اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به دوستان قشنگم که همیشه شگفت زده میشم با کامنتهاشون
چی بگم از این فایل که با شنیدنش و فکر کردن راجبش بغضم میگیره. استاد هر روز این فایل گوش میدم تا منم یادم نره که هر آنچه دارم از لطف و رحمت پروردگارم.
وقتی گفتین کامنت بذارید که کجاها در برابر خدا تسلیم بودین و کارها و درها براتون باز شد و کجاها مغرور شدین و ضربه خوردین؟ اون روز من تا شب همش داشتم به اتفاقات که در زندگیم رخ داده بود فکر میکردم وقتی اون جاهای که به راحتی دری باز شد یا به راحتی مسیرم باز شد به قبلش که فکر میکردم یادم اومد من قبل اون همیشه به خدا گفتم پروردگارا من تسلیمم من نمیدونم شما بگید چیکار کنم و همون روز یا چند روز بعدش اصلا به طور شگفتی مسئله ام حل شد..
تازه ترین مسئله که با تواضع و تسلیم بودن در برابر خداوند رو تجربه کردم مسئله ای (راستش نمی تونم بیانش کنم) بود که استاد خدا شاهده یکسال من کلی دنبال این بودم تا حلش کنم هرکاری که به ذهنم میرسید انجام میدادم اما به شکست میخوردم و اصلا هواسم نبود که دارم روی عقلم حساب میکنم و نمیدونم که من ضعیفم من نمیتونم، تا اینکه دقیقا نزدیک یکسال گذشت و این مسئله من حل نشد تا یه شب با تمام ناامیدی و خستگی گفتم خدایا من نمیدونم من تسلیمم هرکاری شما بگید من انجام میدم فقط این مسئله حل بشه.. یعنی به یک هفته نکشید خدا شاهده الان که میگم اصلا حس و حالم عجیب میشه دقیقا تو همون هفته خدا چنان کاری کرد به راحتی برای همیشه که الان 5 ماه از اون مسئله میگذره و من دیگه درگیرش نیستم دیگه تمرکزم آزاد شده … از اون موقع دیگه سعی میکنم روی عقلم حساب نکنم روی خودم حساب نکنم.. هرچند گاهی که یادم میرفت ضربه اش رو میخوردم اما سریع متوجه میشدم که ببین باز رو خودت حساب کردی این شد نتیجه… پروردگارم رو سپاسگزارم که یاریم میکنه تا همیشه یادم باشه فقط و فقط روی خودش حساب کنم و کارهارو بسپارم به خودش چون تنها نیروی قدرتمند حاکم برجهان.
استاد سپاسگزارم بابت این فایل که واقعا به موقع ،واقعا احتیاج داشتم ، براتون بهترینهارو خواستارم
من قبل آشنای با استاد اینطور با خدا ارتباط داشتم که وقتی گرفتار می شدم یا در نمازها و دعاهای خاص و شرایط خاص با خدا ارتباط صمیمانه می گرفتم ولی مثل استاد که لحظه به لحظه با خدا در ارتباط باشم و برای هر چیزی با خدا مشورت کنم ازش هدایت بخواهم نبودم .بعد آشنای با استاد دارم کم کم تمرین می کنم اما واقعا وقتی از خدا خواستم هدایتم کرده و کارم رو چه در مواقع گرفتاری چه مواقع غیرگرفتاری به انجام رسانده.به خصوص در رابطه با همسرم گاهی زندگیم به مو رسیده ولی پاره نشده یا سلامتی خودم و اعضا خانواده ام.
من هرجا به خودم تکیه کردم.با مغز به زمین خوردم مثل زمانیکه خدا فراموش کردم و خواستم خودم کارهام با تلاشم ,با علم و دانشم یا حتی واسطه هام کارم پیش ببرند هیچوقت به نتیجه نرسید یا وقتی به نتیجه رسید با سختی و گرفتاری و حتی با اوقات تلخی و بی احترامی پیش می رفت.
الان که فکر می کنم می فهم چرا با وجود اینکه من بیشتر اوقات که همه جوانب یک کار در نظر می گیرم و سعی می کنم به خوبی انجام بدهم اون کار انجام نمی شه یا به شکل بدی انجام می شه و من هاج و واج می مونم که چرا؟؟من که درست رفتار کردم پس چرا اینطور شد؟!!
حتی وقتی از آموزه های استاد استفاده کردم مثلاً در روابطم و رابطه با همسرم سعی کردم توجه ام به نکات مثبت آن فرد باشد,از نظر رفتار ی محترمانه ر فتار کنم و حتی قبلش روی احساس لیاقتم کار کرده باشم ,روی گفتگوهای ذهنی ام کار کردم ؛ باز نتیجه رفتاری خوبی از فرد مقابلم نگرفتم.بله من با تکبر و غرور اینکه حالا من همه قوانین فهمیدم و از هر جهت هم دارم رو خودم کار می کنم حالا روابط باید عالی باشه باید آدمها به من احترام بگذارند و….ولی اینطور نمی شه.یا گاهی که رابطه هام خوب پیش می ره ناگهان همه چیز بهم می ریزه !.
نمی دونم چقدر دیگه باید این مسیر غلط برم تا سیلی بخورم تا فراموش نکنم که خداست که کارها رو انجام می ده و اینقدر پنهان و آشکار مغرور نباشم و همه چیز به خودم نسبت ندهم.
استاد عزیز، برای تکتک کلمات و جملات این فایل از صمیم قلب ازتون قدردانی میکنم.
مدتی بود که با اشتیاق و احساس نیاز زیاد به امید اینکه صحبتهایی با چنین موضوعی منتشر کرده باشید گاه و بیگاه به سایت سر میزدم تا اینکه چند روز پیش به آرزوم رسیدم…
استاد من به دلایل زیاد بخاطر وجود شما و آموزشهای شما زندگی و پیشرفتهام رو مدیون شما هستم اما اگر از من بپرسید بیشتر از هرچیز در چه زمینهای بواسطه شما هدایت شدهام و ظرفیت وجودیم توسعه پیدا کرده بدون تردید در یک کلمه میگم “توحید”
در این چند سال اخیر زندگیم خیلی بیشتر از هرزمانی خدا رو در درونم حس کردم و با نیروی این آگاهی قدرت گرفتم. انقدر که بتونم از پس تصمیمها و کارهایی بربیام که قبلا شاید قادر به تصورش هم نبودم.
شما بهتر از هرکسی خداباوری رو در من زنده و فعال کردید. این مهم نیست که صرفا به خدا ایمان داشته باشی اینکه به کدام خدا با چه جایگاهی با چه خصوصیاتی ایمان داری بسیار بسیار مهمتره.
خدای کوچک و محدود و تنگنظر و در یک کلمه به قول شما شبیه به انسان، که از کودکی برایم ساخته بودند کجا و خدایی که شما برایم تعریف کردید کجا!
و از وقتی تعریف و تصورم از خدا به شدت بزرگ و وسیع شد خودبهخود خیلی چیزها هم به دنبالش آمد.
در برابرش بسیار خاضعتر از قبل شدم. تبدیل به کودک معصومی شدم که همهش دنبال او افتاده و برای هرچیزی با او کار دارد و به توجه و هدایتش نیاز دارد.
چشم و گوش و حواسش به او و نشانههای قشنگ اوست که بیان و به قدمهاش جهت بدن. بیان و به جسم و روح و روانش جان بدن برای رفتن در مسیرهایی که دوست داشته بره ولی میترسیده، نیاز داشته بره ولی خودش رو کافی نمیدیده.
به لطف این باورهای تازهای که بسیار قدرتمندکننده هستند شجاعتم چندین برابر قبل شده تا جایی که گاهی حتی جلو میرم و توی دلم میگم خدایا فرصت نشد ازت کمک و هدایت بخوام لطفا پشت سرم بیا هرجا لازمه سرعت و جهتم رو کنترل کن و انگار او هم با مهربانی تمام میگه باشه خیالت راحت تو فقط حرکت کن من حواسم بهت هست! و من پیش میرم و میرم…
وقتی به تعداد بیشمار نمونهها و نتایجی فکر میکنم که حتی در همین یک سال اخیر به لطف حضور قدرتمند خداوند در زندگیم بهشون رسیدم گیج میشم که از چی و از کجا بگم.
بعضی از اونها به ظاهر خیلی بزرگتر و چشمگیر هستن و بعضی کوچکترن و الان که فکر میکنم میبینم چقدر در مورد دسته دوم ناسپاس بودم و آنچنان که باید رصد نکردمشون در حالی که چه بسا اگر این برکتها و موفقیتهای کوچک نبودند برکات بزرگ به بار نمینشستند(چه آگاهی نابی بود که بهش احتیاج داشتم)
پس ترجیح میدم بخاطر خودم هم شده الان اونها رو در ذهنم مرور کنم؛
آدمهایی که در این چند ماه اخیر به زندگیم وارد شدند و سیلی از خوبی به واسطه اونها در زندگیم جاری شده و هربار که توجه کردم به وضوح متوجه شدم اونها پاسخ کدام خواسته یا خواستههای من از خدا بودند و اون ارمغان رو برام آوردن و بعد غرق شدم در احساس شکرگزاری از او.
کتابها و آموزشهایی که به نحوی گاهی خیلی عجیب سر راهم قرار گرفتن و یا به طور عمومی یا تخصصی در زمینه حرفهم بسیار به کارم اومدن و بعد ناگهان یادم افتاده یک جایی یک لحظهای در دلم این نیاز رو اظهار کرده بودم.
تصمیمهای زیادی که گرفتم و براشون برنامه ریختم اما طبق برنامه پیش نرفتن و از خدا چارهجویی کردم و به طور شگفتانگیزی سر از جای دیگه و مسیر دیگهای درآوردم و در نهایت نتیجهای بارها و بارها بهتر از چیزی که خودم اول دنبالش بودم نصیبم شد. و چقدر دلچسبن اینها حتی الان که دارم مرورشون میکنم.
مصداق بارز نشستن روی شانههای خداوند!
چقدر دغدغهها در مورد بچههام داشتم که خیلی نرم و راحت به واسطه پیدا شدن مدرسه خوب، دوست یا رابطههای خوب بهتر از چیزی که فکرش رو میکردم حل شده.
و نگم از صدها و صدها هدایتی که با لطافت تمام بلافاصله بعد از درخواست صادقانه من از راه رسیدن و مثل یه آغوش خیلی گرم به روی من باز شدن و من مست و مسحور شدم از اینهمه حضور لطیف خداوندم…
استاد مطمئنم با این فایل جدید شما که از آخرین نمونههای همین آغوش پرمهر هدایت خداوند بود من باز هم بهتر و توحیدیتر از قبل زندگی خواهم کرد.
تواضع در برابر خداوند کار بسیار سختیه و من به معنای واقعی درش ضعیف هستم و شما با این صحبتها کمک فوقالعادهای به آدمی کردید که در طول روز شاید بیشتر از هرچیزی به این جنس آگاهی و یادآوری احتیاج داره. چرا که یاد خدا به عنوان کسی که منشا هر انرژیای در زندگی منه و دنبال نوازشها و آغوش گرم او بودن همون صدیست که اگر بیاد نود هم پیش منه
واقعا برام تحسینبرانگیزه اینهمه حضور قلب و ذهن شما در این زمینه و بسیار الهامبخش هستید برای منی که باگها و خلاءهای زیادی دارم که نمیذارن مثل شما نقش خدا رو انقدر پررنگ در زندگیم احساس کنم و او رو منشا هر خیری ببینم.
مطمئنم دقیقه به دقیقه این صحبتها رو بارها و بارها خواهم شنید و با جانم خواهم نوشید و هربار برای وجودتون خدا رو شکر خواهم کرد.
اینطور حرفها کلماتی نیستند که اگر با زبان هرکسی بشنوی به جانت بشینه. اثر این حرفها به میزان صداقت و خلوص گوینده و تجربه حقیقیای که خودش داره ارتباط بسیار زیادی داره.
و دوست دارم از همین الان اشتیاق زیاد خودم برای فایل توحیدی بعدی رو بهتون اعلام کنم و بگم هرچهقدر و به هر زبانی از خدا بگید سراپای وجودم آماده و تشنه شنیدن و نوشیدنشه!
هر دوتون در لحظهلحظههای زندگی در آغوش پرمهرش باشید که لایقش هستید
سلام به استادجان عزیزم ومریم جان سلام به همه ی عزیزان سایت
استادجان من حدودیک سال پیش یه سری اقدامات برای یک اجرابانوان انجام دادم که دقیقه ی آخرکنسل شدکلی پول هم هزینه کردم وتبلیغ کردم اماخوردم به حادثه مهساامینی واغتشاشات خلاصه اون همه تلاش بی نتیجه موندخداشاهدیه بارهم نگفتم خدایاچرا؟ غرنزدم ناشکری هم نکردم
برای جبران رفتم سرکارچون توی همون شرایط همسرم هم بیکاربودواجاره می دادیم کلی ازسرمایه ام روهم به خاطرباورهای اشتباهم توساالهای قبلش ازدست دادم من بااون شرایط اقدام کردم گفتم بایدحرکت کنم وایمانم رونشون بدم که بی نتیجه موند امامن افسرده نشدم ناامید
نشدم وبه قول خودتون ذهنم روکنترل
کردم چون داشتم روی فایلها ی شماکارمیکردم وهمش میگفتم حتما خیرورفتم سرکار تازندگیم به بحران نخوره حتی خیلی کنایه شنیدم که چی شدپس آخرخواننده نشدی ،،،
خلاصه چون کارم سنگین بوددیسک چهاروپنجم بیرون زدبااین حال کارم روعالی انجام می دادم تاجایی که میخواستن مسول فروشگاهم کنند وپیش همه پرسنل احترام واعتبارخاصی داشتم امااصلادلم نمی خواست چون تایمش زیادبودرابطه ام باهمسرم سردشده بود ازاون طرف بچه هام خیلی آسیب روحی دیدن وجسمم به شدت آسیب دیده بودم امامجبوربودم به خاطرهزینه های زندگی ،دلم می خواست یه نشانه ای ازخداوندببینم حالم عجیب ازدرون باخداوندخوب بودتمام سلول هام شکرگزاربوداصلا دروجودم نشانی ازگلایه نبود تااینکه به خاطرکمردردم که قبلا هم توکامنت هام گفتم نتونستم برم سرکاروبازهم توشرایط بیکاری میگفتم خداروشگرونگرشم رومثبت نگه داشتم تااینکه به دوره کشف قوانین هدایت شدم انگارخدامیخواست بهم کمک کنه بهم بگه دلیل اینکه نشدچی بود ودوره روخریدم نمی دونید چقدرتواین سه ماه معجزه دیدم همسرم خیلی راحت تو کاری که بهش علاقه منداستخدام شدچندتامشکل بزرگ که چندین ماه بودگره توش افتاده بودحل شده به راحتی باتمرین کدنویسی ودارم خودم روآماده میکنم واسه خواسته ام که کنسرت بانوان اماچون یه بارلغوشدخیلی ترمزهام بیشترشده ودارم روخودم کارمیکنم تاانشالله این هدفم تیک بخوره میخواستم بهتون بگم همون روزی که شمااین فایل روگذاشتین داشتم توتاکسی باخداوندصحبت میکردم گفتم خدایاهیچ کدوم ازاین خواسته هایی که به راحتی برام رقم خوردرومن انجام ندادم حتی بااین که باوردارم من خلق میکنم داشتم میگفتم خدایا تومن روازاین قدرتم آگاه کردی همش به خاطرلطف وعنایت توبوده تونظرکردی ،خدایاشکرت وبعدش این سوال برام پیش اومد که خدایااجرام چی میشه چطورادامه بدم ؟؟؟
وواردسایت شدم دیدم شمااین فایل روگذاشتین واولش که گفتین قراربودموضوع چیزدیگه ای باشه وانگارخداوندبهتون الهام کرده که درمورد اینکه اونه که داره کارهاروانجام میده و بایددرمقابلش خاشع باشیم اشکم ناخوداگاه جاری شد تلاشم رو خداروشکرکردم درمقابلش بگم من هیچم،کلی اتفاق عالی برام رقم زده مارمیت اذرمیت لکن الله رما وپاسخ اینکه چرااجرام لغوشدهم اززبان شماگفت که توآماده نبودی اگه بااون همه تبلیغ اجرامیرفت روی صحنه وضدبرندمیشدی چی؟من ازت مراقبت کردم وحالا تلاشتوانجام بده بشین روشونه های من این کدت هم تیک میخوره توزمان ومکان مناسب باادمهای مناسب استادخداشاهده موبه بدنم سیخ شده که خدا تااین حدبهم نزدیک واجابت میکنه ومن روخیلی دوست داره که راضی نشده من بی جواب بمونم وحتی دل شماهم راضی نشده که حرفاشوبه زبون نیاریدچون خودش گفته اذاسالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه داع اذادعان
نمی دونیدازوقتی دوره کشف قوانین روخریدم چه گشایشی درقلب وزندگیم اتفاق افتاده اشکم ناخودآگاه جاری میشه ازخدامیخوام شماروبرامون حفظ کنه تنتون روزبه روزسلامت باشه شماوخداوندومریم جان ازخانواده ام به من نزدیک ترین باصدای شمامیخوابم بیدارمیشم خیلی دوستتون دارم درپناه الله یکتازندگیتون ازاینکه هست قشنگ تروقشنگ تربشه
خدایا شکرت برای این رشد زیبا برای بزرگ شدنم و قوی شدن و محترم شدنم که یادش بخیر چقدر قبل دوره احساس لیاقت میخواستمش
با سوره ضحی بهم میگی همونجور که خودت یه زمانی یتیم و سائل بودی ، با عزیزانت وقتی تو مهمونی قرار گرفتی کنترل شده رفتار کن اونا رو از خودت نرون و به جاش تمرکز کن رو نکات مثبت و از نعمتای من بگو!
خدایا شکرت که بهم از بی نهایت طریق میگی که همه چیز امکان پذیره و میگی که تو چجور و به شکل میخوای؟ باور کن که میشه! به خداوند اعتماد کن که میتونه بهت بده و خواهد شد…
تو با من عاشقانه رفتار میکنی
تو کوه امید و آرامش منی
و هر لحظه داری بهم محبت میکنی و رهام نکردی… قسم خوردی به روز و شب که رهام نکردی و من رو کوچیک نشمردی!
من همین مدل زندگیو میخواستم… رسیدن و اجابتی که سراسر فهم حضور خداوند باشه…
فهمیدن حضور همیشگی خدا باشه
ما بقی که رسیدنی ست…
بگو با من چه کردی که همه رو دوست دارم؟! اما به هیچ احدی دل نمیبندم؟!
بگو با من چه کردی که هر کسی (از پدر مادر و همسر) تا آدم های دورتر ، میگم هر کی هر جوووور رفتار کنه خوبه! بگو با من چه کردی؟!
میگم هر کی هر چقدر و هرر مدلی که خواست باشه!
و خدا همیشه بی تغییر و سرجاشه!
بگو چه گوهر و چه نعمتیه که دادی؟!
بگو دیگه چقدر مهربون و توانایی؟!
بگو ای عشق بگو به من بنده محدود و ضعیف و هیچت بگو
بگو از کی اینقدرر من رو نجات دادی؟
بگو چه جوری من هر خواستهای داشتم و اما برعکسش عمل کردم تو به هر تضادی که شده بهم دادی؟! و چقدر خوب که من اینا رو میفهمم!
بگو این جا همین نقطه که نشستم (خونهام) بگو چجوری از اون شکل ناجور به بهشت تبدیل شد و انقدر قشنگ و نو و روشن و درست حسابی شد؟!
بگو من اندازهام کوچیکه و نمیتونم عمیق بهش فکر کنم هنگ میکنم و دیوونه میشم
بگو اصلا چجوری هرررر اتفاقی میوفته من به راحتی در میام و میگم خیره!!!
بگو چجوری من رو به حرف هات از طریق استاد عباسمنش هدایت کردی و من همینجور اومدم و اعتماد کردم و چجوووری همممه اش رو وحی منزل دونستم و میدونم؟
بگو که من رو واقعا رها نکردی و کوچیک نشمردی بگو بگو
بگو چجوری به شیوهی شخصی خودم دفتر و خودکارمو برمیدارم و صلاه برپا میکنم!؟ و مطمئنم که صلاه من همینه
و معنی واقعی نماز خوندن رو حالا میفهمم
بگو چجوری هر روز روزهام؟!!! آخه چجوری این همه سلامتم و هیچ ربطی به اون آدم بی جون و کم خون و با یه عالمه مریضی ندارم ؟! بگوووو که من دیوونه نشم
خدایا من بیشتر از این واقعا دیوونه میشم اگه ادامه بدم! و باید قبول کنم که راه چاره ای نیست و تو خیلی بزرگی و لاجرم من باید غرق در خوبی تو باشم …
استاد جان دوست داشتم نوشته های امروزمو شما بخونید و ببینید بخشی از نتایج این شاگردتون رو
سلام استاد عزیزم سلام به همه دوستانم در این مسیر سبز و زیبا
استاد من زمانی که خدا رو باور کردم و بهش لینک شدم رو دقیقا یادمه چه زمانی بود
شرایط زندگیم از هر جهت نازیبا بود. تنها بودم . یه پسر کوچولو داشتم، بیکار بودم. از خانوادم دور شده بودم، همسرم هم مشکلات زیادی داشت. حسرت یه زندگی معمولی با یه آرامش نسبی داشتم. فکر میکردم آدم بدی بودم، خدا از من متنفره و داره مجازاتم میکنه.هر روز احساس بد، استرس، نگرانی و هزار اتفاق ناخوشایندی که به دنبال احساس بد من پیش میومد.
اما همیشه به این فکر میکردم که باید یه کاری انجام بدم. یه جوری این وضعیتو سر و سامون بدم.
شاگرد شما شدم و شروع به فایل گوش دادن و تمرین انجام دادن شدم
ساعت ها در روز زمان میگذاشتم و روی خودم کار میکردم
فقط به این فکر میکردم که باید این مسیرو برم تا زندگیم متحول بشه و بتونم مثل آدمای عادی زندگی کنم…
از خدا درخواست شغل کردم، تجسم کردم، تمرینات شکرگزاری رو شروع کردم. یه شغلی رو میخاستم که ساده باشه بتونم به پسر کوچولومم برسم. یه مدت گذشت تا به دستش آوردم ، بعد شوهرم شرایطشو آروم آروم بهبود داد. روابطم خوب نبود. دور و برم پر شده بود از آدمایی که نامناسب بودن و من هم به درک فعلیم از خدا نرسیده بودم خیلی در کنارشون اذیت میشدم و کاملا بی عزت نفس و بی اعتماد به نفس بودم .
آروم آروم اتفاقاتی در زندگیم رخ داد و همراه فایل های توحیدی و کار کردن رو مباحث شما یهویی دیدم که لینک شدم به نیروی برترم. ساعت ها اشک میریختم با لذت
یه آهنگی رو برای اولین بار گوش دادم که این بیتو داشت: گفتم ببینمت شاید که از سرم دیوانگی رود، آن دم که دیدمت دیوانه تر شدم خدا میدونه که قلبم باز شده بود و اشک ها که نمیریختم
خدای من چه حسیه که کشف کنی یکی هست که کافیه برات
خدای من جباره ، جبار یعنی جبران کننده ، جبران میکنه همه چیزو برات به شرط باور و ایمان
از اون زمان من هر جا ایمانمو بهش نشون دادم در کسری از ثانیه مسئله مو حل کرده
چرخ زندگی من توسط این نیرو روان شده
منی که از اول تا آخر زندگیم درد و حرص و اتفاقات تلخ بود الان مدتهاست که صبح ها با حال خوب بیدار میشم و شبها با امید میخابم
این احساسات من که زیر و رو شده کار من نیست که کار اونه من فقط اعتماد کردم و درخواست. بقیه رو خودش انجام داده
یعنی چه حسی شیرین تر از اینکه آقا همه چیز ساده و روانه وقتی روی شونه های خدایی
دیگه من بنده چی میخام واقعا.
امروز اگه از کارم اخراجم بشم دیگه استرس ندارم چون باور دارم قراره بهترش بیاد.
در یک کلام خدا خیال منو راحت کرده.
اعتراف میکنم هنوزم گاهی ترس میاد نگرانی میاد اما خدا رو شکر خیلی زود ایمان و انرژی توحیدی جاشو برام میگیره
استاد تمرین ستاره قطبی به نظرم خیلی کمک میکنه به تقویت توحید ، وقتی کل روزتو ازش درخواست میکنی و شب میبینی که اتفاق افتاده میبینی که کار من نبوده کار همونی بوده که ازش درخواست کردم .
من امروز اگه یه محتوا واسه سایت بزنم و کلی بازدید بیاره اولین کاری که میکنم انگشتمو میگیرم سمتش و میگم دمت گرم ایده رو تو رسوندی بهم چقدر خوب که به حرفت گوش دادم.
هر روز هم که سیمم وصل نباشه به خدا، گند میزنم خودم کاملا میفهمم
از وقتی با خدا رفیق شدم و چسبیدم بهش واقعا نظر و احساس دیگران برام اهمیتی نداره .
یه روزی وابسته بودم به ارتباط با آدما ، میترسیدم ازم برنجن و فاصله بگیرن .
اما حالا به جرات میتونم بگم اگه تنهای تنها هم بشم و کلی آدم از زندگیم حذف بشن خیلی اهمیتی نداره چون اونو دارم و میدونمم قراره آدمای بهتر به سمتم جاری کنه. اتفاقی که واقعا افتاد برام. خداوند افراد زیادی که بدو بدو دنبالشون بودم که با هم بریم تفریح و سینما و … ازم دور کرده و این سایت زیبا رو با یه استاد عالی و کلی دوست به سمت زندگیم روانه کرده که ارتباط باهاشون برام کلی نعمت به همراه داره.
استاد واقعا سپاسگزارم، از خداوند هم بسیار سپاسگزارم که این ایده زیبا را به ذهن شما جاری کرد.
روحم به قدری آرامش گرفت که دیگه آرام شدم ، منون ازاین نوشته ای که با قلبتون نوشته شده
هروقت اعتماد کنیم اجابت میکنه فقط فراموش میکنم ودوباره میرم و سرم میخوره به سنگ بر میگردم ،،خدایا لحظه ای منو به خودم مکن ،،میخوام سوار شونه تو باشم وتو هادی و هدایت گرمن باشی
از اینکه دلنوشته من هم روی شما تاثیر گذاشته خوشحالم
دقیقا من وقتی لحظه ای غرق در ارتباط با خدا میشم و بهش فکر میکنم اشکم سرازیر میشه
یاد گذشته میفتم که از چه جاهایی و چطوری با وجود کم ایمانی هام منو کشونده و رسونده به این جایی که الان هستم و این آرامشی که دارم متحیر میشم و اشک هام سرازیر میشه.
تو چشمام پر اشک و روی لب هام خنده و ندیدم هیچ لذتی رو به این اندازه .
درود و عشق و احترام به پادشاه جهان که مرا در حلقه توحید قرار داد.
سپاسگزارم از سید حسین عباسمنش عزیز و گرامی و مریم عزیز و درخشان .
والاس والتز در کتاب دانش ثروتمند شدن میگه
به منظور اینکه پیشرفت شما تضمین شود از موقعیت خود فراتر باشید
هر روز تمام کارهایی را که می توانید انجام دهید و هر کار خود را در بهترین حالت انجام دهید.
و هنگام انجام هریک از کارهای خود, قدرت موفقیت و هدف خود در مورد کسب ثروت را به یاد داشته باشید.
از طرف دیگه در قرآن در سوره فاتحه گفته شده
اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم
سوالی که پیش میاد اینه که چه کسانی در وفور نعمت هستند ?
قطعا کسانیکه احساس لیاقت بالایی دارند
هر ماده غذایی رو نمیخورن
هر مدلی غذا نمیخورن
رویهم خوری و پرخوری ندارن
کلامشون و کلمات انتخاب شده دارن
سبک لباس پوشیدن خودشون رو دارن
سبک زندگی خاص
سبک تفکر خاص
سبک متفاوت در عملکرد پندار و کردار دارن
هر جایی که عده زیادی هستن اونها قطعا نیستن پس با هیچ موجی در جوامع اینها جابجایی ندارن از هیچ نقطه نظری و…….
و خب چه کسانی هر روز هر کارشون رو به بهترین نحو انجام میدن حتی آب خوردن رو?
کسیکه احساس لیاقت بالایی داره و وقتی میخواد آب بنوشه همه اقدامات لازم رو داره
1.زیباترین لیوانی که بهترین حس و زیباترین رابطه رو باهاش داره انتخاب میکنه
2.هر مدل آبی رو مصرف نمیکنه آب خیلی سرد یا آب خیلی گرم یا…
3.تمام تلاشش رو میکنه در نهایت آرامش اون آب رو جرعه جرعه و با لذت و تشکر از پادشاه جهان بنوشه
چون بهش زبان داده که با تک تک پرزهای زبان و سلولها و اعصاب لب و زبان و دهان و دندانها طعم بو و دمای آب رو احساس کنه
حلق داده که بتونه با تک تک عضلات میکروسکوپی و ماکروسکوپی اون جرعه ها رو در کمال آرامش و راحتی ببلعه با یه سرعت تنظیم شده اون به بقیه ارگان ها و سلولها برسه و سیرابشون کنه و تا انتهای سیکل مصرف آب, همه چیز تحت کنترل و مانیتورینگ پادشاه هست.
خب این فقط نوشیدن یه لیوان آب بود برای اعطای آب به تک تک مولکولها اتم ها و سلولهایی که پادشاه دستور داده کنار هم به فرمان من میمونید و هر اتفاقی افتاد شما موظفید کنار هم به بهترین حالتتون کارکنین تا این فرد بتونه زنده باشه
برای خودم سوال پیش اومد
فاطمه تو چقدر با احساس لیاقت تک تک پروسههای زندگیتو شروع کردی و به انتها رسوندی
ما همیشه تو یک جور عجله بیش از اندازه ایم چون شرک داریم فکر میکنیم قراره با قدرت خودمون همه چیزو حل کنیم و مدیریت-کنیم در حالیکه مدیریت بدنمون و تک تک این موجودات ریزی که کنار هم نشستن تا من راه برم حرف بزنم بخورم بخوابم و …رو هم ندارم
چقدر به این موجودات کوچک-نگاه-کردم و عشق ورزیدم?
همه اینها از یاد نداشتن احساس لیاقت میاد
پس احساس لیاقت یکی از اصول پایه ای قوانین هستی هست شاید شالیزه همه قوانین باشه چون خودش گفت
سلام استاد عزیز ، خداقوت ، پیشنهاد میکنم سلسله جلسات شرح دعای ندبه استاد رائفی پور رو گوش کنید ، به عنوان کسی که از سال نود و دو پیگیر صحبت های ایشونه و شاید بالای پونصد شیشصد ساعت از سخنرانی های ایشون رو گوش داده میتونم بگم عین خودتون درجه یک هستند
امروز خیلی ذهنم درگیر بود و دنبال راه حل بودم که یهو یه حسی بهم گفت بیام زیر این فایل از اتفاقاتی که این روزها تجربه اش کردم بنویسم که خیلی هم بی ربط به موضوع این فایل نیست
قضیه از اینجا شروع میشه که چند مدت بود اوضاعم سرکار خیلی روان و راحت و لذت بخش شده بودهمه چی نرم و روان پیش میرفت دیگه خبری از دعوا و داد و بیداد و بحث و کینه با همکارهام نبود.هرچی میگفتم پیش میرفت و در کمال عزت و احترام درخواست هام انجام میشد منم خوشحال و شکرگزار شرایط بودم اما ته دلم یه چیزی میخواست تغییر کنه از این روتین شدن همه چی خسته شده بود و میخواست اوضاع رو بهتر کنه اما نمیدونستم چطور
تااینکه اوضاع رنگش عوض شد از سفید و خوشی رسید به سیاهی و ماتم.این اتفاق برای دو هفته پیشه.یکی از بهترین همکار ها که تقریبا نصف مسئولیت ها به عهده اش بود وکارهارو پیش میبرد خیلی الکی و سر یه موضوع پیش پا افتاده بی هیچ دلیل منطقی و راضی کننده رفت که رفت بعدش انبارمون آتیش گرفت و … کلی اتفاق بد پشت سر هم.
تو محیطی که من کار میکنم هیچ کسی نیست که حرف هامو بفهمه و با این فضا آشنا باشه یکم ذهنشون مثبت هست نسبت به آدم های قبلی زندگیم ولی بازم حرف های همو نمیفهمیم خلاصه که تو این محیط بودن و کنترل ذهن کار خیلی سختیه وقتی همه اونورین و تو خلاف جهت اونها تنها باشی و برای اتفاق ها دلایل مسخره میارن که چشم خوردین طلسم شدین و از این حرف هایی که فقط بخوای خودتو قانع کنی
برای خودم مثل یه داستان بود تا حالا همچین چیزی رو از نزدیک ندیده بودم.مثل فیلما بود برام. شکه شده بودم خلاصه روز های جالبی نبود ولی بعدش اومدم با خودم فکر کردم که دلیل این اتفاقات تو زندگی من چیه.با بقیه کار ندارم من چرا باید این شرایط رو تجربه کنم؟!
رسیدم به توحید به اصل و اساس جهان.به قانون یکتای جهان.
من دوره احساس لیاقت هم تهیه کردم و یک باور خیلی عالی که حالمو خوب میکنه این بود که من لایق عشق و احترام هستم.منم همش اینو با خودم تکرار میکردم ولی از یه جایی به بعد شیطان ذهن اومد وسط که تو داری این کارهارو انجام میدی تویی که پرفکتی تو خوبی تو عالی یک منیتی اومد سراغم و حتی خودش رو تو رفتارم نشون داد و باعث شد یکی از همکارهام از دستم ناراحت بشه دقیقا از فردای اون روز اتفاق های بد شروع شدن به افتادن مثل یه دومینو مثل یه ساختمون همش آوار شد و فرو ریخت.
من نگفتم خدا من نگفتم رب من گفتم زینب.امروز تو مسیر برگشتن از سرکار به این موضوع فکر میکردم که چقدرررر آدم باید حواسش باشه بین ساختن احساس لیاقت در ذهنش و ساختن توحید که حواسش باشه مرز بینشونو رعایت کنه و از اونور بوم نیفته.دیگه سر اتفاق های ساده هم حواسمو جمع میکنم که اول بگم خدا بعد بگم من لایقشم.یه باور عالی هذا من فضل ربیه.اینو نوشتم چسبوندم روی آینه ام هرروز صبح که بیدار میشم نگاهش میکنم و یادم میاد که هی من من نکنم وقتی خدا رو از معادله حذف کنی صفر میشی پوچ و تهی میشه
هیچی مثل شرک نمیتونه آدمو نابود کنه.قشنگ له میشی پودر و خاکستر میشی ولی بنظرم خدا خیلی دوستم داشت که با این اتفاقات چشم هامو باز کنه و منو از تاریکی شرک به روشنی توحید ببره و من هنوز خیلی خیلی خیلی جای کار دارم.
من همیشه یکی از شکرگزاری هام اینه که خدایا شکرت که هدایتم کردی به این مسیر وگرنه الان منم مثل بقیه دلایل بی اصل و اساس میآوردم که چشم خوردم تخم مرغ بردار چهار تا قل بخوان چهار طرف خونه بذار چشم بد دور بشه چند nتومن پول مرغ و خروس و گوسفند بده خون بریز طلسم شکسته بشه….یعنی یه چیزهایی میشنوم فقط میگم خدایا شکرت
خداوند در این مسیر بهشتی محکم و استوار نگهمون داره
سلام به استاد عزیزم و مریم گلی
سلام به دوستان قشنگم که همیشه شگفت زده میشم با کامنتهاشون
چی بگم از این فایل که با شنیدنش و فکر کردن راجبش بغضم میگیره. استاد هر روز این فایل گوش میدم تا منم یادم نره که هر آنچه دارم از لطف و رحمت پروردگارم.
وقتی گفتین کامنت بذارید که کجاها در برابر خدا تسلیم بودین و کارها و درها براتون باز شد و کجاها مغرور شدین و ضربه خوردین؟ اون روز من تا شب همش داشتم به اتفاقات که در زندگیم رخ داده بود فکر میکردم وقتی اون جاهای که به راحتی دری باز شد یا به راحتی مسیرم باز شد به قبلش که فکر میکردم یادم اومد من قبل اون همیشه به خدا گفتم پروردگارا من تسلیمم من نمیدونم شما بگید چیکار کنم و همون روز یا چند روز بعدش اصلا به طور شگفتی مسئله ام حل شد..
تازه ترین مسئله که با تواضع و تسلیم بودن در برابر خداوند رو تجربه کردم مسئله ای (راستش نمی تونم بیانش کنم) بود که استاد خدا شاهده یکسال من کلی دنبال این بودم تا حلش کنم هرکاری که به ذهنم میرسید انجام میدادم اما به شکست میخوردم و اصلا هواسم نبود که دارم روی عقلم حساب میکنم و نمیدونم که من ضعیفم من نمیتونم، تا اینکه دقیقا نزدیک یکسال گذشت و این مسئله من حل نشد تا یه شب با تمام ناامیدی و خستگی گفتم خدایا من نمیدونم من تسلیمم هرکاری شما بگید من انجام میدم فقط این مسئله حل بشه.. یعنی به یک هفته نکشید خدا شاهده الان که میگم اصلا حس و حالم عجیب میشه دقیقا تو همون هفته خدا چنان کاری کرد به راحتی برای همیشه که الان 5 ماه از اون مسئله میگذره و من دیگه درگیرش نیستم دیگه تمرکزم آزاد شده … از اون موقع دیگه سعی میکنم روی عقلم حساب نکنم روی خودم حساب نکنم.. هرچند گاهی که یادم میرفت ضربه اش رو میخوردم اما سریع متوجه میشدم که ببین باز رو خودت حساب کردی این شد نتیجه… پروردگارم رو سپاسگزارم که یاریم میکنه تا همیشه یادم باشه فقط و فقط روی خودش حساب کنم و کارهارو بسپارم به خودش چون تنها نیروی قدرتمند حاکم برجهان.
استاد سپاسگزارم بابت این فایل که واقعا به موقع ،واقعا احتیاج داشتم ، براتون بهترینهارو خواستارم
سلام خدمت استاد عزیز
من قبل آشنای با استاد اینطور با خدا ارتباط داشتم که وقتی گرفتار می شدم یا در نمازها و دعاهای خاص و شرایط خاص با خدا ارتباط صمیمانه می گرفتم ولی مثل استاد که لحظه به لحظه با خدا در ارتباط باشم و برای هر چیزی با خدا مشورت کنم ازش هدایت بخواهم نبودم .بعد آشنای با استاد دارم کم کم تمرین می کنم اما واقعا وقتی از خدا خواستم هدایتم کرده و کارم رو چه در مواقع گرفتاری چه مواقع غیرگرفتاری به انجام رسانده.به خصوص در رابطه با همسرم گاهی زندگیم به مو رسیده ولی پاره نشده یا سلامتی خودم و اعضا خانواده ام.
من هرجا به خودم تکیه کردم.با مغز به زمین خوردم مثل زمانیکه خدا فراموش کردم و خواستم خودم کارهام با تلاشم ,با علم و دانشم یا حتی واسطه هام کارم پیش ببرند هیچوقت به نتیجه نرسید یا وقتی به نتیجه رسید با سختی و گرفتاری و حتی با اوقات تلخی و بی احترامی پیش می رفت.
الان که فکر می کنم می فهم چرا با وجود اینکه من بیشتر اوقات که همه جوانب یک کار در نظر می گیرم و سعی می کنم به خوبی انجام بدهم اون کار انجام نمی شه یا به شکل بدی انجام می شه و من هاج و واج می مونم که چرا؟؟من که درست رفتار کردم پس چرا اینطور شد؟!!
حتی وقتی از آموزه های استاد استفاده کردم مثلاً در روابطم و رابطه با همسرم سعی کردم توجه ام به نکات مثبت آن فرد باشد,از نظر رفتار ی محترمانه ر فتار کنم و حتی قبلش روی احساس لیاقتم کار کرده باشم ,روی گفتگوهای ذهنی ام کار کردم ؛ باز نتیجه رفتاری خوبی از فرد مقابلم نگرفتم.بله من با تکبر و غرور اینکه حالا من همه قوانین فهمیدم و از هر جهت هم دارم رو خودم کار می کنم حالا روابط باید عالی باشه باید آدمها به من احترام بگذارند و….ولی اینطور نمی شه.یا گاهی که رابطه هام خوب پیش می ره ناگهان همه چیز بهم می ریزه !.
نمی دونم چقدر دیگه باید این مسیر غلط برم تا سیلی بخورم تا فراموش نکنم که خداست که کارها رو انجام می ده و اینقدر پنهان و آشکار مغرور نباشم و همه چیز به خودم نسبت ندهم.
به نام خداوند
سلام خدمت استاد بزرگوار و خانم شایسته بزرگوار
سلام خدمت تک تک دوستان
بنده سه سالگیم مادرمو از دست دادم
و تقریبا از همون اوایل زندگی متوجه شدم که دستان خداوند در تمام مراحل زندگی من کارهامو پیش می بره
درس خوندن من ،اشتغالم خرید ملکهام همه وهمه کار خداوند بوده
اما به مرور من شروع کردم به ناسپاسی و بی توجهی و قانون شکنی و عدم خشوع در برابر خداوند
که خداوند مهربان به راههای مختلف اساسی گوشمو پیچوند .
و از یه جایی به بعد کم اوردم و گفتم خدایا غلط کردم
و کمکم کن
اونوقت استاد بزرگوار رو در مسیرم قرار داد
و فهمیدم که چقدر روشهام اشتباه بوده
خدایا از بابت اینهمه اگاهی های عالی که استاد بزرگوار دست و دلبازانه در اختیار ما قرار می دهند از تو ممنونم
کار به جایی رسیده بود که خودمو همه کاره می دونستم و جفتک می نداختم
و خدا له کرد منو
این فایل بسیار روشنگر هست و تمام اشتباهاتم جلوی چشمم میاد
به خدا اصلا متوجه نشدم کی استخدام شدم
بعدها افراد که به سختی استخدام می شدن
فهمیدم ای دل غافل خدا چقدر دستمو گرفت و راحت استخدام شدم
بعد خرید خونمون
اخیرا خرید خودرو که بسیار بسیار کمکم کرد
خدایا همه چیز تویی و من هیچم
استاد عزیز، برای تکتک کلمات و جملات این فایل از صمیم قلب ازتون قدردانی میکنم.
مدتی بود که با اشتیاق و احساس نیاز زیاد به امید اینکه صحبتهایی با چنین موضوعی منتشر کرده باشید گاه و بیگاه به سایت سر میزدم تا اینکه چند روز پیش به آرزوم رسیدم…
استاد من به دلایل زیاد بخاطر وجود شما و آموزشهای شما زندگی و پیشرفتهام رو مدیون شما هستم اما اگر از من بپرسید بیشتر از هرچیز در چه زمینهای بواسطه شما هدایت شدهام و ظرفیت وجودیم توسعه پیدا کرده بدون تردید در یک کلمه میگم “توحید”
در این چند سال اخیر زندگیم خیلی بیشتر از هرزمانی خدا رو در درونم حس کردم و با نیروی این آگاهی قدرت گرفتم. انقدر که بتونم از پس تصمیمها و کارهایی بربیام که قبلا شاید قادر به تصورش هم نبودم.
شما بهتر از هرکسی خداباوری رو در من زنده و فعال کردید. این مهم نیست که صرفا به خدا ایمان داشته باشی اینکه به کدام خدا با چه جایگاهی با چه خصوصیاتی ایمان داری بسیار بسیار مهمتره.
خدای کوچک و محدود و تنگنظر و در یک کلمه به قول شما شبیه به انسان، که از کودکی برایم ساخته بودند کجا و خدایی که شما برایم تعریف کردید کجا!
و از وقتی تعریف و تصورم از خدا به شدت بزرگ و وسیع شد خودبهخود خیلی چیزها هم به دنبالش آمد.
در برابرش بسیار خاضعتر از قبل شدم. تبدیل به کودک معصومی شدم که همهش دنبال او افتاده و برای هرچیزی با او کار دارد و به توجه و هدایتش نیاز دارد.
چشم و گوش و حواسش به او و نشانههای قشنگ اوست که بیان و به قدمهاش جهت بدن. بیان و به جسم و روح و روانش جان بدن برای رفتن در مسیرهایی که دوست داشته بره ولی میترسیده، نیاز داشته بره ولی خودش رو کافی نمیدیده.
به لطف این باورهای تازهای که بسیار قدرتمندکننده هستند شجاعتم چندین برابر قبل شده تا جایی که گاهی حتی جلو میرم و توی دلم میگم خدایا فرصت نشد ازت کمک و هدایت بخوام لطفا پشت سرم بیا هرجا لازمه سرعت و جهتم رو کنترل کن و انگار او هم با مهربانی تمام میگه باشه خیالت راحت تو فقط حرکت کن من حواسم بهت هست! و من پیش میرم و میرم…
وقتی به تعداد بیشمار نمونهها و نتایجی فکر میکنم که حتی در همین یک سال اخیر به لطف حضور قدرتمند خداوند در زندگیم بهشون رسیدم گیج میشم که از چی و از کجا بگم.
بعضی از اونها به ظاهر خیلی بزرگتر و چشمگیر هستن و بعضی کوچکترن و الان که فکر میکنم میبینم چقدر در مورد دسته دوم ناسپاس بودم و آنچنان که باید رصد نکردمشون در حالی که چه بسا اگر این برکتها و موفقیتهای کوچک نبودند برکات بزرگ به بار نمینشستند(چه آگاهی نابی بود که بهش احتیاج داشتم)
پس ترجیح میدم بخاطر خودم هم شده الان اونها رو در ذهنم مرور کنم؛
آدمهایی که در این چند ماه اخیر به زندگیم وارد شدند و سیلی از خوبی به واسطه اونها در زندگیم جاری شده و هربار که توجه کردم به وضوح متوجه شدم اونها پاسخ کدام خواسته یا خواستههای من از خدا بودند و اون ارمغان رو برام آوردن و بعد غرق شدم در احساس شکرگزاری از او.
کتابها و آموزشهایی که به نحوی گاهی خیلی عجیب سر راهم قرار گرفتن و یا به طور عمومی یا تخصصی در زمینه حرفهم بسیار به کارم اومدن و بعد ناگهان یادم افتاده یک جایی یک لحظهای در دلم این نیاز رو اظهار کرده بودم.
تصمیمهای زیادی که گرفتم و براشون برنامه ریختم اما طبق برنامه پیش نرفتن و از خدا چارهجویی کردم و به طور شگفتانگیزی سر از جای دیگه و مسیر دیگهای درآوردم و در نهایت نتیجهای بارها و بارها بهتر از چیزی که خودم اول دنبالش بودم نصیبم شد. و چقدر دلچسبن اینها حتی الان که دارم مرورشون میکنم.
مصداق بارز نشستن روی شانههای خداوند!
چقدر دغدغهها در مورد بچههام داشتم که خیلی نرم و راحت به واسطه پیدا شدن مدرسه خوب، دوست یا رابطههای خوب بهتر از چیزی که فکرش رو میکردم حل شده.
و نگم از صدها و صدها هدایتی که با لطافت تمام بلافاصله بعد از درخواست صادقانه من از راه رسیدن و مثل یه آغوش خیلی گرم به روی من باز شدن و من مست و مسحور شدم از اینهمه حضور لطیف خداوندم…
استاد مطمئنم با این فایل جدید شما که از آخرین نمونههای همین آغوش پرمهر هدایت خداوند بود من باز هم بهتر و توحیدیتر از قبل زندگی خواهم کرد.
تواضع در برابر خداوند کار بسیار سختیه و من به معنای واقعی درش ضعیف هستم و شما با این صحبتها کمک فوقالعادهای به آدمی کردید که در طول روز شاید بیشتر از هرچیزی به این جنس آگاهی و یادآوری احتیاج داره. چرا که یاد خدا به عنوان کسی که منشا هر انرژیای در زندگی منه و دنبال نوازشها و آغوش گرم او بودن همون صدیست که اگر بیاد نود هم پیش منه
واقعا برام تحسینبرانگیزه اینهمه حضور قلب و ذهن شما در این زمینه و بسیار الهامبخش هستید برای منی که باگها و خلاءهای زیادی دارم که نمیذارن مثل شما نقش خدا رو انقدر پررنگ در زندگیم احساس کنم و او رو منشا هر خیری ببینم.
مطمئنم دقیقه به دقیقه این صحبتها رو بارها و بارها خواهم شنید و با جانم خواهم نوشید و هربار برای وجودتون خدا رو شکر خواهم کرد.
اینطور حرفها کلماتی نیستند که اگر با زبان هرکسی بشنوی به جانت بشینه. اثر این حرفها به میزان صداقت و خلوص گوینده و تجربه حقیقیای که خودش داره ارتباط بسیار زیادی داره.
و دوست دارم از همین الان اشتیاق زیاد خودم برای فایل توحیدی بعدی رو بهتون اعلام کنم و بگم هرچهقدر و به هر زبانی از خدا بگید سراپای وجودم آماده و تشنه شنیدن و نوشیدنشه!
هر دوتون در لحظهلحظههای زندگی در آغوش پرمهرش باشید که لایقش هستید
به نام خداوندمهربان
سلام به استادجان عزیزم ومریم جان سلام به همه ی عزیزان سایت
استادجان من حدودیک سال پیش یه سری اقدامات برای یک اجرابانوان انجام دادم که دقیقه ی آخرکنسل شدکلی پول هم هزینه کردم وتبلیغ کردم اماخوردم به حادثه مهساامینی واغتشاشات خلاصه اون همه تلاش بی نتیجه موندخداشاهدیه بارهم نگفتم خدایاچرا؟ غرنزدم ناشکری هم نکردم
برای جبران رفتم سرکارچون توی همون شرایط همسرم هم بیکاربودواجاره می دادیم کلی ازسرمایه ام روهم به خاطرباورهای اشتباهم توساالهای قبلش ازدست دادم من بااون شرایط اقدام کردم گفتم بایدحرکت کنم وایمانم رونشون بدم که بی نتیجه موند امامن افسرده نشدم ناامید
نشدم وبه قول خودتون ذهنم روکنترل
کردم چون داشتم روی فایلها ی شماکارمیکردم وهمش میگفتم حتما خیرورفتم سرکار تازندگیم به بحران نخوره حتی خیلی کنایه شنیدم که چی شدپس آخرخواننده نشدی ،،،
خلاصه چون کارم سنگین بوددیسک چهاروپنجم بیرون زدبااین حال کارم روعالی انجام می دادم تاجایی که میخواستن مسول فروشگاهم کنند وپیش همه پرسنل احترام واعتبارخاصی داشتم امااصلادلم نمی خواست چون تایمش زیادبودرابطه ام باهمسرم سردشده بود ازاون طرف بچه هام خیلی آسیب روحی دیدن وجسمم به شدت آسیب دیده بودم امامجبوربودم به خاطرهزینه های زندگی ،دلم می خواست یه نشانه ای ازخداوندببینم حالم عجیب ازدرون باخداوندخوب بودتمام سلول هام شکرگزاربوداصلا دروجودم نشانی ازگلایه نبود تااینکه به خاطرکمردردم که قبلا هم توکامنت هام گفتم نتونستم برم سرکاروبازهم توشرایط بیکاری میگفتم خداروشگرونگرشم رومثبت نگه داشتم تااینکه به دوره کشف قوانین هدایت شدم انگارخدامیخواست بهم کمک کنه بهم بگه دلیل اینکه نشدچی بود ودوره روخریدم نمی دونید چقدرتواین سه ماه معجزه دیدم همسرم خیلی راحت تو کاری که بهش علاقه منداستخدام شدچندتامشکل بزرگ که چندین ماه بودگره توش افتاده بودحل شده به راحتی باتمرین کدنویسی ودارم خودم روآماده میکنم واسه خواسته ام که کنسرت بانوان اماچون یه بارلغوشدخیلی ترمزهام بیشترشده ودارم روخودم کارمیکنم تاانشالله این هدفم تیک بخوره میخواستم بهتون بگم همون روزی که شمااین فایل روگذاشتین داشتم توتاکسی باخداوندصحبت میکردم گفتم خدایاهیچ کدوم ازاین خواسته هایی که به راحتی برام رقم خوردرومن انجام ندادم حتی بااین که باوردارم من خلق میکنم داشتم میگفتم خدایا تومن روازاین قدرتم آگاه کردی همش به خاطرلطف وعنایت توبوده تونظرکردی ،خدایاشکرت وبعدش این سوال برام پیش اومد که خدایااجرام چی میشه چطورادامه بدم ؟؟؟
وواردسایت شدم دیدم شمااین فایل روگذاشتین واولش که گفتین قراربودموضوع چیزدیگه ای باشه وانگارخداوندبهتون الهام کرده که درمورد اینکه اونه که داره کارهاروانجام میده و بایددرمقابلش خاشع باشیم اشکم ناخوداگاه جاری شد تلاشم رو خداروشکرکردم درمقابلش بگم من هیچم،کلی اتفاق عالی برام رقم زده مارمیت اذرمیت لکن الله رما وپاسخ اینکه چرااجرام لغوشدهم اززبان شماگفت که توآماده نبودی اگه بااون همه تبلیغ اجرامیرفت روی صحنه وضدبرندمیشدی چی؟من ازت مراقبت کردم وحالا تلاشتوانجام بده بشین روشونه های من این کدت هم تیک میخوره توزمان ومکان مناسب باادمهای مناسب استادخداشاهده موبه بدنم سیخ شده که خدا تااین حدبهم نزدیک واجابت میکنه ومن روخیلی دوست داره که راضی نشده من بی جواب بمونم وحتی دل شماهم راضی نشده که حرفاشوبه زبون نیاریدچون خودش گفته اذاسالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه داع اذادعان
نمی دونیدازوقتی دوره کشف قوانین روخریدم چه گشایشی درقلب وزندگیم اتفاق افتاده اشکم ناخودآگاه جاری میشه ازخدامیخوام شماروبرامون حفظ کنه تنتون روزبه روزسلامت باشه شماوخداوندومریم جان ازخانواده ام به من نزدیک ترین باصدای شمامیخوابم بیدارمیشم خیلی دوستتون دارم درپناه الله یکتازندگیتون ازاینکه هست قشنگ تروقشنگ تربشه
به نام خدایی که به من میآموزد و راهکار میدهد
«ولسوف یعطیک ربک فترضی»…
من قفل شدم روی این سوره ضحی که بهم الهام کردی
خدایا شکرت برای این رشد زیبا برای بزرگ شدنم و قوی شدن و محترم شدنم که یادش بخیر چقدر قبل دوره احساس لیاقت میخواستمش
با سوره ضحی بهم میگی همونجور که خودت یه زمانی یتیم و سائل بودی ، با عزیزانت وقتی تو مهمونی قرار گرفتی کنترل شده رفتار کن اونا رو از خودت نرون و به جاش تمرکز کن رو نکات مثبت و از نعمتای من بگو!
خدایا شکرت که بهم از بی نهایت طریق میگی که همه چیز امکان پذیره و میگی که تو چجور و به شکل میخوای؟ باور کن که میشه! به خداوند اعتماد کن که میتونه بهت بده و خواهد شد…
تو با من عاشقانه رفتار میکنی
تو کوه امید و آرامش منی
و هر لحظه داری بهم محبت میکنی و رهام نکردی… قسم خوردی به روز و شب که رهام نکردی و من رو کوچیک نشمردی!
من همین مدل زندگیو میخواستم… رسیدن و اجابتی که سراسر فهم حضور خداوند باشه…
فهمیدن حضور همیشگی خدا باشه
ما بقی که رسیدنی ست…
بگو با من چه کردی که همه رو دوست دارم؟! اما به هیچ احدی دل نمیبندم؟!
بگو با من چه کردی که هر کسی (از پدر مادر و همسر) تا آدم های دورتر ، میگم هر کی هر جوووور رفتار کنه خوبه! بگو با من چه کردی؟!
میگم هر کی هر چقدر و هرر مدلی که خواست باشه!
و خدا همیشه بی تغییر و سرجاشه!
بگو چه گوهر و چه نعمتیه که دادی؟!
بگو دیگه چقدر مهربون و توانایی؟!
بگو ای عشق بگو به من بنده محدود و ضعیف و هیچت بگو
بگو از کی اینقدرر من رو نجات دادی؟
بگو چه جوری من هر خواستهای داشتم و اما برعکسش عمل کردم تو به هر تضادی که شده بهم دادی؟! و چقدر خوب که من اینا رو میفهمم!
بگو این جا همین نقطه که نشستم (خونهام) بگو چجوری از اون شکل ناجور به بهشت تبدیل شد و انقدر قشنگ و نو و روشن و درست حسابی شد؟!
بگو من اندازهام کوچیکه و نمیتونم عمیق بهش فکر کنم هنگ میکنم و دیوونه میشم
بگو اصلا چجوری هرررر اتفاقی میوفته من به راحتی در میام و میگم خیره!!!
بگو چجوری من رو به حرف هات از طریق استاد عباسمنش هدایت کردی و من همینجور اومدم و اعتماد کردم و چجوووری همممه اش رو وحی منزل دونستم و میدونم؟
بگو که من رو واقعا رها نکردی و کوچیک نشمردی بگو بگو
بگو چجوری به شیوهی شخصی خودم دفتر و خودکارمو برمیدارم و صلاه برپا میکنم!؟ و مطمئنم که صلاه من همینه
و معنی واقعی نماز خوندن رو حالا میفهمم
بگو چجوری هر روز روزهام؟!!! آخه چجوری این همه سلامتم و هیچ ربطی به اون آدم بی جون و کم خون و با یه عالمه مریضی ندارم ؟! بگوووو که من دیوونه نشم
خدایا من بیشتر از این واقعا دیوونه میشم اگه ادامه بدم! و باید قبول کنم که راه چاره ای نیست و تو خیلی بزرگی و لاجرم من باید غرق در خوبی تو باشم …
استاد جان دوست داشتم نوشته های امروزمو شما بخونید و ببینید بخشی از نتایج این شاگردتون رو
و سپاس گزاری بی نهایت از شما داشته باشم
دوستتون دارم
سلام بر خداوند که هر آنچه دارم از آن اوست.
سلام استاد عزیزم سلام به همه دوستانم در این مسیر سبز و زیبا
استاد من زمانی که خدا رو باور کردم و بهش لینک شدم رو دقیقا یادمه چه زمانی بود
شرایط زندگیم از هر جهت نازیبا بود. تنها بودم . یه پسر کوچولو داشتم، بیکار بودم. از خانوادم دور شده بودم، همسرم هم مشکلات زیادی داشت. حسرت یه زندگی معمولی با یه آرامش نسبی داشتم. فکر میکردم آدم بدی بودم، خدا از من متنفره و داره مجازاتم میکنه.هر روز احساس بد، استرس، نگرانی و هزار اتفاق ناخوشایندی که به دنبال احساس بد من پیش میومد.
اما همیشه به این فکر میکردم که باید یه کاری انجام بدم. یه جوری این وضعیتو سر و سامون بدم.
شاگرد شما شدم و شروع به فایل گوش دادن و تمرین انجام دادن شدم
ساعت ها در روز زمان میگذاشتم و روی خودم کار میکردم
فقط به این فکر میکردم که باید این مسیرو برم تا زندگیم متحول بشه و بتونم مثل آدمای عادی زندگی کنم…
از خدا درخواست شغل کردم، تجسم کردم، تمرینات شکرگزاری رو شروع کردم. یه شغلی رو میخاستم که ساده باشه بتونم به پسر کوچولومم برسم. یه مدت گذشت تا به دستش آوردم ، بعد شوهرم شرایطشو آروم آروم بهبود داد. روابطم خوب نبود. دور و برم پر شده بود از آدمایی که نامناسب بودن و من هم به درک فعلیم از خدا نرسیده بودم خیلی در کنارشون اذیت میشدم و کاملا بی عزت نفس و بی اعتماد به نفس بودم .
آروم آروم اتفاقاتی در زندگیم رخ داد و همراه فایل های توحیدی و کار کردن رو مباحث شما یهویی دیدم که لینک شدم به نیروی برترم. ساعت ها اشک میریختم با لذت
یه آهنگی رو برای اولین بار گوش دادم که این بیتو داشت: گفتم ببینمت شاید که از سرم دیوانگی رود، آن دم که دیدمت دیوانه تر شدم خدا میدونه که قلبم باز شده بود و اشک ها که نمیریختم
خدای من چه حسیه که کشف کنی یکی هست که کافیه برات
خدای من جباره ، جبار یعنی جبران کننده ، جبران میکنه همه چیزو برات به شرط باور و ایمان
از اون زمان من هر جا ایمانمو بهش نشون دادم در کسری از ثانیه مسئله مو حل کرده
چرخ زندگی من توسط این نیرو روان شده
منی که از اول تا آخر زندگیم درد و حرص و اتفاقات تلخ بود الان مدتهاست که صبح ها با حال خوب بیدار میشم و شبها با امید میخابم
این احساسات من که زیر و رو شده کار من نیست که کار اونه من فقط اعتماد کردم و درخواست. بقیه رو خودش انجام داده
یعنی چه حسی شیرین تر از اینکه آقا همه چیز ساده و روانه وقتی روی شونه های خدایی
دیگه من بنده چی میخام واقعا.
امروز اگه از کارم اخراجم بشم دیگه استرس ندارم چون باور دارم قراره بهترش بیاد.
در یک کلام خدا خیال منو راحت کرده.
اعتراف میکنم هنوزم گاهی ترس میاد نگرانی میاد اما خدا رو شکر خیلی زود ایمان و انرژی توحیدی جاشو برام میگیره
استاد تمرین ستاره قطبی به نظرم خیلی کمک میکنه به تقویت توحید ، وقتی کل روزتو ازش درخواست میکنی و شب میبینی که اتفاق افتاده میبینی که کار من نبوده کار همونی بوده که ازش درخواست کردم .
من امروز اگه یه محتوا واسه سایت بزنم و کلی بازدید بیاره اولین کاری که میکنم انگشتمو میگیرم سمتش و میگم دمت گرم ایده رو تو رسوندی بهم چقدر خوب که به حرفت گوش دادم.
هر روز هم که سیمم وصل نباشه به خدا، گند میزنم خودم کاملا میفهمم
از وقتی با خدا رفیق شدم و چسبیدم بهش واقعا نظر و احساس دیگران برام اهمیتی نداره .
یه روزی وابسته بودم به ارتباط با آدما ، میترسیدم ازم برنجن و فاصله بگیرن .
اما حالا به جرات میتونم بگم اگه تنهای تنها هم بشم و کلی آدم از زندگیم حذف بشن خیلی اهمیتی نداره چون اونو دارم و میدونمم قراره آدمای بهتر به سمتم جاری کنه. اتفاقی که واقعا افتاد برام. خداوند افراد زیادی که بدو بدو دنبالشون بودم که با هم بریم تفریح و سینما و … ازم دور کرده و این سایت زیبا رو با یه استاد عالی و کلی دوست به سمت زندگیم روانه کرده که ارتباط باهاشون برام کلی نعمت به همراه داره.
استاد واقعا سپاسگزارم، از خداوند هم بسیار سپاسگزارم که این ایده زیبا را به ذهن شما جاری کرد.
به نام خدا
خداوندا تو چه کردی باقلبم با خوندن این کامنت
خاتون خانم دمت گرم چه کردی چه کردی؟
روحم به قدری آرامش گرفت که دیگه آرام شدم ، منون ازاین نوشته ای که با قلبتون نوشته شده
هروقت اعتماد کنیم اجابت میکنه فقط فراموش میکنم ودوباره میرم و سرم میخوره به سنگ بر میگردم ،،خدایا لحظه ای منو به خودم مکن ،،میخوام سوار شونه تو باشم وتو هادی و هدایت گرمن باشی
چه کارهایی که برام انجام دادی و ورق برام برگشت
چه جاهایی آبروی رفته منو حفظ کردی
چه جاهایی رزق دادی که فکرشم نمیکردم
چه جاهایی،چه جاهایی چه کارهایی کردی برام ،
خداراشکر الان دارم اشک میریزم ولی لذت میبرم، حالم خوب میشه،خدایا شکر ،،
خدایا هدایتم کن به نعمت توحید که هرچه بخواهم از راه توحید میگذره
شکر خدایا بابت همه نعمتهای زندگیم
استاد عزیزم ممنون بابت این فایل بی نظیر
خدایا شکرت
سلام دوست عزیز
نوشته ی تاثیرگذار شما رو هم خوندم
از اینکه دلنوشته من هم روی شما تاثیر گذاشته خوشحالم
دقیقا من وقتی لحظه ای غرق در ارتباط با خدا میشم و بهش فکر میکنم اشکم سرازیر میشه
یاد گذشته میفتم که از چه جاهایی و چطوری با وجود کم ایمانی هام منو کشونده و رسونده به این جایی که الان هستم و این آرامشی که دارم متحیر میشم و اشک هام سرازیر میشه.
تو چشمام پر اشک و روی لب هام خنده و ندیدم هیچ لذتی رو به این اندازه .
موفق و موید باشید .
در پناه خودش شاد و سالم و برقرار.
درود و عشق و احترام به پادشاه جهان که مرا در حلقه توحید قرار داد.
سپاسگزارم از سید حسین عباسمنش عزیز و گرامی و مریم عزیز و درخشان .
والاس والتز در کتاب دانش ثروتمند شدن میگه
به منظور اینکه پیشرفت شما تضمین شود از موقعیت خود فراتر باشید
هر روز تمام کارهایی را که می توانید انجام دهید و هر کار خود را در بهترین حالت انجام دهید.
و هنگام انجام هریک از کارهای خود, قدرت موفقیت و هدف خود در مورد کسب ثروت را به یاد داشته باشید.
از طرف دیگه در قرآن در سوره فاتحه گفته شده
اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم
سوالی که پیش میاد اینه که چه کسانی در وفور نعمت هستند ?
قطعا کسانیکه احساس لیاقت بالایی دارند
هر ماده غذایی رو نمیخورن
هر مدلی غذا نمیخورن
رویهم خوری و پرخوری ندارن
کلامشون و کلمات انتخاب شده دارن
سبک لباس پوشیدن خودشون رو دارن
سبک زندگی خاص
سبک تفکر خاص
سبک متفاوت در عملکرد پندار و کردار دارن
هر جایی که عده زیادی هستن اونها قطعا نیستن پس با هیچ موجی در جوامع اینها جابجایی ندارن از هیچ نقطه نظری و…….
و خب چه کسانی هر روز هر کارشون رو به بهترین نحو انجام میدن حتی آب خوردن رو?
کسیکه احساس لیاقت بالایی داره و وقتی میخواد آب بنوشه همه اقدامات لازم رو داره
1.زیباترین لیوانی که بهترین حس و زیباترین رابطه رو باهاش داره انتخاب میکنه
2.هر مدل آبی رو مصرف نمیکنه آب خیلی سرد یا آب خیلی گرم یا…
3.تمام تلاشش رو میکنه در نهایت آرامش اون آب رو جرعه جرعه و با لذت و تشکر از پادشاه جهان بنوشه
چون بهش زبان داده که با تک تک پرزهای زبان و سلولها و اعصاب لب و زبان و دهان و دندانها طعم بو و دمای آب رو احساس کنه
حلق داده که بتونه با تک تک عضلات میکروسکوپی و ماکروسکوپی اون جرعه ها رو در کمال آرامش و راحتی ببلعه با یه سرعت تنظیم شده اون به بقیه ارگان ها و سلولها برسه و سیرابشون کنه و تا انتهای سیکل مصرف آب, همه چیز تحت کنترل و مانیتورینگ پادشاه هست.
خب این فقط نوشیدن یه لیوان آب بود برای اعطای آب به تک تک مولکولها اتم ها و سلولهایی که پادشاه دستور داده کنار هم به فرمان من میمونید و هر اتفاقی افتاد شما موظفید کنار هم به بهترین حالتتون کارکنین تا این فرد بتونه زنده باشه
برای خودم سوال پیش اومد
فاطمه تو چقدر با احساس لیاقت تک تک پروسههای زندگیتو شروع کردی و به انتها رسوندی
ما همیشه تو یک جور عجله بیش از اندازه ایم چون شرک داریم فکر میکنیم قراره با قدرت خودمون همه چیزو حل کنیم و مدیریت-کنیم در حالیکه مدیریت بدنمون و تک تک این موجودات ریزی که کنار هم نشستن تا من راه برم حرف بزنم بخورم بخوابم و …رو هم ندارم
چقدر به این موجودات کوچک-نگاه-کردم و عشق ورزیدم?
همه اینها از یاد نداشتن احساس لیاقت میاد
پس احساس لیاقت یکی از اصول پایه ای قوانین هستی هست شاید شالیزه همه قوانین باشه چون خودش گفت
فتبارک الله احسن الخالقین
سلام استاد عزیز ، خداقوت ، پیشنهاد میکنم سلسله جلسات شرح دعای ندبه استاد رائفی پور رو گوش کنید ، به عنوان کسی که از سال نود و دو پیگیر صحبت های ایشونه و شاید بالای پونصد شیشصد ساعت از سخنرانی های ایشون رو گوش داده میتونم بگم عین خودتون درجه یک هستند
به نام خدای بخشنده مهربان
سلام به همه دوستان عزیزم
امروز خیلی ذهنم درگیر بود و دنبال راه حل بودم که یهو یه حسی بهم گفت بیام زیر این فایل از اتفاقاتی که این روزها تجربه اش کردم بنویسم که خیلی هم بی ربط به موضوع این فایل نیست
قضیه از اینجا شروع میشه که چند مدت بود اوضاعم سرکار خیلی روان و راحت و لذت بخش شده بودهمه چی نرم و روان پیش میرفت دیگه خبری از دعوا و داد و بیداد و بحث و کینه با همکارهام نبود.هرچی میگفتم پیش میرفت و در کمال عزت و احترام درخواست هام انجام میشد منم خوشحال و شکرگزار شرایط بودم اما ته دلم یه چیزی میخواست تغییر کنه از این روتین شدن همه چی خسته شده بود و میخواست اوضاع رو بهتر کنه اما نمیدونستم چطور
تااینکه اوضاع رنگش عوض شد از سفید و خوشی رسید به سیاهی و ماتم.این اتفاق برای دو هفته پیشه.یکی از بهترین همکار ها که تقریبا نصف مسئولیت ها به عهده اش بود وکارهارو پیش میبرد خیلی الکی و سر یه موضوع پیش پا افتاده بی هیچ دلیل منطقی و راضی کننده رفت که رفت بعدش انبارمون آتیش گرفت و … کلی اتفاق بد پشت سر هم.
تو محیطی که من کار میکنم هیچ کسی نیست که حرف هامو بفهمه و با این فضا آشنا باشه یکم ذهنشون مثبت هست نسبت به آدم های قبلی زندگیم ولی بازم حرف های همو نمیفهمیم خلاصه که تو این محیط بودن و کنترل ذهن کار خیلی سختیه وقتی همه اونورین و تو خلاف جهت اونها تنها باشی و برای اتفاق ها دلایل مسخره میارن که چشم خوردین طلسم شدین و از این حرف هایی که فقط بخوای خودتو قانع کنی
برای خودم مثل یه داستان بود تا حالا همچین چیزی رو از نزدیک ندیده بودم.مثل فیلما بود برام. شکه شده بودم خلاصه روز های جالبی نبود ولی بعدش اومدم با خودم فکر کردم که دلیل این اتفاقات تو زندگی من چیه.با بقیه کار ندارم من چرا باید این شرایط رو تجربه کنم؟!
رسیدم به توحید به اصل و اساس جهان.به قانون یکتای جهان.
من دوره احساس لیاقت هم تهیه کردم و یک باور خیلی عالی که حالمو خوب میکنه این بود که من لایق عشق و احترام هستم.منم همش اینو با خودم تکرار میکردم ولی از یه جایی به بعد شیطان ذهن اومد وسط که تو داری این کارهارو انجام میدی تویی که پرفکتی تو خوبی تو عالی یک منیتی اومد سراغم و حتی خودش رو تو رفتارم نشون داد و باعث شد یکی از همکارهام از دستم ناراحت بشه دقیقا از فردای اون روز اتفاق های بد شروع شدن به افتادن مثل یه دومینو مثل یه ساختمون همش آوار شد و فرو ریخت.
من نگفتم خدا من نگفتم رب من گفتم زینب.امروز تو مسیر برگشتن از سرکار به این موضوع فکر میکردم که چقدرررر آدم باید حواسش باشه بین ساختن احساس لیاقت در ذهنش و ساختن توحید که حواسش باشه مرز بینشونو رعایت کنه و از اونور بوم نیفته.دیگه سر اتفاق های ساده هم حواسمو جمع میکنم که اول بگم خدا بعد بگم من لایقشم.یه باور عالی هذا من فضل ربیه.اینو نوشتم چسبوندم روی آینه ام هرروز صبح که بیدار میشم نگاهش میکنم و یادم میاد که هی من من نکنم وقتی خدا رو از معادله حذف کنی صفر میشی پوچ و تهی میشه
هیچی مثل شرک نمیتونه آدمو نابود کنه.قشنگ له میشی پودر و خاکستر میشی ولی بنظرم خدا خیلی دوستم داشت که با این اتفاقات چشم هامو باز کنه و منو از تاریکی شرک به روشنی توحید ببره و من هنوز خیلی خیلی خیلی جای کار دارم.
من همیشه یکی از شکرگزاری هام اینه که خدایا شکرت که هدایتم کردی به این مسیر وگرنه الان منم مثل بقیه دلایل بی اصل و اساس میآوردم که چشم خوردم تخم مرغ بردار چهار تا قل بخوان چهار طرف خونه بذار چشم بد دور بشه چند nتومن پول مرغ و خروس و گوسفند بده خون بریز طلسم شکسته بشه….یعنی یه چیزهایی میشنوم فقط میگم خدایا شکرت
خداوند در این مسیر بهشتی محکم و استوار نگهمون داره