توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 57

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زبیده آزادی گفته:
    مدت عضویت: 627 روز

    سلام استاد عزیز ومریم بانو عزیز

    خدارو سپاسگزارم که شمارو یافتم

    واقعا دریافتم که اگر خدا رو تو قلب خود داشته باشی وخودت رو بسپاری به خودش چه میشود

    خیلی ممنونم که دل سیاه منو با خدا آشنا کردین

    خدارو سپاسگزارم که منو هدایت کرد به سایت

    منو هدایت کرد به سمت خودش

    خیلی حس خوبیه رو رو از ته قلب داشتن وخیلی حس خوبیه نجواهای دلنشین شمارو درمورد عظمت خداوند شنیدن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    مسعود امین گفته:
    مدت عضویت: 780 روز

    سلام به استاد عزیز ، خانم شایسته گرامی و دوستان عباسمنشی، سپاسگزارم از استاد عزیز که با صداقت تمام این آگاهی های ناب رو به ما هدیه میکنن و خدا میدونه که چقدر مثال از اتفاقهایی دارم که در زندگی من حادث شده و با توکل به خدای مهربان و رب اعلی همه کارها توسط خود خدا انجام شده و من مات مبهوت فقط نگاه کردم و قطعا به اندازه کافی شاکر او نیودم. و چه بسیار اتفاقاتی که بدون توکل به او و با امید یاری بندگانش شروع کردم و نتیجه ای جز سرافکندگی و نا امیدی برام نداشت. بعد از دیدن این فایل شعری به من الهام شد که گفتم شاید شمام دوست داشته باشین.

    چونکه دمید از سر علم و عطا

    روح خودش را به تن آدمی

    گفت خدا بنده هشیار را

    هرچه بخواهی تو ، همان میشود

    خواسته ات هرچه بود آن دهم

    من به مرادت همه فرمان دهم

    عرصه تولید فقط فکر توست

    خلق جهان در گرو ذهن توست

    گر که غم و غصه و درماندگی

    خستگی و فقر و عقب ماندگی

    قرض و بدهکاری و بیچارگی

    بخل و سکون و خطر تشنگی

    یاس و دروغ و دغل و گشنگی

    مرگ و عدم ، فاصله و نئشگی

    میدهمت چون که تو آن خواستی

    خواستی و محنتت افزاستی

    یا که اگر شادی و طیب و وفا

    یا که سلامت و مراد و صفا

    یا زر و سیم و سفر بی خطر

    یار وفادار و انبان زر

    میدهمت چون که تو آن خواستی

    خواستی و نعمتت افزاستی

    گر که گرفتیش سخن را اثر

    گشت عطایاش تو را بال و پر

    چونکه خدا خواست خدایی کنی

    بنده او باش و خدایی بکن

    شکر کن و نعمت خود را به شکر

    بیشتر و بیشتر از پیش کن

    یا که به توحید نماینده باش

    رب جلی را تو فقط بنده باش

    گفت خدا بنده هشیار را

    هرچه بخواهی تو ، همان میشود

    بازم از استاد عزیزم تشکر میکنم و امیدوارم در پناه خدای مهربان شاد و سلامت و عاقبت بخیر باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    مهدي داج گفته:
    مدت عضویت: 1119 روز

    بنام قدرت مطلق الله

    سلام ب استاد عزیزم وعزیز دل استاد

    و

    تمام دوستان ارزشمند این سایت الهی..

    استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم بابت این انرژی وشور و عشق فراوانی که میزاری تا ما از مسیر درست خارج نشیم..

    حقیقت امر خیلی شخصیت دوران جوانی شما با من عجینه ویک طورایی همزاد پنداری می‌کنم با دوران کودکی و نوجوانی خودم..

    چون من هم اصلا هیچ طوری تو کتم نمی‌رفت کسی بهم زور بگه حتی با اینکه قدو قامتی معمولی داشتم ولی خصلت شخصیتی عجیبی داشتم..حتی بعضی مواقع بالا خواه بقیه که ضعیف تر بودن در میومدم اصلا داستانی داشتم:)

    زیاد هم دنبال خود نمایی واین جور چیزها نبودم

    بقول دوستام همیشه این ضرب المثل رو برام بازگو می‌کردن..

    از آن نترس ک های وهوی داره

    از آن بترس که سر ب زیر داره

    و از زمانی که با مباحث شما آشنا شدم‌ کلی شرایط شخصیتی ام رو ب بهبود هست خدارو شکر

    ولی این فایل زمانی آپلود شد روی سایت ک من خیلی بهش نیاز داشتم..

    خیلی حرف های شما تو این فایل عمیقه خیلی باید دقیق شد روش تا درک واقعی تری نسبت‌ بهش داشته باشی چون نجواهای ذهنی سخت مقاومت می‌کنه اولش

    یعنی همه کارها رو خداوند داره انجام میده و من هیچ کاره هستم؟

    بله همش کار اوست

    اوست که می‌گوید ومن مینویسم

    اوست نشسته در نظر من ب کجا نظر کنم…

    اوست گرفته شهر دل من ب کجا سفر برم

    استاد عزیزم باور کنید از روزی که این فایل آپلود شده تا همین الان که دارم کامنت میزارم شاید روزی 5بار گوشش میدم وهر سری ی طوری جدید برام باز گو میشه..

    دقیقا مث جمله زیباتون تو همین فایل که از خدا درخواست می‌کنید تا بعد متافیزیک رو براتون بگه

    من هم دقیقا با هر بار گوش دادن بعد متافیزیک و درک مدار برام واضح تر میشه که چطور میشه هر بار ی طور جدید ی از صحبت‌های شما درک می‌کنم..

    اصل مطلب

    الان 6 ماهی هست که دارم دومیدانی کار میکنم

    خدا روشکر رشد خوبی داشتم از یک کیلومتر شروع شد وتا نزدیک ب 40 کلیومتر رسیدم..150 دقیقه نان استاپ دویدن..

    ولی چن وقتی قبل از این فایل هر چی تلاش‌ می‌کردم دیدم دارم افت می‌کنم و زود خسته میشم وتوانایی هام کمتر میشه وهمیشه با خودم می‌گفتم چرا من مث قبل انرژی وقدرت ندارم ویک جورایی قلبم میگفت این راهش نیست من نباید زیاد زور بزنم چون هر چقدر تلاش‌ می‌کردم جواب منفی بود..؟

    تا اینکه ازش خواستم ببینم ایراد کارم چیه؟

    تا این فایلو گوش دادم فهمیدم ایرادم چیه

    بله

    من تو ذهنم وایگو تمام کردیت کارها رو ب خودم میدادم وفکر می‌کردم که منم دارم همه‌ی کارها رو انجام میدم ب قول شما منم منم می‌کرد البته در ذهنم..

    خدا با این فایل بهم فهموند که من تیر انداختم تو کاری نکردی حواست باشه مهدی‌ غرور و منیت نگیری ک میخوری زمین حتی تو ذهنت هم ب کسی قدرت نده قدرت مطلق منم ولا غیر..

    وجالبش اینجاس از روز ی که قدرت دادم ب رب العالمین وگفتم که من بی تو هیچی نیستم روال بدنم اوکی شده وب لطف قدرت مطلق هر روز قوی تر وپرانرژی تر حرکت می‌کنم..

    وهرچی با خودم کنکاش می‌کنم وتمام زندگیمو میریزم روی دایره می‌بینم که همه جا خودش بوده ومن کاره ای نبودم وهر لحظه ایمانم بهش قوی وقوی تر میشه

    خدایا بر فهم و درک من ببار تا بیشتر درکت کنم

    خدایا منو هر لحظه خاشع تر وشکور تر کن

    ک من بی تو هیچی نیستم..

    خیلی جاها عزت منو حفظ کرده ومیکنه

    ویک جاها ی ک از مسیر درست خارج میشم سریع گوشممو میپیچونه..دمش گرم‌:)

    استاد عزیز بینهایت ازت سپاسگزارم کلمات قادر نیستن عمق سپاسگزاریم رو بیان کنند

    ولی از خودش رب العالمین فرمانروای جهانیان خواستارم تا خودش ب بهترین شکل ممکن برات جبران کنه…

    واز تمام دوستان ارزشمند ولایقم سپاسگزارم بابت کامنتهای فوق‌العاده و زیباشون که کلی انرژی مثبت میگیرم

    در پناه الله بی همتا براتون عشق؛آرامش؛برکت؛سلامتی وفراوانی خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 863 روز

      آفرین به شما دوست عزیز

      خدا فقط منبع خیر و نعمت و برکت است و اگر گوش ما پیچونده میشه بخاطر اعمال شرک آلود ماست…

      اگر در تاریکی شب در برف و بوران و یخبندان راه می‌رویم و پامون توی سنگ و برف و سخره ها گیر میکنه و با صورت میخوریم زمین و زخمی و داغون میشیم این کار خدا نیست و این تاریکی نشون دهنده ی عدم روشنایی هست…

      ما میتونیم یک چراغ برداریم تا راه رو درست و روشن ببینیم تا نیافتیم و آسیب نبینیم و این چراغ هم روشنایی دارد و هم گرما…

      هر بلایی و هر مصیبتی فقط از شرک میاد و اگر بلایی هست که از شرک نباشد اون بلا نیست و رحمتی است با ظاهر بلا…که باید صبر کرد و توکل کرد..

      هر اتفاقی که درجهان میافته فقط به نفع من است و خداوند مرا کافیست

      قسم به قلم و آنچه مینوسید

      همه چی خودشه و من هیچم…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمد مفاخري گفته:
    مدت عضویت: 1378 روز

    حمد و سپاس مختص خدایی است که تنها فرمانروای جهانیان است.

    سلام و درود فراوان به استاد توحیدی عزیزم ،سلام دوستان بهشتی من،امیدوارم حالتون عالی باشه.

    از خداوند هدایت می‌خوام تا بتونم احساس این لحظه خودم رو بیان کنم.

    خدارو شاکرم که در مدار هدایت هستم و در فرکانس خوبی هستم تا بتونم اینجا و در این لحظه اقرار به بندگی کنم در برابر الله و از خودش میخوام که در هیچ زمانی من رو به حال خودم وانگذاره.

    زمان های زیادی بوده که متوجه نبودم و از راه در اومدم،حواسم نبوده و به بیراهه رفتم.اما خدا منو تنها نذاشته و جایی که حتی فکرشم نمی کردم دستمو گرفته و منو کشیده بالا.

    چند سال پیش من به شدت از مسیر دور شده بودم و اصلا انتخاب های که میکردم رو نمیتونستم کنترل کنم.با معرفی یکی از اقوام با دختری آشنا شدم و با کمترین تحقیق ممکن اقدام کردم برای ازدواج،به خداوندی خدا در هر لحظه خداوند توی گوشم میگفت نکن ،نرو ،با خودت اینجوری نکن ،همش بهم میگفت این راه اشتباهه،مدام توی گوشم می‌گفت این دختر مناسب نیست برات،مدااام توی دلم بود و بهم میگفت،اما کنه بی ایمان کنه لجباز هعی لجبازی کردم,تا جایی که خدا هم دیگه بیخیال من شد و منو گذاشت به حال خودم رها باشم،استاد توی اون روزها شیطان و‌نجواهای ذهنم مدام بهم من رو تشویق می‌کرد و همه چیز رو برای من قشنگ جلوه میداد،استاد من اون موقع با شما آشنا نبودم و با قوانین آشنایی نداشتم ،اما قوانین بود و در هر لحظه من با افکارم اتفاقات و شرایط رو برای خودم خلق می‌کردم.اتفاقات همه و همه دست به دست هم داد و من و اون خانم باهم ازدواج کردیم ،از روز اول که ازدواج کردیم ناراحتی و غم‌و غصه جا باز کرد توی زندگیم،از همون روز اول همش قهر و ناراحتی بود و سر ناسازگاری،

    بچه‌ها الان که دارم می‌نویسم و به یاد اون روزها میفتم به دقتی که توی قوانین وجود داره پی میبرم و سپاسگزارم از خداوند،به خاطر قوانین بدون تغییری که در جهان قرار داده ،

    اون روزها خودم رو در مقابل خداوند می‌دیدم ،انگار با خدا هم دعوا داشتم،انقدر شرک و بی ایمانی توی دلم بود که از هر کس و نا‌کسی درخواست کمک می‌کردم بجز خداوند،داستان زندگیم رو برای هرکسی که میرسید تعریف میکردم و با حالت خواهش ازش کمک می‌خواستم،اما حتی یک بار از ته دلم نتونستم از خدا کمک بخوام ،به شدت گمراه بودم،

    استاد اون روزهای من هیچ وقت یادم نمیره،روزهایی که درگیر شکایت و دادگاه بودم،روزهایی که هیچ روزنه امیدی نمی‌دیدم و همش تاریکی بود تاریکی ،

    یک جایی یادمه از خداوند کمک خواستم و انگار با یک بار صدا کردن صدای من رو شنید و بهم جواب داد.

    این شعر دقیقاً وصف حال اون روزهای من بود.

    ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن

    دوری نمی‌تواند پیوند ما بریدن

    ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند

    تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن

    موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت

    از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن

    تا روح بر نیاید جهدی همی‌نمایم

    مشتاق را نشاید یک لحظه آرمیدن

    چشمی که دیده باشد آن شکل و آن شمایل

    بی او ملول باشد از روی خوب دیدن

    ما را به نیم جانی وصلت کجا فروشند

    ارزان بود به صد جان گر می‌توان خریدن

    غیرت همی‌نماید بر گوش دیده من

    کز دور می‌تواند پیغام تو شنیدن

    حیران شده است عقلم در صنع پادشاهی

    کز خاک می‌تواند خورشید آفریدن

    باشد همام شب‌ها در آرزوی خوابی

    وقتی مگر خیالت در بر توان کشیدن

    .

    خدارو صدا کردم و درها برای من باز شد ،استاد اون ازدواج کلا یک هفته دوام داشت اون هم با کلی ناراحتی و اعصاب خوردی و غم و غصه ،خداوند رو صدا کردم و اون هم لبیک گفت،

    اون خانم درخواست طلاق کرد و مهریه خودش رو‌گذاشت اجرا،من از همه کس بریده بودم و فقط سپردم دست خدا،خدا خوب بلده خدایی کنه به شرط اینکه ما بتونیم بندگی کنیم،من فقط یک لحظه برگشتم سمت خدا و ازش خواستم مشکل من رو حل کنه،یجورایی ناتوان بودم و خودم رو در مقابل هر خیری از طرف خداوند فقیر دیدم ،احساس عجز و ناتوانی کردم و خدا دست به کار شد،

    دیدم همسرم زنگ زد و گفت مهریه نمیخوام و فقط توافقی جدا بشیم ،باورم‌نمیشد اون کسی که تا دو روز قبل ادعای مهریه کرده بود و می‌خواست به قول خودش منو به خاک سیاه بشونه یهو از همه چیز گذشت و در کمتر از یک هفته همه چیز تموم شد،

    خداوند رو شاکرم که هیچ وقت منو رها نکرده و ازش طلب مغفرت و بخشش میکنم بخاطر بی ایمانی که داشتم و گاهی اوقات مشرک شدم ،

    .

    استاد گوش دادن فایلهای توحید عملی شده شیرین‌ترین کار هر رزوم،با این فایلها کلی با خداوند عشق‌بازی میکنم و ایمانم بهش قوی‌تر میشه،هر بار که این دسته فایلها‌رو گوش میکنم ایمان و انگیزه برای ادامه راه بیشتر و بیشتر میشه.

    خدارو شاکرم بابت همه چیز.

    از خداوند می‌خوام هدایت مون کنه در مسیر یکتا پرستی.

    ممنونم ازت استاد بابت این همه آگاهی خالص و ناب،‌خیلی خیلی دوستون دارم ،

    در پناه الله یکتا،شاد سالم سعادتمند و ثروتمند باشید.

    امضای خدا پای تک تک آرزوها تون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 863 روز

      شیرینی توحید از عسل بیشتر است…

      شیرینی که برات میشه ارتباطات عالی،ثروت بیشتر،سلامتی کامل،قدرت محض،عزت بی انتها،شجاعت،پدرو مادر،خانواده و ….

      یک بار صداش بزن اما تسلیم باش…و معجزها رو ببین ،مثل همین مثال زیبای شما دوست عزیزم که چطور راحت ورق برمیگرده که خود آدم هم باورش نمیشه حتی الان که چندین سال گذشته…

      شاید ما هر روز صداش میزنیم اما تسلیم نیستیم!!؟؟؟

      شاید هر روز صداش میزنیم اما امیدمون به یکی دیگه است؟؟!!!

      غافل از اینکه اون از رگ گردن به ما نزدیکتره و اون به نفس ما از خود ما آگاهتر است…

      چقدر حقیرم در برابر این قدرت و چقدر بی وجودم در برابر این وجود و چقدر فقیرم به این غنی و چقدر ناقصم در برابر این کامل…

      خدایا به تو پناه میبرم از شرک و از خودم…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    مریم رنجبر گفته:
    مدت عضویت: 1030 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان ..

    وسلامتی هم عرض میکنم به دوستان خوب وصمیمی سایت توحیدی عباسمنش …..

    این فایل چندروزی هست روی سایت آمده .امامن هربارامدم توی سایت نشد این فایل رو گوش کنم …

    تا اینکه همین دیروز یه اتفاقی توی زندگیم رخ دادویه مسأله ای پیش آمد که همسرم رو بردن به پاسگاه ……

    راستش تو شرایط سخت واقعا سخته ذهن رو کنترل کنم…

    ولی ازخدا مدد خواستم وسعی کردم آرام باشم و به خودش توکل کنم چون عملا کاری از دستم برنمی‌آمد …

    خلاصه اینکه تا ساعت سه همسرم رو بردن واجازه ندادن من برم همراهشون …

    برادر همسرم بهم زنگ زد و گفت که ایشون میرن همون پاسگاه تا ببینن چه کاری میشه انجام داد

    اما اونها هیچ اطلاعی از همسرم ندادن وبرگشتن خونه ….

    شاید دوستان سایت فقط باورکنن وشما استاد عزیزم که من چطور خوب به کمک خدا تونستم خودم رو آرام کنم …

    بعدهم آمدم سایت گفتم

    با نگران بودن نه کاری برای همسرم میتونم بکنم ونه خودم .پس بهترین کار اینه بیام سایت ویه فایل با هدایت خدا ببینم …..

    خدا خودش شاهده که واقعا اشکه که توچشمم حلقه زده از شنیدن به موقع این فایل ….

    درست زمانی که باید من آمدم توی سایت این فایل رو گوش کردم …

    وخیلی معجزه آسا خیلی زیبا خداوند با زبان استاد بامن دوباره صحبت کرد….

    وبهم گفت باید متواضع باشم دربرابر ش

    باید بدونم که همه ی کارهار و خدا داره انجام میده

    باید بدونم که اگه کاری هم هست باید ازخودش بخوام ….

    به خدا که فقط اشک ریختم به خداکه خودش بهم گفت بسپر به من ونگران چیزی نباش …

    ومن باتمام وجودم معجزه ی خدارودبدم

    دیدم که ازش خواستم بهش گفتم واجابت کرد ….

    بعدازگوش کردن این فایل

    دفتر ستاره قطبی رو برداشتم سپاسگزاری های روزم رو نوشتم بعدش خواسته هام رو نوشتم .وبایک آرامش قلبی که نمیتونم بگم چقدر عمیق بود در وجودم خوابیدم ….

    وصبح باخیال راحت باحس خوب آرامش واحساس خوب بیدار شدم

    دوباره تودفترم بعد از سپاسگزاری ازخدا خواسته هام رو خواستم ونوشتم وسپردم به خودش ….

    آمدم باشگاه خیلی بهتر وباحس خوب تمرین کردم …

    که اینم هدایت خدا بود که برم باشگاه ونگران نباشم ..

    بعدشم رفتم دادسرا دنبال کارهای همسرم .و من تو مسیرم فقط زیبایی دیدم وخداوند آدمهایی رو پیشم فرستاد که به راحتی پله پله کارها رو برام انجام دادن ….

    به من گفته بودن مشکل همسرم فقط با گذاشتن یک سند چنصد میلیونی به عنوان وصیغه ازادمیشه

    از اونجایی که خونمون سندنداره خیلی برام سخت بود به بقیه رو بزنم ..

    گفتم خدایا من فقط می‌خوام توکارهامو انجام بدی

    من آمدم اینجا تنها مدرکی که ازخونم دارم رو باخودم آوردم …

    والعان تواین شرایط واقعا نمی‌خوام به کسی رو بزنم چون همیشه برام سخت بوده که بخوام چیزی ازکسی بخوام ..

    خلاصه اینکه تمام مدتی که اونجا بودم یک آرامش خوبی داشتم واقعا توزندگیم چنین آرامشی رو هرگز تجربه نکرده بودم

    وخیلی احساس خوبی داشتم

    شادی توقلبم بود ومطمین پله هارو بالا میرفتم …

    واتفاقی که افتاد این بود.

    بدون هیچ سند و مدرکی حتی کارت شناسایی از همسرم اون رو آزاد کردن …

    واقعا ازخدا سپاسگزارم …

    چون هرکسی که شنید ماجرارو می‌گفت چه جوری مگه میشه ….

    فکر میکردن مادروغ میگیم ….

    یعنی قشنگ تودستهای خدابودیم در پناه ولطف وهدایتش بودیم ….

    وفقط تمام اون مدت رو حتی شب موقع خواب میگفتم خدایا شکرت که اینجوری آسان و بدون اینکه من حتی به کسی زنگ بزنم این‌کاربه خیروخوبی تمام شد .

    وخدا بود که همه ی کارهاروبرام انجام داد

    وشنیدن به موقع این فایل خیلی بهم کمک کرد

    تا برام یادآوری بشه که یادم باشه من کاری نکردم وکارهارو خداانجام داد و همیشه همینطور بوده و به یادبیارم وسپاسگزارش باشم و به قول استاد اعتبار داشتن شرایط ونعمتهای زندگیم رو فقط به خداوند بدم ولاغیر ……

    واین یادم باشه و هرروز به خودم بگم که خدایا تنها ترومیپرستم وتنهاازتو یاری میجویم ..

    ای مهربانترین مهربانان ……

    واقعا خداوند هرلحظه درحال هدایت ماهستن

    از وقتی دوره دوازده قدم رو خریدم …

    جوری زندگیم تغییر کرد که حتی فکرشم نمی کردم ….

    بهترین و بالاترین نعمتی که خداوند بهم داد

    آرامش درونی کنترل ذهن وقدرت سپاسگزاری بود

    چیزی که هیچ وقت نداشتم

    نه که نداشتم درک وفهمش رو هم نداشتم ….

    ولی العان آدم دیگه ای شدم باادم قبلیم خیلی فرق کردم ….

    وخداروشکر که این قوانین واگاهیی رو بازبان استاد که شیوا وقایل فهم ودرک بیان میکنن به من می اموزد …

    خدایا هزاران بارشکرت شکرت شکرت ….

    استاد این فایل تماما حرفهایی بود که باتمام وجودم درکش کردم چون خدابعزبان شما بامن واضح روشن وقایل فهم صحبت کرد ومنو به آرامش واحساس خوب دعوت کرد

    توزمان ومکان مناسب این فایل رو گوش کردم وازش استفاده کردم خواهم کرد .به تک تک آگاهی های این فایل هرروز به امید الله گوش میکنم عمل میکنم …

    چون این خواسته ای همیشگی خودم بود .حالا ازش سپاسگزارم که تواین مسیر دست دردست خداوند پیش میرم ….

    خدابرام وضوح و روشنی بیشتر پیدا کرده ..

    چیزی که هرگز درکش نمی‌کردم

    ولی العان واقعا حضورخداوند دروجود خودم وهرچیزی واضح و پیداست

    خدایا سپاسگزارم ازت استاد سپاسگزارم ازت

    وازخداوند برای شما استاد بهترینها رو می‌خوام

    سلامتی ثروت خوشبختی وحال خوب

    در پناه خداوند یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 863 روز

      چقدر عالی بود…

      حتی همون پاسگاه رفتن هم یک لطف بود از طرف خداوند و درسهای خودش رو داشت و قطعا به زودی متوجه این نعمت میشین،

      و اینکه این اتفاق قشنگ اون توحید رو چسبوند به قلبت تا بهتر درکش کنی و شاید درکش در زمان دیگه اینقدر تاثیر گذار نبود…

      خداوند ببخشتمون و هدایتمون کنه به توحید ، وگرنه من که خودم پر از گناه و شرکم و هیچ امیدی نه به خودم دارم و نه به دیگران و همه ی امیدم به الله است و اوست قدرت بی پایان و بی انتها و ابدی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 934 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان مهربان. و همه دوستان الهی درین سایت الهی و معنوی.

    استاد، مریم جان، دوستان الان میخوام اینجا اعتراف کنم اقرار کنم به مشرک بودنم به غرور بینهایتم که منو له کرد و به زانو درآورد به درگاه خدایم.

    من یخانم مجرد و مستقل هستم که کسب‌وکار و بیزینس خودمو داشتم همیشه. کار من ساختمانی بود از بازسازی تا دیزاین. مثلا یه آپارتمان میخریدم بازسازیش میکردم یا دیزاینش میکردم می‌فروختم براحتی.

    همیشه سرم بکار خودم بود. چالش های زیادی تو زندگیم داشتم که همیشه از بچگی تا یادم میاد خودم میزدم تو دل چالش‌ها و مسائل و حلشون میکردم(البته الان متوجه بودم من نبودم خدا بوده، و برای اینکه بتونم راحت یچیزایی را بنویسم از کلمه من استفاده میکنم) هیچوقت متکی به کسی نبودم حتی پدرومادرم. منتظر نمیموندم که کسی بیاد کاری برام انجام بده تا مساله ای پیش میومد بلند میشدم و میزدم تو دلش و پیش میرفتم.

    تو بیزینسم هم همینطور. بدون اینکه اصلا موحد بودن و یا مشرک بودنو بلد باشم با خدای خودم پیش میرفتم ازش هدایت میخواستم لذت می‌بردم که چقدر راحت خدا باهام حرف می‌زد تمام تنم میلرزید یحس خوبی بهم میداد وقتی خدا چیزی را بهم میگفت. یوقتایی قبلا با دوستانی که الان دیگه هیچکدومشون تو دامنه روابطم نیستن درمورد چیزاییکه خدا بهم میگفت حرف میزدم ولی هیچکدوم باور نمیکردن و یه نگاه قضاوت گرانه بهم داشتن. یکیشون یبار بهم گفت توهم زدی.

    ولی من خودم میدونستم جریان چیه. جنسشو می‌شناختم. قشنگ بود. بگذریم بریم سراغ کسب‌وکارم. تو بیزینسم هم همینطور بود همش ورد زبونم بود که خدایا هدایتم کن کجا برم چی بخرم. و عاشقانه خدا هدایتم می‌کرد. یه دفتر املاک بود که بیشتر مواقع قراردادهام را اونجا می‌نوشتم اونجا معروف شده بودم به بازاری خوش شانس. صاحب املاک بهم میگفت مثل بازاری های حرفه ای و قوی خوش شانسی ولی من میدونستم ربطی به شانس نداره میدونستم حسم میگه خدا میگه. بخدا قسم اون موقع ها اصلا نمیدونستم الرزق الرزقان یعنی چی؟ الان که فکرشو میکنم میبینم شرایط برام جوری بود که رزق خودش دنبالم میومد مثلا یبار یه آپارتمان به شخصی فروخته بودم یکسال بعدش دنبال خرید آپارتمان جدید بودم برای بیزینسم که دیدم گوشیم زنگ خورد و همونی بود که یکسال قبلش بهشون یه آپارتمان فروخته بودم چقدر راحت و پرخیروبرکت برای همه. و بهم گفتن خداراشکر پیشرفت خوبی داشتیم از اونروز و حالا میخوایم این آپارتمانو بفروشیم و یه بزرگتر بخریم. و شوهرم گفت زنگ بزن به خانم فلانی و جریانو بگو…. خلاصه منم همون لحظه همون هدایته بهم گفت خودم باز همونو بخرم. بهشون گفتم بعدازظهر میام دیدنتون و رفتم بهشون گفتم خودم میخرم چقدر خوشحال شدن و با همون قیمت که خودشون میخواستن ازشون خریدم به یک هفته نشد با سودی عالی باز فروختمش. اینجوری رزق دنبالم میومد. چون از وقتی یادم میاد خودم همه کارهامو میکردم همه دیگه ورد زبونشون بود که شهلا فلان شهلا بهمان شهلا خودش اندازه چندتا مرد قدرت داره زرنگه درآمد داره. شوهر میخواد چکار باید بره زن بگیره.. و استادم دوستانم نمیدونم چی شد که یکی از دوستان پدرم وارد زندگی و کسب‌وکارم شد. اصلا چی شد که اون اومد چرا اومد؟ شاید فرستاده از جانب خدا بود که من آگاهانه موحد بودنو یاد بگیرم. جریان به این شکل بود که:

    یبار با یکی از دوستان پدرم که بقول آقای رضا عطار روشن که الان ساکن بهشته اتفاقی سر یه آپارتمانی که خریده بودم و داشتم کارای بازسازیشو انجام می‌دادم آشنا شدم. ایشون مهندس بودن و تا اومدن سرساختمان و باهم صحبت کردیم ایشون منو شناختن که دختر دوستشون هستم و منم فهمیدم که مهندس فلانی که قبلنا پدرم دربارشون صحبت میکردن تو خونه ایشون هستن.

    خلاصه شرک من از اینجا شروع شد. ایشون بمن پیشنهاد دادن که بیا باهم کار کنیم و تو یه منطقه ای معرفی کردن زمین بخریم بسازیم باغ ویلایی درست کنیم… ومنم دیگه غافل شدم که مثل قبل هدایت بخوام. گرچه همون لحظه اول خدا بهم گفت انجام ندم ولی چرا غافل شدم و قبول کردمو نمیدونم. دیگه شد کار من که خب این مهندسه چندین سال بیشتر از من تجربه داره فلانه بهمانه… واااای چه اشتباهی کردم.

    کار اولی را باهم شراکتی انجام دادیم که نمیدونید چقدر همه چیز سخت پیش می‌رفت چقدر اذیت شدم چقدر منت میزاشتن. پول میدادم بیشتر از هرکسی ولی منت هم بود. بالاخره فروش رفت. کار بعدیو دیگه شریک نبودم باهاشون فقط ایشون ساختمان ویلا را قرارداد بستیم ساخت. و هنوز که هنوزه فروش نرفته. رسیدم به مو.خیلی اذیت شدم خیلی له شدم. گیرافتادم. دلم تنگ شده برای اون روزاییکه خودم بودمو خدا.

    یه باوری که همیشه داشتم این بود که تا مساله و چالشی برام پیش میومد باخودم میگفتم این اومده که بمن درسایی را بده اون درسا را بگیرم حل میشه ومیره. و براساس این باور از یکسال پیش شروع کردم از خدا هدایت خواستن و اینکه خدایا بهم بگو چیو باید ازین جریان بفهمم. و اولش خودمو سرزنش میکردم که چون به هدایت خدا توجه نکردی به سختی افتادی بهت گفت اینکارو نکن ولی گوش نکردی و خودمو سرزنش میکردم غافل بودم از اینکه قضیه مهمتر از ایناس و من شرک ورزیده بودم. تااینکه یکسال پیش یه شب وقتی به اوج درموندگی رسیده بودم و تو ناامیدی عمیقی فرورفتم و گفتم نمیشه اگه میخواست بشه شده بود تاحالا.. همون لحظه بخداوندی خدا قسم رب عاشق من دستمو گرفتم منو برد پای سینک آشپزخونه وضو برام گرفت آوردم سجاده برام پهن کرد دو رکعت نماز شکر خوندم و اونجا شروع کرد بی وقفه گفتنو گفتن… اگاهم کرد که شرک ورزیدم تا اونموقع اصلا مشرک بودنو نمیدونستم چیه خدا گفتو گفت و من فقط اشک ریختم و فقط همینو گفتم که خدایا من اصلا نمیدونستم اینا شرکه هدایتم کن حالا باید چکار کنم چجوری موحد باشم و بخدا خودش بهم گفت برو فایلهای اجرای توحید درعمل را گوش کن. و از اونموقع تاحالا کارم شده شبانه روز فایل گوش دادن، کامنت خوندن، سوال کردن از خدا و دریافت هدایت های قشنگش. هرچی گوش دادم بیشتر و بیشتر اگاهم کرد حتی بااین فایل باز منو متوجه غرور خودمم کرد این یکسال فکرمیکردم دارم موحدانه عمل میکنم غافل ازاینکه الان خودمو جایگزین دیگران کرده بود.ولی باوجود تمام مشرک بودنم خدا لحظه ای تنهام نزاشت حتی وقتی خودمو سرزنش میکردم بااینکه فهمیده بودم باید خودمو ببخشم و بخودم عشق بورزم ولی نمیتونستم تا اینکه یبار داشتم براش تعریف میکردم که خدایا یادته اونموقع ها هدایتم میکردی چی بخرم بعد خودت چه راحت و عزتمندانه برام مشتری میفرستادی چقدر همیشه کسب‌وکارم پررونق بود حسابام پرپول بود وقتی دفتر سرمایه گذاریمو ورق میزدم قشنگ پشت سرهم افزایش درآمدو میدم جه حال خوبی داشت دلم تنگ شده برا اون روزا و کارایی که برام میکردی و آنی بهم گفت چرا اونموقع همه چیزو از من می‌دیدی که من برات همه چیو جور میکنم میخرم میفروشم چرا حالا همین اشتباه کردن و مشرک شدن را هم از من نمیبینی چرا نمیبینی که بازم از من بوده که بری با اون آقا کار کنی چرا خودتو سرزنش میکنی؟ و اونجا باز یه پرده دیگه از جلو چشمم رفت کنار. و تونستم خودمو ببخشم.

    الانم دارم پله پله طبق هدایت‌های خدا پیش میرم دارم تلاشمو میکنم نجواها میان از خودش مدام هدایت میخوام آنی جوابمو میده سوال برام پیش میاد آنی جواب میده شک میاد آنی به یقین میرسونه و…

    بله دوستان عزیزم الان دیگه رسیدم به مو

    ولی حتی آگهی فروش ملکم را هم از سایت دیوار برداشتم انگار دیگه دلم نمیخواست آگهی بزنم. سپردم بخودش نجوا اذیتم میکنه ولی مدام شبانه روز درحال حرف زدن باخودش و تکرار باورهایی که خودش بهم یاد داده هستم تلاش می‌کنم عملکرد داشته باشم توحیدی عمل کنم. حتی صبح نجوا در گوشم میخوند حالا که سپردی اگه بازم طول بکشه میخوای چکار کنی درلحظه از خدا هدایت خواستم و درلحظه خدا هدایتم کرد که اونموقع که درحال شرک ورزیدن بودی خدا داشت کاراتو انجام می‌داد و رهات نکرد بعد حالا که سپردی بهم فکرمیکنی کاری نمیکنم برات؟!! دلم آروم شد نجوا خاموش شد. درلحظه اون شعر پروین که استاد در فایل توحید عملی 9 خوندن یادم اومد اون قسمتش که درباره این میگفت که ما که با دشمنان چنانیم فکرمیکنی با دوستان… (متن شعرش یادم نیست ولی مفهومش همین بود)

    ببخشین کامنتم طولانی شد. ازروزیکه استاد این فایل گذاشتن و خداوند منو متوجه غرورم کرد همش ازش میخواستم که خدایا خیلی مزه شیرینی داره این غرور خودت این شیرینی را ازم بگیر. خالصانه و خاضعانه ازش خواستم و بهش گفتم خدایا میخوام درپناه تو باشم میخوام بازم مثل قبل حتی عالی‌تر از قبل با هدایت‌هات پیش برم میخوام موحد باشم وبندگیتو بکنم خودت این غرور و طعم شیرین منم منم را ازم بگیر. و امروز اینجا نوشتم تا بااین نوشتن و اقرار کردن پتکی بزنم به اون غرور بیجا که شهلا میتونه شهلا خودش….

    درپناه حق باشین استاد عزیزم مریم جانم و دوستان بی‌نظیر که باوجود اینکه نمیشناسمتون ولی بینهایت عاشق همتون هستم و ذوق میکنم از شنیدن و خوندن موفقیت‌هایی که مینویسین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      نرجس عزیزی گفته:
      مدت عضویت: 1194 روز

      سلام به خدای مهربانم وسلام به استادان عزیزم و همه اعضای این سایت الهی

      سلام به شما دوست عزیزم شهلا جان کامنتتون عالی بود کلی درس داشت واون قسمت آخر که گفتین که خدا گف تو اون موقعی که ازمن غافل بودی رهات نکردم حالا العان که به یاد من هستی فکر میکنی تو رو رها میکنم نکته عالی بود برای من که خدا فراموش کار نیس وهیچ وقت مارو فراموش نمیکنه

      ممنونم ازشما به خاطر این کامنت زیباتون انشاالله هم شما و ما واقعا به خدای خودمون نزدیک بشیم وهمیشه از اون بخواهیم واون به راحتی ما رو هدایت کنه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        شهلا گفته:
        مدت عضویت: 934 روز

        سلام نرجس جان عزیزم. میدونستی من عاشقت اسمت هستم. مبارکت باشه این نام نیکو که خدا به دل پدرو مادرت جاری کرده که بروی شما گذاشته بشه.

        دوست عزیزم بخدا خیلی خوشحالم که تجربه زندگی من براتون مفید بوده. الهی شکر. این خودش یه نعمته که مفید باشی برای این جهان.

        دیشب بعد از خوندن کامنتتون براتون جواب نوشتم ولی دلم تاییدیه نداد برای ارسالش و حذفش کردم. تاالان که خدا بهم لطف داشتو….

        ممنونم ازشما. ممنونم که کامنت منو خوندین و بهم ابراز لطف داشتین.

        درپناه حق باشین دوست عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          نرجس عزیزی گفته:
          مدت عضویت: 1194 روز

          سلام شهلا جان امیدوارم که تا حالا مشکلت حل شده باشه و واقعا آفرین به شما که خانم مستقلی هستی و کسب و کار خودت داری انشاالله موفق باشی و خیلی ممنونم اسم شما هم زیباست ببخشید که تا العان جوابتون ندادم راستش زیاد سر در نمیاوردم که چطور باید جواب دوستان بدم تازه یاد گرفتم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    پرستو زارعی گفته:
    مدت عضویت: 565 روز

    سلام استاد عزیز پیام آور خدا

    شاید باورتون نشه من 32سالمه ولی من با این فایل های توحید عملی برای اولین بار بود که خداروشناختم ودونستم باید به خدا بسپارم و توکل کنم

    ممنون پیام آوره خدا .زندگیتون سراسر نور

    1سالی بود میخواستم ماشین بخرم ولی پولش جور نمیشد 2هفته ای بود که شباقبل خواب هدفم ماشین خریدن و مینوشتم و میسپردم به خدا وشکرگزاری میکردم .دقیقا 2هفته طول کشید که من ماشینمو خریدم بدون اینکه پولم کامل جور بشه اون طرف گفت باقیشم بمونه هروقت داشتی بده معجزه ای زیبا .و2روز بعدش هم همسرم یه ماشین پرشیاخریدو اون روهم زدبه نام من .وقتی میسپری به خدا یه جور میچینه که تعجب میکنی انقدر قشنگ جورشد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    پرستو زارعی گفته:
    مدت عضویت: 565 روز

    سلام استاد صحبت های شما فوق العاده روی من اثر میزاره من دوره های زیادی روخریدم ولی تنها استادی که عمیقا حال منو خوب میکنه و حرفاش روی من اثر میکنه ونتیجه میگیرم شمایید.

    شاید باورتون نشه من 32سالمه ولی من با این فایل های توحید عملی برای اولین بار بود که خداروشناختم ودونستم باید به خدا بسپارم و توکل کنم

    ممنون پیام آوره خدا .زندگیتون سراسرنور

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    پریا یکتاپرست گفته:
    مدت عضویت: 676 روز

    وای خدای من

    تو این دل شب از ساعت 3 من و بیدار کردی که کامنت برتر این فایل از سعیده عزیزم رو بخونم که چی بهم بگی؟؟

    باورم نمیشه تو با منم حرف زدی

    مثل موسی

    مثل ابراهیم

    باورم نمیشه حالا که مدتیه کم آوردم و میخواستم قید همه ی خوشبختی ها و نعمت هات رو بزنم و بقیه ی عمرم رو هم نقش قربانی رو بازی کنم و این غم و حسرت عمیق رو که از تو خواستم و ندادی رو تا اون دنیا با خودم حمل کنم. امشب این مژده رو بهم دادی

    خدایاااا مگه میشه؟ مگه داریم؟؟

    تو به منم مثل استاد عباسمنش وحی کردی

    یه گره از قرآنت رو تو این دل شب برای چشمان گریونم باز کردی

    مدتیه دارم دست و پا میزنم تلاش می‌کنم پل های پشت سرم همه رو خراب کردم ، از کار ، روابط، خانواده ، مال …

    همه رو به امید اینکه دوباره با کمک خدا از صفر می‌سازم خراب کردم

    عذاب وجدان اونهمه خرابی که تهش چیزی جز خسارت مالی و عاطفی و تنهایی نشد داشت روح و روانم رو داغون می‌کرد

    امشب بیدارم کرد تا بهم بگه:

    از کسی نخواه

    از من بخواه

    من قدرت مطلقم

    من عشق بی نهایتم

    من رزاق بغیر حسابم

    یه بار از زیر صفر به اینجا رسوندمت دوباره و ده باره هم میتونم به بالاترش برسونمت

    غصه ی چی رو میخوری؟

    تا من و داری غم نداری

    راستش قصد کرده بودم قید همه چیز و بزنم و خودم و قربانی کنم باز برای رسیدن فرزندم به آرزوهاش

    هر چی دارم و ندارم بریزم به پاش. و خودم به یک لقمه نون خالی و یه زندگی بدون عشق اکتفا کنم تا بمیرم

    اونم چطور؟

    با یه دل پر از درد

    و طلبکار از خدا

    که:

    خدایا

    من خواستم و تو ندادی

    من دعوت الداع اذا دعان و انجام دادم

    و

    تو اُجیبُ رو انجام ندادی

    تو وعده کردی و من به وعدُکَ صِدق تو دل بستم و تو خلف وعده کردی

    در واقع من و مسخره کردی

    (خدایا من و ببخش)

    و تو این دل شب حکمت فرستادن گوسفند برای ذبح به جای اسماعیل رو بهم فهموندی:

    استاد عزیزم ، دوستان پر مهرم ، سعیده ی عزیزم که کامنت تو باعث چنین حال خوشی و چنین گنجی برای من و همه ی شما شد

    خوب دقت کنید:

    خدا به من گفت:

    ((( من گوسفند رو فرستادم نزد ابراهیم برای قربانی بجای اسماعیل که به همه شما بچه های نازنینم بگم:

    من نمیخوام شما آرزوهاتون و قربانی کنید و سر ببرید و در نطفه خفه کنید )))

    من اون نعمتهایی که آرزوش و در دل شما گذاشتم مثل آرزوی فرزند در کهن سالی ابراهیم رو برآورده میکنم

    اما انقدر سنگدل نیستم که بگم حالا که دادم قربانی کن و در حسرتش یه عمر بسوز

    من اگه آرزویی تو دل شما میزارم میخوام که شما از من بخواید و من اجابت کنم

    برای چی میخواستی آرزوی زندگی پر از نعمت و ثروت و زندگی با عشق رو قربانی کنی؟؟

    چون با تکیه بر توانایی های محدود خودت داشتی دست و پا میزدی و موفق نمی شدی؟؟؟

    مگه منم قدرتم در حد توئه که موفق نشم؟؟

    رحمانیتم کجا رفته که قلب پر از آرزوی تو رو ببینم و فقط نظاره گر نرسیدن هات باشم ؟؟؟

    اونم وقتیکه خودم دارم و بی نیازم به همه ی اونها

    میخوام برای خودم نگه دارم؟

    من که نیازی ندارم

    پس اینهمه زمین و آسمون و کهکشان. و برای کی درست کردم .؟.

    پاشو عزیزم ، توکل کن به خودم و مهاجرت کن

    سفری که در پیش داری ازم بخواه هدایتت کنم به بهترین مکان برای زندگی

    تا

    تکاملت رو طی کنی و پا روی ترسهات بزاری و بیای همونطور که ابتدای این مسیر ازم خواستی بهترین ها رو نشونت بدم

    یه یاعلی بگو و بلند شو عزیزم.

    خدایا شکرت، بعد از چند روز سردرگمی چه حال خوبی باهات پیدا کردم

    اونم

    درست وقتیکه به ندای قلبم گوش دادم و گدایی محبت از بنده هات و کنار گذاشتم

    دمت گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1836 روز

    سلام دوستان ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠️⁩

    خدایا ممنونم ازت . تو باید هدایتم کنی و اگر نه هیچ …

    خدا را شکر . این فایل چند روزیه که روش موندم و حتی از دوره ذهنیت قدرتمند کننده هم عقب موندم ولی این هدایت خداوند بود . برای من این فایل قسمت بعدی دوره است . با هدایت خداوند من رفته بودم برای گرفتن خوابگاه ولی جور نشد . اومدم بیرون . اگه دست من بود در بهترین حالت میگفتم که سال بعد خوابگاه گیرم میاد . این حالتی بود که اگه دست من بود . بهترین چیزی بود که میتونستم تصور کنم . من برای گرفتن خوابگاه که رفتم گفتن نمیشه و اصرار هم نکردم . همشه با بیخیالی ته ذهنم میگم جور میشه .

    در این بین هم من تو مسئله ارتباطاتم مشکل داشتم تو دانشگاه و خدا هدایتم کرد تو گروه چت دانشگاه لینک فیلم های اموزشی که به انگلیسی تو یوتیوب میبینم رو بزار . بچه ها کلی استقبال کردن و کمکم به پیشنهاد خود بچه ها قرار شد همین ایدم رو تبدیل به یه کانال بکنم . چیزی دارم روش کار میکنم . حالا همین جاها بود که با نماینده کلاس اشنا شدم . وارد گروه جزوات شدم . این اشنایی من با نماینده اینجا باشه .

    برای رفتن به دانشگاه هم این چند روز به همش به ترافیک میخوردم . همیشه زنگ اول دیر میرسیدم . ولی من کلا بی خیالم . استادی که همیشه همون موقع حضور غیاب میکرد اون روز اصلا حضور غیاب نکرد و وقتی من وارد کلاس شدم خیلی اتفاقی پشتش به من بود و متوجه نشد . یروز دیگه کلاس کلاس مهمی نبود دقیقا سر حضور غیاب رسیدم . یروز دیگه دقیقا موقع شروع درس معلم . یروزم معلم نیومد . کلا تو رفت و امد مشکل داشتم . حالا در همین حین کسی دیگه از شهر ما بود راحت با پدرش میرفت . برای خوابگاه بشدت درگیر بود .

    همه این اتفاقا بود تا اینکه یهو امروز نماینده کلاسمون اومد بهم گفت تو از انزلی میای راهت دوره سختته . میخوای دانشگاه شهرت درس بخونی ؟ کسی هست خونش اینجاس اونجا براش دوره میخواد جاشو عوض کنه . حالا انشگاه شهر ما جاش عالیه ولی دانشگاه خود گردان و پولیه برای من امکان رفتن در حالت عادی نبود . نمایندم گفتم اون فرد شهریه خودشو میده شما فقط جاتون عوض شه .

    من اون دانشگاه رو بارها تو شهر دیده بودم ولی میگم در بهترین حالت هم فکر نمیکردم بتونم بدون دادن شهریه تو شهر خودمون باشک . حلا این راهیه که خدا در اختیارم گذاشته . خیر فی ما وقع . به همین راحتی مسئله رفت و امدم داره حل میشه . نمایندمون منو از قبل میشناخت . دوست بودیم . و دیده بود سر کلاس دیر میرسم . میدونست من قرار نیست خوابگاه بگیرم . به خاطر همین این پیشنهاد رو به من داد . حالا میفهمم که مسی میگه اگه من خودم میخواستم سناریو قهرمانیم رو بنویسم نمی تونستم به این زیبایی بنویسم یعنی چی . خدایا شکرت .

    الان قراره پس فردا برای کار های اداری برم رشت . مطمعنم هرچی بشه بنفعمه . همونطور که نمیدونستم این دیر کردن هام چه معنی داره .

    خدایا شکرت تو بگو چکار کنم . در هر لحظه هدایتم کن .

    همتونو دوست دارم در پناه الله ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      پریا یکتاپرست گفته:
      مدت عضویت: 676 روز

      سلام آقا مهدی با ایمان

      فقط 5 ستاره به پیام شما دادن کافی نبود

      لازم بود ولی کافی نبود

      آفرین به این ایمانت

      اشکم در اومد وقتی خوندم که:

      الخیر فی ما وقع

      همین دیر کردنهام هم معنی داشت

      خدایااااا

      تو از دیر رسیدن های ما هم برنامه داری ؟؟؟

      پس چرا من تا همین الان فکر میکردم دیر هدایت شدم و دیگه فرصت کافی برای لذت بردن از زندگی ندارم؟

      چرا فکر میکردم جوانیم رفته و باز هم‌بقیه عمرم رو بایر نقش قربانی رو بازی کنم و فقط نظاره گر باشم بقیه از ثمره ی سالهاااا تلاشم بهره ببرن و خودم دیگه پیر شدم برا خیلی چیزها؟؟

      چرا فکر میکردم دیگه 40 سال و که رد کردم همه چی تمومه ؟؟؟

      خدای ابراهیم و هاجر 90 ساله، من و ببخش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: