اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
(جالب هست این شعر مولوی هم دقیقا از بین یک سری اشعار او در مورد شیر وگرگ و روباه سر بر آورده که ظاهرا او هم مثل استاد به الهاماتش عمل کرده)
.
این چه سرّی هست که درک آن بس دشوار است، اما بسیار آسان
وقتی که در مدار نباشی، آماده نباشی، می شنوی اما در واقع نمی شنوی
حال اگر در مدار باشی، نگفته درک می کنی، نشنیده را می شنوی و می فهمی که؛
ایراد کار از همین ((من)) است.
راستی
این من چیست؟
این من اصلا کیست؟
.
.
.
.
.
.
حقیقت این است که تنها و تنها یک ((من)) حقیقت دارد و دیگر من ها مجاز است.
.
مهربانم این حرف ها و کلمات چقدر توهم آور و تفرقه برانگیز است
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندرو بیحرف میروید کلام
لپ کلام بسیار ساده است، اما وقتی شروع به توضیح می کنی در پیچدگی خودت را گم می کنی.
.
اگر ساده و در سطح ابتدایی به خودم بگویم ؛
خدا مثل پدری آگاه و دانا و با تجربه و گرم و سرد چشیده است که فرزندانی صالح تربیت کرده، در این میان فرزند کوچک که تازه از آب و بابا فارغ شده، اعلام وجود و اعلام فضل و دانایی می کند.
ادعا می کند که می تواند گلیم خودش را از آب بکشد، شروع به تلاش و تکاپو می کند و نمی خواهد که ادب کند و از وجود پدر بهره مند شود.
آری اینجاست که من می شود و در مجاز غرق می شود و بی بهره از حقیقت و اصل
وقتی که شروع به من گفتن می کند، شروع به غره شدن می کند شروع به سقوط می کند. و اغلب نخواهد فهمید
این همان شرکی است که بر خلاف طبیعت این جهان و نیروی خلاقه آن است
در هر شکلی که در مشیت او بود ترکیب وجودت را آراست.
آری این خدا اینگونه به دقت و حکمت تو را به این سرزمین تجربه آورده تا زندگی با او را تجربه کنی و فقط عبد باشی
تا او بتواند نعماتش را به تو ببخشد. همین
این خدا در نهایت عدالت در میان همه موجودات زمین، این کرامت و امانت و این اختیار را به تو داده تا تو هم مثلا او بشوی، شبیه پدرت
اما تو طغیان کردی و به او غره شدی.
…
… و اما نعمات آگاهی این فایل برایم
چهار ماه پیش بعد از طی یک روند تکاملی احساسی و فرکانسی تصمیمات جدی در زندگی گرفتم و خداوند هم برایم سنگ تمام گذاشت و نشانه ها، افراد و همزمانی ها رابرایم انجام داد، آنقدر همه چیز خوب پیش می رفت که برایم شگفت انگیز شده بود.
می خواستم و می شد
خیلی خوب هدایتها را دریافت می کردم و عمل می کردم
دستاوردهایی بی سابقه در زندگی داشتم
همه را او می داد، کاملا واضح بود
امان از غرور، امان از شرک
الآن که بهتر فکر می کنم در اوج قله یکی از خواسته ها، باد غرور به سرم خورد و من اصلا نمی فهمیدم، من اصلا حواسم نبود تا تمام اعتبار این موفقیت به ظاهر بزرگ را به او بدهم،
مغرور شدم و مشرک
امان از غرور، امان از شرک
این شیطان ذهن، چه بلاها که با این دو بر سر ابنای آدم نیاورد
دیگر بعد آن داستانهای ناخواسته ای رخ داد، با اینکه سعی می کردم تا تمرکزم را از آن بردارم اما باز دچارش بودم
تا جایی که این کد مخرب را فهمیدم، حسابی روند نزولی که نتیجه این فرکانس ویرانگر بود را لمس کردم.
خلاصه که تا بخواهم توجه ام را از از آن بردارم و دوباره به آن فرکانس پایداری که نتایج آسان بزرگ و شیرین را برایم به وجود می آورد برسم چند هفته ای طول کشید
این پس گردنی بود که خدا به من زد، دمش گرم، قربان دستش
یک درس بزرگی به من داد که خیلی برایم ارزشمند بود، الان که فکر می کنم، هیچ جور دیگری نمی توانستم این درس را بگیرم
درس توحید، درسی که مرا به این فایل رساند، مرا در مدار دیدن این فایل، در مدار درک و فهم این فایل قرار داده است.
واقعیت امر این بود که من نسبت به خانواده هنوز شرک زیادی داشتم که خدا با این تلنگر مرا به سوی وادی توحید کشاند،
خیلی سعی در راضی کردن تک تک آنها می کردم و احساس وابستگی به آنها داشتم.
خدارا شکر که با این اتفاقات به من فهماند که فقط باید به او تکیه کنم و همه اعتبار این دستاوردها و نعمات را به او بدهم و از او بدانم، مغرور و مشرک نشوم.
به لطف او این روزها بهتر او و نعماتش را درک می کنم و احساسات و فرکانسهای بهتر و بالاتری را تجربه می کنم، تقریبا از همان جنس فرکانسهای چهار ماه قبل، دیگر با آرامش و اطمینان بیشتری به پیش می روم و سعی می کنم تا بیشتر به یاد او باشم و از او مدد بگیرم.
این فایل مرا بیشتر آگاه کرد که خیلی باید مواظب غرور باشم.
یعنی بیشتر نعمات و الطاف او را به یاد بیاورم و در هر نعمتی او را ببینم و اعتبارش را به او بدهم
حرف های این فایل استاد مثل کلام و شعر سعدی، سهل و ممتنع است. ساده و در عین حال دشوار، دشوار از این رو که باید در تک تک رفتارها به آن عمل کرد تا نتایجی شبیه به استاد را گرفت. باید همیشه در مدار شنیدن الهامات بمانی، یعنی در هر لحظه کانون توجه ات و ذهنت را کنترل کنی، ذهن نجواگر را ساکت کنی به زیبایی ها توجه کنی تا در مدار شنیدن ندای قلبت قرار بگیری.
خوشا آنانکه الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
خدا به من اشتیاق سپاسگزاری واقعی و بی وقفه ای را بده تا در هر جایی به وجود تو خشنود باشم.
و به حضورت ببالم و شاد باشم.
تا در حضور بزرگترم بچگانه شاد باشم و هر چه که دلم میل آن می کند را از تو بخواهم و از تو ببینم.
چه عشقی رد وبدل میکنید با خدایت، حسودی ام شد، چه رابطه زیبایی، چقدر توحید در تک تک کلمات تون موج میزد. آرامش و توحید شالوده کامنت هاتون هست. خداروشکر بابت این ادراک و پیشرفت ها.
آری این خدا اینگونه به دقت و حکمت تو را به این سرزمین تجربه آورده تا زندگی با او را تجربه کنی و فقط عبد باشی
تا او بتواند نعماتش را به تو ببخشد. همین
این جملات طلایی ان نمیدونم چی بگم، احساس لیاقت موج میزنه، توحید، طریق بندگی کردن، تاج عزت انسان بودن، خالق بودن، واقعا او میگوید و شما می نویسی. ب قول شما درکش دشوار اما آسان است.
تبریک میگم خروج از شرک تون رو، اینکه یه شرک میورزی و بعدش خدا ی کوچولو گوشت رو می پیچونه و ب یادت میاره مسیر درست رو خیلی تجربه شیرینه، اون وقت قدر اون آگاهی بعد از لغزش رو میدونی و خیلی قدردانش هستی. البته ک برای من این خدا همیشه مهربان بوده و با نوازشی دست من رو گرفته و برده ب راه راست، بی انصافی عه اگر بگم چک زده باشتم، چون رافت و مهربانی اش همیشه شامل حالم بوده. میبینم این روزها ک چرخ زندگی ام چقدر با حضورش روان شده، چه همزمانی هایی رو بوجود میاره چه بندگانی رو برای من بسیج میکنه تا خواسته ام محقق بشه. خداروشکر ک مرا با خودش آشنا کرد.
این فایل برای همه ما تلنگری بود ک توحیدی را در عمل اجرا کنیم و ب شخصه ب آسانی و عزتمندانه واردش شدم و پرونده اش را بستم، خدا را دیدم در تک تک لحظاتش، تجربیاتی داشتم ک با هیچ چیز عوضش نمیکنم، خودم را شناختم از بعدی بالاتر.احساس لیاقتم را، عزتمندی ام را ب یادم آورد. خداروشکر برای هدایت مان ب این فایل.
لطفا بنویسید علی جان، بنویسید برایمان از توحید از او از لطف و رحمت هایش، خیلی تحسین برانگیز اید.خوشا ب سعادت تان.
ساده و در عین حال دشوار، دشوار از این رو که باید در تک تک رفتارها به آن عمل کرد تا نتایجی شبیه به استاد را گرفت. باید همیشه در مدار شنیدن الهامات بمانی، یعنی در هر لحظه کانون توجه ات و ذهنت را کنترل کنی، ذهن نجواگر را ساکت کنی به زیبایی ها توجه کنی تا در مدار شنیدن ندای قلبت قرار بگیری.
خوشحال شدم که دوباره صورت و سیرت زیبایت را ملاقات می کنم.
این حرف های عمیق تو نشان از درک خوبی می دهد که در این مسیر داری
ب شخصه ب آسانی و عزتمندانه واردش شدم و پرونده اش را بستم، خدا را دیدم در تک تک لحظاتش، تجربیاتی داشتم ک با هیچ چیز عوضش نمیکنم، خودم را شناختم از بعدی بالاتر. احساس لیاقتم را، عزتمندی ام را ب یادم آورد. خداروشکر برای هدایت مان ب این فایل.
کاملا درست است،
ما همه ارواح واحدی هستیم که از گستره نگاه خودمان این بودن را تجربه می کنیم و هر کدام بر اساس شاکله ذهنی خودمان هدایتها و نشانه ها را دریافت می کنیم.
دیشب خوابی را دیده بودم و آن نشانه ای بود که باید امروز من و تو با هم صحبت کنیم.
هر کدام از ما وارد مسیر یکتایی از عشق و درک و معرفت شدیم که مانند اثر انگشتمان یکتاست. این درک کلید دریافت هدایت ها از جانب خداست. چون تو می مانی و او، هیچ قالب و چارچوبی در کار نیست، تویی و هدایت هایی از جنس زبان درونت.
سه ماه پیش که آن تجربیاتمان را با هم به اشتراک گذاشته بودیم، خدا بود که فرکانسهای مشابه ما را در کنار یکدیگر قرار داد، اما من به دنبال ماجرا جویی بودم که جنس آن تجربه خودم در موقعیت های اجتماعی جدید بود، تجربه خودم در مذاکره و سنجش توانایی خودم در ارتباط با افراد، تجربه خودم در برابر افراد قوی تر و با تجربه تر و گرفتن امتیاز از آنها.
الآن که بهتر فکر می کنم همه اینها مرا وارد یک چالش فامیلی و خانوادگی کرد، یعنی این درخواست روح من برای بزرگتر شدن بود که مرا وارد آن مسیر کرد.
یاد این شعر عطار می افتم که می گوید
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
من هم وارد این ماجراجویی و چالش شدم که به لطف خدا دستاورد ها و غنایم ارزشمندی برایم داشت.
آن روزها به خوبی الآن اهمیت آن تضادها را و درسهای ارزشمندی که برای رشد من داشت درک نمی کردم، اگر آن چالش نبود، تضادی هم نبود، درسی هم نبود
هیچ بدی و شری وجود ندارد همه و همه خیر است اگر درست بنگریم.
بازنده درون یا ذهنیت محدود کننده ما است که می خواهد با بازی هایش و شلوغ کاری هایش بگوید که چقدر اوضاع نابسامان و سخت است اما برنده درون خوب می داند که این واکسنی است که شاید موجب مقداری تب شود اما در واقع برای ایمنی و قدرت بیشتر سودمند است.
این تجربه برایم بسیار ارزشمند است چون مرا از شرک به وادی توحید هدایت کرده است.
اتفاقا دیشب خدای خوب من یک درک بسیار ارزشمند را برای مسیر پیش رو به من داد و آن «داشتن ذهنیت برنده و مولد ثروت و نعمت و قدرت» است که استاد در جلسه چهارم قدم دوم خیلی بر آن تاکید دارد، یعنی من برای بازی و رفع احتیاجات و نیازمندی زندگی روزمره نباید به دنبال ثروت و نعمت و قدرت بروم، اصلا این در شأن من نیست، بلکه این باید وظیفه اصلی و الهی و انسانی من باشد، باید با این نگاه که من ثروت و نعمت و قدرت می خواهم چون من آدم به درد بخوری هستم، من آدمی هستم که لیاقت دست خدا بودن را دارد، من جانشین او هستم برای خلق و گسترش در این جهان، برای تاثیر گذاری و ایجاد تغییر
وقتی که این منطق ها را بهتر درک کردم به سراغ الگوی اصلی ام که پیامبر اسلام بود رفتم، چون این الگو را از کودکی برایم انتخاب کرده بودند.
با نگرش جدید به براشتی که از شخصیت پیامبر داشتم فکر کردم و راه و روش او در رسیدن به خواسته هایش را بررسی کردم و فکر کردم
متاسفانه در اکثر کتب و فیلم هایی که در دسترس است سعی شده که فقط یک جنبه الهی پیامبر را بولد کنند و جنبه انسانی اش را به کنار زدند، چیزی که استاد به خوبی آنرا درک کرد، که می تواند به این درستی از پیامبران الگو برداری کند و در زندگی اش به کار ببند.
می خواهم بگویم وقتی که ذهنیت قبلی خودم نسبت به الگویی که دیگران از شخصیت پیامبر در ذهنم ساختند را کنار زدم، به وضوح ذهنیت برنده ای را که اتفاقا دارای مهارت ها و قابلیت های بالایی هم هست درک کردم.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود، یک تاجر توانا و یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند. قدرت و اقتدار او همراه با صفات پسندیده و خلق و خوی گشاده اش، او را به یک رهبر کاریزماتیک و محبوب تبدیل کرد که مورد ستایش پیروانش بود. در حالی که در ذهن من (همان بازنده درون) از او یک چهره نرم، خاضع و احیانا التماس آلود مثل این ادا و اطوار هایی که در این زمانه در میان افراد مذهبی مرسوم است از پیامبر وجود داشت.
دیشب فهمیدم که شاید پیامبر خشونت و اجبار و خونریزی را نمی پسندید، اما ضعف و حقارت و ذلت برایش منفورتر بود و در برابر عهد شکنان بسیار جدی و مغرور و سخت گیر بود.
البته اینها هیچ جنبه شخصی نداشت بلکه جنبه عمومی و اجتماعی داشت تا درس قدرت را به همگی بدهد و نه درس ضعف و ترحم و مسامحه.
ناعمه جان سعی می کنم درک هایم را در یک کامنت مجزا که در جلسه چهارم می گذارم، اینجا برایت بگذارم تا هر دو بهتر این موضوع مولد بودن که استاد در باره اش صحبت می کند را درک کنیم
خیلی خوشحال می شوم که درک ها و تجربیات تو را هم بخوانم.
خدا را شاکرم که دوباره مرا با ایمانی استوارتر، در مدار خوبان و مومنانی چون تو قرار داد.
واقعیت داستان ذهن این است که همیشه میخواهد از شیطان فرمان ببرد و اگر نتوانم کنترلش کنم و با قیلوقال و ضعف و ترس هایی که ایجاد میکند کنترل اوضاع را از دست قلب من میگیرد.
ذهن بهطور پیشفرض بازنده درون است، ولی قلب برعکس پیشفرض آن برندهای درون است. یعنی هیچگاه این دو یکی نمیشوند، یکی آب است و دیگری روغن. آن چیزی که الان آن را بهتر درک میکنم موضوع اهمیت تغییر زمین بازی از بازنده به برنده است. چگونه؟ چطور؟
الان به شما میگویم؛
اول باید بدانی که این کار زمانبر است و نیازمند تفکر و تعمق.
یعنی ابتدا باید به پیشفرضهای ذهنت شک کنی، یعنی اگر قانون این جهان را که اصل بقای اصلح است خوب درک کنی، دیگر از موضع ترحم و ضعف نگاه نمیکنی، یا بهتر بگویم نقش بچه مثبت ماجرا را بازی نمیکنی، واضحتر بگویم دیگر نمیخواهی تو بچه ی خوب ماجرای زندگی دیگران باشی. یعنی اول از این قالب و چارچوبهای ذهن که ذاتاً ریشه در بازنده درون دارد آگاه شده و بیرون میآیی.
دیگر درگیر صلاح و مصلحتها نیستی.
صلاح تو تماماً در قدرت و اقتدار توست، همان قدرتی که از درون قلبت می جوشد.
صلاح و مصلحت تو در شجاعت، شهامت و نترسی توست
نه اینکه بخواهی با خوب جلوه دادن و مثبت نشاندادن، ضعفهای درونیات را توجیه کرده و بر آنها سرپوش بگذاری.
اگر از نگرش بازنده درون ذهن و تأثیراتش آگاه شوی درک می کنی که؛ اگر الگوهایی را که انتخاب کردی بهتر و بیشتر درک کنی و بشناسی خواهی فهمید که برداشت تو از آنها تماماً انتخابی و تماما از نگاه بازنده درونت بود. یعنی با دیدگاه محدودیت آنها را برای خودت تفسیر و توضیح دادی. این خصلت بازنده درون ذهن است که ظاهربین و سطحینگر است، نمیخواهد تعمق کند و جسورانه با تمام حقیقت روبهرو شود.
وقتی استاد درمورد پیامبر صحبت میکرد از نگاه برندهای درونش از پیامبر حرف میزد، درحالیکه من با دیدگاه بازنده درون پیامبر را در ذهن خود تجسم میکردم، با همان ویژگیهایی که خودم میخواستم نه آنکه واقعاً بود.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود و یک تاجر توانا، یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند بود، اقتدار و قدرتش او را به همراه صفات پسندیده و خلقوخوی گشاده به یک رهبر کاریزماتیک تبدیل کرده بود که مورد ستایش پیروانش بود. درحالیکه در ذهن من او را یک فردی روحانی و خدایی که محاسن بلندی داشت و همیشه بهنرمی سخن میگفت و همیشه خوش اخلاقی میکرد تصور میکردم، یا واضحتر بگویم این بازنده درونم، او را با یک چهره التماس آلود و خاضع در برابر مردم میدید، مثل این ادا و اطوار هایی که از جانب افراد مذهبی خیلی مرسوم شدهاست. چون خودم در کودکی و نوجوانی در این محافل به سر برده ام.
شاید خشونت و بیرحمی و سنگدلی را پیامبر نمی پسندید، اما از ضعف و حقارت و ذلت بیشتر متنفر بود.
کلمات و جملاتم این درک جدیدم از الگوها را خوب توجیه نمیکنند، فقط همینقدر بگویم که برداشت اشتباه من از الگوها اغلب به خاطر دیدگاه نادرست و محدود خودم است، از همان بازنده درونم.
وگرنه هیچچیزی با وقار تر و شکوهمندتر و با صلابتتر از ثروت و قدرت و امنیت و نعمت نیست.
این یعنی که باید از نگاه قدرت فراوانی به زندگی و تولید ثروت نگاه کنی، همان برندهی درونت ، همان که ضعف و قناعت و فقر و معنویت و این ادا و اطوارها را نمیپسندد.
همان که نگاه قدرتمندانه به جهان دارد و باور دارد که ((می شود))
چون قدرت از باورهای درونیاش میجوشد و هیچ قدرتی را به بیرون از خودش نمیدهد و شرک نمیورزد
او بت خدایش یکی هست و مستقیم از منبع الهامات و راهنمایی های اختصاصی را دریافت میکند.
چند ماه پیش یک چنین تجربهای را داشتم یعنی ابتدا با نگاه بازنده به موضوع چالش نگاه کردم و عقبنشینی کردم و داشتم که امتیازی را از دست میدادم. اما یکجا با نشانهها به خودم آمدم و تغییر دیدگاه دادم، منطق هایم را جمعوجور کردم و برندهی درونم را برای مواجهه با چالش حاضر دیدم. دقیقاً از نگاه قدرت به موضوع نگاه کردم و هیچ احساس ضعف یا عقبنشینی در درون نداشتم، البته با احترام پیش رفتم و صحبتها و اعمال لازم را انجام دادم.
در عین ناباوری اوضاع خیلی بهتر از آنچه که تصورش را میکردم به نفع من برگشت.
این تجربه ی خیلی خوب باعث میشود تا مغز کلام استاد درمورد نگاه مولد داشتن را درک کنم یعنی بخواهم از موضع قدرت نگاه کنم و عمل کنم، موضع قدرت برخاسته از باورهای قوی که ریشه در قلب و باورهای قلبی من دارد.
مطمئنم با این باور نتایج فوق العاده ای خواهم گرفت که با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
با خودم گفتم یک انسان چقدر از درون از عشق و محبت خداوند پر است ک اینچنین سخاوتمندانه بی منت محبت میکند و عشق میورزد و آگاهی هایش را انتشار میدهد. سپاسگزارم بابت محبت ات. تحسین میکنم این سیرت و صورت زیبا و پاکت را. بسیار از شما آموخته ام. خداروشکر برای حضور دوستان بهشتی و صالح ام.
بازنده درون یا ذهنیت محدود کننده ما است که می خواهد با بازی هایش و شلوغ کاری هایش بگوید که چقدر اوضاع نابسامان و سخت است اما برنده درون خوب می داند که این واکسنی است که شاید موجب مقداری تب شود اما در واقع برای ایمنی و قدرت بیشتر سودمند است. دقیقا فایل استاد در مورد ورود ب چالش جدید و نترسیدن و رفتن در دلش را ب موقع گوش دادم و این حرف های شما نتیجه گیری زیبایی بود. خداروشکر ک فایل های استاد شجاعتی میشود منطقی میشود برای غلبه بر ترس هامان.
من برای بازی و رفع احتیاجات و نیازمندی زندگی روزمره نباید به دنبال ثروت و نعمت و قدرت بروم،اصلا این در شأن من نیست، بلکه این باید وظیفه اصلی و الهی و انسانی من باشد، باید با این نگاه که من ثروت و نعمت و قدرت می خواهم چون من آدم به درد بخوری هستم، من آدمی هستم که لیاقت دست خدا بودن را دارد، من جانشین او هستم برای خلق و گسترش در این جهان، برای تاثیر گذاری و ایجاد تغییر درسته این جلسه ب من آگاهی های بسیاری داد، از بعد بالاتری ب خدمت رسانی و کاری ک میکنم نگاه کردم، مقدس شمردم، ارزش بیشتری دادم، حالا صبح ها با ذوق و انرژی بیشتری از خواب پامیشم و ب خدا میگم بریم برای خلق بریم برای گسترش من ازت توقع دارم ک برام مشتری بیاری، من میخوام مولد باشم و تو خودت باید هدایت کنی بندگانت رو، هرچه ب من ثروت بیشتری بدی من گسترش بیشتری میدم جهانت رو. تقاضا رو تو ب وجود بیار، هدایت رو تو انجام بده، من کاری ارزشمند میکنم. و این دید باعث ورود ثروت بیشتری ب کارم شده، وقتی قانون رو درک میکنی و میگی آقا من سمت خودم رو درست انجام میدم و ب سمت خدا کاری ندارم اون خودش کارشو بلده و بدون هیچ زحمتی باعزت تو خلق میکنی و باعث رشد و گسترش جهان میشی.و این مولد بودن بسیار عزت نفس میده، خودارزشمندی میده، احساس مهم بودن میده.خداروشکر ک سهمی در گسترش دارم، هر چقدر ک باشد، سهمی در ایجاد حال خوب دارم، سهمی در مولد بودن و حرکت کردن، سهمی در خدمت کردن، عاشقانه این کار را ادامه میدم چرا ک زندگی را در لبخند و ذوق و شوق بچه ها می بینم، در هم صحبتی هایم، در عشقی ک میان مان رد و بدل میشود و این برایم خیلی ارزشمند است.
خدای من چه درکی از شخصیت پیامبر داشتی، خیلی تحسین برانگیز بود، چقدر کمک مان خواهد کرد. دقیقا بعد از جلسه آخر قدم 2 استاد و درک های شما ب شخصیت مقتدر پیامبر ک ب دنبال کشف قوانین هستی بوده بیشتر پی بردم.شخصیتی هوشمند، قدرتمند و البته گشاده رو و فروتن با سوالاتی هوشمندانه از خداوند، و خداوند از طریق دستانش ب یاری اش آمده و او با عزت ب خواسته هایش رسیده.
مورد بعدی قانون بقای اصلح مظلوم نبودن، طبق خواسته اطرافیان عمل کردن و چشم گفتن ها و ماندن در منطقه امن، چیزی ک من سعی کردم حتی در مورد خانواده ام انجام ندم و آن چیزی ک قلبم میگوید را انجام دهم ولو ب من مغرور و خودخواه بگن. و نتایجی شگرف برایم آورده، چون من روی نیرویی دیگر حساب کرده بودم او میگفت و من چشم میگفتم. من نتایجی بهتر از تمام اطرافیانم میخواستم پس چرا باید ب راه و روش آنها عمل میکردم؟ من ب کم قانع نبوده و نیستم و درخواست های فراوان از خداوندم دارم.
جملاتی ک نوشتی حس قدرت و خداگونه بودن و خالق بودن بهم میده، خیلی زیبان.باوری قوی میسازد در من. آرامشی از جنس اینکه میشود حتما میشود.
صلاح تو تماماً در قدرت و اقتدار توست، همان قدرتی که از درون قلبت می جوشد.
صلاح و مصلحت تو در شجاعت، شهامت و نترسی توست
هیچچیزی با وقار تر و شکوهمندتر و با صلابتتر از ثروت و قدرت و امنیت و نعمت نیست.
این یعنی که باید از نگاه قدرت فراوانی به زندگی و تولید ثروت نگاه کنی، همان برندهی درونت ، همان که ضعف و قناعت و فقر و معنویت و این ادا و اطوارها را نمیپسندد.
همان که نگاه قدرتمندانه به جهان دارد و باور دارد که ((می شود))
چون قدرت از باورهای درونیاش میجوشد و هیچ قدرتی را به بیرون از خودش نمیدهد و شرک نمیورزد
او با خدایش یکی هست و مستقیم از منبع الهامات راهنمایی های اختصاصی را دریافت میکند
باز هم متشکرم ازت بی نهایت، در پناه الله باشی دوست خوبم.
امیدوارم که هر روز روند احساسی و فرکانسی رو به رشد و قدرتمندانه ای داشته باشی
خدا اینجاست
خدا در میان این سطور حضور دارد
ن و القلم و ما یسطرون
نوشته های مشتاقانه و بی توقع هر کدام از ما در صفحات و سطور این سایت هر کدام دُر و گوهر هایی هست که خودمون از آنها برداشت می کنیم. خدا در این سطور ما رو به هر آنچه که نیاز داریم هدایت می کنه
من بارها و بارها این درک رو به وضوح داشتم که یک حسی به من می گفت که فلان صفحه رو باز کن یا فلان کامنت ها رو بخون
و بوووممب…
دقیقا همون چیزی که می خواستم، خدا با این هدایتش یک تکه از پاذل باورهایی که لازم داشتم رو در ذهنم قرار می داد
باورهای تو وقتی قویتر میشه، ایمانت قویتره، پس فرکانست قوی تر می شه و این همون چیزیه که به سان دُر و گوهر ارزشمنده و جهان رو رام و مسخر تو میکنه
هر بار که این جمله رو تکرار می کنم به وضوح ریشه دواندنش رو حس می کنم.
و این بار هم توی جملات زیبای تو اون تکه پاذل بهتر جا خورد، اون جایی که گفتی:
ب خدا میگم بریم برای خلق بریم برای گسترش من ازت توقع دارم ک برام مشتری بیاری، من میخوام مولد باشم و تو خودت باید هدایت کنی بندگانت رو، هرچه ب من ثروت بیشتری بدی من گسترش بیشتری میدم جهانت رو. تقاضا رو تو ب وجود بیار، هدایت رو تو انجام بده، من کاری ارزشمند میکنم.
چه بوی خوشی میده عطر توحیدی حرفای تو برای من
این بوی سیرت زیبا و خداگونه تو هست
کی میشه استاد بیاد ایران و بهونه ای بشه تا شاگردای این مدرسه توحیدی بخان تا کنار هم جمع بشن
دیگه عطر وجود با عطر حضور رو باهم لمس و تجربه کنیم.
خدا رو چه دیدی
او از بینهایت طریق همه ما رو هدایت می کنه.
از نوشتن در اینجا و از این همصحبتی با تو لذت می برم
واقعیت داستان ذهن این است که همیشه میخواهد از شیطان فرمان ببرد و اگر نتوانم کنترلش کنم و با قیلوقال و ضعف و ترس هایی که ایجاد میکند کنترل اوضاع را از دست قلب من میگیرد.
ذهن بهطور پیشفرض بازنده درون است، ولی قلب برعکس پیشفرض آن برندهای درون است. یعنی هیچگاه این دو یکی نمیشوند، یکی آب است و دیگری روغن. آن چیزی که الان آن را بهتر درک میکنم موضوع اهمیت تغییر زمین بازی از بازنده به برنده است. چگونه؟ چطور؟
الان به شما میگویم؛
اول باید بدانی که این کار زمانبر است و نیازمند تفکر و تعمق.
یعنی ابتدا باید به پیشفرضهای ذهنت شک کنی، یعنی اگر قانون این جهان را که اصل بقای اصلح است خوب درک کنی، دیگر از موضع ترحم و ضعف نگاه نمیکنی، یا بهتر بگویم نقش بچه مثبت ماجرا را بازی نمیکنی، واضحتر بگویم دیگر نمیخواهی تو بچه ی خوب ماجرای زندگی دیگران باشی. یعنی اول از این قالب و چارچوبهای ذهن که ذاتاً ریشه در بازنده درون دارد آگاه شده و بیرون میآیی.
دیگر درگیر صلاح و مصلحتها نیستی.
صلاح تو تماماً در قدرت و اقتدار توست، همان قدرتی که از درون قلبت می جوشد.
صلاح و مصلحت تو در شجاعت، شهامت و نترسی توست
نه اینکه بخواهی با خوب جلوه دادن و مثبت نشاندادن، ضعفهای درونیات را توجیه کرده و بر آنها سرپوش بگذاری.
اگر از نگرش بازنده درون ذهن و تأثیراتش آگاه شوی درک می کنی که؛ اگر الگوهایی را که انتخاب کردی بهتر و بیشتر درک کنی و بشناسی خواهی فهمید که برداشت تو از آنها تماماً انتخابی و تماما از نگاه بازنده درونت بود. یعنی با دیدگاه محدودیت آنها را برای خودت تفسیر و توضیح دادی. این خصلت بازنده درون ذهن است که ظاهربین و سطحینگر است، نمیخواهد تعمق کند و جسورانه با تمام حقیقت روبهرو شود.
وقتی استاد درمورد پیامبر صحبت میکرد از نگاه برندهای درونش از پیامبر حرف میزد، درحالیکه من با دیدگاه بازنده درون پیامبر را در ذهن خود تجسم میکردم، با همان ویژگیهایی که خودم میخواستم نه آنکه واقعاً بود.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود و یک تاجر توانا، یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند بود، اقتدار و قدرتش او را به همراه صفات پسندیده و خلقوخوی گشاده به یک رهبر کاریزماتیک تبدیل کرده بود که مورد ستایش پیروانش بود. درحالیکه در ذهن من او را یک فردی روحانی و خدایی که محاسن بلندی داشت و همیشه بهنرمی سخن میگفت و همیشه خوش اخلاقی میکرد تصور میکردم، یا واضحتر بگویم این بازنده درونم، او را با یک چهره التماس آلود و خاضع در برابر مردم میدید، مثل این ادا و اطوار هایی که از جانب افراد مذهبی خیلی مرسوم شدهاست. چون خودم در کودکی و نوجوانی در این محافل به سر برده ام.
شاید خشونت و بیرحمی و سنگدلی را پیامبر نمی پسندید، اما از ضعف و حقارت و ذلت بیشتر متنفر بود.
کلمات و جملاتم این درک جدیدم از الگوها را خوب توجیه نمیکنند، فقط همینقدر بگویم که برداشت اشتباه من از الگوها اغلب به خاطر دیدگاه نادرست و محدود خودم است، از همان بازنده درونم.
وگرنه هیچچیزی با وقار تر و شکوهمندتر و با صلابتتر از ثروت و قدرت و امنیت و نعمت نیست.
این یعنی که باید از نگاه قدرت فراوانی به زندگی و تولید ثروت نگاه کنی، همان برندهی درونت ، همان که ضعف و قناعت و فقر و معنویت و این ادا و اطوارها را نمیپسندد.
همان که نگاه قدرتمندانه به جهان دارد و باور دارد که ((می شود))
چون قدرت از باورهای درونیاش میجوشد و هیچ قدرتی را به بیرون از خودش نمیدهد و شرک نمیورزد
او بت خدایش یکی هست و مستقیم از منبع الهامات و راهنمایی های اختصاصی را دریافت میکند.
چند ماه پیش یک چنین تجربهای را داشتم یعنی ابتدا با نگاه بازنده به موضوع چالش نگاه کردم و عقبنشینی کردم و داشتم که امتیازی را از دست میدادم. اما یکجا با نشانهها به خودم آمدم و تغییر دیدگاه دادم، منطق هایم را جمعوجور کردم و برندهی درونم را برای مواجهه با چالش حاضر دیدم. دقیقاً از نگاه قدرت به موضوع نگاه کردم و هیچ احساس ضعف یا عقبنشینی در درون نداشتم، البته با احترام پیش رفتم و صحبتها و اعمال لازم را انجام دادم.
در عین ناباوری اوضاع خیلی بهتر از آنچه که تصورش را میکردم به نفع من برگشت.
این تجربه ی خیلی خوب باعث میشود تا مغز کلام استاد درمورد نگاه مولد داشتن را درک کنم یعنی بخواهم از موضع قدرت نگاه کنم و عمل کنم، موضع قدرت برخاسته از باورهای قوی که ریشه در قلب و باورهای قلبی من دارد.
مطمئنم با این باور نتایج فوق العاده ای خواهم گرفت که با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
داشتم کامنت هارو مطالعه می کردم دیدم که اکثر ما فاصله فرکانسی داریم از این فایل و این آگاهی های ناب خود من تا دقیقه دوازدهم نگاه کردم دو سه روز بعد فرصت مهیا شد تا ادامه فایل رو ببینم فقط یکبار دیدم ولی نیاز داره روزها به این فایل نگاه کنم و هروز یادم باشه که در مقابل صاحب اختیار خودم در مقابل خالق خودم سرکش نباشم
خالقی که اون عقل و شعور رو بهم داده با اون عقلم دو دوتا چهار نکنم و منم منم نکنم
استادعزیزم سپاسگزارم که این آگاهی ناب را به ما هدیه می دهید سپاسگزارم از شما
اصلا تصمیم نداشتم کامنت بمانم و می خواستم فقط کامنت بخوانم اما تصمیمم عوض شد و گفتم بیایم جا های که خداوند هدایتم کرده را بنویسم تا ایمان بیشتر و بیشتر شود
اولین مورد همین چند وخت پیش بود که من می خواستم پاسپورت بیگیرم و همه میگفتن باید پارتی داشته باشی باید آشنا داشته باشی و یا هم چند هزار دالر داشته باشی که رشوت بدهی برایت پاسپورت بدهند و من گفتم من از خدای خودم می خواهم او خودش دل های سخت را نرم می کند و همه به کمک من می آیند و این در خواست را هم در دفتر ام نوشته بعد چند وخت که کلا فراموشم کرده بودم پدرم کار هایم را انجام داده بود و در ظرف سه روز خییلی ساده آسان و راحت پاسپورتم را گرفتم انشالله به زودی هم تصمیم مهاجرت دارم که خداوند هدایتم کند به مسیر درست و کشور درست
مورد دوم شهادت نامه صنف دوازدهم من بود فکر کنم
زمانی بود که دولت افغانستان به تازگی سقوط کرده بود و خیییلی سخت بود که شهادت نامه آت را بیگیری و من اول شرک ورزیدم رفتم پیش یکی از پدر دوستانم گفتم فلانی کار هایم را انجام میدهد و هر جا با دوستم می رفتم بخاطری این که فکر می کردم پدر آن دوستم کار های من را هم انجام می دهد یک ماه با دوستم مکتب یا همان مدرسه و معارف شهر میرفتم خییلی اذیت هم شدم و در آخر پدر دوستم گفت من نمی توانم کار هایت را انجام بدم و من آن موقع دوباره تسلیم خداوندم شدم و در دفتر نوشته نمیفهمم چطور خدای مهربانم من از آت شهادت نامه می خواهم چند روز بعد مدیر مدرسه ما به من تماس گرفت گفت بیا مدرسه شهادت نامه آت آمده من اصلا به مدیر مدرسه باور نداشتم چون خییلی دروغ می گفت تا این که شهادت نامه را گرفتم اصلا هم باورم نمی شد که به این ساده گی کار هایم انجام شده آن موقع خییلی شرک داشتم اما حالا خدا را شکر ایمانم به خداوندم بیشتر و بیشتر شده
یکی از شب های ماه رمضان همین سال بود روزه هم داشتم و اصلا نه غذا پختن را یاد داشتم و نه کسی بود که برایم غذا درست کنه و خییلی گرسنه بود که نزدیک یک مسجد شدم که در داخل می بردن برای افطاری منم رفتم و غذا همان جا خوردم و بعد که بیرون شدم یکی آمد دست ام را محکم گرفت و گفت من به شما جوانا خییلی افتخار میکنم و خییلی محترمانه برخورد کرد
در یکی سفر های که داشتم آنقدر سوغاتی گرفتم که پول هایم تمام شد و حتی پول نداشتم که ماشین بیگیرم که تا مقصد برساند و همانجا تصمیم داشتم که گوشی ام را بفروشم گوشی سالمی سالمم مشکل پیدا کرد و صاحب مغازه هر چی کرد درست نشد و وختی از مغازه بیرون شدم زن پسر عمه ام تماس گرفت و من نمیخواستم برم چون فکر می کردم که سوغاتی هایش را کابل میفرسته همین که خانه اش رفتم بعد چند دقیقه یک مقدار پول داد که با آن پول راحت می توانستم که سفر کنم و از معجزه خییلی خییلی زیاد در زندگی من رخ داده هر موقعی خدا را صدا بزنی جواب آت را میدهد کافی است کمی باور ش کنیم
من همیشه فایل توحید عملی قسمت اول را گوش میدهم خصوصا همان شعر که یکی دوستان نوشته در دقیقه 12:05تا 15است هر زمان که وخت کنم آنرا گوش می دهم این هم یک تیکه از همان فایل است
چقدر باخوندن کامنت شما دلم روشن شد. تحسینتون میکنم که از خداهدایت خواستید تسلیم شدید والبته کارها برای شما سهل واسان شد.
فواد عزیز. دوست همفرکانسی من. باور ویقین مت به اینکه آقایان محترم وخوب زیاد هستند که روی خودشون کار میکنند قوانین راباور دارند. تسلیم خداوند هستند بیشتر وبیشتر شد
هدف من کار کردن روی روابط هست وبا خوندن هرکامنتی. پاسخ دادن وتحسین کردن. باور خودم نسبت به آقایان بهتر وبهتر میشه
واقعا تحسینتون میکنم. افرین برشما
براتون بهترین ها راارزومندم.
انشالله به بهترین کشور هدایت میشوید وبازم با خوندن کامنت های شما لذت میبرم.
منم شما را خییلی تحسین میکنم بخاطری این که این شجاعت و این همت را برای تغییر باور های تان انجام می دهید و انشالله به زودی زود هدایت می شوین انسان های هم مدار
قانون به همین ساده گی است و این را یک نشانه میبینم که منم باید روی این کار کنم و چقدر خوبه که الگو های خوب برای خودم پیدا کنم و منم همین تمرین را از این به بعد انجام میدهم که به خودم بگم خانم و دختر های که هنوز وارد رابطه نشده خییلی زیاد است و همه شأن منتظر انسان هم مدار هستند خییلی سپاسگزارم مرجان عزیز در پناه خدا شاد سالم ثروتمند باشید
خیییلی سپاسگزارم از شما بابت کامنت زیبایت و بابت یاد آوری هدایت های خداوند
این مسیر برایت همه چی می دهد عذت احترام شهرت پول و…. ولی در اخیر فقط به یک چیز می رسی به عشق خدا اینقدر این زیبا است اینقدر همه چیز را برایت عالی انجام می دهد که همه چیز که یک زمان با ارزش می دانستی بی ارزش می شود
کافیست باورش کنیم قدرت را بدهیم به خداوند که همیشه از همه به ما نزدیکتر است
و در اخیر میرسی به نیروی که فقط خیر و برکت را وارد زندگیت می کند
خداوند را هزارم مرتبه سپاسگزارم بابت وجود مقدست انشاالله همیشه ادامه بدی و از نتایج عالیه بنویسی
استاد من تو این دوسالی ک مهاجرت کردم،چون وارد یک دنیای جدید شدم، خیلی جاها روی خداوند حساب کردم و کارها جادویی و روون پیش رفته و بعضی جاها شرک داشتم روی مردم حساب کردم یا روی عقل و تدبیر خودم و چوبش رو خوردم
اما نکته و هدایتی که من با این فایل شدم و گغتم اینجا بنویسم تا هم یاد خودم بمونه،هم به دوستان کمک کنه اینه که من با هدایتی ک خداوندم منو بعد از شنیدن این آگاهی ها کزد اینه که اینکه در مسیر خداوند باشی و موحد باشی و به خدت توکل کنی ،به معنی زجر کشیدن و سختی کشیدن پشت سر هم نیست، برعکسش من اگر در مسیر خداوند و مسیر درست باشم باید کارها برام خیلی آسون پیش بره.
یکی از خطرهایی که آدم وارد توحید میشه اینه که فکر میکنه باید سختی بکشی تا ایمانت رو به خداوند نشون بدی، که اینم ریشه ش عدم احساس لیاقت هست،
من از فایل قدرت اراده در مقابل عملکرد مغز اینو فهمیدم، اینکه شما میگین موفقیت و پیشرفت های کوچیکتون رو هی بزرگ کنید،اینجوری مغز پاداش میگیره و میخاد این مسیر رو ادامه بده، حالا این میتتونه برعکسم باشه، چطور؟
وقتی من بر طبق این شعر که زیاد شنیدیم که میگن
هر که در این درگه مقرب تر هست جام بلا بیشترش میدهند
وقتی من فکر کنم باید سختی بکشم و ایمانمو نشون بدم، بعد بیام اینو برای اطرافیان تعزیف کنم،یا تو سایت کمنت بنویسم از سختی زیاد و عملکرد خوبم و بعد پاسخ خدا و هی همه تحسین و تعریف که من چقد خفنم و با ایمان و قوی، این خطرناکه مغزم پاداش میگیره و هی ناخوداگاه درخواست شرایط سخت بیشتز ،بلای بیشتز میکنم تا مثلا نشون بدم توحیدی هستم.
استاد شما تو جلسه سوم کشف قوانین میپرسین، که از نرسیدن به خواستتون چه نفعی میبرین؟ یکیش همینه.من اینو تازه متوجه شدم که خودم درخواست بلا و شرتیط سخت میدم.
استاد شما تو راهنمای عملی میگین اینکه ما بخدا وصل باشیم باید کازا آسون پیش بره، گفتین ک من ونکوک رو الگو قرار ندادم، من محمد رو الگو قرار دادم ک همه ی کارا براش آسون پیش میرفت، همسر ثروتمند، حضزت علی که جاش خوابید جونش رو بخطر انداخت بزاش، مکه رو بدون خونریزی فتح کزد و غیره
استاد این برداشت نادرست من از در مسیر خدا بودن ،بود . که خداوند هدایت کرد
تامل کردم دیدم شما جایی نگفتین ک سختی کشیدین،زجر کشبدین، داشتین لذت میبردین و همه کارا براتون آسون پیش رفته.
مرز باریکی هست بین اینکه من احساس عدم لیاقت داشته باشم و ترمز در برابر خواسته م وبیام هی اینو بذارم رو حساب امتحان الهی
تو سوره حمد میگه راه راست،راه کسانی که بهشون نعمت و ثروت دادی، پس بیام ایندکیتور بذارم اگر در مسیر خداوند باشم باید روون بشه، بقول شما تو جاده آسفالتی سوت زنان برم.
مثلا ما ده روز پیش باید از خونمون کوچ میکردیم، اگر گوش ب حرف مردم مبکردم خونه گرفتن با شزایط ما سخت بود، کسی رو هم نمیشناختیم تو این کشور ،پول زیادی هم نداشتیم، ولی گفتم توکل میکنم ب خدا و ازش خواستم، خیلی راخت مادرم زفتن تو یک مهمونی و اونجا یکنفر یک خونه رو معرفی کردن ،ایشون رو بردن، خونه ای بهتر ولی با همین قیمت فعلی ،خیلی زاحت درست شد و ظرف سه چهار روز همه چی حل شد، این نشون داد من ترمزی نداشتم ،خدا رو باور کردم، میخام این در تمام زندگیم برام اتفاق بیفته.
من وقتی میگم خدایا من فقط تو رو دارم و روی تو حساب کردم، باید احساس قدرت و عزت کنم، نه احساس مظلومیت و تنهایی.
باید تکرار کنم هر که در این درگه مقربتر هست ثروت و نعمت بیشترش میدهند عزت و لذت بیشترش میدهند
هر که در این درگه مقربتر هست جام خوشی بیشترش میدهند.
من تصمیم گرفتم مث شما باشم افتخارم این باشه که در مسیر خداوند باشم با باوزای درست ک خداوند کارا رو آسون بزام انجام بده، افتخارم این باشه ک چقد آسون ب همه چی میرسم، چقد هر روز زندگیم روونتر میشه، بیام آسون رسیدنم رو تعریف کنم
استاد سپاسگزارم ازتون برای این فایل بینظیر و بهترین ها رو با عشق براتون میخام
هاجر عزیزم. دوست خوبم. چه خوب ترمز بزرگی راشناسایی کردی که البته این ترمز من هم بود وچه خوب هدایت شدم به کامنت شما.
دوست عزیزم. واقعا هدایت خواستن تمرین انجام دادن باید بالذت باشه. اسان باشه.
منم فکر میکردم حتما باید امتحانت سختی ازم گرفته بشه تا ایمانم راثابت کنم والبته هر موقع نمیتوانستم. بخاطر کمالگرایی وطی نکردن تکامل. واینکه اصلا چرا سخت. چرا باید با چیزهای سخت امتحان بشم. وایمان نشون بدم.
هاجر جاااان. وقتی قراره کار جهان اسان باشه. منم یکی از کل این جهان هستم. پس باید کارهای من هم اسان انجام بشه.
وااای که چقدر خوشحال شدم به راحتی خانه ی خوبی پیدا کردید. چون باور داشتی میشود شد. واین یعنی برای هرچیزی این قانون میتونه جواب بده.
منم میخوام ماشین بهتری داشته باشم. حتما خدا میتونه برام جورکنه با سادگی. شاید تو یک مهمونی. یا برخورد با یه دوست. از بی نهایت راهی که اسون هست وخدا خودش میدونه. وااای یه حس خوبی پیدا کردم.
من فقط ازش درخواست کنم. ورها کنم. ساز وکار جهان اسانی هست. به اسونی میشه هدایتم کنه.
مثل قبل. مثل ماشین قبلی که خریدم. خدایا شکرت
ممنون بابت کامنت فوق العاده عالی که نوشتی
تحسینت میکنم. افرین برایمان تو. افرین بر قلب مهربون وپاکت
خداروشکر ک هدایت شدم ب کامنت شما، چه درک زیبایی، ممنون از اشتراک تجربیات تون.
امروز ب فایل قلبی ک ب سوی خداوند باز میشود هدایت شدم، توی اون فایل معنی ان مع العسر یسری را بهتر متوجه شدم، همیشه با خودم میگفتم من باید آسانی و سختی را باهم تجربه کنم، نمی دونستم معنی این آیه یعنی توی مسیر زندگی هم سختی هست هم آسانی یک عده خداوند رو باور میکنن، احساس لیاقت و ارزشمندی کسب میکنن و آسانی رو تجربه میکنن، و عده ای سختی رو تجربه میکنن. انتخاب با توعه.
من میگفتم من این آسونی ک تجربه میکنم به همراش سختی هم میاد تا خدا منو آزمایش کنه، نمیدونم این چه درکی عه ک همش منتظر ی چالش ایمانم، اینکه خودمو ب خدا ثابت کنم. یکی نیست بگه ذهن عزیزم مسیر موفقیت و رسیدن ب خواسته ها آسونه، این جاده دیگه سربالایی عه، حالا دیگه وقت سوت زدن و ب خوشبختی رسیدن عه. هیچ آزمایش الهی ای هم قرار نیست بشی.
دقیقا انگار میخوام بنده باایمانی خودم رو نشون بدم، بگم خدایا ببین تو لحظات سخت آینده هم من فراموشت نمیکنم و ب تو توکل میکنم درصورتی ک اصن اون ترس های واهی پیش نیومده و شرایط هی بهتر و بهتر میشه برام.
چرا محمد رو الگو قرار ندم؟ ایشون همه ی کارا براش آسون پیش میرفت، همسر ثروتمند، حضرت علی که جاش خوابید جونش رو بخطر انداخت براش، مکه رو بدون خونریزی فتح کرد
من وقتی میگم خدایا من فقط تو رو دارم و روی تو حساب کردم، باید احساس قدرت و عزت کنم، نه احساس مظلومیت و تنهایی
چقدر باید تکرار کنم ک خوشبخت زندگی کردن آسونه، ب ثروت رسیدن آسونه، چون هیچ هدفی بزرگتر از خداوند نیست و وقتی ما روی دوش خداوند بنشینیم کارها ب راحتی و درنهایت عزت برامون انجام میشه.
یکی از کارهایی ک خودم میکنم مثلا کسی میپرسه کارو بار چطوره همیشه میگم خداروشکر خوبه خداروشکر، ینی نگفتم ببین چندماهه کسب و کار زدی و خوب پیش رفته ب لطف خدا، حالا بیا الکی بگو هعی خاک خوری داره بالاخره، ی وقت چشمت نزنن، یه وقت نگن برو بابا بچه حالا تجربه اولته چند ماه زدی خوشی نزنه زیر دلت. و همیشه ب خودم میگم شرایط من روز ب روز بهتر و بهتر میشه چون من در مسیر خوشبختی در مسیر خداوند هر روز دارم پیش میرم پس راهی جز بهتر شدن شرایط نیست و اینجوری ب خودم اطمینان میدم ک اوضاعم بهتر و بهتر میشه و ترس از آینده رو از خودم دور میکنم. انما النجوی من الشیطان تا تو را محزون کند. پس بهش گوش نده و ب صدای امیدبخش الله گوش بسپار.
عزیزم سپاسگزارم از نکات قشنگی ک تو کمنت اشاره کردی، مخصوصا این ترس از آینده ، که همش دعوت شیطانه و ترس از کمبود و بد شدن اوضاع.
منم این سو برداشت رو داشتم ک البته این ریشه داره، چقدر تو فیلما میدیدم ک آدمای مذهبی زجر میکشن و منطق اینه ک اون دنیا پاداشش رو میده.
ایمان زجر کشیدن و سختی کشیدن نیست، همینکه من در این مسیرم و باور کردم این قوانین رو یعنی ب خدا ایمان دارم، چون خداوند قانونه، همینکه من الان برای مهاجرت دومم باور کردم ک باید ترمزم رو بردارم بعد اتفاق میفته این ایمانه
همینکه من قدزت رو از عوامل بیرونی میگیرم و میدم به افکارم این ایمانه، دارم ایمانم رو ثابت میکنم، همیتکه من در جهان فزیکی هنوز دری باز نشده برای خواسته م ،ولی من دارم ب فرکانس فرستادن و اصلاح فرکانسام ادامه میدم یعتی مومنم ،یعنی ب چیزی ک نمیبینم ایمان دارم،
همینکه رسیدن به خواسته م طول کشید ولی نگفتم این حرفا چرته، گفتم حتما ترمزایی دارم ک نمیذارن وگرنه خدا کارشو ثانیه ای ب تعویق نمیندازه یعنی ایمان
مسیری که اکثریت مردم باور ندارن.بگی میگن توهم زدی
ایمان
بنظرم ایمان یعنی همین ک این قانون رو صد در صد بپذیریم ، بشه اصل و اساس زندگیمون ، نه مثل اکثریت زیادی که شنیدن ولی ب چشم یک چیز فانتزی نگاه میکنن، اصل همه ی چیزای زندگی قزارش ندادن، مثلا یکسری ها هستن ک میگن : آره خب قانون جذبم هست ولی ببین دیگه این واضحه که اون طرفم بده با من،یا فلان قانونه، یا فلان تحریمه….
الان ک فکر میکنم اینا یعنی بی ایمانی،، اگر میخام واقعا ایمانمو نشون بدم باید اینو باور کنم و تاثیر عوامل بیرونی رو از زندگیم ببرم بیرون
بنظرم سه تا عامل هست نمیذاره ایمان آدم کامل بشه و باید روش کار کرد، اما قبلش بقول استاد همه چیز تکامل داره حتی ابراهیم هم تکاملی ایمانش زیاد شد، پس ویژگی های انسانیم مثل نسیان،ناسپاسی ،کفور بودن ،عجول بودنم رو در نظر بگیرم و خودمو سرزنش نکنم و بپذیرم خودمو و حرکت کنم ب سمت باور این قوانین
عامل اول نجوای شیطان، که به سوی فحشا دعوت میکنع، من به شخصه خیلی کارا انجام دادم بعدش اومدم خودمو تحسین کنم،هی اومده گفته ن بابا فکر میکنی این ایمانه، در نظرم ناچیز جلوه میده
دوم ، احساس عدم لیاقت هست، تو قرآان خداوند چقد از موهبت ها وکردتها و جایگاه مومنان گفته، منی ک احساس عدم لیاقت دارم ولی واقعا ایمانو نشون دادم بارها،هی میخام خودمو بذارم تو این جایگاه و امید بدم، عدم لیاقت میگه نه ،تو ک نیستی اینجا
سوم، شنیده های غلطی ک سالها از مومنین داشتیم مخصوصا تو سریال ها،ک آدمایی ک سختی میکشن، هی امتخان پشت امتحان، و اینکه خدا پاداشش رو اون جهان میده، در مقابل این باید خودمو بترسونم ک بابا راه اون دنیا از این دنیا هست، اگر این دنیا مستضعف باشم اون دنیا بدتره عذاب، بخاطر دیده ها و شنیده ها و اطرافیانم ،ایمانم تو ذهنم قرین شده با سختی مظلومیت تنهایی
باید هی تکرار کنم، همینکه من در این مسیرم یعنی ایمان آوردم ب خداوند ، وگرنه فرض کن اگر ایمانی نباشه در یک تضاد سخت دارم حسمو خوب میکنم لذت میبرم ،مگه دیوانه ام ،زده ب سرم
نه این همون ایمان هست ب خدا ب قوانین،ب ساز کار جهان، و باقیش درست کردن باورای مناسب هست تا اتفاقات رقم بخوره ، کم کردن مقاومت هام هست
استاد حتما شما این قضیه رو بار ها دیدید، و شاید خیلی از دوستان هم برخورد کرده باشن، افرادی که دچار اعتیاد میشن، و مثلا زندگیشون تباه میشه و روز به روز بدتر و بدتر میشه، وقتی نگاه میکنی میبینی افرادی هستن بشددت مغرور و بشدت دارای منیت…
خیلی عجیبه که طرف به فلاکت و بدبختی افتاده و تباه شده همه چیش، اما بازم منم منم میکنه…
یعنی غرور و منیت و تکبر یک ویژگی مشترک تمام افرادی هست که دچار بیماری اعتیاد شدن…
اصلا شاید این غرور و منم منم کردن و ادعا کردن هاشون سبب شد که به این فلاکت بیفتن، و بنظر من در خیلی خیلی از موارد همینه دلیلش…
میگم کافیه این افراد رو یکم بیشتر بشناسی و صحبت کنی باهاشون، میفهمیم که آدمای بشدت مغروری هستن و جالبه که فکر میکنن اگر بخوان میتونن ترک کنن!
به همین دلیله که انجمن na اولین قدمش میخواد که این غرور رو از فرد بیمار بگیره… هرچند که کسی که میره و در این جلسات حاضر میشه و اقدام میکنه برای بهبودی، خیلی زیاد تواضع نشون داده از خودش؛ یعنی همینکه میره توی اون جلسات شرکت میکنه یعنی اینو باور کرده که ناتوانه… و واقعا تحسین دارن این افراد…
من خودم همونجوری که شما پیشنهاد داده بودید یبار رفتم تو یکی از جلسات این افراد، البته جلسه ای که من رفتم به اسم sa بود، یعنی معتادان جنسی… افرادی که عادت های جنسی اشتباه داشتن… یبار رفتم و توی همون جلسه هر نفری باید صحبت کنه و اول برای صحبت کردن باید اسمش رو بگه که من فلانی هستم یک معتاد جنسی، یا یک معتاد به مواد مخدر… و بعد شروع به صحبت کنه… و حقیقتش نمیدونستم هرکسی میره اونجا باید اینکارو کنه
و یجورایی متعجب شدم اما دیگه راه برگشتی نبود و ناچار این جمله رو منم گفتم، چون اونا فکر میکردن اومدم برای درمان…
ولی همینکه ادم بره تو اون جلسات بشینه جلوی جمع و مخصوصا اینکه اعتراف کنه که عاجزه و اومده برای درمان، خودش خیلی خیلی خیلی زیاد شجاعت و ایمان و تواضع میخواد…
یعنی افرادی که تو امریکا این انجمن رو پایه گذاری کردن واقعا شناخت درستی داشتن از افراد معتاد، برنامه به شکلی پیش میره که غرور و تکبر و منیت طرف حل بشه و طرف تواضع به خرج بده در برابر خدا…
البته استاد اینم بگم که این جلسه ای که من رفتم واقعا از اون حالت اصلیش خارج شده و حس کردم به بیراهه کشیده شده… چون اصول این جلسات اینه که باید رایگان باشه، اما اونجا یک سبدی رو میچرخوندن که توش پول بندازی، هزینه هم داره اون جلسات اما یه حالتی داشت که افراد رو در عمل انجام شده قرار میدادن که حتما باید پول بدی… و همین شاید باعث بشه افراد دارای اعتیاد شرکت نکنن، چون خیلیاشون شرایط مالی ضعیف هم دارن… و هم اینکه فقط افراد اون جلسه از وضعیت بد جامعه و گرونی و بد بودن حکومت صحبت میکردن و میگفتن فلان جا رفتم این بلا سرم اومد و فلان مسئولا اینجوری هستن و من اینجوری شدم و اون جوری شدم!!!
و تمرکز بشدت روی منفی ها بوده و حتی اصل رازداری شون هم رعایت نمیشده…
اینارو من توی یک جلسه دیدم اونم جلسه ای که توی تهران برگزار میشه…
و حس کردم این برنامه رو هم داخل ایران به بیراهه کشیدن…
اصول دوازده قدمی انجمن خودشون به هیچ عنوان رعایت نمیشد…
حالا خواستم تجربه خودم و مثال هایی که دیدم رو بگم که حرف به اینجا کشید، اره افرادی که اعتیاد دارن بشدت و بشدت و بشدت باور دارن که راهشون درسته! باور دارن اگه بخوان میتونن ترک کنن! باور دارن همه چی میدونن و باهوشن! باور دارن که این وضعیتشون تقصیر بقیه ست! یعنی بشدددددت باور دارن که این وضعیت تقصیر بقیه هست… استاد خود من این رو دیدم که این افراد بشدت خودشون رو علامه میدونن! واقعا شگفت اور بود واسم؛ اینکه طرف به فلاکت افتاده به روز سیاه افتاده اما همچنان خودش رو فردی میدونه که همه چیز حالیشه و هر کاری دلش بخواد میکنه! دقیقا حس کردم این رو…
و کاملا دیدم که خدا با افراد مغرور و پر ادعا بشدت سخت برخورد میکنه و هیچ تعارفی نداره…
استاد این الگو در افرادی که به بیماری اعتیاد دچار هستن کااااااااملا واضحه، و خیلی خیلی خیلی کمک میکنه به ادم که اینجوری نباشه و منم منم نداشته باشه و ادعا نداشته باشه و خودش رو همه کاره ندونه…
استاد روی من که خیلی عمیق تاثیر گذاشت برخورد با این افراد و شناختن شخصیتشون… خیلی خیلی منو متواضع کرد، خیلی منو حواس جمع کرد… خیلی زیاد خیلی زیاد… از درون منو آروم کرد و حتی منو ترسوند از اینکه مغرور و پر ادعا نباشم..
و استاد توی این سه روزه یا چهار روز که این فایل رو گذاشتید و من گوش دادم و همونجوری که گفتید به خدا تواضع و فروتنی خودم و عاجز بودن خودم رو اعلام کنم و قدرت رو بدم دستش، طی همین سه چهار روز، نمیدونید چقدر در هایی از اگاهی و هدایت به روم باز شده، چقدر خدا بهم داره زندگی رو یاد میده و برای مسائلم راه حل میده، چقدر وقتی حالم بد میشه بهم سریعا ارامش میده و خیلی زود منو هوشیار میکنه؛ چقدر شرایط فکری منو آماده میکنه برای پذیرش باورهای خوب… چون قبلش اینطوری نبود، مقاومت شدیدی داشت ذهنم، اما این چند روز انگار بشدت مقاومت ذهنیم شکسته شده و واقعا خدا داره همه چیو انجام میده…
بشدت و بشدت و بشدت هدایت هاش واضح شده… فقط توی همین چند روز…
استاد واقعا افکاری که به ذهن ادم خطور میکنه هم با اذن خداست، من مطمئنم شدم به این، حتی اینکه از چه زاویه ای به موضوعات نگاه کنیم دقیقا به اذن خداست و اینکه از زاویه درست نگاه کنیم یا دچار اشتباه بشیم دقیقا به اذن خداست، برگ بدون اذن خدا نمیفته که هیچ، هیچ فکر بدون اذن خدا به ذهن نمیاد…
توی این چند روز یکسری اگاهی بمن داد که اصلا من فکرش رو نمیکردم و اصلا نمیدونستم فلان مسئله رو میشه اینجوری هم بهش نگاه کرد!
خیلی خوشحالم که دوباره بعد از مدتها میخوام یه کامنت دیگه بنویسم خدایا شکرت
من این فایل رو شاید بیش از ده بار گوش دادم اصلا سیر نمیشم. با گوش دادن به این فایل به آرامش میرسم
اصلا حسو حالم عوض میشه
الان نمیدونم چی باید بنویسم
آخه من خیلی اهل نوشتن نیستم
بااینکه اکثر روزها حداقل دوساعت تو این سایتم بیشتر کامنت میخونم و فایل گوش میدم
ولی میخوام بنویسم
دوست دارم بنویسم ولی بخاطر کمالگرایی میترسم
همش میخوام یه چیز خوب بنویسم
اینم پاشنه آشیل منه دیگه
ولی همون حرفهای استاد رو مینویسم که اصلا برام تکراری نمیشه
خدایا من به هر خیری که برام بفرستی فقیرم
خدایا من به تو محتاجم من در مقابل تو متواضعم
همش اینارو بخودم میگم که بشه گفتگوهای ذهنی م
خدایا تو آگاهی تو دانایی تو سمیعی تو بصیری تو مهربانی تو همه چیز منی
من اصلا بلد نبودم باتو حرف بزنم
خدایا شکرت که منو با این استاد الهی آشنا کردی که به ما این آگاهی هارو آموزش میده به سادگی
خدایا کمک کن که یادم بمونه که هرچی دارم از آن توست وتو به من دادی
تو منو به این سایت الهی هدایت کردی
تو به من نعمت وثروت تو زندگی دادی من از خودم هیچی ندارم آخه من به چه چیز خودم در مقابل تو مغرور بشم
خدایا من میخوام بنده خوب تو باشم میخوام بیشتر باهات گفتگو کنم بیشتر سپاسگزارت باشم که تو هم ازم راضی باشی و منو رو دوش خودت سوارکنی وبه تمام آرزوهای قشنگم که همراه با آرامش باشه برسونی
خداجونم بخاطر خانواده خوبم ازت ممنونم بابت سلامتی م ازت ممنونم
بابت سقف بالاسرم
برای همه چیزهای خوبی که توزندگیدارم وتو اونارو به من دادی
خدایا من نمیدونم چه جوری ولی تو منو هدایت کن یاد بگیرم که فقط باتو حرف بزنم دلم میخواد تو گفتگوی ذهنیم فقط تو باشی ومن
اینروزا خیلی مواظب گفتگوهای ذهنیم هستم تا نجواها میان شروع کنن فورا به خودم یادآوری میکنم که یادت نره تو میخوای فقط با خدا صحبت کنی پس حرفای مثبت بزن و ذهنت روبه سمت چیزای خوب ببر و خیلی زود نجواها فراموش میشن چون این جملاتی که استاد تو این فایل گفتن رو با خودم و خدا زمزمه میکنم
خدایا من از خودم هیچی ندارم و هیچی نمی دونم تو منو هدایت کن تو راه رو نشونم بده، خدایا من امورم رو به تو می سپرم تسلیم تو هستم و به هر خیری که از تو برسه فقیرم
اینا رو هی تکرار می کنم و بخودم یادآوری می کنم تا بصورت باور به عمق جانم بشینه
خدایا شکرت که کمکم کردی تا بتونم این کامنت دلی رو بنویسم
ممنون ازهمه دوستان که هستین واینقد خوب مشارکت میکنین و کامنتای عالی مینویسین و ممنون از استاد عزیز و بانو شایسته گرامی
چند روزه تو این فکر بودم چجوری باید تسلیم خدا باشم کاش یه تمرین بهم میرسید…و امشب رسید خدایا شکرت
چه فایل توحیدی خوبی از خدا مچکرم که هدایتم کرد گوش بدم و جواب سوالمو داد
یادمه ناچار تسلیم شدم در مقابلش زمانی که چندین برابر الانم بدهکار بودم و اومدش و فقط تو سه ماه نه تنها بدهکاریهامو داد بلکه پولم اضافه تر بهم داد خدایا شکرت
اکیپ بهم داد کار بهم داد ولی من مغرور شدم در مقابلش و همچی رو باختم …نفهمیدم که همش خودش بوده همچی خودش بوده خدایا ببخش منو که یادت برای مدتی رفت و شیطان وسوسه کرد الان میخام باز برگردم سمتت و تمام اعتبار رو به خودت بدم البته با کمک خودت چون من یادم میره اگه کمکم نکنی
میخام تسلیم تو باشم ای خدای بزرک
یادم میاد یه مشکل خیلی بزرگ داشتم که تمام زورمو زدم و نشد تسلیم شدم و اومدی حلش کردی واسم من الان میفهمم که اون موقع تسلیم شدم که درسش کردی تا زمانی که من با اراده شخصی خودم خواستم درسش کنم نشد ولی وقتی ناتوانی خودمو ندانسته پذیرفتنش درست شد
واقعا استاد امروز خیلی به من کمک کردین با این فایل زیبا و باید بارها و بارها گوشش بدم و ازش نکته بگیرم
تمرین کنم و روزی هزاربار یادم بیاد که من در مقابلش ناتوانم عاجزم و همه چی خودشه
تو که تیر ننداختی خدا انداخت
خدایا شکرت شکرت هدایتم کن توحیدی بشم و فقط روی خودت حساب کنم خدایا شکرت که بعد این فایل هم از طریق تلویزیون که حذفش کردم واسه خودم یه لحظه موقع خوندن قرآن با زیر نویس فارسیش هم بهم گفتی و تایید کردی حرفهای استاد رو )(آیا ما قلب تورا باز نکردیم)چیزی که داشت زیرنویس میکرد چقدر خدا داره کمکم میکنه خدایا شکرت بازم کامت میزارم روی این فایل باید باز گوشش بدم و نکته بیشتری بردارم ازش بازم مچکرم استاد خدایا شکرت هدایتم کن
هر لحظه که تسلیمم در کار گه تقدیر آرامتر از آهو بیباکتر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر
خدایا من میخام که تسلیم تو باشم کمکم کن تو این مسیر
الان که دارم این فایل رو مینویسم غرق در احساس خوب هستم در هوای ابری و بارانی که هوای مورد علاقه ی من هست و این کامنت رو که مینویسم تو ماشین نشستم و فایل توحید عملی 10 در حال پخش شدن هست
یک سال پیش خداوند من رو هدایت کرد تا دوره ی 12 قدم رو تهیه کنم و شروع کنم به تغییر زندگیم
البته من سالهای زیادی هست که با هدایت خداوند استاد عباسمنش عزیز رو میشناسم
به قدم 7 که رسیدم احساس کردم یک یا چند ترمز بزرگ دارم که نتیجه هایی که به دست میاد اونجور که باید و شاید خوب نیست
از خداوند خواستم تا من رو هدایت کنه تا بتونم نتیجه های عالی تر رو بدست بیارم
تا اینکه فایل های تفاوت ذهن قدرت مند کننده در برابر محدود کننده رو شنیدم و در نهایت فایل توحید عملی 10
فهمیدم تو مسیری که میخوام با سرعت بالا به موفقیت برسم
ترمز هایی دارم که سرعت رو بسیار کاهش میده
ترمز هایی به نام حسادت،توقع داشتن از دیگران،شرک بسیار زیاد(که فلان آشنا کار منو راه میندازه)،حس کمبود،حس خود ضعیف بینی وبدشناسی و…
فایل شماره ذهنیت قدرتمند کننده باعث شد تا با فقط شنیدن و کمی عمل کردن به این فایل،بسیاری از آدمها بهم زنگ بزنن (در یک روز به صورت معجزه آسا)که هم پیشنهاد های مالی بدن و هم در خواست ملاقات دیداری
و بعد فایل توحید عملی قسمت 10
بعد از شنیدن این فایل فهمیدم که چه شرک بزرگی رو به دنبال خودم میکشیدم و از اون خبر نداشتم
شرک ها و ذهنیت هایی که من رو از هدایت خداوند دور میکرد
بعد از این فایل ها متوجه شدم که خداوند فقط با شنیدن فایل ها به من نعمت نمیده
من باید شخصیتم عوض بشه
به قول استاد در دوره 12 قدم خدا با ادا کاری نداره شخصیت باید به صورت بنیادین عوض بشه
چقدر بعد از شنیدن این فایل احساس روحانی و فوق العاده در من شکل گرفت
احساس ثروت،احساس قدرت،احساس روابط خوب،احساس اینکه خداوند پاسخ میدهد به تمام درخواست های ما به شرطی که فقط و فقط از اون بخوایم
این فایل من رو یاد صحبت های دکتر اله ی قمشه ای انداخت که مثالی رو زدن در رابطه با اینکه شخصی به خداوند گله میکرد که چرا ما هرچی تورو لبیک میگیم تو پاسخی نمیدی و خداوند پاسخ داد ما تورا لبیک گفتیم تا تو تونستی مارا لبیک بگی… که اشاره شد در این فایل که تو تیر نزدی خدا تیر زد…
چقدر آگاهی های این فایل حس و حالم رو فوق العاده کرد
خداوند به شکل چه نعمت هایی تو زندگی ماست و همه چیز اونه و ما باید همیشه به خودمون یادآوری کنیم
بعد از شنیدن این فایل خیلی بهتر متوجه شدم که چجوری از خداوند درخواست کنم الان بهتر متوجه میشم که خداوند همه ی کارهارو انجام میده یعنی چی
خداوند در هر لحظه در حال هدایت ماست و امیدوارم تکامل این هدایت به گونه ای پیش بره که مثل استاد عباسمنش عزیز حتی اسم سهم چادر ملو که بهشون گفته شد،به همه ی ما گفته شه که چجوری از این هدایت استفاده کنیم
خداوندا مارو جوری هدایت کن تا همیشه در مسیر تو باشیم و بنده ی تو ،زندگی برامون بساز پر از ثروت و روابط فوق العاده و سلامتی و اتفاقات فوق العاده قشنگ
استاد جانم….از وقتی که شما این فایل رو درستتتتت در زمان مناسب برای من روی سایت قرار دادین، تا الان دارم فکر میکنم که چطور کامنتم رو بنویسم که حق مطلب ادا بشه و نتونستم! اما گفتم اشکالی نداره تا جایی که تونستم مینویسم
اول از همه بگم که چقددررر قشنگییین استاد:) ورزشکار و سرحال و تندرست و خوش تیپ وووو…خداروشکر که شمارو هرروز بهتر از دیروز میبینیم…خداراشکر بابت قانون سلامتی.
دیگه اینکه الله اکبر…استاد عزیزم…واقعا شما از کجا میدونستین که چه موقع من به این فایل نیاز داشتم؟!:)
استاد خوبم، در واقع این ما هستیم که نیاز داریم که این اصل توحید رو بارها و بارها و بارها از شما بشنویم…
از وقتی دوره ی دوازده قدم رو شروع کردم،.. فقط به محضی که استارتش رو زدم، انگار سوار یک قطاری شدم که آرام آرام راه افتاد. و حالا روی دور افتاده و مستقیم به سمت خواسته هام منو میبره…
همین چند روز پیش آخرین امتحانات دانشگاهم رو دادم و اومدم خونه… پلن این بود که تا عید استراحت کنم و کنکور بدم و کارهای متفرقه انجام بدم، و بعد از عید برم سرکار.
ولی روز اول نه روز دوم، یه اتفاقایی افتاد که خداوند منو برد سمت سایت برای نوشتن رزومه.
اسم یک شرکت خیلی خفن توی ذهن من بولد شد. فامیلی رئیس شرکت رو خیلییی ناخوداگاه سرچ کردم و بنظرم آشنا اومد. عصر خیلی ناخوداگاه فامیلی رو به پدرم گفتم. پدرم به عمم، عمم به شوهر عمم، شوهر عمم مستقیم زنگ زدن به بابای رئیس شرکت، و قرار مصاحبه فرمالیته گذاشتن و همه ی اینا در پشت صحنه بدون اطلاع من داشت رخ میداد!
توی این مدت هرچی به خدای درونم سر میزدم که خدایا من چیکار کنم؟! هیچی نمیومد! میگفت برو زندگیتو بکن لذت ببر!
هی میگفتم بابا خدایا من الان باید یه کاری بکنما؟!!! میگفت باباااا برو باشگاه، برو بیرون…تمریناتو بکن چیکار داری آخه؟!
منم گفتم چشم!
تا اینکه شبش پدرم بهم گفتن رئیس همون شرکت با کمال میل استقبال کردن و فردا برین کار اوکی شد…
حاالا قیافه ی من!!!! هول کرده بودم! هم خوشحال بودم هم آمادگی نداشتم!
و من شروع کردم نوشتن…پروردگارم، خدای خوبم، من فقط از تو کار میخواستم، تو خودت شاهدی که حتی یک لحظه نخواستم کسی برای من کاری بکنه، حتی مقاومت کردم و به پدرم گفتم اصلا دوست ندارم کسی بدونه!!
و تو با این هدایت ها منو تا اینجا پیش بردی…من کاری میخوام با این ویژگی ها(مشخصات رو نوشتم و تجسم کردم) و گفتم خدایا تو منو ببر…من که نه میتونم نه میدونم! و تو بهتر میدونی من تسلیمم به رضای تو
توی ذهنم داشتم کلنجار میرفتم که فایل شما اومد روی سایت…
استادم شما سخنگوی خداوند هستین؟! از زبان خدای من صحبت میکنین؟! استاد عزیزم چطور از شما تشکر کنم که بهترین زمان ممکن هدایت هارا دریافت میکنین و با ما به اشتراک میگذارین؟!
خلاصه اون شب که من اصلا دیوانه شدم! تا صبح به صدای شما گوش دادم و خوابیدم…
روز مصاحبه شد. ورودی شرکت، محیط داخلی شرکت، حوزه ی کارشون، همههه چی و همه چییی رو من قبلا تجسم کرده بودم! ولی بازم خدا بهم میگفت یادت باشه کارهارا کی داره انجام میده! تشکر کن و آرام باش!
استاد وقتی رفتیم مشخص شد اونا اصلا نیروی برنامه نویس نمیخواستن! در واقع اون آگهی برای ثبت نام در یک بوت کمپ بوده که دو هفته دیگه شروعشه و اگه به موقع نرسیده بودم پر شده بود! که مبلغش اینه و فلان و بیسار!
توی دلم همش میگفتم به قول رزا جان رئیس شرکت کیه! رئیس شرکت خداست! خدایا من میخوام برم سر کاری با این مشخصات. دوست دارم یه مدت استراحت کنم و کارهای مورد علاقم رو انجام بدم، اما خیالم رو هم از بابت کار راحت کن!
اولا که خود رئییس با اشتیاق بهم گفتن که چطور این مسیر رو با مترو خیلی راحت بیام و دقیقا دم خونه سوار و جلوی شرکت پیاده بشم!
و دوما خدااای من، اونا با اشتیاااق و احترام و عزت از من خواستن که حتما در بوت کمپ شرکت کنم! و هزینه چیه؟! گفتن شما اصلاااا فکر هزینه نباشین و نهااایتش بعد از استخدام از حقوقتون کم میشه!!! اصلا برای شما هزینه نداره!
بیاین 3 ماه راحت کارو درست و حضوری یاد بگیرین، در یه زمانی که هیییچ فشاری روی من نیست…و بعدش قدمتون به چشممم! با افتخار تشریف بیارید شرکت!
بگذریم که بعد از اون از طرف شرکت های فوووق العاده ای به من پیشنهاد کار میشه…اما من به لطف خدا و یادآوری های این فایل، سپردم دست خدای خوبم که هرچه پیش آید خوش آید.
…..
استاد عزیزم غیر از این مورد اخیر، یادمه سال 99 که همهههه رفتن توی بورس و ضرر کردن، من یکی دو ماه قبل از اینکه تب بورس بگیره، خیلی هدایتی وارد بازار شدم و با صد هزارتومن شروع کردم. اصلا هیچیییی بلد نبودم
تککک تک سهم هارو خود خدا بهم میگفت بخر، شاید عجیب باشه ولی حتی بهم میگفت روی چه قیمتی بخر چه قیمتی بفروش! توی خواب میدیدم، یا انگار اسم سهم توی ذهن و عضلاتم تزریق میشد…نمیدونم چطور توصیف کنم….یادم نیست سودم 35 میلیون شده بود یا سرمایم…ولی یادمه یه سود خیلیییی عالی از تقریبا هیچی کردم. هرررچی دلم میخواست میخریدم و همزمان پولم بیشتر میشد!
بعد یه روز تو اوووج مثبتی بازار خدا بهم گفت مریم فردا وقتشه بفروشی. همه رو بفروش بیا بیرون.
و منم گفتم چشم، تا جایی که میشد فروختم ولی یکمش موند…یادمه اون روز پدر و مادرم خیلی بهم حرف زدن که چرا فروختی و روزی یک میلیون سودته و فلان…ولی دقییییقا از فردای همون روز، بازار ریخت و تا الانم مثل قبل نشده!!! یعنی نقطه زنی در این حددد!
بعد از اون جریان و شنیدن صحبت های شما هم دیگه سراغش نرفتم. فقط چندتا سهم محدود دارم که حالت سپرده چند ساله مونده و گذاشتم کنار.
خدای مهربونم شکرت بابت هدایت های قشنگت
استاد عزیزم، بی نهایت بابت قلب بزرگتون که این هدایت هارو دریافت میکنه و برای ما میگین سپاسگزارم.
اول اینکه یکی از چیزهای خوبی که در طی کامنت هات برای من می نوشتی و من بارها دقت کردم این بود که شیوه نوشتن و ترتیب نوشتنت خیلی خوب و با دقته و خوب بلدی و میدونی از کجا شروع کنی و به کجا ختم کنی… بخصوص از نکاتی شروع میکنی اولشو که توجه شما رو به حتی جزییات نشون میده
انگار یک ترتیب و نظم خاصی داره اول صحبت هاتون، و هم اینکه یک حرمت خاصی قائل میشید و از این شیوه این حس خوب رو دریافت کردم…
دوم اینکه شاید پیرو کامنت قبلی باشه ولی گفتم اینجا اضافه کنم و البته یکمم سختم بود بخوام بگم ولی حس کردم باید بگم این که، مریم جان چاله کوچولو یا فرو رفتگی کوچولوی چونه تون هم از نظر من قشنگ و زیباست…!
و سوم در مورد دو تجربه ای که اینجا نوشتی بسیار دلنشین و آموزنده بود…
همونطور هم که قبلاً گفتم ذهن تخیلی و احساسی شما خوب و قویست…
و چقدر خوشم اومد از مهارتت در اجرای قانون.
اول مشخص کردی چی میخوای و نوشتی، (چون وقتی آدم یکبار حداقل مینویسه واضح و ملموس میشه، چون چیز مبهم رو نمیشه نوشت)
و بعد حتی جزییات شکل ظاهری شرکتی که ندیده بودی تا حالا رو هم تجسم کردی… آفرین.
خودت ساختی اون محیط رو اون عزت و احترام رو اون شرایط و افراد رو…
مدل گفتگوتونم با خدا خیلی خوب و دلنشین بود خوشمان آمد..
بقول معروف کار خوبه خدا درست کنه..
جدیدا مدتیه من یک تصویر و حسی که واقعاً منطقی هم هست بهم الهام شده که و گاها تکرار میکنم میگم:
خدایا تو مگه منو دعوت نکردی به کره زمین؟ این زمین و جهان و جهان های تو که پدید آورنده همه بودی پس تو صاحب خونه ای دیگه.
وقتی کسی مهمون دعوت میکنه مثلا خونش یا رستوران، ترتیب همه چیشو میده و فکر همه چیزشو میکنه…
خدایا تو صاحب خونه و میزبانی و من مهمونتم… پس ازم خوب پذیرایی کن..
امکان نداره صاحب خونه اجازه بده به مهمونش بد بگذره
همه وسایل راحتی و امتستغچ زیبایی و تغذیه خوب و جای راحت و گرمایی و سرمایی مناسب و سفره بسیار زیبا و با شکوه و کامل و اعیونی غذا رو آماده کرده و همه جا ترتمیز و زیباست…
خدا داره از بالا نگاه میکنه و میگه اتفاقا تو تلاش و تقلا نکن من دارم میبینم و راه رو بلدم و میتونم ببرمت در هر لحظه هر جایی که از هر مسیری که خوبه..
تو فقط بگو بهم کجا میخوای بری من راننده ام جی پی اس دارم میبرمت،
نه تنها تلاش و تقلا نباید کرد و اراده ات را نیاز نداری با خودت بیاری بلکه اصلا خوبم نیست و نبایدم تو تلاش کنی من همه ی تلاش ها رو انجام میدم…
همش میگم که خدا برای حمایت و رزق دادنش واقعاً نیاز به تلاش فیزیکی و لینک های ارتباطی و سرمایه من و پارتی و عقل و راهکارهای منو تغییر مکان من و… نیاز داره تا بتونه کمک کنه؟؟
نه نه نه این چه خداییه که بخواد ناتوان باشه و شرط بزاره؟
من باور نمیکنم خدای رب و خدای جهانیان که منو پدید آورده طراحی ام کرده نقاشی ام کرده خلق کرده خلق، یک جسم بی جان بودم (مثل این فیلم و کارتون ها یک جسم بی جان رو زمین دراز بودم روح و جان دمید با نفسش به بدنم و زنده ام کرد)
بخواد به کاری (بجز ایمان و یقین و اطمینان) از طرف من نیازمند باشه و بعدااااا بخواد بهم کمک کنه و برام کاری بکنه…
با همین شرایط در همین جا خدا بهترین کارتو انجام بده… بسم الله ببینم چه میکنی…ازتم خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم.
تو همونی هستی بند بند انگشتانم رو با دقتی بی نظیر طراحی کردی که نه قبل از من شبیهشو داشته و نه بعد از من…
میدونی که، من بخوام برم تو این صحبتها تا صبح میتونم بنویسم تا هی حس و ارتعاشمون قوی تر بشه چون عاشق کلمات اینچنینی ام،
خوشحالم که با موفقیت امتحاناتت تموم شد
خوشحالم هدف خوبی در نظر گرفتی و در عین حال گفتی میخوام با استراحت و لذت پیش برم
نمیدونم کنکور چی (احتمالا ارشد نرم افزار ؟) و کی داری ولی آرزوی موفقیت آسان و راحت رو برات دارم…
و چه ارتعاش خوب رهایی داشتی که پشتش افتادی تو انرژی جذب پیشنهادات کاری دیگه… خدا برکت بده..
از اینکه حتی به جزئیات هم توجه میکنین و اونهارو منشن میکنین خیلی خیلی ممنونم، نگاه شما زیباست.
یه مورد جالب درمورد شما اینه که خیلی عالی، ویژگی انسانهارو بخاطر میسپارین، و وقتی در گفتگوهاتون بهش اشاره میکنین احساس خوبی به آدم میده. مثل اینکه جویای درس و احوال اخیر من بودین.(یاد رسم و رسومات اصیل خانواده ها میفتم که عادت داشتن به آشناها زنگ بزنن و جویای احوالشون بشن.)
در مورد کنکور که…حقیقتا دوتا کنکور ثبت نام کردم، تربیت بدنی و آی تی. و الحمدالله هیچ کدومم نخوندم!!! توی دل خودم اولویت امسالم با کار و کسب درآمده، اگر ارشد هم اوکی بشه که خیلیم خوب. خدا بزرگه بریم ببینیم چی میشه!
دیگه اینکه چقدر این تصویری که از خداوند ساختین قشنگههه…میزبانی که تورو دعوت کرده به خونش، و میخواد هررررجوری که تو دوست داری با بی نهایت امکانات بهت سرویس بده.
(یاد فایل ارتباط با انرژی منبع افتادم. که استاد، خداوند رو یک طیف بینهایت میبینن، که میتونی هرشکلی که میخوای درش بیاری و اون همون روشو به تو نشون میده)
از این جمله تون خیلی خوشم اومد:
“تو همونی هستی بند بند انگشتانم رو با دقتی بی نظیر طراحی کردی که نه قبل از من شبیهشو داشته و نه بعد از من…”
از حال وهوای کامنتهای اخیرتون یه حالت هرمیت مود میگیرم…انگار در خلوت با خدای خودتون خیلی عشق میکنین…قشششنگ انرژیش از توی کامنت هم آدمو میگیره!
راستییی…ترکیب عکس و شخصیت الهی و ورزشکار بودنتون منو یاد اساتید هنرهای رزمی میندازه که میرن توی طبیعت، در سکوت مراقبه میکنن، الهامات جادویی دریافت میکنن و بعدش یک فن جدید ابداع میکنن!
چقدر با صدای بلند گریه کردم وقتی این فایل و گوش میکردم دقیقا زمانی که منم من کردم نه من اینجوری ام فلان ام با صورت افتادم زمین زمانی که موفقیت کارهامو به خودم یا دیگران وصل میکردم به ذهنم، نگو این خدا بود والا مگه من میتونم قلبم و کاری کنم بزنه یا کلیه ام کار کنه همش کار خداست خدا شاهده چقدر به این فایل تون احتیاج داشتم چقدر خوب مثال زدی مگه پیامبر کاری کرد مردم مکه تسلیم بشن این خدا بود که محبت پیامبر و دل مردم مکه انداخت خدا به پیامبر میگه تو نیستی که شمشیر میزنی این منم تو نیستی تیر میزنی این منم جانم
من زمانی که توی بورس رشد خوبی کرده بودم یادم میاد افتخارش و میدادم به خودم یا اونی که سهم معرفی کرده و دقیقا یادمه از اون موقع تنزل من شروع شد و همون آدم منو زد زمین یعنی بخدا همیشه اینجوری بوده زمانی که موفقیتی بدست آوردم یا فک میکردم چه اتفاقایی خوبه در راهه و مغرور میشدم همون لحضه اوجش یهو ورق زندگیم برمیگشت خدا میخواست بگه بنده من مغرور نشو تو هر چی داری از من داری
یادمه زمانی که سال 96 امتحان نهایی دبیرستان داشتم من غیر حضوری میدادم رشته تجربی بودم یعنی هیچ معلم خصوصی یا کسی که درسا رو بهم آموزش بده نبود و اصلا با اینکه پدرم آشناهایی در آموزش پرورش داشت نخواستم از اون مسیر اقدام کنم خودم بودم 5 تا 6 تا درس نهایی که هیچی نمیدونم و باید در دو هفته امتحانا مونده یکاری کنم زمانی که روی خدا حساب باز کردم و شروع کردم خودم خوندن کتابها یه درهایی باز شد به روم یه فایل هایی آموزشی به دستم رسید و من به طور کل با نمرات بسیار عالی 17 و 18 تموم کردم امتحانا و به هر کسی میگفتم باورش نمیشد درس های بسیار سخت برای همه که چند سال رفتن مدرسه و با معلم خصوصی حتی بعضیا نتونستن نمره 10 قبولی بگیرن من دو هفته 17 18 گرفتم اونم بدون پشتوانه بدون مدرسه با قدرت تمرکز و قدرت خداوند یادم میاد بعدش یکی از فامیلامون گفت که امکان نداره با پارتی باباش گرفته منم خندیدم ته دلم گفتم اشکال نداره
به نام الله
خدایا تو بگو که آنچه تو بگویی درست است
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا
چونک یکتایی درین سوزن در آ
…
(جالب هست این شعر مولوی هم دقیقا از بین یک سری اشعار او در مورد شیر وگرگ و روباه سر بر آورده که ظاهرا او هم مثل استاد به الهاماتش عمل کرده)
.
این چه سرّی هست که درک آن بس دشوار است، اما بسیار آسان
وقتی که در مدار نباشی، آماده نباشی، می شنوی اما در واقع نمی شنوی
حال اگر در مدار باشی، نگفته درک می کنی، نشنیده را می شنوی و می فهمی که؛
ایراد کار از همین ((من)) است.
راستی
این من چیست؟
این من اصلا کیست؟
.
.
.
.
.
.
حقیقت این است که تنها و تنها یک ((من)) حقیقت دارد و دیگر من ها مجاز است.
.
مهربانم این حرف ها و کلمات چقدر توهم آور و تفرقه برانگیز است
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندرو بیحرف میروید کلام
لپ کلام بسیار ساده است، اما وقتی شروع به توضیح می کنی در پیچدگی خودت را گم می کنی.
.
اگر ساده و در سطح ابتدایی به خودم بگویم ؛
خدا مثل پدری آگاه و دانا و با تجربه و گرم و سرد چشیده است که فرزندانی صالح تربیت کرده، در این میان فرزند کوچک که تازه از آب و بابا فارغ شده، اعلام وجود و اعلام فضل و دانایی می کند.
ادعا می کند که می تواند گلیم خودش را از آب بکشد، شروع به تلاش و تکاپو می کند و نمی خواهد که ادب کند و از وجود پدر بهره مند شود.
آری اینجاست که من می شود و در مجاز غرق می شود و بی بهره از حقیقت و اصل
وقتی که شروع به من گفتن می کند، شروع به غره شدن می کند شروع به سقوط می کند. و اغلب نخواهد فهمید
این همان شرکی است که بر خلاف طبیعت این جهان و نیروی خلاقه آن است
این همان درختی است که آدم از آن منع شده
آری این همان درخت دانش و بینش است
این همان ((من می دانم )) فرزند کوچک است.
پدرش (خدا) از او میپرسد
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ6
آی فراموشکار، چه چیزی تو را به این همه لطف و بزرگواری بزرگت (من)مغرور کرده
ٱلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّىٰکَ فَعَدَلَکَ 7
همان کسی که تو را به وجود آورد و سامانت بخشید و متعادلت کرد.
فِیٓ أَیِّ صُورَهٖ مَّا شَآءَ رَکَّبَکَ 8 (انفطار)
در هر شکلی که در مشیت او بود ترکیب وجودت را آراست.
آری این خدا اینگونه به دقت و حکمت تو را به این سرزمین تجربه آورده تا زندگی با او را تجربه کنی و فقط عبد باشی
تا او بتواند نعماتش را به تو ببخشد. همین
این خدا در نهایت عدالت در میان همه موجودات زمین، این کرامت و امانت و این اختیار را به تو داده تا تو هم مثلا او بشوی، شبیه پدرت
اما تو طغیان کردی و به او غره شدی.
…
… و اما نعمات آگاهی این فایل برایم
چهار ماه پیش بعد از طی یک روند تکاملی احساسی و فرکانسی تصمیمات جدی در زندگی گرفتم و خداوند هم برایم سنگ تمام گذاشت و نشانه ها، افراد و همزمانی ها رابرایم انجام داد، آنقدر همه چیز خوب پیش می رفت که برایم شگفت انگیز شده بود.
می خواستم و می شد
خیلی خوب هدایتها را دریافت می کردم و عمل می کردم
دستاوردهایی بی سابقه در زندگی داشتم
همه را او می داد، کاملا واضح بود
امان از غرور، امان از شرک
الآن که بهتر فکر می کنم در اوج قله یکی از خواسته ها، باد غرور به سرم خورد و من اصلا نمی فهمیدم، من اصلا حواسم نبود تا تمام اعتبار این موفقیت به ظاهر بزرگ را به او بدهم،
مغرور شدم و مشرک
امان از غرور، امان از شرک
این شیطان ذهن، چه بلاها که با این دو بر سر ابنای آدم نیاورد
دیگر بعد آن داستانهای ناخواسته ای رخ داد، با اینکه سعی می کردم تا تمرکزم را از آن بردارم اما باز دچارش بودم
تا جایی که این کد مخرب را فهمیدم، حسابی روند نزولی که نتیجه این فرکانس ویرانگر بود را لمس کردم.
خلاصه که تا بخواهم توجه ام را از از آن بردارم و دوباره به آن فرکانس پایداری که نتایج آسان بزرگ و شیرین را برایم به وجود می آورد برسم چند هفته ای طول کشید
این پس گردنی بود که خدا به من زد، دمش گرم، قربان دستش
یک درس بزرگی به من داد که خیلی برایم ارزشمند بود، الان که فکر می کنم، هیچ جور دیگری نمی توانستم این درس را بگیرم
درس توحید، درسی که مرا به این فایل رساند، مرا در مدار دیدن این فایل، در مدار درک و فهم این فایل قرار داده است.
واقعیت امر این بود که من نسبت به خانواده هنوز شرک زیادی داشتم که خدا با این تلنگر مرا به سوی وادی توحید کشاند،
خیلی سعی در راضی کردن تک تک آنها می کردم و احساس وابستگی به آنها داشتم.
خدارا شکر که با این اتفاقات به من فهماند که فقط باید به او تکیه کنم و همه اعتبار این دستاوردها و نعمات را به او بدهم و از او بدانم، مغرور و مشرک نشوم.
به لطف او این روزها بهتر او و نعماتش را درک می کنم و احساسات و فرکانسهای بهتر و بالاتری را تجربه می کنم، تقریبا از همان جنس فرکانسهای چهار ماه قبل، دیگر با آرامش و اطمینان بیشتری به پیش می روم و سعی می کنم تا بیشتر به یاد او باشم و از او مدد بگیرم.
این فایل مرا بیشتر آگاه کرد که خیلی باید مواظب غرور باشم.
یعنی بیشتر نعمات و الطاف او را به یاد بیاورم و در هر نعمتی او را ببینم و اعتبارش را به او بدهم
حرف های این فایل استاد مثل کلام و شعر سعدی، سهل و ممتنع است. ساده و در عین حال دشوار، دشوار از این رو که باید در تک تک رفتارها به آن عمل کرد تا نتایجی شبیه به استاد را گرفت. باید همیشه در مدار شنیدن الهامات بمانی، یعنی در هر لحظه کانون توجه ات و ذهنت را کنترل کنی، ذهن نجواگر را ساکت کنی به زیبایی ها توجه کنی تا در مدار شنیدن ندای قلبت قرار بگیری.
خوشا آنانکه الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
خدا به من اشتیاق سپاسگزاری واقعی و بی وقفه ای را بده تا در هر جایی به وجود تو خشنود باشم.
و به حضورت ببالم و شاد باشم.
تا در حضور بزرگترم بچگانه شاد باشم و هر چه که دلم میل آن می کند را از تو بخواهم و از تو ببینم.
الحمد لله رب العالمین
سلام دوست عزیزم علی جان
چه عشقی رد وبدل میکنید با خدایت، حسودی ام شد، چه رابطه زیبایی، چقدر توحید در تک تک کلمات تون موج میزد. آرامش و توحید شالوده کامنت هاتون هست. خداروشکر بابت این ادراک و پیشرفت ها.
آری این خدا اینگونه به دقت و حکمت تو را به این سرزمین تجربه آورده تا زندگی با او را تجربه کنی و فقط عبد باشی
تا او بتواند نعماتش را به تو ببخشد. همین
این جملات طلایی ان نمیدونم چی بگم، احساس لیاقت موج میزنه، توحید، طریق بندگی کردن، تاج عزت انسان بودن، خالق بودن، واقعا او میگوید و شما می نویسی. ب قول شما درکش دشوار اما آسان است.
تبریک میگم خروج از شرک تون رو، اینکه یه شرک میورزی و بعدش خدا ی کوچولو گوشت رو می پیچونه و ب یادت میاره مسیر درست رو خیلی تجربه شیرینه، اون وقت قدر اون آگاهی بعد از لغزش رو میدونی و خیلی قدردانش هستی. البته ک برای من این خدا همیشه مهربان بوده و با نوازشی دست من رو گرفته و برده ب راه راست، بی انصافی عه اگر بگم چک زده باشتم، چون رافت و مهربانی اش همیشه شامل حالم بوده. میبینم این روزها ک چرخ زندگی ام چقدر با حضورش روان شده، چه همزمانی هایی رو بوجود میاره چه بندگانی رو برای من بسیج میکنه تا خواسته ام محقق بشه. خداروشکر ک مرا با خودش آشنا کرد.
این فایل برای همه ما تلنگری بود ک توحیدی را در عمل اجرا کنیم و ب شخصه ب آسانی و عزتمندانه واردش شدم و پرونده اش را بستم، خدا را دیدم در تک تک لحظاتش، تجربیاتی داشتم ک با هیچ چیز عوضش نمیکنم، خودم را شناختم از بعدی بالاتر.احساس لیاقتم را، عزتمندی ام را ب یادم آورد. خداروشکر برای هدایت مان ب این فایل.
لطفا بنویسید علی جان، بنویسید برایمان از توحید از او از لطف و رحمت هایش، خیلی تحسین برانگیز اید.خوشا ب سعادت تان.
ساده و در عین حال دشوار، دشوار از این رو که باید در تک تک رفتارها به آن عمل کرد تا نتایجی شبیه به استاد را گرفت. باید همیشه در مدار شنیدن الهامات بمانی، یعنی در هر لحظه کانون توجه ات و ذهنت را کنترل کنی، ذهن نجواگر را ساکت کنی به زیبایی ها توجه کنی تا در مدار شنیدن ندای قلبت قرار بگیری.
در پناه الله باشید دوست خوبم.
خدایا تو بگو و من بنویسم
سلام ناعمه جان
خوشحال شدم که دوباره صورت و سیرت زیبایت را ملاقات می کنم.
این حرف های عمیق تو نشان از درک خوبی می دهد که در این مسیر داری
ب شخصه ب آسانی و عزتمندانه واردش شدم و پرونده اش را بستم، خدا را دیدم در تک تک لحظاتش، تجربیاتی داشتم ک با هیچ چیز عوضش نمیکنم، خودم را شناختم از بعدی بالاتر. احساس لیاقتم را، عزتمندی ام را ب یادم آورد. خداروشکر برای هدایت مان ب این فایل.
کاملا درست است،
ما همه ارواح واحدی هستیم که از گستره نگاه خودمان این بودن را تجربه می کنیم و هر کدام بر اساس شاکله ذهنی خودمان هدایتها و نشانه ها را دریافت می کنیم.
دیشب خوابی را دیده بودم و آن نشانه ای بود که باید امروز من و تو با هم صحبت کنیم.
هر کدام از ما وارد مسیر یکتایی از عشق و درک و معرفت شدیم که مانند اثر انگشتمان یکتاست. این درک کلید دریافت هدایت ها از جانب خداست. چون تو می مانی و او، هیچ قالب و چارچوبی در کار نیست، تویی و هدایت هایی از جنس زبان درونت.
سه ماه پیش که آن تجربیاتمان را با هم به اشتراک گذاشته بودیم، خدا بود که فرکانسهای مشابه ما را در کنار یکدیگر قرار داد، اما من به دنبال ماجرا جویی بودم که جنس آن تجربه خودم در موقعیت های اجتماعی جدید بود، تجربه خودم در مذاکره و سنجش توانایی خودم در ارتباط با افراد، تجربه خودم در برابر افراد قوی تر و با تجربه تر و گرفتن امتیاز از آنها.
الآن که بهتر فکر می کنم همه اینها مرا وارد یک چالش فامیلی و خانوادگی کرد، یعنی این درخواست روح من برای بزرگتر شدن بود که مرا وارد آن مسیر کرد.
یاد این شعر عطار می افتم که می گوید
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
من هم وارد این ماجراجویی و چالش شدم که به لطف خدا دستاورد ها و غنایم ارزشمندی برایم داشت.
آن روزها به خوبی الآن اهمیت آن تضادها را و درسهای ارزشمندی که برای رشد من داشت درک نمی کردم، اگر آن چالش نبود، تضادی هم نبود، درسی هم نبود
هیچ بدی و شری وجود ندارد همه و همه خیر است اگر درست بنگریم.
بازنده درون یا ذهنیت محدود کننده ما است که می خواهد با بازی هایش و شلوغ کاری هایش بگوید که چقدر اوضاع نابسامان و سخت است اما برنده درون خوب می داند که این واکسنی است که شاید موجب مقداری تب شود اما در واقع برای ایمنی و قدرت بیشتر سودمند است.
این تجربه برایم بسیار ارزشمند است چون مرا از شرک به وادی توحید هدایت کرده است.
اتفاقا دیشب خدای خوب من یک درک بسیار ارزشمند را برای مسیر پیش رو به من داد و آن «داشتن ذهنیت برنده و مولد ثروت و نعمت و قدرت» است که استاد در جلسه چهارم قدم دوم خیلی بر آن تاکید دارد، یعنی من برای بازی و رفع احتیاجات و نیازمندی زندگی روزمره نباید به دنبال ثروت و نعمت و قدرت بروم، اصلا این در شأن من نیست، بلکه این باید وظیفه اصلی و الهی و انسانی من باشد، باید با این نگاه که من ثروت و نعمت و قدرت می خواهم چون من آدم به درد بخوری هستم، من آدمی هستم که لیاقت دست خدا بودن را دارد، من جانشین او هستم برای خلق و گسترش در این جهان، برای تاثیر گذاری و ایجاد تغییر
وقتی که این منطق ها را بهتر درک کردم به سراغ الگوی اصلی ام که پیامبر اسلام بود رفتم، چون این الگو را از کودکی برایم انتخاب کرده بودند.
با نگرش جدید به براشتی که از شخصیت پیامبر داشتم فکر کردم و راه و روش او در رسیدن به خواسته هایش را بررسی کردم و فکر کردم
متاسفانه در اکثر کتب و فیلم هایی که در دسترس است سعی شده که فقط یک جنبه الهی پیامبر را بولد کنند و جنبه انسانی اش را به کنار زدند، چیزی که استاد به خوبی آنرا درک کرد، که می تواند به این درستی از پیامبران الگو برداری کند و در زندگی اش به کار ببند.
می خواهم بگویم وقتی که ذهنیت قبلی خودم نسبت به الگویی که دیگران از شخصیت پیامبر در ذهنم ساختند را کنار زدم، به وضوح ذهنیت برنده ای را که اتفاقا دارای مهارت ها و قابلیت های بالایی هم هست درک کردم.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود، یک تاجر توانا و یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند. قدرت و اقتدار او همراه با صفات پسندیده و خلق و خوی گشاده اش، او را به یک رهبر کاریزماتیک و محبوب تبدیل کرد که مورد ستایش پیروانش بود. در حالی که در ذهن من (همان بازنده درون) از او یک چهره نرم، خاضع و احیانا التماس آلود مثل این ادا و اطوار هایی که در این زمانه در میان افراد مذهبی مرسوم است از پیامبر وجود داشت.
دیشب فهمیدم که شاید پیامبر خشونت و اجبار و خونریزی را نمی پسندید، اما ضعف و حقارت و ذلت برایش منفورتر بود و در برابر عهد شکنان بسیار جدی و مغرور و سخت گیر بود.
البته اینها هیچ جنبه شخصی نداشت بلکه جنبه عمومی و اجتماعی داشت تا درس قدرت را به همگی بدهد و نه درس ضعف و ترحم و مسامحه.
ناعمه جان سعی می کنم درک هایم را در یک کامنت مجزا که در جلسه چهارم می گذارم، اینجا برایت بگذارم تا هر دو بهتر این موضوع مولد بودن که استاد در باره اش صحبت می کند را درک کنیم
خیلی خوشحال می شوم که درک ها و تجربیات تو را هم بخوانم.
خدا را شاکرم که دوباره مرا با ایمانی استوارتر، در مدار خوبان و مومنانی چون تو قرار داد.
عزیز خدا باشی.
از دور بوسه ای از عشق برایت روانه کردم.
یا حق
به نام خدای خوب مهربان
سلام
من میخواهم ثروت خلق کنم تا کاری خدایی کنم.
واقعیت داستان ذهن این است که همیشه میخواهد از شیطان فرمان ببرد و اگر نتوانم کنترلش کنم و با قیلوقال و ضعف و ترس هایی که ایجاد میکند کنترل اوضاع را از دست قلب من میگیرد.
ذهن بهطور پیشفرض بازنده درون است، ولی قلب برعکس پیشفرض آن برندهای درون است. یعنی هیچگاه این دو یکی نمیشوند، یکی آب است و دیگری روغن. آن چیزی که الان آن را بهتر درک میکنم موضوع اهمیت تغییر زمین بازی از بازنده به برنده است. چگونه؟ چطور؟
الان به شما میگویم؛
اول باید بدانی که این کار زمانبر است و نیازمند تفکر و تعمق.
یعنی ابتدا باید به پیشفرضهای ذهنت شک کنی، یعنی اگر قانون این جهان را که اصل بقای اصلح است خوب درک کنی، دیگر از موضع ترحم و ضعف نگاه نمیکنی، یا بهتر بگویم نقش بچه مثبت ماجرا را بازی نمیکنی، واضحتر بگویم دیگر نمیخواهی تو بچه ی خوب ماجرای زندگی دیگران باشی. یعنی اول از این قالب و چارچوبهای ذهن که ذاتاً ریشه در بازنده درون دارد آگاه شده و بیرون میآیی.
دیگر درگیر صلاح و مصلحتها نیستی.
صلاح تو تماماً در قدرت و اقتدار توست، همان قدرتی که از درون قلبت می جوشد.
صلاح و مصلحت تو در شجاعت، شهامت و نترسی توست
نه اینکه بخواهی با خوب جلوه دادن و مثبت نشاندادن، ضعفهای درونیات را توجیه کرده و بر آنها سرپوش بگذاری.
اگر از نگرش بازنده درون ذهن و تأثیراتش آگاه شوی درک می کنی که؛ اگر الگوهایی را که انتخاب کردی بهتر و بیشتر درک کنی و بشناسی خواهی فهمید که برداشت تو از آنها تماماً انتخابی و تماما از نگاه بازنده درونت بود. یعنی با دیدگاه محدودیت آنها را برای خودت تفسیر و توضیح دادی. این خصلت بازنده درون ذهن است که ظاهربین و سطحینگر است، نمیخواهد تعمق کند و جسورانه با تمام حقیقت روبهرو شود.
وقتی استاد درمورد پیامبر صحبت میکرد از نگاه برندهای درونش از پیامبر حرف میزد، درحالیکه من با دیدگاه بازنده درون پیامبر را در ذهن خود تجسم میکردم، با همان ویژگیهایی که خودم میخواستم نه آنکه واقعاً بود.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود و یک تاجر توانا، یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند بود، اقتدار و قدرتش او را به همراه صفات پسندیده و خلقوخوی گشاده به یک رهبر کاریزماتیک تبدیل کرده بود که مورد ستایش پیروانش بود. درحالیکه در ذهن من او را یک فردی روحانی و خدایی که محاسن بلندی داشت و همیشه بهنرمی سخن میگفت و همیشه خوش اخلاقی میکرد تصور میکردم، یا واضحتر بگویم این بازنده درونم، او را با یک چهره التماس آلود و خاضع در برابر مردم میدید، مثل این ادا و اطوار هایی که از جانب افراد مذهبی خیلی مرسوم شدهاست. چون خودم در کودکی و نوجوانی در این محافل به سر برده ام.
شاید خشونت و بیرحمی و سنگدلی را پیامبر نمی پسندید، اما از ضعف و حقارت و ذلت بیشتر متنفر بود.
کلمات و جملاتم این درک جدیدم از الگوها را خوب توجیه نمیکنند، فقط همینقدر بگویم که برداشت اشتباه من از الگوها اغلب به خاطر دیدگاه نادرست و محدود خودم است، از همان بازنده درونم.
وگرنه هیچچیزی با وقار تر و شکوهمندتر و با صلابتتر از ثروت و قدرت و امنیت و نعمت نیست.
این یعنی که باید از نگاه قدرت فراوانی به زندگی و تولید ثروت نگاه کنی، همان برندهی درونت ، همان که ضعف و قناعت و فقر و معنویت و این ادا و اطوارها را نمیپسندد.
همان که نگاه قدرتمندانه به جهان دارد و باور دارد که ((می شود))
چون قدرت از باورهای درونیاش میجوشد و هیچ قدرتی را به بیرون از خودش نمیدهد و شرک نمیورزد
او بت خدایش یکی هست و مستقیم از منبع الهامات و راهنمایی های اختصاصی را دریافت میکند.
چند ماه پیش یک چنین تجربهای را داشتم یعنی ابتدا با نگاه بازنده به موضوع چالش نگاه کردم و عقبنشینی کردم و داشتم که امتیازی را از دست میدادم. اما یکجا با نشانهها به خودم آمدم و تغییر دیدگاه دادم، منطق هایم را جمعوجور کردم و برندهی درونم را برای مواجهه با چالش حاضر دیدم. دقیقاً از نگاه قدرت به موضوع نگاه کردم و هیچ احساس ضعف یا عقبنشینی در درون نداشتم، البته با احترام پیش رفتم و صحبتها و اعمال لازم را انجام دادم.
در عین ناباوری اوضاع خیلی بهتر از آنچه که تصورش را میکردم به نفع من برگشت.
این تجربه ی خیلی خوب باعث میشود تا مغز کلام استاد درمورد نگاه مولد داشتن را درک کنم یعنی بخواهم از موضع قدرت نگاه کنم و عمل کنم، موضع قدرت برخاسته از باورهای قوی که ریشه در قلب و باورهای قلبی من دارد.
مطمئنم با این باور نتایج فوق العاده ای خواهم گرفت که با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
تا بعد بدرود.
به نام خداوند بخشاینده
سلامی گرم ب دوست عزیزم علی جان
با خودم گفتم یک انسان چقدر از درون از عشق و محبت خداوند پر است ک اینچنین سخاوتمندانه بی منت محبت میکند و عشق میورزد و آگاهی هایش را انتشار میدهد. سپاسگزارم بابت محبت ات. تحسین میکنم این سیرت و صورت زیبا و پاکت را. بسیار از شما آموخته ام. خداروشکر برای حضور دوستان بهشتی و صالح ام.
بازنده درون یا ذهنیت محدود کننده ما است که می خواهد با بازی هایش و شلوغ کاری هایش بگوید که چقدر اوضاع نابسامان و سخت است اما برنده درون خوب می داند که این واکسنی است که شاید موجب مقداری تب شود اما در واقع برای ایمنی و قدرت بیشتر سودمند است. دقیقا فایل استاد در مورد ورود ب چالش جدید و نترسیدن و رفتن در دلش را ب موقع گوش دادم و این حرف های شما نتیجه گیری زیبایی بود. خداروشکر ک فایل های استاد شجاعتی میشود منطقی میشود برای غلبه بر ترس هامان.
من برای بازی و رفع احتیاجات و نیازمندی زندگی روزمره نباید به دنبال ثروت و نعمت و قدرت بروم، اصلا این در شأن من نیست، بلکه این باید وظیفه اصلی و الهی و انسانی من باشد، باید با این نگاه که من ثروت و نعمت و قدرت می خواهم چون من آدم به درد بخوری هستم، من آدمی هستم که لیاقت دست خدا بودن را دارد، من جانشین او هستم برای خلق و گسترش در این جهان، برای تاثیر گذاری و ایجاد تغییر درسته این جلسه ب من آگاهی های بسیاری داد، از بعد بالاتری ب خدمت رسانی و کاری ک میکنم نگاه کردم، مقدس شمردم، ارزش بیشتری دادم، حالا صبح ها با ذوق و انرژی بیشتری از خواب پامیشم و ب خدا میگم بریم برای خلق بریم برای گسترش من ازت توقع دارم ک برام مشتری بیاری، من میخوام مولد باشم و تو خودت باید هدایت کنی بندگانت رو، هرچه ب من ثروت بیشتری بدی من گسترش بیشتری میدم جهانت رو. تقاضا رو تو ب وجود بیار، هدایت رو تو انجام بده، من کاری ارزشمند میکنم. و این دید باعث ورود ثروت بیشتری ب کارم شده، وقتی قانون رو درک میکنی و میگی آقا من سمت خودم رو درست انجام میدم و ب سمت خدا کاری ندارم اون خودش کارشو بلده و بدون هیچ زحمتی باعزت تو خلق میکنی و باعث رشد و گسترش جهان میشی.و این مولد بودن بسیار عزت نفس میده، خودارزشمندی میده، احساس مهم بودن میده.خداروشکر ک سهمی در گسترش دارم، هر چقدر ک باشد، سهمی در ایجاد حال خوب دارم، سهمی در مولد بودن و حرکت کردن، سهمی در خدمت کردن، عاشقانه این کار را ادامه میدم چرا ک زندگی را در لبخند و ذوق و شوق بچه ها می بینم، در هم صحبتی هایم، در عشقی ک میان مان رد و بدل میشود و این برایم خیلی ارزشمند است.
خدای من چه درکی از شخصیت پیامبر داشتی، خیلی تحسین برانگیز بود، چقدر کمک مان خواهد کرد. دقیقا بعد از جلسه آخر قدم 2 استاد و درک های شما ب شخصیت مقتدر پیامبر ک ب دنبال کشف قوانین هستی بوده بیشتر پی بردم.شخصیتی هوشمند، قدرتمند و البته گشاده رو و فروتن با سوالاتی هوشمندانه از خداوند، و خداوند از طریق دستانش ب یاری اش آمده و او با عزت ب خواسته هایش رسیده.
مورد بعدی قانون بقای اصلح مظلوم نبودن، طبق خواسته اطرافیان عمل کردن و چشم گفتن ها و ماندن در منطقه امن، چیزی ک من سعی کردم حتی در مورد خانواده ام انجام ندم و آن چیزی ک قلبم میگوید را انجام دهم ولو ب من مغرور و خودخواه بگن. و نتایجی شگرف برایم آورده، چون من روی نیرویی دیگر حساب کرده بودم او میگفت و من چشم میگفتم. من نتایجی بهتر از تمام اطرافیانم میخواستم پس چرا باید ب راه و روش آنها عمل میکردم؟ من ب کم قانع نبوده و نیستم و درخواست های فراوان از خداوندم دارم.
جملاتی ک نوشتی حس قدرت و خداگونه بودن و خالق بودن بهم میده، خیلی زیبان.باوری قوی میسازد در من. آرامشی از جنس اینکه میشود حتما میشود.
صلاح تو تماماً در قدرت و اقتدار توست، همان قدرتی که از درون قلبت می جوشد.
صلاح و مصلحت تو در شجاعت، شهامت و نترسی توست
هیچچیزی با وقار تر و شکوهمندتر و با صلابتتر از ثروت و قدرت و امنیت و نعمت نیست.
این یعنی که باید از نگاه قدرت فراوانی به زندگی و تولید ثروت نگاه کنی، همان برندهی درونت ، همان که ضعف و قناعت و فقر و معنویت و این ادا و اطوارها را نمیپسندد.
همان که نگاه قدرتمندانه به جهان دارد و باور دارد که ((می شود))
چون قدرت از باورهای درونیاش میجوشد و هیچ قدرتی را به بیرون از خودش نمیدهد و شرک نمیورزد
او با خدایش یکی هست و مستقیم از منبع الهامات راهنمایی های اختصاصی را دریافت میکند
باز هم متشکرم ازت بی نهایت، در پناه الله باشی دوست خوبم.
سلام خدا
سلام ناعمه دوست داشتنی
امیدوارم که هر روز روند احساسی و فرکانسی رو به رشد و قدرتمندانه ای داشته باشی
خدا اینجاست
خدا در میان این سطور حضور دارد
ن و القلم و ما یسطرون
نوشته های مشتاقانه و بی توقع هر کدام از ما در صفحات و سطور این سایت هر کدام دُر و گوهر هایی هست که خودمون از آنها برداشت می کنیم. خدا در این سطور ما رو به هر آنچه که نیاز داریم هدایت می کنه
من بارها و بارها این درک رو به وضوح داشتم که یک حسی به من می گفت که فلان صفحه رو باز کن یا فلان کامنت ها رو بخون
و بوووممب…
دقیقا همون چیزی که می خواستم، خدا با این هدایتش یک تکه از پاذل باورهایی که لازم داشتم رو در ذهنم قرار می داد
باورهای تو وقتی قویتر میشه، ایمانت قویتره، پس فرکانست قوی تر می شه و این همون چیزیه که به سان دُر و گوهر ارزشمنده و جهان رو رام و مسخر تو میکنه
هر بار که این جمله رو تکرار می کنم به وضوح ریشه دواندنش رو حس می کنم.
و این بار هم توی جملات زیبای تو اون تکه پاذل بهتر جا خورد، اون جایی که گفتی:
ب خدا میگم بریم برای خلق بریم برای گسترش من ازت توقع دارم ک برام مشتری بیاری، من میخوام مولد باشم و تو خودت باید هدایت کنی بندگانت رو، هرچه ب من ثروت بیشتری بدی من گسترش بیشتری میدم جهانت رو. تقاضا رو تو ب وجود بیار، هدایت رو تو انجام بده، من کاری ارزشمند میکنم.
چه بوی خوشی میده عطر توحیدی حرفای تو برای من
این بوی سیرت زیبا و خداگونه تو هست
کی میشه استاد بیاد ایران و بهونه ای بشه تا شاگردای این مدرسه توحیدی بخان تا کنار هم جمع بشن
دیگه عطر وجود با عطر حضور رو باهم لمس و تجربه کنیم.
خدا رو چه دیدی
او از بینهایت طریق همه ما رو هدایت می کنه.
از نوشتن در اینجا و از این همصحبتی با تو لذت می برم
حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست
از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست
مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست
دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار
که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست
دردمندیِّ منِ سوختهٔ زار و نَزار
ظاهراً حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست
آفرین بر حافظ
ناعمه جان
دوست خوب من
از شهرم سمنان، سلامت می دهم
یا حق
به نام خدای خوب مهربان
سلام به همه
من میخواهم ثروت خلق کنم تا کاری خدایی کنم.
واقعیت داستان ذهن این است که همیشه میخواهد از شیطان فرمان ببرد و اگر نتوانم کنترلش کنم و با قیلوقال و ضعف و ترس هایی که ایجاد میکند کنترل اوضاع را از دست قلب من میگیرد.
ذهن بهطور پیشفرض بازنده درون است، ولی قلب برعکس پیشفرض آن برندهای درون است. یعنی هیچگاه این دو یکی نمیشوند، یکی آب است و دیگری روغن. آن چیزی که الان آن را بهتر درک میکنم موضوع اهمیت تغییر زمین بازی از بازنده به برنده است. چگونه؟ چطور؟
الان به شما میگویم؛
اول باید بدانی که این کار زمانبر است و نیازمند تفکر و تعمق.
یعنی ابتدا باید به پیشفرضهای ذهنت شک کنی، یعنی اگر قانون این جهان را که اصل بقای اصلح است خوب درک کنی، دیگر از موضع ترحم و ضعف نگاه نمیکنی، یا بهتر بگویم نقش بچه مثبت ماجرا را بازی نمیکنی، واضحتر بگویم دیگر نمیخواهی تو بچه ی خوب ماجرای زندگی دیگران باشی. یعنی اول از این قالب و چارچوبهای ذهن که ذاتاً ریشه در بازنده درون دارد آگاه شده و بیرون میآیی.
دیگر درگیر صلاح و مصلحتها نیستی.
صلاح تو تماماً در قدرت و اقتدار توست، همان قدرتی که از درون قلبت می جوشد.
صلاح و مصلحت تو در شجاعت، شهامت و نترسی توست
نه اینکه بخواهی با خوب جلوه دادن و مثبت نشاندادن، ضعفهای درونیات را توجیه کرده و بر آنها سرپوش بگذاری.
اگر از نگرش بازنده درون ذهن و تأثیراتش آگاه شوی درک می کنی که؛ اگر الگوهایی را که انتخاب کردی بهتر و بیشتر درک کنی و بشناسی خواهی فهمید که برداشت تو از آنها تماماً انتخابی و تماما از نگاه بازنده درونت بود. یعنی با دیدگاه محدودیت آنها را برای خودت تفسیر و توضیح دادی. این خصلت بازنده درون ذهن است که ظاهربین و سطحینگر است، نمیخواهد تعمق کند و جسورانه با تمام حقیقت روبهرو شود.
وقتی استاد درمورد پیامبر صحبت میکرد از نگاه برندهای درونش از پیامبر حرف میزد، درحالیکه من با دیدگاه بازنده درون پیامبر را در ذهن خود تجسم میکردم، با همان ویژگیهایی که خودم میخواستم نه آنکه واقعاً بود.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود و یک تاجر توانا، یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند بود، اقتدار و قدرتش او را به همراه صفات پسندیده و خلقوخوی گشاده به یک رهبر کاریزماتیک تبدیل کرده بود که مورد ستایش پیروانش بود. درحالیکه در ذهن من او را یک فردی روحانی و خدایی که محاسن بلندی داشت و همیشه بهنرمی سخن میگفت و همیشه خوش اخلاقی میکرد تصور میکردم، یا واضحتر بگویم این بازنده درونم، او را با یک چهره التماس آلود و خاضع در برابر مردم میدید، مثل این ادا و اطوار هایی که از جانب افراد مذهبی خیلی مرسوم شدهاست. چون خودم در کودکی و نوجوانی در این محافل به سر برده ام.
شاید خشونت و بیرحمی و سنگدلی را پیامبر نمی پسندید، اما از ضعف و حقارت و ذلت بیشتر متنفر بود.
کلمات و جملاتم این درک جدیدم از الگوها را خوب توجیه نمیکنند، فقط همینقدر بگویم که برداشت اشتباه من از الگوها اغلب به خاطر دیدگاه نادرست و محدود خودم است، از همان بازنده درونم.
وگرنه هیچچیزی با وقار تر و شکوهمندتر و با صلابتتر از ثروت و قدرت و امنیت و نعمت نیست.
این یعنی که باید از نگاه قدرت فراوانی به زندگی و تولید ثروت نگاه کنی، همان برندهی درونت ، همان که ضعف و قناعت و فقر و معنویت و این ادا و اطوارها را نمیپسندد.
همان که نگاه قدرتمندانه به جهان دارد و باور دارد که ((می شود))
چون قدرت از باورهای درونیاش میجوشد و هیچ قدرتی را به بیرون از خودش نمیدهد و شرک نمیورزد
او بت خدایش یکی هست و مستقیم از منبع الهامات و راهنمایی های اختصاصی را دریافت میکند.
چند ماه پیش یک چنین تجربهای را داشتم یعنی ابتدا با نگاه بازنده به موضوع چالش نگاه کردم و عقبنشینی کردم و داشتم که امتیازی را از دست میدادم. اما یکجا با نشانهها به خودم آمدم و تغییر دیدگاه دادم، منطق هایم را جمعوجور کردم و برندهی درونم را برای مواجهه با چالش حاضر دیدم. دقیقاً از نگاه قدرت به موضوع نگاه کردم و هیچ احساس ضعف یا عقبنشینی در درون نداشتم، البته با احترام پیش رفتم و صحبتها و اعمال لازم را انجام دادم.
در عین ناباوری اوضاع خیلی بهتر از آنچه که تصورش را میکردم به نفع من برگشت.
این تجربه ی خیلی خوب باعث میشود تا مغز کلام استاد درمورد نگاه مولد داشتن را درک کنم یعنی بخواهم از موضع قدرت نگاه کنم و عمل کنم، موضع قدرت برخاسته از باورهای قوی که ریشه در قلب و باورهای قلبی من دارد.
مطمئنم با این باور نتایج فوق العاده ای خواهم گرفت که با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
تا بعد بدرود.
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم
داشتم کامنت هارو مطالعه می کردم دیدم که اکثر ما فاصله فرکانسی داریم از این فایل و این آگاهی های ناب خود من تا دقیقه دوازدهم نگاه کردم دو سه روز بعد فرصت مهیا شد تا ادامه فایل رو ببینم فقط یکبار دیدم ولی نیاز داره روزها به این فایل نگاه کنم و هروز یادم باشه که در مقابل صاحب اختیار خودم در مقابل خالق خودم سرکش نباشم
خالقی که اون عقل و شعور رو بهم داده با اون عقلم دو دوتا چهار نکنم و منم منم نکنم
استادعزیزم سپاسگزارم که این آگاهی ناب را به ما هدیه می دهید سپاسگزارم از شما
به نام خداوند که رحمت اش همیشگی است
سلام به همه عزیزانم
اصلا تصمیم نداشتم کامنت بمانم و می خواستم فقط کامنت بخوانم اما تصمیمم عوض شد و گفتم بیایم جا های که خداوند هدایتم کرده را بنویسم تا ایمان بیشتر و بیشتر شود
اولین مورد همین چند وخت پیش بود که من می خواستم پاسپورت بیگیرم و همه میگفتن باید پارتی داشته باشی باید آشنا داشته باشی و یا هم چند هزار دالر داشته باشی که رشوت بدهی برایت پاسپورت بدهند و من گفتم من از خدای خودم می خواهم او خودش دل های سخت را نرم می کند و همه به کمک من می آیند و این در خواست را هم در دفتر ام نوشته بعد چند وخت که کلا فراموشم کرده بودم پدرم کار هایم را انجام داده بود و در ظرف سه روز خییلی ساده آسان و راحت پاسپورتم را گرفتم انشالله به زودی هم تصمیم مهاجرت دارم که خداوند هدایتم کند به مسیر درست و کشور درست
مورد دوم شهادت نامه صنف دوازدهم من بود فکر کنم
زمانی بود که دولت افغانستان به تازگی سقوط کرده بود و خیییلی سخت بود که شهادت نامه آت را بیگیری و من اول شرک ورزیدم رفتم پیش یکی از پدر دوستانم گفتم فلانی کار هایم را انجام میدهد و هر جا با دوستم می رفتم بخاطری این که فکر می کردم پدر آن دوستم کار های من را هم انجام می دهد یک ماه با دوستم مکتب یا همان مدرسه و معارف شهر میرفتم خییلی اذیت هم شدم و در آخر پدر دوستم گفت من نمی توانم کار هایت را انجام بدم و من آن موقع دوباره تسلیم خداوندم شدم و در دفتر نوشته نمیفهمم چطور خدای مهربانم من از آت شهادت نامه می خواهم چند روز بعد مدیر مدرسه ما به من تماس گرفت گفت بیا مدرسه شهادت نامه آت آمده من اصلا به مدیر مدرسه باور نداشتم چون خییلی دروغ می گفت تا این که شهادت نامه را گرفتم اصلا هم باورم نمی شد که به این ساده گی کار هایم انجام شده آن موقع خییلی شرک داشتم اما حالا خدا را شکر ایمانم به خداوندم بیشتر و بیشتر شده
یکی از شب های ماه رمضان همین سال بود روزه هم داشتم و اصلا نه غذا پختن را یاد داشتم و نه کسی بود که برایم غذا درست کنه و خییلی گرسنه بود که نزدیک یک مسجد شدم که در داخل می بردن برای افطاری منم رفتم و غذا همان جا خوردم و بعد که بیرون شدم یکی آمد دست ام را محکم گرفت و گفت من به شما جوانا خییلی افتخار میکنم و خییلی محترمانه برخورد کرد
در یکی سفر های که داشتم آنقدر سوغاتی گرفتم که پول هایم تمام شد و حتی پول نداشتم که ماشین بیگیرم که تا مقصد برساند و همانجا تصمیم داشتم که گوشی ام را بفروشم گوشی سالمی سالمم مشکل پیدا کرد و صاحب مغازه هر چی کرد درست نشد و وختی از مغازه بیرون شدم زن پسر عمه ام تماس گرفت و من نمیخواستم برم چون فکر می کردم که سوغاتی هایش را کابل میفرسته همین که خانه اش رفتم بعد چند دقیقه یک مقدار پول داد که با آن پول راحت می توانستم که سفر کنم و از معجزه خییلی خییلی زیاد در زندگی من رخ داده هر موقعی خدا را صدا بزنی جواب آت را میدهد کافی است کمی باور ش کنیم
من همیشه فایل توحید عملی قسمت اول را گوش میدهم خصوصا همان شعر که یکی دوستان نوشته در دقیقه 12:05تا 15است هر زمان که وخت کنم آنرا گوش می دهم این هم یک تیکه از همان فایل است
آمده بودم میلیاردر شوم عاشق سرگشته کویت شدم
سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد پذیرا باشید
ممنون که به هدایت الله مهربان کامنت نوشتید
چقدر باخوندن کامنت شما دلم روشن شد. تحسینتون میکنم که از خداهدایت خواستید تسلیم شدید والبته کارها برای شما سهل واسان شد.
فواد عزیز. دوست همفرکانسی من. باور ویقین مت به اینکه آقایان محترم وخوب زیاد هستند که روی خودشون کار میکنند قوانین راباور دارند. تسلیم خداوند هستند بیشتر وبیشتر شد
هدف من کار کردن روی روابط هست وبا خوندن هرکامنتی. پاسخ دادن وتحسین کردن. باور خودم نسبت به آقایان بهتر وبهتر میشه
واقعا تحسینتون میکنم. افرین برشما
براتون بهترین ها راارزومندم.
انشالله به بهترین کشور هدایت میشوید وبازم با خوندن کامنت های شما لذت میبرم.
سلام به مرجان عزیز و ارزشمند
منم شما را خییلی تحسین میکنم بخاطری این که این شجاعت و این همت را برای تغییر باور های تان انجام می دهید و انشالله به زودی زود هدایت می شوین انسان های هم مدار
قانون به همین ساده گی است و این را یک نشانه میبینم که منم باید روی این کار کنم و چقدر خوبه که الگو های خوب برای خودم پیدا کنم و منم همین تمرین را از این به بعد انجام میدهم که به خودم بگم خانم و دختر های که هنوز وارد رابطه نشده خییلی زیاد است و همه شأن منتظر انسان هم مدار هستند خییلی سپاسگزارم مرجان عزیز در پناه خدا شاد سالم ثروتمند باشید
سلام حضور ماه تان همفرکانسی ، توحیدی ، بهترین هم دوره ،ناب ترین هدایتگرامم در این مسیر زیبا .
ان شاءالله همیشش جاویدانه بدرخشید .
در پناه الله یکتا باشین .
واوووو چقدر شما تجربه های زیبا و جذاب داشتین.
ازینجا باید گفت خداوند هیچگاه ناامید نمیکنند بنده هایش را ، خداوند از بی نهایت طریق جواب میدهد برای ما .
و من هم مثال شما اصلاع هدف برای جواب دادن به کمنت ها نداشتم اما زمانیکه شما را دیدم یک حس گفت باید این طلب هدایت تانرا تحسین کنم .
شما نه تنها افتخار برای خود بلکه افتخار میان فامیل عزیز تان ، دوستانتان و من استین .
سخت حضور گرم تان را خیرمقدم میگویم
همیشش بدرخشید
سلام به همتا خانم زیبا و خوش قلب
خیییلی سپاسگزارم از شما بابت کامنت زیبایت و بابت یاد آوری هدایت های خداوند
این مسیر برایت همه چی می دهد عذت احترام شهرت پول و…. ولی در اخیر فقط به یک چیز می رسی به عشق خدا اینقدر این زیبا است اینقدر همه چیز را برایت عالی انجام می دهد که همه چیز که یک زمان با ارزش می دانستی بی ارزش می شود
کافیست باورش کنیم قدرت را بدهیم به خداوند که همیشه از همه به ما نزدیکتر است
و در اخیر میرسی به نیروی که فقط خیر و برکت را وارد زندگیت می کند
خداوند را هزارم مرتبه سپاسگزارم بابت وجود مقدست انشاالله همیشه ادامه بدی و از نتایج عالیه بنویسی
در پناه خداوند همیشه شاد سالم ثروتمند باشی
سلام به استاد عزیزم و مریم جان عزیزم و دوستان گلم
استاد سپاسگذارم برای این فایل زیبا و پر از آگاهی
استاد من تو این دوسالی ک مهاجرت کردم،چون وارد یک دنیای جدید شدم، خیلی جاها روی خداوند حساب کردم و کارها جادویی و روون پیش رفته و بعضی جاها شرک داشتم روی مردم حساب کردم یا روی عقل و تدبیر خودم و چوبش رو خوردم
اما نکته و هدایتی که من با این فایل شدم و گغتم اینجا بنویسم تا هم یاد خودم بمونه،هم به دوستان کمک کنه اینه که من با هدایتی ک خداوندم منو بعد از شنیدن این آگاهی ها کزد اینه که اینکه در مسیر خداوند باشی و موحد باشی و به خدت توکل کنی ،به معنی زجر کشیدن و سختی کشیدن پشت سر هم نیست، برعکسش من اگر در مسیر خداوند و مسیر درست باشم باید کارها برام خیلی آسون پیش بره.
یکی از خطرهایی که آدم وارد توحید میشه اینه که فکر میکنه باید سختی بکشی تا ایمانت رو به خداوند نشون بدی، که اینم ریشه ش عدم احساس لیاقت هست،
من از فایل قدرت اراده در مقابل عملکرد مغز اینو فهمیدم، اینکه شما میگین موفقیت و پیشرفت های کوچیکتون رو هی بزرگ کنید،اینجوری مغز پاداش میگیره و میخاد این مسیر رو ادامه بده، حالا این میتتونه برعکسم باشه، چطور؟
وقتی من بر طبق این شعر که زیاد شنیدیم که میگن
هر که در این درگه مقرب تر هست جام بلا بیشترش میدهند
وقتی من فکر کنم باید سختی بکشم و ایمانمو نشون بدم، بعد بیام اینو برای اطرافیان تعزیف کنم،یا تو سایت کمنت بنویسم از سختی زیاد و عملکرد خوبم و بعد پاسخ خدا و هی همه تحسین و تعریف که من چقد خفنم و با ایمان و قوی، این خطرناکه مغزم پاداش میگیره و هی ناخوداگاه درخواست شرایط سخت بیشتز ،بلای بیشتز میکنم تا مثلا نشون بدم توحیدی هستم.
استاد شما تو جلسه سوم کشف قوانین میپرسین، که از نرسیدن به خواستتون چه نفعی میبرین؟ یکیش همینه.من اینو تازه متوجه شدم که خودم درخواست بلا و شرتیط سخت میدم.
استاد شما تو راهنمای عملی میگین اینکه ما بخدا وصل باشیم باید کازا آسون پیش بره، گفتین ک من ونکوک رو الگو قرار ندادم، من محمد رو الگو قرار دادم ک همه ی کارا براش آسون پیش میرفت، همسر ثروتمند، حضزت علی که جاش خوابید جونش رو بخطر انداخت بزاش، مکه رو بدون خونریزی فتح کزد و غیره
استاد این برداشت نادرست من از در مسیر خدا بودن ،بود . که خداوند هدایت کرد
تامل کردم دیدم شما جایی نگفتین ک سختی کشیدین،زجر کشبدین، داشتین لذت میبردین و همه کارا براتون آسون پیش رفته.
مرز باریکی هست بین اینکه من احساس عدم لیاقت داشته باشم و ترمز در برابر خواسته م وبیام هی اینو بذارم رو حساب امتحان الهی
تو سوره حمد میگه راه راست،راه کسانی که بهشون نعمت و ثروت دادی، پس بیام ایندکیتور بذارم اگر در مسیر خداوند باشم باید روون بشه، بقول شما تو جاده آسفالتی سوت زنان برم.
مثلا ما ده روز پیش باید از خونمون کوچ میکردیم، اگر گوش ب حرف مردم مبکردم خونه گرفتن با شزایط ما سخت بود، کسی رو هم نمیشناختیم تو این کشور ،پول زیادی هم نداشتیم، ولی گفتم توکل میکنم ب خدا و ازش خواستم، خیلی راخت مادرم زفتن تو یک مهمونی و اونجا یکنفر یک خونه رو معرفی کردن ،ایشون رو بردن، خونه ای بهتر ولی با همین قیمت فعلی ،خیلی زاحت درست شد و ظرف سه چهار روز همه چی حل شد، این نشون داد من ترمزی نداشتم ،خدا رو باور کردم، میخام این در تمام زندگیم برام اتفاق بیفته.
من وقتی میگم خدایا من فقط تو رو دارم و روی تو حساب کردم، باید احساس قدرت و عزت کنم، نه احساس مظلومیت و تنهایی.
باید تکرار کنم هر که در این درگه مقربتر هست ثروت و نعمت بیشترش میدهند عزت و لذت بیشترش میدهند
هر که در این درگه مقربتر هست جام خوشی بیشترش میدهند.
من تصمیم گرفتم مث شما باشم افتخارم این باشه که در مسیر خداوند باشم با باوزای درست ک خداوند کارا رو آسون بزام انجام بده، افتخارم این باشه ک چقد آسون ب همه چی میرسم، چقد هر روز زندگیم روونتر میشه، بیام آسون رسیدنم رو تعریف کنم
استاد سپاسگزارم ازتون برای این فایل بینظیر و بهترین ها رو با عشق براتون میخام
سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد پذیرا باش
هاجر عزیزم. دوست خوبم. چه خوب ترمز بزرگی راشناسایی کردی که البته این ترمز من هم بود وچه خوب هدایت شدم به کامنت شما.
دوست عزیزم. واقعا هدایت خواستن تمرین انجام دادن باید بالذت باشه. اسان باشه.
منم فکر میکردم حتما باید امتحانت سختی ازم گرفته بشه تا ایمانم راثابت کنم والبته هر موقع نمیتوانستم. بخاطر کمالگرایی وطی نکردن تکامل. واینکه اصلا چرا سخت. چرا باید با چیزهای سخت امتحان بشم. وایمان نشون بدم.
هاجر جاااان. وقتی قراره کار جهان اسان باشه. منم یکی از کل این جهان هستم. پس باید کارهای من هم اسان انجام بشه.
وااای که چقدر خوشحال شدم به راحتی خانه ی خوبی پیدا کردید. چون باور داشتی میشود شد. واین یعنی برای هرچیزی این قانون میتونه جواب بده.
منم میخوام ماشین بهتری داشته باشم. حتما خدا میتونه برام جورکنه با سادگی. شاید تو یک مهمونی. یا برخورد با یه دوست. از بی نهایت راهی که اسون هست وخدا خودش میدونه. وااای یه حس خوبی پیدا کردم.
من فقط ازش درخواست کنم. ورها کنم. ساز وکار جهان اسانی هست. به اسونی میشه هدایتم کنه.
مثل قبل. مثل ماشین قبلی که خریدم. خدایا شکرت
ممنون بابت کامنت فوق العاده عالی که نوشتی
تحسینت میکنم. افرین برایمان تو. افرین بر قلب مهربون وپاکت
افرین که مهاجرت کردید وارد ترس ها شدید. افرین
به نام خداوند بخشاینده ام
سلام دوست عزیزم، هاجر جان
خداروشکر ک هدایت شدم ب کامنت شما، چه درک زیبایی، ممنون از اشتراک تجربیات تون.
امروز ب فایل قلبی ک ب سوی خداوند باز میشود هدایت شدم، توی اون فایل معنی ان مع العسر یسری را بهتر متوجه شدم، همیشه با خودم میگفتم من باید آسانی و سختی را باهم تجربه کنم، نمی دونستم معنی این آیه یعنی توی مسیر زندگی هم سختی هست هم آسانی یک عده خداوند رو باور میکنن، احساس لیاقت و ارزشمندی کسب میکنن و آسانی رو تجربه میکنن، و عده ای سختی رو تجربه میکنن. انتخاب با توعه.
من میگفتم من این آسونی ک تجربه میکنم به همراش سختی هم میاد تا خدا منو آزمایش کنه، نمیدونم این چه درکی عه ک همش منتظر ی چالش ایمانم، اینکه خودمو ب خدا ثابت کنم. یکی نیست بگه ذهن عزیزم مسیر موفقیت و رسیدن ب خواسته ها آسونه، این جاده دیگه سربالایی عه، حالا دیگه وقت سوت زدن و ب خوشبختی رسیدن عه. هیچ آزمایش الهی ای هم قرار نیست بشی.
دقیقا انگار میخوام بنده باایمانی خودم رو نشون بدم، بگم خدایا ببین تو لحظات سخت آینده هم من فراموشت نمیکنم و ب تو توکل میکنم درصورتی ک اصن اون ترس های واهی پیش نیومده و شرایط هی بهتر و بهتر میشه برام.
چرا محمد رو الگو قرار ندم؟ ایشون همه ی کارا براش آسون پیش میرفت، همسر ثروتمند، حضرت علی که جاش خوابید جونش رو بخطر انداخت براش، مکه رو بدون خونریزی فتح کرد
من وقتی میگم خدایا من فقط تو رو دارم و روی تو حساب کردم، باید احساس قدرت و عزت کنم، نه احساس مظلومیت و تنهایی
چقدر باید تکرار کنم ک خوشبخت زندگی کردن آسونه، ب ثروت رسیدن آسونه، چون هیچ هدفی بزرگتر از خداوند نیست و وقتی ما روی دوش خداوند بنشینیم کارها ب راحتی و درنهایت عزت برامون انجام میشه.
یکی از کارهایی ک خودم میکنم مثلا کسی میپرسه کارو بار چطوره همیشه میگم خداروشکر خوبه خداروشکر، ینی نگفتم ببین چندماهه کسب و کار زدی و خوب پیش رفته ب لطف خدا، حالا بیا الکی بگو هعی خاک خوری داره بالاخره، ی وقت چشمت نزنن، یه وقت نگن برو بابا بچه حالا تجربه اولته چند ماه زدی خوشی نزنه زیر دلت. و همیشه ب خودم میگم شرایط من روز ب روز بهتر و بهتر میشه چون من در مسیر خوشبختی در مسیر خداوند هر روز دارم پیش میرم پس راهی جز بهتر شدن شرایط نیست و اینجوری ب خودم اطمینان میدم ک اوضاعم بهتر و بهتر میشه و ترس از آینده رو از خودم دور میکنم. انما النجوی من الشیطان تا تو را محزون کند. پس بهش گوش نده و ب صدای امیدبخش الله گوش بسپار.
در پناه الله باشی هاجر عزیزم.
سلام به ناعمه ی عزیزم
عزیزم سپاسگزارم از نکات قشنگی ک تو کمنت اشاره کردی، مخصوصا این ترس از آینده ، که همش دعوت شیطانه و ترس از کمبود و بد شدن اوضاع.
منم این سو برداشت رو داشتم ک البته این ریشه داره، چقدر تو فیلما میدیدم ک آدمای مذهبی زجر میکشن و منطق اینه ک اون دنیا پاداشش رو میده.
ایمان زجر کشیدن و سختی کشیدن نیست، همینکه من در این مسیرم و باور کردم این قوانین رو یعنی ب خدا ایمان دارم، چون خداوند قانونه، همینکه من الان برای مهاجرت دومم باور کردم ک باید ترمزم رو بردارم بعد اتفاق میفته این ایمانه
همینکه من قدزت رو از عوامل بیرونی میگیرم و میدم به افکارم این ایمانه، دارم ایمانم رو ثابت میکنم، همیتکه من در جهان فزیکی هنوز دری باز نشده برای خواسته م ،ولی من دارم ب فرکانس فرستادن و اصلاح فرکانسام ادامه میدم یعتی مومنم ،یعنی ب چیزی ک نمیبینم ایمان دارم،
همینکه رسیدن به خواسته م طول کشید ولی نگفتم این حرفا چرته، گفتم حتما ترمزایی دارم ک نمیذارن وگرنه خدا کارشو ثانیه ای ب تعویق نمیندازه یعنی ایمان
مسیری که اکثریت مردم باور ندارن.بگی میگن توهم زدی
ایمان
بنظرم ایمان یعنی همین ک این قانون رو صد در صد بپذیریم ، بشه اصل و اساس زندگیمون ، نه مثل اکثریت زیادی که شنیدن ولی ب چشم یک چیز فانتزی نگاه میکنن، اصل همه ی چیزای زندگی قزارش ندادن، مثلا یکسری ها هستن ک میگن : آره خب قانون جذبم هست ولی ببین دیگه این واضحه که اون طرفم بده با من،یا فلان قانونه، یا فلان تحریمه….
الان ک فکر میکنم اینا یعنی بی ایمانی،، اگر میخام واقعا ایمانمو نشون بدم باید اینو باور کنم و تاثیر عوامل بیرونی رو از زندگیم ببرم بیرون
بنظرم سه تا عامل هست نمیذاره ایمان آدم کامل بشه و باید روش کار کرد، اما قبلش بقول استاد همه چیز تکامل داره حتی ابراهیم هم تکاملی ایمانش زیاد شد، پس ویژگی های انسانیم مثل نسیان،ناسپاسی ،کفور بودن ،عجول بودنم رو در نظر بگیرم و خودمو سرزنش نکنم و بپذیرم خودمو و حرکت کنم ب سمت باور این قوانین
عامل اول نجوای شیطان، که به سوی فحشا دعوت میکنع، من به شخصه خیلی کارا انجام دادم بعدش اومدم خودمو تحسین کنم،هی اومده گفته ن بابا فکر میکنی این ایمانه، در نظرم ناچیز جلوه میده
دوم ، احساس عدم لیاقت هست، تو قرآان خداوند چقد از موهبت ها وکردتها و جایگاه مومنان گفته، منی ک احساس عدم لیاقت دارم ولی واقعا ایمانو نشون دادم بارها،هی میخام خودمو بذارم تو این جایگاه و امید بدم، عدم لیاقت میگه نه ،تو ک نیستی اینجا
سوم، شنیده های غلطی ک سالها از مومنین داشتیم مخصوصا تو سریال ها،ک آدمایی ک سختی میکشن، هی امتخان پشت امتحان، و اینکه خدا پاداشش رو اون جهان میده، در مقابل این باید خودمو بترسونم ک بابا راه اون دنیا از این دنیا هست، اگر این دنیا مستضعف باشم اون دنیا بدتره عذاب، بخاطر دیده ها و شنیده ها و اطرافیانم ،ایمانم تو ذهنم قرین شده با سختی مظلومیت تنهایی
باید هی تکرار کنم، همینکه من در این مسیرم یعنی ایمان آوردم ب خداوند ، وگرنه فرض کن اگر ایمانی نباشه در یک تضاد سخت دارم حسمو خوب میکنم لذت میبرم ،مگه دیوانه ام ،زده ب سرم
نه این همون ایمان هست ب خدا ب قوانین،ب ساز کار جهان، و باقیش درست کردن باورای مناسب هست تا اتفاقات رقم بخوره ، کم کردن مقاومت هام هست
در پناه رب باشی دوست خوبم
سلام به استاد عباسمنش عزیز
مثال هایی از غرور و منیت از خودم و افرادی که دیدم
استاد حتما شما این قضیه رو بار ها دیدید، و شاید خیلی از دوستان هم برخورد کرده باشن، افرادی که دچار اعتیاد میشن، و مثلا زندگیشون تباه میشه و روز به روز بدتر و بدتر میشه، وقتی نگاه میکنی میبینی افرادی هستن بشددت مغرور و بشدت دارای منیت…
خیلی عجیبه که طرف به فلاکت و بدبختی افتاده و تباه شده همه چیش، اما بازم منم منم میکنه…
یعنی غرور و منیت و تکبر یک ویژگی مشترک تمام افرادی هست که دچار بیماری اعتیاد شدن…
اصلا شاید این غرور و منم منم کردن و ادعا کردن هاشون سبب شد که به این فلاکت بیفتن، و بنظر من در خیلی خیلی از موارد همینه دلیلش…
میگم کافیه این افراد رو یکم بیشتر بشناسی و صحبت کنی باهاشون، میفهمیم که آدمای بشدت مغروری هستن و جالبه که فکر میکنن اگر بخوان میتونن ترک کنن!
به همین دلیله که انجمن na اولین قدمش میخواد که این غرور رو از فرد بیمار بگیره… هرچند که کسی که میره و در این جلسات حاضر میشه و اقدام میکنه برای بهبودی، خیلی زیاد تواضع نشون داده از خودش؛ یعنی همینکه میره توی اون جلسات شرکت میکنه یعنی اینو باور کرده که ناتوانه… و واقعا تحسین دارن این افراد…
من خودم همونجوری که شما پیشنهاد داده بودید یبار رفتم تو یکی از جلسات این افراد، البته جلسه ای که من رفتم به اسم sa بود، یعنی معتادان جنسی… افرادی که عادت های جنسی اشتباه داشتن… یبار رفتم و توی همون جلسه هر نفری باید صحبت کنه و اول برای صحبت کردن باید اسمش رو بگه که من فلانی هستم یک معتاد جنسی، یا یک معتاد به مواد مخدر… و بعد شروع به صحبت کنه… و حقیقتش نمیدونستم هرکسی میره اونجا باید اینکارو کنه
و یجورایی متعجب شدم اما دیگه راه برگشتی نبود و ناچار این جمله رو منم گفتم، چون اونا فکر میکردن اومدم برای درمان…
ولی همینکه ادم بره تو اون جلسات بشینه جلوی جمع و مخصوصا اینکه اعتراف کنه که عاجزه و اومده برای درمان، خودش خیلی خیلی خیلی زیاد شجاعت و ایمان و تواضع میخواد…
یعنی افرادی که تو امریکا این انجمن رو پایه گذاری کردن واقعا شناخت درستی داشتن از افراد معتاد، برنامه به شکلی پیش میره که غرور و تکبر و منیت طرف حل بشه و طرف تواضع به خرج بده در برابر خدا…
البته استاد اینم بگم که این جلسه ای که من رفتم واقعا از اون حالت اصلیش خارج شده و حس کردم به بیراهه کشیده شده… چون اصول این جلسات اینه که باید رایگان باشه، اما اونجا یک سبدی رو میچرخوندن که توش پول بندازی، هزینه هم داره اون جلسات اما یه حالتی داشت که افراد رو در عمل انجام شده قرار میدادن که حتما باید پول بدی… و همین شاید باعث بشه افراد دارای اعتیاد شرکت نکنن، چون خیلیاشون شرایط مالی ضعیف هم دارن… و هم اینکه فقط افراد اون جلسه از وضعیت بد جامعه و گرونی و بد بودن حکومت صحبت میکردن و میگفتن فلان جا رفتم این بلا سرم اومد و فلان مسئولا اینجوری هستن و من اینجوری شدم و اون جوری شدم!!!
و تمرکز بشدت روی منفی ها بوده و حتی اصل رازداری شون هم رعایت نمیشده…
اینارو من توی یک جلسه دیدم اونم جلسه ای که توی تهران برگزار میشه…
و حس کردم این برنامه رو هم داخل ایران به بیراهه کشیدن…
اصول دوازده قدمی انجمن خودشون به هیچ عنوان رعایت نمیشد…
حالا خواستم تجربه خودم و مثال هایی که دیدم رو بگم که حرف به اینجا کشید، اره افرادی که اعتیاد دارن بشدت و بشدت و بشدت باور دارن که راهشون درسته! باور دارن اگه بخوان میتونن ترک کنن! باور دارن همه چی میدونن و باهوشن! باور دارن که این وضعیتشون تقصیر بقیه ست! یعنی بشدددددت باور دارن که این وضعیت تقصیر بقیه هست… استاد خود من این رو دیدم که این افراد بشدت خودشون رو علامه میدونن! واقعا شگفت اور بود واسم؛ اینکه طرف به فلاکت افتاده به روز سیاه افتاده اما همچنان خودش رو فردی میدونه که همه چیز حالیشه و هر کاری دلش بخواد میکنه! دقیقا حس کردم این رو…
و کاملا دیدم که خدا با افراد مغرور و پر ادعا بشدت سخت برخورد میکنه و هیچ تعارفی نداره…
استاد این الگو در افرادی که به بیماری اعتیاد دچار هستن کااااااااملا واضحه، و خیلی خیلی خیلی کمک میکنه به ادم که اینجوری نباشه و منم منم نداشته باشه و ادعا نداشته باشه و خودش رو همه کاره ندونه…
استاد روی من که خیلی عمیق تاثیر گذاشت برخورد با این افراد و شناختن شخصیتشون… خیلی خیلی منو متواضع کرد، خیلی منو حواس جمع کرد… خیلی زیاد خیلی زیاد… از درون منو آروم کرد و حتی منو ترسوند از اینکه مغرور و پر ادعا نباشم..
و استاد توی این سه روزه یا چهار روز که این فایل رو گذاشتید و من گوش دادم و همونجوری که گفتید به خدا تواضع و فروتنی خودم و عاجز بودن خودم رو اعلام کنم و قدرت رو بدم دستش، طی همین سه چهار روز، نمیدونید چقدر در هایی از اگاهی و هدایت به روم باز شده، چقدر خدا بهم داره زندگی رو یاد میده و برای مسائلم راه حل میده، چقدر وقتی حالم بد میشه بهم سریعا ارامش میده و خیلی زود منو هوشیار میکنه؛ چقدر شرایط فکری منو آماده میکنه برای پذیرش باورهای خوب… چون قبلش اینطوری نبود، مقاومت شدیدی داشت ذهنم، اما این چند روز انگار بشدت مقاومت ذهنیم شکسته شده و واقعا خدا داره همه چیو انجام میده…
بشدت و بشدت و بشدت هدایت هاش واضح شده… فقط توی همین چند روز…
استاد واقعا افکاری که به ذهن ادم خطور میکنه هم با اذن خداست، من مطمئنم شدم به این، حتی اینکه از چه زاویه ای به موضوعات نگاه کنیم دقیقا به اذن خداست و اینکه از زاویه درست نگاه کنیم یا دچار اشتباه بشیم دقیقا به اذن خداست، برگ بدون اذن خدا نمیفته که هیچ، هیچ فکر بدون اذن خدا به ذهن نمیاد…
توی این چند روز یکسری اگاهی بمن داد که اصلا من فکرش رو نمیکردم و اصلا نمیدونستم فلان مسئله رو میشه اینجوری هم بهش نگاه کرد!
واقعا خیلی شگفت انگیزه…
به نام خدای مهربان
سلام
خیلی خوشحالم که دوباره بعد از مدتها میخوام یه کامنت دیگه بنویسم خدایا شکرت
من این فایل رو شاید بیش از ده بار گوش دادم اصلا سیر نمیشم. با گوش دادن به این فایل به آرامش میرسم
اصلا حسو حالم عوض میشه
الان نمیدونم چی باید بنویسم
آخه من خیلی اهل نوشتن نیستم
بااینکه اکثر روزها حداقل دوساعت تو این سایتم بیشتر کامنت میخونم و فایل گوش میدم
ولی میخوام بنویسم
دوست دارم بنویسم ولی بخاطر کمالگرایی میترسم
همش میخوام یه چیز خوب بنویسم
اینم پاشنه آشیل منه دیگه
ولی همون حرفهای استاد رو مینویسم که اصلا برام تکراری نمیشه
خدایا من به هر خیری که برام بفرستی فقیرم
خدایا من به تو محتاجم من در مقابل تو متواضعم
همش اینارو بخودم میگم که بشه گفتگوهای ذهنی م
خدایا تو آگاهی تو دانایی تو سمیعی تو بصیری تو مهربانی تو همه چیز منی
من اصلا بلد نبودم باتو حرف بزنم
خدایا شکرت که منو با این استاد الهی آشنا کردی که به ما این آگاهی هارو آموزش میده به سادگی
خدایا کمک کن که یادم بمونه که هرچی دارم از آن توست وتو به من دادی
تو منو به این سایت الهی هدایت کردی
تو به من نعمت وثروت تو زندگی دادی من از خودم هیچی ندارم آخه من به چه چیز خودم در مقابل تو مغرور بشم
خدایا من میخوام بنده خوب تو باشم میخوام بیشتر باهات گفتگو کنم بیشتر سپاسگزارت باشم که تو هم ازم راضی باشی و منو رو دوش خودت سوارکنی وبه تمام آرزوهای قشنگم که همراه با آرامش باشه برسونی
خداجونم بخاطر خانواده خوبم ازت ممنونم بابت سلامتی م ازت ممنونم
بابت سقف بالاسرم
برای همه چیزهای خوبی که توزندگیدارم وتو اونارو به من دادی
خدایا من نمیدونم چه جوری ولی تو منو هدایت کن یاد بگیرم که فقط باتو حرف بزنم دلم میخواد تو گفتگوی ذهنیم فقط تو باشی ومن
اینروزا خیلی مواظب گفتگوهای ذهنیم هستم تا نجواها میان شروع کنن فورا به خودم یادآوری میکنم که یادت نره تو میخوای فقط با خدا صحبت کنی پس حرفای مثبت بزن و ذهنت روبه سمت چیزای خوب ببر و خیلی زود نجواها فراموش میشن چون این جملاتی که استاد تو این فایل گفتن رو با خودم و خدا زمزمه میکنم
خدایا من از خودم هیچی ندارم و هیچی نمی دونم تو منو هدایت کن تو راه رو نشونم بده، خدایا من امورم رو به تو می سپرم تسلیم تو هستم و به هر خیری که از تو برسه فقیرم
اینا رو هی تکرار می کنم و بخودم یادآوری می کنم تا بصورت باور به عمق جانم بشینه
خدایا شکرت که کمکم کردی تا بتونم این کامنت دلی رو بنویسم
ممنون ازهمه دوستان که هستین واینقد خوب مشارکت میکنین و کامنتای عالی مینویسین و ممنون از استاد عزیز و بانو شایسته گرامی
خدایا شکرت وممنونم که تورو دارم
واقعا متاسفم بابت این دیدگاه تون….بله جایگاه خداوند متعال بسیار بسیار بالاست
اما چرا وجود خودتون رو نادیده میگیرید خداوند در قرآن ما رو به عنوان خلیفه خودشان معرفی کردند جایگاه ما بسیار بالاست و از هر موجود دیگه ای بالاتره…
شما دارید به خدا میگید من از خودم هیچی ندارم چرا اینقدر منفی حقیر و ذلیل…پس احساس قدرت و لیاقت کجاست
شما دارید میگید من هیچی نمیدونم واقعا فقط جای تاسف داره
.
.
بنام خدای بصیر خدای رحمان خدای رحیم
خدایا من هر انچه دارم از آن توست
سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته
چند روزه تو این فکر بودم چجوری باید تسلیم خدا باشم کاش یه تمرین بهم میرسید…و امشب رسید خدایا شکرت
چه فایل توحیدی خوبی از خدا مچکرم که هدایتم کرد گوش بدم و جواب سوالمو داد
یادمه ناچار تسلیم شدم در مقابلش زمانی که چندین برابر الانم بدهکار بودم و اومدش و فقط تو سه ماه نه تنها بدهکاریهامو داد بلکه پولم اضافه تر بهم داد خدایا شکرت
اکیپ بهم داد کار بهم داد ولی من مغرور شدم در مقابلش و همچی رو باختم …نفهمیدم که همش خودش بوده همچی خودش بوده خدایا ببخش منو که یادت برای مدتی رفت و شیطان وسوسه کرد الان میخام باز برگردم سمتت و تمام اعتبار رو به خودت بدم البته با کمک خودت چون من یادم میره اگه کمکم نکنی
میخام تسلیم تو باشم ای خدای بزرک
یادم میاد یه مشکل خیلی بزرگ داشتم که تمام زورمو زدم و نشد تسلیم شدم و اومدی حلش کردی واسم من الان میفهمم که اون موقع تسلیم شدم که درسش کردی تا زمانی که من با اراده شخصی خودم خواستم درسش کنم نشد ولی وقتی ناتوانی خودمو ندانسته پذیرفتنش درست شد
واقعا استاد امروز خیلی به من کمک کردین با این فایل زیبا و باید بارها و بارها گوشش بدم و ازش نکته بگیرم
تمرین کنم و روزی هزاربار یادم بیاد که من در مقابلش ناتوانم عاجزم و همه چی خودشه
تو که تیر ننداختی خدا انداخت
خدایا شکرت شکرت هدایتم کن توحیدی بشم و فقط روی خودت حساب کنم خدایا شکرت که بعد این فایل هم از طریق تلویزیون که حذفش کردم واسه خودم یه لحظه موقع خوندن قرآن با زیر نویس فارسیش هم بهم گفتی و تایید کردی حرفهای استاد رو )(آیا ما قلب تورا باز نکردیم)چیزی که داشت زیرنویس میکرد چقدر خدا داره کمکم میکنه خدایا شکرت بازم کامت میزارم روی این فایل باید باز گوشش بدم و نکته بیشتری بردارم ازش بازم مچکرم استاد خدایا شکرت هدایتم کن
هر لحظه که تسلیمم در کار گه تقدیر آرامتر از آهو بیباکتر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر
خدایا من میخام که تسلیم تو باشم کمکم کن تو این مسیر
بنام خداوند مهربان
الان که دارم این فایل رو مینویسم غرق در احساس خوب هستم در هوای ابری و بارانی که هوای مورد علاقه ی من هست و این کامنت رو که مینویسم تو ماشین نشستم و فایل توحید عملی 10 در حال پخش شدن هست
یک سال پیش خداوند من رو هدایت کرد تا دوره ی 12 قدم رو تهیه کنم و شروع کنم به تغییر زندگیم
البته من سالهای زیادی هست که با هدایت خداوند استاد عباسمنش عزیز رو میشناسم
به قدم 7 که رسیدم احساس کردم یک یا چند ترمز بزرگ دارم که نتیجه هایی که به دست میاد اونجور که باید و شاید خوب نیست
از خداوند خواستم تا من رو هدایت کنه تا بتونم نتیجه های عالی تر رو بدست بیارم
تا اینکه فایل های تفاوت ذهن قدرت مند کننده در برابر محدود کننده رو شنیدم و در نهایت فایل توحید عملی 10
فهمیدم تو مسیری که میخوام با سرعت بالا به موفقیت برسم
ترمز هایی دارم که سرعت رو بسیار کاهش میده
ترمز هایی به نام حسادت،توقع داشتن از دیگران،شرک بسیار زیاد(که فلان آشنا کار منو راه میندازه)،حس کمبود،حس خود ضعیف بینی وبدشناسی و…
فایل شماره ذهنیت قدرتمند کننده باعث شد تا با فقط شنیدن و کمی عمل کردن به این فایل،بسیاری از آدمها بهم زنگ بزنن (در یک روز به صورت معجزه آسا)که هم پیشنهاد های مالی بدن و هم در خواست ملاقات دیداری
و بعد فایل توحید عملی قسمت 10
بعد از شنیدن این فایل فهمیدم که چه شرک بزرگی رو به دنبال خودم میکشیدم و از اون خبر نداشتم
شرک ها و ذهنیت هایی که من رو از هدایت خداوند دور میکرد
بعد از این فایل ها متوجه شدم که خداوند فقط با شنیدن فایل ها به من نعمت نمیده
من باید شخصیتم عوض بشه
به قول استاد در دوره 12 قدم خدا با ادا کاری نداره شخصیت باید به صورت بنیادین عوض بشه
چقدر بعد از شنیدن این فایل احساس روحانی و فوق العاده در من شکل گرفت
احساس ثروت،احساس قدرت،احساس روابط خوب،احساس اینکه خداوند پاسخ میدهد به تمام درخواست های ما به شرطی که فقط و فقط از اون بخوایم
این فایل من رو یاد صحبت های دکتر اله ی قمشه ای انداخت که مثالی رو زدن در رابطه با اینکه شخصی به خداوند گله میکرد که چرا ما هرچی تورو لبیک میگیم تو پاسخی نمیدی و خداوند پاسخ داد ما تورا لبیک گفتیم تا تو تونستی مارا لبیک بگی… که اشاره شد در این فایل که تو تیر نزدی خدا تیر زد…
چقدر آگاهی های این فایل حس و حالم رو فوق العاده کرد
خداوند به شکل چه نعمت هایی تو زندگی ماست و همه چیز اونه و ما باید همیشه به خودمون یادآوری کنیم
بعد از شنیدن این فایل خیلی بهتر متوجه شدم که چجوری از خداوند درخواست کنم الان بهتر متوجه میشم که خداوند همه ی کارهارو انجام میده یعنی چی
خداوند در هر لحظه در حال هدایت ماست و امیدوارم تکامل این هدایت به گونه ای پیش بره که مثل استاد عباسمنش عزیز حتی اسم سهم چادر ملو که بهشون گفته شد،به همه ی ما گفته شه که چجوری از این هدایت استفاده کنیم
خداوندا مارو جوری هدایت کن تا همیشه در مسیر تو باشیم و بنده ی تو ،زندگی برامون بساز پر از ثروت و روابط فوق العاده و سلامتی و اتفاقات فوق العاده قشنگ
الهی آمین
سلام به همگی و استاد عزیزم
استاد جانم….از وقتی که شما این فایل رو درستتتتت در زمان مناسب برای من روی سایت قرار دادین، تا الان دارم فکر میکنم که چطور کامنتم رو بنویسم که حق مطلب ادا بشه و نتونستم! اما گفتم اشکالی نداره تا جایی که تونستم مینویسم
اول از همه بگم که چقددررر قشنگییین استاد:) ورزشکار و سرحال و تندرست و خوش تیپ وووو…خداروشکر که شمارو هرروز بهتر از دیروز میبینیم…خداراشکر بابت قانون سلامتی.
دیگه اینکه الله اکبر…استاد عزیزم…واقعا شما از کجا میدونستین که چه موقع من به این فایل نیاز داشتم؟!:)
استاد خوبم، در واقع این ما هستیم که نیاز داریم که این اصل توحید رو بارها و بارها و بارها از شما بشنویم…
از وقتی دوره ی دوازده قدم رو شروع کردم،.. فقط به محضی که استارتش رو زدم، انگار سوار یک قطاری شدم که آرام آرام راه افتاد. و حالا روی دور افتاده و مستقیم به سمت خواسته هام منو میبره…
همین چند روز پیش آخرین امتحانات دانشگاهم رو دادم و اومدم خونه… پلن این بود که تا عید استراحت کنم و کنکور بدم و کارهای متفرقه انجام بدم، و بعد از عید برم سرکار.
ولی روز اول نه روز دوم، یه اتفاقایی افتاد که خداوند منو برد سمت سایت برای نوشتن رزومه.
اسم یک شرکت خیلی خفن توی ذهن من بولد شد. فامیلی رئیس شرکت رو خیلییی ناخوداگاه سرچ کردم و بنظرم آشنا اومد. عصر خیلی ناخوداگاه فامیلی رو به پدرم گفتم. پدرم به عمم، عمم به شوهر عمم، شوهر عمم مستقیم زنگ زدن به بابای رئیس شرکت، و قرار مصاحبه فرمالیته گذاشتن و همه ی اینا در پشت صحنه بدون اطلاع من داشت رخ میداد!
توی این مدت هرچی به خدای درونم سر میزدم که خدایا من چیکار کنم؟! هیچی نمیومد! میگفت برو زندگیتو بکن لذت ببر!
هی میگفتم بابا خدایا من الان باید یه کاری بکنما؟!!! میگفت باباااا برو باشگاه، برو بیرون…تمریناتو بکن چیکار داری آخه؟!
منم گفتم چشم!
تا اینکه شبش پدرم بهم گفتن رئیس همون شرکت با کمال میل استقبال کردن و فردا برین کار اوکی شد…
حاالا قیافه ی من!!!! هول کرده بودم! هم خوشحال بودم هم آمادگی نداشتم!
و من شروع کردم نوشتن…پروردگارم، خدای خوبم، من فقط از تو کار میخواستم، تو خودت شاهدی که حتی یک لحظه نخواستم کسی برای من کاری بکنه، حتی مقاومت کردم و به پدرم گفتم اصلا دوست ندارم کسی بدونه!!
و تو با این هدایت ها منو تا اینجا پیش بردی…من کاری میخوام با این ویژگی ها(مشخصات رو نوشتم و تجسم کردم) و گفتم خدایا تو منو ببر…من که نه میتونم نه میدونم! و تو بهتر میدونی من تسلیمم به رضای تو
توی ذهنم داشتم کلنجار میرفتم که فایل شما اومد روی سایت…
استادم شما سخنگوی خداوند هستین؟! از زبان خدای من صحبت میکنین؟! استاد عزیزم چطور از شما تشکر کنم که بهترین زمان ممکن هدایت هارا دریافت میکنین و با ما به اشتراک میگذارین؟!
خلاصه اون شب که من اصلا دیوانه شدم! تا صبح به صدای شما گوش دادم و خوابیدم…
روز مصاحبه شد. ورودی شرکت، محیط داخلی شرکت، حوزه ی کارشون، همههه چی و همه چییی رو من قبلا تجسم کرده بودم! ولی بازم خدا بهم میگفت یادت باشه کارهارا کی داره انجام میده! تشکر کن و آرام باش!
استاد وقتی رفتیم مشخص شد اونا اصلا نیروی برنامه نویس نمیخواستن! در واقع اون آگهی برای ثبت نام در یک بوت کمپ بوده که دو هفته دیگه شروعشه و اگه به موقع نرسیده بودم پر شده بود! که مبلغش اینه و فلان و بیسار!
توی دلم همش میگفتم به قول رزا جان رئیس شرکت کیه! رئیس شرکت خداست! خدایا من میخوام برم سر کاری با این مشخصات. دوست دارم یه مدت استراحت کنم و کارهای مورد علاقم رو انجام بدم، اما خیالم رو هم از بابت کار راحت کن!
اولا که خود رئییس با اشتیاق بهم گفتن که چطور این مسیر رو با مترو خیلی راحت بیام و دقیقا دم خونه سوار و جلوی شرکت پیاده بشم!
و دوما خدااای من، اونا با اشتیاااق و احترام و عزت از من خواستن که حتما در بوت کمپ شرکت کنم! و هزینه چیه؟! گفتن شما اصلاااا فکر هزینه نباشین و نهااایتش بعد از استخدام از حقوقتون کم میشه!!! اصلا برای شما هزینه نداره!
بیاین 3 ماه راحت کارو درست و حضوری یاد بگیرین، در یه زمانی که هیییچ فشاری روی من نیست…و بعدش قدمتون به چشممم! با افتخار تشریف بیارید شرکت!
بگذریم که بعد از اون از طرف شرکت های فوووق العاده ای به من پیشنهاد کار میشه…اما من به لطف خدا و یادآوری های این فایل، سپردم دست خدای خوبم که هرچه پیش آید خوش آید.
…..
استاد عزیزم غیر از این مورد اخیر، یادمه سال 99 که همهههه رفتن توی بورس و ضرر کردن، من یکی دو ماه قبل از اینکه تب بورس بگیره، خیلی هدایتی وارد بازار شدم و با صد هزارتومن شروع کردم. اصلا هیچیییی بلد نبودم
تککک تک سهم هارو خود خدا بهم میگفت بخر، شاید عجیب باشه ولی حتی بهم میگفت روی چه قیمتی بخر چه قیمتی بفروش! توی خواب میدیدم، یا انگار اسم سهم توی ذهن و عضلاتم تزریق میشد…نمیدونم چطور توصیف کنم….یادم نیست سودم 35 میلیون شده بود یا سرمایم…ولی یادمه یه سود خیلیییی عالی از تقریبا هیچی کردم. هرررچی دلم میخواست میخریدم و همزمان پولم بیشتر میشد!
بعد یه روز تو اوووج مثبتی بازار خدا بهم گفت مریم فردا وقتشه بفروشی. همه رو بفروش بیا بیرون.
و منم گفتم چشم، تا جایی که میشد فروختم ولی یکمش موند…یادمه اون روز پدر و مادرم خیلی بهم حرف زدن که چرا فروختی و روزی یک میلیون سودته و فلان…ولی دقییییقا از فردای همون روز، بازار ریخت و تا الانم مثل قبل نشده!!! یعنی نقطه زنی در این حددد!
بعد از اون جریان و شنیدن صحبت های شما هم دیگه سراغش نرفتم. فقط چندتا سهم محدود دارم که حالت سپرده چند ساله مونده و گذاشتم کنار.
خدای مهربونم شکرت بابت هدایت های قشنگت
استاد عزیزم، بی نهایت بابت قلب بزرگتون که این هدایت هارو دریافت میکنه و برای ما میگین سپاسگزارم.
امیدوارم هرکجا هستین پربرکت و شاد سلامت باشین.
درود بر شوما خانومه اصفهونی:
چند تا نکته خوب و زیبا میخوام در موردتون بگم :
اول اینکه یکی از چیزهای خوبی که در طی کامنت هات برای من می نوشتی و من بارها دقت کردم این بود که شیوه نوشتن و ترتیب نوشتنت خیلی خوب و با دقته و خوب بلدی و میدونی از کجا شروع کنی و به کجا ختم کنی… بخصوص از نکاتی شروع میکنی اولشو که توجه شما رو به حتی جزییات نشون میده
انگار یک ترتیب و نظم خاصی داره اول صحبت هاتون، و هم اینکه یک حرمت خاصی قائل میشید و از این شیوه این حس خوب رو دریافت کردم…
دوم اینکه شاید پیرو کامنت قبلی باشه ولی گفتم اینجا اضافه کنم و البته یکمم سختم بود بخوام بگم ولی حس کردم باید بگم این که، مریم جان چاله کوچولو یا فرو رفتگی کوچولوی چونه تون هم از نظر من قشنگ و زیباست…!
و سوم در مورد دو تجربه ای که اینجا نوشتی بسیار دلنشین و آموزنده بود…
همونطور هم که قبلاً گفتم ذهن تخیلی و احساسی شما خوب و قویست…
و چقدر خوشم اومد از مهارتت در اجرای قانون.
اول مشخص کردی چی میخوای و نوشتی، (چون وقتی آدم یکبار حداقل مینویسه واضح و ملموس میشه، چون چیز مبهم رو نمیشه نوشت)
و بعد حتی جزییات شکل ظاهری شرکتی که ندیده بودی تا حالا رو هم تجسم کردی… آفرین.
خودت ساختی اون محیط رو اون عزت و احترام رو اون شرایط و افراد رو…
مدل گفتگوتونم با خدا خیلی خوب و دلنشین بود خوشمان آمد..
بقول معروف کار خوبه خدا درست کنه..
جدیدا مدتیه من یک تصویر و حسی که واقعاً منطقی هم هست بهم الهام شده که و گاها تکرار میکنم میگم:
خدایا تو مگه منو دعوت نکردی به کره زمین؟ این زمین و جهان و جهان های تو که پدید آورنده همه بودی پس تو صاحب خونه ای دیگه.
وقتی کسی مهمون دعوت میکنه مثلا خونش یا رستوران، ترتیب همه چیشو میده و فکر همه چیزشو میکنه…
خدایا تو صاحب خونه و میزبانی و من مهمونتم… پس ازم خوب پذیرایی کن..
امکان نداره صاحب خونه اجازه بده به مهمونش بد بگذره
همه وسایل راحتی و امتستغچ زیبایی و تغذیه خوب و جای راحت و گرمایی و سرمایی مناسب و سفره بسیار زیبا و با شکوه و کامل و اعیونی غذا رو آماده کرده و همه جا ترتمیز و زیباست…
خدا داره از بالا نگاه میکنه و میگه اتفاقا تو تلاش و تقلا نکن من دارم میبینم و راه رو بلدم و میتونم ببرمت در هر لحظه هر جایی که از هر مسیری که خوبه..
تو فقط بگو بهم کجا میخوای بری من راننده ام جی پی اس دارم میبرمت،
نه تنها تلاش و تقلا نباید کرد و اراده ات را نیاز نداری با خودت بیاری بلکه اصلا خوبم نیست و نبایدم تو تلاش کنی من همه ی تلاش ها رو انجام میدم…
همش میگم که خدا برای حمایت و رزق دادنش واقعاً نیاز به تلاش فیزیکی و لینک های ارتباطی و سرمایه من و پارتی و عقل و راهکارهای منو تغییر مکان من و… نیاز داره تا بتونه کمک کنه؟؟
نه نه نه این چه خداییه که بخواد ناتوان باشه و شرط بزاره؟
من باور نمیکنم خدای رب و خدای جهانیان که منو پدید آورده طراحی ام کرده نقاشی ام کرده خلق کرده خلق، یک جسم بی جان بودم (مثل این فیلم و کارتون ها یک جسم بی جان رو زمین دراز بودم روح و جان دمید با نفسش به بدنم و زنده ام کرد)
بخواد به کاری (بجز ایمان و یقین و اطمینان) از طرف من نیازمند باشه و بعدااااا بخواد بهم کمک کنه و برام کاری بکنه…
با همین شرایط در همین جا خدا بهترین کارتو انجام بده… بسم الله ببینم چه میکنی…ازتم خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم.
تو همونی هستی بند بند انگشتانم رو با دقتی بی نظیر طراحی کردی که نه قبل از من شبیهشو داشته و نه بعد از من…
میدونی که، من بخوام برم تو این صحبتها تا صبح میتونم بنویسم تا هی حس و ارتعاشمون قوی تر بشه چون عاشق کلمات اینچنینی ام،
خوشحالم که با موفقیت امتحاناتت تموم شد
خوشحالم هدف خوبی در نظر گرفتی و در عین حال گفتی میخوام با استراحت و لذت پیش برم
نمیدونم کنکور چی (احتمالا ارشد نرم افزار ؟) و کی داری ولی آرزوی موفقیت آسان و راحت رو برات دارم…
و چه ارتعاش خوب رهایی داشتی که پشتش افتادی تو انرژی جذب پیشنهادات کاری دیگه… خدا برکت بده..
تن آرام
دل آرام
و سر زنده باشی
سلام به دوست عزیز و هم مکتبیم
آقا مهدی عزیز، چقدر بابت محبت ها و تحسین های زیباتون سپاسگزارم…
از اینکه حتی به جزئیات هم توجه میکنین و اونهارو منشن میکنین خیلی خیلی ممنونم، نگاه شما زیباست.
یه مورد جالب درمورد شما اینه که خیلی عالی، ویژگی انسانهارو بخاطر میسپارین، و وقتی در گفتگوهاتون بهش اشاره میکنین احساس خوبی به آدم میده. مثل اینکه جویای درس و احوال اخیر من بودین.(یاد رسم و رسومات اصیل خانواده ها میفتم که عادت داشتن به آشناها زنگ بزنن و جویای احوالشون بشن.)
در مورد کنکور که…حقیقتا دوتا کنکور ثبت نام کردم، تربیت بدنی و آی تی. و الحمدالله هیچ کدومم نخوندم!!! توی دل خودم اولویت امسالم با کار و کسب درآمده، اگر ارشد هم اوکی بشه که خیلیم خوب. خدا بزرگه بریم ببینیم چی میشه!
دیگه اینکه چقدر این تصویری که از خداوند ساختین قشنگههه…میزبانی که تورو دعوت کرده به خونش، و میخواد هررررجوری که تو دوست داری با بی نهایت امکانات بهت سرویس بده.
(یاد فایل ارتباط با انرژی منبع افتادم. که استاد، خداوند رو یک طیف بینهایت میبینن، که میتونی هرشکلی که میخوای درش بیاری و اون همون روشو به تو نشون میده)
از این جمله تون خیلی خوشم اومد:
“تو همونی هستی بند بند انگشتانم رو با دقتی بی نظیر طراحی کردی که نه قبل از من شبیهشو داشته و نه بعد از من…”
از حال وهوای کامنتهای اخیرتون یه حالت هرمیت مود میگیرم…انگار در خلوت با خدای خودتون خیلی عشق میکنین…قشششنگ انرژیش از توی کامنت هم آدمو میگیره!
راستییی…ترکیب عکس و شخصیت الهی و ورزشکار بودنتون منو یاد اساتید هنرهای رزمی میندازه که میرن توی طبیعت، در سکوت مراقبه میکنن، الهامات جادویی دریافت میکنن و بعدش یک فن جدید ابداع میکنن!
امیدوارم روزهاتون پر از معجزه های خدایی باشه…
سلامت و پربرکت و شاد باشین:)
چقدر با صدای بلند گریه کردم وقتی این فایل و گوش میکردم دقیقا زمانی که منم من کردم نه من اینجوری ام فلان ام با صورت افتادم زمین زمانی که موفقیت کارهامو به خودم یا دیگران وصل میکردم به ذهنم، نگو این خدا بود والا مگه من میتونم قلبم و کاری کنم بزنه یا کلیه ام کار کنه همش کار خداست خدا شاهده چقدر به این فایل تون احتیاج داشتم چقدر خوب مثال زدی مگه پیامبر کاری کرد مردم مکه تسلیم بشن این خدا بود که محبت پیامبر و دل مردم مکه انداخت خدا به پیامبر میگه تو نیستی که شمشیر میزنی این منم تو نیستی تیر میزنی این منم جانم
من زمانی که توی بورس رشد خوبی کرده بودم یادم میاد افتخارش و میدادم به خودم یا اونی که سهم معرفی کرده و دقیقا یادمه از اون موقع تنزل من شروع شد و همون آدم منو زد زمین یعنی بخدا همیشه اینجوری بوده زمانی که موفقیتی بدست آوردم یا فک میکردم چه اتفاقایی خوبه در راهه و مغرور میشدم همون لحضه اوجش یهو ورق زندگیم برمیگشت خدا میخواست بگه بنده من مغرور نشو تو هر چی داری از من داری
یادمه زمانی که سال 96 امتحان نهایی دبیرستان داشتم من غیر حضوری میدادم رشته تجربی بودم یعنی هیچ معلم خصوصی یا کسی که درسا رو بهم آموزش بده نبود و اصلا با اینکه پدرم آشناهایی در آموزش پرورش داشت نخواستم از اون مسیر اقدام کنم خودم بودم 5 تا 6 تا درس نهایی که هیچی نمیدونم و باید در دو هفته امتحانا مونده یکاری کنم زمانی که روی خدا حساب باز کردم و شروع کردم خودم خوندن کتابها یه درهایی باز شد به روم یه فایل هایی آموزشی به دستم رسید و من به طور کل با نمرات بسیار عالی 17 و 18 تموم کردم امتحانا و به هر کسی میگفتم باورش نمیشد درس های بسیار سخت برای همه که چند سال رفتن مدرسه و با معلم خصوصی حتی بعضیا نتونستن نمره 10 قبولی بگیرن من دو هفته 17 18 گرفتم اونم بدون پشتوانه بدون مدرسه با قدرت تمرکز و قدرت خداوند یادم میاد بعدش یکی از فامیلامون گفت که امکان نداره با پارتی باباش گرفته منم خندیدم ته دلم گفتم اشکال نداره