توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 62

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سرور امجد گفته:
    مدت عضویت: 1951 روز

    درود بر سید بزرگ

    من زمانی با شما و سایت آشنا شدم که به سفر با ون و اتوبوس کمپری مجهز و ایرانگردی و جهانگردی با کمپر مجهز فکر میکردم و اون زمان یک گروهی تشکیل داده بودم و اکثر کمپر دارها عضوش بودندو میخواستم از انرژی های پاک برای تامین برق مورد نیاز استفاده کنم، که اون فایلی برام اومد که شما در حال آماده سازی اون اتوبوس کمپری مجهز بودید و داشتید آماده سفر می‌شدید و دیدم که تمام خواسته من جلو چشمم ظاهر شد و شما رو تحسین کردم که از نظر ذهنی و فکری چه مرتبه بالایی هستید و کم کم دنبال کردم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 659 روز

    به نام حضرت دوست که هر آنچه داریم از اوست

    استادجانم میدونین با فایل های اجرای توحید در عمل چقدر زندگی ما ها رو بهشتی کردین

    مریم جون از شما هم بی نهایت سپاسگزارم که انقدر وقت و انرژی و تمرکز گذاشتین تا فایل‌های دانلودی رو انقدر هوشمندانه دسته‌بندی کنید

    استاد من به دلیل ترس‌هایی که از کودکی بهم القا کردن تا قبل از اومدن به این مسیر همش از پدرم میترسیدم و دوست داشتنم دوست داشتنِ واقعی نبود!! وابستگی بود چون شرک زیادی داشتم… هنوزم شرک دارم ولی بهتر از قبل شدم و باید همیشه روی خودم کار کنم تا زمانی که زنده هستم

    الان میفهمم که قبلن چقدر ازش فاصله داشتم چون ازش بت ساخته بودم واسه خودم، ایشون رو مسئول تمام نرسیدن‌های زندگیم میدونستم

    امشب داشتم گردن و دستاش رو ماساژ میدادم چون خیلی دوست داره و منم از اینکار لذت میبرم…بعد اینقدر توی دلم گفتم بابایی دوست دارم ازت ممنونم تو تمام تلاشت رو کردی بهترین زندگی رو برای من بسازی ولی به اندازه آگاهیت، بابای مهربونم دیگه ازت کینه و رنجش ندارم، بابایی دوستت دارم اگرم قبلن ازت میترسیدم و رابطه‌مون خوب نبود تقصیر من بود، من مسئولم نه تو، اگرم الان بهونه‌ام رو برای درآمد مالیم تو میدونم بخاطر شرک‌های منه بخاطر اینه که قدرت رو به رب ندادم! تو هیچ تقصیری نداری، تو همیشه بهترین‌ها رو برای من میخوای….من باید ایمانمو درست کنم، من باید توحیدی عمل کنم، من باید تغییر کنم نه تو

    استاد الان دارم اشک شوق میریزم و کامنت مینویسم

    خیلی حس قشنگی داشتم وقتی توی دلم داشتم به پدرم عشق می‌ورزیدم بعد بوسش کردم گفتم بابا تو خیلی مهربونی در حالی که قبلن نمیتونستم بابامو بغل کنم یا بوسش کنم یا بهش جملات محبت آمیز بگم!!!

    استاد حسم گفت اینجا بنویسم چون نتایجی که در زندگیم گرفتم همش از توحیده، الله اکبر من فقط یکم در ذهنم قدرت رو به رب دادم این همه نتیجه گرفتم؟

    ان‌شاءالله در هر زمینه همیشه قدرت رو به رب بدم و توحیدی عمل کنم

    خدایا صد هزاران هزار مرتبه شکرت

    استاد جان از راه دور اما فرکانسی نزدیک دستان پدرانه‌ی پر از مهر شما رو میبوسم و ازتون بی نهایت تشکر میکنم شما حامل پیام عشق و توحید بر روی زمین هستید، شما پیامبر خدا در زندگی من هستید

    همونطوری که من با کلمات نمیتونم اونطوری که حق خداست ازش تشکر کنم همونطور نمیتونم اونطوری که حق شماست از شما تشکر کنم….

    خیلی دوستتون دارم

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      رضا احمدخانی گفته:
      مدت عضویت: 1575 روز

      عالی بود زهرا جان منم از بابام خیلی آسیب دیدم ولی حقیقتا جرات این رو نداشتم که به بابام بگم دوست دارم ولی قلبا او را بخشیدم و خودم را مسئول اتفاقات زندگیم میدونم

      بهت افتخار میکنم واست آرزو میکنم که به نتایجی که میخوای تو زندگی بهش برسی و همواره یک انسان توحیدی باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        زهرا گفته:
        مدت عضویت: 659 روز

        به نام خدای هدایتگرم

        از خدا میخوام خودش بگه هر آنچه میخواد گفته بشه

        درود و سلام فراوان به برادر توحیدی دوست عزیزم آقا رضا

        تحسینتون میکنم که بخشیدین و تمرکزتون رو از آدمای دیگه برداشتین و پذیرفتین که هر چی هست منم درون منه!

        آقا رضا میفهمم چی میگین ولی اگه این مقاومت، این ترس و این غرور که درون همه‌مون هست رو بشکنی و به پدرت بگی دوسش داری و بغلش کنی و یا دست و صورتش رو ببوسی انگار یک حجاب از بین شما و پدرت یا بهتره بگم حجابی از درون خودت برداشته میشه! و عشق شما به پدرتون، به خودتون، به عالم و آدم بیشتر میشه, صلح درونی‌تون بیشتر میشه, و…..و…..و…..

        به قول علی ابودردائی عزیز همه‌ی روابط در این عالم در حقیقت رابطه‌ی شما با خودتونه!

        مثلن من خودمو میگم وقتی با همه آدمای اطرافم در صلحم به جز چند نفر که هنوز ازشون رنجش دارم و هنوز قلبی نبخشیدمشون!

        از کجا میفهمم قلبی نبخشیدمشون؟! از روی احساسم،، یکی از تمرین هایی که من واسه بخشیدن انجام دادم این بود که از ته قلبم براشون هر روز دعا کردم اولش این کار ساده انقدر برام سخت بود که اشک میریختم و دعا میکردم ولی اینم با تکامل از لفظ تبدیل میشه به احساس قلبی

        به خودم میگم تا وقتی که اون افرادی که فکر میکنی بهت آسیب زدن با کلامشون با رفتارشون و…. رو نبخشی یعنی یه جایی از رابطه‌ات با خودت اوکی نیست تو باید انقدر بزرگ باشی که همه چی رو درون خودت بتونی حل کنی

        اگه ظرف من بزرگتر بشه میتونم بیشتر ببخشم و درون خودم هر مسئله و تضادی و یا هر تفاوت نظری رو حل کنم….

        شما اگه یه سنگ کوچولو رو بندازی توی یه لیوان که پر از آبه خب معلومه که بهم میریزه و طغیان میکنه، واکنش شدید نشون میده ولی همون سنگ رو بنداز توی رودخونه اصلن واکنش شدید نشون نمیده و عین خیالش نیست! چون بزرگتره،

        اصن نمیدونم چی گفتم! خداونده که به قلب ها الهام میکنه؛

        دوست خوبم خیلی ازت سپاسگزارم که برام نقطه آبی فرستادی خیلی خوشحالم کردی

        عاشقتونم

        در پناه الله یکتا

        شاد

        سالم

        ثروتمند

        سعادتمند

        پولدار و پیروز باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      آرام گفته:
      مدت عضویت: 655 روز

      سلام زهرا جون

      چقدر قشنگ نوشتی ، منم همراه کامنت زیبا و این کلمات قشنگت اشک میریختم ..فک کنم چهارمین باره که امروز با یه حس عجیبی که انگار توی آغوش خدا رها باشم اشکام میریزه و میگم خدایا من در برابرتو چقد حقیرم و نیازمندتم

      این کامنتو گذاشتم که به خودم بگم نیاز نیس کسیو قضاوت کنم ، اگه چیزی درست نیس از باورای منه ، منم ک باید عوضش کنم ، چون خداوند قدرت خلق زندگیمونو بما داده منم که دارم اتفاقات زندگی مو خلق میکنم

      خدای من

      همینطور دارم هدایت میشم

      چه حال عالی دارم

      امیدوارم همیشه خدا رو در درونمون احساس کنیم و توی قلبمون حسش کنیم

      وقتی این حرفا رو میزنم توجهم میره روی ضربان قلبم که تند تر و تند تر داره میزنه ، خدای من!

      کامنتت برام یک نشونه بود

      اول به یکی از کامنتات برخوردم و

      گفت برو داستان هدایتشو بخون

      خیلی قشنگ نوشته بودی

      بعدم که این کامنت زیبات رو دیدم

      و این هدایت خدا بود

      ممنونم از خدای قشنگم و از شما دوست عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        زهرا گفته:
        مدت عضویت: 659 روز

        به نام خدای هدایتگرم

        به نام رب العالمین

        درود و سلام فراوان خدمت شما دوست ارزشمند و توحیدی من

        قربونت برم با این حس قشنگت

        تو فوق‌العاده‌ای عزیزم همینجوری پُرقدرت ادامه بده

        هر وقت در هر زمینه‌ای به خدا اعتماد کنی خدا برات سنگ تموم میزاره

        از عمل و رفتارت مشخصه چقدر ایمان داری!

        استاد جان میگه: وقتی میگی ایمان دارم باید احساست خوب باشه, باید خیالت راحت باشه اگه میگی ایمان دارم ولی نگرانی ایمان نداری!

        سپاس خدایی را که هر لحظه هدایتمون میکنه، حمایتمون میکنه و حفاظتمون میکنه

        سپاسگزارم که برام نوشتی، نقطه آبی تو دوست عزیزم خیلی خوشحالم کرد

        دوستت دارم

        در پناه الله یکتا

        شاد

        سالم

        ثروتمند

        سعادتمند

        پیروز و پولدار باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    آیسو گفته:
    مدت عضویت: 1656 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو

    چن روز پیش این فایل رو پلی کردم

    و یه صدایی بهم گفت برو تنهایی و قدم بزن

    اولش مقاومت کردم گفتم حوصله ندارم

    باز اون صدا گف اینجوری میخوای عمل کنی؟

    تا وسطای راه رفتم

    دوباره خواستم برگردم

    اون صدا گف فقط عمل کن

    تنها قدم بزن

    میترسی با خودت تنهایی بری جایی؟!

    تا وقتی میترسی چطور توقع داری یه نفر دیگه تو این مسیر کنار تو قدم بزنه؟!

    واقعا دوس نداری از وجود خودت لذت ببری ؟

    منم گفتم هرجور شده این مسیر طولانی رو تنها قدم میزنم و این فایلو گوش میدم…

    بارها و بارها مطالبشو مرور کردم

    اون روز وقتی برگشتم خونه حالم خیلی بهتر بود

    دگرگون شده بودم

    تازه شده بودم

    بعد به صدای درونم گفتم:

    حق با تو بود.. چقدر خوشحالم که اینکارو کردم

    با خودم قدم زدم، از خودم لذت بردم

    یه حسی میگفت فقط برو کامنت های این فایل رو بخون

    ساعت های طولانی ای رو کامنت خوندم…

    ساعت های طولانی ای به مطالب فکر کردم

    الانم الهام درونم گف بیا و بنویس، آب دستم بود زمین گذاشتم و اومدم..

    راستش!

    یه داستانی یادم اومد…

    یادم اومد اولا که رانندگی میکردم میگفتم خدایا تو هدایتم میکنی … تو یجوری منو لایی ، مویی رد میکنی ، منو سالم میبری و میاری که حیرت میکنم

    اگه تو اینکارو نکنی من دووم نمیارم …

    همیشه همینو گفتم ، خدا اگه تو منو هدایت نکنی که من هیچم

    تااینکه گذشت!

    من حسابی مغرور شدم

    گفتم من تو رانندگی حرف ندارم

    من بی نظیرم

    من حیلی حرفه ایم

    حتی در مقابل کسایی که سالهاست رانندگی میکنن من بیشترین مهارتو دارم!

    حتی الان که دارم مینویسم

    اون صحنه هارو یادم میاد

    صحنه هایی که توی جاده‌ی دو طرفه، چجوری رانندگی میکردم، چجوری سیف میرفتم و میومدم، چجوری برای اولین بار توی زندگیم اولین مسیر خارج شهرم جادی پر پیچ و خم چالوس بود یا گردنه های پیچ در پیچ حیران و همدان…

    من واقعا خفی مشرک شدم

    مث اون مورچه سیاه روی سنگ سیاه

    نتیجش این شد!

    ماشینمو راحت از دست دادم

    یه روز یه نفر یجوری از پشت زد به ماشینم که…

    اما بازم همون لحظه درونم همش بهم میگفت

    این اتفاق خیریتی داره..

    این خیره

    این صدا منو اروم کرد

    از اون اتفاق چند ماهی گذشته و من تازه فهمیدم چه درسی باید ازش میگرفتم!

    خدایا من تسلیم تو هستم

    من بدون تو هیچم

    من بدون تو هیچ مهارتی از خودم ندارم

    من به هر خیری که از سمت تو برسه فقیر هستم…

    تو بازم هدایتم کن

    من خودمو در دستان تو قرار میدم

    تو درست کن و بسازش…

    استاد واقعا باورم نمیشه ، چجوری انقد مخفی یه خودم ضربه زدم

    خدایا هرچه دارم از آن توست!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3774 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عباسمنش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…

    و چه می کنه این توحید عملی!!!

    بیشتر از یک و ماه و نیمه که این قسمت از توحید عملی روی سایت قرار گرفته اما من همچنان در حال مطالعه کامنت های فوق العاده بچه ها هستم. اینقدر این کامنت ها به نظرم با ارزشه و خدا به بچه ها الهام می کنه که بنویسن، که من روزی یک صفحه (10 کامنت) بیشتر نمی رسم بخونم! بس که مطلب داره. اصلا نمی تونم بدون تمرکز و وقت گذاشتن روی کامنت بچه ها سریع بخونمشون و ازشون رد شم. دمتون گرم دوستان عزیزم، عجب شرابی با کامنتاتون تولید می کنین که با نوشیدنش آدم مست مست میشه! خداقوت

    استاد این توحید چیه واقعا؟! اصلا زندگی آدمو زیر و رو می کنه! شما تو یه فایلی می گفتین هر چی می گذره کمتر می تونم در مورد خدا صحبت کنم، من نمی فهمیدم یعنی چی! الان می فهمم واقعا. البته این فهم الانم نسبت به فهم روزهای آینده کمتر و کمتره (ان شا الله) ولی بازم متحیرم ازینکه چقدر وقتی انسان سعی می کنه حتی به اندازه یه اپسیلون زندگیشو به تنها مدیر مدبر این عالم بسپاره، معجزاتی رو تجربه می کنه که دهانش باز می مونه از حیرت. و قدرت تکلم ازش گرفته میشه.

    به قول شیخ اجل سعدی:

    ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

    کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد

    این مدعیان در طلبش بی خبرانند

    کآن را که خبر شد خبری باز نیامد

    اصلا به طرز عجیبی متحیرم این روزا! هرچی جلوتر میرم و سعی می کنم روی اجرای قانون، روی کنترل کانون توجه و روی ساختن باورهای توحیدی متمرکز باشم، می بینم که به قول شما چرخ زندگیم روغن کاری میشه! اصلا وقتی دوره 12 قدم رو برای بار اول گوش میدادم، نمی فهمیدم روغن کاری چرخ یعنی چی! نمی فهمیدم این چه مثالیه آخه! الان تازه می فهمم که فقط کسی می تونه این مثالو زده باشه که خودش تجربش کرده. هیچ مثالی بهتر از روغن کاری شدن نمیشه برای وضعیت این روزهای زندگیم به کار ببرم.

    اصلا دیوونم بخدا! متحیرم! نمیدونم اصلا الان چی می نویسم!

    موقع خوابیدن به یه دوستی فکر می کنم که مدت ها قبل ارتباطمون قطع شد! هیچ خبری هم ازش نداشتم. دو روز بعد می بینم بعد از مدت های مدید خودش پیام میده و حالمو می پرسه. یکم که باهاش صحبت می کنم می بینم نه!!! این دوست عزیزم، با این که انسان خوبیه ولی هم مدار با مسعود قبل بود!‌ الان این مسعود ارتباطات جدید می خواد. با آدم های جدید. با انسان هایی که توی این مدار جدیدش باشن. اون آدمای قبل مناسب نیستن. بعد از خدا میخوام خدایا کاری کن این قراری که با این آدم داشتم کنسل بشه. ولی من کاری نکنم. بعد چند ساعت یهو خودش پیام میده بنابه دلایلی نمی تونم بیام و بهتره دیگه ارتباطی با هم نداشته باشیم! و من اصلا میمونم که خدااااای من! چطوری تو همه چیو مدیریت می کنی.

    یا یه اتفاق جدید دیگه. قرار بود با عده ای از دوستان بریم بیلیارد، ولی حالشو نداشتم. قرارشو از قبل گذاشته بودیم. به خدا گفتم خدایا من حال بیرون رفتن ندارم الان. می خوام بیام تو سایت استاد و مست بشم! و می بینم بعد از یکی دو ساعت یکی از بچه ها زنگ می زنه من نمی تونم بیام. و کلا قرار کنسل میشه! اصلا مات و مبهوت می مونم!

    یا می بینم چقدر دانش آموزانی که به سمتم هدایت میشن، بهتر موضوع کنترل ذهن رو می فهمن! برای منی که مشاور تحصیلیم، خیلی کار ساده ای شاید نباشه که بتونم به بچه های 17، 18 ساله بفهمونم در کنار کار درسی، باید روی ذهنشونم کار کنن. اما الان می بینم خدا داره دانش آموزانی رو برام می فرسته که اصلا جنس حرفاشون توحیدیه. انگار خدا میشینه گلچین می کنه اون درجه یکاشو میفرسته سراغ من. منی که اصلا برای مشاوره خودم تبلیغی نکردم. یه سایته خود خدا داره همه چیشو مدیریت می کنه.

    یا مثلا توی سلف تاک هام. دیشب مهمونی دعوت بودم. اما گفتم باید سلف تاکمو انجام بدم، بعد برم مهمونی. گفتم بخشی از مسیر رو پیاده روی می کنم، اولش چون فکرم درگیر مهمونی بود اصلا نمیفهمیدم توی سلف تاک چی میگم، بعد یهو خدا رشته کلام رو به دست میگیره و چیزایی رو بهم میگه که می تونم قسم بخورم از جایی خارج از وجود خودم اومده بود. و بعد اشک منو توی خیابون درمیاره. و می بینم اون سلف تاک که خدا صحبتاشو بهم گفت، بهترین سلف تاک همه عمرم بود!

    یا می بینم به وضوح که میزان فروش سایتم، ارتباط مستقیمی با میزان کاری که روی ذهنم انجام میدم داره. و همینطور میزان درآمدم. اصلا داره به لطف خدا این باور درونم ایجاد میشه که هرچقدر بیشتر روی ذهن خودم و برداشتن مقاومتام کار کنم، ورودی نعمت های الهی به زندگیم بیشتر میشه.

    الان دیگه خیلی کم میشه که درصد مدیریت خداوند در تمرینات ستاره قطبی شبانم، هر روز زیر 70 درصد باشه! دیروز که 95 درصد بود! یعنی مگه میشه؟! یه سری درخواست هارو به خدا ارائه کنی اول صبح، و بعد شب ببینی 95٪ اون انجام شده! اونم در حالی که وقتی روی خودت کار نمی کنی درصدش خیلی کمتره. این اگه معجزه نیست پس معجزه چیه؟!

    آااای خدای من! دارم دیوونه میشم! چه دیوونگی قشنگی….

    خدای من! این حس و حال از آن توست… همه چی از آن توست…

    من بنده ضعیف ذلیلت،‌ هیچی از خودم ندارم. حتی به اندازه پوست روی هسته خرما مالک چیزی نیستم. منو لحظه ای به حال خودم وا مگذار…

    خدایا حتی اراده کار روی ذهن و حضور توی سایت استاد هم از جانب توئه. تو اراده کار روی خودمو بهم میدی. مراقبم باش… زندگیمو مثل همیشه مدیریت کن… دستمو بگیر و توی هر لحظه بهم بگو از کدوم سمت باید برم… خدایا منو لحظه ای به حال خودم وامگذار… خطاها و گناهانمو ببخش و مدیریت تمام بخشهای زندگیمو به دست بگیر و منو از سر راه هدایت هات بردار… غرورم در مقابل خودتو ازم بگیر و عطش منو نسبت به خودت افزون کن. آمین یا رب العالمین

    در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.

    خدانگهدار

    1402/1/11

    00:14

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    فاطمه بهرامیان گفته:
    مدت عضویت: 753 روز

    به نا م خدا ،خداوندی که هر چه دارم از اوست.

    سلام به استاد عزیزم متشکرم برای ضبط این فایل برای عمل به الهامی که دریافت کردید وبارها این فایل جواب من شد والان وامروز هم جواب شد برای من.

    دیشب وقتی با شوهرم حرف می زدیم یه چیزی گفتم که امروز دیدم دیگه حال هر روز رو ندارم یه اتفاقاتی هم افتاد که برام عجیب بود من که چیزهای خوب واتفاقات خوب خواسته بودم.

    بالاخره بعد از ظهر اومدم سراغ فایلهای توحیدی این فایلها آرامبخشهای قوی وکلید حل مشکلاتم هستند.

    می خواستم سراغ یه فایل دیگه برم اما خداوند دستم رو زد روی این فایل وباز شد.

    انگار امروز چیزهای جدیدی می شنیدم.

    اره دیشب فکر کردم اتفاقاتی که توی این مدت تو زندگیمون افتاده وتغییرات مثبتی بوده به خاطر من هست برای تغییر من تغییر افکارم من هستم که با تغییر خودم اتفاقات خوب رو تو زندگیمون اوردم.

    الان که دارم می نویسم اشکاهام جاری شدند آخه چرا اینقدر زود یادم می ره مثل اینکه باید فایلهای توحیدی بشن اولین چیزی که هر روز با باز کردن چشمهام می شنوم.

    من ،من آخه من چه کاره بودم خدا بود که هدایتم کرد خدا بود که صدای استاد رو توی گوشهام پخش کرد خدا بود که باعث شد عاشق حرفهاش بشم خدا بود که باعث شد درک کنم حقیقت این حرفها رو ایمان بیارم خدا بود که باعث شد خودش رو پیدا کنم.

    خدا بود که امروز یه پس گردنی بهم زد تا بیدار بشم خدا بود که نزاشت این اشتباه رو تکرار کنم خدا بود که دلم رو پاک کرد از کبر وغرور .

    خدا هست که بهم می گه بنویس خدا هست که انگشت شستم رو حرکت می ده خدا هست که نفسهام رو بالا می یاره خدا هست که قلبم رو به تپش می یاره.

    اخه من چی از خودم دارم اگه تو این مدت پیشرفت مالی داشتیم رابطمون قشنگتر شد شادتر بودیم فقط اعتبارش به خدا می رسه .

    خدا هست که همین الان برام مشتری فرستاد.

    خدا هست که بهم قدرت می ده.

    خدا هست که کمکم می کنه کار مشتری رو خوب انجام بدم خدا هست که بهم اعتماد به نفس می ده .

    خدا هست که پول بهم می رسونه از طریق مشتری .

    خدا هست خدا هست خدا هست .

    چقدر به خودم غره شده بودم خدایا شکرت که بیدارم کردی من رو به خودم اوردی متشکرم.

    استاد متشکرم که دست خدا شدید متشکرم که از خدا خواستید وسیله هدایت بشید.

    در پناه خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2227 روز

    به نام یگانه خالق هستی

    سلام به تمامی دوستان عزیزم ، سلام به شما استاد آگاهم و خانم شایسته‌ی گرامی

    من می توانم اسم این فایل رو بگذارم ، عزت نفسِ توحیدی، یعنی اعتقادم بر اینه که آگاهی های این فایل عزت نفسی رو در وجودم می‌سازه که بر پایه های توحید استوار شده

    من موضوع هدایت و توحید را با شما یاد گرفتم استاد عباس منش عزیزم و تا همیشه از شما سپاسگزارم

    مطالب زیادی در ذهنم هست که دوست دارم بیان کنم، خدایا کمکم کن و بهم قدرتی بده که بتوانم افکارم رو به رشته‌ی تحریر در بیارم الهی به امید تو …

    – یکی از کار هایی که انجامش کمک می کنه من توحیدی تر رفتار کنم و همیشه به یاد داشته باشم کیه که قدرت داره؟ کیه که همه کارست؟!

    استفاده‌ی آگاهانه از جمله‌ی به لطف خدا هستش

    یعنی اول تمام گفتگوهای ذهنیم با خودم میگم به لطف خدا این اتفاق افتاد یا به لطف خدا توانستم فلان کار رو انجام بدهم یا … به شکل های مختلف از این جمله استفاده می کنم ؛ البته هنوز در این زمینه به ثبات نرسیده‌ام ولی تلاشم اینه که خیلی بیشتر آگاهانه از این عبارت مفهومی استفاده کنم تا به یاد بیارم کیه که داره همه کارها رو انجام میده و اعتبارش رو بدهم به اون … نه اینکه اعتبار اصلی رو بدهم به خودم ، نه اینکه اعتبار اصلی رو بدهم به بقیه‌ی آدم ها

    – یه مثال خیلی مشخص دارم از زمانی که روی عقل و هوش خودم حساب باز کردم و نتیجه‌اش هم اصلا جالب نبود!!

    این مثال دقیقاً مصداق همون جمله ای هست که استاد فرمود: وقتی در مسیر هدایت الهی نیستی، حتی اگر همه‌ی کارها رو درست انجام بدهی هم نتیجه اشتباه در میاد

    یادمه خرداد یا تیرماه 1402 بود یه ایده ای رو ذهن منطقی من بهم گفت برای رشد در کسب و کارم و جذب مشتری های فراوان و در نتیجه قراردادهای زیاد و در نتیجه ورودی مالی بالا، به خوبی یادمه که منطق ذهنم گفت، چون ایده های خداوند همراه با حالِ خوبه، من در اون برهه‌ی زمانی و اون روزها حالم میزون نبود، چقدر هم خوشحال بودم که من چقدر باهوشم! که همچین ایده‌ی عالی ای رو اجرا کردم و به ذهن بقیه نرسیده! من ایده‌ام رو اجرا کردم و چند روز خودم رو از زندگی کردن محروم کردم!! موبایلم به مدت دو سه روز روزی بیست الی سی تا زنگ و پیام دریافت می کرد و هر تماس رو اگر پاسخ می دادم بین 2 الی 10 دقیقه از من انرژی و زمان می گرفت که البته بیشتر تماس ها به سمت زمان بالا میل داشت!! و هر پیام هم اگر می خواستم پاسخ بدهم حدود 3 الی 5 دقیقه باید زمان بهش اختصاص میدادم

    از بین این همه مشتری و این همه پیگیری و این همه انرژی و زمان گذاشتن (بعد از حدود دو روز کم آوردم و اون ایده‌ی اجرایی رو لغوش کردم) تا حدود یک هفته تایمم پر بود و فکر می کنم یک مشتری از بین اون همه مشتری به ثمره رسید و منجر به عقد قراداد شد یا شاید هم هیچی… (دقیق یادم نمیاد، موضوع مال حدود 8 ماه پیش هستش)

    این مثال رو ذکر کردم که به خودم یادآوری کنم (این جمله رو باید با طلا بنویسم و قاب کنم و نصب کنم روی دیوار) وقتی در مسیر نادرستی هستی، حتی اگر تمام کارها رو درست انجام بدهی، نتیجه اشتباه میشه

    یه مثال دیگه هم دارم از زمانی که خداوند با یک اتفاقی که به ظاهر شاید برای همه تلخ بود به من یک درس زندگی ساز داد

    شاید بتوانم از این اتفاق به عنوان بزرگترین درس زندگی ام نه فقط در سال 1402 بلکه در کل زندگی‌ام تا به امروز یاد کنم

    قبل از اینکه بگم این درس زندگی ساز و این اتفاق چی بود یه مقدمه ای رو بگم از خودم…

    من در اواخر سال 1401 و سال 1402 متوجه شدم یه باورِ خیلی اشتباهی دارم که نمی توانم در لحظه‌ی حال زندگی کنم و از تک تکِ لحظاتم لذت ببرم و همیشه درگیر آینده یا گذشته هستم، در صورتی که همیشه این جمله‌ی استاد در ذهنم می پیچید که ، اصلاً تا زمانی که شما یاد نگیرید از زندگیتون لذت ببرید، شما به خواسته هاتون نمی رسید … یعنی فاصله‌ی بین شما و خواسته هاتون فقط با احساسِ خوبه که پر میشه

    با این درکی که از قوانین پیدا کردم و شناختی که از خودم پیدا کردم ، مدتی بود (چند ماهی میشد) که آگاهانه سعی می کردم از لحظاتم لذت ببرم و منتظر یه اتفاق خاص نباشم… و همیشه از خداوند می خواستم که کمکم کنه شخصیتم رو به این سمت تغییر بدهم

    اوکی

    من دو سه ماهی در بهار و تابستان سال پیش آگاهانه رفتم به یک محله‌ی جدید مشغول به کار شدم در دفتر یکی از دوستانِ دوستانم (هدف هایی مشخص داشتم که به لطف خدا بهشون رسیدم)

    این بنده‌ی خدا که صداش می کردن حاج حسن ، بسیار بسیار انسان شریف با آبرو و با اعتبار نیکی بود و خیلی ها دوستش داشتن ، از جمله خودم واقعاً انسان شریف و نازنینی بود

    بازنشسته‌ی فرهنگی بود و حدود 40 و خورده اب سنش بود، سنی نداشت …

    از اونجایی که قبلاً بسیار بسیار ثروتمند و متمول بود و ورشکسته شده بود و یک فرزند دختر هم داشت که در زمان به دنیا اومدن به خاطر اشتباهات پزشکی از دست رفته بود

    همیشه و همیشه غصه‌ی این دوتا اتفاق رو می خورد و تقریباً با هر کسی به کمی احساس صمیمیت می کرد سفره ‌ی دلش رو باز می کرد …

    تصور کنید که همچین شخصیتی پکیجی کامل از مسائل ناگوار و واقعاً دردناک و بیماری ها رو همیشه با خودش حمل می کرد دیگه!!

    من فقط یه مقداری فقط اشاره کردم به موضوع … دیگه نمی‌خواهم ادامه بدهم ، فقط تا حدودی گفتم که متوجه موضوع بشوید و خودم هم بعداً بتوانم با مراجعه به این دیدگاهم درسش رو به یاد بیارم …

    چند ماه از همکاری من با ایشون گذشت و من واقعاً تلاش می کردم ، خیلیییی تلاش ذهنی می کردم و سعی می کردم که پای صحبت های این مرد شریف نشینم و در مجالس گفتمان تو این دفتر شرکت نکنم!!

    ولی خدا شاهده حتی یکبار از خداوند شکایت نکردم که خدایا؟؟ من ازت چی خواستم و چه کردی؟

    نه …. آگاهانه سعی می کردم تمرکزم رو بگذار روی نکات مثبت اون محیط و محله ، اون دفتر و اون آدم که میگم انصافاً یکی از شریف ترین و درست کارترین انسان هایی بود که در زندگیم ملاقات کردم و به خودم می‌گفتم من به فراخور باورها و درخواست هایی که داشتم به اینجا هدایت شدم و باید ادامه بدهم … باید حال خودم رو خوب نگه دارم و اجازه بدهم خدا درس هایی رو که باید بهم بده … همیشه یادمه به چشم یک درس ، هدایت شدنم به این آدم و این دفتر رو نگاه می کردم و می‌گفتم در آینده به نیکی از این برهه‌ی زمانی زندگیم یاد خواهم کرد … و همینطور هم شد …

    ماه محرم گذشت و ما رسیدیم به ماه صفر ، من مقداری دینار خریده بودم برای مادرم ، ایشون رفت کربلا و برگشت و یه مقداری از دینارها اضاف اومد و با خودش آورد ایران

    دینار ها تو کیف پولم بود و یه شب در دفتر نشسته بودم (می خواستم فردای اون روز ببرم دینار ها رو change کنم) که ایشون به یکباره تصمیم گرفت ، فردا صبح اون روز بره کربلا، نزدیک‌ اربعین بود

    خب طبیعتاً دنبال دینار بود دیگه ، دینار های من هم ایشون خرید و مقداری هم از شخص دیگه ای خرید و صبح با دوستانش راهی کربلا شد

    دو روز بعد اعلامیه فوت ایشون رو تو گروه کاری ای که داشتیم دیدیدم و همه متعجب شدیم!!

    نمی خواهم داستان های مرتبط به فوت کردنشون و وقایع بعدش رو تعریف کنم …

    درس بسیار بسیار بزرگی که من گرفتم این بود که تا بهت فرصت زندگی کردن داده شده، زندگی کن و از تک تک لحظاتت لذت ببر و سعی کن غصه هیچ چیز … هیچ چیزی رو نخوری چون هیچ چیز … هیچ چیزی تو این دنیا ارزشِ غصه خوردن رو نداره، نقطه سر خط

    پس از این … من خیلی خردمندانه تر با وقایع و اتفاقات و شرایط و انسان ها برخورد می کنم و دائماً به خودم یادآوری می کنم که: زندگی یه فرصتِ کوتاهه … من می خواهم از این فرصت کوتاه نهایت استفاده رو ببرم ، نهایت لذت رو ببرم و زندگی رو واقعاً زندگی کنم …

    یاد صحبت های استاد در فایل «ما بی انتها هستیم» می افتم

    و اینجا ایمان من به خداوند خیلی قوی تر شد که هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست منی که یک عمر در خانواده و فرهنگی بزرگ شدم که غصه خوردن یک ارزش بسیار والا و بزرگ شمرده می شده، باید هدایت میشدم به این انسان و این اتفاقات، تا این درس زندگی ساز رو یاد بگیر

    و مطمئنم تا زمانی که این درس رو در خاطر داشته باشم و مرور کنم دیگه به مسیر قبلی زندگی ام بر نمی گردم

    دیگه یاد گرفتم که: این شاد بودن هستش که ارزشه ، نه تنها یه ارزش بسیار بزرگه بلکه تنها راهِ رسیدن به خوشبختی و سعادت هستش، هم در این دنیا و هم در اون دنیا

    در پناه خداوند مهربان و توانا و هدایتگر باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    صفورا گفته:
    مدت عضویت: 3860 روز

    سلام.چقدر این آیه به دل من نشست،قبلا شنیده بودم،مثلا در مورد حمله موشکی به اسرائیل ،و حتی فتح خرمشهر ،که میگفتند ما رمیت اذ رمیت.

    اما تاحالا نمی دونستم تو زندگی منم هست.

    وای وای وای،چقدر من مغرورانه همه چیزو به خودم و تلاشم نسبت میدهم.

    کاش این حرفا زود یادم نره،تصمیم گرفتم این آیه را بزنم یجا که هر بار یه نگاهش بکنم.

    من در مورد خودم یه کشفی کردم،شاید از بدفهمی من از اموزه های استاد بوده.

    من همیشه از خودم تعریف میکنم جلوی دیگران،بخاطر اینکه مدارم روی توجه به نکات مثبتم باشه،جلو دیگران منم منم میکردم و میکنم،

    تمرین اگهی بازرگانی را به ضعم خودم انجام میدادم

    هی به همه میگفتن همه کارا راحت انجام میشه،ببین زندگی منو،

    اطرافیانم حس بدی گاها پیدا میکردند،میگفتن چقدر مغروری،یا میگفتند نگو چشم میخوری.

    و من واقعا گاها بعضی نعمت هام را از دست میدادم با گفتنم،و بعد با خودم میگفتم نکنه وشم زخم درسته،چون تا از سلامتی م تعریف میکردم عارضه ایجاد میشد.

    اخه من خود استاد را هم دیده بودم از خودش تعریف میکنه،یبار گفتند«من شایسته ترین فردم برای دریافت این نعمتها»

    الان به یه نتیجه رسیدم،،،،من اعتبار نعمت های زندگیم را به خودم میدادم،من موقع انجام عملی از خدا کمک میگرفتم اما به محض نتیجه،منم منم میکردم.

    آیا واقعا دلیل با مغز خوردن به زمینم همینه؟

    پس چشم خوردن نبوده؟؟؟

    وای بر من که خدا را فراموش میکنم.

    دلم میخاد جزو خاضعین باشم.کاش فراموش نکنم

    این دل نوشته ی منه به خدا«خدا ،منو ببخش.تو همه جا دستمو گرفتی،من ندیدمت،من ناسپاسم،منو ببخش»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    فتح الله جلیلی گفته:
    مدت عضویت: 909 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    با سلام و خدا قوت و تبریک سال نو خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و تمامی دوستان و عزیزان هم مسیر و هم فرکانسی خودم.

    امروز برای چندمین بار این فایل بسیار زیبا و بسیار هدایتگر را گوش کردم و چقدر خوب است که در روزهای اول سال نو دوباره به طور هدایتی توانستم این فایل گوش بدم.

    همه فایل از اول تا آخر بسیار آموزنده و زیباست ولی چیزی که از صحبت‌های استاد فکر مرا بسیار درگیر کرد این بود که استاد فرمودند که بسیاری از شما بعد از دیدن فایل های من کامنت میزارید که چقدر به موقع شما این فایلو رو سایت گذاشتید ویا این صحبت‌ها رو کردید و ما دقیقاً دنبال همین صحبت ها بودیم و چقدر با دیدن و شنیدن این فایل حال دلمون خوب شد یا به چیزی که می‌خواستیم هدایت شدیم.

    فقط شما ببینید همان طور که استاد بهش الهام میشه که بیاند این صحبت ها رو بکنند همان طور هم مارو به سمت همین صحبت ها هدایت میکنه و همون لحظه که ما احتیاج داریم که چنین صحبت های زیبایی رو بشنویم مارو هدایت میکنه. منظورم اینه که همون لحظه که بسیاری از دوستان احتیاج دارند چنین صحبت های زیبایی رو بشنوند خدا هم به دله استاد میندازه که بیاند این صحبت‌هارو بکنند و شما ببینید چند نفر تا چند ساله دیگه میتونند از این صحبت‌ها استفاده کنند.

    برداشت من از این فایل زیبا این بود که خدای مهربان همیشه حواسش به ما هست پس ما هم باید همیشه خدارو مد نظر بگیریم و همه اعتبار زندگی خودمونو به خدا بدیم و فقط و فقط از نیروی خدا مدد بگیریم.

    باز هم از استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان و هم فرکانسی های خودم تشکر میکنم که با صبوری کامنت منو خوندند.

    امیدوارم همه عزیزان ساله پر خیر و برکت و شادی و سلامتی داشته باشید.

    خدانگهدار شما عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1437 روز

    ■ یا مقلب القلوب و الابصار؛ یا مدبر اللیل و النهار؛ یا محول الحول و الاحوال؛ حول حالنا الی احسن الحال

    ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها، ای مدبر شب و روز، ای گرداننده سال و حالت ها، بگردان حال ما را به نیکوترین حال.

    ─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━

    ■ سلام درود الله یکتا به شما استاد توحیدیم. و خانم شایسته مهربانم سلاااامم.سال نو تون مبارک انشاالله بهترین سال زندگی تون باشه

    سلام به همه دوستانم. سال نو برهمگی مبارک

    استادجان امروز اولین روز سال 1403 از خدا نشانه هدایت خواستم… برای دوره ای که می خوام بخرمش

    دوره قانون سلامتی….

    این نشانه امروزم امدش خیلی خیلی خوشحالم این فایل برام آمدش من فایل های توحیدعملی خیلی دوست دارم….

    منتظر یه نشانه از سمت خداهستم. که دوره قانون سلامتی بخرم همراه با دوره احساس لیاقت باهم پیش ببرمش… خدارو شاکرم که منو به توان مالی رسوند که می تونم برای جسم و روح خودم سرمایه گذاری کنم.با هدایت های خودش خداییی که همیشه با من بوده و هست. بهترین عیدی می تونستم امروز از خدا بگیرم آگاهی های همین توحید عملی 10 بود عیدی که امسال خدا بهم داد دوره قانون سلامتی. پول دوره همش رو خودش برام آورد توی حسابم خدایاشکرت.

    تنها خداست که می داند بهترین در زندگی چگونه معنا می شود؛ در سال نو آن بهترین را برایتان آرزو می کنم.

    نوروز1403 مبارک

    ─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━

    ■ سپاسگزاری:

    ● خدارو شاکر سپاسگزارم به من فرصت داد تا بار دیگر پای آموزه های شما استاد توحیدیم‌بنشینم.

    ● از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان بابت این آگاهی هایی که به ما آموزش می دهید ممنون و سپاسگزارم

    ꧁꧂در پناه الله مهربان شاد ،سلامت، ثروتمند خوشبخت وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید. ꧁꧂

    خدایا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش در مدار خود ارزشمندی بیشتر و مدار ثروت و موفقیت و آگاهی قرار بگیرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  10. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3774 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…

    واقعا که هدایت خداوند چه ها نمی کنه با انسان! و چقدر منی که این قوانین رو میدونم و حتی در عمل هم تاثیرات فوق العادش رو دیدم، وقتی که به نجواهای شیطان فرصت میدم که در گوشم زمزمه کنه، دارم به خودم ستم می کنم! وقتی که اجازه میدم باز شیطان در دلم نسبت به تاثیر قانون و کارهایی که خداوند برام ایجاد می کنه شک ایجاد کنه، دارم به خودم ظلم می کنم!

    امروز اتفاقی افتاد که همون موقع گفتم شب باید بیام و در موردش کامنت بنویسم.

    کار من مشاوره تحصیلیه و من خیلی سعی کردم به دانش آموزان خودم در ویدئوهام تاکید کنم که با کنترل ذهن میشه در تحصیل نتیجه گرفت. چیزی که خودم هم در دو تا کنکوری که دادم اثباتش کردم. آموزه های من با تاثیری که از استاد عباس منش و آموزه هاشون گرفتم، خیلی به مباحث توحیدی و نقش خداوند در موفقیت ما در تحصیل اشاره داره.

    وقتی که ماه رمضان شروع شد، ویدئویی رو گذاشتم و در اون در مورد فلسفه روزه و هدفی که خداوند از واجب کردن روزه (تقوا) داشته صحبت کردم و سعی کردم بهشون این باور رو بدم که شما با روزه گرفتن قراره تقوای خودتون رو زیاد کنین. صرف گشنگی و تشنگی کشیدن هیچکس رو به خدا نزدیک نکرده و نمی کنه.

    امروز داشتم با یه دانش آموزم صحبت می کردم. بهم گفت آقای محمدی من خیلی فشار بهم میاد وقتی که روزه می گیرم و از اون جایی که یه بیماری هم دارم (و پزشک بهم گفته بهتره روزه نگیری)، این روزه گرفتنه خیلی کارو برام سخت می کنه و نمیذاره درس بخونم. چیکار کنم.

    من از اون جایی که می دونستم این دانش آموزم باورهای سخت مذهبی داره و فکر می کنه اگه روزه نگیره الان دیگه بزرگترین گناه رو مرتکب شده و این حرفا،‌ سعی کردم با منطق ذهن استدلالیش رو قانع کنم که نگاهی که اون به روزه داره (که حاصل ورودی هاییه که در جامعه مذهبی ایران بهش داده شده) با نگاهی که خالق به روزه داره فرق می کنه. خلاصه کلی باهاش صحبت کردم و منطقش هم این صحبت هارو پذیرفت.

    توی صحبت هام آیه (لا یکلف الله نفسا الا وسعها) رو بیان کردم و گفتم که خداوند هیچ درخواستی که خارج از توانایی ما باشه رو ازمون نداره. این رو که گفتم اون دانش آموزم گفت آقای محمدی! من از وقتی ماه رمضون شروع شده خیلی با خودم درگیر بودم که روزه بگیرم یا نه. دیشب توی خواب، دقیقا این آیه به شکلی که نمی دونم چطور بود بهم گفته شد. الانم که شما این آیه رو تکرار کردین حتما این هدایت خداونده. مبنی بر این که نباید روزه بگیرم!

    اصلا من وقتی این صحبت رو شنیدم یه تکونی خوردم! بهش گفتم آفرین! این دقیقا هدایت خداست. این دقیقا الهام خداونده. و اون خدا بوده که توی خواب بهت این آیه رو بیان کرده.

    این اتفاق امروز باز بیشتر این باور که دارم سعی می کنم بسازمش رو درونم تقویت کرد که وقتی ما از رب خودمون سوالی رو بپرسیم، اون به بهترین شکل مارو هدایت می کنه و خودش پاسخ رو بهمون میگه! البته به شرطی که ما ذهنمون رو خاموش کنیم تا بتونیم صدای هدایت خداوند رو بشنویم.

    خدایاشکرت برای حضور همیشگیت در زندگی هامون…

    برای همه شما عزیزانم از درگاه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، آرزوی موفقیت و سربلندی و سعادت دارم.

    خدانگهدار

    1402/12/26

    23:46

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای: