اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خداوند بهار، محمد، سلیمان، خدیجه، یوسف و ابراهیم
بنویسم که قلبم آرام شود، مثل کاری که استادم کرد، توحید عملی ده را ضبط کرد تا آرامشی توحیدی بر قلبش حاکم شود.
دیروز که فایل را دیدم در مسافرت آخر هفته ام بودم و الان در رختخوابم در خانه ام.
استاد جان، دوره ی احساس لیاقت سفر درونی در من آغاز کرد که هنوز در آن سفر هستم. حس کسی را دارم که به یک منطقه ی خوش آب و هوا رفته و آنقدر خوش میگذرد که نمیخواهد برگردد. دوره ی احساس لیاقت همان حس را برایم دارد. آبی است بر کویر تشنه و ترک خورده ی وجودم. مکمل دوره ی عزت نفس، ثروت، قانون سلامتی و ساختن باورهاست. چه مطالبی در این دوره گفته شد و چه ها که در من تغییر نکرد.
امشب مینویسم تا بتوانم با نوشتن و خواندن این متن، ذهنم را در آغوش بگیرم و با محبت و دستاوردها رام ترش کنم.
شنبه عصر راه افتادیم به سمت ادیرنه، من باید از زیبایی های اطرافم شروع کنم تا هدایت شوم به زیبایی های بزرگتر، با این منطق به ساده ترین شکل همه چیز را آماده کردیم و راه افتادیم، دو ساعت راه داشتیم. چقدر راه خوش گذشت، چقدر آواز خواندیم چقدر لذت بردیم تا رسیدیم به مقصد. ادیرنه مرا یاد قزوین میاندازد.
شهری قدیمی و پر تاریخ نزدیک پایتخت.
ادرینه نیز قدیمی و پر تاریخ هست آن هم در نزدیکی استانبول.
غذایی نخورده بودم چون همسرم گفته بود که جگرهای ادیرنه معروف هست. چی بهتر از این!
یک وعده غذا آن هم مطابق با قانون سلامتی، همان چیزی که در ستاره قطبی ام نوشته بودم.
رسیدیم در هتل. اسکان کردیم آن هم معجزه آسا ، چون من هیچ مدرک هویتی نداشتم و مأمور هتل گفت، استثناً برای شما قوانین را نادیده میگیرم و من در دلم گفتم:« قوانین برای من عوض میشوند.»
«من خدایی دارم که تمام آسمانها و زمین و هر آنچه مابین است را به تسخیر من در آورده است.
همه برای من کار میکنند.
اتفاقات به نحوی رقم میخورد که شرایط برای من بهتر، زیباتر، پر ثروت تر رقم بخورد.»
خدایا شکرت
این ها را مرور کردم و در اتاق مستقر شدیم و به سمت جیگرکی معروف ادیرنه رفتیم.
من گشنه، بعد از یک روز کار و رانندگی، با دل صابون زده برای غذای خوشمزه ی جیگر تابه ای، خورد تو بالم، وقتی فهمیدم این جیگرها قبل از پخت در آرد غلتانده میشوند.
همسرم و دخترم را همراهی کردم تا سر میز ولی من غذایی سفارش ندادم. در نهایت به همسرم و دخترم گفتم:« شما با خیال راحت میل کنید من از نشستن در این فضا در کنار شما حس خوبی دارم، بعد از این جا به رستوران دیگری میرویم برای غذا، اگر غذای مناسب من داشت میل میکنم در غیر این صورت تا فردا صبر میکنم.»
این هم به لطف قانون سلامتی است که باورهای غلط راجع به گرسنگی را در خودت تغییر میدهید و اینکه بدنت به دلیل استفاده از چربی ها تو را اذیت نمیکند و برای خوردن هر غذایی وسوسهات نمیکند .
آنها غذایشان را میل کردند و راه افتادیم برای کشف ادیرنه، رسیدیم به مسجد سلیمیه، مسجدی از شاهکار های، معمار سینان ، مردی که ششصد سال پیش زندگی کرده ولی متدهایش هنوز در دانشکده های معماری دنیا تدریس میشود.
احسنت به او.
نزدیک مسجد رستورانی بود و از حال و هوایش فهمیدیم که کباب و غذاهای این سبکی هم دارد.
واردش شدیم. بعد از ورودی، سمت چپمان مردی نشسته بود و غذای عجیبی جلویش بود. هیچ جا همچین غذایی ندیده بودم ولی مشخص بود که گوشت خالص است. پیش خودم گفتم من هم از منو همین غذا را سفارش خواهم داد. بلافاصله درخواست منو کردم و دریغ از حضور آن غذا در منو. مرا میگویی، یک نگاهی به غذای مرد و یک نگاهی به منو.
آخر کاسه ی صبرم لبریز شد. به مرد سلام دادم، گفتم :« شما چه غذایی سفارش داده اید؟ من هر چه منو را نگاه میکنم غذای شما را پیدا نمیکنم.»
مرد با خوشرویی از جایش بلند شد، سمت ما آمد و گفت:« غذای من داخل منو نیست، من شکارچی هستم و چیزی که میخورم اردکی است که شکار کردم. بگذارید برای شما هم بیاورم.»
یک آن دیدم که مرد رفت داخل آشپزخانه و با یک بشقاب پر برگشت. میانه ی بشقاب، یک اردک کامل پخته شده بود.
کلی با ما معاشرت کرد و عکس هایش را نشان داد. عکس هایی که از شکارهایش گرفته بود. کلی غاز و اردک و خرگوش و ماهی و بلدرچین و پرنده های دیگر که من نمیشناختم.
وای خدای من، رزق من بر من مشتاق تر است. او مرا تعقیب میکند و او به سمت من می آید.
خدایا شکرت
جانم برایتان بگوید که اردک و غذاها را نوش جان کردیم و با مرد شکارچی هم صحبت شدیم.
فهمید که مسافر هستیم و بالای ده بیست بار گفت بیایید «مدرسهی قدیمی بایزید» و از آنجا به من زنگ بزنید، خانهان کوچه پشتی آنجاست ، هم آنجا را میبینید هم با همسرم آشنا میشوید و با هم قهوه خواهیم نوشید.
وای خدای من تو از من میزبانی میکنی، از تو ممنونم.
موقع خداحافظی شماره های مان را رد و بدل کردیم و دل به نشانه ها سپردم برای دیدار فردا.
فردای آن روز تمام شهر را گشتیم و «مدرسه ی قدیمی بایزید» را برای آخر گذاشتیم که اگر قرار بود با مرد شکارچی ملاقات کنیم با خیال راحت و با حس خوب باشد.
حوالی عصر همسرم تماس گرفت و مرد شکارچی آمد دنبالمون و ما را برد به خانه شان.
چقدر گفتگوهای شیرین داشتیم و خندیدیم. همسر مرد شکارچی کلی از بافتنی هایش را به ما هدیه داد و گفت از این به بعد در ادیرنه غریب نیستید. فصل گیلاس هم بیایید. ما منتظر شما هستیم.
در تمام لحظات سعی کردم که اعتبار همه چیز را به خدا بدهم. به خودم یادآوری کردم، هیچ کدام از این اتفاقات ساخته ی تو نیست تو فقط فرکانس های درست فرستادی و این هم نتیجه.
خدایا شکرت.
اما خدایا میخواهم توبه پذیریات را به رخم بکشی.
خدایا توبه ی مرا بپذیر اگر آنی اعتبار چیزی را به خودم بده. آن فرکانس را بپوشان و به جایش برایم رحمت و خیر بنویس، همانا که تو غفور و رحیم هستی.
من یادم میاد که قبل آشنایی با قانون جذب و قدرت ذهن تمام درخواستهام رو به خدا میدادم خصوصا در نماز .
و اعتبار موفقیتهام رو به خدا میدادم و گاهی خواسته هام احابت میشد و گاهی اجابت نمیشد .
وچون قدرت ذهن و موانع ذهنی رو بلد نبودم همش برام سوال بود که چرا بعضی خواسته هام زودی اجابت میشن توسط خدا بعضی نمیشن .
اما
بعد آشنایی با قانون جهان و سبستم اوایل کم وبیش نتایج اندک میگرفتم اما بعدا که تهاجمی کارمیکردم روی خواسته ام روزی حداقل 8 ساعت . اما نتیجه نمیداد اصلا قفل شد .
همش میگفتم من که اومدم تمام موانع ذهنی رو برداشتم چرا یه تکون کوچولو هم نمیخوره دلم خوش باشه .
همش میگفتم جهان قانون داره و بیسش بی نهایت هست و من با کانون توجه ام میتونم هرچی بخام خلق کنم .
اعتبار رو میدادم به خودم .
البته برای تقویت اعتماد به نفسم موفقیت هام رو مینوشتم و خودم رو تحسین میکردم واعتبارش رو ناآگاهانه به خودم میدادم و اصلا خدا این وسط نبود که نبود .
البته فایل روی خدا حساب بازکن رو بارها وبارها گوش دادم ومیدم واعتباربه دیگران در ذهنم صفرشد .
اما بعد آشنایی با مفاهیم سیستمی بودن جهان و این منم که باقدرت خلق کنندگیم میتونم هرآنچه میخام خلق کنم خدا رو فراموش کردم .
البته همش خدا روشاکر بودم که جهان رو سبستمی خلق کرد و من هستم که هر آنچه بخام به دست میارم .
منم منم زیاد شد .
میدیدم خواهرم اصلا باقدرت ذهن اصلا آشنایی نداره اما نتایجش خیلی بیشتر ازمنه .
همش میگفتم اون که سنتی خدا روعبادت میکنه باهمون نماز پنجگانه . ولی من کانون توجه ام رو زیباییهاست وخدا روشکر میکنم .
و وقتی فردی رو تحسین میکردم چه از لحاظ ثروت یا روابط عاشقانه . اعتبار موفقیت تو ذهنم مرور شد به اون طرف .
مثلا وقتی موفقیت مالی استاد رومیدیدم اعتبارش رو میدادم به استاد و زحماتش در تغییر باورها .
من تازه با این فایل متوجه شدم مفهوم شکرگذاری وعلت شکر گذاریش رو .
بعد مدتها که امروز که داشتم موهام رو شونه میکردم گفتم خدایا تو داری برام شونه میکنی . اگر دستهام و حتی انگشت دستهام قابلیت انعطاف پذیری نداشت من چطوری میتونستم موهام رو شونه بکشم و از این قبیل مثالها .
ممنونم استاد عزیز که بیدارم کردی
اومدم زندگیمو بسازم خرابترش کردم . تازه میگفتم من توحیدی ام . اما اعتبارش رو همش به خودم میدادم .
خدایا منو ببخش .
خدا رو شاکرم بابت هدایتم به این سایت الهی و بی نهایت سپاسگزارم از شما استاد عزیز بابت آموزشهای بی نظیرتون که باعث شد خداشناسی رو یاد بگیرم .
و الکی ادا درنیارم که من توحیدی ام . و من قدرت خلق خواسته هام رو دارم .
من وقتی با چشمانی که خدا آفریده دارم به زیباییها توجه میکنم باگوشهایی که خدا آفریده ورودی مناسب میدم با زبانی که خدا آفریده در مورد خواستم صحبت میکنم با آلارم احساس خوب وبد مسیر رو تشخیص میدم من حالا خواسته ام رو خلق میکنم یا خدا .
منم وقتی که هیچ امیدی به خودم نداشتم و میگفتم اصلا هر چی میخواد بشه بشه میدیدم چقدر راحت اون مسائل حل شدن و خوشحال از اینکه من با استفاده از قانون رهایی به این خواسته هام رسیدم، غافل از اینکه من چون از خودم نا امید میشدم و مقاومت ها رو برمیداشتم نعمت ها به طور طبیعی وارد زندگیم میشد،اما من بلد نبودم….
خدا کمک کنه این ترمز ها و این مقاومت ها رو بشناسیم و خودش کمک کنه حذفشون کنه و به جاش خودش رو پر کنه در قلبمون تا جا برای شرک و و وابستگی نمونه و قلبمون رو پر کنه از توحید و یکتا پرستی….
این فایل دقیقا مثل همون مثالی که داخلش زدید، دقیقااا همون چیزی بود که الان باید میشنیدم، واقعا از خداوند متشکرم که همونموقع که به یه همچین صحبتی نیاز داشتم و موقش بود منو هدایت کرد به سمتش و مرسی از شما استاد عزیز که اینقدر زیبا و درست بیانش کردید. واقعا فایل بینظیری بود️
سپاسگذارم بابت این فایل فوقالعاده این فایل توحیدی این فایل بینظیر خدایا شکرت خدایاشکرت همیشه درپناه الله شاد و تندرست باشید
سلام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه
دوسه روزی میشه که به خاطر از دست دادن عزیزی دورشدم از احساس خوبم دورشدم از هدفم و حتی از خدا ولی خداروشکر میکنم که خیلی زودترازاون چیزی که فکرشو میکردم دوباره برگشتم اینکه میگم دوباره چونکه بارها پیش اومده بود یه اتفاقی میوفتاد و خیلی طول میکشید تا دوباره خودمو پیداکنم . این بار انگار که یکی منو بلند کرد
من تا دقیقه 30 این فایل رو دیدم حس کردم فعلا کافیه این فایل اونقدر نکات ارزشمند داشت اونقدر عالی بود که کلمات در وصفش به ذهنم خطور نمیکنه خدایاشکرت بابت اینکه روز به روز آگاهی هایم بیشتر میشه
نکاتی که من از این فایل تا دقیقه 30 متوجه شدم:
*هر خیری به مامیرسه از طرف خداست و هرشری به ما میرسه از طرف خودتونه
*خدواند فقط خیر مطلقه
*در برابر خدواند همیشه متواضع و تسلیم باش.یادت باشه به هرجایی برسی به هرموقعیتی برسی به هر موفقیتی برسی اینارو خدا داره بهت میده و مواظب باش به خودت مغرور نشی که فکرکنی خودتی که داری این کارارو انجام میدی
خدایا من به هرخیری که ازتو به من برسه فقیرم
یه جمله هست که من خیلی دوسش دارم و هرموقع این جمله رومیگم درهایی از هدایت و رحمت خداوند برام باز میشه و معجزه پشت معجزه برام اتفاق میوفته وسعی میکنم این جمله رو خیلی باخودم تکرارکنم و حتی یه عکس نوشته ازش درست کردم که اگه هم یادم رفت ببینمش
اون جمله اینه:خدایا من ناتوانم خدایا من ضعیفم تو کمکم کن تو برایم تصمیم بگیر
وااای که این جمله چه میکنه خدایاشکرت
*هر موقعیتی که کسب میکنی اعتبارش را به خداوند بده این کار باعث میشه که متواضع باشی در برابر خدواند و باعث میشه هدایت هارا دریافت کنی
در فایل های توحید عملی که من به عنوان یک دوره استفاده کردم و تا فایل 9 رو دیدم( و الان که فایل 10 به لطف خداوند روی سایت قرارگرفته ) متوجه شرک مخفی خودم شدم متوجه شدم به جای اینکه به خداوند اعتبارکارهام رو بدم به خودم اعتبارش رو میدادم درواقع میتونم بگم مَنم مَنم میکردم میدونستم همه ی اینارو خدا بهم داده ولی قلبی باورش نداشتم تا اینکه فایل های توحید عملی رو گوش کردم و یک دوره ی فوقالعاده برام بود و پیشنهاد میکنم به دوستان عزیزم که فایل های توحید عملی که تا الان ده قسمتش روی سایته رو به عنوان یک دوره ببینن و شروع کنن به گوش دادنشون
*از خدواند بپرسید
راستش این جمله هنوز برام جانیوفتاده بعضی اوقات این کارو میکنم اما فقط بعضی اوقات . مثلا میپرسم خدایا اینو چیکارش خدایا الان چیکارکنم و…. اما خیلی دوست دارم این پرسیدنه زیادو زیادتر بشه جوری که بیشتر چیزارو از خدا بپرسم
خدایا خودت هدایتم کن
هرموقع به الهاماتی که به استاد میشه فکرمیکنم این درخواست در من شکل میگیره که منم میخوام ازاین جور هدایت ها از این جور صحبت کردن ها باخدا .و بعد استاد میگن:
به اندازه ای که تو دربرابرخداوندمتواضع هستی به همان اندازه اجر وقربت درمیان مردم بالاتره و به همان اندازه الهامات را دریافت میکنی
خدایا خودت کمکم کن که بتونم توحیدی تر قدم بردارم بتونم بیشتر ازت بپرسم و بیشتر باهات حرف بزنم و الهاماتت رو واضح تر بشنوم
خدایا شکرت که اینقدر به استاد عزیزم واضح الهام میشه اینقدر استاد قشنگ صحبت های خداوند رو میشنوه و مهم تراز همه بهشون عمل میکنه . سمینارهایی که پر میشدن اون هم بدون تبلیغ،داستان مهاجرتتون،بحث های مالی که کجا ملک بخری؟ کی اینو بخری ؟کی اونو بخری و ……
فقط میتونم بگم خدایاشکرت خدایاشکرت
خدایا کمکم کن که یادم باشه هر چی دارم از آنِ توست و تو به من دادی
*همیشه خودتو محتاج و وابسته به خداوند بدون
یکی از بهترین مثال هادر زمینه توحید وشرک مثال حضرت یوسف هست
حضرت یوسف در زندان به یکی از دوستانش که میخواست آزاد بشه گفت برو به عزیزمصر درباره ی من بگو درواقع حضرت یوسف نسبت به خداوند شرک ورزید و قدرت را به عوامل بیرونی دادکه به خاطر همین 15 سال در زندان بود و دوستش 15 سال به کلی فراموش کرده بود که حضرت یوسف چه چیزی بهش گفته بود
ما محتاج هیچ کسی جز خدواند نیستیم اگه به عوامل بیرونی قدرت بدیم این یعنی شرک
*یادت باشه که چه کسی داره کارها رو انجام میده
پس غرو نداشته باش
اینو به خودم میگم که رزا هی مَنم مَنم نکن،غرور نداشته باش،متواضع و تسلیم باش در برابر خدواندو یادت باشه تمام کارهایی که تاالان کردی تمام کارها رو خداوند برات انجام داده
استاد عزیزم شما الگوی بسیار عالی هستین به عنوان فردی که مسیر توحیدی رو پیش گرفته
چه قدر زندگی شما زیباست چه قدر توحید رو میشه در تک تک ثانیه های زندگی شما دید
تحسینتون میکنم خداروشکر که الگویی مثل شمادارم
خرید پرادایس که توی یکی دو روز انجام شد و همون چیزی که از خدا میخواستیت وحتی بهتر ازاون.
خداروشکر بابت زندگی فوقالعاده و آرامی که دارید،بابت آزادی مکانی و زمانی و مالی که دارید
خداروشکر بابت همه ی این ها
خیلی خیلی دوستون دارم استاد عزیزم
در پناه خداوند متعال و مهربان همیشه شاد و تندرست باشید
من فایل امروز گوش کردم و قلبم بهم گفت برای پیاده سازی این نگاه توحید عملی بهتر است اول به سوالات شما در این بخش پاسخ میدهم بلکه بتوانم منطق این روش بهتر به یاد بیارم. استاد واقعا این فایل خیلی بموقع رسید. چون مرحله ای از زندگیم هستم که تماما الهام خواندن و عمل کردن به دوره عزت نفس هم از زبان دوستان سایت و هم از درون خودم برام میاد. استاد من هر جا در زندگیم که با خیال راحت و ارامش بیشتری کارها به خدا سپردم نتایج راهم سریعتر و راحت تر دریافت کردم.
کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
به عنوان مثال برای قبولی دکترا میگفتم من تلاش میکنم اگرم امسال نشد مهم نیست باز سال بعد تلاش میکنم. مطمینم بالاخره درست میشه. بعد معجزه خدارو دیدم و دریک دانشگاه خوب تهران که اصلا بهش فکررنمیکردم چون همه میگفتند پارتی بازیه قبول شدم. استاد مورد دیگر هیات علمی شدن من بود خیلی از دوستانی که بامن فارغ التحصیل شدند بخاطر باور پارتی بازی اینا وسط کار ادامه نداند. اما من از هر نظر رزومه بهتر کردم و مرتب اقدام میکردم.
هیچ فرصتی از دست نمیدادم اما همش دوست داشتم استان خودم باشم یادمه بابام با من شوخی میکرد میگفت یک دانشگاه میخوای دم در خونه برات بزنیم بری همینجا. الان استاد دانشگام دقیقا بهم خیلی نزدیک است و دانشگاه دولتی هم هست. در زمینه سلامتی یک زمانی بدترین شرایط درمان پذیرفتم گفتم خدا اگر تو میخوای باشه بعد رفتم دکتر، بهم گفت با دارو درمان میشی. تضاد سلامتی باعث شد که من الان چهارسالی میشه بدنسازی کار میکنم و کاملا سالم شدم. الان هدفم بالاتر رفته میگم پرانرژی باشد و به صورت طببعی بدون قرص سالم باشم. اول برای خرید دوره سلامتی مقاومت داشتم چون میگفتم چطور توی خونه پیادش کنم. بعد به خودم گفتم ازاده تو هنوز پول خریدشم برات جور نیست اول پول جورکن بخر بعد یواش یواش شرایط اجراشم جور میشه. کمتر یک ماه خریدمش و الان دنبال گرفتن ازمایشات هستم. گفتم ماه رمضان در راهه میتونم با شروع اون ماه کار شروع کنم. چون همه محل کارم چیزی نمیخورند برای من راحت تر هست.
کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
استاد من قبلا خونه خریدم برادرم خیلی بهم تو گشتن و خرید خونه کمک کرد. دوسال پیش برادرم مهاجرت کرد کانادا. من میخواستم ماشین عوض کنم. اول حسم بد شد که حالا کی کمکم کنه. به خودم گفتم خدا ادم میفرسته همه ادم ها میتونند جای برادرم باشند و شرایط خرید برام جور کنند. اول خدا فراوانی ماشین بهم نشون داد. بعد خیلی راحت در مدت دو هفته ماشینی که میخواستم خریدم. تازه داخل ماشین امکانات خوبی هم داشت.
کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛ همون مسیله سلامتی و اینا بود.
در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟ بنظرم در زمینه روابط خیلی اینجوری هستم. در زمینه روابط و عزت نفس باز جا کار دارم که اون رابطه قشنگ با خودم و خدا بسازم و بهش اعتماد کنم. این فایل شما و اینکه در مورد نحوه صحبتتان با خدا گفتید بنظرم خیلی میتونه در این زمینه برای من کارگشا و راهگشا باشه. دوره عزت نفس و روابط دارم اما هنوز این دوره ها در من کامل نهادینه نشده و به اندازه ای که نهادینه شده راهگشاهم بوده است و روابط من تا سطح بالایی عوض کرده است.
استاد بخاطر باور نابرده رنج گنج میسر نمیشود و اینکه فکر میکنم سنم داره بالا میرود میخوام خودم دست به کار بشوم و کاری کنم و نمیتونم کامل به خدا بسپارم. اون رابطه فوق العاده بین خودم و خدا هنوز کامل شکل نگرفته مرتب میخوام خودم کاری کنم و تا الان نتیجه که میخوام نداشنم
قبل از اینکه من فایل توحید عملی 10 رو ببینم هدایت شدم به شعری که وقتی فایل توحید عملی 10 رو دیدم فقط اشک ریختم از هدایت های خداوند . که چندین سال پیش خداوند از زبان یکی از بنده هاش شعری بگه و سالهای بعد یک شخص دیگه به اسم استاد عباسمنش بیاد یک فایل درست کنه که دقیقا این شعر و این فایل برای هم باشن و من هر دوتارو ببینم و بیام در سایت قرارش بدم . من به نظرم این شعر تکمیل کننده این فایل هست و از خداوند مهربان میخوام که این شعر رو قبل یا بعد این فایل قرار بده که وقتی بنده هاش هدایت شدن و اول کلیپ رو دیدن ، بعد این شعر رو بخونن تا ایمانشون قوی تر بشه و ببینن که خداوند چجور داره همه چیز رو به سمت هم هدایت میکنه . چون وقتی در قسمت نظرات باشه ممکنه همه نبیننش .
من به نظرم وقتی استاد هم این شعر رو اگر برای اولین بار باشه که میخونه ، اشک از چشم هاشون سرازیر میشه .
دوستان عزیزم خواهشا این شعر رو چندین بار بخونید تا متوجه کلمات و منظور شاعر بشید و ببینید در وجودتون چه تغییراتی ایجاد میکنه.
عاشق همتونم عزیزای دلم
مست مستم لیک مستی دیگرم
امشب از هر شب به تو عاشق ترم
راست گویم یک رگم هوشیار نیست
مستم اما جام و می در کار نیست
مست عشقم ، مست شوقم ، مست دوست
مست معشوقی که عالم مست اوست
نیمه شبها سیر عالم کردهام
رو به ارواح مکرم کردهام
نغمهی مرغ شبم پر میدهد
سیر دیگر ، حال دیگر میدهد
ساقیم پیمانه را لبریز کرد
بادهی خود را شرار انگیز کرد
حالت مستی و مدهوشی خوش است
و از همه عالم ، فراموشی خوش است
مستی ما گر ندانی دور نیست
بادهی ما زادهی انگور نیست
ای حریفان جام من جام من است
و اندرین پیمانه ، پیمان من است
چیست پیمان؟ نغمهی “قالوا بلا”
میزند هر لحظه در گوشم صلا
دوستان عزیزم اینجا به آیه شریفه 172 سوره اعراف اشاره داره به این معنی که : و به یاد آر هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم ذرّیّه آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلی، ما گواهی دهیم.
یعنی پیمان گرفتن خدا و بلی گفتن انسان
و در مصرع بعد هم “صلا ” به معنی آواز دادن یا صدا زدن هست .
به نظر اینجا این معنی رو میده که خدا هی در گوش بندهاش میگه فقط منم خدای تو . این قانون هست . یادت نره که تو پیمان دادی به من ، عهد کردی که فقط من رو بپرستی و فقط از من کمک بخوای . بنده عزیزم قولمون سر جاش باشه ها . تو کار خودتو انجام بده بقیش با من . فقط جان من نترسی ها . به کسی غیر من پناه نبریا .
کای تو! در پیمان من هشیار باش
خواب خرگوشی بنه بیدار باش
بند بگسل نغمه زن پر باز کن
این قفس را بشکن و پرواز کن
این ندا هر شب مرا مستی دهد
زندگانی بخشد و هستی دهد
هاتفی گوید مرا در بیت بیت
ای قلم زن “ما رمیت اذ رمیت”
ما قلم را در کفت جان میدهیم
ما به شعرت نور عرفان میدهیم
گر تو را شوری بود از سوی ماست
طاق نه محراب تو ابروی ماست
ما به جامت شربت جان ریختیم
ما به شعرت شور عرفان ریختیم
روشنیها از چراغ عشق ماست
بر کسی تابد که داغ عشق ماست
دوستان این نور مهتاب از کجاست؟
در تن من جان بیتاب از کجاست؟
در سکوت شب دلم پر میزند
دست یاری حلقه بر در میزند
شب بر آرم ناله در کوی سکوت
عالمی دارد هیاهوی سکوت
برگها در ذکر و گلها در نماز
مرغ شب حق حق زنان گرم نیاز
بال بگشاید ز هم شهباز من
میرود تا بیکران پرواز من
از چراغ آسمانها روشنم
پر فروغ از نور باران تنم
روشنان آسمانی در عبور
نور و نور و نور و نور و نور و نور
میرسم آنجا که غیر از یار نیست
و از تجلی قدرت دیدار نیست
بهر دیدن چشم دیگر بایدت
دیدهای ز این دیده بهتر بایدت
چشم سر ، بینندهی دلدار نیست
عشق را با جان حیوان کار نیست
چشم ظاهر در بهایم نیز هست
کوششی کن چشم دل آور به دست
باغبان را در گلاب و گل ببین
ذکر او در نغمهی بلبل ببین
عشق او در واژهها جان میدمد
در کلامم نور عرفان میدمد
طبع خاموشم سخن پرداز از اوست
بال از او نیرو از او پرواز از اوست
عقلها ز اندیشهاش دیوانه است
شمع او را عالمی پروانه است
دیدهی خلقت همه حیران اوست
کاروان عقل سرگردان اوست
در حریم عزت حی ودود
آفتاب و ماه و هستی در سجود
یک تجلی عقل را مجنون کند
وای اگر از پرده سر بیرون کند
گه تجلی آتشم بر جان زند
جان من فریاد ده فرمان زند
آری آری میتوان موسی شدن
با شفای روح خود عیسی شدن
روح میگوید اگر چه خاکیم
من زمینی نیستم ، افلاکیم
راه هموار است ، رهرو نیستم
بی سبب در هر قدم میایستم
هر زمان آن حالت دلخواه نیست
جان روشن ، گاه هست و گاه نیست
تشنه کامم لیک دریا در من است
گر شفا خواهم مسیحا در من است
باغ هست و ما به خاری دلخوشیم
نور هست و ما به ناری دلخوشیم
دعوت حق گویدم بشتاب سخت
تا بتازد بر سرت خورشید بخت
از “نفخت فیه من روحی” نگر
تا کجا پر میشکد روح بشر
گر شوی موسی ، عصا در دست تو است
خود مسیحا شو شفا در دست تو است
طور سینا سینهی پاک شماست
مستی هر باده از تاک شماست
از شجر آوازها را بشنوی
زنده شو تا رازها را بشنوی
وادی ایمن درون جان تو است
کشتن فرعون ، در فرمان تو است
پاک شو ، پر نور شو ، موسی تویی
جان خود را زنده کن ، عیسی تویی
غرق کن فرعون نفس خویش را
محو کن فکر خطا اندیش را
ساقیا آن می که جان سوزد کجاست؟
نور حق را در دل افروزد کجاست؟
مایهی آرام جان خسته کو؟
از شرابی مستی پیوسته کو؟
بار الها! بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش
عاشق بزم توام ، راهم بده
عقل روشن ، جان آگاهم بده
خدای عزیزم سپاسگزار تو هستم که من رو هدایت کردی به سمت توحید عملی 10 و این شعر ، تا باز هم ایمانم قوی تر شه که تویی که هر ثانیه داری همه چیز رو در بهترین زمان و بهترین مکان هدایت میکنی .
عزیزای دلم : دوستتون دارم و همتون رو به دستان مهربان الله یکتا میسپارم .إن شاءالله خداوند در این سال جدید بالاترین عیدی و کادو که خودش هست رو به همه ما عطا کنه .
دوروزه دارم به این مطلب فکر میکنم که کجا توحیدی عمل کردم و نتیجه باز شدن درهای توسط خدای مهربانم بوده و کجاها شرک ورزیدم و چوبش رو هم خوردم….
از اونجایی که همه ی مثال های من به بچه هام برمیگرده بهتر دیدم این مورد رو هم از این داستان بچه هام بگم️
زمانی که بچه ی اولم رو باردار شدم ،زندگیم در تمام جنبه ها متشنج بود و هیچ رنگ و بویی از توحید توی زندگیم وجود نداشت و همش چشمم به فلان دکتر و فلان بیمارستان بود که اگه الان تو فلان بیمارستان و توسط فلان دکتر عمل نشم قراره یه اتفاق وحشتناک رخ بده و طبق قوانین ثابت جهان با احساس بد اتفاقا بدتری رو وارد زندگیم میکردم از تصادف وحشتناک تا اخراج و بی پولی بگیر تا روابط به شدت متشنج با همسرم و اطرافیان که لحظه به لحظه ی بارداری رو برای من استرس زا و تلخ کرده بود…اون روزا خودم رو سخت کرده بودم برای سختی ها و با اصرار به اینکه حتما فلان بیمارستان خصوصی توسط فلان دکتر باید عمل شم خودمون رو زیر بار قرض و بدهکاری بردیم و مادرشدن من عجین شده بود با احساس بدبختی و سرافکندگی و بی عرضگی و تمام احساسات بد جهان….اما یکم که با فایل های شما آشنا شدم و جسته و گریخته شروع کردم به تغییر افکارم اوضاع موقع بارداری دومم کمی بهتر از قبل شد، اما نه خیلی هنوز همون سخت بودن برای سختی ها بود و یاد نگرفته بودم خودم رو به خدا بسپرم خودش ردیف میکنه و همش اصرار داشتم که خودم میدونم باید چیکار کنم حتی تاریخ زایمان رفتم خودم مشخص کردم در صورتی که کوچکترین نشانه از اینکه اون بچه بخواد به دنیا بیاد نبود و من خودم رفتم عمل سزارین انجام دادم و چقدر سخت گذشت ماه اول به دنیا اومدن پسرم چون یاد نگرفته بودم آرام و صبور باشم و از مسیر لذت ببرم و خدا خودش همه پلن هارو میچینه و چقدر هم خوب میچینه…اما داستان بارداری سومم زمین تا آسمون فرق داشت با دوتای اول …دیگه بعد از سه سال بی وقفه با شما بودن و گوش کردن به حرفها و آموزش های شما و از وقتی که سعی کردم نگاهم رو از اطرافیان و از فلان دکتر متخصص و فلان بیمارستان خوب بردارم و چشم دلم رو بدوزم به الهامات خدا ورق برگشت کلا ،چنان بارداری راحت و امنی داشتم و چنان لذتی بردم از تک تک روزهاش که اندازه نداره ،همون اوایل بارداری یک بار رفتم دکتر که تایید کنه باردارم و بعدش طبق یک الهامی که بهم گفته شد این باب شدن اینکه حتما باید بیست روز یکبار بری دکتر چک کنه ماهی یه سونو بدی هر روز دکتر باشی هیچی به جز استرس برات نداره بشین خونه و خودت و بچه ات رو بسپر به خدا خودش بزرگترین نگهدارنده هاست اگر قرار باشه بچه سالم باشه و به دنیا بیاد خودش این کارو میکنه و اگر هم قرار باشه هر اتفاقی براتون بیفته بازم خیری توش هست و از سمت خداست و من توی کل نه ماه بارداریم فقط یک بار اولین ماه و یک بار آخرین ماه رفتم دکتر که اونم آنقدر دکتر بهم استرس داد که پشیمون شدم از مراجعه …اما من که بیخیال از همه کس و همه جا فقط خودم و به دستای خدا سپرده بودم یک روز صبح پاییزی قشنگ با یک رویای صادقه خدا بهم گفت همین امروز پاشو برو بیمارستان ،من گفتم نامه بستری از هیچ دکتری ندارم نمیتونم برم ،خودش بهم گفت تو پاشو برو بیمارستان نامه نمیخواد فقط برو ، صبح زود با بچه ها و همسرم راهی بیمارستان به سمت رشت شدیم که وقت زایمان بگیریم و همونجا که منو معاینه کردن گفتن خانوووووم تو چقدر ریلکسی بچه باید همین الان به دنیا بیاد پاشو برو بستری ،ذهنم داشت شلوغش میکرد که نه نمیخواد تو ساک بچه رو نیاوردی،همراه خانوم نداری بعد از زایمان پیشت بمونه و بچه ها چی میشن هیچکی هنوز نیومده پیششون بمونه و از این حرفا اما دلم گفت برو که خدا هواتو داره خدا شاهده در عرض یک ساعت در حالی که فقط خدا و بچه هام و همسرم باهام بودن رفتم عمل شدم و پسرم رو به دنیا آوردم که اگر نمیرفتم و اون رویا رو جدی نمیگرفتم حتما عواقب بدی در انتظام بود و از اون طرف هم بچه هام پیش همسرم بودن و کلی دوست تو بیمارستان پیدا کرده بودن و کلی خدا هواشونو داشت…. هرکسی سزارین کرده میدونه بعد از اینکه اثر بیهوشی و بی حسی از بدن میره چه دردی میکشه مادر اما من مدام میگفتم تو میتونی فاطمه خدا با توعه و همش جملات تاکیدی که آرومم میکرد و میگفتم و جالبه اون درد شدید به طرز عجیبی برام قابل تحمل بود و خدا هیچوقت تنهام نگذاشت و پلن هارو چیده بود چون تا حدود شش ساعت بعد از عمل که مادرم تونست خودشو از کرج برسونه پیشم بچم تو بخش مراقبت های ویژه بود و شش ساعت خیلیه چون نوزاد رو همزمان میارن پیش مادرش اما کار منو خدا داشت پیش میبرد و هیچ وقت هم هیچ دکتر و پرستاری نگفت چرا بچم شش ساعت اونجا بود چون همه چیزش عالی و نرمال بود ولی من خودم میدونستم چون خدا داره کارمو پیش میبره اگر هم زمان با من میومد تو اتاق پرستاری که من حتی نمیتونستم تکون بخورم و بهش شیر بدم چه برسه به عوض کردن پوشک و …. هم زمان که مادرم رسید دیدم یک ساک خوشگل از لباس بچگونه و تمام احتیاجات نوزاد و یه پتوی خوشگل همراهش آورده و جالبه که من هیچ چیزی حتی یک چوب کبریت تهیه نکرده بودم برای بچه اما مادرم خودش از چند وقت قبل همه چیزو بدون اینکه به من بگه آماده کرده بود و همزمان که مادرم از رسید بیمارستان گفتن همراه ولمزیاری بیاد به بچه لباس بپوشونه …و و جالبه همه اون بیمارستان رو به اسم کشتارگاه میشناسن، ولی من از همون اول به خودم گفتم این نظر بقیه هست من مدارم و فرکانسم فرق داره و من توکلم به خدا هست پس کارام عالی پیش میره و اون کارای منو پیش میبره و همینطور هم شد و من زیر دست بهترین دکتر شهر جراحی شدم و چه عمل خوبی بود با اینکه همه منو از سزارین سوم میترسوندن ولی من ته قلبم امیدم به خدا بود و هیچ مشکلی برام پیش نیومد و در یک بیمارستان دولتی با بهترین و پرستاران و دکترا عمل شدم بدون اینکه حتی بشناسمشون یا مثل دفعه های قبل تحقیق کرده باشم راجع بهشون حتی با اینکه بیمه ی خاصی هم نبودیم از مبلغ نه میلیون تومان زایمان فقط سی هزارتومان پرداخت کردیم و مرد صندوق دار فقط گفته بود شامل تخفیف شدید حتی نفهمیدیم چرا …هنوزم که یاد این تجربه میفتم اشک تو چشمام جمع میشه و خوشحال میشم که اون صبح روز جهانی کودک حرف خدا رو گوش کردم و رفتم بیمارستان…
پروردگار بزرگ من بدون اجازه تو هیچ برگی از درخت نمیفته پایین پس من کی باشم که بخوام نگران یک روز بعدم یا حتی یک لحظه ی بعدم باشم یا بخوام برای فلان دستآوردم مغرور بشم که من کردم معلومه که همه کارهای زندگی منو تو پیش میبری حتی همین بچه ها رو هم من از خودم نمیدونم فقط به چشم مهمان بهشون نگاه میکنم که چند صباحی امانت داریشونو سپردی ه من و بعدش قراره هرکدوم برن سراغ مسیر خودشون و من نباید به خاطر وجودشون مغرور بشم ، تنها کاری که باید بکنم اینه که خودم رو به دستان قدرتمند و مهربانت بسپرم و بندگی تو بکنم و تو هم کارامو پیش ببری اونم به آسان ترین و شیرین ترین شکل ممکن..
استاد عزیزم چقدر اشک های که پایان این فایل ریختم رو دوست داشتم چقدر سبک شدم چقدر روحم جلا پیدا کرد از صمیم قلب از شما سپاسگزارم که توحید رو نشون من دادید امیدوارم هرکجا هستید سلامت باشید در پناه خدا.
اگه یک سال ونیم پیش میگفتن بیا و از خدا بگو و بنویس
میگفتم خدا بزرگه و قدرتمنده
به هر کی بخواد قدرت میده
به هرکی بخواد ثروت میده
خلاصه توزندگیت خدا باید برات روی خوش بخواد
و هراتفاق وتضادی هم می دیدم زورکی و بادلخوری و زبانا میگفتم وخدایا شکرت
سرنوشت ماهم این جوری بوده
خودت این جوری صلاح دیدی و خواستی
راضیم به رضای خودت ولی باحرص میگفتم ……
بی عرضگی خودمم گردن خدا مینداختم
بلههههههه چقدر شرک !!!!
خدا باید بخواد باور غلطی که با سیستم بودن خدا و درک جزیی از قانون توسط خودخدا وآگاهی های استاد تا الان تونستم تازه هضمش کنم که هرچی خودم بخوام خدا هدایتم میکنه به سمتش چه خوب چه بد .
استاد یک سال ونیم هست که من تازه دارم با خدا عین آدمیزاد حرف میزنم و میگم و می نویسم
فاطمه ای که 33سال با غرور نماز میخوند و طلبکارانه با خدا حرف میزد
داد میزد سر این خدای مهربون
بلد نبود رو خودش کار کنه
زندگی شو و نداشته هاشو میدید و آه حسرت میکشید
که چرا خدا برا من نمیخواد !!!
الان داره تو دفترش از نعمت هایی می نویسه که سالهاس بوده و نمیدیده
چقدر بزرگی خدایا
تو خیلی راحت میتونستی بنده ناسپاسی چون من رو نابود کنی
اما دستمو گرفتی
خدایا چک ولگدهایی که براساس قانون جهانت نوش جان کردم و خسته شدم و مستاصل شدم و اعتراف کردم که من
دیگه بریدم پس خدایا کجای زندگی منی ؟
همون جا که تسلیم شدم
منو هدایت کردی به این بهشت واین استاد .
آره استاد توحیدی و عزیزم
توحید کار خودش میکنه
خدا خودش کلی آدمو از زندگی من حذف کرد و دور کرد بدون اینکه من زور بزنم .
خدا خودش خیلی جاها بجای من حرف میزنه و من سکوت میکنم .
خدا نعمت ها وثروتهایی از خزانه غیبی خودش وارد زندگیم میکنه بی منت که اصلا منطق وعقلم حیرون می مونه
من از خدایی که سالها تو ذهنم از دستش عصبی بودم و بی عدالت میدونستم
رسیدم به خدایی که بهم لبخند میزنه
دنیا دنیا به قلبم با نشونه ها وهدایت هاش عشق میده
حالا من که خودمو لایق حرف زدن با خدا هم نمیدونستم دارم این روزها بهتر و آرومتر باهاش گفتگو میکنم
اشتباه میکنم و پناه میبرم به آغوش خودش که پراز مهر ومحبته .
خدایی که منو با بنده های دیگه مقایسه نمیکنه وهمین طور می پذیره
نیاز نیست واسطه ای رو برای حرف زدن باهاش قرار بدم .
خدایی که درگاهش همیشه بازه
میگه خواسته تو فقط بگو وبسپار به من
من بلدم خدایی کنم
حتی میگه زحمت نکش و به چه جوریش فکر نکن و درگیر نباش
برو حال کن
لذت ببر
عشق کن و تو کل کن و احساس تو خوب کن
رو خودت کار کن که فقط قدرت رو از منه خدا بدونی
یاد بگیر بی خیال باشی و بتونی اعراض کنی
یادبگیر شکرگزار داشته هات باشی و به این همه زیبایی که آفریدم توجه کنی
ایمان بیار به منه خدا که
خوب میتونم ناممکن هارو ممکن کنم
خدایی که سالها جلوش قد علم میکردم و میگفتم من میتونم من می تونم
این مدت بارها گفتم خدایا من نمیدونم ها
من نمی تونم ها
من چیکاره ام آخه
وقتی تو هستی خیالم راحته و با تسلیم شدن من راهکارها وهدایت هاش از راه میان ، بارها گفتم که منشا این اتفاقات خودتی و بهم توفیق شکرگزاری داده
که اگه ذره ای از خودم دونستم قشنگ متوقف شدم و جاده خاکی رو نشونم داده.
همین خدا تو خواب تو سفر تو پیاده روی
تو بازی با بچه ام حتی تو خرید کردن از زبان بقیه آدمها هدایتم میکنه .
دلم قرص میشه که خوب حواسش هست .
خوب داره از من حمایت میکنه
خوب داره خودش تاییدم میکنه
خوب داره برام تو رفاقت سنگ تموم میذاره
خدایی که اگه بهش ایمان بیاری راضیت میکنه
خدایا من نمیتونم از بزرگی و مهربونیت بنویسم وبگم از بس که عشقی .
با اینکه من بهت شرک داشتم
من قدرت رو به بقیه میدادم
بازم برام خدایی کردی .
هر جا اومدم خودی نشون بدم گند زدم
هشت سال دست از سر بچه خودم برنداشتم و هراشتباهی میکردم میگفتم
دارم تربیت میکنم و همون روزها هم جهان با چکولگدهاش داشت به من سخت میگرفت تا ادبم کنه .
تازه اینجا یادگرفتم که آخه فاطمه تو کی هستی چه قدرتی داری که دم از تربیت بزنی ..
بسپار به اونی که لایقشه
بسپار به خدایی که شایسته ی پرستشه .
وقتی با مقاومت زیاد کم کم دارم اینکارو میکنم دارم میبینم
خدا هزاران برابر بهتر ومهربان تر از من داره تربیت میکنه
فرصت رشد بهش میده
حتی هدایتش میکنه
کاری که منه مادر نمیتونستم اما اون خوب داره انجام میده
من باید هزاران ساعت دوره میدیدم تا اعتماد به نفس یاد بچه هام بدم اما زمانی که تسلیم میشم که بی تاثیرم همین خدا وارد عمل میشه و هزاران برابر بیشترازمن
وقت میذاره برا بچه هام ..
خدایی که تو این بهشت بهم حتی قدرت و فرصت کامنت نوشتن میده .
یه اتاق شخصی میده و
استادی تو مسیر هدایتیم قرارمیده که هربار میام ازش بنویسم واژه کم میارم
چقد کامنتتون زیبا بود مخصوصا جایی که به خودتون و فرزندتان سخت گرفتید برا تربیت
دقیقا اتفاقی که بر ا من پیش میرفت من هممیخواستم بچه ام با اعتماد بنفس باشه بچه امبا احساس لیاقت فتق العاده باشه و سختگیری ها بر خودم و او داشتم ولی دیدم وقتی رها کردم اون احساس لیاقت و اعتماد بنفس خودش یواش یواش ایجاد میشه نمیخاد با زور و فشار بهش یاد بدیم .
سلام ب فاطمه ای ک از بهشتی که ساخته داره برامون حرف میزنه
میدونم ک میدونی چقدر فوقالعاده ای
میدونم ک میدونی چقدر بی نظیری با این اگاهی هایی ک از خداوند دریافت کردی و روح مارو با خوندنش پرنور میکنی ….
میدونی امروز قلبم پراز وجود خداوند شده اصن چجور باید ازش بگم ک چطوری منه بنده شرک ورزشو اهل خودشو اسمونا کرده …خدایی ک باهام با دست های عزیزش روی زمین حرف میزنه و اسمونیم میکنه
آخ از این اگاهی هات
اشتباه میکنم و پناه میبرم به آغوش خودش که پراز مهر ومحبته .
خدایی که منو با بنده های دیگه مقایسه نمیکنه وهمین طور می پذیره
نیاز نیست واسطه ای رو برای حرف زدن باهاش قرار بدم .
خدایی که درگاهش همیشه بازه
میگه خواسته تو فقط بگو وبسپار به من
من بلدم خدایی کنم
حتی میگه زحمت نکش و به چه جوریش فکر نکن و درگیر نباش
برو حال کن
لذت ببر
عشق کن و تو کل کن و احساس تو خوب کن
رو خودت کار کن که فقط قدرت رو از منه خدا بدونی
یاد بگیر بی خیال باشی و بتونی اعراض کنی
یادبگیر شکرگزار داشته هات باشی و به این همه زیبایی که آفریدم توجه کنی
ایمان بیار به منه خدا که
خوب میتونم ناممکن هارو ممکن کنم)
منی ک سالهاست ب ضمن خودم تو مسیرم ولی تا خدارو پیدا کردم طول کشید من داشتم اماده میشدم برای این روز ها ک با وجود هر اشتباهی ام ک کردم بازم بیام در درگاهت و قلبم مطمئن باشه ک تو درو براش باز گذاشتی همیشه این در بازه من خودمو از تو دور میدیدم ک نمیومدم
فاطمه عزیزم میخوام بهت بگم تو گلی از گل های این سایت بهشتی هستی ک وقتی کامنت شما و رسول جانتون رو میخونم قلبم از زیبایی حرفاتون باز میشه.
دیروز پارچه ای ک از بازار سفارش دادم رو قرار شد برام تیپاکس کنن من گفتم قبلش بگن چقدر هزینه میشه کمی بعدفروشنده گفت ک ما خودمون حساب کردیم براتون همون لحظه گفتم خدایا این رزق امروزم از طرف تو بود سپاسگزارم از این لطفت.اینو از اون کامنت شما ک موقع بیرون اومدن یکی براتون درو باز کرد و شما اینو رزق امروزتون از خدواند دیدید و این جمله شما هم برای اون روز من،رزق بود ک دیروز منم تجربه کردم
سپاسگزار خداوندم ک وجود منو با این سایت بهشتی وصل کرده
به نام خداوند بهار، محمد، سلیمان، خدیجه، یوسف و ابراهیم
بنویسم که قلبم آرام شود، مثل کاری که استادم کرد، توحید عملی ده را ضبط کرد تا آرامشی توحیدی بر قلبش حاکم شود.
دیروز که فایل را دیدم در مسافرت آخر هفته ام بودم و الان در رختخوابم در خانه ام.
استاد جان، دوره ی احساس لیاقت سفر درونی در من آغاز کرد که هنوز در آن سفر هستم. حس کسی را دارم که به یک منطقه ی خوش آب و هوا رفته و آنقدر خوش میگذرد که نمیخواهد برگردد. دوره ی احساس لیاقت همان حس را برایم دارد. آبی است بر کویر تشنه و ترک خورده ی وجودم. مکمل دوره ی عزت نفس، ثروت، قانون سلامتی و ساختن باورهاست. چه مطالبی در این دوره گفته شد و چه ها که در من تغییر نکرد.
امشب مینویسم تا بتوانم با نوشتن و خواندن این متن، ذهنم را در آغوش بگیرم و با محبت و دستاوردها رام ترش کنم.
شنبه عصر راه افتادیم به سمت ادیرنه، من باید از زیبایی های اطرافم شروع کنم تا هدایت شوم به زیبایی های بزرگتر، با این منطق به ساده ترین شکل همه چیز را آماده کردیم و راه افتادیم، دو ساعت راه داشتیم. چقدر راه خوش گذشت، چقدر آواز خواندیم چقدر لذت بردیم تا رسیدیم به مقصد. ادیرنه مرا یاد قزوین میاندازد.
شهری قدیمی و پر تاریخ نزدیک پایتخت.
ادرینه نیز قدیمی و پر تاریخ هست آن هم در نزدیکی استانبول.
غذایی نخورده بودم چون همسرم گفته بود که جگرهای ادیرنه معروف هست. چی بهتر از این!
یک وعده غذا آن هم مطابق با قانون سلامتی، همان چیزی که در ستاره قطبی ام نوشته بودم.
رسیدیم در هتل. اسکان کردیم آن هم معجزه آسا ، چون من هیچ مدرک هویتی نداشتم و مأمور هتل گفت، استثناً برای شما قوانین را نادیده میگیرم و من در دلم گفتم:« قوانین برای من عوض میشوند.»
«من خدایی دارم که تمام آسمانها و زمین و هر آنچه مابین است را به تسخیر من در آورده است.
همه برای من کار میکنند.
اتفاقات به نحوی رقم میخورد که شرایط برای من بهتر، زیباتر، پر ثروت تر رقم بخورد.»
خدایا شکرت
این ها را مرور کردم و در اتاق مستقر شدیم و به سمت جیگرکی معروف ادیرنه رفتیم.
من گشنه، بعد از یک روز کار و رانندگی، با دل صابون زده برای غذای خوشمزه ی جیگر تابه ای، خورد تو بالم، وقتی فهمیدم این جیگرها قبل از پخت در آرد غلتانده میشوند.
همسرم و دخترم را همراهی کردم تا سر میز ولی من غذایی سفارش ندادم. در نهایت به همسرم و دخترم گفتم:« شما با خیال راحت میل کنید من از نشستن در این فضا در کنار شما حس خوبی دارم، بعد از این جا به رستوران دیگری میرویم برای غذا، اگر غذای مناسب من داشت میل میکنم در غیر این صورت تا فردا صبر میکنم.»
این هم به لطف قانون سلامتی است که باورهای غلط راجع به گرسنگی را در خودت تغییر میدهید و اینکه بدنت به دلیل استفاده از چربی ها تو را اذیت نمیکند و برای خوردن هر غذایی وسوسهات نمیکند .
آنها غذایشان را میل کردند و راه افتادیم برای کشف ادیرنه، رسیدیم به مسجد سلیمیه، مسجدی از شاهکار های، معمار سینان ، مردی که ششصد سال پیش زندگی کرده ولی متدهایش هنوز در دانشکده های معماری دنیا تدریس میشود.
احسنت به او.
نزدیک مسجد رستورانی بود و از حال و هوایش فهمیدیم که کباب و غذاهای این سبکی هم دارد.
واردش شدیم. بعد از ورودی، سمت چپمان مردی نشسته بود و غذای عجیبی جلویش بود. هیچ جا همچین غذایی ندیده بودم ولی مشخص بود که گوشت خالص است. پیش خودم گفتم من هم از منو همین غذا را سفارش خواهم داد. بلافاصله درخواست منو کردم و دریغ از حضور آن غذا در منو. مرا میگویی، یک نگاهی به غذای مرد و یک نگاهی به منو.
آخر کاسه ی صبرم لبریز شد. به مرد سلام دادم، گفتم :« شما چه غذایی سفارش داده اید؟ من هر چه منو را نگاه میکنم غذای شما را پیدا نمیکنم.»
مرد با خوشرویی از جایش بلند شد، سمت ما آمد و گفت:« غذای من داخل منو نیست، من شکارچی هستم و چیزی که میخورم اردکی است که شکار کردم. بگذارید برای شما هم بیاورم.»
یک آن دیدم که مرد رفت داخل آشپزخانه و با یک بشقاب پر برگشت. میانه ی بشقاب، یک اردک کامل پخته شده بود.
کلی با ما معاشرت کرد و عکس هایش را نشان داد. عکس هایی که از شکارهایش گرفته بود. کلی غاز و اردک و خرگوش و ماهی و بلدرچین و پرنده های دیگر که من نمیشناختم.
وای خدای من، رزق من بر من مشتاق تر است. او مرا تعقیب میکند و او به سمت من می آید.
خدایا شکرت
جانم برایتان بگوید که اردک و غذاها را نوش جان کردیم و با مرد شکارچی هم صحبت شدیم.
فهمید که مسافر هستیم و بالای ده بیست بار گفت بیایید «مدرسهی قدیمی بایزید» و از آنجا به من زنگ بزنید، خانهان کوچه پشتی آنجاست ، هم آنجا را میبینید هم با همسرم آشنا میشوید و با هم قهوه خواهیم نوشید.
وای خدای من تو از من میزبانی میکنی، از تو ممنونم.
موقع خداحافظی شماره های مان را رد و بدل کردیم و دل به نشانه ها سپردم برای دیدار فردا.
فردای آن روز تمام شهر را گشتیم و «مدرسه ی قدیمی بایزید» را برای آخر گذاشتیم که اگر قرار بود با مرد شکارچی ملاقات کنیم با خیال راحت و با حس خوب باشد.
حوالی عصر همسرم تماس گرفت و مرد شکارچی آمد دنبالمون و ما را برد به خانه شان.
چقدر گفتگوهای شیرین داشتیم و خندیدیم. همسر مرد شکارچی کلی از بافتنی هایش را به ما هدیه داد و گفت از این به بعد در ادیرنه غریب نیستید. فصل گیلاس هم بیایید. ما منتظر شما هستیم.
در تمام لحظات سعی کردم که اعتبار همه چیز را به خدا بدهم. به خودم یادآوری کردم، هیچ کدام از این اتفاقات ساخته ی تو نیست تو فقط فرکانس های درست فرستادی و این هم نتیجه.
خدایا شکرت.
اما خدایا میخواهم توبه پذیریات را به رخم بکشی.
خدایا توبه ی مرا بپذیر اگر آنی اعتبار چیزی را به خودم بده. آن فرکانس را بپوشان و به جایش برایم رحمت و خیر بنویس، همانا که تو غفور و رحیم هستی.
چقدر خوبه که اینقدر بر بال خدا پرواز میکنی…
رزق من مشتاق تر از من است، اگر فقط همین یک جمله رو باور کنیم تموم مسائلمون حل میشه
چقدر خوبه که استقامت میکنی و چقدر خوب گفتی که قوانین برای من عوض میشوند،چقدر این نوع نگاه توحیدی راه گشا است….
خدا رو شکر
سلام استاد عزیز و توحیدی
سلام خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی
سلام دوستان خوبم
واقعا خجالت میکشم این کامنتم رو بنویسم .
استاد زدین به هدف .
من یادم میاد که قبل آشنایی با قانون جذب و قدرت ذهن تمام درخواستهام رو به خدا میدادم خصوصا در نماز .
و اعتبار موفقیتهام رو به خدا میدادم و گاهی خواسته هام احابت میشد و گاهی اجابت نمیشد .
وچون قدرت ذهن و موانع ذهنی رو بلد نبودم همش برام سوال بود که چرا بعضی خواسته هام زودی اجابت میشن توسط خدا بعضی نمیشن .
اما
بعد آشنایی با قانون جهان و سبستم اوایل کم وبیش نتایج اندک میگرفتم اما بعدا که تهاجمی کارمیکردم روی خواسته ام روزی حداقل 8 ساعت . اما نتیجه نمیداد اصلا قفل شد .
همش میگفتم من که اومدم تمام موانع ذهنی رو برداشتم چرا یه تکون کوچولو هم نمیخوره دلم خوش باشه .
همش میگفتم جهان قانون داره و بیسش بی نهایت هست و من با کانون توجه ام میتونم هرچی بخام خلق کنم .
اعتبار رو میدادم به خودم .
البته برای تقویت اعتماد به نفسم موفقیت هام رو مینوشتم و خودم رو تحسین میکردم واعتبارش رو ناآگاهانه به خودم میدادم و اصلا خدا این وسط نبود که نبود .
البته فایل روی خدا حساب بازکن رو بارها وبارها گوش دادم ومیدم واعتباربه دیگران در ذهنم صفرشد .
اما بعد آشنایی با مفاهیم سیستمی بودن جهان و این منم که باقدرت خلق کنندگیم میتونم هرآنچه میخام خلق کنم خدا رو فراموش کردم .
البته همش خدا روشاکر بودم که جهان رو سبستمی خلق کرد و من هستم که هر آنچه بخام به دست میارم .
منم منم زیاد شد .
میدیدم خواهرم اصلا باقدرت ذهن اصلا آشنایی نداره اما نتایجش خیلی بیشتر ازمنه .
همش میگفتم اون که سنتی خدا روعبادت میکنه باهمون نماز پنجگانه . ولی من کانون توجه ام رو زیباییهاست وخدا روشکر میکنم .
و وقتی فردی رو تحسین میکردم چه از لحاظ ثروت یا روابط عاشقانه . اعتبار موفقیت تو ذهنم مرور شد به اون طرف .
مثلا وقتی موفقیت مالی استاد رومیدیدم اعتبارش رو میدادم به استاد و زحماتش در تغییر باورها .
من تازه با این فایل متوجه شدم مفهوم شکرگذاری وعلت شکر گذاریش رو .
بعد مدتها که امروز که داشتم موهام رو شونه میکردم گفتم خدایا تو داری برام شونه میکنی . اگر دستهام و حتی انگشت دستهام قابلیت انعطاف پذیری نداشت من چطوری میتونستم موهام رو شونه بکشم و از این قبیل مثالها .
ممنونم استاد عزیز که بیدارم کردی
اومدم زندگیمو بسازم خرابترش کردم . تازه میگفتم من توحیدی ام . اما اعتبارش رو همش به خودم میدادم .
خدایا منو ببخش .
خدا رو شاکرم بابت هدایتم به این سایت الهی و بی نهایت سپاسگزارم از شما استاد عزیز بابت آموزشهای بی نظیرتون که باعث شد خداشناسی رو یاد بگیرم .
و الکی ادا درنیارم که من توحیدی ام . و من قدرت خلق خواسته هام رو دارم .
من وقتی با چشمانی که خدا آفریده دارم به زیباییها توجه میکنم باگوشهایی که خدا آفریده ورودی مناسب میدم با زبانی که خدا آفریده در مورد خواستم صحبت میکنم با آلارم احساس خوب وبد مسیر رو تشخیص میدم من حالا خواسته ام رو خلق میکنم یا خدا .
منم همینطوری بودم و این بخاطر عدم آگاهی بود….
منم وقتی که هیچ امیدی به خودم نداشتم و میگفتم اصلا هر چی میخواد بشه بشه میدیدم چقدر راحت اون مسائل حل شدن و خوشحال از اینکه من با استفاده از قانون رهایی به این خواسته هام رسیدم، غافل از اینکه من چون از خودم نا امید میشدم و مقاومت ها رو برمیداشتم نعمت ها به طور طبیعی وارد زندگیم میشد،اما من بلد نبودم….
خدا کمک کنه این ترمز ها و این مقاومت ها رو بشناسیم و خودش کمک کنه حذفشون کنه و به جاش خودش رو پر کنه در قلبمون تا جا برای شرک و و وابستگی نمونه و قلبمون رو پر کنه از توحید و یکتا پرستی….
خدایا…
قصه وکالت را زیاد شنیده ام
اما قصه وکیلی چون تو را نه …
تو که وکیل باشی همه حق ها گرفتنی است
پرونده ای که تو وکیلش باشی قصه اش ستودنی است
از روزی که ایمان آوردم، تو وکیل منی و تنها پناهم
و تو در این عشق بازی، پرده از رازی بزرگ برداشتی، رازی که اسمش را می دانستم اما رسمش را …
رازی بنام “توکل” …
“توکل” قصه ای است که از روز ازل برایمان خواندی و گفتی در هر تاریکی و پیچ و خم دنیا و حتی در تمام لحظات روشنایی،
دستانت در دست من است …
بنده من، نگران نباش و به من اعتماد کن…
“توکل” …
و فهمیدم :
“حسبنا الله ونعم الوکیل
خدایا کمکم کن بهتر بفهمم و درک کنم این متن رو
بنام خداوند بخشنده ی مهربان ”
سلام براستاد خوبان و یار دیرینش خانم شایسته ”
سلام بر دوستان زیبا اندیشم ”
خدا میگه هیچ کس همراه تو نمی مونه ”
خدا میگه هیچ کس دوست تو نمی مونه ”
بجز من ”
خداوند میگه به ریسمان من چنگ بزن ”
کی بهت روزی میده ”
کی بهت حال خوب میده ”
خدا میگه لحظه ای که تو میآی سمت من ، من منتظر تو بودم ”
در مرام خداوند زیر پا خالی کردن وجود نداره،
مچ گرفتن وجود نداره،
اگر بخواد روزیت رو ازت بگیره کی بهت روزی میده ”
چرا فکر میکنی فقط خودتی؟
تو چی میخای که خدا بهت نمیده ”
هیچکس نیست که دست خالی از پیش خدا بگرده ”
خدا میگه من از هر دستی بالاترم ”
خدا میگه آیا خدا برای شما کافی نیست ”
کیه به تو زور میگه وقتی تو به من ایمان داری؟
مگه من پروردگار تو نیستم”
تو کجا روی خدا حساب کردی و ناامیدت کرد ”
جایی که قرار بود آدمهای زندگیت تو رو پایین بکشند ” اما خدا لطف کرد ”
خدا به پیامبر میگه خدا برای تو شمشیر زد برای تو کاشت که تو درو کنی ”
خدا زمین داد و خدا آب داد ”
خدا میگه من سرباز و لشگر توام ”
خدا میگه سرتو بذار رو شونم ، باهام حرف بزن ”
کیکه از تو دفاع کنه ”
خدا میگه با من باش ”
کسانی که دشمنت اند، من کنارتم ”
آیا تو روی من حساب باز میکنی ؟
خدا همه چیز میشه همه کس را ؟
خدا در
تک تک ذرات هستی ، هست ”
چقدر به خودت مینازی؟ و برای خدا شاخ و شونه میکشی؟
کیکه بتونه آیه ایی مثل قرآن بیاره؟
خدا میگه من از رگ گردن نزدیک ترم؟
خدا همه جا هست ”
و و درونت بیشترین تمرکز رو داره،
خدا از همه غم هات و بهونه هات بزرگتره ”
وقتی راهی نیست، خدا راه رو می گشآید ”
خدا وند بیشترین تمرکز در توئه ”
و میگه از روح خودم برتو دمیدم ”
و تو رو خدا کردم”
فقط همین آیه رو باور کن ”
دیگه نمی تونی ظلم کنی و بد باشی ”
تو خودت خدایی”
و تحقق وعده الهی درون توئه ”
درون خودته ”
خوب دقت کنید دوستان ”
تو خودت تمام آرزوهاتی” تو خالقی ”
در وجود انسان ها خدا رو ببین و کسی رو قضاوت نکن ”
وقتی خدای واقعی رو بپرسی ، باورهایی رو در درونت شکل میده ”
که جهان رو بسازی ”
من برای تو همه چیز فرستادم؟
حواست کجا بود ؟!
تو رو بوسیدم و بهترین نعمت ها رو بهت دادم ”
دوربین خدا رو در زندگیت روشن بدون ”
وقتی خدا رو پیدا کنی ، همه چیز تغییر می کنه ”
با خدا راحت باش و بهش بگو از همه بریدم ”
و هیچ پناهی ”
همراهی ”
و رفیقی نیست ”
تو پناهم باش ”
تو رفیق پایه ایی؟
و هیچ کس خودت نمیشه ”
خیلی راحت باهاش صحبت کن ”
خیلی راحت و صمیمی ”
تمام راز هاتو بهش بگو؟!
با خدا راحت باش ”
وجود همتون مملو از آرامش “
این فایل دقیقا مثل همون مثالی که داخلش زدید، دقیقااا همون چیزی بود که الان باید میشنیدم، واقعا از خداوند متشکرم که همونموقع که به یه همچین صحبتی نیاز داشتم و موقش بود منو هدایت کرد به سمتش و مرسی از شما استاد عزیز که اینقدر زیبا و درست بیانش کردید. واقعا فایل بینظیری بود️
به نام خدایی که مهربان تراز حدتصورماست…
سلام به استادعزیزم به استاد زیبا و توانمند
خدا قوتتون بده استادجان
سپاسگذارم بابت این فایل فوقالعاده این فایل توحیدی این فایل بینظیر خدایا شکرت خدایاشکرت همیشه درپناه الله شاد و تندرست باشید
سلام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه
دوسه روزی میشه که به خاطر از دست دادن عزیزی دورشدم از احساس خوبم دورشدم از هدفم و حتی از خدا ولی خداروشکر میکنم که خیلی زودترازاون چیزی که فکرشو میکردم دوباره برگشتم اینکه میگم دوباره چونکه بارها پیش اومده بود یه اتفاقی میوفتاد و خیلی طول میکشید تا دوباره خودمو پیداکنم . این بار انگار که یکی منو بلند کرد
آره خدا بلندم کرد اون همیشه بامنه دوستم داره عاشقمه منم دوسش دارم عاشقشم
من تا دقیقه 30 این فایل رو دیدم حس کردم فعلا کافیه این فایل اونقدر نکات ارزشمند داشت اونقدر عالی بود که کلمات در وصفش به ذهنم خطور نمیکنه خدایاشکرت بابت اینکه روز به روز آگاهی هایم بیشتر میشه
نکاتی که من از این فایل تا دقیقه 30 متوجه شدم:
*هر خیری به مامیرسه از طرف خداست و هرشری به ما میرسه از طرف خودتونه
*خدواند فقط خیر مطلقه
*در برابر خدواند همیشه متواضع و تسلیم باش.یادت باشه به هرجایی برسی به هرموقعیتی برسی به هر موفقیتی برسی اینارو خدا داره بهت میده و مواظب باش به خودت مغرور نشی که فکرکنی خودتی که داری این کارارو انجام میدی
خدایا من به هرخیری که ازتو به من برسه فقیرم
یه جمله هست که من خیلی دوسش دارم و هرموقع این جمله رومیگم درهایی از هدایت و رحمت خداوند برام باز میشه و معجزه پشت معجزه برام اتفاق میوفته وسعی میکنم این جمله رو خیلی باخودم تکرارکنم و حتی یه عکس نوشته ازش درست کردم که اگه هم یادم رفت ببینمش
اون جمله اینه:خدایا من ناتوانم خدایا من ضعیفم تو کمکم کن تو برایم تصمیم بگیر
وااای که این جمله چه میکنه خدایاشکرت
*هر موقعیتی که کسب میکنی اعتبارش را به خداوند بده این کار باعث میشه که متواضع باشی در برابر خدواند و باعث میشه هدایت هارا دریافت کنی
در فایل های توحید عملی که من به عنوان یک دوره استفاده کردم و تا فایل 9 رو دیدم( و الان که فایل 10 به لطف خداوند روی سایت قرارگرفته ) متوجه شرک مخفی خودم شدم متوجه شدم به جای اینکه به خداوند اعتبارکارهام رو بدم به خودم اعتبارش رو میدادم درواقع میتونم بگم مَنم مَنم میکردم میدونستم همه ی اینارو خدا بهم داده ولی قلبی باورش نداشتم تا اینکه فایل های توحید عملی رو گوش کردم و یک دوره ی فوقالعاده برام بود و پیشنهاد میکنم به دوستان عزیزم که فایل های توحید عملی که تا الان ده قسمتش روی سایته رو به عنوان یک دوره ببینن و شروع کنن به گوش دادنشون
*از خدواند بپرسید
راستش این جمله هنوز برام جانیوفتاده بعضی اوقات این کارو میکنم اما فقط بعضی اوقات . مثلا میپرسم خدایا اینو چیکارش خدایا الان چیکارکنم و…. اما خیلی دوست دارم این پرسیدنه زیادو زیادتر بشه جوری که بیشتر چیزارو از خدا بپرسم
خدایا خودت هدایتم کن
هرموقع به الهاماتی که به استاد میشه فکرمیکنم این درخواست در من شکل میگیره که منم میخوام ازاین جور هدایت ها از این جور صحبت کردن ها باخدا .و بعد استاد میگن:
به اندازه ای که تو دربرابرخداوندمتواضع هستی به همان اندازه اجر وقربت درمیان مردم بالاتره و به همان اندازه الهامات را دریافت میکنی
خدایا خودت کمکم کن که بتونم توحیدی تر قدم بردارم بتونم بیشتر ازت بپرسم و بیشتر باهات حرف بزنم و الهاماتت رو واضح تر بشنوم
خدایا شکرت که اینقدر به استاد عزیزم واضح الهام میشه اینقدر استاد قشنگ صحبت های خداوند رو میشنوه و مهم تراز همه بهشون عمل میکنه . سمینارهایی که پر میشدن اون هم بدون تبلیغ،داستان مهاجرتتون،بحث های مالی که کجا ملک بخری؟ کی اینو بخری ؟کی اونو بخری و ……
فقط میتونم بگم خدایاشکرت خدایاشکرت
خدایا کمکم کن که یادم باشه هر چی دارم از آنِ توست و تو به من دادی
*همیشه خودتو محتاج و وابسته به خداوند بدون
یکی از بهترین مثال هادر زمینه توحید وشرک مثال حضرت یوسف هست
حضرت یوسف در زندان به یکی از دوستانش که میخواست آزاد بشه گفت برو به عزیزمصر درباره ی من بگو درواقع حضرت یوسف نسبت به خداوند شرک ورزید و قدرت را به عوامل بیرونی دادکه به خاطر همین 15 سال در زندان بود و دوستش 15 سال به کلی فراموش کرده بود که حضرت یوسف چه چیزی بهش گفته بود
ما محتاج هیچ کسی جز خدواند نیستیم اگه به عوامل بیرونی قدرت بدیم این یعنی شرک
*یادت باشه که چه کسی داره کارها رو انجام میده
پس غرو نداشته باش
اینو به خودم میگم که رزا هی مَنم مَنم نکن،غرور نداشته باش،متواضع و تسلیم باش در برابر خدواندو یادت باشه تمام کارهایی که تاالان کردی تمام کارها رو خداوند برات انجام داده
استاد عزیزم شما الگوی بسیار عالی هستین به عنوان فردی که مسیر توحیدی رو پیش گرفته
چه قدر زندگی شما زیباست چه قدر توحید رو میشه در تک تک ثانیه های زندگی شما دید
تحسینتون میکنم خداروشکر که الگویی مثل شمادارم
خرید پرادایس که توی یکی دو روز انجام شد و همون چیزی که از خدا میخواستیت وحتی بهتر ازاون.
خداروشکر بابت زندگی فوقالعاده و آرامی که دارید،بابت آزادی مکانی و زمانی و مالی که دارید
خداروشکر بابت همه ی این ها
خیلی خیلی دوستون دارم استاد عزیزم
در پناه خداوند متعال و مهربان همیشه شاد و تندرست باشید
سلام به دوستان و استاد عزیز
من فایل امروز گوش کردم و قلبم بهم گفت برای پیاده سازی این نگاه توحید عملی بهتر است اول به سوالات شما در این بخش پاسخ میدهم بلکه بتوانم منطق این روش بهتر به یاد بیارم. استاد واقعا این فایل خیلی بموقع رسید. چون مرحله ای از زندگیم هستم که تماما الهام خواندن و عمل کردن به دوره عزت نفس هم از زبان دوستان سایت و هم از درون خودم برام میاد. استاد من هر جا در زندگیم که با خیال راحت و ارامش بیشتری کارها به خدا سپردم نتایج راهم سریعتر و راحت تر دریافت کردم.
کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
به عنوان مثال برای قبولی دکترا میگفتم من تلاش میکنم اگرم امسال نشد مهم نیست باز سال بعد تلاش میکنم. مطمینم بالاخره درست میشه. بعد معجزه خدارو دیدم و دریک دانشگاه خوب تهران که اصلا بهش فکررنمیکردم چون همه میگفتند پارتی بازیه قبول شدم. استاد مورد دیگر هیات علمی شدن من بود خیلی از دوستانی که بامن فارغ التحصیل شدند بخاطر باور پارتی بازی اینا وسط کار ادامه نداند. اما من از هر نظر رزومه بهتر کردم و مرتب اقدام میکردم.
هیچ فرصتی از دست نمیدادم اما همش دوست داشتم استان خودم باشم یادمه بابام با من شوخی میکرد میگفت یک دانشگاه میخوای دم در خونه برات بزنیم بری همینجا. الان استاد دانشگام دقیقا بهم خیلی نزدیک است و دانشگاه دولتی هم هست. در زمینه سلامتی یک زمانی بدترین شرایط درمان پذیرفتم گفتم خدا اگر تو میخوای باشه بعد رفتم دکتر، بهم گفت با دارو درمان میشی. تضاد سلامتی باعث شد که من الان چهارسالی میشه بدنسازی کار میکنم و کاملا سالم شدم. الان هدفم بالاتر رفته میگم پرانرژی باشد و به صورت طببعی بدون قرص سالم باشم. اول برای خرید دوره سلامتی مقاومت داشتم چون میگفتم چطور توی خونه پیادش کنم. بعد به خودم گفتم ازاده تو هنوز پول خریدشم برات جور نیست اول پول جورکن بخر بعد یواش یواش شرایط اجراشم جور میشه. کمتر یک ماه خریدمش و الان دنبال گرفتن ازمایشات هستم. گفتم ماه رمضان در راهه میتونم با شروع اون ماه کار شروع کنم. چون همه محل کارم چیزی نمیخورند برای من راحت تر هست.
کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
استاد من قبلا خونه خریدم برادرم خیلی بهم تو گشتن و خرید خونه کمک کرد. دوسال پیش برادرم مهاجرت کرد کانادا. من میخواستم ماشین عوض کنم. اول حسم بد شد که حالا کی کمکم کنه. به خودم گفتم خدا ادم میفرسته همه ادم ها میتونند جای برادرم باشند و شرایط خرید برام جور کنند. اول خدا فراوانی ماشین بهم نشون داد. بعد خیلی راحت در مدت دو هفته ماشینی که میخواستم خریدم. تازه داخل ماشین امکانات خوبی هم داشت.
کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛ همون مسیله سلامتی و اینا بود.
در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟ بنظرم در زمینه روابط خیلی اینجوری هستم. در زمینه روابط و عزت نفس باز جا کار دارم که اون رابطه قشنگ با خودم و خدا بسازم و بهش اعتماد کنم. این فایل شما و اینکه در مورد نحوه صحبتتان با خدا گفتید بنظرم خیلی میتونه در این زمینه برای من کارگشا و راهگشا باشه. دوره عزت نفس و روابط دارم اما هنوز این دوره ها در من کامل نهادینه نشده و به اندازه ای که نهادینه شده راهگشاهم بوده است و روابط من تا سطح بالایی عوض کرده است.
استاد بخاطر باور نابرده رنج گنج میسر نمیشود و اینکه فکر میکنم سنم داره بالا میرود میخوام خودم دست به کار بشوم و کاری کنم و نمیتونم کامل به خدا بسپارم. اون رابطه فوق العاده بین خودم و خدا هنوز کامل شکل نگرفته مرتب میخوام خودم کاری کنم و تا الان نتیجه که میخوام نداشنم
به نام الله یکتا
سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان الهی
قبل از اینکه من فایل توحید عملی 10 رو ببینم هدایت شدم به شعری که وقتی فایل توحید عملی 10 رو دیدم فقط اشک ریختم از هدایت های خداوند . که چندین سال پیش خداوند از زبان یکی از بنده هاش شعری بگه و سالهای بعد یک شخص دیگه به اسم استاد عباسمنش بیاد یک فایل درست کنه که دقیقا این شعر و این فایل برای هم باشن و من هر دوتارو ببینم و بیام در سایت قرارش بدم . من به نظرم این شعر تکمیل کننده این فایل هست و از خداوند مهربان میخوام که این شعر رو قبل یا بعد این فایل قرار بده که وقتی بنده هاش هدایت شدن و اول کلیپ رو دیدن ، بعد این شعر رو بخونن تا ایمانشون قوی تر بشه و ببینن که خداوند چجور داره همه چیز رو به سمت هم هدایت میکنه . چون وقتی در قسمت نظرات باشه ممکنه همه نبیننش .
من به نظرم وقتی استاد هم این شعر رو اگر برای اولین بار باشه که میخونه ، اشک از چشم هاشون سرازیر میشه .
دوستان عزیزم خواهشا این شعر رو چندین بار بخونید تا متوجه کلمات و منظور شاعر بشید و ببینید در وجودتون چه تغییراتی ایجاد میکنه.
عاشق همتونم عزیزای دلم
مست مستم لیک مستی دیگرم
امشب از هر شب به تو عاشق ترم
راست گویم یک رگم هوشیار نیست
مستم اما جام و می در کار نیست
مست عشقم ، مست شوقم ، مست دوست
مست معشوقی که عالم مست اوست
نیمه شبها سیر عالم کردهام
رو به ارواح مکرم کردهام
نغمهی مرغ شبم پر میدهد
سیر دیگر ، حال دیگر میدهد
ساقیم پیمانه را لبریز کرد
بادهی خود را شرار انگیز کرد
حالت مستی و مدهوشی خوش است
و از همه عالم ، فراموشی خوش است
مستی ما گر ندانی دور نیست
بادهی ما زادهی انگور نیست
ای حریفان جام من جام من است
و اندرین پیمانه ، پیمان من است
چیست پیمان؟ نغمهی “قالوا بلا”
میزند هر لحظه در گوشم صلا
دوستان عزیزم اینجا به آیه شریفه 172 سوره اعراف اشاره داره به این معنی که : و به یاد آر هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم ذرّیّه آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلی، ما گواهی دهیم.
یعنی پیمان گرفتن خدا و بلی گفتن انسان
و در مصرع بعد هم “صلا ” به معنی آواز دادن یا صدا زدن هست .
به نظر اینجا این معنی رو میده که خدا هی در گوش بندهاش میگه فقط منم خدای تو . این قانون هست . یادت نره که تو پیمان دادی به من ، عهد کردی که فقط من رو بپرستی و فقط از من کمک بخوای . بنده عزیزم قولمون سر جاش باشه ها . تو کار خودتو انجام بده بقیش با من . فقط جان من نترسی ها . به کسی غیر من پناه نبریا .
کای تو! در پیمان من هشیار باش
خواب خرگوشی بنه بیدار باش
بند بگسل نغمه زن پر باز کن
این قفس را بشکن و پرواز کن
این ندا هر شب مرا مستی دهد
زندگانی بخشد و هستی دهد
هاتفی گوید مرا در بیت بیت
ای قلم زن “ما رمیت اذ رمیت”
ما قلم را در کفت جان میدهیم
ما به شعرت نور عرفان میدهیم
گر تو را شوری بود از سوی ماست
طاق نه محراب تو ابروی ماست
ما به جامت شربت جان ریختیم
ما به شعرت شور عرفان ریختیم
روشنیها از چراغ عشق ماست
بر کسی تابد که داغ عشق ماست
دوستان این نور مهتاب از کجاست؟
در تن من جان بیتاب از کجاست؟
در سکوت شب دلم پر میزند
دست یاری حلقه بر در میزند
شب بر آرم ناله در کوی سکوت
عالمی دارد هیاهوی سکوت
برگها در ذکر و گلها در نماز
مرغ شب حق حق زنان گرم نیاز
بال بگشاید ز هم شهباز من
میرود تا بیکران پرواز من
از چراغ آسمانها روشنم
پر فروغ از نور باران تنم
روشنان آسمانی در عبور
نور و نور و نور و نور و نور و نور
میرسم آنجا که غیر از یار نیست
و از تجلی قدرت دیدار نیست
بهر دیدن چشم دیگر بایدت
دیدهای ز این دیده بهتر بایدت
چشم سر ، بینندهی دلدار نیست
عشق را با جان حیوان کار نیست
چشم ظاهر در بهایم نیز هست
کوششی کن چشم دل آور به دست
باغبان را در گلاب و گل ببین
ذکر او در نغمهی بلبل ببین
عشق او در واژهها جان میدمد
در کلامم نور عرفان میدمد
طبع خاموشم سخن پرداز از اوست
بال از او نیرو از او پرواز از اوست
عقلها ز اندیشهاش دیوانه است
شمع او را عالمی پروانه است
دیدهی خلقت همه حیران اوست
کاروان عقل سرگردان اوست
در حریم عزت حی ودود
آفتاب و ماه و هستی در سجود
یک تجلی عقل را مجنون کند
وای اگر از پرده سر بیرون کند
گه تجلی آتشم بر جان زند
جان من فریاد ده فرمان زند
آری آری میتوان موسی شدن
با شفای روح خود عیسی شدن
روح میگوید اگر چه خاکیم
من زمینی نیستم ، افلاکیم
راه هموار است ، رهرو نیستم
بی سبب در هر قدم میایستم
هر زمان آن حالت دلخواه نیست
جان روشن ، گاه هست و گاه نیست
تشنه کامم لیک دریا در من است
گر شفا خواهم مسیحا در من است
باغ هست و ما به خاری دلخوشیم
نور هست و ما به ناری دلخوشیم
دعوت حق گویدم بشتاب سخت
تا بتازد بر سرت خورشید بخت
از “نفخت فیه من روحی” نگر
تا کجا پر میشکد روح بشر
گر شوی موسی ، عصا در دست تو است
خود مسیحا شو شفا در دست تو است
طور سینا سینهی پاک شماست
مستی هر باده از تاک شماست
از شجر آوازها را بشنوی
زنده شو تا رازها را بشنوی
وادی ایمن درون جان تو است
کشتن فرعون ، در فرمان تو است
پاک شو ، پر نور شو ، موسی تویی
جان خود را زنده کن ، عیسی تویی
غرق کن فرعون نفس خویش را
محو کن فکر خطا اندیش را
ساقیا آن می که جان سوزد کجاست؟
نور حق را در دل افروزد کجاست؟
مایهی آرام جان خسته کو؟
از شرابی مستی پیوسته کو؟
بار الها! بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش
عاشق بزم توام ، راهم بده
عقل روشن ، جان آگاهم بده
خدای عزیزم سپاسگزار تو هستم که من رو هدایت کردی به سمت توحید عملی 10 و این شعر ، تا باز هم ایمانم قوی تر شه که تویی که هر ثانیه داری همه چیز رو در بهترین زمان و بهترین مکان هدایت میکنی .
عزیزای دلم : دوستتون دارم و همتون رو به دستان مهربان الله یکتا میسپارم .إن شاءالله خداوند در این سال جدید بالاترین عیدی و کادو که خودش هست رو به همه ما عطا کنه .
سلام استاد جان توحیدی من
خداروشکر که در زمانه ای هستم که استادی مثل شما به من توحید رو فهموند
چقدر خوشحال میشم وقتی فایل های توحید عملی رو میبینم خدا میدونه
دوروزه دارم به این مطلب فکر میکنم که کجا توحیدی عمل کردم و نتیجه باز شدن درهای توسط خدای مهربانم بوده و کجاها شرک ورزیدم و چوبش رو هم خوردم….
از اونجایی که همه ی مثال های من به بچه هام برمیگرده بهتر دیدم این مورد رو هم از این داستان بچه هام بگم️
زمانی که بچه ی اولم رو باردار شدم ،زندگیم در تمام جنبه ها متشنج بود و هیچ رنگ و بویی از توحید توی زندگیم وجود نداشت و همش چشمم به فلان دکتر و فلان بیمارستان بود که اگه الان تو فلان بیمارستان و توسط فلان دکتر عمل نشم قراره یه اتفاق وحشتناک رخ بده و طبق قوانین ثابت جهان با احساس بد اتفاقا بدتری رو وارد زندگیم میکردم از تصادف وحشتناک تا اخراج و بی پولی بگیر تا روابط به شدت متشنج با همسرم و اطرافیان که لحظه به لحظه ی بارداری رو برای من استرس زا و تلخ کرده بود…اون روزا خودم رو سخت کرده بودم برای سختی ها و با اصرار به اینکه حتما فلان بیمارستان خصوصی توسط فلان دکتر باید عمل شم خودمون رو زیر بار قرض و بدهکاری بردیم و مادرشدن من عجین شده بود با احساس بدبختی و سرافکندگی و بی عرضگی و تمام احساسات بد جهان….اما یکم که با فایل های شما آشنا شدم و جسته و گریخته شروع کردم به تغییر افکارم اوضاع موقع بارداری دومم کمی بهتر از قبل شد، اما نه خیلی هنوز همون سخت بودن برای سختی ها بود و یاد نگرفته بودم خودم رو به خدا بسپرم خودش ردیف میکنه و همش اصرار داشتم که خودم میدونم باید چیکار کنم حتی تاریخ زایمان رفتم خودم مشخص کردم در صورتی که کوچکترین نشانه از اینکه اون بچه بخواد به دنیا بیاد نبود و من خودم رفتم عمل سزارین انجام دادم و چقدر سخت گذشت ماه اول به دنیا اومدن پسرم چون یاد نگرفته بودم آرام و صبور باشم و از مسیر لذت ببرم و خدا خودش همه پلن هارو میچینه و چقدر هم خوب میچینه…اما داستان بارداری سومم زمین تا آسمون فرق داشت با دوتای اول …دیگه بعد از سه سال بی وقفه با شما بودن و گوش کردن به حرفها و آموزش های شما و از وقتی که سعی کردم نگاهم رو از اطرافیان و از فلان دکتر متخصص و فلان بیمارستان خوب بردارم و چشم دلم رو بدوزم به الهامات خدا ورق برگشت کلا ،چنان بارداری راحت و امنی داشتم و چنان لذتی بردم از تک تک روزهاش که اندازه نداره ،همون اوایل بارداری یک بار رفتم دکتر که تایید کنه باردارم و بعدش طبق یک الهامی که بهم گفته شد این باب شدن اینکه حتما باید بیست روز یکبار بری دکتر چک کنه ماهی یه سونو بدی هر روز دکتر باشی هیچی به جز استرس برات نداره بشین خونه و خودت و بچه ات رو بسپر به خدا خودش بزرگترین نگهدارنده هاست اگر قرار باشه بچه سالم باشه و به دنیا بیاد خودش این کارو میکنه و اگر هم قرار باشه هر اتفاقی براتون بیفته بازم خیری توش هست و از سمت خداست و من توی کل نه ماه بارداریم فقط یک بار اولین ماه و یک بار آخرین ماه رفتم دکتر که اونم آنقدر دکتر بهم استرس داد که پشیمون شدم از مراجعه …اما من که بیخیال از همه کس و همه جا فقط خودم و به دستای خدا سپرده بودم یک روز صبح پاییزی قشنگ با یک رویای صادقه خدا بهم گفت همین امروز پاشو برو بیمارستان ،من گفتم نامه بستری از هیچ دکتری ندارم نمیتونم برم ،خودش بهم گفت تو پاشو برو بیمارستان نامه نمیخواد فقط برو ، صبح زود با بچه ها و همسرم راهی بیمارستان به سمت رشت شدیم که وقت زایمان بگیریم و همونجا که منو معاینه کردن گفتن خانوووووم تو چقدر ریلکسی بچه باید همین الان به دنیا بیاد پاشو برو بستری ،ذهنم داشت شلوغش میکرد که نه نمیخواد تو ساک بچه رو نیاوردی،همراه خانوم نداری بعد از زایمان پیشت بمونه و بچه ها چی میشن هیچکی هنوز نیومده پیششون بمونه و از این حرفا اما دلم گفت برو که خدا هواتو داره خدا شاهده در عرض یک ساعت در حالی که فقط خدا و بچه هام و همسرم باهام بودن رفتم عمل شدم و پسرم رو به دنیا آوردم که اگر نمیرفتم و اون رویا رو جدی نمیگرفتم حتما عواقب بدی در انتظام بود و از اون طرف هم بچه هام پیش همسرم بودن و کلی دوست تو بیمارستان پیدا کرده بودن و کلی خدا هواشونو داشت…. هرکسی سزارین کرده میدونه بعد از اینکه اثر بیهوشی و بی حسی از بدن میره چه دردی میکشه مادر اما من مدام میگفتم تو میتونی فاطمه خدا با توعه و همش جملات تاکیدی که آرومم میکرد و میگفتم و جالبه اون درد شدید به طرز عجیبی برام قابل تحمل بود و خدا هیچوقت تنهام نگذاشت و پلن هارو چیده بود چون تا حدود شش ساعت بعد از عمل که مادرم تونست خودشو از کرج برسونه پیشم بچم تو بخش مراقبت های ویژه بود و شش ساعت خیلیه چون نوزاد رو همزمان میارن پیش مادرش اما کار منو خدا داشت پیش میبرد و هیچ وقت هم هیچ دکتر و پرستاری نگفت چرا بچم شش ساعت اونجا بود چون همه چیزش عالی و نرمال بود ولی من خودم میدونستم چون خدا داره کارمو پیش میبره اگر هم زمان با من میومد تو اتاق پرستاری که من حتی نمیتونستم تکون بخورم و بهش شیر بدم چه برسه به عوض کردن پوشک و …. هم زمان که مادرم رسید دیدم یک ساک خوشگل از لباس بچگونه و تمام احتیاجات نوزاد و یه پتوی خوشگل همراهش آورده و جالبه که من هیچ چیزی حتی یک چوب کبریت تهیه نکرده بودم برای بچه اما مادرم خودش از چند وقت قبل همه چیزو بدون اینکه به من بگه آماده کرده بود و همزمان که مادرم از رسید بیمارستان گفتن همراه ولمزیاری بیاد به بچه لباس بپوشونه …و و جالبه همه اون بیمارستان رو به اسم کشتارگاه میشناسن، ولی من از همون اول به خودم گفتم این نظر بقیه هست من مدارم و فرکانسم فرق داره و من توکلم به خدا هست پس کارام عالی پیش میره و اون کارای منو پیش میبره و همینطور هم شد و من زیر دست بهترین دکتر شهر جراحی شدم و چه عمل خوبی بود با اینکه همه منو از سزارین سوم میترسوندن ولی من ته قلبم امیدم به خدا بود و هیچ مشکلی برام پیش نیومد و در یک بیمارستان دولتی با بهترین و پرستاران و دکترا عمل شدم بدون اینکه حتی بشناسمشون یا مثل دفعه های قبل تحقیق کرده باشم راجع بهشون حتی با اینکه بیمه ی خاصی هم نبودیم از مبلغ نه میلیون تومان زایمان فقط سی هزارتومان پرداخت کردیم و مرد صندوق دار فقط گفته بود شامل تخفیف شدید حتی نفهمیدیم چرا …هنوزم که یاد این تجربه میفتم اشک تو چشمام جمع میشه و خوشحال میشم که اون صبح روز جهانی کودک حرف خدا رو گوش کردم و رفتم بیمارستان…
پروردگار بزرگ من بدون اجازه تو هیچ برگی از درخت نمیفته پایین پس من کی باشم که بخوام نگران یک روز بعدم یا حتی یک لحظه ی بعدم باشم یا بخوام برای فلان دستآوردم مغرور بشم که من کردم معلومه که همه کارهای زندگی منو تو پیش میبری حتی همین بچه ها رو هم من از خودم نمیدونم فقط به چشم مهمان بهشون نگاه میکنم که چند صباحی امانت داریشونو سپردی ه من و بعدش قراره هرکدوم برن سراغ مسیر خودشون و من نباید به خاطر وجودشون مغرور بشم ، تنها کاری که باید بکنم اینه که خودم رو به دستان قدرتمند و مهربانت بسپرم و بندگی تو بکنم و تو هم کارامو پیش ببری اونم به آسان ترین و شیرین ترین شکل ممکن..
استاد عزیزم چقدر اشک های که پایان این فایل ریختم رو دوست داشتم چقدر سبک شدم چقدر روحم جلا پیدا کرد از صمیم قلب از شما سپاسگزارم که توحید رو نشون من دادید امیدوارم هرکجا هستید سلامت باشید در پناه خدا.
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه دوستای بهشتیم
تو کامنتم میخوام از توحیدی که خدا کمک کرد و
یه کم یاد گرفتم بنویسم .
اگه یک سال ونیم پیش میگفتن بیا و از خدا بگو و بنویس
میگفتم خدا بزرگه و قدرتمنده
به هر کی بخواد قدرت میده
به هرکی بخواد ثروت میده
خلاصه توزندگیت خدا باید برات روی خوش بخواد
و هراتفاق وتضادی هم می دیدم زورکی و بادلخوری و زبانا میگفتم وخدایا شکرت
سرنوشت ماهم این جوری بوده
خودت این جوری صلاح دیدی و خواستی
راضیم به رضای خودت ولی باحرص میگفتم ……
بی عرضگی خودمم گردن خدا مینداختم
بلههههههه چقدر شرک !!!!
خدا باید بخواد باور غلطی که با سیستم بودن خدا و درک جزیی از قانون توسط خودخدا وآگاهی های استاد تا الان تونستم تازه هضمش کنم که هرچی خودم بخوام خدا هدایتم میکنه به سمتش چه خوب چه بد .
استاد یک سال ونیم هست که من تازه دارم با خدا عین آدمیزاد حرف میزنم و میگم و می نویسم
فاطمه ای که 33سال با غرور نماز میخوند و طلبکارانه با خدا حرف میزد
داد میزد سر این خدای مهربون
بلد نبود رو خودش کار کنه
زندگی شو و نداشته هاشو میدید و آه حسرت میکشید
که چرا خدا برا من نمیخواد !!!
الان داره تو دفترش از نعمت هایی می نویسه که سالهاس بوده و نمیدیده
چقدر بزرگی خدایا
تو خیلی راحت میتونستی بنده ناسپاسی چون من رو نابود کنی
اما دستمو گرفتی
خدایا چک ولگدهایی که براساس قانون جهانت نوش جان کردم و خسته شدم و مستاصل شدم و اعتراف کردم که من
دیگه بریدم پس خدایا کجای زندگی منی ؟
همون جا که تسلیم شدم
منو هدایت کردی به این بهشت واین استاد .
آره استاد توحیدی و عزیزم
توحید کار خودش میکنه
خدا خودش کلی آدمو از زندگی من حذف کرد و دور کرد بدون اینکه من زور بزنم .
خدا خودش خیلی جاها بجای من حرف میزنه و من سکوت میکنم .
خدا نعمت ها وثروتهایی از خزانه غیبی خودش وارد زندگیم میکنه بی منت که اصلا منطق وعقلم حیرون می مونه
من از خدایی که سالها تو ذهنم از دستش عصبی بودم و بی عدالت میدونستم
رسیدم به خدایی که بهم لبخند میزنه
دنیا دنیا به قلبم با نشونه ها وهدایت هاش عشق میده
حالا من که خودمو لایق حرف زدن با خدا هم نمیدونستم دارم این روزها بهتر و آرومتر باهاش گفتگو میکنم
اشتباه میکنم و پناه میبرم به آغوش خودش که پراز مهر ومحبته .
خدایی که منو با بنده های دیگه مقایسه نمیکنه وهمین طور می پذیره
نیاز نیست واسطه ای رو برای حرف زدن باهاش قرار بدم .
خدایی که درگاهش همیشه بازه
میگه خواسته تو فقط بگو وبسپار به من
من بلدم خدایی کنم
حتی میگه زحمت نکش و به چه جوریش فکر نکن و درگیر نباش
برو حال کن
لذت ببر
عشق کن و تو کل کن و احساس تو خوب کن
رو خودت کار کن که فقط قدرت رو از منه خدا بدونی
یاد بگیر بی خیال باشی و بتونی اعراض کنی
یادبگیر شکرگزار داشته هات باشی و به این همه زیبایی که آفریدم توجه کنی
ایمان بیار به منه خدا که
خوب میتونم ناممکن هارو ممکن کنم
خدایی که سالها جلوش قد علم میکردم و میگفتم من میتونم من می تونم
این مدت بارها گفتم خدایا من نمیدونم ها
من نمی تونم ها
من چیکاره ام آخه
وقتی تو هستی خیالم راحته و با تسلیم شدن من راهکارها وهدایت هاش از راه میان ، بارها گفتم که منشا این اتفاقات خودتی و بهم توفیق شکرگزاری داده
که اگه ذره ای از خودم دونستم قشنگ متوقف شدم و جاده خاکی رو نشونم داده.
همین خدا تو خواب تو سفر تو پیاده روی
تو بازی با بچه ام حتی تو خرید کردن از زبان بقیه آدمها هدایتم میکنه .
دلم قرص میشه که خوب حواسش هست .
خوب داره از من حمایت میکنه
خوب داره خودش تاییدم میکنه
خوب داره برام تو رفاقت سنگ تموم میذاره
خدایی که اگه بهش ایمان بیاری راضیت میکنه
خدایا من نمیتونم از بزرگی و مهربونیت بنویسم وبگم از بس که عشقی .
با اینکه من بهت شرک داشتم
من قدرت رو به بقیه میدادم
بازم برام خدایی کردی .
هر جا اومدم خودی نشون بدم گند زدم
هشت سال دست از سر بچه خودم برنداشتم و هراشتباهی میکردم میگفتم
دارم تربیت میکنم و همون روزها هم جهان با چکولگدهاش داشت به من سخت میگرفت تا ادبم کنه .
تازه اینجا یادگرفتم که آخه فاطمه تو کی هستی چه قدرتی داری که دم از تربیت بزنی ..
بسپار به اونی که لایقشه
بسپار به خدایی که شایسته ی پرستشه .
وقتی با مقاومت زیاد کم کم دارم اینکارو میکنم دارم میبینم
خدا هزاران برابر بهتر ومهربان تر از من داره تربیت میکنه
فرصت رشد بهش میده
حتی هدایتش میکنه
کاری که منه مادر نمیتونستم اما اون خوب داره انجام میده
من باید هزاران ساعت دوره میدیدم تا اعتماد به نفس یاد بچه هام بدم اما زمانی که تسلیم میشم که بی تاثیرم همین خدا وارد عمل میشه و هزاران برابر بیشترازمن
وقت میذاره برا بچه هام ..
خدایی که تو این بهشت بهم حتی قدرت و فرصت کامنت نوشتن میده .
یه اتاق شخصی میده و
استادی تو مسیر هدایتیم قرارمیده که هربار میام ازش بنویسم واژه کم میارم
چشام اشکی میشه وصف ناپذیر میشم
قلبم پراز مهربونی میشه
یاد میگیرم تو هرلحظه از زندگیش
کناردستش خدارو باور داره .
خدایی که قادرمطلق هست
عشق وعشق وعشق میده وهمین کافیه .
سپاسگزارم استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
عاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
به نام هدایت الله
سلام و درود بیکران به خواهر خوبم توحیدی وارزشمند وفعال ومادر نمونه همچون محمد حسن دوست داشتنی
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی و چقدر لذت بردم از این همه زیبایی و جذابیت شما از نوشتن همچین کامنتی که در نوع خودش بینظیر بود
خیلی وقته به خاطر کار کرد محصولات لایق کامنت نوشتن دوستان خوبی همچون شما ورسول جان نداشتم
آنقدر کامنت شما تاثیر گذار بود که خودم رو متعهد کردم که برای شما کامنت بزارم چون شما بهترین وچقدر قابل تحسین هستید
بهت تبریک میگم فاطمه جان که اینقدر خوب وعالی قانون رو بلدی واجرا میکنی چون این نوشتن شما اصل واساس هدایت وتوحیدی تر شما را میشود حس کرد
بهترین ها را برای شما بانو مهربان آرزومندم دلم برای رسول جان خیلی تنگ شده هر کجا هستید شاد وسلامت وثروتمند باشید انشاالله
سلام به فاطمه و رسول عزیز
چقد کامنتتون زیبا بود مخصوصا جایی که به خودتون و فرزندتان سخت گرفتید برا تربیت
دقیقا اتفاقی که بر ا من پیش میرفت من هممیخواستم بچه ام با اعتماد بنفس باشه بچه امبا احساس لیاقت فتق العاده باشه و سختگیری ها بر خودم و او داشتم ولی دیدم وقتی رها کردم اون احساس لیاقت و اعتماد بنفس خودش یواش یواش ایجاد میشه نمیخاد با زور و فشار بهش یاد بدیم .
سلام ب فاطمه ای ک از بهشتی که ساخته داره برامون حرف میزنه
میدونم ک میدونی چقدر فوقالعاده ای
میدونم ک میدونی چقدر بی نظیری با این اگاهی هایی ک از خداوند دریافت کردی و روح مارو با خوندنش پرنور میکنی ….
میدونی امروز قلبم پراز وجود خداوند شده اصن چجور باید ازش بگم ک چطوری منه بنده شرک ورزشو اهل خودشو اسمونا کرده …خدایی ک باهام با دست های عزیزش روی زمین حرف میزنه و اسمونیم میکنه
آخ از این اگاهی هات
اشتباه میکنم و پناه میبرم به آغوش خودش که پراز مهر ومحبته .
خدایی که منو با بنده های دیگه مقایسه نمیکنه وهمین طور می پذیره
نیاز نیست واسطه ای رو برای حرف زدن باهاش قرار بدم .
خدایی که درگاهش همیشه بازه
میگه خواسته تو فقط بگو وبسپار به من
من بلدم خدایی کنم
حتی میگه زحمت نکش و به چه جوریش فکر نکن و درگیر نباش
برو حال کن
لذت ببر
عشق کن و تو کل کن و احساس تو خوب کن
رو خودت کار کن که فقط قدرت رو از منه خدا بدونی
یاد بگیر بی خیال باشی و بتونی اعراض کنی
یادبگیر شکرگزار داشته هات باشی و به این همه زیبایی که آفریدم توجه کنی
ایمان بیار به منه خدا که
خوب میتونم ناممکن هارو ممکن کنم)
منی ک سالهاست ب ضمن خودم تو مسیرم ولی تا خدارو پیدا کردم طول کشید من داشتم اماده میشدم برای این روز ها ک با وجود هر اشتباهی ام ک کردم بازم بیام در درگاهت و قلبم مطمئن باشه ک تو درو براش باز گذاشتی همیشه این در بازه من خودمو از تو دور میدیدم ک نمیومدم
فاطمه عزیزم میخوام بهت بگم تو گلی از گل های این سایت بهشتی هستی ک وقتی کامنت شما و رسول جانتون رو میخونم قلبم از زیبایی حرفاتون باز میشه.
دیروز پارچه ای ک از بازار سفارش دادم رو قرار شد برام تیپاکس کنن من گفتم قبلش بگن چقدر هزینه میشه کمی بعدفروشنده گفت ک ما خودمون حساب کردیم براتون همون لحظه گفتم خدایا این رزق امروزم از طرف تو بود سپاسگزارم از این لطفت.اینو از اون کامنت شما ک موقع بیرون اومدن یکی براتون درو باز کرد و شما اینو رزق امروزتون از خدواند دیدید و این جمله شما هم برای اون روز من،رزق بود ک دیروز منم تجربه کردم
سپاسگزار خداوندم ک وجود منو با این سایت بهشتی وصل کرده
فاطمه جانم ممنونم از وجودت تو این سایت.
میبوسمت :)