توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 50 (به ترتیب امتیاز)

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم غدیری گفته:
    مدت عضویت: 3828 روز

    ببخشید از بس ذوق زده بودم بابت نتایج سال 96 ، به کلی یادم رفت قسمت 2 را جواب بدهم ،

    تجارب سال 97 :‌ ایمانم به فرمانروا بیشتر و بیشتر بشه. سلامتی ام بیشتر بشه، دوستان هم هدف بیشتری پیدا کنم، رشد شخصی ام و میزان تعهدم به تمارین از سال قبل بیشتر بشه . 2 درجه سطح زبان خارجی ام را بالاتر ببرم. بسته ی عزت نفس و روان شناسی ثروت 1 را تهیه کنم. در زمینه ی کاری ام بهتر باشم، (دفتر ارزیابی کاری دارم و 4ساله که پیشرفتم را میسنجم). حس خوبم را بیشتر به اطرافیانم انتقال بدم. ترسهایم را کمتر کنم. درآمدم را 2برابر کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    علی * گفته:
    مدت عضویت: 3616 روز

    سلام.

    اگر خداوند من را با استاد عباس منش آشنا نکرده بود الان من دیگر زنده نمانده بودم میدانی چرا؟

    قبل از اشنایی با استاد عباس منش حس میکردم خیلی آدم پوچ و بی ارزشی بودم و به خودم میگفتم تو معلول 80 درصدی به درد هیچی نمیخوری…..روزهایی بود که پدر و ماردم با هم دعوا میکردند و همدیگر رو میزدند…کلا خیلی اوضاع روحی من خراب بود و اعتماد به نفس من منفی 90 بود!!!….. واسه همین بار ها میشد که چهار پایه را می گذاشتم و طناب را بالای سقف میبستم و تا میخواستم خودکشی کنم یه ندایی در قلبم میپیچید و میگفت دست نگه دار! درست میشه…..

    و بعد دست نگه میداشتنم بغضم رو می خوردم و اشک از چشمانم سرازیر میشد و دوباره از چهارپایه پایین میامدم.

    میدانید چرا عباس منش اینقدر درون سینه ما جا دارد؟؟؟

    ابتدا ترانه زیر را از خواننده ای به نام علی عبدالمالکی رو بخوانید و فرض کنید که در شهر شلوغی هستید مثلا تهران:

    میترسم از این شهره لعنتی از بام تهران از شماله شهر

    از کافه های دنجه با کلاس از قهوه های تلخه مثله زهر

    فرض کنید در شهر تهرن زندگی میکنید و همه ادم های اطراف مثلا همسایه ها افرادی که تو ماشین هستند و افرادی که تو بی آرتی و مترو و غیره

    همه با تو غریبه هستند و یا حتی اگر هم دوستی داشته باشی هیچ وقت کسی حاضر نمیشه درمورد این مسایل ریز با کسی صحبت کنه ولی استاد عباس منش درمورد مسایل ریز ریز صحبت میکنه…….افراد خیلی کمی هستند که درمورد

    این مسایل ریز صحبت کنند……

    اقای مهران مدیری که اینقد محبوب هستند درمورد مسایل ریز صخبت میکنند مثلا تو فیلم سینمایی به نام” ساعت 5 عصر”آقای مدیری درمورد مسایل ریز طنز میسازن……

    مثلا من یک بار درمورد مسایل ریز با کسی صحبت کردم ولی اون شخص گفت فازت چیه؟ و مسخرم کرد

    یا مثلا کسی مثل ایتاد عباس منش نمیاد درمورد این موضوع که مغز ادم همیشه منفی نگر هست و موفقیت هارو نمیبینه و فقط مغز ادم میگه فلان روز دیدی خنگ بودی……

    استاد باز هم درمورد مسایل ریز صحبت کن دمت گرم……

    اگر من مثل شما خارج میرفتم مغزم میگفت که تو الان کیلومتر ها با ایران فاصله داری و کسی به این حرف هایی ریزی که میزنی توجه نمیکنن…..

    یا مغز من میگفت ادم ها مسخرت میکنند که اینقد حرف های ریز ریز درمورد مسایل میزنی…….

    نمیدونم منظور منو میتونید بفهمید یا نه ولی من وقتی که تو یه شهر شلوغ پا میزارم خیلی میترسم و میگم که اگه من درمورد مشکلاتم فیلم بسازم و درمورد مسایل ریز با مردم صحبت کنم تمام ادم ها مسخرم میکنن و میگن که تو چرا اینقد ساده میحرفی!!!!

    آقای عبس منش و آقای مهران مدیری دقیقا درمورد مسایل ریز صحبت میکنند و واسه همین محبوب هستند

    حالا موفقیت های سال من:

    1- دختری را میخواستم اما خانواده ام چون اعتماد به نفس ندارند گفتند که فلانی بهت دختر نمیده و من تنهایی لباس پوشیدم و رفتم به خواستگاریش و اتفاقا برعکس شد یعنی خانواده اون دختر بهم گفتند چقد مرد هستی که تنهایی اومدی خواستگاری و بهم بله گفتند ای جونم.

    2-من تونستم که مسافت خیلی طولانی رو با دوچرخه ام طی کنم که الان فکر میکنم میگم معجزه هست و کسی تالان تو شهر ما نتونسته رکورد بزنه.

    3- من تونستم در دانشگاه روزانه قبول بشم و از بین 6000

    نفر پذیرش بشم ای جونم.

    4- ما یه استاد سخت گیر داشتیم و بچه ها ازش میترسیدند ولی من سینه سپهر کردم و رفتم و با استاد حرف زدم و به درخواستم پاسخ داد.

    5-خودم رو پاک ترین و عزیز ترین فرد نزد خداوند میدانم

    6- خیلی کم پیش میاید که غمگین بودنم طول بکشه

    7- آشپزی کردن یاد گرفتم

    اعضای محترم سایت لطفا به من بیشترین رای رو بدید چون خیلی خیلی دوست دارم محصول استاد عباس منش رو تهیه کنم

    ممنونم از حمایت های شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    سلام

    من بعد از 12 سال رفتم مشهد و اونجا از خدا خواستم که کمکم کنه و اتفاقاتی که در پی این درخواست افتاد

    و در ادامه ما به شمال رفتیم و من برای اولین بار دریای خزر رو از نزدیک دیدم بعد از اون به جاده چالوس رفتم که همیشه دوست داشتم از این جاده عبور کنم و زیبایی های اونو ببینم

    در ادامه ما به قم اومدیم و اونجا دایی من دو تا از فایل های استاد رو ارسال کرد و از موقع حرکت تا خونه مدام به این فایل ها گوش میکردم انگار که غذا شده بودن واسم اونقدر روحم تشنه و گرسنه بود که در هر شرایطی میخواستم اونا رو گوش بدم خوب هر موقع به این سفر فکر میکنم حس خوب و فوق العاده ای وجود منو میگیره از سفرم به مشهد که بعد از این مدت که بی حکمت نبود تا خوابیدن توی منطقه کوهستانی سرد و خوردن املیت با تخم مرغ محلی و سبزی محلی و البته نون محلی که فوق العاده لذتبخش بود

    خوب عضو سایت شدم ک شروع کردم به گوش دادن فایل ها هفته اول مهر بود تصمیم گرفتم که کلاس کنکور نرم چون احساسم بهم میگفت خودم میتونم کافیه شروع کنم و بخوام

    خب بلافاصه که خواستم شروع کنم خدا منو موقعی که داشتم توی اینترنت گشت میزدم با سایت الا و مدرسه دانشگاه شریف اشنا کرد که بهترین استادا به طور رایگان توسط فارغ تحصیلان دانشگاه ازشون فیلم ضبط میشه و منبعی خوب برای بود و هنوزم هست حتی دیگه نگران درسهای که ااز نظر بقیه نیاز به کلاس هست ندارم چون واقعا خوب و کنکوری تدریس میکنن

    فک میکنم رفتنم به مدرسه خیلی بهم کمک کرد البته که بخاطر مقاومت شدید ذهنم بعضی روزا غیبت داشتم و هرگز دوست نداشتم کسی بفهمه و درواقع همه فکر میکردند من دارم درس میخونم اونم روزی 12 ساعت????

    خوب شروع کردم که روی خودم کار کنم کنترل کردن رفتار واکنش هام حرفام و ذهنم واقعا اولش خیلی سخت بود خیلی و من روزعا با سر درد همیشه راهی خونه میشدم اما خوب فکر میکنم اگر تلاش های اون روزا نبود الان بهتر از قبل نبودم خلاصه از رابطه با دوستام شروع کردم دست گذاشتم روی اونایی که درون ذهنم باهاشون درگیری ذهنی داشتم و هر روز ویژگی های مثبت اونا رو تصور میکردم خوب واکنش بقیه واسم جالب بود چون من فرکانس های متفاوتی میفرستادم و انگار دیگه اون ادم قبلی نبودم میدونید چرا چون حالا باهام مشورت میکردند برای انجام کارها توی کلاس که نیاز به تصمیم گیری جمعی بود و من خیلی تلاش کردم خیلی که بتونم ذهنم کنترل کنم و حس خوبو در وجودم ایجاد کنم و معلم ها هم نگاهشون به من عوض شده (خانم درویشی یادت باشه که جلسه بعد باید بهتون این صحفه تدریس کنم )

    (خانم میشه به سوالم جواب بدید خب ایشون تا 30 دقیقه نشسته بودن و به سوالات من جواب میداد)

    این دفعه بهم زنگ میزدند که مریم میخوایم امتحان کنسل کنیم موافقی ؟کاری که هیچ موقع انجام نداده بودن هووی

    خوب یه روز بود که امتحان ادبیات داشتیم و بقیه نخونده بودن و معلم اومد گف اماده باشین و بقیه گفتن ما نخوندیم و فلان… خوب من ترس داشتم چون میدونستم اگر بگم اره ذهنم بد جور بهم حمله میکنه بخاطر تجربه های گذشته و ترسای گذشتم ولی گفتم من خوندم و خانم برگه گذاشت و من نوشتم باورتون نمیشه هیچی متوجه نمیشدم و دستم هم سرد شده بود و میلرزید ولی تمام سعیمو میکردم که خودم کنترل کنم که از هم نپاشم و واکنش دوستان هم که فک کنم حدس زدین هیچ کدوم باهام حرف نزدن رفتن خونه به جز یه چندتایی که خارج از دسته بودن و من خدا میدونه که چقد با خودم حرف زدم

    خوب دو روز بعد تولد یکی از بچها بود من تصمیم گرفتم که توی تولد باشم که به خودمم ثابت کنم که اصلا واسم مهم نیست و .. خوب توی جمع هایی که اونا بودن منم بودم چون فک میکردم اگر خودم جدا کنم اوضاع بدتر میشه خوب با راهنمایی خدا و بچهای سایت توجه کردم بر نکات مثبت دوستام و این کار ادامه دادم اینکه کم کم میدیدم از گوشه کنار خودشون دارن میان جلو

    خنده دار تر باحال تر از همه این بود که” خانم x گف مریم فلان فیلم اومده سینما که منتظرش بودی اینا گفتم بهت بگم

    خانم xتوی تلگرام هم خبر اومدن فیلم رو هم برام فرستاده بود “خوب تمرکز من باعث شد که چندتایی شون خودبه خود به من عشق بورزن ???

    از اون موقع بود که خط من از اونا جدا شد چون دیگه به راحتی میتونستم از جمع ها خارج بشم یا

    با هرکی که دوست داشتم مراوده داشتم

    درواقع قضیه امتحان ا دبیات اتفاق افتاد و من حس کردم مدارم رفته بالاتر خود به خود این حس ایجاد شد ودر ادامه من تمرکز کردم بر خودم تا بتونم بت درونم بشکنم این بتی که رابطه منو با خواهرم خیلی سرد کرده بود در واقع سعی میکردم که در همه جا یک شخصیت داشته باشم نه چند شخصیت

    کاش یه دوربین توی کلاسمون بود

    تنها یکی از هم کلاس هایم که عضو سایت هست میدونه من در موقع حساس چقد از کلاس خارج میشدم بعد از اینکه ایشون با قانون اشنا شد به من گف که همیشه واسم سوال بود که تو از معلم اجازه میگیری هر دفعه کجا میری

    حالا میفهمم چرا مدام بیرون میرفتی

    اتفاقی که منو تحت تأثیر گذاشت و واقعا تمام وجودم درگیرش شد این بود که من تصمیم گرفتم وقت های ازادی که توی مدرسه هست و به بطالت میگذره با فایل ها پر کنم دو روز بود که از بردن گوشی ترس داشتم (اخه من هیچ موقع این کاره نبودم ) که نکنه به من گیر بدن چیکار کنم بالاخره روز سوم من هندفری بلوتوثی با خودم بردم مدرسه و موقع که بچها داشتن حرف میزدن من فایل ها گوش میکردم زنگ سوم گفتن که یو سخنران قراره بیاد خوب من اومدم بیرون چون اقاعه میخواست در مورد امریکا وسیاست این چیزا حرف بزنه وقتی فهمیدم اوووه اوووه از اون حرفاس ..اومدم بیرون با خانمی توی اتاق بوفه مدرسه بود گرم صحبت بودم که بعدا فهمیدم که خانم مدیر منو زیر نظر داشته و خوب اونجا بهم گیر داد و من اومدم توی سالن و یکی از بچهاا گف بریم ابخوری همون دم در بود که میخواستیم بریم خانم مدیر یه گیر حسابی داد من گفتم بله شما درست میگید “بعد چند دقیقه فهمیدم خدای من ببین قانون چه خوب جواب میده “خوب من تا چند روز توی شوک بودم و واقعا حال عجیبی داشتم “این اتفاق خوبی بود واسم چون مهر تاییدی بر فایل های استاد میزد خب میگفتم ببین قانون چطور جواب میده

    یکی از اتفاق های خوبی که افتاد این بود که مربی پرورشی مدرسه ما هم که قبلا فیلم راز دبده بود با استاد اشنا شد خوب من همیشه دوست داشتم توی مدرسه هم فرصت بشه فایل های استاد گوش بدم کامپیوتر اتاق پرورشی در خدمت من زنگ تفریح بادو توی اتاق فایل ها گوش میکردم گاه تنهایی گاه با خانم و اواخر با دوستم خوب هر موقع که میخواستم میتونستم بیام نگاه کنم چون بهم اجازه داده بودن

    توی یکی از این روزا بود که دوتا از بچها که دهمی بودن توی اتاق بودن من طبق معمول داشتم فایل های استاد نگاه میکردم یه لحظه که داشتم توی سایت (با اجازه من با اسم و رمزم وارد سایت استاد میشدم توی مدرسه ) فایل ها رو از بالا به پایین نگاه میکردم که یکی رو برای خانم دانلود کنم یکی از بچهااا گف عهه من اینو میشناسم گفتم تو استاد عباسمنش میشناسی گف اره خیلی ادم باحالیه بعد تعریف کرد گف که ما رفته بودیم همایش که بچهایی که نویسنده بودن اونجا بودن ایشون سالن کناری همایش داشتن و ما پیش استادمون بودیم ایشون بود و کلی بهمون روحیه دادن

    خوب من خیلی ذوق زده بودم بعد یه فایل از استاد گذاشتم اونو دوستش و منو خانم نشسته بودیم و نگاه میکردیم

    خب اوایل فایل بودکه هم کلاسیشون اومد گف خانم گفته بیاین دوتاشون بلند شدن دوستش قبل از اینکه بره به من گف میشه اسم سایت این استاد بدی خوب منم با کمال میل راهنماییش کردم …ادامه?

    اتفاق فوق العاده ای که خیلی لذت بخش بود تنهایی رفتن به بازار بود خب من برای اولین بار شب رفته بودم بازار اونم تنهایی و چند باری این تمرین رو انجام دادم بعد از جلسه دوم قانون افرینش که واقعا استاد خیلی باحال توضیح میدادن ” تا امروز که تنهایی رفتم بستنی فروشی یاد اون کار استاد که توی پروازا همیشه دو دست غذا تقاضا میکردن افتادم و گفتم بریم سراغش

    خوب اقا پسر داشت 3 تا اسکوپ بستنی برام میذاشت که من بهش گفتم میشه یه اسک بیشتر بزارین با همین قیمت ب

    بله فقط یدونه ؟؟؟ وای خدا اگر بهش میگفتم دوتا هم واسم میذاشت خیلی حالم خوب کرد “اما قبل از اینکه بیام بستنی فروشی رفتم کافینت که چندتا برگه پرینت بگیرم عه دیدم که کافینت بسته س رفتم مغازه روبرویی گفتم کش مو دارید گف که اره و دو دونع گرفتم و خرد نداشت گف برو مغازه سوپری خرد کن و من رفتم و نداشتن و دو دل بودم ولی تصمیم گرفتم برای پیدا کردن مهارت بیشتر به خانمه بگم که الان دم عید ممکنه نباشم چیکار کنم پولو رو .. گفتم و گف هر موقع مسیرت خورد بیار پولو همون موقع کافینت باز شد من رفتم و کارمو انجام دادم و پولم خرد کردم به اون خانم دادم این تمرین خوبی بود

    “توی روزای شلوغی که تراکنش ها اینقد بالا بود که حتی دستگاه عابر بانگک هم به زور پول میداد من و خواهرم وسایلی باید میخریدیم خب خواهرم دوتا از کتابای راندا برن میخواست به دو تفر هدیه بده هر چی کارت میکشید خطا میزد تا فروشنده گف موردی نیست بعدا بیارین پولش فک کنم نزدیکا 30 تومن بود” بعد از خرید خواهرم نوبت من رسید من کارت گرفتم به امید اینکه بتونم ببرمش مغازه و ازش استفاده کنم رفتم توی لوازم تحریر وسایل خریدم اما موقع کارت کشیدن کارت خطا میزد بعدش گفتم من وسایل نگه دارید من فردا میام میگیرمشون از مغازه در اومدم این نجوا اومد سراغم “”” من میتونستم درخواست کنم که بعدا پولو بیارم ..استاد چی گف خب تا دم اکواریم ماهی قزمز عید ایستادم و بر گشتم و گفتم میشه فردا پولشو بیارم وسایل الان ببرم اون مرده به شاگردش گف بده به خانم ببره خیلی از خودم راضی بودم به این کارم لذتی که این بستنی و لوازم التحریر.. به من داد سوار بر مازاراتی میشدم به من اینقد لذت نمیداد “خب شما هم بودین کلی حال میکردین مخصوصا بستنی ها که خیلی بهم چسبید من این قضیه با کلی شوق به خواهرم گفتم و میدونم اگر من این کارو انجام نمیدادم هرگز روزنه های امید در دل اون ایجاد نمیشد

    اونم با خودش تصمیم گرفته بود که این کار بکنه چند روز بعدش که به شهر خالم اینا رفتن خواهرم به بستنی فروشی میره و به فروشنده میگه میشه یه اسکوپ دیگه با همین قیمت بزارین وقتی این کار رو انجام داه بود کلی ذوق و شوق داشت فک میکنین چند سالشه یه نوجوون 15 ساله و کلی صدا و فیلم ضبط کرد واسم فرستاد که من این کارو کردم و اون مرد فروشنده قبول کرد

    “خریدن دوره راهنمای عملی

    من یک اردو نوروزی میخواستم برم که بخاطر مسافت دورش پدرم حاضر نشد بپذیره من برم من با توجه به گفته های استاد در جلسه 1 قانون افرینش که مثال اون دختر اهوازی رو زدن که میخواست بره فرانسه اما پدرس قبول نمیکرد مدام این قسمت رو گوش میکردم من فکر میکردم بخاطره هزینه پدرم شاید قبول نکنه ولی من باور اینکه پول میرسه و پدرم قبول میکنه ساختم اما وقتی موضوع به پدرم گفتم دیدم باور سازی من نسبت به اینکه پول جور میشه اوکی هست اما پدرم بخاطر دلایل دیگه قبول نمیکنه خب پیشنهاد یکی از دوستان دوره راهنمای عملی گرفتم و از 1 فروردین شروع کردم و الان جلسه 2 هستم همین جا هم از اقای مهرداد مرادی نظیف تشکر میکنم که دستی از دستان خدای بزرگ بودن که اگاه بشم و این دوره بگیرم داستان خرید این دوره هم جالبه خب

    عهه چه زود گذشت اصلا متوجه نشدم که ساعت چنده ???? اها” من به پدرم گفتم که میخوای یه بسته بگیرم گف مگه تو چند روز پیش نگرفتی (جلسه دوم قانون میگه) گفتم که اره ولی خوب اینو نیاز دارم گف که باشه رفت سرکار و اومد گفتم پولو بریز توی کارتم میخوام بسته رو از سایت بکیرم گف نه و کلی قانون اورد جلوم خب من خیلی حالم بد و نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم توی اتاق و چند دقه بعد فهمیدم که من به این دوره چسبیدم و تا نصف شب بود که با خودم حرف میزدم و می نوشتم و یه حس عالی و ازاد داشتم که صب بلند شدم و مامانم به پدرم گف و اونم گف باشه رفت پولو ریخت و من واقعا بعد از این ماجرا فهمیدم که وقتی من چسبیده بودم پدرم میگفت نه و وقتی من ازاد بودم اون اوکی میداد هه?

    خوب روزهای خوبی بود سختی داشت اونم بخاطره باورهام بود ” هرگز این خانواده و سایت رها نکردم یادمه روزای اول چه روزایی بود ذهنم که دیونم کرده بود و من توی حیاط فایل ها رو گوش میکردم میگفتم بزار این راهو برم بزار این راهو برم و اخر موقع به اون روزا فکر میکنم اشکمام سرازیر میشه و به خودم افتخار میکنم ک هر جوری شده ادامه دادم شاید سخت بود ولی باید از این مسیر عبور میکردم چه بسا که افت خیز داشتم ولی هنوزم راه زیادی مونده خوبیش اینه که راهو دیکه میدونم و عجله ندارم

    خوب میتونم بگم از موقعی که من باور کمال گرایی رو گذاشتم کنار و دارم روی خودن کار میکنم واقعا از روزهام از دقیقه های زندگیم لذت میبرم از اتاقم که پراز کاغذ های رنگی رنگی و باورهای مثبته هست : حرف استاد که بارها بارها باعث شد من حرکت کنم اینکه “ایمانی که عمل نیاره ایمان نیست حرف چرته “صاف چسبوندم به اتاقم

    اما باید بگم که امسال از لحاظ جسمی بهترین سال بود من در دوران راهنماییی هفته هایی با گلو درد سپری میکردم که بخاطر باور های محدود خودم بود اما مسال اصلا به طور جدی سرما نخوردم و قرص اهن و ویتامین دی هم نخوردم چون اعتقاد دارم بدن من تمام انزیم های لازم برای درمان بیماری ها رو داره

    تونستم یک رفیق پیدا کنم برای درمان تنهایی باید یه رفیق توی درونت داشته باشی حسش میکنم ملا رفیقم میگه خب گوشی رو بزاریم کنار ناهار بخوریم با وجد این کار انجام میدم

    هنوز با هم رفیق جینگ نشدیم و کم کم داریم بهم عادت میکنیم

    دوست دارم به خواسته هایی در سال 97 برسم

    درک و شناختم از خدا و خودم بیشتر بشه

    رسالت واقعی خودم پیدا کنم

    و دانشگاه خوبی قبول بشم اون چیزی که در این شرایط برای من مناسبه

    و با دوستهای خوبی اشنا بشم

    دوست دارم که روز های تاسوعا و عاشوا تنهایی شهریهای یزد یا بوشهر یا زنجان باشم )

    جدیدترین لپ تاپ بگیرم و کارکردن با برنا مه ها رو یاد بگیرم

    دوست دارم یه دوربین عکاسی حرفه ای بکیرم و یه عینک مخصوص از اون عینکا که اکثر ایرانگرها استفاده میکنن (تقریبا شبیه عینک استاد ?)

    روزهای قبل از اعلام نتایج مشهد باشم

    کلاس رانندگی برم

    بسته عزت نفس بگیرم

    شنیدم که استاد قراره بیان ایران و همایش بزارن ولی صحت و درستیش نمیدونم ولی دوست دارم که اکر قرار بیان من هم شرکت کنم

    یه دوچرخه بگیرم و دوچرخه سوارم برم

    دوست دارم امسال کلی هدیه بگیرم

    دوست دارم نمایشگاه کتاب تهران برم

    دوست دارم مسافرت کوه های نمکی قم و

    روستای ماسال و و جاده اسالم به خلخال بببینم

    و سالی پر از لحظه های ناب و دوست داشتنی داشته باشم چون میدونم خانواده ام منتظر نتایج باور نکردنی من هستن تا اونا هم پا توی مسیر بزارن

    ?????????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    فرشید گفته:
    مدت عضویت: 3579 روز

    سلام، چه زیباست

    من سال ٩6 دستاوردهای جدیدی بدست نیاوردم در واقع همه ی این نعمت هارو داشتم از همون اول، از زمان تولد فقط نمیدیدمشون همین!

    الان میبینم

    خدایا ممنونم که من میبینم، حس میکنم، میشنوم،بوی خوششون رو استشمام میکنم و در موردشون حرف میزنم.

    خدایا من همه چی دارم همه چی،ممنونم!

    استاد ممنون که چراغ هدایت شدید.

    وقتی خودمون رو بهتر میشناسیم و رسالت حیاتمون رو درک میکنیم همه چیز برای ما معنا پیدا میکنه.

    و دوست دارم این سال جدید بیشتر حس کنم و بشنوم و …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    سیما تونی گفته:
    مدت عضویت: 4067 روز

    حالا می‌خواهم تجربه‌ای از پول و مادیات برایتان بگویم. یک روز که داشتم هزینه ی غذای فرزندم در مهد کودک را پرداخت می‌کردم به یاد تشکر از خدا و برگشت ده برابری آن به حسابم افتادم. همزمان با پرداخت هزینه به مدیر مهد در دلم با خوشحالی از خدا تشکر کردم که ده برابر آن به حسابم واریز می شود . همان روز نزدیک ظهر بود که پیامک واریز وجه به حسابم آمد و تقریبا ده برابر مبلغی که پرداخت کرده بودم به عنوان پاداش به حسابم واریز شد .

    از تجربه ی بی‌نظیر آرزوهایم برایتان بگویم.

    به خاطر شغل همسرم حدود سه سالی می‌شود که ما به یکی از بنادر محروم در استان هرمزگان منتقل شده ایم و فکر می کنم استاد عباس منش کامل این منطقه را بشناسند و از محرومیت های فراوانش اطلاع داشته باشند، اما از روزی که وارد این منطقه شدم، فقط و فقط خوبی ها را در آن می بینم . کوههای زیبا ، دریا و ساحل بی نظیر و بکرش و گیاهان گرمسیری و خاص اش و صنایع دستی فوق العاده اش.

    بین من و یکی از افراد بومی همین منطقه ، دوستی فوق العاده ای شکل گرفته که منجر به ثبت یک ان جی او شده است که با یکدیگر روی مسائل بسیاری کار می کنیم از جمله تغییر کاربری هنرهای بومی باتوجه به سلایق روز.

    ما در سال 96 برای اولین بار در این منطقه ، یک موزه کپر و یک فروشگاه در ساحل راه اندازی کردیم.که در موزه کپر، علاوه بر نمایش اشیای قدیمی این منطقه و معرفی سبک زندگی بلوچ ، لباس های رنگارنگ و زیبای آن ها را گردآوری کردیم و امکان عکاسی و چاپ عکس را نیز فراهم آوردیم و این کار ما بسیار مورد استقبال مسافران و همچنین بومیان منطقه قرار گرفت و ما این کار را برای دل خودمان انجام دادیم اما انعکاس این خبر باعث شد تا یک رتبه ی کشوری دریافت کنیم درحالیکه اصلا از مسابقه ی سین هشتم در کشور خبر نداشتیم.

    تا الان بالای 80 درصد از ایده هایی که در مورد ساخت وسایل جدید با هنرهای بومی در ذهنم داشتم را اجرایی کرده ام و می دانم که وقتی به تولید انبوه برسند هم زندگی خودم و هم سایر هنرمندان این منطقه را متحول خواهد کرد. فعالیت های ما باعث شده تا از ما برای اردیبهشت ماه 97 جهت شرکت در یک همایش بین المللی در تهران که با حضور 50 کشور برگزار میشود دعوت به عمل آمده تا صنایع دستی سواحل مکران را معرفی کنیم. و همه ی اینها از فضل خداست که وقتی دستت را میگیرد و بالا می‌برد متحیر می‌شوی.

    همانطور که در قبل گفتم ، منطقه ای که در آن ساکن هستم فوق العاده محروم است ( البته در مقایسه با شهرهای دیگر و از لحاظ امکانات رفاهی ) و امکانات آموزشی و بهداشتی اش نیز چنگی به دل نمی زند اما به لطف خداوند مهربان ، همین محرومیت برای من و فرزندانم بزرگترین نعمت بود. مثلا در بحث یادگرفتن زبان انگلیسی می گویم ، بسیاری از خانواده ها در سایر شهرهای ایران هنوز هم نتوانسته اند این مشکل را حل کنند و این موضوع زمانی برای ما مهم می شود که بخواهیم با جهان خارج از ایران ارتباط برقرار کنیم، چه برسد به من که توقع داشته باشم فرزندانم را در این منطقه به کلاس ها ی آموزش زبان انگلیسی بفرستم . کلا قید یادگیری زبان را زدم و خودم دست بکار شدم و با اینکه در این زمینه مشکل داشتم اما نمی توانستم از کنار این موضوع به راحتی بگذرم و آنقدر در اینترنت و کتابها جستجو کردم تا این که بازی ای را به نام ” قطار ابدی ” طراحی کردم و می خواستم توسط آن بازی ، فرزندانم را آموزش دهم . دو ماه کامل مشغول ساخت ابزارهای بازی با چوب بودم و پس از آن هم روزی چهار ساعت طول می کشید تا بتوانم کارتهای مورد نیاز هربازی را برای همان روز آماده کنم تا بتوانم با فرزندم بازی کنم و خود بازی هم هر روز حدود یکی دو ساعت طول می کشید . بعد از این همه تلاش ، متاسفانه فقط چند ماه ، فرزندم با این روش بازی کرد و کم کم از این بازی خسته شد و وقتی دیدم که خیلی به او فشار می آورد کلا بازی را جمع کردم و برای همیشه قید زبان یادگرفتن را زدم . تا اینکه چند ماه بعد ، وقتی به منزل یکی از دوستانم در شهر دیگری رفتم و با ایشان که استاد زبان بود ، راجع به این بازی صحبت کردم . ایشان فردی را به من معرفی کردند که در زمینه ی زبان انگلیسی متخصص بود و خودش روش خاصی برای یادگیری زبان انگلیسی داشت . با ایشان تماس گرفتم و راجع به بازی صحبت کردم و سپس با روش ایشان آشنا شدم که بطور کل سرنوشت فرزندانم در این زمینه زیر و رو شد و به لطف خداوند مهربان آنقدر راحت و آسان، بت یادگیری زبان توسط این فرد بزرگ شکسته شده است که الان ، فرزند 4 ساله ی من با لهجه ی نیتیو و به راحتی به زبان انگلیسی صحبت می کند بدون اینکه خودش هم متوجه باشد که زبانی بیگانه را یاد گرفته است و آن هم با بازی و شادی و بدون کوچکترین خستگی و فشار . و در حال حاضر نیز ، بنده یکی از نماینده های ایشان در هرمزگان هستم و یکی از رسالت های خودم را معرفی این روش به سایر افراد می دانم تا به راحتی و به آسانی بتوانند با دنیا ارتباط برقرار کنند و خداوند برای فرزندان من در اوج محرومیت استاد هم شده است.خدایا شکرت.

    یکی دیگر از آرزوهای من مربوط به بحث جنگل کاری و درخت کاری بود که در لیست درخواستهایم نوشته بودم. من در یک منطقه ی نظامی زندگی می‌کنم و روزی که به اینجا وارد شدیم ، محوطه ی اطراف منزلمان پر از شن بود با یک عالمه صدف و من که به شدت به فضای سبز و گل و گیاه علاقه داشتم دیدن این صحنه برایم خیلی سخت بود .دست به کار شدم و شروع کردم به درست کردن فضایی برای کاشت درخت و گل و گیاه و سبزیجات.

    هر کسی که من را می‌دید می‌گفت که این کار را نکن ، بی فایده است چون اینجا شوره زار است و هیچ چیزی در آن روشد نمی‌کند . راست می گفتند چون آنجا پر از ماسه ی ساحل بود اما من تصمیمم را گرفته بودم و مرتب خاک آنجا را تقویت می کردم و مطالعات زیادی کردم تا این خاک را تقویت کنم حتی تا هشتبندی رفتم و ورمی کمپوست و مقداری کرم زباله خوار هم خریدم.

    عزمم را جزم کرده بودم که اینجا را سرسبز کنم . سال اول 5 بار کل فضا را کاشتم اما چیزی سبز نشد و آن موقع من از لحاظ جسمی هم کمر دردهای شدیدی داشتم اما تصمیم جدی بود . حتی همسرم از دستم ناراحت شده بود و دیگر به کمک من نمی‌آمد و می‌گفت که این کار بیهوده است . اما بالاخره جواب داد و باغچه ای ساختم که محصولاتش تک و بی نظیر بود و عطر سبزی های باغچه ی من کل لاین را تغییر داد .همسایه هایم بارها به من گفته اند که هر وقت تو بیرون می آیی به ما هم انگیزه می دهی و ما هم بیرون می آییم لطفاً اگر هم کاری نداری به باغچه ات بیا تا ما هم روحیه بگیریم.

    اگر می توانستم عکس های باغچه را برایتان می فرستادم تا خودتان ببینید. صیفی جاتی که در اینجا به عمل می‌آید تمام انواع فلفل ها و گوجه و بادمجان های رنگی با شکلهای مختلفیست که در شهر خود هم آنها را هیچ وقت نداشتم . تمامی زباله‌های تر آشپزخانه را تبدیل به کمپوست می‌کنم و چیزی از آن ها را دور نمی ریزم و فقط نتیجه ی مثبت آنهاست که به زندگی ام برمی گردد.

    گل هایی درون باغچه کاشتم که وقتی کنارشان مینشینی دیگر دلت نمی خواهد به هیچ پارک دیگری بروی. اینجا پروانه های رنگی خیلی زیبایی دارد و زنبورهای عسلی که مرتب به باغچه ی من رفت و آمد می کنند. من توی این منطقه ، طوطی و پرنده های رنگی و خرچنگ های خیلی زیبایی دیدم که صحنه های بی نظیری هستند . در نزدیکی منزل ما، فضاییی در حدود دو یا سه هزار متر وجود دارد که فکرم را به خود مشغول کرده بود. حدود دوسال مرتب به آن فکر می‌کردم و می دانستم که این محیط برای سبزیکاری عالیست اما هیچ اقدامی برایش نکرده بودم و هیچ ایده ای هم برای اجرایی کردنش نداشتم.

    چند ماه پیش، یک روز داشتم با یکی از همسایه‌هایم صحبت می‌کردم و حرف از این زمین شد و من گفتم که اینجا برای باغچه و سبزی کاری عالیست و چند تا ایده ی دیگر برای سرسبزی منطقه دادم و حرف از روش‌های مدرن کشاورزی و جنگل‌کاری زدم. دو سه روز بعد دیدم آمده است و از من درخواست می‌کند که طرح هایم را بنویسم و برای فرمانده ی این منطقه ببرم. این را هم بگویم که چون کارمندم اصلا فرصت اینکه در برنامه‌های خانواده‌های ساکن در این منطقه شرکت کنم را نداشتم و همیشه سرم در زندگی خودم و کارم بوده ولی از آنجایی که عاشق ایده هایم هستم، نشستم و آنها را نوشتم و برایم ترتیب یک ملاقات را دادند و من طرح ها را با فرمانده در میان گذاشتم. اول از همه ، قرار شد ، این فضا را تبدیل به باغچه ی ارگانیک خانواده کنیم و با اطلاع رسانی قبلی 36 تا خانواده اعلام آمادگی کردند و بیل به دست وارد این فضا شده و ما شروع به درست کردن آن فضا کردیم و 36 تا باغچه درست کردیم.حال و هوای عجیبی بود و شور و نشاطی جریان پیدا کرده بود که انرژی آدم را به بالاترین درجه میرساند . خانواده‌ها خودشان زمین ها را شخم زدند، کود پاشیدند و همه جور بذری کاشتند و آبیاری کردند و دو، سه ماه بعد ، باغچه ای زیبا با عطر بی نظیر پدیدار شد. یکی از روز ها ، یکی از بالاترین مقامات لشکری به بازدید منطقه آمده بودند و وقتی با این باغچه مواجه شدند نمی‌توانستند باور کنند که این کار توسط خانواده ها انجام شده و چنین روحیه ای در اینجا جریان دارد و این خبر را به بالاترین مقامات رسانده بودند و گفته بودند که این ، کاری است الهی و فوق العاده . و تمام خانواده هایی که در این جریان شرکت کرده بودند تشویق شدند .

    در این مدت که در حال تحقیق بودم با یک روش جدید از جنگل کاری آشنا شدم که به طور معجزه آسایی خداوند همه ی شرایط تحقق اش را مهیا کرد. اینکه چرا به این روش ایمان آوردم، جواب سوال من از خدا بود ، که به زیبایی پاسخ مرا داد که خودش یک ماجرای مفصل دارد .

    ایده ی بعدی که فرمانده اصرار داشتند که اجرا شود همین جنگل کاری بود و تمام هزینه‌هایش را تقبل کردند و به زیبایی تمام این کار انجام شد و این جنگل باغچه برای اولین بار در این منطقه و یک هفته قبل از پایان سال 96 به اتمام رسید.کاری که اصلاً فکر نمی کردم به این زودی ها شاهد وجودش باشم اما الان آن را در دست دارم و فرمانده یک روز به من گفتند که وقتی اعتماد به نفستان و پشتکارتان را در آن باغچه ی سبزی دیدم قلبم به من گفت که پروژه ی جنگل هم جواب خواهد داد و قلبم روشن است و کلی تشکر کردند و البته طی یک مراسم رسمی مورد تشویق قرار گرفتم. و پروژه ی “کوزه ی جادوگر” ایده ی بعدی است که در حال اجرای آن در این منطقه هستیم.

    یکی دیگر از آرزوها و البته ایده هایم، پروژه ی “نذر بذر ” بود که تصمیم داشتم تمام مناطقی که نیاز به کاشت درخت دارند را درختکاری کنم. این ایده را با تیمی که برای جنگل کاری در این منطقه آمده بودند در میان گذاشتم و آنها به شدت از این طرح استقبال کردند زیرا آنها هم یکی از مهمترین اهداف شان و تلاش‌شان خیر و نیکی رساندن به جهان است .

    جنگل‌های پایداری که با روش پروفسور میاواکی احداث می‌شود و در هزار و هفتصد نقطه ی جهان تا به حال اجرایی شده است گویای تلاش‌های آنهاست . حتما خیلی از شماها TEDX آقای شوبهندوشرما را دیده اید که جنگل باغچه ای در حیاط منزلشان ایجاد نموده اند که رشد درختانش ده برابر درختان عادیست. باید بگویم که این تیمی که الان من هم نماینده آنها در این منطقه هستم ، زیر نظر ایشان جنگل کاری می کنند و خداوند مهربان به زیبایی تمام ، شرایط را برایم جور کرده است و الان در حال راه اندازی پروژه نذر بذرم هستم و وقتی می‌خواستم افکارم را از درون ذهنم بر روی کاغذ بیاورم اولین جملات را به صورت زیر نوشتم. منی که نه نویسنده هستم و نه شاعر ، اما نوشتم هر آنچه به قلبم الهام می‌شد.

    نذری که در جهان صفا آرد

    بذریست که در دلت خدا می کارد

    بذری که در جهان گسترش آرد

    میوه ایست که در دامنت خدا بگذارد

    بذری که توسعه یابد نذرش کن

    خنده اش را بر لبت خدا می کارد

    صفحه ی نهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    مسعود مهاجر گفته:
    مدت عضویت: 3139 روز

    با سلام خدمت استاد و اعضا محترم‌گروه و تبریک سال نو

    دوست دارم بخشی از اتفاقات و تجارب خوب سال 96 را با شما به اشتراک بگذارم و در ادامه توضیح هر کدام از اونا رو‌ بنویسم

    واقعیت اینه که سال 95 برای من بسیار سال بدی بود و چون تازه مهاجرت کرده بودم با دریایی از مشکلات روبرو بودم و برای حل اونا از همه جز خدا کمک میخواستم تا اینکه فایل تبریک سال نو‌96 استاد رو‌دیدم‌ و‌چون قبلا هم هر چند گذری فایل های رایگان رو‌گوش میکردم تصمیم گرفتم تمام چیزایی که توی فایل نوروز گفته شده بود رو مو به مو اجرا کنم تا شرایطم عوض بشه و از هر نظر به آرامش سلامتی و ثروت برسم ، پس شروع به هدف گذاری کردم و نوشتم و بخشی از اونا رو‌با شما به اشتراک میذارم

    1- خدایا در سال جدید توفیق توحید و یکتا پرستی را از من نگیر و فرصت شرک ورزیدن و کار غلط را از من بگیر

    وقتی هزااران بار تمام فایل های سایت و عقل کل رو زیر و رو کردم دیدم تمام بلاهای سال 95 که سرم اومد بخاطر باور های غلط و شرک آلود من بود که باعث اون همه مشکلات و اتفاقات دردسر ساز برام بود و این باور رو ایجاد کردم که من تمام اتفاقات زندگی خودم رو به وجود میارم پس هیچ کس توان ایجاد مشکل برای من ندارد و زندگیمو به بهترین شکل ممکن درست میکنم

    2-آرزوی ورزش کردن به صورت حرفه ای و‌منظم داشتم که به لطف خدای مهربون شرایطش و وقت مناسبش جور شد و‌خیلی از درد های بدنم از بین رفت و هر روز بهتر و بهتر میشم

    3- شاید باورش و حتی نوشتنش یه جور دور از انتظار بود که من از خدا خونه باغ بخوام ولی به طرز معجزه آسایی خدا این لطف رو‌به من کرد وسط یه باغ بسیار بزرگ به من خونه داد

    4- یکسال از گواهینامه بین المللی من بعد از مهاجرت گذشته بود و باید گواهینامه بریتانیایی میگرفتم که تمام ایرانی های اینجا میدونن که هفت خوان رستم باید رد بشی و با توجه به اینکه هنوز مشکل زبان داشتم و آیین نامه هم 500 صفحه به زبان انگلیسی و امتحان شهری هم با یک افسر انگلیسی بود و بسیار سخت میگیرند با یه عالمه قوانین جور واجور باور کردم که میتوانم و هر امتحان رو با دفعه اول قبول شدم که خیلی اتفاق بی نظیری بود

    5- اتفاق بعدی من شغلی که خیلی دوسش داشتم همیشه انجام بدم جور شد و خیلی زیاد باعث پیشرفت من شد که باز هم باور من و قوانین خدا با هم منو به خواسته قلبیم رسوند و دارم ادامه میدم و خدا رو شکر توش بسیار موفق هستم با اینکه همین شفل توی ایران بسیار سرم کلاه رفت و حسابی ضرر دادم پس از هدفتون نسبت به شغل دلخواهتون دلسرد نشید و ادامه بدید خدا همه جوره راه رو هموار و آدم های مرتبط رو سر راهت با دستان خدا قرار میده تا بهت خدمت کنن ، روزی که قرار بود درخواست کار کنم با این دید شروع کردم که خدا هزاران دست برای رسیدن من به هدف من داره که من فکرشم نمیکنم و هینطور هم‌شد و کسی که کارای منو انجام میده بارها میگه من کارایی برای تو کردم برای تک پسرم نکردم و من تشکر میکنم ازش ولی بازم میگم خدایا میدنم که اینم از جانب توست

    6- تقریبا دو سال بود مبلغی پول از یکی از نزدیکان طلب داشتم و طرق مختلف تفره میرفت و گهگاهی هم میگفت نمیدم تا اینکه از خدا خواستم و باور کردم و خودش تماس گرفت کل مبلغ رو داد و بسیار من متحیر شدم از این اتفاق شیرین چون واقعا بهش نیاز داشتم که خیلی زندگی منو عوض کرد

    7- آرزوی انجام کاری برای پدر و مادرم داشتم که خدا توفیق اونو بهم‌ داد و به بهترین شکل ممکن براشون انجام دادم و واقعا قلبم و روحم آرامش پیدا کرد

    این هفت مورد که هر کدومشون به طور خلاصه نوشتم بخشی از اتفاقات شیرین و موفق بود که فقط خدا میتونست دقیقا با همون جزئیاتی که میخواستم بهم بده و باورتون نمیشه تمام چیز هایی که خواستم بود و اتفاق نیوفتاد یکی از مهمترین دلیلش این بود که یه هدف کلی و شاید دور از دسترس بود و مهمترین نکته اون این بود که من با جزئیات ننوشته بودم خواسته ای که داشتم ، در نتیجه نصیبم نشد و درونشون شرک هم وجود داشت و‌عدم باور فراوانی ، بخدا هیچ دلیل دیگه ای نمیتونیت منو به خواسته هام نرسونه ! در نتیجه تجاربی که من در سال 97 شمسی میخوام چون من هدفگذاری رو از سال نو‌ میلادی اینجا شروع کرده بودم و دارم اونو ادامه میدم اینه که دلم نمیخواد ثانیه ای از اینکه خدا همه چیز هست دوست وکیل یار غذا آرامش پول سلامتی ماشین خونه و تمام احساس خوب دنیا رو فراموش کنم و این باور منو قوی نگه میداره و تجربه بعدی اینکه باور ساختم همینجور که اینجا شب و روز بارون میباره و‌ما به ندرت خورشید داریم منم اینو با تئوری سطل آب استاد به فال نیک گرفتم و بجای غر زدن مردم اینجا که میگن همش بارونه هوا دلگیره دارم سطل آب خودمو هر روز بزرگ تر میکنم ! تجربه دیگه که دلم میخواد اتفاق بیوفته اینه که امسال بتونم یه محصول از محصولات استاد رو بخرم چون هنوز شرایطش پیش نیومده و این بزرگترین آرزوی امسال من هست

    خیلی دوستون دارم و چه تجربه ای بهر از این که تمام وقت آزاد من و همسرم صحبت در مورد خدا و قوانین اوست که تجربه زندگی ما شده و همه ما مدیون شما استاد عزیز هستیم که ای کاش پدران و مادران ما خدا رو به این شکلی که شما به ما نشون دادی دیده بودند کاش ….

    موفق و سلامت و‌ ثروتمندتر باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    آزی گفته:
    مدت عضویت: 3116 روز

    ادامه پاسخ قسمت دوم:

    در عیددیدنی ها با تضادی روبرو شدم همان قضیه توجه به نکات منفی و حرف زدن از گرانی و جامعه و دولت و دلار و …

    که البته این تضاد برای همه آشناست . خیلی جالب است ادم می ماند چه بگوید باید همش بگی بله بله سرت را تکان دهی .بخواهی نظرت مثبت ابراز کنی بدتر می شود . یک جاهایی با مهارت می شود بحث را عوض کرد اما بعضی ها ان قدر حراف هستند و صدایشان بلند که نمی شود بهترین راه این است به جمع تمرکز کنید که تعداد شنوندگان بیشتر شود .

    در عیددیدنی خاله و شوهر خاله ام آمده بودند . صحبت می کردیم در مورد ماشین و رانندگی صحبت شد و شوهر خاله ام که فرد رک و حاضر جوابی است بهم گفت آزی به تو نمی آید اصلا رانندگی کنی.! من هم کمی فکر کردم گفتم رانندگی که کاری ندارد . همان موقع در ذهنم این شکل گرفت که باید راننده خوب و ماهری شوم من مدتهاست رانندگی نکردم ماشین ندارم و وقتی می بینم کسی پارک دوبل می کند یا در جاهی سخت پارک می کند فکر می کنم چه کار سختی کرده است !. قبلا می خواستم ماشین دنده اتوماتیک داشته باشم تا راحت تر رانندگی کنم بدون نیاز به تعویض دنده . اما نظرم تغییر کرد می خواهم مهارت های بالایی داشته باشم . الان تصمیم دارم دست فرمانم هم خوب شود .علاوه بر احتیاط و رانندگی با آرامش (دوست ندارم مثل بقیه با عصبانیت برانم و در دلم به بقیه فحش دهم از نظرم راننده خوب آن نیست که می خواهد همه را زیر کند و به سپر ماشین های جلویی می چسبد) در پارک کردن و کنترل رانندگی هم مهارت داشته باشم .بعد هم شوهر خاله ام در مورد کار حرف می زد خب برادر من کارش بیمه ای است و مرتب ماموریت کاری می رود . به من گفت کارش به درد نمی خورد برود در فیلد طراحی .حالا برادرم ساکن کانادا است و تحصیلات عالیه دارد و از نظر اکثریت خیلی موفق است !چون دخترش وخودش طراحی می کنند البته الان استاد دانشگاه است بقیه هم باید مثل انها فکر کنند. من هم گفتم اتفاقا من خودم نظارت دوست دارم طراحی دوست ندارم . در ذهنم می دانم که از کارهای نشسته خوشم نمی آید شغلم انتخاب خودم بود که آزادی و تحرک داشته باشم . قرار نیست همه مثل هم فکر کنیم .

    بهر حال از تجربیات عیددیدنی امسال م می گویم: دایی های مادر که به خانه امان آمدند . دایی بزرگش امسال که خیلی به نحوه کار من گیر داده بود دقیقا چه می کنم مثلا سوال می کرد بتن را چگونه چک می کنی ؟ حالا اصلا خودش مهندس عمران هم نیست و تازه اگر هم باشد الان از شرایط کاری و بازار کار اطلاعی نداشت وزارت راه و شهرسازی و آیین نامه های جدید و غیره که به روز نبود .مقررات ونحوه ساخت و ساز مرتب در حال تغییر و اصلاح است.واقعا حس کردم خیلی دوست ندارم در عیددیدنی ها از جزئیات کارم حرف بزنم وهمه از زن داییها و خانواده همه به گوش نحوه کار من باشند . دوست دارم در مورد مسائل کلی تر حرف بزنیم یا موضوعات مثبت تر .کلا این دایی مادرم خیلی در زندگی ها و جزئیات سرک می کشد چرا کارت این طور است چرا الان کار می کنی چرا کار نمی کنی ؟ چرا فلان کس طلاق گرفته است ؟ در هر حال دوست نداشتم زیاد باهاش حرف بزنم چون خیلی دقیق و کنجکاو است و موشکافی می کند البته نیتش خیر است . این خواسته برای من ایجاد شد که خیلی در مورد جزئیات هر موضوعی نحوه کارم و غیره به افراد غیرمتخصص یا جمع های خانوادگی حرف نزنم.

    تجربه بعدی : آن هم شوهر دختر عمه ام بود که او هم همرشته ام بود اما اتفاقا با هم شغل هستیم و او هم نظارت می کند .از تجربیاتش می گفت پرسید چه خبر خانم مهندس و شروع به صحبت کرد البته زیاد مجال به من نمی داد ماشااله خودش پرحرف بود اما بهر حال خیلی خوش صحبت است و کلا بهتر است در مهمانی و جمع کلا این قدر درگیر کار نشویم بهر حال راهنمایی هم می کرد .و می گفت هم وقت کمک نیاز داشتید من هستم البته تعارف نمی کرد و واقعا قصد کمک دارد اما من به خاطر باورم به خدا تصمیم دارم دیگران را من بعد وسیله بدانم و خیلی توصیه ها و تعارفات را جدی نگیرم . هر زمان کمکی نیاز دارم خداوند توانا و قدرتمند یاری ام می کند . اما وقتی عیددیدنی منزلمان با عمه ام آمدند شروع به صحبت کرد و از انتقاد از دولت گرفت تا گرانی و حتی شکایت از کالای ایرانی .! آن قدر بدبین بود که نظرم تغییر کرد مگر می شود این همه شکایت کرد بالاخره اگر این قدر ناراضی باشی که نمی دانم به نظرم کار و وضعیت زندگیش هم بد نیست . اما نمی گویم دولتمان خوب است اما اگر از چیزی ناراضی و ناخوشنودیم چرا اصلا در موردش حرف بزنیم ؟ خب تصمیم ندارم دیگر در سال های اتی خودم را در معرض این قدر ناشکری و نکات منفی قرار دهم .

    این خواسته برایم ایجاد شد و از خداوند خواستم افراد و شرایطی وارد زندگیم شوند فارغ از نتایج زندگی اشان که روی احساس خوب کلمات زیبا و شکرگذاری تکیه دارند و از صحبت با آنها به نکات آموزنده ای برسم و هر چه در عمل ببینم موفق تر هستند نتایج بهتری هم و تاثیر بهتری هم رویم دارند .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    در مسیر دارما گفته:
    مدت عضویت: 3885 روز

    سلام و درود به همه هم فرکانسی های عزیز

    امیدوارم همه روز به روز در حال عوض کردن مدارهایتان به سمت پیشرفت و آرامش و سعادت و خوشبختی باشید

    خلاصه ای از تمرکزها و اتفاقات خوب من در سال 96

    در تعطیلات اول سال 96 بود که بعد از هدفگذاری یک سفر مناسب و عالی داشتم سفری که سالهای پیش هم انجام میدادم اما با تمرکز بروی زیبایی ها این دفعه خیلی بهتر بود. سفری به واقعیت های زندگی ام سفری که تمام مسئولیت های این سفر رو به عهده خودم گرفتم. در واقع به درونم سفر کردم و با خودم یکی شدم. با خودم رو راست صحبت کردم و عهد بستم که خودم را در مسیر درست قرار دهم.

    یکی از تصمیمات من در سال 96 این بود که روی خودم کار کنم مخصوصا روی کنترل افکار و احساسات و باورها و همچنین درک بهتری از قوانین داشته باشم و خدا را سپاسگذارم که توانستم انجام بدم و خدا هم واقعاً به من کمک کرد.

    زمانی که تصمیم گرفتم که رو خودم کار کنم یک برنامه ریزی آموزشی در تاریخ 27 فروردین برایم جور شد در این آموزش چیزهایی یاد گرفتم دقیق هم فرکانس با خواسته ام و تصمیم گرفتم از کارم که یک کارمند ساده بودم استعفا بدهم و تمرکز خودم را بروی خودم و کار آزاد بذارم کاری که خودم بتوانم تولید ثروت کنم و درآمد بی انتها داشته باشم.

    برام خیلی جالب بود چون 17 سال بود که کارمند بودم و چنان جراتی پیدا کردم که خیلی راحت کنار بذارم جالب تر این بود که وقتی که خواستم استعفا بدم رئیسم بهم پیشنهاد اضافه حفوق و وعده های رویایی داد ولی من با جسارت و شجاعت هر چه تمام تر پیشنهاد را رد کردم و استعفای خودم را دادم.

    لحظه به لجظه بخاطر چنین تغییری خدا را سپاسگذارم این نشانه بزرگی برای من بود که با تمرکز بیشتر در مسیر درست قرار بگیرم و مدار های درست را آرام آرام عوض کنم ازین بابت بی نهایت خوشحالم انگار واقعا از قفس آزاد شدم.

    در ماه اردیبهشتت کار آزادم را شروع کردم جالب بود که در کار جدیدم همه بهم میگفتن که تو میتونی خودت پول در بیاری انگیزه میدادن کمک میکردند. منی که تازه داشتم تمام فوت و فن کار رو یاد میگرفتم همکارای جدید بیشتر به من یاد میدادن و کمک میکردن که پیشرفت کنم و خدا رو شکر در ماه خرداد توانستم اولین درآمد خودم را داشته باشم.

    دوستان شاید باورتان نشه در ماه اول کار آزادم حقوق من 160 هزار تومان بود این حقوق انگیزه منو بیشتر و بیشتر کرد خدا رو شکر که الان به اندازه حقوق کارمندی درآمد دارم همیشه به خودم میگم که این حقوق را از صفر با دستان خودم ساختم و کسی به من حقوق نداده و خیلی خیلی خوشحال بودم چون میگفتم به همین دلیل که این مبلغ رو بدست آوردم چندین برابر آن را نیز بدست می آورم اصلا دیگه درآمد برای من انتهایی ندارد هر روز می تواند بیشتر و بیشتر شود و همین هم شد این حقوق برای من خیلی ارزش داشت و قدر و ارزش خودم را صدها برابر بالا برد. اعتماد به نفسم بیشتر و بیشتر شد باور کردم که پول فقط از راه کارمندی در نمیاد. منی که همیشه منتظر حقوق سر ماه بودم حالا دیگر می توانم به دیگران هم حقوق بدم از نظر من این معجزه ست.

    یادمه که زمانی که کارمند بودم یک کانال تلگرام هم برای خودم درست کرده بودم در راستای آموزش زبان انگلیسی و ایده های فوق العاده ای برای یادگیری زبان داشتم و دارم. اما چون در مدار درست نبودم جواب نمی داد. خیلی سریع این ایده به ذهنم رسید که برای اینکه رو باورهام و خودم بیشتر کار کنم باید رو خودم سرمایه گذاری کنم و از محصولات استاد بیشتر استفاده کنم به همین خاطر کانال تلگرام را یکروزه فروختم و مقداری پول دستم اومد که بتوانم محصولات بخرم چون از تمامی فایل های رایگان استاد استفاده کردم و زمان محصول خریدن فرا رسیده بود. منی که پول نداشتم خیلی سریع پول جور شد یادمه که دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها تازه درست شده بود و در اوایل کار نصف قیمت بود گفتم اول این دروه رو بخرم بعدا رواشناسی ثروت و قانون آفرینش و هدفگذاری و همه رو بخرم چون یکی از اهداف من اینه که همه دوره های استاد را بخرم.

    اولین اقدام من برای خرید راهنمای عملی دستیابی به رویاها بود که در اوج خوشحالی 700 تومان پول داشتم که برنامه ریزی کردم که چندتا دوره را بخرم مثل هدفگذاری و قانون آفرینش و عزت نفس و تندخوانی و …

    خیلی برام جالب بود دروه با تخفیف 700 هزار تومان بود که من فکر کردم 70 هزار تومن هستش باور کنید اصلا 700 هزارتومان را ندیدم و پیش خودم فکر کرده بودم به ریال قیمت زدن رو محصولات. در اوج خوشحالی خریداری کردم زمانی که اس ام اس بانک اومد فهمیدم که 700 تومان بوده باور نمی کنید جا خوردم 5 دقیقه حسم بد شد بخاطر اینکه نمی توانستم دوره های دیگر رو تهیه کنم اما خیلی سریع تمرکزم را روی دوره گذاشتم گفتم حتما به نفع من بوده بخاطرهمین باید این دوره را سریع استفاده کنم که با نتایجش دوره های دیگه رو هم بخرم

    وقتی ادم در مدار درست باشد همه چی دست به دست هم میدهد که به اون خواسته برسد معجزه بود برای من چون اگه میدونستم 700 تومنه هیچ وقت نمی خریدم خدا یه کاری کرد که من 70 تومن ببینم و شرایطی درست شد که همه پول من رفت برای سرمایه گذاری رو خودم. گفتم حتما این یک نشونه ست که من به مقدار قیمت این محصول پول دستم بیاد بدون اینکه برنامه ای داشته باشم.

    جالب اینجا بود 40 درصد این مبلغ کیف پول من شارژ شد و توانستم چندین کتاب صوتی را نیز تهیه کنم مخصوصا روانشناسی فروش که خیلی کمکم کرد. و ازین بابت واقعا خدا را شاکرم.

    دوره راهنمای عملی دستیابی به رویا ها را همیشه و بارها و بارها گوش میکنم باورتان نمی شود انگار استاد مثل یه دوست صمیمی هر روز داره با من صحبت می کنه اصلا احساس دوری نمی کنم احساس میکنم هم مدار شدم با استاد و واقعا این دوره دقیقا نیاز من بود نتایج آن طوری بود که هر زمانی که گوش میکردم اتفاقات خوب برام می افتاد و هر زمان گوش نمی کردم اتفاقات خوب نمی افتاد باورهای من کم کم داشت درست میشد و این باور که من هم خیلی راحت و ساده به همه خواسته هایم می توانم برسم برام بزرگترین باور بود و بر طبق همین باور روز به روز کارم ساده تر و راحت تر انجام میشود اینقدر راحت پول در میارم که میتوانم وقت هم برای کار کردن روی خودم داشته باشم در این دوره با خدای واقعی آشنا شدم و خدا خیلی قابل فهم تر شد برام. شاید اگر 500 تا کتاب هم میخوندم نمی تونستم به این راحتی خدا را بفهمم مشتریان من روز به روز بیشتر شدن و از راههایی که اصلا فکرش رو نمی کردم مشتری بیشتر و بیشترمیشد و به من سفارش میدادن جالب تر این بود که مشتری ها خیلی راحت به من اطمینان می کردن و از همه جای ایران پول رو کارت به کارت میکردن که محصول بفرستم براشون و خیلی راحت اعتماد می کردن منی که اصلا فکر نمی کردم این اتفاقات رخ بده دلیلش این بود وقتی که دوره را گوش میکردم متمرکز میشدم روی اتفادقات خوب و وقت برای فکر کردن و ارسال فرکانس های دیگری را نداشتم همیشه این دوره در داخل موبایلم هست و عاشق این دوره هستم .

    تابستان 96 با وجود اینکه همه همکارام در محل کار از گرما ناراضی بودند اما من اصلا گرمم نبود از گرمای تابسستون هم لذت می بردم دیگه الان طوری شدم که نگران پول نیستم هر زمان که بخوام پول زیادی وارد حسابم میشود و باور فروانی روز به روز در وجودم تقویت می شود. و ارام آرام درآمد من داره هر ماه بیشتر و بیشتر میشود و خدا را شاگرم که مدارهای تکامل خودم را قدم به قدم طی میکنم.

    هر روز با تمرکز بیشتر روی خودم و باورهام روز به روز فروشم بیشتر و بیشتر میشد و توانستم روز به روز درآمدم را بیشتر و بیشتر کردم و حقوق کارمندی دیگر برام معنی نداشت چون وقتم هم آزادتر شده بود و دیگه رئیس خودم شدم سرمایه هم نذاشتم تو کار و کارم هیچ ریسکی نداره همه ش برای من درآمد هستش بخاطر وجود فروانی و باور فروانی. روز به روز هم وضعیتم بهتر میشد. اینها همه بخاطر لطف خداوند و آشنایی با قوانین واقعی و درست جهان هستی است.

    برای من بزرگترین اتفاق این بود که با ایمان به خدا و خودم توانستم برای خودم مستقل شوم و این رسالت من است که علاوه بر استقلال خودم کمک کنم تا اطرافیانم که میخواهند به استقلال و آزادی مالی برسند برسند.

    هر ماه برای خودم هدفگذاری می کردم و به خیلی از هدفهام می رسیدم و اینها همه باعث میشود که هر ماه بهتر از ماه قبل شود اون هدفهایی که تیک نمی خورد نشونه ای بود که روی اون قسمتی از باورهایم که ضعیف بود بیشتر کار کنم و تلاش کنم برای درست کردنشان.

    هر وقت در فضایی قرار میگرفتم که حس خوبی نداشتم و دوست نداشتم تو اون فضا کنترل ورودی ذهن داشته باشم نظرات کاربران و هم فرکانسی های سایت استاد که در تلگرام قرار داده میشد می خوندم واقعا انگار حرف دل من رو میزدن و حس و حالم بهتر میشد واقعا سایت و تلگرام استاد برای من خیلی باارزش و تمام تنهایی من را پر کرده ازین بابت خدا را بسیار بسیار سپاسگذارم چون چنین فضایی را هیچ جا ندیدم.

    روز به روز عبارت های تاکیدی را برای خودم درست میکنم و همیشه در حال صحبت کردن با خودم هستم همیشه برعکس اون چیزی که در فکرم هست صحبت می کنم و خیلی از صحبتها رو شاید مغزم باور نمی کنه ولی اینقدر تکرار می کنم که باورم بشه چون هر چی که قبلا تو ذهنم بوده باید پاک شود.

    در این فاصله از تمامی فایل های رایگانی که استاد در سایت میگذارند دوباره استفاده می کنم واقعا این فایل برای من دقیقا به موقع و در زمان مناسب قرار داده می شوند و لذت می برم ازشون تقریبا جزو کسانی هستم که زودتر از همه فایل را دانلود کردم و میبینم و صوتی فایل ها را بارها و بارها گوش میکنم. چون خیلی از این فایل در زمان مناسب به کمک من می آیند.

    جالب اینجا بود که یکبار یک نظر و سوال رو در سایت مطرح کردم و دقیقا استاد یک فایل در جواب سوال من ضبط کردند و از همینجا بی نهایت ازشون سپاسگذارم. بالای 40 بار اون فایل رو گوش کردم تا باورم بشه که چه باوری دارم و چکار باید بکنم.

    با دیدن فایل های توحید عملی چقدر اشک شوق ریختم انگار خداوند از طریق استاد عباسمنش با من حرف میزند چون دقیقا در سن 16 سالگی با توحید واقعی و ابراهیم گونه آشنا شدم اما به دلایلی بیهوده و کارمندی از مسیر گمراه شدم ولی خدارا شاکرم که دوباره در مسیر درست قرار گرفتم. چون خداوند گفته هر لحظه که بخوام میتوانم با تغییر فرکانس هام ورق زندگی ام را عوض کنم.

    با دیدن فایل هایی در مورد خونه و ملک های استاد و ماشین ها واقعاً سقف ذهنی من برداشته شد اصلاً نمی توانستم فکر کنم که استاد اینقدر ثروتمند باشد واقعا استاد دمت گرم. فراوانی رو بار دیگر به ما نشون دادی. می دونستم اوضاع مالی بسیار خوبی دارید ولی هیچ وقت به مقدار و مبلغ زیادش فکر نمی کردم وقتی فکر میکردم که چقدر ثروت دارید فکرم خطا می داد و منصرف میشدم از فکر کردن. وقتی که این فایل ها رو دیدم تا یک هفته تو فکر بودم که چنین ثروتی را خدا به هرکسی که بخواهد میدهد.

    زندگی رویایی که فقط تو افکار من بود را نشونم دادید و ثابت کردید که میشود هر آنچه که در رویای من است اتفاق بیافتد.نشون دادید که شاهکار خلقت هستید و من هم می توانم شاهکار خلقت شوم وحتی شما و هرکسی که دارد این متن را میخواند میتواند به هرچی که میخواد برسه. پس خودم را بیشتر باور دارم و ارزش و لیاقت خودم را بیشتر از اینا می دانم.

    موسیقی من فایل های استاد شده مخصوصا آرامش در پرتو الهی و موسیقی دیگری برایم لذتی ندارد چون هم یاد میگیرم هم آرام میشوم حتی شبها که بیدار میشم با فایل های استاد آرام میشوم و تمام بیخوابی های شبانه که قبلا داشتم با فایلها پرشده و ازین بابت خدای خودم را بی نهایت شاکرم.

    در نهایت آرامش و دور از حل کردن مسائل زندگی سال رو به پایان بردم اینقدر حالم خوب شد که بدون اینکه لباس عیدی بخرم و خودم را به دیگران ثابت کنم از سالهای قبل بهتر بودم و اینها همه بخاطر وجود اعتماد به نفسم است. چون برای خودم زندگی میکنم نه برای دیگران. خودم را بهترین الگو برای اطرافیانم میدانم.اینها همه از الطاف خداوند است.

    سه روز مانده به سال توانستم ماشین مورد علاقه ام را بخرم و در کمال ناباوری بهترین ماشینی که با باورهایم ساخته بودم را خریدم طوری که هرکسی میبینه که چنین ماشینی با این قیمت خریدم کاملاً شوکه میشود و باورش نمی شود. و اینها همه تاییدیه ای است بر صحت قوانین باورها که خدا به من نشان میدهد.

    تعطیلات بجای اینکه مثل سالهای قبل وقتم را تلف کنم بیشتر رو خودم کار کردم و در حال ساختن باوری هستم که هر روز من عید باشد نه اینکه یکبار در سال. 365 روز در سال من باید عید باشد و این نهایت آرامش درونی است امیدوارم که هر روز برای همه خانواده صمیمی استاد عباسمنش عید باشد. چون عید بهانه ای است برای تصمیم به تغییر کردن در همه جنبه های زندگی.

    تمام تمرکز و تلاش و توان من در سال 97 اینست که هر روزم از روز قبل بهتر باشد و هر روزبا تمام توانم باورهای سنتی ام را عوض کنم و تلاش ذهنی ام را هر روز بیشتر و بیشتر کنم و اشرف مخلوقات بودنم را به خودم ثابت کنم. سال 97 نقطه عطفی برای تمام زندگی من خواهد بود و هر روز و هر لحظه اش هدفهای من قابل دسترس خواهد بود. سالی خواهد بود که همه چی آن را خودم با دستان خودم میسازم و رقم میزنم. سال رسیدن به رویاهاست.

    بهترین آرامش و سعادت و خوشبختی و ثروت و روابط را میسازم و آن را برای تمامی دوستان و همراهان و خانواده صمیمی استاد عباسمنش از خدای منان و وهاب و رحمان و رحیم با تمام وجودم خواستارم.

    از همه نظرات و خواننده های سایت استاد بی نهایت تشکر میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    Susan گفته:
    مدت عضویت: 3123 روز

    “به نام خدایی که رحمتش بی نهایت است وآنرا به تمامی مخلوقاتش می رساند….”

    .

    .

    .

    باسلام وتبریک سال نو خدمت استاد عزیزم وتمامی دوستانی که اینجا حضور دارند….

    خدارو خیلی خیلی سپاسگزارم که پاسخ ” اهدنا الصراط المستقیم” مراازطریق آشنایی بااین گروه داد….خدارو خیلی سپاسگزارم که بهم فرصت تولد دوباره ای رو داد والان بااینکه ظاهرا 26 ساله ام خودم رو انسانی یک ساله میبینم و درواقع زمان تولد من درست زمان آگاهی من از قوانین واقعی الهی بود.

    استاد بارها این باور رو یاد آوری کردن که ” خداوند بی نهایت دست برای اجابت درخواست ها دارد” واینبار بازهم خدارو سپاسگزارم که از طریق آشنایی با استاد دست مرا گرفت وشاه کلید اجابت درخواست هایم را در دستانم قرارداد…..

    خیلی خوب به یاد دارم که از دوران نوجوانی ارتباط با خدا برای من خیلی مهم بود ، همیشه تمام تلاشم را میکردم تا ازمن راضی باشد واز من نرنجد و متاسفانه یا خوشبختانه همین موضوع باعث شد ذهنم با باورهای اشتباهی درمورد خداوند پر شود ،آنجا که فکر میکردم به خاطر اشتباهی خداوند از من رنجیده میشود ودیگر مرا دوست نخواهد داشت و مرا مجازات خواهد کرد ، آنجا که فکر میکردم برای اجابت خواسته هایم هرچه به درگاه خدا زاری واظهار عجز بیشتری کنم خداوند مرا بیشتراجابت خواهد کرد و هزاران باور اشتباه دیگر که ذهن مرا پرکرده بود واز من یک انسان با اعتماد به نفس پایین ساخته بود …. خوب یادم است که وقتی به خواسته ای نمی رسیدم بارها خودم را سرزنش میکردم که حتما بخاطر فلان گناه خداوند درخواست مرا اجابت نکرده… همیشه از خدا ناراحت بودم که چرا صدای مرا نمی شنود و بیشتر اوقات من بودم ویک دنیا حس منفی….

    الان که جسارت نوشتن این متن رو پیدا کردم یک سال از آشنایی من با استاد و آموزه های ایشون میگذره، به صورت خیلی ناگهانی موفق شدم فایل های قانون آفرینش رو خریداری کنم وشروع کردم به گوش دادنشون ، اوایل به انجام تمرینات خیلی پاینبد نبودم تا اینکه شروع کردم به انجام تمرین ” سپاسگزاری ” و دفتری رو تهیه کردم واز اون روز هرشب و تحت هرشرایطی مواردی رو که بخاطرش سپاسگزار خداوند بودم توی اون دفتر مینوشتم ( از بین اون همه تمرین این رو اینجا نوشتم چرا که من بیشترین نتیجه رو از این تمرین گرفتم )…..

    ماه ها به فایل ها ی قوانین آفرینش گوش دادم تا روزی که توی فرکانسی قرار گرفتم که تونستم کتاب ” چگونه فکر خدا را بخوانیم ” رو تهیه کنم …..شاید باورتون نشه اما واقعا موقع خوندن این کتاب احساس میکردم که روحم میخواد به پرواز دربیاد…. واقعا هیچ کلمه ای وجود نداره که تاثیر جملات این کتاب رو روی من بتونه بیان کنه وفقط میدونم که اونموقع بود که خودم رو توی آغوش خداوند حس کردم…..

    اینجا بود که فهمیدم گمان من در مورد خداوند بااونچه که خداوند واقعا بوده چقدر فاصله داشته ، فهمیدم چه جاهایی که به خداوند سوظن داشتم ، و در واقع من جواب تمام چراهامو توی جملات این کتاب پیدا کردم ….. از اینجا بود که حتی بعد از خوندن این کتاب فایل های استاد رو با باورو اطمینانی چند صدبرابر قبل گوش دادم و این اتفاق مقدس شروع تمام احساسات خوب من بود…. حس پرنده ای رو داشتم که تازه از قفس آزاد شده…. حسی شبیه به حس حضرت یونس زمانی که از دل رنج ها وموج ها ی دریای پرتلاطم به ” ساحل امنی” رسید…..

    از اون روز به بعد این ” من ” دیگه اون ” من” قبل نبود….حالا دیگه کسی شده بودم که میدونستم در همه حال در آغوش خداوند هستم و من رو همینطور که هستم پذیرفته و دوست داره و از همه بیشتر مشتاق اجابت خواسته های من هست…. خدایی که آمرزنده ی مهربانه , خدایی که توکل کردن بهش رمز اجابت خواسته های منه …..

    در واقع بزرگ ترین اتفاق و دستاورد من توی سال گذشته این بود که ایمان واقعی به خدا به زندگی من اومد و ترس ها کنار رفتن ….و قبل از این فقط با توهم ایمان زندگی میکردم….

    تمام این هایی که اینجا نوشتم فقط یک سری مطالب کلیشه ای نبودن برای من بلکه تمام چیزهایی بودن که هرلحظه حس کردم منهای سایر موفقیت های مادی که به دنبال این تغییر باورها توی زندگی من نمود پیدا کردن وخدا رو بابت تمامشون سپاسگزارم …..اینکه به لطف خداوند شغلی که مدت ها از بودن توش رنج میبردم رو تغییر دادم ، تونستم ماشین مورد علاقه ام رو بخرم ، تونستم توی دوره ی آموزشی که مدتها بود دوست داشتم شرکت کنم درحالیکه قبل ازاون اعتماد بنفسم اونقدری پایین بود که نمیتونستم براش قدمی بردارم ، توی محیطی با مشکلات زیاد کار میکردم وهمیشه میترسیدم که به مدیرم از مشکلات اونجا بگم اما با تغییر باورها ترس ها کناررفت وایمان جای اون ترس ها رو گرفت و خیلی صریح درمورد مشکلات با مدیرم حرف زدم که البته ایشون هم خیلی استقبال کردن از نظرات ،انتقادات وپیشنهادات من، ازآدمی که هیچ خواسته وهدفی نداشت چرا که فکرمیکردم هرچقدر به درگاه خدا قانع تر باشی و کمتر بخوای بنده ی بهتری برای خدا خواهم بود تبدیل به آدمی شدم که کلی خواسته و هدف داره برای زندگیش والبته اینبار امید واطمینان به دریافت تمامی اون درخواست ها و کلی تغییرات مثبت دیگه توی تمامی باورهام که شاید الان پنهان باشن اما مطمئن هستم که با گذر زمان همشون نمودهای زیبایی توی زندگی من خواهدداشت و همه ی این ها لطف پروردگارم رو نشون میده…..

    آخرین اتفاق خوب سال 96 من این بودش که تونسم بسته ی گران بهای عزت نفس رو که مدتها منتظرخریدش بودم رو بخرم وتوی تعطیلات نوروز شروع به گوش دادنشون کردم وباانگیزه ی چندبرابر بیشتر از قبل وبه یاری خداوند تمام اهدافم برای سال جدید رو دنبال خواهم کرد که چنتا از اهدافم رو اینجا مینویسم :

    کارکردن روی باورها وگوش دادن فایل ها رو تا آخرین لحظه ی زندگی ادامه بدم- فایل های عشق ومودت وروانشناسی های ثروت رو بخرم – بتونم به کشور مورد علاقه ام سفرکنم- تا پایان امسال برای نمره ی 8 آزمون آیلتس خودم رو آماده کنم- توی رشته ی مورد علاقه ام حرفه ای وموفق بشم…

    بازهم خدارو سپاسگزارم بخاطر حضورم توی این جمع وآشنایی بااین گروه….

    و با آرزوی رسیدن همگی به تمام خواسته ها ی قشنگتون…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    فرناز گفته:
    مدت عضویت: 3509 روز

    سلام همگی!امیدوارم خوب باشید.عجب سالیه این سال97٫ عاااااااااالی!

    دارم کامنتهای دوستان خوبم رو میخونم ولذت میبرم ونکات عالیش رو برای خودم علامت میزنم.میخوام یه موضوعی رو بگم که خوندن کامنتهای دوستان تااینجا تاثیر داشته روش.وقتی دستاوردهای سال قبل رو نوشتم چندین بار برای خودم خوندمشون مواردی دقیقتری رو یادم اومد به قدری احساسم عالی شد که اشک شوق هم همزمان میریختم که چه تجربیاتی داشتم ومن چه واکنشهای عالی نشون دادم چه جاهایی خود خدا چه اتفاقاتی رو تنظیم کرده بود که درزمان مناسبش انتفاق بیفته چه جاهایی به خاطر ایمان راههای عالی برام باز شده بطور واقعی تو مسیر اتفاقات نه چندان خوب حتی من چه واکنشهای عالی داشتم که اگر تو این مسیر نبودم شاید معلوم نبود چه واکنشی نشون میدادم بسیار خوشحال بودم .همین نوع برخوردم وواکنشهام رو که مرور میکردم به طرز واضحی تغییرات رو تووجودم احساس میکردم.با همین احساس عالی شروع به خوندن کامنتها کردم.با دیدن نتایج دوستان ذهنم شروع به واکنش کرد ایمان؟احساس خوب؟صبر با امید؟سپاسگزاری؟اینها هم شدن نتیجه؟واقعا؟باور نداری برو ببین چندتا ستاره گرفتی.خب من هم رفتم دیدم!بهم گفت بفرما دیدی؟یه جوری باهام برخوردمیکرد که احساس یه دختربچه رو پیدا کرده بودم که با یه آبنبات چوبی ساده گولش زدن!ازمدتی قبل دوست داشتم روی دوره های عزت نفس وعشق ومودت کار کنم حس درونیم بهم میگفت.ازوقتی که از خدا درخواست کردم درست همزمان باهاش این مسابقات دومیلیونی شروع شد.و این دوتا دوره با تخفیف 40 درصد میشد همین دومیلیون.برای همین من هم فکر کردم این راهیه که باید انجامش بدم وخب دادم وتاالان این اتفاق نیفتاده بود که من برنده بشم وذهنم بهم میگفت باتوجه به رایها اگر قرار بشه مثل قبل باشه تو باز هم برنده نمیشی!حالا باز هم برو به خاطر نتایجت! خوشحال باش.باید اعتراف کنم من هم کمی ناراحت شدم والبته کلا از فکر مسابقه اومدم بیرون.کامنتها رو که میخوندم یکی ازدوستان گفته بودن من هیچوقت هیچ دوره ای رو با جایزه نخریدم وهمیشه هم به بهترین حالت برام فراهم شده.نمیدونم چرا این کامنت خیلی به من احساس خوبی داد.اون لحظه من هم به خدا گفتم اوکی!من از این راه گذشتم.توی کامنت قبلیم بی اختیارنوشتم که من همیشه هرمنبع وهرچیزی که میخواستم برام فراهم شده.دقت کردم دیدم بله همینطوری بوده.همیشه. بنابراین به خدا گفتم تو این دوتا دوره رو برام جور کن من هم تعهد میدم قول میدم تمرینات رو عالی انجام بدم خودت بهم گفتی روی اینها کار کنم.من میخوااااامشون چطوری نمیدونم.اینکه الان زمان مناسبی هم دارم میخوام ازش استفاده کنم.تو همین فکرها بودم که پدرم من رو صدا زدن وگفتن میخوام یه مقدار پول بهت بدم بری گوشی بخری!قیافه من شبیه اون ایموجی شده بود که ازشدت تعجب چشماش بزرگ شده!!!!بهم پول بدید برم گوشی بخرم؟پدرم گفتن بله الان میرم برات پول میریزم فردا برو بخر!!! من هم به پدرم گفتم من فعلا گوشی نمیخوام الان ترجیح میدم چندتا دوره آموزشی که بهم کمک میکنن رو بخرم اونها مهمترن.(به خودم هم میگفتم اگر اعتماد به نفس عالی نداشته باشم روابط خوبی نداشته باشم چه فرقی میکنه گوشیم چی باشه!)پدرم بهم گفتن مطمئنی گوشی نمیخوای؟من هم گفتم بله مطمئنم! بعد پدرم از من پرسیدن چقدر لازم داری؟من هم گفتم دومیلیون!انقدر تجسم کرده بودم که من این دوتا دوره رو با تخفیف میخرم یا توزمان تخفیف میخرم همینطور چک معجزه سپاسگزاری روهم همین مبلغ نوشته بودم بالاش هم نوشته بودم برای خرید دوره عزت نفس وعشق ومودت با تخفیف 40 درصد.تازه یادم اومد زمان تخفیف تموم شده وقیمت این دوره ها یه مبلغ دیگست.به پدرم هم گفتم البته با تخفیف انقدرهست ولی شما همون دومیلون رو برام بریزید من ایمیل میزنم ودرخواست کد تخفیف میکنم.پدرم بهم گفتن مطمئنی کد تخفیف رو بهت میدن؟گفتم بله!مطمئنم!خب من الان دوتا دوره رو دارمشون! اون هم خیلی ساده وراحت.به خدا میگفتم به این سرررررررررعت!واقعا باورم نمیشه.عالی بود!خب بهم گفت بله!شما حالا بگو ایمان؟احساس خوب؟صبر؟سپاسگزاری؟ مگه اینها مهمن؟من هم گفتم ببخشیییییید!ذهنه دیگه!فراموشکاره خیلی اوقات خیلی چیزها رویادش میره باید یادآوری کنم بهش!من اشتباه کردم.قول میدم دیگه این مواردی که گفتم رو دست کم نگیرم.قول میدم دیگه نتایجم رو با بقیه مقایسه نکنم.قول میدم یادم نره پایه همه این رسیدن ها همین مواردی هست که گفتم اهمیت نداره.قول میدم قول میدم یاد نره چه مواردی رو باهمین احساسات درونی بطور واقعی عالی گذروندم قول میدم برخوردهام واکنشهام رو فراموش نکنم.قول میدم اهمیت ایمان رو نادیده نگیرم.قول میدددددددم! اینکه من باز هم سپاسگزارم.هم به خاطر تو هم به خاطر اعضای خانوادم!عاشقانه سپاسگزارم.شاید داشتنشون موفقیت نباشه ولی قطعا نعمتیه که دارم انقدر فوق العاده هستن که اگر تاابد هم هیچ کاری نکن برام عاشقشونن.مرسیییییییی!خب من برای سال 97 گفتم که من اهدافم رو نوشتم ولی عجب سالیه امسال!تو همین چند روز من به سه تا از خواسته هام رسیدم اون هم به صورتی که برای هیچکدومشون راهی نداشتم ولی وقتی روی خدا حساب باز میکنی اونوقته که میبینی میشه! راستی دوست دارم امسال از لحظات زندگیم استفاده کنم ولذت بیشتری هم ببرم.بیشتر هم تفریح کنم.درکنار خواسته ها واهداف دیگم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: