توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 36

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا جعفرزاد گفته:
    مدت عضویت: 1490 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من همین الان فایل رو گوش دادم و واقعا میگم انگار قلبم باز شد ارام تر شدم خیلی حالم بهتر شد

    و گفتین مثال بزنین از خودتون که کجاها خداوند براتون کار انجام داده؟ تو نبودی بلکه خداوند بود؟

    اولین مثال واضح و روشنی که به ذهنم اومد گواهی نامه گرفتنم بود که بارها به خودم یاداوریش کردم و الان میخواستم توی دفترم دوباره به خودم بگم و شکرگزاری کنم که ایده اومد بیا توی سایت بنویس که همیشه با همین حزئیات برای یاداوری بهت موندگار باشه

    استاد من حقیقتا راننده خوبی نیستم ، نمیگم افتضاحم اما خودم اگاهم که هنوز اون تجربه کافی رو ندارم ، خب من یه دور ازمون کتبی رو رد شدم بعدش رفتم واسه ازمون شهر

    همون ازمون کتبی هم بار اولش کتاب خوندم و بار دومش کار خاصی نکردم فقط یه سری نمونه سوالات دیگه حل کردم و یادمه که تو خونه داشتم به نمونه سوال حل میکردم که انگار این سوال اشتباه حل شده بود و من با خواهرم صحبت کردم که اونم گفت به نظرم این گزینه جوابش نیست و اشتباهه ، همون سوال دقیقا همون سوالی که من به این شکل بهش توجه کرده بودم در روز ازمونم اومد ک من نمیدونستم کدوم جواب بدم در نهایت همون گزینه که پاسخ نامه گفته بود زدم( نه اونی که فکر میکردم درسته) نمیدونم واقعا شاید همین سوال بود که باعث شد حد نصاب نمره ی قبولی به دست بیارم و قبول شدم. واسه ازمون شهری یه باور محدود کننده ای بود که “افسر ها به دلایل متعدد شاید جنبه مالی شاید اخلاق بد و… بار اولی های ازمون رو رد میکنن و شما امبد است بار سوم و چهارم مثلا قبول شی”

    من هفته قبل از ازمون اصلی خودم رفتم محل ازمون هم اینکه ببینم چه خبره چطوریه و هم همراه خواهرم بودم که ازمون شهر داشت

    و اونجا با توجه به جو جماعت و اینکه دیدم خواهرم با اینکه از من حرفه ای تر بود و رد شد یه سری باور ها درونم ایجاد شد

    این طور برداشت کردم که اگه افسر تو رو رد کرد این به معنای بی کفایتی تو نیست تو خیلی ام عالی هستی بلکه شاید اون با خودش درگیر باشه و حالا یه کاریش میکنیم

    روز ازمونم با این باور رفتم که امروز اگه رد شدی شکست نخوردی بلکه میری که جلسه بعد قبول شی

    به من گفته بودن هفت و نیم صبح باید توی محل ازمون اماده باشی و ممکنه اسمت بخونن و نباشی و ازمونت از دست بره

    من تازه اون ساعت با مربی ام سر پارک قرار گذاشتم که یه دور تمرینی قبل ازمون برم

    لحظه ای که کفشام میپوشیدم که برم یه لحظه مکث کردم انگار ته دلم قنج رفت یه لحظه پر از شوق شدم که اگه برگشتی و این کفشات دراوردی اگه قبول شده بودی چی؟ فکر کردن بهش خیلی لذت بخش بود حتی با اینکه چند ثانیه بود

    من رفتم و مربی ام یکم دیر کرد خودم تمرینم کلا خراب کردم ،مربی ام گفت واسه جلسه تکمیلی خبرم کن تایم بدم بهت(اگه رد میشدم بابد جلسه تکمیلی میگرفتم ) ولی بازم همه چی اوکی بود برام

    رفتم محل ازمون دو تا از دوستام با یه همزمانی زیبا همون روز ازمون داشتن و من اونارو دیدم

    صحبت کردیم و خندیدیم

    هدایتی اومد که اسمت خوندن تو نفر اول برو صندلی راننده بشین و تمومش کن بره

    یه مدت کوتاهی من انتظار کشبدم که اونم مشغول دوستام بودم بعدش اسمم صدا زدن و من متوجه شدم امروز نمیدونم چطور ولی از ابتدای لیست میخوندن هر کی بود ازمون میداد هر کی نبود بعدا دوباره اسمش میخوندن

    در صورتی که قبلا اینطوری نبود

    طوری شد که من خیلی راحت داشتم میرفتم سمت ماشبن ازمون و دیدم که بقیه دخترا انگار ترسیدن نفر اول ازمون بدن و 4 نفر پشت نشستن و صندلی جلو فقط خالیه و منتظر منن تا بیام

    اون ماشین برای حرکت منتظر من بود ، و من به شوخی در جواب یکی از دخترا گفتم مگه جای دیگه ای هم برای نشستن من هست؟

    در صورتی که خودم فکر میکردم بدو بدو که صندلی اول رو بگیرم

    بعدش خیلی راحت وقتی نشستم دیدم راحت نبستم، چطور؟ طرفای زمستون بود و من ماسک زده بودم و چون هوای ماشین گرم تر از بیرون بود عینک من بخار میکرد و نمی دیدم

    به راحتی به افسر گفتم من این مشکل دارم و اونم راحت گفت ماسکت در بیار

    ماسکی که واسه پندمیک الزامی بود

    بعد زیباترین پارک دوبل زندگیم زدم

    یه دور دو فرمانه و ماشیندکلا 10 متر راه رفت بهم گفت بزن بغل

    ناخوداگاه گفتم توقف کامل یا همینطوری؟

    گفت کامل

    من اصلا نه از حفظ زاویه و چمیدونم پارک 45 سانت و فلان هیچی نمیدونستم اصلا بلدم نبودم

    ولی خیلی فیت و قشنگ هم پارک دوبل زدم هم توقف کردم

    من اصلا دنده عقب بلد نبودم و اصلا از من همچین ازمونی گرفته نشد در صورتی که دوست خودم یه مسافتی بهش گفتن دنده عقب بره فقط و چون لاستیکش یکم سابیده شده بود به جدول رد شد

    من اصلا به این دقت نکردم که افسر ممکنه گمراهت کنه و از این طریق تو باید ممانعت کنی و دقیق ازش بپرسی که چیکار کنم؟ یا این خلافه بازم انجام بدم؟

    و من ناخواداگاه پرسیدم چطور توقف کنم؟

    واسه بقیه توی شهر در حین رانندگی و حتی توی جاهای تپه مانند. یا حتی توی مسیر های ترافیکی و سر چهار راه ازمون میگرفتن

    در صورتی که ازمون من تو یه خیابون فرعی بی رفت امد که میشد اسمش بزاری کوچه که کلا 10 متر هم بیشد نشد ، زمین کاملا صاف و اسفالت

    و از ماشین پیاده شدم افسر گفت بیا سمت شاگرد وایسا ، گفت ماسکتو دربیار. شناسنامه ات بده و دیدم برگه رو ار کارتکس جدا کرد

    من شکه شده که چرا برگه رو کند یعنی قبول شدم؟

    ازش پرسیدم گفت اره

    گفتم واقعا؟

    گفت اگه دوست داری ردت کنم :)

    بعدا فهمیدم که بقیه میگفتن ایتدافسر ازمون من مثلا ادم خوبیه و دعا میکنن گه با ایشون ازمون بدن

    و من ازمون دادم در حالی که این اقا اصلا نمبشناختم

    و تمام شد

    من گواهی نامه ام گرفتم همون بار اول

    درسته که راننده پبست نبودم ولی به راحتی انجامش دادم و الان با خیال اسوده هر وقت بخوام برم تمرین کنم و راننده بهتری بشم و هبچ نگرانی وجود نداره

    هیچ نگرانی بابت تبعات قانوی وجود نداره انگار من ازادم

    و بعدش باید میرفتم اموزشگاه که اطلاع بدم قبول شدم و کارهای نهایی بکنم

    فاصله بود ببن اموزشگاه و محل ازمون و خواستم برگردم همون دوستم که رد شد از اموزشگاه من بود و دیدم پدرش ماشین داره و با هم اومدن و به همین راحتی من با ماشین پدر دوستم رسیدم اموزشگاه و تمام

    نشستم تو خونه منتظر پست که گواهی نامه ام بیاره

    این تجربه اینقدر برام واضح بود اصلا راهی نداشت کریدیتش به خدا ندم

    خیلی به خودم یاداوریش کردم و ریز جزئیاتش توی ذهنم نگه داشتم ، دو سال پبش این اتفاق افتاد ولی به یادم نگه داشتم

    و دوستداشتم این تجربه رو به اشتراک بزارم

    واقعا خیلی از فایل لذت بردم و باهاش ارتباط گرفتم بی نهایت مچکر و سپاسگزارم استاد

    الان جدیدا وقتی از خداوند درخواست میکنم میگم خدایا مثل گواهی نامه ام بهم بده

    اتفاقات دیگه ای که اخیرا افتاده و خداوند انجامش داد ، یکی شرکت توی دوره احساس لیاقت من ارزوم بود شرایطی داشته باشم بتونم دوره های استاد تهیه کنم

    یکمط بعد تر با فاصله زمانی کوتاه من دوره زبانی که ارزوم بود به دست اوردم و موقع به دست اوردمش یه شرایطی پیش اومد که من احساس کردم حالا یکم دیگه صبر مبکنم عجله ای نیست ولی انگار جهان برای رسوندنش به من عجله داشت و شرایط جوری رقم خورد که من هیچوقت فکر نمیکردم دقیقا اون شب و با این شرایط میتونم تهیه اش کنم و فکر میکنم در دوره احساس لیاقت در موردش کامنت گذاشتمش

    یه جمله ای شما دارین استاد ” اتفاقات پشت سر هم ‌… بوووممم …. بوووممم …بوووممم” واقعا احساس میکنم در این مسیر.دارم قرار میگیرم

    ” موفقیت امسالتون به اندازه تمام سال های گذشته اتون و موففیت سال بعدتون به اندازه تمام سال های قبلی است و حجم موفقیت به این اندا ه میتونه باشه” احساس میکنم میتونم خیلی حیلی زود اینو تجربه کنم و احساس نزدیکی دارم بهش

    سپاسگزارم بابت این فایل پر اگاهی و ارامش دهنده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    سعید میرزاخانی گفته:
    مدت عضویت: 2278 روز

    سلام

    خداروشکر میکنم که هر دفعه که متعهد میشم که خودمو بیشتر بشناسم و دلیل اتفاقات زندگی ام رو بدونم ،بی منت و راحت منو هدایت و راهنمایی می‌کنه بی منت و بدون شرط و شروط

    فقط من میگم چرا اینجوری ام ،چرا این احساس رو دارم تجربه میکنم ،چرا میشه یا چرا نمیشه

    آیا منم که دارم انجام میدم ،یا توهستی که داری انجام میدی؟؟

    من از کجا باید بفهمم که تویی که داری انجام میدی یا منم که دارم انجام میدم ؟؟؟؟

    اصلأ من کجام و تو کجایی ؟؟؟

    تو چجوری کار میکنی برای بقیه که برای من کار نمیکنی ؟؟؟

    چرا برای دیگران کار میکنی ولی برای من یا کم کار میکنی یا اصلأ کار نمی‌کنی ؟؟؟؟

    من دیگه باید چه کارهای دیگه ای بکنم که مثل بقیه برای من هم راحتتر بکنی کارهارو ؟؟؟

    اصلأ اگه تو همه کاره هستی پس من چکاره ام یا این مغز و عقلی که در اختیار من قرار دادی چه کاره ایم ؟؟؟

    اصلأ چجوری باید با تو ارتباط بگیرم که تو خوشت بیاد و راضی باشی که برای منم کار کنی ؟؟؟

    اصلأ مگه خودت گردن نگرفتی که رزق و روزی منو ؟؟؟

    مگه گردن نگرفتی که من راحت و خوشبخت زندگی کنم ؟؟

    خب پس دیگه باید چکار کنم که تو برای منم کار کنی ؟؟؟؟

    این سوالات وقتی جوابش از سمت خدا میاد که من متعهد شده باشم که تو مسیر درست قرار بگیرم

    اصلأ احساس میکنم وقتی متعهد میشم هست که این سوالات هم خودش به طرفم میفرسته که مسبر رو برام روشن تر بکنه تا بهتر حرکت کنم تا مسیر برام لذت بخش تر و آسون تر بشه

    وقتی متعهد میشم که باید ی کاری بکنم که خوشبخت زندگی کنم ،سوالاتم شروع میشه ؟؟

    از اون روزی که متعهد شدم روانشناسی ثروت رو تمرکزی تر کار کنم ،ی چیزایی برام واضح میشه که اشکم در میاد،البته که تغییر درد داره و وقتی خودتو بهتر میشناسی هم شرمنده خدا میشی و هم می‌ترسی خب حالا باید چکار کنم و کجا برم ؟؟

    اصلأ اونجایی که باید برم کجاست و چقدر تار و واضح نیست و این جابه‌جایی بی نهایت درد داره و مغزت مقاومت میکنه و ابن مقاومت استرس و ترس و دلشوره بهمراه داره ،ولی قطعاً در نهایت شیرینه و چقدر بعد از جابه‌جایی بهت اضافه میشه از آگاهی های ناب و وضوح بیشتر خودت که کی هستی و چکاره ای

    اینارو گفتم که به اینجا برسم که از وقتی تعهد دادم ،ی چیزایی از خودم برام واضح میشه که خودم بی حد و اندازه شگفت زده میشم و میگم مگه میشه ،مگه داریم ،چرا انقدر دیر میفهمم ،چقدر من کم میشناسم خودمو ،چقدر اشتباهی میفهمم الهامات و چیزایی که خدا بی منت بهم داده و میده ،چقدر خوب شد که واضح شد چ مرگمه

    وقتی داشتم این فایل میدیدم برای دومین بار ی چیزایی داشت بهم الهام میشد

    البته موقع دیدن داشتم هی به خدا میگفتم دیگه باید چ کاری بکنم که تو راضی بشی ،دیگه چ کاری مونده که نباید بکنم ،یجورایی مثل غر زدن بود افکارم

    که یکدفعه انگار بهم گفت مگه برای من داری کاری میکنی ،مگه فلان کار و فلان رفتارو گذاشتی کنار مگه به من چیزی رسید یا به من چیزی اضافه شد ؟؟؟؟

    صدای خدا داشت میگفت اصلأ مگه من نبودم که بهت در هر لحظه میفهموندم که کدوم کار اشتباه و کدوم کار درست ؟؟؟؟یعنی فکر کردی تو میدونی کدوم راه و کار و رفتار درست یا اشتباه ؟؟؟بعدشم وقتی بهت گفتم و فهمیدی ،فکر کردی خودت تونستی اون کار و رفتار رو بزاریش کنار و تغییرش بدی که داری اینجوری غر میزنی و منت تغییر کردن هاتو سر من میزاری که دیگه باید چکار کنم که تو برام کار کنی ؟؟؟

    واااااااااااااااای که چیزی برام روشن شد

    شرمندگی و درموندگی انگار با هم اومد سراغم

    چرا فکر میکردم بخاطر اینکه خدا برام کار کنه باید تغییر میکردم ؟؟؟؟

    چرا به این نرسیده بودم که اون داره هر لحظه هدایت و حمایتم میکنه که خوب زندگی کنم ،،،

    ولی من دارم منت سرش میزارم که ببین چه بچه خوبی هستم که داره تو این همه هیاهو چقدر درست رفتار میکنه و نسبت به بقیه کمتر گناه میکنه و کمتر باعث آزار و اذیت دیگران میشه ،،،،

    خدا داره مسیر رو برام هموار میکنه و راه درست و اشتباه رو بهم نشون میده ،و خودشم داره کمکم میکنه ،بعد من میگم دیدی من چه بچه خوبی ام ولی با اینکه بچه خوبی هستم باز تو برام کار نمیکتی

    خدایا ای که آفریدی من و همه موجودات و همه کهکشان هارو با دقت و ظرافت و هوشمندی و دقیق و عظیم و زیبا و شگفت انگیز که دانشمند بزرگی مثل انیشتین بعد از اینهمه تلاش کردن که همه اونو بزرگترین دانشمند و مخترع و فیلسوف میدونن ،تهش برگشت گفت من تازه فهمیدم هیچی نفهمیدم ،یعنی چی اینو گفت یعنی اینکه اگه ما خودمونو به اندازه ی سلول ببینیم و این سلول بخواد در عرض 100 سال عمری که ما عمر میکنیم بخواد از تهران بره بندرعباس ،تازه بعد از صد سال میفهمه که نهایش تونسته یک متر حرکت کنه خخخخخخخخخخخخخخخخخ

    اون یک متری که گفتم هم با بند و تبصره گفتم البته ،نهایتش بتونه 10 سانت بره خخخخخخخخ اینم باز با بند و تبصره گفتم ،اگه به من باشه میگم نهایت بتونه نیم میلیمتر بره که اینم باز با بند و تبصره خخخخخخخخخخخخ

    خدایا چقدر عظمت و بزرگی و مرام و معرفتت بی نهایت

    پس سعیدخان زبل و باهوش و منت گذار بشین یذره بیشتر فکر کن ،بیشتر بخودت شک کن ،بیشتر بفهم تو کجای کاری و اون کجای کار ؟؟؟

    بیشتر فکر کن تو داری چکار میکنی و اون داره چکار میکنه ؟؟؟

    بیشتر فکرکن اون برات چ کارهایی کرده و تو چ کارهایی برای خودت کردی نه برای اون ؟؟؟؟؟

    بیشتر فکر کن تو بیشتر منت گذاشتی با هیچ کاری کردنت و اون چ کارهایی کرده با منت هاایی که تو سرش گذاشتی ؟؟؟؟

    بیشتر فکر کن تو کی و چی هستی و اون کی هست و چی هست ؟؟؟

    چقدر چیزای بیشتری دارم برای فکر کردن که اینجا بگم خیلی طولانی میشه خخخخخ

    پس من برم تو اتاقم و بشینم به کارای بدم فکر کنم و ی کمی آدم تر بشم خخخخخ

    استاد دمت گرم عاشقتم که بموقع این فایل گذاشتی تو سایت ،و الا معلوم نبود به کدوم ناکجاآباد رفته بودم

    بی نهایت ازت سپاسگزارم

    البته آگاهی های این فایل برام خیلی خیلی خیلی بیشتر بودا

    ولی انقدشو تونستم اینجا بگم

    دوستتون دارم خدارو شکر که کنارتونم

    ای که خواندی مرا راه نشانم بده

    امروز س شنبه 24 بهمن ماه زیر پل هروی و صیاد شیرازی وایسادم تا این کامنتو بزارم تا رد پایی بشه برام

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    مهرسا گفته:
    مدت عضویت: 1802 روز

    به نام آنکه این آگاهیهای ناب رو بر زبان شما جاری ساخت

    سلام استاد عزیزم

    استاد جان من همیشه شنوای فایلهای شما هستم امروز اومدم تو سایت از فایلهای قدیمتون گوش کنم دیدم فایل جدید گذاشتین و تو دلم افتاد که این فایل عجب آگاهی ای داره برو با دقت گوش کن

    خدای من ممنونم

    این فایل به نحو عجیبی من رو تحت تاثیر قرار داد و هر جمله شما انگار از زبان منبعی میومد که مستقیم با من حرف میزد.

    اگه سایت شما راه اندازی میشد تا فقط این یک فایل در اون گنجونده بشه به الله قسم ارزش تمام کارها رو داشت.

    محتوای این فایل از جنسی هست که اشکهام رو جاری کرد و منو به سجده در مقابل اون عشق مطلق هدایت کرد.

    چشم چشم چشم خدای عشقم فقط تو رو می بینم فقط تو رو می خوانم فقط از تو می خواهم چشمانم رو روی همه عوامل بیرونی و قدرتهای دروغین می بندم و چشم به تو می دوزم.

    ای شنوا و بینایی مطلق

    بودن و درک وجود تو در زندگی، بزرگترین آرزوی قلبی تک تک ما انسانهاست اگر به شناخت واقعیت های درونیمون برسیم

    استاد عزیزم استاد عباس منش چقدر خوشحالم که با خدا بودن در زندگیتون موج میزنه. بهترین عشق و حال در زندگی همینه. احساس بودن در کنار کسی که دیگه بالاتر از اونی وجود نداره و راهنمایی گرفتن و مشورت با کسی که به همه آگاهیها دسترسی داره و از همه چی باخبره

    اگه به محتوای بی نهایت ارزشمند همین یه فایل عمل کنیم دیگه واقعا نیاز به هیچ آگاهی ای نداریم چون خود آگاهیهای لازم برای ما پست سرش میان. خدا اونها رو برامون می‌فرسته

    مثال عمل به این فایل مثل همون یه آیه از قرآن میمونه که فردی از پیامبر شنید و گفت همین برام کافیه. به همین عمل کنم همه زندگیم خودش درست میشه

    خدایا شکرت بخاطر این آگاهیهای ناب

    استادم ممنونم که با ارتباط با خدا این آگاهیها رو دریافت و به ما منتقل می کنین.

    زیباترین، آرامش بخش ترین، خوشترین نوع زندگی همینه با خدا همراه بودن و دل به او بستن اصل و اساس یه زندگی سراسر خوشبختیه.

    و حرکت همیشگی برای نزدیکتر شدن به خدا، شیرین ترین قسمت زندگیه.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    مهتاب تهمتن گفته:
    مدت عضویت: 2468 روز

    سلام ای جانه جانه جانه جان اینقدر. این فایل برای من تکون دهنده بود که های های گریه کردم ، فکر میکردم خیلی مراقبم فکر میکردم خیلی حواسم هست ، فکر میکردم خیلی شاکرم اما یهو متوجه شدم که شرک خفی داشتم ازش اطلاع نداشتم ، وحشت کردم ازش و چقدر به موقع بود از یه طرف از این شرک خفی ترسیدم از یه طرف چنان منقلب شدم که خدا من رو هر روز به راه صحیح هدایت می‌کنه نمیزاره در

    ناآگاهی بمونم و این قلبم رو تکون داد چقدر حواسش هست چقدر ما مورد مرحمت و لطفش هستیم و بعد یادمون می‌ره خدایا بابت هدایتت سپاسگزارم استاد جان برای وجود پر از نور و برکتت سپاسگزارم و برای همه این آگاهی ها سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    الهه سوادکوهی گفته:
    مدت عضویت: 2780 روز

    به نام خدای جانم

    رب و سرور و مالک من

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست

    من قدر دان توام و در برابر تو سرم پایینه

    خداوندا ، هیچ ندارم از خودم و در مقابل تو ضعیف و ناتوانم، کوچک و خردم

    تو من رو بر روی شانه هایت بگذار و از عالیترین مسیرها ببر

    معلومه که از عالیترین مسیرها منو میبری، چون از من به من آگاه تری، از من به خواسته های من آگاه تری، از من بیشتر خیر منو میخوای، از من به من عاشق تری!

    و من با تماااام وجودم، با تمام قلبم به تو اعتماد دارم رب من

    وقتی روی دوش تو هستم همه چیز امن و امانه، آب از آب تکان نمیخوره در دلم

    چون تو در گوشم همواره زمزمه میکنی: تو فقط لذت ببر از مناظر اطرافت، تو فقط توجهت رو بذار روی زیبایی ها و نکات مثبت، روی دوش من هیچ سختی و بالا و پایینی حس نمیکنی، همش آسانیه، همش همواریه و رضایت درونی، همش احساس عمیق خوشبختیه

    وای خدای من چقدرررر خوشبختم که تورو پیدا کردم، خدای واقعی رو پیدا کردم

    چقد خوبه که به تو وصلم

    برای تمام زندگیم و اموراتم، برای ریزترین کارهام، خودمو زندگیمو به تو میسپارم

    معبودم، توحید و یکتاپرستی و یاد خودت و قدرت خودت رو هر لحظه در گوشم زمزمه کن تا منِ فراموشکار مدام به یاد بیارم که رو دوش چه قدرتی سوارم

    هممم….خدایا صدهزار بار شکر برای آرامش همین لحظه و این اتصال زیبا

    *

    سلام استاد جانم خدا قوت فراوان

    ازتون ممنونم که باز هم ما رو به یک فایل توحیدی مهمان کردید و انگار در محفلی همه دور هم نشستیم و شما با آرامشی که در صدا و چهرتونه دارید از توحید و یکتاپرستی و خضوع در مقابل پروردگار برامون میگین

    چه لحظات شیرینی…خدایا شکرت

    نمیتونم وصف کنم از دیروز که این فایل رو عمیق تر گوش دادم و البته البته با خوندن کامنتهای الهییییییی و نورانی دوستان الهی سایت چه احساس آرامش و خیال راحتیِ عمیقی رو دارم تجربه میکنم

    امروز وقتی بیدار شدم اولین جمله ای که تو ذهنم نقش بست این بود که خدایا امروزم رو به تو میسپارم و تو کافی هستی

    جا داره همینجا از تمام دوستان عزیزم در این سایت الهی کمال تشکر و قدر دانی رو داشته باشم که چقدررررر زیبا از احساساتشون از تجاربشون از الهاماتشون مینویسن

    به شخصه بعد از خوندن کامنتهای این جلسه اصلا یه دریچه جدیدی از ایمان و آرامش و توکل در من ایجاد شد که از خداوند برای این نعمت سایت و اعضای سایت و البته استاد عزیزم تشکر میکنم

    دیروز وقتی داشتم این فایل رو برای بار چندم گوش میدادم یک لحظه ذهنم برای خودش داشت به هزینه های جاریم و پولهایی که باید بپردازم فکر میکرد و همینجوری داشت میگفت اینو میخوای چیکار کنی اونو میخوای چیکار کنی

    وحی آمد کاین چه فکر باطل است!!

    خدا میدونه یه لحظه یه آگاهی یه نور هدایت و آرامشی چنان زیبا بر وجودم نشست که بهم گفت: تو قرار نیست این پولا رو بپردازی!!

    مگه تو قراره این هزینه ها رو پرداخت کنی؟؟!!!

    خداوند قراره از دست تو روزیشو به این بندگانش برسونه

    خداوند از دست تو قراره به مسئول فنیت حقوق بپردازه،خداوند از دست تو قراره به چشم پزشکت هزینه جراحی رو بپردازه، خداوند از دست تو قراره به کافی نتی هزینه خدماتی که داره برات انجام میده رو بپردازه،خداوند از دست تو قراره هزینه ثبت نام جدید باشگاه ها و کلاسات رو بپردازه، خداوند قراره از دست تو به اون تامین کنندگان مواد اولیه ت پول بپردازه

    چرا فکر کردی تو قراره روزی اونها رو بدی؟؟؟؟

    چرا فکر کردی خودت قراره به سختی پول در بیاری و نشستی حساب کتاب کردی و عاجز شدی؟

    ولی این عجز رو دوس دارم….این عجز بود که منو به این الهام و آرامش قلبی رسوند که خدای من اینچنین بیاد به قلبم اطمینان بده که ما بسی بی توشه را پرورده ایم! میهمان ماست هرکس بینواست/آشنا با ماست چون بی آشناست

    ما که دشمن را چنین میپروریم

    دوستان را از نظر کِی میبریم؟؟

    وقتی من با تمام وجودم به درگاه خداوندم روی آوردم و تسلیم اون شدم، حتما اون بهترین برنامه ریزی رو برای زندگی من انجام میده، حتما اون راضیم میکنه ، حتماااا….

    از روزی که این فایل رو گذاشتین مدام در طول روز یادم میاد که چقدررررر جاها بوده که وقتی روی خدا حساب کردم چقدر کارهام نرم و راحت و روان پیش رفت و به طرز معجزه آسایی(از دید بقیه) اولین بودم توی اون کارها….

    هرچقدر فکرشو میکنم میبینم همه جوره به نفعمه که فقط روی اون حساب کنم…

    این آرامش و اطمینان قلبی و این عدم تقلا و بدو بدو ؛ ارزشش خیلی بالاست…

    به میزانی که روی خدا حساب میکنی، خداوند درها رو برات باز میکنه، درهایی رو برات باز میکنه که به قول استاد در روانشناسی ثروت 1 تو تا قبل ازین اصلا فکر نمیکردی این در باشه، فکر میکردی دیواره، اما در بود، بازم شد!!

    به میزانی که روی خدا حساب میکنی، خیالت راحت تره دلت قرص تره و آرامش قلبی بر وجودت حاکمه

    به میزانی که روی خدا حساب میکنی، سرت بالاتره در مقابل خلق خدا و عزت رو از خدا میگیری

    به میزانی که روی خدا حساب میکنی ، کمتر عجله میکنی، بیشتر اعتماد میکنی به جریان

    به میزانی که روی خدا حساب میکنی، به همون میزان به خداوند اجازه میدی که اداره زندگیتو دست بگیره…

    ….

    خدایا ازت ممنونم بی نهایت دوستت دارم………………….

    عاشقتونم

    الهه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1054 روز

      بنام تنها فرمانر‌وای جهانیان

      سلام به روی ماهت الهه جونم

      سپاسگزارم که این کامنت بینظیر و نوشتی عزیزم

      صبح اومدم مدیتیشن کنم بعد چند دقیقه خدا بهم گفت میخوای مدیتیشن کنی که به آرامش برسی به من وصل شی ؟؟

      گفتم اره ،

      خدا گفت بشین و گوش کن تا برات بگم ،

      خدا به یادم اورد معجزاتی که تو زندگیم رقم زده بود که بخدا با هیچ عقلی نمیشه فهمش کرد

      به بزرگیش که الهه جونم وقتی بهش وصل هستیم آتیش و گلستان میکنه

      دریا چیه ، اقیانوس و شکاف میده برامون

      به عظمتش من برای هیچ کدوم از معجزات زندگیم هیچ کاری نکردم ، همش خودش بوده

      آدم ها رو آورده ، کارها رو کرده ، پولا که به حسابم واریز کرده ، قلب هایی که برام نرم کرده

      خدا امروز بهم گفت بجای اینکه صبح ها بنشینی و مدیتیشن کنی فقط چند تا معجزاتی که برات کردم و به یاد بیار تا وصل شی ، تا بنده شی ، تا تسلیم باشی هر لحظه

      الهه جونم نمیدونی چه جاهایی که دیوار بتی بوده اما خدا برام دروازه ها باز کرده

      بعد من نمی‌دونم دنبال چی هستم ؟؟؟

      خدایا تنها تو برام کافی هستی

      خدایا از شرک درونم به تو پناه میبرم

      خدایا لحظه یی من و به من وامگذار

      الهه عزیزم دوستت دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
      • -
        الهه سوادکوهی گفته:
        مدت عضویت: 2780 روز

        سلام سارا جان عزیزم حال دلت خدایی..

        نمیدونی چقدر احساس خوبی پیدا کردم از خوندن پیامت و چشمام بارونی شد

        احساس کردم خداوند داره از کلام تو زیبا جان باهام صحبت میکنه و داره به یادم میاره…

        دقیقا همین نیم ساعت پیش داشتم مینوشتم تو دفترم ک کجاها خدا انسانها و شرایط رو برام به وجود اورد و دلها رو برام نرم کرد و چقدر شاهانه و عزتمندانه کارها رو برام پیش برد که من عین یه ملکه فقط لذت ببرم…

        چقدر الهام زیبایی دریافت کردی برای مدیتیشن اول صبح و اتصال به خدا

        چه تمرین بی نظیری

        ازت ممنونم که برای من شخصا نوشتیش..

        عاشقتم سارای خوش قلبم، عزیز دردونه خدا

        مراقب زیباییهای بی انتهات باش

        در پناه رب

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
      مدت عضویت: 1718 روز

      سلام خانم سواد کوهی.

      چقدر زیبا نوشتید. چقدر زیبا بهتون الهام شده است.

      راستش هر وقتی منم این ذهن چموش می‌خواهد احساسم را بد کنه و دیگه از پسش بر نمیام، یهو الهامات بهم میگه، تا الان خدا داده، تو نبودی که، نگران چی هستی؟

      بعد همین که شروع میکنم بیاد آوردن معجزاتی که تو زندگی ام اتفاق افتاده، احساسات من زیبا میشه، جهانم روشن میشه.

      واقعا این باور که هرجایی میریم هدایت میشیم و خدا کارها را واسمون انجام میده، این باور اینکه به خدا واقعا توکل کنیم و آرامش داشته باشیم. این باور که خدای یکتاست که همه کارها را انجام داده بینهایت فراوانی وارد زندگی مون میکنه.

      هفته پیش داشتم چک آپ فرکانسی پارسالم را میدیدم، چقدر جالب که اونروز ایمانم به اینکه همه اش خداست خیلی بیشتر از الانم بود.

      گفتم ببین چقدر راحت فراموش میکنم من. آقای عزیز این مسیری که توش هستی را غیر از اینه که هدایت شدی بهش؟

      خب به بهتر از این هم میرسی به شرطی که ایمان داشته باشی.

      خداروشکر که هدایت شدم به این مسیر زیبا.

      دوستان عالی و هم فرکانسی های خوبی مثل شما و سارا خانم دارم. استادی به این خوبی داریم.

      مسیری به این زیبایی.

      خداروشکر بینهایت خداروشکر.

      عاشقتونم امیدوارم باورهامون در مسیر خواسته هامون باشه و هر روز به راحتی به انچه می‌خواهیم برسیم.

      ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سید مهدی جزایری گفته:
      مدت عضویت: 2086 روز

      سلام الهه خانم

      چقدر دلنوشته تان قشنگ است و جنس الهی دارد

      چه زیبا و هنرمندانه بعضی جاها رو بولد نوشتید و چقدر عالی از اشعار پروین اعتصامی استفاده کردید

      من هم وقتی روی خدا حساب می کنم ، انگار خیالم راحته

      مخصوصا وقتی معجزات این دو سه سال اخیر رو با خودم مرور می کنم

      البته همین احساسات و وصل شدن ها هم تکامل می خواهد

      باز هم چشمان بارانی مرا به این نوشته های ناب تان مهمان کنید

      نوشته هایی که بارها و بارها می خوانم و رنگ خدا را در آنها می بینم

      آرزو و دعا می کنم شادتر و سالم تر و ثروتمندتر و الهی تر باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        الهه سوادکوهی گفته:
        مدت عضویت: 2780 روز

        سلام سید مهدی عزیز حال دلتون خدایی

        چقدر جنس تحسین شما صادقانه و دلچسب بود

        البته در این سایت احساس میکنم همه چیز صادقانه ست ولی فرکانسی ک از پیام شما دریافت کردم یه جور زیبایی به دلم نشست

        وصل شدن به خداوند خیلی زیباست

        از وقتی این فایل رو گوش دادم هر روز صبح جملات تاکیدی این فایل رو به خدا میگم و بهش میگم من امروز و همیشه رو دوش تو سوارم تو پیش ببر منو تو هدایتم کن

        و نمیدونید چقدر این چندروزه حالم خوبه چقدر بیشتر توی ریزترین مسائلم ازش طلب هدایت میکتم و جواب میده..و جواب میده و من باز عاشق تر و مومن تر میشم بهش…

        خداروشکر برای حضور با برکتتون دوست خوبم

        در پناه رب العالمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    همسفر گفته:
    مدت عضویت: 1129 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزو خانواده عباسمنشیم

    خدایا شکرت که خودت همه چیز بمن دادی وباز هم میدی. مثل همیشه وهر لحظه..

    استاد تقریبا ده روز پیش بود که ناهار درست میکردم و فایل دوازده قدم گوش میدادم شما میگفتین تمام کارهای منوخداخودش انجام داده

    ومن به الهاماتی که بمن میشد عمل میکردم وانجام میدادم

    و حتی رو استیج وقتایی که دوره هارو توضیح میدین و……

    اونجا بود که با خودم گفتم تو چی …چقدر خدا کارتو انجام داده اصلا بهش فکر کردی…

    نه که فکر نکرده بودم آخه همش تو خیالم این بوده که تمام زندگیم خودمو به در و دیوار زدم وکارمو به هر صورت انجام دادمشون…

    ولی در واقعیت اینچنین نبوده

    تا وقتی که دوشب پیش با همسرم همین موضوع رو ساعتهاصحبت کردیم

    وبعد باز هم شما واون حس عجیب با فایلهای شما استاد عزیز چقدر بموقع بود این فایل

    چقدر حس و حالم وعوض کرد چقدر بهتر درک کردم که خدا از رگ گردن به ما نزدیک تره ومن

    چقدرگمراه شدم و مغرور بخود..

    داشتم فکر میکردم به وضوح یادم اومد از حدود17/18سال پیش ،وقتی پدرم فوت کرده بودومن از نظر روحی و روانی حال بدی داشتم واین خدابود که کمکم کرد راه درستمو پیداکنمومن نمی‌فهمیدم چون تو این مسیر الهی نبودم…..

    ومن سال بعدش کنکور داشتم ومادرم می‌گفت اگه شهر دیگه ای قبول بشی نمیذارمت بری تلاشتو بکن تو همین شهر قبول بشی (آخه خواهرم چندسال قبلش توشهردیگه قبول شده بودوخیلی به مامانم سخت گذشته بودومیگفت دیگه تحمل سختی وراه دور وندارم)

    خلاصه اونجا بود که من نشستم پای میز مذاکره باخدا و گفتم خدایا حالا که به ما رسید اینطوریه چرا شرایط اینقدر برام سخت میگذره……

    خدایا من نمی‌دونم میخاد چی بشه ولی من تلاش خودمو میکنم توهم کمکم کن تا توشهر خودمون قبول شم من اینو ازخودت میخام وتو هم باید بهم بدی من میخامش… فقط تو میتونی کمکم کنی

    چه شب‌هایی که تادیر وقت بیدار بودم گریه کردم دعا خواندن وباز میرفتم سراغ درس خوندن و ادامه دادن..

    با خودم میگفتم آخه چرا ،چرا من ،چرا وچرا وچراهای مختلف..

    میگفتم اگه نشه چی اگه نتونم چی ..وهزار فکر ووسوسه ی دیگه

    ولی باز ادامه میدادم و امید داشتم به خدا

    به خودخدا انگار یه نوری توقلبم روشن شده بودهی میگفت که تو کارتو ادامه بده اصلا غمت نباشه

    ومن میشد که تا صبح بیدار بودم ومیخوندم بعد که مامانم پا میشد برا نماز میدید بیدارم می‌گفت خب چرا نخوابیدی

    مگه اینطوری میتونی ادامه بدی

    مگه اینجوری میفهمی اصلا

    ولی من خسته نبودم خوابم نمیومد

    آخه اون نور تو قلبم چشمامو باز میکردوادامه میدادم ..گذشت تا وقتی روز آزمون رسید ومن حسابی استرس داشتم قبل اینکه برم سرجلسه دست وپام می‌لرزید باز همون حس که اگه نشه چی اگه موفق نشدم چی و….

    باز به خودم میگفتم مگه من به خدا نگفتم

    من تلاشمو میکنم و

    همون جوابی رو که میخوام بهم میده

    خب پس چته

    توکل کن بر خودش…

    بذار ببین خدایی که باهاش صحبت کردی چه می‌کنه خودمو دلداری دادم ورفتم سر امتحان

    سوالات و که پخش کردن اصلا گیج بودم انگار همه چی از ذهنم رفت ولی وقتی پاسخ نامه رو دادن اصلا حالم عوض شد اونقدر سبک شده بودم که حد نداشت انگار رو ابرا بودم

    استاد الان که دارم می‌نویسم وبیادم میارم عجیب حالی دارم نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم

    شاید باورتون نشه با یاد خدا شروع کردم به جواب دادن واصلا بطور معجزه آسایی سوال رو که می‌خوندم انگار جوابش و کسی بهم میداد وسریع علامت میزدم اصلا نمی‌دونم چطوری به سرعت تمام اون سوالات تموم شد و منتظر شدم برای سوالات تخصصی که واااااای اونهم به همین شکل، به طور معجزه آسایی تند جوابا داده شدوتمام..

    وقتی اومدم بیرون فقط اشک می‌ریختم

    همه میگفتن چقدر سخت بود چه سوالات مزخفی بود و ازین حرفا…من فقط رفتم سرویس بهداشتی و بلند داد زدم خدایا شکرت

    چقدر آسون بود اصلا فکرشم نمی کردم اینقدر راحت باشه دست وصورتمو شستم ورفتم خونه

    تا رسیدم ازم پرسیدن چطوری بود شیری یا روباه

    ومن با داد گفتم عالی بود بهتر ازین نمیشد

    واقعام همین بود من از پر کاه سبک تر بودم

    وحال خوبی داشتم

    تا اینکه روز نتایج رسید

    ومن با اونکه مطمئن بودم عالی دادم باز وسوسه های شیطون اومد که اگه تو این شهر قبول نشی میخوای چیکار کنی و…….هزار چیز دیگه..ولی همون نور دوباره تو قلبم نشست و رفتم جوابشو گرفتم واااااای خدای من اونجا بود که فقط داد زدم وگریه کردم

    من با رتبه زیر هزار تو شهر خودمون قبول شده بودم

    خدااااایا شکررررت باورم نمیشد

    تا اون موقع کسی تو فامیلمون نداشتیم که با این رتبه تو شهر خودش قبول بشه

    حتی بچه های زرنگتر از من

    واااای خدا چقدر خوشحال بودم وازخوشحالی باحال گریون رفتم خونه وقتی حال منو دیدن تعجب زده گفتن قبول نشدی ….

    اونجا بود که با غرور گفتم

    من تونستم

    من موفق شدم

    من دانشجوی همین شهر شدم با بهترین رتبه. و اونجا بود که من یادم رفت که اینو خدا برام جور کرده

    من از اون خواستمش

    ولی شیطون کار خودشو کردومن مغرور به خودم شدم ولطف خدارو یادم رفت ومیخاستم به همه بگم دیدین تلاشم بی تاثیر نبوده دیدین…..وهزار فکر و وسوسه ای دیگه..

    واااای خدایا منو ببخش از اشتباهم بگذر….

    گذشت تا رسیدم به پایان دانشگاه

    وبعد رفتم سر کار که همینم هدایت الله بود

    مدتی گذشت که یه نفر سر کارم اومده بود منو دیده بود و بقول معروف خوشش اومده بود آدرس گرفتن ومراحل خواستگاری شروع شد و واااااای بازم دوباره توکل بر الله مهربان شروع شد

    خانواده ام با ایشون موافق نبودن میگفتن کارش قطعی نیست هنوز ،

    حقوقش فوق العاده کمه و ازین بحث های مالی…

    ولی من با اونکه شناخت زیادی ازین آقا نداشتم تو دلم یه حس مثبتی بود با همون چند جلسه صحبت و آشنایی

    که ایشون همون کسی که من تا الان به‌عنوان همسرم از نظر اخلاقی بهش فکر کرده بودم ولی قبول داشتم حقوقشون وکارشون رضایت بخش نیس

    ولی نمی‌تونستم اینو بگم

    اصلا نمی‌تونستم تصمیم بگیرم که چه کنم

    یا با خانوادم مخالفت کنم وروی حرف مامانم حرف بزنم

    و باز اونجا بود که رفتم در خونه خدا ویادمه سر نماز مغرب بود که سر مذاکره رو باز کردم و با گریه و ناراحتی عاجزانه از خدا خواستم

    دقیق یادمه گفتم

    خدایا من که ایشونو خوب نمی‌شناسم نمی‌دونم دقیق کیه چطوریه واینوفقط توو میدونی که چجوریه و……اگه این آقا اونیه که برام خوبه وبه صلاح منه ومن باهاش تا آخرین لحظات عمرم زندگی خوبو خوشی دارم وارمش من کنار ایشونه

    خودت یجوری جور کن تا من وخانوادم اذیت نشیم و

    اگه درکنار ایشون زندگی خوبی نخواهم داشت و زندگی لذت بخشی وارومی ندارم خودت یجوری از زندگیم حذفش کن که هیچ وقت دیگه بیادمم نیاد همچین کسی اومده خواستگاری من،

    واااااای خدااااای خوبم تو چقدر مهربونی،

    باز هم خدای بزرگ دستمو گرفت ولحظه ای تنهام نذاشت تو اون لحظه که با خدا حرف میزدم واشک می‌ریختم دیدم

    دلم یه حسی داره یه حس عجیبی که نمی‌فهمیدم چیه..

    وباز هم به لطف بیکران خدا در راحت‌ترین حالت ممکن که اصلا نفهمیدیم چطور از اون همه مخالفت و ناراحتی جر و بحث خواستگاری

    چطور سر سفره عقد نشستیم و همه چی با یه بشکن فقط بشکن تو یک هفته انجام شد وباز من به مروریادم رفت این لطف بزرگ خدارو …وباز مغرورانه به راهم ادامه دادم تا رسیدیم به بارداریم

    اونجابود که به خدا گفتم خدایا من دوست دارم بچه اولم دختر ودومم پسر باشه

    وباز خدا همونی که میخواستم برام رقم زد به آسانی وراحتی. خدااااایا شکرت خدایا ازت سپاسگزارم که لحظه ای منو تنها نداشتی با اونکه هی یادم رفت که داری به راحت ترین شکل زندگیمو عالی رقم میزنی بازم این بنده ناسپاستو ترک نکردی وتنهاش نداشتی

    خدااااایا نمی‌دونم چطور لطفتو مهربونیتو ومعجزاتتو فراموش کردم خدایا منو ببخش

    و همین چند سال پیش بود که بسخت ترین شکل ممکن دنبال خونه می‌گشتیم وباپولی که داشتیم خونه پیدا نمیشد

    وما سخت تو فشار بودیم و تلاش میکردیم

    وباز وقتی دستمون از همه چیز و همه کس کوتاه بود سر نماز عاجزانه (هم خودم وهم همسرم) ازت خواستیم که کمکمون کنی تا اونی که میخایم رو تو همون منطقه ای که تو ذهنمون بود با همون شرایطی که با همسرم صحبت میکردیم در مورد خونمون وبا همین پولی که داشتیم براحتی وبا یه بشکن جور کنی و کردی

    خدایا شکرت خدایا سپاسگزارم که هر وقت به خودت توکل کردم واز خودت خواستم بطز جادویی وباورنکردنی در راحت ترین واسونترین شکل ممکن گره کارمو باز کردی در صورتی که هر وقت از کسی غیر خودت کمک خواستم دستم تو حنا گذاشتند وگیج وسر درگم

    می موندم

    خدایا چطور بنده ی بودم که درک نمی‌کردم که این تویی که داری راحت همه چیزو برامون فراهم و آسون می‌کنی

    خدایا نمی‌دونم چی بگم واقعا جز ندامت وپشیمانی واستغفار

    خدایا منو ببخش وهدایتم کن براه خودت

    براه کسانی که نعمت دادی نه کسانی که بر آنها غضب کردی ونه گمراهان

    اون موقع چشم و گوش وذهنم خدایی نبود

    هنوز تو مسیر هدایت الهی نبودم هنوز فکر میکردم خودمم که دارم کارای زندگیمو انجام میدم یا شایدم وقتی به خواسته هام می‌رسیدم بخودم مغرور میشدم که باعث میشد فراموش کنم که اینا لطف الله به منه

    واکنون واااای خدای خوب و مهربونم من ممنون که آگاه کردیم

    چشممو باز کردی

    هدایتم کردی به این سایت وبه این پتانسیل…

    هزاران چیز دیگه هم هست که اگه بنویسم کتابی هست براخودش ..

    ولی…

    خدایا سپاسگزارم بخاطر تمام کارهایی که به بهترین شکل ممکن وبه اسونی برام انجام دادی ومن الان که تو این راه هستم دارم درک میکنم

    خدایا ازت سپاسگزارم بخاطر تمام نعمت های که بمن بخشیدی

    خدایا کمکم کن تا بتونم تواین راه توحیدی استوار تر و قوی تر از قبل ادامه بدم

    وتا آخرین لحظه عمرم هدایتم کن به بهترین راه

    خدایا کمکم کن تا مغرور نشم وفروتن وخاشع ومتواضع باشم

    خدایا تو خیر مطلق هستی وهر آنچه من دارم از لطف تو بمن رسیده ای مهربان وبخشنده

    خدایا ایمان من روبه خودت قویتر کن

    خدایا من رو محتاج توجه دیگران نکن ودروجود خودت غرقم کن امین یا رب العالمین

    ودراخر استااااد استااااد ازتون سپاسگزارم

    سپاسگزارم بابت تمام این آگاهی های ناب و خالص..وبموقع.

    درپناه الله مهربان همیشه بدرخشید⁦

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    بهاره صرام گفته:
    مدت عضویت: 1234 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد عزیز ، ممنو از این همه لطف و مهربونیتون

    ممنون از خداوند که شما رو آفرید ،خدارا هزاران مرتبه شکر

    کجا خدا درها رو واسم باز کرد اگه بخوام راست و دقیق بگم همیشه …

    هرلحظه داره واسم در باز میکنه و میگه بیا اینم راه درست و صحیح .

    ولی دقیقا الان بخوام بگم نشستم جایی که همیشه و الان چندین ساله که ارزوشو دارم توی این مکان کار کنم ،

    نشستم توی بهترین کافی شاپ شهرم و دارم واستون تایپ میکنم ، این چند وقته تمام تلاشمو کردم و تمام وقتمو سعی کردم بذارم روی خودم و روی خودم کار کنم و همش تلاش کردم وقت تلف نکنم ،

    سعی کردم قوی باشم و هرموقع حالم داشت به هم میریخت سریعا یکی از فایل های استاد و صحبت های استاد و توی ذهنم مرور میکردم و تکرار ،

    و این شد نتیجه خدا جانم گفت بیا عزیزم این در واست باز کردم برو ،یاد یگیر برو اتجام بده برو بهترین جا ببینم چیکار میکنی منم اومدم و دارم یاد میگیرم و سعی میکنم فقط مثبت باشم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    فرنگیس محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2650 روز

    سلام

    این دومین کامنتی که برای این محتوای ارزشمند می‌نویسم

    متوجه شدم که در درون این اظهار خاشع بودن و بندگی کردن و احساس ناتوانی در برابر توانمندی خداوند برای من، در لایه های زیرین اتفاقا یه غرور و منبتی خانه کرده و چه خوب که متوجه شدم ،که نوشتنش اینجا برام سخته اما برا اینکه به حرف ذهنم گوش نداده باشم واینکه شاید کسی هم این شرک پنهان رو داشته و مثل من متوجه اش نباشه وآگاهی کسب که می‌نویسم

    یک چند وقته که کارهام کمی کند پیش میره و احساسم سینوسیه ،باخودم فکر می‌کردم چرا اینجوریه من که هر روز به روال قبل محصولات و فایلها رو گوش میدم ،دلیلش چیه خب برمیگردیم به چند وقت قبل :

    از اونجایی که قبلاً خیلی شدیدتر مصمم بودم که همسرم رو در این مسیر بیارم ،وسط یه سر رسیدو باز کردم و تاریخ زدم و تعهد دادم که تا چند ماه بعد همین موقع ببینم تو چه شرایطی هستم و امضا کردم، همسرم هم نوشت و امضا کرد و گفتیم هرکس مسیر خودش رو میره و بعد نتایج رو مقایسه می‌کنیم

    چند وقت پیش ، خیلی اتفاقی اون سر رسید رو که اصلاً نمی‌دونستم همون سررسیدی که توش نوشتم و یادم نبود که حتی چنین چیزی نوشتیم ،رو برداشتم و دقیقاً همون جایی که قبلاً نشسته بودیم به همون صفحه برخوردم و تقریباً 9 ماه از اون زمان گذشته بود ،

    خب ،نتایج کاملاً گواه بود و همسرم اقرار کرد که پیشرفت تو اصلاً قابل مقایسه با من نیست و من پس رفت داشتم و چند ماهه به کسادی بازار برخوردم و تو خوب پول ساختی و..فلان

    من از بعد از اون قضیه به خودم مغرور شدم که آفرین فرانگیس ،خیلی خوب پیش میری

    دیدی از همسرت جلو زدی حالا بذار اصلا فایلا رو گوش نده، دیدی چی همه نتیجه گرفتی،افرین به اراده وپشتکار ت

    ..

    آره، من فکر کردم همه نتایج خودم گرفتم ،فایلا رو خودم با اراده خودم گوش کردم خودم پا رو ترسام گذاشتم و جسارت نشون دادمو ،قطعاً در باطن هم خدا را شکر می‌کردم و اعتبار همه این‌ها رو به خدا می‌دادم و کلی هم سپاسگزار بودم ، اما در مقایسه با همسرم و رفتار با هاش ریشه های حس غرور گهگاه دیده میشد

    چند بار بهش گفتم تو انگار آسون شدی برای سختی‌ها، پول سواره و تو پیاده‌ای

    خیلی اعتراف تلخ و سختی ه همش هم ریشه در وابستگی،دلسوزی ، در اصلاح دیگران، ریشه در نشان دادن راه آسون به دیگران داره یعنی همان قدر که همسرم اعتراف کرد برای من کافی نبود و چند بار از نتایج مالی و کاری تا وقت آزادم.. بهش گوشزد کردم

    من اشتباه کردم یعنی اصلاً متوجه نبودم که حتی این اراده فایل گوش دادن و عملگرا بودن رو هم خدا به من داده

    ولی متوجه بودم که خدا کارهام رو بعد قدم برداشتن آسون کرد،خدا هدایت های لازم رو در زمان مناسب بهم رسوند ،خدا منو هدایت کرده به این مسیر ،یعنی در این بخش حضور خدا رو پر رنگ تر می‌دیدم ،« چقدر خوشحالم که متوجه شدم»

    خدایا منو ببخش که بنده ات رو‌حقیر می‌دیدم و خودم رو بزرگ ،خدایا من هیچ ام ،از اول عدم بودم تو به من شکل دادی و فرصت حیاط ،و اراده و توان ادامه دادن ،من درخواست هدایت کردم اما تو اجابت کردی و هدآیتم کردی به مسیر آسونی

    من از یادگیری این مسیر سرسبز که سوت زنان میرفتم مغرور شده بودم

    واقعا شرک بسیار بسیار شبیه همون مورچه سیاه در دل تاریکی شب بر روی سنگ سیاهه ،خیلی باید دقت کنیم و با تضادها و درجا زدن‌ها و فایل‌های آگاهی بخش و البته تفکر در رفتار مون شاید بتونیم ریشه هه ای این رفتار ناشایست رو در درونمون ببینم

    سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  9. -
    مسافر گفته:
    مدت عضویت: 908 روز

    به نام قدرت مطلق الله

    سلام خدمت استاد عباسمنش

    خدایا شکرت بابت این اگاهی ها

    ای بنازمت خدا که از طریق استاد این اگاهی ها رو امروز به من رسوندی،استاد ازتون تشکر میکنم.

    من باید تسلیم باشم،هی نخام بجنگم با مسائل،کردیت تمام اتفاقات خوبو بدم به خداوند

    اینکه من فقط باید در صراط مستقیم باشم و بقیه کارها رو خدا انجام میده

    اینکه من در مقابل پروردگارم باید کاملا متواضع باشم و اینو هر روز باید به خودم بگم…

    اینکه خداوند به همون مقدار که متواضع هستی و کارهارو به خودش میسپاری به همون اندازه ثروت،روابط خوب وسلامتی تو بیشتر میشه

    خدایا شکرت

    استاد متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    روح الله آقاسی گفته:
    مدت عضویت: 1185 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و خانم شایسته …

    دوستان هم مسیر درود به همه شما …

    من چند وقتی میشه که توجه تمرکز و رو از چیزهای که دوستدارم برداشتم ..و زیاد از خدا تشکر نمیکردم …

    وباعث شد به دیگران به عنوان رب نگاه کنم و کمک بگیرم چنان از جهان سیلی خوردم که الان خدا رو شکر دارم با ماشین کار میکنم در آمد چند میلیونی به راحتی امد رسید به کف و علت خودم فهمیدم ….

    گوش شنوا داشتم برای گلایه دیگران و برای ناشکری کردن …

    بیشتر از ناشکری بچه سوم شروع شد بجای رسید که به خدا گفتم اشتباه کردی به من بچه سوم دادی و کلی گلایه ….خلاصه چنان از مدار پرت شدم بیرون که نگو دیشب از خداوند متعال خواستم هدایتم کنه که معرفیم کرد به فایل استاد در مورد(((((غذای ذهن))))))واقعا استاد هرچی تشکر کنم کمه هر چی سپاس گزار باشم کمه وقتی صبح بیدار شدم و شروع کردم فعالیت با تپسی شروع به شمارش ماشین خارجی ها کردم یاد حرف شما افتادم که سر پارک وی هرچی ماشین خارجی رد میشود شما شمارش میکردید …حالا که دارم این مطالب مینویسم با ذهن مقاوم بسیار تو تنش بودم …

    خلاصه بگم حال واحساس خوبی پیدا کردم …

    خدایا شکرت بابت سایت خوب استاد که تو دسترس هست ..

    خدایا شکرت بخاطر فایل های مجزای

    خدایا شکرت بابت عقل کل

    خدایا شکرت بابت جواب خوب دوستان تو عقل کل …

    خدایت شکرت هر جا اعتبار و دادم به دیگر رب ها منظور ادم های دیگه چنان سیلی زد که حواسم و جمع کنم …

    استاد عزیز بهتر روزها کنار شما رقم خواهد خورد …باز هم ممنون ،سپاسسگزار،متشکرم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: