توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 11

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رسول خانکی گفته:
    مدت عضویت: 1123 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنْکَ

    هر نعمتی که هست از لطف و کرم و بزرگواری و فضل اوست

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته گرانقدر و همه دوستان الهی و ارزشمندم

    امیدوارم حال دلتون عالی باشه ودر بهترین مدارها قرار داشته باشید

    استاد جانم دیروز یه اتفاق جالب برای من و همسرم فاطمه جان افتاد که به نظرم گفتنش خالی از لطف نباشه

    از اونجا که من کار mdf را تا حدودی بلدم

    قرار شد که کابینت‌های آشپزخونه را خودم کامل عوض کنم. (در جهت بهبودگرایی )

    باهم رفتیم به یه چوب فروشی و یه رنگ انتخاب کردیم

    من در یکی از حسابهام مقدار پولی که برای خرید ورق ام دی اف بود را داشتم و رفتیم برا خرید که قرار بود با دوتا کارت پرداخت کنم بیشتر پول را از یه حساب پرداخت کردم و اومدم مابقی را با کارت دیگه پرداخت کنم ناگهان متوجه شدم که تو کارتم اون مبلغ نیست

    همون لحظه یه جا خوردم و فاطمه جان کارتش همراهش بود و من گفتم که با کارت شما پرداخت کنیم و بعد بهم گفت یه نشونه هست که فعلا چوب را برش نزنیم

    دست نگه داریم

    و من همون جا تو ماشین در راه برگشت به فاطمه جان گفتم ایمان و توکل اینجا خودشا نشون میده

    من فکر میکردم تو کارتم پول هست

    ولی در واقع نبود

    و رفتیم برای خرید چوب

    خلاصه که دو نفر فرشته واقعا در سر راه ما قرار داده شد از طریق خداوند

    انسانهای فوق العاده ،من کلا دوتا ورق چوب میخواستم

    خداییش چقدر وقت برام گزاشت و چقدر راهنمایی کرد و حتی منو معرفی کرد به یه برش کار به نام آقا مهدی که اونم با روی باز گفت ورقهات را میبرم و بیا ببر

    انسان خوش برخورد و با احترام

    واقعا قبلا من میخواستم برم برای این طور خریدها ،خیلی آدمهای خوبی جلوی راهم قرار نمی‌گرفت این موضوع نشون داد که مدار من بالا رفته و اون بنده خدا (فروشنده )اسرار که شما باید چوب‌ها را ببری و بعدا حساب کنی

    که فاطمه جان گفت پول هست اگر اجازه بدید ما دو روز دیگه میایم برای خرید چوب. فاطمه جان گفت این نشونه بود که من رنگ چوب را عوض کنم و اینکه با باور لیاقت یه نکته ای را متوجه شدیم که چرا بهترین چوب را نگیریم و زنگ زدیم و رنگ چوب را گفتیم عوض میکنیم و حتما های گلاس باید باشه .

    بارها شده در این موارد برای بقیه بهترین پیشنهاد را کردیم ولی الان متوجه شدیم که اتفاقا باید برا خودمون بهترین چوب را انتخاب کنیم

    بارها این تجربه را داشتیم با باور کمبود خرید کردیم و الان خداوند هدایت کرده که اگه این نوع چوب ام دی اف ملامینه را بگیرید مثل گذشته حتما پشیمون میشید.

    و ما چقدر سپاسگزار خداوندیم برای این هدایت.

    واقعا این اتفاق درس بزرگی برام داشت که آیا من در جایی که فعلا چیزی معلوم نیست میتونم ایمان فعالم را نشون بدم و حرکت کنم ،کاری که استاد در همه زندگیش سمت خودش را انجام داده و خداوند وقتی این شجاعتش را دیده بقیه کارها را انجام داده براش.

    حرکت کنی وقتی پول کافی نداری

    حرکت کنی ،وقتی نمیدونی کجا میخوای بری مسافرت و لذت ببری

    حرکت کنی، وقتی چیزی معلوم نیست

    ولی میدونی یه چیزهایی مربوط به تو هست که الان میتونی انجامش بدی

    این واقعا شجاعت میخواد و ایمان و توکل.

    و موضوع دیگه این بود که دیشب ما از ساعت 11 تا 3 شب داشتیم با هم قدم 9 فایل 4 را گوش میدادیم که در اون استاد دقیقا همین صحبت‌ها را با جملات تاکیدی میگفتن و این همزمانی بارگزاری این فایل واقعا برام نشونه الهی بود

    درباره مدارها و اینکه وقتی مدارت بالا میره اون نعمت و ثروت و فراوانی هست در اون مدار و نمیخواد زور بزنی و کار پیچیده ای کنی.

    استاد جان واقعا این را من بارها و بارها متوجه شدم که وقتی گفتم من (منیت)

    اوضاع به طرز عجیبی پیچیده شد و همه کارهام بهم ریخت

    چون متواضع نبودم و اعتبارش را به خودم نسبت دادم.

    و هر جا اعتبار کارهام را به خدا نسبت دادم ،هم عجر و قرب مردم را داشتم و هم هدایت الله را و به طرز جادویی کارهام خوب پیش رفت.

    مثل ازدواجم، ماشین خریدینم و خیلی اتفاق های دیگه..

    اتفاقا باید الان متوجه بشم که مغرور بودن در برابر مردم به این دید که هیچ نقش و تاثیری در زندگی من ندارند خیلی هم خوبه و این نه تنها غرور نیست بلکه تواضع در برابر خداوند هست که اوست که کارهام را به عهده گرفته.

    إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦ

    خداونده که کارها را انجام میده،به شرط

    قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِکُلِّ شَیۡءٖ قَدۡرٗا

    که تو قدر و منزلت و جایگاهت را بدونی و ظرف وجودیت را بزرگ کنی با ایمان و توحید عملی و تواضع در برابر خداوند که کاملا قلبی هست.

    استاد جان چقدر این جملتون به دلم نشست که فکر میکنم باید این را هم قابش کنم و در قلبم حکش کنم.

    بهترین مدیتیشن اینه که متواضع باشیم در برابر خداوند و بدونیم که خدا هست که داره کارها را انجام میده،و منم منم نکنیم و از راهش بریم کنار و فقط ساکت باشیم (یعنی پاک کردن تمام تجربیات گذشته) و اجازه بدیم که قلبمون(الهام و شهود) مارا هدایت کنه.

    استاد جان تا دلتون بخواد قبل آشنایی با شما و قوانین جهان و به دلیل داشتن باورهای مذهبی و شرک الود تو زندگی شرایطمون به مو رسیده و این جمله ورد زبونمون بوده که خدا خواسته

    ولی الحق و والانصاف بعد آشنایی با شما و قرآن و قوانین محکم الهی زندگیمون به طرز جادویی روغن کاری شده و واقعا آسون شدیم به آسونی ها و اصلا این زندگی ربطی به زندگی قبلمون نداره.

    و خدارا هر لحظه بابتش سپاسگزاری میکنم.

    این فایل هم واقعا طلایی بود مثل 9 تا فایل دیگه، اینقدر آگاهی در اون بود که باید بارها و بارها شنید و یاد گرفت و یاد گرفت و لذتش را برد .

    سپاسگزار شما دو استاد گرامی و همه دوستانم الهی ام . شاد باشید و ثروتمند.

    یا حق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 68 رای:
    • -
      اسداله زرگوشی گفته:
      مدت عضویت: 1274 روز

      سلام و درود خداوند بر آقا رسول عزیزم

      با خواندن کامنتت نمی دونم همسرتون رو تحسین کنم یا خودتون را (ایموجی خنده اشکدار). ولی جدا از شوخی هر دو عزیز برای من تحسین برانگیز بوده و هستید. چند وقت بود میخواستم برای شما دو عزیزم کامنت بنویسم ولی جور نمیشد.و الان که کامنتتون رو خوندم فرصت رو غنیمت شمردم تا موفقیت های اخیرتون رو بهتون تبریک بگم و بگم که خیلی خوشحال شدم که تونسته بودید وارد کار ساخت طلا و جواهر بشید. اینکار هم هنره و هم ظرافت و هم ثروت و خودم هم به کار طلا و جواهر علاقه دارم و باجناقم هم طلافروش است و بیگانه نیستم با طلا و کار طلا سازی . ناگفته نماند در سفر یکماه قبلم به تهران رفتم سبزه میدان و راسته طلافروشی ها و طلاسازی ها رو از نزدیک دیدم و تجربه خوبی بود برام. موردبعدی انجام تمرین آگهی بازرگانی در طلا فروشی بود که برای من الهام بخش و جذاب و جالب بود و ازین بابت که اینقدر عملگرا هستید تحسینتون میکنم و مورد بعدی هم که میدونم فاطمه جان این کامنت رو میخونه مربوط به کامنت قبلی ایشون است که واقعا به پهنای صورت اشک منو درآورد همانگونه که تو کامنت ها بقیه دوستان هم اشکشون درومده بود و ایشان رو هم تحسین میکنم که اینقدر دارند خوب عمل می کنند و یک خانواده توحیدی رو ساختن و اینقد به نشانه ها توجه می کنند و الهامات رو خوب دریافت می کنند. و چه سعادتی ازین بالاتر که برای زندگی دو بال پرواز داشته باشی. ببخشید که به قول معروف قیمه ها رو ریختم رو ماست ها! و جواب چندین کامنت رو در یک کامنت به اختصار نوشتم. براتون بهترینها رو آرزو میکنم و منتظر موفقیت ها و نتایج پر بارتون خواهم بود.یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
      • -
        رسول خانکی گفته:
        مدت عضویت: 1123 روز

        سلام به اسدالله عزیز

        سپاسگزارم از لطف ومحبتت .

        نمیدونم این را قلبا به شما دوست عزیزم میگم که همون موقع که صدای شمارا اولین بار شنیدم واقعا احساس عالی داشتم و نسبت به بعضی دوستان احساس نزدیکی خیلی زیادی میکنم

        و برام مثل خانواده خودم هستید.

        اگر کامنت نوشتن براتون و همصحبتی با شما را بزارم کنار ،بازهم همیشه در قلبم شما دوستان را تحسین کردم و میکنم و نعمت الهی میدونم

        یه جورایی همچین دوستای بهشتی رو رزق خدا میدونم و جالبه هرروز بنابه کامنت ها صحبت دوستان در خانه ما میشه .

        واقعا منم شما و خانواده محترمتون را تحسین میکنم .

        من دوتا برادر دارم ولی دوستانی در این سایت دارم که از برادر هم بهم نزدیکترند.

        و شما هم جز اون دسته از انسانهای مورد احترام برای من هستید.

        منو یاد اولین آگهی بازرگانی انداختید

        بقدری مقاومت داشتم که یادمه رفتم بلوار کشاورز که نزدیک محل کارمه و شاید به خاطر مقاومتی که داشتم بعد 20 دقیقه دور دور زدن یه خانم را که دانشجو بود آگهی را انجام دادم و چقدر حس خوبی داشتم.

        سپاس برای لطف و محبت شما به بنده و خانواده ام.

        اسدالله جان به خدا که من خیلی استاد تو ایران دیدم و تو دوره هاشون هم شرکت کردم ولی جنس استاد عباسمنش به دلیل توحیدی بودن و عملگرا بودن خودشون فرق داره و به دل بیشتر میشینه .

        برای شما و خانواده محترمتون بهترینها را آرزو میکنم

        شاد باشید و ثروتمند.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1085 روز

        سلام به آقای زرگوشی عزیزم

        و شینا جان و زینب عزیزم .

        سپاسگزارم از مهر شما .

        خداروشکر که دوستان نازنین و بهشتی تو زندگی خوشگل مون مثل شما داریم .

        خداروشکر بخاطر اینکه وسط این بهشت هرروز داریم رو خودمون کار میکنیم وسرمون گرمه خودمونه.

        خداروشکر که اینجا داریم یاد میگیریم از نتایج دوستامون لذت ببریم و تحسین کنیم و بگیم

        خدایا برا دوستم اتفاق افتاده پس برا منم ممکن وشدنیه .

        این حال خوب ها خیلی ارزشمنده .

        اینکه تو بهشت این دنیا اتاق شخصی داریم

        اینکه دوستامون میتونن وارد اتاق شخصی مون بشن با نشونه ی نقطه آبی جذاب

        چقدر شگفت انگیز و لذت بخشه .

        خداروشکر اینجا همه دارن مهربانی خدارو میبینن

        خداروشکر اینجا همه از لطف خدا میگن و نعمت هاش وزیبایی هاش و قدرتش .

        آره همین جا همه دوستان در آغوش خدا بودن را احساس میکنن و از شوق قلبی اشک میریزن .

        اینجا دوستانی داریم که خوب با خدا خلوت میکنن و چای میزنن بربدن باطعم شکرگزاری

        شما گفتین تا حالا رو استیج نرفتین

        و یه تمرین بگم که انجامش میدم اینم از هدایت خداست که تو ذهنم واردش کرد ولطف خودشه .

        برا انجام تمرین اگهی تبلیغاتی من خودم بارها تجسم میکردم که استاد عباسمنش عزیز و دوستان سایت تو یه سالن نشستن و من دارم رو استیج از نتایجم و شخصیتم و رشد وپیشرفت واتفاقاتم تعریف میکنم

        بارها و بارها .

        حتی تو پایان دوره لیاقت تا امروز هرشب اینکارو انجام میدم که دارم برا استاد وخانم شایسته نتایج هرروزمو میگم و ایشونم با عشق ودقت گوش میکنن

        خیلی حس خوبی به من میده .

        تو جلسات دوره که الانم مرور میکنم یا تو فایل های دانلودی ، هر کامنت را طوری میخونم که انگار اون دوست مون داره پیش استاد با صدای خودش از نتایج و پیشرفت هاش حرف میزنه و استاد باعشق

        گوش میکنه واسه همین شاید خنده دارباشه ولی خیلی با دقت کامنت میخونم و تصویرسازی میکنم که در کنار استاد و دوستان هستم و این باعث میشه که

        حال بهتری و انرژی بیشتری از کامنت خوندن ها دریافت کنم و ساده ازش نگذرم .

        جالبه که این تمرین کمکم کرد

        و تو برنامه روز زن که از طرف سازمان رسول جان خانوادگی دعوت شدیم و همه همکاران سازمان وخانواده ها بودن

        برنامه طوری پیش رفت که مجری گفت هرکسی اسمش فاطمه است

        دستش بالا و منم بردم و ازبین این همه خانم ، من انتخاب شدم و

        رفتم رو استیج واونجا تجسم کردن باعث شده بود بدون ترس به چندتا سوال فانتزی جواب بدم و

        چقدر با جوابهام ملت خندیدن

        و نهایت بهم کارت هدیه خوبی دادن

        چقدر اون لحظه نیشم بازشد ذوق کردم

        از این نتیجه و رشد خودم

        که رسیدم به پاداش مالی .

        انجام این تمرین واقعا خیلی باعث

        پیشرفت میشه در هرحوزه ای .

        اینم از ذکاوت شماست که تو یه کامنت جواب چندین کامنت را دادین و ایده خوبی بود آفرین.

        مختصر ومفید .

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره.

        عاشقتونیم خونوادگی

        خدا حفظ تون کنه ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
        • -
          اسداله زرگوشی گفته:
          مدت عضویت: 1274 روز

          سلام و درود خداوند بر فاطمه عزیزم

          ممنونم از لطف و محبتی که ابراز کردید و احساس خوبی که منتقل کردید. روی ماه دانشمند کوچکمان محمد حسن و گل دخترم هلیسا رو جای من ببوس. چقدر لذت بردم از نثر زیبا و قلم توانایتان و چقدر شکرگزاری هاتون دیتیلی و زیبا و دلنشین بود دستمریزاد بانو.

          از استیج گفتی یادم اومد چندین سال پیش در مراسم تودیع مدیر کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بواسطه دوستی که با ایشون داشتم منو تو عمل انجام شده قرار داد و رو استیج رفتم و یکی دو دقیقه برای کودکان و بزرگسالان که نزدیک 200 نفر بودند حرف زدم و چون یهویی بود حرف زیادی برای گفتن نداشتم. اما در تجربه مشابه که در کامنتم اشاره کردم با اینکه باز یهویی بود ولی بخوبی تونستم صحبت کنم و از خودم راضی بودم.تجربه دیگه ای که از استیج دارم سال 1400 بود که در دوره نوبل دکتر آزمندیان شرکت کردم و چند جلسه بخاطر تمریناتی که انجام دادم رفتیم رو استیج و عکس یادگاری گرفتیم.

          خیلی وقت ها مثل الان وقتی بیشتر فکر می کنیم یادمون میاد جزئیات و تجربه های بیشتری که قبلا فراموش کرده بودیم. از تخیل و تصویرسازی ذهنی نوشته بودید که ایده خیلی خوبی است و قطعآ هر آنچه را که در ذهن بتوانیم بسازیم در واقعیت هم میتوانیم بسازیم و یکی از تمرینات جلسه ششم عزت نفس توصیه استاد به تصور کردن قبل از وارد شدن به هر اتفاق و موضوعی است و خانمها معمولا تخیل قوی تری نسبت به آقایان دارند مثال عینی اش همین تجربه صحبت کردن روی استیج بود و جهان هم پاداش فرکانستون رو بهتون داده است که مبارکتون باشه.و ممنونم بابت ایده خوبی که گفتید و قطعآ از این روش بهره خواهم گرفت برای خلق خواسته هایم.

          باز اینجا تقلب کنم و گریزی بزنم به کامنت آقا رسول گل و از طرف من از ایشون عذرخواهی کنید بدلیل اینکه اون روز خیلی مشغله داشتم و خسته بودم و نتونستم آنجور که باید و شاید با ایشون گپ بزنم ولی از شنیدن صدای دلنشین و گرمشون خیلی خوشحال شدم و این اتفاق خودش درسها داشت برام و بهم ثابت کرد که خواسته های ما پاسخ داده میشه؛ چجورش رو هیچکسی نمیدونه و خداوند از بینهایت طریق داره کارها و هم زمانی ها رو پیش میبره و هماهنگ میکنه؛ ان شاالله در زمان مناسب و در مکان مناسب روی ماهتون را میبینم و یدل سیر صحبت خواهیم کرد.

          همگی در پناه خداوند مانا و سلامت و سعادتمند و ثروتمند باشید، با آرزوی بهترینها براتون.یا حق

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    یاسمن اسدنژاد گفته:
    مدت عضویت: 1895 روز

    سلام بر عزیزانم

    خدایا هرآنچه که دارم از آن توست

    استاد جان چقدر این جمله فوق العاده ست امروز که از خواب بیدار شدم از خدا خواستم بهم یه جایزه بده و اومدم توو سایت این فایلو دانلود کردم و به خدا گفتم خدایا ممنونم این بهترین جایزه من بود که امروز بهم دادی

    استاد عزیزم فایلهای توحیدی شما دورن منو زیرو روو میکنه و این فایل بی نهایت ارزشمند اشکمو درآورد وقتی به الطاف خداوند در زندگیم فکر کردم

    منکه از همون دوران جنینی لطف خداوند شامل حالم شده تا حالا، وقتی که مادرم بارها تلاش کرده بود منو سقط کنه اما خداوند منو نگه داشت و وقتی که دکترها گفته بودن بچه یا ناقص به دنیا میاد یا به دنیا میاد و بعد میمیره و من الان 30 ساله که سور و مورو گنده در کمال سلامتی دارم زندگی میکنم و این وجود خداوند رو به من اثبات میکنه وجودی که مهربانتر از مادرمه و منو زنده نگه میداره حتی اگر همه دنیا بخوان من بمیرم

    دوران کودکیم رو به یاد میارم که از کلاس اول ابتدایی بیشتر وقتا تنهایی میرفتم مدرسه و وقتی مدرسه تعطیل میشد خیابون پر از ماشین و اتوبوس و مینی بوس و سرویهای مدرسه میشد و من وقتی الان بهش فکر میکنم اصلا نمیفهمم چه طوری یه بچه 7 ساله توو اونهمه شلوغی صحیح و سلامت میرفته مدرسه و برمیگشته خونه پس حتما یه نیروی مهربون داشته از من مرقبت میکرده

    توو تمام سالهای تحصیلیم شاهد کمکهای خداوند بودم وقتایی که امتحانامو اصلا خوب نمیدادم و از خدا کمک میخواستم و در کمال تعجب میدیدم قبول شدم

    استاد وقتی بعد از گذشت 8 سال یاد گواهی رانندگیم میوفتم به قول خودتون مو به تنم سیخ میشه اینکه من با سختگیرترین سرهنگ تونستم گواهی نامه بگیرم معجزه بود معجزه و حاضرم قسم بخورم که اون روز من نبودم که فرمونو میچرخوندم من نبودم که پدالهارو فشار میدادم انگار خوده ماشین رام من شده بود و به هرچی که سرهنگ میگفت عمل میکرد

    وقتی به سیستم بدنم فکر میکنم میبینم این خلقت چقدر بی نظیره چقدر نظم داره به همین عادت ماهانه خانوما که شاید از نظر خیلیها یه چیز ساده باشه اما به نظر من فوق العاده ست اینکه هر ماه در یک تاریخ مشخص و به تعداد روزهای مشخص این چرخه تکرار میشه و این بی نظیره

    خداوند یک جایی درقرآن میفرماید : ما شما را از هیچ آفریدیم

    و من خیلی به این فکر میکنم که واقعا من اولش اصلا وجود نداشتم و به اینکه آیا واقعا من اول یه قطره آب بودم؟ اصلا من چه طوری بزرگ شدم ؟ چه طوری حرف زدن رو یاد گرفتم؟ چه طوری راه رفتن رو یاد گرفتم؟ چه طوری چند دقیقه بعد از به دنیا اومدنم فهمیدم که باید سینه مادرم رو بمکم؟ کی به من یاد داده بود؟ که میتونه به یک جنین در یک جای تاریک و تنگ اینو یاد بده ؟ فقط یک نیروی مهربان و دانا

    توو مسائل مالیم خیلی شده که به مو رسیده ولی پاره نشده و من هیچ وقت درمورد مسائل مالی به جایی نرسیدم که دستمو جلوی کسی دراز کنم و خداوند هیچ وقت منو گرسنه و تشنه نذاشته

    استاد من خیلی جاها تنهایی رفتم خیلی جاهایی که شاید خطرناک بوده و نباید میرفتم اما یقین دارم که خداوند از من محافظت کرده

    یه مثال ساده که تا حالا خیلی برام اتفاق افتاده پیدا کردن وسیله ای بوده که یادم نمیومده کجا گذاشتم و توو اینجور مواقع معمولا فکر میکنم خودم میتونم پیداش کنم اما بعد از کلی گشتن خسته میشم و از خدا میخوام راهنماییم کنه و به شکل باور نکردنی همون لحظه یادم میاد و اون وسیله رو پیداش میکنم و اتفاقا همین مسئله دیشب برام پیش اومده بود که دنبال یه تیکه از یه اسباب بازی میگشتم که به اندازه یه نخد بود و کلی جاهارو گشتم اما پیداش نکردم دقیقا مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه بود و دیگه خسته شدم و از خدا خواسته م کمکم کنه و یهو نگاهم رفت به سمت یه جعبه و درشو باز کردم و دیدم اون وسیله ای که دنبالش میگشتم همون جا بود و بعد به خودم گفتم یاسی بهتر نبود از اولش از خدا کمک میگرفتی؟ و این اتفاقات این باورو بهم میده که خداوند از ساده ترین راهها مسائل مارو حل میکنه اگر ما بهش اجازه بدیم و ازش بخواییم

    درمورد محبتی که خداوند در دل آدما میندازه نسبت به من که این روزا خیلی شاهدش هستم و اقرار میکنم که اصلا خودم کار خاصی نمیکنم که کسی به من علاقه مند شه و خودمم نمیدونم این آدمها چرا منو دوست دارن و انقدر به من ابراز عشق و علاقه میکنن

    خداوند خیلی جاها آبروی منو حفظ کرده که خب نمیتونم درموردشون بگم اما این خدا واقعا مهربونه

    استاد جان مثالی که درباره رستوران زدین چقدر عالی بود اصلا تاحالا از این جنبه بهش نگاه نکرده بودم

    این فایل باور اینکه خداوند همیشه همراه منه و منو دوست داره و انقدر قدرت داره که میتونه هرکاری رو انجام بده و همه آنچه که در زندگیم دارم از خداست در من ایجاد کرد و مطمئن هستم که این فایل خیلی بیشتر از این اینها هم میتونه به من کمک کنه و میتونه هزار بار منو متواضع تر کنه

    خدایا شکرت که هرروز داری در زنگیم پررنگتر میشی

    استاد جانم از شما و خانم شایسته عزیز خیلی سپاسگذارم برای این فایل توحیدی و ارزشمندی که باعث میشه به عظمت خداوند فکر کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  3. -
    محمد عباسی گفته:
    مدت عضویت: 2651 روز

    سلام استاد عباس منش و خانم شایسته و همه دوستان عزیز

    من از خداوند خواسته بودم که هدایتم کنه به مسیر درست و یکتا پرستی که درست و واقعی است چون احساس می کردم این مذهب ها همش دروغین است و در ادامه داستان هدایت من به سایت این بود که یک کلیپ از استاد اتفاقی دیدم در مورد سیستمی بودن خداوند، که به شدت مقاومت داشتم و فکر کردم این طرز فکر کردن باعث گمراهی و باعث می شود خداوند مارو در نهایت ببره جهنم جالا جالبش اینه من تازه به خودم قول داده بودم دیگه پسر خوبی باشم و خیلی کارها رو نکنم

    به هر حال با دیدن فایل مقاومت داشتم و دیگه پیگیر نشدم ولی در ادامه زندگی تکاملم طی شد و متوجه شدم توی زندگیم هر جور خدا رو باور دارم همون رو تجربه می کنم و کم کم با سایت استاد آشنا شدم و با وحی منزل پذیرفتم و آروم آروم مقاومت ها و تعصبات از بین رفت و به رهایی بی نظیری خدارو شکر رسیدم.

    رابطه ام با خانمم خیلی درگیری داشت ولی کم کم به هدایت خدا رابطه‌مون عالی شد

    وقتی که دست از کنترل همسرم برداشتم اون هم به سمت آگاهی های سایت هدایت شد و با هم توی این مسیر عالی قرار گرفتیم که خیلی عالی بود

    وقتی که داشتم سریال سفر به دور آمریکا رو دنبال می کردم به یک مسافت عالی به سمت شمال کشور هدایت شدیم و خیلی جالبه هر جایی که می رفتیم در هم زمانی قرار می گرفتیم که دوستی پیدا می شد ما رو می برد خونشون و خیلی سفر به یاد موندنی بود که هر لحظه توش هدایت می شدیم خدایا شکرت

    تصمیم گرفتیم مهاجرت کنیم از کرمان به بندرعباس تا از نزدیکان خودمون که خیلی فرکانس پایینی داشتن جدا بشیم و روی خودمون کار کنیم و رشد کنیم که رفتیم اونجا خونه کرمانون به موقع اجاره رفت و یک خونه عالی هم توی بندرعباس برامون پیدا شد و شرایط کاری عالی هم برام پیدا شد دستان خدا فرستاده شدن که شرایط کاریم خیلی عالی شد و در نهایت همه چیز عالی برام پیش رفت و خیلی خیلی عالی بود خدا روشکر

    خیلی جاها بود که از این مسیر جدا شدم خواستم که تکامل رو دور بزنم خداوند و هدایتش رو باور نداشتم به غیر خدا تکیه کردم ولی همیشه متوجه شدم که داره تاثیرات منفیش توی زندگیم میاد فهمیدم دارم از کجا می خورم به مو رسید ولی پاره نشد، به محض اینکه ایمانم رو دوباره درست کردم و ذهنم رو کنترل کردم خداوند به طرز شگفت زده ای به همه کارهام نظم داده همه چیز رو در هم زمانی قرار داده دستانش رو فرستاده راحتی رو رفاه رو آورده آرامش و خوبی را آورده هدایتش رو فرستاده نتایج رو آورده

    در پناه خدای مهربان باشید در پناه خیر مطلق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    جواد بایرامی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    به نام خدای بزرگ و مهربان

    سلام و عرض ادب خدمت توحیدی ترین استاد دنیا

    و سلام و درود خدمت توحیدی ترین دوستانم

    خدای مهربان رو شکرگزارم برای حضورم در این سایت مقدس و شاگردی استاد عباسمنش عزیز .

    الهی شکرت برای یک فایل عالی دیگه در مورد اساسی ترین موضوع در بحث موفقیت.

    استاد عزیز ، یکی از موهبت های بی نظیر الهی برای من ، پیوستن به این سایت هدایت شدن به مدار شما استاد عزیز بوده و هست.

    انصافا دستاوردها و تغییرات مثبت و بهبودهای زندگیم از زمان آشنایی با شما استاد گرانقدر ، در قالب کامنت و کلمات نمی گنجه. فقط من و خدای من می دونیم که چقدر در طول این 4 سال ، به لطف آموزشهای بی نظیر شما ، چه نتایج و دستاورهای بزرگی به فضل خداوند تونستم خلق کنم. در همین ابتدای کامنت با تمام وجودم برای تک تک تغییرات و بهبودهای بی نظیرم از شما استاد عزیزم کمال تشکر و قدردانی را دارم.

    در کامنت های مختلفم در دوره کشف قوانین و12 قدم و دوره احساس لیاقت ، گوشه ای از شرایط فجیع و وحشتناک و بسیار هولناک روابط با همسرم خدمت شما و دوستانم عرض کرده ام .

    از شرایط بد روحی و مالی ، از روابط بد با همکاران و خانواده ام ، از مصرف دارو آرامبخش ، از تصمیم به سقط کردن فرزندم دوم خودم ، از ترس ها و گریه های فرزندانم در زمان دعواها و درگیری های شدید با همسر و خانواده همسرم ، از مشرک بودن و ترسو و بزدل بودن در تمام ابعاد زندگیم ، از باورهای و خرافات مذهبی شدید در وجودم ، از بی هدف بودن و برگی در آب بودن و کلی شرایط نازیبا و کریح و بد خودم بارها گوشه هایی رو حدی که تونستم خدمت شما عرض کرده ام.

    ولی یک جایی دیگه کارد از استخوانم رد شده بود و صدای شکسته شدن قلبم رو شنیدم ، یک جایی که کم آوردم ، یکی جایی فهمیدم که مسیر و روش زندگی من غلط هست و ادامه این مسیر به نابودی و بدبختی های بیشتر خواهد رسید .

    یک جایی که چک و لگدهای جهان به پوتک تبدیل شده بود و من زیر ضربات سهمگین جهان که در نتیجه افکارو باورها و اعمال خودم بود ، در حال از بین رفتن بودم و هیچ امیدی به آینده بهتر نداشتم.

    نه چیزی از بندگی کردن و توکل و توحید می دونستم ، و نه درک درستی از ایمان داشتن و عمل صالح داشتم.

    هیچ چیزی در مورد دلیل داشتن احساس خوب و نداشتن احساس بد ، نمی دونستم.

    خودم رو قربانی شرایط می دونستم.

    سرنوشت زشت و ناخوشایند اون موقع خودم رو پذیرفته بودم.

    نه خدا رو درست می شناختم و نه قوانینش رو می دونستم.

    دلیل تمام بدبختی های خودم رو همسرم و خانواده و اقبال بد خودم می دونستم. چون پیش خودم فکر می کردم که خب !، من که آدم مذهبی هستم و هیات می رم و برای امامان تو سرم می زنم و گریه و زاری می کنم و یقه ام رو جر می دم و نماز و روزه هام رو به جا میارم و در نتیجه من بنده خوب و انسان درستی هستم ، و همسرم که زیاد اهل این داستان ها نیست مقصر هست و تمام افکار و اخلاق ایشان ، مشکل اصلی در شرایط زندگی ماست.

    اعتراف می کنم که همیشه قدرت رو به عوامل بیرونی می دادم .

    رییس و مدیران شرکت رو راضی نگه می داشتم و همیشه به دنبال نقش بازی کردن بودم.

    همیشه به دنبال راضی نگه داشتن پدر و مادر و خانواده ام بودم.

    به شکلی رفتار می کردم که بقیه من رو تایید و تعریف کنند.

    اعتماد به نفس و عزت نفس بسیار پایینی داشتم.

    ترسو بودم و هیچ کنترلی روی رفتارها و گفتارهام نداشتم.

    در جوانی همیشه دنبال رضایت اهل هیات و مسجد و اهل محله بودم . ظاهر و رفتارهام رو جوری تنظیم می کردم که مورد تایید مذهب و آدم های مذهبی باشه.

    اگر مداحی یا روحانی می گفت گریه کنید ، من به زور هم که شده گریه می کردم

    اگر می گفتند تو سرتون بزنید ، من هم تو سرم می زدم

    تو هزاران مجالس و مراسمات مذهبی ، عروسک خیمه شب بازی منبری ها و روحانی ها و مداحان بودم.

    نمی خوام زیاد وارد مسائل در گذشته بشم ، ولی کاملا بی اختیار و بزدل و تاثیر پذیر بودم.

    ولی

    به لطف و مدد و فضل خداوند از زمان آشنایی با شما ، از زمان شنیدن اولین کلمات درباره توحید و توکل و ایمان از زبان شما ، یک سری زنگ ها در وجودم به صدا در اومد. یک سری چیزها که از قبل از تولد در وجودم بود ، بسیار ضعیف و با قدرت بسیار کم ، به یادم اومد.

    استاد جواد بایرامی ، مصداق آیه 197 سوره آل عمران هست :

    رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

    ای فرمانروای ما ، ما صدای منادیی که خلق را به ایمان فرا می‌خواند که به ربتان ایمان آورید، شنیدیم و ایمان آوردیم، پروردگارا، از گناهان ما درگذر و زشتی کردار ما بپوشان و هنگام جان سپردن ما را با نیکان و صالحان محشور گردان؛

    اشک در چشمانم حلقه زد…

    یا اون شب مهتابی که در پروفایلم نوشتم افتادم…

    شبی که من وارد مدار توحید و یکتاپرستی و خوشبختی شدم…

    شبی که ناآگاهانه احساس عجز کردم و خداوند دستم رو گرفت

    بله استاد ، من صدای شما رو برای اولین بار ، در شب مهتابی در 4 اردیبهشت 1399 شنیدم .

    توحید ، توکل ، اعتماد به خدا ، توجه به خدا ، یکتاپرستی ، توکل فقط به رب ، تسلیم بودن ، حساب کردن فقط روی خدا و ….

    اینها کلماتی بود که شاید قبلا شنیده بودم ، ولی اصلا و ابدا هیچ توجه ای به اونا نکرده بودم و هیچ درکی نداشتم .

    اولش کلی تعجب کردم ، یعنی چیزی در مورد دین و خدا و پیامبران و امامان مونده که من از زبان آقایان علما و مداحان و مبلغان مذهب نشنیده باشم ؟؟

    آیا حقایقی دیگه ای وجود داره که من بی خبرم ؟

    مگه من همه چیز رو در مورد خدا و بندگی و عبادت و سبک درست زندگی کردن رو در طول 40 سال عمرم نشنیدم؟

    مگه همین قرآن که این آقا (استاد عباسمنش) در موردش حرف می زنه ، 1400 سال در موردش صحبت نشده ؟

    آیا این آقا ، چیزی اضافه تر از تفاسیر و احادیث و موعظه ها و خطابه های علما و مراجع و فضلا و مداحین در طول قرن ها ، برای گفتن داره ؟؟!!!!

    بله استاد .

    شما یک نگاه درست و توحیدی و اصولی و صحیح رو نسبت به تمام این کتاب ها و تفسیرهای و موعظه های این 14 قرن اخیر ، داشتید.

    نگاهی خالی از تعصب و غرض ورزی

    نگاهی سالم و بی طرفانه

    نگاهی کاملا درست و اصولی به خدا ، قرآن و قوانین

    تمام این تفاوت شما با این حجم از آموزشهای دینی و مذهبی در این 14 قرن ، یک چیز بود ،

    توحید عملی

    تمام این آموزش ها و موعظه ها و کتاب و تفاسیر و دعواهای این 14 قرن ، به یک نتیجه کاملا واضح در بین نسل های مختلف منجر شد.

    نتیجه ای که به وضوح در بین مردم جامعه ، پدر و مادر خودم ، خانواده خودم و اغلب افرادی که غرق در باورهای غلط مذهبی بودند.

    این نتایج معجونی بود از شرک ، بد اخلاقی ، تمرکز بر نازیبایی ها ، ترس ، توسل به غیر خدا ، به دنبال اجابت در ضریح و پنجره و امامزاده ها و …

    نتیجه این سبک زندگی و اعتقادات و این نوع نگاه به خدا و جهان و زندگی ، مریضی های مختلف ، شرک ورزیدن ، روابط نا زیبا بین پدر و مادر خودم ، اوضاع مالی بد ، احساسات بد در بیشتر زمانها ، غصه خوردن و گلایه و شکایت از روزگار و نامرد خطاب کردن دنیا ، تجربه نکردن خوشبختی و نداشتن یک زندگی هدفمند ، چشم داشتن به کمک و تصمیمات حکومت و مجلس و دولت ، درگیر بودن با اخبار و حمایت از مظلوم و کلی باورهای غلط و سمی دیگه …

    استاد عباسمنش عزیز ،

    یکی از مهم ترین دستاوردهای من در طول این 4 سال که در این سایت مقدس و الهی حضور داشتم ، شناخت صحیح خداوند و درک قوانین حاکم بر نظام هستی و درک درست هدف از خلقت و در نتیجه، قرار داشتن در مسیر راست ، مسیر نعمت و موهبت و رشد و بهبود همیشگی بود.

    استاد عزیز ، من و تمام دوستانی که به فضل خدا به شما و آموزشهای شما هدایت شدند ، همگی یک دستاورد مشترک و یک احساس بسیار زیبا رو تجربه کردند و اون باور به نزدیکی به خداوند و دسترسی به خالق و فرمانروای کل عالم هاست.

    باور به قدرت بی نهایت خداوند و نزدیک بودن خداوند به ما حتی نزدیک تر از رگ گردن.

    باور به یگانگی خداوند و وصل شدن مستقیم و بدون شفیع و بدون واسطه به خداوند

    باور به خالق بودن ما و متصل بودن همیشگی ما به خداوند

    باور به دریافت الهامات و هدایت ها و هم صحبتی به خداوند

    باور به اینکه تنها منبع رزق و نعمت و خوشبختی و قدرت و ثروت و هدایت و محافظت و شفاعت ، فقط و فقط خداوند هست

    ما از شما به خوبی یاد گرفتیم که فقط روی خدا حساب کنیم نه روی پدر و مادر و ارث پدری و مدیر و رهبر و دولت و مجلس و قدرتهای سیاسی

    ما یاد گرفتیم که با وصل شدن به خالق بی همتا و با عمل به قوانین بدون تغییر خداوند ، می تونیم زندگیمون رو در تمام شرایط تغییر بدیم.

    ما از شما شجاعت و جسارت و ایمان و توکلِ توام با آرامش و ادب و احترام رو یاد گرفتیم.

    یاد گرفتیم که توحید واقعی ، یعنی من به متعلق به یک قومیت و شهر و کشور نیستم ، بلکه کل کیهان جای من هست

    یادگرفتیم که دلیل داشتن احساس خوب و نزدیک شدن به فرکانس خداوند یعنی چی

    یاد گرفتیم که خداوند همه چیز می شود هم کس را به شرط اعتقاد و ایمان و باور و عمل صالح

    یاد گرفتیم که باید از هر چه زشتی و نازیباییست اعراض کرد و آگاهانه به زیبایی توجه کرد

    یاد گرفتیم که فقط و فقط خدا را بپرستیم و فقط و فقط از خدا درخواست کنیم

    یاد گرفتیم که خداوند از بی نهایت طریق و از بی نهایت دستانش به ما کمک می کند و وظیفه ما اعتبار دادن به خداوند هست.

    یاد گرفتیم که بندگی واقعی یعنی چی

    یاد گرفتیم که شرک و آدم پرستی چقدر می تونه ما رو از تجربه زندگی هدفمند و خوشبخت دور کنه

    یاد گرفتیم که کار کار کردن روی توحید و ایمان و عمل صالح و بهبود شخصیت ، یک امر واجب و همیشگی هست تا روز آخر

    یاد گرفتیم و شجاعت و جسارت و قدرت پیدا کردیم که وارد دل ترس ها شویم.

    یاد گرفتیم که ترس و بزدلی و حرکت نکردن رابطه مستقیم با بی ایمانی داره

    یاد گرفتیم که با بالابردن احساس لیاقت و بالابردن مهارت و توانایی هامون می تونیم خالق ارزش باشیم

    یاد گرفتیم که زندگی هر چقدر زیبا و راحت و آسان باشه ، باز هم می تونه زیباتر و ساده تر و راحت تر و آسان تر باشه.

    یاد گرفتیم که تمام اتفاقات و شرایط و نتایج های زندگی ، فقط و فقط به وسیله افکار و باورها و اعمال ما رقم می خوره و هیچ عامل بیرونی در آینده ما نقشی نداره

    یاد گرفتیم که حتی ژنتیک هم یک عامل بیرونی محسوب میشه و ژنتیک رو هم میشه به شکل دیگه بیان کرد و سلامتی رو تجربه کرد

    یاد گرفتیم که سپردن کارها به خداوند و رها شدن و تسلیم بودن یعنی چه و چه لذت و خوشبختی در پی این کار نهفته

    یاد گرفتیم که به جریان حاکم بر جهان هستی اعتماد کنیم و با این جریان همراه بشیم تا جنبه زیبا و لذت بخش زندگی رو تجربه کنیم

    به خوبی از شما یاد گرفتیم که اگر جهان (از همسر و خانواده و همسر و فرزند و مدیر و هر انسانی) رفتار خوبی با ما نداره ، مشکل از جهان نیست بلکه مشکل باورها و نوع نگاه ما به خودمون هست

    استاد عزیز و نازنین ، از شما آموختیم که دانسته ها و آموخته ها اصل نیست ، بلکه عمل کردن آگاهانه و دائمی و بهتر از قبل ، نتایج بزرگ رو رقم می زنه.

    استاد عزیز ، از شما یاد گرفتیم که از همون جایی که هستیم ، با همون شرایطی که داریم ، این توانایی رو داریم که همه چیز رو تغییر بدیم

    از شما آموختیم که ثروت و رزق و پول و ثروت و خوشبختی و تندرستی و شادی و لذت ، در جهان بوده هست و خواهد بود ، این ما هستیم که باید مدارمون رو تغییر بدیم تا این نعمتها رو تجربه کنیم.

    استاد من شخصا از زمانی که با کلام الهی و توحیدی شما آشنا شدم ، به طرز جادویی و به راحتی و به سادگی از مدار مذهب و شرک و عزا و ماتم و مرده پرستی و حقیر بودن و سگ در خونه …. بودن فاصله گرفتم . هیچ سختی و زحمت و دعواد و درگیری خاصی رو تحمل نکردم . از شما یاد گرفتم که اگر فقط و فقط روی بهبود خودم و بهبود نوع نگاهم به جهان کار کنم ، خداوند تمام کارها رو به راحتی انجام خواهد داد.

    به خوبی یاد گرفتم ، که فاصله بین من و خواسته ها و درخواست هام ، فقط و فقط داشتن احساس خوب هست.

    استاد به خوبی از شما یاد گرفتم که من خدایی هستم در این کیهان

    آموخته ها و بهبودها و دانسته های من بسیار بیشتر از اینهاست ولی واقعا نمیشه در قالب یک یا چند کامنت بهبود ها و تغییرات و احساس شادی و لذتی رو که تجربه کردم رو بیان کنم.

    استاد عزیزم ، همه این دستاورها یک ریشه دارند و اون توحید عملی هست که شما بهترین و بی نظیرترین و استادترین شخص برای تشریح و آموزش توحید عملی هستید.

    استاد عباسمنش عزیز ، همه این ها آموخته های من بوده ، این درک درست رو هم از آموزشهای شما دارم که اگر میخوام در این مسیر بهتر از قبل حرکت کنم ، اگر میخوام روند رشد و بهبود رو بهتر از قبل ادامه بدم ، اگر میخوام درهای نعمت و ثروت بزرگ و بیشتری رو باز شده ببینم ، اگر میخوام در مسیر لذت و شادی و خوشبختی بهتر از قبل نتیجه بگیرم ، هیچ راهی جز تکرار و تمرین و مداومت و تعهد بهتر از روز قبل ، وجود نداره.

    چون یاد گرفتم که کافی ذهن رو برای مدت کوتاهی به حال خودش بذارم ، اون موقع به راحتی و به سرعت ، قدرت عمل و اختیار عمل به دست نجواها و گفتگوهای منفی ذهن میوفته و به راحتی من رو از مسیر درست خارج می کنه.

    این درک درست رو هم سعی کردم به خوبی از شما یاد بگیرم و همیشه تکرار کنم که تا زمانی که من روی خودم کار می کنم نتایج می تونه بهتر و بزرگتر و زیباتر بشه

    همیشه این دانسته ها و آموخته ها و آگاهی ها یک پایه اصلی و اساسی داره ، یک base اصلی داره که تمام این آگاهی ها فقط روی این پایه محکم و قوی می تونه بنا نهاده بشه ، و اون چیزی نیست جز توحید عملی

    برای درک بهتر و عمل کردن بهتر به توحید عملی هیچ راهی جز تکرار کردن این جلسه و جلسات مشابه وجود نداره. استاد قسمت های 9 و 8 و سایر قسمت های توحید عملی هم بسیار عالی و بی نظیر هستند و به لطف و هدایت الله مهربان این جلسه هم به این مجموعه بی نظیر از توحید عملی اضافه شد و به ما ابزارهای بسیار عالی رو هدیه دادید تا بتونیم بهتر از قبل روی باورهای توحیدی خودمون کار کنیم.

    نقطه عطف من و شما و همه دوستان ، درک هر چه بهتر و عمیق تر توحید هست و چیزی که شما رو در جهان به یک نگین و یک استاد بی نظیر تبدیل کرده ، توحید عملی و نگاه توحیدی بی نظیر شما و ایمان و جسارت و توکل واقعی شما بوده . و این موضوع هم باید سرلوحه من در تمام کارها و تصمیمات و اعمال و رفتارها و منش و بینش و نگرشم قرار بگیره.

    تا زمانی که زند هستم ، قلبم می زنه ، نفس می کشم نیاز به تمرین و تکرار تمام این آگاهی ها دارم دقیقا مثل نیاز به بدن به غذا و آب و هوا برای تولید انرژی مورد نیاز سلولها .

    استاد عزیزم می دونم که چقدر درست و اصولی شما همیشه به نتایج اهمیت می دید . چون تمام این باورها و اعمال و تغییرات اگر به نتایج حتی ریز و کوچک ختم نشه ، مصداق ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است ، خواهد بود.

    چون امکان نداره که افکار و باورهام تغییر کنه ولی نتایج تغییر نکنه. اگر اعمال و رفتارهای من همون اعمال و رفتارهای قبلی

    هست ، یعنی هنوز باورهام تغییر نکرده و تغییرات فقط در سطح افکار من بوده.

    استاد عباسمنش عزیز ، به لطف آموزشهای بی نظیر و عالی استثنایی شما در دوره مقدس 12 قدم و دوره عالیییی کشف قوانین و دوره بی نظیر و فوق العاده احساس لیاقت و عزت نفس ، من تونستم با خارج شدن از مسیر غلط گذشته و فعالیت در ارزهای دیجیتال که در مسیر ضرر و فشارهای روحی شدید قرار داشت ، تونستم به لطف و هدایت و فضل خداوند مسیر علاقه و مسیر خلق ارزش خودم رو پیدا کنم.

    درخواست من از خداوند و نشان دادن یک ایمان بسیار جزئی و خارج شدن از مسیر غلط گذشته ، منجر به هدایت من به مسیری شده که سالها در اون تجربه داشتم و خبر نداشتم .

    سالها در این زمینه جهان و اطرافیان به من بارها و بارها نشانه داده بود و توانایی های من رو به من گوش زد کرده بود ولی من درمسیری بودم که فکر می کردم درسته!

    سالها بود که من در این زمینه به صورت رایگان آموزش داده بودم و کلاس برگزار کرده بودم ، ولی اصلا حواسم نبود که این مسیر می تونه ارزش و ثروت خلق کنه.

    به این علایقم نتایج عالی رو در مورد خودم خلق کردم و خداوند به زیبایی ، به وضوح و به روشنی مسیر رو برام واضح و روشن کرد.

    به لطف الله مهربان ، در نتیجه عمل آگاهانه و مداوم و جدی به تک تک آموزشهای شما ، در مسیر علایقم قرار گرفتم در حال مطالعه و تحقیق عاشقانه و بسیار لذت بخش هستم و انشاالله شاگرد شما ، به زودی از نتایج بزرگ خودش برای شما صحبت خواهد کرد.

    امروز صبح که این فایل بی نظیر رو دیدم ، هیچ تصمیمی برای نوشتن کامنت نداشتم و سعی می کنم مثل شما تمام اقدامات و رفتارهام رو به جریان هدایت و الهامات بسپارم . و وقتی احساس خوب رو در زمان شتستن ظرفها و کمک کردن به همسرم در خودم به وجود آوردم ، و در حین ظرف شستن با نگاه کردن به ویوی زیبای خونه مون و دیدن و تحسین کردن زیبایی های جنگل لتمان و رشته کوههای بی نظیر البرز ، ایده نوشتن این کامنت گفت شده و به لطف خدا این آگاهی ها روزی شد.

    شکرگزار خدای مهربان هستم برای هم مداری باشما استاد عزیزم و بهره مندی از آموزشهای بی نظیر شما .

    استاد عزیزم برای شما و تک تک عزیزانتون و برای همه دوستان عزیزم و همه عزیزانشون آروزی رشد و بهبود همیشگی و تجربه زندگی سرشار از خوشبختی و لذت و شادی و ثروت و تندرستی رو از خدای مهربان خواستارم.

    خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  5. -
    حسین نظری گفته:
    مدت عضویت: 3087 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد عزیزم و دوستان گلم

    خیلی خوشحالم بازم همزمانی رخ داده و به قول استاد که میگن همتون میگید استاد شما از کجا متوجه شدید مشکل ما کجاست که درموردش صحبت میکنید الله اکبر از الله مهربانم که سخاوت مندانه از زبان استاد عزیزم برای ما سخن میگه و مارو میبره تا اوج واقعا سپاسگذار خدای وهابمم که شمارو برای ما فرستاد

    استاد عزیزم زمانی که همسرم با شما آشنا شده بود ببخشیدا من اصلا شمارو قبول نداشتم و طبق نظر بیشتر افراد شمارو فردی مشرک میدیدم مخصوصا زمانی که همسرم نتیجه ای از محصولات شما نمیگرفت اما هی میخرید و من مداوم غر میزدم سرش که به چه دردت میخوره اینا وقتی به ثروت نرسیدی و فلان ولی شد زمانی که پول زیادی وارد زندگی ما شد و قدرت این شک خیلی خیلی کم شد و من هم بادیدن فایل های سفر به دور امیریکا که خیلی خیلی کم هم بود اومدم توی مسیر ولی بازهم شک داشتم و فکر میکردم من نیاز ندارم عوض بشم مشکل از حسینه و قبلا هم گفتم که ما تلاش کردیم بچه دار بشیم درصورتی که سالم بودیم و نمیشد و چهار سال طول کشید و هرماه من منتظر بودم و وقتی پریود میشدم فقط گریه میکردم و حالم بد بودچون همش اونایی که دیر تر از من ازدواج کردن و زودتر بچه دارشدنو با خودم مقایسه میکردم تا اینکه از سال 98 همسرم اومد چندتا جمله رو برام توی دفترم نوشت و بعد برام منطقیش کرد که اینا رو بگو مثلا من لایق مادر شدنم چون هر زنی میتونه وتوانایی این رو داره که مادر بشه و خدا هم دوست داره که من مادر بشم و از این جمله ها که خیلی هم زیاد بودن ولی چون من بازهم منتظر بودم و با گریه وحال بد این درخواست رو داشتم نمیشد که بشه و شد همسرم باید میرفت سربازی و اومد گفت به من که بزار خدمتم تموم شد بعدش پروسه بچه دارشدنو ادامه میدیم منم که انگار خیالم راحت شد اون نوشته های داخل دفترم رو از روی اسودگی و بعضی وقتا اصلا نمیخوندم ولی از بس تکرار کرده بودم حفظ بودم و اخرین باری که از خدا خواستم تا بهم بچه بده تاریخ موقع بارداری و تاریخ فارغ شدنم هم براش نوشتم و برای سال 99 عید نوشتم حامله بشم و دی ماه فارغ و دیگه سراغ دفترمم نرفتم تا به خاطر بیماری همه گیری حسین اردیبهشت 99 رفت خدمت و من دقیقا که نه ولی 15 فروردین 1399 حامله شده بودم ولی خبر نداشتم و اردیبهشت تا پانزدهم روزه هامو گرفتم ودیدم پریود نشدم و فکر میکردم که به خاطر روزست ولی من حامله بودم اونم نه با زجر و گریه بلکه با خیال آسوده و آسان و راحت و الان پسر عزیزم 4 سالشه درسته چالش هایی در رابطه با بچه دارشدنم داشتم چون بعد اون دوباره رفتم تو درو دیوار که من دیگه روی خودم کار کردم و به چیزی که میخواستم رسیدم دیگه نیاز ندارم توی این راه بمونم و دوباره شک به خدا و اموزه های استاد تا امسال با یک تضاد بزرگ برخوردم که جوری منو برد توی چاه که نگم بهتره ولی اومدم از سریال زندگی دربهشت شروع کردم و حسابی هم از مریم جان عزیزدلم درس هایی هم یاد گرفتم و بعد دوره ارزشمند احساس لیاقت رو خریداری کردیم و منی که با اموزه های استاد سر جنگ داشتم الان ولم کنی هرروز توی سایتم چون واقعا با خودم دوست شدم خدای واقعی رو شناختم و خیلی خیلی باید روی خودم کار کنم چون متوجه شدم راهم چیه و کجام یعنی اگر بخوام بزرگ ترین لطف خدارو بگم که در حق من کرده اول بچه دار شدنم بود بعد ورود به سایت چون واقعا فکر میکردم نمیشه که بشه و الان که محصولاتی که اونموقع میگفتم به چه درد میخوره این همه میخری رو الان به همسرم میگم این محصولو داری وقتی که جوابش اره هست میگم اخجون یگ گنج و ثروت دیگه هم داریم و واقعا خدارو شکر میکنم هر زمان بتونم روی خودم کار کنم دسترسی دارم به این گنج ها خدارو سپاسگذارم که من رو هدایت کرد که بیشتر از این توی درودیوار نخورم الان واقعا حالم از دیروزم عالی تره چون خدا توی زندگیم هست خدای زیبایی ها خدای آسانی ها

    خدای من به خاطر وجودت تو زندگیم شکر

    سپاسگذار خدای مهربانم هستم که شما استاد بزرگوار رو برای ما آفرید و سپاسگذار شما استاد عزیزم و مریم بانوی زیبامم واقعا هرکدوم از شما عزیزان نعمت هایی هستین که خدا به ما داده دوستتون دارم درپناه الله یکتا باشد انشالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    خانواده فرح بخش گفته:
    مدت عضویت: 1173 روز

    به نام حضرت دوست که هر داریم از اوست

    یار مرا غار مرا، عشق جگرخوار مرا

    یار تویی غار تویی، خواجه نگهدار مرا

    نوح تویی روح تویی، فاتح و مفتوح تویی

    سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا

    نور تویی سور تویی، دولت منصور تویی

    مرغ کوه طور تویی، خسته به منقار مرا

    قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

    قند تویی زهر تویی، بیش میازار مرا

    حجره خورشید تویی، خانه ناهید تویی

    روضه ی امید تویی، راه ده ای یار مرا

    روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

    آب تویی کوزه تویی، آب ده این بار مرا

    دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

    پخته تویی خام تویی، خام بمگذار مرا

    این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی

    راه شدی تا نبدی، این همه گفتار مرا

    سلام بر استاد عباس منش عزیز و توحیدی و درود بر خانم شایسته عزیز و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و توحیدی ام در این سایت بی نهایت توحیدی و الهی و کشتی نجات بخش؛

    بارالها بی نهایت تو را سپاسگزارم بابت این فایل بی نظیر و عالی که به استاد عباس منش الهام نمودی و روی سایت قرار گرفت؛

    امروز یکشنبه 22 بهمن 1402، از صبح در حال خواندن کامنت ها بودم و خیلی شور و شوق عجیبی داشتم و با وجود اینکه کارهایی هم داشتم ولی گفتم فقط یک صفحه کامنت می خوانم و بعد کارهایم را انجام می دهم و هدایت شدم به کامنت سعیده شهریاری عزیز در فایل «شکارچی نکات مثبت باشیم»، اولین کامنت در صفحه 43 و شروع به خواندن کردم و اکثر اوقات سعی می کنم که پاسخ های دوستان را به کامنت ها بخوانم و خداوند را بخاطر این آگاهی های ناب و دست اول بی نهایت شاکر و سپاسگزارم، که بعد از گذشت تقریبا یک و نیم ساعت فقط توانستم همین یک کامنت عالی با جواب های بی نظیر آن را بخوانم و خیلی حس خوبی گرفتم و آگاهی ها و هدایت ها و الهامات بی نظیری دریافت کردم؛

    وقتی موقع ناهار طبق معمول روزهای تعطیل با خانواده نشستیم بر سر خوان نعمت الهی تا از جوجه ای که به لطف خداوند بر روی منقل و آتش زغال کباب شده بود را نوش جان کنیم (طبق قانون سلامتی)، و طبق معمول باید در این موقعیت فایلی از فایل های استاد را تماشا کنیم و ناهار را با حس بهتری میل کنیم که همسر عزیزم مژده فایل جدید و توحید عملی 10 را دادند و چقدر همزمانی و الهاماتی که از امروز صبح برایم رخ داده و این یکی از همان سوپرایزی بود که امروز صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن از خداوند درخواست کرده بودم که جواب آن را گرفتم و خیلی خیلی حس عالی تری به من داد؛

    و الان که این کامنت را می نویسم نیز به اذن و فرمان اوست که می نویسم، و حتی این شعر زیبا هم که قبلا در کامپیوتر ذخیره کرده بودم، با هدایت او در ابتدای این فایل نگاشته شد؛

    همانطور که در کامنت های قبلی (در دوره احساس لیاقت) نیز گفتم، مدتی است به لطف خداوند وقتی فایلی می بینیم و یا می شنوم تمام وجود را عشق به خداوند لبریز می کند و ناخودآگاه و بدون هیچ پیش زمینه ای قطعه شعری در وجودم فوران می کند که شاید فقط یک بار آن را در زندگی شنیده ام ولی بلافاصله mp3 خداوند روشن شده و آن را در وجود play کرده و قطعه ای از آن پخش می شود آنگونه که با تمام وجود دنبال پیدا کردن کل شعر می روم تا تمام آن را بخوانم و حسم بهتر شود؛

    بعد از دیدن این فایل این حس دوباره به سراغم آمد و شعر دیگری از مولانا در وجود فوران کرد و دستور نوشتن کامنت صادر گردید و گوش به فرمان او کامپیوتر را روشن کرده و تایپ شروع شد؛

    ولی وقتی خواستم آن شعر را پیدا کنم خیلی هدایتی و عالی به این شعر زیبایی که به این فایل استاد خیلی خیلی ربط بالایی دارد هدایت شدم و در کامپیوتر بالا آمد و در ابتدای این کامنت قرار گرفت، البته به لطف او و هدایت های لحظه به لحظه اش؛

    استاد فرمودند در زندگی هر آنچه که دارند و به دست آورده اند از آنجا بوده که فقط به او امید داشته اند و به او توکل کرده اند و کردیت تمام کارهایشان را به حضرت حق می دهند که الحق و الانصاف اگر هر یک از ما در تک تک و لحظه لحظه زندگی مان ریز شویم و دقت کنیم هرگز چیزی جز این نبوده و نیست و نخواهد بود؛

    هر لحظه که آرامم در کارگه تقدیر

    آرام تر از آهو، بی باک ترم از شیر

    هر لحظه کوشیدم در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آمد زنجیر پی زنجیر

    استاد من در این اواخر به درک خیلی خوبی از قرآن و آیات بی نظیر خداوند رسیده ام، نسبت به خودم و این “من” که ما انسانها به آن عادت کرده ایم و فقط من من می کنیم و فکر می کنیم که آآآآآآی ی ی چه هستیم و چه می کنیم و فلان و بهمان!

    و آن درک که خیلی به آن فکر کردم و خیلی آن را بررسی کردم و در مورد آن با خداوند حرف ها زدم و باز هم می دانم که این آگاهی هم از خود اوست به من، و اینکه شما بارها در رابطه با قرآن و خداوند و در فایل های متعددی گفته اید که خداوند در اکثر مواقع از ضمیر “ما” برای بیان حرف ها و یا کارهایی که بیشتر انجام داده استفاده می کند و از ضمیر “من”* وقتی استفاده کرده است و می کند که بخواهد به پرستش خودش و به توحید سفارش کند و دستور می دهد؛

    و من هم چون مثل شما کسی نیستم که به راحتی و با یک حرف و یا کلام زیر و رو شوم و تغییر کنم و باید حتما آن را بیشتر بررسی کنم و در مورد آن تحقیق کنم تا خودم آن را برای ذهنم منطقی کنم و بپذیرم، و در مورد قرآن هم چون قبلا فقط قرآن را می خواندم و کمی با معنی می خواندم، ولی برای درک بیشتر، وقت بیشتری گذاشتم و مطالعه کردم و چیزهایی را یافتم که واقعا من را نیز مانند همان اوایل شما که با قرآن آشنا شده بودید به شگفتی واداشت؛

    و در مورد این کلمه ی “ما” که خداوند بارها و بارها و برای انجام کارهایی که انجام شده و یا می شود آن را در موارد زیادی در قرآن و در آیات متعدد آن بیان نموده است به این درک رسیدم که، ما انسانها با این ذهن محدودی که داریم و ناتوایی که در همه موارد و چه بسا در کوچکترین کارها هم داریم، در اکثر مواقع و یا حتی می توانم بگویم در همه موارد به خصوص اگر کاری را انجام بدهیم و بخواهیم در مورد آن کار صحبت کنیم و توضیح بدهیم از کلمه “من” استفاده می کنیم؛ در حالیکه خداوند سبحان حتی خودش در قرآن وقتی می خواهد در مورد کارهایی که انجام داده و می دهد از کلمه “ما” استفاده می کند؛

    و این درک را داشتم که ما چه موجودات و بندگان ناسپاسی هستیم که در خیلی از موارد و از جمله مانند این، خودمان را خداوند و پروردگار و صاحب اختیار جهان هستی بالاتر می دانیم و فقط بلدیم من من کنیم و دیگر هیچ، که این بزرگترین ناسپاسی و شرک است به درگاه الوهیت حضرت حق؛

    و اینجا بود که روزها با این درگیر بودم و خیلی سعی می کردم که خودم تا آنجا که امکان دارد و به صورت آگاهانه حداقل از این من فاصله بگیرم و استفاده نکنم و هر کاری که انجام می دهم و یا می خواهم آن را انجام بدهم به خداوند می گویم که خدایا می خواهیم ما با هم انجام بدهیم و من بدون تو هیچ نیستم و تویی که می توانی هر لحظه به من قدرت و نیرو و توان عطا نمایی و کارهایم فقط با تو و به وسیله تو انجام شده، می شود و خواهد شد؛

    نمونه بارز آن شروع کامنت ها و مطالبی که می نویسم که قبلا همیشه با نام خدا شروع می شد، ولی الان مدتی است به وسیله هدایتی که از او گرفته ام، با جمله ی زیبای “بنام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست” شروع می شود؛

    در حقیقت من با دیدن این فایل و شنیدن این کلمات از زبان استاد هم شکه شده بودم و هم درس گرفتم و هم به قلبم و به دلم افتاد که چقدر در مسیر درست و صحیحی قرار گرفته ام که او را همیشه در کنار و همراه خود دارم و کم کم حس می کنم که در آغوش او هستم و می توانم بر روی شانه هایش سوار شوم و فقط احساس سبکی و سرزندگی و بالاترین قدرت ها را با وجود او دارم؛

    من خودم در این مورد مثال های زیادی در زندگی دارم که اگر بخواهم از گذشته بگویم، اکثر آنها مربوط به مواقعی می شود که گفتم خودم انجام دادم و بدجور چک و لگدها و پس گردنی هایش را هم خوردم که اصلا دوست ندارم آنها را حتی بازگو کنم و این شرک ورزیدن ها را به خودم یادآوری کنم و یا برای دیگران بازگو نمایم؛

    اما از جاهایی که وقتی به او توکل کردم و از او خواستم، به زیبایی درها را به رویم گشود و به طرق های مختلفی که حتی فکرش هم به ذهن ناقص من خطور نمی کرد، من را راهنمایی و هدایت کرد که نمونه های آن در زندگی ام بی نهایت است؛

    آنجایی که می خواستم ماشین بخرم و شاید اکثر پول آن را هم نداشتم، ولی به او تکیه کردم و گفتم تو برایم بخر، و وقتی دوست و همکارم می خواست ماشین اش را بفروشد به من پیشنهاد داد و با وجود اینکه همکاران دیگر هم طالب بودند ولی او به من این پیشنهاد را داد، و وقتی در مسافرت شمال بودم زنگ زد که قیمت ماشین بالاتر رفته که حسی در درونم گفت: بگو می خواهم، ماشین برای من؛ وقتی از مسافرت برگشتم و برای معامله به دفترش رفتم باز هم گفت دوباره قیمت بالاتر رفته، و باز هم آن حس گفت: بگو می خواهم برای من؛ و من با توکل و ایمان و اعتماد به این حس ماشین را خریدم که هم پول آن به راحتی پرداخت شد و هم درست یک ماه بعد از خرید من قیمت ماشین خیلی بالا رفت و تقریبا دو برابر شد؛

    در حالیکه اگر به خودم و به دانسته ها و درک خودم و حرف های دیگران می خواستم اعتماد کنم و عمل کنم شاید هرگز آن ماشین را نمی خریدم و چقدر بابت این که به او اعتماد کردم خوشحالم و او را شاکر و سپاسگزارم؛

    آنجایی که وقتی می خواستم کار بزرگی که در زندگی ام سالهای سال بود آرزو داشتم و می خواستم انجام بدهم و آن یک عادت بدی بود که در زندگی ام وجود داشت و می خواستم آن را اصلاح کنم، ولی نه جرات آن را داشتم و نه حتی می توانستم به آن فکر کنم و همیشه ترس از این داشتم که دیگران از آن آگاه شوند و حیثیت و آبرویم برود و خودم بارها و بارها برای انجام آن اقدام نمودم ولی هر بار به در بسته می خوردم و ناامید و سرخورده و پشیمان از انجام آن و گفتن ناسزاهای فراوان بابت عدم توانایی در انجام آن کار به خودم، دوباره همان و روز از نو و روزی از نو؛

    تا اینکه تقریبا حدود 9 ماه پیش از خداوند یاری خواستم و به سجده افتاده و از او خواستم و به او گفتم که من در مقابل تو هیچ نیستم و فقط تویی مالک و فرمانروای مطلق من و جهان هستی و من بدون اجازه و قدرت تو حتی قادر نیستم پلک چشمم را بر هم بزنم و همه از توست و فقط و فقط از او کمک خواستم و اعلام عجز و ناتوانی در مقابل قدرت بی انتهای او نمودم و اینکه فقط تو را می پرستم و فقط از تو یاری می جویم؛

    اینجا بود که قدرت را در وجودم جاری دیدم و چشم هایم بینا شد و گوش هایم شنید و با تمام وجود حس کردم وجود پربرکتش را در وجود نازنینم که همه از اوست و ایده ای بی نظیر و عالی الهام نمود که به این طریق و به راحتی و بدون ذره ای ترس و دلهره می توانی انجام بدهی و رهایی یابی؛

    و چه زیبا بود این هدایت و الهامی که از او رسید به من گنهکار و محتاج به خیر و نیکی اش، و با انجام آن و دقیقا به انجام آنچه که گفته بود به زیبایی هر چه تمام تر رهایی یافتم از ظلمت و به سوی نور و روشنایی و آزادی و احساس خوب رهنمون نمود مرا و هر روز و هر لحظه و هر موقع که به یاد می آورم و می توانم بگویم حتی با هر نفسی که بعد از آن می کشم سعی می کنم لطفش را به یاد آورده و بخاطرش شکرگزار و سپاسگزار درگاهش باشم به یاد داشته باشم که او برایم انجام داده و می دهد و خواهد داد، اگر فقط و تنها فقط به او تکیه کنم و از او بخواهم و بدانم که قدرت از آن اوست و تمام وجودم برای اوست و لاغیر؛

    البته که در این مسیر هدایت و الهام خداوند، شیطان نیز بیکار نبود و دست به عمل می زد و سعی داشت با شگردهایی که مرتب در این مسیر به کار می گیرد، حالم را بدکرده و از مسیر خارج نماید، و شاید گاهی هم از مسیر خارج می شدم ولی به لطف حضرتش و قدرتی که در وجودم به خاطر او شکل گرفته بود و اعتماد و باوری که به او کرده بودم توانستم بر شیطان نفس پیروز شوم و به شکر الله مهربانم سربلند از این آزمایش بیرون آمدم و هر لحظه که این مسیر و هدایتش را به یاد می آورم بی اختیار بخاطر آن و بخاطر لطف و فضل بی پایانش نسبت به من، اشک شوق می ریزم و او را فراوان شکر می گویم؛

    هر چند می دانم که اگر با سلول سلول و مولکول مولکول بدنم و به اندازه تمام زمان های قرون گذشته تا الان شکر بگویم، نمی توانم حتی ذره ای از فقط این نعمت و لطفش را پاسخ گوید و من همیشه خودم را در مقابل این عظمت و جلال و شکوه بی نهایت هستی و این انرژی پایان ناپذیر و هستی بخش جهان به عنوان کوچکترین ذره عالم دانسته و باید بدانم و امیدوارم که هر لحظه بتوانم که بدانم که در مقابل او هیچ ام و بدون او و روح او که در بدنم قرار دارد لاشه ای بدبو و گندیده ای بیش نیستم که حتی نزدیکترین افرادم زندگی ام هم از من فراری خواهند شد؛

    گاهی مواقع به این فکر می کنم که من در مقابل این عظمت و بزرگی حتی “پر کاهی” هم نیستم، چه رسد به اینکه بخواهم خودم را من بدانم در برابر این قدرت بی انتها و بی پایان جهان هستی؛

    پس ای خدای مهربانم هر لحظه لطف خودت را شامل حالم بنما و مرا به راه خودت که همان راه مستقیم و صراط مستقیم است هدایت و راهنمایی نما؛

    خدایا قدرت من گفتن را ازم بگیر و یاد و نام خودت را هر لحظه در وجودم و بر زبان و قلبم جاری نما تا بتوانم حتی در جزئی ترین چیزها و کارهای زندگی ام از تو یاری و مدد بجویم و بدانم که جز تو قدرتی در این جهان نبوده و نیست و نخواهد بود؛

    از استاد عباس منش عزیز بخاطر این فایل بی نظیر و این آگاهی های ناب سپاسگزارم و ایشان را به همراه یار مهربانشان و دوستان عزیز و بی نظیر توحیدی ام به دستان پرقدرت و توانمند مالک و فرمانروای جهان هستی می سپارم؛

    در ظل سایه الطاف مهربان و محبت حضرتش، هر کجا در این کره خاکی و افلاکی که هستید، برای همگی عزیزان آرزو می کنم که؛

    حال جسم تون خیلی خوب باشه،

    حال دل تون خیلی عالی باشه،

    و حال جیب تون خیلی خیلی عالی تر باشه،

    در پناه حضرت حق

    “پدر خانواده (علیرضا)”

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  7. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3854 روز

    سلام و صد سلام استاد نازنینم و دوستان گلم:

    الله و اکبر، الله و اکبر، الله و اکبر

    خدا بزرگتر از آنست که وصف شود و در تصوراتم بگنجد.

    می‌خوام تا جایی که میشه امروز بنویسم شاید طولانی بشه، برای یادآوری و دل خودم می‌خوام بنویسم:

    بخداوندی خودش خدا بسر شاهده امروز صبح وقتی روی تختم چشمام رو باز کردم اولش ذهنم پریشون و درهم بود و نمی‌تونستم اولش کنترل کنم و استرس و نگرانی موضوعی اومد تو ذهنم

    ولی بتدریج که تمرین ستاره قطبی رو در زمان آلفا شروع کردم رفته رفته حسم بهتر شد و از خودش کمک خواستم روحمو لطیف کنه

    گفتم خدایا تو امروز و همواره چشمهای من باش و زیبایی ها رو نشونم بده و برام ببین

    تو گوش هایم باش تا صداها و آواها و کلمات و جملات زیبا رو بشنوم و برام بشنو.

    تو زبانم باش تا کلمات عالی و حقایق و زیبا و تاثیرگذار رو بر زبانم جاری کن تا باعث جذب خیر و برکت و شادی و امید شود

    تو افکارم باش تا باورهای قوی در اون جای بگیره…

    و ادامه دادم همینطور، شکل و رنگ و فرم بهتری گرفت رفته رفته این افکار، و بعد از مدتی از ته دلم صحبت‌های عاشقانه خودش به زبونم اومد با خدا

    حرف از توحید زدم

    جمله های حفظی رو گذاشتم کنار

    بعد یه حسی (خود خدا) بهم وحی کرد برام شفاف کرد که شرایطت مهم نیست چیه…(چون همش ذهن نجوا گرم میگه باید بالاخره یکارایی بکنی دیگه اینطور که نمیشه!)

    بعد بطور قوی بهم گفته شد مگه من زور ندارم که انجام بدم؟

    با صدای بلند داشتم میگفتم (یعنی بهم گفت) مگه اینهمه آدم رو نجات داده و شرایطشونو بهبود داده شده خدا انجام نداده؟ خودشون مگه کاری کردن؟

    مگه حضرت یوسف تو قعر چاه کاری کرد که نجات پیدا کرد؟! نه تنها نجات پیدا کرد، نه تنها به زندگیش ادامه داد، نه تنها به عزت فراوان رسید، نه تنها به علم بی مثال تعبیر خواب رسید، نه تنها در کاخ صاحب شکوه و نعمت و پول و ثروت شد نه تنها به برادران و پدرش رسید و بلکه به همسر زیبا و مومن رسید به عظمت رسید به هر آنچه میخواست رسید..

    مگه حضرت یونس ته دریا تو تاریکی دهان نهنگ کاری کرد که نجات پیدا کرد و روزی رسوند بهش؟!

    مگه نسوح اولیا الله نشد؟!

    مگه حضرت موسی علیه السلام نه تنها نجات پیدا کرد بلکه زندگیش رونق گرفت و به پیامبری رسید.

    مگه عیسی مسیح اون همه معجزه های زیبا نداشت

    مگه بقیه افراد در اعصار پیامبران و امامان،

    مگه همین الان استاد عباسمنش ها و خیلی ها که میشناسیم و یا نمی‌شناسیم خداوند به شرایط فعلی و قبلی و نوع استعداد و خانواده و محیط و ظاهرشان نگاه می‌کنه تا دستشونو بگیره؟؟

    خدایی که بخواد شرط بزاره چه خداییه؟! خدایی که نا توان باشه بگه خودت برو فلان کارا رو بکن بعد من شاید فلان کارو برات بکنم چه خداییه؟

    مگه خودش نگفته «الله الصمد» ؟؟

    پس چه نیازی داره به سختکوشی و تقلای من؟

    خداوند برای اینکه کاری واسم بکنه نیاز به شرط و شروط داره؟

    خدایی که او قرآن هست و خودشو معرفی کرده و من شناختم و هر روز بیشتر دارم میشناسم و می‌خوام بیشتر خودشو بهم بشناسونه، نیازی نداره برای اینکه به من کمک کنه به من ثروت بده به من عزت بده حتی به من آرامش بده حتی منو بخنده واداره، شادم کنه، حتی فکرمو تغییر بده چه برسه کارهای دیگه کاخ سلطنتی، نیازی به تلاش و تقلا و پارتی بازی و تبلیغات و بدو بدوی من و التماس من و هر کار و پیش زمینه ی دیگری از من انتظار نداشته و نداره،

    اون بی نیازه

    گفتم در شأن و شخصیت خدا نیست..

    نه نه نه من نمی تونم اصلا بپذیرم و باور کنم که خدای من خدای حضرت ابراهیم، خدای قرآن، یه همچین شخصیتی داشته باشه…

    این وصله ها و این توهینات بهش نمیچسبه…

    هرگز نقصی در اون راه نداره،

    بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد از ته قلبم حرف زدم.

    گفتم الله و اکبر الله و اکبر

    أشهد و أن لا اله الا الله

    و أشهد و أن محمد رسول الله

    بهم الهام کرد، این نجواهای ناامیدکننده و مضطرب کننده ی ای شیطانه ها داره میگه بابا درسته خدا ولی بالاخره باید یه شرایط فلان یا یه آدم فلان یا یه موقعیت فلان یا یه … داشته باشی یا یه تلاشی بکنی دیگه همینطوریه همین‌طوریم نمیشه که…

    همش داشت حرف مفت میزد جفتک مینداخت واسه خودش بلغور میکرد

    گفتم خدا ممنونم واسم مچ شیطان و نجوای ذهن رو گرفتی دمت گرم

    چه همین حسش خوبه یعنی برای من گرانقیمته همین حس ها، با هیچی نمیشه عوض کرد…

    بعد سایتو باز کردم ببینم استاد چه فایلی گذاشته یا احتمالا قسمت 4 فایل قبلی رو، دیدم جلسه ده توحید عملی رو گذاشتید، کلی ذوق کردم گفتم وااااای ی آخ جوووون

    من عاشقشم. یعنی استاد بگم زیباترین و بهترین فایل‌هایی که حال منو خوب می‌کنه و چقدر تشنه ام بهش همین فایل های توحیدیه، خیلی بهشون نیاز دارم واقعاً واقعاً سپاس سپاس فراوان ممنونم.

    بعد همینطور در همین هنگام داشتم همینا رو میگفت بهم وسطش یهو بهم گفت (طبق تجربه های شهودی قبلی) حتماً همین مثال پیامبران و همین شکل جملات رو هم باور کن استاد تو این فایل گفته، (گذاشته بودم دانلود بشه)

    اومدم باز کردم بخداونیش قسم از دقیقه سه و چهار، هق هق هق گریه میکردم دیگه از اشک گذشته کار من، هق هق گریه بی اختیار

    تا دقایق 16، و 17 و همینطور دوباره باز اشکم میومد…

    نمی‌دونم طی شش هفت ماه گذشته از تابستونی من چم شده فورا گریم میگیره از اسم خدا…

    چند تا تجربه که یادمه می‌خوام بگم:

    من گاهی میرم پیاده روی و مراقبه در خلوت خودم یک جایی در پارک جنگلی مشخص دارم میرم می‌شینم یکبار از اون روزها داشتم با خدا حرف میزدم عبارات تاکیدی تکرار میکردم در مورد خود ارزشی و عزت نفس …

    چند دقیقه بعد دیدم از اون طرف یه پسر جوونی داره با موتور میاد سمت من و پشتشم یک موتور دیگه که دو نفر سوار بودن مأمور نیروی انتظامی بودن اون موتور سوار پسر جوون نزدیک من مجبور شد متوقف بشه و اون دو نفر نیروی انتظامی درست جلوی پای من بودن ایستادن (درست همون جایی که من داشتم مراقبه میکردم)

    منم قبل از اینکه بهم برسن حسی بهم گفت یه چی هست فقط تو کاری نکن مشاهده کن و بدون که این یه خیر و خوبی و نشونه ای در مسیر عباراتت هست صبر کن…

    بعد فهمیدم که اون پسر اون روز با موتور نباید میومده تو جنگل و کارش خلاف بوده

    بعد یکی از افسر ها بعد از چند تا پرسش از اون پسرک، رو کرد به من گفت:

    آقا نظر شما چیه؟ بنظرت چیکار کنم؟

    گفت هر چی شما بگی!!!

    من اصلا تو دلم کپ کردم!

    گفتم حالا اجازه بده بره نمی‌دونسته برای دفعه بعد مراعات کنه.‌

    بعد رو کرد به پسرک گفت:

    فقط بخاطر حرمت این آقا میزارم بری…

    و بعد تموم شد و رفتن…

    ###########

    یکبار دیگه میخواستم تاکسی سوار شم از اون طرف خیابون داشتم میرفتم طرف دیگه که تاکسی بگیرم بعد تا برسم اون طرف یک تاکسی میخواست برام نگه داره بعد دستم رو بعلامت اینکه نگه داره تکون دادم، بعد یهو یادم افتاد پول نقد کافی تو جیبم ندارم باید برم عابر بانک که پایین تر بود پول بگیرم،

    بعد به راننده قبل از سوار شدن گفتم آقا ببخشید فکر کردم پول نقد همرامه، باید برم عابر بانک، اون رو کرد و با خوش رویی، گفت :

    بیا برادر من بیا فدای سرت…

    اصلا گرخیدم دوباره..

    (بخداوندیه خودش همون لحظه فهمیدم که کار خودشه و بهش گفتم خدا مطمئنم و می‌دونم تو بودی کار تو بود… اینها کوچک نیستند اینها معجزه ی تو هستند نزاشتم ساعتها بگذرن تا دوزاریم بیفته)

    ##########

    ورود من به دوره 12 قدم در حالیکه نه امکانشو میدیدم و نه اصلا ایده ش بود چون ایده ی دوره رسیدن به رؤیاها یا جهان بینی توحیدی رو میخواستم خدا برام فراهم کنه و بهم بگه کدوم دوره رو برم؟

    اینم از اون هدایت های عالی بود…

    چون آگاهی هایی میخواستم که کمکم کنه و باعث جهشم بشه با توجه به شرایطم که بهبود پیدا کنه زندگیم و پاسخم داده بشه…

    ##########

    داستان پیدا کردن مستأجر برای خونمون در شهر دیگه رو هم فکر کنم در صفحه دیگه سایت نوشتم اینجا مختصر اشاره میکنم:

    واقعاً یه مدتی بود شرایطی بوجود اومده بود تو خونواده مهمون هم داشتیم مدتی، که یک جاهایی به همون مو رسیده بود

    منم دم نمیزدم از شرایط، بعد یه روز مامان گفت مهدی مستأجر رو سر سال که سه ماه مونده بود تا سر سالش، گفت یعنی تا سه ماه دیگه عوض کنیم، منم اولش یکم سختم بود بخاطر ترس هام، ولی من هیچ مقاومتی نکردم و گفتم باشه

    و دیگه رفتم دنبالش و با مستأجرم صحبت کردم و گفت حداقل دو ماه بیشتر از سر موعد قرارداد وقت میخواد و منم قبول کردم بدون هیچ بحثی.

    و بعد آگهی کردم و سه ماه گذشت (اتفاقات این وسط رو فاکتور میگیرم) دو یا سه هفته مونده بود تا اون زمان گفت آقای رجبی خونه پیدا کردیم و تا فکر کنم دو هفته دیگه بلند میشیم..(این تماس هم موقعی گرفت که ساعت 3 بعد الظهر بود داشتم ویلاهای لاکچری و زیبا رو ویدیو هاشو می‌دیدم و و تحسین میکردم)

    هم نگران شدم اون لحظه هم همون موقع حسم گفت همه چی که داره درون من درست پیش می‌ره پس حتما یک ارتباط و تناسبی باید ورودی های من با این تماس باشه حتما طبق خلأ باید اینا بلند شن که مستأجر خوب رو خدا بشونه دیگه…

    حالا شرایط هم طوری بود که من نمیتونستم یکبار پاشم برم با اینا تسویه کنم و خونه رو تحویل بگیرم و باز بعدا یکبارم برم اجاره بدم…

    بهر حال گفتم خدا خودت یک کاری بکن

    می‌دونم هستی

    میدونی می‌شنوی

    می‌دونم میبینی

    من کسی رو ندارم

    من نه می‌خوام و نه میتونم به کسی بگم اینا رو حتی مادرم،

    همش در خلوت خودم و خودم تو اتاق تو پیاده‌روی هام تو مراقبه هام،

    همش با خدا حرف زدم همش اشک میریختم

    میگفتم خدا تو که صاحب آبرویی آبرو و عزت منو پیش مادر و خانواده و مستأجر.. حفظ کن

    و بهم عزت بده منو ببر بالا

    اگه کمک نکنی من هیچ کاره ام

    من تسلیمم

    (اینقدر فایل های توحیدی استاد رو گوش میدادم) شاید هر کدومو پنجاه بار با ریتم تندتر درست کرده بودم..

    ذکر میگفتم

    دعا میکردم

    میگفتم راههای حکیمانه و چاره هایت خردمندانه ست..

    میگرفتم فایل صوتی با صدای خودم ضبط میکردم که خدا خودت یکی از اون بهترین مستأجر ها رو واسم انتخاب کن.

    من نمیتونم بلد نیستم.

    میگفتم مگه میشه مگه امکان داره این خدا با این عظمت کاری نکنه…من باورم نمیشه…من قبول نمیکنم…

    بعد یاد حرفهای استاد میفتادم

    یاد حرفها و نوع دعا کردن آقا ابراهیم عزیز تو سایت میفتادم.

    یه جاهایی استرسم بالا می‌گرفت..

    خدایا چیکار کنم الان هم باید پول مستاجر قبلی رو کامل بدم هم جواب خانواده رو بدم هم باید مستأجر جدید و خوب بیارم

    هم دم نزنم

    حتی یکی دوبار زنگ زد اون مستأجر که چیشد کی میای و… من اومدم بگم جوابشو بابا صبر کن میام شما داری زودتر از موعد و قول و قرار خودت فشار میاری (چون واقعاً یک مقدار زودتر از موعد و قراری که خودش گذاشته بود داشت بهم فشار میاورد) بعد تلفن ناخودآگاه قطع شد تا اومدم جواب بدم،

    همون لحظه دیگه بهش زنگ نزدم جوابشو بدم اونم زنگ نزد گفتم به خودم مهدی زنگ نزن ولش کن این حتماً نشونه بود یعنی حرف تو کارا رو خراب میکرد سکوت کن اجازه بده همه چی تحت کنترل خداست.

    ای خدا کرم تو شکر

    (یعنی بقرآن هنوز اشکام میاد. قول دادم این خاطره رو بخاطر بسپارم و هزار بار بگم تا یادم نره چیشد تا توکل رو معجزه شو بیاد بیارم تا همواره باعث امیدم بشه)

    بعد یاد این ایده افتادم که اتفاقا درست تو همین لحظه ها و روزها باید بری شادی کنی حال کنی ول کن بابا تو برو کیف کن خدا می‌ره اینکارو واست انجام میده..

    رفتم با یکی از دوستان فیلم کمدی دیدیم خندیدیم و شام خوردیم و من آروم و رهاتر و امیدوارتر بودم

    یعنی بدون کسی بدون هیچ کمکی

    روز سه شنبه تعطیل رسمی بود درست همون روز هم این مستأجر ما قراره جابجایی گذاشته بود برای همین یکروز زودتر یعنی ازم میخواست دوشنبه باید میرفتم. که بابت اینم گله نکردم… بابت هیچی. چون منطق و قانونا خیلی جاها حق با من بود ولی چیزی نگفتم…

    (البته بگم مستأجر بسیار عالی داشتیم و یکروز نوشستم خوبی‌های خونمون و مستأجر های قبلی و همین مستأجر رو نوشتم از ته دل)

    به قرآن قسم میخورم خدا شاهده به شکوه و عظمتش، در حالیکه دو ماه، چندین هفته آگهی دادم دهها نفر نمی‌دونم صد نفر از املاک و …. زنگ میزدن و می‌رفتن میدیدن، نمیشد

    من فقط اون هفته آخر دیگه عجزم رو اعلام کردم به خدا.

    خدا شاهده روز یکشنبه ساعت 4 بعد الظهر، که دیگه ول کرده بودم گفتم اصلا اجاره هم نره چی میشه آخرش، خدا خودش انجام میده

    همون موقع ها تلفنم زنگ خورد از یک املاکی،

    گفت آقای رجبی یکی هست فلان قدر (بالاترین حد اجاره که میخواستم بیشتر حتی، و بیشتر از حد منطقی اون ساختمون و اطراف که حتی بعضی از املاکی ها میگفتن اینطرفا اینقدر میدن یا اینجوری میدن، من تو دلم میگفتم مگه تو تعیین میکنی برای من میشه خدا برای من انجام میده و خداحافظی میکردم)

    گفتم خوبه. گفتم فقط حتمیه و از تصمیم شون مطمئن شدن که من پاشم این همه راه بیام؟ راهم دوره،

    گفت آره میگم الان حتی واست یک بیعانه هم واریز کنه با خیال راحت بیای…

    بقرآن نیم ساعت نشد پول ودیعه تو حسابم بود…

    شب حاضر شدم صبحش رفتم قرارداد رو بستم

    تازه اونجا رفتم مستأجر قبلی گفتن اینا تعدادشون زیاده و از این حرفا…

    بعد از اینکه تسویه کردم باهاشون البته خونه رو تمیز تحویل دادن و آدمهای خوب و شریفی بودن

    من به خودم میگفتم مستأجر های ما همیشه خوب بودن یکی از یکی بهتر…

    این یکی اومده هم شریف هم خوش رو هم مهربون هم صمیمی هم اجاره خوب و به موقع، هم تمیز هم فقط هفته ای یکی دو روز بخاطر دخترش میرن اونجا..

    من اینا رو به کی برم بگم آخه؟؟ به کی معجزه هاشو بگم… کسی نمیتونه متوجه بشه و مدت زیادی من تو خودم این حرفا رو نگه داشتم و خیلی بیش از اینا رو فقط یه قسمتهاییشو اینجا تو سایت میتونم بنویسم…

    تازه برگشتنی چند روز بعدش با لذت اومدم

    کنار دریا رفتیم با پسرخالم اومده بودم…

    اونم باز جذب زیبایی بود…

    بعد که برگشتم سحرها بیدار میشدم اشک میریختم قرآن می‌خوندم بقره می‌خوندم فایلهای توحیدی گوش میدادم و ازش هدایت میخواستم شکرشو بجا میاوردم میگفتم خدا حالا حالا ها باهات کار دارم

    خودت چراغ سبز بهم نشون دادی

    من تو رو می‌خوام

    من تو رو انتخاب میکنم

    من دنبال این مسیر بودم

    تازه پیدات کردم.

    وااای چی بگم دیگه

    ####

    باز بگم دستم خالی بود یکروز رفتم بیرون خرید یکم با خودم خندیدم و تحسین و لذت و حس راحتی و بی خیالی داشتم یهو گوشیم زنگ خورد

    یک مراجع و مشتری بود گفت تعریفتونو شنیدم و فلان….بعد از حالا صحبت‌ها طرف فرداش پولی رو ریخت به حسابم بماند که خودش بابت خدمتی که میخواست بگیره هیچ عجله ای نداشت و من گفتم اینم معجزه الهی بود…

    یعنی من گریخیدم از اینهمه معجزه خداوند که ناجی من شده…

    هیچ وقت مو پاره نشده…هیچ وقت

    استاد عزیز تو دوره قانون آفرینش بود که گفتید خواب دیدید سه حرف چ م ل فکر کنم، که بعد پرسیدید از دوستانتون گفتند سهم چادرملو هست. گفته بودید به خدا یه سهمی می‌خوام بخرم که تا مدتها (فکر کنم ده یا پانزده سال یه همچین چیزی) باهاش کاری نداشته باشم و رشد کنه خودش…

    بعد دیدید بعد از مدتی شاید دو هفته یا یکماه بعدش چندین برابر شده اون سهم.

    بعد به شما گفتند ای نامرد تو از کجا می‌دونستی؟؟!! پارتی چیزی داری؟ کی بهت گفته بوده؟!

    اینطوری بود…

    استاد بسیار بسیار سپاسگزارم

    میخواستم بگم از این فایلهای توحیدی زیاد بزارید که گفتم الهام میشه به استاد در زمانش می‌زاره

    همین دیروز یادم افتاد که فایلهای توحیدی چند وقته استاد نزاشته…

    اینم نشونش..

    یا حق

    ارادتمند شما

    مهدی رجبی

    1402/11/22

    16:10

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1085 روز

      سلام به آقای رجبی عزیزم

      سپاسگزارم از کامنت پراز آگاهی واحساس و دل نوشته هاتون با خدا ، من و رسول جانم احساس خوبی ازخوندن کامنت تون دریافت کردیم خداروشکر.

      از الهاماتی که باعشق نوشتین و دریافتش کردین .

      عالی هستین شما دوستان بهشتیم.

      سپاسگزارم از مثالهایی که زدین و از کنترل نجواها وقدرت خدا وتسلیم شدن و ….

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1778 روز

    سلام و درود بی پایان به استاد و همه عزیزان سایت

    توحید

    توحید

    و باز هم توحید

    چه واژه ی ارامش بخشی ،دیدن همین واژه روی این صفحه سایت ،شنیدن راجبش،نور امید رو تو دلت زنده میکنه.

    نمیتونم ننویسم وقتی گوشم جلا پیدا میکنه با این مفهوم که وجودم مجذوب این راه سعادت«توحید» میشه

    استاد راجب هررموضوعی که صحبت کردید تا به حال ،خیلی ادعا نداشتم که عاالی بودم ،ولی در رابطه با بحث امروز ،میتونم بگم خییلی خوب بودم

    شاید علتش همون چیزایی باشه که ابتدا فک میکنیم کمبودهای زندگیمون هستن ولی بعد متوجه میشیم که اتفاقا اگه نگاهتو درست کنی،راه اتصال تو به خداس !!

    یادتونه میگفتید من چون تو بچگی نه پسرعموهام پیشم بودن موقع دعوا نه برادرو دوست فابریکی داشتم که تو این مواقع بهش تکیه کنم ،اون موقع شاید در ظاهر ناراحت میشدم و گله از خدا که کاش منم مث اونایی که کلی فامیل و داداش و دوست دارن که پشتشون هست ،داشتم

    ولی بعدها ،متوجه شدید که فقط و فقط باید روی «خدا» حساب کنید و از اون کمک بگیرید و وقتی به اون توکل میکنی دیگه اعتبارش رو به خودش میدی

    منم الان شاید بظاهر نه حامی خاصی دارم ،نه پشتوانه مالی از طرف کسی،نه ساپورتی خاصی از طرف خانواده ،نه مشاور و راهنمایی

    ولی کم کم متوجه شدم که نبود اینها باعث شده من به نیروی برتری از اینها چنگ بزنم ،باعث شده بدونم که باید کی رو بعنوان مشاور و ایده پرداز و حامی خودم انتخاب کنم

    خداروشکر هر دستاورد هر نتیجه هر موفقیتی هر هدایتی هر اسان شدنی برام رخ داده ،گفتم

    «هذا من فضل ربی »

    بحدی که شاید خیلیا به عقلشون اعتماد کردن ،به استعدادهاشون و ایده ها و راهکار دادنهاشون برای مسایلشون،من خیلی ادعا نداشتم که

    من مغز اقتصادی دارم !!من راه بیزنس رو میدونم !!من راه پول ساختن رو بلدم!!من بلدم عشوه گری کنم تو دل ادمها خودمو جا کنم!!من بلدم!!من بلدم!!من بلدم !!!

    نه !!اصلااا!!

    تنها چیزی که گفتم اینه که من هیچی نمیدونم !!

    هر طور حساب کردم دیدم ،من انقدری توانا نیستم تو گسترش کارم،انقدری راهکار ندارم برای افزایش فالورهام،انقدری باهوش نیستم که بخام بدونم در هرلحظه چه تصمیم درستی باید بگیرم،انقدری ترفندهای جا کردن تو دل ادمها رو بلد نیستم!یا بقول بعضی دخترا ،تور کردن پسرا رو بلد نیستم!!

    اره من هر طور حساب کردم دیدم در این جهانی که در هر لحظه در حال تغییره ،من با عقل محدودم ،هیچ چیز نمیدونم،مطلقا هیج چیز

    و کم کم

    رسیدم به این نقطه که

    بااااید فقط مقاومتهامو کم کنم و اعتماد کنم به خدا

    به نیرویی که دیده نمیشه،لمس نمیشه،از لحاظ منطق تکیه بر غیب کردن ،کاملا غلطه!!!

    ولی

    نشانه ها ،نتایج و تماام هدایتهای خدا

    منو هر بار اگاهترم کرد که

    چاره ای جز این ندارم !!!

    و اینجاس که وقتی

    رها میکنی

    میسپاری

    اعتماد میکنی

    ارام میشوی

    دلت قرص میشه بهش

    وقتی رو دوشش سوار میشی

    اتفاقات خوب و نتایج و اسونیها رو تجربه میکنی

    و طعم شیرین

    هدایت

    رو میچشی،دیگه زیر دندونت میمونه و میمونی تو مسیر

    البته شرط موندن هم بقول خودتون تکرار این موضوعست که یادت بمونه

    و اینجوری میشه که ،چون سورس رو پیدا کردی،سورس خوشبختی،نعمتها،اسونیها،وووو اعتبارش رو فقط و فقط

    به«خدا» میدی

    دیگه فرمول دستت اومده که چی به چیه !!!

    کم کم تو این مسیر تغییر جهت میدی از قطب شرک به سمت توحید

    و عجب مسیر زیبااایی!!!

    استاد ،من پیج قنادی دارم ،خیلی فالور زیادی هم ندارم

    تا حالا هم تبلیغ نکردم که بخام به در و دیوار بزنم برای گرفتن فالور!!

    ولی خدا شااهده

    بارهااااا و باررررها بخاطر همین تعداد کم هم شکر گزاری کردم و

    گفتم خدایا تو تک تک شون رو هدایت کردی،

    میگم خدایا من واقعاااااا چیکار کردم برای حتی جذب یه نفرشون ؟؟هیچی!فقط از سر فضل تو بوده ،هرطور حساب میکنم میبینم من کاره ای نبودم ،خدا کار خودت بود!!

    یا مشتریای که تا حالا داشتم ،خیلی زیاد هم نبودن ولی

    باز هم ،میام تو ذهنم فقط نحوه هدایت شدنشون و سفارش دادنشون رو مرور میکنم ،میگم خدایا فقط کار تو بود هاااا!اصلا من واقعا چی کار کردم و چیکار میتونم انجام بدم ،تو بودی و باز هم امیدم به توست

    من همیشه وقتی شروع بکار قنادی میکنم،چه وقتی که حالا سفارشی دارم،چه وقتی که رسپی اموزشی اماده میکنم برا پیجم ،کارم رو دقیقااااا با این جمله شروع میکنم که

    خدایا من هیچی نیستم هااااا،خدایا من راجب قنادی هیچچچی نمیدونم هااا!!من بلدم نیستم هاااا،تو تمام مراحلش کمک کن تو پختش،دیزاین،عکاسی کردن از کارام

    حتی تو ستاره قطبی هم دقیقا ازش طلب هدایت میکنم

    و نمیدونید که چققدر هدایتهاش شامل حالم شده

    که بخام بنویسم براتون صفحه ها میشه

    اینکه چطور بهم ایده داد برای انجام سفارشاتم حتی با همون امکاناتی که داشتم حتی وقتی که وزن کیک کم اومد بهم الهام کرد چون قالب ندارم دو طبقه درست کنم اینکه هدایت کرد به یه شکل خاص عکس یا فیلم بگیرم که چقدر جذاب بشه اینکه چطور داشتم سفارشم رو کار میکردم و نیاز به چاپ داشتم که یهو دم غروب داداشم که 60 کیلومتر با ما فاصله داره وسط هفته یهو سر از خونه ما در میاره که بررراحتی میره برام انجام میده چاپ رو اینکه چطور منی که تقریبا مبتدی بودم وقتی دوستم سفارش کیک برا روز مادر میده که باید تو نصف روز انجامش میدادم و اول قبول نمیکنم ولی خدا بهم میگه بهم اعتماد کن کمکت میکنم انجامش میدی و راجب دکورش نگران نباش و من استارت میزنم و چققدر عالی انجامش میدیم باهم

    و من تک تک این هدایتها رو بارهااا و باررررها به خودم یاداور شدم ،کردیت رو دادم به خدا،و چقدر ذوق کردم و چقدر بیشتر بهش اعتماد کردم و نوشتم تو دفترم که یادم بمونه از کجا اب خوردن و متواضع در مقابل خدا که من

    مث فلان مربی و استاد و فلان شاخ های اینستا نیستم که کللی دب دبه و کب کبه داشته باشم که کلی مهارت و ایده و قر و فر برای پیجم ،من هییچی راجب اینستا و ران کردن بیزنس نمیدونم ،کسی هم نیست که ازش مشاوره بگیرم که دستم رو بگیره که بهم بگه باید تو این مسیر چیکار بکنم اخه من تک و تنهام

    (حتی اون اوایل کارم با دو تا از فالورهام که یکیش اشنامون بود و خیلی وقت تو این کار بود و یکی دیگه هم که خیلی کارش عالی بود و رابطه داشتیم تو اینستا ،دوستانه درخواست دادم که همدیگرو بیرون ببینیم تا راجب این حرفه باهم حرف بزنیم ازشون راهنمایی بگیرم بالاخره تجربشون زیاده،با اینکه اکی دادن ولی اصلااا بعدش خبری نشد ،من به هیچ وجه ناراحت نشدم بلکه باز هم گفتم اینم یه نشونه س که ثریا تو تنهایی با وصل شدن به خدا میتونی هرانچه را که نیاز داری بهت گفته میشه پس بی خیال این این ادمها شو)

    گفتم خدایاااا

    فقط تو رو دارم و تو ایده پرداز منی،تو مربی منی،تو هدایتگر مشتری و فالور هستی،تو طعم خوب کارام باش،تو برو تو جلد مشتری و کسانی که کارای منو تست میکنن تا رضایت داشته باشن،من از بیزنس هییچی نمیدونم اخه من کارمندم و تا حالا بیزینسی انجام ندادم تنهایی ،ولی تو گسترش بده کسب و کارم رو،تو دستیارم باش موقع انجام کارا ،تو موقع خامه کشی دستمو بگیر تا شارپ انجامش بدم،تو قدم به قدم بگو باید چیکار کنم من فقط انجام میدم و کمک کن تا مطیع باشم ،البته خیلی ‌وقتا گفتم به من واضح تر بگو یه وقتایی دو ریالی من ممکنه خوب جا نیافته

    و ایناها دقیقاااا مکالمات من با خداست و میتونم اعتراف کنم که تا این حد متواضع بودم و اعتبار به خدایم دادم

    والبته کللی از خلق کارام ذوق کردم ،موقع به اشتراک گذاشتنشون موقع سرو موقع تحویل سفارش کلی خوشال شدم یا از تحسین دیگران ته دلم قند اب شده افتخار کردم کمی هم خیلی کم شاید غرور ،ولی خودم کاملاا ‌واقفم که ته اون ذهن من ،خدا نقش بسته و پلن های خدا مرور میشه که چطور برام کارامو انجام میده

    و اصلااا هم نمیشه این جریانات رو با اون دیتلی که خودت و خدات میدونید برای احدالناسی تعریف کنی و شرح بدی !!من میدونم و خدایم .

    استاد نمیدونید هر بار که پشت رول میشینم ،چطور با خدا حرف میزنم که خدایا من رانندگی بلد نیستم منو در پناه خودت حفظ کن و سالم به مقصد برسون

    اگه تا حالا هم تو این همه سال 14 سال که ماشین دارم و خیلی جاها رفتم ،اتفاق خیلی بدی نیافتاده یا به خیر گذشته ،اعتبارش به توست!!در صدم ثانیه میتونست اتفاق جبران ناپذیری بیافته ولی تو ،خدایا تو منو در پناه خودت حفظ کردی من حواسم هست که خیرالحافظین توهستی

    یا بابت ماشینم امکاااان نداره شکر نکنم و جریان هدایت خدا برای خریدش رو بیاد نیارم و سپاس نگم و میگم خدایا اخه چطوررر واقعا چطوررتمام پلن هارو کنار هم چیدی که تونستم ماشینمو عوض کنم و دقیقا اون چیزی که میخاستم رو بخرم ،خدایا از فضل توست هااا ،من کاری نکردم

    یا هر بار که از جلوی خیابونی که اپارتمانم اونجاس موقع سر کار رفتنم رد میشم ،بدون استثنا،فضل خدا یادم میاد و اینکه اخه چطور خدا فلانی رو هدایت کرد بیاد بهم پیشنهاد بده که شریکی ملک بخریم یه جوری سرمایه گزاری بشه ولی بعدش ،پلن این شد بسازیمش اول 2 طبقه بعدش پلن شد 4 طبقه تک واحدی ،چطور موقع قرعه کشی واحدها ،بهترین طبقه ،ینی 2 برا من افتاد.چطور اخه پولاش جور شد ،درسته چندین سال پیش بود و من دو بار وام 20 تومنی گرفتم ولی ،همون ضامن ها همون جور شدن وام همون از عهده پرداختش برا‌مدن ،این کارارو کی انجام داد ؟؟اخه هر جور حساب کتاب میکنم با اون درامد و اون وام ها ،مگه میشه اپارتمان ساخت،میگم خدایا حواسم هست اعتبارش به توست!!

    استاد نمیدونید چقققدر بابت همین قانون سلامتی از خدا تشکر کردم،درسته بعضی اوقات نتونستم عمل کنم و عصبی شدم حالم بد شد ،ولی بارهاا و بارهااا بابت اینکه در مدار این اگاهی ها قرار گرفتم که همش هدایت خدا بود سپاس گزاری میکنم،منی که قبل از این دوره به وزن دلخواهم رسیده بودم و بیماری خاصی هم نداشتم ولی برای افزایش انرژی و سلامتی بیشتر ،هزینه کردم و خریدم ولی الان بارهااا حمکتش رو متوجه میشم که ،اگر با کار قنادیم و اگاه نبودن با این سبک تغذیه میخاستم زندگی کنم ،چه بلایی سر خودم میاوردم، شاید به زور جلوی خودمو میگرفتم ولی موقع قنادی ناخوداگاه با این نگاه که حالا یه ذره خامه س،یه تکه شکلاته،یه ذره فلانه ووو ریزه خواری میکردم و ناخنک میزدم و چون اگاه نبودم خوب در صدد اصلاح رفتارم هم نمیشدم و نابود میکردم خودم رو !!!ولی یه سال بعد از شروع کارم،با این قانون سلامتی اشنا شدم که چقدر خوب شد،حتی اگه الان گاهی هوس کنم بعد از فستینگ بخام یه کم تست کنم،باز میگم که شکرررر حداقل فست میمونم موقع کار و ریزه خواری ندارم که ضربه زیادی نمیزنم به بدنم

    البته بعد از فایل جدیدی که گذاشتید راجب عملکرد مغز،الان 15 روزه 100 در صد عمل کردم مث روزای اولم واقعا 100 در صد !!!!که باز هم خدارو شکر کردم که یهو شما این فایل رو قرار دادید یهو نه ،هدایتی،چون من دلم میخاست عالی عمل کنم ولی موقع خوردن چیت های کوچیک باعث میشد از مسیر دور بشم ،این هم درخواست من بود که خدا جواب داد و باز نمیدونید چققققدر اعتبارش رو به خدا دادم

    یه خود افشایی کنم راجب غرور و خودم خودم کردن تو ذهن،که من بلدم و حتی از هدایت خدا هم ،باد بیافته تو غبغبت،که باعث میشه چطور تو دور باطل بیافتی !!!

    یادمه تو اتاق عمل همکارام که راجب لاغری و تغذیه و وو حرف میزدن یا مثلا میدیدم که یه تیکه هویج و یه بطری اب اسموتی با دوتا نون تست و میوه و ،…دارن مثلا لاغر میکنن خودشونو ،با اینکه من قبلا با رژیم لاغر شده بودم،ولی نمیدونم چطور شد که چندین بار با دیدن این تغذیه شون،یا نگرانی هاشون راجب کم کردن وزن یا باورهاشون راجب این موضوع یا مدام یه چیزی خوردنشون

    باعث شد یهو البته فقط تو ذهن خودم نه اینکه یه کلمه با این افراد حرفی بزنم ،دچار غرور شدم !اینکه ثریا تو راحترین راهکار رو میدونی،اگه کمی هم چاق بشی با یه بشکن لاغر میکنی،ببین اینا چه زجری میبرن چقدر مسیرشون غلطه نتیجه هم بگیرن سخته ،ولی توثربا براحتی عمل میکنی ببین تو دلشون به تو غبطه میخورن که براحتی سبک خودتو داری گرچه هیچ وقت هم نپرسیدن فقط دیدن که مثلا نهارم رو بدون نون و برنج میخورم یا اب قلم میخورم که میگن بوی کله پاچه راه انداختی خخخخ حتی به تایم عروسی همکارم نزدیک میشدیم که یکی از دوستای صمیم گفت لباس مجلسیم تنم نمیشه باید بخرم و من اون لحظه باز تو دلم یه حس غرور ‌ همه چی دانی دست داد که ثریا ببین تو بلدی ،راحت تو این مدت مث بشکن وزنتو میاوردی پایین بیچاره این دوستت نمیدونه چه خوب که خدا بهت راهکار گفته تو خیلی عزیزی براش

    خلاصه ،قضاوت و غرور و من بلدم و از همه مهمتر توجه به ناخواسته ،منو انداخت تو چاله که درسش رو بگیرم و تا وقتی متوجه نشده بودم و تو گوشی خدا رو با بوسیدن دستش که خدایا اکی ،گرفتم ،تسلیم،توبه ،مرسی که بل همین تضاد هم باز بهم درس دادی و هدایتم کردی،امکان رهایی برام نبود و تقلاهام و عمل کردن به هموووو‌ن میدونم ها ،نتیجه ای نداشت و منو فرسنگها دور میکرد از هدف و از خداو حال خوب!!

    جریان اینجوری شد که من با همون کمی چیت کردنهام ،شل شدم تو سبک سلامتی و دیدم قبلا شاید عارضه چیت کردن رو تو جسمم متوجه میشدم،الان وزنم هم کمی بالا داره میره !!و دست به عمل زدن من و تصمیات جدی من برای عمل کردن دقیق و شکست بعد از مثلا 10 روز یه هفته ،و دوباره برگشتن به خط اول،

    تلفیقی از حس سرزنش،تقلا که بیشتر از این وزنم بالا نره،بابا من که میدونم پس چرا نمیتونم دقیق عمل کنم علتش چیه اخه؟!حس بد ،حس کمک گرفتن از خدا با نگرانی

    همه و همه ،منو به این درس بزرگ رسوند که ،ثریا ادعا نکن بلدی !ادعا نکن با بشکن میتونی!!حواست باشه داری به چی توجه میکنی چرا هرروز به این ادمها داری توجه میکنی ؟چرا فک کردی بابا حالا که من شیوه تغذیه ام درسته توجه بکنم هم اتفاقی رخ نمیده تازه با فست راحت همه چی رو حل و فصلش میکنم !!!

    خدا گفت درسته قبلا تونستی ولی

    وما رمیت اذ رمیت

    ،اون موقع ما کمکت کردیم ،الان ولی حساب کردی رو یه ذره دانشت از قانون سلامتی !!

    دقیقا یاد داستان حضرت موسی افتادم که الهام شد فلان گیاه رو دم کن بخور خوب شد،دفعه بعد باز سراغ همون دوا رفت نتیجه نگرفت گفت خدا جون ،گیاه که همونه ،چرا خوب نشدم،که خدا الهام کرد سری قبل ما بهت الهام کردیم الان بدون کمک گرفتن از ما رفتی سراغ دستوری که عقلت داد!!!

    این تجربه هم نشون داد با اینکه خیلی خیلی هواسم بوده و هست و واقعا خوب بودم تو این م‌ضوع که

    اعتبار داشته هام ،نتایج ،موفقیتهام ،محبوب بودنم تحسین شدنهام ،

    از اینکه تو کار اتاق عمل همه جراحان از کارم رضایت دارند و دلشون میخاد من باهاشون سر جراحی برم

    حتی نفسی که میره و میاد ،حتی اینکه گرچه درامد خیلی بالایی ندارم ولی شکر همیشه پولهام برای خوشیام و خریدهایی که حالم رو خوب میکنه خرج میشه نه برای بیماری و خسارت و ضررمالی ووو

    اعتبار تمااام اینها که فضل بی نهایت خداست ،به خود خدا برمیگرده

    و لی یادم باشه شیطان در کمینه که ما شکر گزار نباشیم!!!

    پس باید بیشتر از هر بار با خودمون تکرار کنیم که که یادمون بمونه تا دچار لغزندگی نشیم

    و البته اگه اگاه باشیم از همون لغزش هم درسشو میگیریم و سر تعظیم فرود میاریم و دستها رو به نشانه تسلیم بالا میاریم

    که همان باعث نقطه عطف و هدایتمون میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3854 روز

      درود خانم حشمتی عزیز

      یعنی تو این چند روزه هی میام تجربه و کامنت بچه ها رو میخونم هی اشکام سرازیر میشن…

      کامنت خودمو می‌نویسم هق هق گریم میاد

      آخه چقدر شگفتی!!

      ما با چه عظمتی روبرو هستیم!…

      چقدر خوبه که متوجه گفتگوهای ذهنی و احساسات تون شدید

      یکی از مزایای بی نظیر این تمرینات و کامنت ها با فایل ها و حرفهای الهی استاد ساخته شدن شخصیت و بیرون اومدن از دروغ هایی که به خودمون گفتیم تا حالا و تقویت شخصیت راستگو و صادقانه ست

      اونم یک صداقت بی رحمانه که اولین ابزار خودشناسی درسته…

      بدون صداقت، اونم یک صداقت واقعاً بدون چون و چرا و بدون ترس و نگرانی (چون واقعاً شجاعت میخواد) نمیشه خود و خدا رو شناخت و بسمتش رفت…

      چقدر نجواها رو خوب شناختید

      خیلی این مثال گفتگوی ذهنی راجع به غرور و منیت عالی بود

      چقدر شناسایی ها بیشتر به آدم کمک می‌کنه و آدم سبک بال تر میشه فرکانس آدم خوب تر میشه بالاتر می‌ره…

      چقدر کار سخت تر میشه وقتی میخوای متعهد به سبک زندگی و تغذیه سالم باشی در حالیکه میای برای دیگران انواع کیک و خامه و دسر درست می‌کنی بخصوص اینکه قبلا هم زیاد اهل خوردنش بوده باشی…

      و فقط با کنترل نفس با اراده ی خدا امکان پذیر ست…

      چقدر واقعاً مثال داستان حضرت موسی عالی بود که مثلا اگر یک کاری رو در مکان خاصی انجام میدیم فکر نکنیم که قراره همیشه همون‌طور باشه اگه اراده و حرکت و قصد الهی پشتش نباشه…

      اگر یک جایی نتیجه نمی‌گیریم ولی قبلا می‌گرفتم یاد همین داستان بیفتم…

      و اون مثال های کاری شما بسیار الهام بخش بود…

      درست همین چند روزی همش همینا ذهنم رو مشغول کرده

      که با اشک کلی کامنتم هم در همین مورد نوشتم که اصلا شرایط الانت هر چی که هست مهم نیستند (یعنی اگر بالایی، مغرور نشو و باز هم باید توکل کنی و هدایت بخوای و فکر نکنی همیشه همینه،

      و دوم اگر پایینی و نیاز به روزی کمک مادی معنوی داری، هر چقدرم فرو رفتی و هیچ کاری از دستت، بر نمیاد بازم هم ناامید نشو و هدایت بخواه)

      هو الظاهر و الباطن

      هوالاول و الآخر

      ناامیدی و غرور دو سر تیز و برنده ی یک چاقو هستند

      وسط وایستا تا سقوط نکنی از پرتگاه یکی از این دو طرف…

      عین بندبازیه واقعاً..

      باید بندبازی رو حرفه ای یاد گرفت..

      یکی از نجواهای ذهن کامل گرا و ترمز های من این بوده بهر حال باید آدم یک حرکتی یک تلاشی یک تبلیغی یک کانکتی یا زور و فشاری وارد کنی یک چیزی عوض بشه تا بببببععععداااا نتیجه هم بیاد دیگه همینجوری تو این شرایط و موقعیت و مکان و … که نمیشه

      درسته خدا هست…ولی ….ولی ولی ولی ولی ولی باید بری فلان جا فلان کار رو بکنی تا دیده بشی دیگه ….

      این ولی ها کار رو خراب می‌کنند

      چقدر خدا رو شکر میکنم ترمزها رو هی بیشتر بهم نشون میده

      خدا رو خیلی خیلی ممنون و خوشحالم که هی داره خودشو نشونم میده بیشتر و باز بیشتر ازش می‌خوام تو ستاره قطبی میگم ای خدای من امروز و همواره کاری کن بیشتر بشناسمت

      بیشتر درک کنم

      بیشتر باهم رفیق بشیم صمیمی بشیم

      معجزه هاتو شگفتی هاتو بابا نشونم بده پرده رو بزن کنار و فیلم رو نشون بده از غیب خودت کارها رو انجام بده طوری که از دیدن پرده سینما نه تنها لذت ببرم بلکه به وجد بیام

      طوری که بیشتر به یقین و سر تعظیمت بیام

      بیشتر قدر نعماتت رو بدونم و سپاسگزارترت باشم

      با خودم مهربون تر

      با بنده هات هم در صلح تر

      با هر محیط و مکانی در صلح

      و با زمانی هم در صلح باشم…

      دیشب داشتم میگفتم تو اتاقم بودم موقع نوشتن تمرینم در مورد فایل جلسه اول قدم 3، بعد یهو زبونم شروع کرد به حرف زدن و گفتم :

      اصلا خدا کی و کجا شرط و شروط گذاشته بجز ایمان و یقین و اطمینان به غیبش؟

      چه عامل فیزیکی رو؟

      کجا گفته باید فلان سن و فلان مکان و فلان پول و فلان شرایط و فلان مدرک و فلان استعداد پولساز رو فلان روابط رو ….داشته باشی بعددداااا حالا بکاری واست میکنم؟

      تازه اون مغز و اون استعداد ها حتی ذوق و شوقشم که از خودشه…

      حتی اراده منم از خودشه

      ازش خواستم اراده ات رو در من جاری کن

      چشمام باش

      گوشام باش

      زبانم باش

      عقلم باش

      اراده ام باش.

      تجسمم باش..

      لبخندم باش

      زمان و مکان باش

      که هست که هست که هست

      همه چیز است همه چیز…

      گفتم اصلا خدا گفته بنده من عزیز من من مگه رییس و پدید آورنده تو و جهان ها نیستم؟

      مگه من صاحب خونه نیستم؟

      خب تو راحت باش

      من می‌دونم و میتونم چه باید کرد

      تو استراحت کن

      اتفاقا خواسته من آروم بگیرم و اون تلاش کنه

      اون تقلا ها و تبلیغات و پول ها رو خرج کنه اون مدیریت کنه و زمانبندی کنه و مکان رو درست کنه و تدبیر بیندیشه،

      میگم خدایا تو صاحب خونه ای، منم مهمونتم روی زمین و تو منو دعوت کردی آوردی اینجا پس خودتم مسئول رزق و روزی منی خودتم خوب و زیبا ازم پذیرایی کن

      خدایی که منو آورده با این عظمت در بدنم در مغزم در قلبم در سلول ها و کبد و روده و ماهیچه ها و ناخن ها و بند بند انگشتانم که منحصر به فردند و شبیهش نه تا کنون بوده و نه خواهد آمد تا ابد، یعنی فکر روزی و پیشرفت و شادی و خوشبختی من رو نکرده؟؟؟؟!!!!

      نه نه نه من نمیتونم باور کنم در خدا همچین چیزی رو سراغ ندارم…

      صحبتم طولانی شد ثریا جان،

      همینطور دوست دارم بنویسم حرفم زیاده…

      واقعاً کامنت شما باعث شد بنویسم

      خوب و شاد و هر روز بیشتر رو به ثروت باشین

      دل آرام و تن آرام باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        ثريا حشمتي گفته:
        مدت عضویت: 1778 روز

        سلام اقا مهدی عزیز

        چقدر از دیدن پیامت خوشحال شدم و دوبار خوندم

        من هم از وقتی این فایل اومده تمام کامنتهارو دارم با عشق میخونم و هربار اجری روی دیوار باورهای توحیدی م میچینم

        چققدر عالی هستن تمام کامنتها و اشک ادم رو در میارن

        ممنون که انقدر خوب و با دقت برام کامنت نوشتید

        دقیقا نقطه اشتراک و پاشنه اشیل همه ما همینه که در عین اعتماد و توکل باز یه چیزی تو وجودمون میگه اقدام کن یه کاری کن یه حرفی یه حرکتی ووو

        در حالیکه

        ایمان به غیب ینی بدون اطلاع از اینده ،و‌پلن های خودم

        به برنامه های خدا اعتماد میکنم و تفاوت دقیقاااا همین جاس!!

        تفاوت ارامش و تقلا

        تفاوت دیدن خدا با چشم دل !با دل بستن به عقل خودت!!

        و هر چقدر بتونیم توکل کنیم و اعتراف کنیم که نمیدونیم ،به همون اندازه ارامش داریم و اتفاقا دانای کل میشیم چون نخ رو وصل کردیم به منبع تمااام اگاهی ها و علم های جهان

        خدا هدایتمون کنه تو این مسیر و بزرگترین فضلش اینه لحظه ای مارو به حال خودمون نزاره

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      B گفته:
      مدت عضویت: 1987 روز

      سلام ثریا جون ممنونم که نوشتین

      با عشق خوندم

      قسمت آخر کامنت من رو تکون داد

      و یک لامپ بزرگ تو ذهن من روشن کرد که هرگز نمیدونستم این یه ایراد بوده

      چقد مثالای خوبی زدین از خودتون

      منم با اینکه فکر میکردم خیلی آدم خوبی ام و غیبت نمیکنم(واقعا تلاشم رو میکردم)اما یجورایی ادمها رو قضاوت میکردم تو ذهنم که این چرا این حرفو زد اون چرا اینو گفت ابنا چرا اینجوری زندگی میکنن

      تا همین اواخر این موضوع رو داشتم و انگار نمیدونستم !

      و جالبه نمیتونستم مطابق میلم باشم ورودی هام رو کنترل کنم یا چیزی باشم که میخوام

      برعکس میشد همه چی

      با مثال دوره سلامتی و چیت کردن تون متوجه شدم چقد تو مثال خودم شبیهم به این حالتی که مثال زدید

      فکر کنم چون تمرکزمون رو هر موردی بره شبیهش میشیم این اتفاق میفته

      یعنی اینکه گفته شده غیبت نکنید یا قضاوت نکنید یا هرچیزی و سرتون تو کار خودتون باشه فقط ب خاطر خودمونه که بتونیم درست عمل کنیم و نتیجه درست بگیریم

      یعنی حتی درست عمل کردن هم انگار طبق کانون توجهمه

      وقتی یه فرکانس دیگه ای میفرستم چطوری انتظار دارم عملم اونجوری باشه که میخوام

      من یادمه دوران دبیرستان هم دقیقا همین روند پیش اومد برام و تا همین الان نمیدونستم چی شد

      فکر میکردم من علاقم رو از دست دادم ولی اینا نبود

      توجه به ناخواسته ها بود که از غرور میومد

      کع من چقد خوبم اینا اینطوری ان و…چرا قبول نمیشن چقد تنبلن چقد منفی آن چقد ‌….و واقعا همه اون توجهات جواب میده

      و عین همون ادمها میشیم با همون نتایج

      پس به جاش چرا توجهم رو نذارم رو رفتارای دلخواه ادمها تا منم اونطوری بشم و نتایج دلخواهم رو بگیرم؟

      چقد همین قانون ساده نکته داره که اگه یک لحظه غفلت کنم تا ناکجا آباد میرم

      همین قانون که میگه توجه تو اتفاقات رو می‌سازه همین قانون که میگه به هرچی توجه کنی همون میشه

      خدایا لحظه ای من رو به حال خودم رها نکن اقرار میکنم ‌که من نمیتونم ضعیفم هیچی بلد نیستم تو کمکم کن

      واقعا آگاهی خیلی مهمی بود ممنونم که نوشتید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    احمد محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    واقعا که همینطوره استاد،من همین دیروز،امدم بک خرید اینترنتی انجام بدم که راحت بدم و خداوند بهم گفت از اینجا خرید کن،شرکت فروشنده گفت 30درصد مبلغ بریز بحساب دوماه دیگه جنس شما آماده میشه،یک نفر آمد گفت اجمد این کلاهبرداری و ایمان منو ازم گرفت،و من امدم بهش گفت عکس مجوز هاتو برام بفرست گفت نمی‌فرستم،من بیشتر ترسیدم تمام وجودم ترس گرفته بود،تا اینکه شرکت امد سفارش کنو کنسل کنه،گوشیمو گذاشتم کنار،نشستم فکر کردن یادم امد استاد یه جا تو 12قدم گفت،وقتی جای گیر میکنی بجای کار عملی انجام بدی بدنبال موقعیتی باش که بتونی ذهنتو کنترل کنی اروم بشی تا خدا الهام بهت بکنه،تو همین فکرا بودم که رفتم سراغ گوشیم و تو اینترنت گشتم خیلی اتفاقی من شماره رییس اون شرکت رو تو اینترنت پیدا کردم در صورتی که روزها من همون جا می‌گشتم ولی شماره ای ندیدم،بعد زنگش زدم گفت اره اقا شرایط ما همینجوری اصلا نگرانش نباش من الان عکس تمام مجوز هارو برات میفرستم،بعد خداوند دلش رو نرم کرد حتی 10میلیون تخفیف بهم داد،و گفت خداشاهده تو اولین نفری هستی تو این 22سال دارم بهش تخفیف میدم من از کارم مطمانم هستم و هیچ تخفیفی نمی‌دم،منم گفتم بهش که این کار خداست،شما دستان خدای و تشکر کردم، من به اون توضیح ندادم اما به خودم گفتم که خدایا تو این کارو انجام دادی ازت ممنونم،این دقیقا کاره تو بود،

    یا یک مثال دیگه من تو یه شرکت کار میکردم و استعفا نوشتم که میخوام بیام بیرون،گفتم خدایا تسلیم توام من میخوام کسب و کار خودمو داشته باشم،بعد از ماه ها لحظه بیرون امدنم بود که الهامی امد گفت بمون،نمیدونستم چرا باید بمونم نمیخواستم بمونم ولی بخدا گفتم خدایا من تسلیم توام هر خیری از تو به من برسه فقیر و محتاج و نیازکندم چشم میمونم 3ماه دیگه میرم،از اون لحظه 2ماه الان داره میگذره،تو این 2ماه از همه ماه های سال فروش شرکت رشد کرد و من حقوق بیشتری دریافت کردم،این کار خدا بود من نمیدونستم اما خداوند دانا و حکیم میدونست،حالا این خرید دستگاه هم از همون شرکت جالب،

    من از خدا خواستم که در کنار کار کارمندیم کار خودمو شروع کنم،به خدا گفتم هدایتم کن اگر قراره بعد از کار کارمندیم شروع کنم،جالب از میون این همه شرکت که دستگاه اماده دارن و میفروشن من با شرکتی اشنا شدم که اول 100میلیون قیمتش پایین تر از دستگاه های دیگه بود دومم بهم گفت فقط فقط فقط بعد از عید دستگاه بهت میدم فهمیدم که این جواب درخواست من بود که الان شروع کنم یا بعد از عید،الهی شکرت خدا بابت کمکت،واقعا من حتی پول نون شب هم نداشتم خداشاهد هست که از وقتی از طریق استاد با خدا اشنا شدم تمام بدهی هامو خودش داد،ابرو داد،بار سنگینی که کمرمو میشکوند برداشت الان هم سرمایه اولی برام جور کرد،خداشاهده من برای سرمایه اولیم 1000تومن هم نداشتم از جای که فکرشو نمیکنم بهم داد،و جالبه همینطور که استاد گفت همش در زمان مناسب داره رخ میده،تو تک تک لحظه ها،حتی برای خرید وسایل کارم هم که بهتون گفتم چکار کرد واسم

    خدایا میلیون ها میلیارد ها بار شکرت،خداروشکر که منو داری کمکم میکنی هدایتم میکنی براه راست راه اونا که نعمت دادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    روف رضایی گفته:
    مدت عضویت: 923 روز

    بنام خداوند هدایت گرم به سمت زیبایی ها و نعمت ها و فراوانی ها

    سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته

    سلام خدمت دوستان گلم

    خداوند را سپاسگذارم که به این فایل بسیار لذت بخش و پر از آگاهی هدایتم کردی

    چقدر این فایل جذاب و رویایی بود

    من امروز منتظر بودم که قسمت بعدی تفاوت ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده بیاید روی سایت

    اما وقتی به این فایل بر خوردم و عنوان فایل را نگاه کردم

    با خودم گفتم خدایا داری چی کار می کنی با ما

    من دیروز فایل جلسه ششم قرآنی قدم دهم را چند بار گوش دادم

    اما کامنت نگذاشتم

    چون به دلیل که می گفتم خوب درک نکرده ام و باید چند بار بشتر گوش بدهم بعدا از آن برداشت هایم را کامنت کنم

    این قدم نهم و ده هم چی کاری کرده با ذهن من

    اینقدر شرین و واضح که این قدم ها برایم بوده و اینکه درک خلی جذاب و عالی داشته ام

    وقتی این فایل را دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن و نت برداری

    همان جوری فقط نگاه می کردم که خدایا تو چقدر خوب هوای ما را داری و هر لحظه توسط استاد عزیزم این گونه داری ما را بشتر خوشحال می سازی

    من قبلا درک بهتری نسبت به باور های توحیدی نداشتم

    و همان آگاهی نامناسب که در گذشته ها از خداوند به ما گفته بودند به جای اینکه ما علاقمند شویم به سمت خداوند و درخواست کنیم از این خدای وهاب و رحمن

    تازه ما ترس داشتیم از خداوند و احساس می کردیم که ما با یک خدای ترسناک و‌ خشین طرف هستیم .

    پس بهتر است که به سمت شأن نرویم

    چون در فایل های متعدد که در بخش های باور های توحیدی بوده این گذشته خودم را نوشتم

    اما از موقع که با استاد عباس منش و فایل های شأن و صحبت های قشنگ شأن آشنا شدم نگرشم نسبت به خداوند کلا تغیر کرده است

    حالا خداوند را دوست دارم

    حالا خداوند را خلی نزدیک به خودم احساس می کنم

    حالا خداوند را بسیار رزاق می بینم

    حالا خداوند را عادل و مهربان می بینم

    حالا ارتباط برقرار کردن با خداوند را کار راحت و ساده می بینم

    و نیاز نیست که حتما فرد خاصی باشد که تا مرا نزد خداوند شفاعت کند

    بلکه این به خودم بستگی دارد که چقدر با این خدای مهربان و بزرگ خودم را راحت احساس می کنم

    خداوند همیشه آماده و خاطر است که مرا کمک و راهنمایی یا هدایت کند

    و این من هستم که حالا قلبم را باز نگهدارم و قدرت های که به جای خداوند در ذهنم بزرگ کرده بودم را رها کنم و فقط به خداوند اعتماد کنم

    و خداوند را تنها قدرت در این جهان هستی بدانم

    از شرک ورزیدن دوری کنم

    فقط به خداوند اعتماد کنم و فقط روی خداوند حساب کنم اگر می خواهم در زندگیم نعمت و برکت و ثروت بی نهایت وارد شود

    من زمان های بود که تمام فکر مان این بود که اگر می خواهم به جای برسم و در زندگی ام سر و سامان بیگرم باید با فلان آدمها بشتر خودم را نزدیک سازم

    و احساس می کردم که این آدمها می تواند به من عزت و اقتدار می دهد

    و مرا به جای بهتری برساند

    و این چنین آدمها را من در زندگیم بت ساخته بودم

    و می گفتم اگر اینها کدام لطفی در حق من داشته باشد می شود و اگر اینها من را فراموش کند من دیگر توانی حرکت کردن و تغیر دادن زندگیم را ندارم

    من در این چنین یک شرایط بزرگ شدم

    و چون دیدگاه خلی از افراد دور و بر من این چنین بود

    و من فکر می کردم تنها راه که می توانیم زندگی مان را تغیر دهیم فقط همین راه است

    بدلیلی که خلی زیادی از آدمهای جامعه من این رویش را دنبال می کردند

    و من راه متفاوت را نمی دیدم و نمی دانستم

    و حتی قدرت خداوند را احساس نمی کردم

    و فکر می کردم خداوند اگر بدهد فقط به افراد خاص می دهد

    چون این را هم شنیده بودم که خداوند در قرآن گفته ما هر کسی را که بی خواهیم رزق و روزی می دهیم

    و با این چنین یک آگاهی و شناخت من خودم را از این لیست که محروم می دیدم

    چون من خودم را لایق نمی دیدم

    چون من خودم را ضعیف و ناتوان می دیدم

    چون من خودم را پست و خار می دیدم

    چون من از نظر خودم فردی بودم که هیچ کاری را توانای انجام دادن ندارد و لیاقت و شایستگی داشتن هیچ‌چیزی را هم ندارد

    چون از بس که من در کودکی مورد مقایسه قرار گرفته بودم

    از بس که مورد تحقیر قرار گرفته بودم

    از بس که مورد توهین قرار گرفته بودم

    از بس که بقیه هم سن و سال های من بهتر تواناتر و قوی تر بودند و حتی در جلوی خلی از این افراد من محکوم شدم به نا توانی

    و من با این چنین یک‌پیشنه حتی لطف و مرحمت خداوند را شامل حال خودم نمی دیدم

    چون آن حرف های که از خداوند می گفتند با این شرایط های من زمین تا آسمان تفاوت داشت

    این در حالی بود که بعدها من یکسری کار های را انجام دادم که حتی این جایگاه و موقعیت که من داشتم برای خلی از افراد آرزو یا رویا بود

    که این موقعیت و جایگاه را داشته باشد

    اما من این چنین موقعیت ها را مهم نمی دانستم و خودم و توانای های خودم را مهم نمی دانستم

    حتی اگر یکسری کار ها را می توانستم انجام دهم اما بازهم از نگاه خودم کم ارزش بود

    چون من خودم را دوست نداشتم

    چون من خودم را مهم نمی دیدم

    چون من خودم را ارزشمند حساب نمی کردم

    چون من خودم را لایق نمی دیدم

    چون من خودم را بنده خوب خداوند نمی دیدم

    و هزاران فکر های غلط و ناجالبی که داشتم

    و بعد ها این چنین یک شرایط و وضعیت برای من بعنوان یک عقده در درون من بود

    خلی خودم را به در و دیوار می زدم

    خلی تلاش می کردم که یکسری کار های را انجام دهم و به دیگران ثابت سازم که من اینقدر بی عرضه و ناتوان نیستم

    و در یک بخش زندگیم هم به این چنین خواسته هایم رسیدم فقط بدلیل که برای دیگران نشان دهم من هم می توانم

    و حالا که در این شرایط و موقعیت قرار دارم بهتر می خواهم خداوند را بیشناسیم و درک بهتری داشته باشم

    حالا با خداوند بهتر و بشتر و راحت حرف می زنم

    حالا خلی خوب از خدای مهربانم درخواست ها می کنم

    چند مدت است که هر روز صبح وقتی به سمت کارمی روم

    دستم را به دست قدرتمند خدای خوبم می دهم و می گویم که من توانای انجام دادن فلان کار ها را ندارم

    من نمی دانم

    من تسلیم هستم

    من ضعیف و ناتوان هستم

    و از تو خدای خوبم می خواهم که امروز کارهای من را انجام دهی

    چون تو فرمانروای کل کیهان هستی چون تو قدرتمند و توانمند هستی

    خدای خوبم من به هر خیری که از تو به من برسد من فقیرم

    و خلی احساس خوبی به من دست می دهد و شروع بکار می کنم

    چون من هر صبح تمرین ستاره قطبی ام را انجام می دهم

    و این حرف ها در مسیر راه پله تا آشپزخونه بیان می کنم .

    و خلی با حس شرین شروع بکار می کنم

    و جالب اینکه آن روز قشنگ و‌لذت بخش و خوشایند سپری می شود

    و شب هم اینها را مرور می کنم و لذت می برم

    این کامنت از درون به من گفته شد و من نوشتم

    چقدر احساس خوشایند و لذت بخش داشتم

    خدایا صد هزار بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: