسیر تا به خواستم برسم
ناامید نشدن و توکل :
فکرشو بکنیم در حالی که خیس و خسته ایم در یک جای کاملا وحشی که هر حیوانی ممکنه وجود داشته باشه گیر کردیم و هر کاری هم که کردیم نشده
چه حالی بهمون دست میده
و من از این ماجرا یاد گرفتم همونطوری که استاد بارها فرمودن نگران نباشید بالاخره گفته میشه و هدایت میشید
سرانجام در دل تاریکی اون شب نه یکی بلکه سه قایق برای کمک اومدن و استاد و مریم بانوی عزیز یک تجربه و یک حس عالی رو درک کردن
چون من خودم یه بار تو جنگلای شمال این تجربه رو حس کردم و لحظه ای که کمک اومد واقعا هیچ وقت از خاطرم پاک نمیشه
و واقعا برام اون آروم آروم تاریک شدن طبیعت تا خاموشی کامل بسیار بسیار زیبا بود و حس روحانی عجیبی داشت و هم ترس بود و هم لذت و سرانجام اون آرامشی که با دیدن یه انسان به آدم دست میده که چقدر هر انسانی و وجودش روی کره این خاکی و آفرینشش لذت بخشه و ارزشمند و خیلی جاها ما فرار میکینم از آدما و شلوغی و یه جاهایی محتاج یک انسان و یک آدم برای کمک …
ساختن و ساختن و ساختن :
هممون دیگه الان با فایل هایی که استاد ضبط کردن میدونیم که کشوری که استاد درون زندگی میکنند چقدر زیبایی های خدادادی داره و چقدر پیشرفتست
با دیدن اون بیل مکانیکی و اون ابزار زیبا و اون ساخت و ساز و خلقی که داشتن انجام میشد با خودم گفتم دلیل پیشرفت این کشور همینه قانع نشدن به این همه برکت و نعمت خداوند
و با وجود این همه رود پهن و فراوانی آب این همه کانال و آبراه هم خودشون درست کردن و هر لحظه هم دارن گسترش میدن و خلق میکنند و در مسیر پیشرفت هستند و مقایسه کنیم با کشور خودمون که مثلا یک جای گردشگری رو وقتی میریم و سالهای بعد اگر مجدد بخوایم بریم و دوباره بازدید کنیم میبینیم حتی یک بلوک هم اونجا اضافه نشده و همه چی همونطوریه البته اگر پسرفت نداشته باشه
و باید هر کدوممون در هر شهر و روستا و هر منطقه ای که هستیم سعی کنیم یه کاری بکنیم و یه راهی رو باز کنیم و یه جرکتی بکنیم برای راحتی خودمون و هم محلی ها و هم منطقه ای هامون به قدر توان و منتظر اینو و اون نشینیم
چون قطعا هزاران بار بیشتر خیر و برکتش بهمون میرسه هم مادی و هم معنوی و ایرانمون رو میتونیم هر روز زیبا و زیباترکنیم
همونکاری که این کشور ظرف چند صد سال کوتاه نسبت به تاریخ ما کرده
نشستن دیگه بسه و ماباید حرکت کنیم و از جلو درب خونمون و کوچمون شروع کنیم
و به مدد الله یکتا اول از خودم شروع میکنم و از خونه و ساختمون خودم میخوام شروع کنم انشالله
در آخر هم حیفه که به خط زیبای مریم بانوی عزیز که روی اون ماسه های زیبا مینوشتن اشاره نکنم و من هر بار از این بانو دارم چیزهای جدیدتر و زیباتر میبینم و چقدر من از این خلوص و سادگی الهی ایشون لذت میبرم و این حس خو بشون و هر بار که تو ذهنم میان تحسینشون میکنم و خداروشکر میکنم که استاد عزیزم چنین همدمی دارن
و سپاس فراوان از شما استاد عزیزم که شما و سایتتون مونس و همدم و رفیق این روزهای من هستید و چقدر از این معاشرت و رفاقت و شنیدن و دیدنتون لذت میبرم و خدارو شاهد میگیرم
که سالها با همه وجودم طلب میکردم چنین ارتباط شاگردی و استادی رو
و خدا رو شکر میکنم برای جمع کردن این همه انسان نیک زیر آگاهی چراغ روشنایی همچون شما استاد عباس منش عزیز م
امین عزیز اومدم کامنت تعدادی از دوستانم رو که تو این سایت دنبال میکنم بخونم که به کامنت زیبای شما هدایت شدم واسمتون هم برام جدید بود و وقتی پروفایل و تاریخ ورودتون رو خوندم نتونستم براتون کامنت نزارم وتحسینتون نکنم برا این همه رشد عالی برا این همه نگاه زیبا بین، خیلی لذت بردم از خوندن کامنتتون وهر خطش سرمو تکون میدادم که اره دقیقا داره درست میگه چه قدر قشنگ اشاره میکنه بارک اله دوست عزیز خیلی خوشحالم برا حضورتون در این سایت الهی و خانواده صمیمی
زیبایی و تحسین در درون خودتون هست بانوی عزیز که در ظاهر کامنت بنده مشاهده میکنید
و راستش نمیشه با کلام و گفتار استاد عزیز همنشین باشه آدم شب و روز و تغییری درش ایجاد نشه و جوششی در وجودش اتفاق نیفته
به قول حضرت سعدی : هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
و من سالها به دنبال چنین استاد و چنین آگاهی های الهی بودم و خدارو هزار مرتبه شکر که چنین استاد عزیزی رو یافتم و دارم این حس رو تجربه میکنم و بسیار لذت میبرم و باز هم خدارو شکر میکنم برای بودن با چنین استادی و حضور در چنین محیطی با شما دوستان که برای من جلوه ای از بهشت و بهشتیان هستش در این فرکانس زمینیمون
چقدر طبیعت زیباست ، چقدر آسمان بی انتهاست ، چقدر ابر ها متنوع و بی نظیرن.
خدایاشکرت
آخر فایل دیواااانم کرد. به خدا دیوانه شدم از این ابرها
خدای من
مثل شهر ابری می مونه . آخه کی می تونه همچین چیزی رو بسازه ؟ همچین چیزی رو خلق کنه، کی واقعا؟ به غیر از رب جهان کسی می تونه؟
ای خدا چقدر زیباست. چطور خیلی ها این زیبایی ها رو نادیده میگیرن؟ الان که اصلا نمی فهمم. البته قبلا خودمم جزو همون دسته افرادی بودم که زیبایی های بی نهایت خداوند رو نمی دیدم. چشم دیدن زیبایی ها رو نداشتم.
الان چشمانم زیبا بین شدن. الان با تمام وجودم میبینم و احساس میکنم و بابتش هزاران بار از خداوندم سپاسگزارم.
از مریم جونم که فیلم میگیرن و این همه زیبایی رو ثبت میکنن ، سپاسگزارم.
درختانی که همگی به ظاهر سبز هستن ولی هزار تا سبز متفاوت که عقل جن هم نمیرسه. هزار تا رنگ متفاوت که آدم رو دیوانه می کنه. آسمونی که هزار رنگ میشه. یه بار بنفش ، یه بار صورتی ، یه بار نارنجی ، یه بار زرد و یه بار ترکیب همش با هم. خدااااای منننننن
چقدر عظمت داری آخه
حیوانات و موجوداتت یه جور ، طبیعت و گیاهانت یه جور
چه قدر از این سریال زندگی در بهشت دارم ازتون یاد میگیرم
استاد میبینم که اتفاقات به ظاهر بد برای شما هم میچفته اما همچنان همون نگرش ایمان به هدایت و تسلیم بودن رو ادامه میدید
تحسین برانگیزه این ایمانی که به خداوند ساختید این اطمینان بی قید و شرط که به قوانین جهان دارید
استاد جانم
من بارها شده که توی این سالها در شرایطی نادلخواهی قرار گرفتم و یهو همون موقع اون تضاد اجازه دادم که باعث بشه به همه چیز شک کنم
مثلا اگه جای شما بودم و به این تضاد میخوردم میگفتم
یا احساسمو بد میکردم و میگفتم چرا مگه چیکار کردم مگه چه فرکانس بدی فرستادم یعنی چی چرا این اتفاق به ظاهر بد رخ داد
یا میگفتم نکنه قانون اشتباست و جواب نمیده
و یکم طچل میکشید تا خودمو تیون کنم و برگردم به مدار قبل
اما شما رو میبینم
که اینگونه برخورد نکردید
و حتی اومدید دربارش توضیح دادید
و قسمتی هم که تو بارون گیر کرده بودید گذاشتید توی سایت
فکر میکنم شاید یه استاد دیگه ای بود نمیذاشت با خودش میگفت من دارم به بچه ها یاد میدم همه چیزو فرکانست میسازه حالا این اتفاق بد رو بذارم بچه ها قضاوتم میکنن پس نذارم … اما شما …
شما هم گذاشتید هم توضیحش دادید
دارم میبینم توی این سریال 90 درصد اتفاقات خوب میوفته که خمون موقع رخ دادن بهتون حس خوبی میده
اما 10 درصد هم اتفاقات این چنینی رخ میده که خب دوست داشتنی نیستن تو اون لحظه اما شما دیدگاهتون کاملا بهش مثبت و خیره و تموم تلاشتون رو میکنید تو اون اوج تضاد با حال و حس خوب بگذرونیدش
و این چیزیه که منم باید خیلی بهتر روش کار کنم
اینکه من عباسمنشی ام و دارم رو خودم کار میکنم به این معنا نیست که هیچ وقت هیچ نادلخواهی برام رخ نمیده
نه اتفاقا هم رخ میده
اما عباسمنشی بودنم باید ایجاب کنه که من متفاوت برخورد کنم
نه اینکه اون تضاد رخ نده
عباسمنشی بودنم در تفاوت برخوردمه نه در تفاوت اتفاقات
همون اتفاقاتی که برای مردم جامعه که از صبح تا شب گله شکایت میکنن برای من هم میوفته قرار نیست چون کار میکنم نیوفته
بلکه تفاوت در بازخورد من و نتیجه ی اون هست
همون چیزی که برا بفیه نتیجه اش منفی میشه برا من خوب میشه
یا اصن کاری به منفی مثبت نداریما شایدم گاهی یا خیلی کم همون نتیجه ای برام رخ بده که برا بقیه میده
همینکه تو اون اتفاق من حالمو خوب نگه میدارم و در نهایت من لحظات بیشتری از مردم جامعه شادتر بودم همین کافیه چون همین که تو تضاد خوشحالی و راضی کیفیت زندگیتو میبره بالا پس تو از بقیه ادما زمان بیشتری خوشحالی ما هم که برای خوشحال بودن به دنیا اومدیم پس دیگه حله :))))
راستی استاد جونم تو این قسمت ماشالله رفتید کلی چیپس و پفک گرفتید تا بخورید ماشالله چه خبره دو تا کارتون سایز بزرگ چیپس و مطمعنم تو یه هفته اینا رو تموم کردید خخخخخ استاد الان که هم من هم شما تو دوره سلامتی هستیم به هدایت پروردگار ولی میدونید یاده خودم تو اون دوران پنج سال گیاهخواریم افتادم که شمام اینجا گیاهخوار بودید خخخخخخ من اسمشو میذارم گیاهخواری اشغالخوری … چون منم با اینکه گیاهخوار شده بودم ولی خیلی عاشق کاکائو ، شکلات ، بیسکوییت ، چیپس و پفک بودم و یا فست فود و حتی دوران وگان بودنم هم میرفتم از همینا نوع وگانشو پیدا میکردم میخوردم خخخخخخ
و وای که چه قدر ادم میتونه اشتباه بره یه مسیریو
گیاهخواری برای اینه که سالم تر زندگی کنیم حالا با اسمش میریم دور میزنیم خودمونو
دقیقا چیزی که تو دوره سلامتی گفتید
تو دوره سلامتی تاکید کردید که حتما هدف و اصل رو در نظر داشته باشید تا درگیر حواشی نشید و از مسیر خارج نشید
تعداد کمی از بچه ها اینو فهمیدن که تونستن تو دوره بمونن
و تعداد بیشتری درک نکردن و رفتن سراغ حواشی
مثل همون رژیم کتو که میان بیسکوییت کتو میزنن میفروشن اقا جان هدفت چیه ؟؟؟
مگه هدفت این نیست که سالم بخوری پس این وسط بیسکوییت کتو چی میگه ؟؟!!:////
دقیقا تو دوره سلامتی و حتی گیاهخواری هم همینطوره
من تو گیاهخواری مثل شما چیپس و پفک میخوردم چون اصل رو یادم رفت یا شاید یادم نرفت ولی اشتباه انتخاب کرده بودم، اصل برا من نکشتن حیوونا بود نه زندگی سالم تر
اما خداروشکر با هدایت و کمک پروردگار این اصل قانون سلامتی رو عالی درک کردم و بهش عمل کردم تا الان
و شما هم یه جورایی اینجا با اینکه هدفتون انرژی بشتر و غذای سالمتر بود ولی رفتید دنبال چیپس خوردن که مسلما غذای بی کیفیتیه
ولی بهتون افتخار میکنم که اون راه رو رفتید مثل من و نتایج همون هدایتتون کرد با کمک الله اصل تغذیه انسان رو پیدا کردید برای اولین بار و اولین نفر در دنیا عاشقتونم
.
استااااد خداااای من این کانال چه زیباست خدای من بهشته اینجااااا الله اکبر خدای مننننننن
نگاه کن اسمونو و ابی که اینه شده برای صد برابر کردن زیبایی های اسمون و جنگل
انعکاس تمام جهان تو این اب افتاده الهی خدای من شکررررررت
چه درختای سرسبزی الهی خداجونممممم شکرت شکرت شکرررررررت
وااااو پسر خلییییج رو نگااااااااا کنننننن خلیجو نگااااا واااااا نیگااااهش کنننن یه ابی اقیانوسی خالص با ابرای پفکی نزدیک به زمین واااای خدای من محشره بی نظیره فوق العااااادسسسست الهی شکرت که چشمام به لطف این سریال زیبابین شده و میتونم این زیبایی هارو ببینم و شکرگزاری کنم الله اکبر شکررررررت
امروز صبح که بیدار شدم داشتم تاکید میکردم به خودم که زندگی واقعا یک معجزه اس این دنیا واقعا بهشته
و این قسمتی که اقیانوس و ابرا رو نشون دادید وای خدای من دقیقا تاییدی بود بر این باور من
خود بهشت بود
دوست دارم منم با عشقم رو جت اسکی میبودم اونجا و ساعتها با هم فقط این اقیانوس و ابرا رو نگاه میکردیم :))))
سلام
فوق العاده بود
چقدر ابرها بالای آن تراکتوره زیبا بود یک طرفش پراز تیکه تیکه های کوچک مثل پر ولی قسمت بعدیش تیکه های بزرگ و زیبا وای خدای من شکرت
چقدر آزادی خوبه حتی جوجه ها هم چنان می پرند بیرون و لذت می برن که آدم خوشش میاید
همه چیز به قدری فراوانی و زیبایی دارد که وصف ناپذیر است و نمونه است
خدایا برای این همه زیباییکه می بینم شکرت
موفقیت ادامه دارد …….
🪕 طناز من ای ناز من ای نااااااز
باز از تو میگم تو شعر و آواز
باز باهم میخندیم، باز باهم میرقصیم
اما نه به این ساز
گفتن پارتی بگیریم و برقصیم باهم منو همین اول سریال یاد این آهنگ ماندگار استاد معین انداخت
واقعا هوا هوای عشقه تب تب و تاب عشقه
ینی میشه منم یروز عشقو تجربه کنممم؟؟؟
موضوع اول:
تو این دوره های پیکاپ و مخ زنی میگن دخترا به پسری جذب میشن ک
سنگین و سخت باشه،
بچه نباشه،
لوس نباشه،
اما بنظرم اساس یک رابطه پایدار اینه ک تو خودت باشی فیلم بازی نکنی️️
چیزی ک اول فیلم منو به فکر واداشت رابطه عاشقانه استاد و خانم شایسته بود که بنظرم اساسش لذت بردن از هرآنچه که هستیمه (دوست داشتن خود).
مهم نیست دیگران چی میگن، من طوری زندگی میکنم، طوری رفتار میکنم، طوری عمل میکنم که دلخواهمه چون خودم رو دوست دارم
موضوع دوم:
باور به فراوانی جهان
استاد نگاهش نگاه فراوانیه،
نگران کم شدن پولش نیست،
نگران تاریخ انقضاء دوریتو ها نیست،
اون فقط رو خواستش تمرکز میکنه،
حتی خرید این حجم از دوریتو معلول این نیست ک بخریم یوقت گرون نشه یا تموم نشه و…
میگه من اینو دوست دارم خوشمزه س دلم میخاد زیاد بخرم و بخورم.
و چیزی که خیلی توجهم رو جلب کرد بسته ها دوریتو پرِ پرن، خالی نیستن مث چیپس های ایران
که این هم برمیگرده به اصالت پایه گذاری آمریکا که بر مبنای فراوانی بوده.
موضوع سوم:
از کوچیک ترین چیزا باید لذت بردن، این کوچیک ترین میتونه حتی ترکوندن پلاستیک های محافظ باشه.
موضوع چهارم:
قانون ثابت الهی که که میگه ضعیف باشی له میشی زیر بار چالش های این جهان
که دعوای گنی ها یه نمود دیگری از این قانون بود.
و غروب آفتاب
بخدا که اینجا بهشته️️️
این تصویر رو من فقط تو والپیپرهای کامپیوتر دیدم فکر نمیکردم واقعی باشه️️️️
این انعکاس قشنگ منظره آب واقعا انگار یه اینه گذاشتی
طیف رنگ ها رو واااااااااااااای خدای من چی خلق کردیییییی
ای خالق هر قصه من شکرت خدا
شکرت که انسان های موحدی رو مامور میکنی تا به ما زیبایی هات و نعمت هات و فراوانی رو نشون مون بدن
چه سکوتی و این صدای نسیم روح آدم رو جلا میده
چقد دوست دارم تو یه چنین جایی مدیتیشن کنم️️️️️️
آسمون آبیش رو نیگااا
خدایا
ابرا، سرسبزی درختا، آبی دریاچه
موضوع پنجم:
اومدیم که کار ناتمام رو تمام کنیم
این موضوع پاسخی بود که چالشی که امروز (9 مهر 402) دچارش شدم
ماجرای رفتن به اون یکی خلیج و تموم شدن بنزین و…
پادگان 01 نزاجا تهران 1 آذر ماه سرباز میگیره. منم میخام این مدتی که تا اعزام مونده رو از شهرمون برم تهران و کار کنم اما بزرگترین دغدغه م اینه که فقط 700 هزار تومن تو کارتمه.
استاد بار اول که میخاستن برن اون خلیج
نه مسیر رو میشناختن و رفته بودن و از خطراتش آگاه بودن،
نه میدونستن چقد سوخت دارن و آیا این سوخت کفایت میکنه؟
با این حال فقط رو خواسته شون تمرکز کردن،
حتی زمانی که گیر کردن وسط طبیعت وحشی بازم اینطور نبود که به خودشون فوش بدن، باهم جر و بحث کنن، خدا رو متهم کنن و…
بازم گفتن این یه چالشه
و خدایی که ما رو خدایت کرده به اینجا خودش از ما محافظت میکنه
تو این شرایط بازم با خدا دیسکانکت نشدن و خدا هم دستانش رو فرستاد به کمک شون.
️️️اما رویکردی که من دارم هنوز خیلی گیرم سر مسائل مالی
ینی وقتی جیبم خالیه خیلی افسرده میشم،
اصلا نمیتونم تو اون مواقع بگم فراوانی وجود داره و خدا خودش پول رو میاره تو زندگیم و باید رو خواستم تمرکز کنم،
حتی بیشتر مواقع یقه خدا رو میگیرم میگم چرا من رو به این روز انداختی؟ چرا من رو به بازی گرفتی؟ چرا من رو خلق کردی؟ و… و… و…
بیشترین چیزی که سعی دارم با دیدن این قسمت تمرین کنم اینه که در شرایط خیلی سخت هم دیسکانکت نشم از خدا.
موضوع ششم:
قضاوت کردن و حرف دیگران
کامنت دوست عزیزمون به من درس تازه ای داد که سالها درگیرشم
abasmanesh.com
من از مذهبی ها، از هیاتی ها، از حزب اللهی ها، از کسایی که دکمه یقه شونو میبندن، از کسایی که مسجد میرن، از شیخ ها خیلی بدم میاد،
معتقدم اینا در منجلاب باورهای منحط و شرک آلود خودشون دست و پا میزنن.
بارها شده حین رانندگی وقتی پشت فرمون این آدما رو میبینم عصبانی میشم و حرف های بدی میزنم بهشون
اما کامنت این دوست مون یه سوالی رو برام مطرح کرد:
شما هم فرکانسید با هر آنچه که در اطرافتونه، حالا اگه من با اینا فرق دارم پس چرا دارم تو جامعه کنار همین ها زندگی میکنم؟؟؟
و جواب این سوال رو آزاده خانوم داده بود تو کامنتش⬇️⤵️⬇️⤵️⬇️⤵️⬇️⤵️⬇️
من وقتی کسیو میبینم ک مثل من رفتار نمیکنه،
بجای اینکه بیام تو ذهنم سبک زندگیشو قضاوت کنم (که احساسمو بد میکنه)،
به خودم بگم با این کار چیو میارم تو زندگیم؟ دارم میگم چقد ملاک هاش پایینه؟ چقد روشش غلط و شرک آلوده و راه و روش من درسته؟؟؟
خب من دارم با قضاوت اونا اول به چیزایی توجه میکنم که حالمو بد میکنه (که با اینکار به خودم ظلم کردم) ️️️️درنتیجه من در مسیری هدایت میشم که حالم بیشتر بد بشه.
چه هیولایی رو انسان آمریکایی خلق کرده
ماشالا ماشالا بش بگین… ماشالا
چه منظره زیبایی داره کانال
انعکاس آسمان و درختان و ابرها تو آب واقعا انگار آینه س
واقعا اینجا بهشته
چه صدای آبی
خدایا شکرت
چقد آبی خلیج قشنگه
خدایا شکرت
به نام خدا
به نام خدای زیبایی ها
خدایا اول از همه سپاسگزارم که در ابتدای صبح از مسیر نشانه امروز من و از طریق دستان پرمهرت استاد عباسمنش عزیز و مریم عزیزتر از جانمان، این زیباییها را به من نشان دادی.
امروز ۱۲ مرداد است و این در حالی است که قسمت ۱۹۲ سریال زندگی در بهشت روی سایت قرار گرفته است که البته هنوز چند قسمت پایانی را ندیده ام.
اما همین روند تکاملی چه زیباست.
در این فایل خبری از آن چیکن تراکتور (خانه سیار مرغ ها) نیست، مرغ و خروس ها هنوز جوجه هستند، خبری از آن کارگاه هیولا نیست، فکر کنم خبری از تراکتور هم نبود. و چه زیباست این تکامل. این طی شدن قدم ها آهسته آهسته.
چه زیباست این کمک های انسان دوستانه که استاد فرمودند در نیمه شب در آن جای بکر و خلوت، با امداد تماس گرفتند و همزمان از سه نقطه برای کمک و یاری به سمت ایشان آمدند.
چه زیباست این آرامش، زمانی که بنزین جت اسکی در نیمه شب و در آن جای خلوت و تاریک، تمام می شود و شاید اگر من بودم در وهله اول به شدت عصبانی می شدم و حتما با همسرم جر و بحث لفظی در می گرفت و خدا می داند چقدر لحظاتمان را غم انگیز می کردیم. اما چقدر خوب است که آرامش استاد و این در صلح بودن با خودشان باعث لذت بردن از تک تک لحظات می شود. حتی همین کمک رسانی چقدر زیباست چه خاطرات شیرینی برایشان به جا گذاشته که یک روز دیگر در همان مکان حضور پیدا می کنند و یاد و خاطره آن شب را با شادی یاد می کنند.
خدایا سپاسگزارم از تو و از این دستان تو
استاد عزیز و خانم شایسته عزیز از شما مهربانان سپاسگزارم که این قدر با اخلاص کامل و از صمیم قلب شادیهایتان را با ما به اشتراک می گذارید.
در پناه الله یکتا شاد، پیروز، سربلند، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیزم و دوستان جانم
این قسمت از سریال نشانه امروزم بود و در ابتدا می خواهم از خانم شایسته عزیز تشکر کنم که این ذوق کودکانه و ای خداااااا گفتنشون رو وارد خصوصیات اخلاقی منم کردند.
خیلی خیلی لذت میبرم وقتی رابطه پر از عشق و شادی شما رو می بینم که این لذت بردن هم برای آدمی که در گذشته اش حسادتش میزد بالا وقتی این جور روابط رو می دیدید،حاصل کار کردن روی آموزه های همین سایت هست.
آموزش هایی که میگن اگر چیزی رو تحسین میکنید خودتون رو آماده دریافت اون نعمت می کنید و اگر مقاومت می کنید،حسادت میکنید خودتون رو ازش دور میکنیدو به اون شخص آسیبی نمی تونید بزنید،در واقع هر جنس احساسی بازگشتش به سمت خودتون هست اگر خوبی کنید در حق خودتون کردید ،اگر بدی کنید در حق خودتون ظلم کردید.
خدااای من چقدر همین یه باور به من کمک کرده تا آدم ها رو کمتر از گذشته قضاوت کنم ،تلاش کنم زمان بیش تری از روز رو در احساس خوب باشم.
زمانی که شخصی رو می بینم که مثل من فکر و رفتار نمی کنه یا در برخورد با خانواده ام ،یارم به جای اینکه عصبانی بشم یا توی ذهنم شروع کنم خودش و سبک زندگیش رو قضاوت کنم با خودم میگم من دارم با این احساسم چه چیزی رو به زندگیم دعوت میکنم؟ دارم قضاوتش میکنم؟دارم میگم چقدر ملاک هاش پایینه یا چیزی شبیه این؟ دارم میگم بهش اینم شد زندگی؟ راه و روش من بهتر از همه هست؟
اما این باور با صدای بلند فریاد میزنه تو با قضاوت اونها ،به خودت ظلم میکنی و همه این چیزهایی رو که گفتی به زندگی خودت دعوت میکنی و اونقدر این باور آرامش داره برام و البته طعم نتایج داشتن احساس بد گذشته مثل اهرم رنج و لذت می مونه برام که سریعا تلاش میکنم خودم رو به احساس خوب واقعی برسونم ،میگم واقعی چون قبلا در مقابل رفتار دیگران نمایش بازی می کردم که نه چیزی نشده و خوبم ،اما الان واقعی احساسم رو خوب میکنم .
مثلا یارم وقتی در مورد سبک پوششی مناسب خانم ها صحبت میکنه با لحنی که ممکنه من در دقایق اول عصبانی بشم،چند دقیقه که از عصبانی شدنم گذشت میگم خب من دارم لحظات بعدی رو آماده چه چیزی میکنم؟ احساس بد بیشتر.
و از خودم می پرسم چطور به احساس بهتر برسم؟
از ذره ذره آگاهی هایی که جمع کردم استفاده میکنم
میگم به اندازه تمام افراد سلایق مختلف هست پس یارم حق داره یه سبک پوششی رو دوست داشته باشه ،من هم همین طور و ما تا زمانی که در یک فرکانس باشیم در کنار هم خواهیم بود و قطعا الان هم فرکانس هستیم که در کنار هم هستیم، هر زمان هم هر کدوم از ما تغییری کنیم که اون یه نفر در مدارش نباشه ،به راحتی از هم جدا میشیم و به همین ترتیب توجه ام رو از روی نکات و احساسی که بازگشتش نتیجه خوبی نداشته باشه دوری میکنم و نتایج می شود عشق بیشتر، احساس خوب بیشتر خدایا شکرت
از اثرات دیگه توجه کردنم به رابطه پراز عشق شما و زیبایی ها، مواجه شدنم با یه ترس بزرگ بود که یک سال تلاش می کردم با ندیدنش یا با یه درک سطحی از قانون که آرامشی برام نداشت می خواستم نبینمش،اما خب تضادها یکی یکی می آمدند تا اعلام کنند حرکت کن ،اقدام کن.
داستان این بود که بخاطر مدار پایینی که در گذشته در رابطه ام داشتم به تضاد که می خوردم یا نتایج باورهای خودم، از زندگی می افتادم چون انقدر شدتش بالا بود که خودم رو ناتوان در برابرشون می دیدم و یکی از تاثیراتش روی درس خواندنم بود که امتحانات دانشگاه رو با حال بد می گذروندم و نتیجه می شد قبول نشدن در برخی امتحانات و نتیجه ادامه دار آن واحد های باقی مانده زیادی که خودشون احتیاج به یه ترم تحصیلی دیگه داشتند و یارم اطلاعی نداشت و مشتاق تموم شدن تحصیلات من.من هم هر بار با پنهان کاری از گفتنش که یه ترم دیگه باید واحد بردارم،در این احساس بیش تر فرو می رفتم و اون هم به گفته خودش از دروغ گویی متنفر بود.
تا اینکه کلاس ها و امتحانات آنلاین شد و من تکاملم رو در پذیرش خالق بودن خودم طی کردم و با وجود ناخواسته هایی که باز هم در رابطه ام اتفاق افتاد ،من تمرکزم رو روی خودم گذاشتم و همه درس ها رو با نمره خوب گذراندم، اما مسئله آن واحدهای باقی مانده هنوز پابرجا بود.
مراجعه کردم به دانشگاه و اصرار داشتم در واحد تابستان بیش تر از سقف مجاز واحد بردارم و در تصورات خودم ، تجسم میکردم که امتحانات در این ساعت ها باشه که یارم نفهمد ،برای خودم گواهی نامه کارشناسی طراحی کردم دقیق که بشود تجسم هر شب من ،اما من یه اصل مهم رو فراموش کرده بودم
تجسم برای محقق شدن احتیاج به چه چیزی داشت؟ احساس خوب
احساس من خوب نبود ،پر از ترس بود ،ترس از دست رفتن رابطه، ترس اتفاقات ناخواسته و تحت فشار قرار گرفتن،ترس از دست شغلم و بی پول شدن ،ترس افسرده شدن ،
و نتیجه این شد دانشگاه قبول نکرد و گفتن شما اگر یه واحد کم تر داشتید میشد ترم تابستان تموم کنید ،اما شما باید ترم مهر بردارید. واای که چه روزهایی رو با احساس ترس گذروندم
ترم مهر هم آنلاین بود و باز هم عنوان نکردنش تا زمان امتحانات پایان ترم .زمان امتحانات اعلام شد ،توی ذهنم محاسبه می کردم که این ساعت رو به یارم میگم نمیام به فلان دلیل ،اون ساعت رو به فلان دلیل ،در واقع دروغ های بیشتر. زمانی که می خواستم با درک سطحی از قانون خودم رو آروم کنم میگفتم اون دروغ بزرگه یه بار بود و تموم شد از این به بعد دیگه نمی گم اما واقعیت این نبود چون من ترس درونم خونه کرده بود نسبت به این موضوع، موضوعات خیلی ساده رو هم راست نمی گفتم که خودم تعجب می کردم گاهی اوقات ،می گفتم به خودم این رو که همیشه راست می گفتی ،بعدش متوجه شدم قلب آدم یا جای ترس هست یا ایمان، این ترس در حال بزرگ و بزرگ تر شدن بود.
تا اینکه شروع کردم پا گذاشتن روی ترس های کوچک تر از دیدگاه خودم تا زمان مواجه با ترس بزرگ تر برسه. و البته که جهان شاگرد شب امتحانی مثل من رو خوب می شناخت و فشار بیشتری برای طی شدن این مسیر به من آورد،چون تا کمی مسیر راحت می شد من دوباره متوقف می شدم. تا اینکه تضاد حرکت نکردنم طی یه اتفاق بسیار ناراحت کننده برام شد عامل گفتن این حقیقت به یارم و مواجه شدنم با همه این ترس ها.
انگار اون حمایتی که سال ها از افراد دیگه می خواستم در موردم داشته باشند، خودم در مقابل خودم داشتم، اون قدر قدرت گرفته بودم که حس می کردم، خودم که کنار خودم هستم، خودی که از مواجه باهاش وحشت داشتم چون نه قدرتی داشت در گذشته، نه سرگرم کننده بود برام که بخوام باهاش وقت بگذرونم،اما الان اونقدر قدرت مند شده بود که می گفت اگر هم ترک بشی باز هم می تونی بسازی ، مهم اینه که آدمی با مشخصات واقعی خودت باشی نه چیزی که می خوای پنهانش کنی.
و گفتم به ایشون. ناراحت شد ،عصبانی شد اما نه به شدت ترس های من ،چون به همان میزان من هم از ظلمی که در حق خودم کرده بودم ناراحت بودم ،اما خودم رو بخشیده بودم و توجه ام روی احساس خوب گذاشته بودم.
یارم چند روز پیش بهم گفت خیلی می خواستم اذیتت کنم بخاطر این کارت ،اما پشیمون شدم و من متوجه شدم که این ثمره بودن در احساس خوب و پا گذاشتن روی ترس و ایمان به خداوند و قوانینش هست که می شود این نتایج.
انگار خدا وقتی ایمان رو انتخاب میکنی، نتایج ترس ها رو هم پاک میکنه.
یکی از ترس هایی که داشتم قبل از گفتن،این بود که اگه بدونه دروغ گفتی دیگه هیچ وقت حرفت رو باور نمی کنه و مدام گذشته رو به رخت می کشه.
اما این طور نشد، همون قدر که من تلاش میکنم روی باورهای خودم کار کنم تا ایمان بیش تری داشته باشم و راست گو باشم و به خودم خیر برسونم با راست گو بودنم، ایشون هم من رو باور میکنه.
نجوای دیگه این بود که ممکنه اون قدر ناراحت و عصبانی بشه که نتونی روی امتحانات تمرکز کنی و همه درس ها رو قبول نشی.
اما اون قدر با آرامش کنارم بود که تا به اینجا همه درس ها رو عالی گذروندم حتی درسی رو می خواست در کنار من امتحان بده ،که البته خودم به تنهایی امتحان دادن رو انتخاب کردم. و ازش بابت این خوبی هاش تشکر کردم و در واقع انگار به خودم خوبی کردم.
نجوای دیگه مربوط به تولدم بود.تولدم همین ماه بود و من برام این روز خیلی با اهمیته و نجواها میگفتن بهت اهمیت نمیده با این کاری که کردی،یادش میره اصلا ،اما بهترین تولدم شد هدیه بسیار زیبا ،شامی که دوست داشتم و سوپرایزی که برام از هفته ها پیش تدارک دیده بود .خدایا شکرت
تاریخ و مدت زمان امتحانات هم حتی عوض شد به حالتی که میشد عنوانش نکنی و باز هم پنهان کنی ،اما این نتایج، این تغییرات ثمره ایمان هست نه ترس و از خداوند می خواهم من رو ثابت قدم نگه داره در مسیر راست گویی و ایمان.
عاشقتونم و دوستتون دارم.
عزیزدل خدا، چه کامنت قشنگی نوشتی، خداروشکرکه هدایت شدم به کامنت شما،،،، اراده توتحسین میکنم،وآگاهی هایی که بهت رسیده رو، موفق باشید ♥️
مرسی سمانه ی خوشبخت جانم ❤چقدر تحسین شما قلبم رو شاد کرد ممنونم ❤
خدایا شکرت
سلام بر استاد عزیزم و همسر خیلی مهربان شون وقتی من شما می بینم که اینقد عاشقانه زندگی می کنید میگم ما هم باید یاد بگیریم بتوانیم که زندگی مون رو تغییر بدیم و هرچی با احساس خوب میشه تغییر کرد.امروز اول صبح داشتم میرفتم سرکار چشمم خورد به نانوایی داره نان می پزه رفتم گفتم آقا دوتا نون تازه بده ۱۰هزاری دادم بهش گفت خورد نداری گفتم نه گفت نمی خواد این دو تا نون رو برداری اینقد خوشحال شدم و تشکر کردم از خداوند .ی کم جلوتر اومدی ی سوپر مارکت باز بود گفتم حاجی کیسه پلاستیکی داری نون ها بزارم توش که خیلی داغن گفت دخترم بیا این هم پلاستیک پول نگرفت .بازم تشکر کردم .خلاصه می خواستم بیام خونه همکارم سه تا پرس غذا اورد گفت تا نخوری نمی زارم بری.وای خدای من این همه لطف خیلی خوشحال شدم .وبعد همکارم من رو آورد رسوند خونه .امروز دست های خداوند خیلی خوب احساس کردم .اگرچه هر روز از این اتفاقات میفته ولی ما میزاریم به حساب شانس .خدایا شکرت .
استاد استاد لطفاً این کامنت رو بخون که میخام کلی کیف کنیم و دور هم بخندیم، بعدش برو سراغ بقیه کامنتا…اومدم عشقی و دلی بنویسم
وای بر من وای بر من، بخدا تا شماها منو سکته ندین ول کن نیستین،، دیوووونه ها… یعنی دلم میخاد خفتون کنم، دلم میخاد با دست یا دندون لپتون رو گاز بگیرم، من وقتی زیادی کسی رو دوست دارم زیادی براش فیس میکنمُ ذوق و شوق میکنم از فرط شادی و هیجان دوست دارم گازش بگیرم اونقدر که ناز و دوست داشتنیه…
قصد نوشتن نداشتم ولی همین که جریان بنزین تموم کردن قسمت ۹۵ رو تعریف کردید دیگه نشونه ای شد که دست به قلم شم نمیدونم چی میخام بنویسم فقط میدونم که باید بنویسم تا تایید و مرور کنم بعضی نشانه ها رو…
یک روز قبل از دیدن قسمت ۹۵ بود که…. که آخر شب بود هوا هم بشدت سرد منم با تاپ و شلوارک بودم،فکر نمیکردم کار تا شب طول بکشه و هوا هم یهو اینقدر سرد بشه توی راه بازگشت از روستای دور افتاده مادر بزرگم اینا بودم…توی سربالایی بودم که بنزین موتور تموم کرد و خاموش شد… در عرض چند ثانیه به خودم اومدم و توی دلم گفتم الخیر فی ما وقع، اینم یه امتحان کوچولوه دیگس که ببینم چند مرده حلاجم و فرصت خیلی خوبیه برای تمرین کنترل ذهن… چند بار تلاش کردم که دنبال راهکار بگردم ولی نشد، سرازیری رفتم دنده یک هم جواب نداد، شماره هیچکس رو ذخیره نداشتم و از طرفی اصلا اونجا آنتن نمیداد، دقیقا دره ای گیر افتادم که سال ها اطرافیان میگفتن اونجا بارها جن دیدن و ازین چرندیات… واکنش خودم هم برام تحسین برانگیز بود؛ اصلاً نگفتم خدایا چرا این بلا سرم اومده، من این چند روز به عشق و الهام تو رفتم کمک حال عمو و مادربزگم اینا حالا تو اینجوری جوابمو میدی اصلا ازین حرفا خبری نبود، سال ها هممون با این ذهنیت بزرگ شدیم که وقتی اتفاق بظاهر ناجالبی برامون میفته سریع از کوره در میریم و خودمون بدبخت و بدشانس تلقی میکنیم… ای خدا عجب شب فوق العاده ای برام ساختی، صدای گرگ ها میومد منم باهاشون همنوا شدم و بلند بلند عین گرگ زوزه میکشیدم؛ اَووووووه…اَوووووو… هیچی ،داشتیم دسته جمعی حمد و تسبیح خداوند آسمان ها و زمین رو میگفتیم… یسبح له ما فی السماوات و ما فی الارض… به ماه و ستاره ها نگاه میکردم و بلند میخندیدم و شکرگزاری میکردم، حتما شنیدین که وقتی آدم به ماه خیره بشه و بخنده نشونه دیونه بودنشه،، آره بابا من از دوونه هم گذشتم… از همون اول هم دوونه بودم خدایا شکرت که مرا دیوانه آفریدی، ما دیوونه ها عقل نداریم راحتیم، والا بخدا… دنیا به دیوانه هایی مثل من نیاز داره… بجای تقلا کردن تسلیم رب شدم و گفتم خدایا اگه روشن هم نشد همین جا میخابم یا با پای پیاده حرکت میکنم تا برسم به روستای بعدی( روستای بعدی خونه ی اون یکی مادربزرگم بود در واقع)، اصلا نگران نبودم که موتور رو بذارم اونجا و برگردم… اونقدر به خدای خودم اطمینان دارم که حتی من خونه رو هم قفل نمیکنم در واقع از روی شرک و ترس چیزی رو قفل نمیکنم و نگران از دست دادن چیزی نیستم که بخوام احتیاط کنم
دوستان احتمالا خیلیاتون این جمله رو به شکل های مختلف از پدر و مادر و اطرافیانتون در طی سالیان دراز بسیار شنیدین: احتیاط شرطه…
این جمله یکی از مزخرف ترین جمله هایی هستش همیشه از پدرم میشنیدم که بدون شک از باور های شرک آلود و ترس های پوچ و تو خالی میاد که همیشه دست و پای ما رو میبست و نمیذاشت رها باشیم…
چون احساسم خوب بود چون به خدا توکل کردم و آسون گرفتم،در کمال ناباوری موقتا روشن شد و خودمو تا روستای بعدی رسوندم تا از داییم بنزین درخواست کنم، باورم نمیشد این همون دایی غرغرو و خیلی خسیس باشه، بنده خدا اونقدر با خودش درگیره و عصبیه که از روی لج به هیشکی کمک نمیکنه اصلا ولی اون شب عجیب بود برام خودش بهم بنزین داد و تازه بهم گفت اگه میخای تا با موتور خودم برسونمت تا شهر ( با اینکه تا رسیدن به شهر خیلی مسافت بود)… پناه بر خدا
روز بعدش هم بعد اینکه کار کشاورزی مادربزگم اینا تموم شد در راه برگشت به شهر بودم که ایندفعه یهو سیم کلاچ برید( در صورتی که قبلترش همه چی رو چک کرده بودم و ایرادی نداشت) و نمیتونستم توی اون شرایط دنده عوض کنم، خونسردی و کنترل ذهن خودم در اون شرایط برام قابل تامله… البته من اونقدر در شرایط حساس و تضاد های وحشتناک تری قبلا کنترل ذهن کردم که اینا واسم عادی و آسون بود… توی ارتفاع و جاده ناهمواری بودم و پشت سرم هم کلی ترافیک ایجاد کرده بودم، نمیشد توقف کنم با خنده و آرامش فرمون رو دادم دست خدا و اون منو صحیح و سالم به ساحل امنیت رسوند…
عاشق این باور پولادینی هستم که در خودم ساختم؛ اینکه الخیر فی ما وقع.. هر چه پیش آید خوش آید… هر اتفاقی بیوفته به نفع کنه… خدا در همه حال در حال هدایت منه و از من در برابر هر بلا و مصیبتی محافظت میکنه، به ظاهر بلا و مصیبت و مشکله ولی در باطن نعمت و فرصته برای رشد برای تمرین کنترل ذهن برای تکامل برای قوی تر شدن
آخ گفتم خدا «محافظ» منه… این خدا داره منو شیدا و سرگشته خودش کرده…
همین چندی پیش بود که بعد یک سال دوری آگاهانه از فوتبال رفتم سالن چمن فوتبال بازی کنم( کلا همه چیم هدایتی و الهامیه)
( البته اینو تو پرانتز بگم من بعد سال ها فوتبال بازی کردن و فوتبال دیدن بصورت حرف ای پارسال تصمیم گرفتم که برای همیشه زمین فوتبالو ببوسم و بذارم کنار، عشق من به فوتبال غیر قابل وصفه جوری که بیش از درس و تحصیل توی فضای فوتبال بودم ولی با الهام الهی برای همیشه گذاشتمش کنار تا بتونم متمرکز تر روی اهداف والا و رسالتم تمرکز کنم،،، بعد مدتها با استفاده از اهرم رنج و لذت خودمو ازش جدا کردم، الان هم هدایتی بازی های مهم الگوهام رو میبینم،،، زلاتان، کریس ، مسی، زیدان، مورینیو…. و بصورت کاملا جدی و حرفه ای مصاحبه هاشون به ویژه زلاتان و زیدان رو پیگیری میکنم تا از زاویه قوانین بتونم ذهنیت و باور های افسانه ای و دیوانه وارشون رو استخراج کنمُ توی خودم تزریقش کنم)
آره داشتم میگفتم.. نمیدونم ازین جا به بعدُ چجوری تعریف کنم که باورتون بشه، بستگی به باور پذیری و تجربیات خودتون داره…
توپ اومد بالا ،پریدم که چکشی بزنم…. وای وای وای خدا،،،طرف با کف پا چنان کوبید به ساق پام که صدای ناله استخون درشت نی ساق پام توی کل محوطه زمین پیچید… همه از وحشت و ترس دورم جمع شدن… لحظه ای که افتادم زمین رو دقیقا یادمه، به حالت سجده قرار گرفتم و فقط توی دلم میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت من اگه به چوخ هم برم بازم شکرت و عاشقانه دوست دارمُ تسلیمتم… صدای گریه و ناله چیزی بود که بقیه از من در اون حالت میشنیدن و کارم رو تموم شده میدونستن، ولی در حقیقت داشتم از ته دلم میخندیدم… هم خودم و بقیه بازیکنا باورشون نمیشد که من دارم میخندم و از جام بلند میشم، در کمال ناباوری مثل معجزه بود عجیبتر اینکه صحیح و سالم به بازی ادامه دادمُ گل پیروزی بخش رو هم زدم
اون شب اونقدر تحت تاثیر حفاظت و عشق خدا شدم که پیاده رفتم تا یه جای دور بیرون از شهر و فقط گریه میکردم و باهاش حرف میزدم…
پناه بر خود خود خدااااا… موهای بدنم سیخ شده الان که میخام اینو بگم؛ روی پل بودم هندفری هم توی گوش طبق معمول…. دقیقا دقیقا دقیقا لحظه ای که بغض کردم و یه متر رفتم کنار که از شوق خدا و تایید نشونه اون روز با مشت بکوبم به تابلو کنار جاده،،، دقیقا همون لحظه که یک متر جابجا شدم ….ووووییییییژژژژژژژ…. نیسان با بار سنگین با نهایت سرعت از پشت سرم از بیخ گوشم رد شد اونم سانتی متری… شب بود یه چراغش هم گمونم خراب بود منو اصلا ندید…. منم که توی دنیای خودم بودم و حواسم نبود اصلا…. استاد بخدا همون شب توهم زدم که نکنه چیزی بنام فرشتگان نگهبان داره منو اسکورت میکنه…. باز هم برای n اُمین بار در طول زندگیم خدا از مرگ حتمی نجاتم داد
ناخودآگاه همین الان یاد کامنت مشابهی افتادم که توی قسمت ۵۳ نوشتم…
اون شب تا صبح زار زار گریه میکردم اونقدر شوک زده شدم که فکر میکردم دارم خواب میبینم… این اتفاقات پشت سر هم نشانه و عشق خدا بود!!!؟؟؟ برای من که معجزه بود…. معجزه….
استاد عزیزم واقعاً واقعا ببخشید که کامنتم رو همین جا نیمه تموم میذارم، اونقدر احساساتم داره به جوش میاد اونقدر حجم اتفاقات و آگاهی ها داره توی ذهن و انگشتام جریان پیدا میکنه که از تایپشون ناتوانم … تازه میخواستم شروع کنم، کلی از اتفاقات خنده دار و باحال مربوط به این قسمت رو میخواستم بگم ولی کامنتم خیلی طولانی میشه….
ادامش رو در کامنت بعدی مینویسم تا تایید و یادآوری کرده باشم برای خودم… برای حال خوب خودم… برای رد پا گذاشتن و با قدرت ادامه دادن خودم… استاد عزیزم اونجا که به لُری گفتی کور وابیرم از خنده روده بُر شدم… برام جالب بود که اول مریمی گفت… توی کامنت بعدی سعی میکنم یه اشاره ای به لهجه باحال لُری داشته باشم… اونم طرف کهگیلویه و طیبی ها که خیلی ساده و باحال حرف میزنن
اینم برای نشونه:
✓✓ عاشق شما «میلا»
به نام الله یکتا و سلام بر استاد عزیز شیرین تر از عسلم و مریم بانوی عزیز
نمیدونم از کجا شروع کنم فقط به قول استاد عزیز : من به معجزه های تو عادت کردم…
من قسمت 95 و اونجا که استاد زیر بارون و بدون بنزین مونده بودن رو دیده بودم و از اونجایی که من بیشتر صوتی وقت میکنم گوش کنم فایل ها رو تو این چند روزه همش فایل های صوتی استاد رو گوش میدادم و نرسیدم که قسمت های 96 و 97 رو ببینم و خیلی هم برای سوال بود که بالاخره قضیه بنزین و اون دوست آمریکایی به کجا رسید
وقتی امروز سایت رو باز کردم و عکس استاد رو روی این موتور وسپا دیدم یه حسی بهم گفت همینو باز کن در صورتی که من به نیت دیدن قسمت 96 برای اینکه بفهمم چی شد اون داستان بنزین اومده بودم
و یه بار دیگه گفتم الله اکبر از این هدایتی ترین و الهی ترین وب سایت دنیا وقتی دیدم که استاد از سیر تا پیاز ماجرارو به اون شیرینی تعریف کردن و خدارو شکر کردم برای هدایتم به چیزی که میخوام راستش من خیلی ذوق میکنم از همین چیزا به ظاهر کوچک ولی اینقدر داره زیاد میشه تو زندگیم بعد آشنایی با استاد عزیزم واقعا دیگه به معجزه های خدا عادت کردم و این عادت ذره ای از ذوق و شکر گزاریم کم نمیکنه البته ….
چقدر این قسمت مثل قسمت های دیگه شیرین بود و من لذت بردم و درس گرفتم و مریم بانوی عزیز چه تصویری رویایی از اون غروب زیبای پرادایس و عکس درختا و اون سرخی بی نظیر آسمان در آب ثبت کردن و همچنین ابرها …..
من از کودکی عاشق ابرها بودم و همیشه لذت میبردم از تماشاشون و لی این حسم رو اطرافیان اغلب درک نمیکردن و من فکر میکردم من غیر طبیعیم و خیلی خوشحالم از این احساس مشترک با استاد و مریم بانوی عزیز و چقدر من لذت میبرم از این ابرهای فلوریدا و من فکر کنم روزی که بیام فلوریدا تا چند روز همش بخورم به در و دیوار از بس که همه نگاهم به آسمان فلوریداست و البته تجربه احساس این ابرها رو در ایران زیبای خودم هم داشتم و دارم خداروشکر
ولی به شدت زیبا هستند ابرهای فلوریدا و رویایی و امیدوارم از نزدیک و از کمترین فاصله بتونم ببینمشون یه روزی
درس هایی که من از این قسمت گرفتم از استاد عزیزم و مریم بانوی عزیز :
لذت بردن از چیزهای کوچک :
خداییش چند نفر از ما اینقدر از خریدن چند تا چیبس و پفک لذت میبریم و کیف میکنیم که تو این قسمت دیدیم استاد چقدر ذوق میکردن یه همین چند تا بسته خوراکی و همینه که استادم رو به اونجا رسونده چون ایشون از هیچ چیز زیبایی راحت عبور نمیکنند یعنی هر چقدر که بی توجهن به ناخواسته برعکس با ذره بین دنبال کوچکترین چیزها برای شادی و لذت بردن هستند و نتیجش رو داریم میبینیم
به قول مولانای عزیز : مرا عهدی است با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
صمیمی بودن یک رابطه درست :
چقدر لذت بردم از اون صحنه ای که استاد فیلم بازی میکردن در نقش یک پیک موتوری و همینطور همراهی مریم بانوی عزیز با ایشون و اون نشاطی که دو نفر میتونن نه برای جلب توجه دیگران و از روی صمیمیت و لذت با هم داشته باشن با رعایت احترام و عزت نفس همیدیگه و خدارو شکر برای دیدن این زیبایی و این رابطه رویایی که همه چیزش سر جای خودشه هم شوخی هم احترام و … که همش از جنس عشقه
تکرار مسیر تا رسیدن به خواسته :
با اینکه در ظاهر دفعه پیش کلی ناخواسته پیش اومد و شاید من اگر بودم میگفتم اینا نشونه بوده که دیگه اون راه رو نرم ولی استاد عزیزم این بار با آگاهی بیشتر از تجربه مسیر قبل و درس هایی که گرفته بودند دوباره اقدام کردن و نتیجش این شد که درک و لذت بیشتری از این زیبایی ببرن و من یاد گرفتم اگر در جایی شکست خوردم اولا حسم خوب باشه و ثانیا نترسم از دوباره اقدام و تلاش کردن و با توکل به الله یکتا و با دلی روشن دوباره پا بزارم تو هموم مسیر تا به خواستم برسم
ناامید نشدن و توکل :
فکرشو بکنیم در حالی که خیس و خسته ایم در یک جای کاملا وحشی که هر حیوانی ممکنه وجود داشته باشه گیر کردیم و هر کاری هم که کردیم نشده
چه حالی بهمون دست میده
و من از این ماجرا یاد گرفتم همونطوری که استاد بارها فرمودن نگران نباشید بالاخره گفته میشه و هدایت میشید
سرانجام در دل تاریکی اون شب نه یکی بلکه سه قایق برای کمک اومدن و استاد و مریم بانوی عزیز یک تجربه و یک حس عالی رو درک کردن
چون من خودم یه بار تو جنگلای شمال این تجربه رو حس کردم و لحظه ای که کمک اومد واقعا هیچ وقت از خاطرم پاک نمیشه
و واقعا برام اون آروم آروم تاریک شدن طبیعت تا خاموشی کامل بسیار بسیار زیبا بود و حس روحانی عجیبی داشت و هم ترس بود و هم لذت و سرانجام اون آرامشی که با دیدن یه انسان به آدم دست میده که چقدر هر انسانی و وجودش روی کره این خاکی و آفرینشش لذت بخشه و ارزشمند و خیلی جاها ما فرار میکینم از آدما و شلوغی و یه جاهایی محتاج یک انسان و یک آدم برای کمک …
ساختن و ساختن و ساختن :
هممون دیگه الان با فایل هایی که استاد ضبط کردن میدونیم که کشوری که استاد درون زندگی میکنند چقدر زیبایی های خدادادی داره و چقدر پیشرفتست
با دیدن اون بیل مکانیکی و اون ابزار زیبا و اون ساخت و ساز و خلقی که داشتن انجام میشد با خودم گفتم دلیل پیشرفت این کشور همینه قانع نشدن به این همه برکت و نعمت خداوند
و با وجود این همه رود پهن و فراوانی آب این همه کانال و آبراه هم خودشون درست کردن و هر لحظه هم دارن گسترش میدن و خلق میکنند و در مسیر پیشرفت هستند و مقایسه کنیم با کشور خودمون که مثلا یک جای گردشگری رو وقتی میریم و سالهای بعد اگر مجدد بخوایم بریم و دوباره بازدید کنیم میبینیم حتی یک بلوک هم اونجا اضافه نشده و همه چی همونطوریه البته اگر پسرفت نداشته باشه
و باید هر کدوممون در هر شهر و روستا و هر منطقه ای که هستیم سعی کنیم یه کاری بکنیم و یه راهی رو باز کنیم و یه جرکتی بکنیم برای راحتی خودمون و هم محلی ها و هم منطقه ای هامون به قدر توان و منتظر اینو و اون نشینیم
چون قطعا هزاران بار بیشتر خیر و برکتش بهمون میرسه هم مادی و هم معنوی و ایرانمون رو میتونیم هر روز زیبا و زیباترکنیم
همونکاری که این کشور ظرف چند صد سال کوتاه نسبت به تاریخ ما کرده
نشستن دیگه بسه و ماباید حرکت کنیم و از جلو درب خونمون و کوچمون شروع کنیم
و به مدد الله یکتا اول از خودم شروع میکنم و از خونه و ساختمون خودم میخوام شروع کنم انشالله
در آخر هم حیفه که به خط زیبای مریم بانوی عزیز که روی اون ماسه های زیبا مینوشتن اشاره نکنم و من هر بار از این بانو دارم چیزهای جدیدتر و زیباتر میبینم و چقدر من از این خلوص و سادگی الهی ایشون لذت میبرم و این حس خو بشون و هر بار که تو ذهنم میان تحسینشون میکنم و خداروشکر میکنم که استاد عزیزم چنین همدمی دارن
و سپاس فراوان از شما استاد عزیزم که شما و سایتتون مونس و همدم و رفیق این روزهای من هستید و چقدر از این معاشرت و رفاقت و شنیدن و دیدنتون لذت میبرم و خدارو شاهد میگیرم
که سالها با همه وجودم طلب میکردم چنین ارتباط شاگردی و استادی رو
و خدا رو شکر میکنم برای جمع کردن این همه انسان نیک زیر آگاهی چراغ روشنایی همچون شما استاد عباس منش عزیز م
عاشقتونم …..
امین عزیز اومدم کامنت تعدادی از دوستانم رو که تو این سایت دنبال میکنم بخونم که به کامنت زیبای شما هدایت شدم واسمتون هم برام جدید بود و وقتی پروفایل و تاریخ ورودتون رو خوندم نتونستم براتون کامنت نزارم وتحسینتون نکنم برا این همه رشد عالی برا این همه نگاه زیبا بین، خیلی لذت بردم از خوندن کامنتتون وهر خطش سرمو تکون میدادم که اره دقیقا داره درست میگه چه قدر قشنگ اشاره میکنه بارک اله دوست عزیز خیلی خوشحالم برا حضورتون در این سایت الهی و خانواده صمیمی
سلام ودرود بر شما
زیبایی و تحسین در درون خودتون هست بانوی عزیز که در ظاهر کامنت بنده مشاهده میکنید
و راستش نمیشه با کلام و گفتار استاد عزیز همنشین باشه آدم شب و روز و تغییری درش ایجاد نشه و جوششی در وجودش اتفاق نیفته
به قول حضرت سعدی : هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
و من سالها به دنبال چنین استاد و چنین آگاهی های الهی بودم و خدارو هزار مرتبه شکر که چنین استاد عزیزی رو یافتم و دارم این حس رو تجربه میکنم و بسیار لذت میبرم و باز هم خدارو شکر میکنم برای بودن با چنین استادی و حضور در چنین محیطی با شما دوستان که برای من جلوه ای از بهشت و بهشتیان هستش در این فرکانس زمینیمون
سپاسگزارم از توجهتون
شاد باشید در پناه الله یکتا
سلام بر خداوند جان و خرد
درود خدمت تمامی دوستان امیدوارم در پرتو حق تعالی شاد و پیروز باشیم همگی!
خدا قوت آقای عباسمنش، خانم شایسته، خانم فرهادی و سایر کادر اجرایی سایت!
بسیار قسمت زیبا و جالبی بود!
استاد مون، پِیک موتوری نبود که اونم شد!😂😂❤
خدایی خیلی خوب بود وقتی که کارتون ها دقیقا در زمان مناسب و در مکان مناسب افتادن روی زمین!
ِا اون چیزا که میتِرِکونیم!
تَق تَق!
داستان از این قرارِ که: دو تا کارتون دوریتو برای پارتی، گرفتیم که بخوریم و عشق کنیم!🙌😂
صفاسیتی!
نوش جون همه!
خب در ادامه گِنی ها رو میبینیم که دارن سر رئیس قبیله بودن، رقابت می کنن!
آقا عجب آسمونی شد دَمِ غروب، ابرها صورتی و منظره ای زیبا که تویِ آبِ دریاچه افتاده بود!
بیستِ بیست!
خدایا شُکرت!
در ادامه ی ماجرا:
دوباره با جت اسکی اومدیم به یک خلیج ناشناخته، که کارِ ناتموم رو تموم کنیم!
البته اینبار با فول تجهیزات و مجهز به الله اکبر!
یه قایقِ زردِ زیبا هم از رو به رو مون رد شد!
این داستانِ ۹۱۱ و Emergency و اون بندگانِ خدا و پلیس ها، کلا خیلی باحال بود!
پُر از اتفاقات مختلف و جالب؛ که دیگه از زبون استاد هم تعریف شد، خنده و ایناش چند برابر شد!👍😂💥
الان میریم که یه دوری تو بِی بزنیم!
ماشاالله به استادِ خوشتیپ!👍👍👍😁
بِی بر وزن ایبِی!
خانم شایسته خیلی خوش خط Thanks God رو نوشتن! احسنت👌👍
عجب بیل مکانیکیِ خفنیییی بود!
من فکر می کردم اینا اکثرا برا چین و ژاپن باشن!
ولی خب نوشته بود ولوُ!
حالا داشت چیکار هم میکرد که خدا میدونه!
منظره هم خیلی خیلی زیبا بود و واقعا از ته قلب متشکّریم از خداوند!
رفتیم تو خلیج ورودی برای ماجراجویی های بیشتر و عجب ابرهای بزرگ، زیبا و نزدیکی!
جالبِ برام چون ابرها خیلی پایین هستن نسبت به اینجا!
آدم می خواد بگیردشون!
در نهایت هم جوجه بوقلمون ها و اهالی چیکن شاوِ اولی رو می بینیم که خوش و خرم دارن زندگی می کنن!
بسیار قسمت زیبایی بود و کلی درس و جای بحث داشت!
سپاسگزار خداوند هستم که من را به مسیرِ پاکی، شادی، احساسِ خوب، ثروت، برکت و توحید هدایت می کند!
ممنونم آقای عباسمنش، خانم شایسته، خانم فرهادی و سایرِ اعضای سایت!
در پناه خدا؛ شوخ طبع، زیبا، شجاع، سپاسگزار و پولدار باشیم همگی در دنیا و آخرت!
من آرین عبّاسی ۱۷ ساله از تهرانم!
خدایِ من شادترین، سپاسگزارترین، شجاع ترین، ثروتمندترین و آگاه ترین است؛ پس من بهترینم!
بدرود!
سلااااااام جهان زیبا
سلاااااااام دنیای بی انتها
سلاااااام زندگی
خدایاااااااااااشکررررررت
عااااااااشقتممممممم خدا با این همه شگفتی
عاشقتم با این همه خلاقیت
عاشقتم با این همه دقت
چقدر طبیعت زیباست ، چقدر آسمان بی انتهاست ، چقدر ابر ها متنوع و بی نظیرن.
خدایاشکرت
آخر فایل دیواااانم کرد. به خدا دیوانه شدم از این ابرها
خدای من
مثل شهر ابری می مونه . آخه کی می تونه همچین چیزی رو بسازه ؟ همچین چیزی رو خلق کنه، کی واقعا؟ به غیر از رب جهان کسی می تونه؟
ای خدا چقدر زیباست. چطور خیلی ها این زیبایی ها رو نادیده میگیرن؟ الان که اصلا نمی فهمم. البته قبلا خودمم جزو همون دسته افرادی بودم که زیبایی های بی نهایت خداوند رو نمی دیدم. چشم دیدن زیبایی ها رو نداشتم.
الان چشمانم زیبا بین شدن. الان با تمام وجودم میبینم و احساس میکنم و بابتش هزاران بار از خداوندم سپاسگزارم.
از مریم جونم که فیلم میگیرن و این همه زیبایی رو ثبت میکنن ، سپاسگزارم.
درختانی که همگی به ظاهر سبز هستن ولی هزار تا سبز متفاوت که عقل جن هم نمیرسه. هزار تا رنگ متفاوت که آدم رو دیوانه می کنه. آسمونی که هزار رنگ میشه. یه بار بنفش ، یه بار صورتی ، یه بار نارنجی ، یه بار زرد و یه بار ترکیب همش با هم. خدااااای منننننن
چقدر عظمت داری آخه
حیوانات و موجوداتت یه جور ، طبیعت و گیاهانت یه جور
الهی شکرت
عاااااااشقتووووووونم
استاد عاشقتونمممم
چه قدر از این سریال زندگی در بهشت دارم ازتون یاد میگیرم
استاد میبینم که اتفاقات به ظاهر بد برای شما هم میچفته اما همچنان همون نگرش ایمان به هدایت و تسلیم بودن رو ادامه میدید
تحسین برانگیزه این ایمانی که به خداوند ساختید این اطمینان بی قید و شرط که به قوانین جهان دارید
استاد جانم
من بارها شده که توی این سالها در شرایطی نادلخواهی قرار گرفتم و یهو همون موقع اون تضاد اجازه دادم که باعث بشه به همه چیز شک کنم
مثلا اگه جای شما بودم و به این تضاد میخوردم میگفتم
یا احساسمو بد میکردم و میگفتم چرا مگه چیکار کردم مگه چه فرکانس بدی فرستادم یعنی چی چرا این اتفاق به ظاهر بد رخ داد
یا میگفتم نکنه قانون اشتباست و جواب نمیده
و یکم طچل میکشید تا خودمو تیون کنم و برگردم به مدار قبل
اما شما رو میبینم
که اینگونه برخورد نکردید
و حتی اومدید دربارش توضیح دادید
و قسمتی هم که تو بارون گیر کرده بودید گذاشتید توی سایت
فکر میکنم شاید یه استاد دیگه ای بود نمیذاشت با خودش میگفت من دارم به بچه ها یاد میدم همه چیزو فرکانست میسازه حالا این اتفاق بد رو بذارم بچه ها قضاوتم میکنن پس نذارم … اما شما …
شما هم گذاشتید هم توضیحش دادید
دارم میبینم توی این سریال 90 درصد اتفاقات خوب میوفته که خمون موقع رخ دادن بهتون حس خوبی میده
اما 10 درصد هم اتفاقات این چنینی رخ میده که خب دوست داشتنی نیستن تو اون لحظه اما شما دیدگاهتون کاملا بهش مثبت و خیره و تموم تلاشتون رو میکنید تو اون اوج تضاد با حال و حس خوب بگذرونیدش
و این چیزیه که منم باید خیلی بهتر روش کار کنم
اینکه من عباسمنشی ام و دارم رو خودم کار میکنم به این معنا نیست که هیچ وقت هیچ نادلخواهی برام رخ نمیده
نه اتفاقا هم رخ میده
اما عباسمنشی بودنم باید ایجاب کنه که من متفاوت برخورد کنم
نه اینکه اون تضاد رخ نده
عباسمنشی بودنم در تفاوت برخوردمه نه در تفاوت اتفاقات
همون اتفاقاتی که برای مردم جامعه که از صبح تا شب گله شکایت میکنن برای من هم میوفته قرار نیست چون کار میکنم نیوفته
بلکه تفاوت در بازخورد من و نتیجه ی اون هست
همون چیزی که برا بفیه نتیجه اش منفی میشه برا من خوب میشه
یا اصن کاری به منفی مثبت نداریما شایدم گاهی یا خیلی کم همون نتیجه ای برام رخ بده که برا بقیه میده
همینکه تو اون اتفاق من حالمو خوب نگه میدارم و در نهایت من لحظات بیشتری از مردم جامعه شادتر بودم همین کافیه چون همین که تو تضاد خوشحالی و راضی کیفیت زندگیتو میبره بالا پس تو از بقیه ادما زمان بیشتری خوشحالی ما هم که برای خوشحال بودن به دنیا اومدیم پس دیگه حله :))))
راستی استاد جونم تو این قسمت ماشالله رفتید کلی چیپس و پفک گرفتید تا بخورید ماشالله چه خبره دو تا کارتون سایز بزرگ چیپس و مطمعنم تو یه هفته اینا رو تموم کردید خخخخخ استاد الان که هم من هم شما تو دوره سلامتی هستیم به هدایت پروردگار ولی میدونید یاده خودم تو اون دوران پنج سال گیاهخواریم افتادم که شمام اینجا گیاهخوار بودید خخخخخخ من اسمشو میذارم گیاهخواری اشغالخوری … چون منم با اینکه گیاهخوار شده بودم ولی خیلی عاشق کاکائو ، شکلات ، بیسکوییت ، چیپس و پفک بودم و یا فست فود و حتی دوران وگان بودنم هم میرفتم از همینا نوع وگانشو پیدا میکردم میخوردم خخخخخخ
و وای که چه قدر ادم میتونه اشتباه بره یه مسیریو
گیاهخواری برای اینه که سالم تر زندگی کنیم حالا با اسمش میریم دور میزنیم خودمونو
دقیقا چیزی که تو دوره سلامتی گفتید
تو دوره سلامتی تاکید کردید که حتما هدف و اصل رو در نظر داشته باشید تا درگیر حواشی نشید و از مسیر خارج نشید
تعداد کمی از بچه ها اینو فهمیدن که تونستن تو دوره بمونن
و تعداد بیشتری درک نکردن و رفتن سراغ حواشی
مثل همون رژیم کتو که میان بیسکوییت کتو میزنن میفروشن اقا جان هدفت چیه ؟؟؟
مگه هدفت این نیست که سالم بخوری پس این وسط بیسکوییت کتو چی میگه ؟؟!!:////
دقیقا تو دوره سلامتی و حتی گیاهخواری هم همینطوره
من تو گیاهخواری مثل شما چیپس و پفک میخوردم چون اصل رو یادم رفت یا شاید یادم نرفت ولی اشتباه انتخاب کرده بودم، اصل برا من نکشتن حیوونا بود نه زندگی سالم تر
اما خداروشکر با هدایت و کمک پروردگار این اصل قانون سلامتی رو عالی درک کردم و بهش عمل کردم تا الان
و شما هم یه جورایی اینجا با اینکه هدفتون انرژی بشتر و غذای سالمتر بود ولی رفتید دنبال چیپس خوردن که مسلما غذای بی کیفیتیه
ولی بهتون افتخار میکنم که اون راه رو رفتید مثل من و نتایج همون هدایتتون کرد با کمک الله اصل تغذیه انسان رو پیدا کردید برای اولین بار و اولین نفر در دنیا عاشقتونم
.
استااااد خداااای من این کانال چه زیباست خدای من بهشته اینجااااا الله اکبر خدای مننننننن
نگاه کن اسمونو و ابی که اینه شده برای صد برابر کردن زیبایی های اسمون و جنگل
انعکاس تمام جهان تو این اب افتاده الهی خدای من شکررررررت
چه درختای سرسبزی الهی خداجونممممم شکرت شکرت شکرررررررت
وااااو پسر خلییییج رو نگااااااااا کنننننن خلیجو نگااااا واااااا نیگااااهش کنننن یه ابی اقیانوسی خالص با ابرای پفکی نزدیک به زمین واااای خدای من محشره بی نظیره فوق العااااادسسسست الهی شکرت که چشمام به لطف این سریال زیبابین شده و میتونم این زیبایی هارو ببینم و شکرگزاری کنم الله اکبر شکررررررت
امروز صبح که بیدار شدم داشتم تاکید میکردم به خودم که زندگی واقعا یک معجزه اس این دنیا واقعا بهشته
و این قسمتی که اقیانوس و ابرا رو نشون دادید وای خدای من دقیقا تاییدی بود بر این باور من
خود بهشت بود
دوست دارم منم با عشقم رو جت اسکی میبودم اونجا و ساعتها با هم فقط این اقیانوس و ابرا رو نگاه میکردیم :))))
بی انتها بود زیباییش