توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 14

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    احمد خدادادیان سردابی گفته:
    مدت عضویت: 648 روز

    به نام الله که بخشاینده و با رحمت است

    خدایا هرآنچه که در زندگی دارم تو من دادی

    خدایا هرآنچه در زندگی من است از آن توست

    سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته بزگوار ومهربان

    سلام خدمت دوستان وخانواده خوبم

    بله استاد دقیقا من امروز یه غرور ورم داشت وپامو گذاشتم رو گاز و تا سرعت 170 رفتم ولی یه چیزی تو ذهنم گفت آروم برو و اینو من قطعآ الهام رب دونستم وگفتم چشم و پامو از روی گاز برداشتم خدارو شکر به سلامت رسیدم خونه و امدم تو سایت توحیدی و دیدم فایل توحیدی آمده رو سایت وبا خودم گفتم خدا میخواد کلی من نصیحت کنه وبا کمال میل ده تا پانزده بار فیلو گوش دادم و من برد به صحنه های که خدا با تمام وجود خود منو از مرگ نجات داد که با شما شر خوام کرد .

    البته خدا منت گذاشته برمن و هوای من. تو طول زندگیم هوامو داشته حدود 5تا6 سال پیش توی یکی از ماه رمضان های بود که من رفتم سر کار

    من کارم نصب آسانسور هست و شروع به کار کردیم

    من به همراه دوتا داداشام

    نزدیکای ظهر بود که من طبقه سوم یا چهارم بود که من وایستاده بودم دم بالکن اون طبقه و منتظر بودم ریل آسانسور که بسته شده بود به قلاب بالابر تا بگیرم

    خوب ریل آمد دم طبقه و ریل آسانسور استاندارد تو ایران به طول 5 متر است خوب جلو بالکن هیچ حفاظی نداشت چون ساختمان در حال تعمییر بود سر ریل رفت بالا و ته ریل رو من دست گرفتم تا بکشم تو طبقه وتقریبا نصف بیشتر ریل آمد تو سالن وبه یک بار قلاب بالا بر باز شد و سر ریل افتاد بیرون طبقه و خوب ریل 5 متر طولش هست وته ریل کمانه کرد وخورد پشت پاهام ومنو پرت کرد پایین

    بله این اتفاق از لحظه افتادنم تا لحظه زمین خوردنم از طبقه سوم یا چهارم شاید 10تا 15ثانیه طول کشید

    وقتی افتادم خوب هیچ حفاظی نداشت من خیلی تقلا کردم تا خودمو بگیرم حتا لبه شناژ ساختمان دستم رفت گرفتم ولی رها شد دستم وسقوط کردم

    داداشام اون پایین میگفتن که تو با اون ریل های فولادی داشتی میچرخیدی ومیامدی پایین تو همین لحظه سقوط من چشامو بستم و با خودم گفتم خدایا هیچ خدایی جز تو نیست و محمد فرستاده توست

    دقیقا استاد همین کلمات گفتم و ودر آنی ثانیه که با سر می‌آمدم به سمت زمین یه صدای توی گوشم گفت که احمد سر تو بگیر بالا یعنی به خدا همین جملات عین جملاتی هست که من گفتم و عین جمله بود که تو گوشم گفته شد ولی من از قانون و فرکانس و الهامات خدا هیچ اطلاعی نداشتم ولی خدارو همیشه شاهد کارهام میدیدم و همیشه سر هر کاری اونو ناظر بر کارام میدیدم و خداوند بر من منت گذاشت که من. بدونه اینکه کوچک ترین صدمه یا حتا یه خش روی بدنم بیافته سالم نگه داشت و من تا یک هفته وتا سالیان سال با خودم میگفتم که خدا منو برای یه کار مهم زنده نگه داشته و بی راه هم نبوده این زنده نگه داشتنم چون من برای طایفه خود کاری کردم که آنها توی 15سال نتونسته بودن انجام بدن که یه داستان شاید صد صفحه ای دارد تا شر کنم

    ولی همون کار رو هم همون روزها همیشه به خودم میگفتم که خدایا تو انجام دادی هم به خودم وهم به تمام اقوام وخانوادهام وحالا هم میگم که خدایا تو انجام دادی این مشکل بزرگ خانواده ام را و لا غیر

    خدایا من بدون تو هیچی نیستم خدایا خودت منو هدایت کن به صراط مستقیم خدایا هرآنچه که دارم تو به من دادی خدایا هرآنچه که در زندگی دارم از آن تواست

    و امروز هم که با سرعت بالا مامدم باز هم تو منو زنده نگه داشتی

    و یه چیزی از زمانی که قانون های خداوند رو درک کردم خیلی زندگیم راحتر شده و راحت وآرام وبا لذت دارم زندگی میکنم ویه هدف خیلی خوب دارم که انم خدا به ذهنم انداخت که مثل شما استاد عزیز برم و تمام دنیا رو ببینم وانشاالله از پیشرفت این هدفم با شما شر خواهم کرد انشالله در پناه الله مهربان شاد وسلامت و خوشبخت و سعادتمند وثروتمند در دنیا وآخرت باشید به همراه یک شخصیت فوق العاده زیبا در این سال جدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    سیده زهرا حسینی ۶۲ گفته:
    مدت عضویت: 1818 روز

    به نام رب سماوات و الارض

    بی نهایت سپاسگزار استاد بسیار ماهر عزیزمان هستم که به نحو احسن نکات اساسی و ضروری موفقیت رو با زبان ساده آموزش میدهند .

    من سال قبل زمستان بر اساس اموزشهای شما برای بار دوم در ازمون رانندگی ثبت نام کردم و با غلبه بر ترسهام و کنترل ذهنم تونستم بار اول در ازمون عملی قبول بشم . در حالی که بار اول که ثبت نام کرده بودم قبل از اشنایی من با شما بود و نتوانستم ترسهامو کنترل کنم از حرف مردم و… بعد بار سوم امتحان عملی دیگه پی رانندگی رو نگرفتم و …

    بعد قبولی در رانندگی فردای امتحان منتظر گواهی نموندم و میدونستم یک ماه منتظر گواهی بمونم ترسهام مانع ادامه دادن خواهند بود و با ماشین به خونه مادرم رفتم و از اونجا به همسرم زنگ زدم که ماشین جلوی خانه ی اونهاست و همسرم حرفی نزد که چرا بردی و … رانندگی یکی از هدفهایی بود که بر اساس آموزشها تکاملم رو طی کردم و هر جا ترسی اومد ذکر لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ترس رو تبدیل به قوت قلب کرد . هر جا موندم هر جا نجواها اومد ذکر منو نجات داد. در لحطاتی هم که یعد یک سال احساس کردم ماهر شدم زود لا حول و لا قوه رو گفتم که من واقعا کاری نمیکردم تک تک پیچها و فنر و قطعات ماشین با حول و قوه ی الله حرکت میکرد من کاره ای نبودم و امتیاز رانندگی و مهارت رو به خداوند دادم . صحبتهای امروز رو من با گوشت و استخوانم لمس کردم چون هنوز در مراحل تکمیل این مهارتم هستم و هنوز تازه ی تازه ست .

    طی تکاملم، ادعا نداشتنم، کنترل ذهنم برای نشان دادن به کسی که من یاد گرفتم، چیزی که برای ذهنم خیلی دستنایافتنی بود.وقتی به خیابانهای شلوغ، پیچ ها، چراغ قرمزها نگاه میکردم ترس وجودم رو میگرفتم . از مسیرهای تازه میترسیدم و خیلی ترسهای دیگه . بعد یک سال بدون هیچ مشکلی چون ادعایی نداشتم به کسی نخواستم ثابت کنم تکاملم رو طی کردم تمام خیابانها الان برای من دیگه ترس اور نیست فقط دلیلش ذکر و ایمانم به لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم بود .

    حالا میتونم بر اساس الگوی رانتدگی وارد کارهای دیگه بشم و یادم باشه ترس که به سراغم اومد باز بگم لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم . کنترل ذهن کنم تکاملم رو طی کنم و جلو برم . در تمام این یک سال روزهایی بوده که وقتی تو یک مسیر پر خطر به راحتی و به کمک الله مسیر رو رد کردم مثل روز برفی شدیدی که مسیر سربالایی بود وترافیک شدید، تونستم از اونجا بیرون بیام تنها حسی که داشتم سجده شکر بود. و این اتفاق هزاران بار در این یک سال اتفاق افتاده و یکی از موارد سپاسگزاری روزانه ام رانندگی و مهار کردن ترسهام بوده . این موفقیت راه اصلی تمام موفقیتها رو به من نشون داد و یاد گرفتم برای هر کاری مسیر همین راه کنترل ذهن ، مداومت ، طی تکامل و سر آغاز همه ی کارها و لحظات ذکر لاحول و لا قوه الا یالله العلی عظیم هست.

    تا قبل از دوره ی احساس لیاقت من توانایی چندانی در کنترل کماگراییم نداشتم ولی بعد دوره ، کمالگرایی شدیدم کم رنگ تر شده و نتیجه رو در همین رانندگی دیدم که با کمالگرایی من بی خیال امتحان رانندگی شده بودم .

    من نسبت به سه سال قبل تغییرات بسیاری کرده ام من ترسو من مشرک من فاقد اعتماد به نفس و احساس لیاقت یک اقیانوس با عمق یک سانت الان

    میتواند بر ترسهایش غلبه کند از حرف مردم نترسد به سبک خودش زندگی کند و… و همه ی اینها جز با هدایت و قوه الهی امکان پذیر نبود هدایتم به سوی استاد به سوی جمع آگاهی های عمیق از هستی و …

    وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا یُشْرِکُونَ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    زهرا کهدویی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    استاد عزیزم

    تا دقیقه 24 دیدم و این آگاهی رو با تک تک سلول هام درک کردم که وقتی شما هدایت خداوند رو باور می کنی و میپذیری، دیگه احساس گیر افتادن توی مسائل زندگی رو نداری. تقریبا سه سال پیش بود که خیلی راجع به مسائلی سردرگم بودم. راه حلی که خودم براش سراغ داشتم این بود که برم هرچی کتاب راجع به اون مشکلی که دارم هست رو بخونم، با مشاور صحبت کنم، کل اینترنت رو زیر و رو کنم تا به جواب برسم. اما فایده نداشت. تقریبا یک سال و نیم زمان برد و بعدش با یه روش خیلی ساده، با دیدن یک فایلی جواب سوالم بهم گفته شد‌. اون زمان خیلی عصبانی بودم. گفتم خدایا چرا بعد از اینکه یک و سال نیم سردرگمی من رو دیدی الان جواب رو بهم دادی؟ چرا این جواب ساده رو زودتر ندادی؟ و بعدش فهمیدم زمانبندی خداوند بهترینه و درست زمانی که من درک و امادگی دریافت اون جواب مشکل رو داشتم خداوند منو به سمتش هدایت کرد. خیلی جالبه، همونطور که گفتم راه حل اون مشکل نه تنها خیلی ساده بود، بلکه قبل از اون هم جلوی چشمم بود اما من نمی دیدمش تا زمانی که آماده درکش شدم. یک سال و نیم از اون ماجرا میگذره و من کم کم و با تکامل، هر موقع که سوال و مسئله ای برام پیش میاد این رو به خودم یاد آوری میکنم که 1) مسئله هرچقدر پیچیده باشه پاسخش ساده است 2) تا آماده ی دریافت نباشی بهت گفته نمیشه حتی اگه بیخ گوشت باشه.

    طی یک سال و نیم اخیر دارم تمرین می کنم و الان میفهمم زندگی در لحظه یعنی چی. الان میدونم که باید یکی یکی قدم هارو برداشت تا خدا قدم بعدی رو بهت بده. هرقدر هم که مسیر طولانی باشه یا سخت به نظر بیاد، خدا گواهه که با یاد آوری این موضوع دلم ارام میشه: جواب بهم گقته میشه کافیه کاری که من الان میدونم رو انجام بدم.

    و نگران اینکه کی مسئله حل میشه نیستم. احساس سردرگمی ندارم. استاد چقدر قشنگ گفتید اشک در چشمانم حلقه زده از یادآوری این احساس خوب که ما هیچ موقع رها نشدیم. ما به حال خودمون رها شده نیستیم که موقع سختی خودمون بخوایم یه خاکی تو سرمون بریزیم. کافیه این آگاهی رو باور کنیم که البته تکامل می خواد و باید زمان و اجازه بدیم که این بذر روز به روز درونمون رشد کنه.

    یه موضع دیگه هم هست که ضعف و ناتوانی من رو در برابر خداوند خوب مشخص میکنه. بارها و بارها و بارها شده در موقعیت سختی قرار گرفتم و باید تصمیمات دشوار می گرفتم یا حرف هایی رو به افرادی میزدم که جسارت زیادی می خواسته. از خداوند خواستم گره از زبانم بگشاید و قدرت به من عطاکنه. تمام اون مشکلات به راحتی حل شدند و جالب اینه که وقتی مثلا یه سال از اون مشکل میگذره،خدا شاهده من میبینم که این من نبودم که این حرف رو زده، این جسارت رو به خرج داده، چنین اقدامی کرده! من در حالت عادی این توانایی ها رو ندارم و اگر زمان بگرده مطمئنم نمیتونستم خودم به تنهایی اونکارو انجام بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    میلاد آمای گفته:
    مدت عضویت: 2152 روز

    إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ

    تنها تو را می پرستیم وتنها از تو کمک می خواهیم

    .

    .

    .

    .

    سلام استاد جان،

    سلام خانم شایسته جان،

    سلام به روی ماه تک تک شما خانواده عزیزم

    .

    میخوام بنویسم از غرور بیجای خودم در برابر خدای خودم

    .

    استاد جان، چیکار کردی با من امروز، فقط دلم میخواد گریه کنم ازین فایل، از اول عید فقط سایت رو بالا پایین میکنم ببینم فایل گذاشتی یا نه

    وقتی که امروز عنوان فایل توحید عملی رو دیدم

    اصلا دلم رفت،

    وقتی نگاه میکنم به بن بست های زندگیم میبینم دستامو رها کردم از خدا و گفتم من بلدم بلدم، نمیخواد تو کمک کنی و با سر خوردم زمین

    میخوام خیلی بی پرده بگم

    من همون آدم مغرور بودم در برابر خدای خودم که تا 4 قدم جلو رفتم مغرور شدم بهش و گفتم بلدم بلدم و با مخ خوردم زمین و عاجز شدم در مقابلش

    استاد توی عید خیلی داشتم فکر میکردم که چرا چرخ زندگی من روان نیست؟؟

    چرا زندگیم یویو وار پیش میره؟؟

    چرا یه مدت پول خیلی خوب میسازم ولی بعدش دوباره متوقف میشم؟؟

    چرا یه مدت قرداد های ملکی عالی مینویسم که خیلی از همکارام از خداشونه همچین قرارداد هایی رو ولی بعدش دوباره قرارداد هام میترکه؟؟

    اصلا مونده بودم

    همش با خدا حرف میزدم

    با خودم حرف میزدم، این گفتگو ها توی ذهنم بود که چه عیب و ایرادی دارم من؟؟

    تا که امروز این فایل اومد، امان ازون لحظه ای که گفتی وقتی مغرور میشی در برابرش و میگی من خودم بلدم و خودم کارها رو انجام میدم و تو نمیخواد کمک کنی و همه چیز رو خودم انجام میدم

    اصلاً انگار اون حلقه گمشده رو پیدا کردم که من خیلی غرور دارم خیلیا بخصوص در برابر خدای خودم

    نمیدونمم چرا؟؟

    یجورایی مثلا یه نتیجه هایی میگیرم انگار گردنمم تبر نمیزنه و دیگه خیلی خودم خودم میکنم و

    حتی داشتم باز به این فکر میکردم که چرا دیگه بهم چیزی گفته نمیشه تا فایل ضبط کنم برای کارم و آموزش مربوط به کارم

    که دیدم اونم ریشه در غرور داره و مغرور شدم به خدا

    و یجورایی به خدا گفتم نمیخواد و دستمو از دستش ول کردم و رها کردم و با مخ خوردم زمین و فقط دارم تقلا میکنم

    و زندگی اونقدر بهم فشار میاورد ولی من نمیفهمیدم که غرور سرتا پای منو گرفته که حتی خدای خودمو هم نمیبینم و میگم خودم فقط…

    امان ازین شیطان ذهن که گمراه میکنه

    و

    شاید قبلا بود اگر این فایل رو میشنیدم میگفتم نه من که مغرور نیستم ولی وقتی با خودم روراست شدم و نظر هیچکسی برام مهم نبود دیگه و گفتم خودافشایی میکنم

    و وقتی فکر کردم دیدم آره خیلی مغرورم خیلی بخصوص در مورد خدای خودم

    و حتی توی رانندگی هم خیلی وقتا خیلی بد رانندگی میکنم و عین وحشی ها ولی خدا خودش شاهده که خیلی کمکم کرده و خیلی از حوادث رو از جلو راهم برداشته و خیلی دوسم داشته و داره که هدایتم کرده و منتظرم بوده و این فایل رو برام فرستاده که بگه میلاد جان مشکل اصلیت غرور بی جا و الکی تو هستش درباره خدای خودت که تموم مسیر ها برات بسته شده و به بن بست خوردی

    آه خدای مننن،

    شاید میتونم بگم منم مثل موسی (ع) که رفت دوراشو زد و در برابر خدای خودش مغرور بود و بعد عاجزانه برگشت پیش خودش و خدا اونو پذیرفت منم عینا همانگونه هستم

    .

    .

    .

    میدونی استاد خیلی وقتا ما خیلی غُرِّه میشیم به اطلاعات و تجربیات قبلی که مثلا اون اطلاعات دوباره جواب میده و به اون علم اندکمون میبالیم و میگیم از همون راه نتیجه میده و دیگه به خدا میگیم تو برو کنار، خودم میدونم

    آخ خدای من. من چقد به خودم بد کردم

    چه موقعیت ها و فرصت های ثروتسازی که عین هلو داشت وارد زندگیم میشد ولی من با غرور بی جا جلوی اون نعمت رو گرفتم و سدّ شدم،

    حتی استاد میتونم بگم ما بچه ها خیلی وقتا خیلی غُرِّه میشیم به محصولات ثروت سایت شما که میگیم دیگه تمامه من روانشناسی ثروت ها رو دارم و علم ثروت رو بلد باشم دیگه تمامه

    و یجورایی جا پای قارون میذاریم که گفت ثروتِ من به واسطه علم منه و مغرور میشیم در برابر خداوند

    ولی وقتی به داستان زندگی عباس برزگر نگاه میکنیم

    میبینم وقتی عاجزانه به خدا وصل شد خدا چطور پادشاهش کرد و وقتی وصل بشی به خدا اون باور های درست رو بهت نشون میده ولی

    خیلی وقتا نتیجه نگرفتن هامون فقط به این دلیله که توی ذهنمون اون آگاهی ثروت رو جدا از خدا میدونیم و توی ذهن من اینگونه بود مطمئنم برای خیلی از بچه ها هم اینگونه هست

    مثل همون جمله ای که گفتید:

    خیلی از بچه ها فکر میکنن که اگر بگن من هیچی نمیدونم و من هیچی نمیدونم یجورایی دارن میگن بی عرضه هستن….

    دقیقا من خودم این نگاه در ذهنم بودش که میگفتم خب وقتی من دارم فرکانس میفرستم پس وقتی بگم من هیچی نمیدونم و خدای خودم میدونه که دیگه ذهنم هیچ کاره هستش و فرکانس هام چی میشه پس؟؟!!!

    یعنی این افکار بودش

    و حالا هم در مورد بحث ثروت هم همینه

    خیلی ها توی ذهنشون اینه که دیگه تمامه، من روانشناسی ثروت ها رو دارم و خدا دیگه هیچی و من باورهامو درست میکنم و دیگه ثروتمند میشم ولی خیلی وقتا کار کردن روی همون باور های ثروت عین آب در هاونگ کوبیدن میشه که خدای خودمون رو فاکتور میگیریم و میگیم باور های ثروت مهمه و خدا اصلا مهم نیست و

    این دامی بود که من توش افتادم و مطمئنم خیلی از بچه ها هم افتادن توی این دام

    و وقتی که دیگه عاجز شدم و گذاتشم کنار و گفتم خدایا من دیگه نمیدونم درها باز شده

    و یه چیزی که ازتون میخوام استاد در مورد این نوع نگرش اگه میشه یه فایلی آماده کنید و توضیح بدید با این فرکانس حال حاضرتون توضیح بدید که دچار این اشتباه نشیم و من فکر میکنم مشکل خیلی از ما بچه ها همینه که نمیتونیم درست از ثروت نتیجه بگیریم

    یعنی ثروت رو از خدا جدا میدونیم و میگیم دیگه من روی باور ها کار میکنم و خدا هیچکارس و تمام

    .

    .

    .

    حالا در مورد نتایجی که خیلی خوب از بودن با خدا گرفتم برمیگرده به سال 1399 که اصلاً از در و دیوار همه اتفاقات مثبت و پول و رابطه عاشقانه و همه چیز های عالی رخ داد ولی بعدش کمرنگ شد و زندگیم یویو وار پیش رفت

    و خیلی مغرور شدم متأسفانه و دوباره از خدا میخوام کمکم کنه که به اون روزا برگردم و به سمت بالا فقط حرکت کنم و افسار زندگیمو به خودش بدم و از سرراهش برم کنار…

    و باید ریشه ای این پاشنه آشیل رو درمان کنم چون دارم خیلی بد ضربه میخورم

    آره این مُعضل اصلی منه

    خیلی وقتا قدرت رو از خدا گرفتم دادم به خودم

    امان امان امان ازین غرور بی جا

    خدا خیلی دوسم داره که منو داره هدایت میکنه با این فایل واقعا

    شاید اگه هدایتم نمیکرد شرایطم ازینی که بود بدتر میشد برام

    و میتونم بگم، فقط امروز با گوش دادن چندین باره این فایل

    خود به خود درها باز شد و مشتری زنگ زد و اومد رفتیم واحد رو دید و گفت میخوامش و عصرش دوباره یه مشتری چند ماه پیشم زنگ زد و گفت یه واحد میخوام و معجزات خودش رخ داد

    خدایا منو ببخش، خدایا من به خودم ظلم کردم…

    من اعتراف میکنم،

    بچه ها من خیلی مغرور بودم به خدای خودم و چوبشو تا الان تو زندگیم بد خوردم و به بن بست رسیدم تو زندگیم

    و خدا امروز منو با این فایل نجات داد و

    گفت:

    بلند شو بنده من

    بلند شو پسرم

    بلندشو میلادم

    یادت باشه اون کسی که میتونه بهت کمک کنه فقط منم نه هیچکسی

    تمام این اطلاعات سر سوزنی از علم بی نهایت من نمیشه

    دنبال چی میگردی….

    دیگه کم آوردم واقعاااا بچه ها

    فقط میدونم خدا خیلی دوسم داره که گوشمو بد پیچوند و منو انداخت گوشه رینگ تا میتونست منو زد تا به خودم بیام و این درس رو خیلی خوب یاد بگیرم و آویزه گوشم کنم که غرور نداشته باشم، تا بتونم رشد کنم

    خدایاااااا زبانم قاصره در برابر بزرگیت، که تو چقد مهربونی و چقد منتظر بنده خطا کارت میمونی تا برگرده و صبر میکنی براش تا برگرده بهت بگه من غلط کردم من هیچی نمیدونم و خودشو پرت میکنه تو بغلت و تو محکم میگیری تو بغلت میگی میدونستم که بر میگردی خیلی چشم انتظارت بودم رفیق

    تو برام خیلی مهمی و حواسم هر لحظه بهت هست ولی تو منو یادت میره.

    من هر لحظه منتظر درخواست کمک از طرف تو هستم تا بگی خداااااا

    منم بگم جونِ خدا،

    تا بشونمت روی دوشم و باهم بریم به هر آنچه که میخوای برسونمت

    ولی دِ لامصب تو نیستی

    تو میری

    تو منو رها میکنی

    تو حواست به همه چی و همه کس هست جز خداااات

    آه خدای مننن

    من تسلیمم، منو ببخش!

    خدایا منو حتی ثانیه ای هم به حال خودم رها نکن خواهشاً،

    من محتاج تو هستم هر لحظه،

    نجات بخش من باش اللّه مهربانم.

    .

    .

    .

    خیلی جالبه صبح قبل ازینکه این فایل رو ببینم

    به این نوشته برخورد کردم که:

    بخدا گفتم: بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من، ابراش مال تو، دریا مال من، موجش مال تو، ماه مال من، خورشید مال تو، خدا خندید و گفت: بندگی کن، همه دنیا مال تو، من هم مال تو

    اشکام امونم نمیده دیگه بنویسم

    خیلی دلم پره از دست خودم و گریه میخوام فقط

    .

    استاد ازت ممنونم بخاطره این فایل پر محتوا که کلید گمشده منو در دستم گذاشتی…

    .

    عاشقتونم…

    .

    إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ

    [پروردگارا!] تنها تو را می پرستیم وتنها از تو کمک می خواهیم

    .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 965 روز

      سلام و درود بر میلاد عزیز

      فقط تو نیستی که دلت گرفته اونم از دست ندونم کاریهای خودت بلکه ما همه مثل تو هستیم ماهم بنده غرور بیجامون شدیم اینهمه داستان شیطان و همه جا شنیدیم چیجوری از هزاران سال تسلیم بودن و مقرب بودن خارج شد ولی درس نگرفتیم اینهمه داریم گوش میدیم میخونیم میبینیم باز غرور یکدندگی احمقی نادانی جهل چسبیدن به شرطی شدگی های هزاران ساله ذهن از نیاکانمان تا امروز خدایا فقططط تو میتونی مارو ازین جهل و نادانی و احمق بودن نجات بدی خداجونم منم از دست خودم خسته شدم دلم گریه میخواد دلم زجه میخواد ناتوان و عاجزم نجاتم بده کمکم کن به دوستم میلاد عزیز هم کمک برسون به همه نا کمک برسون

      خدایا متشکرم ممنونم سپاسگزارم و دوستت دارم ….

      میلاد عزیز عشقی دمتگرم موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      جانِ دِگر گفته:
      مدت عضویت: 3386 روز

      درود میلاد جان.

      چقدر درست گفتی، که ما وقتی مثلا روانشناسی ثروت رو میخریم، میگیم دیگه تمومه! دیگه ثروتمند شدم! دیگه به تمام خواسته هام رسیدم! دیگه خداحافظ فقر! سلام زندگی!

      و هیچ رد پایی از حضور خدا در اندیشه هام نیست. تا اینکه نتیجه معکوس میگیرم و تازه به فکر فرو میرم ….

      خیلی قشنگ گفتی.

      نزدیک یک سال از کامنتت میگذره. امیدوارم در این مدت، نتایج خوب و زیبا و دلخواهی گرفته باشی.

      در پناه خدا موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    امین حافظ گفته:
    مدت عضویت: 525 روز

    با نام و یاد خدایی که همیشه هست

    با تشکر از شما استاد با عشق

    استاد میخواستم بگم با این که شاید قبلا هم در این خصوص توضیحاتی از شما شنیده ایم اما انقدر این موضوع جذابه که از خدا میخوام باز هم به دل شما الهامات از این جنس دوباره بیاره چون مثل شهد عسل بود وقتی گوش میکردم و تمام وجودم کیف میکرد

    من دقیقا سه روز پیش که تعطیلات عید فطر بود هوا را چک کردم برای برگشت و خانمم گفت حسم میگه بجابی جمعه 5 شنبه برگردیم من غرورم آمد بالا که حالا نهایت بارندگی هست و آرام تر بر میگردم اماااااا از اونجایی که به روح الهی خانمم هم ایمان داشتم و دیدم حس من ازجنس خدا نیست از جنس منییت هست گوش کردم و 5 شنبه برگشتیم خیلیییی راحت خیلی زبیا و عالییییییی خیلییی عالیییی خنده دارکه بلافاصله هم به یک میهمانی عالی در یک فضای زیبا دعوت شدیم وحتی بیش از دو ساعت در منزل نبودیم خیلی هم خوش گذشت و همه چیز عالی بود شنبه در اخبار دیدیم که دقیقا همون جاده که ما ازش آمده بودیم(هراز) بسته شده بود باران شدید بوده شمال و مسافران کلی اذیت شدن واقعا خدا را سپاس گفتم و از صبح تا الان میگم خدایا قول میدم بیشترگوش بدم من رو رها نکن ممنون که هستی

    بازهم از فایل عالی شما ممنون استاد خیلیییی لذت بردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    مرضیه گفته:
    مدت عضویت: 2408 روز

    استاد عزیزم، دوست عزیزی که این متن رو میخونی سلام،

    من مرضیه هستم و 38 سالمه، توی سن 32 سالگی به کانادا مهاجرت کردم برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری و رشته مهندسی مکانیک. یه سال بعد از مهاجرتم به کانادا با استاد آشنا شدم. خیلی وقت میشه که کامنت نذاشتم توی سایت و البته باید بگم که خیلی از دوره های استاد رو دارم و روزی نیس که صدای استاد رو گوش ندم و عمل نکنم.

    استاد عزیزم هم معذرت خواهی منو بپذیر بابت اینکه کامنت نذاشتم یه مدت خیلی زیاده، هم اینکه تشکر منو که از اعماق قلبم هر روز و هر لحظه برات میفرستم بپذیر. از خداوند براتون خیر دنیا و آخرت رو میخوام، هر لحظتون غرق در عشق بازی با خدا باشه.

    روزی که خدا بدلم انداخت که مرضیه، برای ادامه تحصیلت اقدام کن، نه برای اینکه عاشق درس خوندنی، برای اینکه عاشق مهاجرتی، برو اقدام کن. اونروز هیچ نشونه ای از امکان پذیر بودن اینکار نبود، 5 سال بود که فارغ التحصیل شده بودم، نه مقاله علمی ای داشتم، نه مدرک زبانی داشتم، نه اصلا مدارک تحصیلیم دستم بود (تازه باید مدارک تحصیلیمو آزاد میکردم)، نه همسرم خیلیی همراهم بود (در واقع یه جورایی میتونم بگم خیلی هم دلش نمیخواست که این اتفاق بیفته). همه اینا بود به اضافه اینکه من 13 سال سابقه کار هم داشتم توی آموزش و پرورش و نیروی رسمی بودم ( این موقعیت آرزوی خیلی از دوستای من بود)، توی یه شهر کوچیک شمال کشور زندگی میکردم ( البته من همیشه تهران زندگی کرده بودم، مهاجرتم به این شهر هم هدایت خدا بود)، 20 دقیقه پیاده روی بود تا رسیدن به دریای بینظیر، 20 دقیقه پیاده روی تا محل کارم، و دسترسی به جنگل که با 5 دقیقه رانندگی بهش میرسیدم، شهری با هوای مطبوع و بینظیر و آسمون آبی. میخوام بگم که شرایطم از هر نظری خیلی عالییییی بود.

    ولییییییی همون خدایی که توی مسیر زندگیم همیشه بوده، ولی من یه جاهایی صداشو قوی تر شنیدم، بهم گفت مرضیه، آرزویی که داری رو فراموش نکن، برو تا بهت بگم.

    با اینکه هیچ فرش قرمزی برام پهن نشده بود، رفتم اول آموزش و پرورش گفتم که میخوام مدرکمو آزاد کنم. من چون نیروی دبیری بودم و از طرف آموزش و پرورش بورس بودیم و در زمان تحصیل ( مقطع کارشناسی) حقوق دریافت میکردیم، باید یه مبلغی بیشتر از کسایی که دانشگاه روزانه درس خونده بودن هزینه میکردم تا مدرکم آزاد بشه. ولی اون ندای درون بهم گفت برو انجامش بده. فکر کنین انگار پولتونو دارین میریزین دور که فقط یه برگه مدرک تحصیلیتو بگیری که ممکنه اصلا ختم به گرفتن پذیرش و ادامه تحصیلو مهاجرتم نشه. ولی اینقدر صدای این ندا و الهام بلند بود که رفتم سراغش. وقتی که به پروسه آزاد شدن مدرکم که اینقدر سریع و ساده رفت جلو و اصلا من پولش رو پرداخت نکردم، فکر میکنم، دلیل قدرت اون نیرو و اون صدا رو اون روزا درک میکنم. این از مدرکم، بعد خودش بهترین استاد زبان اون شهر رو وارد مسیرم کرد. دو تا دوست داشتم که اینا سال ها بود به فکر مهاجرت بودن و انگار یه چن باری با همین استاد کلاس گرفته بودن. خدا اینا رو وارد زندگی من کرد که فقط بیان و رسالتشون که معرفی این استاد به من بود و انجام بدن. و بعد نگم که همین دست خدا، انگار من فقط تو کلاسش بودم، انگار درک کرده بود که منم که فقط تصمیمم بین 4 تا دانشجویی که داره جدیه، نمیدونین چطور پیگیر کارم بود. و فقط توی 10 جلسه کارا طوری پیش رفت که من نمره ای که مد نظرم بود رو گرفتم، فقط با دو ماه زبان خوندن ( آیلتس 6.5) ( اون دوستام ولی هنوز ایرانن). بعدش نوبت این بود که شروع کنم به فرستادن درخواستام برای پذیرش. کشوری که مدنظرم بود آلمان بود، چرا؟ چون یکی از دوستای صمیمیم اونجا بود( وقتی که روی عقل و شعور خودم حساب کرده بودم). این دوستم با اینکه از ایران ارشد گرفته بود، ولی دوباره رفت و اونجا یه ارشد دیگه گرفت ( باورش این بود که پذیرش دکترا گرفتن تو آلمان سخته)، منم که تنها رفرنسم این دوستم بود ( بازم شرک و حساب کردن روی عقل ناقص خودم)، شروع کردم برای مستر اقدام کردن و درخواستمو برای دانشگاه های مختلف میفرستادم. من هم مدرک کارشناسیمو و هم ارشدمو برای این دانشگاه ها میفرستادم( و باید اضافه کنم که ارشدم هم از علم و صنعت داشتم، میخوام فقط بگم که دانشگاه های خوبی تو ایران درس خونده بودم). آقا ریجکتی پشت ریجکتی. دیگه از درون ‌پاشیده بودم، این وسط برای یه مصاحبه دکترا هم دعوت شدم اونم ریجکت شدم. تا اینکه دوستم گفت مرضیه من میرم ببینم چرا دانشگاه ما ریجکتت کرده و صحبت کنم ببینم داستان چیه. بعد کاشف به عمل اومد که اونا فقط مدرک کارشناسی منو بررسی میکردن و چون من دبیری بودم، خیلی از درسایی که پاس کردم مربوط به امور تربیتی بود، البته درسای حوزه مهندسی هم پاس کرده بودم، ولی اونا چون لیست درسا رو میدیدن، سر در نمیاوردن این چه مهندسیه که مثلا واحدی به اسم طرح درس رو پاس کرده، برا همین بدون بررسی بیشتر، ریجکت میکردن. خلاصه با توضیحات دوستم، اونا بهم پذیرش دادن و من با همین پذیرش رفتم که برای سفارت آلمان وقت مصاحبه بگیرم برای ویزا. و سفارت اولین وقتی که داد برای 9 ماه بعد بود، و پذیرش من فقط برای اون ترم معتبر بود (یعنی اگه تا 4 ماه بعد آلمان میبودم اکی بود ولی اگر بیشتر از 4 ماه طول میکشید پذیرشم منقضی می‌شد). دانشگاه که همون اول گفت که پذیرشت برای همین ترمه و اگه برای ترم بعد بخوای بیای باید دوباره اپلای کنی و…. سفارت که اصلا راهی نداشت وقت زودتر بده. همونجا بود که بازم صدای خدایی رو که خیلی وقت بود داشت بهم میگفت بسپر دست من تا بهت بگم کدوم کشور و تا اونروز نشنیده بودم، دوباره شنیدم. به قول استاد بهم گفت دوراتو زدی؟، خسته شدی؟، مستاصل شدی؟، خوب حالا بیا بهت بگم چیکار کنی، تو آروم باش فقط، من بهت میگم. منم گفتم چشم. تو اونروزا که اون درایی که من با عقل خودم زدم و باز نشدن هیچ کدوم، یه شب که پشت کامپیوتر بودم، همسرم اومد و گفت که چرا خودتو اذیت میکنی، ولش کن داریم اینجا زندگیمونو میکنیم. ولیییییی من میخواستم خداییه خدا رو امتحان کنم، انگار همه چیز زندگیم خلاصه شده بود تو این هدفم، گوشم اصلا انگار کر شده بود به حرفای همسرم.

    داستان اینطوری پیشرفت که خدا یهو یادم انداخت که یکی از دوستام که با هم علم وصنعت بودیم، و اصلا هم با هم صمیمی نبودیم، این ارشدشو آلمان تموم کرده و الان کاناداس و داره دکترا میخونه. خدا بهم گفت پیداش کن و بهش پیام بده. و اونم چقدر سریع جواب داد اتفاقا، ( این دوستمم انگار فقط اومده بود که این ماموریتش رو انجام بده تو زندگی من و بره.) بهم گفت برا دکترا اقدام کن، خیلی هم شدنیه، تازه فاند هم میگیری و هزینه های زندگیتون هم در میاد. نیازی هم به آوردن پول خیلی زیاد نداری.

    این حرفای خدا بود که داشت از دهن دوستم زده می‌شد، البته که الان اینو میگم، انموقع خیلی این چیزا رو نمیفهمیدم. یه خواسته تو دلم شکل گرفت، از خدا خواستم که دلم میخواد همزمان دو تا پذیرش دکترا داشته باشم و خودم انتخاب کنم که کدوم رو برم. من فقط دو ماه وقت گذاشتم برای اپلای تو کانادا، و تو این مدت دو تا پذیرش دکترا دستم بود اونم با فاندهایی که هزینه های زندگی دو نفرمون رو کامل پوشش میداد، در صورتی که حدود 9 ماه برای آلمان وقت گذاشتم و نتیجش شده بود یه پذیرش مستر مجدد اونم تازه با وساطت دوستم، و اینکه تازه باید هر دو هم کار میکردیم تا هزینه های دانشگاه رو بدیم.

    آره فرق حساب کردن رو عقل خودت و دیگران با حساب کردن فقط و فقط روی خدا، فرق راه رفتن تو جاده سنگلاخی( با یه گاری وصل شده سنگین به خودته) و فرق سوت زدن و لذت بردن از جاده جنگلیه. آره فرق شرک و توحیده، فرق چسبیدن به خواسته و رها بودنه، فرق شاکی بودن و راضی بودنه.

    مسیری که خدا برام در نظر داشت، مسیر عزت و احترام بود، مسیر آسونی ها بود، مسیر اعتماد به نفس بود. و همه چیز هزاران بار بهتر از اون چیزی که من فکر میکردم در زمان مناسبش رخ داد. تاکید میکنم در زمان مناسبش، چون مسیر اشتباه و سختی که با عقل خودم داشتم میرفتم، هی برام ددلاین تعیین میکرد و منو بیشتر میبرد تو احساس بیچارگی و دست و پا زدن. ولی مسیر خدا بهم گفت آروم باش، توی بهترین زمان، بهترین اتفاق میفته.

    خودش هدایتم کرد که بین او دو تا پذیرش یکی رو انتخاب کنم. الان من توی یه شهر کوچیک تو کانادا، دو ساعتی مونترال و نزدیک مرز آمریکا ( 3 ساعت پرواز تا استاد عزیزم) زندگی میکنم. امسال دکترامو دفاع میکنم و این پرونده هم توی زندگیم بسته میشه. این رو میخواستم اضافه کنم که سال های اول دوره دکترام که بقیه رو خیلی خفن تر و بهتر از خودم میدونستم چه ضربه های سنگینی خوردم (ایندفعه دیگه رو عقل و ایده های دیگران حساب میکردم نه خودم، اینم یه مدل شرکه دیگه)، تا اینکه کم کم، از استاد عباس منش عزیزم، مفهوم توحید رو درک کردم، هر چیزی که درک کردمو عملی کردم تا اینکه بیشتر و بیشتر شد درکم. و هنوز خیلییییی جا داره.

    تو دوره دکترا همه دانشجوها میگن، پیدا کردن اولین کار تو کانادا خیلی سخته بخصوص با دکترا. من گفتم میخوام خداییه خدا رو بازم امتحان کنم. گفتم خدایا من میخوام قبل فارغ التحصیلی، کار خودش با پای خودش بیاد سراغم، اونم همینجایی که زندگی میکنم، ( که خیلیا میگن کار پیدا کردن توش سخته، چون شهر کوچیکه و به نسبت مونترال موقعیت های شغلیش کمتر و البته که شهر فرانسوی زبانه و منم هیچی فرانسه نمیدونم).من حال ندارم هی رزومه بدم و هی ریجکت شم( این مدل خواسته داشتنم از استادم یاد گرفتم و اون دو تا پذیرش همزمان دکترا توقعم رو برده بود بالا تو درخواست کردن از خدا). پارسال که دوره کشف قوانین و حل مسائل و احساس لیاقت رو کار میکردم با هم، رو خواستمم پافشاری میکردم. درست حدس میزنین، من از ژانویه امسال کارمو تو همون شرکتی که دکترامو انجام دادم شروع کردم، یه دونه سی وی نفرستادم برا جایی، با حقوقی که بیشتر از حد تصورم بود و اونا با انگلیسی من اکی هستن و بهم گفتن تو با انگلیسی کار کن. همه دوستام تعجب میکردن که این حقوق رو برای من در نظر گرفتن با این شرایط رویایی و فوق العاده و تعداد مرخصی هام که اصلا دوستامو دیوونه میکنه. ولی من همین انتظارو از خدای خودم که خدای شدن هاست داشتم و دارم و خواهم داشت. کارو خوبه که خدا جورش کنه، من بندگی میکنم فقط.

    یه پسر سه ساله دارم که خدا سال دوم دانشجوییم بهم داد ( از این معجزه اگه بخوام بگم که سال اول بعد از تولد پسرم بهم مرخصی دادن و فاندم هم برقرار بود، خودش یه کامت طولانیه دیگس)

    همیشه شیطان تو ذهنم نجوا میکرد که مرضیه تو هنوز درستو تموم نکردی ( مدرک کانادایی نداری) بچه هم که داری، دانشتم که خیلی کمه، سابقه کار مهندسی هم که نداری تا الان، چطوری میخوای کار پیدا کنی. کی بهت اعتماد میکنه ( هی تلاش میکرد که محقق شدن خواسته منو وصل کنه به عوامل بیرونی، غافل از اینکه من خدای درونم و بیشتر از قبل پیداش کرده بودمو صداشو میشنیدم). و ندای درونم میگفت مرضیه با خدا باش و پادشاهی کن. همون خدایی که تا الان این همه برات معجزه کرده اینم میکنه، تو آروم باش و بندگی کن فقط.

    الان که دارم این کامنت رو مینویسم، کلییییی خواسته دارم که هیچ ایده ای برای تحقق هیچ کدومشون ندارم، ولییییی دارم تموم تلاشمو میکنم که تسلیم باشم و آروم، تا خدا اونارم لذت بخش و راحت و ساده وارد زندگیم کنه.

    استاد جان، اگر پاییز امسال برای دیدن زیبایی های پاییز کبک تشریف آوردین کانادا، هر جای کانادا باشین من میرسونم خودمو که حضوری ببینمتون و ازتون تشکر کنم، البته با دستاوردام که همشونو میارم. اگرم نشد که شما تشریف بیارین، یکی از همون هزار تا خواسته ای که گفتم دارم و هیچ ایده ای براش ندارم، مهاجرتم به آمریکاس، و اگر خدا بخواد من میام به دیدارتون.

    خیلییییی دوستون دارم، مریم عزیزم ممنونم بابت همه چیز، خیلیییی خیلیییی دوستون دارم.

    دوستان عزیز، کارو خوبه خدا جور کنه، در پناه خودش باشید همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      جانِ دِگر گفته:
      مدت عضویت: 3386 روز

      درود بر شما. درود.

      سَرم سوت کشید . مبهوت شدم از این حجم کارها که خدا میتونه به این راحتی، برای یه نفر انجام بده.

      مرحبا. خیلی خیلی ایمانم تقویت شد.

      مهاجرت تحصیلی بعد از فارغ التحصیلی، سر کار رفتن، گرفتن پذیرش، آموزش زبان، گرفتن کار، گرفتن بودجه ، زندگی مشترک، بچه داری، ….!

      تبریک میگم، و امیدوارم همیشه شاد و تندرست و پیروز باشید.

      مطمینم در این فاصله، اتفاقات خوب زیادی برای شما افتاده.

      آرزوی موفقیت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    فیروزه محسنی گفته:
    مدت عضویت: 1169 روز

    به نام خداوند توانا ومهربان وقادر مطلق

    سلام به استاد عباسمنش عزیز ومریم جان نازنین وهمه خانواده صمیمی والهی عباسمنش

    بسیارصحبتهای عالی وتاثیرگذاری درمورد توحید دراین فایل شنیدم استاد خیلی سپاسگزارم

    میخوام درمورد یک همزمانی جالب توضیح بدهم من درسه روز اخیر هدایت شدم به فایلهای چگونه درآمد خودراچندبرابر کنیم که سه قسمت هست ودرحین خواندن کامنتهای دوستان هدایت شدم به فایل مصاحبه بااستاد قسمت 26 که استاد درمورد آیه 186 سوره بقره توضیح می‌دهد وخداوند می‌فرماید (چون بندگانم ازتودرباره من می‌پرسند،همانا من نزدیکم ودعای دعاکننده راچون مرابخواند پاسخ می‌دهم پس دعوتم رااجابت کنند وبه من ایمان آورند باشد که راه یابند)

    واستاد تاکید می‌کنند دعای فردی که بندگی خدارابکند وفقط به خدا اعتمادکند برآورده می‌شود نه اینکه چشم انسان به دست دیگران باشد وکمک ازسایر بنده ها بگیرد

    وامروز من کامنت‌های این فایل راخواندم ودراین فضا و فانی قریب ونزدیکی خدابه مابودم که به صفحه نخست سایت برگشتم وفایل جدید رادیدم ونگاه کردم وباشوق به صحبت‌های استاد گوش دادم

    هرچند فضای همه فایلهای استاد توحیدی است وهرکدام به شکلی توحید عملی را درس می‌دهد وبه درک عمیقتر این مفهوم کمک می‌کند

    سالها پیش ازاستادی شنیدم هرکاری وهرخواسته ای دارید وازخدا می‌خواهید شما را به آن خواسته برساند 100 بار ایاک نعبد وایاک نستعین راتکرار کنید وگفت نمی‌دانم چرا 100 بار ولی جواب می‌دهد ومن بارها این کار راکردم واین ذکر راتکرار کردم وبه هدفم رسیدم حالا میفهمم تکرار 100 بار برای بوده که ملکه ذهن بشود وبه این باور برسم که تنها خدارابپرستم وازخدا یاری ومدد بجویم ولاغیر نه هیچ کس دیگری الا خدا

    درکامنتهای دوستان درقسمت سوم چندبرابر کردن درآمد به نکته ای برخوردم بسیارعالی که گفته بود من درمصاحبه کاری شرکت کرده بودم وقبول شدم چون باور داشتم دارم باخدامصاحبه میکنم وخودش مراراهنمایی میکنه ودرجواب کسانی که ازایشان درفروشگاهشان پرسیده بودند اینجا را خریدی ومال خودتون است؟گفته صاحب اینجا خداست

    بعدخواندن این مطلب من به‌فکر افتادم که من هم کارمند خداهستم درملک خدا کاروزندگی میکنم وازخداحقوق می‌گیرم ومن متصل به خزانه ثروت الهی هستم ومدام برای من پول وثروت ازطرف خدا واریز می‌شه این نگرش خیلی به انسان آرامش می‌دهد که همیشه تحت حفاظت وحمایت خداست وخداکارخودش راکامل انجام می‌دهد

    استادمثال رانندگی وپارک کردن ماشین عالی بود چون من هم دراین قسمت دوست دارم بهتر بشوم و ازصحبتهای شما با خواهرتان استفاده میکنم برای بهبود رانندگی ومهارت درپارک ماشین خیلی خیلی سپاسگزارم

    استاد فرمودید خدامثل پدرقدرتمند وثروتمند است که بچه هایش اعتمادکامل بهش دارند واقعأ باید خدارااینجوری ببینیم ودرهرکاری فقط به خدا توکل کنیم

    استادبه حضرت ذکریا اشاره کردید که خداوند درسوره انبیا آیات 89 و90 می‌فرماید (وزکریا،هنگامی که پروردگارش راخواند:پروردگارا مراتنها مگذار وتوبهترین وارثانی پس دعای اورا اجابت نمودیم ویحیی رابدو بخشیدیم وهمسرش رابرای او اصلاح کردیم؛براستی آنها درنیکوکاری پیشتاز بودند وبابیم وامید مارا می‌خواندند ودربرابر ما خاشع بودند)

    هروقت خدا را بخوانیم وفقط به اوامید داشته باشیم به هرهدفی می‌رسیم

    ولی به‌ عجزرسیدن وتسلیم محض خدابودن مهم است وهرجا که من کامل ازخودم ودیگران دل بریدم وفهمیدم هیچ کس کاری ازدستش برنمیاد انجا بود که به رشته الهی چنگ زدم وفقط وفقط ازخدا کمک خواستم وموفق شدم وبه خواسته وهدفم رسیدم

    بارها وبارها درزندگی چه برای انتقالی ام به تهران وچه برای موقعی که زندگی ام به مرحله نادلخواه روابط رسید وبه مو رسید اما به لطف خدا عالی شد وچه برای هرسفر وکلا برای هرروز که ازخانه بیرون می‌روم وسرکار می‌روم وهرلحظه اززندگی خودم رابه خدا سپردم خدا به آسان‌ترین روش کار هایم رابه سرانجام‌ رسانده

    هرروز صبح می‌گم من تاج لطف الهی برسردارم وروی شانه های خداسوار می‌شم ومیروم سرکار وشب سپاسگزارم خداوندم که همه چیز عالی وخوب بود

    خداوندا تنها تورامیپرستم وازتو یاری ومدد می‌جویم لطف وفیض خودرا برماارزانی دار

    استاد عزیز ومریم جان نازنین سپاسگزارم درپناه خداوند مهربان سلامت وشاد وسرفراز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    مهدی فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 1747 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام بر استاد عزیزم و تمامی دوستان

    قبل از اینکه وارد این سایت بشم و این فایل ها رو کوش بدم اصلا معنی هدایت رو نمیدونستم، با اینکه قاری قرآن بودم و موذن مسجد و یه بچه مسجدی به تمام معنا

    اولین بار توی گفتگو با دوستان بود که به عمق داستان فکر کردم اونم نه اینکه متوجه بشم بلکه گفتم اینا که صحبت می کنند و میگن هدایت یعنی صبح از خواب بیدار بشی و به خداوند بگی الان چی بخورم و خداوند جوابتو بده،

    پیش خودم گفتم مگه میشه همچین چیزی مگه اصلا خداوند با کسی اینجوری حرف میزنه ـ و استاد تو جواب همون دوستمون توی کلاپ هوس گفتند که الان اینارو میگی 5 سال بعد میگی من تا الان نمیدونستم هدایت چیه و حالا متوجه شدم، یعنی منظور استاد این بود که هر چه مدارت میره بالاتر خداوند هم با توجه به مداری که در اون قرار داری باهات صحبت می کند

    بعد از اینکه عضو سایت شدم و کلی فایل رایگان گوش دادم و بعد از خریدن عزت نفس، و دوازده قدم یه کم بیشتر متوجه شدم که هدایت چی هست و توکل کردن به خداوند چجوریه

    و هر بار یادم میاد حرف های استاد رو که با توجه به مداری که توش قرار داری باهات صحبت می کند و من هر لحظه از خداوند هدایت میخوام و شده توی مسائل خیلی پیش پا افتاده خداوند هدایتم کرده و فهمیدم که چقدر زندگی لذت بخش، مثلا صبح از خواب بیدار شدم و گفته صبحانه بخور ( من عادت ندارم صبحانه بخورم) و گوش دادم دیدم رفتم بیرون و یه کار سنگین انجام دادم و گفتم ببین برای این بود گفتش صبحانه بخور،

    یا توی کارم خیلی جاها بوده که گفتم خدایا هدایتم کن که امروز کار فلانی رو برش بزنم و آماده کنم، بعد حین کار هی توی ذهنم میگم خدایا بهم بگو چیکار کنم و میبینی یه لحظه قبل از اینکه برش رو بزنم میگه مهدی اول دفتر رو نگاه کن و میبینم، بعله نزدیک بود اشتباه برش بزنم و کل کار خراب بشه همون لحظه میگم خدایا دمت گرم حال دادی،.

    و خیلی موقع ها پیش اومده غرور منو گرفته و گفتم این دو تا ورق کاری نداره برش بزنم من سابقه 20 تا ورق برش زدن رو دارم اینکه دیکه چیزی نیست و خدا شاهده انقد اذیت شدم که حد و حساب نداره و به قول استاد بهم پس گردنی زده و گفتم خدایا ببخشید تو بهم بگو من نمیدونم،

    همین امسال که کلی کار داشتم و سفارش گرفتم به لطف الله، توی سفارش هایی که مشتری یه کم می خواست زرنگ بازی در بیاره یا مثلا اخر سر بخواد یه مبلغی رو بهم نده، همون لحظه گفتم خدایا این مشتری رو تو فرستادی پس من با تو حساب و کتاب می کنم بعد خدا شاهده اون مشتری کل پولو نقد پرداخت کرده و حتی بهم انعام هم داده بدون اینکه حتی بیاد کار و نگاه کنه و از کارم ایراد الکی بگیره،…

    اما همین امسال چن تا مشتری داشتم که به ظاهر آدم حسابی بودن مثلا رئیس بانک بوده یا خیلی پولدار بوده و من پیش خودم گفتم فلانی کارو تموم کنم کل پولو میده حتی انعام هم میذاره روش و دیگه به خدا نگفتم اینو تو فرستادی، گفتم اینو خودم جذب کردم و خدا شاهده همون شخص هزار تا گرفتاری براش پیش اومده که پول منو نداده،

    اینا رو الان که می نویسم یادم میاد

    یعنی جاهای که مشتری به ظاهر خوب نبوده گفتم خدایا طرف حسابم توی و خدا برام ردیف کرده که شخص کل پولمو داده و شده بهترین مشتری من

    و جاهایی که به ظاهر طرف خوب بوده کفتم اینو خودم با فرکانس هام جذب کردم یعنی اعتبارش رو به جای اینکه بدم به الله گفتم نه اینو خودم جذب کردم و چک و لگد هاشو خوردم.

    الان که نگاه می کنم کل زندگی من جاهایی که به سادگی نتیجه گرفتم همش بخاطر تسلیم بودنم بوده و جاهایی که ضربه خوردم بخاطر غرورم بوده

    خدایا ما رو به راه راست هدایت کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    چقدر این فایل برای امروز من بود ، اومدم رد پای روزم رو در روز شمار بنویسم که دیدم این فایل جدید اومده یه حسی بهم گفت امروزت رو اینجا بنویس

    اوایل فایل رو گوش دادم

    این قسمت که استاد گفت :

    باور مخربی که ما داریم که میگیم من انقدر گناهکارم که خدا منو نبخشیده

    و گفتن که : خدا همیشه داره با ما ارتباط برقرار میکنه

    و حتی اگر آدم تو یه مسیر اشتباهی رفته باشه تو زندگیش ،باید بیاد از خدا طلب بخشش کنه و باور کنه که خدا بخشیده و خدا میخواهد که همه مارو هدایت کنه

    اول درمورد این موضوع بگم که :

    من چند روز پیش 20 فروردین ماه که اومدم تو رد پام نوشتم در مورد اینکه یه تیکه از فیلم رو دیدم که در مورد مرگ بود و فرشته مرگ ترسیدم و باقی جریاناشو نوشتم تو رد پام و یه قسمت از تجربه گری که در برنامه زندگی پس از زندگی میگفت از عذاب هایی که شده بود و میگفت

    که بعدش در سوره حج دیدم که تو آیه 20

    یُصۡهَرُ بِهِۦ مَا فِی بُطُونِهِمۡ وَٱلۡجُلُودُ

    که آنچه در شکم هاى ایشان است و پوست بدنشان به وسیلۀ آن گداخته مى شود

    یادم اومد که میگفت اینجوری عذاب شده موقعی که کما رفته بود و تجربه کرده بود و حتی خوبی هاشم دیده بود

    و من اونروز ترسیدم و گفتم نکنه خدا منو نبخشه به خاطر اعمالم و به هر حال همه خودشون از اعمال و رفتارشون خبر دارن

    و من اونروز فکر کردم و خدا جوری هدایتم کرد که :

    هدایتم کرد به سمت قرآن در صورتی که من نمیخواستم قرآن بخونم و میخواستم بیام سایت نشانه ام رو ببینم

    و حتی بهم گفت سوره شوری وقتی که رفتم تا قرآن و بردارم

    که بعد دیدم آیه غفور الرحیم بارها تکرار شده

    و بعد، دستمو بین برگه های قرآن گذاشتم و باز کردم که یهویی دیدم سوره توبه هست

    و طبق نگرانی که داشتم خدا قشنگ به من دو تا نشونه واضح داد و گفت که وقتی میای و الان سعی داری تا اعمالت رو تصحیح کنی بخشیدمت نگرانیت برای چیه؟ تو الان هر روز داری تلاش میکنی و این رو میبنه خدا پس نگران نباش و سعی کن هر روزت رو از مسیر تکاملت لذت ببری و خوب رفتار کنی و شخصیتت رو خوب و مستمر و ادامه دار تغییر بدی

    این نشونه سوره ها ،که گفت دیگه فکر این نباشی که من قبل از آگاهی اعمالم چگونه بود

    تو حالا داری صدای خدای خودت رو میشنوی ، راهنماییت میکنه

    بهت راه رو نشون میده و با هر قدم برداشتنت بیشتر کمکت میکنه ، حتی به قول استاد دل آدما رو نرم میکنه که واقعا تو این چند ماه به چشم دیدم

    و این فایل دوباره منو یاد اون روز 20 ام تا امروز انداخت که هر بار به خودم میگفتم ببین تو لایق شنیدن هدایت های خدایی که هر روز ازش میپرسی و خدا به بهترین و هزاران روش جواب رو بهت میگه

    پس مطمئن باش که الان در مسیر درستی و گذشته رو رها کن

    تو الان داری هم جبران میکنی رفتار هات رو و هر روز داری با عشق بیشتر ادامه میدی و اثراتشو میبینی که جهانت داره بهتر و بهتر میشه با توجه به قدمی که برمیداری طیبه

    این فایل دوباره مروری شد برای من که انقدر خدا مهربان و آمرزنده هست و من لایق و ارزشمندم که با خدا هم صحبت شدم و جدیدا هر روز، دارم برای همه چی ازش کمک میخوام و میگم نمیدونم تو بگو

    درسته یه وقتایی مقاومت داشتم ولی سعی میکنم چشم بگوی خوبی باشم

    حتی امروز میخواستم لباس بپوشم برم کلای ،خودم یه لباس دیگه میخواستم بردارم ولی بهم گفته میشد نه نه نه و من یه جورایی مقاومت داشتم ولی آخرش گفتم چشم

    من امروز صبح که بیدار شدم و حاضر شدم تا برم اولین جلسه کلاس رنگ روغنم رو

    خودم نمیخواستم آینه دستی هایی که رنگ کرده بودم ببرم کلاس ، میخواستم فقط یدونه شو ببرم هدیه بدم به شاگرد استادم که الان استاد شده ولی برنداشتم ، ولی یه حسی بعدش بهم گفت بر دار و ببر بفروش

    برداشتم و رفتم تو راه میگفتم خدایا تو کمکم کن من تو این مدت وقتایی که بهت ایمانم رو نشون دادم فروش خوبی داشتم ولی وقتی ترسیدم و نرفتم تا نقاشیامو بفروشم هیچ تغییری که نکردم هیچ حتی پولی هم به حسابم نیومد

    من تو راه رفتن به کلاس داشتم به تمام وقتایی که حرکت کردم فکر میکردم و به نتیجه ای رسیدم که هر وقت گفتم خدا من میرم تو بگو همه چیز رو خدا قشنگ منو راضی کرده

    طبق آیه سوره ضحی

    و لسوف یعتیک ربک فترضی

    گفتم ببین طیبه تو الان داری میری کلاس ، الان تو حسابت هیچ پولی نداری ، از اول سال هم تعهد دادی که دیگه قرض نگیری از کسی ،حتی خانواده ات که شهریه کلاس رنگ روغن و خرید رنگ و قلموهاتو خودت از فروش نقاشیات در بیاری

    پس باید امروز حرکت کنی وگرنه بدتر از این میشه

    و یاد خودم انداختم که جهان حرکت رو دوست داره و باز از خدا کمک خواستم و رفتم سر کلاس، که بعدش زودتر تموم شد استاد نقاشیم شروع به حرف زدن برای هنرجوها در مورد مدیریت زمان کرد

    گفت اگر شما درست از زمانتون استفاده نکنید و برنامه روزانه و مستمر برای تمرین طراحی و نقاشی و هر روز برای اهدافتون تلاش نکنید میاین میبینین که سال تموم شد و هیچ کاری نکردین هیچی نشدین

    با تمرین روزانه هست که یک سال بعد آخر سال استاد میشید

    گفت باید روزانه هفتگی ماهانه و سه ماهه و 6 ماهه برنامه داشته باشید تا مستمر کار نکنید پیشرفت نمیکنید

    و من که گوش میدادم میگفتم چه چیزی باید یاد بگیرم از حرفای استادم

    بعد که درمورد موضوعات مختلف حرف میزدیم بقیه سوال میپرسیدن یهویی منم سوال پرسیدم و در مورد نقاشیام گفتم و روزیو تعریف کردم که جلوی بزرگترای سربازا تو بهشت زهرا حرف زدم و خودشون ازم خرید کردن بزرگترای همون سربازایی که میگفتن الان بزرگترامون میان و جنسای نقاشیتو میبرن و هیچ کاری نمیتونی بکنی و من اونجا فقط و فقط از خدا خواستم تو دلم و خدا بود که لحظه لحظه ام رو خودش یاری کرد حتی صحبت کردن رو و استادم تحسین کرد گفت پس قدم بردار تو اونو تونستی تو مترو فروختنم میتونی فقط کافیه که بخوای و قدم بعدیتو برداری

    و بعد آینه دستیامو نشون دادم ،استادم 3 تا از آینه دستیارو برداشت و گفت هزینه این روز از کلاس رو پرداخت نکن

    خیلی خوشحال بودم و داشتم فکر میکردم که من چند وقت بود باز توقف داشتم و نمیرفتم جایی تا بفروشم نقاشیامو و خدا عملا هیچ قدمی هم برای من برنمیداشت چون من قدمی برنداشته بودم

    ولی امروز که بردم، البته یه حسی گفت ببر و گفتم خدا خودت کمکم کن ، و بعد از کلاسم رفتم مترو تجریش اولش رفتم پایین نتونستم، خجالت میکشیدم تو مترو بگم ، همون لحظه هم داشتم فایل مصاحبه با استاد قسمت 16 رو گوش میدادم ،البته چند روزه من دارم فقط به همین فایل قسمت 16 گوش میدم هر بار چیز جدید یاد میگیرم و درک میکنم که استاد میگفت بهشت را به بها دهند نه به بهانه

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    به خودم گفتم ببین طیبه تو اگر الان نری یعنی اینکه تو ایمان نداری به خدا ، الانه که باید ایمانت رو نشون بدی و بری، کافیه که بری و وایسی یه جا و آینه هارو بذاری زمین باقی با خدا

    من وقتی رفتم چیدم آینه هارو زمین ، بلند شدم عکس بگیرم از آینه هام که یادم باشه من چه قدم هایی برداشتم ،یهویی دیدم یه خانم اومد و زود یدونه آینه گرفت انقدرم خوشش اومده بود و میگفت چقدر زیبا هستن و کلی تحسین کرد پرسید کار خودمه و کلی ذوق داشت برای آینه و کارت به کارت کرد و رفت

    من از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم گفتم ببین طیبه تازه گذاشتی زمین کاراتو ،از دوربین گوشیم ساعت عکسارو نگاه کردم دیدم 14 ثانیه نشده خدا برام مشتری فرستاد

    انقدر خوشحال بودم که میگفتم طیبه ببین تو کافیه ایمانت رو نشون بدی

    دیگه سعی کن از این لحظه به بعد توقف نکنی

    بارها این برات قشنگ نشونه بوده و فروش داشتی همون لحظه اول، پس تو از این به بعد لطفا ایمانت رو بیشتر نشون بده به خدا، تا خدا هم برات مثل الان مشتری بیاره خیلی سریع

    من بعدش یک ساعت وایسادم چندین نفر قیمت پرسیدن و کارت خوان نداشتم و بعد یک ساعت یهویی یه آقایی اومد و یه آینه گرفت گفت برای دخترم میگیرم اونم هنرمنده و سیاه قلم کار میکنه و مثل شما هنرمنده و در مورد کیفیتش هم سوال کرد

    و من امروز 3 تا به استادم 390

    دو تا هم تو مترو 280

    670 جمعش

    فروختم که البته خدا برام همه کارارو کرد من هیچ کاری نکردم تنها کاری که کردم این بود که قدمم رو بردارم و ایمانمو نشون بدم و خدا باقی کارارو انجام داد

    و چقدر قشنگ برام جور کرد همه چیو

    استاد میگفت تو فایل مصاحبه 16 که اگر میخوای هدفت بزرگه بهش برسی باید بهاش رو بیشتر بپردازی

    امروز از ته دل از خدا میخوام کمکم کنه بهای بیشتر و بزرگتری برای همه چیز بدم تا تو همه جنبه ها پیشرفت کنم نسبت به هر روز قبلم

    و این باور رو دارم که خدا انقدر خوب کمکم میکنه که واقعا بی نظیره

    من صبح حتی نوشتم که تو گوگل درایوم که خدا چیکار باید بکنم تو راه رو نشونم بده و تو نوشته هام دوباره حرف زدیم باهم

    الان که دارم فکر میکنم مثل قبل نگران نبودم که چجوری پول کلاس رنگ روغنم جور میشه

    یا بخوام خود خوری کنم

    ولی به رفتار امروزم که فکر میکنم میبینم نه ،من درسته میگفتم شهریه کلاس و باید امروز به استادم بدم ولی ادامه اش میگفتم خدا میدونم مثل همیشه کمکم میکنی میدونم راه نشونم میدی و از ته دلم با توجه به اتفاقاتی که این 6 ماه افتاد و خدا هر بار بهم امید داد با هدایتا و کمک هاش دلم قرص بود که جور میشه

    آیه 82موجود باش سوره یس

    و لسوف یعتیک ربک فترضی که بهم نشونه داد اینا بزرگترین امیدی بود که خدا بهم نشونه داد

    احساس میکنم ار وقتی که آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی رو به دلم جاری کرد آیه شو از اون روز امیدم بیشتر شده تا ذهنم میاد حرف بیهوده بزنه میگم تو کاری نداشته باش خدا خوب بلده کارشو و طبق این آیه ها میدونم که راضیم میکنه

    البته اینم به خودم تکرار میکردم که طیبه قدم برداری راضیت میکنه پس قدم بردار

    و خدا چه قشنگ جورش کرد ،به دلم انداخت آینه هارو ببرم و استادم حرف بزنه سر کلاس و مابین صحبتا ،حرفش پیش بیاد و آینه هارو نشون بدم و ازم خرید کنه و این همه کار خداست

    ،وگرنه من هیچم هیچ از وقتی از استاد عباس منش یاد گرفتم که میگفتن در مقابل خدا متواضع باشید ، و از خدا خواستم کمکم کنه

    هر روز دارم ازش کمک میخوام و بی نهایت زیاد کمکم میکنه

    خیلی خیلی خوشحالم از اینکه امروز قدم برداشتم به لطف و کمک خدا

    و فردا اگر خدا بخواد میرم یکشنبه بازار که هفته پیش رفتم ولی باز نتونستم نقاشیامو رو زمین بذارم و یه صدایی بهم گفت تو اصلا نقاشیاتو گذاشتی زمین ببینی میخرن یا نه

    تو تا اینجا اومدی ولی هیچ کاری نکردی باید قدم برداری تا خدا بهت بی نهایت قدم برداره

    تمام سعیمو میکنم هر روز قدم بردارم و تعهد میدم که تلاشم رو بیشتر کنم هم برای کنترل ذهن و هم برای مهارت های نقاشی و هم برای قدم برداشتن به سمت هدایت ها و ایده هایی که خدا بهم میگه

    راستی اینو ننوشتم الان یادم اومد ، همیشه فامیلامون میگفتن آدم به نقاشی پول نمیده ولی پنج شنبه که مهمون داشتیم دو روز پیش دو تا سفارش داد همون فردی که میگفت من به نقاشی پول نمیدم

    همه اینا کار خداست که حتی فامیلامونم از اول سال بهم سفارش دادن 7 تا سفارش و خرید کردن

    الان که نوشتم خیلی حس فوق العاده ای دارم از لحظه ای که تصمیم گرفتم هدفم برای امسال تغییر شخصیتم باشه و روی رفتارام متمرکز بشم ، خدا ما بقی کارا رو خودش درست میکنه

    پول خودش میاد

    عشق خودش میاد

    سلامتی خودش میاد

    و همه چیز خودش میاد خدا بلده کی عطا کنه

    من وظیفه ام اینه که درمسیر تکاملم حرکت کنم برای تمام اهداف و خواسته هایی که نوشتم و از یه جایی به بعد به قول استاد دیگه به خواسته ها هم فکر نکنیم

    که من این روزا قشنگ این حرفشونو حس میکنم چون خیلی کمتر شده که به خواسته هام فکر کنم و یه جورایی بخوام بگم که کی رخ میده ،الان تنها کارم اینه که کنترل کنم ورودی ذهنم رو و تغییر بدم شخصیتم رو که اگر شخصیتم تغییر کنه همه چی خودشون میان به زندگیم و یهویی میبینم که همه شونو دارم

    و هر لحظه یاد خدای باحال و ماچ ماچی خودم باشم که هر لحظه حامی و هدایتگرم هست

    و در ادامه مشتری خودش میاد حتی کارامو هم با ارزش میدونن و خودشون میگن چقدر با ارزش و خوبه و تحسین میکنن

    حتی همون فردی که تو فامیلمون میگفت به نقاشی پول نمیدم اومد اتاقم رنگ روغنامو دید گفت یاد بگیر وقتی چهره کشیدی سفارش بدم چهره مو بکش با پول

    الان که یادم اومد حرفاش واقعا تعجب کردم البته تعجب نداره به قول استاد چون وقتی شروع میکنی که تغییر کنی خدا همه چیز بهت عطا میکنه

    کافیه که قدم برداری

    از خدا میخوام کمکم کنه از این لحظه به تعهدی که دادم پایبند باشم و دیگه متوقف نشم و هر بار همه این شگفتی هاش رو یادآور کنه بهم تا زودتر قدم هام رو برای حرکت بردارم

    بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیز و مریم خانم شایسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    هاشم داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1369 روز

    به نام خداوند بخشنده هدایتگرم

    عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم

    تو بیست سال کاسبی که انجام دادم همیشه با عقل منطقی خودم کارمو پیش می‌بردم و همیشه نتیجه معلوم بود هر سال مثل سال گذشتم تکرار و تکرار می‌شد بعد از پایان هرسال چک هایی که برای خرید جنس کشیده بودم و باید پاس میکردم به روال روتینی بود که هر سال تکرار میشد تا اینکه برج ده سال 1400 ایده ای به ذهنم اومد که برم جنس خرید کنم و مغازمو بعد پنج سال که بسته بود را بندازم و برای اجرای این ایده ای که به ذهنم اومد راهی بازار شدم و بالای سیصد میلیون جنس چکی و حساب دفتری خریدم و مغازمو سرو سامون دادم و را انداختم ولی ته دلم رازی نبودم از اینکه جنسارو چکی و حساب دفتری خرید کرده بودم ولی با ذهن منطقی ام خریدم چون ذهن و قلبم درگیر بودم زدم نشانه که ببینم نشانم چی میگه یه فایلی برام اومد که استاد گفتند اگه یه کاری رو هم شروع کردی ولو نتیجه هم نداد مهم نیست مهم اینه که تو حرکت کردی حالا بیا ببین کجاها اشتباه کردی جلو اون اشتباه و بگیر و ازش درس بگیر و درست کن چون من دوره های به صلح رسیدن با خود و دوره عزت نفس و گرفته بودم خیلی دوست داشتم که روی شخصیتم تمرکز کنم و تغییرش بدم و بهم الهام شد که روی تغییر شخصیتت کار کن و سعی کن که تغییر کنی عید سال 1401 من تو خواسته هام از خداوند تغییر شخصیت ام رو نوشتم و از خداوند هدایت خواستم و یادم تو دفتر شکر گزاریم جمله موسی پیامبر و نوشتم و گفتم خدایا من تسلیمم من نمی‌دونم چکار کنم الان با این همه بدهی و چک تو هدایتم کن که چکار کنم من عاجزم، رو به درگاه تو آوردم یه مدتی گذشت و همیشه من سوالم از خداوند این بود که چکار کنم از این که هست بهتر باشه تا اینکه خداوند هدایتم کرد به روز شمار من قبلاً روز شمارو دیده بودم ولی اصلا ازش نمی‌فهمیدم که چی داره میگه ولی با هدایت خداوند و اینکه کمی فرکانسم بالا رفته بود روز شمار و درک کردم و هر روز با روز شمار زندگی پیش میرفتم و به خودم میگفتم هر روز یه کمی بهتر از روز قبلم میشم و میشدم و قشنگ درک میکردم و می‌دیدم که واقعا هر روز بهتر از روز قبل میشم تا اینکه یه روز یه فایلی رو از استاد می‌دیدم در باره دوره 12 قدم حرف میزد و گفتن که بچه‌ها دوره 12 قدم و همینجوری نیایید نشانه هاشو ببنید و از خدا بخواهید اگه قرار باشه وارد بشید نشانه براتون میاد وقتی اومد وارد بشید یادمه خونم هیچ کس نبود من بودم و خدای خودم اول صبح وقتی که شکر گزاری مو نوشتم با صدای بلند از خدام خواستم که اگه من آمادگی شو دارم وارد دوره 12 قدم بشم و زدم نشانه فکر کنم گفتگو با استاد قسمت بیستم بود اگه اشتباه نکنم فایلی برام اومد که آخر کامنت این جمله رو نوشته بود برای نوشتن چکاب فرکانسی قدم اول دوره 12 ضربه بزن خلاصه با مقاومتی که داشتم من وارد دوره شدم و مسیر تغییر شخصیت ام و با دوره 12 قدم ادامه دادم و چقدر از پاشنه آشیل هایی رو پیدا کردم که فکرشم نمی کردم که این ترمز ذهنم می‌تونه باشه و تو این مسیر تعهدی به خودم دادم که به هیچ عنوان جنس چکی و حساب دفتری نیارم با این که ذهنم مقاومت شدیدی میکرد و می‌خواست که برگردم به قبلم ولی با هدایت خداوند و نشانه های که برام میومد من ایستادگی کردم و دست از پا دراز نکردم تصمیممو گرفته بودم چقدر ذهن نجوا گرم خودشو به درو دیوار میزد که من برگردم به قبلم ولی درست مثل این بود که خداوند دستمو گرفته بود و می‌گفت آروم باش تو مگه به من نسپردی پس آروم باش همینطور ادامه دادم تا اینکه بدهی ها رو میدادم و خرید نقدی هم میکردم 27 اسفند ماه برای خرید جنس بازار رفتم و گفتم خدایا تو هدایتم کن که کجا برم و هدایت شدم به شرکت یکی از دوستام و رفتم اونجا سفارش دادم دو کیسه شد اومدم برای حساب دیدم هر چی پول دارم باید پرداخت کنم به دوستم گفتم پنج تومن بزار باشه برم جنسای دیگه بخرم برات واریز میکنم دوستم گفت من فردا سه میلیارد چک دارم تو به من نقد بده برو حساب دفتری رو از دیگران بگیر یه دفعه یادم افتاد که من قرار نیست از کسی دفتری بگیرم کارت و دادم گفتم بکش اومدم بیرون گفتم خدایا من با همین دو کیسه عیدمو رد میکنم تو خودت مشتری هاشو برسون چرخی گرفتم و از بازار در اومدم ذهنم می‌گفت تو خیلی جنسارو تکراری گرفتی اگه اونا رو نمیگرفتی الان جنسای دیگه رو هم می‌گرفتی سوم عید یه لحظه به خودم اومدم و دیدم که پسر من هر چی گرفته بودم همرو فروختم رگالام خالی خالیه به دوستم زنگ زدم گفتم بازار میایی گفت پنجم یه سر میزنم گفتم بیا من جنس ندارم اونجا فهمیدم که وقتی من خودمو سپردم به خدا چه اتفاقی تو کسب و کارم رخ داد که برای اولین بار بود من تمام جنسایی که آورده بودم فروختم درست پنج برابر مبلغی که جنس خریده بودم فروخته بودم چیزی که اصلا سابقه نداشت و چقدر من به آرامش رسیدم چقدر حالم خوبه من از زمانی که خودمو سپردم به خداوند این خداس که کارای منو انجام میده من هیچ کاره ام همون جمله تاکیدی که همیشه به خدای خودم میگم که من عاجزم برای حل مسائل خودم خدایا تو کمکم کن و هدایتم کن و ابن هدایت و سپردن به خداوند و من باییییید استمرار داشته باشم تا نتایج بهتر و عالیترین بگیرم کامنتم طولانی شد

    استاد عزیزم عاشقانه دوستون دارم دوستان مهربانم بهترینها رو براتون از درگاه خداوند متعال خواهانم چون لایق بهترین‌ها هستید هر کجا که هستید در پناه الله یکتا شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: