نظارت بر ورودی های ذهن - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-27.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-11-29 12:24:502021-11-09 07:14:17نظارت بر ورودی های ذهنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام خدمت همه دوستان عزیز خانواده عباسمنش.
مدتی هست که برنامه ریختم حالمو خوب کنم طبق قوانین جهان که میگه اتفاقات خوب = احساس خوب
به این نتیجه رسیدم که تو اینستا برم و مطالب طنز بخونم و توی تلگرام جک و فیلم و عکس و ….. ببینم
خب این به ظاهر کار باحال و خوبی شاید به نظر بیاد اما الان با دیدن این فایل استاد فهمیدم که عه من شاید داشتم میخندیدم و شاد بودم و احساس خوبی داشتم ( البته برا لحظه ای ) اما چون بیشتر مطالب طنز از گرونی و بیکاری و مشکلات مملکت صحبت میکنن چه خوراک کپک زده و زهر آلودی رو دارم دو دستی تقدیم ضمیر ناخودآگاه خودم میکنم و شاید الان حالم خوب باشه اما بعدا که باور هام تخریب شد و زندگیم به فنا رفت اون وقت معلوم میشد که آیا این خنده ها ارزش داشتن یا نه .
میدونستم اینا همش الهامات و هدایت خدای مهربونه میدونستم که خدا بسیار رزاقه و رحمان و این این خدا چون خیلی مشتاق تغییر زندگیمه و دوست داره عالی و پرفکت زندگی کنم قطعا نمیخواد که به واسطه ی این خنده های گذرا زندگیم به فنا بره. پس از خودش کمک خواستم
ازش خواستم که کمک کنه یه برنامه ای جایگزین کنم که هم شاد بشم هم لذت ببرم و هم زندگیم ساخته بشه به واسطه این لذت و به فنا نره. همشو تو دلم به خدا گفتما هیچ کلمه ای به زبون نیاوردم. فقط تو دلم یه خواسته ای ایجاد شد و همونجا تو دلم ازش خواستم که پس چیکار کنم ؟
خلاصه اینکه هدایت شدم به سمت کامنت ها. داشتم کامنت ها رو میخوندم و لذت میبردم از اتفاقات خوبی که بچه ها تعریف میکنن که یهو تو یکی از کامنت ها جواب سوالم رو پس از گذشت حداکثر فکر کنم ۱۰ دقیقه گرفتم خیلی خیلی خیلی پوکر فیس شده بوده بودم که خدایا شکرت واقعا مررررسسییییییی😍
حالا جواب سوالم چی بود که از این کامنت برداشت کردم ؟
اینکه چرا به جای رفتن تو فضای مجازی توی سایت نمیچرخم؟ ❤
خیلی مچرکم و سپاس گذارم از خدا که به راحتی و با لذت درخواستم رو اجابت میکنه واقعا هر چی جلو تر میره آدم خیلی اعتمادش به خدا بیشتر میشه
امیدوارم همیشه شاد باشین و لذت واقعی رو تجربه کنین تو زندگی
راننده تاکسی گفت:
«میدونی بهترین شغل دنیا چیه؟»
گفتم: «چیه؟»
گفت: «راننده تاکسی.»
خندیدم.
راننده گفت:
«جون تو…
هر وقت بخوای میای سرکار،
هر وقت نخوای نمیای،
هر مسیری خودت بخوای میری،
هر وقت دلت خواست
یه گوشه میزنی بغل استراحت میکنی،
هی آدم جدید میبینی،
آدمهای مختلف،
حرفهای مختلف،
داستانهای مختلف…
موقع کار میتونی رادیو گوش بدی،
میتونی گوش ندی،
میتونی روز بخوابی شب بری سر کار،
هر کیو دوست داری میتونی سوار کنی،
هر کیو دوست نداری سوار نمیکنی،
آزادی، راحتی.»
دیدم راست می گه …
گفتم: «خوش به حالتون.»
راننده گفت:
«حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟»
گفتم: «چی؟»
راننده گفت: «راننده تاکسی.د
بعد دوباره گفت:
.. هر روز باید بری سر کار،
دو روز کار نکنی
دیگه هیچی تو دست و بالت نیست،
از صبح هی کلاچ، هی ترمز،
پادرد،
زانودرد،
کمردرد،
با این لوازم یدکی گرون،
یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا میشه،
هر مسیری مسافر بگه
باید همون رو بری،
هرچی آدم عجیب و غریب هست
سوار ماشینت میشه،
همه هم ازت طلبکارن،
حرف بزنی یه جور،
حرف نزنی یه جور،
رادیو روشن کنی یه جور،
رادیو روشن نکنی یه جور،
دعوا سر کرایه،
دعوا سر مسیر،
دعوا سر پول خرد،
تابستونها از گرما میپزی،
زمستونها از سرما کبود میشی.
هرچی میدویی آخرش هم لنگی
به راننده نگاه کردم.
راننده خندید و گفت:
«زندگی همه چیش همینجوره….
میشه بهش خوب نگاه کرد
میشه بد نگاه کرد»
سلام خدمت استاد عزیزم
خدا رو سپاسگزارم که هر وقت شما رو میبینم سرحال و خوشتیپ و خندان هستی
من چند روزه دیگه تولد یک سالگیم رو جشن میگیرم
و اسم سال اول زندگیم رو گذاشتم سال عباس منش
من زندگی واقعی رو از یک سال پیش شروع کردم
از وقتی که اولین فایل شما رو دیدم
من میتوانم آینده مالی شما رو پیشگویی کنم
از اون روز تا الان تغییراتی در رفتار و باورهای من ایجاد کردین که در طی 35 سال زندگی از آنها محروم بودم
توان تشکر و جبران محبت شما رو ندارم
فقط اینو بدونید که چند وقته از نصیحتها و رهنمودهای شما برای راهنمایی و هدایت دیگران استفاده میکنم و سهمی از دعای خیر آنها به شما خواهد رسید.
آرزو میکنم تا زنده هستید آب تو دلت تکون نخوره
و خیلی خیلی دوست دارم وقتی بزرگ و بزرگ شدم یه جایی خدا من رو به شما برسونه
که بتونم با کلام خودم و بوسه بر گونه شما آنگونه که دوست دارم ازت تشکر کنم
نمونه یک مرد از دیار ایران زمین هستی
سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی🌷🌷
من غیر از دیدن فایل نشانه هر روزم😍
میام سمت فایل ها میگم خدا هدایتم کن کدوم فایل الان مناسب من👌
و چقدر جالب بعد از مدتها یه سریال خانگی تو گوشیم نگاه کردم👀
بعد به این فایل هدایت شدم😵
قربووووون خدا برم که از من مشتاقتره برای ثروتمند و موفق شدن من🤗
تاثیر مخرب رسانه ،بچه مدرسه ای بودم میفهمیدم.
ما عربها، قبلا اگه فرد نزدیکی از فامیل به رحمت خدا میرفت.
تا ۴۰روز تلویزیون روشن نمیکردیم یجور رسم، و واقعا من تو اون چند روز آرامش نبود رسانه حس میکردم،
اونموقع قانون نمیدونستم ولی از نظر تقلید و تاثیر مخرب میگفتم داره ولی متاسفانه نگاه میکردم.
الان خدا را شکر میکنم هدایت شدم .تو خونه ای من اگه تلویزیون روشن ،فقط کارتون برا بچم.
رفتم خونه مادرم،اخبار نگاه میکرد عصبی شدم،
دوست داشتم فقط زود از اونجا برم.
حس میکردم مثل آتیش،که شرارهاش داره میریزه سمتم.
تو همون چند دقیقه از بیماری،دوزی صحبت میکردن.
وای قبلا که نمیدونستیم کنترل ذهن چی؟؟؟!
ورودی ذهن چی؟؟؟!
چه بلاهای سر خودمون اوردیم😑
خدا یا شکرت بابت آگاهی و هدایتی که به ما دادی🙏😘
همین سریالی که دیشب نگاه کردم،غیر از بحث احساس بد،
انقدر روابط پنهان در سریال نشان میداد که لذت بخش بود،
که خودآگاه یا ناخودآگاه ادم دوست داشت چنین رابطه ای رو تجربه کنه .
میشه ناخودآگاه درخواست😓
متاسفانه جای ارزش ها و چیزهای اخلاقی جابه جا میشه.
من قبلا میخواستم تو زندگیم تغییر کنم،برای دوسال تلویزیون تعطیل کردم.
الان که دیشب بعد از مدتها سریال نگاه میکردم،
گفتم اگه اونموقع تلویزیون نگاه میکردم،
نمیتونستم تغییر کنم و تحت تاثیر این بازیگرها و پوششون و رفتارهاشون قرار میگرفتم.
خدا را شکر سریال دیدنم،سریال های زندگی در بهشت الان یا سفر به دور امریکا،
خلاصه سایت😍
سال ۹۷،نصف شبی به فایل های استاد هدایت شدم
و از آن شب کل زندگیم شد فایل های استاد،این سایت💃💃💃
استاد منم سال ۸۷ یه تغییراتی در سبک زندگیم داشتم.
در واقع از نوشتن نامه بخدا در یک غروبی و خواستن آرامش از خدا،
از فردا صبحش کلی اتفاقات افتاد نمیگنجه اینجا بنویسم.
همیشه ذهنم بهم میگفت و الانم میگه نگاه اطرافیانت هیچ تغییری نکردن از اول همون پوشش،رفتار داشتن،
چته هر روز یرنگی؟؟؟؟؟
فکر میکردم تغییر کردنم چیز بدی مثل بقیه ثابت یا بقول شیطان درونم یکرنگ باش.
ولی الان بهش میگم من انسان آفریده شدم که تغییر و رو به جلو یا کمال حرکت کنم.
خدا را شکر که تغییر میکنم مشخص انسان با زکاوت،باهوشی هستم.
که نخواستم اجتماع بهم راه نشون بده،
چون مسیر اکثریت درش آرامش نیست.
شاید بعضی جاها بر خلاف ظاهر زیبای اعمال،رفتارها اجتماع درونش آرامش نیست در این تقلیدی که از هم دیگه میکنن،
تقلید از مد و سبکی که جامعه به آنها ارائه کرده.
مممممنوووون در زمانه که همه میگن ارتباطت جمعی،
شما این شهامت داشتید و داریت که از تاثیر مخربش بگی👌
در پناه الله یکتا،رسالتتون به پیش ببریت🙏
سلام دوست عزیزم
لذت بردم با کامنتت
و اونجا که گفتی واسه خدا نامه درخواست آرامش نوشتی…
اونجا دقیقا اشکم سرازیر شد
چون منم یه روز خسته و درمانده که چکار کنم این بدبختیامو تموم کنم
شروع کردم نامه نوشتم واسه خدا
بهش گفتم تمام رو هایی که به غیر تو انداختم هیچ فایده ای نداشت
گفتم دیگه فقط اومدم سراغ خودت ، چون میدونم که فقط تو میتونی هر کاری رو انجام بدی
اون زمان مفهوم واقعی و عملی توحید رو نمیدونستم ولی این نامه رو واسه خدا نوشتم
اون زمان مفهوم واقعی درخواست و سوال کردن از خدا رو نمیدونستم
ولی واسش نوشتم تو فقط بگو چجوری و چکار باید بکنم…
بخدا از همون موقع ورق برگشت
تموم شد بدبختیم
شروع شد خوشبختیم
چند ماهی کتاب های انگیزشی خوندم و بعد سریع هدایت شدم به این سایت و فایلهای استاد عزیز
چه درخواستی و چه اجابتی….
خداروشکر
خدا خیلی به من لطف داره
خداروشکر
تشکر میکنم از استاد عزیزم و مریم جانم
در پناه رب توانا
مهدیه جان این کامنت شما امروز صبح،
برای من که الان درگیر تضادهای زیادی هستم،
پیام داشت بشینم دوباره نامه برا خدا بنویسم.
مممنووونم
خداروشکر که ما از طریق دستان بی نهایت خدا داریم هدایت میشیم
کسانی که حتی نمیشناسیم، دارن باعث هدایت ما میشن
الله اکبر اینجاست که درک میکنیم ما همه یکی هستیم و جزیی از خداییم
خدا رو شکرررررررررررر
نادیده گرفتن حرف دیگران یکی از اصلی ترین موارد موفقیتی من بود که از عذت نفس اموختم واقعا دوره عالی هست
من فکر میکردم تغییرات من باعث میشه بقیه قضاوتم کنن ولی وقتی این کد مخرب رو درست کردم و پام رو از روی ترمز برداشتم جهش پیدا کردم چه جهشیییی
به آرامی آغاز به مردن می کنی پابلو نرودا
برگردان: احمد شاملو
به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می کنند،
دوری کنی . . .
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی ات
ورای مصلحت اندیشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری
شادی را فراموش نکن
سلام به استاد خوب خودم و خانوده صمیمی ام
نشانه امروز من این قسمت بود
و دلیلش الان کاملا برام روشنه
به خاطر جمعی خانوادگی که دیشب در ان حضور داشتم و عدم کنترل ذهنم امروز صبح به این قسمت هدایت شدم
و اینه جریان هدایت خیلیی زیباست و خیلی خوشحالم که در مدار درست قرار دارم با کوچکترین خطا چراغ قرمز هدایت به صدا در میاد
این متن رو برای خودم مینویسم تا یادم بمونه و به خودم یاداوری کنم که هر کسی نتیجه باورها و فرکانس خودش رو می بینه و به هیچچچچ وجه در حق کسی دلسوزی بیجا نکنم که فقط خودم اسیب می بینم
از هدایت گفتم و چقدر هدایت پروردگار رو این روزها به وضوح درک میکنم
دوشب قبل وقتی از خواب بیدار شدم تو ذهنم یه چیزی داشت تکرار میشد و لازیدنکم……….لازیدنکم : شما را می افزاییم : خدایا شکرت چقدر نشانه خوبی
دیشب خواب میدیدم : استاد روی یه کوه بزرگی دارن لایو میزارن و اتفاقا من هم پاین اون کوه هستم و میگم عه چه عالی
هر طور شده میرم بالا و استاد رو میبینم ، خلاصه با سختی و تلاش فراوان رفتم بالا و دیدم استاد یه قوچ نر خیلی بزرگ( فک کنم تُنی) بود رو با خودشون اوردن اون بالا و به من میگن اگه ولش کنم فک میکنی بتونی بگیریش منم میگم اره حتما
تُنی خیلی سرکش شده بود و خیلی حواسم بود از اون ارتفاع نیفته پایین خلاصه با کلی سختی گرفتمش چن بار هم خواستم بگیرمش زمین خوردم و بعد گفتید ؛ ببین کنترل فکر هم مثل این حیوون سرکش میمونه نتونی زود جلوش رو بگیری دیگه افسارش از دستت در میره و باید کلی دوندگی کنی تا کنترلش رو دوباره دستت بگیری
ضمن این که ادامه دیدگاهم رو بعد از کوهنوردی و دیدن کلی منظزه مه الودزیبا نوشتم .کل مناظری که تو خواب با شما دیدم در بیداری و بلافاصله تجربش کردم .خدایا سپاسگذارم
ببین کنترل فکر هم مثل این حیوون سرکش میمونه نتونی زود جلوش رو بگیری دیگه افسارش از دستت در میره و باید کلی دوندگی کنی تا کنترلش رو دوباره دستت بگیری …
به نام رب العالمین
سلام
امروز قسمت اول آپدیت روانشناسی ثروت 1 – نسخه جدید اومد
Let’s Go
هدایت شدم به پروفایل زیبات فرنگیس جانن
نوشته بودی که منتظر آپدیتی و دقیقا چشم منم به همین خورد!
گفتم هم بنویسم و هم حسی که لطف میکنه همیشه هدایتم میکنه را منبع را بازم بگم، اطاعت میشه اطاعت امر را گسترش بدم.
ادامه دارد …
به نام الله یکتا که 《خَیۡرٌ حَـٰفِظࣰا وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّ ٰحِمِینَ》 است
حکایتِ خداوندگارِ محافظ یا پاسبان… ، به قول مولانای عزیز…
پاسبانِ من عنایاتِ وِی است
هر کجا که من رَوَم شَه در پِی است
سلام و صد سلام بر استادِ عزیز و بانو شایسته گرانقدر و همه ی دوستانِ نازنین و توحیدی ام در این سایتِ زیبا و الهی…
امروز صبح در دانشگاه بودم که اطلاعیه ای را روی دیوار مشاهده کردم که برایِ من بسیار الهام بخش بود و مرا غرقِ در تفکر و اندیشه کرد ، اندیشه ای که وجودِ مرا به سمت نوشتن برانگیخته کرد ، نوشتنی که عنوانِ آن را 《پیغام هایِ مخفی برای ذهن》 میگذارم….
عاشقِ آن لحظاتی هستم که همان خدایی که هر چه دارم از اوست ؛ به من توفیقِ تفکر میدهد ، زیرا که هیچ عبادتی برای من ، به اندازه تفکر کردن؛ لذت بخش نمی باشد ، تفکری از جنسِ…
…وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَـٰوَ ٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَـٰذَا بَـٰطِلࣰا…
…و کسانی که در هر لحظه و در همه حال ، در خلقتِ آسمان ها و زمین تفکر میکنند و به برکت این تفکر به حالتی میرسند که میگویند : پروردگارا ، تو اینها را بیهوده خلق نکردی…
[سوره آل عمران ١٩١]
آری ، من چنین عبادتی را دوست دارم و با آن بسیار بسیار بسیار لذت می برم ، به تعبیر حضرت رضا علیه السلام…
لیسَ العِبادَهُ کثرَهَ الصلاهِ و الصومِ ، إنّما العِبادَهُ التَّفکُّرُ فی أمرِ الله
عبادت به زیادیِ نماز و روزه نیست ، بلکه عبادتِ حقیقی یعنی تفکر کردن در کارِ خدا…
آری ، من تفکر در کارهایِ خدا را دوست دارم ، تفکری که عظمتِ رب العالمین را به رُخ من بکشد و… ، به قول حضرت صادق علیه السلام…
أفضَلُ العِبادَهِ إدمانُ التَّفکُّرِ فی اللّهِ و فی قُدرَتِهِ
با فضیلت ترین عبادت ، آن تفکرِ همیشگی در مورد خدا و قدرت او می باشد…
مثلا تفکر در سیستمِ هدایتِ خونِ در رگ هایم که به گونه ای منظم و مستمر در حال انجام است ، مرا به نیروی هدایتگری میرساند و این کلمات را بر زبانم جاری میکند که ای نیرویِ هدایتگرِ خون در رگ هایم ، وجودم را هدایت کن به راهِ مستقیم همان “صِرَ ٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡ غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّاۤلِّینَ”
مثلا تفکر در عظمتِ یک نهنگِ عظیمُ الجثه که خداوندگارِ فراوانی ، در هر وعده غذایی 1000 کیلوگرم ماهی کوچک و بزرگ ، روزی اش میکند ؛ مرا به حالتی میرساند که خجالت بکشم در برابر خداوند متعال از کمبود حرف بزنم و گرانیِ قیمتِ خیارسبز از کیلویی 10هزار تومان به 11 هزارتومان را تحلیل کنم که “ای بابا ، خیار سبز هم گران شد و رفت ، دیگه این دنیا به درد زندگی کردن نمیخورد…”
آری ، تفکری راستین در نشانه هایِ اللهِ یکتا حُکمِ پورتالِ(غار) سفر در زمانی را دارد که به مانندِ اصحاب کهف ، انسان را واردِ آن میکند که و سالیانِ سال ما را به سمت جلو میبرد… ، به تعبیر حضرت علی علیه السلام…
فِکرُ ساعَهٍ قَصیرَهٍ خَیرٌ مِن عِبادَهٍ طَویلَهٍ
یک ساعتِ کوتاه فکرکردن ، بهتر و برتر از یک عبادتی طولانی است…
آری ، تفکر در نشانه هایٍ الله یکتا بسیار قدرتمند است و اگر این تفکر ، در ساعاتِ مقدس شب که از قبل از اذانِ صبح شروع میشود و تا طلوعِ خورشید ادامه می یابد ؛ انجام شود ؛ قدرتی دو چندان پیدا میکند ، زیرا که در آن ساعات ، آرامشی عجیب بر این سیارهِ خاکی حاکم است و محلِ تجلیِ قدرت نماییِ “ربُّ الفَلَق” می باشد…
تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفࣰا وَطَمَعࣰا
پهلوهایشان در نیمه هایِ شب برای راز و نیاز با پروردگار ، از بسترهایشان کناره میگیرد و در آن لحظات ، پروردگارشان را با حالتِ ترس و امید ، میخوانند…
[سوره السجده 16]
آری ، وقتی که از لذتِ خواب بگذریم ، لذتی بالاتر روزی ما میشود که اصلا دیگر دلمان نمیخواهد آن را با هیچ چیز عوض کنیم…
و این قانونِ خداست که اگر از یک لذتِ کوچک بگذریم ، لذتی بزرگتر روزی ما میکند ، مثلا وقتی که از لذتِ دیدنِ یک میلیون تومان موجودیِ حسابِ بانکیِ خود بگذریم و از آن دل بکنیم و آن را به عنوان “قَرۡضًا حَسَنࣰا” به خدا بدهیم ، طعمِ لذتی زیبا و چندبرابری را از سمت او میچشیم…
مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنࣰا فَیُضَـٰعِفَهُۥ لَهُۥ وَلَهُۥۤ أَجۡرࣱ کَرِیمࣱ
کیست که با انفاقِ خود به خدا وامی نیکو دهد ، تا برای او چندین برابرش کند و پاداشی بزرگوارانه داشته باشد؟؟؟
[سوره الحدید 11]
چه قانونِ زیبایی که از یکسری چیزها میگذریم و چیزهایی زیباتر را دریافت میکنیم ، مثلا از لذتِ شرکت در جمع هایی که زبان به لغو و بیهوده گویی باز است ، میگذریم و به حکمِ فرمان خدا ؛ “عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ” میکنیم و این سیگنال را به سمتِ درگاه او ارسال میکنیم که “ای خدا من از هم صحبتی با آنان گذشتم به شوقِ هم صحبتی با تو” و حال در اینجا خدا پاداشی زیبا به این رفتارِ صادقانه ما میدهد و… ، به تعبیر مولانا…
این دهان بَستی ، دَهانی باز شد
کو خورندهٔ لُقمههایِ راز شد
و اما حکایتِ این نیمه هایِ شب ، چیست که اینقدر قدرتمند است؟!
خدا داناتر است به این لحظاتِ مقدس که در آیاتِ ابتدایی سوره مزمّل ؛ به عنوان یک تمرین آماده سازی ، حضرت محمد را به بیداری در نیمه های شب و خواندن و تامل در آنچه که بر او نازل کرده بود ، دعوت میکند و حکمتِ چنین کاری را اینگونه برای او وصف میکند که…
إِنَّ نَاشِئَهَ ٱلَّیۡلِ هِیَ أَشَدُّ وَطۡـࣰٔا وَأَقۡوَمُ قِیلًا
و ای محمد ، همانا تحولاتِ روحیِ حاصل شده از تفکر و ذکرِ پدید آمده در شب ، موجب محکم شدنِ گام هایِ تو در راه حق و استوار شدنِ کلامِ تو در این راه میشود…
[سوره المزمل 6]
عهه ، بحث در مورد چیز دیگری بود ولی چه شد که بحث به سمتِ تفکر و اثراتِ آن کشیده شد ولی هر چه شد ، زیبا شد و حال که چنین شد ، دوست دارم این سفارش را به درگاهِ خداوندِ متعالی که “سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ” و “سَرِیعُ ٱلۡعِقَابِ” است ، ثبت کنم که…
خدایا ، لطفا به من توفیقِ بهره مندی از این ساعاتِ مقدسِ نیمه های شب و لحظاتِ سحرگاهان را بده تا جزو گروه آنهایی باشم که در کتابِ مقدس ، آنها را با عنوان “وَ ٱلۡمُسۡتَغۡفِرِینَ بِٱلۡأَسۡحَارِ” خوانده ای…
(کَانُوا۟ قَلِیلࣰا مِّنَ ٱلَّیۡلِ مَا یَهۡجَعُونَ وَ بِٱلۡأَسۡحَارِ هُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ)
آنها کسانی هستند که زمانِ کمی از شب را میخوابند و در لحظاتِ سحر به استغفار می پردازند
[سوره الذاریات 17 – 18]
عهه راستی ، دوست داشتم این را هم به خدا بگویم که…
خدایا ، وقتی که من یک سفارشِ اینترنتی در سیستمِ یک فروشگاه اینترنتی ثبت میکنم ، آن را با عزت و احترام دریافت میکنم و این در حالی است که الان من سفارشِ “بیداریِ در سحرگاهان و طعمِ زیبای هم صحبتی با تو” را در سیستمِ تویی که “سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ” هستی و به سرعت حساب و کتاب میکنی و در یک چشم بر هم آن سفارش را ثبت و آماده میکنی ، ثبت کردم ؛ یعنی نمیخواهی این سفارش مرا به دست من برسانی؟؟؟!!!
وااای نه ، خودم فهمیدم ، اشتباه از سمت من است..
تو میخواهی ولی مشکل از سمت من است که من به اندازه آن اعتمادی که به آن فروشگاه اینترنتی دارم ، به تو ندارم… ، پس هر چه میکشم از خودم است…
من اینقدر بی معرفت هستم که به آن فروشگاهِ اینترنتی اعتماد میکنم و پولم را پیشاپیش به آنان تقدیم میکنم و مطمئنِ مطمئنِ مطمئن میمانم که سفارشم تا لحظاتی دیگربه دستم میرساند ولی به تویی که گوشه ای از قدرت و عظمتت را در سیستم بیناییِ و شنواییِ من به رخِ من کشیدی ، اعتماد نمیکنم و…
خدایا ، من هیچی ندارم که به تو بگویم جز اینکه اعتراف کنم به اینکه من در اعتماد کردن به تو ضعف و ناخالصی دارم…
حال بیا و مرا بخر و درمان کن و این غده هایِ سرطانیِ ضعف ها و ناخالصی هایم را پرتودرمانی کن و آنها از وجودم خارج کن و ضعفِ در ایمانم را با فیزیوتراپی درمان کن تا به ایمانی قوی تبدیل شود…
بیا و درمان کن این رضایِ مریض را که سخت بیماراست و بیماریِ کشنده ای به نامِ ضعفِ در اعتماد و ایمان به خودت دارد ؛ بیماریِ کشنده و هلاک کننده ای به نام کوری و ناشنوایی دارد که نشانه های قدرتِ تو را نمیبیند و نمیشنود…
وَأَیُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥۤ أَنِّی مَسَّنِیَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّ ٰحِمِینَ
و ایوب را بیاد آور که پروردگارش را ندا داد که بیماری ای به من رسیده است ، مرا درمان کن که تو مهربانترین مهربانانی
[سوره اﻷنبیاء 83]
بیا و من را بخر و درمان کن و جراحت های مرا التیام بخش ، من اینقدر روی خودم و دیگران حساب کردم و ضربه ها خوردم که دیگر بس است ، بیا و… ، به تعبیر مولانا…
بازخَر ما را از این نفسِ پلید
کاردش تا استخوانِ ما رسید
بگذریم…
○□○□○□○□○□○□○□○□○□
قبل از ذکر آن کلماتی که بروی آن اطلاعیه نقش بسته بودند ؛ دوست دارم این نوشته را مُعطّر کنم به کلامی از خدا که مرتبط با آن چیزی است که میخواهم در مورد آن بنویسم؛ همان کلامی که به جهتِ هدایتِ بشریت ، بر زبانِ حضرت محمد جاری ساخت…
فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَـٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦۤ
پس انسان به غذایِ خود نگاه کند و در آن اندیشه کند…
[سوره عبس 24]
حکایتِ غذا چیست که باید به آن نگاه کنیم؟!
لایه اولیه ی معنایِ غذا ، همان است که همه ما میدانیم که باید مراقب باشیم که چه چیزی را وارد معده ی خود میکنیم… ، به تعبیر قرآن…
…کُلُوا۟ مِن طَیِّبَـٰتِ مَا رَزَقۡنَـٰکُمۡ…
…از نعمت های پاکیزه ای که روزیتان کردیم ، نوشِ جان کنید…
[سوره البقره 57]
خب ، همییین ؟ آیه را خواندیم و الحمدلله معنی اش را هم فهمیدیم و سریع برویم آیه بعدی را بخوانیم که ثواب بیشتری را جمع کنیم تا در دنیایِ بعدی قصرها و باغ هایِ بیشتری دریافت کنیم؟؟؟!!!
کجا با این عجله؟ یکم بنشینیم و یک شربتِ گلاب و زعفرون بخوریم و بیشتر تامل کنیم در این آیه ی زیبا تا بیشتر دریافت کنیم…
لایه بعدیِ غذا ، غذایی است که ما در قالبِ فکر به ذهنِ خود میدهیم
حال مسئله این است که همانگونه که ما به شدت مراقب هستیم تا غذایِ فاسد و آلوده نخوریم ، چرا مراقب اندیشه ها و افکارِ خود نیستیم؟؟!!
همانگونه که مراقبِ کامپیوترِ خود هستیم که هر کسی فلش مموریِ خودش را به آن نزند ، چرا مراقبِ فضای مقدسِ ذهنِ خود نیستیم و براحتی اجازه یِ ورود هر فکری را به آن میدهیم؟؟!!
همین تفکر در این دو سوال چنان انسان را…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
خب ، در اینجا به این مسئله میرسیم که ذهنِ انسان حُکم یک اَبَر کامپیوتر را دارد که فرماندهی اعضای بدن و رفتارهای ما را بر عهده دارد و هر چه را به عنوان خوراک به آن بدهیم و آن را به واسطه تکرار و تکرار ، بروی آن نصب کنیم ؛ به صورتِ اتفاق در صفحه یِ نمایشگرِ زندگیِ ما ، پخش میکند
مثلا من از بچگی در اثر هم نشینی با خانواده ام که فارسی صحبت میکردند ، برنامه یِ زبان فارسی را بروی سیستمِ ذهنِ خود نصب کرده ام و حال چون چنین برنامه ای بروی سیستمِ ذهنِ من نصب شده ، این کلماتِ فارسی برای ذهنِ من قابل پخش میشود و این در حالی است که در حال حاضر زبانِ چینی برای من قابل پخش و فهم نیست ، زیرا که برنامه چینی بروی سیستمِ ذهنِ من نصب نشده و چنانچه بخواهم که زبان چینی برای من قابل فهم و پخش شود باید آموزش ببینیم و تکرار و تکرار کنم تا…(رجوع کنید به فایلی از استاد بنام تغییر باورها به روش استاد عباس منش)
این سیستمِ عظیم ذهن است که براساس آنچه که بروی آن نصب شده باشد ، هورمون هایی را در بدن آزاد میکند و ما را کنترل میکند…
مثلا شخصی که برنامه یِ تحسینِ زیبایی ها را برویِ ذهنِ خود نصب کرده باشد ، به صورت ناخودآگاه در مواجه با موقعیت های زیبا ، شاد میشود و غرق در تحسین میشود
در واقع چنین اتفاقی در وجود او بخاطرِ هورمون هایی است که از ذهن او ترشح میشود و به صورت انرژیِ تحسین در بدن او ظاهر میشود ولی اگر شخصی برنامه مخرب و فاسدِ حسادت را را بروی ذهنِ خود نصب کرده باشد ، نمیتواند درموقعیت های زیبا احساس شادی و رضایت کند ، زیرا که چنین برنامه ای برای ذهن او تعریف نشده و ذهنِ او چنین هورمونی را برای او آزاد نمیکند بلکه هورمون و انرژی ای از جنسِ حسادت را در وجود او آزاد میکند
کل داستان درهمین است که برنامه های ذهن خود را عوض کنیم ، مثلا برنامه ویروسی حسادت را پاک کنیم و برنامه تحسین را نصب کنیم ، تمااام
حال سوال این است که این برنامه هایی که برویِ ذهنِ ما نصب میشود ، از کجا می آیند؟؟؟!!!
جواب واضح است ؛ توسط خودمان ، اگر قدر این سیستم عظیم را بدانیم ؛ خودمان کنترل آن را بر عهده میگیریم و اجازه ویروسی شدنش را توسط انسان هایِ غیر الهی نمیدهیم و برنامه هایی زیبا از جنسِ فراوانی و ارزشمندی و… بروی آن نصب میکنیم ولی اگر قدرِ این موهبتِ خدادادی را ندانیم ، دیگران می آیند و کنترل ذهن ما را در اختیار میگیرند و هر چه را که بخواهند بروی ذهن ما نصب میکنند و وجودِ ارزشمند و گرانبهایِ ما را برده و اسیرِ خویش میکنند
پس هر چه هست به خودِ ما برمیگردد و مسوول خوشبختی و بدبختیِ ما خودِ خودِ خودمان هستیم و نمیتوانیم مسوولیتِ بدبختی خود را به گردن دیگران بیاندازیم که فلان دولت و فلان مسوول نگذاشتند و….
آری ، ما چنین سرمایه ای را داریم ، سرمایه ای بنام ذهن که متشکل از ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه است که حکمِ یک اَبَرکامپیوترِ کوانتومی را دارد که هر چه را به بعنوان برنامه بروی آن نصب کنیم در صفحه نمایشِ زندگی ما پخش میکند ، به تعبیر حضرت علی علیه السلام…
اَ تَزعَمُ اَنَّکَ جِرمٌ صَغِیرٌ وَفِیکَ انطَوَی العَالَمُ الاَکبَرُ؟؟!!
آیا گمان میکنی که موجودِ کوچکی هستی در حالیکه در درونِ تو کیهانی عظیم نهفته است؟؟!!
آری ، ما خیلی خیلی خیلی عظمت داریم ولی آن را گم کرده ایم و دنبال آن هم نمیرویم ؛ به تعبیرِ حضرتِ علی علیه السلام…
عَجِبْتُ لِمَن یُنْشِدُ ضـالَّتَهُ وَ قَدْ اَضَلَّ نَفْسَهُ فَلا یَطْلُبُها!!!
در شگفتم از کسى که در پى یافتن گمشدهِ خویش مى گردد، در حالى که «خود» را گم کرده و در پى یافتن «خویش» نیست!!!
الان اگر من گوشیِ خود را گُم کنم ، در بدر دنبالِ آن میگردم که آن را پیدا کنم ولی من ؛ خویشتن را گم کرده ام و از عظمتی که خدا درونِ من گذاشته غافل شده ام ولی عینِ خیالم هم نیست که نیست…
این را بارها به خودم گفته ام و باز هم میگویم که سیستم شنوایی و بینایی ای که خدا در وجودِ من گذاشته دارای محدوده ی فرکانسی خاصی است و این محدوده ی فرکانسی در زمان مرگ فراتر میرود به گونه ای که میتوانم چیزهای را ببینم و بشنوم که قادر به دیدن و شنیدن آنها نبودم و مهمترین چیزی را که در آن لحظه میبینم ، عظمتی است که خدا درون من گذاشته ولی ای دل غافل…
آری ؛ آن عظمتِ فراموش شده را میبینم و درآنلحظه آرزوی بازگشت به دنیا و فرصت دوباره را میکنم که قدردان آن عظمت باشم ولی جوابی که میشنوم…
حَتَّىٰۤ إِذَا جَاۤءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ لَعَلِّیۤ أَعۡمَلُ صَـٰلِحࣰا فِیمَا تَرَکۡتُۚ کَلَّاۤۚ إِنَّهَا کَلِمَهٌ هُوَ قَاۤئلُهَا…
و هنگامی که مرگِ یکی از آنان فرامیرسد ، به پروردگارِ خود میگوید که خدایا مرا به دنیا بازگردان تا قدردانِ موهبت هایِ تو باشم ولی جوابی جز “هرگز” نمیشنود….
[سوره المؤمنون ٩٩ – ١٠٠]
همین تفکر در این آیه چقدر…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
خب پس نسخه چیست تا شاهدِ چنین صحنه ای نباشم و با حالتِ “رَاضِیَهࣰ مَّرۡضِیَّهࣰ” ، تسلیم فرشتهِ مرگ شوم و با اشتیاقِ فراوان ، راهی دنیایِ بعد شوم؟؟؟
نسخه همان سخنِ حضرت محمد است که…
موتوا قبلَ ان تمُوتوا
بمیرید قبل از آنکه مردنِ اصلی خود…
نسخه همان بیت مولانا است که…
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
آری ، باید همین الان بمیرم و به خود آیم…
مرگ رحمت و زنده شدنی مجدد است ولی حقیقتی اشتباه را به عنوان یک غذایِ فاسد وارد ذهنم کرده ام و آن این است که من مراقب افکارم نبودم و اجازه دادم که جریانِ تاریکی مرا از لفظِ مُردن با عناوینی مانند وحشت قبر و… بترساند و این ترس با شنیدنِ لفظِ مرگ همنشین شده است و مرا از چنین موهبتی ، میترساند…
حال که چنین است ، باید اندیشه و چشم هایم را بشویم و از زاویه ای زیباتر بیاندیشمُ و نگاه کنم تا برنامه ای جدید نسبت به مرگ در ذهنم نصب شود و آن این است که…
مُردن در برابر الله یکتا زیباست و به این معناست که من در برابر او تسلیم میشوم و از سر راهِ او کنار میروم تا آن عظمتِ بی نهایت بتواند از طریقِ من به جلوه گری بپردازد…
چنین مردنی در برابرِ الله یکتا زیباست ، زیرا وقتی که در برابر اویی که زنده کننده زمینِ مرده در فصل بهار است ، بمیرم ؛ می آید و زمینِ وجودِ مرا احیا میکند و زنده میشوم به خودِ خودِ خودش و….
فَٱنظُرۡ إِلَىٰۤ ءَاثَـٰرِ رَحۡمَتِ ٱللَّهِ کَیۡفَ یُحۡیِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۤۚ إِنَّ ذَ ٰلِکَ لَمُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءࣲ قَدِیرࣱ.
و به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمینِ مرده یِ در فصل زمستان را به زمین زنده ای در فصل بهار تبدیل میکند ، پس او اینگونه مردگان را زنده میکند و او بر هر کاری توانا است.
[سوره الروم 50]
آری ، مردن و تسلیم شدن در محضرِ الله یکتا و از سر راه او کنار رفتن ؛ رحمت است و هیچ ترسی ندارد… ، به تعبیر قرآن
وَلَا تَقُولُوا۟ لِمَن یُقۡتَلُ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَ ٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡیَاۤءࣱ وَلَـٰکِن لَّا تَشۡعُرُونَ
و به کسانی که در راه خدا کشته شده اند ، مرده مگویید ، بلکه آنان زندگانی هستند که شما هیچ درکی از آنان ندارید
[سوره البقره 154]
کشته شدن در راهِ خدا بدین معنی است که من نفسانیات و هوی و هوس هایِ خودم را به احترام الله یکتا و فرمان هایش ؛ در راهِ خدا فدا کنم و از آنان بگذرم و به تعبیر دیگر جانم را تقدیم او کنم و تسلیمِ محضِ او شوم…
چنین کشته شدنی زیباست ولی نگاهِ نازیبا در قبال چنین امری این است که انسان میمیرد و تمام میشود ولی نگاهِ زیبا این است که تازه و زنده میشود…
پس باید این اندیشه را در خود تقویت کنم که مُردن و تسلیم شدن در برابرِ الله یکتا ترسناک نیست بلکه مایه رحمت و حیات است و به برکتِ تقویتِ این اندیشه ؛ خود را آماده این کنم که با اشتیاقِ فراوان تمامِ وجودم را به او تقدیم کنم و در وادی مقدّسِ او “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” شوم تا او از طریقِ من “وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ” کند و چنانچه از سمتِ جریان تاریکی ، ترسی بر من وارد شد که مرگ ترسناک است ، در جوابش میگویم…
“من در وادی مقدس طوی هستم” ؛ همان وادیِ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” و در چنین وادیِ مقدسی ، ترس و غم معنا ندارد و فریادِ “أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ” در آن پخش میشود…
آری ، پس من تلاش میکنم تا خودم را تقویت کنم که بودُ و نبودُ و هستُ و نیستِ خود را در محضر رب العالمین ، سَر بِبُرم و به مانند ابراهیم در داستانِ ذبحِ فرزندش ؛ حُسنِ نیتِ خودم را به او ثابت کنم و ندای “قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡیَاۤ” را از جانب خدا بشنوم و طعمِ زیبای “وَفَدَیۡنَـٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِیمࣲ” را بچشم…
آری ، من تلاش میکنم تا در محضر او خود را فدا کنم و همچون کشتگانی شوم که در ملکوتِ خدا ، مرا شهید بخوانند تا طعمِ حیاتِ واقعی را بچشم با چاشنی یک رزقِ بی نظیر از سمتِ خودش…
وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَ ٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَاۤءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ
و هرگز گمان مبرید که آنان که در راهِ خدا کشته شدند ، مردگان هستند بلکه آنان زندگانی هستند که در نزد پروردگارشان روزی میخورند…
[سوره آل عمران 169]
آن چیزی که ما از آن میترسیدم ، ترسناک نیست بلکه عین زندگی است ، خوشا به حال شهیدان ، آنها که از منیت ها و نفسانیات و منم منم منم کردن ها خالی شده اند و ساکنِ حریم مقدّسِ حضرت رب العالمین شده اند و نزد او روزی میخورند و… ، به قول مولانا…
در شهیدان یُرزَقون فرمود حق
آن غذا را نِی دهان بُد نِی طَبَق
غذایی میخورند از جنسِ نور که خوردنش نیازی به دهان و سینی ندارد و این نور همان غذای اصلی بشریت است… ، به قول مولانا…
قوتِ اصلیِ بشر نورِ خداست
عهه ، چرا بحث به اینجا کشیده شد ولی هر چه بود زیبا شد ، حال که چنین شد و بحث نورِ خدا شد ، دوست دارم خدا را با این نامِ زیبایش که در دعای جوشنِ کبیر آمده صدا کنم و سفارشی را در سیستمِ او ثبت کنم…
یَا مُنَوِّرَ الْقُلُوبِ…ای نور بخش قلب ها
دیگه نیازی نیست توضیح بدم ، همین اسم خودش حکایت دارد که چه سفارشی را ثبت کردم… ، فقط یک نکته بسیار مهم و آن هم این است که…
خدایا خودت گفتی که…
لَهُمۡ قُلُوبࣱ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا
آنها را قلب هایی است که با آن حقائق را در نمی بیابند
[سوره اﻷعراف ١٧٩]
پس پناهم باش و مرا توفیق ده که قدردان این عظمتِ بزرگی که در وجودم گذاشتی و نام آن را “قلب” نهادی ؛ باشم و از نور خودت بر آن بتابان و آن را “پرتودرمانی” کن تا جلا پیدا کند و زنگارهایش از بین برود و…
خدایا ، قربونت برم ، حواست باشه به این قلبِ من که یه وقت لحظه مرگ نفهمم که چه سرمایه ای داشتم و ای دل غافل…
خدایا مرا توفیق بده که مراقبِ این قلب باشم که خودت در یک حدیث قدسی فرمودی…
لا یَسَعُنی أرضی ولا سَمائی ولکِن یَسَعُنی قَلبُ عَبدِیَ المُؤمِنِ
زمین و آسمانِ من ، گنجایش مرا ندارند ؛ اما قلبِ بنده مؤمنم ، گنجایش مرا دارد
خدایا خودت پاسبانِ قلبِ من بشو تا غیر خودت در آن وارد نشود… ، به تعبیر حضرت صادق علیه السلام
اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ فَلاَ تُسْکِنْ حَرَمَ اَللَّهِ غَیْرَ اَلله
قلب آدمى حرم الهى است در حرم خدا ؛ غیر خدا را منزل مده
قلب اسرار فراوانی دارد و در سرزمینِ وجودیِ من ، معادل خانه یِ کعبه است که بروی این سیاره خاکی است و خانه یِ کعبه اولین مکانی است که خشکیِ زمین از زیر آن ظاهر شد که اصطلاحا به آن “روز دَحوُ الارض”میگویند…
حال همین خانه ی کعبه ، مرکزِ میدانِ مغناطیسیِ کره زمین به شمار می آید و این یعنی که قلبِ من که معادلِ همین خانه ی کعبه بروی زمین است ، مرکزِ میدانِ مغناطیسیِ وجودِ من است و قدرتِ ارتعاشی بالایی دارد و….(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
بگذریم…
○□○□○□○□○□○□○□○□○□
حال که قدرت عظیمِ ذهن را متوجه شدیم که مثل یک کامپیوتر است که هر چه را بروی آن در اثر تکرار و تکرار نصب کنیم ، در زندگی ما قابل پخش میکند ؛ باید یک نگهبان بسیار قوی در دربِ ورودی آن قرار داهیم تا اهمیتِ ویژه ای به پیام های آشکار و نهانی که به سمت آن میرود ، بدهد…
آری ، پیغام هایِ آشکار و پیغام هایِ نهان
خب ، اینا دیگه یعنی چی؟
برای فهمِ این دو مقوله یِ پیام هایِ آشکار و نهان باید دو مثال بزنم که درکِ بیشتری داشته باشیم
پیام های آشکار ، بسیار واضح هستند و براحتی میتوانیم آنها را تشخیص دهیم مثل یک لیوان آبِ گل آلود که همه ما براحتی میفهمیم که این آب برای سلامتی مضر است و از نوشیدنش صرفِ نظر میکنیم
ولی پیام های نهان ، بسیار مخفی هستند و به صورت واضح قابل مشاهده نیستند و برایِ مشاهده آنها نیاز به مطالعه و تحقیقاتِ بیشتری داریم ، مثل یک لیوانِ آبی شفاف که در ظاهر به عنوانِ آب معلوم میشود و هیچ مشکلی در نگاهِ اول ندارد ولی وقتی که آن لیوان را در دستگاهِ تصفیهِ آب از فیلترهای گوناگون عبور میدهیم ، متوجه میشویم که چقدر رسوبات و موادِ خطرناکی داخل این آب بوده که ما با چشمِ خود نمیدیدیم و…
این مثالِ لیوان آبِ گِل آلود و شفاف ، یک مثال بود تا بفهمیم که پیغام های آشکار و نهانی که در معرضِ ذهن ما هستند ، یعنی چه؟
حال از پیام های آشکار شروع میکنیم که واضح است و نیازی به توضیح چندانی ندارد و همه ما به صورتِ آشکارا میدانیم که شرکت در مجالسی که در آن حرف هایِ نازیبا پشتِ سرِ همدیگر زده میشود ، بسیار مخرب است و یا شرکت در مجالسی که در موردِ گرانی و افزایش قیمت ها و بیچاره شدیم ها و… صحبت میشود ، یعنی بازگذاشتن دربِ ذهن و راه دادنِ افکار سمی به فضایِ مقدسِ ذهن و…
آری ، پس ما به صورتِ واضح میدانیم که این مجالس و هم نشینی با چنین افرادی ، یعنی راه دادن گرگِ درنده به فضایِ مقدسِ ذهن و باید از شرکت در این مجالس و دور همی هایی خداحافظی کنیم و تمااام…
ولی پیام هایِ مخفی و نهان چه؟ این پیام ها از طریق برخی کتاب ها و نوشته ها و فیلم ها و سریال ها و موسیقی ها و… همچون گرگی درنده در ظاهرِ یک گوسفندی مهربان و خوشگل به سمتِ ما می آیند و منتظر این هستند تا ما دربِ ذهنِ خود را بروی آنان باز کنیم و…
یادش بخیر در زمانی که بچه بودیم و داستانِ شنگول و منگول و حبه ی انگور را برایمان تعریف میکردند که آن گرگِ بدجنس ، خودش را در قالبِ مادری دلسوز با عنوان منم منم مادرتون ، غذا آوردم براتون ؛ جلوه میداد و قصدِ ورود به خانه را داشت که بیاید و به غارتگری بپردازد ، حال این داستانِ پیام های مخفیِ ذهنِ ما بسیار شبیه به همین داستانی است که در بچگیِ خود شنیدیم و وظیفه ما این است که دربِ ذهنِ خود را برویِ آنان باز نکنیم…
و اما سوال این است که این پیام هایِ مخفیِ ذهن از کجا می آید؟؟؟!!!
جواب واضح است ، از سمتِ همان شیطانی می آید که در محضر رب العالمین قسم یادکرد که در کمین بندگانت مینشینم و از چپ و راست و بالا و پایین و عقب و جلو ، به سمت آنها حمله ور میشوم به امید اینکه یک روزنه ای را پیدا کنم و زهرِ خودم را بروی آنها بریزم…
(قَالَ فَبِمَاۤ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَ ٰطَکَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ ثُمَّ لَـَٔاتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَـٰنِهِمۡ وَعَن شَمَاۤئلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَکۡثَرَهُمۡ شَـٰکِرِینَ)
و شیطان در برابر خدا گفت : بخاطر اینکه مرا از مقامِ فرشتگان طرد کردی ، در راهِ مستقیمِ تو بر سر راه بندگانت مینشینم و سپس از پیشُ و پسُ و راست و چپ و خلاصه از هر سو ، به سمت آنان خواهم رفت و بیشتر آنان را ناسپاس خواهی یافت
[سوره اﻷعراف 16 – 17]
جالب اینجاست که خودِ خدا هم به شیطان اجازه چنین کاری را که میدهد که هیچ ؛ بلکه به او میگوید که با تمامِ نیرو و توانِ خودت به آنان حمله ور شو…
(وَٱسۡتَفۡزِزۡ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتَ مِنۡهُم بِصَوۡتِکَ وَأَجۡلِبۡ عَلَیۡهِم بِخَیۡلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡوَ ٰلِ وَٱلۡأَوۡلَـٰدِ وَعِدۡهُمۡۚ وَمَا یَعِدُهُمُ ٱلشَّیۡطَـٰنُ إِلَّا غُرُورًا)
و ای شیطان ، هر کس از آنان را که می توانی ، با صوتِ خود در معرض لغزش قرار بده و با سواران و پیادگانِ خود بر سرِ آنان بتاز و در اموال و اولاد آنان شریک شو و آنان را وعده های فریبنده بده و ای گروه مومنان بدانید که شیطان جز وعده فریب نمیدهد.
[سوره اﻹسراء 64]
ای بابا ، خدایا ایستگاهِ ما رو گرفتی ها ، خب چرا به این شیطان چنین اجازه را دادی؟ مثلِ اینکه خوشِت میاد هااا
و خدا لبخندی میزند و میگوید که…
بنده ی عزیزم ، تو مگر با من عهدِ بندگی نبستی؟ خب تو اگر در این عهدِ خودت با من بمانی به منزله این است که در آغوشِ من قرار داری و شیطان و تمام قوایش هیچ غلطی نمیتوانند بکنند ، پس از چه میترسی شیطون بلایِ ناقلا؟ ، نکنه میخوای پا بروی عهدِ بندگی ات بگذاری و از من فاصله بگیری که داری اینجوری میپرسی؟!(استیکر چشمک زدنِ خدا و استیکر لال شدنِ من و استیکر خنده ی فرشتگان)
إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَـٰنࣱ…
ای شیطان این نکته را بدان که تو بر بندگانِ من هیچ تسلطی نداری…
[سوره اﻹسراء 65]
حال که متوجه شدیم داستانِ این پیام هایِ مخفی و آشکاری که به عنوانِ خوراک به سمتِ ذهن میروند ، چیست ؛ وارد آن بحثِ اصلی ای میشوم که چه چیزهایی بروی آن اطلاعیه نوشته شده بود که منجر به نوشتنِ این همه آگاهی شد…
فقط قبل از واردشدن به آن بحث ، لازم است که یک صحبتی با خدا داشته باشم که…
ببین خدایا ، تو یک فیلتری در وجودِ من گذاشتی بنامِ کلیه که خونِ مرا تصفیه میکند و این یعنی که تو عاشقِ سلامتیِ من هستی که اینگونه به فکر من هستی ، حال که چنین است بیا و برایِ ذهنِ من هم فیلتری بگذار تا افکارِ زیبا و قوی از آن فیلتر رد شوند و رهسپارِ فضایِ مقدسِ ذهن من شوند ، زیرا که تو دانای کل هستی و جیزهایی را میدانی که این رضا نمیداند و تماااام ، خلاصه حواستِ به من باشه
○□○□○□○□○□○□○□○□○□
و اما آن اطلاعیه چه بود که اینگونه وجودم را برانگیخت که بیام و بنویسم…
اطلاعیه ای بود در مورد افتتاحِ یک آرایشگاه در دانشگاه که هر کس میخواهد جهت اصلاحِ مویِ سرِ خود به آن مراجعه کند ، ولیییی یک عبارت چهار کلمه ای بروی آن نوشته شده بود که در ظاهر بسیار ساده بودند ولی حاوی پیام های مخربی برای ذهن بودند و آن چهار کلمه این بود که…
30 درصد تخفیفِ دانشجویی
کلِ آگاهی های این نوشته ، به برکتِ همین چهار کلمه است…
وقتی که این نوشته را دیدم ، احساسی درون من گفت که مراقب این چهار کلمه باش که حاویِ پیام هایِ بسیار مخربی است…
از او توضیح بیشتر خواستم…
چنین جوابی داد که در این چهار کلمه دو کدِ مخربِ باورِ عدم لیاقت و کمبود جای گذاری شده و میخواهد در قالبِ یک گرگِ درنده در صورتِ گوسفندی مهربان ، وارد ذهنت شود ؛ پس مراقب باش…
باز هم توضیح بیشتر خواستم…
جواب داد که ببین در پشت این چهارکلمه این جمله ی نازیبا نهفته است که “میدانم که ضعیف و بدبخت هستی و پول نداری ، پس بیا تا با 30 درصد تخفیف ، موهایت را اصلاح کنم” ، پس مراقب باش که اسیر این تله ی نهفته در این اطلاعیه نشوی و اشرفِ مخلوقات بردن خودت را زیر سوال نبری…
با خود گفتم : عهه ، چه جالبه ؛ مشتاق بودم که او بیشتر برایم بگوید و این بار هم گفت منتها از قرآن و دوست دارم تفسیر آنچه را که گفت ؛ بنویسم ، تفسیری از آیات 65 و 66 سوره انفال با عنوانِ “تخفیف خدا به گروه مومنان بخاطر ضعف در ایمان هایشان” ؛ باشد که مایه عبرتِ ما باشد
آری ، حکایتِ “تخفیف و ضعف” ؛ هر جا که عبارتِ تخفیف دیدیم باید مراقب باشیم تا رفتاری زیبا داشته باشیم تا سیستمِ کائناتِ هوشمندِ خدا متوجه این امر بشود که این آدم ، از اون آدمایِ ضعیف نیست بلکه او بسیار قوی است
آری ، حکایت تخفیف است که هر جا این عبارت را دیدیم باید این دو آیه ی زیبا جلوی چشمانمان باشد و با خود بگوییم که “من مخلوق خدایی قدرتمند هستم که ضعف در او راه ندارد و تولیداتِ کارخانه یِ او هم مثل خودش قدرتمند هستند” و مراقبِ رفتارِ خود باشیم که یک رفتارِ قوی از خود در صفحه یِ کائناتِ هوشمندِ خدا بروز دهیم
و اما آن دو آیه یِ سوره انفال چیست؟
آن دو آیه حکایت از جنگی را دارد بین گروه مومنان و کافران ، جنگی که تعداد گروه مومنان بسیار کمتر از گروه کافران است ولی خدا قوتِ قلبِ گروه مومنان میشود و به آنان وعده ای میدهد که…
درست است که جمعیتِ شما کم است ولی شما قوی هستید و یک نفر از شما قدرت این را دارد که بر 10 نفر از آنان ، غلبه کند
به تعبیر قرآن ، 20 نفر از شما حریف 200 نفر از آنان میشود و چنانچه 100 نفر باشید میتوانید بر 1،000 هزار نفر از آنان ؛ غلبه کنید
إِن یَکُن مِّنکُمۡ عِشۡرُونَ صَـٰبِرُونَ یَغۡلِبُوا۟ مِا۟ئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُم مِّا۟ئَهࣱ یَغۡلِبُوۤا۟ أَلۡفࣰا مِّنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوا۟ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمࣱ لَّا یَفۡقَهُونَ [سوره اﻷنفال 65]
آری این وعده ای بود که خدایِ قدرتمند به گروه مومنان داد ولی اتفاقی که افتاد این بود که گروهِ مومنان ترسیدند و در ایمانِ خود به وعده خدا دچار ضعف شدند و وقتی که از خود ضعف نشان دادند ، خدا به آنان گفت…
کل داستان در همین حرفِ خدا به آنان بود که…
فهمیدم که در ایمانِ خود نسبت به من ضعف دارید ، پس من به شما تخفیف میدهم
عهه ، پس تخفیف با ضعف هم نشین شده است…
حال تخفیف خدا به آنان چه بود؟
تخفیفِ خدا به آنان این بود که به آنان گفت که یک نفر از شما میتواند بر 2 نفر از آنان غلبه کند
ٱلۡـَٔـٰنَ خَفَّفَ ٱللَّهُ عَنکُمۡ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمۡ ضَعۡفࣰاۚ فَإِن یَکُن مِّنکُم مِّا۟ئَهࣱ صَابِرَهࣱ یَغۡلِبُوا۟ مِا۟ئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُمۡ أَلۡفࣱ یَغۡلِبُوۤا۟ أَلۡفَیۡنِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّـٰبِرِینَ [سوره اﻷنفال 66]
حال یک نفر در برابر 10 نفر کجا و یک نفر در برابر 2 نفر کجا؟
این دو آیه ی قرآن حامل یک پیامِ مهم از سمتِ خدا به ما است که…
ای بندگانِ من ، تخفیف از ناحیه ضعف است و در شما ضعف راه ندارد ، زیرا منی که خدای قدرتمند شما هستم ؛ شما را قدرتمند آفریده ام ؛ پس لطفا مراقبِ این گوهر نابی که در وجودتان گذاشتم باشید
آری ، بندگانِ خدا اهلِ تخفیف گرفتن در قیمت ها و… نیستند ، زیرا که آنان ؛ خود را از جنسِ خدای قدرتمند میبینند
آری ، بندگانِ خدا که به گوهر ارزشمندِ درونِ خود پی برده اند ، اصلا در هنگامِ خرید به قیمت ها نگاه نمیکنند چه رسد به اینکه این اندیشه ی مخرب در ذهن آنها خطور کند که بروم و از مغازه دار تخفیف بگیریم…
آری ، بندگانِ ارزشمندِ خدا هر جا که اسمِ تخفیف را ببینند یا بشنوند ، بجای اینکه فکر کنند که سریع برویم و بخریم تا مهلتِ تخفیف تمام نشده ، خود را غرق در این اندیشه میکنند که “من مخلوق و بنده یِ خدایِ قدرتمند و فراوانی هستم و هر چیزی را که بخواهم ، با عزت نفس و براحتی میخرم” ، تمااام
خدایا شکرت برای این اندیشه ی زیبا و وظیفه الان من این است که…
این اندیشه یِ زیبا را تکرار و تکرار کنم تا بروی ذهنِ من نصب شود و آن اندیشه هایِ نازیبایِ گذشته پاک شود تا نتایجِ این جهادِ اکبر برای تثبیت این اندیشه یِ زیبا را در صفحه مقدسِ ذهنِ خود ، برویِ صحنه یِ نمایشگرِ زندگیِ خود ببینم
خدیا شکرت برای چنین آگاه شدنی
و حسنِ ختامی بر این آگاهی ، این چند کلمه ی نورانی از قرآن کریم باشد
وَٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡکَ بِأَعۡیُنِنَا وَ وَحۡیِنَا…
و ای نوح ، کشتی را تحت نظرِ ما و طبق راهنمایی های ما بساز…
[سوره هود 37]
همین چند کلمه کوتاهِ قرآن چقدر برای من زیباست و تفکر در آنها مرا غرقِ در احساسِ خوب میکند و این کلمات را بر زبانم جاری میکند که…
خدایا ، دوست دارم مثلِ حضرتِ نوح ؛ تحتِ نظرِ تو باشم و طبق راهنمایی های تو کشتیِ ذهن خود را با اندیشه هایِ زیبا بسازم تا این کشتی ، مرا به سمتِ خودِ خودِ خودت ، هدایت کند…
همین دیگه ، خلاصه هوای ما را داشته باش و ما را سوارِ بر کشتی هدایت کن تا در روزی که در برابر تو می ایستیم جزو کسانی باشیم که “وُجُوهࣱ یَوۡمَئذࣲ نَّاضِرَهٌ” است…
ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی هَدَانَا لِهَـٰذَا وَمَا کُنَّا لِنَهۡتَدِیَ لَوۡلَاۤ أَنۡ هَدَانَا ٱلله
حمد و سپاس مخصوص خدایی است که ما را به چنین جایگاهی هدایت کرده است و چنانچه هدایت او نبود ، هرگز جزو هدایت شدگان نبودیم که نبودیم که نبودیم
[سوره اﻷعراف 43]
هر چه داریم از توفیقاتِ خدا است…
یا حق
سلام اقای احمدی عزیز
خداروشکر میکنم دوباره قلبم با یه کامنت پر نور از شما روشن شد
همش به این فکر میکردم چرا یه مدت ذهنم پر شده از نجواهای شیطانی تا یه مسئله رو برای ذهنم حل میکنم و پروندشو میبندم دوباره یکی دیگه مثل قارچ سبز میشه تا این حل میشه یکی دیگه و اصلا تمومی ندارن الان با این ایه از شما جوابمو گرفتم
و شیطان در برابر خدا گفت : بخاطر اینکه مرا از مقامِ فرشتگان طرد کردی ، در راهِ مستقیمِ تو بر سر راه بندگانت مینشینم و سپس از پیشُ و پسُ و راست و چپ و خلاصه از هر سو ، به سمت آنان خواهم رفت و بیشتر آنان را ناسپاس خواهی یافت
قشنگ امروز احساس میکردم یه مدته شیطان داره از چپ و راست حمله میکنه و فرصت نمیده بعد وقتی به قبل نگاه کردم که اینطور نبود یادم افتاد من قبلا یه سره درحال سپاسگذاری با حال خوب بودم و اصلایه ثانیه به ذهنم مهلت نمیدادم بخواد فکر کنه و صد در صد زمانی که سکوت میکردم در حال صلات بودم و این جمله خدایاشکرت که همه نعمت ها از طرف توعه ورد زبونم بود و اگر تسبیح دستم میگرفتم بالای ده ها هزار در روز تکرارش میکردم اما الان غافلتر شدم وفراموش میکنم اگاهانه شکرگذاری کنم و ذهن و افکارم رو مهار کنم
جناب احمدی اگر میشه در مورد شکرگذاری و برداشتن توجه از رو نجواهای بی اساس یکم بنویسید گاهی نجواها انقدر بی اساسه که حتی منطق ها هم خندشون میگیره و هر چی منطق بیاری باز ولکن نیستن
خیلی ممنونم از این متن که باید با طلا نوشتش
به نام الله که بخشاینده و با رحمت است…
سلام بر شما دوست عزیز و بزرگوارم…
سپاسگزارم از شما بابت این پیامِ زیبایتان و خوشحالم از اینکه متنِ نوشته شده یِ من ، برایِ شما الهام بخش بوده…
یک مساله ای است که اصل و اساس است و آن اصلی است بنامِ “درخواستِ توفیق”
توفیق یعنی همان موفق شدن برای انجام کاری است…
توفیق همان چیزی است که ما در تعارفاتِ روزانه خود به کار میبریم با عناوینی مثل این که “توفیق دیدار با شما را نداشتیم” و یا مثل این که “از کم توفیقی من بود که نتوانستم با شما تماس بگیریم” و…
توفیق همان چیزی است که حضرت شعیب نبی ، آن را به خدا نسبت میدهد
…وَمَا تَوۡفِیقِیۤ إِلَّا بِٱلله…
توفیق انجام کارهایم ، به دستِ خداست…
[سوره هود 88]
آری ، تمامِ توفیقاتِ من ؛ اعتبارش به خدا برمیگردد…
اما این مساله“درخواست توفیق” یعنی چه؟؟!!
مساله این است که همه ما میدانیم که راه و چاه چیست ، حال آیا توفیق پیدا میکنیم که از چاه بیرون بیاییم و در راه قدم بگذاریم؟!
یک معتادی که اعتیاد به سیگار و مشروب و… دارد ، خیلی خوب میداند که این امر موجب نابودی او میشود و باید آن را ترک کند ولی مساله این است که چرا توفیقِ ترک آن را پیدا نمیکند و با عبارت “ان شاءالله از شنبه شروع میکنم” ، خود را اسیرِ یک چرخه معیوب میکند؟!
همه ما میدانیم که شکرگزاری و تحسین زیبایی دیگران یک امر پسندیده است و کفران نعمت و حسادت یک امر ناپسند است ولی چرا توفیق نمیکنیم تا عمل کننده به این دانسته ها باشیم؟!
اصلا چرا وقتی که قدم در راه عملی کردنِ این دانسته ها برمیداریم ، چند روزی را با قدرت جلو میرویم و خوب عمل میکنیم ولی بعد از مدتی مجددا به همان نقطه اول برمیگردیم؟!
واقعا دلیل این اتفاقات چیه؟
زیباترین جوابی که برای این سوال پیدا میشود ، این عبارت است که…
خدایا من نمیدانم و تو میدانی….
و زیباترین عملی که ما میتوانیم در ابتدای هر صبح انجام دهیماین است که این دعایِ “درخواستِ توفیق” را به درگاه خدا ثبت کنیم که…
خدایا مرا توفیقِ عمل به آنچه که تو را خشنود و مرا رستگارمیکند ، بده
این عبارت “من نمیدانم و تو میدانی” اوج اظهارِ عجز و فقرِ ما در برابر قدرتی است که دانای کل است…
این عبارت “من نمیدانم و تو میدانی” ، حکایت از رسیدن ما به نقطه صفرِ مرزی را دارد که از همه چیز و از هم کس خسته شده ایم و با حالت اضطرار و خالصانه به سوی خدا آمده ایم و از او تقاضای حلِ این مساله را ، داریم…
این عبارت “من نمیدانم و تو میدانی” حکایت حضرت ابراهیمِ نبی را دارد که درگیر مساله یِ پیدا کردن خدایی بود که او را پرستش کند ولی بعد از غروب کردن خورشید و ماه و ستاره ، ندای “لَاۤ أُحِبُّ ٱلۡـَٔافِلِینَ”سر داد و با حالتی متواضعانه و عاجزانه چنین عبارتی را مطرح کرد که…
…قَالَ لَئن لَّمۡ یَهۡدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّاۤلِّینَ [سوره اﻷنعام 77]
ترجمه عامیانه این عبارت ابراهیم نبی به زبان خودمان اینگونه میشود که…
ای کسی که مرا بوجود آوردی و پرورش دادی ؛ وضع مرا خوب ببین ، من نمیدانم و تو میدانی ، من بدنبال تو هستم و به هر چیز که رجوع کردم ، غروب کرد و رفت و الان درمانده و خسته مانده ام که چکنم ، اگر مرا هدایت نکنی ؛ من به چاه گمراهی میفتم و الفاتحه…
این عبارت “من نمیدانم و تو میدانی” حکایتِ حضرت یوسفِ نبی را دارد که از وسوسه گری زنانِ مصر به تنگ آمده بود و چنین کلماتی را به خدای خویش مطرح کرد که..
…وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَـٰهِلِینَ [سوره یوسف 33]
اگر بخواهیم به زبان خودمانی این آیه را ترجمه کنیم ، معنایی این چنینی میدهد که…
ببین خدایا ، من دیگه خسته و درمانده شدم و نمیدانم چکنم ولی تو میدانی ، فقط اگر وجود این زنان را از من دور نکنی ؛ من با شدت هر چه تمامتر به سمت آنان کشیده میشوم و آلوده میشوم و دیگه یوسف بی یوسف…
این عبارت “من نمیدانم و تو میدانی” حکایت حضرت موسی را دارد که درمانده و خسته ، به زیر سایه ای رفت و چنین کلماتی را با خدای خویش مطرح ساخت که…
(فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰۤ إِلَى ٱلظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَاۤ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرࣲ فَقِیرࣱ) [سوره القصص24]
این آیه ، آیه ای است که بروی در و دیوار این سایت ، زده شده همه از آن استفاده میکنند و الحمدلله همه ما میدانیم که چیست و…
نکته زیبای این آیه عبارتی است تحت عنوان “تَوَلَّىٰۤ إِلَى ٱلظِّلِّ” که به معنای این است که حضرت موسی به زیر سایه ای رفت و بعد آنگونه با خدا سخن گفت…
خب سوال این است که قرآنی که خیلی مختصر و ساده و بدون جزئیات میگوید و رد میشود و میرود ، چرا در این داستان جزئیاتِ رفتن موسی را به زیر سایه ای میگوید…
یعنی همینجوری خدا گفته بگذار یکم قشنگترش کنیم یا یک مطلبی در آن نهفته است؟
این حکایت به زیر سایه رفتن موسی اوج خستگی او را میرساند ، خستگی ای که حکایت از درماندگی چاره اندیشی هایش برای فرار از لشکریان فرعونی را داشت که بدنبال او بودند تا او را بخاطر کشتن یکی از سربازان فرعون ، قصاص کنند.
این حکایت زیر سایه رفتن موسی ، حکایت همه ماهایی است که دربدر بدنبال جواب و راهکاریم ولی به نتیجه ای نمیرسیم و خسته و درمانده میشویم و بدنبال سایه ای میگردیم که زیر آن استراحت کنیم…
حال فرق ما با موسی در این است که موسی در زیر آن سایه به عجز و فقرِ خودش به درگاهِ خدا اقرار کرد و همین امر ، تبدیل به سکوی پرتابی برای او شد ولی برخی از ما هنوز متوجه نیستیم که همه راهکارها به دستِ خدایی است که دانای کل است و او را فراموش میکنیم و خودمان را به در و دیوار میزنیم ولی بالاخره در زیر یک سایه ای متوجه میشویم که می بایست در زیر همان سایه یِ اول چنین اظهار عجزی به درگاه خدا بکنم و…
خوش بحال آنان که در زیر همان سایه یِ اول اظهار عجز و فقر به درگاه او میکنند و به نیروی برتری پناه میبرند که تدبیر کننده شب و روز و گردش خورشید و… است
حال همه این ها را گفتم تا به اینجا برسم که ما هم اینگونه بگوییم که…
ببین خدایا ، من دیگه خسته شدم از زندگی بدون تو ، زندگی ای که سرشار از ترس و غم هایی شده که از سمت جریان تاریکی به سویِ من می آیند ، زندگی ای که هر چه تلاش میکنم تا با تو باشم ولی دوباره به همان نقطه اول برمیگردم و همان آش و همان کاسه ، خلاصه یک کاری بکن برای من که اگر چنین کاری برای من نکنی ، گمراه میشوم و…
همین…
دیگه خودِ خودِ خودش میدونه که چجوری برای ما لالایی بخواند و ما را آرام کند…
لالایی های اختصاصی برای هر کس متناسب با نیازی که آن شخص دارد…
همان خدایی که در بی قراری های زمان بچگی ام ، می آمد و از طریق لالایی هایِ مادرم مرا آرام میکرد ، آیا قادر نیست که در زمانِ کنونی ، برای من لالایی بخواند و بی قراری های بوجود آمده در وجودِ مرا که در اثر نجواهایِ جریان تاریکی است ، را خنثی و بی اثر کند؟؟؟!!!
او لالایی میخواند و ما لذت میبریم
مثلا در حال عبور از پیاده رویی هستیم که توجه ما را به سمتِ یک فرورفتگی بسیار کوچک در خیابان میبرد که بر اثر آب پاشیِ صبحگاهی یک مغازه دار ، اندکی آب در آن جمع شده است و بعد در همان لحظه ، گنجشکی را میفرستد و از آن آبِ جمع شده مینوشد و برای ما لالایی میخواند که…
من به فکر روزی رساندن به این گنجشک هستم ، حال آیا فکر میکنی که تویی را که بر این گنجشک برتری دادم ، فراموش کرده ام؟؟!!
یا مثلا در حال عبور از خیابانی هستیم که توجه ما را به سمتِ یک کارتن خواب با لباس های کثیف و پاره هدایت میکند و این لالایی را در گوش ما میخواند که خوب توجه کن که اگر کارهای نازیبایت را ترک نکنی به سرنوشت او دچار میشوی و بدبخت و… میشوی (اهرم رنج)
و بعد از چند لحظه توجه ما را به سمت آن طرف خیابان میبرد که شخصی بسیار ثروتمند با یک لباس بسیار زیبا در حال سوار شدن به ماشینِ بسیار زیبا و لاکچریِ خودش است و این لالایی را در گوش ما میخواند که ببین اگر به سمتِ کارهای زیبایی که به تو دستور داده ام بروی ، به زودی زود تو را به جایگاه آن فرد ثروتمند میرسانم (اهرم لذت)
و با همین سیستم اهرم رنج و لذت ، ویروس های ذهن ما را پاک میکند و آن را مجددا برنامه نویسی میکند برای خوشبختی و سعادت…
همین…
او لالایی میخواند و جوابِ همه ی بی قراری های ما را میدهد…
باشد که توفیق پیدا کنیم که همواره در محضر او باشیم تا لالایی هایِ او را بشنویم و نوش جان کنیم که لالایی های او بسیار عجیب آرام کننده است و چنین آرامشی را در هیچ کجا نمیتوان پیدا کرد… ، به تعبیر قرآن…
…أَلَا بِذِکۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئنُّ ٱلۡقُلُوبُ
آگاه باشید که تنها با یادِ خداست که قلب ها آرام میگیرد
[سوره الرعد ٢٨]
باشد که توفیق پیدا کنیم که به اندازه یک دم و بازدم از او غافل نباشیم و به مانند شمایی باشیم که در نوشته خود ذکر کردید که روزانه بالایی ده ها هزار بار میگفتم “خدایا شکرت که همه نعمت ها از طرف توعه” ، به تعبیر قرآن…
(یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ ٱذۡکُرُوا۟ ٱللَّهَ ذِکۡرࣰا کَثِیرࣰا وَسَبِّحُوهُ بُکۡرَهࣰ وَأَصِیلًا)
ای کسانی که ایمان آوردید ، خدا را بسیار بسیار بسیار یاد کنید و هر صبح و شام او را تسبیح کنید
[سوره اﻷحزاب 41 – 42]
باشد که توفیق پیدا کنیم که امیدِ خود را حفظ کنیم و درمواقعی که هنوز نتیجه ای برایمان حاصل نشده ، با امیدِ فراوان به ادامه مسیر خوشبین باشیم و بدانیم که این صبر ما در این مسیر ، ما را به صَدر میرساند ؛ به تعبیر مولانا…
در اگر بر تو ببندد ، مرو و صبر کن آنجا
زِ پس صَبر ، تو را او به سَرِ صَدر نشاند
باشد که توفیق پیدا کنیم که اعتمادی راستین به او داشته باشیم ، اعتمادی که تحت هر شرایطی خدشه دار نشود و زبان شُکر را به زبان شِکایت تبدیل نکند ، اعتمادی که بدانیم که چنانچه شرایط سخت شود ، او برای من راهگشا میشود ، زیرا که او خدای شکافنده ی هسته در دل تاریکی خاک است ، به تعبیر قرآن…
إِنَّ ٱللَّهَ فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰ…
مسلما خداست که دانه و هسته را در دلِ تاریک زمین میشکافد…
[سوره اﻷنعام ٩5]
و به تعبیر مولانا…
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
همین…
درپناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید ، رویا خانم بزرگوار…
در ضمن چه زیبا در پاسخی که به من نوشتید ، گفتید که…
…و این جمله خدایاشکرت که همه نعمت ها از طرف توعه ورد زبونم بود و اگر تسبیح دستم میگرفتم بالای ده ها هزار در روز تکرارش میکردم…
این عبارت شما مرا یاد کلامِ امام حسین در دعای عرفه انداخت که درچنین قالبی با خدا صحبت میکنند…
أَنْتَ الَّذِی…. به معنای خدایا این تو بودی که…
مثلا یکی از آنها اینگونه است که
أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ…. به معنای خدایا این تو بودی که مرا شفا دادی
عهه نشد که ، من رفتم دکتر و دکتر مرا شفا داده ، حالا بیام بگم خدایا این تو بودی که شفا دادی؟؟!!
ولی این اوج معرفت و تواضع در برابر خدا است که در هر اتفاقی خدا را ببینیم…
نه نه نه ، اصلا این اوجِ زرنگی است که در هر اتفاقی خدا را ببینیم ، زیرا که همه چی خودشه ، به قول خودش…
هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡـَٔاخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ
اوست خدایی که اول و آخر و ظاهر و باطن است…
[سوره الحدید 3]
و به قول یک بیتی که منسوب به مولانا است…
دویی از خود برون کردن یکی دیدم دو عالم را
یکی جویم یکی گویم یکی دانم یکی خوانم
و حسنِ ختامی بر این نوشته آن عبارت های امام حسین در دعای عرفه را مینویسم که اگر دوست داشتید ، زمانی را اختصاص دهید و در آنها تامل و تفکر کنید که مسلما این تامل و تفکر برای شمایی که اهل ذکر و تسبیح هستید ، سودمند خواهد بود…
أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِی وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَغْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی آوَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی کَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی مَکَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَیَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِی نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَافَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْرَمْتَ، تَبَارَکْتَ وَتَعَالَیْتَ ،فَلَکَ الْحَمْدُ دَائِما وَ لَکَ الشُّکْرُ وَاصِبا أَبَدا
خدایا شکرت
سلام مجدد جناب احمدی عزیز
خیلی سپاسگذارم از وقتی که گذاشتین و این کامنت عالی که برام نوشتین واقعا احساس خوب مساوی با اتفاقات خوبه
امروز تونستم مقداری احساسم رو بهتر از قبل کنم که این کامنت شما رو دریافت کردم بعدش و حال خوبم صدبرابر شد
خیلی ممنونم بخاطر پیشنهاد دعای عرفه بعد همین کامنت اول میرم میخونمش
خدایا شکرت که این کامنت هم از طرف توعه
بنام خداوند
سلام به دوست عزیز،آقای احمدی
بله این توفیق نصیب ما شد و کامنت زیبای شما چه به موقع،چه خوش موقع و دقییییق در زمان درست به دستم رسید
الان ینی همین چند لحظه قبل از کامنتتون،گفتم چرا نمیشه؟!چرا ثروتمند نمیشم پس،چرا نمیتونم کسب و کارمو راه بندازم،چرا به هر دری میزنم بسته اس؟چرا؟چرا و چرا
هزارتا چرا
ولی این قسمت کامنت برا من بود که خداوند بهم گفت؛
« باشد که توفیق پیدا کنیم که امیدِ خود را حفظ کنیم و درمواقعی که هنوز نتیجه ای برایمان حاصل نشده ، با امیدِ فراوان به ادامه مسیر خوشبین باشیم و بدانیم که این صبر ما در این مسیر ، ما را به صَدر میرساند ؛ به تعبیر مولانا…
در اگر بر تو ببندد ، مرو و صبر کن آنجا
زِ پس صَبر ، تو را او به سَرِ صَدر نشاند»
اون قسمت کامنتتون در مورد به عجز رسیدن حضرت موسی و ابراهیم و یوسف
فکر کردم من فقط هستم که به عجز و ماتوانی و نابلدی رسیدم،فقط منم که ته چاهم،فقط منم که نتونستم به هدفم برسم،ولی ببین آخه
حضرت ابراهیم گفت بابااا خداااا تویی،من نمیدونم
حضرت یوسف گفت باباااا خدا تویی من از کجا بدونم آخه
حضرت موسی گفت خدایا من نمیدونم من به هرررر خیری که از تو برسه به من فقیرم،بابااا خدا من محتاجتم،من به عجز رسیدم اگه کمکم نکنی من پیروز نمیشمااا
گفتم اوکی مریم
آره مریم
خداوند کمک میکنه
اون صدای تورو شنیده
اون درخواست تورو اجابت کرده است
اون عجز تورو دیده و برات معجزه میکنه
تو تنهاا بنده اش نیستی که به در بسته خورده،اصلا بارها خورده باشی،چرا نمیتونی منتظر باشی تا این در باز بشه؟!اصلا میدونستی این دری که داری میکوبیش دروازه اس؟میدونستی فقط ی قدم با تحقق خواسته هات فاصله داری؟
مریم ناامید نشو،مریم به ایده هات عمل کن،مریم الهاماتو جدی بگیر،مریم با خدا باش و پادشاهی کن،مریم در رو اینقد بزن تا بازش کنن،باز میشه این در،صبح میشه این شب،بخداااا،صبر داشته باش
همه چی تکامل میخواد جان دلم
به جایی میرسی که از در و دیوار معجزه میشه برات،هی درها باز میشه،حتی اون درهایی که نزده بودی هم باز میشه.خداوند خلف وعده نمیکنه جونم،خدارو صدهزار مرتبه شکر خدایی داریم که همییییشه خدایی میکنه،همییییشه هست،هست،هست.تا لحظه مرکت تو این دنیا دستتو گرفته به شرطی که دستشو پس نزنی،ادامه بده،ایمان داشته باش،خدا برای کمک به تو از هیییییچ چیزی دریغ نمیکنه،مطمئن باش.
اقای احمدی سپاسگزارم از کامنتتون
سلام آقا رضای گرامی.
خداقوت.تبریک میگم خیلی خیلی قلم خوبی داری و خیلی مسلط به قرآن و ادبیاتی.و ذهن تحلیل گر عالی داری.انشالله خدا این قدرت تفکر و تعقل را به ماهم بده، و بتونیم در هر لحظه به یاد خدا باشیم و هر لحظه هدایت خدارو بطلبیم.در پناه خداوند مهربان سلامت و ثروتمند و خوشحال باشین.
سلام به شما آقا رضای دقیق وتیزبین و توحیدی خداوند
خداروسپاسگزارم که منو با کامنتهای سراسر نور وزیبابین شما آشنا کرد وهربار که تو ایمیلم نام شما رو میبینم میگم خدایاشکرت دوباره یه عالمه آگاهی و لذت در انتظارمه
فقط میتونم سرتعظیم به درگاه خدا فرود آورم از خواندن این مطالب نورانی و گهربار
چقدر لذت بردم که از یه زاویه دیگه به ذهن نگاه کردید تاحالا من یکی ذهنم رو دشمن خودم میدونستم که باید ازش حذر کنم
میدونستم که نباید باهاش بجنگم فقط باید نادیده بگیرمش وفقط به صدای قلبم گوش کنم
حالا شما باهنرمندی تمام ذهن رو درنظرم زیبا جلوه دادین و باعث شدین که بتونم فکر کنم که میشه یه جور دیگه هم نگاه کرد
آخه همش صحبتها این بود دیگه که”
نحواها از سمت ذهنه ،
کار ذهن اینه که تو سختی نکشی و به قولی نمیزاره تو تغییر کنی،
ذهن جایگاه شیطانه قلب جایگاه خداست،
ذهن کارش حساب کتاب کردن و دو دوتا کردنه ،
ذهن نمیتونه دورنمای زندگیتو نشون بده و فقط تو رو محدود میکنه و…….
حالا شما مطالب رو به شکلی بیان کردید که دیدم میشه با اونم در صلح و آشتی باشم نباید نادیده بگیرمش فقط باید مراقب غداهایی که بش میدم باشم
وچه زیبا موضوع تخفیف رو با آیه های قران بیان کردید
از خداوند میخوام منم بتونم از دل آیه های قران این همه علم وحکمت و درس زندگی در بیارم و ازشون استفاده کنم
کلمات قاصرن از اینکه بتونم تشکر کنم از اینهمه آگاهی که در اختیارمون قرار دادید
فقط امیدوارم من یکی بتونم از تک تک این آگاهیها در عمل استفاده کنم وبرسم به جایی که به قول نظامی
خدایا چنان کن سرانجام کار
توخوشنود باشی و ما رستگار
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
به نام خدای مهربانم
اقارضای عزیزسپاسگزارم واقعاتحسینت میکنم دوست عزیزوتوحیدی خودم عزیزبرادرم کامنتهای شماروخیلی دنبال میکنم ولذت میبرم ازکلام شیواخوش بیان ومزین شده باکلام الله که واقعاالله اکبربه این همه اگاهی مبارکت باشه این موحدبودنت تبریک میگم بهت
استادعزیزسپاسگزارشماوتمام اعضای این گردهمای الهی تون هستم
درپناه حق
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام دوست عزیز
آقای احمدی من مثل همیشه مشتاقم برای خوندن کامنتهای پر از آگاهی و الهام بخشتون
و سپاسگزارم از شما برای ب اشتراک گذاشتن آگاهیهاتون ک چراغی هست برای ادامه این مسیر ک پر از نجواهای شیطانه
راستش خیلی دودل بودم که این پیام رو براتون بنویسم یا نه
آقای احمدی من ب تخفیف ی جور دیگه نگاه میکنم
من راستش اهل تخفیف گرفتن نیستم
ولی گاهی وقتا ک تخفیفی شامل حالم میشه ب منزله موهبتی از طرف خدا میبینم
برای مثال شاید کسی غیر از شما اون آگهی رو میدید و در اون لحظه نیاز داشت برای انجام اون کار و وقتی به پول جیبش نگاه میکنه
انگار ک خدا هدایتش کرده اونجا اون لحظه
مثلا من خودم تو فکر خرید ی کیف کوچیک بودم ک سبک و راحت باشه برا بیرونم
چند روز پیش ، حسم خیلی خوب نبود ، بی هدف رفتم پیاده روی
از در که زدم بیرون
یاده کلام استاد افتادم ک خدایا تو بگو از کدوم طرف برم
یدفه سمت راستم ی گربه دیدم گفتم همینه ؛ بعد تا قدم به سمت راست گذاشتم دیدم از همون سمت پرنده ای روی سرم پرکشید
مطمئن شدم خودشه
ته دلم خوشحال شدم
اون سمت چندتا پاساژ بود
رفتم تو همشون بی هدف دور زدم
یدفه یک سبد فلزی وسط مغازه نظر منو جلب کرد ، تخفیف داشت
رفتم سمتش ی دورم زدم تو مغازه
ولی باز از تو همون سبد ی کیف چشمم رو گرفت و برداشتم
گفتم میشه بند اینو بزارین ببینم
خندید و گفت نامرئییه
گفتم ینی نداره دیگه ؟!
گفت میخای ی بند دیگه روش بزارم ببینی
گفتم اگر میشه بله
بعد گذاشت دیدم چ بند ظریف و خوبی گذاشت
گفت میخای بازم براش بند بیارم امتحان کنم ؟
گفتم ن این خوبه ب نظرم
خریدم
وقتی اومدم بیرون
واقعا از ته قلبم خوشحال بودم
احساس کردم این هدیه خدا بود برام ، ک اونروز خوشحالم کنه
بعد اون مراسمی پیش اومد و رفتم
هرکی کیفم رو دید گفت چقدر قشنگه
چ جنس باحالی داره و . . .
و شاید هیچکس باور نمیکرد من اونو چند گرفتم ب نصف قیمتم کمتر
(البته من نظر دیگران برام مهم نبود چون من دوسش داشتم خریدم )
من هیچوقت بخاطر ارزون بودن چیزی خرید نمیکنم چون سخت گیرم تو انتخاب
ک البته ب لطف استاد و دیدن فایلها خیلی بهتر شدم
ب نظرم تخفیف گرفتن و چونه زدن با این نوع تخفیف فرق داره
ولی گاهی وقتا ب نظرم تخفیف هم خودش ورودی مالی محسوب میشه و نعمت و من باید ب منزله نشونه ببینم و شکرگزار باشم
خدایاشکرت
خدایا شکرت
رضا جان دمتگرم خیلی زیبا نوشتی
متن هایت همیشه سنگین پر از جزیئات پر از نکته های خفنه
دروغ چرا معمولا در میرم خوندن متن هایت چون حس میکنم ذهنم توان درکش را نداره
و انقدر طولانی می نویسی که میگفتم ولش کن
اما این همه رو خودندم با آرامش هم خوندم یه وسط می خواستم دیگه ولش کنم ولی گفتم که
چی این تموم شد بعد چی قرار نیست عجله کنی که از یک راه طولانی خلاص بشی باید یاد بگیری
باید آرام مسیر رو طی کنی
دمتگرم واقعا قلم خوبی داری
کلی یاد گرفتم کلی آرام شدم و کلی حالم خوب شد
خدایا شکرت
خدایا مرسی واقعا
سلام مجدد
خدا رو هزاران مرتبه سپاس که حاصل چند ساعت نشستن در محضر کلاس آگاهی های ناب شما ، خلوتی عاشقانه و زیبا با معبود یکتا شد بعد از مدتها دلتنگی و قفلی که بر قلب و زبانم بود
این کامنت شما رو هنوز تا آخر نخوندم
ولی دیگه قلبم طاقت نیاورد ننویسم
اونجا که گفتید :
(( مرا بخر و درمان کن و این غده هایِ سرطانیِ ضعف ها و ناخالصی هایم را پرتودرمانی کن و آنها از وجودم خارج کن و ضعفِ در ایمانم را با فیزیوتراپی درمان کن تا به ایمانی قوی تبدیل شود))
تصمیم گرفتم خودم رو بعد از مدتهای زیاد تقلا و تلاش برای رسیدن به اون خواسته های بظاهر دست نیافتنی م ، مثل پر کاهی روب رودخانه ای وسیع ، به جریان رود بسپارم تا خود خود خودش من و ببره به اقیانوس
میخوام حتی بهتر از یک طبیب حاذق و پنجه طلا ( مثلا پروفسور سمیعی) اجازه بدم خودش بیهوشم کنه و من فقط آرام و آسوده چشمهام و ببندم و حساس ترین اعضای روحم رو بسپارم به دستان ماهر خودش تا جراحی کنه هر زائده روحی و هر باور مخرب و محدود کننده ای که در وجودم شکل گرفته و رشد کرده و ریشه دوانده
و چند دقیقه بعد از عمل ، براحتی بهوش بیام و ببینم مثل روز اول پاک و بی آلایش شدم
اصلا چقدر خوب میشه که این طبیب ماهر من ، برگردونه من رو به تنظیمات کارخونه
یعنی بیاد کل اطلاعات مخرب همه این سالها رو پاک کنه و یه ریست فکتوری حسابی انجام بده
آقا رضای عزیز
حس میکنم کمی حس و حال شما رو درک میکنم وقتیکه میگید:
((خدایا ، قربونت برم ، حواست باشه به این قلبِ من که یه وقت لحظه مرگ نفهمم که چه سرمایه ای داشتم و ای دل غافل…))
یکم حال و هوای شما رو الان درک میکنم.
خوش بحالتون که میتونید چنین عاشقانه های نابی با معشوق داشته باشید و بعد بتونید به این زیبایی جزء به جزءشو به رشته ی تحریر در بیارید ..
احسنت به این حافظه و این تسلط
تحسین میکنم شما و آگاهی هاتون و سطح معلوماتتون و حافظه ی باشکوه تون رو، تا نصیب خودم هم بشه…
درپناه ارحم الراحمین باشید و سربلند و راضی
سلام به برادرم اقارضای گرامی.
واقعا خداروسپاسگذارم که به متن شما هدایت شدم.چه متن پر از عشق و با آگاهی.خودتون یه پا استادین تو شناخت خداوند مهربان و خیلی ذهن متفکری دارین.خیلی لذت بردم از هم متن اینجا و هم پروفایلتون.انشالله در پناه خداوند عزیز ،سلامت و ثروتمند و خوشحال باشین.
سلام آقای احمدی
کامنت هایی که میزارید برای من واقعا راهگشاست .
ممنونم بابت مسئله تخفیف که بیان کردین واون حس ارزشمندی رو یادآور شدین .
چقدر زیبا آیات قرآن درک کردین
از خدا میخوام هدایتم کنه منم کتاب هدایتگرشو با قلبم درک کنم .
همیشه با همین زبان گویا وشیواتون بنویسید واقعا لذت بردم
خدایا شکرت به خاطر حضور دراین فضای معنوی
سلام فراوان به استاد عباس منش عزیز وخانواده بزرگ عباسمنش….
استاد شما همیشه ( به قول خودمون) میزنین وسط خال …..
وقتی وارد سایت شدم ،واین پیامتون رو خوندم که با کلیک روی دکمه پیامی رو دریافت میکنم که میتونه کلیدمشکل من باشه ویه نشونه بده برای ادامه مسیرم….
یه دفعه به ذهنم رسید که این هم مثل فال حافظ میمونه……بذار کلیک کنم و ببینم استاد چطور فال من رو میگیره…..
ودقیقا همونی که باید به من گفته میشد رو گوشزد کردین…..مثبت اندیش باشم حتی در شرایطی که الان دارم وبه ظاهر سخته….استاد ازتون ممنونم که بهم گفتین مسیری رو که دارم میرم درسته وباید ادامه بدم وناامید نشم…..
باید مثبت فکر کنم تو شرایطی که منزل فعل ام رو دوسال پیش فروخته ام وخانه ا ی رو پیش خرید کردم که قراربود یکسال پیش تحویل بگیرم ولی هنوز خبری از پایان کار خانه ام نیست وهربار به دلیل و بهانه ای ماه به ماه عقب می افته …..
باید امیدوار باشم ومثبت فکر کنم……میدانم که حتما پشت این شرایط سختمون،شرایط عالی منتظرمونه …..فقط باید صبور باشم وصبور وصبور ومطمئن باشم خدا داره هدایتم میکنه …..
دوست دارم همینجا،از خانم شایسته تشکر خیلیییییییی ویژه ومخصوص داشته باشم.
خانم شایسته عزیز،ممنونم بخاطر فایلهای زیبا وپراز انرژی مثبت سفر به دور امریکا….
شاید باورتون نشه ،من اگر هرروز فایل قسمت 28 رو نبینم ، اون روزم شب نمیشه…..
اینقدر این لحظات رو باتموم وجودم احساس کردم که از اول تا آخرش ناخودآگاه اشکم سرازیر میشه…..مخصوصا با شنیدن جمله ای که اول فایل گفتین،درمورد روزی که قراربود مصاحبه شما برای رفتن به آمریکا باشه:
نیرویی که به شما گفت : «هیچ مرزی وجود نداره،تو انتخاب میکنی و جهان تورو هدایت میکنه تا به انتخابت برسی،به همین سادگی»»….
اینقدر این حرفتون به دلم نشست که عاشق این فایل واین همه انرژی بینهایت خدا در دنیای زیبایش شدم،عاشق این انرژی فوق العاده وبی نظیر ابشار نیاگارا،…..
انرژی ای که حتی از لابه لای تخته سنگهایی که اب از اونها رد میشد ،احساس میشدوبه تمام وجودم منتقل میشد…..واقعا ازتون ممنونم که اجازه دادین من هم باشما همسفر باشم…..
انشالله من هم مثل شما واستادعباسمنش،استاد استفاده از تنها قانون زیبای خداوند بشوم..
احساس خوب=اتفاقات خوب
با تشکر فراوان
سلام به شما دوست هم فرکانسی
کامنت شما را مطالعه کردم بلافاصله رفتم فایل دور سفر به آمریکا قسمت 28 که شما اشاره کرده بودید را نگاه کردم واقعا قشنگ بود ولی قشنگترین قسمت ، صحبتهای خانم شایسته بود که درمورد مصاحبه مهاجرت به آمریکا بود، حرف از رها بود و آزاد بود از مرز ها، احساس کردم که چشماش پر اشک شده از صدایش معلوم بود چون در واقع خاطرات قدیمی خودش را تعریف می کرد،
واقعا چقدر صحبتهای خانم شایسته قشنگ بود داخل موبایلم ذخیره کردم که بارها گوش کنم
از شما هم ممنونم که مرا دعوت کردید به این فایل 28 دور سفر.
ممنونم
اگر عمر دوباره داشتم
می دونم زیاده ممکنه حوصلشو نداشته باشین ولی باحاله حتما بخونید،فایل صوتی اون رو قبلا از خود استاد گوش کردم… این متن از دان هرالد است که داراى تالیفات زیادى است اما این قطعه کوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم…» او را در جهان معروف کرد. بخوانید:
“البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.
اگر عمر دوباره داشتم،
مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم.
همه چیز را آسان مى گرفتم.
از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم.
فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى گرفتم.
اهمیت کمترى به بهداشت مى دادم.
به مسافرت بیشتر مى رفتم.
از کوههاى بیشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا مى کردم.
بستنى بیشتر مى خوردم و اسفناج کمتر.
مشکلات واقعى بیشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى.
آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام.
اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى داشتم.
من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى روم. اما اگر عمر دوباره داشتم، سبک تر سفر مى کردم.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى دادم.
از مدرسه بیشتر جیم مى شدم.
گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم هایم پرتاب مى کردم.
سگ هاى بیشترى به خانه مى آوردم.
دیرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابیدم.
بیشتر عاشق مى شدم.
به ماهیگیرى بیشتر مى رفتم.
پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى کردم.
سوار چرخ و فلک بیشتر مى شدم.
به سیرک بیشتر مى رفتم.
در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى کنند، من بر پا مى شدم و به ستایش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى گوید: “شادى از خرد عاقل تر است”.
اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مینا از چمنزارها بیشتر مى چیدم …
پس بیاین تا تموم نشده یک بار دیگه یه جور دیگه نگاهش کنیم شاید بهتر باشه یه جوری زندگی کنیم که تا وقتی زنده ایم آدمها دلشون واسمون تنگ شه نه وقتی که عمرمون تموم شد .
سلام دوست عزیزم
امیدوارم شاد باشی و روزگار بر وفق مرادت باشه
چـــــــــه قدر این متن زیبا بود😍
فکر کنم این قطعه رو باید جایی بنویسن که تمام مردم جهان ببیننش تا حواسمون باشه از این فرصتی که داریم استفاده کنیم و به معنای واقعی کلمه زندگی کنیم و لذت ببریم نه صرفا گذران عمر
بارها و بارها با مستند ها یا نوشته هایی برخورد میکنم که هم مضمون همین بحث اند و چه بسیار افرادی هستند که وقتی ازشون میپرسی از چی پشیمونی میگن از اشتباهاتی که نکردم از لذت هایی که نبردم و….البته که هنوز فرصت هست برای تغییر و لذت بردن از لحظات ناب زندگی حتی برای یک روز و یک لحظه
بیشتر خودمون باشیم و کمتر رو خود واقعیمون رو احساساتمون فیلتر بذاریم بیشتر لذت ببریم ،شاد تر رو رها تر باشیم …..😊
بهترینارو براتون ارزومندم 💐
چه متن دوست داشتنی خدایا شکرت
اینکه لذت ببریم حالمان رو خوب نگه داریم
شکایت نکنیم دیدمان را نسبت به مسائل و مشکلات واشتباهات زندگی مان عوض بکنیم
اصلا بریم که اشتباه بکنیم به دنبال بی نقص بودن نباشیم
زندگی را عمیق تر تجربه کنیم
بسیار عالی
سیاوش عزیز سلام
ممنونم ازت
بسیار لذت بردم از دیدگاهت و متن زیبایی که در اختیارمون گذاشتی
باز هم ازت ممنونم دوست عزیز
خدای من
چقدر زیبا بود این متن
و چقدر به موقع
دقیقا در زمانی که ذهنم پررر از فکرهای بیهوده و کلافگی بود
زدم نشانه روزانه و کامنت شما….
خدای من….
نوشته شما از طرف خداوند بود
گاهی در بعضی کامنتا دوستان مینویسن با فلان صحبت یکهو اروم شدم یا…همیشه فکر میکردم چطور؟
ولی الان خودم انگار که یکهو یه نفر دکمه استپ فکرهام روزد و یکهو از اون کلافگی و شلوووووغی
اروم شدم….
مرسی از متن فوق العادتون
خداوند به زندگیتون خیرو برکت فراوان عطاکند
با سلام به استاد عزیزم و گروه خوبشون
امروز من یه تجربه جالب برام پیش اومد خواستم با شما در میون بزارم
من هر روز صبح دخترم رو آماده میکنم و اون با پدرش میره مدرسه و دختر کوچکم رو هم میبرن مهد .امروز دخترم زیاد سرحال نبود و خلاصه یک ربع دیرتر با حالت نه چندان خوبی آماده شد یعنی سه بار موهاشو بازکردم دوباره بستم هی میگفت بی ریخت شدم دوباره ببند. دو بار جورابش رو پوشید دوباره درآورد خلاصه داستانی بود و پدرش هم دید اون نیومد گذاشت رفت . من به خاطر مسافت طولانی خونه ما تا مدرسه دخترم و اینکه اگه من باید میبردمش مدرسه کلا نیم ساعت دیرتر به محل کارم که یک شهر دیگه هست میرسیدم خلاصه اولش عصبانی شدم و کمی باهاش داد و بیداد کردم اما همانجوری که از استاد یاد گرفتم دیگه نه باهاش بحث کردم و نه کار دیگه ای فقط سکوت کردم ( یک مدتی هست که خیلی صبورتر شدم و دیرتر عصبانی میشم ) خلاصه آماده شدم که ببرمش مدرسه و با خودم گفتم که نباید با این اتفاق امروزم خراب بشه و با خودم گفتم که این اتفاق بهونه ای شد :
– که من امروز وقت بیشتری رو با دخترم بگذرونم
– بتونم پیاده روی بیشتری داشته باشم
– امروز بیشتر از روزهای دیگه به فایلهای استاد گوش میدم
و جالبه که همه این اتفاق ها افتاد و من آرامش خوبی داشتم و اگه مثلا قبلا این اتفاق میفتاد باید در طول راه مدام دخترم رو به خاطر رفتارش سرزنش میکردم و با شوهرم هم دعوام میشد که چرا بیشتر منتظرش نموند و …..
وقتی رسیدیم سر کوچه دیدم کلی آدم به صورت نامنظم وایسادن که سوار تاکسی بشن ذهنم داشت شروع میکرد به غر زدن اما من ساکتش کردم بعد هنوز چند ثانیه نگذشته بود که یک تاکسی با اینکه مسافرای زیادی بودن اما مارو سوار کرد و با اینکه خیلی کم پیش میاد که تا آخر مسیر ببره ( باید دو کورس سوار تاکسی میشیدیم ) ولی ما رو تا سر کوچه برد بعد سر کوچه مدرسه دخترم معلمش رو دیدیم و اون رو تا مدرسه برد و من همون سر کوچه ازشون جدا شدم .
خلاصه با اجازه ندادن ورود افکار منفی به ذهنم این همه اتفاقات خوب برام افتاد .
یه چیز جالب دیگه :
من امروز ناهار تنهایی رفتم رستوران اداره تا نهار بخورم . امروز میوه همراه ناهار، سیب میدادند و من فراموش کردم سیبم رو بگیرم و موقعی متوجه شدم که نهارم رو خورده بودم و میخواستم ظرفم رو ببرم بزارم . با خودم گفتم که برم بگم سیبم رو یادم رفت ببرم اما گفتم نه خجالتم میاد اما دوباره به خودم گفتم چون خجالتت میاد باید بگی اما دوباره با خودم گفتم اونها خودشون به من میگن که سیبم رو یادم رفت ببرم و سیبم رو به من میدن .
جالبه که دقیقا دقیقا این اتفاق افتاد و وقتی ظرفم رو بردم مسئول سرو غذا به من گفت که سیب تون رو یادتون رفت ببرین .برام جالب بود . چون موقع سرو غذا سرش شلوغ بود و بعید که متوجه شده باشه
از این اتفاقات برای خودم و اطرافیانم زیاد افتاده مثلا همکارانی که زیاد غر میزنن و اتفاقات زیاد جالبی براشون نمیفته و یا افرادی که امروز توی تاکسی بودم و میشنیدم که حرفای ناامیدکننده میزدن گاهی اوقات به خودم میگم چرا من هنوز هم دارم اینها رو میبینم و میشنوم و دوباره به خودم میگم برای اینکه اثراتشون رو هم ببینم و برام ثابت بشه که فکر بد = احساس بد = اتفاق بد و فکر خوب = احساس خوب = اتفاق خوب
از اینکه طولانی شد ببخشید اما دوست داشتم که با شما هم درمیون بزارم و بگم که چقدر اتفاقات خوبی داره برام میفته هرچند کوچک اما من خیلی حالم خوبه خیلی .
دارم جعبه آرزوهام رو که تمرین جلسه اول آفرینش هست رو با یکی از آرزوهام پر میکنم که آرزوی بزرگ من تو زندگی هست و بعدا میام و از اون هم براتون میگم .
ارادتمند شما
سلام سرکار خانم فرج پور. من الان داشتم کامنت های شما را مطالعه می کردم. چقدر زیبا گفتین.البته برای من هم مشابه همین موارد زیاد اتفاق افتاده بود ولی خب اون مواقع من زیاد قوانین را نمی دونستم. به هرحال خیلی انرژی گرفتم.ممنون با احترام
سلام به شما آقای قربانی
دیدگاه شما باعث شد که نوشته خودمو دوباره بخونم .
با خوندش رفتم به روزهایی که تمام توانمو گذاشتم برای پیشرفت ، موفقیت ، پذیرفتن و عبور از وضعیتی که داشتم .
روزهایی که با تمام توانم روی خودم کار میکردم .
نتایج خوب زیادی هم از این کار کردن روی خودم به دست آوردم البته اون نتایجی که ناراحتم کرده باعث شده خودمو بهتر بشناسم .
خدارو شکر .
البته دیگه خبری از این اتفاقات توی زندگیم نیست و زندگیم روی روال خوبی افتاده که خیلی خیلی ازش راضیم .
خوشحالم که نوشته هام باعث خوب شدن حال دوستان شده .
براتون بهترین ها رو آرزو دارم
ممنون از اینکه حس خوب تون رو با ما شریک شدین ،همین اتفاقات کوچیک رو اگه توی زندگی مون خوب درک کنیم به چیزای بالاتر و بهتری میرسیم .بازم ممنون
سلام خانم فرج پور
نوشته شما جذاب ، دوست داشتنی و تجربه قشنگی بود که باعث و حامل این پیام باشد که به نکات مثبت در زندگی روزمره نگاه جدی تری داشته باشیم .ممنون
سلام سیرای عزیز
واقعا خوشحالم که تونستید ذهنتون رو برای بحث با دخترتون و همچنین دیر رسیدن به محل کارتون کنترل کنید و چقدر خوب این کار رو انجام دادید. و چه عالی پاداش گرفتید. خیلی خوبه که نجواهای ذهن تون رو متوجه میشید و چقدر عالی سعی می کنید از دریچه قانون بهش نگاه کنید
خیلی ممنون که این تجربه تون رو به اشتراک گذاشتید .
موفق و پیروز باشید
سلام خانم فرج پور
کامنت زیبای شما را مطالعه کردم، به نکته خوبی اشاره کردی ، که هرچه احساس خوب ولی کوچک و اتفاقات کوچک را قدر بدانیم ، که شروع خوبی هست
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
سلام خانم فرج پور بزرگوار من خیلی استفاده کردم از متن زیباتون و مخصوصا یادآوری اینکه اگه اول روز با یک اتفاق ظاهرا بد روبرو شدم و ذهنم شروع کرد به غر زدن و درد سر بیشتری درست کردن، تمرین کنم که با ذهنم صحبت کنم تا یک لحظه بد تبدیل نشه به یک احساس بد و یک روز بد.
اینشالله که خودت و خانوادت تندرست و سعادتمند باشین
من از این کامنت ها بیشتر میخوام خدایا بفرستتتت چون قانون رو بیشتر و بیشتر باورش میکنم من تو خدمت مثلا موقعی که دیر میفرستن مارو خونه بعثی موقع ها عصبی میشم کلی وقتی که قانون یادم میاد میگم تین به نفعرمنه و اتفاقاتی رخ میده که من یه چیز جالب یاد میگیرم تو همون دوساعت دیر رفتنه خدایاا یعنی همه چی همینه ؟ از شما هم خیلی ممنون و سپاسگزارم
چقدر متن زیبایی بود
واقعا لذت بردم از این متن زیبا
گاهی خواندن همین متن ساده میتونه عمق زیادی از قانون رو یادآوری کنه این فایل نشانه امروزم بود
که فراموش نکنم باید با تفکرم منفی نگری هایم رو کم تا حالم خوب بشه و این حال خوب تاثیرش رو در زندگی ام بذاره خدایا شکرت