https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-07-29 11:47:012021-08-16 10:15:11ساختنِ عزت نفس در عمل
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد چقققققققدر این فایل تو این روز از سفرنامه برای خود خود خود من بود خدایا شکرت که داری هولم میدی هرروز داره اتفاقهای عجیبی میفته انگار هر روز با شنیدن هر فایل از سایت چه در نشانه ی امروزم چه در سفرنامه خدا داره بهم میگه شل نشو با قدرت ادامه بده .
استاد عجب جمله هایی گفتین وقتی با شور و شوق با کمترین امکانات حرکت میکنی جهان درهایی رو به روت باز میکنه به جانم نشست استاد این جمله من شروع کردم استاد چند وقته جدی شروع مردم که تمرکز کنم روی هدفم دقیقاً حتی شما از موسیقی گفتین از ساز گفتین از من گفتین خیلی جالب بود فقط اسم منو نیاوردین ️ خدایا هزاران مرتبه شکرت که تو قریبی نزدیکی و من حست میکنم هر روز بیشتر نمیزاری نجواها برنده باشن تو قدرت و اشتیاق بهم تزریق میکنی که من از مسیر خوب و شیرینی که برای خودم ساختم نا امید نشم و ادامه بدم و ببینم که تو چطور درهای غیبتو برام باز میکنی و دستهای خودت و تو مسیرم قرار میدید سپاسگزارم استاد عزت نفس نظر مردم که پاشنه آشیل من بوده و هست و همیشه با اینکه تو آواز خوب بودم از ترس نظر دیگران کار نزاشتم و همیشه به خودم گفتم باید پرفکت باشی اینجوری نمیتونی من خودم و توجیه کردم چون من ترس داشتم و دارم از واکنش دیگران و الان که خدا اینو بهم گفت از زبان شما بیشتر باید بهش بپردازم و به محض اینکه حس خوبی از یه کار داشتم و خودم حالم باهاش خوب بود ارائه بدم اونو و حتماً این کار و میکنم.
خدایا شکرت برای آگاهی های امروزم . از شما هم سپاسگزارم که توی این سایت عالی این آگاهی ها رو به اشتراک میگذارین.
الهی سپاسگزارت هستم که مرا در این مسیر زیبا یاری کردی تا به روز 77 م برسم ، اکنون 77 روز است که در این مسیر زیبا قدم گذاشته ام .
من باید بر ترس هایم غلبه کنم ، به خصوص ترس از حرف مردم
دیروز که این فایل و گوش دادم و قرار بود امروز برم جلسه ی اول باشگاه، چون موهام ک با شماره یک موزر زده بودم میخواستم تو باشگاه اسکارف سرم کنم چرا ؟؟ به خاطر ترس از حرف مردم ، ترس از اینکه همه یه جوری نگاهم کنن
امروز شجاعانه اسکارف سرم نکردم و وارد باشگاه شدم ، واقعا هیچ ترسی وجود نداشت ، همه ی استرس های من واهی بود ، خیلی خوشحالم که این کار و کردم
ترس بعدی هم حضور در جمع بود که رفتم باشگاه و بهش غلبه کردم
الهی شکرت خدایا.
من آنچه که باید در وجودم تغییر کند را باید تغیییر بدهم تا متفاوت از بقیه ی مردم نتیجه بگیرم
باید پا روی ترس هایم بگذارم
جلسه ی اول عزت نفس که گفتید یه کاری رو انجام بدین که خیلی وقته میخواهید انجامش بدین ، من رانندگی رو انتخاب کردم و رفتم کلاس ، ده سال عقبش انداختم چون میترسیدم ، اما ترسی وجود نداشت
الهی شکرت خدایا.
من باید برم تو دل ترس هام و یادم باشه تا شخصیتم عوض نشه نتایج هم تغییر نمیکند.
با امکانات کم شروع کنم ، کاری رو که عاشقش هستم ، قدم اول و بردارم تا پله پله قدم های بعدی گفته بشه و خداوند هدایتم کنه.
موفقیت وقتی اتفاق می افتد که من بهانه ای برای خودم نتراشم.
راستی من از صدای دلر هم خیلی میترسیدم الان خیلی راحت کار با دلر رو یاد گرفتم ، با دلری کار کردم که نصف قد خودم بود ،و اصلا ترس نداشت .
الهی شکرت خدایا.
و هم چنین چون این تمرین اگهی بازرگانی و تو یه فایل دیگه ازتون شنیده بودم وقتی رفتم استخر چند وقت پیشها ، یه خانمی رو کشوندم کنار و از خودم تعریف کردم
1403/10/12به نام صاحب عزت77مین ردپای زندگی عزتمندانه سلام به خدا.
سلامی میکنم به استادومریم جون وکل دانشجویانی که تمرین آگهی بازرگانی روانجام دادن یاندادن برای هردوگروه آرزوی موفقیت دارم.
دیشب کامنتهای این فایل رومیخوندم وقبلااین فایل روهم دیده بودم باهمون فیلم رقص دخترهاولی الان تواین فایل نبودومنم نمی دونم اینستادارم یاندارم مهمم نیست.بریم سراصل مطلب دیشب ساعت20:55دقیقه درحال خواندن کامنتهای آگهی بازرگانی بچه هابودم تاجایی که من خواندم برای دوستان کاربی نهایت سختی بودومن میگفتم: نه! به این سختی نبایدباشه!یک وقت دیدم صفحه گوشی برای اولین باربود که ازبالاکاغذهای رنگی برام مثل پول وطلاتصورکردم میریزه که خانم لیلاتوسلی به عنوان دانشجوی فعال 25٪هدیه هنگام خریددریافت کنین همچین چیزی خوب خودش معجزه س!خوب خیلی حس قشنگی داشت. چون این روزشماررو77روزه دارم تمرین میکنم. ودوست دارم هدیه دوره ی 12قدم روبخرم به شرط عمل کردن.آمین خدایاحالاکه برنده شدم توصراط مستقیم قرارگرفتم خریددوره وکل خریدهای زندگی ام رابه توواگذارکرده ام خانه،باغ ویلاتوباغهای روستامون کناررودخانه وجاده،ماشین سواری،سناتاوبنز،وبی ام و،وماشین ازشرکت تسلاکه فقط منوببره ومن دستوربدم وکامیون برای کسب درآمدبراعزیزدلم وبچه هام دوست دارن اونم میخوام،خانه مثل استادتوی تمپاوقسمت کناررودخانه میخوام وتو ترکیه هم خیلی علاقه دارم میخوام براگسترش جهان هستی ولذت بردن خودوخانوادم حالاازکجامن نمیدانم!؟خدابه من قول دادازبدوتولدم وبراحتی برام اجراکرده.دیشب ذهنم میگفت :زودترصبح بشه اینجوری کن اونجابرواینوبگوصبح شداصلاباافکارذهنم نرفتم ازخداکمک خواستم وازمسیربرعکس ذهنم رفتم شروع کردم.
1_ اولین پیام بازرگانی من:سلام خانم لطفا2دقیقه میخوام باهاتون حرف بزنم استادم گفتن این تمرینوانجام بده میخوام ببینم میتونم وبرای بهترشدن زندیگی خودمه!خانم گفتن بفرمایین. گفتم بنده خانم توسلی هستم سنمو گفتم یکتاپرستم ،شوهرخوبی دارم4تاپسرهای خوبی دارم،احساس عالی دارم،نمازم سروقته سعی میکنم روی ایاک نعبدوایاک نستعین خوب کارکنم .قبلناالله اکبرمیگفتم سرنمازهمه جابودم غیراز نماز ولی الان بهترشدم اگه ازاول وقت بگذره یادم میره نمازبخونم ! قرآن روخوب رون میخونم اول که قرآن میخوندم میدیدم خداگفته مابه هرکس بخواهیم روزی میدهیم!ومنم میگفتم خوب خداماروکه دوست نداره پس چراآورده حتمابرای سیاهی لشکرازآخرهم به ماکارنداره!الان متوجه شدم خدابه همه روزی میده. اون خانم گفت :درسته چون اول وقت نمازمیخونی حالت خوبه!گفتم نه ازوقتی تغیربه یکتاپرستی کردم وازهیچکس کمک نمیخوام ازننه ،بابا،مملکت امام وپیغمبرولی میخوام ازراهی که اینهارفتن خداپرستی روادامه بدم. گفت:یک چیزی بگم باخوشرویی گفتم آره اگه انتقادی پیشنهادی دارین من باکمال میل گوش میکنم حالایامیپذیرم یانه بستگی به من داره آره همینجوری گفتم.گفت خواهرمواظب این کانالهاباشین برادرمنم میگه پیغمبروامام کیست!الان توگوشیهادیدم آقایون روی کوه میخونن خانمهاپای کوه میرقصن البته باحجابن ونام گروهشون علی ابن ابیطالبِ.شماخانم فهمیده ای آره احساس خوبی داری اگه دوست داری بیامکتب حضرت زهراهمین نزدیکه خانم اکبری استادمونه من برای درس اخلاق میرم و…….منم اصلا اسم استادمونیاوردم ومیگفت خداقرآن وعترت روباهم آورده گفتم هرچی قرآن بگه همونه گفتن اماماشفیع ماین چون ماگنه کاریم نمیتونیم باخدامستقیم رابطه برقرارکنیم گفتم منم میخوام گناه نداشته باشم خودم تماس مستقیم باخدابرقرارکنم گفت نه الان بارئیس جمهورمیخوای ملاقات کنی نمیذارن بایدمعاون وغیره روببینی گفتم آره چون انسان زمینی ازاین بهترنمیشه خداحافظی.
2_یک آقای مسن:سلام حاج آقاخوبین من میخوام چندتاکلمه باشماصحبت کنم لطفاگوش بدین گفت:بفرمایین من از سن و سالم گفتم:شوهرعالی4تاپسرعالی دارم ازنمازوقرآن،احساس عالی دارم،غذابه موقع درست میکنم،نظافت منزل به موقع برای حضورانرژی الهی،قضاوت نمیکنم،چندسال پیش بچهها بیرون بودن مدام زنگ میزدم حالااصلازنگ نمیزنم مگردرصورت ضروری!شبهاازسرگیجه واسترس باصدای ناله بادهان بسته شوهرم بیدارمیشد3شیره تودهانم میریخت تاحالم به جابیادولی الان خوب آرام میخوابم وبیدارمیشم باحس وحال عالی!هرجامستاجربودیم همسایه هامون وصاحب خانه هاواقعاعالی بودن ازاول ازدواجمون والان هم عالی ترن!وچندتای دیگه خصوصیات. پرسیدم چه جوری بودتحسین کردوگفت عالی بود. پرسیدم نظروپیشنهادوانتقادگفت نه عالی، عالی، عالی بود.
3_دوتاخانم سلام کردم گفتم2دقیقه میخوام باشماصحبت کنم.گفتن ببخشیدوقت نداریم اصلاناراحت نشدم ولی اگه مثل قبلنامی بودم بدم میومدتشکرکردم رفتم.
12_دوقطعه مونده بودبه خانه یک خانم دیدم بااون خانم هم صحبت کردم کلی که گفتم برای همه میگفتم زیبادف میزنم واین خانم هم گفت احساسم روعالی کردی تشکرکردوتمام.وبه کل این عزیزان میگفتم خدااولین وآخرین پادشاهی هست که به بندش خدمت میکنه!کدوم پادشاه به بندش گفته درخدمتم قربان!میخندیدن وباتعجب میگفتن آره!
رسیدم خونه نمازقرآن،ناهاروجایزه لیلاجون یک فیلم هند(شعله)وبعدهم(گانگا)و ای چقدرحالم بهترشدازاستادبابت این تمرین ساده ولذت بخش متشکرم!وازلطف خداست که من اینطورصحبت میکنم بایدادامه بدم ازاین بهتربشم.
چراگفتم ساده؟!چون من توکامنتهای دیگه گفتم ازبچگی توجمع قرآن میخوندم غلط قرآن خانمهارودرست میکردم ،به بقیه قرآن تدریس میکردم،تومراسم تعذیه هامون به رسم خودمون ختم میگرفتم،وهنوزادامه دارد.وتوجمع عروسیهابچه بودیم توحیاط های خانه های روستایی حنابندان میگرفتن کل مراسم روداریه میزدم وتازه شعرهم میخوندم وبروبچ کمکم میکردن. روزبعدمراسم عروسی ورقص وآوازدوباره توحیاط برگذارمیشدازاول تاآخرمجلس یک لیلابودوگرم کردن مراسم.حتی توی مراسم حنابندان نوه داییم مراسم مردانه بودآقای تیمپوزن خسته شد من باداریه شروع کردم.به قول استاددسته جمع بودیم. توعروسی کل فامیل برای کادودادن من بودم اعلام میکردم وداریه هم میزدم.مادرم توسی سی یوبودداستانشوتعریف کردم که عروسی دخترداداشم بودروز4شنبه براملاقات مادرم کارت عروسی پخش کردن وفرداروز5شنبه بعدازظهر مادرم آسمانی شد!همون شب حنابندان دخترداداشم بود.جنازه ازبیمارستان به بهشت رصاانتقال داده شدبعدازظهرتعطیل بودبرای شستشوبه فرداموکول شد.همگی برگشتیم خانه برادرکوچکم کل فامیل ودوست وآشنا جمع شدن دوست من گفت اگه مولودی خوان میخواین براتون دوشب میگیرم باقیمت مناسبترگفتم بذاربه خانم برادرم بگم به محض اینکه به خانمش ودختربزرگش گفتم بیاین مولودی بگیریم خودم دف میزنم ازآهنگ گذاشتن بهترچون کل عروسی 4تادخترقبلیش رومن مجلس گردونشون بودم البته برای همه ی فامیل !خداخیرشون بده دوست دارم تصورکنیدکه دستاشونومادرودختربه نشان مخالفت بردن بالاکه نههههههههه مااصلانمیتونیم اینکاروبکنیم همیشه عروسیهای مابزن وبکوب بوده اینجااگه مجلس نگیریم زشته مردم چی میگن!؟آبرومون میره!حاج داداشم خودشورسون چی میگین براش توضیح دادم!مگه جواب حاج داداش چی بودازدخترشوزنش قشنگترجواب دادکه امکان نداره آبرومون میره!دوستم ازمخالفت اوناازخجالت آب شدگفت واچی آدمهایی هستن!شب شدمنو3تاخواهرم رفتیم حنابندان خواهردومی باداداشم جون جونی بودتومراسم بزن وبکوب رفته بودویک ولی جانشسته بود!منوخواهراولی وسومی رفتیم روپشت بام. داداشم باقلیان میانه خوبی نداشت ولی میدونست ما3تاخواهرمصرف داریم گفته بودقلیان بیارین خواهرسومی خودرای هست باعصبانیت وکنایه گفته بودنمیخوام خونه خودم قلیان میکشم بعد میام وخانم داداشم تقریبارابطه ی عالی باما3تاخواهرنداشت ولی باالاجبارباهم خوب بودیم ازپایین ازتومجلس میومدبالامیوه شیرینی چای که ماهم نمیخوردیم فقط گریه میکردیم میگفتیم بروفامیلای دامادآمدن صدابزن تامابیاییم کادوبدیم بریم!دامادهم نوه خواهرش بودبالاخره فامیلای دادمادازروستابه شهر رسیدن ومارفتیم پایین تومجلس همه ازاحوال مادرم میپرسیدن ما3تاخواهرمیگفتیم خوبه ولی همه خبرداشتن حالااصل ماجراروبگم حتی همین امشب هم میخوان کادواعلام کنن میگن کی میادکادوهارواعلام کنه همشون میگن طبق معمول عمه لیلااعلام کنه منم اعلام کردم گفتن خوب برقصین دستمال سفیددستم بودبردم بالابه نشان خداحافظی ورفتیم. توماشین هر3خواهرفریادمیزدیم رفتیم خانه خواهرم فردابهشت رضاکل فامیل ودوست وآشنابرای تغسیل مادرم امده بودن بازمادرم رابرعکس که اصلاازسردخانه خوشش نمیامد سردخانه گذاشتیم ناهارخانه داداش کوچک بودیم وکل مهمانهابراعروسی میخواستن شب برن خانه برادربزرگترم شام عروسی اول میومدن خانه داداش کوچک برای دیدن ما4تاخواهرگریه وزاری بعدمیرفتن عروسی!کلهم خبرداشتن که مادرم فوت کرده ولی یک خواهرپدری داشتم همسن مادرم بودمریض بودولی آورده بودنش عروسی دیده بودخواهرهانیستن چی عروس بی مزه ای برگذارکردن پرسیده کوخواهرم چرالیلانیست مجلس روگرم کنه بعدفهمیده مادرم بهشتی شده وازمجلس بردنش روتراس پیش فامیلاوشروع کرده به گریه کردن که زن بابام فوت کرده من خبرندارم خواهرم دلشون خونه شماعروسی دارین الان واقعاهم خندم گرفته هم گریم.!اینوگفتم که من توهرمجلس عروسی یاعزانباشم سریع همه میفهمندولی خواهرای بزرگترم نباشن کسی اصلانمیپرسه که کجاهستندخخخخخخ!
40مین روزبهشتی شدن مادرم بود2شب قبلش عقدکنون دخترهمسایه بودگفتم کمک کارهاتون هستم ولی مجلس نمیام پدرعروس به خانمش گفته بودبه آبجی لیلابگواگه تونیای منم نمیام خدایاپدرومادعروس هم میگن بایدباشی !منم رفتم توآشپزخانه کارهاروانجام میدادم وقت کادودادن شدپدرآقادامادساکن بهشت بود خواهردامادگفت برای شادی پدرآقادامادصلوات واعلام کادوهاشون یکی یکی دادن،خانواده دامادعمه مادرعروس خانم بودکارشون تموم شدرفتن کنار.
حالانوبت کادوهای خانواده عروس خانم شده میگن
برااعلام کادوهای عروس خانم کی اعلام کنه اون همه فامیل دارن خاله ،عمه ،زندایی، بازهمه میگن خاله لیلا بیاکارخودته میگم لباسهای معمولی دارم توی فیلم میفته میگن مهم نیست اصل وجودخودته!منم اینطورشروع کردم شب ضفاف کم ازتخت پادشاهی نیست، به شرط آنکه پدرپسرکنددامادهمه سوت وهوراکشیدن وبعدگفتن ازکجااین حرفهارومیاری!خاطره بعدی عقددخترهمسایمون بودرفتیم حرم امام رضا به محض اینکه گفتن آقاداماداونجاس رفتم پرسیدم ببخشیدآقادامادشماین؟!گفت:بله گفتم منم خاله لیلا برامنوبچه هام دعاکن گفت چشم خاله لیلاوشب مراسم ایناهم مادرعروس میکروفن روازدیجی گرفت گفت اعلام کادوهابادوستم وقتی اعلام کردم کل خانواده بی نهایت خوشحال بودن وتاهروقت میدیدنم میگفتن ایول خاله برادخترهمسایه ی بعدی ماه بعدمن ازخودم تعریفی ندارم میخوام بگم برای ثروتمندشدن چی میدونستم لازمه یک دخترعمه داشتم ساکن بهشته روزبعدعروسی نوه برادرم خسته شده بودم دیدم صدامیزنه لیلاعمه جان پاشومجلسودست بگیروازهرنوع پوشش هم تومراسم خجالت نمیکشم مردانه،پیرزنی ،آماده باشم که هرنقشی روبازی کنم حالا اسمش عزت نفس بوده من نمیدونستم وهنوزم ادامه داره لباسهای مادرمونگه داشتم شب عروسی پسرم استفاده کردم همه برامادرم دعامیکردن ازخنده روده برشده بودن بامردای فامیلمون میرقصیدیم.وازعروسی دخترآخرهمین برادرم بگم اثاث کشی داشتیم .همون دختربزگه برادرم زنگ زدعمه گفتم بله گفت عروسی داریم میتونی بیای دف بزنی گفتم نه دستم نمیگیره برای چی دف گفت دامادمون سپاهیِ آهنگ ودیجی تعطیل منم جواب خودشوبه خودش دادم گفتم عروسی که سازوآوازنباشه عروسی نمیشه!وشب عروسی دیررفتم نزدیک شام رفتم وکادومودادم خواهرم گفتم شمابروبده بالای سکونرفتم هرچی فامیلاحتی خواهرم گفت پاشولباسای مادرومن درمیارم توتنت کن گفتم امکان نداره من جای بدون سازوآوازنمیرقصم!وبعداز9سال همان دخترکه بافوت مادرم عروسیش برگذارشده بودخودش ساکن بهشت شد!جوان بودروحش شاد
الهی شکرت که هرچی دارم ازلطف خودت هست برای استادم وخانم شایسته ی گرامی وکل عزیزانی که کامنت منوخوندن متشکرم فقط اینوبگم که مادرم مارومثل خودش تربیت کرد.فکرکنین جنازه ی مادرم2شب توسردخانه واگه رومیدیدن هنوزپاتخت هم برگذارمیکردن !فامیلامیگفتن بعدشام سریع لباس پاتخت مادروخواهرای عروس آوردن تن عروس کردن که آرزوبه دل نمونه……دیگه گریه نمیذاره ازساعت6شب شروع کردم به نوشتن امیدوارم ردپام مناسب همه ی سنین باشه آمین.همینجاازکسانی که به دلنوشته هام رای ونظردادن من بلدنیستم جوابشونوبدم همینجاتشکرمیکنم تابی نهایتهادوستتون دارم.
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
بهت تبریک میگم چقدر قانون رو خوب درک کردی و خوب اجرا میکنی مخصوصا در موردپیام بازرگانی خودت که خوب اجرا کردی واین نشان از اعتماد به نفس و خودباوری شماست که توانسته ای عالی اجرا کنی من خیلی در این رابطه سختم هست از شما یاد گرفتم که به زودی این کار رو که پاشنه آشیل من است انجام دهم
دوستان خوب وثابت قدم مثل شما لیلای عزیز در این سایت الهی نعمتی هستید که ما در هر لحظه به احساس بهتری میرسیم و از تجربههای خوبتون استفاده می کنیم امیدوارم همیشه مثل ستاره های آسمان بدرخشی ونتایج خوبی را دریافت کنیدو ما هم لذت ببریم از نتایج خوبت
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
امروز در کمال کلافگی یه نشونه از خدا خواستم و تا سایت باز کردم این اولین فایل بود بلافاصله شروع به دیدن کردم.
هر کلمه ای که می گفتین انگار مستقیم داشتین با من حرف میزدین من الان در استانه شروع یک کار جدید هستم و به قول شما با اوردن بهانه های رنگ و وارنگ هیچ غلطی نمی کنم به خودم قول دادم که با همین امکانات الان که شاید خیلی ها همین رو هم ندارن شروع کنم و سپاسگذار خدا هستم که همین حد از امکانات را دارم.
مورد بعدی این فایل تمرین آگهی بازرگانی هستش که من خیلی درگیرش هستم به قول شما خیلی در ابتدا ساده به نظر میاد ولی به محض اقدام اون ترس ها و نجواها نمیذاره داشتم فکر میکردم واقعا آزاده چه اهمیتی داره اون آدمایی که ازشون برای گوش دادن تمرین درخواست می کنی چه فکری می کنن یا بعدش چی میخوان بگن ته تهش میگن دیوونس مگه با حرف اونا اتفاقی میفته ولی این فایل انگیزه شد که حتما این تمرین انجام بدم.
انقدر این بهونه ها خودشونو منطقی نشون میدن که ادم گول میخوره و اقناع میشه که ایست بکنه و قدم برنداره ولی به خیلی از چیزها که در گذشته بوده و الان فکر می کنم میبینم باید به اونا عمل میکردم و این بهونه ها فقط باعث شده خودمو گول بزنم الان که دارم مینویسم ذهنم اصلا ساکت نمیشینه یکیش برای نمونه این ول کن بابا حوصله داریا مگه وضعیت الانت چه مشکلی داره که میخوای به خودت سختی بدی و یه کار دیگه شروع کنی یا این کار مال جوون ۲۰ ساله هست که علاف و میخواد الکی خودشو مشغول کنه و …..
استاد جان این فایل شما امروز منو روشن کرد خیلی جالب تا درخواست دادم خدا هم جوابمو داد.
یادمه زمان کنکور وقتی بچه ها رو میدیدم که فیلم نمیدین، زمان استراحتشون رو کم میکردن، حتی موهاشون و کوتاه میکردن ک زمان کمتری صرف رسیدگی به موهاشون بشه،،،، با خودم میگفتم همینطوری کم و یواش یواش درس خوندن من هم نتیجه میده، چه خبره مگه؟ چقدر میخاین از خودتون بگذرید و درس بخونید،، راستش اون موقع هیچوقت به دانشگاه تهران فکر نکردم انگار اصلا وجود نداشت از بس ک من فکر میکردم نشدنیه برامن،،،،،،
وقتی فایل صحبت های دوستان با استاد روی توی کلاب هاوس میشنوم میبینم ک خداروشکر دوستانی هستن که مثل دوستای من برای کنکور،، با تمام توانشون دارن روی خودشون و قانون کار میکنن
دوستایی هستن که تمام وقتشون هنذفری توی گوششون هست یا مدام در حال به چالش کشیدن خودشون توی عمل به قانون هستن،،،، خدا روشکر ک دوستانی اینجوری هستن که میتونم ازشون یاد بگیرم
اما امشب با خودم گفتم دختر خوب با گاهی کار کردن و گاهی خیلی کم عمل کردن چیزی جز نتیجه معمولی گیرت نمیاد
همون طور که توی کنکور ی دانشگاه دولتی اما معمولی گیرت اومد
باید با تمام توان تمام زمان روی خودت کار کنی و تلاش کنی،،
بایدخودتو توی موقعیت های به ظاهر ناراحت کننده به چالش بکشی و بگی خدایا توی بغل و پناه تو همیشه میخندم و شادم
باید بتونی ورودی هایی که همیشه درو براشون باز میکردی که توی ذهنت بیان و حالا با تمرکز و درست وارد کنی
بسه درد و دل کردن و درد و دل شنیدن
بسه به بقیه ثابت کردن که چقدر بیچاره ای و چقدر ازخودگذشتگی میکنی و قدرتو نمیدونن
مثل یک آدمی ک مرگ و زندگیش به این خودسازی بستگی داره برای زندگیت با امید تلاش کن
مثل یک فرمانده تلاش کن،،،،، مثل یک فرمانده پیروز نتیجه بگیر
حرف مردم واقعا پاشنه اشیل اصلی من در تمام عمرم این بوده
دوستان من اصلا خجالتی نیستم به راحتی هم ارتباط میگیرم اما این دیدگاه که کاری انجام بدم ودیگران تایید کنند وساز مخالف نباشم پدرم را دراورده در این سالها
حالا با اموزش های استاد خیلی کم رنگ تر شده
من دیگه تصمیم گرفتم هر کاری که انجام میدم چون دوست دارم انجامش بدم ومهم نیست دیگران چه فکری میکنن من اصول خودم را دارم وبر اساس ارزش های خودم رفتار میکنم حالا هر کی میخواد خوشش بیاد یا بدش بیاد حتی پدر ومادرم باشن
بابا هر تصمیمی خو استیم بگیریم هیچ وقت به خاطر دل خودمون نبود هی دیگران هی دیگران ،بسه دیگه …
بعضی اوقات همین دیگران زندگی من رو به چالش کشیدن که هنوز هنوزه جمع نشده
بابا رک بگو فلانی من اینم دوست داری باهام باش من که نمیتونم بازیچه دست همه بشم
من خودم رو دوست دارم اول خودم بعد بقیه
اخه تا اول خودت رو دوست نداشته باشی مگه میشه بقیه رو دوست داشته باشی تا خودت رو قبول نکنی مگه میشه زندگی کرد از یه تفریح ساده گرفته تا تو رودر بایستی قرار گرفتن وبه خاطر دیگران از کارت اخراج شدن بابا بسته این همه خسارت به خود
الان بقیه کجان ها یکی اومد بگه ممنونم که به خاطر من خسارت خوردی ،نه به خدا
من تصمیم گرفتم اون جور که میخوام باشم ..
حالا این اگهی بازرگانی که استاد گفتن من هنوز محصولی نخریدم ..به خدا دل دل میکنم پولش جور شه تا محصولات رو بخرم شب روز کار کنم خدایا خودت برسان..
الحمدلا سایت هست فعلا سعی میکنم فایل های رایگان رو تمرین کنم خیلی هم عالیه وقتش برسه جور میشه
من بارها تو جمع حتی جمع های غریبه صحبت کردم از نظرم سخت نیست ،ولی زمانی که میخوای از خودت بگی احساس میکنم راحتم نیست ولی من خیلی پر رو تر از این حرف ام انجام ش میدم چون میدونم که باید انجامش بدم تا رشد کنم…
سلام استاد عزیزم،مریم جان و تمام دوستان هدایت شده ام
استاد من دختری ام که تو شهرستان کوچیک به دنیا اومدم و بزرگ شدم ولی فرقم در این بود که با کتاب بزرگ شدم و افق دید وسیعی داشتم.یه روز بعد از شنیدن فایل شما در مورد کاری که بهش عشق دارین تصمیم گرفتم بیام تهران و کار کنم کاری که عاشقشم.استاد اگه بگم سیاه بودم شدم سفید باورتون میشه؟؟!!نمیگم الان عالی ام پرفکتم بی نقصم،نه!من هر ساعت از ساعت قبلم بهترم.استاد برای کاری که میخواستم انجام بدم برای اموزشش هزینه زیادی میخواستن و من نداشتم هدایت شدم با کمترین هزینه یاد گرفتم.استاد من هنوز کلی باور اشتباه دارم عزت نفسی که میخوام و ندارم ولی استاد؟؟استاد؟!استاد؟!!!هر وقت هر مشکلی داشتم شانسی گفتم از استاد چیزی گوش بدم گوش کردم یا کامنت خوندم و جوابمو گرفتم و عمل کردم،عمل کردم استاد.همیشه میخواستم نتیجه ای که میخوام وقتی گرفتم بهتون ایمیل بدم پیغام بدم یا هر چیزی ولی الان امروز دیروزم انقد هدایت شدم که میخوام کل زمین بگردم و سجده کنم به خدام استاد قلب زیبای شمارو میبوسم و عاشقتونمممم
استاد اگه بگم من همین چند دقیقه قبل از اینکه بیام و فایل سفرنامه رو ببینم داشتم به حرف مردم فکر میکردم و نگران بودم باورتون میشه؟
پس تصمیم گرفتم برم تو دل ترسام و دقیقا همون کار رو انجام بدم تا ترسم بریزه. وقتی میری تو دل ترست یه جورایی انگار سبک میشی و بعد میفهمی اونقدرام عجیب و ترسناک نبود.
یه تجربهای دارم از اینکه پا روی ترسم گذاشتم. من خیلیی از ارتفاع میترسم در حدی که نمیتونم حتی روی یه چهارپایهی کوچیک هم بایستم. ولی چندوقت قبل با اینکه خیلیییی میترسیدم رفتم لامپ اتاقمو عوض کردم. اونم با اون ارتفاع خیلی زیاد. خسلس ترسناک بود واقعا .چند بار منصرف شدم هی میگفتم میرم بابامو صدا میزنم ولی تهش بالاخره تونستم انجامش بدم با اینکه تا مرز سکته پیش رفتم.🙄😂🤦🏻♀️
استاد دومین موضوع هم دقیقا همونی بود که من باید میشنیدمش. اصلا فایل امروز انگار برای جواب سوالا و راهنمای من بود.
من خیلی کمالگرام و همش منتظرم همه شرایط عالی باشه تا کاری رو شروع کنم.
یکیش اینکه منتظرم صبح زود بیدار شم تا اون روز روز عالی برلم باشه و بتونم کامل کارامو انجام بدم. و این خیلییییی به من ضربه زده. ولی از امروز تصمیم گرفتم منتظر این نباشم که همه شاریط محیا باشه چون هیچوقت این اتفاق نمیفته.
ممنون برای این فایل عالی و ارزشمند. براتون بهترینهارو آرزومندم💗
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
درست در زمانی که من با ی تضادی روبرو شدم که باید عزت نفسم رو در عمل نشون بدم این فایل انتخاب شد و اینجا قرار داده شد تا به خودم بیام و فکر کنم به اعمال و رفتارم
تا حالا فکر میکردم که خیلی خوب روی عزت نفسم کار کردم توی این دوساله اما با این تضادی که بهش برخوردم فهمیدم که هنوز خیلی خیلی کار دارم و این پاشنه آشیله خیلی ریشه داره در من
این یکی دوروزه فهمیدم که هنوز نظر مردم برام مهمه چون اگر مهم نبود اون کاری رو که دوست دارم انجام بدم رو انجام میدادم و اینقدر خودم رو اذیت نمیکردم
حالا دارم میفهمم که عمل کردن چقدر سخته توی حوزه ی عزت نفس .اینکه بگی من میتونم فلان کار رو انجام بدم اما وقت عمل که میرسه ترس ها احاطتت میکنن و نجواها شروع میشن و اگر نتونی کنترلشون کنی اوضاع رو براات سخت میکنن
اما باز هم خوبه که ی جایی هست مثل اینجا که آدم میتونه با بیان ضعف هاش خودش رو بهتر بشناسه که توی چه زمینه ای هنوز خیلی مشکل داره و باید بیستر و بیشتر روشون کار کنه
از وقتی که دوره عزت نفس رو خریدم فهمیدم که دلیل تمام نا کامی های گذشته من از ان ناشی میشده .
جلسات عزت نفس برام سنگین بودن .هرچی استاد میگفتن بررسی که میکردم میدیدم که دقیقا در مورد من صدق میکنن و میگفتم آره همینه من اینجوریم
چند تا از جلسات رو تونستم در عمل پیاده کنم از جمله درخواست کردن و کار کردن روی فیزیک بدن و تحسین و تمجید کردن از خودم جلوی آینه و خیلی بهتر شدم توی این زمینه و دارم سعی میکنم آگاهانه انجامشون بدم .اما تمرین آگهی بازرگانی رو هنوز انجام ندادم چون هنوز نظر مردم برام مهمه چون هنوز میترسم از انجام اینکار .هنوز اونقدر نظر مردم برام کمرنگ نشده
البته که ذهنم هزار تا بهانه آورد برای انجام ندادنش که مثلا پارک نیست ایستگاه اتوبوس نیست مترو نیست تو محل کارم فقط خودم هستم و—
اما وقتی خوب فکر کردم متوجه شدم که ی بار فرصت انجام اینکار رو داشتم توی ی جمع خانوادگی اما من اونقدر هنوز قوی نبودم که این کار رو انجام بدم .من حتی توی اون جمع پا نشدم که برم چند تا عکس بگیرم چون فکر میکردم با پالتویی که تنه خوشگل نمی افتم توی عکس
الان که دارم فکر میکنم به این اتفاقات متوجه میشم که حتی عزت نفس هم خودش از یکسری شاخه های در هم تنیده تشکیل شده که تا روی همشون خوب کار نشه نمیشه عزت نفسه خیلی بره بالا بهتر میشه اما خیلی تنش قوی و محکم نمیشه و واسه همین لرزش هاش زیاده
توی این فایل استاد داره به دو نکته یمهم اشاره میکنه یکی مهم نبودن نظر دیگران و یکی هم شروع اقدامات با همون امکاناتی که هست که البته اولی دومی رو هم تحت الشعاع خودش قرار میده به این معنی که اگر من نظر دیگران برام مهم نباشه کاری که دوست دارم رو انجام میدم با همین شرایط الانم و همش بهانه نمیارم که فلان چیز باید مهیا باشه .
راستش رو بخواین من توی امتحان نظر دیگران با توجه به این تضادی که بهش برخوردم تجدید شدم و دوباره باید بشینم و این دوره رو کار کنم
سلام به استاد نازنین مریم جان و دوستان همراه سایت
استاد چقققققققدر این فایل تو این روز از سفرنامه برای خود خود خود من بود خدایا شکرت که داری هولم میدی هرروز داره اتفاقهای عجیبی میفته انگار هر روز با شنیدن هر فایل از سایت چه در نشانه ی امروزم چه در سفرنامه خدا داره بهم میگه شل نشو با قدرت ادامه بده .
استاد عجب جمله هایی گفتین وقتی با شور و شوق با کمترین امکانات حرکت میکنی جهان درهایی رو به روت باز میکنه به جانم نشست استاد این جمله من شروع کردم استاد چند وقته جدی شروع مردم که تمرکز کنم روی هدفم دقیقاً حتی شما از موسیقی گفتین از ساز گفتین از من گفتین خیلی جالب بود فقط اسم منو نیاوردین ️ خدایا هزاران مرتبه شکرت که تو قریبی نزدیکی و من حست میکنم هر روز بیشتر نمیزاری نجواها برنده باشن تو قدرت و اشتیاق بهم تزریق میکنی که من از مسیر خوب و شیرینی که برای خودم ساختم نا امید نشم و ادامه بدم و ببینم که تو چطور درهای غیبتو برام باز میکنی و دستهای خودت و تو مسیرم قرار میدید سپاسگزارم استاد عزت نفس نظر مردم که پاشنه آشیل من بوده و هست و همیشه با اینکه تو آواز خوب بودم از ترس نظر دیگران کار نزاشتم و همیشه به خودم گفتم باید پرفکت باشی اینجوری نمیتونی من خودم و توجیه کردم چون من ترس داشتم و دارم از واکنش دیگران و الان که خدا اینو بهم گفت از زبان شما بیشتر باید بهش بپردازم و به محض اینکه حس خوبی از یه کار داشتم و خودم حالم باهاش خوب بود ارائه بدم اونو و حتماً این کار و میکنم.
خدایا شکرت برای آگاهی های امروزم . از شما هم سپاسگزارم که توی این سایت عالی این آگاهی ها رو به اشتراک میگذارین.
به نام خداوند هدایتگرم
روز 77 ام
الهی سپاسگزارت هستم که مرا در این مسیر زیبا یاری کردی تا به روز 77 م برسم ، اکنون 77 روز است که در این مسیر زیبا قدم گذاشته ام .
من باید بر ترس هایم غلبه کنم ، به خصوص ترس از حرف مردم
دیروز که این فایل و گوش دادم و قرار بود امروز برم جلسه ی اول باشگاه، چون موهام ک با شماره یک موزر زده بودم میخواستم تو باشگاه اسکارف سرم کنم چرا ؟؟ به خاطر ترس از حرف مردم ، ترس از اینکه همه یه جوری نگاهم کنن
امروز شجاعانه اسکارف سرم نکردم و وارد باشگاه شدم ، واقعا هیچ ترسی وجود نداشت ، همه ی استرس های من واهی بود ، خیلی خوشحالم که این کار و کردم
ترس بعدی هم حضور در جمع بود که رفتم باشگاه و بهش غلبه کردم
الهی شکرت خدایا.
من آنچه که باید در وجودم تغییر کند را باید تغیییر بدهم تا متفاوت از بقیه ی مردم نتیجه بگیرم
باید پا روی ترس هایم بگذارم
جلسه ی اول عزت نفس که گفتید یه کاری رو انجام بدین که خیلی وقته میخواهید انجامش بدین ، من رانندگی رو انتخاب کردم و رفتم کلاس ، ده سال عقبش انداختم چون میترسیدم ، اما ترسی وجود نداشت
الهی شکرت خدایا.
من باید برم تو دل ترس هام و یادم باشه تا شخصیتم عوض نشه نتایج هم تغییر نمیکند.
با امکانات کم شروع کنم ، کاری رو که عاشقش هستم ، قدم اول و بردارم تا پله پله قدم های بعدی گفته بشه و خداوند هدایتم کنه.
موفقیت وقتی اتفاق می افتد که من بهانه ای برای خودم نتراشم.
راستی من از صدای دلر هم خیلی میترسیدم الان خیلی راحت کار با دلر رو یاد گرفتم ، با دلری کار کردم که نصف قد خودم بود ،و اصلا ترس نداشت .
الهی شکرت خدایا.
و هم چنین چون این تمرین اگهی بازرگانی و تو یه فایل دیگه ازتون شنیده بودم وقتی رفتم استخر چند وقت پیشها ، یه خانمی رو کشوندم کنار و از خودم تعریف کردم
الهی شکرت خدایا.
1403/10/12به نام صاحب عزت77مین ردپای زندگی عزتمندانه سلام به خدا.
سلامی میکنم به استادومریم جون وکل دانشجویانی که تمرین آگهی بازرگانی روانجام دادن یاندادن برای هردوگروه آرزوی موفقیت دارم.
دیشب کامنتهای این فایل رومیخوندم وقبلااین فایل روهم دیده بودم باهمون فیلم رقص دخترهاولی الان تواین فایل نبودومنم نمی دونم اینستادارم یاندارم مهمم نیست.بریم سراصل مطلب دیشب ساعت20:55دقیقه درحال خواندن کامنتهای آگهی بازرگانی بچه هابودم تاجایی که من خواندم برای دوستان کاربی نهایت سختی بودومن میگفتم: نه! به این سختی نبایدباشه!یک وقت دیدم صفحه گوشی برای اولین باربود که ازبالاکاغذهای رنگی برام مثل پول وطلاتصورکردم میریزه که خانم لیلاتوسلی به عنوان دانشجوی فعال 25٪هدیه هنگام خریددریافت کنین همچین چیزی خوب خودش معجزه س!خوب خیلی حس قشنگی داشت. چون این روزشماررو77روزه دارم تمرین میکنم. ودوست دارم هدیه دوره ی 12قدم روبخرم به شرط عمل کردن.آمین خدایاحالاکه برنده شدم توصراط مستقیم قرارگرفتم خریددوره وکل خریدهای زندگی ام رابه توواگذارکرده ام خانه،باغ ویلاتوباغهای روستامون کناررودخانه وجاده،ماشین سواری،سناتاوبنز،وبی ام و،وماشین ازشرکت تسلاکه فقط منوببره ومن دستوربدم وکامیون برای کسب درآمدبراعزیزدلم وبچه هام دوست دارن اونم میخوام،خانه مثل استادتوی تمپاوقسمت کناررودخانه میخوام وتو ترکیه هم خیلی علاقه دارم میخوام براگسترش جهان هستی ولذت بردن خودوخانوادم حالاازکجامن نمیدانم!؟خدابه من قول دادازبدوتولدم وبراحتی برام اجراکرده.دیشب ذهنم میگفت :زودترصبح بشه اینجوری کن اونجابرواینوبگوصبح شداصلاباافکارذهنم نرفتم ازخداکمک خواستم وازمسیربرعکس ذهنم رفتم شروع کردم.
1_ اولین پیام بازرگانی من:سلام خانم لطفا2دقیقه میخوام باهاتون حرف بزنم استادم گفتن این تمرینوانجام بده میخوام ببینم میتونم وبرای بهترشدن زندیگی خودمه!خانم گفتن بفرمایین. گفتم بنده خانم توسلی هستم سنمو گفتم یکتاپرستم ،شوهرخوبی دارم4تاپسرهای خوبی دارم،احساس عالی دارم،نمازم سروقته سعی میکنم روی ایاک نعبدوایاک نستعین خوب کارکنم .قبلناالله اکبرمیگفتم سرنمازهمه جابودم غیراز نماز ولی الان بهترشدم اگه ازاول وقت بگذره یادم میره نمازبخونم ! قرآن روخوب رون میخونم اول که قرآن میخوندم میدیدم خداگفته مابه هرکس بخواهیم روزی میدهیم!ومنم میگفتم خوب خداماروکه دوست نداره پس چراآورده حتمابرای سیاهی لشکرازآخرهم به ماکارنداره!الان متوجه شدم خدابه همه روزی میده. اون خانم گفت :درسته چون اول وقت نمازمیخونی حالت خوبه!گفتم نه ازوقتی تغیربه یکتاپرستی کردم وازهیچکس کمک نمیخوام ازننه ،بابا،مملکت امام وپیغمبرولی میخوام ازراهی که اینهارفتن خداپرستی روادامه بدم. گفت:یک چیزی بگم باخوشرویی گفتم آره اگه انتقادی پیشنهادی دارین من باکمال میل گوش میکنم حالایامیپذیرم یانه بستگی به من داره آره همینجوری گفتم.گفت خواهرمواظب این کانالهاباشین برادرمنم میگه پیغمبروامام کیست!الان توگوشیهادیدم آقایون روی کوه میخونن خانمهاپای کوه میرقصن البته باحجابن ونام گروهشون علی ابن ابیطالبِ.شماخانم فهمیده ای آره احساس خوبی داری اگه دوست داری بیامکتب حضرت زهراهمین نزدیکه خانم اکبری استادمونه من برای درس اخلاق میرم و…….منم اصلا اسم استادمونیاوردم ومیگفت خداقرآن وعترت روباهم آورده گفتم هرچی قرآن بگه همونه گفتن اماماشفیع ماین چون ماگنه کاریم نمیتونیم باخدامستقیم رابطه برقرارکنیم گفتم منم میخوام گناه نداشته باشم خودم تماس مستقیم باخدابرقرارکنم گفت نه الان بارئیس جمهورمیخوای ملاقات کنی نمیذارن بایدمعاون وغیره روببینی گفتم آره چون انسان زمینی ازاین بهترنمیشه خداحافظی.
2_یک آقای مسن:سلام حاج آقاخوبین من میخوام چندتاکلمه باشماصحبت کنم لطفاگوش بدین گفت:بفرمایین من از سن و سالم گفتم:شوهرعالی4تاپسرعالی دارم ازنمازوقرآن،احساس عالی دارم،غذابه موقع درست میکنم،نظافت منزل به موقع برای حضورانرژی الهی،قضاوت نمیکنم،چندسال پیش بچهها بیرون بودن مدام زنگ میزدم حالااصلازنگ نمیزنم مگردرصورت ضروری!شبهاازسرگیجه واسترس باصدای ناله بادهان بسته شوهرم بیدارمیشد3شیره تودهانم میریخت تاحالم به جابیادولی الان خوب آرام میخوابم وبیدارمیشم باحس وحال عالی!هرجامستاجربودیم همسایه هامون وصاحب خانه هاواقعاعالی بودن ازاول ازدواجمون والان هم عالی ترن!وچندتای دیگه خصوصیات. پرسیدم چه جوری بودتحسین کردوگفت عالی بود. پرسیدم نظروپیشنهادوانتقادگفت نه عالی، عالی، عالی بود.
3_دوتاخانم سلام کردم گفتم2دقیقه میخوام باشماصحبت کنم.گفتن ببخشیدوقت نداریم اصلاناراحت نشدم ولی اگه مثل قبلنامی بودم بدم میومدتشکرکردم رفتم.
4_جلوکافی شاپ دوتاجون یکیشون باریستابودگوشیش زنگ خوردرفت.به دومی گفتم میخوام یک پیام بازرگانی داشته باشم گفت اگه زودتموم میشه بفرمایدهمون خصوصیات خودموگفتم بنده خداگفت: خیلی احساس عالی دارین واقعاموفقین.
5_دوتاخانم آرایش کرده رودیدم سلام خوشگل خانمهاجواب دادن منم شروع کردم پذیرفتن باشوخی گفتنداگه پسرهاتون مجردن بیشتربگومنم درموردحجابم گفتم که متوسطم ولی کسانی که حجاب وکسانی که آزادترپوشش دارن دوستشون دارم قضاوت اصلاندارم، اون دوتاخانم هم احساسشون خوب شد.وتحسین کردن وخداحافطی کردم ورفتم.
6_دوقدم اونطرف رفتم جای 2تاآقای کارکرسرگذرو2تای دیگه هم اضافه شدن ازخصوصیاتم وحالاچیزهای دیگه یادم میومداضافه کردم ازآقایی که مسن تربودگفتم اگه توی صحبتهام چیزی گفتم انتقادی دارین شمابزرگترین بگین 4تاشون تحسین کردن گفتن خیلی عالی صحبت کردی.حال ماروهم خوب کردی.
7_2تاخانم ویک دخترنوجوان به همراهشون بااحترام ازاوناهم درخواست کردم وبه اون جون گفتم شماجدیدترازمایی چنانچه حرفی چیزی بوداستفاده میکنم.گفتم من قبلناخدارویک آدم خوب حس میکردم ولی الان استادم گفتن انرژیه وخنثی است هیچ دخالتی توکارمون نداره ازوقتی اینویادگرفتم زندگیم خیلی عالیه محل خوب باخانواده خوب زندگی می کنم اون جون گفت آره منم شنیدم آره حستون عالیه.
8_یک آقایی بودگفت به خدامن نمیدونم چی بگم گفتم شمافقط گوش کن ببینم من جرات حرف زدن دارم ازآخرگفت عالی گفتین.
9_کافی شاپ دوتانوجوان که خندشون گرفت رفتن بیرون وازآخربرگشتن ازشون تشکرکردم گفتم حتماشمانبایدصحبتهامومیشنیدین!ولی اون باریستاخیلی عالی گوش دادچقدرخوشحال شدگفت شمااولین کسی هستی که توی محل کارمن اومده!برای همچین تمرینی اصلاندیدم کسی بااین دل وجرات راه بیفته توخیابون ومحل کارتحسینتون میکنم.گفتم اول که کافی شاپ افتتاح شده بودمن براعرض تبریک اومدم ولی یک آقای سنش بالابودبانگاهش من برداشت کردم یاغلط یادرست قضاوت کردم نگاهش سنگین بودانگارمن براکمک خواستن اومدم!واین آقامعذرت خواهی کردوخیلی لذت بردواحساس خوبی گرفت ازگفته هام.
9_یک خانم تومسیربودسلام کردم گفتم همینجورکه میری چندکلمه ازخودم میگم فقط خودموامتحان میکنم برای زندگیم بهتربشه بعدازتمام شدن حرفام تحسین کردورفت.
10_ازحاشیه خیابان واردمیلان شدم گفتم دیگه تموم ازجلوی آرایشگاه مردانه ردشدم نگاه کردم ذهنم گفت چرانرفتی!؟گفتم با خیلیهاصحبت کردم دیدم اذیت میشم برگشتم درب آرایشگاه روبازکردم سلام کردم آرایشگرمشغول اصلاح مردمسن بودویک جوان هم نشسته بودگفت بفرمایین گفتم یک پیام بازرگانی دارم گفت کاری ازدستم برمیادگفتم فقط گوش کنین حتی این حاج آقاواین جوان،وگفتم اگه موزرتون صداداره برم گفت نه راحت باشین منم شروع کردم سنم وبعدازسن سریع میگفتم شوهرفوق العاده ای و4تاپسرخوب دارم که فکرنکنن کمک میخوام ازنمازوقرآن وحجاب متوسط دارم گفت اینومیبینم مشخصه میخوای تحسینت کنم؟گفتم تحسینم خوبه ولی میخواستم ببینم دل وجرات صحبت دارم؟گفت34ساله اینجاآرایشگاه دارم که جای رفت وآمدخانمانیست تعجب کردم ازاین همه شجاعت وصحبت کردن توجمع آقایون ماکل آدمهارومیبریم سرچشمه تشنه برمیگردونیم الان شمارودست ماآقایون زدی مطمئن باش که خوب داری پیش میری بهتون تبریک میگم.
11_ازجلوی دفترگازرسانی ردمیشدم گفتم برم یانرم دیدم مشغول کپی گرفتن وکارهای دیگه هستندجلوتررفتم 3تاآقامنتظربودن فکرکنم تو دفترگازرسانی کارداشتن ازشون درخواست کردم محترمانه پذیرفتن خصوصیاتم رو+اگه جایی هم مختلط برقصن منم میرقصم 3تای خندیدن یکیشون گفت اوبزن، آهنگ میزددستاموتکون دادم خندیدن همین آقاپرسیدکانال داری خیلی خوب حرف میزنی عالی هستی گفتم من هیچ کانالی ندارم خودم توسایت استادم هستم وباعجله پرسیدداشت میرفت اینجاگفتم استاد آقای عباسمنش هست.
12_دوقطعه مونده بودبه خانه یک خانم دیدم بااون خانم هم صحبت کردم کلی که گفتم برای همه میگفتم زیبادف میزنم واین خانم هم گفت احساسم روعالی کردی تشکرکردوتمام.وبه کل این عزیزان میگفتم خدااولین وآخرین پادشاهی هست که به بندش خدمت میکنه!کدوم پادشاه به بندش گفته درخدمتم قربان!میخندیدن وباتعجب میگفتن آره!
رسیدم خونه نمازقرآن،ناهاروجایزه لیلاجون یک فیلم هند(شعله)وبعدهم(گانگا)و ای چقدرحالم بهترشدازاستادبابت این تمرین ساده ولذت بخش متشکرم!وازلطف خداست که من اینطورصحبت میکنم بایدادامه بدم ازاین بهتربشم.
چراگفتم ساده؟!چون من توکامنتهای دیگه گفتم ازبچگی توجمع قرآن میخوندم غلط قرآن خانمهارودرست میکردم ،به بقیه قرآن تدریس میکردم،تومراسم تعذیه هامون به رسم خودمون ختم میگرفتم،وهنوزادامه دارد.وتوجمع عروسیهابچه بودیم توحیاط های خانه های روستایی حنابندان میگرفتن کل مراسم روداریه میزدم وتازه شعرهم میخوندم وبروبچ کمکم میکردن. روزبعدمراسم عروسی ورقص وآوازدوباره توحیاط برگذارمیشدازاول تاآخرمجلس یک لیلابودوگرم کردن مراسم.حتی توی مراسم حنابندان نوه داییم مراسم مردانه بودآقای تیمپوزن خسته شد من باداریه شروع کردم.به قول استاددسته جمع بودیم. توعروسی کل فامیل برای کادودادن من بودم اعلام میکردم وداریه هم میزدم.مادرم توسی سی یوبودداستانشوتعریف کردم که عروسی دخترداداشم بودروز4شنبه براملاقات مادرم کارت عروسی پخش کردن وفرداروز5شنبه بعدازظهر مادرم آسمانی شد!همون شب حنابندان دخترداداشم بود.جنازه ازبیمارستان به بهشت رصاانتقال داده شدبعدازظهرتعطیل بودبرای شستشوبه فرداموکول شد.همگی برگشتیم خانه برادرکوچکم کل فامیل ودوست وآشنا جمع شدن دوست من گفت اگه مولودی خوان میخواین براتون دوشب میگیرم باقیمت مناسبترگفتم بذاربه خانم برادرم بگم به محض اینکه به خانمش ودختربزرگش گفتم بیاین مولودی بگیریم خودم دف میزنم ازآهنگ گذاشتن بهترچون کل عروسی 4تادخترقبلیش رومن مجلس گردونشون بودم البته برای همه ی فامیل !خداخیرشون بده دوست دارم تصورکنیدکه دستاشونومادرودختربه نشان مخالفت بردن بالاکه نههههههههه مااصلانمیتونیم اینکاروبکنیم همیشه عروسیهای مابزن وبکوب بوده اینجااگه مجلس نگیریم زشته مردم چی میگن!؟آبرومون میره!حاج داداشم خودشورسون چی میگین براش توضیح دادم!مگه جواب حاج داداش چی بودازدخترشوزنش قشنگترجواب دادکه امکان نداره آبرومون میره!دوستم ازمخالفت اوناازخجالت آب شدگفت واچی آدمهایی هستن!شب شدمنو3تاخواهرم رفتیم حنابندان خواهردومی باداداشم جون جونی بودتومراسم بزن وبکوب رفته بودویک ولی جانشسته بود!منوخواهراولی وسومی رفتیم روپشت بام. داداشم باقلیان میانه خوبی نداشت ولی میدونست ما3تاخواهرمصرف داریم گفته بودقلیان بیارین خواهرسومی خودرای هست باعصبانیت وکنایه گفته بودنمیخوام خونه خودم قلیان میکشم بعد میام وخانم داداشم تقریبارابطه ی عالی باما3تاخواهرنداشت ولی باالاجبارباهم خوب بودیم ازپایین ازتومجلس میومدبالامیوه شیرینی چای که ماهم نمیخوردیم فقط گریه میکردیم میگفتیم بروفامیلای دامادآمدن صدابزن تامابیاییم کادوبدیم بریم!دامادهم نوه خواهرش بودبالاخره فامیلای دادمادازروستابه شهر رسیدن ومارفتیم پایین تومجلس همه ازاحوال مادرم میپرسیدن ما3تاخواهرمیگفتیم خوبه ولی همه خبرداشتن حالااصل ماجراروبگم حتی همین امشب هم میخوان کادواعلام کنن میگن کی میادکادوهارواعلام کنه همشون میگن طبق معمول عمه لیلااعلام کنه منم اعلام کردم گفتن خوب برقصین دستمال سفیددستم بودبردم بالابه نشان خداحافظی ورفتیم. توماشین هر3خواهرفریادمیزدیم رفتیم خانه خواهرم فردابهشت رضاکل فامیل ودوست وآشنابرای تغسیل مادرم امده بودن بازمادرم رابرعکس که اصلاازسردخانه خوشش نمیامد سردخانه گذاشتیم ناهارخانه داداش کوچک بودیم وکل مهمانهابراعروسی میخواستن شب برن خانه برادربزرگترم شام عروسی اول میومدن خانه داداش کوچک برای دیدن ما4تاخواهرگریه وزاری بعدمیرفتن عروسی!کلهم خبرداشتن که مادرم فوت کرده ولی یک خواهرپدری داشتم همسن مادرم بودمریض بودولی آورده بودنش عروسی دیده بودخواهرهانیستن چی عروس بی مزه ای برگذارکردن پرسیده کوخواهرم چرالیلانیست مجلس روگرم کنه بعدفهمیده مادرم بهشتی شده وازمجلس بردنش روتراس پیش فامیلاوشروع کرده به گریه کردن که زن بابام فوت کرده من خبرندارم خواهرم دلشون خونه شماعروسی دارین الان واقعاهم خندم گرفته هم گریم.!اینوگفتم که من توهرمجلس عروسی یاعزانباشم سریع همه میفهمندولی خواهرای بزرگترم نباشن کسی اصلانمیپرسه که کجاهستندخخخخخخ!
40مین روزبهشتی شدن مادرم بود2شب قبلش عقدکنون دخترهمسایه بودگفتم کمک کارهاتون هستم ولی مجلس نمیام پدرعروس به خانمش گفته بودبه آبجی لیلابگواگه تونیای منم نمیام خدایاپدرومادعروس هم میگن بایدباشی !منم رفتم توآشپزخانه کارهاروانجام میدادم وقت کادودادن شدپدرآقادامادساکن بهشت بود خواهردامادگفت برای شادی پدرآقادامادصلوات واعلام کادوهاشون یکی یکی دادن،خانواده دامادعمه مادرعروس خانم بودکارشون تموم شدرفتن کنار.
حالانوبت کادوهای خانواده عروس خانم شده میگن
برااعلام کادوهای عروس خانم کی اعلام کنه اون همه فامیل دارن خاله ،عمه ،زندایی، بازهمه میگن خاله لیلا بیاکارخودته میگم لباسهای معمولی دارم توی فیلم میفته میگن مهم نیست اصل وجودخودته!منم اینطورشروع کردم شب ضفاف کم ازتخت پادشاهی نیست، به شرط آنکه پدرپسرکنددامادهمه سوت وهوراکشیدن وبعدگفتن ازکجااین حرفهارومیاری!خاطره بعدی عقددخترهمسایمون بودرفتیم حرم امام رضا به محض اینکه گفتن آقاداماداونجاس رفتم پرسیدم ببخشیدآقادامادشماین؟!گفت:بله گفتم منم خاله لیلا برامنوبچه هام دعاکن گفت چشم خاله لیلاوشب مراسم ایناهم مادرعروس میکروفن روازدیجی گرفت گفت اعلام کادوهابادوستم وقتی اعلام کردم کل خانواده بی نهایت خوشحال بودن وتاهروقت میدیدنم میگفتن ایول خاله برادخترهمسایه ی بعدی ماه بعدمن ازخودم تعریفی ندارم میخوام بگم برای ثروتمندشدن چی میدونستم لازمه یک دخترعمه داشتم ساکن بهشته روزبعدعروسی نوه برادرم خسته شده بودم دیدم صدامیزنه لیلاعمه جان پاشومجلسودست بگیروازهرنوع پوشش هم تومراسم خجالت نمیکشم مردانه،پیرزنی ،آماده باشم که هرنقشی روبازی کنم حالا اسمش عزت نفس بوده من نمیدونستم وهنوزم ادامه داره لباسهای مادرمونگه داشتم شب عروسی پسرم استفاده کردم همه برامادرم دعامیکردن ازخنده روده برشده بودن بامردای فامیلمون میرقصیدیم.وازعروسی دخترآخرهمین برادرم بگم اثاث کشی داشتیم .همون دختربزگه برادرم زنگ زدعمه گفتم بله گفت عروسی داریم میتونی بیای دف بزنی گفتم نه دستم نمیگیره برای چی دف گفت دامادمون سپاهیِ آهنگ ودیجی تعطیل منم جواب خودشوبه خودش دادم گفتم عروسی که سازوآوازنباشه عروسی نمیشه!وشب عروسی دیررفتم نزدیک شام رفتم وکادومودادم خواهرم گفتم شمابروبده بالای سکونرفتم هرچی فامیلاحتی خواهرم گفت پاشولباسای مادرومن درمیارم توتنت کن گفتم امکان نداره من جای بدون سازوآوازنمیرقصم!وبعداز9سال همان دخترکه بافوت مادرم عروسیش برگذارشده بودخودش ساکن بهشت شد!جوان بودروحش شاد
الهی شکرت که هرچی دارم ازلطف خودت هست برای استادم وخانم شایسته ی گرامی وکل عزیزانی که کامنت منوخوندن متشکرم فقط اینوبگم که مادرم مارومثل خودش تربیت کرد.فکرکنین جنازه ی مادرم2شب توسردخانه واگه رومیدیدن هنوزپاتخت هم برگذارمیکردن !فامیلامیگفتن بعدشام سریع لباس پاتخت مادروخواهرای عروس آوردن تن عروس کردن که آرزوبه دل نمونه……دیگه گریه نمیذاره ازساعت6شب شروع کردم به نوشتن امیدوارم ردپام مناسب همه ی سنین باشه آمین.همینجاازکسانی که به دلنوشته هام رای ونظردادن من بلدنیستم جوابشونوبدم همینجاتشکرمیکنم تابی نهایتهادوستتون دارم.
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم لیلا دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
بهت تبریک میگم چقدر قانون رو خوب درک کردی و خوب اجرا میکنی مخصوصا در موردپیام بازرگانی خودت که خوب اجرا کردی واین نشان از اعتماد به نفس و خودباوری شماست که توانسته ای عالی اجرا کنی من خیلی در این رابطه سختم هست از شما یاد گرفتم که به زودی این کار رو که پاشنه آشیل من است انجام دهم
دوستان خوب وثابت قدم مثل شما لیلای عزیز در این سایت الهی نعمتی هستید که ما در هر لحظه به احساس بهتری میرسیم و از تجربههای خوبتون استفاده می کنیم امیدوارم همیشه مثل ستاره های آسمان بدرخشی ونتایج خوبی را دریافت کنیدو ما هم لذت ببریم از نتایج خوبت
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام استاد عزیزم
امروز در کمال کلافگی یه نشونه از خدا خواستم و تا سایت باز کردم این اولین فایل بود بلافاصله شروع به دیدن کردم.
هر کلمه ای که می گفتین انگار مستقیم داشتین با من حرف میزدین من الان در استانه شروع یک کار جدید هستم و به قول شما با اوردن بهانه های رنگ و وارنگ هیچ غلطی نمی کنم به خودم قول دادم که با همین امکانات الان که شاید خیلی ها همین رو هم ندارن شروع کنم و سپاسگذار خدا هستم که همین حد از امکانات را دارم.
مورد بعدی این فایل تمرین آگهی بازرگانی هستش که من خیلی درگیرش هستم به قول شما خیلی در ابتدا ساده به نظر میاد ولی به محض اقدام اون ترس ها و نجواها نمیذاره داشتم فکر میکردم واقعا آزاده چه اهمیتی داره اون آدمایی که ازشون برای گوش دادن تمرین درخواست می کنی چه فکری می کنن یا بعدش چی میخوان بگن ته تهش میگن دیوونس مگه با حرف اونا اتفاقی میفته ولی این فایل انگیزه شد که حتما این تمرین انجام بدم.
انقدر این بهونه ها خودشونو منطقی نشون میدن که ادم گول میخوره و اقناع میشه که ایست بکنه و قدم برنداره ولی به خیلی از چیزها که در گذشته بوده و الان فکر می کنم میبینم باید به اونا عمل میکردم و این بهونه ها فقط باعث شده خودمو گول بزنم الان که دارم مینویسم ذهنم اصلا ساکت نمیشینه یکیش برای نمونه این ول کن بابا حوصله داریا مگه وضعیت الانت چه مشکلی داره که میخوای به خودت سختی بدی و یه کار دیگه شروع کنی یا این کار مال جوون ۲۰ ساله هست که علاف و میخواد الکی خودشو مشغول کنه و …..
استاد جان این فایل شما امروز منو روشن کرد خیلی جالب تا درخواست دادم خدا هم جوابمو داد.
همه در پناه رب مهربان و بخشنده موفق باشید.
سلام و احترام به همه دوستان
یک کامنت برای خودم:
یادمه زمان کنکور وقتی بچه ها رو میدیدم که فیلم نمیدین، زمان استراحتشون رو کم میکردن، حتی موهاشون و کوتاه میکردن ک زمان کمتری صرف رسیدگی به موهاشون بشه،،،، با خودم میگفتم همینطوری کم و یواش یواش درس خوندن من هم نتیجه میده، چه خبره مگه؟ چقدر میخاین از خودتون بگذرید و درس بخونید،، راستش اون موقع هیچوقت به دانشگاه تهران فکر نکردم انگار اصلا وجود نداشت از بس ک من فکر میکردم نشدنیه برامن،،،،،،
وقتی فایل صحبت های دوستان با استاد روی توی کلاب هاوس میشنوم میبینم ک خداروشکر دوستانی هستن که مثل دوستای من برای کنکور،، با تمام توانشون دارن روی خودشون و قانون کار میکنن
دوستایی هستن که تمام وقتشون هنذفری توی گوششون هست یا مدام در حال به چالش کشیدن خودشون توی عمل به قانون هستن،،،، خدا روشکر ک دوستانی اینجوری هستن که میتونم ازشون یاد بگیرم
اما امشب با خودم گفتم دختر خوب با گاهی کار کردن و گاهی خیلی کم عمل کردن چیزی جز نتیجه معمولی گیرت نمیاد
همون طور که توی کنکور ی دانشگاه دولتی اما معمولی گیرت اومد
باید با تمام توان تمام زمان روی خودت کار کنی و تلاش کنی،،
بایدخودتو توی موقعیت های به ظاهر ناراحت کننده به چالش بکشی و بگی خدایا توی بغل و پناه تو همیشه میخندم و شادم
باید بتونی ورودی هایی که همیشه درو براشون باز میکردی که توی ذهنت بیان و حالا با تمرکز و درست وارد کنی
بسه درد و دل کردن و درد و دل شنیدن
بسه به بقیه ثابت کردن که چقدر بیچاره ای و چقدر ازخودگذشتگی میکنی و قدرتو نمیدونن
مثل یک آدمی ک مرگ و زندگیش به این خودسازی بستگی داره برای زندگیت با امید تلاش کن
مثل یک فرمانده تلاش کن،،،،، مثل یک فرمانده پیروز نتیجه بگیر
بماند در اینجا،
با عشق و احترام به همه
سلام فاطمه ی عزیز
سپاسگزارم به خاطر کامنت انذار کننده ات تلنگر دهنده ات
بسه از اینکه انقدر خودتو بیچاره نشون بدی، از خود گذشته نشون بدی، بسه از اینکه خودتو جوری نشون بدی که قدرتو نمیدونن
توکل کن به خدا، ثابت قدم بمون توی مسیر درست الهی
از مسیر منحرف نشو، اگرم شدی هیچ اشکالی نداره، خودتو سرزنش نکن، همیشه مسیر مستقیم پیش روته، به شرطی که با دلت، با وجودت بخوایی راه مستقیم رو
درهای رحمت و نعمت خدا همیشه به روت بازه کافیه روتو کنی سمت خدا
ایمان داشته باش قوانین برای همه یکسانه و هر کس نتیجه ی اعماشو میبینه، نه منو به خاطر اشتباه دیگران عذاب میدن، نه کسی جای اشتباهات من عذاب میبینه
هر کدام از ما داریم توی دنیای مجزا و خاص خودمون زندکی میکنیم
دنیایی که من توشم فرق میکنه با دنیای حتی نزدیکترین کسانم
همسرم دنیای خودشو و تجربیات خودشو تجربه میکنه طبق باوراش و عملکردش
دخترمم هم همینطور و تک تک انسانهای جهان هم همینطور
من تصمیم گیرنده ی اصلی زندگی خودم هستم. هیچ کس نمیتوند هیچ ضرری بهم برسانه، تا وقتی که من قدرتشو باور نکنم،
هیچ کس هیچ قدرتی در زندگی من ندارد. من خلق کننده و تعیین کننده مسیر زندگی و تجربیاتم هستم
خداوند، قدرتمندترین نیروی عالم با منه، پشت منه، حامی و یاریگر منه
من جه نیاز دارم به دیگری
چرا دنبال خورده نونای دست مردم باشم وقتی گنجها دست خداوندمه
خدایا کمک کن فقط بندگی تو بکنم، طبق قوانین بدون تغییر تو عمل کنم و زندگی دنیا و اخرتم را بهشتگونه بسازم ای قدرتمندترین نیروی کل کیهان
بنام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز وهمراهان سایت عباسمنش
۷۷
حرف مردم واقعا پاشنه اشیل اصلی من در تمام عمرم این بوده
دوستان من اصلا خجالتی نیستم به راحتی هم ارتباط میگیرم اما این دیدگاه که کاری انجام بدم ودیگران تایید کنند وساز مخالف نباشم پدرم را دراورده در این سالها
حالا با اموزش های استاد خیلی کم رنگ تر شده
من دیگه تصمیم گرفتم هر کاری که انجام میدم چون دوست دارم انجامش بدم ومهم نیست دیگران چه فکری میکنن من اصول خودم را دارم وبر اساس ارزش های خودم رفتار میکنم حالا هر کی میخواد خوشش بیاد یا بدش بیاد حتی پدر ومادرم باشن
بابا هر تصمیمی خو استیم بگیریم هیچ وقت به خاطر دل خودمون نبود هی دیگران هی دیگران ،بسه دیگه …
بعضی اوقات همین دیگران زندگی من رو به چالش کشیدن که هنوز هنوزه جمع نشده
بابا رک بگو فلانی من اینم دوست داری باهام باش من که نمیتونم بازیچه دست همه بشم
من خودم رو دوست دارم اول خودم بعد بقیه
اخه تا اول خودت رو دوست نداشته باشی مگه میشه بقیه رو دوست داشته باشی تا خودت رو قبول نکنی مگه میشه زندگی کرد از یه تفریح ساده گرفته تا تو رودر بایستی قرار گرفتن وبه خاطر دیگران از کارت اخراج شدن بابا بسته این همه خسارت به خود
الان بقیه کجان ها یکی اومد بگه ممنونم که به خاطر من خسارت خوردی ،نه به خدا
من تصمیم گرفتم اون جور که میخوام باشم ..
حالا این اگهی بازرگانی که استاد گفتن من هنوز محصولی نخریدم ..به خدا دل دل میکنم پولش جور شه تا محصولات رو بخرم شب روز کار کنم خدایا خودت برسان..
الحمدلا سایت هست فعلا سعی میکنم فایل های رایگان رو تمرین کنم خیلی هم عالیه وقتش برسه جور میشه
من بارها تو جمع حتی جمع های غریبه صحبت کردم از نظرم سخت نیست ،ولی زمانی که میخوای از خودت بگی احساس میکنم راحتم نیست ولی من خیلی پر رو تر از این حرف ام انجام ش میدم چون میدونم که باید انجامش بدم تا رشد کنم…
استاد مثل همیشه دوستت دارم
باسلام و درود خدمت همران عزیز و دوس داشتنی
خود خداهم داره میگه که آنچه از پیش فرستاده اید
استاد ما پاشنه آشیلمون همین چیزاس که وقتی تو
مسیرمون قدم برمیداریم
آروم درها برامون بازمیشن و ما میتونیم قدم هامونو
بزرگ تر برداریم
واین عزت نفس چیزی نیس که یه روز دو روز کاربشه روش
باید همیشه روش کارکنیم
تا نتیجه زندگیمون عوض بشه
استاد شما الگوهاتونو خودتون انتخاب کردین و این که ما میتونی سمت خودمونو انجام بدیم باقیشو خدا انجام بده یک موهبت الهیه
روزشمار تحول زندگی من روز 77
من به خودم تعهد میدم که تاجایی که میتونیم روباورهام کارکنم ومسیرمو طی کنم
ایاک نعبد و ایاک نستعین
خدایا تنها تورا میپرستم وتنها ازتو یاری میجوییم
1403/12/22
سلام استاد عزیزم،مریم جان و تمام دوستان هدایت شده ام
استاد من دختری ام که تو شهرستان کوچیک به دنیا اومدم و بزرگ شدم ولی فرقم در این بود که با کتاب بزرگ شدم و افق دید وسیعی داشتم.یه روز بعد از شنیدن فایل شما در مورد کاری که بهش عشق دارین تصمیم گرفتم بیام تهران و کار کنم کاری که عاشقشم.استاد اگه بگم سیاه بودم شدم سفید باورتون میشه؟؟!!نمیگم الان عالی ام پرفکتم بی نقصم،نه!من هر ساعت از ساعت قبلم بهترم.استاد برای کاری که میخواستم انجام بدم برای اموزشش هزینه زیادی میخواستن و من نداشتم هدایت شدم با کمترین هزینه یاد گرفتم.استاد من هنوز کلی باور اشتباه دارم عزت نفسی که میخوام و ندارم ولی استاد؟؟استاد؟!استاد؟!!!هر وقت هر مشکلی داشتم شانسی گفتم از استاد چیزی گوش بدم گوش کردم یا کامنت خوندم و جوابمو گرفتم و عمل کردم،عمل کردم استاد.همیشه میخواستم نتیجه ای که میخوام وقتی گرفتم بهتون ایمیل بدم پیغام بدم یا هر چیزی ولی الان امروز دیروزم انقد هدایت شدم که میخوام کل زمین بگردم و سجده کنم به خدام استاد قلب زیبای شمارو میبوسم و عاشقتونمممم
سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایستهی عزیز
استاد اگه بگم من همین چند دقیقه قبل از اینکه بیام و فایل سفرنامه رو ببینم داشتم به حرف مردم فکر میکردم و نگران بودم باورتون میشه؟
پس تصمیم گرفتم برم تو دل ترسام و دقیقا همون کار رو انجام بدم تا ترسم بریزه. وقتی میری تو دل ترست یه جورایی انگار سبک میشی و بعد میفهمی اونقدرام عجیب و ترسناک نبود.
یه تجربهای دارم از اینکه پا روی ترسم گذاشتم. من خیلیی از ارتفاع میترسم در حدی که نمیتونم حتی روی یه چهارپایهی کوچیک هم بایستم. ولی چندوقت قبل با اینکه خیلیییی میترسیدم رفتم لامپ اتاقمو عوض کردم. اونم با اون ارتفاع خیلی زیاد. خسلس ترسناک بود واقعا .چند بار منصرف شدم هی میگفتم میرم بابامو صدا میزنم ولی تهش بالاخره تونستم انجامش بدم با اینکه تا مرز سکته پیش رفتم.🙄😂🤦🏻♀️
استاد دومین موضوع هم دقیقا همونی بود که من باید میشنیدمش. اصلا فایل امروز انگار برای جواب سوالا و راهنمای من بود.
من خیلی کمالگرام و همش منتظرم همه شرایط عالی باشه تا کاری رو شروع کنم.
یکیش اینکه منتظرم صبح زود بیدار شم تا اون روز روز عالی برلم باشه و بتونم کامل کارامو انجام بدم. و این خیلییییی به من ضربه زده. ولی از امروز تصمیم گرفتم منتظر این نباشم که همه شاریط محیا باشه چون هیچوقت این اتفاق نمیفته.
ممنون برای این فایل عالی و ارزشمند. براتون بهترینهارو آرزومندم💗
ساختن عزت نفس در عمل
با سلام خدمت استاد عزیزم
بنام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
درست در زمانی که من با ی تضادی روبرو شدم که باید عزت نفسم رو در عمل نشون بدم این فایل انتخاب شد و اینجا قرار داده شد تا به خودم بیام و فکر کنم به اعمال و رفتارم
تا حالا فکر میکردم که خیلی خوب روی عزت نفسم کار کردم توی این دوساله اما با این تضادی که بهش برخوردم فهمیدم که هنوز خیلی خیلی کار دارم و این پاشنه آشیله خیلی ریشه داره در من
این یکی دوروزه فهمیدم که هنوز نظر مردم برام مهمه چون اگر مهم نبود اون کاری رو که دوست دارم انجام بدم رو انجام میدادم و اینقدر خودم رو اذیت نمیکردم
حالا دارم میفهمم که عمل کردن چقدر سخته توی حوزه ی عزت نفس .اینکه بگی من میتونم فلان کار رو انجام بدم اما وقت عمل که میرسه ترس ها احاطتت میکنن و نجواها شروع میشن و اگر نتونی کنترلشون کنی اوضاع رو براات سخت میکنن
اما باز هم خوبه که ی جایی هست مثل اینجا که آدم میتونه با بیان ضعف هاش خودش رو بهتر بشناسه که توی چه زمینه ای هنوز خیلی مشکل داره و باید بیستر و بیشتر روشون کار کنه
از وقتی که دوره عزت نفس رو خریدم فهمیدم که دلیل تمام نا کامی های گذشته من از ان ناشی میشده .
جلسات عزت نفس برام سنگین بودن .هرچی استاد میگفتن بررسی که میکردم میدیدم که دقیقا در مورد من صدق میکنن و میگفتم آره همینه من اینجوریم
چند تا از جلسات رو تونستم در عمل پیاده کنم از جمله درخواست کردن و کار کردن روی فیزیک بدن و تحسین و تمجید کردن از خودم جلوی آینه و خیلی بهتر شدم توی این زمینه و دارم سعی میکنم آگاهانه انجامشون بدم .اما تمرین آگهی بازرگانی رو هنوز انجام ندادم چون هنوز نظر مردم برام مهمه چون هنوز میترسم از انجام اینکار .هنوز اونقدر نظر مردم برام کمرنگ نشده
البته که ذهنم هزار تا بهانه آورد برای انجام ندادنش که مثلا پارک نیست ایستگاه اتوبوس نیست مترو نیست تو محل کارم فقط خودم هستم و—
اما وقتی خوب فکر کردم متوجه شدم که ی بار فرصت انجام اینکار رو داشتم توی ی جمع خانوادگی اما من اونقدر هنوز قوی نبودم که این کار رو انجام بدم .من حتی توی اون جمع پا نشدم که برم چند تا عکس بگیرم چون فکر میکردم با پالتویی که تنه خوشگل نمی افتم توی عکس
الان که دارم فکر میکنم به این اتفاقات متوجه میشم که حتی عزت نفس هم خودش از یکسری شاخه های در هم تنیده تشکیل شده که تا روی همشون خوب کار نشه نمیشه عزت نفسه خیلی بره بالا بهتر میشه اما خیلی تنش قوی و محکم نمیشه و واسه همین لرزش هاش زیاده
توی این فایل استاد داره به دو نکته یمهم اشاره میکنه یکی مهم نبودن نظر دیگران و یکی هم شروع اقدامات با همون امکاناتی که هست که البته اولی دومی رو هم تحت الشعاع خودش قرار میده به این معنی که اگر من نظر دیگران برام مهم نباشه کاری که دوست دارم رو انجام میدم با همین شرایط الانم و همش بهانه نمیارم که فلان چیز باید مهیا باشه .
راستش رو بخواین من توی امتحان نظر دیگران با توجه به این تضادی که بهش برخوردم تجدید شدم و دوباره باید بشینم و این دوره رو کار کنم
سپاسگزارم استاد