داستان هدیه تولدم - صفحه 94

1496 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 1163 روز

    به نام خدای هدایتگرم خدای مهربانم

    برگه نهم از فصل اول

    خدای من شکرت

    استاد نازنینم خداروشکر که به این دنیا اومدی تا باحرف هات تابا نشون دادن زندگیت از گذشته تا کنون بهم امید انگیزه میدی برای ادامه راه

    امروز داشتم باخودم فکر میکردم یعنی از مسیر خارج شدم که چرا این‌جوری شدم آخه مامستاجر هستیم و دنبال خونه گشتن وبا نه شندین ها و سنگ انداختن ها حالم بده میشد ومیگفتم خدای من بهترین هارو برام رقم بزن ولی وقتی احساسم بد میشد هی به خودم توگوشی میزدم که فاطمه چت شده مگه تو نمیدونی که خالق زندگی خودت هستی پس چته مگه تو هم مدار وهم فرکانس استاد نیستی (چون من فایل استاد برای چند نفر گذاشتم و گفتم ببینم همون جوری که استاد میگه فقط کسایی که تومدار هستن وهم فرکانس من هستن صدای منومیشنون ودرک می‌کنند)

    استاد باورمیکنید اصلأ ندیدن و نشنیدن و به زورهمون لحضه گوش دادن ودوباره شروع کردن به حرف ها وعقاید خودشون.

    من مطمئنم که فرکانسی سیگنالی فرستادم که هدایت شدم سمت شما ولی واقعا جهادی اکبر میخواد احساس میکنم باید خودموبکوبم از اول بسازم.

    از خدا میخواهم که همون جور که باشما اشنا شدم همون جور هم همه کارها برایم درست بشه و تغییر کرده خودم زندگیم الهی آمین

    دوست های هم فرکانسی برای پیدا کردن خونه راه حل دارید خوشحال میشم از خوندن راه حل هاتون یا تجربه تون عاشقتونم

    خدا یار نگه دارتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 2169 روز

      فاطمه جان از کامنتتون یک ماه گذشته

      و امیدوارم که خونه دلخواهت پیدا کرده باشی

      تجربه من

      من از زمان ازدواج ی خونه عوض کردم

      توی خونه اول 6 سال بودم

      وقتی صاحبخونه برای اینکه مارو بلند کنه و پسرش بیاد توی واحد ما

      کرایه خونه سال جدید از 4 ماه قبل از موعد قرارداد ب ما کفت که واقعا برا اون محله و ی خونه یخوابه ک 9 تا پله تا اتاق خواب میخوره قیمت معقولی نبود

      همسرم ن حوصله اثاث کشی داشت ن بنگاه رفتن

      ولی من گفتم زیر بار نمیرم

      خونه نمی ارزه

      بعد هم اینا نمیخواستم مستقیم بگن بلندشین ( چون باهاشون رابطه دوستانه و رفت و امد داشتیم)

      خلاصه که من دو ماه هر بنگاهی ک فکر میکردم رفتم

      ب جز ی منطقه که گرونترین جای شهر بود و میدونستم پولمون ب رهن و اجاره اش نمیرسه

      من تنها پرس و جو میکردم و شماره میدادم تااا

      یک روز که ب مطب یکی از زبان آموزام که پزشک بود رفتم و سر حرف باز شد گفتم ک دنبال خونم و …

      یهو گفت پسر خاله ام تو ی ساختمونه که تازه یکی از واحداش خالی شده

      و صاحبخونه داره رنگ میرنه و سم پاشی میکنه با پیش و کرایه خیلی هیلی مناسب

      و …

      دقیقا تو اون محل ک من اصلا دنبالش نرفته بودم

      شماره صاحبخونه رو گرفتم و جنگی قرار گذاشتم

      هنسرم از سر تنبلی بهانه می اورد ولی اومدیم خونه رو‌دیدیم و من گفتم اینجا رو دوست دارم و مشغول جمع کردن اثاثیه شدم

      اون خونه یخوابه اتوبوسی که ن تابستون خنک میشد ن زمستون گرم

      با‌کرایه ماهی 600 ، دادم تحویل صاحبش و با شادی

      اومدم تو ی خونه دوخ‌وابه تو ی محله و ی ساختمون از نظر سطح اجتماعی بالاتر

      گل جا

      از باشگاه و کلاس موسیقی ،مدرسه همه مقاطع ،غ انتفاعی و دولتی

      و …

      با کرایه ماهی 500

      صاحبخونه بسیااار. منصف و مسئول

      اون زمان تو این محل کرایه ها از 800 شروع میشد

      من تو این مسیر قدم برداشتم و توکل کردم بخدا

      خدا خودش بهترین‌تو کاسه ام قرار داد

      توکل برخدا کن

      بهترینها نصیبت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سبحان رستم آبادی گفته:
      مدت عضویت: 851 روز

      با سلام خدمت دوستان خوب و هم فرکانسی خودم و با سلام خدمت استاد عزیز و بی نظیر خودم بهترینها رو براتون از خداوند مهربان میخواهم

      فاطمه بانو .من هم یه نه سالی میشد که تو یه خونه یه خواب شصت یا هفتاد متری با همسر و دخترم زندگی میکردم با رهن و اجاره بسیار کم که همیشه خانمم جلوی دیگران منو ضایع میکرد و مسخرم میکرد و میگفت با شش میلیون جلو خونه این میخواد چیکار کنه کجا میتونم خونه رو عوض کنه فقط بره تو دهات زندگی کنه.من این یک سالی هست که با استاد و این مسیر آشنا شدم و ایمان داشتم که خونه دلخواهم برام اوکی میشه بخدا فقط نوشتم که خونه دوخوابه بالکن داشته باشه و کرایه و رهنشم نوشتم چقدر باشه چند وقتی بود اینو برا خودم می‌نوشتم.منم متنفر بودم از در بنگاه رفتن.دیگه یک ماه بود به تاریخ قرارداد خونه قبلیم. که رفتم بنگاه البته چند تا شماره از قبل داشتم که مرتب زنگ میزدم به آنها برای خانه تا حضوری رفتم برای اولین بنگاه و گفتم خونه چی داری گفت فقط یکی برا اجاره دارم فلان جا حیات مشترک50ماهی دو میلیون وقتی گفت حیات مشترک من گفتم یکی دیگه پیدا کن من اینو نمی‌خوام.بعد اومدم با همسرم صحبت کردم گفتم یکی پیدا کردم شرایطش اینطوره و فلان جاست تقریبا چند کوچه بالاتر خونه قبلیم همون روز با زن برادرش صحبت کرد تلفنی و به اون ماجرا را گفت که زن برادرش گفت این خونه ای بود که ما قبلاً داخلش بودیم فوق‌العاده است صاحب خونه بینظیره

      و انسان بسیار منصفی است دیگه من و خانمم و برادرش رفتم در خونه صاحب خونه و خونه رو نگاه کردیم خانمم خوشش اومد و منم همینطور و قرادادشو بستم 30ماهی یک و نیم و در حال حاضر کلی کیف میکنم از خونه جدیدم که همه میگفتن گیرت نمیاد ممنون از خدای خوب و مهربونم

      بهترینها نصیبتون باشه.همواره شاد و پیروز و سعادتمند در دنیا و آخرت عاشقتونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    امیر علی گفته:
    مدت عضویت: 2415 روز

    بنام خداوند رزاق و وهاب ، رحمان و رحیم.

    بنام خداوند تنها قدرت مطلق جهان هستی.

    سپاسگزارم از خداوندی که هر لحظه حامی و هادی من است به سمت جایگاه خلیفه الهی.

    سپاسگزارم از استاد عباسمنش عزیزم که الگوی عملی من در شناخت قوانین جهان هستی، درک آنها و عمل به آنها هستن.

    سپاسگزارم از خانوم شایسته مهربان و قدرتمند و خانواده صمیمی عباسمنش که همیشه حامی من در درک بهتر قوانین هستن.

    سپاسگزارم از خودم که در هر لحظه انتخاب میکنم که به راه راست قدم بردارم و هدایت الهی رو ببینم و نشانه ها رو و سپاسگزار باشم.

    امروز هجدهم فروردین ماه و روز نهم سفر من است یعنی مهمترین رابطه من با نیروی درونیم و خداوند که مهمترین رابطه من در زندگیم باید باشه و تمام کار روزانه ام باید هماهنگی میان ذهن و روحم باشه.

    این رابطه رو از روزی درک کردم در پاییز و زمستان 1400 یک شب سرد تو خیابون های اصفهان راه میرفتم جایی برای اقامت نداشتم تا صبح راه میرفتم و وقتی خورشید بیرون میومد سپاسگزار بودم و خوشحال که میتونم گرم بشم یک شب کلی با ذهنم درگیر بودم و فقط این رو بهش می گفتم اگه شکرگزار نیستی حق نداری غر بزنی خودت مسئول اتفاقات زندگیت هستی ، از روز بعد وقتی صبح شد به چشم دیدم که خدا بهم میگه کجا برم و راه رو که بهم میگفت میرفتم بهشتی که در انتظارم بود رو می دیدم ولی مداوم نبود و بعد نشانه ها رو نمی دیدم.

    امروز که صبح از خواب بیدار شدم و مطابق هر روز گوشیم رو برداشتم و کامنت یکی از دوستان و خانواده صمیمی عباسمنش رو خوندم و این نشانه رو دیدم .

    آیه 8 سوره آل‌عمران :

    رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿8﴾

    «پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بسیار بخشنده‏ ای! (8)»

    این رو خیلی وقت ها توی نماز میخوندم ولی درک نمی کردم تا زمانی که با استاد آشنا شدم و قوانین رو شناختم این رو نشونه دیدم و گفتم مسیری که انتخاب کردم درسته و خوشحالم و افتخار میکنم به خودم که به این مسیر هدایت شدم و انتخاب میکنم که این مسیر رو ادامه بدم.

    سپاسگزارم استاد عزیزم بابت تک تک لحظه هایی که زندگی میکنید و الگوی عملی برای من و تمام کسانی هستین که در این مدار هستند.

    سپاسگزارم خانوم شایسته و خانواده صمیمی عباسمنش بابت تک تک لحظه زندگی شما که حامی هستید برام برای درک بهتر قوانین .

    خدایا سپاسگزارم که من رو در هر لحظه هدایت میکنی به سمت بهشت دنیا و آخرت.

    سپاسگزارم سپاسگزارم و سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    Navid.m گفته:
    مدت عضویت: 1137 روز

    “به نام خدا”

    “روز نهم”

    با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان

    فایل عالی بود /درصلح بودن باخود/ من نسبت به قبل خودم خیلی بیشتر با خودم در صلح هستم مهربون ترم با خودم آرامش درونیم بیشتره وابسطه ی دیگران نیستم روابطم با خودم بهتره .

    ولی درمورد نچسبیدن به خواسته ها مشکل دارم

    به خواسته ها کم و بیش میچسبم میگم اگه اون خواسته ی من باشه حالم خیلی بیشتر خوب میشه . با دیدن این فایل من فهمیدم قسمت های دیگه ای از زندگیم هست که من هنوز با اونا درصلح نیستم و نپذیرفتمشون .

    ممنون از استاد عزیز…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محبوبه سرداری گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    به نام پروردگار هدایتگرم

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته گرامی

    خدایا شکر ت برای همزمانی گوش دادن به این فایل وتضادی که برایم رخ داد

    خدایاشکرت امروز خیلی خوب زاویه دیدم را تغییر دادم وبه این ناخواسته طوری نگاه کردم که احساسم کمی بهتر شد.وبا گوش دادن به حرفهای استاد به خودم آفرین گفتم.

    من باید خودم وتوانمندیهام را باور داشته باشم

    به خودم عشق بورزم به خدای خودم عشق بورزم ومحتاج محبت وتائید دیگران نباشم

    اون وقته که نتیجه مشخص میشه وهمه ما را دوست میدارن وارزشمند میشویم.

    استاد عزیزم بی نهایت ازتون سپاسگزارم برای این فایلهای بینظیرتون

    منم از امروز متعهد میشم که

    زمان زیادی را برای کار کردن روی خودم بزارم

    ورودیهام را بطور جدی کنترل کنم

    باورهام را تغییر بدم

    ومحکم پای تصمیم وتعهدم بایستم

    تامنم مثل شما همه چیز را ساده بدست بیارم

    بچیزی نچسبم ونگران اون نباشم تا احساس خوبی داشته باشم و رها باشم وبا دید خداوند همه چیز بطور طبیعی در زمان مناسبش اتفاق بیفته.

    بازم از استاد عزیزم سپاسگزارم. درپناه خدا همیشه سالم وسلامت وثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سولیکا گفته:
    مدت عضویت: 1136 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان حاضر در این محول گرم دوستانه.من دیروز تولد30سالگیم بود دقیقا همون احساس استاد در بچگی رو داشتم که کسی چرا بهم تولدم رو تبریک نمیگه یا کسی یادش نیست حتی خونواده خودم البته تو بچگی هم همین عقده رو داشتم و خیلی دیروز ناراحت بودم که چرا کسی رو ندارم که یه دلخوشی بهم بده که آره تولدت بهت تبریک میگم یا حتی برام کادو بخره و این منو اذیت میکرد تا اینکه به این فایل هدایت شدم و الان که دارم این کامنت رو می‌زارم سحری هست که پاشدم و این فایل رو دیدم خیلی تعجب کردم که واقعا همه‌چیز هدایتی هست و خدا هر لحظه داره من رو هدایت می‌کنه و بهم الهام می‌کنه و اون ناراحتی دیروزم باعث شد جواب ناراحتیم رو پیدا کنم و اون باور هست و اینکه خوب وقتی که خودم با خودم در صلح نباشم چطور انتظار داشته باشم جهان هم منو دوست داشته باشه یا براش مهم باشم وقتی خودم برای خودم کادو نمیخرم یا خودم رو دوست ندارم چرا توقع دوست داشتن از طرف دیگران رو داشته باشم و خیلی جالب بود این حرف‌ها برای من اینکه وقتی روی خودت کار کنی با خودت در صلح باشی خودت رو دوست داشته باشی همون طوری که هستی فارق از خطاهایی که در گذشته انجام دادی جهان هم به این احساس هایت واکنش نشون میده و اتفاقاتی برات به وجود میاره که برات ثابت بشه که آره تو خودت رو دوست داری مردم هم تورو دوست دارن ونباید نظر بقیه برات مهم باشه و اینکه باید روی رابطه خودت و خدای خودت کار کنی اینکه خدا در هر حالتی که هستی تورو دوست داره و خودت هم باید ایمانت و دوست داشتن خودت رو ثابت کنی و این باعث میشه اتفاقات خوب یکی پس از دیگری مثل قارچی که از زمین بیرون میاد این نتیجه های خوب هم سر از خاک بیرون میارن و باعث خوشحالیم بشه و اینکه دنیا رو سخت نگیریم همیشه با خودم میگفتم چرا بعضی آدمها خیلی بی خیال و راحتن با خودشون با دنیا و زندگی و انگار دنیا هم داره براشون جواب میده زندگی هم انگار باهاشون راحت سپری میشه و روی خوشش رو بهشون نشون میده.الان باور کردم که باید خودم رو دوست داشته باشم و روی خودم و رابطه با خدا کار کنم نتیجه ها هم خودش رو نشون میده ایشالا سال دیگه همون تجربه استاد رو کسب کنم در مورد روز تولد و اتفاقات خوبش استاد ازتون بی نهایت سپاسگزارم که هر بار باعث تعجب من میشید و جواب سوالم رو میگیرم امسال سال منه باید قشنگ روی خودم کار کنم و زیاد سخت نگیرم به خودم و زندگیم و نچسبم به خواسته هایی که می‌خوام خدا خود به خود درستش می‌کنه و اتفاقات خوب یکی پس از دیگری برام پیش میاد خدارو شکر میکنم که چنان هدایتم‌میکنه که متحیرم می‌کنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    آرامش آبی گفته:
    مدت عضویت: 911 روز

    سلام عزیزانم،من همیشه منتطر بودم همسرم برام تولد بگیره حتی در حد یک کیک و وقتی بی توجهی اونو میدیم خیلی بهم می ریختم و سالها گذشت و وقتی شروع به کار روی خودم کردم دیدم همش به خاطر احساس عدم لیاقت وعدم عزت نفس من هست که میخام کسی منو دوست داشته باشه و به من توجه کنه احترام بذاره،اما چندساله خودم برای خودم کیک میگیرم و به دنیا اومدنمو جشن میگیرم بدون اینکه ذره ایی از کسی ناراحت بشم حتی همسرم،و این کار خیلی حس ارزشمندی و لیاقت به من میده که خودم رو دوست دارم و از بودنم خوشحالم و سپاسگزارخداوند هستم،درباره چسبیدن به موضوعات دقیقا طبق گفته استاد نه تنها حل نمیشد بلکه مثل کلافی سردرگم بیشتر بهم گره میخورد اما به محض رها کردن گرهها از هم باز میشد،این سخن ارزشمند استاد رو برلی حسادتم به کار بردم و درک کردم که حسادت مثل صافی همه چیزو از خودش رد میکنه،اگه به هرچیزی در دیگران حسادت کنم دقیقا اون موضوع از من عبور میکنه و از من دورتر میشه و این درک خیلی به کمک کرد حسادتم کمرنگ بشه،وقتی چشم امیدم به خداست خدا فرشته هاشو در قالب انشانها برام میفرست،امروز در یک پیجی اتفاقی با یه فرشته آشنا شدم که با عشق تمام حاضر شده برلی حل مسائلم منو همراهی کنه اگه این نعمت خدا و معجزه نیست پس چیه؟خدایا مچکرم که یه قدم میام سمتت سریع آغوشتو به روم باز میکنی،خدایا شکرت بابت انشانهای شریفی که سر راهم قرار میدی،خدایا شکرت بابت تمام این احساسهای خوب،امشب بعد از سالها به توصیه اون دوست روزه گرفتم،ترس دارم از گرسنگی از درد معده از بی حالی اما اون باورهای پوسیده گذشته من بود ایمان دارم که خدا خودش همراهمه و توانایی اینو به من میده با یک درک و باور جدید روزه بگیرم بدون شک مصلحتی هست که باعث رشد معنوی من میشه.خدا جونم عاشقتم،استاد عزیزم عاشقتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    سلیمان رفیعی گفته:
    مدت عضویت: 1409 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی

    به صورت کاملا اتفاقی این ویدیو رو دیدم بعد از این که استاد صحبت هاشون رو کردن ، یه جمله گفتن در باره چسبیدن ،آقا به هرچیزی بچسبی اون از تو دور میشه ، یا اینکه درباره هر چیزی که نگران باشی از تو دور میشه ، من به تجربه بزرگی پارسال رسیدم در باره چسبیدم گفتم اینجا بگم هم برای خودم یادآوری بشه و هم دوستان براشون باور بشه این سالی که گذشت خواسته های تقریبن به ذهنم بزرگی داشتم یکی از خواسته هام این بود که ملکی رو بخرم من عاشق خرید زمینم و چند داریم رفته بودم پیش بنگاه محله قیمت می پرسیدم نمیخواستم باور فراوانی زیاد بشه همین که فرکانس خواستم رو بفرستم فقط چند بار این کارو کردم ولی دو تا از خواسته هام که فکر میکردم اینا مهمتره یه جورایی قشنگ چسبیده بودم یکسره میرفتم قیمت از این ور و اون ور می پرسیدند یه سره می گفتم این چی شد قیمتش رفته بالا و ذهن من میگفت تو نمیتونی بخری نمیبینی مگه همه میگن اینا گرون شده ورودی های اشتباه ورودی های غلط داشتم به ذهنم میدادم و نگران بودند و این خواسته ها از من دور میشد ولی یه شب چه اتفاقی داشتم میرفتم زمین والیبال رفتم دیدم سالن بسته است البته بسته نبود داخل داشتم بازی می کردند ولی درو قفل کرده بودند باور نمیکنید من اولین بار بود که میدیدم کسی داخل بازی میکنه ولی در قفله منو نشونه گرفتم گفتم حتماً خیره باید برم برگشتنی دیدم بنگاه محله تو دفتر ش نشسته اینو بگم هیچ موقع تا اون موقع شب تو مغازه نمیشه همینجوری یه چی گفت برو باهاش صحبت کن خلوت ام هست رفتم و گفتم حاجی تا این موقع مغازه ؟ گفت آره دارم نقشه زمین گشاورزیمون رو میکشم فردا کلی کار دارم ، بحث صحبت شدیم از زمین و املاک پرسیدم تا اینکه یه‌دفعه گفت آقا سلیمان یه زمینی هست مشتریش مقداری پول میخواد بیا برا خودت اینو بخرم ، همینو گفت ذهن شروع کرد به نجوا کردن که تو پولش رو نداری ، حساب کتاب که میکردم کم نیومد داخل پرانتز آقا به نظر من حساب کتاب کردن سم ، خلاصه رفتیم شب زمین رو دیدم به من گفت چقدر میتونی بدی گفتم این مقدار گفت مسله ای نداره، بقیه اش رو هم چک بده ، چک رو‌گفت یه دینگی تو ذهن من خورد که آقا استاد گفت چک نه البته کل خاندان ما فکر کنم یدونه یا دوتا دسته چک باشه اصلا با چک کشیدن میونه نداریم به بنگاهی گفتم بعد برگشت گفت چک ام نمی‌خواد شما معتبر و قابل اعتمادی نیازی نیست خلاصه فردا شبش قول نامه زد شد به اسم من ، اینو می‌خوام بگم من به خواسته زمین و ملک نچسبیده بودم فقط میگفتم داشته باشم خیلی خوب ، دیگه اصلا از این و اون بپرسمو این چیزا نبود و خدا هدایتم کرد ،

    به قول آقا ابراهیم ، راحتی و آرامش خداست ، سختی و تقلا و بدو بدو شیطان

    به خودم میگم ، آقا سلیمان نچسب ، نگران نباش ، تو به خدا وصل شو اون همه چی رو میده ،

    این فایل عالی ,

    استاد جان بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    یکتا گفته:
    مدت عضویت: 935 روز

    سلام خدمت همه ی عزیزان دلم

    12- 1 – 1402

    روز نهم

    با آنکه قانون را میدانم هنوز متعجبم که چطور هر روز فایل ها مرتبط با زندگی و حس و حال من هستند .

    من اصلا با خودم در صلح نیستم

    من همیشه به همه چیز میچسبم

    برای همین هم وقتی به آن چیز میرسم گویا زهریست که می‌نوشم ، نه اینکه یک چیز را بدست می آورم ، افسرده تر میشم ، جای آنکه خوشحال شوم .

    همیشه میخواهم همه چیز را کنترل کنم

    حتی کوچکترین کارها را

    حتی یک سلام کردن ساده به مهمان را هم میروم جلوی آینه و تمرین میکنم که چگونه سلام کنم

    من با خودم در صلح نیستم . شاید 0.005 ٪ با خودم در صلح باشم.

    من به کسی که دوستش دارم ، به دوستی که تازه باهاش آشنا شدم هم سریع وابسته میشم و در فکر و خیالم به او بینهایت میچسبم ، طوری که اگر چیزی غیر از آن چیزی که من متصور هستم پیش بیاید احساسم بد است .

    من همه ی آینده را با جزییات پیش بینی میکنم

    باید رها شوم

    و حس میکنم راهش یافتن نکات مثبت و رسیدن به حس بهتر و خوب است .

    چون خود استاد گفته هماهنگی بین روح و ذهن یعنی در هر لحظه به هر چیزی طوری نگاه کن که احساس بهتری داشته باشی.

    از این به بعد اگر خواستم آینده را پیش بینی کنم و همه چیز را کنترل کنم به خودم یادآور میشوم که از آن پرهیز کنم.

    از اینکه بچسبم به اینکه چطور به خواسته آزادی ام برسم پرهیز میکنم.

    استاد من هنوز به کاری که قرار بود انجام بدم جامه ی عمل نپوشاندم ، هنوز انجامش ندادم.(یادگیری مهارت)

    خدایا کمکم کن که بتوانم حال خودم را خوب کنم

    بتوانم به کار های به تعویق افتاده ام برسم و

    بتوانم حال خوب را خودم در خودم ایجاد کنم و به قولی قلق خوشحال کردنم در دستان خودم باشد.

    از شما استاد عزیزم سپاسگزارم

    و همچنین از خانم شایسته و دوستان عزیزم

    دوستتون دارم .

    اگر راهکاری برای من دارید با گوش جان می‌شنوم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حسین مزرعه فراهانی گفته:
      مدت عضویت: 1093 روز

      سلام،به نظر من فقط باید ادامه بدین وبا توکل به خدا این روزها میگذرند نگران نباشین شما وخود من وقتی به چیزی میچسبیم ومیبینیم حالمون بده دیگه نباید ادامه بدیم روزهای سخت میان که ما رو بسازند پس طبق نکته همین فایل جوری دیدت رو عوض کن که بهت حال بهتری بده با خودت لج نکن به خودت برچسب منفی نزن که من با خودم در صلح نیستم چون جهان بازتاب درون توست واتفاقاتی برایت رقم میزند که بیشتر بهت این موضوع رو ثابت کنه توصیه میکنم اگه اشتباه نکنم اون فایلی که استاد گفته از کجا شروع کنم گوش کن شاید کمکت کنه، البته که من وهمه دوستان باید مراقب نجوا ذهن باشیم وبا یاری از خدا ازمسیرخارج نشویم وجالب اینکه خودتون در نظرتون نوشتین این نکات رو.

      پس عجله نداشته باش ومن خودم نداشته باشم و به اموزه ها عمل کنیم تا به جایی که میخوایم برسیم.

      موفق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1167 روز

    سلام به بهترین استادزندگیم.

    داستان هدیه تولدم.

    استادجونم استادقشنگم استادمهربونم تولدتون مبارک .

    انشالله سالیان سال زنده باشیدوهمین طوربدرخشید.

    بهترینها نصیب قلب مهربونتون .

    این فایل روقبلن هم گوش کرده بودم .انگارهردفه که گوش میدی، تویه مداری هستی با،یه افکاری .

    بنابراین هر باری که گوش میدی برات لذت بخش و الهام بخشه.

    بله ازگوش کردنش خیلی لذت بردم.

    بندبندحرفهای استاد بینظیروعمل کردنش کمی دشوار.

    میدونی استادامسال تصمیم گرفتم تودیدگهایی که می‌نویسم ،یه کم صداقت بیشتری داشته باشم .

    تاحالاشم دروغ ننوشتم امابه خاطرترس ازقضاوت شمایادوستان ،ممکنه خیلی جاهااحساس واقعیموپنهون کرده باشم یاازنقطه ضعفهام واضح صحبت نکرده باشم.

    تواین مدتی که بااستادبودم فکرکردم ،صلح بودن باخودم رایادگرفتم وتونستم خوب پیاده کنم .اماالان متوجه شدم هنوز خیلی کاردارم تاخوب یادبگیرم وبطورعملی توزندگیم پیاده کنم.

    باتوجه به صحبتهای استادمتوجه شدم هنوز باورهای ضعیف وافکارخراب واشتباه زیادی دارم .

    وخیلی با،درون خودم فاصله دارم .

    هنوز خدای خودمونشناختم .هنوزدرگیراینم که من کیم و چه خواسته هایی دارم .

    هنوز حساسیت‌های خاص خودم رودارم .

    هنوز قفلی به یه چیزهایی میزنم که اگه برای کسی بازگوکنم ،شایدخندش بگیره ولی چکارکنم برای من مهمن.

    هنوز نتونستم درک درستی ازاین جهان داشته باشم .

    هنوز درگیر این زندگی واین دنیاهستم .طوری که یادم میره اینجاموقتی هستم .

    هنوزکم خودم میزارم.

    ازلحاظ مالی نه ولی ازلحاظ احساسی خیلی این دنیاروجدی گرفتم .

    خیلی ازباورهام مخربن وفکرکردن بهش منوازاهدافم دورمیکنن.

    دریک کلام هنوز،رهانیستم وخودآزاری زیادی میکنم .

    هنوز نتونستم هماهنگی بین خودم وروح وذهنم راپیداکنم.

    ورودیهام گاهی آزاردهنده هستن .

    کنترل ذهنم گاهی خیلی سخته .چون فکرمیکنم دارم درست فکرمیکنم.

    هنوز استدلالهای خودمودارم درحالیکه قانون یه چیزدیگه میگه.

    هنوز یه جاهایی نظردیگران یاتاییددیگران برام مهمه.

    خیلی جاهاخودمونپذیرفتم.

    باورنسبت به خداوقوانینش سست وخیلی

    ضعیفه.

    حرفهای استادرومیشنوم ،خوب گوش میدم ،ب نظرم حقیقی میان چون خیلی حس خوبی میگیرم امانمیدونم چراتوعمل فراموش میکنم .

    بی خیال نیستم .

    یه. وقتایی زندگی روراحت میگیرم اماخیلی وقتها هم سخت.

    ب نظرم تعادل ندارم .اصلن تکلیفم باخودم مشخص نیست.

    نمی‌دونم چی میخام .مثل آدمایی که بلاتکلیف هستن ،منم همون طوریم .

    هردفه یه سازی میزنم .یه حرفی میزنم.

    فکرمیکنم از جهان خیلی طلب دارم .درحالیکه باوردارم که هرآنچه داره توزندگیم رخ میده ،خالقش خودمم.

    خیلی چیزابرام مهمه که به هرکسی بگم شایدمسخرم کنه.میام سرکوبشون کنم امابازیه جایی میزنه بیرون وحالموبدمیکنه.

    خیلی ازاحساساتم روبایدخفه کنم چون ندارمشون وب نظرم داشتنش هم مهم نیست.البته اینواززبون آدماشنیدم .

    مثلن با همسرم سعی میکنم روابطم خوب باشه وخوب هم میشه ولی اگه یه وقت جایی باشم یااون کمبودی که خودم دارم روجایی ببینم ،بهم میریزم .کلن یه شخصیت دیگه ای پیدامیکنم.

    ازخودم راضی نیستم .

    چرابعدازاین همه تلاش این همه کلاس این همه فایل با این احساس همراه منه .

    وقتی استادروانقدریلکس میبینم ونگاهش روانقدمتفاوت میبینم ازخودم‌میرنجم که نمیتونم منم مثل ایشون عمل کنم.

    نمی‌دونم این آگاهی هاتومغزم جانمیفتن.

    چرابعضی ازکمبودهاانقدبه آدم فشارمیارن ودست ازسرت برنمیدارن.؟!منم دلم یه زندگی باآرامش رومیخادمنم دوست دارم مثل خانومایی که باعشق باهمسرشون رفتارمیکنن ،بکنم .امانمیتونم فقط ادا،درمیارم .اماقلب ودلم بارفتارهام یکی نیستن.

    منم حسرت خیلی چیزارودارم .میدونم باعمل کردن به قوانین همه چی درست میشه ولی کنترل احساس نسبت به روابط عاطفی خیلی سخته.

    نمیتونم تصمیم قاطعانه بگیرم .مصمم هستم که بایدبتونم درست رفتارکنم اماموانع هااجازه ی هرحرکت مثبتی روبهم نمیدن.

    همه چیزروکنترل میکنم .حال نمیکنم که همش بایدحواسم باشه که درست عمل کنم .چراخودبه خود نمیتونم درست عمل کنم .

    اگه استادنمیگفت همه ی مابه یک اندازه ازهوش وعقلی برخوردارهستیم ،صددرصدمیگفتم پس من خنگم که انقدگوش میدم ولی بازتوعمل فراموش میکنم که چکاری درست تره.

    تنهادل خوشیم مقایسه ی خودم باسال قبلمه .

    فقط این دلگرمی رودارم که به نسبت قبل بهتری.

    وقتی پیش هرکسی هستم ،اوکیم ،خوبم مهربونم ،بخشندم ،خوب همه رودرک میکنم ،بامحبتم ،هدیه ی خوب میخرم .ازاون لحظاتم لذت میبرم به دیگران هم عشق میدم .سعی میکنم طوری باشم که دیگران هم ازکنارمن بودن ،لذت ببرن.

    ازدوزوکلک از زرنگ بازی توجمع بیزارم .همیشه سعیم براین بوده که هرچیزی روکه باید،رعایت کنم تا،کسی ازمن رنجیده خاطر نشه.البته اینم بگم ازخودمم خوب مراقبت میکنم .دلسوزی وترحم بی جاهم نسبت به کسی ندارم .خلاصه توهرجمعی همه چی خوب وعالیه .

    امانمیدونم چراگاهی نه همیشه ،وقتی میام خونه ذهنم درگیررفتارهاوکارهای آدمهای سواستفاده گر،میره واذیتم‌ می‌کنه.

    سعی میکنم ذهنموکنترل کنم ولی ممکنه یکی دوروزذهنم درگیرش باشه وهی بره وبیاد.تامیادکنترلش میکنم .بازمیره دوباره میادوهمین جور…..

    مدام به خودم قانون فراوانی واینکه هیچ حقی ازمن گرفته نمیشه راتکرارمیکنم .

    عاشق عبارتهای تاکیدی قدم 10فکرکنم تودوره ی 12قدم هستم .خیلی بهم انرژی میده .

    به جایی رسیدم که به هیچ چیز دیگه ازلحاظ مالی فکرنمیکنم .فقط درگیریم رسیدن به آرامش ولذت بردن اززندگیم شده.

    حکایت زندگی من اینه که خداتوزندگیم نیست.هنوزدلم میخاددنبال راست و ریس کردن زندگیم ،خودم باشم .واین بزرگترین خطرزندگیمه.

    خدایاازتودرخاست میکنم کمکم کنی تاتومسیری که توبرای هدایتم درنظرگرفتی سکوت کنم وهم چیزروبپذیرم .

    ازاولین شب عیدسال جدید،باخانواده ی همسروخانواده ی خودم بودم .هنوزشبی روتنهانبودیم

    همیشه اینجورموقع هاکم میارم .انگار،باکم خالی میشه.

    واتفاقادلم میخاداینجوروقتا،خوب عمل کنم .البته پیش هردو خانواده خوب عمل کردم .ازاینکه بعدش باخودم‌توذهنم درگیرمیشم ،خوشم نمیاد.

    بیشترهم باخانواده ی همسرم.

    منم تعادل میخام .

    دوست دارم ترس ازقضاوتهام ازبین برن.

    دلم میخاددنبال تاییداطرافیانم نباشم وحرف کسی منوبالاپایین نکنه.

    دوست دارم خودواقعیم باشم اما درست عمل کنم.

    منم دوست دارم یه کم بیخیال ترباشم وبعضی مسائل روجدی نگیرم.

    اگه تولحظه بهم خوش میگذره بعدش همه چیوفراموش کنم ونیام دوباره توخلوت تجزیه تحلیلش کنم .

    نگاهم به دنیا،همون گذرابودنش باشه.

    اینوباورکنم که (خدابیشترازمن میخادکه بهترینها مال من باشه).

    یه کم بیشترصبپری کنم .

    دنبال نتایجی که خودم میخام نباشم‌.همه چیوبسپارم به خدا.

    اجازه بدم جهان مسیرخودش روطی کنه انقدبادخالتهام ،موانع سرراه جهان نیارم.

    فعلن 11روزازآغازسال جدیدگذشته .

    ازخدامیخام همراه من وبامن باشه تابتونم امسال تغییرات بزرگتری توزندگیم بوجودبیارم.

    استادجونم ازشماهم ممنون وسپاسگزارم که اگه شمانباشید که من داغون داغونم .

    بازم ازوجودشماست که میتونم بهت زندگی کنم.

    ازخداوندکمک ویاری مطلبم .می‌دونم اون که هست .ومن بایدخودموبهش نزدیکتربکنم.

    به امید رسیدن به آرامش وتحقق یافتن خواسته ها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1336 روز

    به نام خداوند مهربان

    با سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوب هم فرکانسی

    چقدر فایل خوبی بود خیلی لذت بردم از این فایل شما خیلی آگاهی های زیادی را به من دادید استاد

    چقدر همه چیز از زندگی انسان تغییر میکنه وقتی که خود انسان تغییر میکند چون وقتی روی خودت کار می کنی واز انسانها رها میشی با خداوند عشق بازی می کنی

    ایمان و توکل را برای خود به وجود می آوریم و ارزشمند میشویم خیلی موقع ها تو زندگی آدم به یک تضاد بر میخوریم باید سعی کنیم که روی خودمون کار کنیم و وابستگی به کسی نداشته باشیم

    خدا را در درون خودمان می توانیم پیدا کنیم و در صلح هستم با خودم

    تنها کاری که باید بکنم و در زندگی ما تاثیر گذار باشد با قلب خودمان رفیق باشیم و دیگران و خودمان را دوست داشته باشیم و بپذیریم که برای دیگران زندگی نکنید و اگر موفقیت و رشد است برای من به خداوند بوده و از این زاویه خداوند رو باید نگاه کنیم

    و همه چیز به تفکر و نگاه ما بستگی دارد باید ورودی های ذهن خودمان را کنترل کنیم خدا را شکر می‌کنم که این آگاهی رو به من داد تا بهتر زندگی کنم زندگی میتواند راحت باشد وقتی که به قانون نگاه ما درست باشد

    وقتی شما به چیزی که نگران هستید احساس خوب را از شما میگردد و اذیت می شوید

    استاد بی نهایت از شما ممنونم بابت این فایل خوب و زیبا و ارزشمند

    و از همه دوستان خانواده عباس منش بابت کامنت های خیلی قشنگ شون سپاسگزارم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت سعادتمند باشید انشالله خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: