اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
● ترجمه:موسی پاسخ داد که خدای ما آن کسی است که همه موجودات عالم را نعمت وجود خاص خودش بخشیده و سپس (به راه کمالش) هدایت کرده است.
■پیام ها
1- آنچه مورد ادّعا و نزاع است، ربوبیّت خداوند است، نه خالقیّت. «فَمَنْ رَبُّکُما»
2- روحیّهى استکبار و غرور طاغوتى حتّى در گفتار و شیوهى سؤال نیز مشهود است. به جاى اینکه بپرسد «مَن ربّى»، گفت: «فَمَنْ رَبُّکُما»
3- ما از خداوند طلبى نداریم، هر چه هست عطاى اوست. «أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ»
4- خداوند یکتا، هم مىآفریند و هم با هدایت تکوینى اداره مىکند. «أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (آرى او پس از آفرینش، راه ادامهى زندگى و کمال را نیز در آنان قرار داده است. «ثُمَّ هَدى»)
5- خداوند به هر موجودى، آفرینش کامل و ویژگىهایى متناسب با او عطا کرده است. «خَلْقَهُ»
7- ربوبیّت، حقِ کسى است که آفریدگار است. «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ»
8- همهى موجودات، مشمول هدایت الهى هستند. تمام قوانین حاکم بر هستى و غرایز موجود در انسانها و حیوانات، از هدایت الهى است. «خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سلام درود الله یکتا به شما استاد توحیدیم. و خانم شایسته مهربانم سلاااامم.
سلاممممم استادجانننن ، استادددد واقعاااا من الان این روزهاااا خیلی نیاز داشتم به فایل های توحیدی….
دیشب قبل خواب به خدا گفتم خدا دلم فایل توحیدی می خواد تو بگو من چه فایلی رو گوش بدم.
بهم الهام شد فایل های نتایج دوستان از آموزه های شما که درست پارسال اسفند ماه بود آقارضا عطار روشن فرستاده بودند دقیقااا اون قسمتی رو گفت گوش بدم که آقای عطار روشن شبااا قبل خواب توی دفترش می نوشته ” خدایا بدهی بنده خودت بده ….”
دقیقااا ایشون فرمودند که نصف شب بهش آیه ای الهام شده بود که خدابهش گفت بود تقسیم بندی کن…. استاد من دیشب فایل گوش نکردم گفتم می دونم محتوای فایل چی بود فایل گوش نکردم خوابیدم.گفتم خب فردا گوش می دم. اما تا همین الانش یادم رفت من دیشب چه درخواستی کردم چی شنیدم…. وقرار بود چه فایلی رو گوش بدم
اما وقتی امروز ظهر دیدم فایل توحیدی امده رو سایت عشق خدا رو به خودم دیدم خجالت کشیدم از خودم که چرا دیشب فایل گوش نکردم خدا دست بکار شد….
دقیقاااا شما در این فایل در مورد اینکه نصف شب به شما الهام شده کدوم سهام بخرید….
دقیقاااا دیشب به من همین تکه داستان زندگی آقای عطار روشن رو به یادم آورد که اینو گوش بده…
استادددد چقدررر من راه دارم بشناسم این الهامات رو این صدا رو اینکه همان لحظه عمل کنم…. و چه نتایجی در بعدش قرار بیفته شما به وضوح توضیح دادید امروز
استاد این نشونه ها اینکه خدااا به وضوح حرف زد…. دقیقااااا چیکار کنم برای بهتر شدن شرایط و موقعیتم….
استااددد وقتی آخر فایل فرمودی می خواستید قسمت 4 باورهای محدود کننده رو آماده کنید اما به شمااا گفته شد این فایل رو آماده کنید….
یعنی موندم یعنی خدااا چطور می تونه اینقدرررر بنده هاشو دوست داشته،استاد این اثرات دوره احساس لیاقت که عشق خدارو به خودم بیشتر دارم دریافت می کنم
عاشق خدایی هستم که برنامه ریزی سایت رو بهم زد
فایلی که طبق برنامه سایت و شما استادعزیز قرار بود بیاد روی سایت رو استوپ زد…
به خاطر بنده هایی چون من که نیاز داشتم به شنیدن این آگاهی این باورهای توحید…
نیاز داشتم بشنوم خدا هست که همه کارها رو انجام می ده…..
استاد چند وقتی سرگرم پروژه های کاری شدم که مدیریت انجام شون از دستم خارج شده….
استادددد من خیلی خیلی نیاز داشتم به شنیدن این آگاهی هااا
● اعتبار کارهام بدم به خدا
من نیستم که کارها رو انجام می دم خداست که داره از طریق من کارهارو انجام می ده…
استاددددددددددددددد
واقعااااااااا سپاسسسسس
که امروز این لحظه درمورد توحید الله یکتا
تنها قدرت جهان هستی خدای مهربان سخن گفتید
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سپاسگزاری:
● استاد فقط می تونم بگم سپاسگزار شما هستم
سپاسگزار خدای شماهستم،گفته شد که این فایل رو آماده کنید.
سپاسگزار خانم شایسته همراه همنفس زندگی شما هستم که در آماده کردن این فایل شما رو یاری کرد
سپاسگزار خدای خودم هستم. عاشقانه عاشق منه و هر روز من بیشترررر عاشق خودش می کنه.
گر شکند دل مرا، جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کُله برد، من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم
●خدارو شاکر سپاسگزارم به من فرصت داد تا بار دیگر پای آموزه های شما استاد توحیدیمبنشینم.
● از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان بابت این آگاهی هایی که به ما آموزش می دهید ممنون و سپاسگزارم
꧁꧂در پناه الله مهربان شاد ،سلامت، ثروتمند خوشبخت وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید. ꧁꧂
خدایا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش در مدارثروت و موفقیت قرار بگیرم.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش بزرگ، بانو شایسته زیبا و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
استاد! استاد! استاد!
آخ چه می کنید شما! الله اکبر!
کل آموزه ها و دوره و فایل های سایت شما یه طرف، سلسله فایل های توحید عملی یه طرف! و باز کفه ترازو به سمت فایل های توحید عملی سنگینی می کنه.
چه موقعی این فایل رو منتشر کردین استاد! دقیقا لازمش داشتم. شما هم توی فایل اشاره کردین به این که وقتی خدا به من میگه یه فایلی رو بذارم که خیلی از بچه ها بهش نیاز دارن. الان من دقیقا یکی از اون بچه هام!!!
وگرنه خدایی چه دلیل دیگه ای جز این داشته که وسط فایل های «ذهنیت قدرتمند کننده در مقابل ذهنیت محدود کننده» یهو فایل «توحید عملی 10» بیاد!
این پاسخ خداست به درخواست بندگانی مثل من!
یکم سخته صحبت کردن در مورد این چیزا شاید خیلیاشم نتونم بگم. ولی من دیشبو با گریه خوابیدم. فایل های توحید عملی 8 و 9 و فایل «قلبی که به سوی خداوند باز می شود» رو پلی کردم و های های گریه کردم. اصلا انگار نمیشد جلوی این اشک هارو گرفت. قشنگ میفهمم حالتون رو استاد وقتی که توی یه فایلی گفتین وقتی تصمیم گرفتم روی خودم کار کنم، روحیه ام لطیف شده بود و خیلی گریه می کردم. الان من توی این حالتم. و خداوکیلی چه حال خوبی هم هست! قشنگ حس می کنی خودتی و خدا. تو سکوت و خلوت اشک میریزی و خودتو خالی می کنی و از خدا میخوای که پرت کنه.
صبح که پاشدم و دیدم «توحید عملی 10» اومده، همین که فایلتونو پلی کردم، باز این اشک ها بودن که میومدن! از این همه لطف و رحمت پروردگارم شوکه شدم. که ای خدای من! دقیقا امروز باید این فایل بیاد؟! الله اکبر!
اما علت این اشک های بی وقفه چیه؟!
راستش من به یه تضاد برخورد کردم. تضادی که مربوط میشه به روابط عاطفیم. سخته که بخوام در موردش بنویسم. برمیگرده به یه سری برنامه هایی که داشتم ولی تا الان محقق نشده.
هرچند نگاهی که به این تضاد دارم اینه که در نهایت منو رشد میده و از دل همین تضاد یه انسان خیلی قوی تر و بهتر بیرون میاد. همین 9 ماه پیش بود که یه تضاد این شکلی داشتم و بخاطر این تضاد خیلی جدی تر روی قوانین و باورهام کار کردم و همین باعث شد که نتایج خیلی فوق العاده ای در زمینه های مختلف بگیرم. اما امان از انسان فراموشکار!
همین که یکم نتایجم بهتر شد زدم تو خط حاشیه و دیگه جدیت برای کار روی باورامو رها کردم. سرگرم بازیچه های زندگی شدم و یادم رفت که بابا! اون خدا بود که همه چیو بهم داد. چرا از یادش غافل شدم؟!
و این شد که باز این تضاد اومد که به سمت خدا برم. تجربه تضاد قبلی باعث شده که این بار ته دلم یه حس خوبی داشته باشم و یه جورایی بدونم که قراره این بار جوری روی خودم و ذهنم و باورهای توحیدیم کار کنم که وقتی تضاد برطرف شد و نتایج خیلی بیشتر از این اومد، باز فیلم یاد هندستون نکنه و ادامه بدم.
متاسفانه من از اون شاگردام که دیر یاد میگیرن! اما وقتی یاد میگیرن، همه وجودشونو میذارن که تا تهش برن. از خدا میخوام تو این مسیر یار و یاورم باشه.
این تضاد یه خیر دیگه هم برام داشت. دو تا اعتیاد داشتم که بهم ضربه می زد. اعتیاد به اعمالی که در راستای اهدافم نبود. نمیخوام به اون کارها اشاره کنم اما همه ما اعمالی رو انجام میدیم که بهمون ضربه می زنه. برای من این اعمال خیلی شدید بود. شاید بعدا که در ترکشون خیلی بهتر عمل کردم، بیام و در موردشون بنویسم. همینطور که الان به راحتی در مورد ترک سیگار صحبت می کنم.
هرچی که هست، خیره! واقعا وقتی که خیلی جدی تر سعی می کنم روی خودم کار کنم، قشنگ می فهمم دست مدیریت خدارو. می فهمم که خدا به بهترین شکل زندگی منو تحت اختیار خودش می گیره. فقط همه چی برمیگرده به نگاه توحیدی من که تا یکم نتایج رخ میده، دوباره از مسیر درست برنگردم.
خداروشکر بخاطر همه چی!
استاد عزیزم، بی نهایت ازتون ممنونم که به الهاماتتون عمل کردین و این فایل که خودش یه دوره است رو روی سایت قرار دادین.
براتون از درگاه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، آرزوی موفقیت و سربلندی و شادکامی دارم.
استاد میدونستین خیلی قشنگ شدین؟ یعنی جذابیت چهرتون هربار که نگاه میکنم از سری قبل بیشتر شده خدا رو شکر
باز هم توحید و باز هم میخکوب شدن بر صفحه و تفکر به یگانگی خدا
در تمامی مدت صحبتهاتون داشتم قسمتهایی رو با خودم مرور میکردم که رد پای توحید دراون بود
این چند روز تعطیلی رو ما خونه دوستمون بودیم همون دوست ثروتمندمون با وجود تمامی امکانات تمامی خوش گذشتان ها هیچ کم و کسری (البته جز حضور در سایت) نبود اما بازم انگار یه چیزی کم بود اونجا یاد صحبتهاتون افتادم که گفتین شیطان حتی اگه ما در بهشتم باشیم میتونه کاری کنه با ذهنمون که انگار جهنمیم حالا این مثال بود وگرنه جهنمی که نبود هیچ بلکه بهشت زمینی رو تجربه کردیم این چند روز از همه لحاظ اما هنوز ذهنم میخواد مقاومت کنه با اینکه یاد گرفته زیبایی ها رو ببینه تحسین کنه از نازیبایی ها اعراض کنه و راجع بهشون صحبت نکنه اما بازم هربار حتی شده یه نکته کوچیک و اساسی و پیدا میکنه که حست و بد کنه مخصوصا اینکه خودتم درها رو به روش باز کرده باشی
فایل قبلی که مربوط به ادامه قسمتهای باور محدود کننده و قدرتمند کننده بود و دوبار گوش دادم اما نه تونستم تمرکز روش بزارم نه کامنت فعلا رها کردم در زمان مناسب برم سمتش چون جنگ و مقاومت تو این شرایطی که هستم با ذهنم بدترش میکنه فعلا دارم اروم اروم باهاش صحبت میکنم چون عین بچه های دو ساله رففتار میکنه حتی گاها بدتر و لج میکنه
و در درست ترین و بهترین زمان شما فایل توحیدی برامون گذاشتین و گفتین انگار نمیتونستم صحبتهامو جمع کنم برای ادامه قسمتهای قبل و خب برای من بهتره چون ذهنم داره یواش یواش ازین قسمتها گارد میگیره و منم میخوام ارومتر پیش برم
این ارامشی که در صحبتهاتون وقتی راجه به خدا صحبت میکنین واقعا اشکمو در میاره متواضع بودن و خوب نشون میدین در جایگاه عاشق واقعا توصیف کردنی نیست من دقت کردم تمام فایل های توحیدی تون که البته فیوریت من هستش در اون شما با همیشه تون خیلی فرق دارین
من چنتا مثال از حضور خداوند در زندگیم میزنم که هم جواب تمرین باشه یجورایی هم بی ربط به این فایل و حال و روز این روزامم نباشه
این مورد و تازه یادم افتاد وقتی داشتم با دوستم صحبت میکردم براش تعریف کردم و خودم گفتم وااای چرا این موضوع رو بزرگش نکردم برای ذهنم که بشه دلیل و مدرک قوی براش؟
سال 98 یا 99 بود دقیق یادم نیست اما هنوز اون بیماری همه گیر شیوع پیدا نکرده بود من تو آژانس هواپیمایی کار میکردم و سرگرم و مشغول اواخر سال بودیم داشتیم تورهای نوروز میفروختیم یکی از مشتری های قدیمی که مدیرمون میشناخت و قبولش داشت اومد حضوری تور ترکیه رو پرسید و امار گرفت که اگه 2تا بزرگسال و یک بچه تقریبا 6.7 ساله باشه چقدر میشه منم براش گفتم و گفت برای کسی میخواد میره بهش میگه و خبر میده خلاصه یکی دو ساعت بعدش تماس گرفت و گفت برای کارمندم میخوام میخواد با خانمش بره بیا براش توضیح بده و اومد گوشی و بگیره اون شخص یعنی کارمندش ازونور گفت من سر در نمیارم خودت بپرس و اکی کن اگه قیمتش مناسبه گویا اولین براشون بوده میخواستن برن و گفتن هتل خوب با پرواز خوب میخواهیم چیزی که اکثرا میگفتن با کمترین مبلغ بهترین و بالاترین کیفیت این توقع رو معمولا داشتن مسافرا
خلاصه مدیرشون گفت چقدر میشه منم گفتم فلان قیمت مبلغش خیلی یادم نیست گفت بگیر برام پر نشه منم دوبار چک کردم باهاشون و از مدیرم پرسیدم پول بگیرم؟ گفت نه میده بگیر براش منم هتل و پرواز و اکی کردم و بلیط و ووچر هتل و فرستادم قرار شد فرداش بیاد کارت بکشه
فرداش اومد و دیدم مبلغی که کشید حتی نصف مبلغی که کل تورشون میشد نبود گفتم مابقی ش و کی میکشین؟ گفت مابقی مگه داره؟ کلن مگه اینقدر نمیشد؟ گفتم نه من گفتم نفری اینقدر گفت بزارین تماس بگیرم با کارمندم و بعد تماس گفت من بهش گفتم اینقدر اینم همین قدر مبلغ و میتونه بده اقا منو میگی انگار اب سرد ریختن روم اولش فکر کردم داره شوخی میکنه بعد که گذشت دیدم نه جدیه یواش یواش مدیر و همکارام هم توجه شون جلب شد خلاصش میکنم براتون
این اقا خودش بارها پرواز گرفته و سفر کرده و میدونسته قیمتی که من گفتم نفری بوده اما اون موقع حالا خودش یا کارمندش اینجوری برداشت کردن یا فکر میکرده کارمنده همچین پولی رو داره اکی داده اما بعد که دید اوضاع اینجوریه گردن نگرفته و گفت شما بمن گفتی کلش میشه این مبلغ خلاصه سرتون و درد نیارم اونا گردن نمیگرفتن و میگفتن مشکل از اژانسه پولش و خودش باید بده بعد نه پرواز نه هتل هم غیر قابل استرداد بود یک هفته ما درگیر بودیم منی که کل پس انداز و مبلغ کارتم دو تومنم نمیشد باید نزدیک 40 میلیون اون زمان جریمه میدادم مدیرم گفت گردن خودته میخواستی باهاشون قرارداد ببندی یا حداقل تو واتس اپ یا جایی مینوشتی که اینقدر پول بلیط اینقدر هتل که ما مدرک داشته باشیم الانم میره پای
خودت من هرچی با اونا صحبت کردم گریه کردم که اقا من کارمندم همچین پولی رو ندارم اخه مگه میشه شم متوجه نباشی تو این زمان این قیمت اونم نوروز این مبلغ و مشهدم نمیتونی بری اونا هم مدیره میگفت من خودم الان اوضاع مناسبی ندارم که کمکشون کنم به شما هم فشار نیاد اونم میگفت من خودمم از پدرزنم قرض گرفتم برم سفر دیگه من داشتم سکته میکردم اون زمان تازه با سایت اشنا شده بودم اما هنوز اونقدر جدی روی خودم کار نمیکردم که بتونم مدیریت بحران کنم خلاصه از هر روشی بود کمک گرفتم با مشاور صحبت کردم به اون اقا گفتم شما با پول من میخوای زن و بچت و ببری ترکیه؟ بنظرت کار درستیه؟ خلاصه کم کم به این نتیجه رسیدم اگه همینجوری پیش برم سکته میکنم گفتم مدیرمون جریمه رو قسطی کنه و از حقوقم کم کنه این چیزی بود که تو اون شرایط سخت به ذهنم رسید خیلی سخت بودااا اصلا نمیتونین تو اون شرایط جای من باشین و تصصورش کنین من خیلی خلاصش کردم
بعد یه جایی واقعا از خدا خواستم گفتم خدایا جدی جدی دارن میرن و من نه تنها ضرر کردم بلکه خودمم نمیتونستم عید جایی برم یا حقوقی داشته باشم و کل عید و خونه فقط غصه میخوردم از ته دلم از خدا کمک خواستم و با نا امیدی به کارم ادامه میدادم سعی میکردم به روی خودم نیارم که همکارم میگفت واقعا خوب روحیه ای داری دختر من بودم میکشتمشون
سعی میکردم خیلی وارد این بحثا نشم حتی همکارم میگفت برای بقیه مسافرا سود بیشتری بگیر که جبران بشه اما من دیگه اصولی عمل میکردم با قرارداد و بیعانه و هزارتا مدرک حتی سود بیشتر نمیگرفتم که کنسل نشه بدتر بشه
گذشت تا اینکه توکل کار خودش و کرد ایمان و صبر و کنترل ذهن نتیجه داد معجزه شد اصلا
بیماری همه گیر اومد و کشورها یکی یکی پروازها رو کنسل کردن و ترکیه هم رفت جزوشون یادمه دیرتر از بقیه ورود خارجی رو به کشورشون ممنوع کرد اما اعلام کردن نوروز تمام تورها کنسل میشه و مبلغ ها عودت داده میشه من اصلا نگم براتون چه حالی داشتم تازه تو چه شرایطی؟ اکثر هتل ها و پروازها برنگشت و اگه هم پول برگشت شرکتهای ایرانی پول و یا دیر دادن یا یسری هاشون که معروف هم بودن نام نمیبرم پول خیلی ها رو خوردن و شکایت زیاد داشتن اما فقط توحید بود که در جای درستش بود از بین تمام تورها یی که من خریدم دوتاشون ریال به ریالش برگشت به حسابمون که تور این خانواده هم شاملش میشد اصلا ازونروز به بعد من ادم دیگه ای شده بودم فکر میکنم بعد این ماجرا هم قوانین و جدی گرفتم و اون موقع عید فقط مباحث استاد و گوش میدادم البته از تلگرام و از یه منبع فیک که بعدا متوجه شدم اصلش جای دیگست و وارد سایت شدم کلی درس گرفتم ازون ماجرا
هرجا هم که فکر کردم علامه دهر شدم با سر خوردم زمین خیلی جاها بوده اما خدا اینقدر یگانه و اینقدر بخشندست که جوری زمین نزدنتت که نتونی بلند شی ولی میفهمی که از کجا خوردی
استاد اون قسمتی که گفتین همه جا میگین و مینویسین که من هرچی دارم از خداست من از خودم هیچی ندارم میخواستم هق هق کنم واقعا من هرچیز قشنگی که تا الان دارم و همش و خدا بهم داده به گونه های معجزه اسا
رابطه قشنگم، سلامتی م که شاید سالی یکبار دکتر برم هنوز بدون استفاده از قانون سلامتی، سفرهای معجزه اسام خونه دلخواهم جایگاهم اعتبارم همه و همه رو خودم اگه میخواستم بسازم به این زیبایی و دقیقی نمیشد همشو از خدای بزرگم دارم مرسی استاد که در بهترین لحظه و بهترین وقت برامون خدا شدی و صحبت کردی مرسی ازینکه یادمون دادی عاشق بودن و ارزش معشوق و که اصلا کلمات نمیتونن اداش کنن
همواره خداوند را سپاسگذارم که هدایت شدم به این سایت توحیدی و بسیار با ارزش
از استاد عزیزم سپاسگذارم که توحید واقعی را به من نشان داد و شرکهایی بسیار مخفی در ذهنم را .
اوایل ذهنم در مقابل بعضی از حرفهای استاد مقاومت میکرد و هی نجواها می اومدن که نه بابا اینا درست نیست، زمان برد اما تونستم تا حدی صدای بلند نجواها را کم کنم چون بقول استاد این نجواها که همان شیطان است همیشه هست فقط ما باید روی باورهایمان کار کنیم تا این صدا خیلی ضعیف بشه .
میتونم بگم سخت ترین کار ، تلاش برای درست کردن باورهای توحیدی است .
همیشه در ذهنمان، ترس ،شک ،دودلی و تردید دنبال هر فکر و ایده ای میاد وبرای ایجاد باور و یقین و اطمینان به خداوند باید مراقب ورودیهای ذهنمان و توجه روی نکات مثبت داشته باشیم .
گفتن این حرفا قشنگه اما باید در عمل ثابت کنیم که من به خداوند اطمینان دارم پس خیالم آرام است .
فایلهای بسیار عالی استاد قرار دادین من شاگرد تنبل شما هستم چون از نوشتن و تایپ کردن خوشم نمیاد و اصولا ویس میفرستم اما کار شما اینقدر ارزشمنده که باید نوشت و باز هم نوشت و از زحمات شما تشکر و قدر دانی کرد . سپاسگذارم.
تمرین این جلسه:
کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده ؟
جواب = خداوند خیلی از درها را برایم باز کرده هروقت صدایش کردم به گونه ای که نمیتوانم بشمارم . مثلا سفر مکه که رفتم بطور ناگهانی و یکهویی یک آشنایی اسم منو تو کاروان دوستش نوشت و بعد به من گفت و ماه بعدش من عازم مکه شدم و این در حالی بود که پاسپورتم زمانش تمام شده بود و برای مکه یک پاسپورت جداگانه هم میدادن که به محض مراجعه گفتن هفته آینده بیاتحویل بگیر و پول هم برای خرید ارز نداشتم به یک آشنایی گفتم باید ارز تهیه کنم خودش گفت من برات میگیرم میارم در خونه من هم قبول کردم وقتی آورد گفتم چقدر واریز کنم گفت وقتی برگشتی ، من اصلا موندم خدایا داری چکار میکنی همه چی سریع داره آماده میشه بدون اینکه من تلاشی بکنم .خدایا تو خودت داری منو دعوت میکنی پس خانوادمو چکار کنم میدونی خرج زندگی رو من میدم ، فقط قلبم آرام بود و یک صدایی میگفت بیا و اونا رو بسپار به من و من در این سفر با خدای خودم عشق کردم .
سوال=
کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
جواب =
میتوانم بگویم خداوند همیشه دستانش را برای کمک به سمتم فرستاده تا مسئله من حل بشه .
مثلا مبلغی را به آشنایی قرض دادم تا کار کند اما بعد از یکماه دیدم خبری ازش نیست و خانوادشم میگفتن خبر نداریم بعد یکی از دوستان خانوادگی مون منزلمان آمد و متوجه قضیه شد گفت ما یه آشنایی تو دادگاه داریم برو پیشش من بهش میگم اگه بتونه کارتو پیش ببره وقتی مراجعه کردم بنده خدا خودش همه کارهای منو انجام دادو متوجه شد طرف افتاده زندان بجرم کلاهبرداری و طوری درخواست منو نوشت که طرف مجبور شد پول منو بده و مشکل مالی خودمم حل بشه.
و زمانی که ورشکست شدم هیچ پولی برای گرفتن خونه نداشتم و کسانی هم که قول داده بودن جواب تلفن ندادن من فقط وقتی غروب از سرکار برمیگشتم تو یه کوچه خلوت فقط گریه کردم و گفتم خدایا دیگه نمیدونم چکار کنم کمکم کن من درمانده و مستأصل شدم تو کمکم کن بعد خداوند از جایی که انتظار نداری کمکت میکنه دوتا از خواهرانم و داماد خواهرم هرکدام مبلغی برایم فرستادن گفتن برو خونه بگیر و من فقط شکر گذار خداوند شدم که نجات پیدا کردم از آوارگی الان که مینویسم خودم گریه م گرفت از لطف خداوند
سوال=
کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است
جواب=
خداوند خیلی جاها بی دریغ به من کمک کرده
مثلا زمانی که خواهرم میخواست ازدواج کند پول برای گرفتن جهیزیه نداشتم (خانوادم تحت سرپرستی خودم بودن) به خواهرم گفتم نگران نباش همه چیز برات میگیرم همه چیز درست میشه خواهرم میگفت اما مشتریهات خیلی کم شده گفتم تو نگران نباش خدا درستش میکنه و تو سربلند میری سر زندگیت .بعد خداوند مشتریهای زیادی برام فرستاد و من شروع به خریدن جهیزیه اون هم به سلیقه خود خواهرم و بهترین مارک و با جهیزیه کامل رفت سر زندگیش به پدرم و مادرم میگفتم با توکل بخدا همه چیز حل میشه و خدا نمیزاره این مو پاره بشه .
سوال=
در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
جواب=
علت ورشکستگی من همین حرص و طمع اشتباهم بود من از خدا میخواستم به من بگه این کار را بکنم یا نه؟ با اینکه خداوند به من نشان میداد که این راه اشتباهه باز من میگفتم نه بابا من میتونم موفق بشم همانطور که قبلا موفق شدم تا اینکه کم کم تو یک باتلاق قرار میگیری و تا گلو فرو میری آنوقت متوجه میشی بخاطر غرور بیجا و عدم توجه به الهامات الهی وارد چه جهنمی شدی .
و دلت رو به قولهایی که دیگران میدادند و عمل نمیکردن دادی و با جهل خودم یک جهنم ساختم .
بسیار خوشحالم که یکسال و چند روز شده که با شما استاد فرزانه و این جمع از دوستان بسیار عالی آشنا شدم و روی خودم کار کردم و سپاسگذار خداوندم که هر لحظه مرا هدایت میکنه و قلبم در آرامشه و مرتب بهم میگه همه چیز درست میشه فقط باور هاتو درست کن و ایمان داشته باشه که خداوند تو را از فرش به عرش میرسونه با توکل بخدا
همگی شما عزیزان در پناه خداوند یکتا شاد و تندرست و ثروتمند باشید
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
واقعا که هدایت خداوند چه ها نمی کنه با انسان! و چقدر منی که این قوانین رو میدونم و حتی در عمل هم تاثیرات فوق العادش رو دیدم، وقتی که به نجواهای شیطان فرصت میدم که در گوشم زمزمه کنه، دارم به خودم ستم می کنم! وقتی که اجازه میدم باز شیطان در دلم نسبت به تاثیر قانون و کارهایی که خداوند برام ایجاد می کنه شک ایجاد کنه، دارم به خودم ظلم می کنم!
امروز اتفاقی افتاد که همون موقع گفتم شب باید بیام و در موردش کامنت بنویسم.
کار من مشاوره تحصیلیه و من خیلی سعی کردم به دانش آموزان خودم در ویدئوهام تاکید کنم که با کنترل ذهن میشه در تحصیل نتیجه گرفت. چیزی که خودم هم در دو تا کنکوری که دادم اثباتش کردم. آموزه های من با تاثیری که از استاد عباس منش و آموزه هاشون گرفتم، خیلی به مباحث توحیدی و نقش خداوند در موفقیت ما در تحصیل اشاره داره.
وقتی که ماه رمضان شروع شد، ویدئویی رو گذاشتم و در اون در مورد فلسفه روزه و هدفی که خداوند از واجب کردن روزه (تقوا) داشته صحبت کردم و سعی کردم بهشون این باور رو بدم که شما با روزه گرفتن قراره تقوای خودتون رو زیاد کنین. صرف گشنگی و تشنگی کشیدن هیچکس رو به خدا نزدیک نکرده و نمی کنه.
امروز داشتم با یه دانش آموزم صحبت می کردم. بهم گفت آقای محمدی من خیلی فشار بهم میاد وقتی که روزه می گیرم و از اون جایی که یه بیماری هم دارم (و پزشک بهم گفته بهتره روزه نگیری)، این روزه گرفتنه خیلی کارو برام سخت می کنه و نمیذاره درس بخونم. چیکار کنم.
من از اون جایی که می دونستم این دانش آموزم باورهای سخت مذهبی داره و فکر می کنه اگه روزه نگیره الان دیگه بزرگترین گناه رو مرتکب شده و این حرفا، سعی کردم با منطق ذهن استدلالیش رو قانع کنم که نگاهی که اون به روزه داره (که حاصل ورودی هاییه که در جامعه مذهبی ایران بهش داده شده) با نگاهی که خالق به روزه داره فرق می کنه. خلاصه کلی باهاش صحبت کردم و منطقش هم این صحبت هارو پذیرفت.
توی صحبت هام آیه (لا یکلف الله نفسا الا وسعها) رو بیان کردم و گفتم که خداوند هیچ درخواستی که خارج از توانایی ما باشه رو ازمون نداره. این رو که گفتم اون دانش آموزم گفت آقای محمدی! من از وقتی ماه رمضون شروع شده خیلی با خودم درگیر بودم که روزه بگیرم یا نه. دیشب توی خواب، دقیقا این آیه به شکلی که نمی دونم چطور بود بهم گفته شد. الانم که شما این آیه رو تکرار کردین حتما این هدایت خداونده. مبنی بر این که نباید روزه بگیرم!
اصلا من وقتی این صحبت رو شنیدم یه تکونی خوردم! بهش گفتم آفرین! این دقیقا هدایت خداست. این دقیقا الهام خداونده. و اون خدا بوده که توی خواب بهت این آیه رو بیان کرده.
این اتفاق امروز باز بیشتر این باور که دارم سعی می کنم بسازمش رو درونم تقویت کرد که وقتی ما از رب خودمون سوالی رو بپرسیم، اون به بهترین شکل مارو هدایت می کنه و خودش پاسخ رو بهمون میگه! البته به شرطی که ما ذهنمون رو خاموش کنیم تا بتونیم صدای هدایت خداوند رو بشنویم.
خدایاشکرت برای حضور همیشگیت در زندگی هامون…
برای همه شما عزیزانم از درگاه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، آرزوی موفقیت و سربلندی و سعادت دارم.
همین اول بگم که این فایل یه معجزه بود برای امروز من و مثل همیشه انگار که اختصاصی دررابطه با من ضبط شده بود …
یادمه اولین بار که با استاد آشنا شدم حال مناسبی نداشتم و یک کلمه ای که یادم نیست رو توی اینترنت سرچ کردم و یک فایل از استاد اومد که توحید عملی سه اگه اشتباه نکنم بود و توی اون فایل یادمه استاد لباس قرمز و شلوار قهوه ای چرم پوشیده بود و کنار دوتا یخچال بزرگ و ماشینای لباسشویی که توی عمرم ندیده بودم توی یک فضای رویایی نشسته بود و داشت در رابطه با خداوند و قرآن و توحید صحبت می کرد الان که یادم میاد خندم میگیره که چطور روی یخچال دنبال انعکاس تصویر استاد می گشتم چون فکر می کردم حتما فوتوشاپه وگرنه این کلبه و این امکانات واقعی نیست و انقدر باورهای محدود کننده داشتم که حتی یه همچین چیز معمولی برام دور از باور ام بود…..
با خودم می گفتم این آدم که صورتشو تراشیده چطوری از قرآن و خدا صحبت می کنه و اصلا بهش نمیاد یادمه فایل رو نصفه و نیمه نگاه کردم و همین که می خواستم صفحه مرورگر رو ببندم یه حسی بهم گفت این صفحه رو سیو کن و بعدش خارج شو و من رفتم تا دو ماه دیگه و دوباره به اون صفحه اومدم و الان یک روز هم نیست که از آموزه های استاد استفاده نکنم و در تمام زمینه ها به جز یک مسئله پاشنه آشیلی زندگی من اصلا قابل مقایسه با قبل نیست واگر دررابطه با بعضی موضوعات با دیگران صحبت کنم امکان نداره حرفم رو باور کنن ….
در رابطه با موضوع پاشنه آشیلیم که مثل خیلی ها ثروت هست به نقطه ی عجیبی رسیدم و چند ماه پیش توی کاری که می خواستم انجام بدم یک پتانسیلی پیدا شد که اگه ادامه بدم حداقل ده سال جلوتر می افتم از همه نظر و انگار که خداوند بهم گفت نا امید نباش و نگران زمان و عقب افتادن از دیگران نباش فقط تمرکز کن و به کارت ادامه بده بقیش بامن…و خودش برای هزینه های شخصیم معجزه وار از جاهای باور نکردنی پول فرستاد تا ادامه بدم و بی خیال نشم…
این که گفتم این فایل برای من آماده شده بود چون چند روز پیش به یکی از دوستان یک مشاوره سرمایه گذاری دادم که در عرض چند روز به نتیجه رسید و من خوشحال از اینکه انقدر دقیق پیش بینی کرده بودم و منتظر بودم بعد از دیدنش چطور قراره ازم تعریف کنه که این فایل استاد اومد و همون موقع سرم رو انداختم پایین و گفتم خدایا غلط کردم من هیچی نبودم ونیستم و هرچی دارم و دیگران حتی نمی تونن باور کنن از تو هست و بس…..
الان که استاد گفتن دوباره به یاد آوردم که توی این چند سال گذشته فقط اتفاقای عالی به ذهنم میاد و برای اتفاقای بد و ناگوار باید کلی به ذهنم فشار بیارم تا پیداشون کنم در صورتی قبل از آشنایی با استاد اتفاقات بد جزئی از زندگیم بود ولی الان مدت هاست که شرایط و آدم ها به صورت خودکار در جهت رشد و موفقیت و اتفاقات خوب برای من تغییر می کنن و نمی دونم چطور بابتش سپاسگذار باشم….
من همیشه از خدا می خوام که من رو هدایت کنه و حتی برای نوشتن کامنت توی سایت هم هیچ وقت خودم رو مجبور نمی کنم و وقتی کامنت می زارم انگار نمی تونم کامنت نزارم و کلمات به صورت پیوسته ظاهر می شن و الانم اینجوری بود ….
از استاد عزیز سپاسگذارم که با عمل به هدایت هاش ما رو هم به سمت خداوند و توحید هدایت کرد ….
توی زندان یوسف به اون دوتا زندانی میگه توحید یک نعمت از سمت خداست ولی مردم نمی دونن که چه نعمتی هست و الان سال هاست که با همین اندک نگاه توحیدی ونتایج شگفت انگیزش و آزادی که خدا بهم داده می فهمم که یوسف چی میگفته ….
سلام به شما استاد عباسمنش عزیز و همچنین خانم مریم شایسته گل
فایل بسیار پر محتوایی بود واقعا، در مورد تواضع حقیقتش اصلا روی خودم کار نکردم، شاید بیشتر ذهنم تمرکز داشت روی اینکه رو کسی حساب نکن و رو خدا حساب کن، اما این وسطا حواسم نبود که خیلی اوقات شاید روی بقیه حساب نکنم، ولی دارم روی خودم حساب میکنم، اینکه روی خودمون حساب کنیم هم دقیقا عین اینه که روی مردم حساب کردیم و روی خود حساب کردن هم شرکه…
وقتی روی خودمون حساب میکنیم چون خودمون رو میبینیم فقط و چون ما تواناییمون بسیار بسیار محدوده، منحرف میشیم، وقتی فقط خودم رو ببینم، جسمم رو ببینم، زور بازوم رو ببینم، هوش خودم رو ببینم، منابع مالی خودم رو ببینم، ارتباطات خودم رو ببینم، من دارم بینهایت محدود میکنم خودم رو…
استاد من خیلی روی خودم حساب میکنم راستش، خیلی زیاد… طبق فایلای شما یاد گرفتم که باید رفت تو دل ترسا، یا مثلا فایل گربه چکمه پوش یه مثال زدید که من خیلی دلم خواست که اونجوری باشم و برنامه رو چیدم که اونجوری باشم در عمل…این مثال که گفتید یه گله سگ به سمت شما حمله کرد و شما رفتید تو دلش و شما هم حمله کردید سمت اونا… من خیلی خواستم خودم رو اینجوری تربیت کنم که هروقت تهدید و ترسی بود برم واردش بشم، اتفاقا چند روز بعد از اینکه این قول رو به خودم دادم یه اتفاقی شبیه این برام رخ داد، از یه کوچه ای داشتم رد میشدم و یک جا بود که داشتن بیمارستان جدید میساختن و هنوز ساخته نشده بود، و اونجا نگهبان داشت و سگ نگهبان هم داشت، و چون محوطه ی بزرگی هم بود سگه آزاد بود، دقیقا لحظه ای که من میخواستم از جلوی در اونجا رد بشم نگو نگهبان اونجا همون موقع میخواست با ماشین بیاد بره بیرون و به موازات اینکه اون در باز شد منم رسیدم همونجا و سگه منو دید و به سرعت به سمتم اومد و شروع کرد پارس کردن و اینکه بیاد منو بگیره، اول اینکه بگم من طبیعتا خیلی ترسیدم ولی خواستم با حرکات بدنم عقب برونم سگ رو و فرار نکردم به هیچ عنوان، و دیدم که سگه هیچ جوره بیخیال نمیشه و فاصله م رو زیاد کردم باهاش و بالاخره نگهبانه از ماشینش پیاده شد و سگه رو گفت که برگرده…
من دقیقا اون مدت بشدت دوست داشتم مثل شما رفتار کنم و نترسم از چیزی و برم تو دلش حتی اگه به قیمت جونم تموم شه و دارم این قول رو به خودم میدم و کار میکنم روش، و خیلی سریع انگار جهان منو محک زد… اما بعدش دیدم که من بینهایت ترسیدم و اصلا توقع این مقدار ترس رو از خودم نداشتم، یعنی بعدش که برگشتم خونه خیلی زیاد این ترس منو در بر گرفته بود و انگار اعتماد به نفس منو گرفت که تو چرا به سگه حمله نکردی؟ یعنی ذهنم هی بمن میگفت تو باید حمله میکردی به سمتش…
من خیلی فکر کردم که چرا من میترسم، دلیل اینکه میترسم چیه، و هدایت شدم به اینکه تو فقط داری روی امکانات خودت حساب میکنی، بخاطر این میترسی و ترست نمیریزه… یعنی فقط اینو میبینی که خب زور بدنی تو چقدره و حساب میکنی که اگه سگ یا هرچیز دیگه ای بهت حمله کرد چجوری از پسش بر بیای، و استاد چون من مثل شما قد بلند و هیکلی نیستم، ذهنم بشدت مقاومت داره و همش بمن میگه اگه استاد عباسمنش اینجوری کرده دلیلش زور و بازو و قد و هیکلی هست که داره، یا اگه تو جایی از تهدید و دعوا نمیترسه دلیلش قدرت و زور فیزیکی ای هست که داره، و چون من در شما قد و هیکل ندارم ذهنم منو بشدت محدود میکنه و وقتی هم که در شرایطش قرار میگیرم حساب کتاب میکنه ذهنم و میگه خب تو حتی اگه با اون سگ هم درگیر میشدی زور فیزیکیت نمیرسید به اون سگ و شکست میخوردی ازش…. یا خیلی مسائل دیگه…
یعنی ذهن من زور بدن و قد و هیکلم رو معیار پیروزی قرار داده برای خودش و میگه که استاد عباسمنش اگه ازین کارا کرده بخاطر قد و هیکلش بوده…و این خیلی احساس بدی بمن میداد همیشه، خیلی احساس بدی بمن میده هنوزم
حالا تو این فایل و فایلای قبلیتون یجورایی جواب من داده شده، که تو داری روی خودت حساب میکنی فقط، فقط داری خودت رو میبینی و ظاهر داستان رو میبینی، فکر میکنی که زورم فیزیکیم اگه بیشتر بود میتونم از پس این چیزا بر بیام… یعنی من دارم روی خودم حساب میکنم نه روی خدا… فکر میکنم که روی خدا حساب میکنم…
در صورتی که خدا از بینهایت طریق کمک میکنه، مگه خدا فقط میتونه از طریق زور و قد و هیکل اراده و قدرتش رو برای من جاری کنه؟
خدا هدایتم کرد که تو خیلی روی خودت حساب میکنی و اتفاقا اصلا روی خدا حساب نمیکنی و روی خودت داری حساب میکنی و چون خودت محدودی قطعا ناتوان خواهی بود… یعنی ذهن من معیار پیروزی در این مواقع رو هیکلم میدونه!
اصلا خدارو لحاظ نمیکنه ذهنم، اصلا قدرتش رو لحاظ نمیکنه…
استاد این مورد بینهایت پاشنه آشیل من هست واقعا، این همون غرور و منیت و تکبره، اینکه فقط خودم رو عامل میدونم…
در صورتی که در این مثال ها قران گفته که فرد با ایمان 200 نفر رو در جنگ میتونه شکست بده!
یعنی صحبت از هیکل و قد نمیکنه..
یا میگه دو گروه باهم رو برو شدن و گروه کافر این گروه با ایمان رو دو برابر دیدن با چشماشون!
یعنی مثلا 100 نفر مومن اگه بودن، اون گروه کافر اینارو 200 نفر دیدن و این باعث شد که گروه کافر شکست بخوره و بترسه و ببازه خودش رو…
یعنی وقتی خدا بخواد کمک کنه از راه های مختلف اینکارو میکنه، بینهایت راه بلده که تورو به نتیجه برسونه…
در این مثال خودم که گفتم، شاید اصلا اگه من ایمانم قوی بود، ممکن بود سگه وقتی منو میبینه به دلایلی بترسه از من و مثلا من یه ادم بشدت بزرگ و عظیم الجثه در نظرش در بیام… و اینجوری از من رفع بشه اون خطر…
اما ذهن بیمار و محدود و خودبین و مغرور من فقط با معیار های خودش میسنجه و فقط ظاهر و امکاناتی که خودش حدس میزنه رو لحاظ میکنه…
استاد من خیلی روی خودم حساب میکنم، یعنی فقط خودم رو میبینم، نمیتونم ببینم امکانات خدارو، نمیتونم رو خدا و قدرت بینهایتش حساب کنم، میترسم از اینکه نکنه خدا به داد من نرسه…
این یک جنبه ی غرور و خودبینی هست که در وجود من هست و بینهایت مشکل دارم توش، بینهایت
یک مثال دیگه که مدتی قبل تر رخ داد برام، ساعت 12 یا 1 شب بود که داشتم میومدم خونه و نگو چنتا سگ ولگرد یجا بودن و من از یه تیکه منطقه بیایونی باید رد میشدم، یهو صدای پارس کردن چنتا سگ رو شنیدم و بعد چند لحظه صدای پاشون رو شنیدم که دارن میدون سمت من، چون خیلی تاریک بود و روشنایی هم نبود اونجا من نمیدیدم که اینا کجا هستن و اصلا نسبت به این موقعیت درکی نداشتم، ولی بخاطر این قولی که به خودم دادم به هیچ عنوان فرار نکردم، ذهنم بارها گفت بدو و فرار کن، بارها ذهنم این وسوسه رو کرد که برو… ولی من به راهم ادامه دادم خیلی معمولی ولی دیدم که سگا کاملا نزدیک شدن و خم شدم چنتا سنگ برداشتم و به سمتشون انداختم و داد زدم سرشون تا وایستادن، اما همچنان در کمین من بودن… ازونجا رد شدم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد خداروشکر، و همون شب من خیلی به خودم افتخار کردم، گفتم افرین تو نترسیدی و فرار نکردی، استاد اینم بگماااا، من کسی هستم که در بچگی چنتا سگ بمن حمله کردن و منو گرفتن به صورت واقعی! من کسی هستم که با این گذشته و با این فوبیای وحشتناک اینجوری عمل میکنم، اونایی که یکبار سگ گرفتتشون رو اگه ببینیم، میفهمیم که اینا از یک کیلومتری صدای سگ میاد فرار میکنن و بینهایت وحشت دارن ازش…
با این حال اون شب گفتم افرین تو خیلی خوب عمل کردی… اما سر همین کامنت نوشتن به خودم گفتم نکنه تو اعتبار اون کارت رو دادی به خودت؟ این منم منم تو چیه واقعا… اونشب من خیلی به خودم افتخار کردم، خیلی احساس شجاعت کردم، چون ساعت یک شب بود و هیچ احدی اونجا نبود و اگه اون سگا منو میگرفتن و میریختن سرم قطعا هیچ راه نجاتی نبود…
اما استاد توی همین جملاتی که بالا نوشتم انکار پر از خودبینی و شرکه… اینکه میگم اگه سگا میریختن سرم کارم تموم بود، یا من بودم که شجاع بودم و فرار نکردم، یا اگه موفق شدم که مقابله کنم با اونا، اینا نکنه همش همین تکبر و غرور و شرک باشه؟
البته انسان باید خودش رو تحسین کنه و منم کردم، اما اینکه اعتبارش رو به کی دادم حس میکنم به خودم دادم… چون در الگویی قبلی که سگ نگهبان بمن حمله کرد و حس کردم موفق نبودم خودم رو فقط لحاظ کرده بودم…
خدا بمن هدایت کرد و گفت که تو فقط شرایط ظاهری رو میبینی، فقط امکانات خودت رو میبینی، کلا تو فقط دو تا چشم ظاهری هستی!
دیگه هیچی رو لحاظ نمیکنی، خدا با اون قدرت بینهایتش رو لحاظ نمیکنی، فکر میکنی که خدا فقط میتونه از طریق امکاناتی که تو فرض میکنی داری بهت کمک کنه!
یاد اون حرفتون افتادم که گفتید دستان خدارو محدود نکنیم، اگه تمرکز کنیم روی یکسری امکانات خاص، داریم خدارو برای خودمون محدود میکنیم.. و من دقیقا همینم…انقدر این غرور و تکبر زیاده که باور دارم همین امکانات و این هوش و همین زور بدنی که دارم کل توانایی منه… و اگه جایی اینا جواب نداد قطعا تمومه کارم، و البته که طبق این معیارهای من خیلی جاها هیچ شانسی برای خودم نمیبینم، چون میگم مثلا فلان حیوان ده برابر من زور بدنی داره، معلومه اگه حمله کنه بهت نابودت میکنه… یعنی ذهن من اینجوری میبینه…
و استاد یادم هست که گفته بودید شما تو ایران میرفتید توی جنگل های وحشی که پلنگ و خرس و گرگ داشت و تنها میرفتید برای اینکه ایمانتون تقویت بشه…
الان که مینویسم، میگم که خب اگه استاد عباسمنش با حساب کردن روی هیکل و زور بدنیش رفته اینکارو کنه، خب اگه یه پلنگ بخواد بگیرتش مثل آب خوردن استاد عباسمنش رو از بین میبره…. پس معلومه شما روی فیزیک و بدن و هیکل حساب نکردید که این عمل از شما سر زده و رفتید توی جنگل… این نشون میده شما به امکانات بینهایت خدا باور داشتید و حساب کردید روش و باورش کردید…
استاد الان میفهمم که من اگه تو اتفاقی که برای خودم افتاد اگه ذره ای خواستم مقابله کنم هم بخاطر این بوده که روی بدنم حساب کردم،
الان فهمیدم که من همیشه و همیشه به صورت اتوماتیک برای خودم پیش بینی میکنم که خب اگه تهدید یا خطری اینچنینی برام رخ داد من چجوری واکنش نشون بدم! چجوری مثلا حمله کنم به اون حیوان، چه حیله و ترفندی بکار ببرم!
همین رفتار من نشون میده من دارم روی خودم حساب میکنم نه روی خدا! دارم میگم که خب همین راه نجاته پس باید از قبل برنامه ریزی کنم!
یعنی دارم برای خودم و خدا تعیین میکنم که اینجوری میتونم نجات پیدا کنم… دارم بینهاااااایت خدا رو محدود میکنم
اصلا خدارو لحاظ نمیکنم! این رفتار من که از قبل برنامه ریزی میکنم و فکر میکنم اگه همچین اتفاقی افتاد چجوری حمله کنم و چجوری برم برای زدن
که این قطعا راه اشتباهه
درستش اینه که من باید از قبل تصمیم بگیرم که هر ترس و تهدید بود برم تو دلش و توکل کنم به خدا… تا اینجاش اگه از قبل تعیین کرده باشیم درسته… تصمیمات از پیش تعیین شده
اما اینکه جزییات رو بیام هی مرور کنم که چی میشه چجوری میشه، چکار باید کنم، چه رفتار خاصی باید داشته باشم، اینا تماما شرکه و روی خودم و امکانات محدودی که حساب میکنم هست…
واااقعا این کامنت نوشتن برای من عین خودشناسی کار میکنه، من اصلا خیلی چیزایی که توی همین کامنت نوشتم رو برام واضح نبود و درک درستی ازش نداشتم؛ اما الان خیلی بهم وصل شدن و به شناخت خوبی از رفتارام رسیدم…
بازم بگم من واقعا روی خودم خیلی حساب میکنم، حتی شاید فکر میکنم که روی بقیه حساب نکردن یعنی روی خودت حساب کردن! شاید اصلا این باور رو دارم…
حتی نباید روی خودمم حساب کنم، چون من محدودم، من به هیچ عنوان امکانات کافی ندارم برای هیچ چیزی… هر امکاناتی از سمت خداست… و من نمیدونم خدا چجوری میخواد بمن کمک کنه… و اصلا نباید پیشبینی کنم چیزی رو… فقط باید باورش کنم و اصلا نگم و فکر نکنم چجوری میخواد رخ بده شرایط… اینکه خدا چجوری میخواد کافی باشه برای من و اینکه بخوام به این فکر کنم، بدتررررررررین ضعفه و بینهایت محدودم میکنه و منو میترسونه…
حالا استاد گفتید مثال بزنیم از جاهایی که غرور و تکبر باعث بلا شده…میخوام بگم این غرور و منیت و تکبر توی خیلی چیزا اتفاق افتاده برام..
چند ماه پیش میخواستم برم فوتبال توی چمن مصنوعی، بشدت هم دوست دارم فوتبال رو و اونشب هم خیلی زیاد ذوق داشتم براش، خیلی ذوق داشتم اونشب که سر برسه و برم بازی کنم
استاد من نیم ساعت زودتر رفتم با دوستم که چنتا شوت و اینا تمرین کنیم تا بقیه بیان…. در حین اینکه چند نفر داشتن لباس عوض میکردن و منم داشتم اماده میشدم و لباس عوض میکردم، بدون اینکه گرم کنم توپو کاشتم و خواستم بشوتم همون اول… یهو یکی بهم گفت اولش گرم کن که مصدوم نشی… منم با خنده بهش گفتم من مصدوم نمیشم! و رفتم که شوت رو بزنم…
همون لحظه که اون جوابو بهش دادم، یه حسی در درون بمن گفت این چی بود که تو گفتی…
همش در چند لحظه رخ داد… استاد من اومدم که شوت رو محکم بزنم و لحظه ی زدن شوت پای تکیه گاهم بالای ران پام، یه لحظه یه تیر شدید کشید… یه درد وحشتناک رخ داد و همون جا من افتادم و اصلا نفهمیدم شوت زدم یا نزدم…
یک نقطه از پام تیر کشید به شکل خیلی شدید و درد شدید…
و پاشدم که ادامه بدم و هرررررچی سعی کردم که بازی کنم نشد… یعنی دیگه نتونستم… اون شب اینجوری تو ذوقم خورد و تا یکی دوماه این درد با من بود و هروقت میخواستم بدوام، دوباره تیر میکشید و نمیزاشت… شاید سه ماه طول کشید که کامل خوب شه… و دیگه هم نتونستم برم فوتبال با اینکه در حد مرگ ذوق بازی داشتم…
دقیقااااا مصداق تکبر و غرور رو دیدم… حالا اونجا من توی پام یک مصدومیتی رخ داد، این تکبر میتونست همون لحظه باعث بشه من رگ قلبم بگیره و بمیرم… یعنی خدایی که در لحظه جواب این تکبر رو بمن داد میتونست قلب منو از کار بندازه همون لحظه…
و استاد شماهم تو فایل گربه چکمه پوش گفتید که تکبر و غرور در لحظه میتونه بلای جان ادم بشه! دقیقا همینو گفتید و چقدر درسته این حرف… یعنی زمان بر هم نیست، همون لحظه یقه ی ادمو میگیره… و برای من شد… و برای من شد…
واقعا من خیلی تکبر و غرور دارم خیلی زیاد…
و اینم بگم شاید خیلی عجیب و جالب باشه اتفاقا توی چند روز اخیر دنبال مدیتیشن بودم و اینکه چجوری اینکارو کنم و ذهنم رو ساکت کنم و اینکه چجوری صدای خدارو بشنوم و همش برام سوال بود چرا من صدای خدارو واضح نمیشنوم و چرا خدا با من صحبت نمیکنه و حداقل اگه صحبت میکنه چرا من نمیشنوم.. و استاد توی این فایل دقیقااااااا به این موضوع اشاره کردید و گفتید بهترین مدیتیشن اینه که به خودت بگی من هیچی نیستم و ذهن منم هیچی نیست و همه چی از سمت خداست و خدا کارارو انجام میده و گفتید ک اگه اینجوری باشیم خدا با ما صحبت میکنه و اگه اینجوری نباشیم خدا به ما الهام نمیکنه… استاد دقیقااااااااا همین مورد توی این چند روز برام رخ داد…. این چند روز رفته بودم سراغ صحبت های اشو در مورد مدیتیشن و سکوت ذهن و شنیدن صدای درون… دقیقااااا این فایل شما برای من حجت رو تموم کرد و گفت مدیتیشن اینه که اینهمه غرور و خودبینی رو بزاری کنار… خودبینی و دیدن شرایط خودت و فقط حساب کردن شرایط خودت بیچارت میکنه… استاد این فایل اصلا فقط جواب به من بود…
و اینکه غرور و تکبر رو اصلا ربط نمیدادم به مدیتیشن و شنیدن صدای خدا… اصلا من هیچ جوره اینارو بهم ربط نمیدادم!!!
واقعا خیلی اوقات خیلی اوقات حس کردم من جواب رو میدونم، من بلدم، ولی بعدش ثابت شد بمن که اتفاقا اصلا جواب رو نمیدونستی!! اتفاقا جواب چیزی بود که هرگز فکرش رو نمیکردی!!!
وای استاد چقدر این منم منم کردن ها مانع شده برای من… چقدر این من میدونم ها مانع شده برای من…
منی که در کلام نمیگم من میدونم! ولی در رفتارهام دقیقا دارم همینو میگم!
یعنی به صورت کلامی ادعا نمیکنم، ولی رفتاری بینهایت ادعا و تکبر دارم… بینهایت
در رفتار هرچی میشه میگم این راهشه باید اینجوری کرد ولی اصلا اینجوری نبود اکثر مواقع!
استاد کامنتم طولانی شد، میخوام یک مثال دیگه هم بزنم که یادم نره…
حدود دو هفته پیش میخواستم اینترنت ثابت خونه رو عوض کنم، یعنی از شرکت قبلی جمع کنم و از یه شرکت دیگه بگیرم… از شرکت جدید که گرفتم وقتی اینترنت دایر شد، دیدم که دستگاه هر چند دقیقه چراغ اینترنتش خاموش میشه و قطع میشه و بعد چند دقیقه دوباره روشن میشه و همینطور ادامه داره…
زنگ زدم به شرکته و توضیح دادم و اونم چک کرد دید اره قطع و وصل زیاد داره و بمن گفت که از سمت ما نیست این مشکل، احتمالا مشکل از سمت شماست، و بمن چنتا راهکار داد و گفت اگه بازم درست نشد تماس بگیر که کارشناس حضوری بفرستیم.. منم اون راه کار هارو انجام دادم ولی بازم درست نشد…
حالا این دستگاه adsl که دارم دکمه ی پاورش یک مشکلی داشت از قبل، ذهن من گفت دلیلش همینه، دلیلش اینه که دکمه ی پاورش اشکال داره و باید دستگاه رو عوض کنی… یعنی هررررکاری کرده بودم که درست بشه این اینترنت ولی نشده بود و شرکته هم گفته بود مشکل از اینجا نیست و ذهن خودبین من گفت پس همینه قطعا… و تو فکر این افتادم که دستگاه جدید بخرم…
گفتم حالا یکی دو روز صبر کنم شاید درست بشه، اگه نشد بعد تصمیم میگریم چکار کنم…و تو ذهنم این بود که دلیلش دکمه ی پاوره…
گذشت یکی دو روز و درست نشد… و من دیگه یقین داشتم دلیلش دکمه ی پاوره
بعد یکی دو روز ساعت 8-9 صبح یه نفر زنگ زد که شما درخواست کارشناس حضوری کردید و من میخوام الان بیام… من خواب بودم و مادرم صحبت میکرد و بهش گفت نیا چون اصلا امادگی اومدنش رو نداشتیم در اون ساعت… مادرم بهش گفت نیا و اونم گفت یعنی شما کارشناس حضوری نمیخواین؟ و مادرم گفت نه نمیخوایم…
در صورتی که من اصلا درخواست کارشناس حضوری نکرده بودم… یک ربع گذشت دیدم یکی داره زنگ خونه رو میزنه!
استاد دیگه واقعا عصبانی شدم! از خواب هم بیدار شده بودم اول صبحی و میگفتم که اقا من اصلا نگفتم کسی بیاد، این اقا هم زنگ زد گفتیم که نیا! و اونم گفت باشه نمیام ولی یه ربع بعد پاشده اومده!!! واقعا خیلی عصبانی شدم و رفتم جلوی در و بهش گفتم که الان همه خوابن تو خونه و متاسفانه نمیتونم بگم بیاید تو خونه و اونم یه لبخند زد و گفت اصلا توی خونه نمیام و از بیرون خط تلفن رو چک میکنم… (این از این که من فکر میکردم میخواد بیاد توی خونه! پیشبینی اشتباه!)
شروع کرد چک کردن و با خودش هم یک دستگاه اورد و گذاشت و چک کرد و بمن گفت ببین این اصلا قطع و وصل نمیشه… منم گفتم که والا چندین روزه قطع و وصل میشه… و بمن گفت چرا با فلان شماره تماس نگرفتی، و چرا ثبت شکایت کردی؟ منم گفتم والا من اصلا درخواست کارشناس نکردم ولی اون گفت تو نه تنها درخواست کارشناس کردی حتی ثبت شکایت هم کردی…
خلاصه چیزی نگفتم و نیم ساعت منتظر موند و هی با مرکز تماس میگرفت و میگفت شرایط این خط رو بررسی کن و بمن گفت که ببین من نیم ساعته اینجام و این چراغ اینترنت ثابته و قطع نشده، احتمالا از توی خونه هست و احتمالا باید ازونجا باشه ایراد و گفت که توی خونه به ما ربطی نداره…
و میخواست که از مرکز شرایط خط رو استعلام بگیره و توی کاغذ ثبت کنه و از من امضا بگیره، یهو پشت تلفن همکارش بهش گفت یک ایرادی فقط توی پروفایل این خط هست که باید چند دقیقه صبر کنی تا رفعش کنم! اونکار هم انجام شد و این اقا رفت و از اون به بعد کلا مشکل قطع و وصل شدم دائم حل شد!
در صورتی که من باااااااااور نمیکردم این مشکل حل شده! یعنی هیچ جوره من تو کتم نمیرفت که درست شده!
و مطمئن بودم که مشکل چیز دیگه ایه!
ولی خدا هدایت کرد اونم به شکل بسیار عجیب! من اصلا درخواست کارشناس حضوری نکرده بودم! بعد اون روز صبح یارو زنگ زد گفت دارم میام بهش گفتیم نیا الان و اونم گفت باشه نمیام ولی یه ربع بعدش اومد!!
به صورت خیلی معجزه وار خدا هدایت کرد و مشکل حل شد و من واقعا مبهوت شده بودم…
میگفتم خدایا من چقدر مقاومت داشتم و فکر میکردم مشکل از خود دستگاهه و نمیزاشتم که طرف بیاد!!!
ولی تو هدایت کردی و بمن ثاااااااابت کردی که من هیچی نمیدونم و من هیچی نیستم و واقعا عقل من نمیرسه… واقعا عقل من نمیرسه…
و تو هدایت کردی و من چقدر میخواستم نزارم اون یارو بیاد ولی اومد…خدا بهم نشون داد که خیلی اوقات شرایط به سمتی پیش میره که تو یقین داری که اشتباه داره پیش میره! ولی کاملا داره درست پیش میره اما تو نمیفهمی و تو درک نداری و تو باید تسلیم باشی، تو همیشه تعیین میکنی چی درسته چی غلطه و اگه شرایط چجوری پیش بره خوبه و چجوری پیش بره بده! اما کاملا در اشتباهی تو… تو نمیبینی خیلی چیزارو، خیلی چیزارو نمیدونی، عقلت کفاف نمیده…
استاد واقعا بینهایت برای من تلنگر شدیدی بود… خیلی زیاد… اصلا تو کتم نمیرفت این موضوع… و مطمئن بودم که شرایط داره اشتباه پیش میره و عصبانی هم بودم که چه وضعشه!
کامنتم خیلی طولانی شد
استاد واقعا نیازه که همیشه روی این موضوع توحید کار کنم و بدونم توحید فقط این نیست که روی مردم حساب نکنی، بلکه اینم هست که روی خودتم حساب نکنی و بلکه اینم هست که شرایط رو برای خودت تحیلیل نکنی و با ذهن کوته بینت نسنجی همه چیو و خودتو دانا فرض نکنی!
و اینکه واقعا درک توحید خیلی نیاز به کار کردن داره و نیاز داره خدا هدایت کنه…
فکر نکنم که من همه چیو بلدم، نه من هیچی بلد نیستم، درکم درست نیست… درک درست و بلد بودن رو فقط خدا میدونی و میگه بهت… به تنهایی همه ی تیرهات خطا میره….
اگه تسلیم باشی و خدارو لحاظ کنی میتونی تیر بندازی و تیرت به هدف بخوره…
سلام سلام استاد توحیدیم و سلام خانم شایسته توحیدیم
استاد دیشب که فایل و گوش کردم بدنم بی اختیار می لرزید اشک هایم راه و بی راه چهره ام را می شست و می رفت و قلبم از ضربان های تند تند ارام و قرار نداشت
استاد عزیزم نمی دونین دیشب با این فایل بی نظیرتون چه شبی و چه صبحی برام رقم زدین بی نهایت بی نهایت ممنون و سپاسگزارم باید اعتراف کنم علیرغم این که بیشتر لحظات شبانه روزم که بیدارم شکر گذاری از زبونم نمی افته ولی اون شکر گذاری با این شکر گذاری بعد از فایل شما فرسنگ ها فاصله داره با این که همیشه شاکر خداوند بودم ولی در کنار شکر گذاری از اون چیز خودم رو بی تاثیر در اون نمی دیدم واقعا که چه شکر گذاری !!!!!!!!!
ولی خداوند رو با قلب توحیدی که از دیشب رخ نموده سپاسگزارم که بار دیگه من و هدایت کرد ممنونم ممنونم استاد بی نظیرم
استاد از اون اتفاقاتی که که زندگیم و تا مو پیش برد ولی پاره نشد دهها مورد دارم همین چند ماه گذشته که یکی از بزرگترین اون بود درست زمانی که در نماز بودم و آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین و می گفتم اون نشانه با صدای بلند آمد بطوری که توجهم رو بعد از این آیه به سمت خودش برد و اگر اون صدا نمی آمد و خبر از اون حادثه نمی داد خدا می دونه که چه سرنوشت شومی در انتظارم بود و زندگیم رو تا آخر عمر درگیر غم و غصه می کرد
واقعا خدایا شککککککرت
جریان های زیادی در زندگیم رخ داد که امتحان الهی بود و واقعا تا مو پیش برد ولی دستان بی دریغش آمدند و من و نجات دادن که چون جریان های زیبایی نیستن ترجیح می دم دوباره به خاطرم نیارمشون ولی استاد منی که اینقققققققدر تو زندگیم این ها رو لمس کردم ولی باز هم همانطور که گفتم با این که سپاسگزار بودم ولی در کنار اون خود منیتم هم خودنمایی می کرد تا رنگ خدایی رو کم رنگ تر کنه ولی باز شما دست خداوند شدین و من باز هدایت شدم
حالا من هم بالای تمام صفحات دفترم می نویسم هر چه دارم از آن خداوند هست تا یادم نره و شیطون من و فریب نده
استاد عزیزم ممنونم برا تمام حرف به حرف جملات زیباتون که با عشق گوش می کنم و تمام وجودم یکپارچه گوش می شه
واقعا دیشب شب بی تکراری بود برام چقدر کیف کردم چقدر لذت بردم خواستم همان شب فریاد بزنم و خدا رو با تمامی نیرویم صدا کنم
خیلی زیبا نوشتی نوشته هایی پر از معنویت که انسان و به قول شما سبک می کنه
که باید عزمی راسخ بکار ببندیم و در مسیر توحیدی قدم برداریم بخدا من هر کجا در این مسیر بودم بی نهایت دست الهی به میدون اومد و هر کجا منحرف شدم شکست خوردم
ان شاالله هر کجا هستین روزهایی سرشار از موفقیت و معنویت در انتظار شما باشه
امیدوارم حال همه خوب باشد و در پناه خداوند بخشنده و مهربان باشند
سلام
می خواهم برگردم به مورخ 1402/09/30 که در این روز امده بودم و هدایت های خداوند را نوشته بودم که چه هدایت های برایم انجام داده است
و با گوش دادن این فایل ارزشمند از استاد یادم امد که چنده ماه پیش هدایت های خداوند را در دفترم نوشته بودم
و می خواهم دو سه تا از این هدایت های خداوند را برای استاد بزرگوار و دوستان عزیز م تعریف کنم
به مدت دو سال در خانه ای زندگی می کردیم و بعد دو سال صاحب خانه با وجود اینکه انسانی مهربان بود تصمیم گرفته بود که دیگه خانه اش را به خاطر فرزند ش که درس می خواند و می خواست که کنکور بدهد بهم اجاره ندهد و فرزند خودش اونجا زندگی کند و درس بخواند
من هم که تازه ماشین خریده بودم و اصل پول و ثرمایه ان چنانی نداشتم می گفتم که چطور خانه اجاره کنم
اتفاقا در کوچه خانه پدرم یک عروس و دامادی که تازه ازدواج کرده بودن و خانه اجاره کرده بودن به مشکل بر می خورند و دقیقا سر وقتی که قرارداد خانه ما تمام می شود اون ها هم از اونجا می روند خانه را تحویل صاحب خانه می دهند و ما خانه اجاره گرفتیم با همان ثرمایه و رهنی که داشتیم که به هر کی می گم که با این مقدار پول اجاره گرفته ام تعجب می کنند و الان به مدت سه سال است که اونجا سکونت داریم
یک روز هم که نهار انچنانی نخورده بودم و گرسنم بودم رفتم مغازه شیرینی فروشی که همسایه مغازه خودم بود و یه دل سیر شیرینی و ابمیوه خوردم که تا به حال انقدر شیرینی نخورده بودم و وقتی می خواستم که پول را حساب کنم یک همسایه دیگر به مغازه شیرینی فروشی امد و کلا حسابم را اون پرداخت کرد که همون موقع صاحب شیرینی فرو شی به اون بنده خدا گفت که تا به حال استاد ادریس اینقدر شیرینی اینجا نخورده و حسابش اینقدر نشده است که همون موقع کلی خندیدیم
زمانی که همسرم حامله بود و ما هم تازه رفته بودیم خانه مستقل خودمان و پول نداشتیم و یک بیمه عمر باز کرده بودم به مدت یک سال می شد
و چون همسرم می خواست زایمان کند و تازه رفته بودیم خانه خودمان و پدرم هی مسخره می کرد و می خواست یه کرمی بریزه و به خاطر بی پولی و استرس که داشتم رفتم و پولم را از اونجا پس گرفتم که برای بیمارستان پول داشته باشم ( البته این داستان پدرم مال چهار سال پیش بوده است و الان خدا را شکر می گویم و سپاس گذار خداوند هستم که رابطه من و پدرم اصلا قابل مقایسه با چهار سال پیش نیست اصلا قابل مقایسه نیست خدایا بی نهایت سپاس گذارم ) برگردیم به تصویه حساب بیمارستان وقتی دم در صندوق ایستادم و خواستم که تصویه کنم صاحبه صندوق بهم گفت که حق بیمارستان رایگان است و پول نمی خواهد
و اون موقع از بیمارستان بیرون امدم و کلی خوشحال بودم
برای همین مغازه که تازه اجاره کرده ام که داستانش را در فایل قبلی تعریف کرده ام در عرض نیم ساعت خداوند برایم اجاره کرد که صاحب خانه ای بی نهایت مهربان و خوش رویی بود که تازه دوازه روز است که داخل مغازه ش هستم و سر ماه قرار شده که اجاره مغازه از سر ماه برایم حساب شود به خدا جمعا پنج دقیقه من نرفتم به بنگاه سر بزنم تا مغازه برایم پیدا کنند خداوندی هدایتی من را به این مغازه اورد و چشمم بهش خورد که برای یه کار دیگه از اون محله رد می شدم
این یکی دو تا از داستان هدایت خداوند است که اینجا نوشتم کلی داستان دارم از هدایتی که توسط خداوند برایم انجام شده و نمی خواهم که متن خیلی طولانی باشد
و می خواهم که اینجا این را بگم که خدواندی که اینقدر با نظم و دقت کامل این هم زمانی ها را انجام می دهد بدون نیاز به تقلا و فشار ایا برای شخص من کافی نیست این خدا
خدایی که برایم پدر و مادر می شود
خدایی که دلها را نرم می کند
خدایی که برایم عشق و محبت می اورد
خدایی که برایم ثرمایه می شود
خدایی که برایم تکه گاه می شود
خدایی که برایم مشتری می شود
خدایی که بهم اعتبار میدهد مگر من برای اعتباری که الان دارم چه کار خاص و عجیب و غریبی کردم که همه به من اعتماد می کنند به خداوندی خدا خودش مشتریان خوش قول و خوش حساب را به سمتم هدایت می کند و کارها را برایم انجام می دهد
همسر و فرزندی که دارم
محبت و ارزشی که بین من و پدرم است
صاحب مغازه و صاحب خانه مهربان ای که الان دارم
ثرمایه ای که الان دارم
و توانایی و شغلی که الان دارم
به خدا تمام این ها را خودش برایم انجام داده است
من پنج سال قبل هیچی نداشتم ولی با اموزه های استاد که اول از همه دم از توحید و یکتا پرستی می زند من را با خداوندی که نمی شناختمش و باهاش قهر بودم اشنا کرد بعد از اون این نعمت ها را بهم داده است خدایا بی نهایت سپاس گذارم و واقعا احساس خوشبختی می کنم
استاد دمت گرم و سپاس گذارم که به ندای قلبت برای تولید این فایل ارزشمندت گوش دادی و برای ما به اشتراک گذاشتی
﷽
■ آیه 50 سوره طه :قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ
● ترجمه:موسی پاسخ داد که خدای ما آن کسی است که همه موجودات عالم را نعمت وجود خاص خودش بخشیده و سپس (به راه کمالش) هدایت کرده است.
■پیام ها
1- آنچه مورد ادّعا و نزاع است، ربوبیّت خداوند است، نه خالقیّت. «فَمَنْ رَبُّکُما»
2- روحیّهى استکبار و غرور طاغوتى حتّى در گفتار و شیوهى سؤال نیز مشهود است. به جاى اینکه بپرسد «مَن ربّى»، گفت: «فَمَنْ رَبُّکُما»
3- ما از خداوند طلبى نداریم، هر چه هست عطاى اوست. «أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ»
4- خداوند یکتا، هم مىآفریند و هم با هدایت تکوینى اداره مىکند. «أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (آرى او پس از آفرینش، راه ادامهى زندگى و کمال را نیز در آنان قرار داده است. «ثُمَّ هَدى»)
5- خداوند به هر موجودى، آفرینش کامل و ویژگىهایى متناسب با او عطا کرده است. «خَلْقَهُ»
6- لازمهى ربوبیت الهى، هدایت اوست. رَبُّنَا … ثُمَّ هَدى
7- ربوبیّت، حقِ کسى است که آفریدگار است. «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ»
8- همهى موجودات، مشمول هدایت الهى هستند. تمام قوانین حاکم بر هستى و غرایز موجود در انسانها و حیوانات، از هدایت الهى است. «خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سلام درود الله یکتا به شما استاد توحیدیم. و خانم شایسته مهربانم سلاااامم.
سلاممممم استادجانننن ، استادددد واقعاااا من الان این روزهاااا خیلی نیاز داشتم به فایل های توحیدی….
دیشب قبل خواب به خدا گفتم خدا دلم فایل توحیدی می خواد تو بگو من چه فایلی رو گوش بدم.
بهم الهام شد فایل های نتایج دوستان از آموزه های شما که درست پارسال اسفند ماه بود آقارضا عطار روشن فرستاده بودند دقیقااا اون قسمتی رو گفت گوش بدم که آقای عطار روشن شبااا قبل خواب توی دفترش می نوشته ” خدایا بدهی بنده خودت بده ….”
دقیقااا ایشون فرمودند که نصف شب بهش آیه ای الهام شده بود که خدابهش گفت بود تقسیم بندی کن…. استاد من دیشب فایل گوش نکردم گفتم می دونم محتوای فایل چی بود فایل گوش نکردم خوابیدم.گفتم خب فردا گوش می دم. اما تا همین الانش یادم رفت من دیشب چه درخواستی کردم چی شنیدم…. وقرار بود چه فایلی رو گوش بدم
اما وقتی امروز ظهر دیدم فایل توحیدی امده رو سایت عشق خدا رو به خودم دیدم خجالت کشیدم از خودم که چرا دیشب فایل گوش نکردم خدا دست بکار شد….
دقیقاااا شما در این فایل در مورد اینکه نصف شب به شما الهام شده کدوم سهام بخرید….
دقیقاااا دیشب به من همین تکه داستان زندگی آقای عطار روشن رو به یادم آورد که اینو گوش بده…
استادددد چقدررر من راه دارم بشناسم این الهامات رو این صدا رو اینکه همان لحظه عمل کنم…. و چه نتایجی در بعدش قرار بیفته شما به وضوح توضیح دادید امروز
استاد این نشونه ها اینکه خدااا به وضوح حرف زد…. دقیقااااا چیکار کنم برای بهتر شدن شرایط و موقعیتم….
استااددد وقتی آخر فایل فرمودی می خواستید قسمت 4 باورهای محدود کننده رو آماده کنید اما به شمااا گفته شد این فایل رو آماده کنید….
یعنی موندم یعنی خدااا چطور می تونه اینقدرررر بنده هاشو دوست داشته،استاد این اثرات دوره احساس لیاقت که عشق خدارو به خودم بیشتر دارم دریافت می کنم
عاشق خدایی هستم که برنامه ریزی سایت رو بهم زد
فایلی که طبق برنامه سایت و شما استادعزیز قرار بود بیاد روی سایت رو استوپ زد…
به خاطر بنده هایی چون من که نیاز داشتم به شنیدن این آگاهی این باورهای توحید…
نیاز داشتم بشنوم خدا هست که همه کارها رو انجام می ده…..
استاد چند وقتی سرگرم پروژه های کاری شدم که مدیریت انجام شون از دستم خارج شده….
استادددد من خیلی خیلی نیاز داشتم به شنیدن این آگاهی هااا
● اعتبار کارهام بدم به خدا
من نیستم که کارها رو انجام می دم خداست که داره از طریق من کارهارو انجام می ده…
استاددددددددددددددد
واقعااااااااا سپاسسسسس
که امروز این لحظه درمورد توحید الله یکتا
تنها قدرت جهان هستی خدای مهربان سخن گفتید
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سپاسگزاری:
● استاد فقط می تونم بگم سپاسگزار شما هستم
سپاسگزار خدای شماهستم،گفته شد که این فایل رو آماده کنید.
سپاسگزار خانم شایسته همراه همنفس زندگی شما هستم که در آماده کردن این فایل شما رو یاری کرد
سپاسگزار خدای خودم هستم. عاشقانه عاشق منه و هر روز من بیشترررر عاشق خودش می کنه.
گر شکند دل مرا، جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کُله برد، من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم
●خدارو شاکر سپاسگزارم به من فرصت داد تا بار دیگر پای آموزه های شما استاد توحیدیمبنشینم.
● از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان بابت این آگاهی هایی که به ما آموزش می دهید ممنون و سپاسگزارم
꧁꧂در پناه الله مهربان شاد ،سلامت، ثروتمند خوشبخت وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید. ꧁꧂
خدایا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش در مدارثروت و موفقیت قرار بگیرم.
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش بزرگ، بانو شایسته زیبا و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
استاد! استاد! استاد!
آخ چه می کنید شما! الله اکبر!
کل آموزه ها و دوره و فایل های سایت شما یه طرف، سلسله فایل های توحید عملی یه طرف! و باز کفه ترازو به سمت فایل های توحید عملی سنگینی می کنه.
چه موقعی این فایل رو منتشر کردین استاد! دقیقا لازمش داشتم. شما هم توی فایل اشاره کردین به این که وقتی خدا به من میگه یه فایلی رو بذارم که خیلی از بچه ها بهش نیاز دارن. الان من دقیقا یکی از اون بچه هام!!!
وگرنه خدایی چه دلیل دیگه ای جز این داشته که وسط فایل های «ذهنیت قدرتمند کننده در مقابل ذهنیت محدود کننده» یهو فایل «توحید عملی 10» بیاد!
این پاسخ خداست به درخواست بندگانی مثل من!
یکم سخته صحبت کردن در مورد این چیزا شاید خیلیاشم نتونم بگم. ولی من دیشبو با گریه خوابیدم. فایل های توحید عملی 8 و 9 و فایل «قلبی که به سوی خداوند باز می شود» رو پلی کردم و های های گریه کردم. اصلا انگار نمیشد جلوی این اشک هارو گرفت. قشنگ میفهمم حالتون رو استاد وقتی که توی یه فایلی گفتین وقتی تصمیم گرفتم روی خودم کار کنم، روحیه ام لطیف شده بود و خیلی گریه می کردم. الان من توی این حالتم. و خداوکیلی چه حال خوبی هم هست! قشنگ حس می کنی خودتی و خدا. تو سکوت و خلوت اشک میریزی و خودتو خالی می کنی و از خدا میخوای که پرت کنه.
صبح که پاشدم و دیدم «توحید عملی 10» اومده، همین که فایلتونو پلی کردم، باز این اشک ها بودن که میومدن! از این همه لطف و رحمت پروردگارم شوکه شدم. که ای خدای من! دقیقا امروز باید این فایل بیاد؟! الله اکبر!
اما علت این اشک های بی وقفه چیه؟!
راستش من به یه تضاد برخورد کردم. تضادی که مربوط میشه به روابط عاطفیم. سخته که بخوام در موردش بنویسم. برمیگرده به یه سری برنامه هایی که داشتم ولی تا الان محقق نشده.
هرچند نگاهی که به این تضاد دارم اینه که در نهایت منو رشد میده و از دل همین تضاد یه انسان خیلی قوی تر و بهتر بیرون میاد. همین 9 ماه پیش بود که یه تضاد این شکلی داشتم و بخاطر این تضاد خیلی جدی تر روی قوانین و باورهام کار کردم و همین باعث شد که نتایج خیلی فوق العاده ای در زمینه های مختلف بگیرم. اما امان از انسان فراموشکار!
همین که یکم نتایجم بهتر شد زدم تو خط حاشیه و دیگه جدیت برای کار روی باورامو رها کردم. سرگرم بازیچه های زندگی شدم و یادم رفت که بابا! اون خدا بود که همه چیو بهم داد. چرا از یادش غافل شدم؟!
و این شد که باز این تضاد اومد که به سمت خدا برم. تجربه تضاد قبلی باعث شده که این بار ته دلم یه حس خوبی داشته باشم و یه جورایی بدونم که قراره این بار جوری روی خودم و ذهنم و باورهای توحیدیم کار کنم که وقتی تضاد برطرف شد و نتایج خیلی بیشتر از این اومد، باز فیلم یاد هندستون نکنه و ادامه بدم.
متاسفانه من از اون شاگردام که دیر یاد میگیرن! اما وقتی یاد میگیرن، همه وجودشونو میذارن که تا تهش برن. از خدا میخوام تو این مسیر یار و یاورم باشه.
این تضاد یه خیر دیگه هم برام داشت. دو تا اعتیاد داشتم که بهم ضربه می زد. اعتیاد به اعمالی که در راستای اهدافم نبود. نمیخوام به اون کارها اشاره کنم اما همه ما اعمالی رو انجام میدیم که بهمون ضربه می زنه. برای من این اعمال خیلی شدید بود. شاید بعدا که در ترکشون خیلی بهتر عمل کردم، بیام و در موردشون بنویسم. همینطور که الان به راحتی در مورد ترک سیگار صحبت می کنم.
هرچی که هست، خیره! واقعا وقتی که خیلی جدی تر سعی می کنم روی خودم کار کنم، قشنگ می فهمم دست مدیریت خدارو. می فهمم که خدا به بهترین شکل زندگی منو تحت اختیار خودش می گیره. فقط همه چی برمیگرده به نگاه توحیدی من که تا یکم نتایج رخ میده، دوباره از مسیر درست برنگردم.
خداروشکر بخاطر همه چی!
استاد عزیزم، بی نهایت ازتون ممنونم که به الهاماتتون عمل کردین و این فایل که خودش یه دوره است رو روی سایت قرار دادین.
براتون از درگاه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، آرزوی موفقیت و سربلندی و شادکامی دارم.
خدانگهدار
1402/11/22
23:58
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاسگزار خداوندی هستم که سلطان جهانیان است
سلام بر استاد سید حسین عباس منش
سلام بر خانم شایسته عزیز
سلام بر بجه های گل سایت
ما رمیت اذ رمیت ولکن
الله رمی
دیوانه شدم از این آیه
چقدر اصل بود استاد
استاد بخدا این عشق بازی با خدا
دل آدم رو آروم میکنه
وباید تجربه کرده باشی تا بدانی چه مزهایی داره
یه زمانی ماشین سنگین داشتم و ماهی
17 میلیون سال 97 در آمد
ولی امان از یه هزاری که برای ما باید میماند
ولی خبری از پول نبود
وهمه قسط وبدهکاری …و بدهکاری هم دست از سر ما بر نمیداشت
و از وقتی با شما وتوحید بیشتر آشنا شدم
با همان شغل قبلی
چریان نعمت تغییر کرد
زندگیم روز به روز بهتر وزیباتر شد
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
واز وقتی خدا را راهنمای زندگیم قرار دادم
سلامتی بدنم خوب بود قبلا والان عالی تر شده
در روابط با همسرم که رویایی بود ورویایی تر شده
درآمدم….سلامتی ونعمتهای زندگیم بیشتر وبیشتر شد والان ماشین سنگین به لطف خدا
ماک تبدیل شد به هوو2006
به محض ورود به محصول احساس لیاقت معجزه شد
خرید هدایتی که واقعا خوشحال شدم
وخداوند اشک شوق را سرازیر کرد
پیکاپ افرود. با وسایل افرود تا دندان مسلح
دو کابین برای کوه وبیابان
که رویایم بود رسیدم
سواری خانمم که پراید هست
موتور سیکلت
خونه 230 متری ویلای
والان هم میخواهم انشالله
یک موتور افرود تو این چند روزه بخرم
موتور DTwr200
یا یاماها 250
یا سی ار ام 250
یا کادیکس 250
یا سی ار ام …
اونم نقدی
وخداوند چقدر زیبا چرخ زندگی رو روان میکنه
خدایا اینها همه رو تو انجام دادی من کاره ایی نیستم
ایاک نعبد وایاک نستعین
خدایا شکررررررررررررت
دو تا دختر گل وباهوش
واینها همه از لطف خدای من است
هذا من فضل ربی
خدایا صد هزار مرتبه شکر
از شما استاد گلم برای این همه آگاهی
سپاسگزارم
حواست باشه آقا بهنام کع از کجا به کجا زسیدی
خدایا شکرت
سلام بر همه عزیزان
استاد میدونستین خیلی قشنگ شدین؟ یعنی جذابیت چهرتون هربار که نگاه میکنم از سری قبل بیشتر شده خدا رو شکر
باز هم توحید و باز هم میخکوب شدن بر صفحه و تفکر به یگانگی خدا
در تمامی مدت صحبتهاتون داشتم قسمتهایی رو با خودم مرور میکردم که رد پای توحید دراون بود
این چند روز تعطیلی رو ما خونه دوستمون بودیم همون دوست ثروتمندمون با وجود تمامی امکانات تمامی خوش گذشتان ها هیچ کم و کسری (البته جز حضور در سایت) نبود اما بازم انگار یه چیزی کم بود اونجا یاد صحبتهاتون افتادم که گفتین شیطان حتی اگه ما در بهشتم باشیم میتونه کاری کنه با ذهنمون که انگار جهنمیم حالا این مثال بود وگرنه جهنمی که نبود هیچ بلکه بهشت زمینی رو تجربه کردیم این چند روز از همه لحاظ اما هنوز ذهنم میخواد مقاومت کنه با اینکه یاد گرفته زیبایی ها رو ببینه تحسین کنه از نازیبایی ها اعراض کنه و راجع بهشون صحبت نکنه اما بازم هربار حتی شده یه نکته کوچیک و اساسی و پیدا میکنه که حست و بد کنه مخصوصا اینکه خودتم درها رو به روش باز کرده باشی
فایل قبلی که مربوط به ادامه قسمتهای باور محدود کننده و قدرتمند کننده بود و دوبار گوش دادم اما نه تونستم تمرکز روش بزارم نه کامنت فعلا رها کردم در زمان مناسب برم سمتش چون جنگ و مقاومت تو این شرایطی که هستم با ذهنم بدترش میکنه فعلا دارم اروم اروم باهاش صحبت میکنم چون عین بچه های دو ساله رففتار میکنه حتی گاها بدتر و لج میکنه
و در درست ترین و بهترین زمان شما فایل توحیدی برامون گذاشتین و گفتین انگار نمیتونستم صحبتهامو جمع کنم برای ادامه قسمتهای قبل و خب برای من بهتره چون ذهنم داره یواش یواش ازین قسمتها گارد میگیره و منم میخوام ارومتر پیش برم
این ارامشی که در صحبتهاتون وقتی راجه به خدا صحبت میکنین واقعا اشکمو در میاره متواضع بودن و خوب نشون میدین در جایگاه عاشق واقعا توصیف کردنی نیست من دقت کردم تمام فایل های توحیدی تون که البته فیوریت من هستش در اون شما با همیشه تون خیلی فرق دارین
من چنتا مثال از حضور خداوند در زندگیم میزنم که هم جواب تمرین باشه یجورایی هم بی ربط به این فایل و حال و روز این روزامم نباشه
این مورد و تازه یادم افتاد وقتی داشتم با دوستم صحبت میکردم براش تعریف کردم و خودم گفتم وااای چرا این موضوع رو بزرگش نکردم برای ذهنم که بشه دلیل و مدرک قوی براش؟
سال 98 یا 99 بود دقیق یادم نیست اما هنوز اون بیماری همه گیر شیوع پیدا نکرده بود من تو آژانس هواپیمایی کار میکردم و سرگرم و مشغول اواخر سال بودیم داشتیم تورهای نوروز میفروختیم یکی از مشتری های قدیمی که مدیرمون میشناخت و قبولش داشت اومد حضوری تور ترکیه رو پرسید و امار گرفت که اگه 2تا بزرگسال و یک بچه تقریبا 6.7 ساله باشه چقدر میشه منم براش گفتم و گفت برای کسی میخواد میره بهش میگه و خبر میده خلاصه یکی دو ساعت بعدش تماس گرفت و گفت برای کارمندم میخوام میخواد با خانمش بره بیا براش توضیح بده و اومد گوشی و بگیره اون شخص یعنی کارمندش ازونور گفت من سر در نمیارم خودت بپرس و اکی کن اگه قیمتش مناسبه گویا اولین براشون بوده میخواستن برن و گفتن هتل خوب با پرواز خوب میخواهیم چیزی که اکثرا میگفتن با کمترین مبلغ بهترین و بالاترین کیفیت این توقع رو معمولا داشتن مسافرا
خلاصه مدیرشون گفت چقدر میشه منم گفتم فلان قیمت مبلغش خیلی یادم نیست گفت بگیر برام پر نشه منم دوبار چک کردم باهاشون و از مدیرم پرسیدم پول بگیرم؟ گفت نه میده بگیر براش منم هتل و پرواز و اکی کردم و بلیط و ووچر هتل و فرستادم قرار شد فرداش بیاد کارت بکشه
فرداش اومد و دیدم مبلغی که کشید حتی نصف مبلغی که کل تورشون میشد نبود گفتم مابقی ش و کی میکشین؟ گفت مابقی مگه داره؟ کلن مگه اینقدر نمیشد؟ گفتم نه من گفتم نفری اینقدر گفت بزارین تماس بگیرم با کارمندم و بعد تماس گفت من بهش گفتم اینقدر اینم همین قدر مبلغ و میتونه بده اقا منو میگی انگار اب سرد ریختن روم اولش فکر کردم داره شوخی میکنه بعد که گذشت دیدم نه جدیه یواش یواش مدیر و همکارام هم توجه شون جلب شد خلاصش میکنم براتون
این اقا خودش بارها پرواز گرفته و سفر کرده و میدونسته قیمتی که من گفتم نفری بوده اما اون موقع حالا خودش یا کارمندش اینجوری برداشت کردن یا فکر میکرده کارمنده همچین پولی رو داره اکی داده اما بعد که دید اوضاع اینجوریه گردن نگرفته و گفت شما بمن گفتی کلش میشه این مبلغ خلاصه سرتون و درد نیارم اونا گردن نمیگرفتن و میگفتن مشکل از اژانسه پولش و خودش باید بده بعد نه پرواز نه هتل هم غیر قابل استرداد بود یک هفته ما درگیر بودیم منی که کل پس انداز و مبلغ کارتم دو تومنم نمیشد باید نزدیک 40 میلیون اون زمان جریمه میدادم مدیرم گفت گردن خودته میخواستی باهاشون قرارداد ببندی یا حداقل تو واتس اپ یا جایی مینوشتی که اینقدر پول بلیط اینقدر هتل که ما مدرک داشته باشیم الانم میره پای
خودت من هرچی با اونا صحبت کردم گریه کردم که اقا من کارمندم همچین پولی رو ندارم اخه مگه میشه شم متوجه نباشی تو این زمان این قیمت اونم نوروز این مبلغ و مشهدم نمیتونی بری اونا هم مدیره میگفت من خودم الان اوضاع مناسبی ندارم که کمکشون کنم به شما هم فشار نیاد اونم میگفت من خودمم از پدرزنم قرض گرفتم برم سفر دیگه من داشتم سکته میکردم اون زمان تازه با سایت اشنا شده بودم اما هنوز اونقدر جدی روی خودم کار نمیکردم که بتونم مدیریت بحران کنم خلاصه از هر روشی بود کمک گرفتم با مشاور صحبت کردم به اون اقا گفتم شما با پول من میخوای زن و بچت و ببری ترکیه؟ بنظرت کار درستیه؟ خلاصه کم کم به این نتیجه رسیدم اگه همینجوری پیش برم سکته میکنم گفتم مدیرمون جریمه رو قسطی کنه و از حقوقم کم کنه این چیزی بود که تو اون شرایط سخت به ذهنم رسید خیلی سخت بودااا اصلا نمیتونین تو اون شرایط جای من باشین و تصصورش کنین من خیلی خلاصش کردم
بعد یه جایی واقعا از خدا خواستم گفتم خدایا جدی جدی دارن میرن و من نه تنها ضرر کردم بلکه خودمم نمیتونستم عید جایی برم یا حقوقی داشته باشم و کل عید و خونه فقط غصه میخوردم از ته دلم از خدا کمک خواستم و با نا امیدی به کارم ادامه میدادم سعی میکردم به روی خودم نیارم که همکارم میگفت واقعا خوب روحیه ای داری دختر من بودم میکشتمشون
سعی میکردم خیلی وارد این بحثا نشم حتی همکارم میگفت برای بقیه مسافرا سود بیشتری بگیر که جبران بشه اما من دیگه اصولی عمل میکردم با قرارداد و بیعانه و هزارتا مدرک حتی سود بیشتر نمیگرفتم که کنسل نشه بدتر بشه
گذشت تا اینکه توکل کار خودش و کرد ایمان و صبر و کنترل ذهن نتیجه داد معجزه شد اصلا
بیماری همه گیر اومد و کشورها یکی یکی پروازها رو کنسل کردن و ترکیه هم رفت جزوشون یادمه دیرتر از بقیه ورود خارجی رو به کشورشون ممنوع کرد اما اعلام کردن نوروز تمام تورها کنسل میشه و مبلغ ها عودت داده میشه من اصلا نگم براتون چه حالی داشتم تازه تو چه شرایطی؟ اکثر هتل ها و پروازها برنگشت و اگه هم پول برگشت شرکتهای ایرانی پول و یا دیر دادن یا یسری هاشون که معروف هم بودن نام نمیبرم پول خیلی ها رو خوردن و شکایت زیاد داشتن اما فقط توحید بود که در جای درستش بود از بین تمام تورها یی که من خریدم دوتاشون ریال به ریالش برگشت به حسابمون که تور این خانواده هم شاملش میشد اصلا ازونروز به بعد من ادم دیگه ای شده بودم فکر میکنم بعد این ماجرا هم قوانین و جدی گرفتم و اون موقع عید فقط مباحث استاد و گوش میدادم البته از تلگرام و از یه منبع فیک که بعدا متوجه شدم اصلش جای دیگست و وارد سایت شدم کلی درس گرفتم ازون ماجرا
هرجا هم که فکر کردم علامه دهر شدم با سر خوردم زمین خیلی جاها بوده اما خدا اینقدر یگانه و اینقدر بخشندست که جوری زمین نزدنتت که نتونی بلند شی ولی میفهمی که از کجا خوردی
استاد اون قسمتی که گفتین همه جا میگین و مینویسین که من هرچی دارم از خداست من از خودم هیچی ندارم میخواستم هق هق کنم واقعا من هرچیز قشنگی که تا الان دارم و همش و خدا بهم داده به گونه های معجزه اسا
رابطه قشنگم، سلامتی م که شاید سالی یکبار دکتر برم هنوز بدون استفاده از قانون سلامتی، سفرهای معجزه اسام خونه دلخواهم جایگاهم اعتبارم همه و همه رو خودم اگه میخواستم بسازم به این زیبایی و دقیقی نمیشد همشو از خدای بزرگم دارم مرسی استاد که در بهترین لحظه و بهترین وقت برامون خدا شدی و صحبت کردی مرسی ازینکه یادمون دادی عاشق بودن و ارزش معشوق و که اصلا کلمات نمیتونن اداش کنن
دوستتون دارم خدا رو شکر
سلام و درود خدمت استاد عزیزم و مریم بانو نازنینم
سلام بر خانواده بزرگم در سایت
همواره خداوند را سپاسگذارم که هدایت شدم به این سایت توحیدی و بسیار با ارزش
از استاد عزیزم سپاسگذارم که توحید واقعی را به من نشان داد و شرکهایی بسیار مخفی در ذهنم را .
اوایل ذهنم در مقابل بعضی از حرفهای استاد مقاومت میکرد و هی نجواها می اومدن که نه بابا اینا درست نیست، زمان برد اما تونستم تا حدی صدای بلند نجواها را کم کنم چون بقول استاد این نجواها که همان شیطان است همیشه هست فقط ما باید روی باورهایمان کار کنیم تا این صدا خیلی ضعیف بشه .
میتونم بگم سخت ترین کار ، تلاش برای درست کردن باورهای توحیدی است .
همیشه در ذهنمان، ترس ،شک ،دودلی و تردید دنبال هر فکر و ایده ای میاد وبرای ایجاد باور و یقین و اطمینان به خداوند باید مراقب ورودیهای ذهنمان و توجه روی نکات مثبت داشته باشیم .
گفتن این حرفا قشنگه اما باید در عمل ثابت کنیم که من به خداوند اطمینان دارم پس خیالم آرام است .
فایلهای بسیار عالی استاد قرار دادین من شاگرد تنبل شما هستم چون از نوشتن و تایپ کردن خوشم نمیاد و اصولا ویس میفرستم اما کار شما اینقدر ارزشمنده که باید نوشت و باز هم نوشت و از زحمات شما تشکر و قدر دانی کرد . سپاسگذارم.
تمرین این جلسه:
کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده ؟
جواب = خداوند خیلی از درها را برایم باز کرده هروقت صدایش کردم به گونه ای که نمیتوانم بشمارم . مثلا سفر مکه که رفتم بطور ناگهانی و یکهویی یک آشنایی اسم منو تو کاروان دوستش نوشت و بعد به من گفت و ماه بعدش من عازم مکه شدم و این در حالی بود که پاسپورتم زمانش تمام شده بود و برای مکه یک پاسپورت جداگانه هم میدادن که به محض مراجعه گفتن هفته آینده بیاتحویل بگیر و پول هم برای خرید ارز نداشتم به یک آشنایی گفتم باید ارز تهیه کنم خودش گفت من برات میگیرم میارم در خونه من هم قبول کردم وقتی آورد گفتم چقدر واریز کنم گفت وقتی برگشتی ، من اصلا موندم خدایا داری چکار میکنی همه چی سریع داره آماده میشه بدون اینکه من تلاشی بکنم .خدایا تو خودت داری منو دعوت میکنی پس خانوادمو چکار کنم میدونی خرج زندگی رو من میدم ، فقط قلبم آرام بود و یک صدایی میگفت بیا و اونا رو بسپار به من و من در این سفر با خدای خودم عشق کردم .
سوال=
کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
جواب =
میتوانم بگویم خداوند همیشه دستانش را برای کمک به سمتم فرستاده تا مسئله من حل بشه .
مثلا مبلغی را به آشنایی قرض دادم تا کار کند اما بعد از یکماه دیدم خبری ازش نیست و خانوادشم میگفتن خبر نداریم بعد یکی از دوستان خانوادگی مون منزلمان آمد و متوجه قضیه شد گفت ما یه آشنایی تو دادگاه داریم برو پیشش من بهش میگم اگه بتونه کارتو پیش ببره وقتی مراجعه کردم بنده خدا خودش همه کارهای منو انجام دادو متوجه شد طرف افتاده زندان بجرم کلاهبرداری و طوری درخواست منو نوشت که طرف مجبور شد پول منو بده و مشکل مالی خودمم حل بشه.
و زمانی که ورشکست شدم هیچ پولی برای گرفتن خونه نداشتم و کسانی هم که قول داده بودن جواب تلفن ندادن من فقط وقتی غروب از سرکار برمیگشتم تو یه کوچه خلوت فقط گریه کردم و گفتم خدایا دیگه نمیدونم چکار کنم کمکم کن من درمانده و مستأصل شدم تو کمکم کن بعد خداوند از جایی که انتظار نداری کمکت میکنه دوتا از خواهرانم و داماد خواهرم هرکدام مبلغی برایم فرستادن گفتن برو خونه بگیر و من فقط شکر گذار خداوند شدم که نجات پیدا کردم از آوارگی الان که مینویسم خودم گریه م گرفت از لطف خداوند
سوال=
کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است
جواب=
خداوند خیلی جاها بی دریغ به من کمک کرده
مثلا زمانی که خواهرم میخواست ازدواج کند پول برای گرفتن جهیزیه نداشتم (خانوادم تحت سرپرستی خودم بودن) به خواهرم گفتم نگران نباش همه چیز برات میگیرم همه چیز درست میشه خواهرم میگفت اما مشتریهات خیلی کم شده گفتم تو نگران نباش خدا درستش میکنه و تو سربلند میری سر زندگیت .بعد خداوند مشتریهای زیادی برام فرستاد و من شروع به خریدن جهیزیه اون هم به سلیقه خود خواهرم و بهترین مارک و با جهیزیه کامل رفت سر زندگیش به پدرم و مادرم میگفتم با توکل بخدا همه چیز حل میشه و خدا نمیزاره این مو پاره بشه .
سوال=
در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
جواب=
علت ورشکستگی من همین حرص و طمع اشتباهم بود من از خدا میخواستم به من بگه این کار را بکنم یا نه؟ با اینکه خداوند به من نشان میداد که این راه اشتباهه باز من میگفتم نه بابا من میتونم موفق بشم همانطور که قبلا موفق شدم تا اینکه کم کم تو یک باتلاق قرار میگیری و تا گلو فرو میری آنوقت متوجه میشی بخاطر غرور بیجا و عدم توجه به الهامات الهی وارد چه جهنمی شدی .
و دلت رو به قولهایی که دیگران میدادند و عمل نمیکردن دادی و با جهل خودم یک جهنم ساختم .
بسیار خوشحالم که یکسال و چند روز شده که با شما استاد فرزانه و این جمع از دوستان بسیار عالی آشنا شدم و روی خودم کار کردم و سپاسگذار خداوندم که هر لحظه مرا هدایت میکنه و قلبم در آرامشه و مرتب بهم میگه همه چیز درست میشه فقط باور هاتو درست کن و ایمان داشته باشه که خداوند تو را از فرش به عرش میرسونه با توکل بخدا
همگی شما عزیزان در پناه خداوند یکتا شاد و تندرست و ثروتمند باشید
عاشق همگی شما عزیزان هستم
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
واقعا که هدایت خداوند چه ها نمی کنه با انسان! و چقدر منی که این قوانین رو میدونم و حتی در عمل هم تاثیرات فوق العادش رو دیدم، وقتی که به نجواهای شیطان فرصت میدم که در گوشم زمزمه کنه، دارم به خودم ستم می کنم! وقتی که اجازه میدم باز شیطان در دلم نسبت به تاثیر قانون و کارهایی که خداوند برام ایجاد می کنه شک ایجاد کنه، دارم به خودم ظلم می کنم!
امروز اتفاقی افتاد که همون موقع گفتم شب باید بیام و در موردش کامنت بنویسم.
کار من مشاوره تحصیلیه و من خیلی سعی کردم به دانش آموزان خودم در ویدئوهام تاکید کنم که با کنترل ذهن میشه در تحصیل نتیجه گرفت. چیزی که خودم هم در دو تا کنکوری که دادم اثباتش کردم. آموزه های من با تاثیری که از استاد عباس منش و آموزه هاشون گرفتم، خیلی به مباحث توحیدی و نقش خداوند در موفقیت ما در تحصیل اشاره داره.
وقتی که ماه رمضان شروع شد، ویدئویی رو گذاشتم و در اون در مورد فلسفه روزه و هدفی که خداوند از واجب کردن روزه (تقوا) داشته صحبت کردم و سعی کردم بهشون این باور رو بدم که شما با روزه گرفتن قراره تقوای خودتون رو زیاد کنین. صرف گشنگی و تشنگی کشیدن هیچکس رو به خدا نزدیک نکرده و نمی کنه.
امروز داشتم با یه دانش آموزم صحبت می کردم. بهم گفت آقای محمدی من خیلی فشار بهم میاد وقتی که روزه می گیرم و از اون جایی که یه بیماری هم دارم (و پزشک بهم گفته بهتره روزه نگیری)، این روزه گرفتنه خیلی کارو برام سخت می کنه و نمیذاره درس بخونم. چیکار کنم.
من از اون جایی که می دونستم این دانش آموزم باورهای سخت مذهبی داره و فکر می کنه اگه روزه نگیره الان دیگه بزرگترین گناه رو مرتکب شده و این حرفا، سعی کردم با منطق ذهن استدلالیش رو قانع کنم که نگاهی که اون به روزه داره (که حاصل ورودی هاییه که در جامعه مذهبی ایران بهش داده شده) با نگاهی که خالق به روزه داره فرق می کنه. خلاصه کلی باهاش صحبت کردم و منطقش هم این صحبت هارو پذیرفت.
توی صحبت هام آیه (لا یکلف الله نفسا الا وسعها) رو بیان کردم و گفتم که خداوند هیچ درخواستی که خارج از توانایی ما باشه رو ازمون نداره. این رو که گفتم اون دانش آموزم گفت آقای محمدی! من از وقتی ماه رمضون شروع شده خیلی با خودم درگیر بودم که روزه بگیرم یا نه. دیشب توی خواب، دقیقا این آیه به شکلی که نمی دونم چطور بود بهم گفته شد. الانم که شما این آیه رو تکرار کردین حتما این هدایت خداونده. مبنی بر این که نباید روزه بگیرم!
اصلا من وقتی این صحبت رو شنیدم یه تکونی خوردم! بهش گفتم آفرین! این دقیقا هدایت خداست. این دقیقا الهام خداونده. و اون خدا بوده که توی خواب بهت این آیه رو بیان کرده.
این اتفاق امروز باز بیشتر این باور که دارم سعی می کنم بسازمش رو درونم تقویت کرد که وقتی ما از رب خودمون سوالی رو بپرسیم، اون به بهترین شکل مارو هدایت می کنه و خودش پاسخ رو بهمون میگه! البته به شرطی که ما ذهنمون رو خاموش کنیم تا بتونیم صدای هدایت خداوند رو بشنویم.
خدایاشکرت برای حضور همیشگیت در زندگی هامون…
برای همه شما عزیزانم از درگاه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، آرزوی موفقیت و سربلندی و سعادت دارم.
خدانگهدار
1402/12/26
23:46
درود به استاد عزیز و خانواده صمیمی عباس منش..
همین اول بگم که این فایل یه معجزه بود برای امروز من و مثل همیشه انگار که اختصاصی دررابطه با من ضبط شده بود …
یادمه اولین بار که با استاد آشنا شدم حال مناسبی نداشتم و یک کلمه ای که یادم نیست رو توی اینترنت سرچ کردم و یک فایل از استاد اومد که توحید عملی سه اگه اشتباه نکنم بود و توی اون فایل یادمه استاد لباس قرمز و شلوار قهوه ای چرم پوشیده بود و کنار دوتا یخچال بزرگ و ماشینای لباسشویی که توی عمرم ندیده بودم توی یک فضای رویایی نشسته بود و داشت در رابطه با خداوند و قرآن و توحید صحبت می کرد الان که یادم میاد خندم میگیره که چطور روی یخچال دنبال انعکاس تصویر استاد می گشتم چون فکر می کردم حتما فوتوشاپه وگرنه این کلبه و این امکانات واقعی نیست و انقدر باورهای محدود کننده داشتم که حتی یه همچین چیز معمولی برام دور از باور ام بود…..
با خودم می گفتم این آدم که صورتشو تراشیده چطوری از قرآن و خدا صحبت می کنه و اصلا بهش نمیاد یادمه فایل رو نصفه و نیمه نگاه کردم و همین که می خواستم صفحه مرورگر رو ببندم یه حسی بهم گفت این صفحه رو سیو کن و بعدش خارج شو و من رفتم تا دو ماه دیگه و دوباره به اون صفحه اومدم و الان یک روز هم نیست که از آموزه های استاد استفاده نکنم و در تمام زمینه ها به جز یک مسئله پاشنه آشیلی زندگی من اصلا قابل مقایسه با قبل نیست واگر دررابطه با بعضی موضوعات با دیگران صحبت کنم امکان نداره حرفم رو باور کنن ….
در رابطه با موضوع پاشنه آشیلیم که مثل خیلی ها ثروت هست به نقطه ی عجیبی رسیدم و چند ماه پیش توی کاری که می خواستم انجام بدم یک پتانسیلی پیدا شد که اگه ادامه بدم حداقل ده سال جلوتر می افتم از همه نظر و انگار که خداوند بهم گفت نا امید نباش و نگران زمان و عقب افتادن از دیگران نباش فقط تمرکز کن و به کارت ادامه بده بقیش بامن…و خودش برای هزینه های شخصیم معجزه وار از جاهای باور نکردنی پول فرستاد تا ادامه بدم و بی خیال نشم…
این که گفتم این فایل برای من آماده شده بود چون چند روز پیش به یکی از دوستان یک مشاوره سرمایه گذاری دادم که در عرض چند روز به نتیجه رسید و من خوشحال از اینکه انقدر دقیق پیش بینی کرده بودم و منتظر بودم بعد از دیدنش چطور قراره ازم تعریف کنه که این فایل استاد اومد و همون موقع سرم رو انداختم پایین و گفتم خدایا غلط کردم من هیچی نبودم ونیستم و هرچی دارم و دیگران حتی نمی تونن باور کنن از تو هست و بس…..
الان که استاد گفتن دوباره به یاد آوردم که توی این چند سال گذشته فقط اتفاقای عالی به ذهنم میاد و برای اتفاقای بد و ناگوار باید کلی به ذهنم فشار بیارم تا پیداشون کنم در صورتی قبل از آشنایی با استاد اتفاقات بد جزئی از زندگیم بود ولی الان مدت هاست که شرایط و آدم ها به صورت خودکار در جهت رشد و موفقیت و اتفاقات خوب برای من تغییر می کنن و نمی دونم چطور بابتش سپاسگذار باشم….
من همیشه از خدا می خوام که من رو هدایت کنه و حتی برای نوشتن کامنت توی سایت هم هیچ وقت خودم رو مجبور نمی کنم و وقتی کامنت می زارم انگار نمی تونم کامنت نزارم و کلمات به صورت پیوسته ظاهر می شن و الانم اینجوری بود ….
از استاد عزیز سپاسگذارم که با عمل به هدایت هاش ما رو هم به سمت خداوند و توحید هدایت کرد ….
توی زندان یوسف به اون دوتا زندانی میگه توحید یک نعمت از سمت خداست ولی مردم نمی دونن که چه نعمتی هست و الان سال هاست که با همین اندک نگاه توحیدی ونتایج شگفت انگیزش و آزادی که خدا بهم داده می فهمم که یوسف چی میگفته ….
در پناه الله مهربان …..
سلام به شما استاد عباسمنش عزیز و همچنین خانم مریم شایسته گل
فایل بسیار پر محتوایی بود واقعا، در مورد تواضع حقیقتش اصلا روی خودم کار نکردم، شاید بیشتر ذهنم تمرکز داشت روی اینکه رو کسی حساب نکن و رو خدا حساب کن، اما این وسطا حواسم نبود که خیلی اوقات شاید روی بقیه حساب نکنم، ولی دارم روی خودم حساب میکنم، اینکه روی خودمون حساب کنیم هم دقیقا عین اینه که روی مردم حساب کردیم و روی خود حساب کردن هم شرکه…
وقتی روی خودمون حساب میکنیم چون خودمون رو میبینیم فقط و چون ما تواناییمون بسیار بسیار محدوده، منحرف میشیم، وقتی فقط خودم رو ببینم، جسمم رو ببینم، زور بازوم رو ببینم، هوش خودم رو ببینم، منابع مالی خودم رو ببینم، ارتباطات خودم رو ببینم، من دارم بینهایت محدود میکنم خودم رو…
استاد من خیلی روی خودم حساب میکنم راستش، خیلی زیاد… طبق فایلای شما یاد گرفتم که باید رفت تو دل ترسا، یا مثلا فایل گربه چکمه پوش یه مثال زدید که من خیلی دلم خواست که اونجوری باشم و برنامه رو چیدم که اونجوری باشم در عمل…این مثال که گفتید یه گله سگ به سمت شما حمله کرد و شما رفتید تو دلش و شما هم حمله کردید سمت اونا… من خیلی خواستم خودم رو اینجوری تربیت کنم که هروقت تهدید و ترسی بود برم واردش بشم، اتفاقا چند روز بعد از اینکه این قول رو به خودم دادم یه اتفاقی شبیه این برام رخ داد، از یه کوچه ای داشتم رد میشدم و یک جا بود که داشتن بیمارستان جدید میساختن و هنوز ساخته نشده بود، و اونجا نگهبان داشت و سگ نگهبان هم داشت، و چون محوطه ی بزرگی هم بود سگه آزاد بود، دقیقا لحظه ای که من میخواستم از جلوی در اونجا رد بشم نگو نگهبان اونجا همون موقع میخواست با ماشین بیاد بره بیرون و به موازات اینکه اون در باز شد منم رسیدم همونجا و سگه منو دید و به سرعت به سمتم اومد و شروع کرد پارس کردن و اینکه بیاد منو بگیره، اول اینکه بگم من طبیعتا خیلی ترسیدم ولی خواستم با حرکات بدنم عقب برونم سگ رو و فرار نکردم به هیچ عنوان، و دیدم که سگه هیچ جوره بیخیال نمیشه و فاصله م رو زیاد کردم باهاش و بالاخره نگهبانه از ماشینش پیاده شد و سگه رو گفت که برگرده…
من دقیقا اون مدت بشدت دوست داشتم مثل شما رفتار کنم و نترسم از چیزی و برم تو دلش حتی اگه به قیمت جونم تموم شه و دارم این قول رو به خودم میدم و کار میکنم روش، و خیلی سریع انگار جهان منو محک زد… اما بعدش دیدم که من بینهایت ترسیدم و اصلا توقع این مقدار ترس رو از خودم نداشتم، یعنی بعدش که برگشتم خونه خیلی زیاد این ترس منو در بر گرفته بود و انگار اعتماد به نفس منو گرفت که تو چرا به سگه حمله نکردی؟ یعنی ذهنم هی بمن میگفت تو باید حمله میکردی به سمتش…
من خیلی فکر کردم که چرا من میترسم، دلیل اینکه میترسم چیه، و هدایت شدم به اینکه تو فقط داری روی امکانات خودت حساب میکنی، بخاطر این میترسی و ترست نمیریزه… یعنی فقط اینو میبینی که خب زور بدنی تو چقدره و حساب میکنی که اگه سگ یا هرچیز دیگه ای بهت حمله کرد چجوری از پسش بر بیای، و استاد چون من مثل شما قد بلند و هیکلی نیستم، ذهنم بشدت مقاومت داره و همش بمن میگه اگه استاد عباسمنش اینجوری کرده دلیلش زور و بازو و قد و هیکلی هست که داره، یا اگه تو جایی از تهدید و دعوا نمیترسه دلیلش قدرت و زور فیزیکی ای هست که داره، و چون من در شما قد و هیکل ندارم ذهنم منو بشدت محدود میکنه و وقتی هم که در شرایطش قرار میگیرم حساب کتاب میکنه ذهنم و میگه خب تو حتی اگه با اون سگ هم درگیر میشدی زور فیزیکیت نمیرسید به اون سگ و شکست میخوردی ازش…. یا خیلی مسائل دیگه…
یعنی ذهن من زور بدن و قد و هیکلم رو معیار پیروزی قرار داده برای خودش و میگه که استاد عباسمنش اگه ازین کارا کرده بخاطر قد و هیکلش بوده…و این خیلی احساس بدی بمن میداد همیشه، خیلی احساس بدی بمن میده هنوزم
حالا تو این فایل و فایلای قبلیتون یجورایی جواب من داده شده، که تو داری روی خودت حساب میکنی فقط، فقط داری خودت رو میبینی و ظاهر داستان رو میبینی، فکر میکنی که زورم فیزیکیم اگه بیشتر بود میتونم از پس این چیزا بر بیام… یعنی من دارم روی خودم حساب میکنم نه روی خدا… فکر میکنم که روی خدا حساب میکنم…
در صورتی که خدا از بینهایت طریق کمک میکنه، مگه خدا فقط میتونه از طریق زور و قد و هیکل اراده و قدرتش رو برای من جاری کنه؟
خدا هدایتم کرد که تو خیلی روی خودت حساب میکنی و اتفاقا اصلا روی خدا حساب نمیکنی و روی خودت داری حساب میکنی و چون خودت محدودی قطعا ناتوان خواهی بود… یعنی ذهن من معیار پیروزی در این مواقع رو هیکلم میدونه!
اصلا خدارو لحاظ نمیکنه ذهنم، اصلا قدرتش رو لحاظ نمیکنه…
استاد این مورد بینهایت پاشنه آشیل من هست واقعا، این همون غرور و منیت و تکبره، اینکه فقط خودم رو عامل میدونم…
در صورتی که در این مثال ها قران گفته که فرد با ایمان 200 نفر رو در جنگ میتونه شکست بده!
یعنی صحبت از هیکل و قد نمیکنه..
یا میگه دو گروه باهم رو برو شدن و گروه کافر این گروه با ایمان رو دو برابر دیدن با چشماشون!
یعنی مثلا 100 نفر مومن اگه بودن، اون گروه کافر اینارو 200 نفر دیدن و این باعث شد که گروه کافر شکست بخوره و بترسه و ببازه خودش رو…
یعنی وقتی خدا بخواد کمک کنه از راه های مختلف اینکارو میکنه، بینهایت راه بلده که تورو به نتیجه برسونه…
در این مثال خودم که گفتم، شاید اصلا اگه من ایمانم قوی بود، ممکن بود سگه وقتی منو میبینه به دلایلی بترسه از من و مثلا من یه ادم بشدت بزرگ و عظیم الجثه در نظرش در بیام… و اینجوری از من رفع بشه اون خطر…
اما ذهن بیمار و محدود و خودبین و مغرور من فقط با معیار های خودش میسنجه و فقط ظاهر و امکاناتی که خودش حدس میزنه رو لحاظ میکنه…
استاد من خیلی روی خودم حساب میکنم، یعنی فقط خودم رو میبینم، نمیتونم ببینم امکانات خدارو، نمیتونم رو خدا و قدرت بینهایتش حساب کنم، میترسم از اینکه نکنه خدا به داد من نرسه…
این یک جنبه ی غرور و خودبینی هست که در وجود من هست و بینهایت مشکل دارم توش، بینهایت
یک مثال دیگه که مدتی قبل تر رخ داد برام، ساعت 12 یا 1 شب بود که داشتم میومدم خونه و نگو چنتا سگ ولگرد یجا بودن و من از یه تیکه منطقه بیایونی باید رد میشدم، یهو صدای پارس کردن چنتا سگ رو شنیدم و بعد چند لحظه صدای پاشون رو شنیدم که دارن میدون سمت من، چون خیلی تاریک بود و روشنایی هم نبود اونجا من نمیدیدم که اینا کجا هستن و اصلا نسبت به این موقعیت درکی نداشتم، ولی بخاطر این قولی که به خودم دادم به هیچ عنوان فرار نکردم، ذهنم بارها گفت بدو و فرار کن، بارها ذهنم این وسوسه رو کرد که برو… ولی من به راهم ادامه دادم خیلی معمولی ولی دیدم که سگا کاملا نزدیک شدن و خم شدم چنتا سنگ برداشتم و به سمتشون انداختم و داد زدم سرشون تا وایستادن، اما همچنان در کمین من بودن… ازونجا رد شدم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد خداروشکر، و همون شب من خیلی به خودم افتخار کردم، گفتم افرین تو نترسیدی و فرار نکردی، استاد اینم بگماااا، من کسی هستم که در بچگی چنتا سگ بمن حمله کردن و منو گرفتن به صورت واقعی! من کسی هستم که با این گذشته و با این فوبیای وحشتناک اینجوری عمل میکنم، اونایی که یکبار سگ گرفتتشون رو اگه ببینیم، میفهمیم که اینا از یک کیلومتری صدای سگ میاد فرار میکنن و بینهایت وحشت دارن ازش…
با این حال اون شب گفتم افرین تو خیلی خوب عمل کردی… اما سر همین کامنت نوشتن به خودم گفتم نکنه تو اعتبار اون کارت رو دادی به خودت؟ این منم منم تو چیه واقعا… اونشب من خیلی به خودم افتخار کردم، خیلی احساس شجاعت کردم، چون ساعت یک شب بود و هیچ احدی اونجا نبود و اگه اون سگا منو میگرفتن و میریختن سرم قطعا هیچ راه نجاتی نبود…
اما استاد توی همین جملاتی که بالا نوشتم انکار پر از خودبینی و شرکه… اینکه میگم اگه سگا میریختن سرم کارم تموم بود، یا من بودم که شجاع بودم و فرار نکردم، یا اگه موفق شدم که مقابله کنم با اونا، اینا نکنه همش همین تکبر و غرور و شرک باشه؟
البته انسان باید خودش رو تحسین کنه و منم کردم، اما اینکه اعتبارش رو به کی دادم حس میکنم به خودم دادم… چون در الگویی قبلی که سگ نگهبان بمن حمله کرد و حس کردم موفق نبودم خودم رو فقط لحاظ کرده بودم…
خدا بمن هدایت کرد و گفت که تو فقط شرایط ظاهری رو میبینی، فقط امکانات خودت رو میبینی، کلا تو فقط دو تا چشم ظاهری هستی!
دیگه هیچی رو لحاظ نمیکنی، خدا با اون قدرت بینهایتش رو لحاظ نمیکنی، فکر میکنی که خدا فقط میتونه از طریق امکاناتی که تو فرض میکنی داری بهت کمک کنه!
یاد اون حرفتون افتادم که گفتید دستان خدارو محدود نکنیم، اگه تمرکز کنیم روی یکسری امکانات خاص، داریم خدارو برای خودمون محدود میکنیم.. و من دقیقا همینم…انقدر این غرور و تکبر زیاده که باور دارم همین امکانات و این هوش و همین زور بدنی که دارم کل توانایی منه… و اگه جایی اینا جواب نداد قطعا تمومه کارم، و البته که طبق این معیارهای من خیلی جاها هیچ شانسی برای خودم نمیبینم، چون میگم مثلا فلان حیوان ده برابر من زور بدنی داره، معلومه اگه حمله کنه بهت نابودت میکنه… یعنی ذهن من اینجوری میبینه…
و استاد یادم هست که گفته بودید شما تو ایران میرفتید توی جنگل های وحشی که پلنگ و خرس و گرگ داشت و تنها میرفتید برای اینکه ایمانتون تقویت بشه…
الان که مینویسم، میگم که خب اگه استاد عباسمنش با حساب کردن روی هیکل و زور بدنیش رفته اینکارو کنه، خب اگه یه پلنگ بخواد بگیرتش مثل آب خوردن استاد عباسمنش رو از بین میبره…. پس معلومه شما روی فیزیک و بدن و هیکل حساب نکردید که این عمل از شما سر زده و رفتید توی جنگل… این نشون میده شما به امکانات بینهایت خدا باور داشتید و حساب کردید روش و باورش کردید…
استاد الان میفهمم که من اگه تو اتفاقی که برای خودم افتاد اگه ذره ای خواستم مقابله کنم هم بخاطر این بوده که روی بدنم حساب کردم،
اصلا استاد وقتی دارم کامنت مینویسم خیلی چیزا هی میاد بالا..
الان فهمیدم که من همیشه و همیشه به صورت اتوماتیک برای خودم پیش بینی میکنم که خب اگه تهدید یا خطری اینچنینی برام رخ داد من چجوری واکنش نشون بدم! چجوری مثلا حمله کنم به اون حیوان، چه حیله و ترفندی بکار ببرم!
همین رفتار من نشون میده من دارم روی خودم حساب میکنم نه روی خدا! دارم میگم که خب همین راه نجاته پس باید از قبل برنامه ریزی کنم!
یعنی دارم برای خودم و خدا تعیین میکنم که اینجوری میتونم نجات پیدا کنم… دارم بینهاااااایت خدا رو محدود میکنم
اصلا خدارو لحاظ نمیکنم! این رفتار من که از قبل برنامه ریزی میکنم و فکر میکنم اگه همچین اتفاقی افتاد چجوری حمله کنم و چجوری برم برای زدن
که این قطعا راه اشتباهه
درستش اینه که من باید از قبل تصمیم بگیرم که هر ترس و تهدید بود برم تو دلش و توکل کنم به خدا… تا اینجاش اگه از قبل تعیین کرده باشیم درسته… تصمیمات از پیش تعیین شده
اما اینکه جزییات رو بیام هی مرور کنم که چی میشه چجوری میشه، چکار باید کنم، چه رفتار خاصی باید داشته باشم، اینا تماما شرکه و روی خودم و امکانات محدودی که حساب میکنم هست…
واااقعا این کامنت نوشتن برای من عین خودشناسی کار میکنه، من اصلا خیلی چیزایی که توی همین کامنت نوشتم رو برام واضح نبود و درک درستی ازش نداشتم؛ اما الان خیلی بهم وصل شدن و به شناخت خوبی از رفتارام رسیدم…
بازم بگم من واقعا روی خودم خیلی حساب میکنم، حتی شاید فکر میکنم که روی بقیه حساب نکردن یعنی روی خودت حساب کردن! شاید اصلا این باور رو دارم…
حتی نباید روی خودمم حساب کنم، چون من محدودم، من به هیچ عنوان امکانات کافی ندارم برای هیچ چیزی… هر امکاناتی از سمت خداست… و من نمیدونم خدا چجوری میخواد بمن کمک کنه… و اصلا نباید پیشبینی کنم چیزی رو… فقط باید باورش کنم و اصلا نگم و فکر نکنم چجوری میخواد رخ بده شرایط… اینکه خدا چجوری میخواد کافی باشه برای من و اینکه بخوام به این فکر کنم، بدتررررررررین ضعفه و بینهایت محدودم میکنه و منو میترسونه…
حالا استاد گفتید مثال بزنیم از جاهایی که غرور و تکبر باعث بلا شده…میخوام بگم این غرور و منیت و تکبر توی خیلی چیزا اتفاق افتاده برام..
چند ماه پیش میخواستم برم فوتبال توی چمن مصنوعی، بشدت هم دوست دارم فوتبال رو و اونشب هم خیلی زیاد ذوق داشتم براش، خیلی ذوق داشتم اونشب که سر برسه و برم بازی کنم
استاد من نیم ساعت زودتر رفتم با دوستم که چنتا شوت و اینا تمرین کنیم تا بقیه بیان…. در حین اینکه چند نفر داشتن لباس عوض میکردن و منم داشتم اماده میشدم و لباس عوض میکردم، بدون اینکه گرم کنم توپو کاشتم و خواستم بشوتم همون اول… یهو یکی بهم گفت اولش گرم کن که مصدوم نشی… منم با خنده بهش گفتم من مصدوم نمیشم! و رفتم که شوت رو بزنم…
همون لحظه که اون جوابو بهش دادم، یه حسی در درون بمن گفت این چی بود که تو گفتی…
همش در چند لحظه رخ داد… استاد من اومدم که شوت رو محکم بزنم و لحظه ی زدن شوت پای تکیه گاهم بالای ران پام، یه لحظه یه تیر شدید کشید… یه درد وحشتناک رخ داد و همون جا من افتادم و اصلا نفهمیدم شوت زدم یا نزدم…
یک نقطه از پام تیر کشید به شکل خیلی شدید و درد شدید…
و پاشدم که ادامه بدم و هرررررچی سعی کردم که بازی کنم نشد… یعنی دیگه نتونستم… اون شب اینجوری تو ذوقم خورد و تا یکی دوماه این درد با من بود و هروقت میخواستم بدوام، دوباره تیر میکشید و نمیزاشت… شاید سه ماه طول کشید که کامل خوب شه… و دیگه هم نتونستم برم فوتبال با اینکه در حد مرگ ذوق بازی داشتم…
دقیقااااا مصداق تکبر و غرور رو دیدم… حالا اونجا من توی پام یک مصدومیتی رخ داد، این تکبر میتونست همون لحظه باعث بشه من رگ قلبم بگیره و بمیرم… یعنی خدایی که در لحظه جواب این تکبر رو بمن داد میتونست قلب منو از کار بندازه همون لحظه…
و استاد شماهم تو فایل گربه چکمه پوش گفتید که تکبر و غرور در لحظه میتونه بلای جان ادم بشه! دقیقا همینو گفتید و چقدر درسته این حرف… یعنی زمان بر هم نیست، همون لحظه یقه ی ادمو میگیره… و برای من شد… و برای من شد…
واقعا من خیلی تکبر و غرور دارم خیلی زیاد…
و اینم بگم شاید خیلی عجیب و جالب باشه اتفاقا توی چند روز اخیر دنبال مدیتیشن بودم و اینکه چجوری اینکارو کنم و ذهنم رو ساکت کنم و اینکه چجوری صدای خدارو بشنوم و همش برام سوال بود چرا من صدای خدارو واضح نمیشنوم و چرا خدا با من صحبت نمیکنه و حداقل اگه صحبت میکنه چرا من نمیشنوم.. و استاد توی این فایل دقیقااااااا به این موضوع اشاره کردید و گفتید بهترین مدیتیشن اینه که به خودت بگی من هیچی نیستم و ذهن منم هیچی نیست و همه چی از سمت خداست و خدا کارارو انجام میده و گفتید ک اگه اینجوری باشیم خدا با ما صحبت میکنه و اگه اینجوری نباشیم خدا به ما الهام نمیکنه… استاد دقیقااااااااا همین مورد توی این چند روز برام رخ داد…. این چند روز رفته بودم سراغ صحبت های اشو در مورد مدیتیشن و سکوت ذهن و شنیدن صدای درون… دقیقااااا این فایل شما برای من حجت رو تموم کرد و گفت مدیتیشن اینه که اینهمه غرور و خودبینی رو بزاری کنار… خودبینی و دیدن شرایط خودت و فقط حساب کردن شرایط خودت بیچارت میکنه… استاد این فایل اصلا فقط جواب به من بود…
و اینکه غرور و تکبر رو اصلا ربط نمیدادم به مدیتیشن و شنیدن صدای خدا… اصلا من هیچ جوره اینارو بهم ربط نمیدادم!!!
واقعا خیلی اوقات خیلی اوقات حس کردم من جواب رو میدونم، من بلدم، ولی بعدش ثابت شد بمن که اتفاقا اصلا جواب رو نمیدونستی!! اتفاقا جواب چیزی بود که هرگز فکرش رو نمیکردی!!!
وای استاد چقدر این منم منم کردن ها مانع شده برای من… چقدر این من میدونم ها مانع شده برای من…
منی که در کلام نمیگم من میدونم! ولی در رفتارهام دقیقا دارم همینو میگم!
یعنی به صورت کلامی ادعا نمیکنم، ولی رفتاری بینهایت ادعا و تکبر دارم… بینهایت
در رفتار هرچی میشه میگم این راهشه باید اینجوری کرد ولی اصلا اینجوری نبود اکثر مواقع!
استاد کامنتم طولانی شد، میخوام یک مثال دیگه هم بزنم که یادم نره…
حدود دو هفته پیش میخواستم اینترنت ثابت خونه رو عوض کنم، یعنی از شرکت قبلی جمع کنم و از یه شرکت دیگه بگیرم… از شرکت جدید که گرفتم وقتی اینترنت دایر شد، دیدم که دستگاه هر چند دقیقه چراغ اینترنتش خاموش میشه و قطع میشه و بعد چند دقیقه دوباره روشن میشه و همینطور ادامه داره…
زنگ زدم به شرکته و توضیح دادم و اونم چک کرد دید اره قطع و وصل زیاد داره و بمن گفت که از سمت ما نیست این مشکل، احتمالا مشکل از سمت شماست، و بمن چنتا راهکار داد و گفت اگه بازم درست نشد تماس بگیر که کارشناس حضوری بفرستیم.. منم اون راه کار هارو انجام دادم ولی بازم درست نشد…
حالا این دستگاه adsl که دارم دکمه ی پاورش یک مشکلی داشت از قبل، ذهن من گفت دلیلش همینه، دلیلش اینه که دکمه ی پاورش اشکال داره و باید دستگاه رو عوض کنی… یعنی هررررکاری کرده بودم که درست بشه این اینترنت ولی نشده بود و شرکته هم گفته بود مشکل از اینجا نیست و ذهن خودبین من گفت پس همینه قطعا… و تو فکر این افتادم که دستگاه جدید بخرم…
گفتم حالا یکی دو روز صبر کنم شاید درست بشه، اگه نشد بعد تصمیم میگریم چکار کنم…و تو ذهنم این بود که دلیلش دکمه ی پاوره…
گذشت یکی دو روز و درست نشد… و من دیگه یقین داشتم دلیلش دکمه ی پاوره
بعد یکی دو روز ساعت 8-9 صبح یه نفر زنگ زد که شما درخواست کارشناس حضوری کردید و من میخوام الان بیام… من خواب بودم و مادرم صحبت میکرد و بهش گفت نیا چون اصلا امادگی اومدنش رو نداشتیم در اون ساعت… مادرم بهش گفت نیا و اونم گفت یعنی شما کارشناس حضوری نمیخواین؟ و مادرم گفت نه نمیخوایم…
در صورتی که من اصلا درخواست کارشناس حضوری نکرده بودم… یک ربع گذشت دیدم یکی داره زنگ خونه رو میزنه!
استاد دیگه واقعا عصبانی شدم! از خواب هم بیدار شده بودم اول صبحی و میگفتم که اقا من اصلا نگفتم کسی بیاد، این اقا هم زنگ زد گفتیم که نیا! و اونم گفت باشه نمیام ولی یه ربع بعد پاشده اومده!!! واقعا خیلی عصبانی شدم و رفتم جلوی در و بهش گفتم که الان همه خوابن تو خونه و متاسفانه نمیتونم بگم بیاید تو خونه و اونم یه لبخند زد و گفت اصلا توی خونه نمیام و از بیرون خط تلفن رو چک میکنم… (این از این که من فکر میکردم میخواد بیاد توی خونه! پیشبینی اشتباه!)
شروع کرد چک کردن و با خودش هم یک دستگاه اورد و گذاشت و چک کرد و بمن گفت ببین این اصلا قطع و وصل نمیشه… منم گفتم که والا چندین روزه قطع و وصل میشه… و بمن گفت چرا با فلان شماره تماس نگرفتی، و چرا ثبت شکایت کردی؟ منم گفتم والا من اصلا درخواست کارشناس نکردم ولی اون گفت تو نه تنها درخواست کارشناس کردی حتی ثبت شکایت هم کردی…
خلاصه چیزی نگفتم و نیم ساعت منتظر موند و هی با مرکز تماس میگرفت و میگفت شرایط این خط رو بررسی کن و بمن گفت که ببین من نیم ساعته اینجام و این چراغ اینترنت ثابته و قطع نشده، احتمالا از توی خونه هست و احتمالا باید ازونجا باشه ایراد و گفت که توی خونه به ما ربطی نداره…
و میخواست که از مرکز شرایط خط رو استعلام بگیره و توی کاغذ ثبت کنه و از من امضا بگیره، یهو پشت تلفن همکارش بهش گفت یک ایرادی فقط توی پروفایل این خط هست که باید چند دقیقه صبر کنی تا رفعش کنم! اونکار هم انجام شد و این اقا رفت و از اون به بعد کلا مشکل قطع و وصل شدم دائم حل شد!
در صورتی که من باااااااااور نمیکردم این مشکل حل شده! یعنی هیچ جوره من تو کتم نمیرفت که درست شده!
و مطمئن بودم که مشکل چیز دیگه ایه!
ولی خدا هدایت کرد اونم به شکل بسیار عجیب! من اصلا درخواست کارشناس حضوری نکرده بودم! بعد اون روز صبح یارو زنگ زد گفت دارم میام بهش گفتیم نیا الان و اونم گفت باشه نمیام ولی یه ربع بعدش اومد!!
به صورت خیلی معجزه وار خدا هدایت کرد و مشکل حل شد و من واقعا مبهوت شده بودم…
میگفتم خدایا من چقدر مقاومت داشتم و فکر میکردم مشکل از خود دستگاهه و نمیزاشتم که طرف بیاد!!!
ولی تو هدایت کردی و بمن ثاااااااابت کردی که من هیچی نمیدونم و من هیچی نیستم و واقعا عقل من نمیرسه… واقعا عقل من نمیرسه…
و تو هدایت کردی و من چقدر میخواستم نزارم اون یارو بیاد ولی اومد…خدا بهم نشون داد که خیلی اوقات شرایط به سمتی پیش میره که تو یقین داری که اشتباه داره پیش میره! ولی کاملا داره درست پیش میره اما تو نمیفهمی و تو درک نداری و تو باید تسلیم باشی، تو همیشه تعیین میکنی چی درسته چی غلطه و اگه شرایط چجوری پیش بره خوبه و چجوری پیش بره بده! اما کاملا در اشتباهی تو… تو نمیبینی خیلی چیزارو، خیلی چیزارو نمیدونی، عقلت کفاف نمیده…
استاد واقعا بینهایت برای من تلنگر شدیدی بود… خیلی زیاد… اصلا تو کتم نمیرفت این موضوع… و مطمئن بودم که شرایط داره اشتباه پیش میره و عصبانی هم بودم که چه وضعشه!
کامنتم خیلی طولانی شد
استاد واقعا نیازه که همیشه روی این موضوع توحید کار کنم و بدونم توحید فقط این نیست که روی مردم حساب نکنی، بلکه اینم هست که روی خودتم حساب نکنی و بلکه اینم هست که شرایط رو برای خودت تحیلیل نکنی و با ذهن کوته بینت نسنجی همه چیو و خودتو دانا فرض نکنی!
و اینکه واقعا درک توحید خیلی نیاز به کار کردن داره و نیاز داره خدا هدایت کنه…
فکر نکنم که من همه چیو بلدم، نه من هیچی بلد نیستم، درکم درست نیست… درک درست و بلد بودن رو فقط خدا میدونی و میگه بهت… به تنهایی همه ی تیرهات خطا میره….
اگه تسلیم باشی و خدارو لحاظ کنی میتونی تیر بندازی و تیرت به هدف بخوره…
سلام سلام استاد توحیدیم و سلام خانم شایسته توحیدیم
استاد دیشب که فایل و گوش کردم بدنم بی اختیار می لرزید اشک هایم راه و بی راه چهره ام را می شست و می رفت و قلبم از ضربان های تند تند ارام و قرار نداشت
استاد عزیزم نمی دونین دیشب با این فایل بی نظیرتون چه شبی و چه صبحی برام رقم زدین بی نهایت بی نهایت ممنون و سپاسگزارم باید اعتراف کنم علیرغم این که بیشتر لحظات شبانه روزم که بیدارم شکر گذاری از زبونم نمی افته ولی اون شکر گذاری با این شکر گذاری بعد از فایل شما فرسنگ ها فاصله داره با این که همیشه شاکر خداوند بودم ولی در کنار شکر گذاری از اون چیز خودم رو بی تاثیر در اون نمی دیدم واقعا که چه شکر گذاری !!!!!!!!!
ولی خداوند رو با قلب توحیدی که از دیشب رخ نموده سپاسگزارم که بار دیگه من و هدایت کرد ممنونم ممنونم استاد بی نظیرم
استاد از اون اتفاقاتی که که زندگیم و تا مو پیش برد ولی پاره نشد دهها مورد دارم همین چند ماه گذشته که یکی از بزرگترین اون بود درست زمانی که در نماز بودم و آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین و می گفتم اون نشانه با صدای بلند آمد بطوری که توجهم رو بعد از این آیه به سمت خودش برد و اگر اون صدا نمی آمد و خبر از اون حادثه نمی داد خدا می دونه که چه سرنوشت شومی در انتظارم بود و زندگیم رو تا آخر عمر درگیر غم و غصه می کرد
واقعا خدایا شککککککرت
جریان های زیادی در زندگیم رخ داد که امتحان الهی بود و واقعا تا مو پیش برد ولی دستان بی دریغش آمدند و من و نجات دادن که چون جریان های زیبایی نیستن ترجیح می دم دوباره به خاطرم نیارمشون ولی استاد منی که اینقققققققدر تو زندگیم این ها رو لمس کردم ولی باز هم همانطور که گفتم با این که سپاسگزار بودم ولی در کنار اون خود منیتم هم خودنمایی می کرد تا رنگ خدایی رو کم رنگ تر کنه ولی باز شما دست خداوند شدین و من باز هدایت شدم
حالا من هم بالای تمام صفحات دفترم می نویسم هر چه دارم از آن خداوند هست تا یادم نره و شیطون من و فریب نده
استاد عزیزم ممنونم برا تمام حرف به حرف جملات زیباتون که با عشق گوش می کنم و تمام وجودم یکپارچه گوش می شه
واقعا دیشب شب بی تکراری بود برام چقدر کیف کردم چقدر لذت بردم خواستم همان شب فریاد بزنم و خدا رو با تمامی نیرویم صدا کنم
در پناه خداوند قادر و مهربونم باشید
آخ منیژه خانم گرامی
دارم هی کامنت بچه ها رو میخونم کامنت به کامنت دارم گریه میکنم هیچی ندارم بگم فقط دارم از ته دل میخوام خالی بشم
خالی از هر چه آلودگی ذهنی و فکریست
خالی از هر چه ناسپاسی
خالی از هر چه وابستگی و شرک
خالی از هر ترس و واهمه و شک و نگرانی
خالی از هر نازیبایی درونی
خالی از فکر و احساس نازیبا
خالی از سنگینی های فکری منطقی که بجای اینکه کمک کننده باشند فقط بن بست درست کردن و بارمونو سنگین تر کردن
خالی از کلام نازیبا
خالی از منیت و تکبر
خالی از هر خشم و پرخاش
خالی از دیدن خودم و دیگران
خالی تر از خالی
تا برسم به هیچ
به تهی
به ظرفی که توش هیچی جز نیروی پاک و لبریز از خودشه
سرشار از نوره خودشه
ظرفی که پر از عشق خودشه
ظرفی که نهایت هدایت خودشه
ظرفی که فقط پر شده از بی انتهایی و بیکرانگی خودش
مثل تجربه ی راه یافتگان به زندگی نزدیک به مرگ
به افرادی که به حالت کما رفتند و تجربه کردن
یک مسیر بی انتها و نورانی
و خالی از زمان و مکان
و خالی از هی چیزی
یک ابدیت تمام نشدنی
پر بشم از غیب
پر بشم از نادیدنی ها
سرشار بشم از اکنون و اینجا در لامکان و لازمان
دیگه خودم و بدنمو نبینم
فقط یک هاله ای از انرژی رو ببینم و احساس کنم
در اون صورت کاملا سبک و بی وزن در حرکتم
و گاهی متوجه میشم که در بدنم دارم زندگی مادی هم میکنم
بقول دکتر وین دایر عزیز ما موجوداتی مادی و فیزیکی با تجربه های معنوی نیستیم، بلکه ما موجوداتی معنوی هستیم با تجربه هایی مادی.
از کامنت خوب شما بسیار سپاسگزارم
شاد باشید
سلام دوست عزیز
خیلی زیبا نوشتی نوشته هایی پر از معنویت که انسان و به قول شما سبک می کنه
که باید عزمی راسخ بکار ببندیم و در مسیر توحیدی قدم برداریم بخدا من هر کجا در این مسیر بودم بی نهایت دست الهی به میدون اومد و هر کجا منحرف شدم شکست خوردم
ان شاالله هر کجا هستین روزهایی سرشار از موفقیت و معنویت در انتظار شما باشه
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد بزرگوار و دوستان عزیزم
امیدوارم حال همه خوب باشد و در پناه خداوند بخشنده و مهربان باشند
سلام
می خواهم برگردم به مورخ 1402/09/30 که در این روز امده بودم و هدایت های خداوند را نوشته بودم که چه هدایت های برایم انجام داده است
و با گوش دادن این فایل ارزشمند از استاد یادم امد که چنده ماه پیش هدایت های خداوند را در دفترم نوشته بودم
و می خواهم دو سه تا از این هدایت های خداوند را برای استاد بزرگوار و دوستان عزیز م تعریف کنم
به مدت دو سال در خانه ای زندگی می کردیم و بعد دو سال صاحب خانه با وجود اینکه انسانی مهربان بود تصمیم گرفته بود که دیگه خانه اش را به خاطر فرزند ش که درس می خواند و می خواست که کنکور بدهد بهم اجاره ندهد و فرزند خودش اونجا زندگی کند و درس بخواند
من هم که تازه ماشین خریده بودم و اصل پول و ثرمایه ان چنانی نداشتم می گفتم که چطور خانه اجاره کنم
اتفاقا در کوچه خانه پدرم یک عروس و دامادی که تازه ازدواج کرده بودن و خانه اجاره کرده بودن به مشکل بر می خورند و دقیقا سر وقتی که قرارداد خانه ما تمام می شود اون ها هم از اونجا می روند خانه را تحویل صاحب خانه می دهند و ما خانه اجاره گرفتیم با همان ثرمایه و رهنی که داشتیم که به هر کی می گم که با این مقدار پول اجاره گرفته ام تعجب می کنند و الان به مدت سه سال است که اونجا سکونت داریم
یک روز هم که نهار انچنانی نخورده بودم و گرسنم بودم رفتم مغازه شیرینی فروشی که همسایه مغازه خودم بود و یه دل سیر شیرینی و ابمیوه خوردم که تا به حال انقدر شیرینی نخورده بودم و وقتی می خواستم که پول را حساب کنم یک همسایه دیگر به مغازه شیرینی فروشی امد و کلا حسابم را اون پرداخت کرد که همون موقع صاحب شیرینی فرو شی به اون بنده خدا گفت که تا به حال استاد ادریس اینقدر شیرینی اینجا نخورده و حسابش اینقدر نشده است که همون موقع کلی خندیدیم
زمانی که همسرم حامله بود و ما هم تازه رفته بودیم خانه مستقل خودمان و پول نداشتیم و یک بیمه عمر باز کرده بودم به مدت یک سال می شد
و چون همسرم می خواست زایمان کند و تازه رفته بودیم خانه خودمان و پدرم هی مسخره می کرد و می خواست یه کرمی بریزه و به خاطر بی پولی و استرس که داشتم رفتم و پولم را از اونجا پس گرفتم که برای بیمارستان پول داشته باشم ( البته این داستان پدرم مال چهار سال پیش بوده است و الان خدا را شکر می گویم و سپاس گذار خداوند هستم که رابطه من و پدرم اصلا قابل مقایسه با چهار سال پیش نیست اصلا قابل مقایسه نیست خدایا بی نهایت سپاس گذارم ) برگردیم به تصویه حساب بیمارستان وقتی دم در صندوق ایستادم و خواستم که تصویه کنم صاحبه صندوق بهم گفت که حق بیمارستان رایگان است و پول نمی خواهد
و اون موقع از بیمارستان بیرون امدم و کلی خوشحال بودم
برای همین مغازه که تازه اجاره کرده ام که داستانش را در فایل قبلی تعریف کرده ام در عرض نیم ساعت خداوند برایم اجاره کرد که صاحب خانه ای بی نهایت مهربان و خوش رویی بود که تازه دوازه روز است که داخل مغازه ش هستم و سر ماه قرار شده که اجاره مغازه از سر ماه برایم حساب شود به خدا جمعا پنج دقیقه من نرفتم به بنگاه سر بزنم تا مغازه برایم پیدا کنند خداوندی هدایتی من را به این مغازه اورد و چشمم بهش خورد که برای یه کار دیگه از اون محله رد می شدم
این یکی دو تا از داستان هدایت خداوند است که اینجا نوشتم کلی داستان دارم از هدایتی که توسط خداوند برایم انجام شده و نمی خواهم که متن خیلی طولانی باشد
و می خواهم که اینجا این را بگم که خدواندی که اینقدر با نظم و دقت کامل این هم زمانی ها را انجام می دهد بدون نیاز به تقلا و فشار ایا برای شخص من کافی نیست این خدا
خدایی که برایم پدر و مادر می شود
خدایی که دلها را نرم می کند
خدایی که برایم عشق و محبت می اورد
خدایی که برایم ثرمایه می شود
خدایی که برایم تکه گاه می شود
خدایی که برایم مشتری می شود
خدایی که بهم اعتبار میدهد مگر من برای اعتباری که الان دارم چه کار خاص و عجیب و غریبی کردم که همه به من اعتماد می کنند به خداوندی خدا خودش مشتریان خوش قول و خوش حساب را به سمتم هدایت می کند و کارها را برایم انجام می دهد
همسر و فرزندی که دارم
محبت و ارزشی که بین من و پدرم است
صاحب مغازه و صاحب خانه مهربان ای که الان دارم
ثرمایه ای که الان دارم
و توانایی و شغلی که الان دارم
به خدا تمام این ها را خودش برایم انجام داده است
من پنج سال قبل هیچی نداشتم ولی با اموزه های استاد که اول از همه دم از توحید و یکتا پرستی می زند من را با خداوندی که نمی شناختمش و باهاش قهر بودم اشنا کرد بعد از اون این نعمت ها را بهم داده است خدایا بی نهایت سپاس گذارم و واقعا احساس خوشبختی می کنم
استاد دمت گرم و سپاس گذارم که به ندای قلبت برای تولید این فایل ارزشمندت گوش دادی و برای ما به اشتراک گذاشتی
خدایا شکرت