داستان هدیه تولدم - صفحه 117
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-30.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-03-08 17:56:452021-10-13 23:03:29داستان هدیه تولدمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 7 مهر رو با عشق مینویسم
امروز تولدمه
نه تولد جسمی و مادی و دنیایی
تولد عمیق روحی و آگاهی من
روز تولدمه که این روز آگاه تر شدم و تازه یه سری قوانین رو درک کردم
امروز از صبح یه بارون بسیار بسیار زیبا میبارید تا شب
و من که بیدار شدم دیشب خوابیده بودم داداشم اومد گفت طیبه فردا صبح منو بیدار کن باید زود برم سرکار و گفت نون داریم ؟؟ گفتم نه و صبح میرم میگیرم
ولی وقتی صبح بیدار شدم نجوای ذهنم میگفت نرو بیرون فوقش داداشت و خودت نون نخورین هیچی نمیشه
ولی نذاشتم ادامه بده و حاضر شدم رفتم نون گرفتم و تو هوای بارونی زیر بارون لذت میبردم از این همه نعمت و فراوانی
که درست تو روز تولد آگاهی من بارون نعمت خدا باریده
بعد یاد سال 1401 که میفتم میبینم
درسته که از مهر ماه سال 1401 پا تو مسیر آگاهی گذاشتم ولی اصلی ترین تولد من روزی بود که از این سایت رسما شروع کردم هر روز به آگاهی های فایل هاش گوش دادم و سعی کردم تو این یکسال قدم بردارم و عمل کنم
چقدر زمان سریع گذشت به اندازه چشم بر هم زدنی دو سال گذشت که الان یکسالش رو در این سایت پر از آگاهی هستم
یه وقتایی که دقیق ریز میشم به تغییراتم باورم نمیشه که این من باشم که تغییر کرده
و امروز اولین سال تولد من ،تولد آگاهی من هست
و بی نهایت از خدا سپاسگزاری میکنم بابت همه چیز
صبح که بیدار شدم و منتظر بودم خواهرم بیاد خونه ما که من برم بانک تا پیگیر مشکلی که برای کارتخوانم پیش اومده بود ، برم بپرسم
وقتی تو هوای بارونی رفتم بانک و کارمندش نگاه کرد گفت پرونده ات درسته ولی ویرایش اطلاعاتتو میزنم
وقتی کارم تموم شد خیلی خوشحال بودم یهویی بهم گفته شد
لازمه که الگوهای تکرار شونده رو پیدا کنی و اصلاحشون کنی
از دیشب هی میگفتم که شیرینی بخرم و ببرم تا تو کلاس بچه ها با استاد شیرینی بخوریم و پیشرفتمو به استادم بگم
وقتی برگشتم از بانک و اومدم خونه
داشتم میرفتم کلاس میخواستم شیرینی بخرم یادم رفت از خونه که بیرون اومدم یکم مسیرو رفته بودم یهویی یادم اومد شیرینی نگرفتم ،اولش گفتم ولش کن نجوای ذهنم گفت چه بهتر پولت برای خودت میمونه
ولی گفتم نه خدا باید بگه که من بگیرم یا نگیرم
بعد گفتم خدا خودت میدونی چیکار کنم بخرم یا نخرم تو نشونه بده و تو دلم عدد74 رو نشونه خواستم چون خیلی وقتا تا میام یه چیزی بپرسم که چیکار کنم خدا نشونه میشه برام در عدد 74 و بهم میگه که حرکت کن و ادامه بده کارت درسته
وقتی پرسیدم دیگه چشمم دنبال عدد و چیزی نگشت چون چند روز پیش و دیشل بهش گفتم نشونه بده بهم گفت که تو ساکت باش و چشمت دنبال چیزی نگرده من خودم بهت نشونه رو میدم
بعد که داشتم میرفتم دیدم رو زمین یه پاستیل افتاده که حرف انگلیسی بود که حرف اول خواسته ای که من داشتم بود خندیدم و تا سرمو برگردوندم سمت خیابون دیدم یه ماشین رد شد پلاکش 774 بود
وقتی دیدم گفتم چشم خدا جانم میرم شیرینی میخرم و اون نشونه ها آرومن کرد
زیر بارون خیس شده بودم و خیلی حس خوبی داشت رفتم شیرینی گرفتم و رفتم تجریش
وقتی رسیدم کلاس استادم که دید ،پرسیدم استاد شهریه کلاس چقدر شده ؟؟؟؟؟
استادم یهویی آروم اومد و گفت طیبا نمیخواد تو زیاد بدی 1800 بده این ماه رو
خندیدم و گفتم نه استاد دارم خداروشکر میدم
و شروع کردم به تعریف کردن که با فروش گل سرای جوانه و گل هم کارتخوان خریدم و قرارا بیاد
و هم پول کلاس جور شد و هم پول رنگا
و من خیلی خیلی خوشحالم و وقتی داشتم تعریف میکردم خیلی ذوق داشت و تحسین میکرد
استادم انقدر انسان خ بی هست که خداروشکر میکنم که خدا منو هدایت کرد سمتش تا ازش نقاشی یاد بگیرم
وقتی کلاس شروع شد و اودین جلسه رنگ شناسی رن. روغن بود و استاد اومد شیرینی رو پخص کردم و بلد کلاس شروع شد
بچه ها میپرسیدن دلیل شیرینی چیه؟
بعد وقتی کلاس رو شروع کزد نقاشیامونو یکی یکی نشون دادیم و استادم گفت طیبه هم میره برگ میفروشه هم رنگ میکنه ، آفرین
من اون لحظه فقط رضایت خاصی داشتم عمیقا و احساس لیاقت و ارزشمندی میکردم ، چون که اولین باری بود که من داشتم با عشق مبلغ شهریه کلاس رو میدادم و با اینکه 400 هزار تومان به شهریه کلاس اضافه شده بود ولی من با عشق دوست داشتم پرداخت کنم و اولین بار بود که به استادم نگفتم که میشه من یکم دیر پرداخت کنم
وای الان که دارم مینویسم ،باور نکردنیه
خدا یهویی همه چی رو جوری چید که من رنگ روغن خریدم و پول شهریه کلاسو دادم
همه اینا کار خداست و داره بهم بینهایت ثروت میده
وقتی رنگاروهم میخواستم بخرم استادم گفت طیبه نخر فعلا
واجبا رو بخر
باز هم استادم فکر میکرد که من پود ندارم و این دیدگاه رو داشت که من طیبه چند ماه پیشم و نگران پول کلاس و رنگا هستم
خیلی خوشحال بودم که به راحتی و ساده و طبیعی ترین شکل ممکن من رنگ خریدم و حتی برای خودم تخته شاسی طراحی خریدم و یه قلمو
و به این فکر بودم که هدفون هم بخرم
چون هدفونم چند روزی بود خراب بود و میخواستم سریع بخرم تا حرفای استاد رو گوش بدم
هرچی امروز خرج میکردم پولم بیشتر میشد
از تو کیفم کلی پول درمیومد و تمومی نداشت و سه تا رنگ خریدم
که کل خریدام امروز شد 3 میلیون و شهریه کلاسمم دادم که بازهم یک میلیون و 400 داشتم و دائم میپرسیدم که چرا تموم نمیشه ؟؟ و سپاسگزاری میکردم
انقدر خوشحال بودم و لذت میبردم از خرید و رنگامو میدیدم کیف میکردم
من امروز بافتنیا و گل سرامم با خودم بردم سر کلاس که یکی از هنرجوهای استاد ازم خرید کرد و یکم درمورد کاراش و اینکه اونم خودش شروع کرده و از خانواده اش نمیگیره میگفت و میگفت کلی هنرجو تو قم داره
خیلی دختر زیبا و مهربونیه
درمورد جمعه بازار و گل سرا بهش گفتم و وقتی کارامو دید خوشش اومد و ازم خرید کرد
وقتی کلاس تموم شد و برگشتم خونه تو راه گفتم خدایا یه هدفن هم میخوام سر راهم باشه که بخرم ، تو مترو یه آقا میفروخت که ازش خریدم و بی نهایت خوشحال بودم که هرچی خرج میکنم بازم پول داشتم و بازم کیفم پر پول بود
،همین که رسیدم ، رفتم از خانمایی که قرار بود برام تیکه های گل سرارو ببافن گرفتن و پرداخت کردم دستمزدشونو و به یه نفرم رفتم یاد دادم و برگشتم خونه تا شب خیلی زیبا بارون میبارید
من وقتی صبح رفتم کلاس و بارون میبارید رو پل عابر پیاده بلند داد زدم ربّ من دوستت دارم و یه جیغی کشیدم واقعا خیلی حس خوبی داشتم
انقدر اتفاقات روزم لحظه به لحظه عالی داره میشه وقتی میام مینویسم رد پام رو خدا رو شکر میکنم که بهم ایدا های ناب رو میده
و من باید هر لحظه سعی کنم که عمل کنم
خدایا شکرت
و بابتش از خدا بی نهایت سپاسگزارم از همه جا داره ثروت به سمت من سرازیر میشه و حتی قشنگ حسش میکنم
و مهم تر از همه انضباط شخصیم رو داشته باشم
وقتی تو فضاها همه چیو عالی میبینی خودتو عاشقانه دوست داری حتی روزهای تلخ زندگیت و میدونی برای تکامل تو بودن اون روزها
وقتی همه چیز رو دوست داری بقیه رو زندگیت رو:
وقتی با همه چیز در صلحی با کارمند رییس
همه چیز از زاویه خدا ببینی درسته همه چی لذت بخشه همه اتفاقات رخ میده
چیزهایی ک نداشتیم باعث حسرت نباشه وقتی از موفقیت بقیه شاد میشیم تحسین میکنیم معلومه در صلحیم و از زاویه خدا ب جهان نگاه میکنیم
همه چیز ب نگاه خدا و ما بستگی داره وقتی شما عشق را از خودت میبینی ن بقیه
سعی کنیم باور کنیم همه چیز نحوه نگاه ماست همه مارو دوست خواهند داشت وقتی عشق رو از خودمون میگییریم
عشق را از خدا میگیری بقیه روابط خود ب خود اوکی میشه
برای موفقیت نباید زجر بکشی نباید حالت رنج داشته باشی
روزهای بد=اتفاق افتادن خواسته ها
هماهنگی ذهن و روح مهم تره
میخوام ی چیزیو درست کنم بعد بیرون خود بخود اوکی میشه
باید ورودی هاتو کنترل کنی تصمیم بگیری و متعهد باشی همه چی تغییر میکنه
بیخیالتر باشیم راحتتر بگیریم خدا باور کنیم
به چیزی نچسبیم مهم نباشه چیزی برامون
هرچی حستو بد کنه زندگیو جدی میگیریم
هرچی بچسبی برات مهم باشه..بد پیش میره همه چیز
مسیر جهان اینه باید طبیعی باشه برات این قانونه
ما طبیعی باشیم باید راحت بگیریم اسون و راحت بگیریم همه چیو
به نام خدای حمایت کرد
سلام و درود خدمت استادعزیزودوستان
روزنهم ازسفرمن خیلی خیلی خداروشکرمیکنم که منم به این مسیرهدایت شدم
منم واقعا به ادماخیلی وابسته بودم وقتی نبودن خیلی احساس تنهایی ودلتنگی میکردم و برعکس هیچ محبتی ازشون نمیدیدم و بیشتر نسبت بهم بی اهمیت بودن تااینکه تصمیم گرفتم و به خودم وخداتعهددادم که فقط وابسته ودلبسته خودم وخداباشم وازخدامیخوام تواین مسیر به من کمک کنه.
به نام خالق عشق
باشنیدن این فایل یاد این شعر افتادم که میگه
با خدا باش و پادشاهی کن
بی خدا باش وهر چه خواهی کن
طبق گفته های استاد تنها کاری که باید بکنیم که همه چیز در زندگیمان عالی بشه اینه که با قلبمان دوست بشیم شادی رو در قلبمون پیدا کنیم جوری به مسائل نگاه کنیم که احساس بهتری به ما بده
با خدای خودمان رفیق ودوست بشیم محتاج کسی نباشیم از اینکه هستیم راضی باشیم خودمون و دیگران رو به خاطر اینکه قسمتی از خدا هستیم دوست داشته باشیم در کل با خودمون در صلح باشیم واگه تعهد بدیم به خودمون که این کارها رو انجام بدیم آن وقته که زندگی ما شروع به تغییر میکنه
طول این نه روز یاد گرفتم جهان مانند آینه عمل میکنه ما موجوداتی فرکانسی هستیم و به نظرم این فرکانسی بودن ما بزرگ ترین لطف خدا در حق بندگانش هست خدایا شکرت
وقتی رابطه مون با خدا رو درست کنیم وقتی تنها قدرت جهان رو خدا ببینیم واو را باور کنیم خود به خود بقیه اتفاقات درست میشه
خدایا شکرت بابت آگاهی های امروز
بنام خداوند بخشنده مهربان و هدایتگر و حمایتگرم
کامنت روز نهمم رو دوباره مینویسم چون چن روز پیش کامنتی که برای روز نهم نوشتم زیاد انگار باب دل نبود.
استاد عزیزم این روزاتوی این سفری که با تعهد به یاری خدا شروع کردم حالم عالی عالی شده احساسم روابط عاشقانه همسرم با من و من با اون رابطه منو پسرم چقدر همه چی عالی داره به لطف خدا پیش میره واقعا افتادم توی سَر پایینی و همین جور سوت زنان و عشق بازی با خدایم دارم توی این جاده صاف و پراز زیبایی دارم این مسیر زیبا رو میرم خدایا شکرت به امید خدا چه معجزه هایی در انتظارمه خدایا بی نهایت شکرت.
واینکه استاد عزیزم من واقعا با اموزشهای شما یاد گرفتم که تحسین کنم زیبایی ها رو ببینم و هر روز این کار برام لذت بخشتر شده و چقدر حس خوشحاای میکنم از موفقیتهای دیگران من قبلا توی این مورد ضعف شدیدی داشتم و خداروشکر الان عالی شدم و ان شالله عالیتر هم میشم و این تحسین من هم برای پسر 8 ساله ام به قولی جا افتاده توی ذهنش که وقتی با هم هستیم بیرون میریم میگه مامان نگاه این زیبایی نگاه این ماشین چقدر قشنگه و تحسینش میکنه میگه خدا بیشتر بهش بده ،استاد پسر من داره با صدای شما بزرگ میشه داره هر روز میگه مامان فایل استادو برام بزار و همه کلمه های شما حفظش شده و داره با گفته های شما زندگی میکنه استاد عزیزم بخدا قسم تشویقش کردیم منو باباش به کسب و کار اون داره توی این سن 8 سالگی درامد زایی میکنه پفیلای خونگی بسته بندی میکنه میفروشه و چقدر ایده به ما میگه میخوام انلاین کار کنم واقعا خدا رو شاکرم که ما سه نفر داریم توی این مسیر رویایی داریم پیش میریم و استاد عزیزم بی نهایت ازت سپاسگزارم بی نهایت دوست دارم ان شالله منو در پله های موفقیتی بالاتر و همچنین نتایج عالی هر سه تامون رو براتون ارسال میکنم در پناه الله یکتا شاد و سلامت و خوشبخت و سعادتمتد در دنیا وآخرت باشید.
بنام خداوند بخشنده مهربان و هدایتگر و حمایتگرم
سلام به خدای قشنگم و سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و بی نظیر و دوستهای هم فرکانس من در این مسیر زیبا…
روز نهم از سفر رویایی من
استاد عزیزم من همیشه از لحاظ ظاهری و خانم بودن هیچی برای همسرم کم نمیزاشتم و سعی میکردم همیشه خوب باشم برای همسرم ولی متاسفانه اون احساس عشق رو زیاد از طرف همسرم جذب نمی کردم و همیشه احساس ضعف میکردم ولی تقریبا یک سالی کمتر یا بیشتر من بیشتر به درون خودم رفتم دیگه سعی میکنم محتاج توجه و دوست داشتن کسی نباشم بیشتر با خدای خودم یکم هماهنگ شدم و میبینم ابراز عشق همسرم خیلی متفاوت شده با من ابراز عشق پسرم دور اطرافیانم و سعی میکنم بیشتر این هماهنگی رو ایجاد کنم بیشتر از وجود خودم لذت ببرم و از توانایی هام.
بسم الله الرحمن الرحیم.
فصل یک | روز نُه.
هجدهم شهریور هزار و چهارصد و سه.
سلام میکنم به همه عزیزانی که این دیدگاه رو میخونند.
این فایل برام خیلی آشنا بود و مطمئنم که قبلاً اون رو گوش دادم ولی حالا که دوباره بهش توجه میکنم انگار میخواد چیز دیگهای بهم بگه.
چقدر جالبه که یه مطلب درست، یه اگاهیِ ناب برای دفعات بعدی اطلاعات جدیدتری به ما میده، انگار داره غیرمستقیم میگه که رشد کردی !
به تازگی دوره احساس لیاقت رو به پایان رسوندم و بقدری آگاهی ناب کسب کردم که این فایل برام کاملا بدیهی بنظر میرسه و در تمام طول گوش دادن به این فایل اینجوری بودم که : خب آره دیگه، همینه. مگه غیر از اینه؟
نکتهی قابل توجهی که خیلی ذهنم پسندید این بود که استاد گفتند در هر لحظه و هر اتفاق فقط باید از دیدگاهی که حس بهتری بهت میده به موضوع نگاه کنی.
چیزی که فهمیدم این بود که اصلا مهم نیست دیدگاه درست چیه؟ دیدگاه غلط چیه؟
همیشه تو حوادث زندگی من شخصا میگشتم و تحقیق میکردم ببینم راهکار درست، دیدگاه درست و حس درست نسبت به فلان موضوع چیه؟
اما حالا فهمیدم که اصلا مهم نیست چه دیدگاهی درسته، اصلا کی تعیین میکنه درست و غلط رو؟
مهم اینه دیدگاه فعلی به نفع تو هست یا نه؟
آیا این دیدگاهی که دارم باهاش به قضیه نگاه میکنم منو آروم و خوشحال و خاطرجمع میکنه یا نه بهم استرس میده و بیشتر نگرانم میکنه؟
خداروشکر بابت این آگاهی.
ممنون که تا اینجا همراهم بودید.
تمایل دارم این شعر کامل که استاد خواندند رو در ادامه کامنتم اینجا بیارم، دوست داشتید بخونید:
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِیفروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بَرْبَط زنان میگفت نوش
با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام
نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی
گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهرِ دنیا غم مَخور
گفتمت چون دُر حدیثی، گر توانی داشت هوش
در حریمِ عشق نَتْوان زد دَم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساطِ نکتهدانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مردِ عاقل، یا خموش
ساقیا مِی ده که رندیهایِ حافظ فهم کرد
آصِفِ صاحبقرانِ جرمبخشِ عیبپوش
الحمدلله ربالعالمین.
به نام خالق بی همتا
سلام استاد جان سلام دوستان
امروز نهمین روز از سفر منه
نهمین نکته ای که یاد گرفتم اینه که انقدر وقایع رو برای خودت بزرگ نکن اون چیزی که مهمه اینه که تو حال دلت خوب باشه طبق قانون حال خوب = اتفاقات خوب
من دلم میخواد تو محیط کارم همه بگن چقدر خوب کار میکنی چقدر خوب مسایل رو حل میکنی ازم تقدیر کنن بهترین امکانات رو به من بدن اول از همه باید خودم از کار خودم راضی باشم کارم رو انجام میدم به درستی اول از همه خودم کیف میکنم از انجام عالی اون خودم رو بغل میکنم میزنم رو شونه ام میگم دمت گرم اینکار هم عالی انجام شد تو بهترینی خودم رو تحسین میکنم از خودم قدردانی میکنم بعد یهو میبینم دیگران هم بهم فیدبک های خوب میدن از مدیرم درخواستهایی که دارم رو با روی گشاده موافقت میکنه .
قبلا اینجوری نبودم قبلا کار میکردم که همه به به و چه چه کنن به خانواده ام کمک میکردم که بهم بگن چه دختر مسئولی هستی آفرین چه دختر خوبی ولی به قول استاد بدجور بلا سرم اومد فهمیدم نه تنها مسئول نیستم بلکه اعتماد به نفس ندارم خودم رو کافی نمیدونستم هنوز هم کامل درست نشدم تو این مسئله ولی هر وقت میخوام کاری بکنم فکر میکنم که چرا دارم انجامش میدم یه وقتایی هم به چرایی فکر نمیکنم انجامش میدم بعد میبینم باز برای تایید گرفتن اینکارو کردم
البته میدونم یه شبه درست نمیشه راه درازی در گیش دارم چون یک شبه که ایجاد نشده باید تکامل رو طی کرد و انقدر به خودم بگم چرا داری اینکار رو میکنی تا این تبدیل بشه به یک رفتار
بی صبرانه منتظرم فردا بیاد و روز دهم رو آغاز کنم
برای همگی آرزوی سلامتی ثروت و عشق دارم
درپناه حق
الهی به امید تو
):
نمیدونم برا چی
با تو خوبه همه چی
میشه که ساعتا با هم تنها بی خیال ِ همه شیم
اصلا” پیش ِ همه بده شیم
از شلوغی ها زده شیم
نفسهامون وصله جدا ممکنه که خفه شیم
( خیلی قشنگه نه ؟ داستان من و قلبمه، من و خدای درونم، من و روحم، هماهنگی ذهن و روحم…)
،،،،
به هیچی نچسب!
هر چی برات خیلی مهم شه جوری که صب تا شب درگیرش شی و خیلی جدی بگیری، حالت بد شه….بدون که جهان طبق طبع و ذاتش تو رو دور تر میکنه ازش چونکه خلاف قواعد بازی پیش رفتی انقد کارت زرد و قرمز بگیری بلکه درس بگیری و هماهنگ شی با قواعد بازی و بیای کِیفشو ببری!
چرا این همه چک میکنی آخرین بازدید فلانی و فلانی!؟ چرا تک تک عکس پروفایل و اسم و هر خنیع سَری رو روزی چن بار می بینی؟!!! هر خدا خو کردیع اینستا نیری! .. الان دیگه قاطی م زبون فارسی و محلی همه رو قاطی کردم خخخ
آخه دختر خوب چی میخوای ؟! دنبال چی میگردی؟! اون چیزی که خلاشو داری با این چیزا پُر نمیشه! به جای سر زدن به پروفایل این و اون بیا به ماسک های درون خودت سر بزن ! خودت هزار تا پروفایل متفاوت داری درونت ! هر کجا و پیش هر آدمی یه اکانتتو رو میکنی جای دیگه پیش ادم دیگه یه اکانت دیگه!!!
نمیگم خوبه یا بد فقط میگم بیرونو ول کن بیا همینقدی که بیرون دنبال حال خوبت میگردی به درونت سر بزن ببین چی می بینی؟
بابا بخدا اگه قرار بود آدما باعث حال خوبت بشن تا حالا شده بودن… بفهم اینو
یادته هر وقت اومدی با خودت مهربونتر رفتار کردی، بیشتر احترام گذاشتی ب خودت، خودتو تحویل گرفتی، در صلح بودی، رفیق تر بودی با خودت … یادته چقد خواستنی بودی
هر موقع م برعکس رفتار کردی محکوم شدی به چسبیدن به بقیه و وابستگی و دوییدن برای تایید گرفتن ! هر چی بیشتر زور زدی بیشتر روندنت! خوار شدی، کوچیک کردی عظمت خدای درونتو….
مرسی که تا این فایلو تموم کردی رفتی چهار تا پروفایلی که چک میکردی رو پاک کردی
عاشق همینم که تا متوجه میشی داری اشتباه میری سریع خودتو پرت میکنی تو آغوش دلبرِ جان؛ مثل بچه کوچولویی که خودش قهر کرده با مامانش بعد که میبینه داره خودشو محروم میکنه از عشق مادرش خودش میپره بغل مامانش و تسلیم میشه، ایمان دارع که به محض اینکه خودش برگرده مادرش می پذیرتش ، آغوش مادر همیشه ب روی فرزندش بازه دیگه ببین خدایی که آفریدگار مادره چقد عاشقه؟؟؟
،،،،،،
هی می پرسن چجوری باورامونو تغییر بدیم؟
اگه بخوام خلاصه کنم میگم در هر زمانی و در هر شرایطی جوری به اتفاقات زندگیت نگاه کن ، جوری زاویه دیدتو تغییر بده که یکم احساست بهتر بشه.
همین و تمام
– – – – – –
تو بهم دادی آرامشو
حالا که دل من باهاته شکر
با تو انگار همه چی آماده شد
نمیخواد که بگیری آمارشو
…..
الهی شکر
با تو انگار همه چی مطلوبه ببین چقدر مرام و معرفت خوبه
هرچقدر گذشته ها بد بوده ولی باز نیست مثل ما توی اینمنظومه
سلام به روی ماهت دختر زیبا و دوست قشنگ من
چقدر ازین کامنتت لذت بردم
زهرای عزیزم هرچقدر بیشتر پیش میری به تنهایی بیشتری پناه میبری
خیلیا میگن چته چرا اینجوری شدی ادمزهر ادم رو کم میکنه و ازین چرت و پرتا
درحالی ک نه ادما زهر همو کم نمیکنن ی ادم قوی نیازی نداره که کسه دیگه ای زهرشو کم کنه
پارسال طیه شناخت خودم هدایت شدم به کتاب نیمه تاریک وجود
این کتاب دنیای منو از بقیه جداکرد
ازونروز به بعد دیگه پیِ رابطه قبلیم نبودم(توسط رابطه امکه کات شده بود به این سایت هدایت شدم ولی چون بهش وابسته بودم خیلی سحت بود برام ک بزارمش کنار) خلاصه کلام دست کشیدیم از این پسر و حالا میبینم بعد از یک سال چقدر حالم تغییر کرده و نتایجمم تغییر کرده
دوست خوبم نمیدونم چرا قلبم بهم میگه بگو وگرنه بخدا من خیلی وقته به این قضیه پی بردم ک راه درست رو به کسی نشون ندم اگه بلدم خودم برم و اگ کسی پرسید بهش بگم
ولی همین ک کامنتتو خوندم این قضیه همش جلو چشام بود
پس میگم
زهرا جان تنها راهی ک میتونی بقیه رو بزاری کنار و چک نکنیشون اینه ک
بری درون خودت و خودت رو پیدا کنی
بخدا قسم با چیزایی مواجه میشی ک هفته ها اشک میریزی
درونت یه کهکشان بزرگ هست اون رو پیدا کن و بقیه ادما رو بیخیالشون شو
وقتی اون درون رو پیدا میکنی دیگه بقول مولانا”
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند
امیدوارم همیشه در مسیر رشد باشی عزیزم
فرشته ی نازنینم سلام به روی ماهت عزیز دل
نیست مثل ما تو این منظومه:( منظومه رو خوب اومدی خیلی خوشم اومد؛ دمت گرم دختر خلاق :)
واقعن خوشحالیم چند برابر شد وقتی دیدم دوست عزیزم فرشتهی سایت؛ برام نوشته! این گیفت خداست برای من ؛)
زهرا جان تنها راهی ک میتونی بقیه رو بزاری کنار و چک نکنیشون اینه ک
بری درون خودت و خودت رو پیدا کنی
بخدا قسم با چیزایی مواجه میشی ک هفته ها اشک میریزی
درونت یه کهکشان بزرگ هست اون رو پیدا کن و بقیه ادما رو بیخیالشون شو
وقتی اون درون رو پیدا میکنی دیگه بقول مولانا”
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند
می بینی فرشته جان! خداوندی که عاشقانه با تمام ذرات جهانش با من سخن می گوید :) اگر گوش شنوا داشته باشم می شنوم هر لحظه !
برای شنیدن باید تسلیم بود، غرور و منم منم ها تا کنار نروند ندای شهود شنیده نمی شود.
من تا وقتی بگم خودم میدونم، اینو که میدونم، اونم میدونم … چطور میتونم پیام خدا رو که از طریق فرشته جان بهم میگه رو جدی بگیرم و بی تفاوت رد نشم؟!
جریان هدایت همیشه هست و من در هر لحظه از این دو گزینه یکی رو انتخاب میکنم یا جدی میگیرم که جدی گرفتن نیاز ب یع اعتماد و باور قلبی داره! یا بی تفاوت رد میشم اونوقت ادعامم میشع ک خدایا چرا نجاتم نمیدی چرا کمکم نمیکنی چرا چرا چرا .. !!!!!!!!!!
« من هییییییچی نمیدونم هر چه هست تویی. »
،،،،
فرشته جانم خیلی دوستت دارم
عاشقتم دختر توحیدی خانواده عباسمنش
یادمه اولین کامنتی که نوشتم پاسخی برای تو بود ، وقتی شما فرشتهی دوستداشتنی برام پاسخ نوشتی حس نابی در من ایجاد شد از جنس عشق ، حتی جزئیاتش یادمه وقتی داشتم پاسختو میخوندم کجا بودم و چه احساسی داشتم! … از اونجا استارت کامنت نوشتنم زده شد به لطف الله !
ازت ممنونم عزیز دلم بابت همه چی!
فرشته جان شما خیلی قلب بزرگی داری .
کامنت های شما خیلی وقته منو میکشونه سمتت! هر بار که میخونم با قلبم تحسینت می کنم چون کسی هستی که عمل میکنی به گفته هات
گفته بودی ک مدتیه تمرکزتو گذاشتی روی ثروت »
ماشاءالله عقل کلُ زیر رو کردی دختر؛ چه خبرررته! ( امیدوارم لبخندم مصری باشه شما رو بگیره ، خودت استیکر لازمو تصور کن! )
واقعن تحسینت میکنم با تمام وجود و بهت افتخار میکنم دختری هستی که با تمرکزت خلق میکنی هر آنچه که بخوای .
،
،
،
تمرکز ما خداست
«. .»
ما خلق میکنیم با قدرتی که خدا بهمون داده
« . . »
خداااااایا شکرت زیااااااااد ..
.
.
در پناه الله یکتا همیشه پیروز و سعادتمند باشی در دنیا و آخرت
درود به زهرای قشنگم
ازت بینهایت سپاسگزارم
خیلی گلی دختر
اینکه منو تحسین میکنی
اینکه اولین کامنتت برای من بود
این خیلی منو خوشحال میکنه
اتفاقن یکی از اهرم هایی که منو به سمت خاسته هام هل میده اینه ک الگو بشم برای بقیه دخترا
این اهرمم دقیقا از اولین کامنتی ک برام گذاشتی در من بوجود اومد
بابت کامنت قشنگت سپاسگزارم
منم خیلی دوستت دارم عزیزم
امیدوارم همگی باهم به سوی رشد حرکت کنیم
آمین
باسلام و عرض ادب خدمت شما
دقیقا چند روز دیگه تولدم هست
چقدر احساس استاد واقعی بود و ماسکی نزده بود صحبت میکرد
خدایا شکرت بابت همه نعمت هایت
واقعا امروز از خدا آرامش و سلامتی و شادی و ثروت میخام و اینقدر بهم بدهد که اشباع بشم
امروز چندمین روز است که رفتم دستفروشی
صبح حالم خوب بود
ولی الان حالم اوکی نیست
یادم به گذشته افتاده
تو استاد بودی کلی شاگرد داشتی
چی شده امروز داری دستفروشی میکنی
صد البته خودم خطا کردم
الان مینویسم واسه آینده بسیار نزدیک که قرار خیلی رشد کنم و بیام این پیام ها و رد پاها را بخوانم
الان از خدا کادوی تولد میخام
خدایا میدونید چی میخام
سپاسگزارم