/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-03 23:41:532021-08-01 00:26:38رابطه توحید عملی و شرک با «قوانین کیهانی»
75نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
درود و سلام خداوند برشما باد،برشما مریم شایسته،شایسته تحسین و سپاسگزاری،درود درود درود…
وقتی مقالههای پرمغز رو خوندم و بارها خواهم خواندشان،آنچنان شوری در من جاری میشود که احساس پرواز در بالای همه خواسته هایم رو دارم،احساس میکنم چقدر خالقم،همه از یاد رفته هام به یادم میاد،همه شرک های که ورزیدم،همه خدایی که کم دارمش،همه خدایی که در ساختنش کوتاهی کردم،ولی سپاسگزارم از خدایی که هدایتم کرده و دستانم در دستان پر مهرش در سایتی سراسر زیبایی و آگاهی است،در هیچ جایی ندیدم چنین آرامش و زیبایی را…خدایا شکرت،شکرت چقدر خوشبختم که دارم میخوانم و مینویسم،از خواسته هام میگم،از نعمتها میشنوم میبینم و مینویسم و توجه برخواسته ها،و ارسال فرکانس خوشبختی و احساس خلق کنندگی ام،من خالقم من قدرتمندم من متصل به قدرت اصلی خداوندم هستم خدایا شکرت
خدایا منو برای شرک هایم ببخش چون من یک انسانم و خطا کار،ولی اینبار آگاهانه میخوام،از تو میخواهم،فارغ از وضعیت اقتصادی،فارغ از کمبودها و شکایتها،فارغ از همه ترسها و نگرانیها،از تو فقط از تو میخواهم،روزی فراوان و پر برکتم رو،مشتری برای محصولم،سلامتی تمامی تک تک سلولهای بدنم را،پول و ثروت و حساب بانکی پراز پول،عشق و آرامش و احترام و عزت و برخورد عالی،نگاه توحیدی،باور فراوانی،خود باوری و عزت نفس،تمرکز ذهن و کنترل ورودیها،درک قوانین و اجرای قوانین،رفتن به دل ترسهام…همهروزه از تو میخواهم ،توکه شکل میگیری،به شکل توجه و فرکانس و احساس من میشوی،من لایق بهترینها هستم،بهترینها رو میخوام،میخوام بهترینها برام بشی،برام ایده و باور فراوانی بشی…خدای کههمه چیز میشوی همه کس را…همهچیز شو درمن،عاقبت به خیری شو،موفقیت فرزندانم شو،خدایا استادم گفته از زبان تو به من،از تو زیاد بخوام،زیاد،زیاد بخوام ینی تورو باور دارم،به تو اعتماد دارم،از تو میخواهم ای وهاب و ای دهنده بی منت و بی پایان،برمن بیفزای ای قادر مطلق و توانا و زیبا،براستاد و مریم شایسته و دوست داشتنی و دوستانم و کسانی که این متن رو میخونن بیفزای و ببخش
مارو به راه راست و راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت فرماااا…
چرا فروشم دو برابر نشد ؟؟؟چه کارب کردم که سبب این اتفاق شد ؟؟؟
دلیلش شرکی بود که داشتی و ترسیدی
امروز من رفتم جمعه بازار و اونجا اتفاقایی افتاد ، با اینکه من شرک ورزیدم ولی خدا انقدر مهربان هست که فروش من امروز 5میلیون و 750 بود
امروز کلی درس گرفتم از تک تک لحظه هایی که تو جمعه بازار بودم
دیشب یکم دیر خوابیدم و داشتم گل سرا رو میچسبوندم و وقتی میخوابیدم گفتم نکنه خواب بمونم ،ولی بعدش گفتم خدا منو بیدار کنیا
بعد یهویی صبح بیدار شدم و دیدم ساعت 8 هست
سریع بیدار شدم و یه لیوان آب عسل و آبلیمو خوردم و رفتم
الان که دارم مینویسم بهم گفته شد به تغذیه ات باید برسی و به بدنت رسیدگی کنی ،بدنت برای تو با عشق از صبح تا شب فعالیت میکنه پس تو هم باید عشق بورزی بهش و این عشق رو از طریق تغذیه غذایی درست و به موقع و هر آنچه که نیازه رو براش انجام بدی
وقتی از خونه بیرون اومدم گفتم طیبه ، باید امروزم بندگی کنی و آروم باشی تا به خدا بسپری فروشت رو
و راه افتادم و رفتم ،خیلی هوای خوبی بود و کلی تو مسیر لذت بردم از تک تک همه زیبایی های خدا
از اول صبح پس ذهنم هم این بود که اگر هم بگن جا بگیر با کمال میل 300 تمن میدم و وایمیستم اونجا ،خدا برام مشتری میشه
این افکارم سبب رخ دادن یه اتفاق شد
وقتی رسیدم اونجا 10 بود و همون خانمی که هفته پیش از ارومیه اومده بود ومیوه خشک باغشو میفروخت دیدم نشسته و گفت فکر کردم نمیای
بهش گفتم نه اومدم ،خواب مونده بودم
وقتی نشستیم ، وایساده بودم روی همون پله ها که نگهبانی اومد و گفت که برین بالای پله ها
وسایلامو برداشته بودم و داشتم میرفتم بالا
تو دلم گفتم ، اشکالی نداره ، خدا برای من مشتری میشه هرجایی که بخوام برم مشتری میاد
ولی فکر اول صبحم یادم نبود که فکر کرده بودم اگر گفتن بیا جا بگیر پولشو میدم
همینجوری داشتم میرفتم که یهویی یه آقا اومد و بهم گفت چنده
گفتم 70
قورباغه رو برداشت و گل بزرگ آفتاب گردان رو هم برداشت و یه دونه جوانه
280 به حسابم واریز کرد
یکم بعدش یهویی همون مشتری اومد و گل و قورباغه رو برگردوند و به جاش سه تا برگ برداشت
بعد دوباره نشسته بودم که چند تا دست فروش دیگه اومدن و
دوباره نگهبانی اومد و گفت جمع کنید
میگفت اگر یک نفر باشید کاری نداریم ولی وقتی یه نفر میشینه ،دست فروشای دیگه میان و میشینن و از ریاست اینجا میگن که جمع کنیم و ما ماموریم و باید چشم بگیم
و خودشونم میگعتن نمیخوایم روری شمارو مانع بشیم
بازم اونجا اصلا حواسم به فکری که یه لحظه از اول صبح رد شد از ذهنم ،نبود
گفتم آخه چرا نمیذارین
که گفتن بیا پولشو بده و جا بگیر
بعد دوباره وسیله هامو برداشتم و دستم گرفتم و رفتم پایین، سر جای اولم و کنار همون خانم نشستم و یکم بعدش دوباره با موتور اومدن گفتن مگه به شما نگفتیم برین ،
بعد من دوباره جمع کردم و رفتم
تو این بین که نشسته بودم هی نگران بودم که میان و میگن باید بلند بشی از اینجا و مدام نگران بودم ،تا صدای موتور میومد میگفتم وای الان میان
و یه صدایی بهم میگفت چرا میترسی مگه نسپردی به خدا؟
اون لحظه نتونستم کنترل کنم ذهنم رو
و بعد که رفتم وسایلامو یه دستم گرفتم و ظرف گل سرارو یه دستم گرفتم و راه افتادم ، وسیله هام سنگین بود ولی رفتم ، پیاده تو مسیر جمعه بازار ،هر کس میدید میگفت چنده و میخرید
بعد من یکم وسط راه وایساده بودم که یه آقا اومد سه تا ازم گل گرفت و رفت و پشت سرهم فروش میرفتن گل سرا
وایساده بودم یهویی چشمم به دختر و پسری افتاد که روی تپه سبزه کنار بازار نشسته بودن و دختر رو سرش یه جوونه داشت و با پسر صحبت میکردن ،انقدر زیبا پسر دست رو موهای دختر میکشید و دستشو به جوانه هم میکشید که از این همه عشقشون به همدیگه لذت میبردم و سرشار از عشق بودم
امروز من عمیقا حس میکردم که عشق رو بی نهایت دارم چون با هر دختر و پسری که ازم جوانه میگرفت و به هم عشق میورزیدن با دیدن تک تکشون عشق رو در وجودم بی نهایت حس میکرد
یه انرژی که توسرم بود و حس فوق العاده ای بود
بعد که مشتریام زیاد شد متوجه نشدم که دیدم موتور وایساد کنار وسایلام و مشتری داشتم ،گفت خانم مگه به تو نگفتیم جمع کن ، این بار آخره
ما راضی نیسینیم از نون خوردن بیفتی و برای ما هم مسئولیت داره دیگه برو و اینجا واینستا
وگرنه گل سراتو میگیریم ازت
من چشمگفتم و رفتم
یکم جلو تر جلو موزه دفاع مقدش یه غرفه زده بودن برای کارت اهدای عضو ، وقتی دیدم، یاد ثبتنامی که چند سال پیش داشتم افتادم و پرسیدم که میشه به منم کارت بدین ،گفت اینجا وایسا ببینیم و همونجا که بودم آدما هی میومدن میگفتن وای گل سر ،وای گل سر و ازم میخریدن و از اونجا کارت اهدای عضو هم میگرفتن
وقتی کارم تموم شد و تو اون فاصله نیم ساعته ام برای خودم و هم مادرم و هم خواهرم کارتای اهدای عضومونو گرفتم ،میخواستم برگردم
که مسئولای غرفه گفتن خانم خانم کجا میری ؟؟؟
گفتم میخوام برم بفروشم کارامو
ازم درخواست کردن که کنار غرفه شون بایستم ،گفتن تو اینجا بودی زیاد میومدن کارت میگرفتن بیا صندلی بدیم و اینجا کنار ما بشین و بهت چای هم میدیم
انقدر قشنگ بهم صندلی دادن گفتن بشین اینجا و اینجا بفروش
من داشتم فقط میخندیدم میگفتم خدای من چی شد یهو
من برای تو شرک ورزیدم و ترسیدم ولی تو کار کردی که بهم بگن بیا اینجا بشین
یاد دعای کمیل امام علی افتادم
من انقدر گناه کارم که تو خیلی سریع میبخشی
شرک ورزیدم ولی تو با مهربونیت خواستی بهم بگی که طیبه اگر سعی کنی اصلاح کنی شخصیتت رو من بهت کمک میکنم
و دائم سپاسگزاری کردم ازش تا جایی که تلاش کردم و یادآور این همه محبتش شدم
وقتی نشستم هی پشت سر هم مشتری اومد و خدا داشت بی نهایت مشتری میشد برای من
من دائم به این فکر میکردم و میگفتم که ببین طیبه چقدر خدا باحاله و مهربون، با اینکه تو تسلیمش نبودی و توحیدی عمل نکردی و ترسیدی و شرک ورزیدی ولی خدا کاری کرد که از ورودی بازار که نذاشتن بشینی اونجا ،اینجا اومدی و بهت صندلی هم دادن ،حتی چای هم دادن
اینا هم لطف خداست به تو ،که کارهاتو خیلی ساده و راحت انجام میده ،تا ساعت 5:30 وایسادم و وقتی غرفه رو جمع میکردن دیگه منم کم کم جمع کردم و خواستم ازشون خداحافظی کنم ،دو تا از مسئولاش ازم خرید کردن
و من رفتم
داشتم ذهنی پولایی که به حسابم و دستی بهم دادنو جمع میکردم که گفتم حدود 5 میلیون و 500 شد
و پرسیدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم خدایا ،چرا فروش این هفته من از هفته پیش کمتر بود ؟؟؟
هفته پیش 7 میلیون شد ولی این هفته 5 میلیون
دلیلش چیه؟؟؟
حتی وقتی میومدن بخرن میپرسیدن و میرفتن و نمیخریدن
البته که فروشم عالی بود ولی نسبت به هفته پیش کمتر شده بود
ودلیلش من بودم که خودم مسئول این بودم که فروشگ بیشتر نشد
که یه صدایی شنیدم که تو شرک ورزیدی طیبه
و دقیقا فکر اول صبحم رو به یادم آورد ، که طیبه صبح تو با این فکر از خونه اومدی بیرون و گفتی اگرم نگهبانی گیر داد من با کمال میل 300 کرایه اون روز رو میدم
و این باعث شد که تو این اتفاقات رو تجربه کنی
اگر نمیترسیدی و چشمت دنبال موتورای نگهبانی نبود و تا صدای موتور میشنیدی نمیترسیدی ، صد در صد مشتریت زیاد میشد و فروشت بالای 7 میلیون میشد
وقتی من اینو حس کردم از خدا معذرت خواهی کردم و گفتم ، میدونم که تو انقدر مهربونی که بهم عطا میکنی
ازت میخوام که برم مسجد و اونجا بفروشم و دوباره برگردم بعد اذان مغرب تو تاریکی مشتری بشی برام
وقتی رفتم چند نفر تو تاریکی ازم خرید کردن
من امروز به چند نفر تخفیف دادم ولی نباید قبول میکردم
و وقتی تخفیف دادم ،به خودم گفتم ببین طیبه مگه قرار نبود تخفیف ندی
با اینکه از اول صبح هر کس میگفت تخفیف بده میگفتم نه ولی آخر شب نتونستن کنترل کنم خودم
وقتی تو مسجد شمردم همه پولایی که مشتریا داده بودن 5750 بود و اون لحظه تنها فکری که داشتم این بود که
خب سهم خدا 575 هست و باید کنار بذارم
یه پیشرفتی که داشتم و خیلی دوستش دارم اینه که من دیگه مثل قبل نیستم که از پول خرج کردن بترسه و بگه پولم تموم بشه چی ؟؟؟؟
الان هرچی هم میخرم میگم خب ،
دو تا کار باید انجام بدم
یک
باید بیشتر تلاش کنم برای ورودیای ذهنم و بعد زمان بذارم برای نقاشی کشیدن و پیشرفت در مهارتم و فروش
دو
اینکه خدا بی نهایت برابرشو به حسابم میفرسته و صد در صد عطا میکنه پس من میخرم و برای پیشرفت جهان هست ، میتونم کمک بکنم
و تو مسجد نمازمو خوندم و برگشتم یکم نشستم تا سیبی که برده بودم رو بخورم ، وقتی برگشتم دوباره فروختم و رفتم مترو تا برگردم خونه
تو بی آر تی فقط میخندیدم یهویی چشممو باز کردم دیدم چند نفر بهم نگاه میکنن ولی باز میخندیدم و مهربونیای خدا منو به ذوق میاورد و سپاسگزاری میکردم
خیلی ازش سپاسگزارم که هر لحظه کمکم میکنه
وقتی برگشتم خونه سریع سهم خدا رو کنار گذاشتم که استاد عباس منش گفتا بود 10 درصد از درآمد
و بعد به مادرم زنگ زدم گفت برای منم پول میفرستی؟؟؟
گفتم اولش که نه باید فردا رنگ بگیرم
اگر از پولم بمونه میخرم برات
که بعدش حس کردم دلگیر شد و بهم گفته شد که 400 بفرست و دلش رو شاد کن
و من وقتی براش واریز کردم و زنگ زدم گفتم خیلی خوشحال شد
به طرز عجیبی پولایی که خرج میکنم بازهم انگار سرجاشه و هیچی ازش کم نشده
تنها جوابی که بهم داده میشه اینه که
تو داری یاد میگیری که از پول بگذری ،داری یاد میگیری که یادت باشه هیچی نیستی و هرچی که داری از آن خداست و یاد میگیری که خدا بهت عطا میکنه و بی نهایتش رو بهت میده ،پس ادامه بده و خیالت راحت
امروز چند بار همون خانمی که میوه خشک میفروخت برای من کارت کشید که باز هم از خدا سپاسگزارم
من وقتی داشتم شب برمیگشتم خونه و تو محله مون رسیدم تو دلم گفتم خدا برام نشونه میدی ، در مورد خواسته اولم که باعث شد پا تو مسیر آگاهی بذارم ، هی چشمم دنبال عددی میگشت که مرتبت بود با خواسته ام
که شنیدم آروم باش به وقتش بهت گفته میشا بعد من تمرکزمو به سپاسگزاری دادم همینجوری داشتم به درختا نگاه میکردم که یه ماشین رد شد و پلاکش دقیقا همون عدد بود
خندیدم و تشکر کردم چون دقیقا تاییدی برو و نشونه و آرومم کرد خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
طیبه جان من امروز صبح که از خواب بیدار شدم و خواستم کامنت بخونم ، هدایت شدم به یکی از کامنت های شما
بعد نمی دونم چی شد ، دیدم وارد پروفایلت شدم و تمام کامنتهاتو دارم میخونم
خیلی خیلی تحسینت میکنم که این قدر شجاع هستی
که تونستی رو پای خودت وایسی
من امروز شما رو الگوی خودم قرار دادم و خیلی خوشحالم که به کامنتت هدایت شدم
راستش منم چند وقته هدایت شدم به بافت کیف رافیا و اولش با اینکه برام سخت بود ولی چند تا مرکز خرید رفتم و کارامو نشون دادم و کسی قبول نکرد تا از من بخره ، منم نامید نشدم و ادامه دادم
تا اینکه خواهر شوهرم به لطف خدا خودش اومد و اسرار کرد که کیفامو تو مغازش بزاره و بفروشه
به لطف خدا خوب فروش رفتن ، ولی یه مدت فروش تقریبا صفر شده و احساس کردم که باید خودم بفروشم و این یه نشونس که فروش نمیره .
چون من حسابی دارم روی باورام کار میکنم و ایمانم هم قویتر شده
امروز که کامنت شما رو خوندم انگار خدا بهم گفت ببین این دختر چه طور میفروشه تو هم پا رو ترسات بزار ، طیبه جان راستش خیلی برام سخته دست فروشی کنم ولی میدونم باید یه قدم بردارم تا قدم بعدی گفته بشه و اینکه شما خیلی به من انگیزه دادی
سپاسگزارم که برای من پیام ارزشمندی رو نوشتی و زمان ازرشمندتو برای خوندن رد پام گذاشتی
اینجا که نوشتین
طیبه جان راستش خیلی برام سخته دست فروشی کنم ولی میدونم باید یه قدم بردارم تا قدم بعدی گفته بشه و اینکه شما خیلی به من انگیزه دادی
حرفتون منو یاد اوایل شروعم و قدم برداشتنم انداخت
چقدر من ترس و نگرانی و شرک داشتم که مانع از حرکتم میشد
میترسیدم حتی برم جلو در مدارس یا اینکه تو یه پارک سفره کوچیک پهن کنم و پفیلا بفروشم
آخه اولین روزای دست فروشی من از پفیلا شروع شد
با اینکه من نقاشی انجام میدادم ولی انقدر باورام محدود بود که اصلا فکرشو نمیکردم ار فروش نقاشیام شروع کنم
و وقتی بهش فکر میکنم میبینم که همه چیز تکامله
حتی وقتی تو مدارت پایین باشه نمیتونی از چیزی که بهش عشق و علاقه داری درآمد کسب کنی
و خدا بی نهایت تو این مسیر بهم درس داد
و من از پفیلا شروع کردم و فروختم
اوایل حتی انقدر سختم بود که درگیر این بودم اینجا بشینم یا جای دیگه
که بازهم این ترس ها نمیذاشت من بشینم و بفروشم و برمیگشتم خونه
انقدر تلاش کردم تا این ترس ذهنم رو مدیرت کنم ،که البته همه اش کمکای خدا بود وگرنه من که هیچ کاری نکردم بخوام بگم من تمام این روزا رو گذروندم
اگر کمک های خدا نبود من هیچ یک از این روزهارو نمیگذروندم
خوشحالم از اینکه در این سایت زیبا قدم گذاشتم و در مسیرش با خانواده صمیمیم ،هم مسیر شدم
شما هم میتونین درسته اولش سخته ولی به قول خدا وقتی بخوای واقعا تغییر کنی ،خدا راه هایی رو نشونت میده که از طی کردنش لذت میبری
.
شما میتونین و میشه
وقتی برای منی که خجالتی ترین دختر و ترسوترین بودم شد ،برای شما هم میشه
الان که من تو این لحظه هستم انقدر تغییر رو حس میکنم که دیگه اون ترس های اولم همه به شجاعت تبدیل شدن و من الان اکقدر راحت میفروشم کارای دستمو که واقعا از خدا سپاسگزارم که بی نهایت کمکم میکنه و مشتری میشه برام
براتون بی نهایت ثروت و شادی و سلامتی و عشق و آرامش از خدا میخوام
چقدر زندگی قشنگه چقدر فهمیدن این آگاهی ها حال ادمو خوب میکنه
چند روزی بود بخاطر یکسری کارها از خدا کمک هدایت و ایده میخواستم
که چرا فلان کارم به ثمر نمیشینه
مدام فکر میکردم، دنبال راهکار بودم ،دنبال یه نشونه از سمت خدا بودم
تا اینکه چند روز پیش انگار یکی به من گفت دوباره برو سوالاتی که قبلا در عقل کل کرده بودی رو جوابایی که دوستان داده بودن رو بخون رفتم خوندم مواجه شدم با کامنت یکی از دوستان که تعریف میکرد میگفت من قانون سلامتی رو خریدم استفاده کردم نتیجه گرفتم روابط رو خریدم نتیجه گرفتم اما در مورد ثروت به نتیجه نرسیدم ایشون میگفت کلی فکر کردم هدایت خواستم به قول خودشون ذهنم رو بردم گوشه رینگ بستمش به سوال که بگه مشکلم کجاست تا اینکه متوحه میشه مشکل از شرک ورزیدن هست ایشون میگفت من در تمام دوره های مختلف 100 درصد کارهارو به خدا سپرده بودم رو شونه خدا بودم نتیجه میگرفتم اما در مورد ثروت همش چشمم به عوامل بیرونی بود فلانی اوکی بده کارم اوکی میشه فلانی اوکی بده معاملم انجام میشه و هیچ وقت نمیشد ایشون باگ ذهنش رو پیدا کرده بود
اینارو گفتم بگم منم خیلی فکر کردم هدایت خواستم از خدا که هدایت شدم به این کامنت زیبا و کامنت چندتا از بچه های دیگه یه کوچولو تلنگر خوردم نکنه منم مشکلم همین شرکه اما واسم این تلنگر خدا ملموس نبود تا اینکه الان با پدرم دوتایی تنها بودیم پدرم یهو لابه لای صحبتاش یه داستان از سلطان محمود تعریف کرد که دقیقا جواب هدایت خواستن من از خدا بود و کاملا دلیل مشکلم واسم ملموس شد و باید ترمیم کنم این مشکل شرک رو( شرک یعنی دل بستن به عوامل بیرونی مثل رییس و دوست و همکار و دل بستن به ارث و هرچیزی جز خدا و درون خودمون) اینو واسه کسایی گفتم که شاید ندونن شرک چیه
و داستان این بود
در روزگاران دور دو گدا بودند که جلوی قصر سلطان محمود غزنوی گدایی می کردند. یکی از گداها خیلی برای شاه و درباریان چاپلوسی می کرد و به همین خاطر همیشه از قصر برای او غذا می آوردند و گه گُداری هم به او پول می دادند به طوری که زندگیش می گذشت اما گدای دوم روزگارش را به سختی سپری می کرد و حتی غذای روزانه اش را هم به سختی به دست می آورد.
گدای اول همیشه به گدای دوم می گفت تو هم مثل من از سلطان و درباریان تعریف کن تا تو هم به نان و نوایی برسی اما گدای دوم می گفت خداوند روزی رسان است، سلطان محمود چه کاره است!
تا اینکه یک روز این حرف گدای دوم به گوش سلطان محمود رسید. سلطان عصبانی شد و گفت حالا که این طور است کاری می کنم که گدای اول پول دار شود و دیگر دست از گدایی بردارد تا گدای دوم بفهمد که همه اوامر سلطان محمود اجرا می شود و سلطان محمود کاره ای است!
سلطان به آشپزها دستور داد که بوقلمونِ درشتی درست کنند و درون شکم بوقلمون را پر از طلا و سکه نمایند. بوقلمون بریان درست شد و سلطان به نگهبان ها دستور داد تا آن را به گدای اول بدهند. از قضا همان روزی که سلطان محمود دستور داده بود بوقلمون را به گدای اول بدهند، درباریان برای او غذای زیادی برده بودند و او حسابی سیر شده بود. یکی از نگهبانان بوقلمون را به گدای اول داد و گفت این غذا را سلطان محمود مخصوص تو فرستاده است. اما گدای اول چون سیر بود بوقلمون را نخورد و کنار دستِ خود گذاشت. نگاهی به گدای دوم کرد که خسته و گرسنه روبرویش نشسته بود. به گدای دوم گفت من این بوقلمون را در ازای یک سکه به تو می دهم. اما گدای دوم که از صبح هیچ پولی درنیاورده بود قبول نکرد و گفت بوقلمون را نمی خواهد.
گدای اول دلش به حالِ گدای دوم سوخت و گفت اشکالی ندارد چون من غذایم را خورده ام امروز این بوقلمون را به تو می دهم تا گرسنه نمانی. گدای دوم اولین لقمه را خورد و سکه ها را دید. وسایلش را جمع کرد و از گدای اول خداحافظی کرد و رفت.
فردای آن روز سلطان که آمد دید که گدای اول هنوز نشسته و گدایی می کند. تعجب کرد و از او پرسید مگر دیروز بوقلمون را نگرفته است؟گدای اول گفت: چون دیروز سیر بودم آن را به گدای دوم دادم. سلطان عصبانی شد و دستور داد گدای اول را به فلک ببندند و او را مجبور کرد که صد بار بگوید خدا روزی رسان است، سلطان محمود چه کاره است!
جالب اینکه من هدایت خواستم خدا منو هدایت کرد به کامنت های قبلی تو عقل کل و کامنت ها و نوشته های خانم شایسته عزیز در این فایل و صحبت ناگهانی پدرم و تعریف کردن این داستان از سلطان محمود که من رو به وضوح کامل نسبت به مشکلم رسوند
خدایا هزاران بار شکرت بابت این نشانه مقدسی که به این وضوح جوابم دادی
استاد عزیزم اومدم اینجا بنویسم که چقدر دلم گریه میخواد
میخوام مث بچه ها گله کنم و بهم جواب بدی و دلمو آروم کنی
استاد قشنگم دیشب ی خواب خیلی عجیبی دیدم
و از وقتی همون نیمه های شب چشمامو باز کردم و هوشیاری گرفتم بشدت عذاب وجدان گرفتم
استاد خواب دیدم تو ی کلاسی شبیه دوران دانشگاهم ی کلاسی برگزار کرده بودی و داشتی قانون رو توضیح میدادی و مضمون کلاس فایل های هدیه بود اما منو کلاس راه ندادی وسط کلاس به بهونه ی سوال اومدم داخل اما خیلی با احترام بهم گفتی برو بیرون بعدا بهت جواب میدم.
استاد حتی ی دوست دوران دانشگاه داشتم به اسم فریبا
اونم داخل کلاس بود اما شما اسمشو سعیده صدا میزدی و من میگفتم مگه اون دختره فریبا نبود چرا استاد بهش میگه سعیده شهریاری؟
از کلاس اومدم بیرون گفتم این که داره فایل های دانلودی رو درس میده دوره که نیست که منو راه نمیده چون نخریدم پس چرا برای فایل های دانلودی من راه نمیده داخل کلاس؟
استاد تمام قلبم پر از درده
امروز به هر بهونه ای گریه کردم
استاد مگه من کجام که منو راه نمیدی به فایل ها؟
استاد تمام وجودم پر از تشویشه
مگه من کجا رو دارم جاده خاکی میرم؟
کجارو دارم اشتباه میرم؟
مگه مدار من کجاست؟
استاد به والله خیلی خیلی دلم میخواد به خودم دلداری بدم بگم دختر این ی خواب بوده اما این خواب داره ی نشانه میده داره ی چیزی به من میگه
استاد به همان خدایی که میپرستین اگه اندازه سر سوزن واقعیت داشته باشه به والله من تمام میشم
مگه میشه منو به فایل های دانلودی راه ندین؟؟
استاد نکنه من مدارم خیلی پایینه؟
اصلا معنی این نشانه چیه؟
به والله بغض تمام وجودمو گرفته
نمیدانم کجارو دارم اشتباه میرم
من اندازه سر سوزنی دیگه تحمل ی درد جدید روندارم
امروز به مناسبت ولنتاین عزیز دلم منو برد تو دل طبیعت کنار رودخونه و برام کباب درست کرد اما به آسمون که نگاه میکردم دلم شرحه شرحه میشد میگفتم خدایا من جز تو هیچکی ندارم ی وقت دستمو رها نکنی که میمیرم
وقتی به ابرها نگاه میکردم اشکم از شوق دراومد که خدا فقط خدای زیبایی هاست که خدا فقط خدای معجزه هاست اما خدایا هیچوقت برای کسری از ثانیه هم شده منو رها نکن
گفتم خدایا من که همیشه شکرگزارت بودم پس چرا استاد منو کلاسش راه نداد؟
دلم میخواد زار زار گریه کنم دلم میخواد داد بزنم دلم میخواد همین الان دقیقا همین الان علتشو بفهمم
استاد من قلبم تحمل این جواب رو نداره به خدا
میدونم ی جارو دارم اشتباه میرم
میدونم ی خطایی این وسط هست
میدونم این ریجکت شدن حتما علت داره
اما هر چی کنکاش میکنم به چیزی نمیرسم
اینقدر دلم میخواد شده در حد ی کلمه جواب بگیرم ببینم چرا ریجکت شدم
ببینم این نشانه داره چی میگه به من
شاید بعد از چندین ماه گفتم ببینم نشانه ام درباره خوابم چی میگه؟
یعنی معنیش این هست که من مشرکم؟
یعنی توحید ندارم؟
یعنی بجز خدا به ادما چشم دوختم؟
یعنی ایمان خالص نیست؟
وای بر من اگه مسیرم به شرک ختم میشه
وای بر من اگه هم نشین شیطان شدم
وای بر من اگه رفتم سمت خطا
وای بر من اگه بخورم زمین
به والله من دیگه توان زمین خوردن و دوباره بلند شدن ندارم
قلبم اومده تو دهنم
من چجور جواب بگیرم؟
استاد عزیزم من هر لحظه با جان و دل دارم تلاش میکنم حتی شده دو دقیقه هر روز صدای قشنگتو بشنوم و جون بگیرم
اما انگاری من شاگرد به درد بخوری نیستم
انگاری حتی در مدار فایل های دانلودی نیستم
انگار لایق هم کلاسی سعیده رو ندارم
انگاری ایمان و توکل ندارم
انگاری مسیرم به شرک و شیطان ختم میشه
استاد عزیزم فقط ی کمک میتونه منو از این آشوب نجات بده
و هرگاه به مردم رحمتی [چون نعمت، ثروت، اولاد و امنیت] بچشانیم به آن شادمان می شوند، و چون به سبب گناهانی که مرتکب شده اند آسیب و گزندی به آنان رسد، ناگهان ناامید می شوند.
ایه 36 روم
•••••
سلام و نور خدمت شما ساناز قشنگم ساناز نازم دختر من عاشقم بی قید وشرط
اگه فکر کردی قراره یه کامنت کوتاه برات بنویسم بدون سعخت در اشتباهی …
قضیه خوابتو که خوندم انگار یه صدایی بهم میگفت بهش بگو اگه میتونی برو دوره جدید استاد فقط این صدا بود
این از این ….
!!!!!
میخوام از خودم بنویسم اما نمیدونم چی بنویسم!!! ساناز نمیدونم باورت میشه من 3 .4 ساعته همش تو ذهنم تو قلبم دارم باهات حرف میزنم یعنی طوریکه انگار هستی کنارم !!من ازت خیلی سوالها پرسیدم خیلی اونم بدون صدا با سکوت …
خیلی گنگم خیلی از خدا هدایت خواستم نشونه خواستم که مسیر رو برام روشن کنه که مسیر رو توحیدی برم جلو واقعا گاهی هیچی نمیدونم نمیفهمم…
قرآن هم باز کردم سر نماز اما جواب رو نیافتم حتی سر نماز گفت برو از ساناز بپرس براش بنویس (اصلا میدونی همیشه ی خدا نوشتن توی این غار حرا برام کنترل ذهن داشته آرامش داشته خوشحالی داشته لذت داشته)
بعد داشتم فکر میکردم برم کدوم کامنت با ساناز حرف بزنم دیدم ایمیل دختر خدا برام اومد دمت گرم که مینویسی میدونی از کلمه گله اصلا خوشم نمیاد اما تو وقتی مینویسیش من عشق میکنم مرسی که هستی
….
منی که دارم برات مینویسم از وسط جلسه 3 تکمیلی دوره احساس لیاقت که در مورد روابطه اومدم سراغت ،سراغ کسی که مرد و مردونه خودش خودشو نجات داده
میدونی هیچ وقت یادم نمیاد که به خودم ارزش قاعل شده باشم تا تقریبا دو سه ماه پیش یعنی در حدی زیر خط فقر احساس لیاقت بودم که اگه کسی برام هدیه میخرید یا کاری میکرد من دلم به حالش میسوخت و با عرض شرمندگی از خودم حیف میدونستم الله اکبر خدایا منو ببخش
خودم خودمو خیلی له کردم یعنی دیگه مثل الان که مطمئنم بیرون شبه و تاریک همونطور مطمئنم خودم مسؤول تمام اتفاقات زندگیمم
چند روز پیش بهت یه تعهد 3 ماهه برای بالا بردن مدارم در زمینه ثروت قول دادم
و به من گفته شد که باید ریشه درست بشه باید علف های هرز کنده بشه ازش مراقبت بشه که درنیاد به من گفته شد پات رو ترمزه به من گفته شد دست خدا رو بستی
امروز وقتی تو جلسه3 احساس لیاقت قرار شد من اصولی رو برای خودم تعیین کنم انگار انگار یه سنگینی روی من نشست .. من من هیچ اصولی ندارم هیچ … یعنی قشنگ بادی به هر جهت
من خودمو له کردم میدونی له له لههه
من تو محیطی بزرگ شدم که همیشه انگار وز و وز تو گوشمون خوندن که تو شوهرت باااید بهت پول بده یه بآااااید کنارش گذاشتن و واجبش کردن( همون حرفهای اکثریت جامعه که شاید خودتون هم میدونین)و من متاسفانه سر این قضیه همیشه دچار مشکل شدم و حس میکنم چون این دیدگاه رو دارم که همسرم باید این کار رو انجام بدم خودم جلوی ورود ثروت به زندگیم رو گرفتم خب !!!
من واقعا نمیخوام مثل بقیه باشم از دیگران کپی کنم رفتارشون و … میخوام اصول و سبک خاص خود آرزو که با روحش هماهنگه داشته باشم !!
اما اصلا نمیدونم چه کنم؟ این کار که من در زمینه ثروت همش انتظار دارم از همسرم اشکال داره نداره چه کنم ؟
چه رویه ای در پیش بگیرم؟؟؟
نمیدونم چه تصمیمی بهترین تصمیمه!!@@
دلم میخواد برسم به جایی که آروم آروم باشم و اینقدر حرص و ولع نداشته باشم تو این موضوع و به قول استاد ثروت به صورت طبیعی وارد زندگیم بشه
قبول دارم سخته اما حس میکنم برا شما شده میگم پس برا منم میشه
همین تفکر کلی من رو وابسته به بار آورده … میخوام مقتدر باشم با رعایت قانون تکامل اما تو چجوریش موندم ؟؟ چطور این ترمز رو بردارم ؟؟؟نمیدونم !!
ساناز جانم امیدوارم در زمان و مکان مناسب کامنتم به دستت برسه دختر خدا
بسیار ازت ممنونم که کامنت منو میخونی و این همه عشق و انرژی به سمت من میفرستی و شک نکن به ایینه قلبم میخوره و بازتاب میشه به لحظه لحظه ی زندگیت
بجز این ی کامنت دیگه هم برام فرستادی و اگه اشکال نداره دوتاشو همینجا بهت جواب بدم
راستش در مورد خرید دوره جدید دنبال نشانه ام حقیقتا بحث هزینه نیست اما دیدم شخصیتا وقتی تمرکزم پخش میشه نتیجه درست نمیگیرم و به قول استاد وقتی تمرکز ادم نصف میشه نتایج هم نصف نمیشه میشه گفت کلا از بین میره
و از این بابت گفتم تمرکزی فعلا رو دوره ثروت کار کنم که درامدم به لطف الله ماهانه حداقل ١6٠ میلیون تومان باشه تا ازادی مالی من بیشتر و بیشتر بشه
اما با این تفاسیر گفتم اگه نشانه ای امد حتما میخرم و به خدا بیشتر نزدیک میشم
دختر زیبا اینکه درباره استقلال مالی پرسیدین اینو بگم که من نمیدونم شما در چه شرایطی هستین و اصلا چه شغلی دارین
اما اینکه وظایف تمام هزینه ها با مرد خونه باشه من بشدت مخالفم البته اینم فقط از نظر عقاید و باورهای خودمه نه دیگران
ببین من همیشه میگم آدما با چه هدف و انگیزه ای میخوان ازدواج کنن و کنار هم باشن؟؟؟؟
وقتی هدفشون واضح و مشخص باشه قطعا خودشون متوجه میشن چه مسئولیتی در این زندگی مشترک دارن.
مثلا خود من
از اول گفتم هدف من تو این رابطه فقط کسب ارامش بیشتر و لذت بیشتر و شادی بیشتر
ببین من فقط همین موارد رو از رابطه میخوام دیگه مسئولیت مابقی موردهایی که باعث زنده موندن یک انسان میشه رو خودم برعهده گرفتم
و همیشه هم به نامزدم گفتم شما در این رابطه هر کاری کنین فقط دارین درحق من لطف میکنین و هیچ وظایفی ندارین.
خو پس من باید اینجا چیکار کنم؟
باید شغلی داشته باشم که درامد داشته باشه و تایم کاری من هم طوری باشه که به زندگی مشترکم اسیب نزنه
و منم که باید به تمام خواسته هام برسم اونم فقط تکیه به خودم و با مسئولیت خودم
من شخصا به شدت به ماشین علاقه دارم
قطعا بعد از دو سال که بخوام ماشینمو عوض کنم فقط روی پول خودم حساب میکنم و فرضا همسرم هم چیزی پرداخت کنه قطعا لطف کرده نکه وظیفه داشته
من حتی هزینه های خورد و خوراک هم به طرف گفتم شما لطف میکنی برام غذا تهیه میکنی و هزینه پرداخت میکنی و گاها منم هزینه میکنم
حالا طرف چیکار میکنه؟
همیشه و همیشه یخچال رو پر میکنه از نوشیدنی مورد علاقه من اونم به صورت شل
هر شب اصرار که بریم بیرون غذای مورد علاقت بخور
کافیه من دهنم باز کنم فلان چی میخوام کمتر از ی ساعت میخره
و هزاران مورد دیگه که شاید درست نیست بگم
نگاه دختر قشنگ
این اقایی که کنار ما هست به عنوان همسر دقیقا خود ماییم
شخص غریبه نیست که مابخوایم باهاش چرتکه بندازیم که فلان چی وظیفه توست و فلان چی وظیفه من
مگه ادم با خودش حساب وکتاب میکنه اخه؟
اون شخص دقیقا خود ماییم دقیقا خود ما
ادم که با خودش بحث نمیکنه با خودش دعوا نمیکنه با خودش قهر نمیکنه یا اصلا خودشو تو فشار مالی قرار نمیده که فلان چی رو باید بخری و تهیه کنی
این موارد طرزتفکر من هست و قطعا هر کسی نوع خاصی تفکر داره
پس ما به این نتیجه میرسیم برای اینکه مسئولیت تمام خواسته هامون بر عهده بگیریم نیاز هست به ازادی مالی برسیم و پیش زمینه ازادی مالی شغل داشتن و درامد داشتن هست
درسته؟؟؟
و نمیشه گفت فقط ی باور غلط جلو ورودی ثروت رو گرفته و قطعا هزاران باور هست که نمیزاره به ازادی مالی برسه
اگه شرایط رو داری دوره ثروت رو بخر و به قولی ی دوستی شخم بزن
و به قول استاد میخوای بدونی باورت ساخته شده یا نه به نتیجه هات نگاه کن
سپاسگزارم بابت کامنت زیبا وپر محتوای شما،بویژه دیدگاه زیباتون در مورد جنس مخالف ومسئولیت پذیری زیبایی که بدنبال رهایی وعدم وابستگی وعدم چرتکه انداختن وحساب کتاب کردن با طرف مقابل با مثال اینکه،طرف مقابل هم خودمون هستیم ونباید با خودمون نامهربون باشیم،یا دعوا وقهرکنیم وتحت فشار مالی قرار بدیم
این دیدگاه برام جذاب وقابل درکه،هرچند در زمینه مالی همیشه خودم ساپورت میکردم
ولی با احساس قربانی شدن،ولی این احساس رهایی شما باور زیبایی هست که برای تغییر نگاه وباور من در زمینه های مختلف کمک کننده است
اگه بگم از اون عجله هایی که خودت یه زمانهایی داشتی من برای دریافت جواب از سمتت داشتم
دورغ نگفتم:)))
میدونی گفته بودم خدایا گفتی از سانازم بپرس منم لبیک گفتم هر چی بگه طبق قانون تکامل انجامش میدم که نتیجه رو ببینم
خانومی ،زیبارو قبل از نوشتن نتایجم از لحظه ای که این کامنتو برات نوشتم، لاااازم دونستم بگم عکس پروفایت چقدر آرامش بخش و برام تحسین برانگیز بود قربونت برم و برنگردم منننن …عکست بع من عظمت خدا رو بیادم میاره نقاشی خدا///
●●●●●●●●
ساناز جان از روز اولی که تصمیم به کار روی ثروت گرفتم انگار همه چی قفل شد !!! انگار خدا میخواست یه چی بگه
و الله خودش شاهده از اون لحظه ای که برات این کامنت رو نوشتم برای بریدن این ترمز و رها شدن ازش یه جوری این دور روز بهم ثروت رسیده که نگو. بدهی ای که خیلی وقتش گذشته بود و فراموش کرده بودمش یا اصلا پول پیدا کردم خودم ،من دلار به دستم رسید و و و اصلا خودم شگفت زده شدم و انگار خداوند بهم گفت اولین مانعی همینه چون این نتایج ملموستا چند روز پیش نبود….
و در زمان و مکان مماسب من رو در مدار دریافت دوره ثروت 123قرار بده به لطف خودش
بحث شرک و وابستگی این چند روزه امانمو بریده بود و به قول خودت میخوام فندک بگیرم زیر این وابستگی امروز صبح با بغض برای خداوند نوشتم
نوشتم و نوشتم خداوند رو وکیل خودم قرار دادم و پرونده روابط و ثروت رو دادم دستش بهش گفتم خدایا توی روابط رو عقل خودم حساب کردم و میبینی که چه گلی به سرم زدم شاهدی و تو ثروت هم که اگه هدایت تو نبود و من رو به این سایت هدایت نمیکردی الان شاید ورشکست شده بودم
به عظمت خودش قسم امروز تسلیمش شدم گفتم من نمیفهمم من نمیدونمم و هیچ کار فیزیکی هم تا دستور خودت نمیخوام انجام بدم و فقط رو ذهنم میخوام کار کنم و بس
بیا و این دو تا پرونده رو مدیریت کن وکیلم شو من خفه خون میگیرم و اصلا یه حس عجیبی دارم هر چند هنوز این ایمانه 100 در صد نیست اما به مرور میشه …انشاالله
کلی از ایده هایی که میگیرم از کامنتهای شماست جا داره باز ازت تشکر کنم که روز هایی بوده که به هدایت الله گوش جان سپردی و نوشتی …
قدرتی که از کامنتات میگیرم واقعا ستودنیه
ازت ممنونم که هستی ،ازت ممنونم که پیشرفت میکنی و باعث گسترش جهان میشی و ایمان رو در دل ما زنده میکنی،ازت متشکرم به خاطر اهداف عالی ای که در پیش میگیری ،ازت متشکرم که اینقدر خالصانه و پر قدرت بهم جواب میدی ،ازت متشکرم که در چیدن یکی از اصول مهم زندگیم کمکم کردی ،ازت متشکرم بابت این کامنت سرتاسر عشقی که برام نوشتی و کمکم کردی که راه ورود به جمع یک درصد جامعه که استاد همیشه ازش میگه رو پیدا کنم ،متشکرم بابت وجود پر مهرت،متشکرم کهدر ایجاد یه اصل اساسی در زندگی منه ارزو صمیمانهبهم هینت دادی که بتونم سبک شخصیخودمو فارغ از نظر دیگران داشته باشم …
خدای خوبم یادته یه روز التماست کردم از بدهی رهام کنی و منو فقط به نقطه صفر برسونی ازت خواستم و خیلی جاها نزدیک بود با حرفهای عوام و خاله زنکی بلغزد اما تو نزاشتی ،یادته وقتی شروع کردم رو سلامتیم کار کنم معجزه پشت معجزه برام فرستادی و میفرستی یادته نمیزاری باز حرفهای عوام روم اثر کنه
بیا و اربابی کن بازم برام و کمکم کن این اصل انتظار طبق عوام رو از سرم بیرون کنم و این اصل رو خودت برام بچین باشه قربونت؟؟
طبق همون چیزی که از این کامنت که دستی از سمت توست دریافت کردم ادامه بدم
عاححح یه حس رهایی بعد خوندن کامنت ساناز جان بهم دست داد که اولین بار بوووود
الهی شکررررر
الهی شکررررر
یادگاری در روز 30 بهمن 03 برای آرزوی روزها و سالهای بعد
ساناز نازم دوستت دارم بیقید وشرط
خوندن کامنتهای قبلیت و حتی کپی برداری و نوشتنون برام هنوز ادامه داره،بعضی جاها قلب حکم نوشتن میده ،نقطه های آبی که از سمتم برات میاد از سمت روح خدایی منه
قلبم بود چند روز انگار کدر شده بود و احساس فاصله از خدا می کردم اونم به خاطر قدم هاى برنداشته واسه ترس هام بود که ترس هم واسه قدرت دادن به هر انحه غیر خداست
اصلا باورم نمیشه
قبل اشنایی با استاد من یه مدت ۴٠ روز شب و روز قران و مانیش رو می خوندم و به این ایه سوره غاشیه رسیدم دیگه همه وجودم رفت
از صدای استاد پرهیزگار فکر کنم ١٠٠٠ بار گوش دادم انقد که حفظ شدم
الان میبینم دقیقا همون ایه رو مریم جان به زیبایی به زشته تحریر دراوردن
من اون موقع وجودم پر از شرک های زیاد و بزرگ بود با همین ایه دوباره برگشتم به اصلم
خیلی راجع به این دوره و این ۴ جلسه شنیدم
خدا همیشه میگه این ۴ جلسه کل گره ها و حرکت نکردن هاتو درست میکنه
به روزی خودش برام می خره وقتی خودش هدایتم کرده که اینجا بخونمش
سلام به مریم شایسته ی دوست داشتنی ، من واقعا منگم الان خدا جوری هدایتم کرد بعد از شکر گزاری شب هام (یکم لود شدم😊) و قبل از خوابم فقط میخواستم تشکر کنم ازتون ، یعنی اومدم حالم خوب تر و نزدیک تر به خدا و حس خوب باشه و توی دفترمم توی همین مایه ها از خدا تشکر کرده بودم که هدایتم میکنه. امروز هم یه ذهنیت که خدا چرا جهان رو افریده از بچه گی هام به ذهنم رسیده بود یه لحظه: بچه بودم شاید ۶ سال یادمه توی یه عکس از خودم تویخونه ی قدیمیمون که به ذهنم رسید سوال برام پیش اومد که خدا چرا ادمارو و این دنیارو اینجوری خلق کرده واونموقع تو ذهنم بود همینجور که من ممکنه بازی کنم با اسباب بازیام و حوصله ام سر نمیره خدا هم ادم هارو خلق کرده و مثل یه بازی جلو میبرشون بعد ولی جلو بردن نباید زوری باشه ، بعد امروز میگفتم خب خوبیش اینه که الان میدونم اولا دلیلش پیشرفت جهان هست این بازی ای که توش هستم و زوری نیست و عدالته کامله و لذت بردنه و پر از حال خوبه. اگه خودت خوب باشی بخوای خدا هدایتت میکنه کم کم و به جایی میرسی که دیگه میفهمی چه خبره مثل من که با دوره ها اشنا شدم خدارو شکر و از خدا میخوام همیشه هدایت راه راست باشه برام بیشتر و بیشتر، خلاصه دستت میاد و زندگیتو این بازی رو پر میکنی از احساس قشنگ و حال خوب و تا یکم راه کج هم بشه، میفهمی میتونی کنترل کنی و دوباره برمیگردی به اون احساس خوب لا خوف علیهم و لا هم یحزنون (حتی چند ثانیه اش هم بی نهایت کیف میده) و در کل میگفتم خوبیش اینه خلاصه من راضیم که خدا اوردتم به این دنیا و این بازیو دارم انجام میدم و بهش اعتماد دارم به عدالتش اعتماد دارم چون قانون رو بهتر درک کردم و حالا یه درجه بازم درکم بیشتر شد:
❤ که بزرگیش و خوبیه خدا اون لطفش خیلی بیشتر از این حرفاست و خدا از خودش مایه گذاشته برامون نه از اون بالا ببینه بازیرو ، چی بگم اصلا منو خدا یکی هستیم ، هنوز خیلی سختمه که خدارو سیستمی ببینم و اینکه خدا رو خودم ببینم ولی خیلی قشنگه خیلی باید درست باشه.میگم سخته هنوز برام. اون قسمت درونم که اصله ،که ذهنم نیست ،که همون هدایته ،که با ذهنم نمیتونم درکش کنم، ولی وقتی بهش میسپارم درست میکنه همه چیزو از هزاران راه های خودش( که به قول استاد میپرسی چجوری بگو من چمیدونم چجوری خودش میشه ) اون همون خودمه من از اون هستم همه ی جهان یکیه، انا لله و انا علیه راجعون.
خلاصه خیلی دنبال نزدیکی بیشتر و بیشتر با اصل خودم با خدا و با این انرژی فوقوالعاده ام و خیلی خیلی راهه و خیلی نمیفهمم ولی باز حس میکنم امشب نزدیک تر شدم حد اقل نوشتم و خوندمش با قلب باز تر، ممنون خدایا ممنون خانوم مریم شایسته ی عزیزم خیلی ممنونم. درکل هم اومدم قبل خواب باز حس و حالم رو بهتر و بهتر از حال فوق العاده ای که داشتم بکنم و زدم روی مرا به سوی نشانه ام هدایت کن متن اینجا اومد و منم که در کل با خوندن و نوشتن بخاطر مدرسه و فشار های سنگین بچگیم مشکل داشتم گفتم ولش و شانسی رفتم روی قسمت ۱۳ سریال تمرکز بر نکات مثبت و گفتم اینو میبینم و با حال خوب میخوابم که استاد اونجا از “عقل کل” گفتن از خوندن گفتن که انجام بدین و برید بخونین، و اول از هر موضوع دیگه به خدا گفته بودم خدایا خودت میدونی من از خوندن بدم میاد خودت یجور دیگه بهم بگو ( اینم تو پرانتز درسته از خوندن بدم میاد به هر دلیلی که تموم شده و گذشته ، ولی خیلی همیشه در حال پیشرفت بودم. و حالا که راهِ حالِ خوب رو پیدا کردم ، با احساس خوب دارم رشد میکنم و ادامه داره انشالله) خلاصه گفتم خدایا خودت یه راه دیگه بده میدونی دوست ندارم متن بخونم البته بعد از ااین همزمانی من شکه شدم باز از هدایتش و به خودم اومدم و دیگه شروع کردم به خوندن و خدارو شکر که شروع کردم به خوندن. احساسم قشنگ خدا بود که باهام حرف میزد و کنارم بهم اگاهی میداد بازم شکرت خدا جونم😌❤🤗
الان هم نصفه شب با اینکه بازم نوشتن برام سخته کم کم دارم کار مینکم رو همه چیز و عزت نفسم هم باید خیلی بهتر و بهتر بشه. و نمیدونم هم کسی متوجه میشه حرفامو یا نه ولی بخاطر احترام و تشکر نوشتم. همیشه غیر قابل وصف ممنون از استاد هستم. چه متن رو میخونین چه نه بازم ممنونم خانوم شایسته و چشم با کمال میل و شادی ، از خدامه و از فردا میرم دوباره سراغ دوره ی راهنمای عملی و چندین بار پشت هم گوش میکنم و این دفعه خیلی راحت ترم باهاش احساس میکنم دفعه قبل خیلی سخت تر توی ذهنم میرفت بازم ممنونم خیلییییییییییی خیلییییییییی ممنونم😭❤
در مورد دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها میخوام بگم که آگاهی های این دوره من رو از جهنم از شک و تردید از اینکه آیا این کار این هدف به صلاحم هست یا نیست از اینکه آیا نکنه خدا نخواد یا خدا بخواد یا قدرت دادن به هر عامل بیرونی منو از غلوزنجیرهایی نجات داد
ارزش این آگاهی ها بیلیون ها دلار برای من ارزش داشت چرا چون منو از مسیر کج برداشت و گذاشت توی مسیر درست توی مسیر بهشت گفت ببین راه مستقیم این راهه راهی هستش که تو خودت در هر لحظه داری انتخاب میکنی کدوم وری بری به سمت بهشت یا به سمت جهنم و ما فقط تایید کننده تو هدایتگر و حمایتگر تو هستیم به همون مسیری که تو انتخاب میکنی و این قدرت رو ما به تو دادیم پس موحد باش و مشرک نباش تمام قدرت دست خودته و نه هیچ عامل خارج از تو
واقعا هر بار به خودم اون باورهایی که قبل این دوره با بعد این دوره داشتم فکر میکنم میگم خدایا شکرت که منو هدایت کردی به واسطه فرکانس هایم به این دوره به این آگاهی ها
به قول خانم شایسته بعداز این آگاهیها انگار عینکی از چشمانمان برداشته میشود که باعث میشد جهان رو از دید توحید ببینیم و حالا که این عینک برداشته شد جهان برام روشن شد نورانی شد واقعی شد
من خودم به شخصه نیاز دارم تا آخرین نفس این آگاهی هارو به خودم یادآوری کنم و تکرار کنم هرچه بیشتر این آگاهی ها در من نهادینه شود من از زندگی لذت بیشتری همراه با آرامش بیشتری رو تجربه خواهم کرد
امیدوارم افراد بیشتری از جامعه با این آگاهی ها هم فرکانس بشوند و آنها را دریافت کنند چون میدانم که وارد مسیر درست و مستقیم میشوند
ممنونم خانم شایسته مهربان به خاطر این مقاله زیبا و خداگونه
واقعا سپاسگزارم ازتون بابت این مقالات فوق العاده .من حین کار کردن روی باورهام هرجا که به ابهام و کج فهمی میرسم میام توی سایت نوشته های خانوم شایسته رو میخونم و همیشه با چندین صفحه نکته برداری و ذهن و روحی هماهنگ تر از قبل سایت رو ترک میکنم . شکرگزار خداوند هستم به خاطر این آگاهی ها
امروز حین کار کردن روی عزت نفسم به این نکته رسیدم که در گذشته ی من افراد و شرایطی بوده که آزارم داده ، با هر بار مرورشون درد می کشم ..این ها رو باید چه کنم؟
با خوندن این مقاله به نتیجه رسیدم که اصلا دلیل ارزشمندی من موجودیت فرکانسی منه .اساس اونچه که بهش عزت نفس میگیم همین توانایی تمام و کمال من در خلق زندگیمه
فکر کردن به مسائل تلخ گذشته از چندین جهت عزت نفس منو لگدمال میکنه یکی اینکه من با مقصر دانستن عوامل بیرونی توانایی خودم در خلق زندگیم رو زیر سوال بردم و هم اینکه شرک ورزیدم و ورودی های نامناسب برای ذهنم ایجاد کردم که زمینه ساز مشکلات بیشتر در آینده است.
قصد دارم تمام انرژی که صرف خشم و ناراحتی و توجه به عوامل بیرونی میشد رو صرف توجه به خواسته هام و باور های هماهنگ با اونا کنم .نشتی های فرکانسیم رو مسدود کنم و هر روز توحیدی تر متوکل تر و خداگونه تر بشوم
خداروشاکرم به خاطرخلق مریم شایسته که زبان گویای قوانین شده ای برایم وبرای ما… تحسین میکنم قلم زیبایت ودرک صحیح واصولیت ازقوانین راکه شیره آنچه که آموختی رابه ماتزریق میکنی… ودرپس این کلام شیواورسای شماسپاسگزارم ازخالقم که قسم خوردبه قلم وآنچه که مینویسد♥️(خدایامیدونم این متن خودت نوشتی 😜) خداروشاکرم برای حضورم درمرکزاین آگاهی های ناب.. ماجراازاین قراره که صبح فایل روی خداحساب کن راکه اتفاقی پیداکردم گوش دادم، بعدش نشستم باورهای منفی وترنزهامونوشتم ومتوجه نکته ای شدم، شرک!!!! خدای من چه قدرشرک دردرونم بوده وبی اطلاع بودم… درست مث همان مثال مورچه روی ستگ سیاه دردل تاریکی شب… وبعدهدایت شدم به این متن…. حالامیفهمم دارم ازکجامیخورم! بدبختی وخوشبختی فقط حاصل ایمان راسخ به خداونحوه ارتباط ماباخدایاهمان انرژی است… چه باورهایی داریم درمورداین انرژی؟! چه قدرتضادهاخوبن اگه کالبدشکافی شن چنان معنایی ازدرونشان میابیم که مارابه حیرت میاندازن وقطعامفهوم شرک دردل تمام مسائل ومشکلات یاتضادهاهست… این نیرونیرویی مهربان، وهاب، محافظ، حمایتگر، ثروتمند، بخشنده،. ووواست…. تمام دوستانی که میگن نمیتونم ترموزهامونوشناسایی کنیم، یانمیدونم چه باوری دارم که باعث بروزتضادشده، بشینن روکاغذترسهاشونوبنویسن، مث کسی که به یک نفرنامه مینویسه به خدانامه بنویسن یابه خودشون، بعدکه نامه روبخونیدباورهای منفی روپیدامیکنید… خدایاشکرت♥️💚♥️
درود و سلام خداوند برشما باد،برشما مریم شایسته،شایسته تحسین و سپاسگزاری،درود درود درود…
وقتی مقالههای پرمغز رو خوندم و بارها خواهم خواندشان،آنچنان شوری در من جاری میشود که احساس پرواز در بالای همه خواسته هایم رو دارم،احساس میکنم چقدر خالقم،همه از یاد رفته هام به یادم میاد،همه شرک های که ورزیدم،همه خدایی که کم دارمش،همه خدایی که در ساختنش کوتاهی کردم،ولی سپاسگزارم از خدایی که هدایتم کرده و دستانم در دستان پر مهرش در سایتی سراسر زیبایی و آگاهی است،در هیچ جایی ندیدم چنین آرامش و زیبایی را…خدایا شکرت،شکرت چقدر خوشبختم که دارم میخوانم و مینویسم،از خواسته هام میگم،از نعمتها میشنوم میبینم و مینویسم و توجه برخواسته ها،و ارسال فرکانس خوشبختی و احساس خلق کنندگی ام،من خالقم من قدرتمندم من متصل به قدرت اصلی خداوندم هستم خدایا شکرت
خدایا منو برای شرک هایم ببخش چون من یک انسانم و خطا کار،ولی اینبار آگاهانه میخوام،از تو میخواهم،فارغ از وضعیت اقتصادی،فارغ از کمبودها و شکایتها،فارغ از همه ترسها و نگرانیها،از تو فقط از تو میخواهم،روزی فراوان و پر برکتم رو،مشتری برای محصولم،سلامتی تمامی تک تک سلولهای بدنم را،پول و ثروت و حساب بانکی پراز پول،عشق و آرامش و احترام و عزت و برخورد عالی،نگاه توحیدی،باور فراوانی،خود باوری و عزت نفس،تمرکز ذهن و کنترل ورودیها،درک قوانین و اجرای قوانین،رفتن به دل ترسهام…همهروزه از تو میخواهم ،توکه شکل میگیری،به شکل توجه و فرکانس و احساس من میشوی،من لایق بهترینها هستم،بهترینها رو میخوام،میخوام بهترینها برام بشی،برام ایده و باور فراوانی بشی…خدای کههمه چیز میشوی همه کس را…همهچیز شو درمن،عاقبت به خیری شو،موفقیت فرزندانم شو،خدایا استادم گفته از زبان تو به من،از تو زیاد بخوام،زیاد،زیاد بخوام ینی تورو باور دارم،به تو اعتماد دارم،از تو میخواهم ای وهاب و ای دهنده بی منت و بی پایان،برمن بیفزای ای قادر مطلق و توانا و زیبا،براستاد و مریم شایسته و دوست داشتنی و دوستانم و کسانی که این متن رو میخونن بیفزای و ببخش
مارو به راه راست و راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت فرماااا…
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 6 مهر رو با عشق مینویسم
شرک
چرا فروشم دو برابر نشد ؟؟؟چه کارب کردم که سبب این اتفاق شد ؟؟؟
دلیلش شرکی بود که داشتی و ترسیدی
امروز من رفتم جمعه بازار و اونجا اتفاقایی افتاد ، با اینکه من شرک ورزیدم ولی خدا انقدر مهربان هست که فروش من امروز 5میلیون و 750 بود
امروز کلی درس گرفتم از تک تک لحظه هایی که تو جمعه بازار بودم
دیشب یکم دیر خوابیدم و داشتم گل سرا رو میچسبوندم و وقتی میخوابیدم گفتم نکنه خواب بمونم ،ولی بعدش گفتم خدا منو بیدار کنیا
بعد یهویی صبح بیدار شدم و دیدم ساعت 8 هست
سریع بیدار شدم و یه لیوان آب عسل و آبلیمو خوردم و رفتم
الان که دارم مینویسم بهم گفته شد به تغذیه ات باید برسی و به بدنت رسیدگی کنی ،بدنت برای تو با عشق از صبح تا شب فعالیت میکنه پس تو هم باید عشق بورزی بهش و این عشق رو از طریق تغذیه غذایی درست و به موقع و هر آنچه که نیازه رو براش انجام بدی
وقتی از خونه بیرون اومدم گفتم طیبه ، باید امروزم بندگی کنی و آروم باشی تا به خدا بسپری فروشت رو
و راه افتادم و رفتم ،خیلی هوای خوبی بود و کلی تو مسیر لذت بردم از تک تک همه زیبایی های خدا
از اول صبح پس ذهنم هم این بود که اگر هم بگن جا بگیر با کمال میل 300 تمن میدم و وایمیستم اونجا ،خدا برام مشتری میشه
این افکارم سبب رخ دادن یه اتفاق شد
وقتی رسیدم اونجا 10 بود و همون خانمی که هفته پیش از ارومیه اومده بود ومیوه خشک باغشو میفروخت دیدم نشسته و گفت فکر کردم نمیای
بهش گفتم نه اومدم ،خواب مونده بودم
وقتی نشستیم ، وایساده بودم روی همون پله ها که نگهبانی اومد و گفت که برین بالای پله ها
وسایلامو برداشته بودم و داشتم میرفتم بالا
تو دلم گفتم ، اشکالی نداره ، خدا برای من مشتری میشه هرجایی که بخوام برم مشتری میاد
ولی فکر اول صبحم یادم نبود که فکر کرده بودم اگر گفتن بیا جا بگیر پولشو میدم
همینجوری داشتم میرفتم که یهویی یه آقا اومد و بهم گفت چنده
گفتم 70
قورباغه رو برداشت و گل بزرگ آفتاب گردان رو هم برداشت و یه دونه جوانه
280 به حسابم واریز کرد
یکم بعدش یهویی همون مشتری اومد و گل و قورباغه رو برگردوند و به جاش سه تا برگ برداشت
بعد دوباره نشسته بودم که چند تا دست فروش دیگه اومدن و
دوباره نگهبانی اومد و گفت جمع کنید
میگفت اگر یک نفر باشید کاری نداریم ولی وقتی یه نفر میشینه ،دست فروشای دیگه میان و میشینن و از ریاست اینجا میگن که جمع کنیم و ما ماموریم و باید چشم بگیم
و خودشونم میگعتن نمیخوایم روری شمارو مانع بشیم
بازم اونجا اصلا حواسم به فکری که یه لحظه از اول صبح رد شد از ذهنم ،نبود
گفتم آخه چرا نمیذارین
که گفتن بیا پولشو بده و جا بگیر
بعد دوباره وسیله هامو برداشتم و دستم گرفتم و رفتم پایین، سر جای اولم و کنار همون خانم نشستم و یکم بعدش دوباره با موتور اومدن گفتن مگه به شما نگفتیم برین ،
بعد من دوباره جمع کردم و رفتم
تو این بین که نشسته بودم هی نگران بودم که میان و میگن باید بلند بشی از اینجا و مدام نگران بودم ،تا صدای موتور میومد میگفتم وای الان میان
و یه صدایی بهم میگفت چرا میترسی مگه نسپردی به خدا؟
اون لحظه نتونستم کنترل کنم ذهنم رو
و بعد که رفتم وسایلامو یه دستم گرفتم و ظرف گل سرارو یه دستم گرفتم و راه افتادم ، وسیله هام سنگین بود ولی رفتم ، پیاده تو مسیر جمعه بازار ،هر کس میدید میگفت چنده و میخرید
بعد من یکم وسط راه وایساده بودم که یه آقا اومد سه تا ازم گل گرفت و رفت و پشت سرهم فروش میرفتن گل سرا
وایساده بودم یهویی چشمم به دختر و پسری افتاد که روی تپه سبزه کنار بازار نشسته بودن و دختر رو سرش یه جوونه داشت و با پسر صحبت میکردن ،انقدر زیبا پسر دست رو موهای دختر میکشید و دستشو به جوانه هم میکشید که از این همه عشقشون به همدیگه لذت میبردم و سرشار از عشق بودم
امروز من عمیقا حس میکردم که عشق رو بی نهایت دارم چون با هر دختر و پسری که ازم جوانه میگرفت و به هم عشق میورزیدن با دیدن تک تکشون عشق رو در وجودم بی نهایت حس میکرد
یه انرژی که توسرم بود و حس فوق العاده ای بود
بعد که مشتریام زیاد شد متوجه نشدم که دیدم موتور وایساد کنار وسایلام و مشتری داشتم ،گفت خانم مگه به تو نگفتیم جمع کن ، این بار آخره
ما راضی نیسینیم از نون خوردن بیفتی و برای ما هم مسئولیت داره دیگه برو و اینجا واینستا
وگرنه گل سراتو میگیریم ازت
من چشمگفتم و رفتم
یکم جلو تر جلو موزه دفاع مقدش یه غرفه زده بودن برای کارت اهدای عضو ، وقتی دیدم، یاد ثبتنامی که چند سال پیش داشتم افتادم و پرسیدم که میشه به منم کارت بدین ،گفت اینجا وایسا ببینیم و همونجا که بودم آدما هی میومدن میگفتن وای گل سر ،وای گل سر و ازم میخریدن و از اونجا کارت اهدای عضو هم میگرفتن
وقتی کارم تموم شد و تو اون فاصله نیم ساعته ام برای خودم و هم مادرم و هم خواهرم کارتای اهدای عضومونو گرفتم ،میخواستم برگردم
که مسئولای غرفه گفتن خانم خانم کجا میری ؟؟؟
گفتم میخوام برم بفروشم کارامو
ازم درخواست کردن که کنار غرفه شون بایستم ،گفتن تو اینجا بودی زیاد میومدن کارت میگرفتن بیا صندلی بدیم و اینجا کنار ما بشین و بهت چای هم میدیم
انقدر قشنگ بهم صندلی دادن گفتن بشین اینجا و اینجا بفروش
من داشتم فقط میخندیدم میگفتم خدای من چی شد یهو
من برای تو شرک ورزیدم و ترسیدم ولی تو کار کردی که بهم بگن بیا اینجا بشین
یاد دعای کمیل امام علی افتادم
من انقدر گناه کارم که تو خیلی سریع میبخشی
شرک ورزیدم ولی تو با مهربونیت خواستی بهم بگی که طیبه اگر سعی کنی اصلاح کنی شخصیتت رو من بهت کمک میکنم
و دائم سپاسگزاری کردم ازش تا جایی که تلاش کردم و یادآور این همه محبتش شدم
وقتی نشستم هی پشت سر هم مشتری اومد و خدا داشت بی نهایت مشتری میشد برای من
من دائم به این فکر میکردم و میگفتم که ببین طیبه چقدر خدا باحاله و مهربون، با اینکه تو تسلیمش نبودی و توحیدی عمل نکردی و ترسیدی و شرک ورزیدی ولی خدا کاری کرد که از ورودی بازار که نذاشتن بشینی اونجا ،اینجا اومدی و بهت صندلی هم دادن ،حتی چای هم دادن
اینا هم لطف خداست به تو ،که کارهاتو خیلی ساده و راحت انجام میده ،تا ساعت 5:30 وایسادم و وقتی غرفه رو جمع میکردن دیگه منم کم کم جمع کردم و خواستم ازشون خداحافظی کنم ،دو تا از مسئولاش ازم خرید کردن
و من رفتم
داشتم ذهنی پولایی که به حسابم و دستی بهم دادنو جمع میکردم که گفتم حدود 5 میلیون و 500 شد
و پرسیدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم خدایا ،چرا فروش این هفته من از هفته پیش کمتر بود ؟؟؟
هفته پیش 7 میلیون شد ولی این هفته 5 میلیون
دلیلش چیه؟؟؟
حتی وقتی میومدن بخرن میپرسیدن و میرفتن و نمیخریدن
البته که فروشم عالی بود ولی نسبت به هفته پیش کمتر شده بود
ودلیلش من بودم که خودم مسئول این بودم که فروشگ بیشتر نشد
که یه صدایی شنیدم که تو شرک ورزیدی طیبه
و دقیقا فکر اول صبحم رو به یادم آورد ، که طیبه صبح تو با این فکر از خونه اومدی بیرون و گفتی اگرم نگهبانی گیر داد من با کمال میل 300 کرایه اون روز رو میدم
و این باعث شد که تو این اتفاقات رو تجربه کنی
اگر نمیترسیدی و چشمت دنبال موتورای نگهبانی نبود و تا صدای موتور میشنیدی نمیترسیدی ، صد در صد مشتریت زیاد میشد و فروشت بالای 7 میلیون میشد
وقتی من اینو حس کردم از خدا معذرت خواهی کردم و گفتم ، میدونم که تو انقدر مهربونی که بهم عطا میکنی
ازت میخوام که برم مسجد و اونجا بفروشم و دوباره برگردم بعد اذان مغرب تو تاریکی مشتری بشی برام
وقتی رفتم چند نفر تو تاریکی ازم خرید کردن
من امروز به چند نفر تخفیف دادم ولی نباید قبول میکردم
و وقتی تخفیف دادم ،به خودم گفتم ببین طیبه مگه قرار نبود تخفیف ندی
با اینکه از اول صبح هر کس میگفت تخفیف بده میگفتم نه ولی آخر شب نتونستن کنترل کنم خودم
وقتی تو مسجد شمردم همه پولایی که مشتریا داده بودن 5750 بود و اون لحظه تنها فکری که داشتم این بود که
خب سهم خدا 575 هست و باید کنار بذارم
یه پیشرفتی که داشتم و خیلی دوستش دارم اینه که من دیگه مثل قبل نیستم که از پول خرج کردن بترسه و بگه پولم تموم بشه چی ؟؟؟؟
الان هرچی هم میخرم میگم خب ،
دو تا کار باید انجام بدم
یک
باید بیشتر تلاش کنم برای ورودیای ذهنم و بعد زمان بذارم برای نقاشی کشیدن و پیشرفت در مهارتم و فروش
دو
اینکه خدا بی نهایت برابرشو به حسابم میفرسته و صد در صد عطا میکنه پس من میخرم و برای پیشرفت جهان هست ، میتونم کمک بکنم
و تو مسجد نمازمو خوندم و برگشتم یکم نشستم تا سیبی که برده بودم رو بخورم ، وقتی برگشتم دوباره فروختم و رفتم مترو تا برگردم خونه
تو بی آر تی فقط میخندیدم یهویی چشممو باز کردم دیدم چند نفر بهم نگاه میکنن ولی باز میخندیدم و مهربونیای خدا منو به ذوق میاورد و سپاسگزاری میکردم
خیلی ازش سپاسگزارم که هر لحظه کمکم میکنه
وقتی برگشتم خونه سریع سهم خدا رو کنار گذاشتم که استاد عباس منش گفتا بود 10 درصد از درآمد
و بعد به مادرم زنگ زدم گفت برای منم پول میفرستی؟؟؟
گفتم اولش که نه باید فردا رنگ بگیرم
اگر از پولم بمونه میخرم برات
که بعدش حس کردم دلگیر شد و بهم گفته شد که 400 بفرست و دلش رو شاد کن
و من وقتی براش واریز کردم و زنگ زدم گفتم خیلی خوشحال شد
به طرز عجیبی پولایی که خرج میکنم بازهم انگار سرجاشه و هیچی ازش کم نشده
تنها جوابی که بهم داده میشه اینه که
تو داری یاد میگیری که از پول بگذری ،داری یاد میگیری که یادت باشه هیچی نیستی و هرچی که داری از آن خداست و یاد میگیری که خدا بهت عطا میکنه و بی نهایتش رو بهت میده ،پس ادامه بده و خیالت راحت
امروز چند بار همون خانمی که میوه خشک میفروخت برای من کارت کشید که باز هم از خدا سپاسگزارم
من وقتی داشتم شب برمیگشتم خونه و تو محله مون رسیدم تو دلم گفتم خدا برام نشونه میدی ، در مورد خواسته اولم که باعث شد پا تو مسیر آگاهی بذارم ، هی چشمم دنبال عددی میگشت که مرتبت بود با خواسته ام
که شنیدم آروم باش به وقتش بهت گفته میشا بعد من تمرکزمو به سپاسگزاری دادم همینجوری داشتم به درختا نگاه میکردم که یه ماشین رد شد و پلاکش دقیقا همون عدد بود
خندیدم و تشکر کردم چون دقیقا تاییدی برو و نشونه و آرومم کرد خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام به طیبه ی عزیز
طیبه جان من امروز صبح که از خواب بیدار شدم و خواستم کامنت بخونم ، هدایت شدم به یکی از کامنت های شما
بعد نمی دونم چی شد ، دیدم وارد پروفایلت شدم و تمام کامنتهاتو دارم میخونم
خیلی خیلی تحسینت میکنم که این قدر شجاع هستی
که تونستی رو پای خودت وایسی
من امروز شما رو الگوی خودم قرار دادم و خیلی خوشحالم که به کامنتت هدایت شدم
راستش منم چند وقته هدایت شدم به بافت کیف رافیا و اولش با اینکه برام سخت بود ولی چند تا مرکز خرید رفتم و کارامو نشون دادم و کسی قبول نکرد تا از من بخره ، منم نامید نشدم و ادامه دادم
تا اینکه خواهر شوهرم به لطف خدا خودش اومد و اسرار کرد که کیفامو تو مغازش بزاره و بفروشه
به لطف خدا خوب فروش رفتن ، ولی یه مدت فروش تقریبا صفر شده و احساس کردم که باید خودم بفروشم و این یه نشونس که فروش نمیره .
چون من حسابی دارم روی باورام کار میکنم و ایمانم هم قویتر شده
امروز که کامنت شما رو خوندم انگار خدا بهم گفت ببین این دختر چه طور میفروشه تو هم پا رو ترسات بزار ، طیبه جان راستش خیلی برام سخته دست فروشی کنم ولی میدونم باید یه قدم بردارم تا قدم بعدی گفته بشه و اینکه شما خیلی به من انگیزه دادی
واقعا تخسینت میکنم و سپاسگزارم
که این قدر دقیق و کامل برامون مینویسی .
به نام ربّ
سلام زیبا جان
سپاسگزارم که برای من پیام ارزشمندی رو نوشتی و زمان ازرشمندتو برای خوندن رد پام گذاشتی
اینجا که نوشتین
طیبه جان راستش خیلی برام سخته دست فروشی کنم ولی میدونم باید یه قدم بردارم تا قدم بعدی گفته بشه و اینکه شما خیلی به من انگیزه دادی
حرفتون منو یاد اوایل شروعم و قدم برداشتنم انداخت
چقدر من ترس و نگرانی و شرک داشتم که مانع از حرکتم میشد
میترسیدم حتی برم جلو در مدارس یا اینکه تو یه پارک سفره کوچیک پهن کنم و پفیلا بفروشم
آخه اولین روزای دست فروشی من از پفیلا شروع شد
با اینکه من نقاشی انجام میدادم ولی انقدر باورام محدود بود که اصلا فکرشو نمیکردم ار فروش نقاشیام شروع کنم
و وقتی بهش فکر میکنم میبینم که همه چیز تکامله
حتی وقتی تو مدارت پایین باشه نمیتونی از چیزی که بهش عشق و علاقه داری درآمد کسب کنی
و خدا بی نهایت تو این مسیر بهم درس داد
و من از پفیلا شروع کردم و فروختم
اوایل حتی انقدر سختم بود که درگیر این بودم اینجا بشینم یا جای دیگه
که بازهم این ترس ها نمیذاشت من بشینم و بفروشم و برمیگشتم خونه
انقدر تلاش کردم تا این ترس ذهنم رو مدیرت کنم ،که البته همه اش کمکای خدا بود وگرنه من که هیچ کاری نکردم بخوام بگم من تمام این روزا رو گذروندم
اگر کمک های خدا نبود من هیچ یک از این روزهارو نمیگذروندم
خوشحالم از اینکه در این سایت زیبا قدم گذاشتم و در مسیرش با خانواده صمیمیم ،هم مسیر شدم
شما هم میتونین درسته اولش سخته ولی به قول خدا وقتی بخوای واقعا تغییر کنی ،خدا راه هایی رو نشونت میده که از طی کردنش لذت میبری
.
شما میتونین و میشه
وقتی برای منی که خجالتی ترین دختر و ترسوترین بودم شد ،برای شما هم میشه
الان که من تو این لحظه هستم انقدر تغییر رو حس میکنم که دیگه اون ترس های اولم همه به شجاعت تبدیل شدن و من الان اکقدر راحت میفروشم کارای دستمو که واقعا از خدا سپاسگزارم که بی نهایت کمکم میکنه و مشتری میشه برام
براتون بی نهایت ثروت و شادی و سلامتی و عشق و آرامش از خدا میخوام
ممنون که وقت گذاشتین برای من پیام گذاشتین
سلام و درود خدمت دوستای خوبم و استاد عزیز
چقدر زندگی قشنگه چقدر فهمیدن این آگاهی ها حال ادمو خوب میکنه
چند روزی بود بخاطر یکسری کارها از خدا کمک هدایت و ایده میخواستم
که چرا فلان کارم به ثمر نمیشینه
مدام فکر میکردم، دنبال راهکار بودم ،دنبال یه نشونه از سمت خدا بودم
تا اینکه چند روز پیش انگار یکی به من گفت دوباره برو سوالاتی که قبلا در عقل کل کرده بودی رو جوابایی که دوستان داده بودن رو بخون رفتم خوندم مواجه شدم با کامنت یکی از دوستان که تعریف میکرد میگفت من قانون سلامتی رو خریدم استفاده کردم نتیجه گرفتم روابط رو خریدم نتیجه گرفتم اما در مورد ثروت به نتیجه نرسیدم ایشون میگفت کلی فکر کردم هدایت خواستم به قول خودشون ذهنم رو بردم گوشه رینگ بستمش به سوال که بگه مشکلم کجاست تا اینکه متوحه میشه مشکل از شرک ورزیدن هست ایشون میگفت من در تمام دوره های مختلف 100 درصد کارهارو به خدا سپرده بودم رو شونه خدا بودم نتیجه میگرفتم اما در مورد ثروت همش چشمم به عوامل بیرونی بود فلانی اوکی بده کارم اوکی میشه فلانی اوکی بده معاملم انجام میشه و هیچ وقت نمیشد ایشون باگ ذهنش رو پیدا کرده بود
اینارو گفتم بگم منم خیلی فکر کردم هدایت خواستم از خدا که هدایت شدم به این کامنت زیبا و کامنت چندتا از بچه های دیگه یه کوچولو تلنگر خوردم نکنه منم مشکلم همین شرکه اما واسم این تلنگر خدا ملموس نبود تا اینکه الان با پدرم دوتایی تنها بودیم پدرم یهو لابه لای صحبتاش یه داستان از سلطان محمود تعریف کرد که دقیقا جواب هدایت خواستن من از خدا بود و کاملا دلیل مشکلم واسم ملموس شد و باید ترمیم کنم این مشکل شرک رو( شرک یعنی دل بستن به عوامل بیرونی مثل رییس و دوست و همکار و دل بستن به ارث و هرچیزی جز خدا و درون خودمون) اینو واسه کسایی گفتم که شاید ندونن شرک چیه
و داستان این بود
در روزگاران دور دو گدا بودند که جلوی قصر سلطان محمود غزنوی گدایی می کردند. یکی از گداها خیلی برای شاه و درباریان چاپلوسی می کرد و به همین خاطر همیشه از قصر برای او غذا می آوردند و گه گُداری هم به او پول می دادند به طوری که زندگیش می گذشت اما گدای دوم روزگارش را به سختی سپری می کرد و حتی غذای روزانه اش را هم به سختی به دست می آورد.
گدای اول همیشه به گدای دوم می گفت تو هم مثل من از سلطان و درباریان تعریف کن تا تو هم به نان و نوایی برسی اما گدای دوم می گفت خداوند روزی رسان است، سلطان محمود چه کاره است!
تا اینکه یک روز این حرف گدای دوم به گوش سلطان محمود رسید. سلطان عصبانی شد و گفت حالا که این طور است کاری می کنم که گدای اول پول دار شود و دیگر دست از گدایی بردارد تا گدای دوم بفهمد که همه اوامر سلطان محمود اجرا می شود و سلطان محمود کاره ای است!
سلطان به آشپزها دستور داد که بوقلمونِ درشتی درست کنند و درون شکم بوقلمون را پر از طلا و سکه نمایند. بوقلمون بریان درست شد و سلطان به نگهبان ها دستور داد تا آن را به گدای اول بدهند. از قضا همان روزی که سلطان محمود دستور داده بود بوقلمون را به گدای اول بدهند، درباریان برای او غذای زیادی برده بودند و او حسابی سیر شده بود. یکی از نگهبانان بوقلمون را به گدای اول داد و گفت این غذا را سلطان محمود مخصوص تو فرستاده است. اما گدای اول چون سیر بود بوقلمون را نخورد و کنار دستِ خود گذاشت. نگاهی به گدای دوم کرد که خسته و گرسنه روبرویش نشسته بود. به گدای دوم گفت من این بوقلمون را در ازای یک سکه به تو می دهم. اما گدای دوم که از صبح هیچ پولی درنیاورده بود قبول نکرد و گفت بوقلمون را نمی خواهد.
گدای اول دلش به حالِ گدای دوم سوخت و گفت اشکالی ندارد چون من غذایم را خورده ام امروز این بوقلمون را به تو می دهم تا گرسنه نمانی. گدای دوم اولین لقمه را خورد و سکه ها را دید. وسایلش را جمع کرد و از گدای اول خداحافظی کرد و رفت.
فردای آن روز سلطان که آمد دید که گدای اول هنوز نشسته و گدایی می کند. تعجب کرد و از او پرسید مگر دیروز بوقلمون را نگرفته است؟گدای اول گفت: چون دیروز سیر بودم آن را به گدای دوم دادم. سلطان عصبانی شد و دستور داد گدای اول را به فلک ببندند و او را مجبور کرد که صد بار بگوید خدا روزی رسان است، سلطان محمود چه کاره است!
جالب اینکه من هدایت خواستم خدا منو هدایت کرد به کامنت های قبلی تو عقل کل و کامنت ها و نوشته های خانم شایسته عزیز در این فایل و صحبت ناگهانی پدرم و تعریف کردن این داستان از سلطان محمود که من رو به وضوح کامل نسبت به مشکلم رسوند
خدایا شکرت که هستی
امیدوارم این کامنتم مشکل خیلی ها رو حل کنه
ممنون که وقت گذاشتید و خوندید
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام و درود به دوست عزیز هم فرکانسیم!..
بازم لطف خداوند شامل حالم شد.و این نشانه روزانه ام..و هدایت شدم بیام کامنت شما دوست عزیز رو بخونم…
من این داستان رو شنیده بودم ولی درست مفهمومش نمیدونستم..ولی امروز لطف خدادند شامل حالم شد…
وقتی در مسیر خداوند قرار بگیری همزمانیها با تو برابر میشود..مانند این گدای دوم!
خداوند روز گذشته در سوره نجم.راجع به آیه زیبایی…که نور الهی بصورت بسیار مشخص برام روشن شد…
هو اغنی و اقنی. خداوند گفت تو رو بی نیاز خواهم کرد.و بسیار برات ثروت قرار دادم…
(پاداش بزرگ از رزق و روزی زیاد)
و این صفحه نشانه ام..بازم مرور کاملتری از قوانین بدون تغییرش را بیشتر برویم باز نمود…
و امروز این اگاهیی جزو مدارم بود..تا یادم بمونه…
اگه این قوانین نبود.دنیا هیچ چیزیش سر جای خودش نبود..
چقدر لطف خداوتد شامل حالمون شده که بیاد بیاوریم..افکار و باورامونه که قالب میده،’به خاسته هامون…
افکار و کانون توجهمون خیلی خیلی مهمه…
احساس خوب ارامش پایه تمام موفقعیتهای ما در تمامی جنبه های زندگیموته…
چی بگم از این رحمت ربمون بر ما انسانها!….
ما دارییم اطاعت از قوانین خداوندمون می کنیم…و در قبالش اتفاقات داره برامون رقم میخوره..(الله اکبر از این همزمانی نوشته من با گفته یه شخص در تلوزیون)….
دوست عزیزم..انشالله بتونیم این نگاه توحیدیمون هر چشم بهم زدنی انجام بدییم.تا سعادتمندی رو در دنیا و اخرت .بوجود بیارییم!
امروز یه لحظه کنترل ذهن برام سخت شد..چقدر دگرگونی حالمو بیشتر درک کردم…
و خداوند داراه بیشتر بهم نهیب میزنه..که یادت بمونه،’همه چیز افکار و فرکانسهات هست!پس هر لحظه مواظب این نگاه توحیدی باش!..
به نام خدای معجزه ها
خدایی که هر چه دارم از لطف بی نهایت اوست
سلام دردانه قلبم استاد سید و سلام مریم قشنگم
سلام به همه هم مسیرهای این مکتب الهی
خدایا هزاران بار شکرت بابت این نشانه مقدسی که به این وضوح جوابم دادی
استاد عزیزم اومدم اینجا بنویسم که چقدر دلم گریه میخواد
میخوام مث بچه ها گله کنم و بهم جواب بدی و دلمو آروم کنی
استاد قشنگم دیشب ی خواب خیلی عجیبی دیدم
و از وقتی همون نیمه های شب چشمامو باز کردم و هوشیاری گرفتم بشدت عذاب وجدان گرفتم
استاد خواب دیدم تو ی کلاسی شبیه دوران دانشگاهم ی کلاسی برگزار کرده بودی و داشتی قانون رو توضیح میدادی و مضمون کلاس فایل های هدیه بود اما منو کلاس راه ندادی وسط کلاس به بهونه ی سوال اومدم داخل اما خیلی با احترام بهم گفتی برو بیرون بعدا بهت جواب میدم.
استاد حتی ی دوست دوران دانشگاه داشتم به اسم فریبا
اونم داخل کلاس بود اما شما اسمشو سعیده صدا میزدی و من میگفتم مگه اون دختره فریبا نبود چرا استاد بهش میگه سعیده شهریاری؟
از کلاس اومدم بیرون گفتم این که داره فایل های دانلودی رو درس میده دوره که نیست که منو راه نمیده چون نخریدم پس چرا برای فایل های دانلودی من راه نمیده داخل کلاس؟
استاد تمام قلبم پر از درده
امروز به هر بهونه ای گریه کردم
استاد مگه من کجام که منو راه نمیدی به فایل ها؟
استاد تمام وجودم پر از تشویشه
مگه من کجا رو دارم جاده خاکی میرم؟
کجارو دارم اشتباه میرم؟
مگه مدار من کجاست؟
استاد به والله خیلی خیلی دلم میخواد به خودم دلداری بدم بگم دختر این ی خواب بوده اما این خواب داره ی نشانه میده داره ی چیزی به من میگه
استاد به همان خدایی که میپرستین اگه اندازه سر سوزن واقعیت داشته باشه به والله من تمام میشم
مگه میشه منو به فایل های دانلودی راه ندین؟؟
استاد نکنه من مدارم خیلی پایینه؟
اصلا معنی این نشانه چیه؟
به والله بغض تمام وجودمو گرفته
نمیدانم کجارو دارم اشتباه میرم
من اندازه سر سوزنی دیگه تحمل ی درد جدید روندارم
امروز به مناسبت ولنتاین عزیز دلم منو برد تو دل طبیعت کنار رودخونه و برام کباب درست کرد اما به آسمون که نگاه میکردم دلم شرحه شرحه میشد میگفتم خدایا من جز تو هیچکی ندارم ی وقت دستمو رها نکنی که میمیرم
وقتی به ابرها نگاه میکردم اشکم از شوق دراومد که خدا فقط خدای زیبایی هاست که خدا فقط خدای معجزه هاست اما خدایا هیچوقت برای کسری از ثانیه هم شده منو رها نکن
گفتم خدایا من که همیشه شکرگزارت بودم پس چرا استاد منو کلاسش راه نداد؟
دلم میخواد زار زار گریه کنم دلم میخواد داد بزنم دلم میخواد همین الان دقیقا همین الان علتشو بفهمم
استاد من قلبم تحمل این جواب رو نداره به خدا
میدونم ی جارو دارم اشتباه میرم
میدونم ی خطایی این وسط هست
میدونم این ریجکت شدن حتما علت داره
اما هر چی کنکاش میکنم به چیزی نمیرسم
اینقدر دلم میخواد شده در حد ی کلمه جواب بگیرم ببینم چرا ریجکت شدم
ببینم این نشانه داره چی میگه به من
شاید بعد از چندین ماه گفتم ببینم نشانه ام درباره خوابم چی میگه؟
یعنی معنیش این هست که من مشرکم؟
یعنی توحید ندارم؟
یعنی بجز خدا به ادما چشم دوختم؟
یعنی ایمان خالص نیست؟
وای بر من اگه مسیرم به شرک ختم میشه
وای بر من اگه هم نشین شیطان شدم
وای بر من اگه رفتم سمت خطا
وای بر من اگه بخورم زمین
به والله من دیگه توان زمین خوردن و دوباره بلند شدن ندارم
قلبم اومده تو دهنم
من چجور جواب بگیرم؟
استاد عزیزم من هر لحظه با جان و دل دارم تلاش میکنم حتی شده دو دقیقه هر روز صدای قشنگتو بشنوم و جون بگیرم
اما انگاری من شاگرد به درد بخوری نیستم
انگاری حتی در مدار فایل های دانلودی نیستم
انگار لایق هم کلاسی سعیده رو ندارم
انگاری ایمان و توکل ندارم
انگاری مسیرم به شرک و شیطان ختم میشه
استاد عزیزم فقط ی کمک میتونه منو از این آشوب نجات بده
استاد عزیزم برای قلب پر آشوبم آرامش میخوام
من سردرگمم
من گم شدم واقعا
من گم شدم واقعا
خدایا منو رها نکن که بدون تو هیچ ترینم.
به نام خداوند بخشنده مهربان
وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَهً فَرِحُوا بِهَا ۖ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ
و هرگاه به مردم رحمتی [چون نعمت، ثروت، اولاد و امنیت] بچشانیم به آن شادمان می شوند، و چون به سبب گناهانی که مرتکب شده اند آسیب و گزندی به آنان رسد، ناگهان ناامید می شوند.
ایه 36 روم
•••••
سلام و نور خدمت شما ساناز قشنگم ساناز نازم دختر من عاشقم بی قید وشرط
اگه فکر کردی قراره یه کامنت کوتاه برات بنویسم بدون سعخت در اشتباهی …
قضیه خوابتو که خوندم انگار یه صدایی بهم میگفت بهش بگو اگه میتونی برو دوره جدید استاد فقط این صدا بود
این از این ….
!!!!!
میخوام از خودم بنویسم اما نمیدونم چی بنویسم!!! ساناز نمیدونم باورت میشه من 3 .4 ساعته همش تو ذهنم تو قلبم دارم باهات حرف میزنم یعنی طوریکه انگار هستی کنارم !!من ازت خیلی سوالها پرسیدم خیلی اونم بدون صدا با سکوت …
خیلی گنگم خیلی از خدا هدایت خواستم نشونه خواستم که مسیر رو برام روشن کنه که مسیر رو توحیدی برم جلو واقعا گاهی هیچی نمیدونم نمیفهمم…
قرآن هم باز کردم سر نماز اما جواب رو نیافتم حتی سر نماز گفت برو از ساناز بپرس براش بنویس (اصلا میدونی همیشه ی خدا نوشتن توی این غار حرا برام کنترل ذهن داشته آرامش داشته خوشحالی داشته لذت داشته)
بعد داشتم فکر میکردم برم کدوم کامنت با ساناز حرف بزنم دیدم ایمیل دختر خدا برام اومد دمت گرم که مینویسی میدونی از کلمه گله اصلا خوشم نمیاد اما تو وقتی مینویسیش من عشق میکنم مرسی که هستی
….
منی که دارم برات مینویسم از وسط جلسه 3 تکمیلی دوره احساس لیاقت که در مورد روابطه اومدم سراغت ،سراغ کسی که مرد و مردونه خودش خودشو نجات داده
میدونی هیچ وقت یادم نمیاد که به خودم ارزش قاعل شده باشم تا تقریبا دو سه ماه پیش یعنی در حدی زیر خط فقر احساس لیاقت بودم که اگه کسی برام هدیه میخرید یا کاری میکرد من دلم به حالش میسوخت و با عرض شرمندگی از خودم حیف میدونستم الله اکبر خدایا منو ببخش
خودم خودمو خیلی له کردم یعنی دیگه مثل الان که مطمئنم بیرون شبه و تاریک همونطور مطمئنم خودم مسؤول تمام اتفاقات زندگیمم
چند روز پیش بهت یه تعهد 3 ماهه برای بالا بردن مدارم در زمینه ثروت قول دادم
و به من گفته شد که باید ریشه درست بشه باید علف های هرز کنده بشه ازش مراقبت بشه که درنیاد به من گفته شد پات رو ترمزه به من گفته شد دست خدا رو بستی
امروز وقتی تو جلسه3 احساس لیاقت قرار شد من اصولی رو برای خودم تعیین کنم انگار انگار یه سنگینی روی من نشست .. من من هیچ اصولی ندارم هیچ … یعنی قشنگ بادی به هر جهت
من خودمو له کردم میدونی له له لههه
من تو محیطی بزرگ شدم که همیشه انگار وز و وز تو گوشمون خوندن که تو شوهرت باااید بهت پول بده یه بآااااید کنارش گذاشتن و واجبش کردن( همون حرفهای اکثریت جامعه که شاید خودتون هم میدونین)و من متاسفانه سر این قضیه همیشه دچار مشکل شدم و حس میکنم چون این دیدگاه رو دارم که همسرم باید این کار رو انجام بدم خودم جلوی ورود ثروت به زندگیم رو گرفتم خب !!!
من واقعا نمیخوام مثل بقیه باشم از دیگران کپی کنم رفتارشون و … میخوام اصول و سبک خاص خود آرزو که با روحش هماهنگه داشته باشم !!
اما اصلا نمیدونم چه کنم؟ این کار که من در زمینه ثروت همش انتظار دارم از همسرم اشکال داره نداره چه کنم ؟
چه رویه ای در پیش بگیرم؟؟؟
نمیدونم چه تصمیمی بهترین تصمیمه!!@@
دلم میخواد برسم به جایی که آروم آروم باشم و اینقدر حرص و ولع نداشته باشم تو این موضوع و به قول استاد ثروت به صورت طبیعی وارد زندگیم بشه
قبول دارم سخته اما حس میکنم برا شما شده میگم پس برا منم میشه
همین تفکر کلی من رو وابسته به بار آورده … میخوام مقتدر باشم با رعایت قانون تکامل اما تو چجوریش موندم ؟؟ چطور این ترمز رو بردارم ؟؟؟نمیدونم !!
ساناز جانم امیدوارم در زمان و مکان مناسب کامنتم به دستت برسه دختر خدا
قربونت برم منننننننن
به نام خدای معجزه ها
خدایی که هر چه دارم از لطف بی نهایت اوست
سلام دختر زیبا و خوش قلب
بسیار ازت ممنونم که کامنت منو میخونی و این همه عشق و انرژی به سمت من میفرستی و شک نکن به ایینه قلبم میخوره و بازتاب میشه به لحظه لحظه ی زندگیت
بجز این ی کامنت دیگه هم برام فرستادی و اگه اشکال نداره دوتاشو همینجا بهت جواب بدم
راستش در مورد خرید دوره جدید دنبال نشانه ام حقیقتا بحث هزینه نیست اما دیدم شخصیتا وقتی تمرکزم پخش میشه نتیجه درست نمیگیرم و به قول استاد وقتی تمرکز ادم نصف میشه نتایج هم نصف نمیشه میشه گفت کلا از بین میره
و از این بابت گفتم تمرکزی فعلا رو دوره ثروت کار کنم که درامدم به لطف الله ماهانه حداقل ١6٠ میلیون تومان باشه تا ازادی مالی من بیشتر و بیشتر بشه
اما با این تفاسیر گفتم اگه نشانه ای امد حتما میخرم و به خدا بیشتر نزدیک میشم
دختر زیبا اینکه درباره استقلال مالی پرسیدین اینو بگم که من نمیدونم شما در چه شرایطی هستین و اصلا چه شغلی دارین
اما اینکه وظایف تمام هزینه ها با مرد خونه باشه من بشدت مخالفم البته اینم فقط از نظر عقاید و باورهای خودمه نه دیگران
ببین من همیشه میگم آدما با چه هدف و انگیزه ای میخوان ازدواج کنن و کنار هم باشن؟؟؟؟
وقتی هدفشون واضح و مشخص باشه قطعا خودشون متوجه میشن چه مسئولیتی در این زندگی مشترک دارن.
مثلا خود من
از اول گفتم هدف من تو این رابطه فقط کسب ارامش بیشتر و لذت بیشتر و شادی بیشتر
ببین من فقط همین موارد رو از رابطه میخوام دیگه مسئولیت مابقی موردهایی که باعث زنده موندن یک انسان میشه رو خودم برعهده گرفتم
و همیشه هم به نامزدم گفتم شما در این رابطه هر کاری کنین فقط دارین درحق من لطف میکنین و هیچ وظایفی ندارین.
خو پس من باید اینجا چیکار کنم؟
باید شغلی داشته باشم که درامد داشته باشه و تایم کاری من هم طوری باشه که به زندگی مشترکم اسیب نزنه
و منم که باید به تمام خواسته هام برسم اونم فقط تکیه به خودم و با مسئولیت خودم
من شخصا به شدت به ماشین علاقه دارم
قطعا بعد از دو سال که بخوام ماشینمو عوض کنم فقط روی پول خودم حساب میکنم و فرضا همسرم هم چیزی پرداخت کنه قطعا لطف کرده نکه وظیفه داشته
من حتی هزینه های خورد و خوراک هم به طرف گفتم شما لطف میکنی برام غذا تهیه میکنی و هزینه پرداخت میکنی و گاها منم هزینه میکنم
حالا طرف چیکار میکنه؟
همیشه و همیشه یخچال رو پر میکنه از نوشیدنی مورد علاقه من اونم به صورت شل
هر شب اصرار که بریم بیرون غذای مورد علاقت بخور
کافیه من دهنم باز کنم فلان چی میخوام کمتر از ی ساعت میخره
و هزاران مورد دیگه که شاید درست نیست بگم
نگاه دختر قشنگ
این اقایی که کنار ما هست به عنوان همسر دقیقا خود ماییم
شخص غریبه نیست که مابخوایم باهاش چرتکه بندازیم که فلان چی وظیفه توست و فلان چی وظیفه من
مگه ادم با خودش حساب وکتاب میکنه اخه؟
اون شخص دقیقا خود ماییم دقیقا خود ما
ادم که با خودش بحث نمیکنه با خودش دعوا نمیکنه با خودش قهر نمیکنه یا اصلا خودشو تو فشار مالی قرار نمیده که فلان چی رو باید بخری و تهیه کنی
این موارد طرزتفکر من هست و قطعا هر کسی نوع خاصی تفکر داره
پس ما به این نتیجه میرسیم برای اینکه مسئولیت تمام خواسته هامون بر عهده بگیریم نیاز هست به ازادی مالی برسیم و پیش زمینه ازادی مالی شغل داشتن و درامد داشتن هست
درسته؟؟؟
و نمیشه گفت فقط ی باور غلط جلو ورودی ثروت رو گرفته و قطعا هزاران باور هست که نمیزاره به ازادی مالی برسه
اگه شرایط رو داری دوره ثروت رو بخر و به قولی ی دوستی شخم بزن
و به قول استاد میخوای بدونی باورت ساخته شده یا نه به نتیجه هات نگاه کن
اگه نتیجه ای ندیدی یعنی باوری ساخته نشده
بهترین ها سهم قلب مهربونت دختر زیبا
سلام ساناز عزیز وزیبا
سپاسگزارم بابت کامنت زیبا وپر محتوای شما،بویژه دیدگاه زیباتون در مورد جنس مخالف ومسئولیت پذیری زیبایی که بدنبال رهایی وعدم وابستگی وعدم چرتکه انداختن وحساب کتاب کردن با طرف مقابل با مثال اینکه،طرف مقابل هم خودمون هستیم ونباید با خودمون نامهربون باشیم،یا دعوا وقهرکنیم وتحت فشار مالی قرار بدیم
این دیدگاه برام جذاب وقابل درکه،هرچند در زمینه مالی همیشه خودم ساپورت میکردم
ولی با احساس قربانی شدن،ولی این احساس رهایی شما باور زیبایی هست که برای تغییر نگاه وباور من در زمینه های مختلف کمک کننده است
وهمین رهایی نعمت وآرامش وارتباط زیباتر خلق میکنه
سلامت وشادوسربلند وپرانرژی وثروتمند وسعادتمند باشید
سلام جانم سلام آرامش الهی
اگه بگم از اون عجله هایی که خودت یه زمانهایی داشتی من برای دریافت جواب از سمتت داشتم
دورغ نگفتم:)))
میدونی گفته بودم خدایا گفتی از سانازم بپرس منم لبیک گفتم هر چی بگه طبق قانون تکامل انجامش میدم که نتیجه رو ببینم
خانومی ،زیبارو قبل از نوشتن نتایجم از لحظه ای که این کامنتو برات نوشتم، لاااازم دونستم بگم عکس پروفایت چقدر آرامش بخش و برام تحسین برانگیز بود قربونت برم و برنگردم منننن …عکست بع من عظمت خدا رو بیادم میاره نقاشی خدا///
●●●●●●●●
ساناز جان از روز اولی که تصمیم به کار روی ثروت گرفتم انگار همه چی قفل شد !!! انگار خدا میخواست یه چی بگه
و الله خودش شاهده از اون لحظه ای که برات این کامنت رو نوشتم برای بریدن این ترمز و رها شدن ازش یه جوری این دور روز بهم ثروت رسیده که نگو. بدهی ای که خیلی وقتش گذشته بود و فراموش کرده بودمش یا اصلا پول پیدا کردم خودم ،من دلار به دستم رسید و و و اصلا خودم شگفت زده شدم و انگار خداوند بهم گفت اولین مانعی همینه چون این نتایج ملموستا چند روز پیش نبود….
میدونم خیلی مانع دارم راست میگی شما…امیدوارم خداوند بهم بگه چی هستن
و در زمان و مکان مماسب من رو در مدار دریافت دوره ثروت 123قرار بده به لطف خودش
بحث شرک و وابستگی این چند روزه امانمو بریده بود و به قول خودت میخوام فندک بگیرم زیر این وابستگی امروز صبح با بغض برای خداوند نوشتم
نوشتم و نوشتم خداوند رو وکیل خودم قرار دادم و پرونده روابط و ثروت رو دادم دستش بهش گفتم خدایا توی روابط رو عقل خودم حساب کردم و میبینی که چه گلی به سرم زدم شاهدی و تو ثروت هم که اگه هدایت تو نبود و من رو به این سایت هدایت نمیکردی الان شاید ورشکست شده بودم
به عظمت خودش قسم امروز تسلیمش شدم گفتم من نمیفهمم من نمیدونمم و هیچ کار فیزیکی هم تا دستور خودت نمیخوام انجام بدم و فقط رو ذهنم میخوام کار کنم و بس
بیا و این دو تا پرونده رو مدیریت کن وکیلم شو من خفه خون میگیرم و اصلا یه حس عجیبی دارم هر چند هنوز این ایمانه 100 در صد نیست اما به مرور میشه …انشاالله
کلی از ایده هایی که میگیرم از کامنتهای شماست جا داره باز ازت تشکر کنم که روز هایی بوده که به هدایت الله گوش جان سپردی و نوشتی …
قدرتی که از کامنتات میگیرم واقعا ستودنیه
ازت ممنونم که هستی ،ازت ممنونم که پیشرفت میکنی و باعث گسترش جهان میشی و ایمان رو در دل ما زنده میکنی،ازت متشکرم به خاطر اهداف عالی ای که در پیش میگیری ،ازت متشکرم که اینقدر خالصانه و پر قدرت بهم جواب میدی ،ازت متشکرم که در چیدن یکی از اصول مهم زندگیم کمکم کردی ،ازت متشکرم بابت این کامنت سرتاسر عشقی که برام نوشتی و کمکم کردی که راه ورود به جمع یک درصد جامعه که استاد همیشه ازش میگه رو پیدا کنم ،متشکرم بابت وجود پر مهرت،متشکرم کهدر ایجاد یه اصل اساسی در زندگی منه ارزو صمیمانهبهم هینت دادی که بتونم سبک شخصیخودمو فارغ از نظر دیگران داشته باشم …
خدای خوبم یادته یه روز التماست کردم از بدهی رهام کنی و منو فقط به نقطه صفر برسونی ازت خواستم و خیلی جاها نزدیک بود با حرفهای عوام و خاله زنکی بلغزد اما تو نزاشتی ،یادته وقتی شروع کردم رو سلامتیم کار کنم معجزه پشت معجزه برام فرستادی و میفرستی یادته نمیزاری باز حرفهای عوام روم اثر کنه
بیا و اربابی کن بازم برام و کمکم کن این اصل انتظار طبق عوام رو از سرم بیرون کنم و این اصل رو خودت برام بچین باشه قربونت؟؟
طبق همون چیزی که از این کامنت که دستی از سمت توست دریافت کردم ادامه بدم
عاححح یه حس رهایی بعد خوندن کامنت ساناز جان بهم دست داد که اولین بار بوووود
الهی شکررررر
الهی شکررررر
یادگاری در روز 30 بهمن 03 برای آرزوی روزها و سالهای بعد
ساناز نازم دوستت دارم بیقید وشرط
خوندن کامنتهای قبلیت و حتی کپی برداری و نوشتنون برام هنوز ادامه داره،بعضی جاها قلب حکم نوشتن میده ،نقطه های آبی که از سمتم برات میاد از سمت روح خدایی منه
در پناه حق
به امید حق مینویسم و از خداوند میخواهم اسانم کند و گویا کند قلمم را
وقتی جمله
خداوند یک انرژی است که ما به ان شکل میدهم
را در مقاله خواندم یک مثال به ذهنم رسید
مثلا در دنیا به همه مقدار مشخصی گل داده شده
که ر ججور که دوست دارند ان را درست کنند یکی عاشق درس کردن کوزه است یکی مجسمه دوست داره و…
درستی و غلطی وجود نداره هرچه که دوست داری را میتوانی با ان گل درست کنی با خاصیتی که ان گل دارد
با هر بار درست کردن چیزی تصویر ان به صورت بزرگ تر شده و با نورپردازی زیبا در یک مانیتور بزرگ به تو نشان داده میشود
ولی من اینقدر درگیر دیدن تصویر هستم و بی هدف دستانم را روی گل حرکت میدهم و بعضی و قت هایم از گل ناراحت میشوم چون اون چیزی رو که من میخواهم نیست
من فراموش کرده ام که الهام جان
تصویر روی مانیتور بزرگ تصویر همان گلی است که زیر دستان توست تو همان شکل را به گل داده ای و تو خلقش کردی
باید اگاهانه باید اگاهانه نگاهت را از تصویر برداری و نگاهی به دستانت (به درونت) بیاندازی به راستی داری چه چیزی خلق میکنی
فارغ ازاون چیزی که به تو نشون داده شده تا حالا
بیا و گلت را با نگاهت با نگاهی اگاهانه برای زیبا ساختن اون ان را بساز
و اگر اگاهانه خودت تمرکز بگذاری چیزی را که دوست داری چیزی را که خودت ساخته ای به تو نمایش داده میشود
در این داستان من استعاره ای از توست
گل استعاره ای از انرژی و نعمت ها استعاره ای از خداوند است
دستان من باور های من هستند
من مانیتور و نور پردازی استعاره ای از سیستم که ان هم خداست
مثالی بود که به ذهنم رسید و اگاهی زیادی به من اد
امید وارم مفید باشه برای شما خانواده بزرگ عباسمنش
بنام خالق هستى
سلام به همگى
قلبم بود چند روز انگار کدر شده بود و احساس فاصله از خدا می کردم اونم به خاطر قدم هاى برنداشته واسه ترس هام بود که ترس هم واسه قدرت دادن به هر انحه غیر خداست
اصلا باورم نمیشه
قبل اشنایی با استاد من یه مدت ۴٠ روز شب و روز قران و مانیش رو می خوندم و به این ایه سوره غاشیه رسیدم دیگه همه وجودم رفت
از صدای استاد پرهیزگار فکر کنم ١٠٠٠ بار گوش دادم انقد که حفظ شدم
الان میبینم دقیقا همون ایه رو مریم جان به زیبایی به زشته تحریر دراوردن
من اون موقع وجودم پر از شرک های زیاد و بزرگ بود با همین ایه دوباره برگشتم به اصلم
خیلی راجع به این دوره و این ۴ جلسه شنیدم
خدا همیشه میگه این ۴ جلسه کل گره ها و حرکت نکردن هاتو درست میکنه
به روزی خودش برام می خره وقتی خودش هدایتم کرده که اینجا بخونمش
سلام به مریم شایسته ی دوست داشتنی ، من واقعا منگم الان خدا جوری هدایتم کرد بعد از شکر گزاری شب هام (یکم لود شدم😊) و قبل از خوابم فقط میخواستم تشکر کنم ازتون ، یعنی اومدم حالم خوب تر و نزدیک تر به خدا و حس خوب باشه و توی دفترمم توی همین مایه ها از خدا تشکر کرده بودم که هدایتم میکنه. امروز هم یه ذهنیت که خدا چرا جهان رو افریده از بچه گی هام به ذهنم رسیده بود یه لحظه: بچه بودم شاید ۶ سال یادمه توی یه عکس از خودم تویخونه ی قدیمیمون که به ذهنم رسید سوال برام پیش اومد که خدا چرا ادمارو و این دنیارو اینجوری خلق کرده واونموقع تو ذهنم بود همینجور که من ممکنه بازی کنم با اسباب بازیام و حوصله ام سر نمیره خدا هم ادم هارو خلق کرده و مثل یه بازی جلو میبرشون بعد ولی جلو بردن نباید زوری باشه ، بعد امروز میگفتم خب خوبیش اینه که الان میدونم اولا دلیلش پیشرفت جهان هست این بازی ای که توش هستم و زوری نیست و عدالته کامله و لذت بردنه و پر از حال خوبه. اگه خودت خوب باشی بخوای خدا هدایتت میکنه کم کم و به جایی میرسی که دیگه میفهمی چه خبره مثل من که با دوره ها اشنا شدم خدارو شکر و از خدا میخوام همیشه هدایت راه راست باشه برام بیشتر و بیشتر، خلاصه دستت میاد و زندگیتو این بازی رو پر میکنی از احساس قشنگ و حال خوب و تا یکم راه کج هم بشه، میفهمی میتونی کنترل کنی و دوباره برمیگردی به اون احساس خوب لا خوف علیهم و لا هم یحزنون (حتی چند ثانیه اش هم بی نهایت کیف میده) و در کل میگفتم خوبیش اینه خلاصه من راضیم که خدا اوردتم به این دنیا و این بازیو دارم انجام میدم و بهش اعتماد دارم به عدالتش اعتماد دارم چون قانون رو بهتر درک کردم و حالا یه درجه بازم درکم بیشتر شد:
❤ که بزرگیش و خوبیه خدا اون لطفش خیلی بیشتر از این حرفاست و خدا از خودش مایه گذاشته برامون نه از اون بالا ببینه بازیرو ، چی بگم اصلا منو خدا یکی هستیم ، هنوز خیلی سختمه که خدارو سیستمی ببینم و اینکه خدا رو خودم ببینم ولی خیلی قشنگه خیلی باید درست باشه.میگم سخته هنوز برام. اون قسمت درونم که اصله ،که ذهنم نیست ،که همون هدایته ،که با ذهنم نمیتونم درکش کنم، ولی وقتی بهش میسپارم درست میکنه همه چیزو از هزاران راه های خودش( که به قول استاد میپرسی چجوری بگو من چمیدونم چجوری خودش میشه ) اون همون خودمه من از اون هستم همه ی جهان یکیه، انا لله و انا علیه راجعون.
خلاصه خیلی دنبال نزدیکی بیشتر و بیشتر با اصل خودم با خدا و با این انرژی فوقوالعاده ام و خیلی خیلی راهه و خیلی نمیفهمم ولی باز حس میکنم امشب نزدیک تر شدم حد اقل نوشتم و خوندمش با قلب باز تر، ممنون خدایا ممنون خانوم مریم شایسته ی عزیزم خیلی ممنونم. درکل هم اومدم قبل خواب باز حس و حالم رو بهتر و بهتر از حال فوق العاده ای که داشتم بکنم و زدم روی مرا به سوی نشانه ام هدایت کن متن اینجا اومد و منم که در کل با خوندن و نوشتن بخاطر مدرسه و فشار های سنگین بچگیم مشکل داشتم گفتم ولش و شانسی رفتم روی قسمت ۱۳ سریال تمرکز بر نکات مثبت و گفتم اینو میبینم و با حال خوب میخوابم که استاد اونجا از “عقل کل” گفتن از خوندن گفتن که انجام بدین و برید بخونین، و اول از هر موضوع دیگه به خدا گفته بودم خدایا خودت میدونی من از خوندن بدم میاد خودت یجور دیگه بهم بگو ( اینم تو پرانتز درسته از خوندن بدم میاد به هر دلیلی که تموم شده و گذشته ، ولی خیلی همیشه در حال پیشرفت بودم. و حالا که راهِ حالِ خوب رو پیدا کردم ، با احساس خوب دارم رشد میکنم و ادامه داره انشالله) خلاصه گفتم خدایا خودت یه راه دیگه بده میدونی دوست ندارم متن بخونم البته بعد از ااین همزمانی من شکه شدم باز از هدایتش و به خودم اومدم و دیگه شروع کردم به خوندن و خدارو شکر که شروع کردم به خوندن. احساسم قشنگ خدا بود که باهام حرف میزد و کنارم بهم اگاهی میداد بازم شکرت خدا جونم😌❤🤗
الان هم نصفه شب با اینکه بازم نوشتن برام سخته کم کم دارم کار مینکم رو همه چیز و عزت نفسم هم باید خیلی بهتر و بهتر بشه. و نمیدونم هم کسی متوجه میشه حرفامو یا نه ولی بخاطر احترام و تشکر نوشتم. همیشه غیر قابل وصف ممنون از استاد هستم. چه متن رو میخونین چه نه بازم ممنونم خانوم شایسته و چشم با کمال میل و شادی ، از خدامه و از فردا میرم دوباره سراغ دوره ی راهنمای عملی و چندین بار پشت هم گوش میکنم و این دفعه خیلی راحت ترم باهاش احساس میکنم دفعه قبل خیلی سخت تر توی ذهنم میرفت بازم ممنونم خیلییییییییییی خیلییییییییی ممنونم😭❤
شکرت پروردگار من ، تمام وجودم❤
سلام دوست عزیزم.عالی نوشتی وتحسینت میکنم برای خوندن ونوشتن.چون خودمم همین مقاومت در نوشتنو دارم قلبم میخاد بنویسه تشکر کنه تحسین کنه سپاس گزاری کنه موقع خوندن خیلی حسم خوب وعالی ازشما خیلی سپاس گزارم ک کامنتت باعث شد بنویسم سپاس گزارم از استاد از خانم شایسته عزیز برا این مقاله زیبا وپراز حرف ودرک خدایاشکرت ک مارو ب راه راست هدایت میکنی
شادوسلامت وثروتمند باشین
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به خانم شایسته مهربان و دوستان عزیزم
در مورد دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها میخوام بگم که آگاهی های این دوره من رو از جهنم از شک و تردید از اینکه آیا این کار این هدف به صلاحم هست یا نیست از اینکه آیا نکنه خدا نخواد یا خدا بخواد یا قدرت دادن به هر عامل بیرونی منو از غلوزنجیرهایی نجات داد
ارزش این آگاهی ها بیلیون ها دلار برای من ارزش داشت چرا چون منو از مسیر کج برداشت و گذاشت توی مسیر درست توی مسیر بهشت گفت ببین راه مستقیم این راهه راهی هستش که تو خودت در هر لحظه داری انتخاب میکنی کدوم وری بری به سمت بهشت یا به سمت جهنم و ما فقط تایید کننده تو هدایتگر و حمایتگر تو هستیم به همون مسیری که تو انتخاب میکنی و این قدرت رو ما به تو دادیم پس موحد باش و مشرک نباش تمام قدرت دست خودته و نه هیچ عامل خارج از تو
واقعا هر بار به خودم اون باورهایی که قبل این دوره با بعد این دوره داشتم فکر میکنم میگم خدایا شکرت که منو هدایت کردی به واسطه فرکانس هایم به این دوره به این آگاهی ها
به قول خانم شایسته بعداز این آگاهیها انگار عینکی از چشمانمان برداشته میشود که باعث میشد جهان رو از دید توحید ببینیم و حالا که این عینک برداشته شد جهان برام روشن شد نورانی شد واقعی شد
من خودم به شخصه نیاز دارم تا آخرین نفس این آگاهی هارو به خودم یادآوری کنم و تکرار کنم هرچه بیشتر این آگاهی ها در من نهادینه شود من از زندگی لذت بیشتری همراه با آرامش بیشتری رو تجربه خواهم کرد
امیدوارم افراد بیشتری از جامعه با این آگاهی ها هم فرکانس بشوند و آنها را دریافت کنند چون میدانم که وارد مسیر درست و مستقیم میشوند
ممنونم خانم شایسته مهربان به خاطر این مقاله زیبا و خداگونه
همیشه به یاد خالق مهربان باشید
واقعا سپاسگزارم ازتون بابت این مقالات فوق العاده .من حین کار کردن روی باورهام هرجا که به ابهام و کج فهمی میرسم میام توی سایت نوشته های خانوم شایسته رو میخونم و همیشه با چندین صفحه نکته برداری و ذهن و روحی هماهنگ تر از قبل سایت رو ترک میکنم . شکرگزار خداوند هستم به خاطر این آگاهی ها
امروز حین کار کردن روی عزت نفسم به این نکته رسیدم که در گذشته ی من افراد و شرایطی بوده که آزارم داده ، با هر بار مرورشون درد می کشم ..این ها رو باید چه کنم؟
با خوندن این مقاله به نتیجه رسیدم که اصلا دلیل ارزشمندی من موجودیت فرکانسی منه .اساس اونچه که بهش عزت نفس میگیم همین توانایی تمام و کمال من در خلق زندگیمه
فکر کردن به مسائل تلخ گذشته از چندین جهت عزت نفس منو لگدمال میکنه یکی اینکه من با مقصر دانستن عوامل بیرونی توانایی خودم در خلق زندگیم رو زیر سوال بردم و هم اینکه شرک ورزیدم و ورودی های نامناسب برای ذهنم ایجاد کردم که زمینه ساز مشکلات بیشتر در آینده است.
قصد دارم تمام انرژی که صرف خشم و ناراحتی و توجه به عوامل بیرونی میشد رو صرف توجه به خواسته هام و باور های هماهنگ با اونا کنم .نشتی های فرکانسیم رو مسدود کنم و هر روز توحیدی تر متوکل تر و خداگونه تر بشوم
به امید خدایی که همواره با منه
خداروشاکرم به خاطرخلق مریم شایسته که زبان گویای قوانین شده ای برایم وبرای ما… تحسین میکنم قلم زیبایت ودرک صحیح واصولیت ازقوانین راکه شیره آنچه که آموختی رابه ماتزریق میکنی… ودرپس این کلام شیواورسای شماسپاسگزارم ازخالقم که قسم خوردبه قلم وآنچه که مینویسد♥️(خدایامیدونم این متن خودت نوشتی 😜) خداروشاکرم برای حضورم درمرکزاین آگاهی های ناب.. ماجراازاین قراره که صبح فایل روی خداحساب کن راکه اتفاقی پیداکردم گوش دادم، بعدش نشستم باورهای منفی وترنزهامونوشتم ومتوجه نکته ای شدم، شرک!!!! خدای من چه قدرشرک دردرونم بوده وبی اطلاع بودم… درست مث همان مثال مورچه روی ستگ سیاه دردل تاریکی شب… وبعدهدایت شدم به این متن…. حالامیفهمم دارم ازکجامیخورم! بدبختی وخوشبختی فقط حاصل ایمان راسخ به خداونحوه ارتباط ماباخدایاهمان انرژی است… چه باورهایی داریم درمورداین انرژی؟! چه قدرتضادهاخوبن اگه کالبدشکافی شن چنان معنایی ازدرونشان میابیم که مارابه حیرت میاندازن وقطعامفهوم شرک دردل تمام مسائل ومشکلات یاتضادهاهست… این نیرونیرویی مهربان، وهاب، محافظ، حمایتگر، ثروتمند، بخشنده،. ووواست…. تمام دوستانی که میگن نمیتونم ترموزهامونوشناسایی کنیم، یانمیدونم چه باوری دارم که باعث بروزتضادشده، بشینن روکاغذترسهاشونوبنویسن، مث کسی که به یک نفرنامه مینویسه به خدانامه بنویسن یابه خودشون، بعدکه نامه روبخونیدباورهای منفی روپیدامیکنید… خدایاشکرت♥️💚♥️