توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 42

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2225 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمه لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک.

    گوش به‌فرمانم و به‌سوی تو می‌شتابم، خدایا گوش به‌فرمانم و به‌سوی تو می‌شتابم، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش به‌فرمانم و به‌سوی تو می‌شتابم، فقط تو هستی که سزاوار ستایش و بزرگی هستی، تمام نعمت‌ها از جانب توست، همه چیز به تو تعلق دارد و تو بر همه چیز مسلط هستی، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش به‌فرمانم و به‌سوی تو می‌شتابم.

    سلام به استاد عزیزم که روز به روز ما را بیشتر و بیشتر با خدا آشنا و هم شیفته و عاشق خود می کند.

    سلام به مریم بانوی زیبا و استادیار عزیزم

    سلام به دوستان توحیدی ام در این سایت الهی و مقدس

    اول از همه از خواهر استاد سپاسگزارم که با غلبه بر ترس و خلق اتفاقات عالی و مکالمه ارزشمند با استاد که باعث تولید این فایل گرانبها شدن، تشکر ویژه کنم، و همچنین از استاد عزیزم که اینچنین توحیدی عمل می کنند و از دل سخن می گویند که این گونه به قلب های ما رسوخ می کند و پاشنه آشیل های سفت و سخت گذشته رو متزلزل کرده و ویران می کنند و از مریم بانو که همیشه پشت صحنه حضور گرمی داره.

    تکبر و غرور یکی از ترسناک ترین پاشنه آشیل های من است و چقدر از این غرور و تکبر ترس داشتم و بخاطر همین از موفقیت از این که کسی متوجه عبادت های من بشود ترس داشتم که مغرور شوم و البته که میشدم، هر وقت نماز می خوندم و دوست یا آشنایی مرا میدید، یه بادی به غبغب انداخته که آره من نماز میخونم من بچه مثبت هستم.

    و اگه کاری می کردم که پولی در می آوردم چنان غرور مرا فرا می گرفت که انگار فقط من بلدم پول دربیارم و کسی بلد نیست و….. و این قصه سر دراز داشت تا اینکه خداوند مهربان که هدایت رو بر خودش واجب کرده مرا به راهی هدایت کرد که یاد بگیریم چطور از این غرور و تکبر خودم را خلاص کنم. خدایا سپاس گذارم.

    و اما قبل از این فایل تقریبا 20 روز پیش همان غرور و تکبر خودش رو به یه صورت دیگه درآورده بود. که خدا را شکر با یه پس گردنی اوضاع درست شد.

    20 روز پیش حسابی از دست همسر و بچه‌ها و مادر همسرم خسته شده بودم بخاطر غیر همفرکانس بودن آنها( و اینجا به اینکه باید رو خودت کار کنی جهان کار خودش رو بلده اصلا توجهی نمی کردم و میخواستم خودم دست بکار بشم)

    چند بنگاه زنگ زدم که یه سویت کوچک پیدا کنم بعضی روزا برم اونجا یه نفس راحتی بکشم، یه بنگاه ی زنگ زد یه خونه یه خوابه نقلی که از قضا کنا سالنی که کار می کنم پیدا کرد و من رفتم اون رو دیدیم، وقتی به همسر و بچه‌ها گفتم، به شدت ناراحت شدند ولی من دوست داشتم که یه جایی برای خودم و تنهایی که دوست داشتم داشته باشم فراهم کنم. خلاصه قرار بود خبر کنه ظاهر داده بود به یه آشنای خودشون. دقیقا یکروز بعد از اینکه رفتم اون خونه رو دیدیم، مریض شدم و به مدت 15 روز آنقدر حالم بد بود که حتی نمی تونستم یه فایل گوش کنم و به ندرت به سایت سر میزدم، تو این مدت قشنگ فهمیدم من چقدر مغرور شدم، که فکر کردم، کسی هستم، من میدونم و بقیه نمیدونند، اونا نمیذارند من تمرکز کنم، اونا اعصاب من بهم میرزند اونا وقت منو می گیرند. قشنگ تو این 15 روز مثل روز فهمیدم که من هیچی نیستم، هر چه هست اوست و قدرت اوست، چرا من فکر کردم اصلا کاره ای هستم چرا فکر کردم وقتی میرم یه کاری برای پدر و مادرم انجام میدم من این کار رو کردم، چرا فکر می کنم من هستم که دارم فایل گوش میدم و من هستم که دارم درست میرم.

    و من با تمام وجودم فهمیدم که این یک گوش مالی حسابی است که بفهمم بشین سرجات و به موقع همه چی درست میشه، و تو نیازی نیست این قدر تقلا کنی، فقط کافی درخواست درست بدی، همین و بس.

    و الان به لطف خدا و آن پس گردنی شیرین آنقدر آرام شدم که تا حالا این آرامش رو در این هیاهو تجربه نکرده بودم، و یاد گرفتم که باید در کنار بقیه باشی و یاد خدا کنی، تا تو را به خلوت با خود دعوت کند.

    یک شب قبل از اینکه این فایل بیاد رو سایت یه دوستی برام یه سوالی فرستاد و گفت: اگر نیم ساعت بیشتر به عمرت باقی نمونده، چکار می کنی؟

    برای چند لحظه هنگ کردم، و هیچ چیز به ذهنم خطور نمی کرد، و ذهن نجواگر از این فرصت چند ثانیه ای استفاده کرد و شروع کرد، که آره چند وقته دارای روی خودت کار میکنی و هنوز خودت رو برای رفتن آماده نکردی و نمیدونی باید چکار کنی؟ و من سریع بهش گفتم یه لحظه دهنت رو ببند بذار آرام باشم، و همون موقع یادم اومد بهترین کاری که بهم احساس خوب میده و میتونم انجامش بدم که با خدای خودم خلوت و با اون صحبت کنم، وقتی این اومد بع ذهنم، آرامش عجیبی مرا گرفت و نفس راحتی کشیدم که بلاخره دارم با صراط مستقیم آشنا می شوم.

    خدایا تو را سپاس از هدایت های قشنگ و شیرین ات.

    خدایا تو را سپاس بخاطر این بندگان صالح ات که در این مکان مقدس به گرد هم آمده اند.

    خدایا تو را سپاس بخاطر این همه نعمت و زیبایی و رحمت و لطف و کرمت.

    در پناه حق همه ی ما روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر در دنیا و آخرت باشیم. الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 84 رای:
  2. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3850 روز

    درود بر روح پاک و ذات هستی خداوند جهانیان.

    تقریباً چند ساعت از گذاشتن این فایل زیبا توسط استاد نگذشته بود که دیدمش ولی بهم نگفت که کامنتی بنویسم. دلم میخواست اثری بگذارم ولی گفت صبور باش الزامی نیست حتماً چیزی بنویسی یا کار خاصی بکنی، این در اولویته و مهمه که چی فهمیدی و چقدر فهمیدی!

    و الان این جملات اومد تا بنویسم.

    سؤال بزرگ:

    من از زندگی چی فهمیدم؟ اگر از ما بپرسن تا امروز که زنده بودی و زندگی کردی، چی فهمیدی ازش؟ چیو درک کردی؟ چی میگیم؟

    همین سوال ظاهراً ساده و کوچک ولی سخت و تفکر در این می‌تونه درک منو تکمیل تر و زیباتر کنه.

    من کیم؟ من کی هستم؟ من چی هستم؟

    وقتی پرسیدن شما؟ اسم یا فامیلمو گفتم یا نسبتمو یا رشتمو. گفتن شماره ملی و شناسنامه تون؟ تاریخ تولدتون؟ و…..

    چرا؟ تا شناخته بشم و اینطوری سیستم رهدار عصبی مغز یاد گرفته و عادت کرده و حفظ کرده که پس من یک پسری هستم با این ویژگی قد و وزن و مدرک و رشته و علائق و دین و مذهب و اسم و فامیلی و خانواده و صفتهای اخلاقی و شخصیتی..

    بخاطر رفع نیازهای مادی و زمینی مغز پیش خودش حساب کرده که اینطوری باید خودشو معرفی کنه و نتیجه گیری کرده که پس من اینم و باید با همین خصوصیات کارهامو پیش ببرم

    اگر تونستم فبها اگر نه کلاهم پس معرکست..

    پس یا درگیر کبر و غرور شدم

    یا رنجوندم و بحث کردم تا چیزی حتی کوچک از نظر دیگران و بزرگ از نظر خودم را اثبات کنم

    یا دیدگاه و نگاه دیگران روم اثر گذاشت.

    یا خجالت کشیدم و ترسیدم

    یا حسادت کردم

    یا روی تجربیات گذشته علم و اطلاعات گذشته حساب کردم و بر اساس اونا عمل کردم و به دیگرانم همینو گفتم و بعضی مواقع بزرگتر ها به بچه هاشونم همین ها رو مدام تو گوششون می‌خونن که باید چنین و چنان باشی وگرنه ….

    سؤال: از زندگی چی فهمیدم؟

    من چی و کی هستم؟

    آیا من انگشتمم؟

    هفته پیش داشتم یک شی فنری رو می‌کشیدم با دوتا انگشتم باز بشه، ناخودآگاه سر انگشت شستم ضربه ای وارد شد یکم درد گرفت همون لحظه ولی چیزی نشد انگار…

    دو روز بعد دیدم چه دردی می‌کنه و بعداً یادم افتاد که احتمالا مربوط به اون موقع هست.

    دیدم زیر ناخنم خون مرده شده و بعد دیدم موقعیکه می‌خوام یک چیزی رو بگیرم دستم که یکم فشار و نیرو نیاز داره دردم میگیره و نمیتونستم… اگر دست راستم بود سخت تر بود.

    بعد همون موقع فهمیدم و به انگشت شصتم گفتم ازت معذرت می‌خوام گفتم خداوندا ازت سپاسگزارم که یادم آوردی فقط و فقط همین یک دونه انگشت اونم برای چند روز یک درد ساده ایجاد شده چقدر ارزشمند بوده که بدون اراده تو هیچ کاری حتی یک چیز ساده رو نمیتونم پوست بکنم…

    بدون اراده و نیروی خدا حتی تا دستشویی نمی تونم قدم بردارم

    بدون نیروی الهی حتی یک خودکار رو آدم نمیتونه برداره رو کاغذ چیزی بنویسه…

    اینو با همه وجودم بارها اقرار کردم و میکنم.

    چه زحمتی من برای انگشتم برای یک دونه ناخن برای خطوط دستم و پوستم کشیدم که اینقدر عالی و سالمن و تمیز و زیبا و نرمند.

    بگذریم از این رنگدانه های بی نهایت زیبا و متعدد که در چشمانم رنگ آمیزی شده

    بماند که من زحمتی برای هضم غذام نمی‌کشم برای موهام… برای خوابیدن و بیداریم..

    امروز همش داشتم میگفتم خداوندا ای رفیق شفیقم همین فقط یک دونه خواب یک وعده خواب راحت و آرام شبانه رو اگه نداشته باشم چقدر دیوانه کنندست چقدر کل زندگی مختل میشه… هم آرامش و سلامت جسمم هم آرامش ذهن و فکرم هم داشتن محیط آرام و تمیز و تخت خوب و اتاق خوب و بالشت تمیز و راحت و روانداز و پتوی نرم چه نعمتیه..

    بیل گیتس هم باشی پیامبر هم باشی باز هم حاضر نیستی خواب سالم و راحت و لذت بخش رو با چیزی عوض کنی…

    خداوندا بی نهایت ممنونتم…خداوندا من می‌خوام من نعمت راحتی و لذت و آرامش در خواب رو می‌خوام سپاسگزارم. هر بیشتر بهتر من خواب های عالی جا خوابهای عالی تنی عالی و روح و ذهنی آرام می‌خوام تا که خودت فرمودی شب را برای آرامش قرار دادم…

    آیا من کسی هستم که ناپدید میشم؟ ناپایدارم؟ از بین رفتنی هستم؟ خداوند اینو هیچوقت نگفته.

    جسم که اومده و می‌ره با همه عجایبش.

    شماره ملی و شناسنامه که هویت نشد

    سلیقه و علاقه که تغییر یافتنی هستند

    جالبه حتی احساسات و عواطف هم نیستم چون اونا هم تغییر میکنند یک لحظه هستن و لحظه ای دیگر نیستند…!

    خونه و ویلا و ماشین و تکنولوژی و اسباب و وسایل هم نیستم چون اونا از بین میرن، اگر به اونا مغرور بشم با از بین رفتن یا تغییرشون منم از بین خواهم رفت…

    من زمان هستم؟ من مکان هستم؟

    مکان هم محدودیته و جابجا میشه و از بین می‌ره

    زمانم که یک چیز ساختگی و قراردادیه و قابل تغییره.

    پس من چی و کی هستم؟

    من مدرکم یا تخصصم یا علمم هستم؟

    چه جاهایی مدرک و تخصص کمکم نکردن و به دادم نرسیدن.

    آدمها؟

    هر چی رو گشتم و شمردم از لباس ها و کمد لباس هام و مبل و خونه و حتی صدا و حنجره ام همشون تغییر پذیرن و ثابت و ماندنی نیستند

    پس من به چی باید بنازم؟ و باید بابت چی بترسم؟ چیزی که مال من نیست رو ازش بترسم؟

    امروز باز یک موردی بود که یک لحظه تو ذهنم یک نگرانی اومد که بخاطرش خواستم یک کلمه پیشنهاد یا اعتراض کوچولو تازه، بکنم سریع این آگاهی خودش بهم فهموند و یادآوری کرد بابا نترس مگه مال تو بوده و مگه ایمان نداری بهت بیشترشو میدیم، مگه از قبل مال تو بوده ما دادیم پس بازم میتونیم بدیم

    نگران نباش بی نهایت ثروت داریم که جاشو پر کنیم… و همین باعث قوت قلبم شد و همون یک کلمه اعتراض ساده رو هم نکردم و دهانم رو بستم. گفتم خدایا شکرت. تا باشه از این جور خوشی ها… بزار خرج بشه برای شادی و جشن.

    من کی هستم؟

    فهمیدم من هیچی نیستم.

    هیچی نیستم

    من هیچی نیستم.

    امروز چندین بار تکرار کردم و بیاد آوردم من هیچی نیستم..

    به اطلاعاتم ننازم.

    تازه اینم اشتباهه که بگم اطلاعاتم.

    یا دانشم.

    یا ایده ی من.

    یا تخصصم و تجربه من. اینم اشتباست.

    اینم نباید بگم.

    چیزی از من وجود نداره، باید بی «من» شم.

    فهمیدم خوشبختی و لذت و آرامش در بی شخصیت شدنه (نه به معنای بی حرمتی، بلکه خارج شدن از قالب و الگوهای مصنوعی و ساختگی منظورم هست)،

    یعنی بی هویت شدن،

    بی من شدن.

    خالی شدن

    هیچی نبودن

    هیچ کس نبودن

    هیچی نداشتن

    هیچی و هیچی و هیچی

    من هیچی نیستم

    یا همون «هیچی» هستم.

    چندین تجربه ناب از سال 402 دارم ولی چون کامنتم طولانی میشه و در دوره دوازده قدم و جاهای دیگه اشاره کردم الان صرفنظر میکنم.

    من هویتی الهی دارم

    روحم داره اطلاعاتشو هر لحظه بر وجود من دانلود می‌کنه چون از قبل نصب شده روی من.

    فقط کافیه دانلود کنم.

    امروز یک جایی برای دقایقی نشستم یک آبمیوه فروشی بود

    دیدم یک پسر بچه کوچولو شاید سه چهار ساله

    مامانش داره بهش بستنی میده

    روبروی من بود

    چشمامون با هدایت خدا بهم افتاد و من اینقدر حال کردم و شروع کردم فقط با صورت با چشمام باهاش بازی کردن و لذت بردن و تغییر حالت دادن و ادا درآوردن بعد اونم باهام بازی با چشم میکرد و چقدر لبخند از ته دلم بر صورتم نشوند و اینقدر قلبم باز شد که با این کودک ناز دقایقی حس خوب و ناب خدا بین مون رد و بدل شد

    گفتم خدایا ازت ممنونم این تو بودی این یکی از نشونه های امروز من بود این لطف بود

    این زیبایی بود این عشق خالص بود این لذت بی نظیر بود.

    خدایا بازم می‌خوام. این نور بود.

    حتی آرام شدن و شاد شدنمم از من نیست من خودم نمیتونم چه برسه کارای دیگه.

    هیچ ابایی هم ندارم که فریاد بزنم آقا من نمیتونم من بلد نیستم توی کارها من نادانم.

    اینو تاکید میکنم راحت، چون از کودکی فکر میکردم اگر چیزی رو‌ندونم یا بلد نباشم یا بترسم اشکال دارم عیب و ایرادیه، در حالیکه همین باعث عدم اعتماد به نفس و کمرویی میشد. باعث کامل گرایی، فکر میکردم باید بی نقص و کامل باشم.

    نخیر. من نقص دارم من در مسایل زمینی نقص دارم. یک فیلمی بود به اسم خاکستری. که در مقابل گرگهای وحشی توی برف گیر کرده بودن که هنرپیشه اصلی به یک هم تیمی خودش که بهش میگفت تو ترسویی ترسیدی، اونم برگشت گفت آره ه من وحشت کردم… ولی ادامه میدم.

    من هیچی نیستم

    فقط یک آگاهی دانلود شده هستم. تمام.

    خداوندا به تو به علم و زور و رحمت و بخشش و نور و ستار بودنت و ثروتت و راه حل هات عمیقا نیاز دارم.

    حتی اگر هر جایی بعنوان انسان فراموش کردم و ناخواسته از یاد بردم و فرمونم کج شد و حواسم نبود اولا منو بزرگواری خودت ببخش دوم با قدرت لطفت سریعا هدایتم کن به جاده اصلی بسمت خودت بسمت زیباتر شدن راهم.

    یا حق

    ارادتمند

    مهدی رجبی.

    1403/1/28

    15:48

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1272 روز

      سلام مهدی جان

      سپاسگذارم .بودنت را تحسین میکنم

      سپاسگذارم هستی

      باهم در ابن خانواده بسمت نور در حرکتیم ومن خوشبختم که با شما هم قدم هستم تشکر دوست خوبم

      سپاسگذارم هستی .سپاسگذارم که نوشتی ومینویسی

      سؤال بزرگ:

      من از زندگی چی فهمیدم؟ اگر از ما بپرسن تا امروز که زنده بودی و زندگی کردی، چی فهمیدی ازش؟ چیو درک کردی؟ چی میگیم؟

      همین سوال ظاهراً ساده و کوچک ولی سخت و تفکر در این می‌تونه درک منو تکمیل تر و زیباتر کنه.

      من کیم؟ من کی هستم؟ من چی هستم؟

      وقتی پرسیدن شما؟ اسم یا فامیلمو گفتم یا نسبتمو یا رشتمو. گفتن شماره ملی و شناسنامه تون؟ تاریخ تولدتون؟ و…..

      چرا؟ تا شناخته بشم و اینطوری سیستم رهدار عصبی مغز یاد گرفته و عادت کرده و حفظ کرده که پس من یک پسری هستم با این ویژگی قد و وزن و مدرک و رشته و علائق و دین و مذهب و اسم و فامیلی و خانواده و صفتهای اخلاقی و شخصیتی..

      بخاطر رفع نیازهای مادی و زمینی مغز پیش خودش حساب کرده که اینطوری باید خودشو معرفی کنه و نتیجه گیری کرده که پس من اینم و باید با همین خصوصیات کارهامو پیش ببرم

      اگر تونستم فبها اگر نه کلاهم پس معرکست..

      پس یا درگیر کبر و غرور شدم

      یا رنجوندم و بحث کردم تا چیزی حتی کوچک از نظر دیگران و بزرگ از نظر خودم را اثبات کنم

      یا دیدگاه و نگاه دیگران روم اثر گذاشت.

      یا خجالت کشیدم و ترسیدم

      یا حسادت کردم

      یا روی تجربیات گذشته علم و اطلاعات گذشته حساب کردم و بر اساس اونا عمل کردم و به دیگرانم همینو گفتم و بعضی مواقع بزرگتر ها به بچه هاشونم همین ها رو مدام تو گوششون می‌خونن که باید چنین و چنان باشی وگرنه ….

      سؤال: از زندگی چی فهمیدم؟

      من چی و کی هستم؟

      آیا من انگشتمم؟

      هفته پیش داشتم یک شی فنری رو می‌کشیدم با دوتا انگشتم باز بشه، ناخودآگاه سر انگشت شستم ضربه ای وارد شد یکم درد گرفت همون لحظه ولی چیزی نشد انگار…

      دو روز بعد دیدم چه دردی می‌کنه و بعداً یادم افتاد که احتمالا مربوط به اون موقع هست.

      دیدم زیر ناخنم خون مرده شده و بعد دیدم موقعیکه می‌خوام یک چیزی رو بگیرم دستم که یکم فشار و نیرو نیاز داره دردم میگیره و نمیتونستم… اگر دست راستم بود سخت تر بود.

      بعد همون موقع فهمیدم و به انگشت شصتم گفتم ازت معذرت می‌خوام گفتم خداوندا ازت سپاسگزارم که یادم آوردی فقط و فقط همین یک دونه انگشت اونم برای چند روز یک درد ساده ایجاد شده چقدر ارزشمند بوده که بدون اراده تو هیچ کاری حتی یک چیز ساده رو نمیتونم پوست بکنم…

      بدون اراده و نیروی خدا حتی تا دستشویی نمی تونم قدم بردارم

      بدون نیروی الهی حتی یک خودکار رو آدم نمیتونه برداره رو کاغذ چیزی بنویسه…

      اینو با همه وجودم بارها اقرار کردم و میکنم.

      چه زحمتی من برای انگشتم برای یک دونه ناخن برای خطوط دستم و پوستم کشیدم که اینقدر عالی و سالمن و تمیز و زیبا و نرمند.

      بگذریم از این رنگدانه های بی نهایت زیبا و متعدد که در چشمانم رنگ آمیزی شده

      بماند که من زحمتی برای هضم غذام نمی‌کشم برای موهام… برای خوابیدن و بیداریم..

      امروز همش داشتم میگفتم خداوندا ای رفیق شفیقم همین فقط یک دونه خواب یک وعده خواب راحت و آرام شبانه رو اگه نداشته باشم چقدر دیوانه کنندست چقدر کل زندگی مختل میشه… هم آرامش و سلامت جسمم هم آرامش ذهن و فکرم هم داشتن محیط آرام و تمیز و تخت خوب و اتاق خوب و بالشت تمیز و راحت و روانداز و پتوی نرم چه نعمتیه..

      بیل گیتس هم باشی پیامبر هم باشی باز هم حاضر نیستی خواب سالم و راحت و لذت بخش رو با چیزی عوض کنی…

      خداوندا بی نهایت ممنونتم…خداوندا من می‌خوام من نعمت راحتی و لذت و آرامش در خواب رو می‌خوام سپاسگزارم. هر بیشتر بهتر من خواب های عالی جا خوابهای عالی تنی عالی و روح و ذهنی آرام می‌خوام تا که خودت فرمودی شب را برای آرامش قرار دادم…

      آیا من کسی هستم که ناپدید میشم؟ ناپایدارم؟ از بین رفتنی هستم؟ خداوند اینو هیچوقت نگفته.

      جسم که اومده و می‌ره با همه عجایبش.

      شماره ملی و شناسنامه که هویت نشد

      سلیقه و علاقه که تغییر یافتنی هستند

      جالبه حتی احساسات و عواطف هم نیستم چون اونا هم تغییر میکنند یک لحظه هستن و لحظه ای دیگر نیستند…!

      خونه و ویلا و ماشین و تکنولوژی و اسباب و وسایل هم نیستم چون اونا از بین میرن، اگر به اونا مغرور بشم با از بین رفتن یا تغییرشون منم از بین خواهم رفت…

      من زمان هستم؟ من مکان هستم؟

      مکان هم محدودیته و جابجا میشه و از بین می‌ره

      زمانم که یک چیز ساختگی و قراردادیه و قابل تغییره.

      پس من چی و کی هستم؟

      من مدرکم یا تخصصم یا علمم هستم؟

      چه جاهایی مدرک و تخصص کمکم نکردن و به دادم نرسیدن.

      آدمها؟

      هر چی رو گشتم و شمردم از لباس ها و کمد لباس هام و مبل و خونه و حتی صدا و حنجره ام همشون تغییر پذیرن و ثابت و ماندنی نیستند

      پس من به چی باید بنازم؟ و باید بابت چی بترسم؟ چیزی که مال من نیست رو ازش بترسم؟

      امروز باز یک موردی بود که یک لحظه تو ذهنم یک نگرانی اومد که بخاطرش خواستم یک کلمه پیشنهاد یا اعتراض کوچولو تازه، بکنم سریع این آگاهی خودش بهم فهموند و یادآوری کرد بابا نترس مگه مال تو بوده و مگه ایمان نداری بهت بیشترشو میدیم، مگه از قبل مال تو بوده ما دادیم پس بازم میتونیم بدیم

      نگران نباش بی نهایت ثروت داریم که جاشو پر کنیم… و همین باعث قوت قلبم شد و همون یک کلمه اعتراض ساده رو هم نکردم و دهانم رو بستم. گفتم خدایا شکرت. تا باشه از این جور خوشی ها… بزار خرج بشه برای شادی و جشن.

      من کی هستم؟

      فهمیدم من هیچی نیستم.

      هیچی نیستم

      من هیچی نیستم.

      امروز چندین بار تکرار کردم و بیاد آوردم من هیچی نیستم..

      به اطلاعاتم ننازم.

      تازه اینم اشتباهه که بگم اطلاعاتم.

      یا دانشم.

      یا ایده ی من.

      یا تخصصم و تجربه من. اینم اشتباست.

      اینم نباید بگم.

      چیزی از من وجود نداره، باید بی «من» شم.

      فهمیدم خوشبختی و لذت و آرامش در بی شخصیت شدنه (نه به معنای بی حرمتی، بلکه خارج شدن از قالب و الگوهای مصنوعی و ساختگی منظورم هست)،

      یعنی بی هویت شدن،

      بی من شدن.

      خالی شدن

      هیچی نبودن

      هیچ کس نبودن

      هیچی نداشتن

      هیچی و هیچی و هیچی

      من هیچی نیستم

      یا همون «هیچی» هستم.

      چندین تجربه ناب از سال 402 دارم ولی چون کامنتم طولانی میشه و در دوره دوازده قدم و جاهای دیگه اشاره کردم الان صرفنظر میکنم.

      من هویتی الهی دارم

      روحم داره اطلاعاتشو هر لحظه بر وجود من دانلود می‌کنه چون از قبل نصب شده روی من.

      فقط کافیه دانلود کنم.

      امروز یک جایی برای دقایقی نشستم یک آبمیوه فروشی بود

      دیدم یک پسر بچه کوچولو شاید سه چهار ساله

      مامانش داره بهش بستنی میده

      روبروی من بود

      چشمامون با هدایت خدا بهم افتاد و من اینقدر حال کردم و شروع کردم فقط با صورت با چشمام باهاش بازی کردن و لذت بردن و تغییر حالت دادن و ادا درآوردن بعد اونم باهام بازی با چشم میکرد و چقدر لبخند از ته دلم بر صورتم نشوند و اینقدر قلبم باز شد که با این کودک ناز دقایقی حس خوب و ناب خدا بین مون رد و بدل شد

      گفتم خدایا ازت ممنونم این تو بودی این یکی از نشونه های امروز من بود این لطف بود

      این زیبایی بود این عشق خالص بود این لذت بی نظیر بود.

      خدایا بازم می‌خوام. این نور بود.

      حتی آرام شدن و شاد شدنمم از من نیست من خودم نمیتونم چه برسه کارای دیگه.

      هیچ ابایی هم ندارم که فریاد بزنم آقا من نمیتونم من بلد نیستم توی کارها من نادانم.

      اینو تاکید میکنم راحت، چون از کودکی فکر میکردم اگر چیزی رو‌ندونم یا بلد نباشم یا بترسم اشکال دارم عیب و ایرادیه، در حالیکه همین باعث عدم اعتماد به نفس و کمرویی میشد. باعث کامل گرایی، فکر میکردم باید بی نقص و کامل باشم.

      نخیر. من نقص دارم من در مسایل زمینی نقص دارم. یک فیلمی بود به اسم خاکستری. که در مقابل گرگهای وحشی توی برف گیر کرده بودن که هنرپیشه اصلی به یک هم تیمی خودش که بهش میگفت تو ترسویی ترسیدی، اونم برگشت گفت آره ه من وحشت کردم… ولی ادامه میدم.

      من هیچی نیستم

      فقط یک آگاهی دانلود شده هستم. تمام.

      خداوندا به تو به علم و زور و رحمت و بخشش و نور و ستار بودنت و ثروتت و راه حل هات عمیقا نیاز دارم.

      حتی اگر هر جایی بعنوان انسان فراموش کردم و ناخواسته از یاد بردم و فرمونم کج شد و حواسم نبود اولا منو بزرگواری خودت ببخش دوم با قدرت لطفت سریعا هدایتم کن به جاده اصلی بسمت خودت بسمت زیباتر شدن راهم.

      یا حق

      بابت تک تک جملات سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Ali گفته:
      مدت عضویت: 1576 روز

      سلام دوست همفرکانسی ام چقدر نکته توی این کامنتت بود چقدر ر آگاهی خوبی گرفتم چقدر من خودمو کمالگرا میدونم چقدر نجوای ذهنی منفی دارم خدارو شکر که هدایت شدم به این آگاهی که نوشتی خیلی واضح پاشنه اشیلم درک کردم ازشما سپاس گذارم که این همه درک و آگاهی که دریافت کردی با ما به اشتراک گذاشتی

      در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و خوشبخت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    ریحانه رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 1416 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد جان جان جان من و مریم جان عزیزم و دوستان عالی و بینظیرم

    وااااااااااااای خدای من چه فایل سنگینی هستش ‌من هر بار گوش میدم انگار نشنیدم و هر بار تازه هستش و الان چند روز میخوام بیام کامنت بنویسم، واقعا نمیتونم. خدایا خودت کمکم کن

    استاد به نظر من دیدن و درک کردن این فایل و فایل قبلی توحید عملی 10 به همراه فایل قرآنی قدم نهم که تفسیر سوره ی حمد هست ، یک ترکیب جادویی هست که ما در مدار (کن فیکون ) قرار میده ، به شرط درک کامل این سه فایل و ایمان و باور واقعی به این سه تا فایل .

    استاد شما 2 بار از واژه ی《 کلید در گنج 》تو فایل هاتون بکار بردید که یکی در فایل قرانی قدم 9 و دیگری در فایل توحید عملی 10

    همانطور که خودتون گفتید : تمام کلام قرآن در همین سوره ی حمد خلاصه شده و این سوره واقعا کلید گنجه. سوره ایی هست که هر روز چند بار پیامبر در نمازهای یومیه خود استفاده میکرده . استاد شما گفتید اگر به دنبال آیات اصل در قرآن هستید نگاه کنید به موضوعاتی که بارها تکرار شده ، اونها اصل هستند .موضوعاتی که اصل هستند همه در این سوره خلاصه شده .

    شما تو همین فایل چند بار از این آیه 《ایاک النعبد و ایاک النستعین 》به کار بردید . اینها همه اش پیامه برای ما ، الله اکبر

    نکات کلیدی این فایل و سوره حمد :

    -باور داشته باشم ویژگی دهنده بودن خداوند رو، که بی نهایت به من و همه میبخشه

    _باور داشته باشم که من لایق دریافت نعمت ها و الهامات خداوند هستم و هر لحظه من رو هدایت میکنه و بر خودش واجب دونسته هدایت خودش رو بر من (انا علینا للهدی)

    _بپذیرم عجز و ناتوانی خودم‌رو در برابر قدرت و علم و آگاهی خداوند

    _ایمان داشته باشم جهان پس از مرگ رو و همه چیز رو گذرا ببینم و حرص و جوش الکی نخورم و رها باشم و اجازه بدم خداوند من رو هدایت کنه و نگرانی ها رو از خودم دور کنم.

    _ باور داشته باشم که مسیر مستقیم و مسیر راست ، مسیری هستش که پر از نعمت و فراوانی و آسانی هستش و اگه به غیر از این باشه ، مسیر اشتباهی و مسیر گمراهی ست .

    استاد من سالهاست که دارم ورزش بدنسازی انجام میدم و با دوره ی قانون سلامتی به اندام فوق العاده رسیدم الهی شکرت . استاد واقعا خداوند عاشق منه و قبل از اینکه تو دام غرور و منم منم قرار بگیرم ، به فایل قبلی (توحید عملی 10) هدایت شدم، خدایا سپاسگزارم.

    الان دیگه حواسم رو جمع میکنم که با غرور تو باشگاه راه نرم و با غرور به اندامم نگاه نکنم . بعد از پیام الله در فایل توحیدی 10 وقتی که به آینه نگاه میکنم و اندام خودم را میبینم زبانم به سپاسگزاری از خداوند جاری میشه .موقع انجام حرکات بدنسازی ، همون لحظه به خودم میگم خدایا تو به من این علم رو دادی تا این حرکت رو خوبی انجام بدم یا تو به من این توان رو دادی تا این پوزیشن رو عالی انجام بدم یا خدایا تو این حرکت رو زدی .

    استاد چقدر با گفتن این جملات در حین تمرین از درون رلیز میشم ، چقدر احساس عالی پیدا میکنم . الله اکبر

    استاد دیروز دعای کمیل رو گوش دادم و چقدر حضرت علی به درک عجز و ناتوانی خودش در برابر خداوند رسیده بود و عظمت و بزرگی پروردگار رو درک کرده بود . از خدا میخوام که من هم این فروتنی و متواضع بودن رو در برابر خودش، مثل حضرت علی پیدا کنم و قدرت و عظمت و بزرگیش رو به معنای واقعی درک کنم . الهی آمین

    خدایا من رو هر روز نیازمند و محتاج تر از روز قبلم ، به خودت کن

    خدایا هر خیری که از تو به من برسه فقیرم

    خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم

    خدایا مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ایی هدایت کن و آسان کن مرا برای آسانی ها

    خدایا یاریم کن که توحیدی باشم ، توحیدی زندگی کنم و توحیدی از این دنیا برم .

    استاد توحیدی من و مریم جان توحیدی من و دوستان توحیدی من ، دوستون دارم عزیزای دلم

    موفق و پیروز باشید

    و حال دلتون هر روز عالی عالی باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
  4. -
    نسرين خالقي گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    خدایا سپاس برای تمامی نعمات و ثروتی که به ما دادی خدایا شکر که چشم دل را باز کردی تا به مسیر درست وارد شویم خدایا شکر برای این استاد موحد که اشاعه دهنده توحید است

    سلام استاد عزیز و مریم بانو

    استاد جان میل همیشه مثل بقیه که گفتند این فایل به موقع و برای من درس بزرگ داشت و ایرادم را پیدا کردم من در کار خودم مغرور بودم .

    یک حس و باور اشتباه که از بچگی با من بوده همیشه فکر می کردم هدایت خدا فقط در مسایل دینی و نماز و أماکن مذهبی هست برای کارهای روزانه که دیگه خدا گفته عقل دادم بهت خودت کارت را بکن دیگه خدا اینقدر بیکار نیست که سر هر چی من را هدایت کنه ، وقتی شما قبلا ها هم در فایلها می گفتید برای هر کاری از خدا هدایت میگیرید میگفتم چه جوری میشه

    این که گفتید قشنگ می شنوید جالب بود برای ، یاد توضیحات و تجریبات افرادی که تجربه مرگ داشتند افتادم که همه می گفتند صدایی نبود ندا بود ، مفهوم گفته می شد ، جسم و صدا و ذهن با هم هستند ، روح و ندا و لإمکانی و لازمانی هم با همند

    شاید بشه گفت شما از ذهن و جسم رهایید درگیر جسم و ذهن نیستید این بندها رها شده و شما نداها را دریافت می کنید.

    من بعد از مهاجرت موقعی که کارم را شروع کردم وارد کار با نرم افزاری شدم که أصلا بلد نبودم و فقط با نگاه کردن تو یوتیوب جای دستور ها و کاربرد انها را یاد می گرفتم چون خد برنامه گرون بود وًمثل ایران هم نبود که قفل شکسته ان را بشه خرید ،اگر برنامه را داشتم لپ تاپ قوی نداشتم که برنامه رو ان نسب بشه ، با همون حفظ کردن ها اقدام کردم وارد کار شدم اول خیلی ترس داشتم که اگر جایی گیر کنم چه کنم و از خدا کمک می خواستم و به غیر از ان خوشحال بودم که وارد کار شدم ، بعد گذشت سالها کمی غره شدم که من دیگه حرفه ای شدم و بعضی جاها هم جوری رفتار می کردم که انگار بقیه بلد نیستند و من فقط بلدم اگر کسی بهم چیزی یاد میداد بهم بر می خورد یادم رفته بود که همه اینها کار خدا بوده مثل همون ایه که گفته شما تیر نداختید که خدا انداخت ، به غیر از اون کاری که روزی حسرتش را می خوردم برام تکراری شده ، البته این مورد شاید زیاد بد نباشه بلاخره نباید ثابت بمونم باید پیشرفت کنم ، چند وقت پیش دنبال جابجا شدن بودم که اینجا قدر من را نمی دونند من باید جای بهتر برم ، بعد دیدم ایراد از خودمه من باید در همین جا پیشرفت کنم بعد برم جای دیگه اگر باور خودم خراب باشه یا حس لیاقت درست نباشه جای دیگه هم همینه .

    در توضیحات و مثالهایی که زدید مخصوصا ان مثال کنکور دادن من سوالی برام پیش اومده ، اگر اشتباه نکنم در فأیلی فرمودید از انجا که همه چی باور و فرکانس هست ما درخواست را می دیم و خدا هم اجابت می کنه و نباید بگیم خدایا اگر صلاح هست این را به من بده یا بشه یا…

    خدا برای ما تصمیمی نمی گیره که خدا فقط اجابت می کنه و اینجا شما مثال زدید که در کنکور خواستید اگر به صلاح و رشد شما هست قبول بشید اگر نه که أصلا وارد دانشگاه نشید . من اگر اشتباه متوجه شدم ممنون میشم در این مورد توضیح بیشتر بدهید .

    خدایا همه ما را در راستا ی موحد واقعی شدن و توحیدی عمل کردن یاری کن ، نگذار لحظه ای از یاد تو غافل بشیم همواره و هرلخظه همه امور را به تو بسپاریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  5. -
    فاطمه و مسعود گفته:
    مدت عضویت: 1596 روز

    به نام خداوندی که هر انچه دارم از ان اوست ..

    سلام به استاد عزیزم و تمام دوستان همفرکانسی ام ..نمیدانم قبلا کامنتی برای این فایل نوشته ام اما به گمانم نوشته …

    بینظیر بود و من خدارا در این فایل دیدم ..زمانی شنیدم که درست نیاز بود بشنومش ….

    حالا امده ام از اتفاقی که میتوانم معجزه بخوانمش برایتان بگویم تا رد پایی باشد برای بعد ها ….

    من در حال حاضر در حال کارکردن روی فایل 15 دوره ثروت یک و فایل دوم قدم سوم هستم …میکاپ کار اتیست هستم و امسال 4 سالی میشود که این حرفه را شروع کرده ام …روز ها فکر میکردم که چگونه میشود درامدم بیشتر و البته که بسیار به قانون تکامل پایبندم…الان به صورت درصدی کار میکنم و یک سال و حدودا 6 ماه است که در یک سالن ثابت هستم باز هم به صورت درصدی …دیشب پدرم گفت باید سالن بزنی (پدرم و همسرم هر دو از شاگردان استاد عباسمنش هستند به لطف الله مهربان )و پدرم ادامه داد : دخترم باید شروع کنی …باید با ترس هایت روبه رو شوی ..باید بروی در دلش …من خودم برای یک سال برایت سالن اجاره میکنم ،خودم کرایه ی ماهیانه اش را میدهم …خودم برایت دستگاه کارت خوان میگیرم و تو فقط شروع کن …راستش را بخواهید در تمام مدتی که پدرم این هارا میگفت من میفهمیدم این خداست .. میفهمیدم که خدا در قالب پدرم امده ….میفهمیدم که این مثال همان دوستی ست که در دوره ی عزت نفس استاد میگفت امده بود که کمکش کننه اما استاد به خاطر باور های شرک الود او را شریک قرار داده ….من دیشب خدا را دیدم ….البته این چند رو خدا چند نشانه برایم فرستاده بود اما من متوجه نشده بودم تا دیشب که به این واضحی به من راه حل را گفت ….

    حالا من امده ام بگوییم من ،فاطمه ،بنده ی بیست و چند ساله ی کوچک خداوند قول میدهم بندگی کنم این خدای رزاق را … به هر طریقی که خودش بگوید ….

    منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قرب است و به شکر اندرش مزید نعمت …

    شاید باورتان نشود اما من فهمیدم که متن را خدا نوشت و نه من … حتی جمله منت خدای را ،اصلا یادم نبود وقتی شروع کردم نوشتن خودش اومد و نوشته شد ….

    خداروشاکرم که من روی کول خودش نشونده و همه ی کارهامو خودش پیش میبره ،نه الان ،سالهاست که اینطوریه اما منه مشرک متوجه ش نبودم ….خدای من …ای ارباب مقدس من ،اکنون در بارگاه الهی ات ،زانو میزنم و سجده ی شکر بجا می اورم که تو ای ارباب مقدس من ،همواره دست در دستانم داری ،سر برشانه هایم میگذاری ،و در گوشم زمزمه میکنی :آرام باش بنده ی دوست داشتنی من …بارت را به من بسپار …من ان را برایت حمل میکنم و به نیکوترین مقصد ها میرسانم …خیالت جمع جمع جمع باشد … من همه چیز را درست میکنم …

    وقتی این کلمات در گوشم طنین انداز میشود غرق در ارامشی عجیب ،همه چیز را به دستان پرتوان خدایی میسپارم که سالهاست خدایی میکند ….

    خدای من ،معبودا … پروردگارا …سرورا …چگونه سپاست را به جا اورم که زبان از شکرت قاصر است و قلم از سپاست ناتوان ……….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    به نام اللهِ هدایتگر

    سلام.

    هر بار یه چیزی میشنوم تو این فایل که دقیقاً یه تیکه از پازلِ ذهنمو حل میکنه…

    – با هدایتِ خداوند، احساسِ گیر کردن یا به قول خودم قفل شدن پیدا نمیکنم.

    – با هدایت، لازم نیست همه ی دورهاتو بزنی بعد به جواب برسی.

    – وقتی هدایت رو دریافت میکنی که دکمه ی تسلیمت رو زده باشی. یعنی به ناتوانی ات اعتراف کردی و ذهنِ خودتو کنار کشیدی.

    – خدایا من بدونِ تو هیچی نیستم، هیچی بلد نیستم، فقط تو مرجع و منبع هستی.

    – وقتی مسایل تو ذهنم از خدا بزرگتر میشن، میرم تو در و دیوار، قفل میکنم، سخت میشه.

    وقتی به خدا اجازه میدم هدایتم کنه تو مسایلم و دستِ تسلیم و ناتوانی و عجزم رو پیش خدا بالا میارم، زندگی برام آسون میشه، شیرین میشه، مسیر صیقلی و شفاف میشه.

    – تو کار خودتو درست انجام بده، خدا کار خودشو همیشه درست انجام میده.

    – درکِ درستِ جایگاه من در مقابل خداوند.

    وقتی بدونم و درست درک کنم توحید رو، یعنی همه چیز خداست و منبعِ نامحدود فقط اونه، اتفاقا اعتماد به نفسم در برابر غیر خداوند بالاتر میره.

    – روی کی حساب میکنی؟ روی بلد بودن و دانشِ کی حساب می کنی؟

    خودت، رییست، استادت، خانواده ات، دکترت و …؟ یا روی خدا و علمِ نامحدودش حساب میکنی؟

    – قبول داری لایق هستی برای دریافت هدایت های خدا؟ کجا قبول داری کجا نداری؟

    چندین بار گوش دادم و هر بار تازه است.

    منو یاد مثالهای زندگیِ خودم و رفتارهام میندازه.

    استاد جان ممنونم برای انجام دادن هدایت هاتون و ضبطِ این فایلهای خوب و به اشتراک گذاری شون.

    برقرار باشین همیشه.

    خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  7. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    سلام

    چند مدت پیش از سرکلافگی واینکه نمیدونستم باید چیکار کنم تو بخش عقل کل کامنت گذاشتم .اون موقع موعد بدهیم خیلی نزدیک بود ومن از شغلم نتونسته بودم درآمد خوبی کسب کنم باوجود اینکه همیشه رو پول زیادی که میشد از شغلم بدست آورد حساب میکردم.

    بعد از کامنت گذاشتن دقیقا نمیدونم چقدر بعدش تصمیم گرفتم چله بگیرم واز جملات تاکیدی وسپاسگذاری استفاده کنم وچله رو بااین جمله شروع کردم من مطمئنم……میشه خدایا شکرت که انقدر راحت برام رقم میزنی وباعث شدی ایمان وتوکلم بهت هزاران برابر بشه.هنوز سه روز از این تصمیم نگذشته بود که دوتا مشتری بهم تماس گرفتن ومنی که تو سالها دنبال مشتری دویدن هیچ نتیجه ای نگرفته بودم توی دوماه با پرداخت این مشتریام بدهی سه سالم رو صاف کردم.خوب که فکر کردم دیدم سالها نتیجه نگرفتن من از شغلم که نتیجه گرفتن ازش خیلی منطقی بود به این دلیل بود که من هیچوقت رو خدا حساب نکردم.همیشه توی این سالها با اشتیاق شدید کار کردم با وجود اینکه حتی یه مشتری هم واسه کارام نبود به امید اینکه یه روز به نتیجه فوق العاده میرسم بازم کار کردم اما هیچ نتیجه ای نگرفتم تا اینکه گفتم ولش کن من از این کار نتیجه نمیگیرم اون موقع یه مشتری واسم پیدا شد دقیقا همون موقع که خواستم رهاش کنم.اتفاقا یه پول خیلی خوب ازش ساختم.ودوباره حساب کردن رو اون مشتری واستعدادای خودم شروع شد ومنو بدهکار کرد.تا اینکه بعد از 3سال دوباره رها کردم و از خدا کمک خواستم واونم ایده چله رو بهم داد وازش تونستم بدهیم رو بدم.اما دیگه از شغلم خسته شدم ودیگه تمایل نداشتم وندارم به کار کردن تو اون شغلی که الان توش بهترینم .

    راستش فقط چند دقیقه اول این فایلتون رو گوش دادم وفهمیدم پاشنه آشیل تمام طول زندگیم رو پیدا کردم.

    غرور

    الان که به گذشتم نگاه میکنم میبینم من از همون بچگی دست به هر کاری که میخواستم بزنم هیچوقت دنبال راهنمایی وکمک نبودم.همیشه فکر میکردم من بهترینم و دست به هر کاری بزنم به راحتی توش میدرخشم.

    من تا الان که داره 33سالم میشه با این همه توانایی واستعداد هیچ دستاوردی نداشتم

    وتنها یک یا دو بار اونم دقیقا زمانی بود که کاملا از خودم نا امید شدم.

    وقتی فایلتون رو گوش دادم و فهمیدم چه پاشنه آشیل سفت وسختی دارم شروع کردم به نوشتنش تو دفترم که فراموشم نشه.

    حین نوشتن نگاهم عمیق تر شد واینا رو نوشتم.

    خدا جون من نمونه های خیلی کمی از توکل کردن به تو دارم چون خیلی مغرور بودم ورو خودم حساب میکردم و همیشه برام مهم بود دیگران منو مقتدر،باهوش،خردمند بدونن واین مثل باتلاق منو تو خودش فرو برد.

    هیچوقت به خودم نگفتم الهام راحت باش،نظر دیگران مهم نیست،اصلا برای خودم زندگی نکردم.

    انقدر تو فکر تایید دیگران وپرستیژ بودم اصلا فراموش کردم خواسته قلبم چیه،

    من اصلا نمیدونم قلبم چی میخواد،اصلا یادم نمیاد حتی تو بچگی دنبال این بوده باشم که قلبم چی میخواد،حتی تو بچگی هم دنبال تایید دیگران بودم.

    خدایا من اصلا نمیدونم قلبم چی میخواد،بهم بگو چی میخوام.

    دیگه نمیخوام بهترین باشم،دیگه نمیخوام عاقل و خردمند باشم.فقط میخوام صدای قلبم رو بشنوم.من فقط میخوام بدونم قلبم چی میخواد،من سالها قلبم رو نادیده گرفتم .

    میتونم بگم به اندازه تمام زندگیم قلبم رو نادیده گرفتم تابتونم تایید دیگران رو داشته باشم.

    همه ی این سالها فکر میکردم میدونم چی میخوام،امامن تازه میفهمم اون موقع ها فقط چیزایی میخواستم که تو تایید جامعه وخانوادم ومردم بود ولی الان میدونم اونا خواست من نبوده.

    خدایا بهم بگو قلبم چی میخواد،تمام سعیم میکنم که به قلبم اهمیت بدم

    تو صدای قلبم رو زیاد کن تا بشنوم چی میگه،

    شاید مسیرم سخت باشه شاید هم راحت،ولی من تلاشم رو میکنم که هرچقدر برام سخت باشه،ولی بازم به قلبم بیشتر از هر کس و هر چیزی اهمیت بدم.

    قلب نازنین من ازت معذرت میخوام،من تو طول زندگیم هیچوقت به تو اهمیت ندادم هیچوقت گوش تیز نکردم ببینم تو چی میگی.

    منو ببخش،از این به بعد تلاشم رو میکنم تا باهات مهربون باشم.تا بهت اهمیت بدم.

    چقدر ازت دور بودم،انگار این اولین باره دارم باهات حرف میزنم،منو ببخش که این همه سال نادیدت گرفتم،منو ببخش،خیلی دوست دارم.

    از این به بعد هرچی تو بگی،

    فقط امیدوارم خداوند هدایتم کنه هر لحظه تا یادم بمونه چه قولی بهت دادم

    راستی یادم اومد وقتی برادرم تو کما بود و دکتر گفت پنج قسمت حساس مغزش خونریزی کرده وهیچ دلیلی هم براش نبود وگفتن امیدی به برگشتش نیست واگه باشه هم زندگی عادی نخواهد داشت من و خانوادم با ایمان خوبی به خدا توکل کردیم واین اولین باری بود که من هیچ امیدی به خودم نداشتم وهمه رو از خدا خواستم.

    نتیجه این بود به طرز ناباورانه ای برای بقیه،برادرم به هوش اومد و تو چند ماه کاملا خوب شد و فقط کمی تعادل راه رفتن نداشت اونم خیلی جزیی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  8. -
    سحرکیاستی گفته:
    مدت عضویت: 2701 روز

    سلام به استادعزیزم

    بی نظیر بود بی نظیر،واقعا برای من این حرفها بجا و در زمان مناسب بود چرا که واقعا گره گشایی مسائلی در زندگیم و خودم بود و هست و خواهد بود..

    حتی برای کامنت این جلسه از خدا هدایت خواستم تا بگویید و راهنماییم کند که کدام ماجرا از زندگی ام را بیان کنم و خداوند که همواره هدایتگر من است بهم الهام کرد که ماجرای جداییم و طلاقم را بگم (برای خودم این ماجرا با اینکه شش سال گذشته ولی درسها،تجربیات و چیزهای تازه داره)

    12 سال زندگی با زجر و افسردگی و حال و احساس بد رو داشتم تجربه میکردم طوری شده بود که حتی بیمار روانی بودم ، سلامتی کاملا از بین رفته بود و خلاصه کلی اتفاقات بد حتی یک شب من با آرامش سرم رو بالش نذاشتم در طول اون 12 سال ، چرا که در طول اون 12 سال من به قول استاد میگفتم بقیه حالیشونن و کمکم می کنند و روی بقیه حساب کردن بلاهای سرم آورد و زخم های زد که گاهی واقعا وقتی دوباره کج میرم جای اون زخمها درد میکنه و بهم هشدار میده تا اینکه یه روز چنان همین آدمهای که روشون حساب کرده بودم و کاسه گدایی کمک رو به طرفشون گرفته بودم چنان بلایی سرم آوردن که انگار قشنگ خدا منو با مخ انداخت زمین ، همون ضربه نهایی خداوند که بسیار سپاسگزار هستم منو بیدار کرد و بهم فهموند این همه رو بقیه حساب کردی حالا بیا یبارم روی خدا حساب کن و به خودش قسم وقتی تنها هرروزم با گفتن این جمله که خدای من قدرتمنده ، خدا کمکم میکنه میگذشت طولی نکشید در کمتر از یکسال به راحتی به راحتی یعنی من هیچ کاری نکردم اصلا دستان خداوند داشتند کارای منو انجام میدادن و من فقط تو خونه نشسته بودم همین و خیلی راحت حتی همون قاضی دادگاه هم انگار خود خدا بود و زودتر کارم راه انداخت و این ماجرای من هنوزه هنوزه برای بعضیا سوال که چطور آخه انقد راحت و سریع مگه میشه؟؟؟؟!!!!

    منم تو دلم میگفتم آره اگه روی خدا حساب کنی چرا نشه من اونجا فقط روی خدا حساب میکردم حتی زمانی که همه بهم میگفتن بدبخت میشی ،زن بعد از طلاق درمونده میشه،یکی میاد از این بدتر و ….

    اما خداوند شاهده همیشه با شنیدن این حرفها یا هرچیزی فقط میگفتم خدا بزرگه میتونم خودم زندگیم رو بسازم که در همین حوالیها من تازه با استاد آشنا شدم هرچند تا دو سال طول کشید تا در مدار حرفهای استاد قرار بگیرم…

    استاد فایل بجای بود برای من مثل اون سیلی که صحبتش رو کردین چرا که داشتم در بعضی موضوعات دوباره کجکی میشدم و هواسم نبود و این فایل دوباره دستم گرفت و وارد مسیر اصلی کرد.

    پروردگارا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم.

    استاد بی نهایت سپاسگزارم و دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  9. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1750 روز

    به نام خدای بخشنده ی رحمت گستر

    سلامودرود به استادعزیزوتوحیدی ام

    استادجان ازت ممنونم که داری بااین دست از فایل های گهربارتون ازبچه هاتون یک انسان توحیدی میسازید

    میخواستم بگم بعداز شنیدن چندین باره ی این فایل دیروز خدا شجاعتی دردلم انداخت که سالها ازون موضوع میترسیدم و کلی اون موضوع برام معظل بزرگی توی ذهنم شده بود

    واون موضوع اینه که من مدتها بود که میخواستم دندونای عقلم رو بکشم ولی اونقدر از رفتن تو دل این موضوع ترس داشتم که احساس میکردم توانایی تحمل دردش رو ندارم و ممکنه کار به جاهای باریک بکشه

    بعداز شنیدن این فایل بخداقسم اونقدر در دلم ایمان وشجاعت ایجادشد،که دیروزصبح زود به دندون پزشک شهرمون رفتم و تا رسیدم به اونجا،فقط باخدای خودم حرف میزدم و میگفتم خدایا تو صاحب قدرت و نیرویی،قدرت همه ی عالم دست توئه،به من چنان قدرت و نیرو بده،که هیچ ترسی نتونه منو تهدید کنه

    خلاصه وقتی که رسیدم به دندون پزشک،اولین معجزه ای که همون اول برام رخ داد این بود که بدون هیچ نوبتِ از قبلی،دکتر قبول کرد دندونم رو بکشه،چون هرکسی میمومد دکتر قبول نمیکرد که دندونش رو بکشه و براش تا ده روز دیگه نوبت میداد

    اما به محضی که من داخل مطب رفتم بهم گفت دندونای عقلت خیلی کارمیبره تا بکشم ولی از پسش برمیام برو بشین تا صدات بزنم

    و من اونقدر یلحظه احساس شجاعت بهم دست داده بود که ازش درخواست کردم که دوتااز دندونای عقلم رو همزمان باهم بکشه،و خیلی جالب بود که ایشون قبول کردن

    چون اکثر دکترای دندون پزشک همون یکیش رو هم باکلی التماس میکشن و به بیمار توصیه میکنن که حتما به فوق تخصص مراجعه کنن

    ولی در کمال ناباوری ایشون کشیدن همزمان هردو دندونم رو قبول کردن،و بسیاربسیاراون دکتر یک آقای خوش اخلاق و متین و بزرگواری بودن

    الان که یادم میوفته من چطور تونستم دوتا دندون عقل به این سختی رو تحمل کنم و چیزی نگم،فقط میگم این خوده خدا بود که به دلم قدرتو نیرو داد،بهم شجاعت داد

    منی که یک دندون میخواستم بکشم کلی حالم بدمیشد و حالت آدمای افسرده میشدم، تا مدتها یک احساس ضعفی بهم دست میداد،اما الان خدارو شکر فقط چند ساعت یکمی بی حال بودم ولی خیلی زود سرحال و قبراق شدم

    این فایل گرانبها باعث شد من پا روی این ترسم بذارم

    همیشه ادعام میشد که من پا روی ترسام تاحدود بسیارزیادی گذاشتم،ولی هیچوقت این یکیو تو لیست ترسام نمیذاشتم و با بهونه های الکی از رفتن به دندون پزشک مانع میشدم

    خداروصدهزارمرتبه شکر،که خوده‌خدا معجزش رو بهم نشون داد و قدرت و نیروی لایتنهایش رو بهم ثابت کرد،که هر کاری شدنیه بشرطی که برای انجام هرکاری قدرت خدارو شریک کارهامون کنیم

    خیلی خیلی ازتون ممنونم استاد بزرگوارم که توحید رو بهم داری باعشق درس میدی،ومنم دارم باعششق ازتون درس توحیدویکتاپرستی رو یادمیگیرم

    منی قبلا وقتی کوچکترین مسئله ای برام پیش میومد باصدای بلند میگفتم یاپنج تن،یاامام رضا یا قمربنی هاشم به دادم برس⁦:'(⁩

    الان فقط تودلم خدارو فریادمیزنم،نه اینکه بخوام تُن صدام رو بالاببرم،و اون خدای همیشه اجابت کننده دستانش رو برام میرسونه

    شما دستی ازدستان خداشدید تا شرک رو اززندگیم دورکنم،شما دستی ازدستان خدا شدید تا خدای واقعیم رو بشناسم

    سپاسگزارم ازتون مرد مؤمن و موحد،این شجاعتی که تودلم افتاده برای انجام خیلی ازکارهای به ظاهر ترسناک همش رو مدیون آموزشهای شماهستم

    خدایاشکرت خدایاشکرت

    عاشقتونم و به خدای بلندمرتبه میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  10. -
    Jamal گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم.

    هر کاری که ادم بخواهد انجام بدهد اولش ترس داره. اینو چطور کنم اون رو چطور کنم. طبعیی است. مثال من میخواهم کار تعمیرات الکترونیک را شروع کنم ولی میترسم. اگر فعلا چیز خراب کنم اگر نتوانم درست فعلان وسیله را یا درست جور نکنم یا هر چه شبه اش. چون تا فعلا هر چیزی را تعمیر کردم برای خودم و فک فامیل بوده و کاری بیرونی و تجاری نکردم تا حالا. و ترس هم طبعیی است.

    و اوایل وقتی یک وسیله باز میکردم خیلی به دقت پیچ ها را منظم می ماندم که گم نشود درست بدقت اسمبل کنم. ولی یک مقدار دستم رو شده بود اون دقت را نمی کردم گاهی اوقات یگان پیچ ها اضافه می ماند یا درست اسمبل نمی شد که بعد مجبور بودم دوباره باز کنم از سر. چون که فکر میکردم حالا باز و بسته کردن دیگر چه است این خو چشم بسته هم من میتوانم. جالب این جا است که من هیچ وقت از خدا نخواسته بودم که کمک ام کنم و همیشه میگفتم من باهوشم چیزی را که تا به حال اصلا کار نکردم باهاش میتوانم باز اش کنم و تعمیر کنم.

    یادم است هر چیزی را که باز میکردم چون برای اولین بار بود دانش تعمیرات هم نداشتم شاید چندین روز طول میکشید حتی هفته ها تا تعمییر اش کنم. همه اش میگفت چطوری چطوری و یک فشار خیلی خیلی زیاد روی ذهنم بود تا موقع که اون وسیله تعمیر می شد قشنگ فشار بود مخصوصا که بعد از چند ساعت بالا و پایین کردن جواب نمی داد.

    حالا اگر من این باور می داشتم خدا من هدایت میکنه یا خدایا من را هدایت کن و من هیچ چیزی نمی دانم خیلی ارامش در وجود می امد و چون ارامش می امد میتوانستم خیلی چیزی یاد بیگیرم و در زمان کم جورتعمیر اش کنم و مهم تر از همه واقعا لزت میبرد.

    چون اون چیزی هایکه من تعمیر میکرد اکثر تعمیر کار های بیرونی میگفتند جور نمی شود و بعد من جور میکردم. و فکر میکردم و این دید داشتم همه بی سواد است من خیلی با هوش.

    این فکر باعث شده بود که من اولا خدا را فراموش کنم. و اینکه من باید خیلی یاد بیگیرم و بهتر شوم ولی باعث شد من فقد محدود شده باشم به تعمیر چند وسیله که از خودم از دوستان و فامیل خراب می شد.

    نکته این جا است: باید در تمام زنده گی ام بگویم خدایا تو من را کمک کنی تو من هدایت کنی. من هیچی نمی دانم ن هیچ چیزی نیستم

    تمرین: فعلا یک مقدار فهمیدی پس در کجا حالا استفاده کنم:

    تا قبلا تا همین ثانیه می گفتم من باید بروم یک نفر پیدا کنم و بگویم من همرایت میخواهم کار کنم حتی رایگان ولی میخواهم کار کنم. ذهنیتم این بود من باید تلاش کنم.

    حالا خدایا خودت کمک کنم من را به مکان مناسب هدایت کن. منظور این نیست دیگر حالا بخوابم‌‌. به اون فرد درخواست میکنم که همرای خود من بیگیرید که ازش چیز یاد بیگیرم ولی اگر جواب رد حالا بدهد مثال قبلا به هم نمی ریزم. و بیشتر دنبال میکنم هدفم رو

    خدایا من هیچ چیزی نمی دانم خودت کمک کن به روش های درست و مواد درسی درست که بتوانم امتحان زبان انگلیسی موفقانه سپری کنم.

    خدایا من نمی دانم چطور مهاجرت کنم. خودت کمک کنم و هدایتم کنم. ایده که گفتی؛ زبان بخوان و کلی مدت زمان گذاشتم ولی هنوز اتفاق نیفتاده. خودت کمک کن و هدایتم کن به روش درست. چطور بتوانم مشکلات ام رفع کنم. نقاط ضعفم که در اسپکنگ و لسنیگ است.

    منظور از کمک از خدا این نیست که از اون بخواهی و خواب کنی‌ قبلا تمرین میکردی حالا دیگر تمرین بند کنی. بگی ولا اسپیکنگ سخت است زمان میگیره خدا کمک میکنه. نه نه نه. تمرین ادامه میتی با قدرت بیشتر که این بار خدا میگوید چه بهتر است برای من و چه نه.

    خدایا من هیچ چیزی نیستم من از تو میخواهم که من رو کمک کنی تا بتوانم به هدفم که گرفتن نمره خوب در ازمون زبان انگلیسی است برسم.

    نوشتتن این ها ارامش قلبی می دهم.

    پس تمرین :

    قبل از شروع به کار کردن یاد اوری کنم به خودم که خدا باید کمک کنه تا بتوانم استفاده حد اعظمی از مواد آموزشی و تمرین بکنم.

    • یادت باشد این کمک از خداوند خواستن یک قسمت از معادله است

    • جز بعدی تمرکز است که یادت باشه بدون تمرین معادله ناقص میشود

    • جز بعدی باور های مناسب راجع به خودت و هدفت است

    در قسمت تمرین کردن و حل کردن مشکلم

    خدایا خودت من را هدایت کن به تمرین های درست که مشکل من حل شود. من واقعا نمی دانم کدام تمرین ها خوب است و کدام بعد.

    البته موقع کار کردن وقتی تمرکز داشتم حس میگفت این خوب است و این نه ، این برای تو مناسب نیست. فکر کنم باید همون را ادامه بدهم.

    ○ تمرکز زیادتر کنم با فکر نکردن به بقیه که در جیم بقیه چه میکنند، این مشکل چطوری حل کنم، ووووووو

    ○ در اول بگویم خدایا من را کمک کن من نمی دانم من چیزی حالی ام نیست

    قبلا همش میگفت اون حالی اش نیست او نمی دانم او نمی دانه اون بی سواد است. من هم بی سوادم ولی پیدا میکنم خودم

    فعلا به بقیه کار ندارم. و خدا همه چیزی را می دانم و من را هدایت میکند.

    خدایا من هنوز خیلی مشکل دارم، یعنی Spine این تمرکز در اجرای حرکات خیلی مهم است. و من هدایت کن که درست تمرین بتوانم.

    _

    این باید در ذهنم بگذارم هر چقدر مهارتم در الکترونیک یا هر چیزی دیگر یا مشکل Spine بهتر میشود اون دقت کم نکنم.

    فکر نکنم که من حالا مشکل خوب شده دیگر اون دقت در اجرای تمرینات نیاز نیست.

    در راننده گی در کار، در تدریس ریاضی که فعلا کاری است که انجام می دهم. یادم باشد من نیاز دارم به هدایت خداوند، من نیاز دارم دقت داشته باشم. من پرفکت نیستم.

    من هم مانند استاد از حس هدایتم استفاده کنم و گوش کنم هر چه بگویه کوش میکنم که متهد کنم خودم که گوش کنم معلومه نتایج که بیایید اون خودش کمک میکنه برای ادامه دادان این مسیر.

    یادم باشد که ادعا نکنم. من حالا همه چیزی را راجع به حرکات و تمرینات برای Spine می دانم من حالا دیگر زبانم خیلی خوب شد دیگر ……..

    تواضع در مقابل خداوند یاد نروم با یاد اوری همیشگی.

    و این تواضع یک حس ارامش می دهد که باعث میشود که بقیه کار ها درست پیش برود.

    و اینکه استاد گفت؛ من از این “دید” در تمام جنبه های زنده گی ام استفاده میکنم حتی در قسمت های که خیلی وارد هستم مانند سخنرانی.

    من که هیچ تجربه و مهارت عالی درامد و نتیجه ندارم در زنده گی ام. باید این دید تمرین کنم ادامه بدهم. چون راه های قبلی را رفتم جواب اش هم فاجعه شده. پس از این دید و کمک خواستن از خداوند و تواضع داشتن در مقابل خداوند تمرینم کنم و فراموش نکنم.

    در این در دقیقه 13 استاد درباره تمرکز یاد اور شد.

    باز و باز و باز یادم باشد اگر تمرکز از معادله زنده گی حذف شود معادله ناقص میشود. تمام

    • میخواهم زبانم خوب شود

    • میخواهم مشکل Spine ام حل شود

    • میخواهم مهارت کسب کنم در رشته مورد علاقه ام.

    تمرکز تمرکز یادت نره و یادت نره از خدا کمک بخواهی که کمک کنه تمرکز بتوانی. داشتن تمرکز روی کار یکی مشکلات بوده که در شخصیت من وجود داشته این همه سال. که باید حل اش کنم یا بهتر اش کنم. اگر نتیجه میخواهم

    افراد مانند، استاد عباس منش، ایلان ماسک، ارنولد، سم التمن یکی از اصل های مشترک بین همه شان داشتن تمرکز بوده.

    حالا فکر کنم و درک کن اهمیت اش را!

    خداوند من را هدایت میکند و من نتیجه خواهم گرفت. فارغ از اینکه قبلا چقدر گوش نکردم

    زنده گی من را کاری های که میکنم و افکار که دارم میسازد نه افکار و اعمال که داشتم.

    من همیشه باور داشتم به حس درونی که میگه چه کن چی نکن. از قبلا که باور اش داشتم و هم زمانی های باعث شده بود که تا اون زنده باشد ولی در کار های مانند کدام رشته را بخوانم. فعلا یک تصمیم مهم راجع به زنده گی میگرفتم، و چه کنم. ولی دل جرت میخواست و سختم بود که انجام بتم و نداده بود.

    مثالا گفتم میخوام مهاجرت کنم گفت تو یک بار تافل بده بعد میگم ات ولی چون زبانم خیلی ضعیف است و بود میگفتم سخت است و شاید رفته نشود با سند زبان چه رقم بروم.

    قدم اول که من لایق دریافت هدایت هستم داشتن این باور، خدا را شکر این باور به داغونی باور های دیگرم نیست.

    دوم که اگر من قبلا گوش نکردم. نکردم خلاص شد. اگر حالا گوش کنم نتایج زنده گی ام تغییر میکنه.

    گاهی اوقات میبینم که n مدت زمان گذشته و من پیشرفت نداشتم و به هدفم نرسیدم و وووو.

    اون ذهن مقایسه گر می اید اون به کجا رسید تو ره بیبین. و من بی ارزه هستم. تا حال که نشده 100 هزاز قدم تو عقب افتادی ووو.

    این باور ها ممکن که بیاید یادم باشد که این ها ویروس است. و قدم دوم که استاد گفت یادم نرود و یاد اوری کنم + تمرکز کردن روی بهبود مهارتم و شخصیتم + کمک خواستم و تواضع داشتن در مقابل خداوند که من هیچ چیزی بدون اون نیستم.

    خداوند هدایت را پیغام های هدایت در مورد همه چیزی برای همه گان و برای من در باره همه چیزها ارسال میکنه این که من دریافت میکنم یا نه مربوط من میشود اینکه من گوش میکنم یا مربوط من میشود. این که من عمل میکنم یا نه مربوط من میشود.

    مثالا همین روزا حس کردم که میگه دو چیز رو

    • بعد دو و نیم ماه تمرین، قبلا Spine ام درد داشت خواب نمی توانستم بعد از تمرین دو ماه حالا درد گم شده. ذهنم میگفت حالا برو مثال بقیه تمرین کن وزنه برداری کن فعلا. ولی حس گفت نه تو باید یادت باشه کدام تمرین ها دردت را ازبین برد و چه تمرکزی. حالا اگر میخواهی بالا تر بری. و مشکل درد گم شده ولی خود مشکل پا بر جا است. باید تمرکز کنی کدام حرکات بیشترین تاثیر گذاشت روی اونها تمرکز کن. این هدایت بود که واضح فهمیدم حالا باید عمل کنم و منطقی هم است که عمل کنم.

    • او روز در خواب ساعت 5 یا 4 صبح در خوابم میگفتم و میشندیم؛ یا تمرکز میکنی و تلاش میکنی یا میمیری. و فکر کنم میگفت باید تمرکزی روی کار که انجام می دهی غیر اون میمیری

    فقد تا دقیقه 19 فایل گوش دادم و تمرینات که گفتم را باید مدام انجام بدهم. ادامه اش گوش کردم برای خودم باز اش میکنم و میخورم فایل رو.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: