توحید عملی | قسمت 5 - صفحه 10

?? سلام مهربانان ??

باز هم آمدی هم رسالتم

باز هم آمدی از عشق گفتی

هیچ وقت نتوانستم خودم را کنترل کنم وقتی از “پروردگار خوبی ها ” صحبت میکنی.

همه دوستان میدانند ، هرگز در این سایت کامنت نگذاشتم مگر اینکه در زمان درست بر قلبم الهام شد .

اینبار را با همه ی بارها فرق میکند آمده ام از عشق بگویم

بیا و در اوج احساس ، با خدایت خلوت کن ….

اینبار حرف از عاشقی است ، میدانی عشق معنایش چیست ؟

با من باش تا برایت بگویم چرا خدا را دوست دارم

برای درک اوج احساس میتونید پادکست صوتی این اثر رو در سایتم گوش کنید

_

بر سر کوچه ی احساس که رسیدم

دلم هوای خدا را کرد

دستم را روی قلبم گذاشتم

در آن هیاهو در وسط جمعیت روی زمین نشستم

انگار کسی در من ، مرا به خودم راه داد …..

آمده ام بگویم ” خدایا دوستت دارم ”

? خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد او با من است هر کجا باشم

? خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه ثابت است نه کانال خاصی دارد ونه گروه های بیشمار و نه مخاطب خاص. خدا برای همه خداست

? خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام مرا بی پاسخ نگذاشت ، من فکر کردم پاسخ نمیدهد گوشم را گرفتم گرفتم ، چندین سال گذشت دستم را برداشت ندایی گفت به خانه ات خوش آمدی بنده ی من …

? خدا را دوست دارم ، زیرا هرگز قول پوچ به من نداد ؛ بر من پشت نکرد ؛ مرا تنها نگذاشت

? خدا را دوست دارم ، زیرا او همانی است که شب را برای آرامشم بریم قرار داد در ظلمت شب الهاماتی برایم گفت که با قوانین زیبایش زندگم را در کتاب “فراسوی شفای زندگی” رقم زدم

? خدا را دوست دارم ، زیرا هر وقت سرم را روس شانه اش گذاشتم مرا پذیرفتم و شانه خالی نکرد ؛ در قاموس خداوند شانه خالی کردن معنایی ندارد

? خدا را دوست دارم ، زیرا حتی وقتی خودم را دوست نداشتم به من لبخند زد و میگفت من هنگام آفرینش تو به خودم آفرین گفتم ، زمین و آسمانها به ذات مقدست سجده کردند ، چطور دلت می آید با بنده ی عاشق من اینچنین رفتار کنی !

? خدا را دوست دارم ، زیرا او تنها کسی بود که مرا قضاوت نکرد ، هیچ وقت محاکمه ام نکرد ، هیچ وقت توی ذوقم نزد ، هر وقت گفتم خدایا …. لبخند زد و گفت خدا حواسش به توست جگر گوشه خداوند …

? خدا را دوست دارم ، زیرا او خدایی را خوب بلد است و او تنها کسی بود که لبخند بزنم و نترسم ، در نهایت قدرت ببخشم ، به رویاهایم برسم . زیرا از سخنانش آموختم وقتی در نهایت آرامش خدمت میکنم ، انگار تمام دنیا مال من است

? خدا را دوست دارم ، زیرا در لحظه ی تولد او تنها کسی بود که که در گوشم خواند : “اکنون زمان آغاز رسالت توست ، زمین بی صبرانه منتظر کرنش به رویاهای توست ، به زندگی خوش آمدی نازنین بنده ی خدا ”

? خدا را دوست دارم ، زیرا او از همان اول بدون قید و شرط به من اعتماد کرد ، او خودش را به من بخشید و از روحش در من دمید . چه چیزی زیبا تر از یکی شدن با خداوند است ؟

? خدا را دوست دارم ، زیرا اوتنها کسی بود که وقتی خندیدم با من خندید و وقتی گریه کردم اشک هایم را پاک کرد ، دستانم را در دستش فشرد و گفت :” زمانی میتووانی گریه کنی که از آن گریه ها قوی و قدرتمند تر شوی . مبادا یادت برود که ( خدا نمرده است که تو زانوی غم بغل بگیری ) … ”

? خدا را دوست دارم ، زیرا او بخشندگی را خوب بلد است . زیرا هر وقت چیزی از او خواستم ، یا خودش را به من بخشید یا چیزی بهتر از آن … خداوند را همه انسان صدا زد . نه نژآدی را برتر کرد ونه دین و گرایشی … او خواند : ” شما به سوی من بازگردانیده خواهید شد ، زمین و آسمان مسخر شماست ، از میوه های پاک بخورید و خدایتان را سپاس گویید ”

? خدا را دوست دارم ، زیرا او تنها کسی بود که همیشه به من امید داد همیشه همراهیم کرد همیشه مرا هل داد همیشه مرا از زمین بلند کرد می توانست مچم را بگیرد ، اما عاشقانه دستم را گرفت و گفت : ” میدانم اشتباه کردی ، من هستم نترس ، بیا با هم انجامش دهیم .فقط این بار را روی من حساب کن …”

خدا برای من آن چیزی شد که مرا خوشحال میکند ، توپم شد ، لباس های نو و زیبایم شد ،پرنده ای شد که آواز میخواند ، چایی خوشرنگ مادرم شد ، دستان قدرتمند پدرم شد

خدا را در زمینش خوب شناختم

روزی به او گفتم این همه لطف نشان از چیست :

پاسخ داد : ” تو بندگی کن تا من بنده نوازت باشم …. ”

? خدا را دوست دارم ، زیرا در اوج سختی و درآن تاریکی که همه چیز و همه کس دست رد به سینه ام زد ، در وجودم زنده شد ، پاهای لرزانم را صاف کرد ، ستونی محکم بر پشتم گذاشت ، من از خود چیزی بلد نبودم او بود که طنین گرم شد ، کلام بر لبانم جای ساخت . بر من خواند : ” بخوان با نام پروردگارت… همانی را که تو را از گل خشک شده ای آفرید … ”

? آری من خدا را دوست دارم

چطور عاشقش نباشم

چطور به غیر او دل ببندم

تو باشی او را نمی پرستی ؟

تو باشی دلت نمیخواهد روی شانه اش بنشینی و بخواهی تمام جهان را به تو نشان دهد ؟

تو باشی نمیخوانی از قوانین برایت بگوید و گرم گرم بخندی ؟

به تو لبخند میزند ، ” پادشاه زمینی ام جهان را خلق کردم که در خدمت تو باشد ”

خورشید زیبایم را ببین

ماه قشنگم را ببین

ستاره ها را ببین

زمین عاشق را ببین

ببین چقدر حیوانات زیبایند ، ببین چقدر خوراکت پاک و لذت بخش است

ببین لالو امید در خاک را

ببین گیاهک تازه جوانه زده را …

ببین آب را ،

ببین زلالی را ،

ببین نور را …..

تو میبینی و با قلب درک میکنی : “پس کدامیک از نشانه های مرا انکار میکنی ؟ _ فبای آلاء ربکما تکبان ”

پس به کام یک از نعمت هایم کفر می ورزی

پس چگونه مرا فراموش میکنی و روی بندگانم حساب میکنی ،

پس چگونه قدرت را از من میگری و به خودت و بندگانم میدهی ؟

جهانی را با قوانین ثابت برای لت تو خلق کردم

اگر میتوانی یک ناهماهنگی در آن را به من گزارش کن ….

آری خداوند صمیمی و عاشق و نزدیک است

با خدا برای دلیل عاشقی ات ، خلوت کند

وقتی می گویی

دستی می شود که کمک به سویت روان میسازد

پایی میسازد که عشق به سویت روان میسازد

قلبی می شود که بی نهایت قلب را متحول میکند و از آگاهی هایی برایت میگوید که دنیا را انگشت به دهان نگه میدارد

جمله آخرا را دلم نیامد که نگویم :

? خدا را دوست دارم زیرا او در همه جا هست و در هیچ کجا نیست ….