در این فایل استاد عباس منش درباره اصلی صحبت می کند که درک و اجرای آن، کلید خوشبختی در دنیا و آخرت است و استفاده از آن آنقدر چرخ زندگی شما را روان می کند که احساس می کنی روی دوش خداوند نشسته ای.
به اندازه ای که بتوانی آگاهی های این فایل را درک و اجرا کنی،
- به همان اندازه آسان می شوی برای آسانی ها (فسنیسره للیسری)
- به همان اندازه، نگرانی از آینده از زندگی شما حذف می شود. خواه یک ساعت آینده، یک روز آینده یا سالهای آینده؛
- به همان اندازه، خداوند مدیر و مدبر زندگی شما می شود و به نیازهای شما پاسخ می دهد
- به همان اندازه، خداوند برای شما همه چیز می شود و شما را در بهترین زمان، در بهترین مکان قرار می دهد و با بهترین رخ دادها، هم مدار می کند.
آگاهی های این فایل را با جان دل بشنوید، کلیدهای این فایل را یادداشت برداری کنید و برای اجرای آنها در زندگی متعهد شوید اگر می خواهید خدوند برنامه ریز زندگی شما باشد. خداوند به عنوان نیرویی که صاحب قدرت بی نهایت و صاحب بخشندگی بی حساب است؛ از رگ گردن به شما نزدیک تر است؛ دید وسیعی به تمامیت مسیر زندگی شما دارد؛ همه چیز را می داند؛ برای هر چیز راهکار دارد و هدایت شما را به عهده گرفته است اما به شرط…
سپس در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود را در موارد زیر بنویسید:
تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد.
تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.
مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری تسلیم بودن در برابر خداوند382MB59 دقیقه
- فایل صوتی تسلیم بودن در برابر خداوند57MB59 دقیقه
به نام خداوند هدایتگر
سلام بر استاد عزیزم
خیلی نکات مهمی داشت این فایل برام:
1_ باید تسلیم باشیم در برابر خداوند، مانند یک بچه تازه به دنیا آمده که همه جوره در برابر مادرش تسلیمه.
//////////////////////////////////////////////////
2_ به خواسته ها و چگونه محقق شدن آنها نچسبیم.
به جای اینکه بگم خدایا من یه قطعه زمینی میخوام در فلان مکان، بگم خدایا من دوست دارم زمینم در کنار رودخانه ی زلال و پرآب باشه و در اطراف آن شالیزارهای سرسبز داشته باشه، حالا هر جا محیطش، مردمانش و آب و هواش بهتر از اون چیزیه که من میخوام باشه، من نمیچسبم به خواسته ام و مقاومت نمیکنم.
/////////////////////////////////////////////////
3_ ما باید اجازه بدیم به خداوند تا هدایتمون کنه.
//////////////////////////////////////////////////
4_ خداوند از تمام نقاط ضعف و قوت درونی ما باخبره و براساس توانایی و شرایطی که در آن هستیم مارو هدایت میکنه.
من از وقتی که با سایت و آموزه های استاد آشنا شدم، از اونجایی که استاد همیشه در فایلاشون توصیه میکنن که خودتون برید قرآن رو بخونید و متوجه قوانین بشید، من هم شروع کردم به خوندن قرآن. تا اینکه از بهمن ماه سال 1403 در نشانه روزانه من هدایت شدم به یک فایلی که تیکه ای از مصاحبه ایلان ماسک بود که از رسالتش حرف میزد. اون روز خیلی ذهنم درگیر شد که پس رسالت من در این زندگی چیه؟
فردای اون روز که طبق روال روزانه رفتم سراغ قرآن تا بخونمش، یهو یک ندای درونی خیلی واضح و روشن بهم گفت که تو باید از اول بشینی قرآن رو دقیق مطالعه کنی و آیاتش رو بررسی کنی و تمام برداشت های خودتو از تک تک آیات، توی دفتر بنویسی و ثبت کنی.
اولش نمیتونستم تشخیص بدم که این الهامه یا نجواست. بعد که خوب فکر کردم با خودم گفتم نجوا از طرف شیطانه، شیطان که هیچ وقت به من نمیگه برو سمت قرآن بلکه منو از این کتاب الهی دور میکنه، پس این ندای خود خداونده، و به محض اینکه مطمئن شدم و ذهنم رو قانع کردم، دیگه هیچ مقاومتی نشون ندادم و رفتم یه دفتر کلاسوری خریدم که هربار بتونم وقتی برگه هاش تموم شد دوباره بهش برگه اضافه کنم و نوشته های هر سوره رو به صورت مجزا در یک پوشه جداگانه نگه داری کنم. الان هم آخرای سوره بقره هستم و این کار جزیی از روتین روزانه من شده و من باید روزی یک صفحه هم شده از آیات قرآن رو بررسی کنم و از توی اونا قوانین درست زندگی رو دربیارم.
خداوند براساس توانایی و دانسته های من چنین کاری بهم سپرده. اون از توانمندی درونی من آگاهی داشته، چون من به صورت تخصصی در دوران کارشناسی و ارشد رشته عربی درس خوندم و از قواعد عربی سررشته دارم و بر این اساس چنین کاری رو به من الهام کرده.
جدیدا به این درک رسیدم که اگر این همه سال درس خوندم و نتونستم در حوزه رشته تحصیلیم مشغول به کار بشم، عوضش افتخار میکنم که میتونم از مهارت و دانسته هام در حوزه قرآن و مطالعه ی این کتاب هدایتگر سرشار از قوانین و آگاهی، استفاده کنم. و این خیلی فواید بیشتری برام داره و خواهد داشت. چون نتایجشو دارم میبینم توی زندگیم.
/////////////////////////////////////////////////
5_هدایت خداوند به صورت قدم به قدم و پله ای هست، اینجور نیست که یه دفعه مارو ببره به اصل داستان.
/////////////////////////////////////////////////
6_ خداوند با زبان نشانه ها و الهامات درونی مارو هدایت میکنه، پس باید شش دونگ حواسمون به نشانه ها و الهامات درونی مون باشه.
//////////////////////////////////////////////////
7_ نشانه ها مثل سرنخ هایی هستند که انسان رو به اصل داستان میبرن، باید اون سرنخ هارو دنبال کنیم تا به راحتی به خواسته هامون برسیم.
/////////////////////////////////////////////////
8_ هدایت همیشه جریان داره، مثل آبی که همیشه در لوله ها هست، ما باید شیر آب رو باز کنیم و دریافتش کنیم.
//////////////////////////////////////////////////
9_ احساس عقل کل بودن رو بزاریم کنار و بر دانسته های خودمون پافشاری نکنیم تا بتونیم هدایت ها رو راحت تر و واضح تر دریافت کنیم.
چند روز پیش رفته بودم شهرمون و هنگام برگشت به خونه، وقتی رسیدم به ایستگاه ماشین های خطی، یه حسی بهم گفت که سوار ماشین های ایستگاه نشم و پیاده برم تا خیابون اصلی، که هم یه پیاده روی میشه برام و شهر و مغازه ها رو قدم زنان میبینم و هم اینکه ممکنه یه آشنایی مسیرش تا محلمون باشه و همراه با اون بیام خونه. همین که قدم زنان رسیدم به خیابون اصلی، دیدم یه بنده خدایی که غریبه بود برام نگه داشت، من هم سوار شدم. وقتی بهش کرایه دادم گفت نمیخوام، مسیرم بود کرایه ای نیست. همون لحظه خداروشکر کردم و ایمانم قوی تر از قبل شد از اینکه گوش کردم به ندای درونیم و بر عقلم تکیه نکردم و تسلیم ندای درونیم شدم و نتیجه مثبت گرفتم. چون ذهنم پر از نجوا بود که ماشین های خطی امنیتشون بیشتره و ماشین های غیر خطی امن نیستند، معلوم نیست چجور راننده ای برام نگه میاره و کلی نجواهای دیگه…. اما از اونجایی که اجازه دادم که خداوند منو هدایت کنه و تسلیم شدم در برابر الهامی که بهم کرد، هم از قدم زدن توی شهر و دیدن مغازه ها لذت بردم و هم امن به خانه رسیدم و هم رایگان و بدون اینکه هزینه ای بابت کرایه پرداخت کنم.
//////////////////////////////////////////////////
1٠_ هدایت خداوند که به صورت نشانه ها و اتفاقات و الهامات درونی هست مثل هر چیز دیگه ای وقتی مومنتوم میگیره، سریع پشت سرهم میاد و ما راحت تر دریافتشون میکنیم و بهتر متوجه میشیم که این هدایته یا نجواهای ذهنی و مقاومتمون در برابر دریافت هدایت کمتر میشه.
////////////////////////////////////////////
11_ توی بحث هدایت و عمل به الهامات درونی، مادر موسی یک الگوی تمام عیاره برای من. من همیشه این شخص رو برای خودم مثال میزنم که عمل کرد به الهام درونیش و تسلیم شد در برابر فرمان خداوند و به ندای خداوند اعتماد کرد و خیلی زود فرزندش بهش برگشت.
////////////////////////////////////////////
12_ نشانه تسلیم شدن دربرابر خداوند آرامشه.
//////////////////////////////////////////////
13_ ما نمی تونیم همه چیز رو کنترل کنیم، ما چاره ای نداریم جز اینکه از خداوند کمک و هدایت بخواهیم. اگر بخوایم همه چیز رو کنترل کنیم، زندگی واقعا برای ما سخت پیش میره. ما باید اجازه بدیم که خدا برامون پیش ببره.
قبل از اینکه وارد مسیر آگاهی بشم در چنین حالتی سر میکردم، همه چیز رو کنترل میکردم و دوست داشتم که همه چیز و همه کس تحت سیطره ی من باشه.
همسر سابقم، میزان درآمدش، نوع خرج کردنش، اخلاق و رفتارش،
فرزندم، درس و تکلیف های مدرسه اش، تایم بازی کردنش، غذا خوردنش، اینکه چجور لباسی بپوشه، اینکه موهاشو چه مدلی ببنده،
درآمد خودم، حتی پارچه فروشی که با خواهرم شراکتی داشتیم از همون اول خودم تمام مسئولیت های مالیشو گردن گرفتم اما بعدش دیدم که واقعا نمیتونم و دارم غرق میشم که خداروشکر با آشنایی با آموزه های استاد و البته عمل به آنها و هدایت خداوند نجات پیدا کردم.
///////////////////////////////////
14_ ما باید هدف اصلی و نهایی از رسیدن به خواسته هامون رو پیش خدا مطرح کنیم، تا اینکه خداوند مارو از راحت ترین مسیر به خواسته ها هدایت کنه.
قبلا خیلی درگیر این بودم که تراکنش و فروش ماهیانه ام چقدره و دلم میخواست هر ماه بیشتر از ماه قبل بشه، اگه یه ماه کمتر از ماه قبل فروش داشتم خیلی به هم میریختم. اما جدیدا دیگه برام مهم نیست که فروش ماهیانه ام چقدره فقط همیشه از خدا میخوام که به کارهای واجبی ماهیانه ام و اقساط ماهیانه ام برسم و وقتی جنس سفارش میدم واسه مغازه، پول خریدش برام جور بشه و به خاطر نداشتن موجودی سفارشم برگشت نخوره به شرکت. که خداروشکر از وقتی خودم رو نسبت این مسأله رها کردم و اجازه دادم که خداوند در همه زمینه ها کارهامو خودش پیش ببره، به طور واقعا چشم گیری کارهام به راحتی و آسانی پیش میره، طوری که اطرافیان نزدیکم که از حال و روز روزانه ی من باخبرن متوجه این تغییرات و هدایت ها میشن.
////////////////////////////////////////
15_ گاهی اوقات که تسلیم میشیم در برابر خداوند، هدایت خداوند به شکل تغییر میاد برامون، و نشونه ای میاد که باید تغییر کنیم، تا اقدام به تغییر نکنیم وارد مراحل بعدی نمیشیم، درهای بعدی برامون باز نمیشه، هدایت های بعدی بهمون گفته نمیشه. باید مقاومتمون در برابر تغییر به صفر برسه.
من اوایل در کارم خیلی با مشتریهام نسیه کار میکردم ولی از اونجایی که دهم هرماه یک قسط قرعه کشی خونگی داشتم و مبلغش هم بالا بود، به مشتری هام میگفتم که تا دهم حسابشونو تسویه کنن.
دهم دی ماه سال 1403 هیچ کدوم از مشتری هام تسویه حساب نکردن و وقتی هم بهشون زنگ زدم هر کدومشون یه بهونه ای آوردند. یکی میگفت هنوز حقوق نگرفتیم، یکی میگفت بچه ام مریض شد خرج دوا دکترش کردم خالی شدم خلاصه داستان های مختلف….
اونجا بود که من خیلی آشفته شدم اما با تکیه بر باور الخیر فی ما وقع تونستم خودم رو از این آشفتگی دربیارم و بالاخره پول قسط قرعه کشیم که اصلا یادم نیست از چه طریق ولی بالاخره جور شد. اما اونجا بود که یک ندای درونی خیلی قوی خبر از یک تغییر اساسی و جسورانه رو بهم میداد. اینکه باید جسارت به خرج بدم و تک تک افراد رو بابت نسیه جواب رد بدم.
خیلی تصمیم سختی بود اما از اونجایی که مدت ها بود دیگه از نسیه دادن خسته شده بودم و از درون دلم میخواستم که فقط نقد کار کنم، خداوند به کمک من اومد، اما این بار هدایتش به شکل تغییر بود.
من هم از فردا صبح که رفتم مغازه بدون هیچ رودربایستی هرکسی رو که تا روز قبل خیلی راحت نسیه بار میدادم از اون روز جوابش کردم. اما از اونجایی که همه آشنا و فامیل بودند و روم نمیشد به بعضی ها خیلی رک نه بگم، انداختم گردن پدرم و گفتم که پدرم هر روز غروب میاد دفتر حساب کتاب مغازه رو چک میکنه و باهام اتمام حجت کرده که هیچ باری نسیه از مغازه بیرون نره.
به همکارم هم سفارش کردم که اگر کسی طبق روال قبل نسیه میخواد، تو باید از طرف اون حساب کنی. تا این اندازه قاطعیت به خرج دادم و بخشی از مشتری ها از زبان همکارم نه میشنیدند و اینگونه کار برای من راحت تر پیش رفت.
بعضی ها ناراحت میشدن و دیگه از مغازه من خرید نمیکردند، بعضی ها میگفتن اینجوری که نمیشه، توی روستا مگه میشه کاسب نسیه کار نکنه، بعضی ها میگفتن تو اگه بخوای اینجوری پیش بری باید دوروز دیگه مغازتو جمع کنی و….
ولی من هر بار و هر لحظه به خودم یادآوری میکردم که این راهیه که خدا پیش روم گذاشته تا منو نجات بده، پس من باید به حرفش گوش بدم و به الهامش عمل کنم. به مدت فقط 3روز فروش من ریزش کرد ولی بعد از 3روز هربار میدیدم که از جاهای مختلف مشتری های غریبه میان سمت مغازم و از من نقدی خرید میکنن. اینجا بود که فهمیدم و درک کردم که مدارم تغییر کرده و باید این جسارت و این تغییر رو در خودم ایجاد میکردم تا از مدار نسیه خارج بشم و وارد مدار فروش نقدی و مدار ثروت بشم. از اون تصمیم تا به الان هیچ بازی نسیه از من نرفته و من فقط نقدی فروش دارم، در صورتی که تمام مغازه های محلمون دفتر نسیه دارن و نسیه کار میکنن با مشتریهاشون.
///////////////////////////////////////
16_ گاهی اوقات هرچقدر خودمون رو در برابر خداوند رها و تسلیم میکنیم، اما خواسته ها محقق نمیشن. دلیلش اینه که از اتفاقات ناجالب قبلی و نتیجه نگرفتن های قبلی باید درس بگیریم، تا درس های قبلی رو پاس نکنیم وارد مراحل بعدی هدایت نمیشیم و خواسته ها برامون محقق نمیشن.
مثل درس هایی که من از کسب و کار قبلیم یعنی پارچه فروشی و کار فعلیم (سوپر مارکت) گرفتم:
1_ شراکت، تعطیل
2_فروش نسیه، تعطیل
3_ وام گرفتن، تعطیل
4_ چک دادن و از مشتری چک گرفتن، تعطیل
5_ فروختن مال و اموال مثل طلا فروختن برای شروع یک کسب و کار، تعطیل
6_ تبلیغات، تعطیل
7_ هزینه های غیرضروری برای کسب و کار در شروع اولیه به خیال اینکه فروش رو بالاتر ببره، تعطیل
من الان توی مغازه ام کولر ندارم و با پنکه سر میکنم، هیچ اشکالی نداره، اجازه میدم هروقت که شرایط برام مهیا بود و خداوند برام جور کرد، کولر میگیرم.
8_ تمرکز کردن روی چندتا مشتری ثابت به خیال اینکه غریبه ها که مارو نمیشناسن و از ما خرید نمیکنند پس همین چندتا مشتری که داریم رو از دست ندیم و طبق قانون اونا پیش بریم، تعطیل
9_ عقل کل بودن، تعطیل
با سلام خدمت همه عزیزان
امروز بعد از مدت زیادی اومدم اینجا و هدایت شدم به این فایلکه دلیلش هم برای همین کلمه تسلیم بود که منو کشوند اینجا.
تسلیم شدن شاید سخت ترین کار راحت دنیا باشه اینو از این جهت میگم که تسلیم شدن یعنی اینکه اجازه بدی خداوند یا جهان هستی کارها رو برات انجام بده که هر چی بیشتر تسلیم بشی کارها بهتر و با کیفیت تر انجام میشه ولی سختیش از این جهته که باید به نقطه ای برسیم که ذهن حریف ما نشه و بتونیم خودمون رو بسپاریم.
من خودم نمیدونم چطورهدایت شدم که تسلیم باشم ولی افتادم تو مسیرش و میخوام سکم ازش بگم براتون:
تسلیم بودن رو نباید با آسون بودن اشتباه بگیریم و یا بخوایم فک کنیم که اصلا اذیت نمیشیم، اتفاقا چون تو میخوای به سرچشمه اصلی وصل بشی تا رسیدن بهش باید یه سری رنجشها رو از مسیرشون رد بشی که اگر نباشه که همه میگن ما تسلیمیم.
تسلیم بودن برای من این طور معنی میده که من دیگه نباید اجازه بدم که ذهن فرمانده من باشه بلکه باید به نقطه ای از درون برسم که خداوند حاکم من باشه، خوب اینجا ذهنی که سالهاست همراه ماست یقینا بیکار نمیشینه که ما راحت ردش کنیم میاد و با نهایت داشته هاش باهات روبرو میشه،
اینجاست که رنجها و یا شاید حال بدیهای ما شروع بشه . چطوری؟
خوب وقتی ما میگیم تسلیم هستیم جهان هستی ما رو به مسیری میبره و هدایت میکنه ولی ما که رفتیم توی مسیر جایی نیست که ما قبلا بودیم جهان داره ما رو رشد میده و جاها و شرایطهای مختلفی رو پیش روی ما قرار میده و به ما میگه که تو ایمان داشته باش و خودت رو بسپار به من، هر مسیری باشه، هر آدمی باشه، هر شرایطی باشه تو پیروزی و میتونی سالم و با عزت بیای بیرون چون من با تو هستم، ولی تا اینجاش قشنگ و حرفای قشنگ بود ، توی مسیر که میری و داری قدم برمیداری ذهن میاد و کارش رو شروع میکنه با تحهیزات کامل، و چون ما هنوز تو مرحله ذهن هستیم و نتونستیم خاموشش کنیم میاد و از هزار طرف فشار میاره و افکار مختلف میاره، از اون طرف هم خداوند میگه خودت رو بسپار به من، حااا اگه میخوای معیار تسلیم بودن خودت رو بسنجی اینجاست. اگر ذهن حریفت شد و با تیرهایی که به سمتت پرت کرد تو رو برد به سمت نگرانی و اضطراب و تو نتونستی بهشون بها بدی و درگیرشون شدی یعنی تو هنوز باید قوی تر بشی توی اون موضوع و هر چقدر هم خداوند بگه نگران نباش و بیا تو نمیتونی چون ذهن خریفت شده. به این موضوعات که میان و ما رو با خودشون میبرن میگن درسهای ما، که ما باید اینها رو پاس کنیم. حالا چطور پاس کردنش رو هم میگم، حالا اگه تو ذهنت میاد بعضی وقتها که من چه درسهایی دارم و یا اینکه چه باوری رو باید درست کنم، راه تسلیم بودن سریع ترین و بهترین مکان برای این چیزهاست، به این صورت که شما قدم تو این مسیر میزاری و خداوند هدایتت میکنه و وقتی تو مسیرمیری ذهن میاد و اذیت میکنه حالا اون چیزهایی داره زیاد اذیتت میکنه یعنی درسهایی که باید پاسش کنی، میتونه ترس از آدمها باشه، ترس از شرایط باشه، میتونه ترس از دست دادن باشه و…
حالا کار ما و پاس کردن ما چطوریه؟
شما تو مسیر تسلیم شدن میری و خداوند هدایتت میکنه، که خیلی از کارها اصلا منطقی نیست، اصلا با عقل جور درنمیاد، اصلا با حساب و کتاب نمیخونه ولی باید انجامشون بدی، این وسط ذهن میاد و اذیت میکنه حالا اون موضوعیه که ذهن میاد بهت میگه میشه درس تو و پاشنه آشیل تو، حالا اینجاش یکم حرفام فرق داره، اینجا بجای اینکه بشینی و ذهن رو با ساختن هزاران باور بخوای بمباران کنی که بخوای کارها رو انجام بدی برو و بشین و مراقبه کن یعنی چی؟
ما میشینیم و چشمانمون رو میبندیم، وقتی که اینکار رو میکنیم اون افکار زیاد که میشن درسهای ما میان و میخوان بهت بچسبن و تو رو با خودشون ببرن حالا کار ما ینکه که فقط به اون افکار نگاه کنیم و واردشون نشیم، کار ما فقط همینه، اون افکار هی میان، هی میرن. حالا که اینکار رو با تکرار تو روزهای متوالی انجام دادی میبنی که دیگه نمیان و ذهن دیگه قدرتی تو اون موضوع نداره. اینجا یعنی اینکه دیگه اون درسه برات پاس شده و تو رشد کردی و تو مسیر تسلیم بالاتر رفتی.
حالا همه کار ما همینه که بشینیم و افکاری که میان رو مشاهده کنیم و اون درسها برای ما پاس بشن، با چه نگاهی این حرف منطقس میشه؛ از اونجایی که وقتی خدا میگه من هستم و مراقبتم پس اون شک و دودلی و. ترسها فقط کار ذهنه ماست و در اصل واقعیت ندارن.
من این مسیر رو رفتم و دارم میرم و تجربه شخصی خودمه. گفتم که اینجا این تحربه رو به اشتراک بزارم. و یه نکته دیگه اینکه تو این مسیر یدفعه منتظر معجزه نباشید چون دارید به منبع اصلی این جهان وصل میشید جای کمی نیست. فقط باید تو این مسیر از دردها و رنجهاش عبورکنید چون راهش اینها رو هم داره، از این جهت نمیگم رنجش و یا درد که ذهنمون رو متمرکز کنیم روی درد و رنج نه، از این جهت میگم که در مسیر رشد اینها چیزهایی که ما بهش برخورد میکنیم و وقتی بدونم از زیرش جا نمیزنیم.
مثل الماسیه که هر لحظه بیشتر میدرخشه.
سلام استاد جان ، داری با دلامون چکار میکنی ؟ من که سالها ادعا مذهب داشتم ، از بچگی هرشب برای خدا نامه مینوشتم و رابطه دوستانه با خدا داشتم ، یعنی هرشب نامه به مدت بالای ده سال
اما بعد حرفای شما میگم تازه دارم خدارو میشناسم ، تازه دارم عشق خدارو حس میکنم
قلم دست دلم دادم بنویسه
همیشه حسرت اینو دارم زودتر ندیدمتون. بین اساتید مختلف چرخیدم. صدتا کتاب خوندم ، دنبال خودم بودم ، دنبال حقیقت بودم ، از بچگی.
تو شعرای حافظ،مولانا میگشتم اما نمیفهمیدم
تا شمارو دیدم ، اولش نتونستم ارتباط بگیرم باهات استاد جانم ، اما هرچی بیشتر شناختمت بیشتر عاشقت شدم ، عاشق شما مرد خدا ، متواضع با این همه ثروت ، مثل پدر برای مایی ، رسولی که تو این دوره دنبالش بودم
دنبال الگو بودم ، میگشتم پیدا نمیکردم ، همه اونایی که مذهبی بودن فقط لب و دهن بودن ،
تا الگو خودمو پیدا کردم و عاشقتون هستم استاد
چه خوب شد که خدا شمارو برامون اورد
چه خوب شد شمارو پیدا کردم
حجم توحیدتون منو دیونتون کرده ، وقتی میگید من تبلیغات نمیخوام خدا میاره
اره خدا منو اورد ، من به تنهایی ده نفرو اوردم تو سایتتون
وقتی میبینم اینارو توحید واقعی،میفهمم
دوستون دارم استاد
و خدارو سپاسگذارم و خدایا برای تو مینویسم
سمیرای مشرک که نمیدونست مشرک هست ، سالها رو سجاده بود و خیلی مذهبی بود ، سمیرایی که سالها دنبال عشق واقعی میگشت و بخاطر همین اومد تو این سایتها تا عشقشو پیدا کنه ،
تو رابطش شکست خورد ، نتونست پیدا کنه
ی روز که خسته تر از همیشه بود گفت خدایا خستم از وابستگی کمکم کن رها بشم از هرچی غیر توهه و همون روز رابطشو ازش،گرفت ، سمیرارو وارد مسیر سخت کرد ، اما کم نیاورد ، به استادش رسید و حالا رهای رها از هر رابطه و عشقی و تسلیم ترینم در برابر تو
کورم از هر عشقی غیر تو
کرم از هر صدایی غیر تو
باورم نمیشه ، تمام اطرافیانم میدونند من چی بودم و حالا چی شدم .
دیگه جز تو عشقی نمیبینم
باشه عالی نباشه عالی ، مهم تویی
مهم لبخند توهه ، صدای توهه
میومدم اینجا میدیدم یکسری بچه ها تو عقل کل نوشتن برا عشق زمینی اومدیم اما عاشق تو شدیم
تو دلم مسخرم میومد
اما نمیدونستم نسخه منم پیچیده شده ، من عاشق این نسخه ام تا ابد برام بپیچ ، تا ابد قلبم مال تو باشه تا ابد
دیگه نمیخوام هیچکس جز تورو
اینارو داره سمیرا میگه که ده سال دنبال عشق بود ، هر پسری سراغش،میومد نمیتونست اونو بعنوان عشق واقعی بپذیره ، یکبار شکست سختی تو رابطه خورد ، اما ندونست همه این قصه ها برای رسیدن به تو بود
تا بگی جانم کجا میگردی ، عشق واقعی منم ، یار واقعی منم ، همدم واقعی منم ، ارامش اینجاست پیش من ، رفیقت منم ، امنیت پیش منه کجا میگردی ، اره جانم
بیا و ببین دل بستی به غیر من ناامیدت کرد ، خستت کرد ، دلت شکست ، تا بفهمی عشق واقعی منم
مرسی که گذاشتی دلمو بشکنند ، مرسی که نزاشتی عشق واقعی تو چشم کسی نبینم ، من باید اول عشق واقعیم تورو پیدا میکردم ، تورو سلطان قلبم میکردم
حالا که سلطان تویی ، حالا که وابسته احدی نیستم ، هرکی لایق باشه خودت میاری ، و این رهایی رو دوست دارم
شاید فقط ی ناخونک به عشق تو زدم یا رب که این حالم اگه کامل بچشم چیه
حالا میفهمم چرا مولانا و شعرا دیونه شدن از عشقت
من شاگرد مهدکودک عشق توام ، خیلی راه دارم ولی همین که حسش کردم و رها شدم از غیر تو ممنونم ازت
چقد خوشبختم که رهام کردی ، که تو قلب سمیرا شدی
نمیگم عشق زمینی خوب نیست اما بود و نبودش برام مهم نیست ، اینو از عمق قلبم میگم
رهاترینم رهاترین
استاد عزیزم ، دلم میخواد کامنتمو بخونی بگم ممنونم ازت ممنونم ، که خدارو بهم نشون دادی
یکبار استاد تو یکی از فایلا کامنت عزیزی خوند که نوشته بود امده بودم میلیارد بشوم ولی عاشق کویت شدم
وصف حال منه
اومدم تا عشق زمینیمو پیدا کنم ولی تورو پیدا کردم
ازت میخوام قلب تمام دوستام از عشق خودت لبریز کنی
ازت میخوام کینه و خشم ،حسد و … از قلبم ببری تا این قلب جای تو بشه
که خوشبخت واقعی پول و رابطه و … نیست خوشبخت واقعی اونیه که تو قلبشی ، اینا خودش،میاد
سمیرای مغرور و لجباز تسلیم تو شد. عاشقت شد
مارو هرگز از راه هدایت دور نکن
استاد عزیزم هزاربار دوست دارم و ازت ممنونم
با دلم نوشتم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز خانم شایسته گرامی و همه اعضای گل سایت
این فایل منو یاد یکی از تجربه های ترسناک زندگیم میندازه که یه جورایی شبیه این موقعیت ترسناکی هست که استاد تعریف کردن
یه مدت داشتم روی الگوهای تکرار شونده 8(ترس) کار میکردم
در بحث ترس از تاریکی و تنهایی فکر میکردم نمیترسم اما …
شب ساعت 9 9ونیم بود دراز کشیده بودم تو خونه که یه الهام اومد که تصویر یه امامزاده در فاصله 160 کیلومتری شهرمون در وسط بیابان اومد تو ذهنم و بهم گفت بلند شو باید بریم اونجا ،گفتم چشم
افتادم با ماشین تو جاده که رفتم بهم گفت قهوه بخور آب خنک هم بخر و بخور و خلاصه قهوه خوردم و کلی آب و هرچی آب تو ماشینم هم بود خوردم
و یک ساعتی رانندگی کردم که مثانه و معده م تحریک شد(من مخصوصا زمانی که قهوه میخورم اینجوری تحریک میشم)
تو مسیر بهم گفته شد دستشویی نرو هیچ جا همون امامزاده که رفتی برو دستشویی
(مدتی قبلش منو مثلا واسه شفا برده بودن اون امامزاده و به اینا هم اعتقادی نداشتم و اونجا به زور منو با بند بستن که مثلا شفا بگیرم ،و اونجا رو میشناختم و میدونستم سرویس بهداشتی هم هست)
(کلا اون امامزاده هم واسه مردم خیلی بزرگ بود و مثلا حاجت میداد،آداب خاصی داشت مثلا اون امامزاده فقط شبهای چهارشنبه (شب سیدها) باز میشد و مردم شب تا صبح اونجا میخوابیدن تا حاجت بگیرن بقیه روزها درش قفل بود، یا اینکه میگفتن موقع ورود به امامزاده هم نباید بسم الله الرحمن الرحیم بگی ،و منم آدمی لجباز اون شب که برده بودنم کلا میگفتم. خخخخ
خلاصه تو مسیر گلاب به روتون ادرارم شدت گرفت
ولی حسم بهم گفت فقط باید اونجا دستشویی کنی(و اون حس بهم گفت هاشم میتونی بری روی دیوار امامزاده ای دستشویی کنی که همه دارن ازش حاجت میگیرن و خیلی قبولش دارن همونجوری که ابراهیم با تبر زد تمام بت های عزیز و گرامی مردم رو شکست (من چون به قدرت تجسم ایمان کامل دارم اون حالت رو تو ذهنم تجسم کردم و گفتم چشم اگه بگی باید اینکار رو انجام بدی انجام میدم )
هیچی خلاصه رفتم و رفتم تا اینکه ساعتای نزدیک به 12 شب رسیدم اون امامزاده توی دل کویر در تاریکی مطلق
هیچی رسیدم اونجا سریع رفتم سر دستشویی ها که راحت بشم
بچه ها چراغای ماشین رو که خاموش کردم شد تاریکی مطلق
شما تصور کن این شرایط ترسناک دستشویی هم داشته باشی
هیچی با نور گوشی سریع دویدم تو دستشویی ها که دیدم نه شیر و لوله آبیه و نه یک قطره آب
دویدم سمت ماشین که یکم آب پیدا کنم که آبهای تو ماشینم که خورده بودم و یک قطره آب هم نبود و یه لحظه یه حسی بهم گفت عجله نکن شاید حکمتی داره
دیگه یه خورده خودم رو کنترل کردم و بهم گفت ماشین رو روشن کن تا برگردیم بریم و یه خورده رفتم بهم گفت دور بزن منم دور زدم ،بازم دور بزن، ،چندین بار اینکار رو کردم
بچه ها اون لحظات توی اون فضای ظلمات هم تمام اون فکرای ترسناک دوران بچگی در مورد جن و تاریکی و تلقین ها میومد تو ذهنم و هی میترسیدم و تا اینکه حسم بهم گفت برو تو بیابونی راحت شو و وقتی راحت شدم بهم گفت (ترس از تاریکی و تنهایی )
وبهم گفت بیوفت راه و برگرد و افتادم تو جاده و موقع برگشت بهم گفت هاشم شیر آب بود و اما تو اون رو ندیدی
و من برنگشتم عقب اونجا که ببینم درسته یانه
اما یه چهار تا شیر پلاستیکی درب و داغون توی اون وسط بیابون چیزی نبود که هرهفته بخوان باز کنن که مثلا دزد نبره
لا اله الا الله، سبحان الله
به نام خدای مهربان
سلام به دوستان و استاد عزیزم
خدایا شکرت امروز ی نهار سالم خوشمزه پختم خوردیم و لذت بردیم
خدایا شکرت که امروز یکی از ترسهام رو بهش غلبه کردم و تنهایی رفتم کوهنوردی اولش خیلی استرس داشتم که سر ظهره خلوته سگ هست خلوته ممکنه افرادی مزاحمم بشن اما گفتم با ایمان به خدا هر طور شده انجامش باید بدم رفتم با این که خلوت بود و صداهای سگا هم میومد یکم ترسید اما هی میگفتم من به خدا ایمان دارم اون مواظبمه و الان خیلی احساس خوبی دارم که به نجواهای ذهنم غلبه کردم و رفتم تو دل ترسام و میخوام هفته ای ی بار تنها برم کوه
خودمو متعهد کردم روزی ی کار برای رفتن تو دل ترسام انجام بدم هر چند کوچیک تا ایمانم بیشتر بشه و تکاملم طی بشه
خدای خوبم حس بی نظیری دارم که ی اقدام عملی انجام دادم
برای همه ی دوستانم ارزوی موفقیت دارم
سلام
2هفته پیش در تعطیلات نوروزی از اصفهان به سمت شیراز در حرکت بودیم تا رسیدیم به دوراهی جاده قدیم و جدید
در دلم احساس میکردم جاده قدیم را بروم اما ذهن منطقی 120کیلومتر مسیر بیشتر را قبول نمیکرد به حرف ذهن گوش دادم و مقدار کمی از مسیر را در جاده جدید طی نمودم و توقف کردم و گفتم دلم رضا نیست
با خدا گپ کوتاهی زدم و نظر اورا پرسیدم گفت جواب همان است که اول در دلت گفتم بدین ترتیب مسیر را تغییر داده و به جاده قدیم رفتم که در ابتدا به یک روستای کوچک رسیده و کلی ذوق کردیم و بعد از طی مسیر کوتاهی به قلعه و شهر ایزدخواست رسیدیم که از ذوق مُردیم از بس که زیبا بود اصلا انتظار نداشتیم همچین اثر باستانی را به این زودی ببینیم در ادامه به حرکت افتادیم انقدر مسیر جاده قدیم زیبا صاف هموار و مجددا زیبا بود که هرلحظه خدارا شکر کردیم
در راه باران و خورشید درهم شد و به دلیل نبود جدول های بتنی در جاده قدیم کنار حاشیه خیابان در افق بی انتها رنگین کمان کامل را دیدیم و مجدد ذوق مرگ شدیم
خلاصه بعد از لحظه به لحظه زیبایی کویر به شیراز رسیدیم
در راه برگشت گفتیم اینبار از جاده جدید برگردیم که زودتر برسیم
انقدری مسیر طی نشده بود که تابلو را دیدیم بهشت گمشده lost paradise کامفیروز
گفتیم خب برویم
وقتی رسیدیم برای بار چندم ذوق مارا درهم کوبید
آنقدر که انجا شبیه مازندران خودمان بود
طبیعت مازندران جاده هراز در دل کویر
مگر میشود ؟؟
انجا هم کلی لذت بردیم و به راه ادامه دادیم تا اصفهان
در اخر خواستم بگم که
اگر ابتدا برعکس اول از جاده جدید میرفتیم
قلعه ایزدخواست را هیچوقت نمیدیدیم
و برگشت از جاده قدیم میامدیم بهشت گمشده را نمیدیدیم
اینگونه بود که خداوند ما را به زیبایی ها هدایت کرد
ان شا الله در ادامه هم همینطور من و خانواده ام و شما دوستان عزیز و استاد مارا هدایت کند
خدایا منو به حال خودم وامگذار
به نام خدا
سلام به استاد عباسمنش عزیز و دوستان گلم
چند وقت پیش من هدایت شدم به خوندن و گوش دادن سوره فصلت در قرآن
به یک آیه ای برخوردم که خیلی قدرت های بی انتهای خداوند رو نشون میداد
آیه 9 سوره فصلت میشه
قُلْ أَئِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدَادًا ۚ ذَٰلِکَ رَبُّ الْعَالَمِینَ
(بگو: آیا شما به کسى که زمین را در دو روز آفریده است کفر مىورزید و براى او همتایانى قرار مىدهید؟ اوست پروردگار جهانیان)
خدا توی این آیه داره از لحاظ زمانی میگه کسی هستش که نه تنها سیاره زمین رو به وجود اورده بلکه توی دو روز به وجود اورده
حالا شاید این سوال پیش بیاد که طبق قانون تکامل هرگز نمیتونه اینقدر سریع سیاره زمین به وجود امده باشه
چیزی که ثابت شده اینه که در مقیاس کیهانی اصلاً زمان وجود نداره یعنی مفهومی به اسم زمان ، وقتی تعریف میشه که در دنیای مادی بشه قابل اندازه گیری باشه ، مثلاً من روی سیاره زمین از نقطه A به نقطه B حرکت میکنم ، فاصله ای که از نقطه A به نقطه B حرکت میکنم، زمان رو تعریف میکنه و توی کیهان همینطور هر چیزی در مدار خودش در حال گردش هستش و با وجود حرکت اون جرم هستش که زمان تعریف میشه یعنی به خودی خود اصلاً زمان شکل نمیگیره یعنی زمان رو ما با حرکتمون در دنیای مادی تعریفش میکنیم مثلاً وقتی که ما توی سیاره زمین میگیم 12 ماه میشه یکسال، این بخاطر گردش زمین به دور خورشید هستش که زمین اگر بخواد به طور کامل دور خورشید بچرخه یکسال زمان میبره حالا اگر سیاره زمین ثابت بود و حرکتی نمیکرد حتی یک روز هم وجود نداشت چه برسه به یکسال یعنی دقیقاً مفهوم زمان توسط حرکت یک جسم که میتونه یک آدمی باشه یا سیاره ای باشه یا هر چیز دیگه ای ، به وجود میاد
مثلاً یه آیه دیگه توی قرآن هست که آیه 5 سوره سجده میشه
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ
(امور را از آسمان تا زمین تدبیر و تنظیم می کند، سپس در روزی که اندازه آن به شمارش شما هزار سال است به سوی او بالا می رود)
دقیقاً توی این آیه خدا داره میگه اصلاً بُعد زمان براش وجود نداره چون خدا بی انتهاست یعنی انرژی بی انتهایی هستش که به صورت یکپارچه کل جهانیان رو در بر گرفته و اون چیزی که زمان رو تعریف میکنه حرکت یک جسم در دنیای مادیه
خدا که جسم نیست…در اصل یک انرژی محسوب میشه که جهانیان رو خلق کرده و داره هدایت میکنه
توی همین آیه 5 سوره سجده داره میگه شما اگر هزار سال هم بشمارید ، نمیگه تا هزارتا عدد بشماری ها
داره میگه هزار سال شما برای خدا به اندازه یک روزه یعنی اصلاً مفهوم زمان از نظر خداوند و در مقیاس کیهانی تعریف نمیشه
زمان میتونه توی هر گوشه ای از این کیهان پهناور متفاوت باشه مثلاً همانطوری که گردش زمین به دور خورشید 12 ماه میشه ، گردش سیاره مریخ به دور خورشید حدود 24 ماه میشه
حالا من نمیخوام وارد این جزئیات بشم چون اصل نیست ولی به طور کلی از تاثیری که مفهوم زمان توی حرکت جسم در دنیای مادی داره میذاره میتونیم بفهمیم که پس زمان یک مفهومی فقط در دنیای مادی محسوب میشه
بابت همین هم هستش که توی آیه 9 سوره فصلت خدا گفته زمین رو توی دو روز آفریده یعنی از نظر خدا دو روز به حساب میاد ولی در اصل زمین میلیون ها سال زمان برد تا تکامل پیدا کنه
حالا چیزی که اصل هستش اینه که خداوند اینقدر قدرت داره که اراده کنه میتونه در لحظه یک چیزی رو به وجود بیاره و یه چیزی رو از بین ببره
در لحظه ای که میگم یعنی از نظر خداوند که دنیای مادی براش تعریف نمیشه
اون همزمان در تمام دنیاهاست
نمیخوام حالا زیاد واردش بشم، میخوام بگم که ما با چه قدرتی طرف هستیم
بابت همین هم هستش که وقتی آدم به یک چیزی توجه کنه داره فرکانسشو میفرسته حالا اگر اون کانون توجه اش رو ادامه بده یعنی در ساعات طولانی تری از شبانه روز و در روزهای بیشتری اون فرکانس رو بفرسته، اون چیز از حالت فرکانسیش به حالت فیزیکیش تبدیل میشه و هیچ ربطی هم به زمان تحقق اون چیز نداره چون فرکانس های ما همون انرژی ذهنی ما هستند یعنی یک جسم نیستند که بخواهند حرکت کنند تا زمان براشون تعریف بشه
مثلاً من همین چند ماه پیش تصمیم گرفتم فقط یک چیز رو در طول روز تجسم کنم اونم ویژگی مشتری که میخواستم خدا به سمتم هدایتش کنه بود، فقط همینو تجسم میکردم و همین روند رو ادامه دادم دقیقاً کمتر از یکماه این فرکانسی که در زمان طولانی تری فرستادم تبدیل به مشتری شد که در حال حاضر دارم کارشو انجام میدم
حالا چه موقعی این اتفاق افتاد؟
زمانیکه که من اون کانون توجه رو ادامه دادم
بابت همین هم هست که قبل از آیه 9 سوره فصلت که همون آیه 8 میشه، خدا به کسانی که بهش ایمان دارند داره اینو میگه:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ
(بی تردید کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، برای آنان پاداشی همیشگی است)
توی این آیه نمیگه یه کار درست ، بلکه داره از کارهای درست میگه یا یک مسیر درستی که داری ادامه اش میدی یا کاری که به درستیش ایمان داری و همیشه انجامش میدی یعنی زمان رو توش تعریف نکرده
چیزیه که یک روند دائمیه، بابت همین هم هستش که پاداشش هم براش زمانی تعریف نکرده مثلاً نیومده بگه اگر تا آخر ماه این کارهای درست رو انجام بدی بهت اینقدر پول میدم!
یادمه چند سال پیش، توی فروش آپارتمان های سیدخندان تهران کار میکردم
صاحب کارم امدش به من گفت که اگر تا آخر همین ماه 2تا آپارتمان فروختی من بهت پاداش میدم
پاداشی هم که تعیین کرده بود یک سیمکارت 912 بود
منم گفتم قبوله
من دقیقاً تا آخر ماه 2تا آپارتمان که یکیش فکر میکنم 700-800 میلیون تومن بود و اون یکی هم اگر اشتباه نکنم یک میلیارد و 20 میلیون تومن بود رو فروختم
کلاً آدمی هم نبودم بشینم کاری نکنم، حالا چه برسه به اینکه برام پاداش هم تعیین میکردن
خب من دوتا آپارتمان ها رو توی همون ماه فروختم و سیم کارتی که به عنوان پاداش برام در نظر گرفته بودند رو دریافت کردم
این پاداش در مقابل یه کاریه که در یک بازه زمانی محدود شده بود ولی اون چیزی که خدا توی همین آیه 8 سوره فصلت داره میگه، چیزیه که به زمان مربوط نمیشه در اصل به عملکرد همیشگی ما مربوط میشه
در اصل امده گفته تا زمانیکه داری به مسیر درست ادامه میدی و کارهای درستی انجام میدی پاداشتو دریافت میکنی
یعنی هر چقدر در زمان طولانی تری از ساعاتی که بیدارم کانون توجه ام در جریان مثبت باقی بمونه و در روزهای بیشتری ادامه پیدا کنه با سرعت و قدرت بالاتری خلق میشه
بازم می بینیم که زمان هیچ معانی نداره ، چون هر لحظه این فرکانس ها داره ارسال میشه
حالا میرسیم به آیات 10 تا 12 سوره فصلت
وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ مِنْ فَوْقِهَا وَبَارَکَ فِیهَا وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَهِ أَیَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ
(و در آن کوههایی بر فراز آن قرار داد و آن را برکت داد و روزی آن را در چهار روز به اندازه درخواست کنندگان قرار داد)
ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ
(سپس به آسمان پرداخت در حالى که [به صورت] دودى بود. پس به آن و به زمین گفت: با میل یا اجبار بیایید. گفتند: فرمانبردارانه آمدیم)
فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَىٰ فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا ۚ وَزَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظًا ۚ ذَٰلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ
(پس آنها را در دو روز به هفت آسمان تقسیم کرد و در هر آسمانی فرمان آن را نازل کرد و ما پایین ترین آسمان را با چراغ ها و برای حفظ آن زینت دادیم، این است اندازه گیری توانای شکست ناپذیر و دانا)
اصلاً دیگه حرفی نمونه از این قدرت و آگاهی بی انتهایی که خداوند داره ، جالبه توی آیه 12 سوره فصلت داره از پایین ترین آسمان میگه!!! که ستاره ها رو گذاشته
دقیقاً کل کیهانی که هنوز به صورت کامل شناخته نشده و دانشمندان بهش میگن جهان شناخته شده رو داره میگه، حالا فکر کنید خداوند چقدر بی انتهاست که طبق این آیه هفت جهان دیگه رو به وجود اورده که پایین ترینش کیهانیه که ما توشیم هستش
این همون قدرت و عظمتیه که داره میگه از من بخواهید هر آن چیزی که می خواهید
بابت همینم هستش که تنها کسی که اصلاً میتونه از من حمایت کنه و توانایی هدایت کردن منو داره، فقط و فقط خداونده
به دلیل قدرت بی انتهاش و آگاهی بی انتهاش
همینم باعث میشه که آدم زندگی خوبی داشته باشه
در پناه ربّ العالمین
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ۚ ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَهً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (آیه 25 روم)
(و از نشانه های او این است که آسمان و زمین به فرمانش برپایند، سپس زمانی که شما را با یک دعوت از زمین بخواند، ناگاه بیرون می آیید)