اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
• تعریف کامل و جامع و کوتاه شرک این است: «قدرت دادن به عوامل بیرونی»
• قدرت دادن یک فرد در جامعه به مافوق خود یا هرکس دیگر شرک حساب میشود.
• بطور کلی هرگاه که فکر کنیم عوامل بیرونی در زندگی ما تاثیر دارد شرک ورزیدهایم.
• شادی، ژنتیکی نیست.
• تنها گناهی که بخشیده نمیشود شرک است، حتی کفر نیست.
• اگر عامل خوشبختی یا بدبختی خود را هرررچیزی بدانیم و گمان کنیم موثر است، در روزهای سخت که کنترل کردن ذهن کار آسانی نیست، براحتی میتوانیم وضعیت نادلخواه را گردن همان عامل بیندازیم و به سادگی به احساس قربانی بودن برسیم.
• بجای اینکه ببینم دانشمندان چه میگویند، باید ببینم چه باوری به من کمک میکند. چون دانشمندان هرروز یک چیز جدید میگویند.
• باید ببینم چه نوع فکری و چه نوع باوری به من کمک میکند، فارغ از اینکه چه کسی میگوید.
• مغز، همیشه دنبال پیداکردن مقصر است، مخصوصا در شرایط سخت.
• وقتی میخواهم به عامل بیرونی قدرت بدهم، یادم باشد که این شرک است.
• مهم نیست تاثیر ژنتیک چقدر کم یا زیاد است، مهم این است که اگر این را بپذیریم نمیتوانیم آن را کنترل کنیم.
• اگر بپذیریم عوامل بیرونی تاثیر دارند، چطور میخواهیم آن را تغییر دهیم؟!
این باعث میشود در نقش قربانیبودن فرو برویم.
• درست، چیزی است که به من کمک میکند.
• چیزی که در زندگی دریافت میکنم آیینه تمام نمای خود من است، تموم شد و رفت.
• بدن همیشه میتونه عضله بسازه. ربطی به سن و سال نداره.
و اما بریم سراغ تمرین این بخش؛
زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
مهمترین و بزرگترین و اولین چیزی که به ذهنم رسید خانوادهم بود.
من در حال حاضر متاهل هستم و یک پسر دارم. این افکار از زمانی که مجرد بودم و در خونه پدرم زندگی میکردم با من همراه بودند و تا همین الان ادامهدار هستند. و طبق قانون چون باورام تغییری نکرده اتفاقات مشابه برام تکرار میشه.
من همیشه فکر میکردم که اگه تنها زندگی میکردم زندگی خیلی بهتری خواهم داشت.
این افکار از زمانی که نوجوان بودم توی ذهنم وجود داشتند و فکر میکردم اگه خانوادهام رو ترک کنم و برم یه جای دور که هیچ کسی رو نشناسم و سفت و سخت بچسبم به خواستههای خودم خیلی بهتر میتونم موفق بشم.
در واقع من فکر میکردم حضور خانوادهام در کنار من باعث میشه که من نتونم مسیر موفقیت خودم رو طی کنم و به خواستههام برسم.
مثلاً همیشه فکر میکردم اگه بخوام کاری انجام بدم، یا مادرم اجازه نمیده یا پدرم مخالفت میکنه یا وجود خواهرهای کوچکتر از خودم باعث میشن که من از نظر زمانی تایم نداشته باشم که اون کارو انجام بدم و مجبورم وقتم رو صرف رسیدگی به امورات مربوط به اونها بکنم.
و جهان اینطور به من واکنش میداد که معمولاً هم من تکالیف خواهرای خودم رو انجام میدادم و براشون کاردستی و روزنامه دیواری درست میکردم با اینکه خودم کلی درس داشتم.
بعد از ازدواجم شرایط جور دیگهای تغییر کرد.
همسرم مرتب توی خونه است و من مجبورم که یا بهش خدمات و سرویس بدم و یا اینکه زمان خیلی کمی رو برای تنها بودن با خودم داشته باشم.
من شخص درونگرایی هستم و نیاز دارم که در روز ساعاتی رو با خودم خلوت کنم.
فکر میکردم حضور افراد توی زندگیم تاثیر دارند و باعث میشن که من نتونم اون طور که باید بازدهی داشته باشم و از همه ظرفیتهای وجودی خودم استفاده کنم.
بعد از تولد پسرم که حدود چند ماهی ازش میگذره این احساس در من بیشتر شد.
مرتب نگران این بودم که پسرم من را از خودم نگیره، همش فکر میکردم که دیگه هیچ زمانی برای خودم نخواهم داشت و مجبورم تا سالها از پسر کوچولوم مراقبت کنم.
بزرگترین و بدترین احساسی که این نوع دیدگاه به من میده احساس قربانی بودن هست.
یعنی همیشه وقتی افکار بد میاد سراغم، مرتب به این فکر میکنم که من قربانی شرایط هستم، قربانی آدمها؛ و چرا خداوند اجازه من رو، اختیار زندگی من رو، داده دست پدرم یا دست همسرم که هیچ درکی از خواستههای من ندارند و اصلاً احساسات من را متوجه نمیشن؟
به شدت ناتوان میدیدم خودم رو در اینکه بخوام کاری انجام بدم و به اصطلاح قفل میشدم.
من باید اعتراف کنم که نمیدونستم شرک یعنی قدرت دادن به عوامل بیرونی و نمیدونستم که وقتی به دیگران قدرت میدم یعنی دارم شرک میورزم.
من هیچ موقع از معلما، مقامات اداری، بزرگترای خودم نترسیدم که بخوان زندگی منو تغییر بدن یا برای من تصمیم بگیرند و فکر میکردم همین کافیه.
اما نمیدونستم که انقدر ممکنه توی زندگی خودم و در کنار خودم و در نزدیکترین فاصله فیزیکی با خودم این رو حس کنم.
چقدر خوشحالم از اینکه این سلسله فایلهای تولید عملی رو شروع کردم به گوش دادن.
انگار هر لحظه بیشتر دارم میفهمم که چی به چیه و قضیه از چه قراره.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که متوجه این اوضاع شدم.
این باور که هیچ کسی هیچ تاثیری در زندگی من نداره خیلی بهم حس خوبی میده.
وقتی به این جمله فکر میکنم در درجه اول خودم را توانا میبینم، خودم رو یک آدمی میبینم که با انگیزه ایستاده، آستیناشو بالا زده و با یه لبخند بزرگ روی صورتش میخواد شروع کنه.
به خودم میگم بفرمایید نرگس خانم، این تو و این هم مسیری که قراره طی کنی، این گوی و این میدان، ببینم میخوای چیکار کنی.
این دیدگاه بهم حس قدرت میده. این دیدگاه منو آروم میکنه. این دیدگاه هیچ موقع نمیخواد تقصیر رو گردن دیگران بندازه. این دیدگاه من رو شکست ناپذیر میکنه نه یک قربانی.
وقتی اینطور فکر میکنم احساس میکنم دستم بازه تا هر کاری که دلم میخواد توی زندگیم انجام بدم. و افرادی که تا حالا فکر میکردم میتونن مانع من بشن یا دست و پای من رو ببندن یا به قول قدیمیا سرب بشن و بچسبن به پاهام و جلوی پرواز کردنم رو بگیرند، همین افراد به خدمت من در میان و بهم کمک میکنند و تلاش میکنند تا من رو به اهدافم برسونند.
احساس میکنم از شر یک باور محدود کننده رها شدم.
چقدر این جمله زیباست: «هیچکس در زندگی من هیچ تاثیری نداره و من خالق 100 درصد زندگی خودم هستم. این اصل توحید است.»
ممنونم از همه عزیزانی که این دیدگاه رو خوندن، در پناه الله باشید.
سلام به استاد خوش تیپ و خوش اخلاقم که نه بیماری قند و نه بداخلاقی سیدها رو باور نکرد و برای خود من یک نشانه و الگو بودن و هستن
اصولا همه میان از توحیدشون از نتایج متحیر العقول توحیدی بودنشون تعریف میکنند
ولی من میخوام از مشرک بودنم تعریف کنم از اشتباهاتی که سه سال مرتکب شدم و انگار پیش خودم فکر میکردم اشتباهی نمیکنم تعریف کنم
سال 1401 توی شرکتی استخدام شدم
بشدت روی خودم کار میکردم ولی متأسفانه با خوشبختانه با کسی آشنا شدم که همه نوع خدمتی بمن میدادن
منو سر کار میبردن و می آوردن
هر خریدی داشتم ایشون بود هر دکتری میخواستم برم ایشون بود
البته که ایشون یکی از دستان خداوند برام بودن
اما من حتی با وجود اینکه تصمیم گرفتم از ایشون جدا بشم بخاطر خدماتی که بمن میدادن روی ایشون حساب میکردم
که راحت تر برم سر کار کمتر پول اسنپ بدم
توی سرما اذیت نشم
صبح دیرتر از خواب پاشم عصرا منو از دم شرکت ببرن دم منزل
و رفتار من شرک بود و شرک بود و شرک
واقعا از این رفتار و برخورد خودم احساس خجالت میکنم
مگه خداوند بمن پول نداد مگه بمن دست و پا نداد که صبح 5 دقیقه پیاده روی کنم؟
مگه صدها برابر پول اسنپ تو کارت من نبود؟
مگه خدای من قدرت نداشت از طریق دستان دیگرش به من محبت و لطف کنه؟
بارها و بارها خوای دیدم و ندای قلبم بم میگفت از این آدم جدا شو چون این آدم باتو ازدواج نمیکنه
قرآن رو بارها باز کردم که بارها بد میومد
حتی یک بار اومد الخبیثات للخبیثین…
من که با ندای قلبم به این کار رسیده بودم بعد از رابطه با این فرد نداها رو میشنیدم که جدا شو
خلاصه من سر کارم به چالش خوردم و اینم بگم چون این فرد غیر هم فرکانس من بود هر روز از حال خوب انگار دور میشدم چون میشنیدم خدا میگه جدا شو و نمیشدم
تا اینکه کاری بمن پیشنهاد شد که اون فرد باز مدام بمن وعده ی بی کاری و فقر میداد
که آقا کارتو بچسب (وعده ی فقر و کمبود میداد) کارت خوبه اونجا هم بدتره از اینجا صابکارا همه بدن اگه بری ازینجا اونا بدترن
اصلا کارفرما خوب نیست و بری پشیمون میشی
منم پیگیر نشدم تا اینکه یه همکار جدید برام اومد و دیدم اون آدما رو میشناسه و اتفاقا خیلی ازشون تعریف کرد
باز هم برای شما نه در محضر پروردگارم اعتراف میکنم شرک داشتم
به همکارم گفتم منو به اونا معرفی کن و کرد
البته اینجا کامل از خدا خواستم شرک نداشته باشم و داستان حضرت یوسف رو بخودم یادآوری کردم که اگر خدا رو واسطه نکنی عین یوسف میفتی توی چاه و خدا قدرت این رو داره که منو فروردین به اونا یادآوری کنه
کم کم چسبیدم به فایل ها کمی ارتباطم با دنیا بهتر شد تمرین ستاره قطبی نجاتم داد از ارتباط متشنج با کارفرما انگار بقول استاد روزم رو نقاشی میکردم و کارفرما در مقابل من صم بکم بود
چقدر دیگه دلم برای هدایت خدا و شنیدن صدای خدا تنگ شده بود
چون نمیگفت سمیه صبر کن یا نه اصلا حرفی نمیزد و من منتظرم که خدا بیاد و بگه سمیه چیکار کن چطوری قدم بردار و بشین و پاشو
توی عقل کل سوال گذاشتم چرا صدای خدا رو نمیشنوم
جواب اومد از نرگس حسینی عزیزم که حتما خیلی خدا بات حرف زده و نشنیدی و عمل نکردی
وای بله جوابمو خدا داد چون من سه سال داشتم صدای خدا رو که میگفت جدا شو رو ایگنور میکردم
تا دو سه رو ز بعد به طور کامل با اون شخص قطع رابطه کردم به لطف خدای عزیزم و چسبیدم به فایلای توحیدی استاد
اما الان منتظرم که نداها بیاد و بگه سمیه در سال جدید چیکار کن تو این شرکت بمون یا نه؟
خدایا در این روز جمعه ازت کمک میخوام
ایاک نعبد و ایاک نستعین
خدایا من برگشتم پیشت
از هیچ کس کمک نمیخوام تو بمن کمک کن
تو مهر منو در قلب ها بنداز
تو راها رو برام باز کن
تو منو به اون شرکت یاداوری کن که 5 فروردین دعوت به مصاحبه بشم
خدایا منو هدایت کن
خدایا بمن کمک کن که از هیچ کس نخوام منو یادآوری کنند
نمیدونم چطور پرودگارم رو سپاس بگم هر روز هر لحظه کمه!!!خدایا سپاس برای هدایت شدن به این کامنت در زمان مناسب و مکان مناسب البته بهتره بگم در درست تررررین زمان مناسب وقتی داشت نجواهای شیطانی در وجودم زیاد میشد و من تصمیم گرفتم سعی کنم احساسم رو خوب نگاه دارم و جی بهتر از توحید میتونه حال ادم خوب کنه، وصل شدن به یگانه منجر عاالم
از خدای خودم خواستم یه جواب برای سوالات ذهنم بده (هدایت شدن به کاری از سمت خدا که 2تا مسئله رو باخودم رفع و تمرین کنم ،مثل استمرار در مسیر و ارزش ارائه دادن به جهان و بهترین خودم باشم و احساس خوب داشته باشم) و کارهارو به خدا بسپارم و جهان مسیر ارتقا و پیشرفت منو انجام بده نه اینکه از صحبت های استاد دچار کج فهمی بشم و بخوام خودم وقتی به بهترین خودم در کاری که الان دارم تبدیل نشدم جابجایی فیزیکی داشته باشم…پس هدایتش رو خواستم
دیدم دقیقا راجب همین موضوع به کامنت سمیه عزیز هدایت شدم و چقدر جواب منو خدای من داد
که فقط از خودش بخوام و این قدرت رو داره که منو در دل کسی بندازه دل بنده هاشو برام نرم کنه و همه جهان بشه دستی از دستان خدا برای اینکه کار های منو انجام بده واقعا هم همینطوره بارها و بارها و بارها در اداره جات بطور جادویی و شگفت انگیزشی کارمندان با خوشرویی تمام و احترام با من رفتار کردن و خیلی سریع کار من انجام شده خدایا سپاسگزارم چه احساس خوبی دارم که دیگه اصلا کاری با دنیای بیرون نداشته باشم فقط فقط درون و روی خودم کارکنم
باورت میشه من اصلاً عادت ندارم که کامنت فایلهای دانلودی رو بخونم؟!
اصلاً جز برنامههای امروزم نبود که این فایل رو گوش بدم.
الان پسرم رو خوابونم و دیدم خوابم نمیاد تصمیم گرفتم که این فایلو گوش بدم و چه فایل بینظیری بود.
اومدم توی قسمت دیدگاهها و دیدگاه خودم رو نوشتم و همینطور اومدم پایین. بعد از دیدگاه خودم دیدگاه تو رو دیدم.
نمیدونم چی شد که شروع کردم به خوندن و ادامه دادم و ادامه دادم تا اینکه اسم خودم رو توی کامنت دیدم :)))))))))
اصلاً برگام ریخت.
من حتی فکرش رو هم نمیکردم که جواب من توی عقل کل بتونه اینقدر به واضح شدن مسیر به تو کمک کنه. و چقدر الان خوشحالم که شنیدم موفق شدی تصمیم خودت رو بگیری و در مورد اون مسئله به آرامش و صلح رسیدی.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم که خدا بهم یه شیرینی خوب داده، یه جایزه، یه پاداش.
خدایا شکرت.
در مورد شغل هم اصلاً نگران نباش. مطمئن باش یه شغل خوب، توی یه جای خوب، با شرایط خیلی خیلی بهتر در انتظارته.
تنها کاری که الان باید بکنی اینه که حال خودت رو خوب نگه داری. همین.
سلام سلامی به خیلی از گرمی ومنوری خورشید بیشترنثار استاد وبرادرم سید عباسمنش عزیزم بااینکه چقدر ازشما دورم اما بیشتر لحطاتم بایاد خدای عزیزم وبایادشما وعمل به دستورات شما وگوش دادن به فایلهای شما میگذرد خیلی خوشحالم که پس ازیکسال تلاش توانستم به باورهای توحیدی نزدیک شوم ودلیل شکست های قبلی ام مسجل شود یکی از دلیل .وقتی مشگلی داشتم ومثلا فلانی میگفت حل میکنم مستقلا خوشحال وامیدوار میشدم بدون نقش خدا وهمین باعث شکستم میشد براستی راستگو ترین ادم سرکارم میگذاشت ونومیدم میکرد وبعد بیشرمانه بخدا اعتراض میکردم اما حالا نه اگرهم درخواستی ازکسی دارم اول ازخدا میخوام وهیچ امید صددرصدی ازشخص جز خدا ندارم واگر هم کارم نمیشه زره ای ناراحت نمیشم وخوشحال هم هستم که خدای عزیزم ازکانال بهتری حل میکنه وخداراشاهد میگیرم بااین باور وعمل ازغیرمنتظره ترین کانال ها حل میشه خیلی شیرینه لذت میبرم ازهرلحظه زندگیم چون یقین دارم هُستی وامور زندگیم دست خدای مدبر است میدانم خیلی مانده تا خلق آنی برام اتفاق بیفته اما مطمئن وشادم احساس میکنم بابالهای خدا پرواز میکنم فقط وفقط خدا
خیلی این فایل بهم چسبید و خلاصه این تعهدی که به خودم دادم بشینم فایلای توحید عملی رو گوش بدم داره حسابی بهم حال میده
خیلی اونجایی که بحث ماتریکس رو کردید خندم گرفت و گفتم دقیقا استاد زد به هدف و همینطور بحث تئوریای توطئه که سر و ته ندارن و در نهایت به این میرسن یه سری افراد میخوان که شما خوب زندگی نکنید هرکیم خوب زندگی میکنه از خودشونه!
یه ایده بیزینسی هم از این فایل بهم رسید که بازم دمتون گرم
حالا بگذریم بریم سراغ بحث اصلی
زمانی که باورهای شرک آلود بیشتری نسبت به الانم داشتم عملا دست به هیچ کاری نمیزدم و از نظر مالی اصلا ورودی نداشتم! به خاطر دیدگاهای مزخرفی که میگفت پول بده یا سرمایه داری فلانه و بیساره که باعث شده بود همزمان که از پول بدم بیاد بخوامش!
یکم که باورام بهتر شد سپردم به خانواده برام کار پیدا کنن و روی اونها حساب کردم نه روی خدای خودم و مدت زیادی بیکار موندم چون هیچ نتیجه ای حاصل نشد و زمانی که به خودم اومدم بالاخره از خدا خواستم و تو فاصله چند روز یا ساعت حتی کارم جور شد!
خداروشکر اینو راحت فهمیدم شرک ورزیدن چقدر میتونه به ضرر آدم تموم بشه و چه بهای بدی داره بنده خدا رو جای خدا قرار دادن
وقتی آدم از شرک دور میشه و به خدا خواسته هاشو میگه و انتظارش از اونه تنها چیزی که وارد زندگیش میشه زیبایی،برکت،خواسته هاش،آرامش،رهایی و اشتیاقه
به لطف خدا و با تکیه بر خودش کار خودمو شروع کردم و مطمئنم اگر باورهامو قوی تر نمیکردم و بیشتر بهش تکیه نمیکردم مثل خیلیا منتظر میموندم که بقیه یه کاری برام بکنن که خب زندگی اون بقیه هم دیدیم دیگه چجوریه
هیچ گروهی ،هیچ حکومت و دولتی روی ما کنترلی نمیتونن داشته باشن اگر من باور داشته باشم نه به کلام، بلکه در عمل نشون بدم در این صورت فقط خوبی و آرامش میبینم، در مملکتی که که همه میگن نژادپرستی موج میزنه من فقط چیزی رو که باور کنم میبینم و باادمهایی برخورد میکنم که فقط دوست دارند بمن کمک کنند
وارن بافت: باور کنید تا ببینید
بجای اینکه ببینید تا باور کنید((:
پروردگارم به اندازه ای که باورت کردم از طریق همسرم کلی هدیه به سمت من فرستادی،
وقتی بیشتر باورت کردم و کمتر ترسیدم تماس هایی که پر از حس بد بود رو مانع شدی،
پروردگارم وقتی کمی بیشتر باورت کردم بهم نشون دادی که چقدر راحت میتونی کمکم کنی
چقدر تو توانایی، چقدر قادری، و چقدر نسبت به من مهربانی
وقتی هرچی بیشتر راجب اندک مواد غذایی شاکر بودنم رو نشونت دادم یخچالم رو با غذاهایی که عاشقشونم پر کردی، من که میدونم کار خودت بود، در اون لحظه نه بخاطر اون خوراکی ها بلکه بخاطر لبخندی که اون موقع ته دلم از طرف تو حس کردم خیلی خوشحال بودم
پروردگارم هرآنچه دارم از توست، موقعی که بدنیا اومدم لخت بودم و هیچ توانی از خود نداشتم، تو شیر مادرم شدی و سیرابم کردی، تو آغوش مادرم شدی و بمن مهر داشتی، تو لباس تنم شدی و مرا پوشاندی، وگرنه من که از خود چیزی و توانی هم نداشتم
الان هم همینم، من از خودم چیزی ندارم، اگر زندگیم خوب پیش میره بخاطر سپردن کارها به خودته و اگر بد پیش میره خودم با ذهن محدوده خواستم جلوی کارهای تورو بگیرم و غافل ازاین که تو بهتر از من میدونی، من اگه 30 ساله اومدم روی زمین تو میلیاردها ساله که خدای این زمینی، فرمانروای این زمینی..
هروقت قبل شیفت بهت گفتم من چیزی بلد نیستم تو بمن بگو تو هدایتم کن شیفتم خوب پیش رفت و از طریق بیماران بمن نشون دادی مسیرم درسته، درست همون موقع ها که بیماران بمن میگن داروهای خیلی خوب اثر کرد، درست همون موقع که میشنوم همکاران میگن دیروز صحبت از تو بود همه داشتن از تو تعریف میکردن، درست همون موقع که بیمار برای تشکر از من با جعبه شیرینی میاد درمانگاه، همون موقع که مریض بدحال هیچ وقت نداشتم ، چرا؟ چون من هیچ وقت اصرار نداشتم که خدایا یکاری کن مریض بدحال نیاد، نه، من فقط میگفتم خدایا هر شرایطی پیش بیاد تو کنار منی و من نمیترسم
وقتهایی که قبل شیفتام میپرسیدم پرستار امشب کیه تا بفهمم همون پرستار با سابقه ست یا پرستاری که حتی یه سرم نمیتونه بزنه به خیال اینکه اگه یموقع مریض بدحال داشتم پرستار کمکم کنه هرجا گیر کردم ، واقعا خندم میگیره، زهی خیال باطل، اون بمن کمک نمیکنه، خدای من کنارم هست در هر شرایطی و اون بمن میگه چیکار کنم چی تجویز کنم تا دست خودش باشم و حال بندشو خوب کنم، اره من همه چیو اعتبارش میدم به خدای خودم، و خدا در جواب اعتمادم خودشو به شکل پنج ستاره مثبت توی سایت ویزیت آنلاین از طرف بیمارم نشون میده (: بخاطر همین اعتمادم به خداونده که الان معروفم به خوش کشیک بودن، به اینکه همه ازم تعریف میکنن، و کلی اتفاق حوب دیگه
الان توی یه چالش به سر میبرم، دلیلشم شاید شاید شاید این باشه که چند وقت پیش به خدا گفتم یکاری کن بیشتر باورت کنم و ایمانم بهت بیشتر شه و خدا قربونش برم چنان چالشی گزاشت تو زندگیم خخخ که هنوز باورم نمیشه ، میدونم بخاطر رشد خودمه، بخاطر اینه که گشایش بزرگی میخواد برام بوجود بیاد چون اگه طبق روال زندگی قبل ادامه میدادم به همون مقدار هم بسنده میکردم اما الان دارم برای اینده ی خیلی بهتر تکاملم رو طی میکنم بااین چالش،
ولیییی از خودش میخوام درسی که باید ازاین شرایط بگیرم رو براحتی بهم نشون بده و کمک کنه پاس کنم و ازاین شرایط بیام بیرون
قطعا ثمینی کهاین چالش رو پشت سر میزاره شباهتی به ثمین پارسال نداره
ثمینِ الان قدر کارت کشیدن ساده رو بیشتر میدونه، قدر نون توی یخچال و برنجی که پخته میشه و ساده ترین غذاهارو خیلی بیشتر میدونه، قدر خیال راحت رو خیلی بیشتر میدونه
دوستان برای ساده ترین موهبت های زندگیمون خیلی باید شاکر باشیم
سلامم خدمت شما استاد عزیز و خااانم شایسته قشنگ و دوستان خوبام .
توحید عملی قسمت 8 !
زمانیکه به عوامل بیرونی باور داشتیم چه نتیجه گرفتیم؟
اگر بخواهم بگویممم عوامل بیرونی در ما چه باور ایجاد کرده ،نمیگوییم 99 فیصد بلکه میتوانم بگویمم 100 فیصد اگر باور برای آن عوامل ایجاد کنیمم 100 فیصد ضربه شدید میخوریم چون (شرک) است . بجز خداوند روی کسی حساب کنیمم !
شرک نقطه مقابل توحید و یعنی قدرت دادن به عوامل بیرونی مثل قدرت دادن به یک آدم، شرایط، ژنتیک و …
استادد قبل ازینکه با شما آشنا شوم من هم تا جاایی این خله هارا داشتم .گاهی شیطان مرا زیر کنترل میگرفت و میگفتم این مشکل من به تقصیر دولت ،فامیل ، دوست ها و آشنایانام است .حتی گاهیی وقتا من میشدمم دختریکه میخواست خودکشی کند .!
اما آهسته آهسته به طی کردن طی مراحل قانون جهان خواستمم از خدایم که دستانم را بگیرد وبرایم یک زندگی جدید رسم کند .با آرزو های که داشتیم شب ها تا صبح رویا بافی میکردم حتی حالاهم امی قسمم هستم شب ها .
خدایاش من خیلیی دختر رویا پرداز هستم که به شدت به رویا پردازی خود مقاومت و ذهن فعالتر دارمم .
ازینجا که من بدبخت خود را تصور میکردمم بدبختتر شدم
اما برایمم گفتم بیا و ازینجا استارت کار و جرقهای زندگیت را بزن .و بعداز آن من طوفااان کردممم در یک سال گذشته واقعا جاهای زیادی سعی کردمم بیشتررر آرام و آرامش خود را حفظ کنم .
اما حالا بهترین روند زندگی خود را مهیاکردم برایام با همه وجود .
واقعاا از شدت زیباییی که حالا دارمم
از شدت مقاوومت در بعضی مسایل پیدا کردممم
از شدت اینکه خط زیبا دارمممم
از شدت اینکه درکم بیشتر شده
از شدت اینکه قدرت کلامیم بیشتر شده
از شدت اینکه قدرتت تجسممم بیشتر شده
از شدت اینکه نمیخواهیم در زندگی دیگرا دخالت کنم
از شدت اینکه احترام میشومم
از شدت اینکه لحظه به لحظه به بی نهاااایت نعمت ها و داده های پروردگارم را میبینم ……..
واقعاااا بی نهایت سپاس گذارممم هرزمان هرحالت هر کجا ارامششش بیشتر نصیبم شده
به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند…
سلام به استادعزیزم ومریم نازنینم …
زمانی که باور به عوامل بیرونی داشتید چه نتایجی گرفتید ؟؟؟
قبل ازاینکه بااستادآشنابشم ترس این وداشتم که دیگران درزندگی من دخالت داشته باشند وآنهانفوذبالایی دارند وباعث میشوند که آنطوری که بخواهیم زندگی نکنیم ،باعث ایجاداختلاف من وهمسرم میشوند،سد معبرمیشوندبرای موفقیت هاوپیشرفت ما..
دقیقا این هم شد وآنها باعث اختلاف وپیشرفت ماشدند ،آنهاباکلام وعمل شان درزندگی ما تاثیرگذاشتند و باعث تجربه ی تلخ من شد .
زمانی که بااستادآشناشدم وآگاه شدم به خودم گفتم ای دل غافل استادراست میگن نه تنهامن بااین باور به خودم زجردادم وزندگی وتلخ کردم وکارخودم وسخت کردم وباعث تجربه های بدشدم ،بلکه ندانسته گناه بزرگی به نام شرک هم میکردم ..
امابه جرات میتونم بگم من بااین باوربمباران شده به ذهنم بزرگ شده بودم واون وپذیرفته بودم چندین ولاس درس خوانده بودم امابه من اصل رویاد نداده بودند نمازو تک تک کلمه هاشو وحرکاتش وبلد بودم وبه جامیاوردم وضوروبلد چندین سوره و …..بلدبودم واما نمیدانستم شرک تنهاگناهیه که بخشیده نمیشه .
اماالان واقعا شکرت خداجانم که دراین مسیرتوحیدی ام الان سعیم ومیکنم که توحیدی باشم ومشرک نباشم .
استادفرمودند که پیامبرعزیزمون فرمودن :شرک مثل راه رفتن مورچه سیاه توتاریکی دل شب روی سنگ سیاهه دردل مومن ..
اونم دردل مومن حالا ماکه دیگه ……
یعنی انقدرمخفیه ،مرموزه ،حتی خودمون هم متوجهش نمیشیم ..
خیلب خودم وبهبود بخشیدم نسبت به قبل .
اما این موضوع پاشنه ی آشیلمه ..
دیروز محل کارم بین من وهمسرم یه شخصی هست وه همش کارش سخن چینی ودخالت و فوضولی وتیکه پرونی هست ….
یه جورایی حرف میزد وزخم زبان میزد وحرف هایی میزد که واقعا من ونگران میکرد (شگردشم اینه که به شوخی )….
آشوب میشدم واونجوری که باید نمیتونستم احساساتم وکنترل کنم .
ذهنم نجواکنان میگفت :(نکنه تاثیربزاره این حرفاش توزندگی من ،نکنه باهمسرم بحث مون بشه ،نکنه همسرم ازمن ناراحت بشه ،یابه هم بزنه میونمون و)
بعد یادحرف استادمیوفتادم که میگفت اگه توجه کنیم و بهش قدرت بدیم توزندگیمون تاثیرمیزاره ..
به خودم گفتم مگه من باور :تنهاقدرت جهان هستی خداونده که خلق زندگی هرکس وبه خودش داده روتکرارنمیکنم؟ باورکردم ؟؟؟
دیدم نه هنوز جزیی ازوجودم نشده هنوزپاشنه آشیلمه .
درسته من هنوز نگران حرف ودیدگاه مردمم نگران غیبت کردن وآشوب به پاکردنای مردمم من خیلی بهترایزایناباید روخودم کارکنم ،باید فقط خودم وخدام وتوزندگیم تاثیرگذاربدونم ..
اومدم وباعجز ازخدانشونه خواستم گفتم خدایاچه کنم ؟مشکلم کجاست چرابهم میریزم ؟این فایل نشونه اومدبرام بنده ی من تومشرکی ،زندگیت دست من ودست خودته ازآدم هانترس ،نترس نترس ….
استغفارکردم وگفتم خدایا من وببخش من شرک میورزم ،سرنمازم گریه کردم دلم سبک شد ،آروم شدم چه قدر نزدیکه به من ،چه قدر جوابم ومیده ،چه قدر دلم وآروم میکنه ،حرفام وگوش میده ولبخندمیزنه واجابت میکنه ،بعضی جاهاهم بهم میگه عزیزم بنده ی نازنینم درخواست توپذیرفته س منتهاتوباید بعضی درساروبگیری ،ظرفت ویکم بزرگ ترکنی ،بهم میگه بنده ی من توجزئی ازمنی خودت ودرگیر حرفای ناروا نکن ،درگیرحرفای پوچ مردم نکن ،بیا این جا به پشت سرت نگاه نکن اگه هرکی بهت بدکرد ،خودش زجرمیکشه درسته توروهم زجرمیده ولی اگه بزرگترشی وتوحیدی زجرنمبینی ،بیاعوضش هرچی میخای ازمن بخواه من بهت میدم ،
پول وثروت میخوای ؟؟
آرامش میخوای ؟؟
شهرت میخوای؟؟
نورصورت میخوای ؟
دل بزرگ میخوای ؟؟
هدایت به مکان بهترمیخوای ؟
پیشرفت میخوای ؟؟
توجه ومهرومحبت میخوای ؟
سلامتی میخوای ؟
همه شون ومن دارم من خالق کل کیهان وفراترازاون چیزی که توبفهمی هستم ،فقط باورکن ،چیززیادی ازت نمیخام فقط باورکن ،،به خودم قسم که من خیرت ومیخام ،به خودم قسم ازهمه مهربان ترم بهت ،ازمادرتم مهربونترم برات ،هرلحظه کنارتم ،هواتو دارم ،مبینی که دارم هدایتت میکنم ،میبینی که دارم بهت الهام میکنم ،حمایتت میکنم ،کمکت میکنم ،عاشقتم ،دوست دارم ،تورو جاودانه آفریدم ،جاودانه توازمنی وبه سوی من برمیگردی خودت و درگیراصل کن نه فرعیات ..
این نوشته هاازکجااومد وچشمای من پرازاشکه من نمیدونم ولی حس خوبیه .
امیدوارم به همه ی اینها عمل کنم باوجود تمام تلاش های شیطان که من و دربند وسوسه میکنه ،آزارمیده تمام سعیش ومیکنه امایه حقیقتی وبگم حیفم میاداین وجودخداگونه رو درگیر چیزا وحرفای بیهوده و دعواها کنم ،،بعد که این تصمیم ومیگیرم ،ازیه راه دیگه واردمیشه برمیگرده بهم میگه:(چیه ترسو ترسیدی ،تو ضعیفی توآب نداری وگرنه شناگرماهری هستی ،توازاون شخص هایی که بهت بدی میکنن وغیبت وتهمت وحرفای ناروامیزنن میترسی ،وگرنه جوری ادبش میکردی که دیگه تکرارنکنه ،آره تومیترسی عرضه نداری ،بزارهرکارباهات میکنن بکنن حقته …
بعدجواب میدم بهش:میگم همه چیزباوره من نمیخام بهشون توجه کنم استادمیگه احساس بد “اتفاقات بد ،
میخام به خداوصل شم حرفای ناروا بحث ودعوا که درنزد خداشایسته نیست .اگه من فرکانسم تغییرکنه محیطمم تغییرمیکنه باهمون آدما خداوند من وبه جای بهتر هدایت میکنه با آدم اای خداگونه درارتباط باشم ..
مومنان دردل نه ترسی دارند ونه اندوهگین میشوند ..
باهمه این نجواها ذهنم باعملم نمیخونه دست ودلم به کاربد وحرف بدنمیره …
میخام بگم آهای اونی که داری کامنتم ومیخونی من این هاروواسه حال خوب خودم نوشتم ،میخام بهت بگم اگه ذهنت همش نجوامیکنه توشرایط سختی وتودلت میگی وای من چه قدربدم این هاهم افکارمنه ،اینهادیگه چه فکری ان من اگه خوب بودم که این فکرهارونمیکردم بدون که نه عزیزم اگه توهم مثل من درعمل مخالف ذهنتی بدون اون ذهنت حرفای شیطانه چقدر مایوس میشه که موفق نمیشه …
یه چیزدیگه بگم ..
من وخواهرم همیشه دوست داشتیم یه کم وزن مون بره بالاتر و لاغرتربودیم اما آبجیم همیشه میگفت دیگه مااینجوری م دیدی بعضیا آبم بخورن چاق میشن خب مابرعکسیم نمیشیم هرچه قدرم بخوریم اما من این باوروشکستم وبعد اون وزنم خیلی بهترازقبل شده وقتی باورت وتغییرمیدی ایده هاو اتفاقت میان که کمکت کنن …
ایاک نعبد وایاک نستعین
اهدناالصراط المستقیم ،
صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغذوب علیهم والضالین.
خدایاسپاسگذارم ازت ..
استادمیدونم تودستی ازدستان خداوندی که برای یاری وپیشرفت من آمدی ومن آماده ی تغییربودم وباتمام وجودم ،استاد اگه این سایت نبود من گمراه ودیوانه بودیم ..
پیامبرزمان من مرسی که توجه وتمرکزت وگذاشتی روی این سایت توحیدی ،،،،
اولش پیام تو دیدم گفتم وای چقدر زیاده ذهنم داشت مقاومت میکرد که نخونه که یدفعه تو کامنت نوشتی آهای اونی که داری این پیامو میخونی که منو نگه داشت روی پیامت
امدم پایین تر دیدم درمورد وزن نوشتی که دقیقا من یه چند وقتی هست درگیر وزنم شدم وهمین موضوع باعث شده حسم بد بشه هرکاری میکنم وزنم بالا نمیره
خواستم بپرسم شما چیکار کردین وچ باوری استفاده کردین که منم بتونم برای خودم شمارو منطقی کنم که راحت این موضوع رو بپذیرم
سلام و دورود فراوان بر استاد توحیدی و عزیز و گرامی
استاد خوشتیپ و خوش استایل و هیکل ورزشی
سلام بر دوستان هم سایتی و هم فرکانسی
شرک نقطه مقابل توحید و یعنی قدرت دادن به عوامل بیرونی مثل قدرت دادن به یک آدم، شرایط، ژنتیک و …
اینکه قدرت رو به عوامل بیرونی بدهیم و قدرت خلق زندگی خودمون رو از خودمون بگیریم و به یک شخص یا چیز دیگری بدهیم این چیزی است که سراسر زندگیم رو گرفته و من به دنبال تغییر این نگاه و باور هستم، من به عنوان مخلوق سوگلی خداوند قدرت خلق زندگی خودم رو دارم من میتونم زندگی خودم اونطور که دوست دارم تغییر بدهم وبه دلخواه خودم زندگی خودم رو بسازم
ژنتیک، بیماری فشار خون، اولین حرفی که دکتر به من زد این بود که بیماری فشارخون درمان ندارد چون عامل اون وراثتی است، جالب اینجاست که من تا اون موقع نمیدونستم که مادربزرگ پدریم، پدرم، و برادرم فشار خون داشته و دارند، وقتی دکتر بهم گفت که ارثی است پرس و جو کردم و تازه فهمیدم که این بزرگواران فشار خون دارند و فشارخون من ارثی است، و خودمو تسلیم کردم تسلیم بیماری فشارخون و پذیرفتم که بیماری من ارثی است و باید با خوردن دارو بیماری رو کنترل کنم چقدر ساده و راحت و آسون و احمقانه با یک حرف از زبان پزشک قبول کردم و خودمو در واقع تسلیم عامل بیرونی کردم و قدرت رو از خدای خودم گرفتم و قدرت رو دادم به یک عامل ژنتیک به عامل وراثت و البته تا همین اواخر تیرماه هم همین نظر و باور رو داشتم ولی وقتی بیشتر با استاد و این سایت آشنا شدم و با توحید و توحیدی که قدرت دادن به خدا و قدرت ندادن به یک عامل بیرونی است آشنا شدم مصرف داروهای فشار خون رو کنار گذاشتم هر وقت که باور نامناسب و ورودی نامناسب به خودم میدم احساسم بد میشه و باطبع اون حالم بد میشه پس بهتره که احساسم رو خوب کنم و ورودی ها رو کنترل کنم تا حالم همیشه خوب و نرمال باشه به همین سادگی… و خدا رو شکر با این آموزشها دارم این باورهای شرک آمیز رو از خودم دور میکنم
باور دیگه در مورد سیدها، خوب منم سیدم و بهمون گفتن سیدها چهارشنبه ها دیوانه میشیم!!! یعنی به قول استاد عصبانی و خطرناک و غیرقابل کنترل!!! من هنوزم تو همین باور هستم چون وقتی چهارشنبه میشه، حالم گرفته میشه و به خودم میگم امروز کاری انجام ندهم چون یک کاری مثلا اگه کار اداری یا بانکی باشه اون روز یعنی چهارشنبه عصبانی میشم و با کارمند بانک یا مثلا حین رانندگی عصبانی میشم پس بهتره امروز چهارشنبه کاری انجام ندهم!!!! عجب باور احمقانه ای !!! خدایا کمکم کن که قدرت عوامل بیرونی رو کم کنم و به قدرت خودم و قدرت خدای خودم که به من داده بیفزایم
این باور رو هم فکر کنم همه تجربه کردن: غروب جمعه ها چقدر دلگیره یا غروب سیزده بدر چقدر دلگیره؛ یعنی باوری که تا ته تو استخوان هامون فرو رفته و چقدر راحت وقتی غروب جمعه میشد حالمون گرفته میشد و احساس بد به خودمون میدادیم البته خدا رو شکر من این باور رو شکستم و اصلا جایگزین کردم با این باور که جمعه ها بخصوص غروبش چقدر با عشق و با صفاست چقدر غروب جمعه ها خوش میگذره چقدر غروب سیزده بدر خوش میگذره و چقدر با تغییر نگاه و تغییر باور راحت و آسون حال دلمو تو اون روزها خوب میکنم بلکه بهتر از روزهای دیگه خدا روشکر میکنم این توانایی و قدرت رو خدا بهم داده و این تغییر باور رو که هر روز و هر ثاینه بهترین لحظه است با احساس خوب و ماندن در احساس خوب
خدایا من هیچی نمیدونم خودت بهم بگو چکار کنم
خدایا هدایت هر ثانیه ذهن و قلب و روح و گفتار و رفتارم رو به خودت سپردم خودت هدایتم کن
خدایا ترسها و نگرانی ها رو از من بگیر و بجاش ایمان و قدرت بده
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصهای از آنچه که در این فایل آموختم؛
• نقطه مقابل شرک، توحید است.
• تعریف کامل و جامع و کوتاه شرک این است: «قدرت دادن به عوامل بیرونی»
• قدرت دادن یک فرد در جامعه به مافوق خود یا هرکس دیگر شرک حساب میشود.
• بطور کلی هرگاه که فکر کنیم عوامل بیرونی در زندگی ما تاثیر دارد شرک ورزیدهایم.
• شادی، ژنتیکی نیست.
• تنها گناهی که بخشیده نمیشود شرک است، حتی کفر نیست.
• اگر عامل خوشبختی یا بدبختی خود را هرررچیزی بدانیم و گمان کنیم موثر است، در روزهای سخت که کنترل کردن ذهن کار آسانی نیست، براحتی میتوانیم وضعیت نادلخواه را گردن همان عامل بیندازیم و به سادگی به احساس قربانی بودن برسیم.
• بجای اینکه ببینم دانشمندان چه میگویند، باید ببینم چه باوری به من کمک میکند. چون دانشمندان هرروز یک چیز جدید میگویند.
• باید ببینم چه نوع فکری و چه نوع باوری به من کمک میکند، فارغ از اینکه چه کسی میگوید.
• مغز، همیشه دنبال پیداکردن مقصر است، مخصوصا در شرایط سخت.
• وقتی میخواهم به عامل بیرونی قدرت بدهم، یادم باشد که این شرک است.
• مهم نیست تاثیر ژنتیک چقدر کم یا زیاد است، مهم این است که اگر این را بپذیریم نمیتوانیم آن را کنترل کنیم.
• اگر بپذیریم عوامل بیرونی تاثیر دارند، چطور میخواهیم آن را تغییر دهیم؟!
این باعث میشود در نقش قربانیبودن فرو برویم.
• درست، چیزی است که به من کمک میکند.
• چیزی که در زندگی دریافت میکنم آیینه تمام نمای خود من است، تموم شد و رفت.
• بدن همیشه میتونه عضله بسازه. ربطی به سن و سال نداره.
و اما بریم سراغ تمرین این بخش؛
زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
مهمترین و بزرگترین و اولین چیزی که به ذهنم رسید خانوادهم بود.
من در حال حاضر متاهل هستم و یک پسر دارم. این افکار از زمانی که مجرد بودم و در خونه پدرم زندگی میکردم با من همراه بودند و تا همین الان ادامهدار هستند. و طبق قانون چون باورام تغییری نکرده اتفاقات مشابه برام تکرار میشه.
من همیشه فکر میکردم که اگه تنها زندگی میکردم زندگی خیلی بهتری خواهم داشت.
این افکار از زمانی که نوجوان بودم توی ذهنم وجود داشتند و فکر میکردم اگه خانوادهام رو ترک کنم و برم یه جای دور که هیچ کسی رو نشناسم و سفت و سخت بچسبم به خواستههای خودم خیلی بهتر میتونم موفق بشم.
در واقع من فکر میکردم حضور خانوادهام در کنار من باعث میشه که من نتونم مسیر موفقیت خودم رو طی کنم و به خواستههام برسم.
مثلاً همیشه فکر میکردم اگه بخوام کاری انجام بدم، یا مادرم اجازه نمیده یا پدرم مخالفت میکنه یا وجود خواهرهای کوچکتر از خودم باعث میشن که من از نظر زمانی تایم نداشته باشم که اون کارو انجام بدم و مجبورم وقتم رو صرف رسیدگی به امورات مربوط به اونها بکنم.
و جهان اینطور به من واکنش میداد که معمولاً هم من تکالیف خواهرای خودم رو انجام میدادم و براشون کاردستی و روزنامه دیواری درست میکردم با اینکه خودم کلی درس داشتم.
بعد از ازدواجم شرایط جور دیگهای تغییر کرد.
همسرم مرتب توی خونه است و من مجبورم که یا بهش خدمات و سرویس بدم و یا اینکه زمان خیلی کمی رو برای تنها بودن با خودم داشته باشم.
من شخص درونگرایی هستم و نیاز دارم که در روز ساعاتی رو با خودم خلوت کنم.
فکر میکردم حضور افراد توی زندگیم تاثیر دارند و باعث میشن که من نتونم اون طور که باید بازدهی داشته باشم و از همه ظرفیتهای وجودی خودم استفاده کنم.
بعد از تولد پسرم که حدود چند ماهی ازش میگذره این احساس در من بیشتر شد.
مرتب نگران این بودم که پسرم من را از خودم نگیره، همش فکر میکردم که دیگه هیچ زمانی برای خودم نخواهم داشت و مجبورم تا سالها از پسر کوچولوم مراقبت کنم.
بزرگترین و بدترین احساسی که این نوع دیدگاه به من میده احساس قربانی بودن هست.
یعنی همیشه وقتی افکار بد میاد سراغم، مرتب به این فکر میکنم که من قربانی شرایط هستم، قربانی آدمها؛ و چرا خداوند اجازه من رو، اختیار زندگی من رو، داده دست پدرم یا دست همسرم که هیچ درکی از خواستههای من ندارند و اصلاً احساسات من را متوجه نمیشن؟
به شدت ناتوان میدیدم خودم رو در اینکه بخوام کاری انجام بدم و به اصطلاح قفل میشدم.
من باید اعتراف کنم که نمیدونستم شرک یعنی قدرت دادن به عوامل بیرونی و نمیدونستم که وقتی به دیگران قدرت میدم یعنی دارم شرک میورزم.
من هیچ موقع از معلما، مقامات اداری، بزرگترای خودم نترسیدم که بخوان زندگی منو تغییر بدن یا برای من تصمیم بگیرند و فکر میکردم همین کافیه.
اما نمیدونستم که انقدر ممکنه توی زندگی خودم و در کنار خودم و در نزدیکترین فاصله فیزیکی با خودم این رو حس کنم.
چقدر خوشحالم از اینکه این سلسله فایلهای تولید عملی رو شروع کردم به گوش دادن.
انگار هر لحظه بیشتر دارم میفهمم که چی به چیه و قضیه از چه قراره.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که متوجه این اوضاع شدم.
این باور که هیچ کسی هیچ تاثیری در زندگی من نداره خیلی بهم حس خوبی میده.
وقتی به این جمله فکر میکنم در درجه اول خودم را توانا میبینم، خودم رو یک آدمی میبینم که با انگیزه ایستاده، آستیناشو بالا زده و با یه لبخند بزرگ روی صورتش میخواد شروع کنه.
به خودم میگم بفرمایید نرگس خانم، این تو و این هم مسیری که قراره طی کنی، این گوی و این میدان، ببینم میخوای چیکار کنی.
این دیدگاه بهم حس قدرت میده. این دیدگاه منو آروم میکنه. این دیدگاه هیچ موقع نمیخواد تقصیر رو گردن دیگران بندازه. این دیدگاه من رو شکست ناپذیر میکنه نه یک قربانی.
وقتی اینطور فکر میکنم احساس میکنم دستم بازه تا هر کاری که دلم میخواد توی زندگیم انجام بدم. و افرادی که تا حالا فکر میکردم میتونن مانع من بشن یا دست و پای من رو ببندن یا به قول قدیمیا سرب بشن و بچسبن به پاهام و جلوی پرواز کردنم رو بگیرند، همین افراد به خدمت من در میان و بهم کمک میکنند و تلاش میکنند تا من رو به اهدافم برسونند.
احساس میکنم از شر یک باور محدود کننده رها شدم.
چقدر این جمله زیباست: «هیچکس در زندگی من هیچ تاثیری نداره و من خالق 100 درصد زندگی خودم هستم. این اصل توحید است.»
ممنونم از همه عزیزانی که این دیدگاه رو خوندن، در پناه الله باشید.
سلام به استاد عزیزم
سلام به استاد خوش تیپ و خوش اخلاقم که نه بیماری قند و نه بداخلاقی سیدها رو باور نکرد و برای خود من یک نشانه و الگو بودن و هستن
اصولا همه میان از توحیدشون از نتایج متحیر العقول توحیدی بودنشون تعریف میکنند
ولی من میخوام از مشرک بودنم تعریف کنم از اشتباهاتی که سه سال مرتکب شدم و انگار پیش خودم فکر میکردم اشتباهی نمیکنم تعریف کنم
سال 1401 توی شرکتی استخدام شدم
بشدت روی خودم کار میکردم ولی متأسفانه با خوشبختانه با کسی آشنا شدم که همه نوع خدمتی بمن میدادن
منو سر کار میبردن و می آوردن
هر خریدی داشتم ایشون بود هر دکتری میخواستم برم ایشون بود
البته که ایشون یکی از دستان خداوند برام بودن
اما من حتی با وجود اینکه تصمیم گرفتم از ایشون جدا بشم بخاطر خدماتی که بمن میدادن روی ایشون حساب میکردم
که راحت تر برم سر کار کمتر پول اسنپ بدم
توی سرما اذیت نشم
صبح دیرتر از خواب پاشم عصرا منو از دم شرکت ببرن دم منزل
و رفتار من شرک بود و شرک بود و شرک
واقعا از این رفتار و برخورد خودم احساس خجالت میکنم
مگه خداوند بمن پول نداد مگه بمن دست و پا نداد که صبح 5 دقیقه پیاده روی کنم؟
مگه صدها برابر پول اسنپ تو کارت من نبود؟
مگه خدای من قدرت نداشت از طریق دستان دیگرش به من محبت و لطف کنه؟
بارها و بارها خوای دیدم و ندای قلبم بم میگفت از این آدم جدا شو چون این آدم باتو ازدواج نمیکنه
قرآن رو بارها باز کردم که بارها بد میومد
حتی یک بار اومد الخبیثات للخبیثین…
من که با ندای قلبم به این کار رسیده بودم بعد از رابطه با این فرد نداها رو میشنیدم که جدا شو
خلاصه من سر کارم به چالش خوردم و اینم بگم چون این فرد غیر هم فرکانس من بود هر روز از حال خوب انگار دور میشدم چون میشنیدم خدا میگه جدا شو و نمیشدم
تا اینکه کاری بمن پیشنهاد شد که اون فرد باز مدام بمن وعده ی بی کاری و فقر میداد
که آقا کارتو بچسب (وعده ی فقر و کمبود میداد) کارت خوبه اونجا هم بدتره از اینجا صابکارا همه بدن اگه بری ازینجا اونا بدترن
اصلا کارفرما خوب نیست و بری پشیمون میشی
منم پیگیر نشدم تا اینکه یه همکار جدید برام اومد و دیدم اون آدما رو میشناسه و اتفاقا خیلی ازشون تعریف کرد
باز هم برای شما نه در محضر پروردگارم اعتراف میکنم شرک داشتم
به همکارم گفتم منو به اونا معرفی کن و کرد
البته اینجا کامل از خدا خواستم شرک نداشته باشم و داستان حضرت یوسف رو بخودم یادآوری کردم که اگر خدا رو واسطه نکنی عین یوسف میفتی توی چاه و خدا قدرت این رو داره که منو فروردین به اونا یادآوری کنه
کم کم چسبیدم به فایل ها کمی ارتباطم با دنیا بهتر شد تمرین ستاره قطبی نجاتم داد از ارتباط متشنج با کارفرما انگار بقول استاد روزم رو نقاشی میکردم و کارفرما در مقابل من صم بکم بود
چقدر دیگه دلم برای هدایت خدا و شنیدن صدای خدا تنگ شده بود
چون نمیگفت سمیه صبر کن یا نه اصلا حرفی نمیزد و من منتظرم که خدا بیاد و بگه سمیه چیکار کن چطوری قدم بردار و بشین و پاشو
توی عقل کل سوال گذاشتم چرا صدای خدا رو نمیشنوم
جواب اومد از نرگس حسینی عزیزم که حتما خیلی خدا بات حرف زده و نشنیدی و عمل نکردی
وای بله جوابمو خدا داد چون من سه سال داشتم صدای خدا رو که میگفت جدا شو رو ایگنور میکردم
تا دو سه رو ز بعد به طور کامل با اون شخص قطع رابطه کردم به لطف خدای عزیزم و چسبیدم به فایلای توحیدی استاد
اما الان منتظرم که نداها بیاد و بگه سمیه در سال جدید چیکار کن تو این شرکت بمون یا نه؟
خدایا در این روز جمعه ازت کمک میخوام
ایاک نعبد و ایاک نستعین
خدایا من برگشتم پیشت
از هیچ کس کمک نمیخوام تو بمن کمک کن
تو مهر منو در قلب ها بنداز
تو راها رو برام باز کن
تو منو به اون شرکت یاداوری کن که 5 فروردین دعوت به مصاحبه بشم
خدایا منو هدایت کن
خدایا بمن کمک کن که از هیچ کس نخوام منو یادآوری کنند
خدایا تو بمن کمک کن که روی هیچ احدی حساب نکنم
رو به کسی نزنم
24 اسفند 1403 جمعه
بنام خدای رزاق و هدایتگررررم
سلام به همه بچه های سایت و استاد عزیزم
نمیدونم چطور پرودگارم رو سپاس بگم هر روز هر لحظه کمه!!!خدایا سپاس برای هدایت شدن به این کامنت در زمان مناسب و مکان مناسب البته بهتره بگم در درست تررررین زمان مناسب وقتی داشت نجواهای شیطانی در وجودم زیاد میشد و من تصمیم گرفتم سعی کنم احساسم رو خوب نگاه دارم و جی بهتر از توحید میتونه حال ادم خوب کنه، وصل شدن به یگانه منجر عاالم
از خدای خودم خواستم یه جواب برای سوالات ذهنم بده (هدایت شدن به کاری از سمت خدا که 2تا مسئله رو باخودم رفع و تمرین کنم ،مثل استمرار در مسیر و ارزش ارائه دادن به جهان و بهترین خودم باشم و احساس خوب داشته باشم) و کارهارو به خدا بسپارم و جهان مسیر ارتقا و پیشرفت منو انجام بده نه اینکه از صحبت های استاد دچار کج فهمی بشم و بخوام خودم وقتی به بهترین خودم در کاری که الان دارم تبدیل نشدم جابجایی فیزیکی داشته باشم…پس هدایتش رو خواستم
دیدم دقیقا راجب همین موضوع به کامنت سمیه عزیز هدایت شدم و چقدر جواب منو خدای من داد
که فقط از خودش بخوام و این قدرت رو داره که منو در دل کسی بندازه دل بنده هاشو برام نرم کنه و همه جهان بشه دستی از دستان خدا برای اینکه کار های منو انجام بده واقعا هم همینطوره بارها و بارها و بارها در اداره جات بطور جادویی و شگفت انگیزشی کارمندان با خوشرویی تمام و احترام با من رفتار کردن و خیلی سریع کار من انجام شده خدایا سپاسگزارم چه احساس خوبی دارم که دیگه اصلا کاری با دنیای بیرون نداشته باشم فقط فقط درون و روی خودم کارکنم
سلام سمیه عزیزم.
حالت چطوره دختر؟!
امیدوارم که فوق العاده باشی.
باورت میشه من اصلاً عادت ندارم که کامنت فایلهای دانلودی رو بخونم؟!
اصلاً جز برنامههای امروزم نبود که این فایل رو گوش بدم.
الان پسرم رو خوابونم و دیدم خوابم نمیاد تصمیم گرفتم که این فایلو گوش بدم و چه فایل بینظیری بود.
اومدم توی قسمت دیدگاهها و دیدگاه خودم رو نوشتم و همینطور اومدم پایین. بعد از دیدگاه خودم دیدگاه تو رو دیدم.
نمیدونم چی شد که شروع کردم به خوندن و ادامه دادم و ادامه دادم تا اینکه اسم خودم رو توی کامنت دیدم :)))))))))
اصلاً برگام ریخت.
من حتی فکرش رو هم نمیکردم که جواب من توی عقل کل بتونه اینقدر به واضح شدن مسیر به تو کمک کنه. و چقدر الان خوشحالم که شنیدم موفق شدی تصمیم خودت رو بگیری و در مورد اون مسئله به آرامش و صلح رسیدی.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم که خدا بهم یه شیرینی خوب داده، یه جایزه، یه پاداش.
خدایا شکرت.
در مورد شغل هم اصلاً نگران نباش. مطمئن باش یه شغل خوب، توی یه جای خوب، با شرایط خیلی خیلی بهتر در انتظارته.
تنها کاری که الان باید بکنی اینه که حال خودت رو خوب نگه داری. همین.
در پناه الله باشی دوست ثروتمند و قشنگم :)))
سلام به نرگس جان عزیزم
واییییی اصلا و ابدا باورم نمیشد که اینطوری پیامم رو خونده باشی
وای خدایا تو چطور ما رو هدایت میکنی
چقدر ما مشرکیم
چقدر فکر میکنیم راه های ما عین راه های خداست
اتفافا نرگس جان خیلی دلم میخواست کامنتم رو بخونی
و چقدر قشنگ خدا به دلت انداخت که هدایت بشی به کامنت من در یک جای دیگه که اصلا ربطی به سوال من در عقل کل نداشت
خدایا هر آنچه دارم از توست
من جز تو کسی را ندارم
و روی کسی جز تو حساب نمیکنم
یا ارحم الراحمین
ای خدایی که از طریق نرگس عزیزم جواب منو دادی
و نرگس رو به کامنت من هدایت کردی
من رو به سوی خودت هدایت کن…
به نام خدا
سلام
استاد
وای استاد
بخداااا قسم که حرفاتون. ادم رو همیشه میخکوب میکنه
که برگرده ببینه چی گفتید؟؟؟؟
اصلا من که دیوانه شدم ازین حرف
شما گفتید هرچیزیو که باور کنی اتفاق میفته
باورداری که ی کسایی دارن جهانو کنترل میکنن؟؟؟
جهان میگه چشم همینو برات میارم.
و اونموقعست که دست و پات بسته میشه نمیتونی خالق باشی و زندگیت هدر میره توی این دنیا مث ی ادم لنگ میمونی
لنگ چیه
فلج میشی کر کور و لال میشی
پس خدا چرا گفته نمیبخشم شرکو؟؟؟؟؟؟
بخاطر اینکه میخاسته ما خلق کنیم
خدا داشته قانونو میگفته
نه اینکه یه ادم باشه
و بشینه اون بالا عصبانی بشه که مردم چرا کردیت همه چیو به اون نمیدن
و بگه خب حالا عذابتون میکنم
نههههه
اون داشته اینطوری میفهمونده بهمون
درواقع نه اینکه خدا ی فرد خشمگین باشه
که بگه ببریدش تو جهنم عذابش کنید که بفهمه اقابالاسرش منم.
نههههه اون داشته میگفته قانون بااین مسئله شوخی نداره
و تاکید کرده بارها و بارها که قدرت رو بدیم به خالق جهان
وچندین بارم گفته من مهربانم من توبه پذیرم
وکفی بالله وکیللا
و من یتوکل علی الله فهو حسبه
بعد گفته ببین
به این نیرو تکیه کن
همممممه چی ازت برمیاد
همممهم کار میتونی بکنی
هررررچی که بخوای برات فراهمه
خدای من ما چقدر بد فهمیده بودیم
چقدر غافل بودیم
واقعا
پس هرررچی که گفته منطق داشته قانون بوده
نه اینکه ی حاکم از خود راضی باشه
و هرچی بخواد بگه و بقیه هم باید اطاعت کنن
اون چقدر مهربونه
اون میخواسته ما هدایت شیم
و به خواسته هامون برسیم و همزمان جهان رو گسترش بدیم اون منظورش این بوده
نه اینکه ظلم کنه به کسی
راستش انقدر تو ذهنمون بد فرورفته که همیشه قران رو بالحن بدی تو ذهنم میخونم
جوری که ی ادم بدجنس داره اونو میگه و میگه
فقط این است و غیر این نیست
ولی نگو
داشته سیستم رو توضیح میداد که از قوانین خوشبختی به درستی اسفتاده کنیم
خدایا چقدررر خوبه که من دارم باورامو تغییر میدم اروم اروم
خدایا سپاس از هدایتت که خودت رو به من شناسوندی دوست دارم
خدای خوبم
مرسی استاد جان
مرسیی
سلام سلامی به خیلی از گرمی ومنوری خورشید بیشترنثار استاد وبرادرم سید عباسمنش عزیزم بااینکه چقدر ازشما دورم اما بیشتر لحطاتم بایاد خدای عزیزم وبایادشما وعمل به دستورات شما وگوش دادن به فایلهای شما میگذرد خیلی خوشحالم که پس ازیکسال تلاش توانستم به باورهای توحیدی نزدیک شوم ودلیل شکست های قبلی ام مسجل شود یکی از دلیل .وقتی مشگلی داشتم ومثلا فلانی میگفت حل میکنم مستقلا خوشحال وامیدوار میشدم بدون نقش خدا وهمین باعث شکستم میشد براستی راستگو ترین ادم سرکارم میگذاشت ونومیدم میکرد وبعد بیشرمانه بخدا اعتراض میکردم اما حالا نه اگرهم درخواستی ازکسی دارم اول ازخدا میخوام وهیچ امید صددرصدی ازشخص جز خدا ندارم واگر هم کارم نمیشه زره ای ناراحت نمیشم وخوشحال هم هستم که خدای عزیزم ازکانال بهتری حل میکنه وخداراشاهد میگیرم بااین باور وعمل ازغیرمنتظره ترین کانال ها حل میشه خیلی شیرینه لذت میبرم ازهرلحظه زندگیم چون یقین دارم هُستی وامور زندگیم دست خدای مدبر است میدانم خیلی مانده تا خلق آنی برام اتفاق بیفته اما مطمئن وشادم احساس میکنم بابالهای خدا پرواز میکنم فقط وفقط خدا
به نام خدای هدایتگر
درود به استاد عزیزم و مریم شایسته مهربون
خیلی این فایل بهم چسبید و خلاصه این تعهدی که به خودم دادم بشینم فایلای توحید عملی رو گوش بدم داره حسابی بهم حال میده
خیلی اونجایی که بحث ماتریکس رو کردید خندم گرفت و گفتم دقیقا استاد زد به هدف و همینطور بحث تئوریای توطئه که سر و ته ندارن و در نهایت به این میرسن یه سری افراد میخوان که شما خوب زندگی نکنید هرکیم خوب زندگی میکنه از خودشونه!
یه ایده بیزینسی هم از این فایل بهم رسید که بازم دمتون گرم
حالا بگذریم بریم سراغ بحث اصلی
زمانی که باورهای شرک آلود بیشتری نسبت به الانم داشتم عملا دست به هیچ کاری نمیزدم و از نظر مالی اصلا ورودی نداشتم! به خاطر دیدگاهای مزخرفی که میگفت پول بده یا سرمایه داری فلانه و بیساره که باعث شده بود همزمان که از پول بدم بیاد بخوامش!
یکم که باورام بهتر شد سپردم به خانواده برام کار پیدا کنن و روی اونها حساب کردم نه روی خدای خودم و مدت زیادی بیکار موندم چون هیچ نتیجه ای حاصل نشد و زمانی که به خودم اومدم بالاخره از خدا خواستم و تو فاصله چند روز یا ساعت حتی کارم جور شد!
خداروشکر اینو راحت فهمیدم شرک ورزیدن چقدر میتونه به ضرر آدم تموم بشه و چه بهای بدی داره بنده خدا رو جای خدا قرار دادن
وقتی آدم از شرک دور میشه و به خدا خواسته هاشو میگه و انتظارش از اونه تنها چیزی که وارد زندگیش میشه زیبایی،برکت،خواسته هاش،آرامش،رهایی و اشتیاقه
به لطف خدا و با تکیه بر خودش کار خودمو شروع کردم و مطمئنم اگر باورهامو قوی تر نمیکردم و بیشتر بهش تکیه نمیکردم مثل خیلیا منتظر میموندم که بقیه یه کاری برام بکنن که خب زندگی اون بقیه هم دیدیم دیگه چجوریه
دمتون گرم استاد هرچقدر تشکر کنم ازتون کمه
به نام خدا
سلام استاد عزیز مهربانم وخانم شایسته زیباودوستان عزیزم
من ازوقتی فهمیدم که چقدرتوزندگیم شرک داشتم ازهمه کمک میخواستم جز خدا
وقتی نمازمی خواندم ویا قرآن می خواندم لذتی که الان میبرم اون موقع نداشتم
وقتی آگاه شدم شرک رو فهمیدم که چه اشتباه بزرگی میکردم.
وچقدر وقتی ازخدا ی مهربان کمک میخوام حس خوب وعالی بیدا میکنم.
خداراشکر میکنم که این رو زود فهمیدم.
شاید باورتون نشه ازوقتی به خدای خودم نزدیک شدم دیگه هیچ ترسی ندارم
هرچی که بخوام می دونم خدای مهربونم بهم میده
والان این چند وقتی که این دوره ها راخریدم خیلی بیش رفت کردم
خدارا صدهزار مرتبه شکرکه نتایج خوبی تابه این لحظه گرفتم
چه مالی وچه معنوی
وتو کارم خیلی بیشرفت کردم وتو تمام ابعاد تعقیرکردم
والان 4ماهه نمازم رو اول وقت میخونم
آنقدر خوشحالم که باورم نمیشه
چون همیشه نماز صبح غذا میکردم ولی حالا نماز بنج گانه ام رو اول وقت میخونم
خدارا صدهزار مرتبه شکر عالیم حسم عالی
فکر میکنم هرچی بخوام خدابهم میده
ورزشم مرتب شده
خداراشکر تواین چهارماه مریض نشدم سالم
وحس خوب خوشحال سرکارم میرم
وهمه بهم میگن مریم جون چقدر تعقیر کردی
خودم هم باور دارم
خداروشکر که استاد خوبی دارم مررررسی که هستی
خدایا شکرت
ان شاء الله دعا میکنم که تمام دوستانم هرچی میخوان خدابهشون بده
خدایا شکرت
شرک تنها گناهیه که نمیبخشم
هیچ گروهی ،هیچ حکومت و دولتی روی ما کنترلی نمیتونن داشته باشن اگر من باور داشته باشم نه به کلام، بلکه در عمل نشون بدم در این صورت فقط خوبی و آرامش میبینم، در مملکتی که که همه میگن نژادپرستی موج میزنه من فقط چیزی رو که باور کنم میبینم و باادمهایی برخورد میکنم که فقط دوست دارند بمن کمک کنند
وارن بافت: باور کنید تا ببینید
بجای اینکه ببینید تا باور کنید((:
پروردگارم به اندازه ای که باورت کردم از طریق همسرم کلی هدیه به سمت من فرستادی،
وقتی بیشتر باورت کردم و کمتر ترسیدم تماس هایی که پر از حس بد بود رو مانع شدی،
پروردگارم وقتی کمی بیشتر باورت کردم بهم نشون دادی که چقدر راحت میتونی کمکم کنی
چقدر تو توانایی، چقدر قادری، و چقدر نسبت به من مهربانی
وقتی هرچی بیشتر راجب اندک مواد غذایی شاکر بودنم رو نشونت دادم یخچالم رو با غذاهایی که عاشقشونم پر کردی، من که میدونم کار خودت بود، در اون لحظه نه بخاطر اون خوراکی ها بلکه بخاطر لبخندی که اون موقع ته دلم از طرف تو حس کردم خیلی خوشحال بودم
پروردگارم هرآنچه دارم از توست، موقعی که بدنیا اومدم لخت بودم و هیچ توانی از خود نداشتم، تو شیر مادرم شدی و سیرابم کردی، تو آغوش مادرم شدی و بمن مهر داشتی، تو لباس تنم شدی و مرا پوشاندی، وگرنه من که از خود چیزی و توانی هم نداشتم
الان هم همینم، من از خودم چیزی ندارم، اگر زندگیم خوب پیش میره بخاطر سپردن کارها به خودته و اگر بد پیش میره خودم با ذهن محدوده خواستم جلوی کارهای تورو بگیرم و غافل ازاین که تو بهتر از من میدونی، من اگه 30 ساله اومدم روی زمین تو میلیاردها ساله که خدای این زمینی، فرمانروای این زمینی..
هروقت قبل شیفت بهت گفتم من چیزی بلد نیستم تو بمن بگو تو هدایتم کن شیفتم خوب پیش رفت و از طریق بیماران بمن نشون دادی مسیرم درسته، درست همون موقع ها که بیماران بمن میگن داروهای خیلی خوب اثر کرد، درست همون موقع که میشنوم همکاران میگن دیروز صحبت از تو بود همه داشتن از تو تعریف میکردن، درست همون موقع که بیمار برای تشکر از من با جعبه شیرینی میاد درمانگاه، همون موقع که مریض بدحال هیچ وقت نداشتم ، چرا؟ چون من هیچ وقت اصرار نداشتم که خدایا یکاری کن مریض بدحال نیاد، نه، من فقط میگفتم خدایا هر شرایطی پیش بیاد تو کنار منی و من نمیترسم
وقتهایی که قبل شیفتام میپرسیدم پرستار امشب کیه تا بفهمم همون پرستار با سابقه ست یا پرستاری که حتی یه سرم نمیتونه بزنه به خیال اینکه اگه یموقع مریض بدحال داشتم پرستار کمکم کنه هرجا گیر کردم ، واقعا خندم میگیره، زهی خیال باطل، اون بمن کمک نمیکنه، خدای من کنارم هست در هر شرایطی و اون بمن میگه چیکار کنم چی تجویز کنم تا دست خودش باشم و حال بندشو خوب کنم، اره من همه چیو اعتبارش میدم به خدای خودم، و خدا در جواب اعتمادم خودشو به شکل پنج ستاره مثبت توی سایت ویزیت آنلاین از طرف بیمارم نشون میده (: بخاطر همین اعتمادم به خداونده که الان معروفم به خوش کشیک بودن، به اینکه همه ازم تعریف میکنن، و کلی اتفاق حوب دیگه
الان توی یه چالش به سر میبرم، دلیلشم شاید شاید شاید این باشه که چند وقت پیش به خدا گفتم یکاری کن بیشتر باورت کنم و ایمانم بهت بیشتر شه و خدا قربونش برم چنان چالشی گزاشت تو زندگیم خخخ که هنوز باورم نمیشه ، میدونم بخاطر رشد خودمه، بخاطر اینه که گشایش بزرگی میخواد برام بوجود بیاد چون اگه طبق روال زندگی قبل ادامه میدادم به همون مقدار هم بسنده میکردم اما الان دارم برای اینده ی خیلی بهتر تکاملم رو طی میکنم بااین چالش،
ولیییی از خودش میخوام درسی که باید ازاین شرایط بگیرم رو براحتی بهم نشون بده و کمک کنه پاس کنم و ازاین شرایط بیام بیرون
قطعا ثمینی کهاین چالش رو پشت سر میزاره شباهتی به ثمین پارسال نداره
ثمینِ الان قدر کارت کشیدن ساده رو بیشتر میدونه، قدر نون توی یخچال و برنجی که پخته میشه و ساده ترین غذاهارو خیلی بیشتر میدونه، قدر خیال راحت رو خیلی بیشتر میدونه
دوستان برای ساده ترین موهبت های زندگیمون خیلی باید شاکر باشیم
خدایاشکرت دوستت دارم
خدایاشکرت
بنام آنکه هرچی دارم از آن اوست .!
سلامم خدمت شما استاد عزیز و خااانم شایسته قشنگ و دوستان خوبام .
توحید عملی قسمت 8 !
زمانیکه به عوامل بیرونی باور داشتیم چه نتیجه گرفتیم؟
اگر بخواهم بگویممم عوامل بیرونی در ما چه باور ایجاد کرده ،نمیگوییم 99 فیصد بلکه میتوانم بگویمم 100 فیصد اگر باور برای آن عوامل ایجاد کنیمم 100 فیصد ضربه شدید میخوریم چون (شرک) است . بجز خداوند روی کسی حساب کنیمم !
شرک نقطه مقابل توحید و یعنی قدرت دادن به عوامل بیرونی مثل قدرت دادن به یک آدم، شرایط، ژنتیک و …
استادد قبل ازینکه با شما آشنا شوم من هم تا جاایی این خله هارا داشتم .گاهی شیطان مرا زیر کنترل میگرفت و میگفتم این مشکل من به تقصیر دولت ،فامیل ، دوست ها و آشنایانام است .حتی گاهیی وقتا من میشدمم دختریکه میخواست خودکشی کند .!
اما آهسته آهسته به طی کردن طی مراحل قانون جهان خواستمم از خدایم که دستانم را بگیرد وبرایم یک زندگی جدید رسم کند .با آرزو های که داشتیم شب ها تا صبح رویا بافی میکردم حتی حالاهم امی قسمم هستم شب ها .
خدایاش من خیلیی دختر رویا پرداز هستم که به شدت به رویا پردازی خود مقاومت و ذهن فعالتر دارمم .
ازینجا که من بدبخت خود را تصور میکردمم بدبختتر شدم
اما برایمم گفتم بیا و ازینجا استارت کار و جرقهای زندگیت را بزن .و بعداز آن من طوفااان کردممم در یک سال گذشته واقعا جاهای زیادی سعی کردمم بیشتررر آرام و آرامش خود را حفظ کنم .
اما حالا بهترین روند زندگی خود را مهیاکردم برایام با همه وجود .
واقعاا از شدت زیباییی که حالا دارمم
از شدت مقاوومت در بعضی مسایل پیدا کردممم
از شدت اینکه خط زیبا دارمممم
از شدت اینکه درکم بیشتر شده
از شدت اینکه قدرت کلامیم بیشتر شده
از شدت اینکه قدرتت تجسممم بیشتر شده
از شدت اینکه نمیخواهیم در زندگی دیگرا دخالت کنم
از شدت اینکه احترام میشومم
از شدت اینکه لحظه به لحظه به بی نهاااایت نعمت ها و داده های پروردگارم را میبینم ……..
واقعاااا بی نهایت سپاس گذارممم هرزمان هرحالت هر کجا ارامششش بیشتر نصیبم شده
خدایا شکرت برای همه زندگیممممم .
در هرکجا هستید در پناه حق باشید
به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند…
سلام به استادعزیزم ومریم نازنینم …
زمانی که باور به عوامل بیرونی داشتید چه نتایجی گرفتید ؟؟؟
قبل ازاینکه بااستادآشنابشم ترس این وداشتم که دیگران درزندگی من دخالت داشته باشند وآنهانفوذبالایی دارند وباعث میشوند که آنطوری که بخواهیم زندگی نکنیم ،باعث ایجاداختلاف من وهمسرم میشوند،سد معبرمیشوندبرای موفقیت هاوپیشرفت ما..
دقیقا این هم شد وآنها باعث اختلاف وپیشرفت ماشدند ،آنهاباکلام وعمل شان درزندگی ما تاثیرگذاشتند و باعث تجربه ی تلخ من شد .
زمانی که بااستادآشناشدم وآگاه شدم به خودم گفتم ای دل غافل استادراست میگن نه تنهامن بااین باور به خودم زجردادم وزندگی وتلخ کردم وکارخودم وسخت کردم وباعث تجربه های بدشدم ،بلکه ندانسته گناه بزرگی به نام شرک هم میکردم ..
امابه جرات میتونم بگم من بااین باوربمباران شده به ذهنم بزرگ شده بودم واون وپذیرفته بودم چندین ولاس درس خوانده بودم امابه من اصل رویاد نداده بودند نمازو تک تک کلمه هاشو وحرکاتش وبلد بودم وبه جامیاوردم وضوروبلد چندین سوره و …..بلدبودم واما نمیدانستم شرک تنهاگناهیه که بخشیده نمیشه .
اماالان واقعا شکرت خداجانم که دراین مسیرتوحیدی ام الان سعیم ومیکنم که توحیدی باشم ومشرک نباشم .
استادفرمودند که پیامبرعزیزمون فرمودن :شرک مثل راه رفتن مورچه سیاه توتاریکی دل شب روی سنگ سیاهه دردل مومن ..
اونم دردل مومن حالا ماکه دیگه ……
یعنی انقدرمخفیه ،مرموزه ،حتی خودمون هم متوجهش نمیشیم ..
خیلب خودم وبهبود بخشیدم نسبت به قبل .
اما این موضوع پاشنه ی آشیلمه ..
دیروز محل کارم بین من وهمسرم یه شخصی هست وه همش کارش سخن چینی ودخالت و فوضولی وتیکه پرونی هست ….
یه جورایی حرف میزد وزخم زبان میزد وحرف هایی میزد که واقعا من ونگران میکرد (شگردشم اینه که به شوخی )….
آشوب میشدم واونجوری که باید نمیتونستم احساساتم وکنترل کنم .
ذهنم نجواکنان میگفت :(نکنه تاثیربزاره این حرفاش توزندگی من ،نکنه باهمسرم بحث مون بشه ،نکنه همسرم ازمن ناراحت بشه ،یابه هم بزنه میونمون و)
بعد یادحرف استادمیوفتادم که میگفت اگه توجه کنیم و بهش قدرت بدیم توزندگیمون تاثیرمیزاره ..
به خودم گفتم مگه من باور :تنهاقدرت جهان هستی خداونده که خلق زندگی هرکس وبه خودش داده روتکرارنمیکنم؟ باورکردم ؟؟؟
دیدم نه هنوز جزیی ازوجودم نشده هنوزپاشنه آشیلمه .
درسته من هنوز نگران حرف ودیدگاه مردمم نگران غیبت کردن وآشوب به پاکردنای مردمم من خیلی بهترایزایناباید روخودم کارکنم ،باید فقط خودم وخدام وتوزندگیم تاثیرگذاربدونم ..
اومدم وباعجز ازخدانشونه خواستم گفتم خدایاچه کنم ؟مشکلم کجاست چرابهم میریزم ؟این فایل نشونه اومدبرام بنده ی من تومشرکی ،زندگیت دست من ودست خودته ازآدم هانترس ،نترس نترس ….
استغفارکردم وگفتم خدایا من وببخش من شرک میورزم ،سرنمازم گریه کردم دلم سبک شد ،آروم شدم چه قدر نزدیکه به من ،چه قدر جوابم ومیده ،چه قدر دلم وآروم میکنه ،حرفام وگوش میده ولبخندمیزنه واجابت میکنه ،بعضی جاهاهم بهم میگه عزیزم بنده ی نازنینم درخواست توپذیرفته س منتهاتوباید بعضی درساروبگیری ،ظرفت ویکم بزرگ ترکنی ،بهم میگه بنده ی من توجزئی ازمنی خودت ودرگیر حرفای ناروا نکن ،درگیرحرفای پوچ مردم نکن ،بیا این جا به پشت سرت نگاه نکن اگه هرکی بهت بدکرد ،خودش زجرمیکشه درسته توروهم زجرمیده ولی اگه بزرگترشی وتوحیدی زجرنمبینی ،بیاعوضش هرچی میخای ازمن بخواه من بهت میدم ،
پول وثروت میخوای ؟؟
آرامش میخوای ؟؟
شهرت میخوای؟؟
نورصورت میخوای ؟
دل بزرگ میخوای ؟؟
هدایت به مکان بهترمیخوای ؟
پیشرفت میخوای ؟؟
توجه ومهرومحبت میخوای ؟
سلامتی میخوای ؟
همه شون ومن دارم من خالق کل کیهان وفراترازاون چیزی که توبفهمی هستم ،فقط باورکن ،چیززیادی ازت نمیخام فقط باورکن ،،به خودم قسم که من خیرت ومیخام ،به خودم قسم ازهمه مهربان ترم بهت ،ازمادرتم مهربونترم برات ،هرلحظه کنارتم ،هواتو دارم ،مبینی که دارم هدایتت میکنم ،میبینی که دارم بهت الهام میکنم ،حمایتت میکنم ،کمکت میکنم ،عاشقتم ،دوست دارم ،تورو جاودانه آفریدم ،جاودانه توازمنی وبه سوی من برمیگردی خودت و درگیراصل کن نه فرعیات ..
این نوشته هاازکجااومد وچشمای من پرازاشکه من نمیدونم ولی حس خوبیه .
امیدوارم به همه ی اینها عمل کنم باوجود تمام تلاش های شیطان که من و دربند وسوسه میکنه ،آزارمیده تمام سعیش ومیکنه امایه حقیقتی وبگم حیفم میاداین وجودخداگونه رو درگیر چیزا وحرفای بیهوده و دعواها کنم ،،بعد که این تصمیم ومیگیرم ،ازیه راه دیگه واردمیشه برمیگرده بهم میگه:(چیه ترسو ترسیدی ،تو ضعیفی توآب نداری وگرنه شناگرماهری هستی ،توازاون شخص هایی که بهت بدی میکنن وغیبت وتهمت وحرفای ناروامیزنن میترسی ،وگرنه جوری ادبش میکردی که دیگه تکرارنکنه ،آره تومیترسی عرضه نداری ،بزارهرکارباهات میکنن بکنن حقته …
بعدجواب میدم بهش:میگم همه چیزباوره من نمیخام بهشون توجه کنم استادمیگه احساس بد “اتفاقات بد ،
هرچی تمرکزوتوجه کنی بیشتروبیشترمیشه ،نمیخام خودم ودرگیر ناخواسته ها کنم میخام توجهم وبزارم روی خواسته ها تاخلق شن .
میخام به خداوصل شم حرفای ناروا بحث ودعوا که درنزد خداشایسته نیست .اگه من فرکانسم تغییرکنه محیطمم تغییرمیکنه باهمون آدما خداوند من وبه جای بهتر هدایت میکنه با آدم اای خداگونه درارتباط باشم ..
مومنان دردل نه ترسی دارند ونه اندوهگین میشوند ..
باهمه این نجواها ذهنم باعملم نمیخونه دست ودلم به کاربد وحرف بدنمیره …
میخام بگم آهای اونی که داری کامنتم ومیخونی من این هاروواسه حال خوب خودم نوشتم ،میخام بهت بگم اگه ذهنت همش نجوامیکنه توشرایط سختی وتودلت میگی وای من چه قدربدم این هاهم افکارمنه ،اینهادیگه چه فکری ان من اگه خوب بودم که این فکرهارونمیکردم بدون که نه عزیزم اگه توهم مثل من درعمل مخالف ذهنتی بدون اون ذهنت حرفای شیطانه چقدر مایوس میشه که موفق نمیشه …
یه چیزدیگه بگم ..
من وخواهرم همیشه دوست داشتیم یه کم وزن مون بره بالاتر و لاغرتربودیم اما آبجیم همیشه میگفت دیگه مااینجوری م دیدی بعضیا آبم بخورن چاق میشن خب مابرعکسیم نمیشیم هرچه قدرم بخوریم اما من این باوروشکستم وبعد اون وزنم خیلی بهترازقبل شده وقتی باورت وتغییرمیدی ایده هاو اتفاقت میان که کمکت کنن …
ایاک نعبد وایاک نستعین
اهدناالصراط المستقیم ،
صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغذوب علیهم والضالین.
خدایاسپاسگذارم ازت ..
استادمیدونم تودستی ازدستان خداوندی که برای یاری وپیشرفت من آمدی ومن آماده ی تغییربودم وباتمام وجودم ،استاد اگه این سایت نبود من گمراه ودیوانه بودیم ..
پیامبرزمان من مرسی که توجه وتمرکزت وگذاشتی روی این سایت توحیدی ،،،،
عاشقتم خدا عاشقتم استاد
عاشقتم مریم عزیزم فرشته ی مهربونم ..
میبوسم تون ..
سلام زهرا جان
ممنون از پیام سرشار از آگاهیت
اولش پیام تو دیدم گفتم وای چقدر زیاده ذهنم داشت مقاومت میکرد که نخونه که یدفعه تو کامنت نوشتی آهای اونی که داری این پیامو میخونی که منو نگه داشت روی پیامت
امدم پایین تر دیدم درمورد وزن نوشتی که دقیقا من یه چند وقتی هست درگیر وزنم شدم وهمین موضوع باعث شده حسم بد بشه هرکاری میکنم وزنم بالا نمیره
خواستم بپرسم شما چیکار کردین وچ باوری استفاده کردین که منم بتونم برای خودم شمارو منطقی کنم که راحت این موضوع رو بپذیرم
انشالله که پیاممو بخونی زود زود جوابمو بدی
سلام عزیزم ،
من درمورد وزنم تجسم کردم ونوشتم وباور؛خدایاشکرت من به وزن ایده آلم رسیدم ..
دکترتغذیه هم میتونه کمکت کنه ..
درضمن ورزش هم خیلی به من کمک میکنه وخیلی تاثیرخوبی رواشتهاوزن وعضلات موردنظرم میگذاره ..
وهمین طور قرص ب کمپلکس .
وقتی به این باورمیرسیم که همه چی امکان پذیره ،باورمیسازم واحساس مون وخوب نگه میداریم واونجاس که همه چی شروع میشه ..وباورهای قبلیمون شکسته میشن ..
کاش بشه توی سایت پاسخ کوتاه هم داد چو
ن فعلا نمیشه
سلام و دورود فراوان بر استاد توحیدی و عزیز و گرامی
استاد خوشتیپ و خوش استایل و هیکل ورزشی
سلام بر دوستان هم سایتی و هم فرکانسی
شرک نقطه مقابل توحید و یعنی قدرت دادن به عوامل بیرونی مثل قدرت دادن به یک آدم، شرایط، ژنتیک و …
اینکه قدرت رو به عوامل بیرونی بدهیم و قدرت خلق زندگی خودمون رو از خودمون بگیریم و به یک شخص یا چیز دیگری بدهیم این چیزی است که سراسر زندگیم رو گرفته و من به دنبال تغییر این نگاه و باور هستم، من به عنوان مخلوق سوگلی خداوند قدرت خلق زندگی خودم رو دارم من میتونم زندگی خودم اونطور که دوست دارم تغییر بدهم وبه دلخواه خودم زندگی خودم رو بسازم
ژنتیک، بیماری فشار خون، اولین حرفی که دکتر به من زد این بود که بیماری فشارخون درمان ندارد چون عامل اون وراثتی است، جالب اینجاست که من تا اون موقع نمیدونستم که مادربزرگ پدریم، پدرم، و برادرم فشار خون داشته و دارند، وقتی دکتر بهم گفت که ارثی است پرس و جو کردم و تازه فهمیدم که این بزرگواران فشار خون دارند و فشارخون من ارثی است، و خودمو تسلیم کردم تسلیم بیماری فشارخون و پذیرفتم که بیماری من ارثی است و باید با خوردن دارو بیماری رو کنترل کنم چقدر ساده و راحت و آسون و احمقانه با یک حرف از زبان پزشک قبول کردم و خودمو در واقع تسلیم عامل بیرونی کردم و قدرت رو از خدای خودم گرفتم و قدرت رو دادم به یک عامل ژنتیک به عامل وراثت و البته تا همین اواخر تیرماه هم همین نظر و باور رو داشتم ولی وقتی بیشتر با استاد و این سایت آشنا شدم و با توحید و توحیدی که قدرت دادن به خدا و قدرت ندادن به یک عامل بیرونی است آشنا شدم مصرف داروهای فشار خون رو کنار گذاشتم هر وقت که باور نامناسب و ورودی نامناسب به خودم میدم احساسم بد میشه و باطبع اون حالم بد میشه پس بهتره که احساسم رو خوب کنم و ورودی ها رو کنترل کنم تا حالم همیشه خوب و نرمال باشه به همین سادگی… و خدا رو شکر با این آموزشها دارم این باورهای شرک آمیز رو از خودم دور میکنم
باور دیگه در مورد سیدها، خوب منم سیدم و بهمون گفتن سیدها چهارشنبه ها دیوانه میشیم!!! یعنی به قول استاد عصبانی و خطرناک و غیرقابل کنترل!!! من هنوزم تو همین باور هستم چون وقتی چهارشنبه میشه، حالم گرفته میشه و به خودم میگم امروز کاری انجام ندهم چون یک کاری مثلا اگه کار اداری یا بانکی باشه اون روز یعنی چهارشنبه عصبانی میشم و با کارمند بانک یا مثلا حین رانندگی عصبانی میشم پس بهتره امروز چهارشنبه کاری انجام ندهم!!!! عجب باور احمقانه ای !!! خدایا کمکم کن که قدرت عوامل بیرونی رو کم کنم و به قدرت خودم و قدرت خدای خودم که به من داده بیفزایم
این باور رو هم فکر کنم همه تجربه کردن: غروب جمعه ها چقدر دلگیره یا غروب سیزده بدر چقدر دلگیره؛ یعنی باوری که تا ته تو استخوان هامون فرو رفته و چقدر راحت وقتی غروب جمعه میشد حالمون گرفته میشد و احساس بد به خودمون میدادیم البته خدا رو شکر من این باور رو شکستم و اصلا جایگزین کردم با این باور که جمعه ها بخصوص غروبش چقدر با عشق و با صفاست چقدر غروب جمعه ها خوش میگذره چقدر غروب سیزده بدر خوش میگذره و چقدر با تغییر نگاه و تغییر باور راحت و آسون حال دلمو تو اون روزها خوب میکنم بلکه بهتر از روزهای دیگه خدا روشکر میکنم این توانایی و قدرت رو خدا بهم داده و این تغییر باور رو که هر روز و هر ثاینه بهترین لحظه است با احساس خوب و ماندن در احساس خوب
خدایا من هیچی نمیدونم خودت بهم بگو چکار کنم
خدایا هدایت هر ثانیه ذهن و قلب و روح و گفتار و رفتارم رو به خودت سپردم خودت هدایتم کن
خدایا ترسها و نگرانی ها رو از من بگیر و بجاش ایمان و قدرت بده