توحید عملی | قسمت 8 - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

903 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسین عبدی گفته:
    مدت عضویت: 914 روز

    با سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد گرامی و همکاران محترم ایشان و هم چنین دوستان عزیز،

    من هم نمونه های بسیار واضحی از اعتماد و اعتقاد به عوامل بیرونی را در زندگی خود تجربه کرده ام ، که به لطف خداوند تعالی اکنون با استفاده از آموزه های توحیدی استاد عزیز دیگر این موارد در من و زندگی من یا وجود ندارد و یا بسیار کم رنگ تر شده است،

    1- چند سال پیش از طریق یکی از آشنایان با فرد ذی نفوذ و بسیار ثروتمندی آشنا شدم که ایشان و همکاران وی به نوعی دولت در سایه بودند و این باور در من شکل گرفت اگر در استخدام این فرد باشم پیشرفت بسیار بالایی از لحاظ مالی و کاری خواهم داشت کما این که در اوایل همکاری نیز خودش این قول را داده بود،

    خلاصه با مقرری بسیار پایین تر از حقوق وزارت کاری به استخدام ایشان درآمدم، همه ی کارهای دفتر ایشان را هم در داخل دفتر و هم بیرون به بهترین نحو ممکن انجام می دادم از ساعت 7 صبح تا پاسی از شب،حتی روزهای تعطیل ،پس از مدتی هیچ تغییری در اوضاع مالی و رفاهی من صورت نگرفت،

    در درون هم ندایی این حدیث از یکی از ائمه اطهار که نمی دانم از کدام یک از ایشان بود را به من گوشزد می کرد با این مضمون

    ((هرکه به غیر از خدا به دیگری امیدوار شود و در رضای او بکوشد نه در رضای خداوند، خداوند او را به همان فرد واگذار می نماید))

    البته متن دقیق حدیث را نمی دانم، ولی با این حال به وی امیدوار شدم چرا که وی فردی ثروتمند و با بسیاری از دولتمردان و مقامات طراز اول مملکت در ارتباط بود. و من امیدوار بودم که من هم جایگاهی پیدا کنم،

    و حتی کارهای شخصی و خرید منزل ایشان را هم انجام می دادم اما دریغ از کوچک ترین تغییری ،

    ولی بعد از دو سال و نیم دیگر ایشان را رها کردم و به لطف خدا تغییرات شروع شد.

    2_ مورد دیگر در مورد بیماری غلظت خون بالای من بود،

    که چندین سال پیش ، پس از انجام آزمایشات تخصصی به نزد یکی از پزشکان به نام ایران که دارای شهرت جهانی نیز بود مراجعه کردم و ایشان اعلام کرد که شما غلظت خون بالایی داری و ژنیتکی هم این بیماری را داری و درمانش هم شب ها باید یک قرص ASA تا آخر عمر باید استفاده کنی ، من هم قبول کردم و به مدت چندین سال این قرص را مصرف می کردم که دارای عوارضی از قبیل نفخ و درد قلب را داشت، تا همین سال گذشته که با مباحث استاد گرامی آشنا شدم، دقیقا از بهمن سال 1401 مصرف آن را قطع کردم و هیچ گونه علایم بیماری ندارم و غلظت خونم هم بالا نمی رود در حالیکه که قبلا با مصرف قرص هم مکرر حالم بد می شد .

    3- مورد دیگر در مواجه با مشتریانم بود، من حدودا دو سال است که مستقلا و برای خودم کار می کنم، تا قبل از شنیدن فایل(( فقط روی خدا حساب کن)) استاد گرامی ، له له میزدم که مشتری جذب کنم و این رفتار گاهی مواقع حقارت به دنبال داشت اما اکنون در موقع مطرح شدن موردی از سوی مشتری ، جذب و سود کار و نتیجه رابه خداوند تعالی واگذار کردم و به نوعی نقسیم کار کرده ام،و بسیار آسوده خاطر شده ام، و مشخصا به خداوند اعلام می کنم که اگر این مشتری و کارش به سود و صلاح من است آن را به من حواله دهد.

    در پایان خدارا به خاطر آشنایی با استاد ارجمند و حضور در این سایت عالی شاکرم،

    لازم به ذکر است درآمد من از زمان آشنایی با این سایت و استاد عباسمنش عزیز تا کنون ( حدود 10 ماه) چهار برابر شده است،

    باز هم خدا را شکر،

    با احترام حسین عبدی 1402/4/24

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    سودابه گفته:
    مدت عضویت: 2520 روز

    به نام خداوند که هرلحظه ما را هدایت میکند

    سلام اقای عباسمنش و خانم شایسته

    عزیزان همراه و خانواده صمیمی ام

    از خدا می طلبم نه اینجا در این فضای مجازی که در عالم حقیقی همراه و هم صحبت ….باشیم

    هیچ چیز بدتر از دور شدن از خود نیست

    3 روز وقت نشد همراه خانواده صمیمی ام باشم و عرض ادبی داشته باشم اول بحضور خودم و بعد استاد و دوستان و خانواده همراهم .

    واقعا آخر هفته و درگیر مهمانداری باعث شد نه کلامی بشنوم نه مطلبی بخونم و سریع متاسفانه بازمیگردم به محیطی که مرا در بر گرفته است. و همان نتایج کمبود و ترس و طمع و ………

    و امروز با این فایل بینظیر بخاطر میآورم باید مجدانه و متعهدانه و مسولانه باورها و افکار شرک الودم را شناسایی کنم.

    بقول دوستمون آقای ابراهیم اگر تماما راجع به توحید و قران صحبت کنید ما بازهم تشنه شنیدن هستیم و از خودم تعجب میکنم سالها قران رو با معنی میخوندم و بدنبال تفسیرها در گوکل سرچ میکردم چرا هیچکاه این دیدگاه و این نوع نگاه را نداشتم ولی از زاویه دید شما همه آنجه که تجربه کرده و میکنم کاملا دلنشین و قابل توضیح زندگی راحت پیامبران هست و یا کسانیکه زندکی را درک کرده اند البته بقول استاد هولا و هولا دنبال هرچه باشیم همان را تجربه میکنیم.

    واقعا

    قبلا که قران را با دیدگاه جهنم و بهشت و پاداش و مجازات میخوندم سراسر قران فقط قصه لوط و مجازات قومش بود ولی الان که قران رومیخونم سراسر درک نعمت ها و فرصت و عشق و محبت الهی است

    عجیییییب

    قران معجزه است یا نگاه ما؟ البته که قران معجزه هست اگر دید و چشم زیبابین تربیت کرده باشیم.

    فقط همینکه صدای استاد رو میشنوم با هر موضوعی کافیست که روزم سرشار از نعمت باشد چه از جنس آگاهی چه از جنس فرصت یا نعمات فیزیکی وفور رو تجربه میکنم

    خواهرم سالها فقط ویسهای شما رو گوش کرده الان چنان زندگی اش متحول شده که من فقط خداروشکر میکنم. چقدر نکرانش بودم و چقدر در سجده از خدا قسمت خوب و کار خوب میخواستم و وضعش زمانی تغییر کرد که دیدگاهش و نوع فکر و توقعاتش تغییر کرد

    شاید برایش تاریخ دو قسمت شده بوده قبل از عباسمنش و بعد از عباسمنش.

    و خدا رو شکر

    از زمانی که با دیدکاه های استاد اشنا شدم یک نقطه عطفی شد در زندگی ام اما

    با یک مسافرت دوباره افکار محدود و ادمهایی از جنس همین افکار در زندگیم قدرت گرفتند.

    مهمه که هر لحظه افکارم را در معرض بمباران نعمات و فرصتهای الهی قرار دهم.

    زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: برای زندگی تون دعا گرفتن طلسم شدین وگرنه چقدر وضعتون خوب بود و…..

    و من سست ایمان فراموشم میشود خودم مسول این وضعیتم نه دعایی و نه طلسمی

    زمانی که بخاطر وابستگی شدید عاطفی و مرگ مادرم 4 تا 5 سالی در سوگواری سپری کردم اوضاع مالی که هیچ اوضاع جسمانی و روابطم هرلحظه بد و بدتر شد.

    و زمانی که زمام احساساتم را در دست گرفتم بازیگوشی در این دنیا و در مدار انرژی ها چه خبره دوباره 4 الی 5 سالی به بطالت گذشت از این جهت که روی خودم و باورهایم زوم نبودم.

    ولی. اینجا در این سایت در این خانواده هرچه کلام و نوشته میشنوم و میخوانم بدون انکه کاری کنم اصلا نتیجه پشت نتیجه نمیدونم حکمت چیست اصلا اینجا با فرکانسی که میشنوی و میبینی با زندگی با آفرینش همراهی.

    نه ترمزی . هیچ باوری در این عرصه مجال حضور ندارد گویا خودبخود از بین میروند.

    شاید دعای شما برای اشاعه افکار توحیدی در حق شنوندگان هم پذیرفته شده که تا با این کلام همراهیم از هجوم لغو و وسوسه ذهن در امانیم.

    فقط میتوانم از خداوند برای دستان یاریکرش سپاسگزار باشم و سلامتی و سرور خانواده صمیمی ام را طالب.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      سپیده گفته:
      مدت عضویت: 1383 روز

      سودابه عزیزم سلام

      با خوندن کامنتت چقدر برام باز بیشتر ثابت شد ک قانون ثابته و در هر لحظه داره کار خودش رو انجام میده

      وقتی در مورد خواهرتون صحبت کردین ک چقدر زندگیش متحول شده خیلی خوشحال شدم و تحسینش کردم مداومت کار کردن روی باور هاش رو…

      و اینکه گفتین شما نگرانش بودین وهمیشه براش دعا میکردین اما زندگی وقتی تغییر کرد ک خودش تغییر کرد و زندگیش ب خاطر دعا های شما نبوده ک متحول شده خودش خواست خودش تغییر کرد و نتیجه تغییرش رو هم الان داره زندگی میکنی..

      من هم خواهر هایی دارم ک قبلا همیشه از خدا میخواستم ک خدایا هدایتشون کن خدایا ادم های خوب سر راهشون قرار بده…خدایا زندگی خوبی در اینده داشته باشن و خلاصه پیش خدا خیلی خواهش و التماس میکردم ک خدایا حواست بهشون باشه هاا ازشون یادت نره هاااا .. انگار ک سر خدا شلوغه و اون ممکنه یادش بره ک مراقب بنده هاش باشه و بنده هاش رو هدایت کنه و من وظیفه خودم رو میدونستم ک ب خدا یاد اوری کنم ک خب نتیجه اش میشد احساس بد احساس ترس و حتی گاهی درگیری بین من و خواهرام چون میخواستم ب زور خوشیختشون کنم یا از بدبخت شدنشون جلوگیری کنم تازه اونم خوشبختی یا بدبختی ک من برای خودم معنی کرده بودم…

      ولی از وقتی ک ب این بهشت پر از اگاهی هدایت شدم فهمیدم ک من ذره ای در تغییر زندگی خواهرام تاثیری ندارم و هر کس نتیجه اعمال و فرکانس و باور های خودش رو میگیره و حتی اگه ب تضادی هم بر بخورند میگم ک شاید برای رشد و هدایتشون لازم بوده و خود خدا خدایی کردنش رو بلده من باید بچسبم ب خودم و زندگی خودم من باید رشد کنم و من باید تغییر کنم شایدم در اینده من دستی از دستان خدا برای هدایت بنده اش باشم….

      سودابه خوبم ممنونم از تو برای کانتی ک در این بهشت ثبت کردی…

      بهترین ها رو براتون ارزومندم…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سودابه گفته:
        مدت عضویت: 2520 روز

        سپیده عزیز

        اشک توی چشمهام جمع شده وقتی نوشته هاتون رو خوندم اینکه چقدر خواهرهای نگران هستند و هیج کاری از دستشون نمیاد مگر کار روی خود و فکر و ذهن

        از اینکه بالاخره متوحه شدم بار بیخودی بر دوشم بود درحالیکه دستان قدرتمندی حواسش به همه چی هست

        سپاسگزارم دوستم

        ارزوی سلامتی سرور ثروت و سعادتی بی نهایت همجون وجود خودش برای شما دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سارا سهیلی گفته:
    مدت عضویت: 1770 روز

    سلام به استاد عزیز خیلی جالبه واقعا هر بار که به هر فایلی تو سایت گوش میدم نسبت به چند ماه قبلم درک بهتری ازش دارم

    زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟

    به این فکر کنید که:

    به محض اینکه اوضاع  کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟

    و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود،  قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟

    یکی از باورهای اشتباهی که من داشتم این بود که هنر تو این کشور پول ساز نیست

    ایرانی ها تو خرج روزانشون هم موندن بعد بیان تابلو نقاشی بخرن

    و تو ذهن من این بود که اگر یک کشور دیگه ای زندگی میکردم اوضاع بهتر بود برام و قطعا میتونستم از علاقم پول بسازم

    این باورها تمامش باعث شده بود من اصلا رو عااقمم درست کار نکنم برم تو حوزه های دیگه مثل مهندسی و بتونم پول در بیارم

    نتیجشم این بود نه تو هنر خیلی خوب میشدم نه مهندسی

    و اینقدر این باورهام قوی بود حاضی نبودم یه پیج ساده بزنم کارمو معرفی کنم

    وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟

    به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟

     

    من اومدم با کلی فایل که از شما میدیدم گفتم بزار حداقل یه پیج بزنم

    اولین باوری که تغییرش دادم این بود که اتفاقا کاری که عاشقشی بیشتر برات پول میسازه و بیخیال مهندسی دست و پا شکستم شدم

    بعد آروم اروم تکاملی با این باور آشنا شدم که بابا این کاری که انجام میدی طبق آیه های قرآن روزی بهت داده میشه این شغلی که داری انجام میدی یه بخشی از اون روزی رو قراره بده و هزاران راه هست

    همش کارت نیست

    و هزاران هنر مند مختلف چه تو ایران چه خارج از ایران رو رفتم دیدم

    آمار فروش حراج تهران رو رفتم دیدم که تقریبا 90 درصد کارایی که دارن تو این حراج فروش میرن هنرمندهاشون زندن

    چه قدر هر روز باورهای فراوانی مشتری کار کردم و دارم کار میکنم

    نتیجش این شده که دقیقا برعکس باور قبلیم من از این کار مورد علاقم دارم پول میسازم

    هر روز ایده های باحال تر و جالبتر به ذهنم میرسه که دوست دارم امتحانشون کنم

    اینقدر ایده دارم که نمیدونم به کدوم برسم

    اینقدر فرصت های مختلف جلوی پام هست که نمیدونم اول سراغ کدوم برم

    خوشحالم که چند سال پیش باور کردم که کار مورد علاقمم پول ساز میتونه باشه

    پس بازم خودم تاثیر اصلی رو داشتم نه عوامل بیرونی

    یکی دیگه از مواردی که تا همین چند وقت پیش بهش باور داشتم دقیقا همون صحبت های دوستانتون بود که میگفتم من هم چون پدر مادر خیلی حمایت گری داشتم و پشتمو خالی نکردن بلد نشدم پول بسازم

    بعد یکم اومد جلوتر رو باورام کار کردم رو دوره ها کار کردم و به وضوح دیدم وقتی دارم رو باورام کار میکنم و شخصیت خودمو بهتر میکنم راحتتر پول میسازم

    در صورتی که پدر مادر من همون آدمای قبلی هستن!

    پس این تقصیر خودمه که پول بیشتری بخوام بسازم باید رو خودم کار کنم اون بندگان خدا تاثیری ندارن

    پس اینجا بازم عوامل بیرونی تاثیر نداشتن خودم بودم همش

    یه باور اشتباه دیگه ای که داشتم میگفتم چون فرهنگ ایران اینطوریه این اقدامات رو از من نمیپزیره و من یه جا ها یی مجبورم دروغ بگم که تایید دیگران رو بگیرم و خانوادم ازم راضی باشن

    این موضوع خانواده از من راضی باشه اینقدر تاثیر داشت که من حتی تو شغلم یه سری ایده های جدید رو امتحان نمیکردم چون میترسیدم اونها راضی نباشن و مسخرم کنن

    بعد اومدم منطق هاش رو پیدا کردم

    رفتم سراع کسایی که همین مشکل من رو داشتن تو عقل کل

    و دیدم بابا خانواده و فرهنگ تاثیر ندارن باورهای اونها تاثیر نداره تو زندگی من

    منی که میخوام اونچیزی که دلم میخواد رو بسازم باید یاد بگیرم اندازه ی خودمو ببرم بالاتر

    اون افراد حق دارن هر واکنش و رفتاری نشون بدن ولی مهم منم که باید از لحاظ شخصیتی بزرگ بشم

    نتیجش چی شد

    خیلی جالبه قبل از اینکه این باورها رو درست کنم خانواده کلن مخالف من بود با رفتار نسبتا بد

    بعد از این باورها خانواده مخالف منه ولی رفتار های نسبتا بد تقریبا داره به صفر میرسه

    در صورتی که من همون کارای قبلی رو میکنم فقط با باورهای بهتر

    پس اینجا بازم عوامل بیرونی تاثیر نداره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      نگین سلیمی گفته:
      مدت عضویت: 971 روز

      سلام سارای عزیزم کامنت رو خوندم چقدر مثال هایی که زدی برای همه مون ملموس و واضح بود خود منم و تقریبا همه مون این باور برامون شکل گرفته که ایرانیا کجا به هنر پول میدن خیلی برات خوشحالم که تونستی باورت رو تغییر بدی و نتایج خیلی خوبی بگیری من هنوز اول راهم یکم عقب ترم تازه فهمیدم این باورام شرک الود بودن امیدوارم خدا بتونه هدایتم کنه که چطوری بتونم تغییرشون بدم کامنتت باعث شد بهتر درک کنم ممنونم عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    محمدرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1343 روز

    به نام خدای قانون ها

    سلام استاد نازنینم

    سلام خانم شایسته عزیز که به این زیبایی فایل ها رو برای ما عالی درست میکنید و باعث رشد ما میشید.

    سلام به تک تک دوستان توحیدی ام در این ضیافت الهی

    خدایا تو بگو من بنویسم.

    چقدر این فایل ایمانم رو به قانون بیشتر کردو

    تاییدی شد بر این که به هر آنچه توجه کنی از جنس همون رو وارد زندگیت میکنی.

    و بصورت بنیادین اگه انسان این رو باور کنه

    دیگه میشه زندگی بهشت

    دیگه میشی خودت

    دیگه میشینی میگی عه اگه پس خودمم که دارم خلق میکنم

    پس اقا حاشیه رو ول کن بشین بساز

    منتظر نمون

    منتظر نمون

    فقط وفقط به رب تکیه و توکل کن اون بسه

    اون بسه اون بسه

    شرک نکن شرک نکن

    دیگه بچسب به توحید

    بچسب به قدرت بی نهایتی که رب در وجود تک تک آدم ها قرار داده.

    استاد اول بگم الان شاید 3روزه دارم فایل های توحیدی 5 و 6 رو گوش میکنم و البته بایک فیلم 6 دقیقه ای از کوچکترین سیاره تا بزرگترین و کل جهان و کهکشان ها که البته توی کامنت یکی از بچه ها باعث شد برم توی گوگل سرچ کنم و ببینمش

    که دیدن اون کلیپ دیدن فایل های توحیدی 5و 6

    و فکر فکر کردن به این که اولا این جهان چقدر بزرگه چقدر بزرگه

    وفکر کردن به این که اون خدایی که این همه بزرگی رو خلق کرده در لحظه به لحظه داره مدیریت و هدایتش میکنه و به همه چی آگاهه و همه چی نظم داره همه چی سر جای خودشه

    و……..

    و استاد باچاشنی این فایل و اون دوتا فایل از توحید

    خیلی با خودم فکر کردم که اگر که اگر که فقط

    ی ذره

    یک سر سوزن

    ی مقدار کم

    فقط فقط این قدرت رو باور کنم

    وبصورت بنیادین از درونم بپذیرمش و ذره ذره در وجودم بسازم و پرورشش بدم

    به معنای واقعی بهشت رو تجربه میکنم

    بهشت رو میسازم

    چون خدای من خیلی بزرگه کافیه باور کنم باورش کنم (توحید توحید)

    و استاد وقتی صبح ی حسی گفت برو توی سایت وقتی اسم فایل رو دیدم توحید عملی 8

    دوستان دقت کنید “توحید عملی” ن حرف های قشنگ‌ یعنی عمل به دانسته ها

    رو دیدم فقط لذت بردم از درستی قانون

    و تعحب نکردم چون گفتم قانون همینه به چی توجه میکنی از جنس همون رو میبینی

    الان دیگه برام منطقی شد که هیچ چیز هیچ چیز شانسی و اتفاقی ….نیست

    هیچ چیزی هیچ چیزی

    هر آنچه هست به خاطر کانون توجه ماست

    محمد بگو ببینم به چی توجه میکنی از جنس همون رو تجربه میکنی به همین سادگی

    اقا اقا به همین سادگی داره جهان کار میکنه

    اتفاق ها و تجربه های زندگی رقم میخوره برای هرکس

    استاد حالا برام‌منطقی و قابل درک میشه که چرا چرا چرا شما دارید فریاد میزنید توحید رو

    و دوری از شرک رو

    حالا داره برام منطقی و قابل باور میشه که باید ورودی هام رو کنترل کنم

    اقا اقا هر حرفی هر حرفی که باور درست میده بچسب بهش

    ما بقیه رو بریز دور

    اقا هر حرفی که بهت کمک میکنه موفق بشی رو بچسب بهش و روش وفادار بمون تا پاداشش رو بگیری

    استاد خیلی منطق های بزرگی باز این فایل بهم داد

    که با یاری خدا باید بشینم روش کار کنم کار کنم

    ببرم توی وجودم

    جا کنم توی لایه های زیرین زیرین ذهنم که هیچ فکر نتونه بهش صدمه بزنم

    باید مواظبت کنم از این گنج هایی که بصورت رایگان

    رایگان اقا

    خدا داره از طریق استاد بهمون میده رو باید قدر بدونم

    بالاتر از گنج خداوند چیزی وجود نداره

    استاد عاشقانه دوستت دارم

    همین جا تعهد میدم به خدای خودم

    که توحید رو درک کنم و عمل کنم و ریشه های شرک رو در وجودم قطع کنم

    بشینم زندگی ام رو بسازم

    .تعهد میدم تمام سعی ام رو بذارم که هر حرفی رو نشنوم

    توی هر جمعی نرم

    هر حرفی رو که اصلا مهم نیست چه آدم بزرگی زده ویا میزنه که تو شرک هست رو باور نکنم باور نکنم و فقط توحید و توحید و توحید وسلام

    استادم تمام نوشته های بالا اون حس نابی بود که با این صحبت ها بهم دادین و من در قالب کلمات بیان کردم.

    حالا جواب من.

    استاد الان ی کوچولو فقط داشتم وقتی صحبت هاتون رو گوش میدادم ذهنم ی مروری به گذشته ام تا به الان کرد

    و دیدم زندگی ام تماما شرک هست شرک و شرک

    تماما باور های نادرست هست نادرست و اشتباه

    حالا برام منطقی میشه وقتی شما استاد تمام زندگی تون رو رها میکنید و از بندرعباس میاد تهران که حتی حتی ذره ای برای ذهنتون راه عقب گرد نذارین

    استاد شما خوب فهمیدید که ذهن چطور کار میکنه

    که اگر فقط فقط ی روزنه کوچیک براش باز بذاری از همون باعث شکست ووشرک و بدختی آدم میشه.

    استاد من میلیارد ها بار این جمله رو گفتم .

    پدرم

    مادرم

    خانواده ام

    محل زندگیم

    وضع مالی خانواده

    محیط

    رئیس جمهور

    معلم

    دوستان نا باب

    اقوام بد

    محله بد

    دولت بد

    رشته بد

    بازار کار بد

    شرایط آب هوای بد

    ووهزران مورد دیگه

    باعث شدن من نتونم موفق بشم

    من نتونم تشکیل زندگی بدم

    من نتونم پول بسازم

    ووو….

    چقدر راحت قدرت رو دادم به بیرون

    به عوامل بیرونی

    چقدر راحت توحید رو در وجود ندیدم

    و درک‌نکردم

    چقدر ذهنم به من همی چی رو گفت همه عوامل بیرونی رو گفت

    و من ساده قبول کردم

    ولی ی بار نشد بشینم بگم پس من چی

    پس این اشرف مخلوقات که میگن تویی چیه

    پس این احسن الخالقین چی

    پس این همه قدرت که میگن در انسان هست چی

    پس این همه میلیون ها مثال برای رد بهونه ها چی

    رفتم توی شرک

    و شرک هم ریشه زد و قدرت گرفت و من رو از درون نابود کرد

    .خدایا خدایا اگه تو هدایتم نکنی حتما از گمراهانم

    خدایا توهستی که هر لحظه چشم هایت رو روی اشتباهات من میبندی و باز کمکم میکنی.

    استادعاشقانه دوستت دارم عاشقانه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  5. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3859 روز

    سلااااام سلااام

    واقعاً نمی‌دونم چی بگم استاد عزیز

    اینقدررر عالی اینقدر بی نظیر با قدرت با شهامت با ایمان توضیح میدید من عاشق این بیان شما هستم

    واقعاً این حالت محکم صحبت کردن تون توی گوشم عین یک تشری که لازم دارم و هی آدمو از غفلت و جهل بطور تکاملی درمیاره.

    اینقدر تو خانواده که چه عرض کنم در کل جامعه و حتی بقول شما سطح جهان این دیدگاه ها و عوامل قدرت داده شده رفته تو حافظه ما هر چی کار کنم کمه

    اخیرا بتازگی مدام دارم هی بیشتر متوجه میشم که معنای شرک در قرآن چیه

    بخودم میگم آقا جان وقتی استاد میگن عامل بیرونی یعنی شرک، یعنی منظورشون هررررر چیزی بجز فکر و دیدگاه و جهان بینی و باورها و فرکانس های خودته هر چیزی بجز کانون توجه و افکار خودته هر چی که تمرکزتو بگیره،

    یعنی آب و هوا، یعنی سرما و گرما، یعنی همسایه، یعنی محیط خونه، یعنی کوچه و محله، یعنی شهر و کشور، یعنی دولت و مقامات سیاسی و تصمیم گیرنده ها و مدیران یعنی مجلس، یعنی وضعیت اقتصادی و تورم و دلار و سکه و ملک،

    یعنی مستأجر و مشتری و صاحب خونه، یعنی شغل، یعنی وضعیت نداری و بی پولی، یعنی دخترها، یعنی پسرها، یعنی وضعیت چهره و قیافه و بدن و لاغری و چاقی و وزنت،

    یعنی نوع استعدادهات، یعنی نوع مدرک تحصیلی و دانشگاهت، یعنی فرزند چندم بودنت، یعنی تاریخ تولد و سن و سالت، یعنی هم دوره ای ها و هم نسل هات، یعنی فرهنگ جامعه و جوونها،

    یعنی اشتباهات، خطاها و گرفتاری های گذشته ات، یعنی همکار و دوست و فک و فامیل دور و نزدیک، یعنی عوامل موروثی و ژنتیکی از هر نوعش که میگن (بیماری های جسمی مثل بیماری های قلبی و قند و سرطان و سینوزیت و انواع عفونت ها و کم خونی و یا بیماری های ذهنی روحی یا خلقی مثل خانوادگی یا ژنتیکا عصبی، ژنتیکا شاد یا ژنتیکا افسرده هستند)

    یعنی هم هویت شدن و یکی شدن (بعلت تمرکز و توجه به هر چیزی بیرون از خودم، حتی هم هویت شدن با سریال ها اخبار و سیاست و شکست خوردگان، و فقر و…) بعلت توجه ذهن،

    ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی

    وی آیینه ی جمال شاهی که تویی

    بیرون ز تو نیست، «هر چه» در عالم هست

    از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

    به همون میزانی که باور میکنم دارم بهشون قدرت میدم تا بزرگ تر بشن و همون مقدار من بی قدرت میشم

    اینجا نجوای ناامید کننده و رعب آور شیطان و نفس و مغز قدیم ذهن برنامه ریزی شده قبلی شروع به کار می کنه.

    خدای من چقدر شرک ورزیدم الله اکبر

    خدایا از عوامل بیرونی به تو و به ایمان و آرامشت پناه میارم پناهم ده. آمین.

    دقیقاً دارم مدتیه که بیشتر حال میکنم وقتی بیشتر توی خودم فرو میرم با گوش دادن تمرکزی به فایل ها و دوری جستن از هر آن چه که بیرون از ماست(البته که میزان سختیشو همه می‌دونیم)

    ولی تا یادم میاد میگم این شرکه، این عامل بیرونیه، شاید الان من ندونم چطور میشه از این وضعیت عبور کرد ولی برای خداوند کاری نداره، بهر حال امید به از ناامیدی ست.

    وقتی بیشتر متقاعد میشم که همه چی باور است جهان بینی و آنچه در ذهن من غالب می‌شود آنچه در مسیر عصبی مغز من در ناخودآگاه هم شکل و فرم میگیرد آنچه من جدی میگیرم فقط و فقط همانست که داره کار می‌کنه و هیچ راه نجاتی پیدا نمیکنم بجز کار کردن و وقت گذاشتن روی ذهن و کلام و تصاویر ذهنی و کنترل فکرم، راهها بهتر باز میشود

    حداقل سبک تر میشم

    حداقل آرام تر میشم

    حداقل امیدوار تر میشم

    حداقل بهتر می‌خوابم

    حداقل با انرژی تر میشم از نظر قوای ذهنی و روحی و جسمی

    مسئولیت پذیر تر میشم نه به معنای فداکاری به معنای حرکت ذهنی خودم که همه چیز از ذهن و احساس و تعبیر و تفسیر من شروع می‌شود

    نقطه ی آغاز و خط شروع از مغز منه، از نوع تمرکز منه، از اون چیزیه که معمولاً در طول شبانه روز هوش و حواسمو بهش میدم از اون جاییه که بیشتر برام مهمه (یعنی همون جایی که بهش دارم انرژی میدم)

    انرژی کجاست؟ همون جایی جمع میشه که توجه می‌ره. هر جا توجه باشه انرژی من هم همون جا حرکت می‌کنه و جمع میشه

    درست از لحظه بیداری انرژیم و حرکت فکرم رو به کدامین مسیر و نقطه معطوف میکنم؟

    به نقطه ای انرژی رو معطوف کنم لیزر و ذره بینمو روی جایی بگیرم قرار بدم که پول بیشتر ثروت و خوشی و راحتی و آرامش و روابط عاشقانه بیشتر و بهتر رو بهم نشون بده.

    دیگه چی کار دارم ژنتیک و محیطم و زمان و دوره و زمونه و سن و گذشتم، یا اطرافیانم چیکار میکنن، یا چه تصمیماتی میگیرن، یا چیا میگن واسه خودشون یا چه اعتقاداتی دارن،

    دونه به دونه باید اینقدر مثال بزنیم و بشنویم و بخونیم تا هی جا بیفته واسمون خودمو میگم

    با همین بیشتر مثال زدن ها از انواع موارد و تجربه هاست که هر دفعه یکم بیشتر جا میفته برای مغز من که توحید و شرک تفاوتش در عمل نه در حرف در قلب در موقعیت های متعدد،

    با مدام مثال های مختلف شنیدن و گوش دادن مثل همین فایل ارزشمند و گفتن و بیاد آوردن تصویرش تو ذهن میاد و جا میفته و هی درک آدم بهتر میشه

    هی مثال بزنم و هر دفعه تکرار میشه

    واقعاً از شما استاد نازنین بسیار سپاسگزارم که اینقدر عالی و خیرخواهانه و زیبا حجت رو تموم می‌کنید و یه همچین محتوا و فایل های بی نظیر رو جهت نشر آگاهی و توحید عملی عملی عملی دقت و اشتیاق نشون میدید

    واقعاً ممنونم واقعاً نیاز داشتم

    چقدر خوبن این حرفا چقدر تکرارشون عالیه.

    چقدر تلنگر میشن

    چندین روزه مدام یا فایل های توحیدی قبلی رو دارم گوش میدم مثل چه کسی مالک توست؟

    روش موزیک گذاشتم با سرعت بالاتر فایلا رو دارم گوش میدم

    یا فایل فراوانی یا همون پروفسور هاوکینگ رو… چقدر عالین، مدام می‌خوام بهم یادآوری بشه ولی چقدر این طور مثال ها عالین،

    چقدر کامنت بچه ها عالیه.

    چقدر وقتی هی کمتر جدی میگیرم اخیرا با اینکه سخته ولی هی بیاد میارم همونم داره حس خوبتری بهم میده که مثلا سینوزیت کیلو چنده، آقا وضعیت مثلا گذشته ت کیلو چنده مگه اونا تعیین کننده ی روابط و شادی و ثروت من هستن؟

    مگه اونا اصلن؟

    ولی وقتی آدم اونا رو جدی میگیره حتی ده درصد (بقول استاد چقدر عالی فرمودید که همون ده درصد و پنج درصد، یا حتی یه سوراخ کوچک نیم درصدی هم مغز عادت داره بکنه پونصد درصد، مغز ما بزرگ نمایی می‌کنه، چون میگه بهر حال یکم تأثیر داره دیگه پس ولش کن) اینها کارای مغزه همون علم همینا رو میگه

    علم عصب شناسی و روانشناسی شناختی.

    فرض میکنیم اصلا پذیرفتیم فلان موضوع اخلاقی از ژنه، خب حالا که چی؟ بخندیم؟ گریه کنیم؟ چیکار کنیم؟ دارو بخوریم؟

    اگه قرار باشه نپذیریم و از این عوامل نباشه چیکار میکنم؟ چطور زندگی میکنیم؟ چه احساسی پیدا میکنیم؟

    کدوم حس بهتری میده؟

    کدوم رعب و وحشت و ناامیدی و کدوم آرامش و امید و سبکی و آزادی عمل بیشتری میده؟

    بقول مارتین سلیگمن، خوشبینی آموختنی ست. چرا نیاموختن خودمو بندازم گردن چیزهای دیگر.

    افرادی مثل استاد عباسمنش که بیشتر در معرض ناامیدی و شرایط نامناسب بودن، چرا اینو تحقیق نکنیم؟ چرا شادمانی ها و امیدواری هایی، که آموخته شده یادگرفته شده تمرین شده رو در معرض دید و تحقیقات مون قرار ندیم؟

    چرا نحوه ی عشق دادن به خودمون، به جسم و بدنمون، به جهان مون رو یاد نگیریم.

    مگه همین دو دهه پیش چند سال پیش در سطح جامعه مثل الان خانم ها شاغل بودن یا رانندگی میکردن یا در سطح ملی و جهانی در رشته های ورزشی و هنری و کارآفرینی حضور موفقی داشتند؟ ولی الان میبینیم الگوهای بسیار رایجی هستن که پذیرفته شده و خلافش اصلا غیر طبیعی شده،

    مگه اینقدر خلاقیت و تنوع در ساختمون سازی ها و ویلا سازی ها داشتیم؟

    مگه اینقدر هم از نظر تنوع مدل و ظاهر هم از نظر فراوانی و ازدیاد اتومبیل وجود داشت؟

    مگه اینقدر تنوع شغل و کسب و کار و حتی رشته های دانشگاهی با این همه زیر مجموعه وجود داشت؟ مگه اینقدر دانشگاه وجود داشت؟

    مگه این قدر آزادی انتخاب در موضوعات مختلف وجود داشت؟ حتی انواع سبک زندگی و مورد دلخواه افراد یا زوجین.

    مگه اینقدر کتاب و آموزش وجود داشت؟

    مگه اینقدر آسانی و راحتی بود؟

    مگه اینقدر امکانات بود؟

    مگه اینقدر بیمارستان های مجهز وجود داشت؟

    مگه اینقدر متخصص در رشته های مختلف تعدادشون هر روز بیشتر نشده؟

    مگه اینهمه وسایل زیبا و جذاب و کارآ برای آشپزخونه و وسایل دکوراسیون خونه مگه وجود داشت؟ که الان هست.

    من یه مثال دیگه از خودم بزنم

    سالها پیش شاید تقریباً از کودکی خجالتی و کم حرف در جمع بودم حتی تقریباً اهل شوخ طبعی و.. نبودم.

    ولی بتدریج با ورود به یکسری محیط ها و کار کردن رو خودم و تمرین و آموزش و برخورد به تضاد ها و … سال به سال کم کم با کسب تجربه و درخواست های درونی ام، بیشتر تبدیل شدم به فردی که در جمع سخنرانی و صحبت کرد، و تونستم به ترسم غلبه کنم.

    یا مثلاً حدودا 17، 18 سال پیش سن کمی داشتم چنان پست میکروفن تو سالن شهرداری و آمفی تئاتر محکم صحبت میکردم تو همون زمان کوتاه که کلی مورد تحسین قرار گرفتم.

    یا خیلی شوخ طبعی های با مزه و فی البداهه، ازم سر میزنه که خودم یهو پیش خودم میگم این من بودم؟

    یا خودم حال میکنم و بتدریج اعتماد به نفسم طی این ده سال گذشته بیشتر شد

    نمیتونم بگم زمان یا موقعیتی خاص،

    چون حاصل ذره ذره ی تجربیات می‌دونم هر دفعه یه تیکه یا یه چیزی باعث میشد هل داده بشم، یا از آواز خوندن یا رقصیدن در جمع،

    برای منی که خییلیی سختم بود پاشنه آشیلم بود از بچگی درونگرای کم حرف(در جمع) بودم خجالتی بودم هرچند الآنم هستم، ولی بشدت کم شده خیلی متفاوت از ده یا پانزده سال پیش حتی نسبت به پنج سال پیش، خب این برای من تغییره،

    منی که حرفمو نمی‌تونستم بزنم برای من تغییر لذت بخشی بود

    استرس می‌گرفتم ولی چون علاقه داشتم مثلا در کلاس یا جایی صحبت کنم یا نظر بدم انجام میدادم اگه موقعیت مناسب بود.

    منی که روم نمیشد انگار جونم به لبم می‌رسید.

    وقتی از استاد عباسمنش شنیدم که توی دانشگاه شون رفتن توی کلاس های مختلف سمینار ارائه دادن، منم چندین سال پیش تصمیم گرفتم برم از چندین استاد اجازه بخوام توی دانشگاه حتی چند کلاس که نمی‌شناختن منو و سختم بود، سمینار بدم، فقط واسه اینکه خودم خودمو محک بزنم و اعتماد به نفسمو بکشم بالا به خودم بگم تونستی. و یک تمرینی برام باشه. جایی که اصلا نه عرف بود نه رایج بود و چیزی بود که حتی یک نفرم تو اون محیط انجام نداده بود. این ایده و الگو رو از استاد گرفتم. و سپاسگزارم واقعاً.

    حتی توی کلاس های خودمون که اونجا هم سختم بود چون نگاه بقیه واسم مهم بود استرس می‌گرفتم، و میخواستم در مورد موضوع تحقیقی خودم صحبت کنم. و من به لطف خدا فقط با یک اشتیاق اینکارو کردم.

    و فهمیدم وقتی در ذهنم خودمو هر طور ببینم همون سمت کشیده میشم.

    هر وقت آرامش بیشتر در خودم حس کنم خودبخود مثلا اعتماد به نفس برای صحبت در جمع یا رقصیدن یا شوخ طبعی (اونم خودبخود و آسان نه با زور) امکان پذیر میشود محقق می‌شود

    حالا بعضی چیزها رو بیشتر و عمیق تر باید ذهنی کار کنم بعضی چیزها کمتر بستگی به ورودی ها و تمرکزم داره.

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  6. -
    هاله فتاحیان گفته:
    مدت عضویت: 1763 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز ودوستان که خوب بودنشون با تمام وجودم حس میکنم امروز صبح این فایل حال منو ملیارد مرتبه خوب کرد واقعا عالی بود اونقدر که من از 4 صبح بیدارم بودم وخیاطی میکردم ساعت 9 بچه صبحانه خوردن رفتن بیرون منم خونه رو تمیز کردم با صدای بلند برای تک تک وسایل خونه شکر گزاری کردم هر وسیله ای که تمیز میکردم میبوسیدم برای داشتنش خدا رو شکر میکردم هوای بیرون شرجی وگرم وداغ هست داشتن اسپیلت واقعا شکر گزاری داره وقتی رسیدم به کولر ناخودآگاه سجده شکر رفتم آفای عباس منش من از شما نمیدونم با چه زبانی تشکر کنم که یادم دادی چطور خدا را ببینم وچطور ازش برای نعمت هام تشکر کنم شما منو با خودم وخدام آشنا کردی اونقدر امروز حالم عالی بود که یه میز چیدم پر از شربت ومیوه وشیرینی که وقتی همسرم وبچه ها از بیرون میان اون گرمای بیرون با ورود به خونه کامل از بین رفت بچه های خیلی خوشحال شدن که من براشون این میز چیدم همسرم فکر کرد قراره مهمان بیاد بهش گفتم برای شما چیدم چون دیدم بیرون شرجی گفتم میان خونه حالتون خوب باشه اینا همه به دلیل اینه که از صبح با خدا بودم خدا هم منو راهنمایی کرد به این حس خوب فایل امروز خیلی عالی بود خیییییییلی خدا خیرتون بده ممنون خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  7. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1187 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    سلام…

    استاد عزیزم وقتی داشتید میگفتید حرفایی که باور میکنید تو شرایط سخت خودشو نشون میده انگار یه چراغی تو ذهنم روشن شد …بارها برام پیش اومده بود که تو شرایط خاصی تعهد لازم رو نداشتم و خودم رو رها کردم و ورودی هامو کنترل نکردم و با خودم گفتم بابا اینهمه از خودم مراقبت کردم حالا دوتا حرف که کاری نمیکنه بزار تو جمع اینا باشم ببینم چی میگن…و تو جمع اونا بودن همانا و شنیدن حرفاشون همانا و فکر کردن به حرفاشون همانا…به قول شما شاید اونلحظه 5 درصد یا حتی نیم درصد حرفاشونو باور کردم اما دقیقا چند روز بعد جهان اتفاقاتی گذاشته سر راهم که همون نیم درصد شده 500 هزار درصد و کل توان و انرژی و اراده ی من برای تغییر خودم رو برده زیر سوال…اینجاست که میفهمم کنترل ورودی ها چقدرررررر مهمه….شاید لحظه ی اول حرفی که میشنوی رو باور نکنی یا حتی به نظرت احمقانه بیاد ولی همین که بهش فکر میکنی دستی دستی یه دستاویزی میسازی برای ذهنت که با همین دست آویز عرصه رو برات تنگ و تنگ تر کنه…بارها شده که همکارام پشت سر صاحب کارم از بدیاش گفتن اوایل مدام تو ذهنم خلافشو به خودم ثابت میکردم و فقط ازش خوبی میدیدم اما کم کم شل شدم و یکی در میون به بدیهاش فکر کردم…جالب اینجاست تمام اون فکرایی که در مورد بدیهای صاحب کارم میکردم دقیقاااا زمانی میومد سراغم که شرایط به شدت برام از همه جوانب سخت بود و نمیتونستم ذهنمو کنترل کنم…این افکار هم باعث میشد که تمام قدرت رو تو دست صاحب کار (به زعم خودم )پلیدم ببینم و خودمو کاملا ناتوان و عاجز ببینم از تغییر شرایط…

    برای من بارها این موضوع اتفاق افتاده و هربار در مقابل افراد مختلف از جمله همسرم خونواده ی همسرم شریکم و…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  8. -
    فرهاد مصلی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1947 روز

    به نام خداوند عاشق عاشقان سلام

    سلام به استاد عزیزم مثل خوشتیپ و جذاب بهترین الگو هستید همیشه یاد صحبت شما که بیام در مورد هنری فورد و سرهنگ ساندرز و غیره صحبت کنم با نتایجم در مورد خودم صحبت می کنم و در عمل نشان می دهم

    و سلام ویژه به مریم عزیز که این مناظر زیبایی پارادایس را فیلمبرداری با هنرمندی خاص و خلاقانه به نمایش می گذارند که همه اعضا سایت از آن لذت می برند

    در مورد مثالی که زدید شوهر عمه داشتم سید بود خدا رحمتش کنه انسان شوخ طبع بودی و می گفت سه شنبه و چهارشنبه خانه ما نیاین ما قاطی می کنیم و هیچکس از فامیل هم خانه اینها نمی رفت

    و خیلی مسائل ما رواج داره مردم فلان شهر اینجوری هستند و صحبت در جامعه رایج هست

    من قبل از مهاجرت که خیلی به من کمک باور جهان سرشار از انسانهای مهربان نازنین و دوست داشتنی هستند که از هر جهت به من کمک می کند شما هم در محصولات و زندگی در بهشت از لری تایید و تحسینش کردید و این واسه من یک الگو هست و نشانه هاش که شخصی به من کمک می کرد تایید تمجید می کردم نتیجه بهبود آگاهانه این نوع تفکر و باور همه مردم خوب هستند برای خرید مسافرت و مشتری ها خودم همه آنها انسانهای درستکار مهربان و نازنین برخورد کنم

    و یک کار در مورد باور فراوانی در عمل انجام می دهم میرم محله های و جاهای ثروتمند و لوکس و جاهایی مشتری زیاد است و تحسین می کنم و منطقی می کنم مثال عالی شما درفایل محصولات زدید که مغازه دونات فروشی در پورتلند اورگان که بیست چهار ساعت باز است به آن توجه می کنم به مابقی کسب کار کارها که ورشکسته شدن و مشتری ندارن توجه نمی کنم

    اگر ما عملکرد و سیستمی بودن جهان را عالی درک کنیم و به جای اکثریت مردم جامعه واکنش نشان می دهند واکنش نشان ندهیم از دل آن شرایط خالق زندگی خودمان هستیم و همان اندازه که متعهد باشیم

    به مقدار تعهدمان می توانیم وضعیت زندگیمان را بهبود ببخشیم

    استاد عاشقتممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    یگانه بانو گفته:
    مدت عضویت: 782 روز

    سلامی دوباره به این جمع انرژی مثبتی خودم

    این دومین کامنت منه تو این فایل

    همش دارم فکر میکنم، خاطراتمو کنکاش میکنم تا پیدا کنم تجربیاتی که هم به خودم انگیزه بده و هم به دوستان گلم

    الان سرکارم ولی آنقدر ذوق دارم برای نوشتن که نمیتونم صبر کنم که برم خونه و کامنت بذارم، تست هامو ران کردم و تو این تایم چند دقیقه ای که خالیه فرصت و غنیمت دونستم که بیام و بنویسم

    یادمه گواهینامه رانندگی که میخواستم بگیرم اونجا یه آقای سرهنگی بودن که شناخت دورادوری باهامون داشتن، اتفاقی منو دیدن و بهم گفتن که روز آزمون بهشون اطلاع بدم که با کدوم افسر امتحان دارم و ایشون سفارش منو بکنن که قبول بشم.

    روز آزمون اسم افسرو پرسیدم و بهشون پیام دادم و گفتم.دیگه خیالم راحت بود که قبولم

    اصلا استرس امتحان و نداشتم، اصلا هم مهم نبود برام که قراره چجوری رانندگی کنم مهم نتیجه بود که سفارشمو کرده بودن.

    نوبتم رسید و با یه اعتماد بنفسی رفتم نشستم

    آقا من یه پارک دوبل وحشتناکی زدم، ماشینو چسبونده بودم به ماشین بغلی با فاصله میلیمتری، افسره با یه خودکار قرمز برام نوشت که رد شدم

    چشام چهار تا شد بهشون گفتم من فلانی ام

    گفت خب باش پارک دوبلتو ببین خودت!!!!!!!

    پیاده شدم و با یه عصبانیتی به اون سرهنگه زنگ زدم که من چرا رد شدم مگه نگفتین سفارش میکنم و این حرفا

    ایشونم گفتن من بهشون پیام دادم حالا چرا اینجوری شده رو نمی‌دونم، حالا زنگ میزنم ببینم داستان چیه

    بعد چند دقیقه بهم زنگ زدن گفتن که گوشی پیششون نبوده و اصلا پیام و ندیدن و کلی ازم معذرت خواهی کردن

    هفته بعد که آزمون داشتم افسره عوض شده بود، بازم قرار بر این بود که سفارشمو بکنن

    تعجب که نمیکنید بگم بازم رد شدم!!!!!!!

    انگار همه چی دست به دست هم داده بود که من قبول نشم.

    دیگه اون سرهنگ آشناهه بهم گفت دیگه امتحان نده تا شیفت خودم برسه و با خودم آزمون بدی.

    ولی من دیگه نمی‌خواستم به کسی تکیه کنم و به امید کسی برم.به سرهنگه هم نگفتم که میخوام برم امتحان بدم.

    هفته بعد که قرار بود برم آموزشگاه، شب قبلش کلی با خدا حرف زدم

    گفتم خدا تا الان من رو بنده ت حساب کرده بودم و دیدی چی شد، تورو فراموش کرده بودم، یادم نبود تو باشی دیگه به کسی نیازی ندارم که بخواد پارتیم بشه سفارش بکنه، گفتم خدا خودت کنارم و باش و دستامو بگیر

    فقط به خودت تکیه کردم و فردا با خودت میرم امتحان بدم.

    چنان قوت قلبی گرفته بودم که نگم براتون

    خوابیدنی هم چند دقیقه ای تجسم کردم که فردا رفتم امتحان دادم و اومدم خونه دارم با ذوق به مامانم میگم که قبول شدم و مامان چقدر خوشحال میشه

    اون صحنه رو با تمام وجودم حس کردم و اشکم در اومد.

    فرداش که داشتم میرفتم با خودم گفتم شد شد نشد هم نشد، طوری نمیشه که ، نهایتش اینه بازم میرم امتحان میدم

    یعنی بعد توکل و تجسم دیگه نتیجه رو کاملا رها کردم و بش وابسته نبودم، ایمان داشتم هر چی پیش بیاد برام خیره چون دیگه سپردم بخدا.

    افسر همه چیو ازم امتحان گرفت همه چیو

    یه پارک دوبلی اون روز امتحان زدم که آنقدر خوب و عالی بود که الان با وجود اینکه مدت ها از اون روز گذشته من نتونستم یه پارک دوبلی به اون قشنگی بزنم.انقدر با اعتمادبه‌نفس امتحان دادم و عالی بود که افسره بعد امتحان کلی بام حرف زد و پرسید که مربیت کی بود و این حرفا

    سری های پیش من آنقدر رو اون آقاهه حساب باز کرده بودم که حتی توانایی های خودمم نادیده گرفته بودم.

    وقتی بهشون زنگ زدم گفتم قبول شدم کلی تعجب کرده بود.

    اینم یه تجربه قشنگی بود برام که هر موقع یادش میفتم دلم کلی آروم میشه که چطور وقتی از غیرخدا دل میبری ، خدا چقدر قشنگ و حساب شده دستاتو میگیره

    من خدا رو روز امتحان حس کردم با تمام وجودم.

    عاشقتووووووووونم……….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2916 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان گلم

    چند وقتیه کامنت نگذاشتم دلم براتون تنگ شده

    بخدا قسم هر جا بری هر فضا و شرایطی هر سایتی هر جمعی که بری هیچ جا اینجا نمیشه هیچ جا نمیشه مثل اینجا خدا رو پیدا کرد

    (من بخاطر شغلم رفتم روستا چند وقتی هست بخاطر شرایط اینجا نمی خوام بهانه بیارم ولی واقعا تو این مدت کار کردن روی خودم خیلی سخت بود بخصوص کامنت نوشتن

    خلاصه جانم براتون بگه که حسابی کنترل ذهنم از دست رفت یعنی اوایل یکم بهتر بودم ولی هر روز که بیشتر میشد بیشتر کنترل ذهنم وبعد زندگیم از دست میرفت واقعا خیلی زیاد تر شد با رابطه های منفی حرف های تکراری و چرت فامیل ها ک باشون هم کلام میشدم همه شب با هم بودیم خلاصه با یک سری ورودی های الکی منفی مخرب کلی باورهای غلط ایجاد شد کلی شرک شرک شرک دوباره هی می اومدن تو زندگیم)

    و این شد که کلی کنترل زندگیم از دست رفت همه چیز رفت به سمت شرک و اون باورهای قبلی

    و غلط ارتباط های که پر از حرفهای الکی و تکراری

    واقعا که همه چیز توحید همه چیز توحید و میبینم که دورو بریام چقدر باور های شرک الودی دارن

    و من هم متاسفانه تو این مدت ک نتونستم ذهنم رو کنترل کنم کنترل زندگیم از دستم خارج شد

    اما خیلی درس ها داشت برام خیلی

    اینکه اگر من ورودی هامو کنترل نکنم قطعا من هم مثل همن ادم های هستم که دارم میبینم

    اگر ورودی هامو کنترل نکنم چقدر اعتماد بنفسم میاد پاین چقدر ضعیف میشم از همه لحاظ از قدرت تصمیم گیری گرفته تا ……..

    اگر ورودی هامو کنترل نکنم (یک سفری مراسم ختم برام پیش اومو خیلی استرس هام زیاد شده بود خیلی این باور وپاشنه اشیل که حرف و قضاوت مردم برام مهم بود دوباره اومده بود باشدت بیشتر چرا چون تو این مدت ورودی هامو نتونستم کنترل کنم ) و این باور در روابط و زندگی من خیلی ویران کنندس این پاشنه اشیل باید همیشه روش کار کنم

    اگر ورودی هامو کنترل نکنم .

    چقدر از لحاظ جسمی هم بیشتر ضربه میخورم و استرس هام بیشتر میشه

    اگر ورودی هامو کنترل نکنم اگاهانه چقدر از لحاظ مالی ورودی هم میاد پایین و ب صفر میرسد

    اگر ورودی هامو کنترل نکنم از لحاظ روابط عاطفی چقدر کم حوصله میشم

    اگر ورودی هامو کنترل نکنم چقدر از لحاظ توحیدی زندگیم کم رنگ میشه و از خداوند دور میشم

    و کل زندگیم میره ب سمت جامعه ک میگن گرونی هست پول نیست امسال هم سال خیلی بدی بود و کلی باور های شرک الود که اخرش میرسه ب جهنم

    و و و و و و و …………………..

    از همه لحاظ واقعا کنترل خلق زندگی از دست ادم میره و میره ب سمت عوامل بیرونی و خدا رو فراموش می کنیم قدرتی که خداوند به ما داده برای خلق زندگیمون فراموش میکنیم

    تازه ما نمیفهمیم این همه اتفاقات و شرایط بد هم باز هم بخاطر اون افکار ها و باور ها ی بده ک داریم خلقش میکنیم..

    استاد عاشقتم خیلی زیاد ازت تشکر میکنم این مدت ک اینجوری شد برام بازم یک درس بسیار بزرگی بود برام تا خودمو وخدار و بشناسم و بفهمم

    تفاوت بین کنترل کردن و نکردن

    بین زمین تا اسمان هست

    این کامنت هم مدیون نکته برداری از دوره 12قدم هستم

    اون ایده ک اومد برام

    تو ماه فروردین که نکته برداری رو شروع کردم و الان ک داشتم جلسه 3قدم 5رو میخوندم ستاره قطبی

    برای اولین بار که تو این مدت نتونستم ورودی هامو کنترل کنم

    چقدر حالم بهتر شد و چقدر

    برام واضح شفاف تر شد

    تفاوت شرک و توحید

    تفاوت کنترل نکردن ورودی ها

    و کنترل کردن ورودی ها

    واقعا همه چیز همینه که اگاهانه ورودی هارو کنترل کنیم

    اگر نکنیم زدگیمون رو ب جهنم میره

    اگر هم ورودی هارو کنترل کنیم اگاهانه به سمت بهشت میره

    خداوندا عاشقانه ازت تشکر میکنم وازت می خوام که هدایتم کنی به سمت توحید که زندگیم فقط با این کلمه پیش بره چون همه چیز همینه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: