اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
اولش میخواستم تو روز شمار بنویسم اتفاقات امروزم رو بعد رفتم تا تو فایل دستیابی به اهداف سخت است یا آسان ؟ بنویسم وقتی نوشتم یه حسی گفت توحید عملی قسمت 11 بنویس و از اونجا برداشتم نوشته هامو و اینجا کپی کردم
نمیخواستم اتفاقات امروزمو بنویسم ، چون امروز خدا فقط پس گردنی بهم زد تا به خودم بیام
خودمم حس کردم که چند جا شرک ورزیدم، که فکر کردم خودم میتونم انتخاب کنم که پس گردنی شو خوردم
یا امروز درست نتونستم کنترل کنم ذهنم رو بارها به شکل های مختلف بهم گفت که مسیرتو درست کن
ولی باز نتونستم کنترل کنم و پس گردنی هارو تا شب خوردم
ولی سعیمو کردم و الان سعی میکنم از نو شروع کنم و توجه کنم به زیبایی ها و به نکات مثبت
امروز من این فایل رو گوش میدادم ،بارها و بارها و با اینکه قبلا این فایل رو گوش داده بودم ولی امروز کاملا جدید بود برام
من هی با خودم گفتم که نه امروز اتفاقات به ظاهر بد رو نمینویسم
حالا چرا؟
چون ذهنم برام اینجوری تعریف میکرد که
اگه بری تعریف کنی، امروز چی شد باز برات رخ میده و میخواست منو بترسونه که مانع از نوشتنم بشه
و من نمیخواستم بنویسم تا اینکه پس گردنیای خدا رو خوردم و گفتم نه مینویسم تا یادم باشه
اگر نتونم کنترل کنم ذهنم رو اینجوری میشه
من امروز صبح بیدار شدم و دوتا کار جدید رنگ کردم و حاضر شدم تا برم نقاشیامو جلو در مدرسه بفروشم
اول رفتم اون مدرسه ای که مدیرش گفته بود قیمت بده ، وقتی رسیدم بچه ها تو حیاط بودن و خیلی ترانه شاد گذاشته بودن تا بچه ها کیف کنن
حیاط شده بود رنگ صورتی و لباساشون کل حیاط مدرسه رو صورتی کرده بود رفتم و با مدیرشون حرف زدم گفتم متراژ مدرسه رو بگین تا قیمت بگم پرسیدم بیرون متری 200 کمتر نمیگن برای نقاشی
گفت اگر با 3 میلیون رنگ میکنی بیا که من قبول نکردم خود وسایلاش 2 میلیون میشه که حالا رنگ مدریه به اون بزرگی به کنار
خلاصه وقتی اومدم بیرون گفتم خدا حتما یه خیریتی دتشت که نشد و اینکه با حرف زدن من برای نقاشی دیواری حتما یه جای دیگه یه در دیگه برام باز میشه
این نشد از جای دیگه بهم میگی چیکار کنم
بعد رفتم نشستم میدان ، نمیدونستم که کدوم مدرسه برم، پرسیدم خدا من کدوم مدرسه برم ؟
بعد گوشیمو دستم گرفتم و از نشان ،نوشتم که مدرسه دبستان و اطرافم یه سری مدرسه آورد
اون لحظه نگاه کردم دیدم دوتا مدرسه کنار هم دبستان هست ، از خدا نپرسیدم انگار حرص و طمع دو تا بودن مدرسه و بیشتر بودنش وسوسه ام کرد و گفتم خب برم اونجا و دیگه نپرسیدم که خدا اونجا برم یا نه فقط گفتم برم اونجا خدا
و اون لحظه حس کردم که هی گفته میشد نه اونجا نری بهتره برات نرو و من گوش ندادم و یکم دور بود ولی رفتم
صبح که از خونه میخواستم بیام بیرون گفتم خب امروز یک میلیون میخوام بفروشم خدا
ولی بعد یهویی به خودم اومدم گفتم طیبه تو هیچی نیستی این و یادت باشه ،هیچ کاره ای
تو فقط میری و به ایده ها و هدایت های خدا عمل میکنی و قدم برمیداری و باقی کارا با خداست ، تو کی هستی که بخوای تعیین و تکلیف کنی به خدا
گفتم خدا ببخش من به خودم ظلم کردم هر چقدر فروش بود سپاسگزارتم
بعد که من رفتم اون مدرسه ای که از نشان دیدم وقتی رسیدم دیدم کنار مدرسه اهالی اونجا وسیله میفروشن تو پارک روبروش تو ذهنم یه چند تا قضاوت کردم در موردشون ولی بعد گفتم به خودت بیا طیبه
بعد از یه نفر پرسیدم گفتن مدرسه زودتر تعطیل شده و اون لحظه حس کردم که گفته شد دیدی گفتم برای چی نرو اونجا برای این بود
ولی تو اومدی
بعد دوباره گفتم خدایا ببخش الان کجا برم ؟ چون کم مونده بود به تعطیلی بچه ها سر راه یه مدرسه دیگه بود گفتم برم اونجا
وایسادم اونجا و وسایلامو پهن کردم ، بعد که مادرا اومدن فقط نگاه میکردن و من باز فکر میکردم که خدا چی شده که من کتری کردم که باز همون اول برام مشتری نشدی؟؟؟
همیشه لحظه اول که پهن میکنم مشتری میاد
بعد که فکر میکردم گفتم آره من امروز به حرفای خدا گوش ندادم و فکر کردم خودم حالیمه و الانم نتیجه اش شد این
و بعد معذرت خواخی کردم گفتم خدا ببخش میدونم که میبخشی بعد یه صدایی شنیدم که بخشیدمت
گفتم میدونم که تو مهربونی و میبخشی
سعی میکنم که گوش بدم به حرفات
و بعد که تعطیل شد مدرسه دو تا کش مو فروختم 20 تمن و بعد یهویی بچه ها وایسادن با مادراشون نگاه میکردن و هی میپرسیدن قیمت چنده و منم میگفتم
یهویی متوجه شدم که یه دختر چند تا کش برداشت و گذاشت تو کیفش اولش خواستم بین اون همه آدم بگم چی گذاشتی تو کیفت ولی زود یادم اومد که نباید یه نفر رو بین بقیه خراب کرد
بعد منتظر شدم ببینم چیکار داره میکنه دیدم باز چند تا کش برداشت و میخواست بذاره کیفش که افتادن زمین بهش گفتم کشارو بده بهم بعد گفتم بیا کارت دترم یهویی دیدم فرار کرد رفتم صداش کردم گفتم کشارو دیدم میخواستی برداری اونیکیا رو چیکار کردی ؟
گفت من برنداشتم بیا ببین کیفمو نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت بذار خودش پس بده خودش باز کنه کیفشو
گفتم خودت کیفتو باز کن که فقط یه زیپشو باز کرد و دیگه نگفتم زیپ قسمتی که گذاشت رو باز کنه و گفتم حتما برنداشتی گفت نه خاله و میدونستم که برداشت چون وقتی میذاشت تو کیفش دیدمش
حالا همه اینا به کنار ذهنم هم شروع کرد به طرح سوال و بی اعتماد کردن من و دیدن بقیه رو به چشم دزد که هر کی نگاه میکرد میگفت دزدی نکنن ؟!
بچه ها میگفتن فردا میای گفتم نه هفته بعد میام باز یه جسی میگفت نه نیا اینجا دزدی میکنن اولش فکر کردم از طرف خداست ولی بعد که فکر کردم دیدم نه
نجوای شیطان بود که میخواست بدبینم کنه به آدمای اون منطقه
بعد هی میخواست اینجوری عوامل بیرونی رو مقصر بدونه برام ولی گفتم نه هیچ کس نمیتونه تو زندگی من تاثیری بذاره مگر اینکه خودم فرکانسشو فرستاده باشم
بیشتر فکر کردم و دو جا یادم اومد ،که ما وقتی با مادرم و خواهرم حرف میزدیم خواهرم گفت حواست باشه میدزدن و من وقتی شلوغ میشد یه لحظه یاد اون افتادم و خودم فرکانسشو فرستادم
امروز به رفتارام فکر میکردم و دیدم که امروز چند جا نتونستم کنترل کنم ذهنمو که باعث اتفاقات شد
و بعدش یه خانم 9 تا کش مو ازم خرید کرد و برگشتم محله خودمون تا مدرسه اونجا که دیر تعطیل میشه بفروشم
تو راه یه مدرسه دیدم گفتم ببین چه نزدیک بود من چرا اینجا نیومدم
یهویی یادم اومد وقتی داشتم تو نقشه نگاه میکردم دیدم این مدرسه رو ولی نرفتم
وقتی رسیدم اونجا یدونه گردنبند فروختم و برگشتم خونه
امروز من چون نتونسته بودم کنترل کنم ورودی ذهنم رو و دوباره تکرار شد در مورد خواهر زاده ام قضاوت کردم و چندین بار دستم یا پام گیر میکرد جایی کم مونده بود بیفتم و آخرش بخار آب جوش که از کتری به فلاکس میریختم دو تا انگشتمو سوزوند
اینجا بود که فهمیدم امروز کلا از مسیر خارج شده بودم و خدا پس گردنی بهم زد تا بگه طیبه حواست باشه همه این پس گردنیا برای اینه که از مسیر خارج شدی
و چون دقت نکردی و توجه نکردی دستت سوخت با بخار آب جوش کتری تا به خودت بیای
امروز من یه دروغی هم گفتم ، خواهر زاده ام اومده بود خونمون من بستنی خورده بودم و تو آشغال دیده بود پرسید بستنی هست من گفتم نیست تموم شده
چون یکم گلوش گرفته بود و نباید میخورد دروغ گفتم
همون لحظه گفتم وای من چیکار کردم به خودم ظلم کردم
ذهنم میخواست خوب نشونش بده ولی بعد فکر میکردم به کارام دیدم نباید اون دروغ رو میگفتم ، فوقش میگفتم هست و برای تو نیست
به جای اینکه بگم نیست و تموم شده
و بعد اون دستم سوخت و پس گردنی رو خوردم تا بیشتر به کارای امروزم فکر کنم و از خدا خواستم که ببخشه و سعی میکنم کنترل کنم ذهنم رو و چشم بگم بهش
اتفاقات امروز و پس گردنی های خدا منو یاد خواسته ام از خدا انداخت که از استاد عباس منش یاد گرفته بودم و از خدا هر روز میخوام ،وقتی بیدار میشم که اگر از مسیرت خارج شدم زود پس گردنی بهم بزن تا به خودم بیام
و بی نهایت ازش سپاسگزارم
بعد از ظهر که میخواستم نقاشی بکشم یه حسی بهم گفت اول برو جارو بکش خونه رو تمیز کن بعد بیا کاراتو انجام بده
خیلی حس خوبیه وقتی این گفتگو هارو میشنوم و درک میکنم
حالا یه چیز جالب تر اینکه وقتی اومدم بنویسم انگشت دستم که سوخته بود و سوزش داشت و من داشتم مینوشتم این رد پام رو به کل سوزشش رفت و دردش رفت
اینجوری درک کردم که وقتی به اشتباهم پی بردم و از خدا طلب بخشش کردم برنم هم واکنش نشون داد و درد خوب شد
سپاس و حمد خدایی را که هدایت بندگانش بر اوست و سپاس خداوند یکتا و معبود جهانیان را. سپاس خداوند روزی رسان را. سپاس و حمد خداوندی را که پس از خلقت جهان بر هدایت آن مشغول شد.
خدایا شکرت!
سلام خدمت استاد عزیز و اعضای خانواده صمیمی و دوست داشتنی عباسمنش.
خداوند رو شاکرم که فرصت داد تا بتونم از آگاهیهای جهان هستی به مقدار درک و فهمم بهره مند شوم. خداوند رو سپاسگذارم که پس از پاک کردن من، نعمتش را بر من تمام کرد.
استاد عزیزم این فایل درحالی بدستم رسید و یا بهتره بگم زمانی در مدارش قرار گرفتم که خداوند تجربهای مشابه به من داد و درست بهم فهموند موقع رانندگی آرام باش!
موقعی این فایل بدستم رسید که در دوراهی زندگی مسیری رو انتخاب کردم که حرف دلم در آن بود و این بار با این آگاهیها از خداوند طلب هدایت بیشتری میکنم. این فایل زمانی بدستم رسید که چندشب پیش خداوند بهم گفت بشین و روی خودت با تمرکز بالاتر کار کن و تقلا نکن! بشین و کار کن و فکر نکن که میدوونی!
استاد امروز صبح نگاهی به سالهای گذشته انداختم و همه آنچه که میدانم و در آن چیزی آموختم را از آن خداوند دانستم. از اینکه دستمان را گرفت و عنوان کرد که گنج واقعی خودتان هستید اگر گوش کنید….واقعا سپاسگذاریهایم را عمیقتر و عمیقتر کرد.
از تقلا کردن دست کشیدم و هربار با خوندن تجمسات بچهها و راحت انجام شدن کارها به دست قدرت الهی به وجد میام. از اینکه یادگرفتم حرکت کنم و زندگی رو ابدی نبینم، واقعا سپاسگذارم. از اینکه اینقدر رشد کرده و بزرگ شدم واقعا سپاسگذار خداوندم.
زندگی رو ابدی نمیبینم، حداقل سعی میکنم نبینمش و با خودم و دنیای اطرافم مهربانتر باشم. سعی میکنم با خودم دوست باشم…سعی میکنم گرهها و ترمزهای کودکیام رو پیدا و حلشون کنم. چرا که بزرگترین کار زندگی من بودن در کنار خودم و ساخت خود بهتر منه. تعلیم و تربیت خودم هست. خداوندگار عالم رو سپاسگذارم که هربار ظرف وجودیام رو بزرگ و بزرگ و بزرگتر میکنه. برای دریافت نعمتهای بیشتر. خداوند رو سپاسگذارم که از طریق افراد شناس و ناشناس به من نعمت فراوان داد و راحتم کرد برای راحتیها.
به نام الله که زیبا ترین کلامه دنیا هستش سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز میخوام بنویسم بر روی در و دیوار شهر م اتفاقی که امروز چند دقیقه پیش برام افتاد امروز سه شنبه 18اردیبهشت هست خدایا ایمانم رو صد در صد کردی خدای مهربونم اتفاق از دیشب رخ داد پسرم تو کانال شاد داشت درسها شو میدید بعد گفت توکانل مدرسه نوشته که رییس جمهور میخواست بیاد قم روز پنجشنبه راستش من خیلی به سرم زده که باید امسال ماشین بخریم ولی چون پوله آن چنان نداریم دنبال وام هستیم گفتم خوب بیام دوتا نامه بنویسیم یکی برای خودم و یکی برای شوهر م که بتونیم دوتا وام جور کنیم با سوده کمتر بعد این گفتگو گوی ذهنی یهو حسم بعد شد که توداری راه رو اشتباه میری این شرکه مگه ایمان به خدا را فراموش کردی یه صدایی توقلبم میگفت فقط از خدا بخواه ولی همش ذهنم میرفت دنباله این که بابا این یه وسیله هستش بارونه شدیدی میومد یهو دو بار صدای بلند رعدو برق منو به خودم آورد که زهرا توکلت به خدا باشه این شرکه تو داری تو سرت میپرونی گفتم خدایا ایمانم رو قوی کن اگه هستی فردا برام یه نشونه بفرست اگه فردا نشونه بفرستی دیگه هیچ کاری نمیکنم وروی هیچ کس حساب باز نمیکنم وگرفتم خوابیدم و صبح که بیدار شدم تو تمرین ستاره قطبیم گفتم خدایا خودت مهرهای زندگیمو اینطور که درسته برام بچین ساعت12/5بودکه گوشیم زنگ خورد از تهران گفت شما روغن لادن خریدید تازگیها گفتم آره گفت شما برنده ربع سکه شدید اصلا مونده بودم خدایا من شب ازت خواستم نشونه بفرستی خدایا منو ببخش که داشتم شرک میورزید خدایا موهای تنم سیخ شده وبه سجده افتادم خدایا تو ایمانم رو صددرصد کردی خدا جونم تو به راحترین شکل داری بهم روزی میدی ومیگی من هستم من اصلا فکرش هم نمیکردم که یه ماه پیش من کد قرعه کشی قوطی روغن رو فرستادم واقعا استاد وقتی ازخود خدا بخواهی به راحترین شکل انجام میده گفتم بیام بنویسم هم برای خودم رد پایی باشه تا ایمانم قویتر بشه که فقط از خودش بخواهم و بقیه دوستان هم استفاده کنند خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم استاد واقعا باید تکامل رو طی کرد تا به مراحل بالاتر برسیم تا ایمانمون قویتر بشه حالااز این به بعد میزنم توی دهنه این گفتگو گوهای ذهنی منفی وشیطانی استاد سپاسگزارم به خاطره این فایل زیباتون درپناه الله یکتا
به نام خدا سلام آقا حامد عزیز این هدایت خدا بوده که به کامنت من هدایت شدید بله همه جا خدا هست کافیه باورش کنیم وقتی هدیه ام به دستم رسید که 1خرداد بود یه پیام قرآنی بهم اومد که به زنده ای که هرگز نمیمیرد توکل کن واو برای بندگانش کافی است ماتو جهانه جادوی واقعاً زندگی میکنیم واقعا دیوانه این خدا بزرگ شدم در پناه الله یکتا شادوسالم و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
خواستم از تجربه خودم بگم که وقتی همه کارهارو به خداوند واگذار کنی چگونه شرایط و اتفاقات را خداوند کنار هم جور میکند تا تو بتوانی به بهترین مسیر هدایت شوی من در تاریخ 16 این فایل استاد رو گوش دادم پابه پای حرفای استاد اشک ریختم و احساس میکردم خدای من خیلی غریبه توی دلم من دنبال مدرسه برای بچه هام بودم و متاسفانه از شدت بی ایمانی همش دنبال پارتی بودم که بچه هام رو ثبتنام کنم یه مدرسه خوب ولی بعد این فایل زیبا با حالت گریه و داد گفتم خدایا منو ببخش که تورو نادیده گرفتم و یادم رفت که بدون اذن تو برگی از درخت نمیافته با خدا صحبت کردم و دیروز به طرز معجزه آسایی به سمت یه مدرسه خوب با مدیر عالی هدایت شدم و فهمیدم این نشانه از طرف خدا بود که تمام زندگی و تصمیمات را به او بسپارم و توکل کنم به خودش تا بهترین ها برایم اتفاق بیافتد حتی بیشتر به این جمله استاد رسیدم که فقط تو حرف ایمان نداشته باشم تو عمل هم باید باشد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است من الان حال دلم عالی ست چون خدایی دارم که بینظیر است و در هر لحظه پشت و پناه من و زندگیم است.
از شما استاد عزیزم سپاس گزارم که اینگونه مارا با خدایمان آشتی میدهید با حرف های طلایی که میزنید من فقط 1درصد زشد کردم این نتیجه شد وای به روزی که صددرصد بشود کن فیکون میشود.
خدایا ممنونم بابت وجود خودت و استاد عزیزم و مریم جان شایسته
سلام به استاد عباسمنش عزیزم، و خانم شایسته مهربان.
سلام به همه هم مسیرهای عزیز دل
چقدر دلم تنگه دوباره بیام و کامنت بزارم ،
خدا میخوام ازت که منر دراین مسیر ثابت قدم نگه داری
از بالا پایین شدن مثل یو یو خسته شدم
یک هفته حال عالی و نتیجه=به دلیل عملکرد به قوانین
یک هفته حال بد وافسردگی وشکت= به دلیل مغرور شدن و من میدونم و خود محوری و عملکرد نادرست
خدا ازت میخوام مثل همیشه یارو یاورم باشی کمکم کنی بهم انرژی بدی دراین مسیر باشم
به امید تو
درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟
مثال هایی که از زندگی خودم به یاد دارم
تو کار قبلیم که ویزیتور مواد غذایی بودم از خدا خواستم که هدایتم کنه تا فروش خوبی داشته باشم با خس و حالِ خوب و اینکه مطمئنم خدا پاسخ میده این اتفاق افتاد ومن فروش بالایی نسبت به بقیه ویزیتور ها در اون 1ماه داشتم
ولی بعدش مغرور شدم و دیگه اصلا از خدا درخواست هدایت نخواستم برای بهتر شدن
گفتم من زبون بازم، من کارم و بلدم، تعریف کنم برای این و اون که من با این ترفند انقدر فروختم و این حرفا، آخرشم به مسیر درستی نرفتم بخاطر احساسات بد درگیر تصمیمات هیجانی شدم و یه کار دیگه رو رفتم که از ظرفیت من بزرگتر بود
تو کار جدید سرپرست فروش شدم و کارم سخت تر بود و باید به چندنفر هم آمورش میدادم
و گفتم من از پسش برمیاد
الان ک فکر میکنم واقعا اصلا نخواستم خدا کمکم کنه همش دنبال راهای عجیب و راهکار گرفتن از دیگران بودم، همش نگاهم به مغازه دارهای آشنا بود تا بخرن،
هرجا گیر میکردم راه چاره نداشتم به یاد خدا میوفتادم
واقعا چرا از اول دستم تو دست تو نبود خدا؟ مگه من غیر تو کسی و دارم؟ مگه قدرتمند تر از تو وجود داره؟
یه مدتی اونجا کارکردم با شرایط سخت که اصلا دوست نداشتم ، سر صحبت با یکی باز شد و گفتم که همچین موقعیتی دارم و دارم کارمیکنم
پیشنهاد داد به یکی وصلت میکنم که بهش بار بدی برای شرق کشور، ما خودمون تهران بودیم …
صحبت کردیم باهم حسابی ذوق کرده بودم و به عددهای خیلی بالا فکر میکردم
باعددهایی که اون میگفت رو کاغد عدد بالایی میشد
من دیگه سرم همه جا بود جز یاد خدا که اصلا اوکی مگه تو از خدا نخواستی همچین بیزنسی و و مدت ها بهش فکر میکردی؟ حالا که شده چرا فراموشش کردی امیرحسین؟ چرا میگی من ؟ چرا چشت به این بود به طرف مقابل کاری کنه؟
میخوام این و بگم من مغرور شدم و رو حرف طرفم حسابم کردم گفتم 100٪میشه دیگه تمومه و من پولدار شدم
از اون شرکت اومدم بیرون و گفتم میخوام درصدی کارکنم باهات
دیگه سرکار نرفتم و مدت ها منتظر خبر اون تا شروع کنیم، و نتیجش جز شکست و بیکاری. جا موندن من تو توهمات چیزی نبود
.
ولی خدا جونم دمت گرم تو همیشه هوام و داشتی عاشقم بودی. بهم درس دادی. دستم و گرفتی و بلندم کردی گفتی عیب نداره پاشو ازاول
مثل مادری که به کودکش که میوفته با محبت کمکش میکنه
یه مثال دیگه بزنم،
من برای امور زندگیم به پول نیاز داشتم خدا رسوند
من تا قبلش خدا خدا میکردم….
تا پول اومد دستم شدم یه آدم بی خدا که فقط اسمبا خدا بودن رو یدک میکشه. شدم یه آدم بیکار تر، و دربند عادتهای زشت و لذت های زودگذر…
ونتیجش شد برای من 30ملیون بدهکاری
بخوام یه جمله ای هم دراین مورد بگم من هرموقع تنها شدم و منم منم کردم و از خدا دور شدم واقعا شرایط خیلی خیلی بدی و تجربه کردم. افسردگی تنهایی بی پولی. و….
ولی هرموقع با خدا بودم و هدایت خواستم من و به مسیر درست هدایت کرده
ما خیلی فراموشکاری و این تمرین به یاد میاره که آقا راهی جز تسلیم بودن و با خدا بودن و هدایت خواستن، از او نیست….
این فایل پاشنه آشیل اصلی منع و مطمئنم با کار کردن روی این فایل حتما پیشرفت خوبی میکنم چون از موقعی که یادمه همیشه میخواستم کارها رو خودم انجام بدم با عقل خودم انجام بدم و وقتی احساس ناتوانی میکردم گیر میکردم همیشه میگفتم از کجا چجوری اما همیشه تو این لحظات به موقعهایی در زندگیم فکر میکردم و اتفاقاتی خوبی برام افتاده بود چند جایی در زندگیم بود موقعی که مدتها دنبال کار بودم فلانی واسم کار پیدا میکنی فلانی سفارشمو میکنی فلانی فلانی و هیچ اتفاقی نمیوفتاد به جایی رسیدم که گفتم خدایا من نمیدونم خدایا من خستم خدایا من تسلیمم خودت باید کارمو درست کنی و از این افکار احساس رهایی و آرامش داشتم و دیگه زور نزدم و همون موقعها کار پیدا کردم با بهترین شرایط اون موقع که انتظارشو داشتم اونم در بهترین زمان یه امتحانی باید میدادم و قبل اون وقتم پر بود صبح امتحان دادم دقیقا عصر رفتم مصاحبه و فرداش رفتم سرکار
سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته ی عزیز و دلسوز
و تموم عزیزانی که تو این سایت هستن و فعالیت دارن و با کامنتهاشون کلی به آدم انرژی میدن
من این فایل رو که گوش دادم یادم اومد از چن سال پیش که برای گرفتم گواهینامه ثبت نام کرده بودم
اون روزها خیلی حالم عالی بود و همیشه فایل گوش میدادم و خواسته هامو مینوشتم و…
خلاصه خیلی تو این مسیر الهی بودم .حتی یادمه موقع آموزش تو شهری هم با هندزفری فایل استاد تو گوشم بود که مربیم شاکی شد گفت چی داری همش گوش میدی؟؟
منم یکی از فایلهاتونو گذاشتم پخش بشه و خیلی خوشش اومد
خلاصه اینو خواستم بگم که چقدر با تموم وجود رها باشی تو آغوش خدا جواب میده
من موقع امتحان آئین نامه چون نزدیکای عید بود و درگیرخونه تکونی و... بودم فرصت نمیکردم زیاد کتاب رو یا نمونه تستهایی که دادن رو بخونم
و خیلیهاشون مونده بود ولی با توکل به خودش رفتم سر جلسه ی امتحان نشستم
یادمه به خدا گفتم خدایا این امتحان رو خودت میخوای جواب بدی من هیچی نمیدونم و همشو میسپارم به خودت
به خدا باورم نمیشد اینقدر این سوالات راحت بود برام که فکر کنم دومین نفری بودم که برگه مو دادم
همونایی بود که بیشتر خونده بودم و فقط 2 تا اشتباه
داشتم و همون دفعه ی اول قبول شدم
گذشت تا رسید به امتحان تو شهری که چون شرایط تمرین زیاد نداشتم یه ترسی داشتم که حتما سری اول رو رد میشم و باید چن جلسه تمرین دوباره بگیرم و بعد قبول میشم
خلاصه روز امتحان تو شهری رسید و من رفتم برای امتحان .وقتی وارد جمع خانمها شدم چن نفرشون تا منو دیدن گفتن چرا با مانتو اومدی این سرهنگش خیلی به حجاب نداشتن گیر میده و مطمئن باش همون اول رد میشی
و چن نفری هم که اونجا بودن بیشترشون برای بار چندم بود که اومده بودن و حقیقتا یه استرسی گرفتم و امید زیادی به قبولی با این شرایط نداشتم
تا اینکه زمان من رسید و تا سوار ماشین شدم فقط گفتم خدایا این فرمون در اختیار تو من هیچی بلد نیستم تو میخوای برونی. به خدا هر موقع یاد اون روز میافتم مو به تنم سیخ میشه و اشکم در میاد
دیگه سرهنگ ازم امتحان گرفت و گفت برو عقب بشین
گفتم قبول شدم هیچی نگفت .امتحان بقیه که تموم شد پرونده مو داد دستم و گفت تو قبولی برو کارهاشو انجام بده
به خدا از ذوق داشتم دیوونه میشدم .هیچ کدومشون باورشون نمیشد من همون دفعهی اول قبول بشم
واقعا قربونش بشم خدا معجزه کرد برام
این اتفاق باعث شد من خیلی وقتها که به شک میافتم برای بعضی مسائل بهم حس قدرت بده که اینکه اگه ایمانت مث اون روز قوی باشه هر چیزی ممکنه
سپاسگزارم از همتون .خداروشکر به خاطر وجودتون و وجود یه همچین جایی که اگه متاسفانه هر از چن گاهی میام ولی بازهم کلی بهم حال خوب وانرژی مثبت میده
خدای که هرچه داریم از نعمت اوست و هر آن چیز که نداریم از حکمت اوست
سلام استاد عزیزم ، مریم جان شایسته و تمام دوستان خدایی من در سایت عباس منش زیبا
چقدر به موقع ، در بهترین شرایط ممکن این فایل به من تزریق شد ، دقیقا یک ماه بود که به دلیل شرایطی به سایت نیومده بودم ، فایلی گوش نداده بودم و کلا حتی وارد سایت هم نشده بودم
ولی امشب با این فایل سوپرایز شدم ، آقا بودن در سایت از نون شب واجب تر و حیاتی تره
خدای من شکرت بابت این سایت الهی
در تمام روز های من ، در تمام تمرین های ستاره قطبی من در ابتدا صبح ، همیشه یک درخواست ثابت وجود دارد آن هم ایاک نعبدو و ایاک نعستین هست که همیشه گفتم ؛ خدایا فقط ، فقط تو را باور دارم و فقط ، فقط هم از تو یاری میجویم
من را به راه راست ، راه کسانی که به آنان نعمت ، سلامتی ، ثروت و شادی بخشیده ای هدایت کن
عالی عالیه این درخواست خیلی وقتی که با احساس کامل نوشتمش کل روزم با آرامش ترکیب شده و روزم و اتفاقاتش مثل موم تو دستام بوده
آره منی که قبلا به ظاهر به یک جایگاه خوب رسیدم و بقول معروف فاز زرنگی داشتم که بابا دمت گرم تو دیگه کی هستی و یکبار هم نشد بابت داشته هام یک بار بگم خدایا شکرت و حتی شد که باز گلایه کنم که چی مثلا فعلا که فلان نشده ، بهمان نشده ، بله آدمی که اون روزا رو گزروند و از دل اون روزا فهمید که هرچی بخوای دست خدای توعه و قادره برای شکل دادن به درخواست های تو
امروز با تموم وجودش بانگ میزنه که من هر آن چیز که دارم و ندارم تمام داشته هایم را با فکر و ندای خدا در درونم به دست آوردم و هیچ قدرتی نه خودم ، نه افکارم و هیچ چیزی در زندگیم وجود ندارد ، قدرت من خدای من است
خدای که هر لحظه در حال هدایت من به بهترین اتفاق ممکن است ولاغیر
در این لحظه بسیار خوشحال از زندگیم هستم بابت این یک ماهی که به دور از سایت با هدیه خدا با یک نماد تمام عیار بهترین لحظات رو رقم زدم و با چشمی باز تر مجدد مسیر جنگلی و دلچسب زندگیم را از سایت بی نظیرمون پیگیری خواهم کرد
یک توصیه برای دوستان عزیزم ؛ استاد بصورت خیلی عالی در جلسه قرآنی قدم اول به موضوع ایاک نعبدو و ایاک نعستین و سوره فاتحه پرداختن که به قدرت میگم در مسیر خواندن فکر خدا بی نهایت چراغ راه ما میتواند باشد
همگی در پناه الله مهربان شاد و سلامت و ثروتمند باشید.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
اولش میخواستم تو روز شمار بنویسم اتفاقات امروزم رو بعد رفتم تا تو فایل دستیابی به اهداف سخت است یا آسان ؟ بنویسم وقتی نوشتم یه حسی گفت توحید عملی قسمت 11 بنویس و از اونجا برداشتم نوشته هامو و اینجا کپی کردم
نمیخواستم اتفاقات امروزمو بنویسم ، چون امروز خدا فقط پس گردنی بهم زد تا به خودم بیام
خودمم حس کردم که چند جا شرک ورزیدم، که فکر کردم خودم میتونم انتخاب کنم که پس گردنی شو خوردم
یا امروز درست نتونستم کنترل کنم ذهنم رو بارها به شکل های مختلف بهم گفت که مسیرتو درست کن
ولی باز نتونستم کنترل کنم و پس گردنی هارو تا شب خوردم
ولی سعیمو کردم و الان سعی میکنم از نو شروع کنم و توجه کنم به زیبایی ها و به نکات مثبت
امروز من این فایل رو گوش میدادم ،بارها و بارها و با اینکه قبلا این فایل رو گوش داده بودم ولی امروز کاملا جدید بود برام
من هی با خودم گفتم که نه امروز اتفاقات به ظاهر بد رو نمینویسم
حالا چرا؟
چون ذهنم برام اینجوری تعریف میکرد که
اگه بری تعریف کنی، امروز چی شد باز برات رخ میده و میخواست منو بترسونه که مانع از نوشتنم بشه
و من نمیخواستم بنویسم تا اینکه پس گردنیای خدا رو خوردم و گفتم نه مینویسم تا یادم باشه
اگر نتونم کنترل کنم ذهنم رو اینجوری میشه
من امروز صبح بیدار شدم و دوتا کار جدید رنگ کردم و حاضر شدم تا برم نقاشیامو جلو در مدرسه بفروشم
اول رفتم اون مدرسه ای که مدیرش گفته بود قیمت بده ، وقتی رسیدم بچه ها تو حیاط بودن و خیلی ترانه شاد گذاشته بودن تا بچه ها کیف کنن
حیاط شده بود رنگ صورتی و لباساشون کل حیاط مدرسه رو صورتی کرده بود رفتم و با مدیرشون حرف زدم گفتم متراژ مدرسه رو بگین تا قیمت بگم پرسیدم بیرون متری 200 کمتر نمیگن برای نقاشی
گفت اگر با 3 میلیون رنگ میکنی بیا که من قبول نکردم خود وسایلاش 2 میلیون میشه که حالا رنگ مدریه به اون بزرگی به کنار
خلاصه وقتی اومدم بیرون گفتم خدا حتما یه خیریتی دتشت که نشد و اینکه با حرف زدن من برای نقاشی دیواری حتما یه جای دیگه یه در دیگه برام باز میشه
این نشد از جای دیگه بهم میگی چیکار کنم
بعد رفتم نشستم میدان ، نمیدونستم که کدوم مدرسه برم، پرسیدم خدا من کدوم مدرسه برم ؟
بعد گوشیمو دستم گرفتم و از نشان ،نوشتم که مدرسه دبستان و اطرافم یه سری مدرسه آورد
اون لحظه نگاه کردم دیدم دوتا مدرسه کنار هم دبستان هست ، از خدا نپرسیدم انگار حرص و طمع دو تا بودن مدرسه و بیشتر بودنش وسوسه ام کرد و گفتم خب برم اونجا و دیگه نپرسیدم که خدا اونجا برم یا نه فقط گفتم برم اونجا خدا
و اون لحظه حس کردم که هی گفته میشد نه اونجا نری بهتره برات نرو و من گوش ندادم و یکم دور بود ولی رفتم
صبح که از خونه میخواستم بیام بیرون گفتم خب امروز یک میلیون میخوام بفروشم خدا
ولی بعد یهویی به خودم اومدم گفتم طیبه تو هیچی نیستی این و یادت باشه ،هیچ کاره ای
تو فقط میری و به ایده ها و هدایت های خدا عمل میکنی و قدم برمیداری و باقی کارا با خداست ، تو کی هستی که بخوای تعیین و تکلیف کنی به خدا
گفتم خدا ببخش من به خودم ظلم کردم هر چقدر فروش بود سپاسگزارتم
بعد که من رفتم اون مدرسه ای که از نشان دیدم وقتی رسیدم دیدم کنار مدرسه اهالی اونجا وسیله میفروشن تو پارک روبروش تو ذهنم یه چند تا قضاوت کردم در موردشون ولی بعد گفتم به خودت بیا طیبه
بعد از یه نفر پرسیدم گفتن مدرسه زودتر تعطیل شده و اون لحظه حس کردم که گفته شد دیدی گفتم برای چی نرو اونجا برای این بود
ولی تو اومدی
بعد دوباره گفتم خدایا ببخش الان کجا برم ؟ چون کم مونده بود به تعطیلی بچه ها سر راه یه مدرسه دیگه بود گفتم برم اونجا
وایسادم اونجا و وسایلامو پهن کردم ، بعد که مادرا اومدن فقط نگاه میکردن و من باز فکر میکردم که خدا چی شده که من کتری کردم که باز همون اول برام مشتری نشدی؟؟؟
همیشه لحظه اول که پهن میکنم مشتری میاد
بعد که فکر میکردم گفتم آره من امروز به حرفای خدا گوش ندادم و فکر کردم خودم حالیمه و الانم نتیجه اش شد این
و بعد معذرت خواخی کردم گفتم خدا ببخش میدونم که میبخشی بعد یه صدایی شنیدم که بخشیدمت
گفتم میدونم که تو مهربونی و میبخشی
سعی میکنم که گوش بدم به حرفات
و بعد که تعطیل شد مدرسه دو تا کش مو فروختم 20 تمن و بعد یهویی بچه ها وایسادن با مادراشون نگاه میکردن و هی میپرسیدن قیمت چنده و منم میگفتم
یهویی متوجه شدم که یه دختر چند تا کش برداشت و گذاشت تو کیفش اولش خواستم بین اون همه آدم بگم چی گذاشتی تو کیفت ولی زود یادم اومد که نباید یه نفر رو بین بقیه خراب کرد
بعد منتظر شدم ببینم چیکار داره میکنه دیدم باز چند تا کش برداشت و میخواست بذاره کیفش که افتادن زمین بهش گفتم کشارو بده بهم بعد گفتم بیا کارت دترم یهویی دیدم فرار کرد رفتم صداش کردم گفتم کشارو دیدم میخواستی برداری اونیکیا رو چیکار کردی ؟
گفت من برنداشتم بیا ببین کیفمو نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت بذار خودش پس بده خودش باز کنه کیفشو
گفتم خودت کیفتو باز کن که فقط یه زیپشو باز کرد و دیگه نگفتم زیپ قسمتی که گذاشت رو باز کنه و گفتم حتما برنداشتی گفت نه خاله و میدونستم که برداشت چون وقتی میذاشت تو کیفش دیدمش
حالا همه اینا به کنار ذهنم هم شروع کرد به طرح سوال و بی اعتماد کردن من و دیدن بقیه رو به چشم دزد که هر کی نگاه میکرد میگفت دزدی نکنن ؟!
بچه ها میگفتن فردا میای گفتم نه هفته بعد میام باز یه جسی میگفت نه نیا اینجا دزدی میکنن اولش فکر کردم از طرف خداست ولی بعد که فکر کردم دیدم نه
نجوای شیطان بود که میخواست بدبینم کنه به آدمای اون منطقه
بعد هی میخواست اینجوری عوامل بیرونی رو مقصر بدونه برام ولی گفتم نه هیچ کس نمیتونه تو زندگی من تاثیری بذاره مگر اینکه خودم فرکانسشو فرستاده باشم
بیشتر فکر کردم و دو جا یادم اومد ،که ما وقتی با مادرم و خواهرم حرف میزدیم خواهرم گفت حواست باشه میدزدن و من وقتی شلوغ میشد یه لحظه یاد اون افتادم و خودم فرکانسشو فرستادم
امروز به رفتارام فکر میکردم و دیدم که امروز چند جا نتونستم کنترل کنم ذهنمو که باعث اتفاقات شد
و بعدش یه خانم 9 تا کش مو ازم خرید کرد و برگشتم محله خودمون تا مدرسه اونجا که دیر تعطیل میشه بفروشم
تو راه یه مدرسه دیدم گفتم ببین چه نزدیک بود من چرا اینجا نیومدم
یهویی یادم اومد وقتی داشتم تو نقشه نگاه میکردم دیدم این مدرسه رو ولی نرفتم
وقتی رسیدم اونجا یدونه گردنبند فروختم و برگشتم خونه
امروز من چون نتونسته بودم کنترل کنم ورودی ذهنم رو و دوباره تکرار شد در مورد خواهر زاده ام قضاوت کردم و چندین بار دستم یا پام گیر میکرد جایی کم مونده بود بیفتم و آخرش بخار آب جوش که از کتری به فلاکس میریختم دو تا انگشتمو سوزوند
اینجا بود که فهمیدم امروز کلا از مسیر خارج شده بودم و خدا پس گردنی بهم زد تا بگه طیبه حواست باشه همه این پس گردنیا برای اینه که از مسیر خارج شدی
و چون دقت نکردی و توجه نکردی دستت سوخت با بخار آب جوش کتری تا به خودت بیای
امروز من یه دروغی هم گفتم ، خواهر زاده ام اومده بود خونمون من بستنی خورده بودم و تو آشغال دیده بود پرسید بستنی هست من گفتم نیست تموم شده
چون یکم گلوش گرفته بود و نباید میخورد دروغ گفتم
همون لحظه گفتم وای من چیکار کردم به خودم ظلم کردم
ذهنم میخواست خوب نشونش بده ولی بعد فکر میکردم به کارام دیدم نباید اون دروغ رو میگفتم ، فوقش میگفتم هست و برای تو نیست
به جای اینکه بگم نیست و تموم شده
و بعد اون دستم سوخت و پس گردنی رو خوردم تا بیشتر به کارای امروزم فکر کنم و از خدا خواستم که ببخشه و سعی میکنم کنترل کنم ذهنم رو و چشم بگم بهش
اتفاقات امروز و پس گردنی های خدا منو یاد خواسته ام از خدا انداخت که از استاد عباس منش یاد گرفته بودم و از خدا هر روز میخوام ،وقتی بیدار میشم که اگر از مسیرت خارج شدم زود پس گردنی بهم بزن تا به خودم بیام
و بی نهایت ازش سپاسگزارم
بعد از ظهر که میخواستم نقاشی بکشم یه حسی بهم گفت اول برو جارو بکش خونه رو تمیز کن بعد بیا کاراتو انجام بده
خیلی حس خوبیه وقتی این گفتگو هارو میشنوم و درک میکنم
حالا یه چیز جالب تر اینکه وقتی اومدم بنویسم انگشت دستم که سوخته بود و سوزش داشت و من داشتم مینوشتم این رد پام رو به کل سوزشش رفت و دردش رفت
اینجوری درک کردم که وقتی به اشتباهم پی بردم و از خدا طلب بخشش کردم برنم هم واکنش نشون داد و درد خوب شد
خدایا بی نهایت سپاسگزارتم که هر لحظه کمکم میکنی
بنام خداوند وهاب من
سپاس و حمد خدایی را که هدایت بندگانش بر اوست و سپاس خداوند یکتا و معبود جهانیان را. سپاس خداوند روزی رسان را. سپاس و حمد خداوندی را که پس از خلقت جهان بر هدایت آن مشغول شد.
خدایا شکرت!
سلام خدمت استاد عزیز و اعضای خانواده صمیمی و دوست داشتنی عباسمنش.
خداوند رو شاکرم که فرصت داد تا بتونم از آگاهیهای جهان هستی به مقدار درک و فهمم بهره مند شوم. خداوند رو سپاسگذارم که پس از پاک کردن من، نعمتش را بر من تمام کرد.
استاد عزیزم این فایل درحالی بدستم رسید و یا بهتره بگم زمانی در مدارش قرار گرفتم که خداوند تجربهای مشابه به من داد و درست بهم فهموند موقع رانندگی آرام باش!
موقعی این فایل بدستم رسید که در دوراهی زندگی مسیری رو انتخاب کردم که حرف دلم در آن بود و این بار با این آگاهیها از خداوند طلب هدایت بیشتری میکنم. این فایل زمانی بدستم رسید که چندشب پیش خداوند بهم گفت بشین و روی خودت با تمرکز بالاتر کار کن و تقلا نکن! بشین و کار کن و فکر نکن که میدوونی!
استاد امروز صبح نگاهی به سالهای گذشته انداختم و همه آنچه که میدانم و در آن چیزی آموختم را از آن خداوند دانستم. از اینکه دستمان را گرفت و عنوان کرد که گنج واقعی خودتان هستید اگر گوش کنید….واقعا سپاسگذاریهایم را عمیقتر و عمیقتر کرد.
از تقلا کردن دست کشیدم و هربار با خوندن تجمسات بچهها و راحت انجام شدن کارها به دست قدرت الهی به وجد میام. از اینکه یادگرفتم حرکت کنم و زندگی رو ابدی نبینم، واقعا سپاسگذارم. از اینکه اینقدر رشد کرده و بزرگ شدم واقعا سپاسگذار خداوندم.
زندگی رو ابدی نمیبینم، حداقل سعی میکنم نبینمش و با خودم و دنیای اطرافم مهربانتر باشم. سعی میکنم با خودم دوست باشم…سعی میکنم گرهها و ترمزهای کودکیام رو پیدا و حلشون کنم. چرا که بزرگترین کار زندگی من بودن در کنار خودم و ساخت خود بهتر منه. تعلیم و تربیت خودم هست. خداوندگار عالم رو سپاسگذارم که هربار ظرف وجودیام رو بزرگ و بزرگ و بزرگتر میکنه. برای دریافت نعمتهای بیشتر. خداوند رو سپاسگذارم که از طریق افراد شناس و ناشناس به من نعمت فراوان داد و راحتم کرد برای راحتیها.
دوره 12 قدم و جلسات قدم 2 و 3 شاهکاره استاد.
به امید دیدار
به نام الله که زیبا ترین کلامه دنیا هستش سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز میخوام بنویسم بر روی در و دیوار شهر م اتفاقی که امروز چند دقیقه پیش برام افتاد امروز سه شنبه 18اردیبهشت هست خدایا ایمانم رو صد در صد کردی خدای مهربونم اتفاق از دیشب رخ داد پسرم تو کانال شاد داشت درسها شو میدید بعد گفت توکانل مدرسه نوشته که رییس جمهور میخواست بیاد قم روز پنجشنبه راستش من خیلی به سرم زده که باید امسال ماشین بخریم ولی چون پوله آن چنان نداریم دنبال وام هستیم گفتم خوب بیام دوتا نامه بنویسیم یکی برای خودم و یکی برای شوهر م که بتونیم دوتا وام جور کنیم با سوده کمتر بعد این گفتگو گوی ذهنی یهو حسم بعد شد که توداری راه رو اشتباه میری این شرکه مگه ایمان به خدا را فراموش کردی یه صدایی توقلبم میگفت فقط از خدا بخواه ولی همش ذهنم میرفت دنباله این که بابا این یه وسیله هستش بارونه شدیدی میومد یهو دو بار صدای بلند رعدو برق منو به خودم آورد که زهرا توکلت به خدا باشه این شرکه تو داری تو سرت میپرونی گفتم خدایا ایمانم رو قوی کن اگه هستی فردا برام یه نشونه بفرست اگه فردا نشونه بفرستی دیگه هیچ کاری نمیکنم وروی هیچ کس حساب باز نمیکنم وگرفتم خوابیدم و صبح که بیدار شدم تو تمرین ستاره قطبیم گفتم خدایا خودت مهرهای زندگیمو اینطور که درسته برام بچین ساعت12/5بودکه گوشیم زنگ خورد از تهران گفت شما روغن لادن خریدید تازگیها گفتم آره گفت شما برنده ربع سکه شدید اصلا مونده بودم خدایا من شب ازت خواستم نشونه بفرستی خدایا منو ببخش که داشتم شرک میورزید خدایا موهای تنم سیخ شده وبه سجده افتادم خدایا تو ایمانم رو صددرصد کردی خدا جونم تو به راحترین شکل داری بهم روزی میدی ومیگی من هستم من اصلا فکرش هم نمیکردم که یه ماه پیش من کد قرعه کشی قوطی روغن رو فرستادم واقعا استاد وقتی ازخود خدا بخواهی به راحترین شکل انجام میده گفتم بیام بنویسم هم برای خودم رد پایی باشه تا ایمانم قویتر بشه که فقط از خودش بخواهم و بقیه دوستان هم استفاده کنند خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم استاد واقعا باید تکامل رو طی کرد تا به مراحل بالاتر برسیم تا ایمانمون قویتر بشه حالااز این به بعد میزنم توی دهنه این گفتگو گوهای ذهنی منفی وشیطانی استاد سپاسگزارم به خاطره این فایل زیباتون درپناه الله یکتا
سلام خانم اسکندری
این کامنت بهم امید داد که همه جا خدا هست کافیه فقط ازش درخواست کنیم
بغضم گرفت مو به تنم سیخ شد مگه داریم از این قانون دقیق تر .
کافیه رو کنی به سمت خدا بهش بگی من تسلیم درگاه تو هستم
خدایا تو میدانی و من نمیدونم
خدایا هر خیری از طرف تو برسه من بهش فقیرم
کافیه روی خدا حساب باز کنی به جای اینکه روی بنده خدا حساب باز کنی .
خدایا شکرت خدایا هزاران مرتبه شکرت
دیوانه شدم از این همه کامنت های فوق العاده زیبا
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
به نام خدا سلام آقا حامد عزیز این هدایت خدا بوده که به کامنت من هدایت شدید بله همه جا خدا هست کافیه باورش کنیم وقتی هدیه ام به دستم رسید که 1خرداد بود یه پیام قرآنی بهم اومد که به زنده ای که هرگز نمیمیرد توکل کن واو برای بندگانش کافی است ماتو جهانه جادوی واقعاً زندگی میکنیم واقعا دیوانه این خدا بزرگ شدم در پناه الله یکتا شادوسالم و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
باسلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان شایسته
خواستم از تجربه خودم بگم که وقتی همه کارهارو به خداوند واگذار کنی چگونه شرایط و اتفاقات را خداوند کنار هم جور میکند تا تو بتوانی به بهترین مسیر هدایت شوی من در تاریخ 16 این فایل استاد رو گوش دادم پابه پای حرفای استاد اشک ریختم و احساس میکردم خدای من خیلی غریبه توی دلم من دنبال مدرسه برای بچه هام بودم و متاسفانه از شدت بی ایمانی همش دنبال پارتی بودم که بچه هام رو ثبتنام کنم یه مدرسه خوب ولی بعد این فایل زیبا با حالت گریه و داد گفتم خدایا منو ببخش که تورو نادیده گرفتم و یادم رفت که بدون اذن تو برگی از درخت نمیافته با خدا صحبت کردم و دیروز به طرز معجزه آسایی به سمت یه مدرسه خوب با مدیر عالی هدایت شدم و فهمیدم این نشانه از طرف خدا بود که تمام زندگی و تصمیمات را به او بسپارم و توکل کنم به خودش تا بهترین ها برایم اتفاق بیافتد حتی بیشتر به این جمله استاد رسیدم که فقط تو حرف ایمان نداشته باشم تو عمل هم باید باشد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است من الان حال دلم عالی ست چون خدایی دارم که بینظیر است و در هر لحظه پشت و پناه من و زندگیم است.
از شما استاد عزیزم سپاس گزارم که اینگونه مارا با خدایمان آشتی میدهید با حرف های طلایی که میزنید من فقط 1درصد زشد کردم این نتیجه شد وای به روزی که صددرصد بشود کن فیکون میشود.
خدایا ممنونم بابت وجود خودت و استاد عزیزم و مریم جان شایسته
سلام به استاد عباسمنش عزیزم، و خانم شایسته مهربان.
سلام به همه هم مسیرهای عزیز دل
چقدر دلم تنگه دوباره بیام و کامنت بزارم ،
خدا میخوام ازت که منر دراین مسیر ثابت قدم نگه داری
از بالا پایین شدن مثل یو یو خسته شدم
یک هفته حال عالی و نتیجه=به دلیل عملکرد به قوانین
یک هفته حال بد وافسردگی وشکت= به دلیل مغرور شدن و من میدونم و خود محوری و عملکرد نادرست
خدا ازت میخوام مثل همیشه یارو یاورم باشی کمکم کنی بهم انرژی بدی دراین مسیر باشم
به امید تو
درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟
مثال هایی که از زندگی خودم به یاد دارم
تو کار قبلیم که ویزیتور مواد غذایی بودم از خدا خواستم که هدایتم کنه تا فروش خوبی داشته باشم با خس و حالِ خوب و اینکه مطمئنم خدا پاسخ میده این اتفاق افتاد ومن فروش بالایی نسبت به بقیه ویزیتور ها در اون 1ماه داشتم
ولی بعدش مغرور شدم و دیگه اصلا از خدا درخواست هدایت نخواستم برای بهتر شدن
گفتم من زبون بازم، من کارم و بلدم، تعریف کنم برای این و اون که من با این ترفند انقدر فروختم و این حرفا، آخرشم به مسیر درستی نرفتم بخاطر احساسات بد درگیر تصمیمات هیجانی شدم و یه کار دیگه رو رفتم که از ظرفیت من بزرگتر بود
تو کار جدید سرپرست فروش شدم و کارم سخت تر بود و باید به چندنفر هم آمورش میدادم
و گفتم من از پسش برمیاد
الان ک فکر میکنم واقعا اصلا نخواستم خدا کمکم کنه همش دنبال راهای عجیب و راهکار گرفتن از دیگران بودم، همش نگاهم به مغازه دارهای آشنا بود تا بخرن،
هرجا گیر میکردم راه چاره نداشتم به یاد خدا میوفتادم
واقعا چرا از اول دستم تو دست تو نبود خدا؟ مگه من غیر تو کسی و دارم؟ مگه قدرتمند تر از تو وجود داره؟
یه مدتی اونجا کارکردم با شرایط سخت که اصلا دوست نداشتم ، سر صحبت با یکی باز شد و گفتم که همچین موقعیتی دارم و دارم کارمیکنم
پیشنهاد داد به یکی وصلت میکنم که بهش بار بدی برای شرق کشور، ما خودمون تهران بودیم …
صحبت کردیم باهم حسابی ذوق کرده بودم و به عددهای خیلی بالا فکر میکردم
باعددهایی که اون میگفت رو کاغد عدد بالایی میشد
من دیگه سرم همه جا بود جز یاد خدا که اصلا اوکی مگه تو از خدا نخواستی همچین بیزنسی و و مدت ها بهش فکر میکردی؟ حالا که شده چرا فراموشش کردی امیرحسین؟ چرا میگی من ؟ چرا چشت به این بود به طرف مقابل کاری کنه؟
میخوام این و بگم من مغرور شدم و رو حرف طرفم حسابم کردم گفتم 100٪میشه دیگه تمومه و من پولدار شدم
از اون شرکت اومدم بیرون و گفتم میخوام درصدی کارکنم باهات
دیگه سرکار نرفتم و مدت ها منتظر خبر اون تا شروع کنیم، و نتیجش جز شکست و بیکاری. جا موندن من تو توهمات چیزی نبود
.
ولی خدا جونم دمت گرم تو همیشه هوام و داشتی عاشقم بودی. بهم درس دادی. دستم و گرفتی و بلندم کردی گفتی عیب نداره پاشو ازاول
مثل مادری که به کودکش که میوفته با محبت کمکش میکنه
یه مثال دیگه بزنم،
من برای امور زندگیم به پول نیاز داشتم خدا رسوند
من تا قبلش خدا خدا میکردم….
تا پول اومد دستم شدم یه آدم بی خدا که فقط اسمبا خدا بودن رو یدک میکشه. شدم یه آدم بیکار تر، و دربند عادتهای زشت و لذت های زودگذر…
ونتیجش شد برای من 30ملیون بدهکاری
بخوام یه جمله ای هم دراین مورد بگم من هرموقع تنها شدم و منم منم کردم و از خدا دور شدم واقعا شرایط خیلی خیلی بدی و تجربه کردم. افسردگی تنهایی بی پولی. و….
ولی هرموقع با خدا بودم و هدایت خواستم من و به مسیر درست هدایت کرده
ما خیلی فراموشکاری و این تمرین به یاد میاره که آقا راهی جز تسلیم بودن و با خدا بودن و هدایت خواستن، از او نیست….
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان
این فایل پاشنه آشیل اصلی منع و مطمئنم با کار کردن روی این فایل حتما پیشرفت خوبی میکنم چون از موقعی که یادمه همیشه میخواستم کارها رو خودم انجام بدم با عقل خودم انجام بدم و وقتی احساس ناتوانی میکردم گیر میکردم همیشه میگفتم از کجا چجوری اما همیشه تو این لحظات به موقعهایی در زندگیم فکر میکردم و اتفاقاتی خوبی برام افتاده بود چند جایی در زندگیم بود موقعی که مدتها دنبال کار بودم فلانی واسم کار پیدا میکنی فلانی سفارشمو میکنی فلانی فلانی و هیچ اتفاقی نمیوفتاد به جایی رسیدم که گفتم خدایا من نمیدونم خدایا من خستم خدایا من تسلیمم خودت باید کارمو درست کنی و از این افکار احساس رهایی و آرامش داشتم و دیگه زور نزدم و همون موقعها کار پیدا کردم با بهترین شرایط اون موقع که انتظارشو داشتم اونم در بهترین زمان یه امتحانی باید میدادم و قبل اون وقتم پر بود صبح امتحان دادم دقیقا عصر رفتم مصاحبه و فرداش رفتم سرکار
سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته ی عزیز و دلسوز
و تموم عزیزانی که تو این سایت هستن و فعالیت دارن و با کامنتهاشون کلی به آدم انرژی میدن
من این فایل رو که گوش دادم یادم اومد از چن سال پیش که برای گرفتم گواهینامه ثبت نام کرده بودم
اون روزها خیلی حالم عالی بود و همیشه فایل گوش میدادم و خواسته هامو مینوشتم و…
خلاصه خیلی تو این مسیر الهی بودم .حتی یادمه موقع آموزش تو شهری هم با هندزفری فایل استاد تو گوشم بود که مربیم شاکی شد گفت چی داری همش گوش میدی؟؟
منم یکی از فایلهاتونو گذاشتم پخش بشه و خیلی خوشش اومد
خلاصه اینو خواستم بگم که چقدر با تموم وجود رها باشی تو آغوش خدا جواب میده
من موقع امتحان آئین نامه چون نزدیکای عید بود و درگیرخونه تکونی و... بودم فرصت نمیکردم زیاد کتاب رو یا نمونه تستهایی که دادن رو بخونم
و خیلیهاشون مونده بود ولی با توکل به خودش رفتم سر جلسه ی امتحان نشستم
یادمه به خدا گفتم خدایا این امتحان رو خودت میخوای جواب بدی من هیچی نمیدونم و همشو میسپارم به خودت
به خدا باورم نمیشد اینقدر این سوالات راحت بود برام که فکر کنم دومین نفری بودم که برگه مو دادم
همونایی بود که بیشتر خونده بودم و فقط 2 تا اشتباه
داشتم و همون دفعه ی اول قبول شدم
گذشت تا رسید به امتحان تو شهری که چون شرایط تمرین زیاد نداشتم یه ترسی داشتم که حتما سری اول رو رد میشم و باید چن جلسه تمرین دوباره بگیرم و بعد قبول میشم
خلاصه روز امتحان تو شهری رسید و من رفتم برای امتحان .وقتی وارد جمع خانمها شدم چن نفرشون تا منو دیدن گفتن چرا با مانتو اومدی این سرهنگش خیلی به حجاب نداشتن گیر میده و مطمئن باش همون اول رد میشی
و چن نفری هم که اونجا بودن بیشترشون برای بار چندم بود که اومده بودن و حقیقتا یه استرسی گرفتم و امید زیادی به قبولی با این شرایط نداشتم
تا اینکه زمان من رسید و تا سوار ماشین شدم فقط گفتم خدایا این فرمون در اختیار تو من هیچی بلد نیستم تو میخوای برونی. به خدا هر موقع یاد اون روز میافتم مو به تنم سیخ میشه و اشکم در میاد
دیگه سرهنگ ازم امتحان گرفت و گفت برو عقب بشین
گفتم قبول شدم هیچی نگفت .امتحان بقیه که تموم شد پرونده مو داد دستم و گفت تو قبولی برو کارهاشو انجام بده
به خدا از ذوق داشتم دیوونه میشدم .هیچ کدومشون باورشون نمیشد من همون دفعهی اول قبول بشم
واقعا قربونش بشم خدا معجزه کرد برام
این اتفاق باعث شد من خیلی وقتها که به شک میافتم برای بعضی مسائل بهم حس قدرت بده که اینکه اگه ایمانت مث اون روز قوی باشه هر چیزی ممکنه
سپاسگزارم از همتون .خداروشکر به خاطر وجودتون و وجود یه همچین جایی که اگه متاسفانه هر از چن گاهی میام ولی بازهم کلی بهم حال خوب وانرژی مثبت میده
دوستتون دارم .خداروشکر به خاطر تموم داشته هام
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدای که هرچه داریم از نعمت اوست و هر آن چیز که نداریم از حکمت اوست
سلام استاد عزیزم ، مریم جان شایسته و تمام دوستان خدایی من در سایت عباس منش زیبا
چقدر به موقع ، در بهترین شرایط ممکن این فایل به من تزریق شد ، دقیقا یک ماه بود که به دلیل شرایطی به سایت نیومده بودم ، فایلی گوش نداده بودم و کلا حتی وارد سایت هم نشده بودم
ولی امشب با این فایل سوپرایز شدم ، آقا بودن در سایت از نون شب واجب تر و حیاتی تره
خدای من شکرت بابت این سایت الهی
در تمام روز های من ، در تمام تمرین های ستاره قطبی من در ابتدا صبح ، همیشه یک درخواست ثابت وجود دارد آن هم ایاک نعبدو و ایاک نعستین هست که همیشه گفتم ؛ خدایا فقط ، فقط تو را باور دارم و فقط ، فقط هم از تو یاری میجویم
من را به راه راست ، راه کسانی که به آنان نعمت ، سلامتی ، ثروت و شادی بخشیده ای هدایت کن
عالی عالیه این درخواست خیلی وقتی که با احساس کامل نوشتمش کل روزم با آرامش ترکیب شده و روزم و اتفاقاتش مثل موم تو دستام بوده
آره منی که قبلا به ظاهر به یک جایگاه خوب رسیدم و بقول معروف فاز زرنگی داشتم که بابا دمت گرم تو دیگه کی هستی و یکبار هم نشد بابت داشته هام یک بار بگم خدایا شکرت و حتی شد که باز گلایه کنم که چی مثلا فعلا که فلان نشده ، بهمان نشده ، بله آدمی که اون روزا رو گزروند و از دل اون روزا فهمید که هرچی بخوای دست خدای توعه و قادره برای شکل دادن به درخواست های تو
امروز با تموم وجودش بانگ میزنه که من هر آن چیز که دارم و ندارم تمام داشته هایم را با فکر و ندای خدا در درونم به دست آوردم و هیچ قدرتی نه خودم ، نه افکارم و هیچ چیزی در زندگیم وجود ندارد ، قدرت من خدای من است
خدای که هر لحظه در حال هدایت من به بهترین اتفاق ممکن است ولاغیر
در این لحظه بسیار خوشحال از زندگیم هستم بابت این یک ماهی که به دور از سایت با هدیه خدا با یک نماد تمام عیار بهترین لحظات رو رقم زدم و با چشمی باز تر مجدد مسیر جنگلی و دلچسب زندگیم را از سایت بی نظیرمون پیگیری خواهم کرد
یک توصیه برای دوستان عزیزم ؛ استاد بصورت خیلی عالی در جلسه قرآنی قدم اول به موضوع ایاک نعبدو و ایاک نعستین و سوره فاتحه پرداختن که به قدرت میگم در مسیر خواندن فکر خدا بی نهایت چراغ راه ما میتواند باشد
همگی در پناه الله مهربان شاد و سلامت و ثروتمند باشید.
به نام خداوند مهربان وبخشنده
سلام ودرود خدمت استاد عباسمنش عزیزم
نمیدونم استاد چراازشنیدن این فایل سیر نمیشم
هرروز گوش میدم،احساسمیکنم روحوجانم فقط تشنه ی اینه که این حرفاروبشنوه
فقط دلم میخواد هرلحظه وهرجا از خداوند بشنوم
احساس میکنم عاشق خداشدم
بعضی وقتا که میخوام سپاسگذاری کنم گریه م میگیره
اونقد نعمتهای خدا توزندگیم زیاد شده که نمیتونم بشمارمشون
خدایا شکرت که حالم خوبه
شکرت که هروقت روی توحساب کردم کاری کردی همه چی برام عالی پیش بره درحدی که خودمم باورم نشه من این کاروکردم
خدایا هر نعمتی توزندگیم هست ازلطف توهست
هرخیری بهم میرسه ازتوهست بقیه هیچکارن
هرلحظه به لطف خدا همه چی درزندگیم بهتر میشه
خدایاشکرت
عااااشقتم
من هرچی دارم توبه من دادی
من ازخودم هیچی ندارم
اعتراف میکنم که من درمقال توهیچی نیستم
من درمقابل توضعیف وناتوانم
همه چی روبه تومیسپرم
من نمیدونم
هیچی نمیدونم
همه چی باتو
سلام استاد جان
چندین روزه ک من این فایلا را گوش میدم
و بیاد میارم ک از کجا ب کجا رسیدم درتمام ابعاد
زندگیم و انگار اون عجزی ک اون اوایل داشتم در
برابر خدا برای بهتر شدنم الان کمتر شده ولی از
بین نرفته و هر روز ب خودم میگم یادت هست
اون کار اداری ک هیچکس کارش درست نمیشد
از تو درست شد و همه میگفتن چطور ؟
چه کار کردی یادت هست؟ آره تو ذهنم و زبونم
خدایا خودت آنچیزی ک لازمه بر زبانم جاری
کن خودت جای اونها امضا کن همان طور ک
موسی را درجریان آب هدایت کردی منم هدایت
کن تو کارم را درست کن تو رب العالمین هستی
قدرت دست توست ،دستت بالای همه دستهاست
کسی ب تو نمیتواند نه بگوید ،هیچ برگی بدون
اذن تو نمیوفته .
امروز ک داشتم از سفر برمیگشتم گفتم خدایا
خودت سالم آوردی سالمم برگردون جاده شلوغ
بود خب گفتم بزار لاین ما عوض کن اونور راحت
میرن گفت نه وایسا میخواستم برم دیدم قلبم
میگع ن یهو اونور ترافیک شد فقط لاین ک توش
بودم باز شد دوباره جلوتر گفت لاینا
عوض کن یکم مکث کردم ولی عوض کردم
دیدم جلوتر تضادف شده
خیلی تو ذهنم با خودم حرف زدم
ک مغرور نشم کارهایی قبلن میکردم تو رانندگی
سبقت ها و سرعتا هایی ک میرفتم
الان نکنم و عمل کردم و ورد زبونم بود خدایا
من نمیدونم چه موقع سبقت گرفتنه برم نرم
یهو نشونه میداد برو تا این حد امروز تو رانندگی
عمل کردم و خداراشکر مثل همیشه سالم بردم
و سالم آوردم بدو اینکه یه خط ب خودم و ماشین
بیوفته خدایا تو اگه کمک نکنی من توانایی انجام
کاری ندارم
همین الان ک این کامنتا نوشتم
خودش گفت برو بنویس گفتم خسته
ام نمیخواد برنامه ایی ندارم ک چی بنویسم
گفت شروع کن و گفتم چشم وخودش کمکم کرد
چقدر از هرجهت دست هایی تو زندگیم آورده
ک بهم نعمت دادند این که استاد همیشه
میگه بشین روی دوش خدا و خدا
کارها را انجام بده بعد از چندین سال
یکم درکش کردم مزش زیره زبونم رفته ک چقدر
کارها راحت واسون پیش میره