توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 23

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1281 روز

    به نام خداوند بخشاینده ام

    سلام ب استاد عزیزم

    مثال واضحی این روزها دارم، این بت پدر روزی دهنده را کی میخوام نابود کنم؟ این توقع از بنده اش و وعده ای ک با گوش ظاهر میشنوم، خوب میفهمم شیطان اینجا میاد وسط و میگه ببین تنها راه همینه و بس، غیب کجا بود! از کجا آخه؟

    باید بتونم ب غیب ایمان بیارم، باید بتونم ب چیزی ک نمی بینم اطمینان کنم. باید ب وعده ای ک بنده هاش بهم دادن و نقش برآب شد حساب نکنم، چرا اصن فک کردم دفعات قبل آقای ایکس روزی رسوند نه خودش. هربار این آزمایش رو میشم توی بحث مالی و میبینم ک آرام تر و بی خیال تر هستم و نگرانی کمتری دارم چون میگم وظیفه من نیست، حتی اصراری نمیکنم، زوری نمیزنم، ب بنده هاش یادآوری نمیکنم،و اینها همون پیشرفت های کوچک ان، تاتی تاتی توحید را اول در ذهنم منطقی میکنم ک کارهای قبلی رو چه کسی انجام داد؟ و بعد سعی میکنم در عمل اجرا کنم.

    مهم ترین مشکلم در این برهه توقع رزق داشتن از بنده هاش بجای سپردن ب خودش و نگران نبودن عه. با اینکه با چشم دیدم ک تابحال مرا لنگ نزاشته، باید منطق های قوی ام رو یادآوری و یادآوری کنم.

    باید بهش بفهمونم پدرت سرمایه اولیه تو نشد، پدرت کرایه مغازه رو نداد، پدرت پول جنس نشد، پدرت حتی پول لباس و خوراک تو را از بچگی نشد. این آزادی زمانی و فکری ک عطایم ‌کرده ب لطف و فضلش، اینکه در این آزادی روی قوانین اش کار میکنم و خودش برام مشتری میشه، میگه تو بندگی کن بقیه اش بامن.

    ‏همه اینها خودش بود و خودش، چرا اعتبارش رو ب خودش ندادم؟ بااینکه پدر عزیزم هیچ وقت منتی نزاشته و عاشقانه مثل دستی بسیار مهربان تا جایی ک تونسته ب درخواست های من پاسخ مثبت داده.ولی با چشم دل ندیدم ک اعتبارش رو ب خدایی بدم ک همین پدر را روزی میدهد. هربار آزمایش هایی میشوم و توحیدم را دست و پاشکسته ب رخ ذهنم میکشم و بعد می بینم چه درهای زیبایی باز میشه بروم چه نعمت و برکتی عطا میکنه.

    ‏یکی از مثال های جالب دیگه برای من کوهنوردی هست. قبل از شروع کوهنوردی ب خدا میگم خدایا مثل همیشه مثل تمام دفعات قبل از جان من محافظت کن، از وسایل و اموال من محافظت کن، انرژی من بشو و جالبه هربار اعلام میکنم ب طرز جادویی تیک همه شون خورده میشه و قششنگ بهم میفهمونه ک من هستم ک ازت محافظت میکنم اگر نظر من ثانیه ای از روت برداشته بشه ممکنه پات بلغزه و بیوفتی زمین. چون کمی کله شق بازی درمیارم تو کوه و مسیرهای هیجانی رو انتخاب میکنم، بارها بهم فهمونده شاخ بازی درنیار نگو من بلدم بلدم من حرفه ای شدم، بارها گفته اعتبارش رو ب کفش کوهنوردی مناسب نده، ب یخ شکن نده ک بگی من سر نمیخورم، ب بدن و جسم قوی ات نده. قشنگ گفته منم ک ازت محافظت میکنم. یادم هست آخرین بار ک توی مسیری بودم ک هیچ کس نبود و کوهستانی بود مسیرش، خواستم مسیر برگشت رو از جای دیگه ای برم، ازش پرسیدم گفت برو پایین مسیر سرراست و مستقیم و بگیر برو، بد یه مسیرم جلوم بود ک کمی دشوار تر ولی زودتر میرسیدم، من همین مسیر جلو روم رو انتخاب کردم و با عقل منطقی ام دو دودتا چارتا کردم و جالبه حتی تو قدم دوم ک پامو گذاشتم نزدیک بود ب پشت بیوفتم ولی من ادامه دادم همون مسیرو خخخخ و اصن متوجه نشدم بابا این ی نشانه است، خلاصه رفتیم و رسیدیم ب مسیر اصلی ولی با بدبختی هههه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      زری گفته:
      مدت عضویت: 756 روز

      سلام عزیزم

      ناعمه جان

      صحبت هات اول کامنتت منو یاد حرفهای خودم با خودم انداخت و دوست داشتم برات بنویسم چون منم چندروزه همین جملاتتو برای خودم مرور میکنم

      دیروز یه کلاغی دیدم که تو منقارش یه غذایی بود و پرواز کنان میرفت

      به خودم گفتم کی به این کلاغ رزق و روزی میده به یه مورچه توی خاک به یه عنکبوت یه ماهی تو دریا

      اصلا خودت

      کی به تو روزی میده کی بهت مشتری رسوند کی تورو تا این سن رسونده و بهت درک و فهم داده

      چجوری خون توی رگهات جاری چطور بدنت خودش خود به خود به عملکردش ادامه میده حتی وقتی تو خوابی

      کی محافظتت میکنه که پشه و مورچه تو گوش و بینیت نره وقتی خوابیدی

      خدا حتی قبل از اینکه به دنیا بیای غذاتو تو سینه های مادرت فراهم کرده

      خداوند اون نیروییه که داره تمام این کارها رو انجام میده خداونده که بهت رزق و روزی میده و شکمتو سیر کرده لحظه ای گرسنه نموندی لحظه ای به حال خودت رها نشدی

      مشتری هایی که به سمتت میاد هدایت خداونده و یادت نره همون کسی که این مشتری هارو برات فرستاده پولتو میرسونه نه اون مشتری ها

      آدمها تو زندگیت تعیین کننده نیستن اونها فقط اومدن که از طرف خدا بهت خیر برسونن

      امروز یه پرنده ای دیدم که یه چیزی تو دهنش بود اولش فک کردم غذاس ولی وقتی بادقت نگاهش کردم دیدم یه تیکه چوبه و رفت بالای تیر برق و اون چوبو گزاشت روی چندتا چوب دیگه و پرواز کنان رفت

      گفتم زری ببین خدا همونجوری که این پرنده رو هدایت میکنه که دونه به دونه چوب پیدا کنه بیاره و لونه بسازه تورو هم هدایت میکنه که زندگی دلخواهتو بسازی

      پس نگران چی هستی وقتی خدایی داری که بیشتر از خودت به فکرته

      ناعمه جان امیدوارم خیر و برکت به زندگیت سرازیر باشه و پر باشی و از حس حضور خداوند

      عاشقتم

      درپناه رب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    الهه عسگری گفته:
    مدت عضویت: 965 روز

    سلام خدمت هم فرکانسی های عزیز

    امروز که فایل استاد و گوش کردم مثال هایی از زندگی خودم در ذهنم مجسم شد و خواستم اینجا بنویسم

    من دستپخت خوبی دارم و با وجود سن کمم هم در خونواده خودم و هم خونواده همسرم همه از دستپخت م تعریف میکنن و گاهی مسئولیت پخت غذا رو بمن میدن.منم گاهی خوب انجام میدادم و گاهی هم جالب نمیشد که ب بهانه ی حجم زیاد غذا برای مهمونی ، توجیه میکردم که چرا این دفعه غذام مثل موقعی ک خونه غذا میپزم نشده.به هر حال این ادامه داشت و هی ب خودم مغرور میشدم و حتی ب دیگران آموزش دستورالعمل های خودمو میدادم و ایراد می‌گرفتم از غذای بقیه (یک اعتماد بنفس کاذب) تا اینکه در یک مهمانی مهم و بزرگ در خونواده همسر من مسئولیت غذا رو قبول کردم و با اعتماد بنفس اون غذایی ک کاملا بهش مسلط بودم رو انتخاب کردم و شروع ب پخت کردم.با کلی اعتماد بنفس و تعریف و تمجید از غذای خودم در طول روز پیش دیگران ادامه دادم تا اینکه در لحظات آخر فهمیدم غذام فوق العاده شور شده جوری ک با هیچی درست نمیشه در حالی ک من کلا با ترس و لرز نمک اضافه میکنم و همیشه غذاهام کم نمکه. تعجب کردم و ترسیدم و استرس گرفتم و هزاران فکر تو کلم بود ک باید چیکار کنم آبروم میره.حتی ب جاری م شک داشتم ک از روی حسادت نمک ریخته تو غذای من. تا اینکه مشکل شوری با نوشابه با فکر جاری م حل شد و اون شب ختم ب خیر شد.اخر شب تماما داشتم فکر میکردم چرا تا اینکه یاد حرفای استاد افتادم و خدا بهم توفیق داد ک بفهمم پاشنه آشیلم کجاست .بعد اون نه مغرور میشم و نه مسیولیت غذا پختن رو قبول میکنم و اگر هم انجام دادم از اول تا اخرشو از خدا کمک می‌خوام و در جمع ها هم دیگ مغرور نمیشم و همه مهارت هام و توانایی هامو ب خدا نسبت میدم و از خودش کمک می‌خوام اینجوری خیالم راحت تره و استرس هم ندارم.بغیر از آشپزی خونه داریم بچه داریم و ورزش و توانایی های جسمانیمو ب خدا نسبت میدم و میگم کار خودته من هیچ کاره م.

    باید یاد بگیریم ک همه توانایی هامونو و دارایی هامون و داشته هامون رو از خدا بدونیم و خودمون در مقابل این دریای عظیم قدرت و ثروت هیچ بدونیم.

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1514 روز

    درود و سلام به شما استاد گرانقدر

    یکی مورد که الان خاطرم اومد

    بله از سپردن بگم

    سپردن به نیرویی که کمک من میکنه

    ی روز میخاستم از خونه برم دو تا کوچه اونورتر دنبال پسرم از مهد

    اومدم بگم خدایا به تو‌میسپارم

    یهو ذهنم کفت اخه ی کوچه میری حلو دیکه سپردن نمیخاد و رد شدم

    من عادت هوبی دارم اکثر اوقات میگم خدا یا یه امید تو و الان که دیگه بیشتر شده

    و اون روز نسپردم

    و داشتم تو کوچه میرفتم احساس کردم یکی داره پشت سرم میاد یهو برگشتم و نا خدا اگاه احاسم کفت فرار کن نمیدونم چرا

    کوچه خلوت بود و اون اقا یهو ی جوری حمله کرد نمیدونم چرا

    فکر کنم قصد دزدی ویزی داشت گوشی رو هم نبرده بودم که خلاصه زیاد ازش نگم فقط در همین حد که نسپردم

    و یا یاد کرفتم زهراااااا در هر کاری بگو سپردم

    و از اون زوز به بعد هر حرکتی میخام بکنم از خداوند همراهی میخام حتی کار کوچک

    و انقدر قشنگ اون کار راحت انجام میشه وقتی نجنگم

    هر موقع خودم میخاستم درست کنم من بلدم انگار سخت پیش میره

    به قولی نمک غذا رو هم از خدا بخاه و حتی ی سوپری

    و مسافرتی که میخاستیم برگزدیم همه گفتتند شلوغه ولی ما سپردیم همه چیزم به خدا و لنقدر خلوت و تعجبی بود 12 فروردین حاده شمال که نگو

    و ما ذوق زده از سپردن

    و وقتی میسپاری انقدر قشنگ میچینه که نگووو‌و

    همون جور که برای شما استاد نازنینم چیده

    و این ندای و هدایت با گوش دادن زیاد پر رنگتر میشه واضح صداشو میشنوی و شما استلد بهش قدرتی دادی که اینجوری براتون کار میکنم و با توکل به خدا ما هم به این درجه از رهایی و سپردن و هدایت برسیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    نسرین جعفری گفته:
    مدت عضویت: 942 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد بی نظیر که اینقدر عالی قوانین الهی را درک کردید و اینقدر عالی و قابل فهم به ما آموزش میدید و همسر گرامی شما

    از خداوند برای شما خیر فراوان در دنیا و آخرت خواهانم.

    آگاهی های شما تیکه های گمشده پازل زندگی را تکمیل میکنه

    روز های زیادی بود که با گریه از خداوند طلب کمک کردم و گفتم من نمیدونم باید چطوری زندگیم را درست کنم تو کمک کن که خدای مهربون سایت شما را در مسیر زندگیم قرار داد از خدا بسیار سپاسگزارم از این بابت ، اون روز ها که این آگاهی ها را یاد میگرفتم خیلی خوشحال بودم و همه چیز خوب بود اما بعد از مدتی شرایط تغییر کرد الان مدتی هست که من با اینکه این آگاهی را یاد گرفتم اما نمیتونم در عمل ازشون استفاده کنم و واقعا اذیت میشم و بعضی اوقات حتی برعکس این آگاهی ها عمل میکنم و بعد به خودم میگم چرا پس راه درست را یاد گرفتی اما داری اشتباه میری تا جایی پیش رفت که به خداوند گفتم تو بهم راه نشان دادی اما من نمیتوانم عمل کنم به این آگاهی ها تو کمکم کن

    احساس کردم این فایل برای من ضبط شده

    الان فهمیدم مشکل از غرور من بود که فکر کردم الان که این مطالب را یاد گرفتم خیلی برای خودم کسی هستم و قدرت را دادم دست این آگاهی ها و فکر کردم با یاد گرفتم اینا هست که میتونم زندگیم را تغییر بدم

    از همینجا عجز و ناتوانی را به درگاه خدا میبرم ازش میخوام بهم کمک کنه تا بتوانم عمل کنم به اگاهی های نابی که خودش سر راهم گذاشته خدایا شکرت

    از شما استاد خوبم بابت سری فایل های توحید عملی که پایه ی اساسی یک زندگی سعادت مندانه را میسازه واقعا ممنونم

    خدا پشت و‌پناهتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    مسعود قمری کارگر گفته:
    مدت عضویت: 2168 روز

    هوالهادی.سلام به استادگرامی. نمیدونم چطورشکرگذاری کنم بخاطر هدایت خداوندبه این فایل ارزشمند.ممنونم استادگرامی که بالحن تاثیرگذار یادآوری کردید که اگر تمام امور زندگی رابه خداوند واگذار کنیم به آسانی وراحترین روش کارها سامان می‌گیرد.زیراخداوند فرموده ازمن بخواهیدتااجابت کنم مثل این میمونه که شما به کسی ارادت داری وخیلی مشتاقی که کاری رابه شما بگوید وبا جان ودل برایش انجام بدهی حالا خالق هستی به ما می‌فرماید چی میخوای تا اجابت کنم .ازاین بهترچی می‌خواهیم.فقط از خداوند بخواهیم.سپاسگزار خداوند که دراین مسیرهستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    زهرا ایزدی گفته:
    مدت عضویت: 642 روز

    به نام ابرقدرت مهربان

    گفتم خدایا دوستت دارم گفت بیشتر از من ؟!

    سلام به استاد جانم و مریم زیبا و دوستان عزیزم

    سرکلاس که بودم خدا بهم گفت به سایت دوباره سر بزن و ببین که فایل جدید چی هست و دیدم وای خدای من توحید عملی قسمت جدید و سریع دانلودش کردم و بعد از کلاسم شروع کردم دیدن و گوش دادن به این فایل گرانبها

    استاد عزیزم خیلی سپاسگزارم از شما خیلی متشکرم که این حرف های ارزشمندی رو میگید

    من هر روز به مدت 2 ماه یا بیشتر هست که وقتی از خواب بیدار میشم اول با خدا حرف میزنم خدا رو یجوری مثل یک انسان خیلی بزرگ و نورانی میبینم که خیلی قوی و هیکلی هست و میگم خدایا من روی شونه های پهن و بزرگت می‌شینم و تو فقط منو هدایت کن تا هرلحظه ایی که امروز به من زندگی میدی، خیر و شرم رو بهم بگو که من محتاجم به هرخیری که از جانب تو به من میرسه و اینقدر زیبایی اینقدر هدایت میبینم اصن یجوری معجزه وار.

    اصلا انگار این من نیستم که داره راه می‌ره ، داره حرف میزنه همش خدا با من داره حرف میزنه نه زهرا مراقبت کن این حرفو نزن ، حتی این من نیستم که داره ورزش می‌کنه خدا میگه این حرکتو بزن بعد میبینم عه یه مربی هم همچین حرکتی رو داره یاد میده ولی خدا به من گفته بوده ، یا حتی یه موقع هایی خدا بهم میگه فلان غذا رو بپز بخور اینجوری هم بپز فلان ادویه رو بزن بعد مثلا یهو اتفاقی می‌دیدم عه یه آشپز در کانالش دقیقا همینجوری یاد میده از لحاظ ترفند پختن غذا ، حتی وقتی می‌خوام برم دانشگاه بهم میگه فلان لباسو بپوش میگم خدا هوا که بنظر خوب میخوره گرمم نشه یه موقع میگه تو بپوش و وقتی می‌پوشم و میرم بیرون تا وقتی بیام خونه میبینم عه چقدر هوا سرد شده خوب شد اینو پوشیده بودما و خیلی چیزهای دیگه

    استاد این حرف رو که ( من هرآنچه که دارم از آن خداست) رو در فایل توحید عملی 10 از شما شنیدم دیوانه شدم تازه فهمیدم ای بابا من چقدر جاهایی بوده که مغرور شده بودم به خودم و اصلا قدرت خدا رو درنظر نگرفته بودم هدایت خدا رو درنظر نگرفته بودم.

    و اون فایل چشمان کور منو باز کرد که هرچیزی که دارم همه ی اینا همش از آن خداست نه من!

    من اصلا در مقابل تو هیچم ، نقطه ایی در مقابل این عظمت و قدرت تو نیستم خدای من !

    حتی با اینکه استاد خیلی میگفتند که روی هیچ کس حساب نکنید روی خودتون هم حساب نکنید درک نمی‌کردم میگفتم خب دیگه من فقط روی بقیه حساب نکنم اوکیه ولی میفهمم که من اتفاقا روی خودم خیلی حساب میکردم ، الان میفهمم که نه اتفاقا روی خودمم حساب نکنم هم خیلیی مهمه

    استاد عزیزم در فایل رابطه ما با انرژی ایی که خدا نامیده ایم گفته بودند که در قرآن به پیامبر میگه که تو سنگ نزدی که خدا سنگ زد تو در جنگ بدر سنگ نزدی تو نجنگیدی تو شمشیر نکشیدی تو تیر ننداختی خدا این کار رو کرد

    و باز هم به من یادآوری شد که ببین زهرا تو بدون خدا هیچی نیستی هیچ قدرتی نداری ، اصلا همه چیز اونه

    یادم هست زمانی که در مدرسه بودم و داشتیم بادوستام می‌خندیم من در حال خوردن هویج بودم که یک آن اصلا نفهمیدم چی شد که یک گاز هویج که زدم به ته حلقم کشیده شد و گیر کرد جوری که هرچقدر داشتم تلاش میکردم که با سرفه کردن بیارم بیرون نمی‌تونستم حتی دوستام هم ضربه می‌زدند به پشتم ولی نمیومد در حدی که سیاه شده بودم و نمی‌تونستم نفس بکشم من اونجا گفتم دیگه مرگ رسیده ؟! یعنی دارم میمیرم واقعا ؟! و با تمام وجودم از خدا خواستم که کمکم کنه که فقط بتونم نفس بکشم و همون لحظه یکی از دوستام سریع اومد و با محکم ترین ضربه ایی که میشد زد به پشت کمرم و هویج بیرون پرید

    و باز هم برای من یادآوری شد من واقعا در مقابل خداوند هیچی نیستم و من حتی نمیتونم خودم یک هویج رو ازحلقم بیرون بیارم ، حتی خودم نیستم که بگم خودم بخوام قلبم میزنه نخوام نمیزنه بلکه این قدرت خداست حتی خودم هم نفس نمی‌کشم این قدرت خداست.

    مغرور نشی ها این ها همه از آن خداست.

    جدیدا بیشتر با خدا حرف میزنم بیشتر ازش کمک میخوام بیشتر در مقابلش فروتن و سر به زیرتر شدم بیشتر حسش میکنم و همش میگم خدایا تو مدیر برنامه های من باش بهم بگو همه کار هامو کی و چجوری انجام بدم.

    حتی مثلا برای اینکه می‌خوام برم بیرون از خونه میگم خدایا هدایتم کن و من خودمو میسپارم به تو و بگو اصلا کجا برم چی بخرم چکار کنم مثلا یک روز که درحال رفتن در پیاده رو بودم و باید از یک کوچه رد میشدم تا به اون طرف پیاده رو برسم یک قدم دیگه مونده بود تا بخوام به کوچه پامو بذارم یعنی هنوز در پیاده رو بودم که خدا گفت سریع بایست و من ایستادم و دیدم همون لحظه یک ماشین با سرعت خیلی بالا از کنارم رد شد و من فقط مات مونده بودم که اگه فقط یک قدم دیگه گذاشته بودم چی میشد !

    و با اشک و سپاسگزاری از کوچه رد شدم و به پیاده رو رسیدم و باز هم برام یادآوری شد که زهرا مغرور نشی ها هرچیزی که داری از آن خداست تو در مقابلش هیچی نیستی.

    به قول استاد جانم که میگفتند که شما باید خودتون رو لایق هم صحبتی با خدا بدونید خداوند با همه حرف میزنه و همه رو هدایت می‌کنه به قول قرآن که میگه خداوند همه رو هدایت می‌کنه چه اونایی که می‌خوان برن بهشت چه اونایی که می‌خوان برن جهنم.

    مثلاً وقتی که می‌خوام برم دانشگاه میگم خدایا سوار مترو و اتوبوس که میشم هدایتم کن کجا بشینم و برام یک صندلی خوب پیدا کن بعد مثلا افرادی کنارم هستند که یه موقع سوال میپرسند ازم یه موقع آدرسی چیزی بعد که می‌خوان برن از من خدافظی میکنند با روی خوش و آروزی سلامتی میکنند و میگن روز خوبی داشته باشی و من میگم خدایا تو داری چکار می‌کنی منو هر لحظه داری عاشق تر خودت می‌کنی

    استاد میگفتند که من و خدا با هم تقسیم کار کردیم و من عشق و حال ها رو میکنم و خدا هم کارا رو انجام میده من هم میگفتم خب پس منم خوبه تقسیم کار کنم با خدا من بندگی میکنم و خدا خدایی می‌کنه دیگه و چقدر همه چیز برام روان و آسون اتفاق می‌افتاد و من مبهوت که خدایا من نمی‌دونم چجوری ازت تشکر کنم من واقعا هیچیم در مقابل قدرت تو!

    اصلا چرا باید مغرور بشم به خودم به توانایی هام ولی باز هم انسان فراموشکاره

    یک مثال دیگه بزنم ، برای دانشگاهم یک واحد بود که به غیر پایان نامه ام یک پروژه دیگه هم باید تحویل می‌دادیم و نمره خیلی بالایی داشت ، من و هم گروهیم موضوع رو انتخاب کرده بودیم ولی چون خیلی کارهای آماری و داده ها و گراف زیاد داشت و باید برای اینکه به این داده ها برسیم خیلی زیاد سایت های خارجی رو می‌رفتیم و تمام مقاله ها رو میخوندیم ، زمان خیلی کمی هم داشتیم و هفته بعدش هم امتحانات پایانترمم شروع میشد و من کلافه و سرگردان بودم که چکار کنم و نمی‌تونستم به اون داده ها برسم که تازه بخوام ببرم در اکسل و ..

    احساسم هم خیلی خوب نبود همه چیز بهم ریخته بود

    شب قبل از خوابم با خدا حرف زدم گفتم خدایا چکار کنم ؟ هرکاری میکنم نمیشه چقدر سخته آخه دیدی که هرکاری کردم پیدا نکردمش به من نشونه بده که موضوعم رو عوض کنم یا با همین موضوع برم جلو ؟

    گفتم فقط به تو میسپارم و فقط خودت درستش کن

    اصلا مگه قرار باهم نذاشته بودیم که کارا رو تو می‌کنی من فقط لذت میبرم خب پس خودت اوکی کن برام

    فرداش که از خواب بیدار شدم حسم خیلی خوب بود شروع کردم کارام رو کردند و بقیه درسام رو جلو بردن

    که دیدم یکی از همکلاسی هام پیام داده بیا واتساپ کارت دارم رفتم دیدم که ایشون همه چیز رو همهه چیز رو برام پیدا کرده بوده تمام مقاله ها رو گشتند و داده ها رو برام پیدا کردند و خب این قسمت خیلی سختش بود و من اصلا همون لحظه فقط اشک ریختم از قدرت خدا در صورتی که من از ایشون فقط یک سوال کوچک کرده بودم و موضوعم رو هم میدونستند و گفتند که حالا برو بقیشو انجام بده که راحته ولی سوال داشتی بهم بگو که چکار کنی من با زبانم داشتم از ایشون تشکر فراوان میکردم و با قلبم داشتم با خدا عشق میکردم و سپاسگزاری میکردم که چقدر راحت و خوب کارم رو جلو بردی ، بعد برای قسمتی که باید در اکسل می‌بردم حتی بدون اینکه به خودشون بگم برای من انجام دادند با اینکه خودشون هم سرشون شلوغ بود ولی گفتند که نگران نباش برات انجام میدم

    در صورتی که بقیه هم کلاسی هام هرچقدر به ایشون گفته بودند انجام نداده بوده و فقط گفته چکار کنید و به من می‌گفتند تو چکار کردی تو چی گفتی که همشو برات انجام داده تو فقط مراحل راحتش رو رفتی

    میگفتم من چیزی نگفتم ولی در دلم میگفتم خدا ، من به خدا گفته بودم برام انجامش بده

    فقط من از سر ذوق از سر عظمت قدرت خدا اشک میریختم میگفتم خدایا تو داری چکار می‌کنی با من

    من چطور عاشقت نباشم چطور گاهی یادم می‌ره تو رو ؟! چطور گاهی اوقات قدرت رو از تو میگیرم ؟! چطور به خودم مغرور میشم آخه ؟!

    در مثالی که استاد زدید برای هوش مصنوعی من در یک کلاسی بودم که برای کار با یوتیوب بود یعنی آموزش کار با یوتیوب و کانال زدن و اینا بعد مدرسش میگفتند که شما با وجود چت جی پی تی کارتون راحته ایده های خیلی خوبی بهتون میده و اینجور چیزا بعد من برای اسم کانالم در هوش مصنوعی سرچ میزدم و کلا برای کارهای دیگه که ایده نداشتم سرچ میزدم ولی خب بازهم خیلی جالب نبودند اون ایده ها بگیر نبود به قولی یه روزی گفتم آخه چرا این ایده هایی که میگه اصلا بدردم نمیخوره ؟!

    گفتم خدایا چکار کنم بنطرت چی سرچ کنم بهتر جوابمو بده ؟!

    همون موقع خدا بهم گفت واقعا این هوش مصنوعی بهتر از من به تو ایده میده ؟! و من فقط سکوت کردم که دوباره یادم رفت خدا رو حواسم نبود که اصلا به خدا بگم !!

    از اون لحظه دیگه سمتش نرفتم برای گرفتن ایده گفتم چرا اصن از خدا نمی‌خوام بهم بگه چرا از اون نمی‌خوام اصلا خدا بهم بگه

    و ایده هایی که گفته فوق العاده بوده برای هر چیزی ها برای درسم حتی برای کارهای دیگه خیلی چیزهای دیگه

    و دیگه توجهی هم به حرف های اون مدرس نکردم که فلان دوره رو که بخرید فلان نقشه راه رو بهتون می‌دیم که پیشرفت کنید و فلان

    من میگفتم خدا نقشه ی راه منو بهم میده اون میگه چکار کنم که پیشرفت کنم اون میگه ایده ها رو به من

    و بازهم یادآوری شد به من که مغرور نشی ها

    در مقابل قدرت خدا هیچی نیستی !!

    هر چیزی که خدا بهم گفت رو من نوشتم امیدوارم نشانه ایی باشه برای خودم که دوباره حواسم باشه که به خودم مغرور نشم و در مقابل قدرتش هیچی نیستم

    خدایا شکرت

    هر آنچه که دارم از آن توست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    فاطمه و مسعود گفته:
    مدت عضویت: 1597 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم ….

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان نازنین همفرکانسی ام …

    وای از این فایل ….من نمیدونم چطور سپاسگزار خدای خودم باشم که من رو در مدار دریافت این اگاهی ها قرار داد ….و اینقدر من رو لایق میدونه و نمیدونین که چقدر کیفیت زندگی من با این اگاهی ها روز به روز داره بیشتر و بیشتر میشه ….

    خداروشکر .. خدارو بینهایت شکر … من هر لحظه محتاجم به هر اگاهی ای که از جانب خدا به من برسه ….و چقدر نیاز داشتم به شنیدن صحبت هایی از این جنس ….

    میخوام راجع هدایت هایی صحبت کنم که خدا دست منو گرفته و راه درست رو بهم نشون داده .. من یک مورد در ذهنم واضحه و قلبم بهم گفت شروع کن همون رو نوشتن و من ادامه اش رو بهت میگم …

    زمانی که میخواستم کنکور بدم خیلی خیلی درس میخوندم و تمام هدفم این شده بود که روانشناسی تهران بیارم … کنکور دادم و رتبم شد 1700 …رقم خوبی بود اما به جای روانشناسی تهران ،روانشناسی دانشگاه ازاد شهر خودمون یعنی اصفهان دانشگاه ازاد نجف اباد رو اوردم …با کلی گریه بالاخره رفتم …من ورودی 98 بودم .. اواخر سال 98 پندمیک شروع شد و منی که کلاسام انلاین شده بود تصمیم گرفتم یه کاری انجام بدم …بین شرکت کردن توی دوره نوبل استاد ازمندیان(من اون موقع هنوز استاد رو نمیشناختم اما ازمندیان رو میشناختم)و شرکت کردن توی کلاس شنیون و یاد گیری این مهارت موندم …خلاصه مامان من که خیلی خانم مذهبی ای هست بهم گفت بیا استخاره کنیم برا هر دوشون و خلاصه دوره ی ازمندیان بد اومد و شنیون خوب اومد .. ما رفتیم برای ثبت نام و همونجا خدا خودش جور کرد که هم میکاپ رو برم و هم شنیون رو..(در واقع علاقه ی من میکاپ بود اما بخاطر هزینه های بالای متریال تصمیم گرفته بودم که برم شنیون که کم هینه ست …و بعد از اون کلاس متوجه شدم که من واقعا عاشق میکاپم و تصمیم گرفتم ادامش و به صورت جدی درش فعالیت کنم …الان حدودا 4سال از اون سال میگذره و بعد از اون اتفاق کلا مسیر زندگی من تغییر کرد …توی حوزه ی میکاپ خیلی حرفه ایی تر شدم .. با استاد اشنا شدم و کلیییی زندگیم تغییر کرد و اصلا مسیر زندگی من رو تغییر داد …دانشگاهم خداروشکر راه نزدیک بود و من راحت بودم برای اینکه بتونم به کارمم برسم و در سال 3دانشگاه با یک مرد رویایی ازدواج کردم که توی چندین تا از کامنت بارها تعریف کردم واستون که چقدر همسرم فوق العادست و همینطور خانوادش…یا مثلا یه مثال دیگه که یادم اومد اشنایی من و همسرم بود که مادر یکی از دوستان که در یک انجمن ادبی هست ،به من گفت برم و برای یکبار مجری لایو ادبی در اون انجمن بشم من نمیدونستم چیکار کنم قبول کنم یا نه ..شرایط به شکلی پیش رفت که من قبول کردم و همسرم اونجا منو دید و عاشقم شد ….یه مثال دیگه اینکه من دنبال کسی میگشتم که بتونه از ترکیه واسم یه مقدار لوازم میکاپ بفرسته و هیچ کسیو در نظر نداشتم که خدا خواهر یکی از همکارامو جلوی پام گذاشت و محصولات رو واسم فرستاد …راستش ،من میفهمم که خدا هر لحظه داره منو هدایت میکنه … هر لحظه ….

    انشالله خدا کمکم کنه بتونم در مقابلش خاشع باشم و الهاماتش رو دریافت کنم ….

    من عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    باران و ایوب گفته:
    مدت عضویت: 1612 روز

    سلام من همسر اقای ایوبم

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم جان وهمه دوستای عزیزم

    من 8ماهه اومدم تو سایت بیشتر فایل های رایگانه گوش دادم ونتیجه گرفتم دوره دوازده قدم وبا همسرم خریداری کردیم بی نهایتم نتیجه گرفتیم خودمم چند ساله با این قانون آشنام ولی خداوشکر از وقتی با این سایت و استاد عزیز اشنا شدم آگاهی هام بیشتر شد باورهای توحیدیم خیلی قوی تر شد من همه فایل های توحید عملی و گوش دادم چندین بارم گوش دادم خدا میدونه چقد اشک ریختم چقد ایمانم قوی تر شد چند روزی بود تضاد عجیبی برمیخوردم انرژیم منفی شده بود نمیدنستمم دلیل چیه صبح بیدار شدم گفتم خدایا من نمیدونم دلیل این همه انرژی منفیم چیه خودت هدایتم کن صبح بیدارشدم شکرگزاری کردم از خدا کمک خواستم یهو گفتم بذار برم سایت چند تا کامنت بخونم یهو چشم خورد این فایل جدید استاد خدا میدونه چقد ذوق کردم از اولش تا آخرش گریه کردم جواب سوالمو گرفتم من دقیقا چند روز پیش دچار غرور شدم گفتم من اینو میدونم مشکل ندارم تا امروز که این فایلو دیدم به الله یکتا نمیدونستم دلیل این انرژی منفیم چیه این تضاد واییی خدا عزیزم ممنونم ازت منو هدایت کردی به این فایل وخداوشکر برا وجود استاد عزیزم اینو براتون کامنت گذاشتم که هیچوقت دچار غرور نشین

    من اولین بارمه کامنت میذارم چقد حالم خوبه چقد فول انرژیم خدایا شکرت انشالله از این به بعد بیشتر کامنت میذارم واز خودم رد پا میذارم

    خدا نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    زینب رستگارمقدم گفته:
    مدت عضویت: 651 روز

    سلام سلام ، یه سلام خاشع و پرلبخند به شمایی که این دیدگاه رو مطالعه میکنید!

    راستش امروز داشتم توجه به اخباری میکردم که در جامعه موجی ایجاد کرده بود و داشتم از صمیم قلبم لغزش به سمت نازیبایی ها پیدا میکردم اما خدای بزرگ من رو هدایت کرد به سمت سایت استاد و این فایل…

    چقدرررر این فایل زد به هدف!!

    خدایا شکرت به خاطر این هدایت زیبا و دقیق به جای توجه به نازیبایی ها و اخبار ناخوشایند…

    امیدوارم صلح، دوستی، عشق ، هدایت های عالی، زیبایی ها، آگاهی و علم سراسر جهان رو پر کنه و مردم خداوند رو بیشتر در زندگیشون حس کنن.

    استاد عزیز ممنونم ازتون…

    دوستان عزیزم سعادتمند و عاقبت بخیر باشین و با حال عالی زندگی کنید️.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    مهرسا گفته:
    مدت عضویت: 1803 روز

    سلام استاد عزیز

    استاد آموزش چگونه زندگی کردن و از مسیر درست خارج نشدن

    استاد توحیدی من

    این فایل رو در روزی گوش کردم که احساس کردم دقیقا خدا داره با من حرف میزنه

    برای کاری که به شکل اینترنتی شروع کردم دو روز پیش به دنبال روشهای ساده انجام کارها بودم که هدایت شدم به کارهای آسونی که با هوش مصنوعی جدیدا انجام میشه و یکی از آنها هم چت جی پی تی بود وقتی وارد سایتش شدم عاشق کار و تولید محتوا با اون شدم و بعد کم کم سوالاتی که در ذهنم بود رو سوال کردم جواب‌هایی که گرفتم من رو شگفت زده کرد که چقدر قشنگ میشه کارها رو آسون کرد همون شب خوابیدم و صبح زود خدا با من صحبت کرد و گفت تو با جسارت و هدایت من باید حرکت کنی اگر این دو عامل را در خودت همیشه تقویت کنی به تمام خواسته‌هات خواهی رسید ولی ذهنم هنوز درگیر جواب‌هایی بود که از طریق چت جی بی تی دریافت کرده بودم و مدام به دنیای تکنولوژی و استفاده از اون‌ها برای روان کردن کارها فکر می‌کردم و از هدایت خداوند فاصله گرفته بودم که این ویس شما رو تو سایت روی صفحه خانه دیدم وقتی گوش کردم احساس کردم که دقیقا خدا داره با من حرف می‌زنه و یاد الهاماتی افتادم که به من کرده بود که تو با جسارت خودت و هدایت من کارهات رو پیش ببر

    برام خیلی خیلی جالب بود و واقعاً وقتی شما درباره چت جی پی تی صحبت می‌کردید شگفت زده گفتم خدایا عاشقتم

    چرا من قرارمون رو فراموش کرده بودم

    چشم خدا جونم چشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: