توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 34

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    روح اله عبداللهی گفته:
    مدت عضویت: 3976 روز

    سلام استاد عزیزم و سلام خانم شایسته گرامی و دوستان عزیزم در این سایت. استاد در این فایل در مورد بروز خطا هنگام استفاده نکردن از هدایت الهی صحبت کردند و اینکه اگر روی تجربیات و توانایی‌هایمان حساب کنیم احتمال خطا بالا می‌رود. من قبل از اینکه با استاد عباس منش آشنا شوم خصوصاً در اوایل کار طراحی بعضی مواقع همان ابتدا یک ایده خوب به ذهنم می‌رسید و همان یک ایده را پیاده می‌کردم و کار خیلی خوب می‌شد. بعضی مواقع هم همان ابتدا یک ایده به ذهنم می‌رسید یا روزها روی آن موضوع کار می‌کردم و ایده‌های مختلف را امتحان می‌کردم و در نهایت ایده‌ای که به ذهنم می‌رسید خوب نمی‌شد. آن زمان دلیل این اتفاق را درک نمی‌کردم و این را اتفاقی تصور می‌کردم. اما بعد از آشنایی با استاد و درک موضوع ایده‌های الهامی و تفاوت آن با ایده‌هایی که ذهنمان می‌سازد فهمیدم مواقعی که ایده‌های خوبی به ذهنم می‌رسد مواقعی است که با خودم در هماهنگی هستم. آن مواقع تسلیم هدایت خدا شده‌ام و به همین خاطر کار خیلی راحت و روان جلو می‌رود‌‌. ایده‌ها پشت سر هم به ذهنم می‌رسد و من هم روی کار پیاده می‌کنم. اما زمانی که با خودم در هماهنگی نیستم ایده مناسبی به ذهنم نمی‌رسد و کار خوب در نمی‌آید. حتی با وجود اینکه روزها روی آن موضوع کار می‌کنم‌‌. وقتی ذهن من به خاطر ورودی‌های نامناسب یا افکار اشتباه آشفته است می‌دانم که ایده خوبی به ذهنم نخواهد رسید‌‌. حتی می‌دانم اگر آشپزی کنم چیزی که درست می‌کنم یا بدمزه می‌شود یا یک اشتباه عجیب در حین آشپزی انجام می‌دهم. اگر بروم خرید کنم یک خرید اشتباه انجام می‌دهم‌. مهم هم نیست که چقدر تاکنون مهارت آشپزی کسب کرده‌ام یا چقدر تجربه یا دانش خرید دارم. مهم این است که آیا ذهنم آرام است یا نه. چون وقتی ذهنم آرام است هدایت خداوند می‌آید و خود به خود کار درست جلو می‌رود.

    الان وقتی می‌خواهم طراحی کنم نمی‌نشینم راه حل‌های مختلف را امتحان کنم بلکه تلاش می‌کنم به آرامش ذهن برسم‌. چون می‌دانم هدایت از آن موقع به بعد شروع می‌شود و تا وقتی هدایت نیست ایده مناسبی هم در کار نیست‌. کار را روزها عقب می‌اندازم تا زمان مناسب برای طراحی از راه برسد‌. نشانه‌های زمان مناسب برای کار برای من داشتن شور و شوق انجام کار، لذت بردن از انجام کار، هدایت شدن به سمت راه حل‌های سریع و ساده به قول استاد روی غلطک افتادن کار و روان جلو رفتن و سریع انجام شدن کار، آرامش ذهن و احساس خوب هستند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  2. -
    علی شهناز گفته:
    مدت عضویت: 1154 روز

    بنام الله وهاب و رزاق

    سلام به دو تا فرشته های الله روی زمین

    سلام به هر بنده خدایی که این کامنتو میخونه

    الله اکبر الله واکبر

    استاد من چند روزی هست با هدایت خدا و توصیه شما دارم روی دوره احساس لیاقت کار میکنم تا ظرف وجودمو بزرگتر کنم چند روزی بود تو صفحه کامنت های دوره بودم و میخوندم امروز بعد از ظهر وسط کامنت یکی از بچه های دوره بودم انگار واضح یه کسی تو قلبم گفت الان باید یکی از فایل های توحیدی استاد رو گوش بدی و من چون وسط کامنت بودم گفتم باشه ولی این کامنت تموم بشه بعد (اینم بگم چون از اول سال یکی از تعهداتم اینه که خدایا من رو خودم کار میکنم و تسلیم تو میشم و به الهامات رونیم بلافاصله عمل میکنم) جالبه همون لحظه قلبم گفت پس تعهدت چی میشه؟ بلافاصله بهم برخورد و سریع گفتم چشم ایده اولم این بود بیام تو سایت روی گزینه نشانه من بزنم شاید اونجا خدا یه فایل توحیدی میخواد بهم نشون بده اومدم تو سایت عنوان توحید عملی قسمت 11 رو دیدم اشک تو چشام جمع شد هنگ کردم اره استاد به قول شما خدا هر لحظه داره مارو هدایت میکنه ماییم که باید گیرنده خوبی باشیم عجب فایلی بود و چقدر درونم نیاز داشت به این فایل

    استاد در تمرین این جلسه که الحق یه دوره ای هستش باید بگم

    خدارو شکر از وقتی با شما آشنا شدم خیلی بهتر شدم استاد من مباحث توحیدی رو در عمل های شما یاد گرفتم من توحید رو تو رفتار و عمل شما یاد گرفتم سر بزنگاهها چیزی که باعث شده توحیدی عمل کنم رفتارها و اعمال شماست استاد من از وقتی با شما آشنا شدم از اول کشش درونیم به مباحث توحیدی شما بود اولا خیلی تو این مباحث سایتو زیرو رو کردم خیلی از خدای خودم سوال میکردم تا این که یه شب ساعت 3 نصف شب خواب دیدم یه انرژی از سمت سقف باهام صحبت میکنه خیلی ترسیده بودم اون صدا که به نظرم صدای خدا بود بهم گفت میبینی الان ساعت 3 نصف شبه و همه موجودات تو خواب و استراحت هستن؟ منم با ترس گفتم بله اون صدا گفت ولی من همیشه بیدارم و کنترل همه چی با منه

    اون شب از خواب بیدار شدم یه ترس ناشی از ابهت زیاد منو گرفته بود از اون به بعد هرچی از شما یاد گرفتم این جمله رو ترجمه کرده: وقتی همه خوابن من بیدارم برداشتم اینه که همون توحید بوده

    از اون روز تصمیم گرفتم گفتم خدایا من میخوام انسان توحیدی باشم پس خودت بهم کمک کن و خداروشکر توسط شما خدا هدایتم کرده

    استاد بعد اون خواب من میخواستم خونه بخرم گفتم علی برا تمرین توحید بسم الله بعد به خدا گفتم خدایا من هیچی نمیدونم تو برام خونه بخر به خدا قسم خود خدا یه ایده های فرستاد یه ادمهایی رو فرستاد و یه جایی خونه خریدم با بهترین قیمت و بهترین منظره یعنی الان که توش زندگی میکنم میگم خدایا مگه میشه انقدر زدی تو خال درون منو و خواسته های منو دقیق و بی کم و کاست برام اجر کردی این یه تجربم بود از ایمان به خدا و اجازه دادن به هدایت خدا که در یک کلام نتیجش رضایت محض بود برام

    دومی اینه که من و خانمم 8 ماه پیش خواستیم بچه دار بشیم من خانمم یه مشکلاتی داشت که راحت نبود یعنی من اون لحظه یادمه به خدا گفتم خدایا من تورو دارم من بچه میخوام تو هدایتم کن خدا شاهده بعد دو هفته خانمم باردار شد همون موقع گفتم خدایا این بچه مال خودته میخوای پسر باشه یا دختر تا ابد مسئولتشبا تو هست هر کاری بگی میکنم بعدش معلوم شد پسره بچمون خداشاهده الان که خانمم 8 ماههشه بدون کوچکترین سختی همه چی راحت پیش رفته و جالبه گفتم خدایا اسمشو بهم بگو به خانمم که اصلا تو این فضا ها نبود خواب دیده بود اسمشو حنیف بزارید و خانمم صب بیدار شد بهم گفتم خواب دیدم اسمشو حنیف میزاریم شوکه شدم چون افتخار کردم به اسمی که خدا انتخاب کرده بود

    تجربه خیلی دارم در مورد اعتماد به خدا و دیدم چه معجزاتی شده ولی از شما و حضرت ابراهیم یاد گرفتم حتی ایمان هم تکاملیه از چیزهای کوچیک شروع کردم ایشالا کم کم ایمانمو قوی تر میکنم

    در مورد مثال دوم تا دلتون بخواد رو خودم یا بقیه حساب کردم و نتایجشم دیدم مثلا یه موقعی قبلارو شهردار منتطقه 11 تهران برا استخدام حساب کردم لحظه اخر رفت همه چی رو هوا یا قبلا تو کنکور رو دانسته های خودم حساب کردم برعکس شما بدترین رتبه رو اوردم

    ولی خداروشکر با فایلهای شما تو مسیر هستم

    از خداوند عاجزانه تقاضای کمک و یاری دارم

    خدایا من بدون تو پشه هم نیستم

    خدایا من بدون کمک تو بلد نیستم نفس بکشم

    خدایا هرچه دارم و هر کار خوبی انجام دادم ایده های تو بوده

    خدایا هزاران بار میگم من بدون تو عددی نیستم

    استاد عزیزم پیام توحیدتو گرفتم ممنونم ازت که تو مسیر توحید عمل میکنی تا من الگو قرارت بدم

    از خدای تو و دست مهربونش شما سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  3. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1381 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته زیبا

    این دومین کامنتیه که از نتایج باورهای توحیدی در این روزهام برای این فایل میذارم

    امروز صبح دوباره داشتم این فایلو نگاه میکردم

    همونطور ک استاد داشتن از توحیدو خشوع و ناتوانیه منه ندا در برابر الله میگفتن،میگفتم اره همینه

    من همین جور دارم نتیجه میگیرم …همینه!

    با توجه به کامنتای قبلم ک توضیح دادم،من 6ماه پیش،در شروع کارم وقتی با خشوع کامل بخدا گفتم من هیچ پولی ندارم،اما میخوام باشگاه بزنم چون تو برام نشونه هاتو فرستادی ک از کار برای مردم بزنم بیرون

    من به الهامت عمل کردم و حالا هیچی نمیدونم

    خودت پولشو جور کنم

    با کمال عزت نفسی که برای خودم و ارزشهام قائل بودم از هیچ کس پول نخواستم

    اما دستان خدا،به اصرار خودشون برام پول فرستادن،مثل برادرم و پدرم

    اما من صادقانه گفتم من از شما پول نمیخوام و حالا ک پول میدین برگشتتو نمیدونم کی باشه

    همون موقع ازشون شنیدم ما لازم نداریم این پولو!

    هرموقع دوس داشتی برگردون

    روزها گذشت..

    من یادم رفته بود که این پولارو کی و از کجا فرستاده بود و حالا منم منما،دنبال راه حل برای برگشت پولها و گسترش پولها بود

    هی میگفتم خب حالا چیکار کنم ک بتونم راحت و زود پولاشونو بدم؟همشم میگفتم خدا تو بهم بگو ولی معلوم بود قلبی نبود و داشتم از ذهنه خودم راهای کوچیکو پوچ خودم تبعیت میکردم

    تا اینک این روزها،عجیب خاشع شدم

    عجیب به هیچ و همه چیز بودنم برگشتم

    به خلقو خالق بودنم

    به ارتباطم به اون اصل…

    خب بعد از فایل..

    شروع کردم به نوشتن ستاره قطبیا..

    نوشتم که:

    دیروز،پریروز..

    ورودی مالیم شدی به واسطه ی همون من نمیدونم ها

    پارتیو رشوه شدی و بدونی ریالی،ماشینمو سند زدی..

    امروز ،مثل همون روزای اول ک خودت پول فرستادی،برای برپایی باشگاه،بازم بهم الهام کن

    من دربست در اختیارت و‌گوش به فرمانتم

    راحت باهام حرف بزن

    من بفهمم

    دفترو بستم…

    یهو ی صدایی توی وجودم،یه حسی،یه روشنایی ..

    گفت برو هرچی پول داری بیار باهم بشماریم

    اوردم

    گفت زنگ بزن داداشت،ش حساب بگیر و بگو اینقدر دارم و مابقیشو به زودی میزنم

    زنگ زدم

    گفتم داداش،من میخوام ی مبلغی ناچیز برات بزنم

    خودت گفتی هرموقع اک بودی،الان حس میکنم باید این عددو بزنم

    گفت خب دیگ چه خبر؟

    گفتم اروم میشم اینجوری،ش حساب بگو

    بهم گفت ابجی پول نمیخوام ازت

    گفتم مسخره بازی در نیار،ش حساب بده

    گفت:دیوونه مگه من از تو پول میخوام؟؟؟

    من همون جا با بغضی ک شکست،چون داشتم نگاه و چشمای اون خدارو میدیدم که با غرور ازینک بچش چه نتیجه ای ساخته ،ازینک حرفشو گوش داده بودمو اون شوق داشت،،

    پرسیدم یعنی داداش تو‌میگی من دیگ نباید بهت پول بدم؟

    اونم با خنده و انرژیه زیاد که ادای بغض منو در میورد گفت ،معلومه نه!!!!

    گوشیو قطع کردم گفتم خدایا،50 میلیون پول کمی نبود،که اینجوری در لحظه بمن بخشیدی

    گریه گریه…

    در لحظه داره باهام حرف میزنه

    من دارم باهاش زندگی میکنم و از خودش میخوام هر لحظه هرجا،دچار غرور شدم به قول استاد ششقققققق بزنه پسه سرم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  4. -
    راحله عنایت کجابادی گفته:
    مدت عضویت: 957 روز

    بنام الله هدایتگر خودم با سلام خدمت استاد بی‌نظیر وتوحیدی عزیزم میخواستم در مورد هدایت عالی امروزم بنویسم امروز از اول صبح به خداوند توکل کردم کارها به طرز جادویی عالی پیش میره الان حدود دو سه ماه بود با مدرسه رفتن وبیدار کردن دخترم به مسئله خورده بودم واقعا عاجز شده بود کلا زندگیم به هم خورده بود وهر راهی که بلد بودم رفته بودم در صورت ی که خداوند هزاران بار به من گفته بود تسلیم شو ولی آنقدر ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود نمی توانستم تسلیم شوم کلا از استرس شبها نمی خوابیدم تا اینکه دو روز پیش با فایل عزت نفس که گوش کردم گفتم من دیگه دارم خودم از بین میرم هر چی میخواد بشه بشه وبه خدا گفتم اگه تصمیمم درسته باید امشب بخوابم چنان خواب راحتی داشتم که نگو بعد از خودش نشانه خواستم نشانه این بود که با عشق رفتار کن من با عشق وبدون ترس دخترم را صدا کردم معجزه وار خودش آمدو ‌کارهاشو انجام داد وانگار غم دنیا رو ازم گرفتن وازصبح دارم شکرگزاری میکنم وبه این باور رسیدم که خداوند هست که مرا وخانواده ام رانجات داد ومیخوام بگم خداجونم حالا بگو چه جوری برات جبران کنم در پناه الله یگانه شاد ودر آرامش باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    ملیحه التفاتی گفته:
    مدت عضویت: 728 روز

    سلام خدمت استاد عزیز ومریم عزیزودوستان هم فرکانسی. خدایا هزاران بار شکر بخاطر این فایل الهی .باخدا بودن تمام چیزی هست که لازمش دارم .وقتی با خدام همه چیز رنگ وبویی دیگه داره .همه زندگی پر از آرمش ولذته .هر خیری که توی زندگیم دریافت کردم از خودش بوده وهر موقع که خواستم خودم انجامش بدم گند زدم .من با این فایل اینو بیشتر درک کردم که پذیرفتن مسئولیت زندگیم یهنی با خدا بودن در هر لحظه .وقتی با تمام وجود مسئولیت زندگیت رو قبول میکنی یعنی خدا همراهیت میکنه یعنی هیچ کاری رو بدون اجازه خدا انجام نمیدی چون میدونی اگه خودت کاری رو بکنی گند میزنی .پس با خدا باش وپادشاهی کن .من هر جای زندگیم که خواستم خودم انجامش بدم ومغرور شدم افتضاح شده .خدایا من در مقابلت تسلیمم واداره زندگیمو به دستان پرقدرتی می‌سپارم. هر آنچه از تو برسد خیر وبرکت هست و من سخت فقیر ومحتاجم به هر چیزی که از جانب تو برسد .استاد بی نهایت از خدا سپاسگذارم که شما رو با دستان پر قدرتش بهم معرفی کرد وزندگیمو سر شار از نور الهی کرد .در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1889 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    توحید و توحید و توحید من عاشق توحیدم

    من هرچه دارم از خدایم است در زمان هایی که از خداوند درخواست کردم و دریافت کردم و فراموش کردم که صاحب تمام آن آرامش و داشته هایم پروردگارم است.

    من از خداوند رشد عزت نفسم را و سلامتی را خواستم و به دستش آوردم اما من فراموش کردم که منبع این آرامش و اطمینان از کجا بوده من سقوط کردم از همان جایی که با دانستن سیستم قانون به این درک رسیدم که هیچ بدی از جایی به من نمی تواند برسد اما اعتبار آن را به دانستن خودم از قانون میدانستم . اگر کسی از اطرافیان می گفت که من فلان مساله ذهنی و جسمی رو دارم در ذهنم می گفتم که این که کاری نداره ذهنت رو متمرکز کن تا بتونی طبق قانون از مریضی و ذهن ناآرام رها شوی .

    من دور شدم از منبع اصلی و فراموش کردم صاحب این قانون و جهان من سقوط کردم از همان عزت نفسی که ساختم از همان سلامتی که ساخته بودم و امروز این فایل برای من یادآوری کرد که به هرنقطه از زندگی که رسیده باشد فرقی نمی کند گنج قارون هم اگر داشته باشی اگر به تمام علم اقتصاد و کسب و کار هم آشنایی داشته باشی هرزمان که به خودت مغرور شدی و اعتبار آن را به خودت دادی همان جا به خودت ضربه می زنی و سقوط می کنی.

    من اعتراف می کنم :

    محتاجم به پروردگارم برای سلامتی و انرژی روزانه ام

    محتاجم به ربم برای عزت نفس ام و احساس خوبی که نسبت به خودم و دیگران دارم

    محتاجم به خداوندم برای زندگی در این جهان و خودسازی و تمام پیشرفت هام

    محتاجم به خالق گل برای دریافت تمام خصوصیات و ویژگی های خودش برای اینکه من می خواهم شبیه پروردگارم باشم و خصوصیات پروردگارم را داشته باشم

    محتاجم به خالق جهان برای اینکه او صاحب و اختیار این جهان و من و هرچیزی که وجود دارد است

    محتاجم به هرنفسی که می آید و برمی گردد

    محتاجم به پروردگارم برای محافظت از من و فرزندم و خانواده ام و هرآنچه که به من داده شده است

    محتاجم برای زمان هایی که ادعا کردم که من احساس حسادت به کسی ندارم و توانستم این احساس منفی رو کنترل کنم و غافل شدم از منبع این انرژی و سقوط کردم

    محتاجم به خداوندی که از او خیلی چیزها رو هم زمان می خواستم و وقتی که به دستش آوردم رفتم سراغ مسئله بعدی و انقدر حریص شدم که در پس همه اون خواسته هام منبع رو فراموش کردم و تمام داشته هایم از احساس خوب و شادی انرژی و امیدم را از دست دادم .

    خدایا هدایتم کن هر زمانی که تورا نمی خوانم بگذار به حساب ذهن ویرانگرم بدان که محتاجم و فقیرم به درگاهت دستانم را همیشه بگیر و مرا در مسیر خودسازی و خداشناسی هدایتم کن

    سپاس استاد عزیز دوستت دارم

    سپاس خانم شایسته عزیز برای موزیک لبیک آخر فایل بینظیر بود کل این کامنت رو که نوشتم فقط همین لبیک رو گوش کردم.

    به خدا اگر در این مسیر هستیم به عشق خود و خدامون و ملاقات با پروردگارمون هستیم. باشد که در مسیر رشد و در مسیر پیشرفت و انسانیت از این دنیا به دیدن پرورگارمون کوچ کنیم . تا پیش خود و رب سرافراز باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  7. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 977 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    موضوع توحید در عمل

    اخیرا رفتیم سفر و سفری رویایی بود هر چی میخاستم توش بود کلی ارزوهام توش براورده شد به راحتی پول داشتم و احساسم خوب بود واقعا لدت میبردم احساس میکردم رب پشتمه و همه چی رویایی پیش میرفت و نسبت مسافرتم با بقیه قشنگ رویایی طوری که اصلن فکرشو نمیکردم انقد لدت بخش باشه همه چی اوکی باشه

    و بقیه احساس میکردم شوهراشون مثل کوه دنبالشون بودند من احساس میکردم رب پشتو پناهمون هست و اونجا میرفتیم رستوران و خرجی و خریدی چیزی بود واقعا هیجان داشتم و ارام بودم واقعا لدت میبردم با اینکه من ظاهرش یهجوریه اقایی بی پوله و هی سسگار میکشید ولی باطنش واقعا من سپاسگزار بودم از ربب که سفری که این همه توش لدت و راحتی خنده و ارزشمندی هست سپاسگزار بودم و هر چیزی میخاستم بخرم میگفتم چی بخرم فرمانروای دانا ی من میگفت فلان اسپره فلان کرم فلان لباس کلی هم با عزت و راحت خرید کردیم تازه این همه خرید یکمش فقط خرج شد و همواره احساس فراوانی لطف ربمو بهم یاد اوری میکردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  8. -
    سعید گنجی گفته:
    مدت عضویت: 1804 روز

    به نام خدای بزرگ

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته و همه ی بچه های این خانواده

    من همیشه گفتم فایل های توحیدی جنس آرامش خاصی دارن و قلب هارو آروم میکنه ، هربار که نگاه کردم قلبم آرومتر شده و بیشتر خدارو نزدیک خودم حس کردم .

    استاد عزیزم نوشته بالای تابلو پشت سرتون همیشه روی دفترهام مینویسم . ما به خدا اعتماد داریم

    همونطوری که خیلی عالی توضیح میدادین همه ما توی تجربه های اول زندگیمون که بخوایم جای جدیدی یا تجربه ی جدیدی تجربه کنیم وقتی این ترس کمی اومده سریع گفتیم خدایا خودت کمک کن و خودمونو سپردیم بهش و خودمونو با ایمان به خدا بیمه کردیم و وقتی دیگه توی این اتفاقات باتجربه شدیم امتیازشو دادیم به خودمون و جوری با غرور بودیم که یادمون میره همین ما تو اوایل متوکل بودیم و خودمونو سپرده بودیم به خدا .

    توی توحید عملی 9 یه مثال قشنگی زدین گفتین وقتی میایی جای پارک پیدا کنی میبینی همه جا پر شده بعد میگی خدایا یدونه جای پارک پیدا کن برام تا ماشینو پارک کنم ، همون لحظه یه ماشین از یه پارک درمیاد بعد میگی خدایا نمیخواد نمیخواد پیدا کنی ، خودم پیدا کردم . اعتبارشو سریع میدیم به خودمون به همین راحتی .

    توی زندگیم واقعیت روزهایی بوده که خدارو صدا زدم یادمه با شما هم زمانی اشنا شدم که توی اتفاقی گیر کردم که دیگه تسلیم شدم به توانایی های خودم . یادمه با این سایت به شکل معجزه اسایی اشنا شدم ، خدا اتفاقاتی رقم زد بیشتر اونو بشناسم بیشتر توکل کنم و توی اون مشکل جوری اتفاقات به نفع من رقم خورد و هدایت شدم به کارهایی یا ادم هایی به سمتم هدایت شدن که مشکلات به کلی رفع شد . بعد ها که حس مغرور بودن و یه جور اینکه توانایی من بالاست توی این زمینه اومد که زجرها استرس ها منو گرفتن ، الان میفهمم اون اتفاقاتی سختی که توکل کردم از خدا کمک خواستم چجوری خیلی راحت حل میشد و بعدها که به خودم بیشتر تکیه کردم چجوری زجر کشیدم .

    درسته استاد انسان ها سریع خدارو از یادشون میبرن ما باید هربار اگاهانه خودمونو به یاد بیاریم که لحظه های اول چطوری خودمونو با توکل کردن میسپاریم به خدا و باید هربار در هر اتفاقی حتی اگه بلدیم حتی اگه حالیمونه باز مثل لحظه های اول از خدا هدایت بخوایم ازش کمک بخوایم و به بهترین شکل هدایت میشیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1621 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    خدایا تو راسپاس که بهترین هدایت ها را در بهترین زمان انجام میدی .

    خداجونم قربونت برم که چقدر عاشقمی

    استاد بهترین زمان ها ,زمانیه که فایل های توحید عملی را می‌شنوم که انگار خدا از زبان شما سخن میگه .

    این بنده هزاران موردی واضح وعینی را میتونم مثال بزنم که هر جامتواضع بودم، خداوند آسان شد برام وهرجا گفتم بلدم بلدم قشنگ با مخ خوردم زمین .

    یه نمونه واقعی مثال میزنم

    حدود 20سال میشه گواهینامه رانندگی دارم

    دقیقا اوایل رانندگی فقط میگفتم خدایا کمکم کن وذکر میگفتم تا به مکانی میخواستم برسم واقعا هم خداوند کمکم میکرد .

    تا اینکه دوسال پیش که دیگه یه غروری در رانندگی داشتم که من بلدم ودست فرمونم خوبه ،سوار ماشین شدم ودرذهنم همش به خودم میگفتم تو خوب بلدی رانندگی کنی چقدر خوبه دست فرمونت نیم ساعت هم نشد به طور خیلی ساده با اینکه همه قوانین را رعایت میکردم وارام تر از همیشه هم رانندگی میکردم در دور زدن یه پژو محکم زد وماشین داغون شد .

    همون موقع فهمیدم که غرور اومده سراغم وخداوند هم میگه خب اگر بلدی بفرما این تو واین ماشین .

    یه مثال از زمانی که واقعا از خدا خواستم وقشنگ جوابم داد.

    برای یه نفر کار میکردم که مدارکم دستش بود به خاطر غرور که داشتم که میگفتم من کار راحت پیدا کردم وبلدم باعث شد تهمت زده بشه به من و مدارکم را تحویلم ندادوحقوقم هم هیچی.

    اومدم از مامان وهمسرم درخواست کردم که باصاحب کارم صحبت کنه که مدارکم را بهم بده .

    فکر میکردم مادر وهمسرم قوی هستند و می‌تونند درستش کنند ولی مدارکم که به من برنگشت حتی مادرم هم حرف صاحب کارم را بیشتر از حرف من پذیرفت وگفت درست میگه صاحب کار.

    خلاصه اینقدر درمانده شده بودم که توحید عملی 10اومد روسایت وانگار آب رواتیش بود برام .

    انگار خدا داشت باهام صحبت میکرد.

    مخصوصا اون قسمتی که گفته شد رو شانه های خدا بشینیم وخدا را بزرگ ببینیم وبذاریم مارا ببرد.

    به خداوندی خدا بعد از شنیدن توحید عملی 10مسئله ام حل شد و مدارکم را با اسنپ به دستم رسوند .

    اینجا خیلی درک کردم که وقتی قدرت را بدم به غیر خدا ،همون افراد برعلیه ام میشن .

    ولی وقتی قدرت را بدم فقط به خدا اینقدر آسان کارها را جلو می‌بره که اگر همه دنیا جمع بشن نمی‌توانند اینقدر راحت انجام بدهند .

    چقدر حرف دارم تو این موردها

    الان هی داره مرور میشه

    همین دیروز که سفر رفته بودم تا اجناسم را بفروشم وقتی مشتری داشت ایراد می‌گرفت از اجناس و تست کرد و به لطف خدا تایید شد فهمیدم خدا داره تایید می‌کنه و تبلیغ می‌کنه برام .

    قبلا که تولید میکردم مشتریها ناراضی بودند

    ولی الان با هدایت خدا داره همه کارها پیش می‌ره به راحتی وروانی .

    همین الان هم به یه چالش برخوردم که چند روزی درگیرم کرده ولی می‌دونم خدا دیر نمیکنه وبه موقع درستش می‌کنه فقط من باید تسلیم باشم وفقط وفقط از خدا هدایت بطلبم .

    نه پدر نه مادر نه خواهر نه برادر هیچ کدوم قدرتی ندارند وهیچی نمیدونند .

    فقط خداست که عالم به همه چیه .

    تنها تو را میپرستم وتنها از تو یاری می‌جویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    مریم بذرا گفته:
    مدت عضویت: 809 روز

    سلام به استادعزیزم و تمام دوستان عزیز سایت استاد

    از موقعی که شروع کردین به صحبت کردن احساس کردم دارین بامن حرف میزنین دقیقا تمام این اتفاق ها برای منم افتادمن یکسالی میشه گواهینامه ام رو گرفتم ولی به خاطر ترسهام نتونستم خودم به تنهایی پشت ماشین بشینم تا اینکه با باورهای خوبی که از دوره کشف قوانین در خودم ساختم به طرز مغجزه واری شوهرم ماشین برام خرید و با دیدن ماشین گفتم که دیگه الان وقتشه پا روی ترسهام بزارم شب فایل های شما رو گوش میدادم و فردا صبح با توکل برخدا دخترم رو میرسوندم مدرسه .همیشه سعی میکردم از جاهای خلوت برم و به نوعی تکاملم رو رعایت کنم تا

    بعداز مدتی با خودم گفتم که من دیگه راننده شدم و ظهرهاهم تواوج شلوغی شهر میتونم برم و دخترم رو برگردونم منی که تا به اون روز فقط از جای خلوت میرفتم .همون موقع قلبم بهم گفت که زوده برا شلوغیاونباید بری ولی گفتم من میتونم و میرم هنوز تاسرکوچه نرفتم که یهو با یه ماشین برخورد کردم خداروشکر اتفاق خاصی نیفتادولی شبش که باخودم خوب فکر کردم گفتم من میدونم دلیلش این بود که یهو به خودم مغرورشدم وخداروازیاد بردم وچه سریع خودمو راننده میدونستم .بماند که بعداز اون اتفاق دوباره ترسها م شروع شدن و تا ده روزی پشت ماشین ننشستم وگفتم من دیگه واسه رانندگی خوب نیستم اما میدونستم اشتباه دارم تصمیم میگیرم تا یکم از اون اتفاق گذشت ومن نذاشتم توی همون ترسهام بمونم .استاد خدا میدونه توی زندگیم چندین بار این اتفاق واسه من افتاد و من چون اگاهانه زندگی نمیکردم متوجه نبودم که چقدرراحت خدارو فراموش کردم و خودمو و توانایی هامو بزرگ کردم

    ازتون ممنونم استاد که دوباره بهم یاداوردی کردین که در هرزمینه ای باید حواسم باشه که من در برابر خدا هیچم و بابت هرچه نعمت و توانایی به من داده سپاسگذارباشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: