نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 4 - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/08/abasmanesh-17.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-09-04 05:23:102024-09-24 19:36:32نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و دوستان ارزشمندم
این فایل رو دوباره گوش دادم ، هادی عزیز در مورد چیدمان خداوند در زندگیش صحبت میکنه
دوست داشتم منم در مورد چیدمانی که خداوند در زندگیم ایجاد کرد رو تا به اینجایی که هستم براتون بنویسم تا ایمان هممون بیشتر بشه برای عمل کردن بهتر
خداوند واقعاً از زمانیکه بهش وصل شدم و روی خدا فقط حساب کردم نه روی عقل خودم ، از جایی هدایتم کرد که اصلاً به هیچ عنوان فکرشو نمی کردم
این قشنگی خداونده
از وقتی که یادمه تصمیم گرفتم کار کنم ، رفتم توی شرکت های مختلف به عنوان کارشناس فروش شروع به کار کردم ، یکی از دلایلی که خداوند منو به سمت کار فروش هدایت کرد این بود که من هیچوقت در زندگیم با آدم ها ارتباط درست و حسابی نمی گرفتم یعنی همیشه یک ترسی برای ارتباط گرفتن با آدم ها داشتم حتی در حد اینکه بخوام از کسی یک آدرسی بپرسم اصلاً جرأت اینکارو نداشتم و از بچگی توی خونه منزوی بودم و هرگز دوست نداشتم با آدم ها ارتباط بگیرم بابت همین وقتی وارد کار فروش شدم برای اولین بار بود که انگار داشتم با دنیای آدم ها آشنا میشدم و یادمه وقتی توی خیابون ها میرفتم که یک آدمی رو جلوشو بگیرم تا محصولمو بهش معرفی کنم دست و پام میلرزید و به تِتِه پِتِه میوفتادم ولی هر جوری که بود انجامش میدادم ، رفته رفته همین شد نقطه قوت من برای ارتباط گرفتن با آدم ها و تقریباً هیچ ترسی نداشتم از اینکه بخوام به یک کسی زنگ بزنم تا محصولمو بهش معرفی کنم یا حضوراً برم با یک آدمی در مورد محصول یا حتی هر چیز دیگه ای حرف بزنم و الان می تونم درک کنم که چرا خدا منو به سمت فروش هدایت کرد ، چون کارِ فروش نقطه مقابل اون چیزی بود که من توش ضعف داشتم و کم کم در مسیر فروشندگی ارتباطاتم درست شد
تا 8 سال بعد از کار فروش در شرکت های مختلف ، همیشه بعد از یک مدتی که توی اون شرکت ها بودم خسته میشدم از اینکه دارم از صبح تا شب در یک زمان ساعتی مشخص هر روز میرم سرکار و بر میگردم خونه
اون موقع ها علتش رو نمیفهمیدم چی بود ، همین باعث میشد رفته رفته بازده کاری من در اون شرکت ها بیاد پایین در حدی که مجبور میشدم شرکت عوض کنم تا در یک محیط جدید کار کنم و باز هم به همین شکل این روند تکرار میشد
وقتی که با استاد عباسمنش آشنا شدم و زندگی سراسر آزادی ایشون رو دیدم چنان این خواسته در من شکل گرفت که اونجا بود علت خسته شدنم در اون شرکت ها رو فهمیده بودم بخاطر چی بود!
اینکه من دوست دارم یک زندگی آزادانه ای رو مثل استاد عباسمنش تجربه کنم
از اون به بعد اینو همیشه از خدا درخواست می کردم ، تا چند ماه اول آشناییم با استاد هنوز داشتم توی اون شرکت ها کار می کردم ، ساعت کاری من در اون شرکت ها اینجوری بود که باید سر ساعت 9 صبح توی شرکت حضور میداشتم و ساعت 5ونیم الی 6ونیم بعد از ظهر از شرکت خارج میشدم ، حالا برای اینکه من می تونستم به این زمان کاری ، خودمو برسونم باید سر ساعت 6 صبح از خواب بیدار میشدم دست و صورتمو میشستم یکمی چای و نون و پنیر میخوردم که توی راه ضعف نکنم و بعد لباس های بیرونم رو میپوشیدم میرفتم سمت تاکسی های مترو که از خونه ما تا تاکسی های مترو به اندازه نیم ساعت فاصله داشت همیشه این مسیرو هم پیاده میرفتم که یکم راه رفته باشم ، چه زمستون بودش چه تابستون ، همیشه این مسیرو پیاده میرفتم بعدشم سوار تاکسی های مترو میشدم و میرسیدم مترو همیشه خدا هم بخاطر فرکانس های بدی که اون زمان ها داشتم جهان منو در موقعیت هایی قرار میداد که چند نفر توی مترو دارند با هم دعوا میکنند و بهمدیگه فحش و بدوبیراه میگن اینم به همین شکل چه موقع رفتنم چه موقع برگشتم به خونه تکرار میشد
توی شرکت هم که هر دقیقه همون کار تکراری رو باید انجام میدادم بدون هیچ خلاقیتی در کار ، علتش هم اینه که اصلاً علاقه ای به اون کاری که اون زمان ها انجام میدادم نداشتم و همین بی علاقهگی من و همین انجام دادن کارهای تکراری در طول روز باعث شد یک اهرم رنج بی پایانی از کاری که دوستش نداشتم توی ذهنم ایجاد بشه و این فرکانس باعث شد من روز به روز توسط کارفرما تحت فشار قرار بگیرم
اینکه میومدن میگفتن حسن بفروش ، برو فروش بعدی ، برو زنگ بعدی ، ساعت 12 شداا زنگ بزن زنگ بزن ، فلان مشتری رو پیگیری کن ، ناهارتو زودتر بخور به مشتری زنگ بزن و….
دیگه طوری شده بود که بعد از یه مدت صدام در نمیومد واقعاً به زور پشت تلفن با آدم ها صحبت می کردم
طوری شد که به من گفتن باید جمعه هم بیای چون هنوز شرکت به سود نرسیده حتی بعضی شب ها تا ساعت 9 شب باید میموندم توی شرکت تا فروش انجام میدادم در ساعتی که حتی بیشتر کارمندان اون شرکت هم رفته بودند خونه هاشون ، بعد از ساعت 9 شب هم ماشینی نبود من برگردم خونه بابت همین از یک جایی به بعد در مسیر سرکارم به خونه باید اسنپ میگرفتم تا برسم خونه و بعدش از فرداش هم دوباره این روند تکرار میشد و این خواسته روز به روز در من داشت قوی تر میشد که من میخوام در آزادی زمانی و آزادی مکانی کار کنم و پول بسازم ولی میترسیدم از مسیری که برام نامعلوم بود بابت همین هیچوقت نمی تونستم برم بگم که من دیگه نمیام ولی خداوند در راستای اجابت خواسته من کارِ خودش رو کرد ، یک روز صبح که رفتم شرکت به من و چند نفر دیگه گفتن شرکت بابت فیلتر شدن اینستاگرام رفته توی ضرر بابت همین شما دیگه اخراج هستین !
هیچی ، از بین اون چند نفری که اونجا بودیم ، تنها کسی که خوشحال بود از این بابت من بودم در حدی که وقتی پاشدم برم با لبخند رضایت از مدیر منابع انسانی اون شرکت تشکر کردم چون میدونستم که این کارو خدا برام انجام داد علتش هم این بود که خودم جرأت بیرون امدن از اون شرکت رو نداشتم بنابراین خدا برای من انجامش داد خیلی شیک و مجلسی
توی راه برگشت به خونه که بودم نجوا شروع شد
حالا میخوای چیکار کنی ؟ تا کوووو کارِ خودت راه بیوفته ؟ ورودی مالیتو میخوای چیکار کنی ؟ استاد گفته باید ورودی مالی داشته باشی ، بدبخت شدی رفت
من فقط میگفتم نمیدونم نمیدونم نمیدونم نمیدونم
غافل از اینکه این مسیر جدیدی که خدا داشت منو توش هدایت می کرد دقیقاً همون جاده آسفالت شده سرسبزی بودش که سوت زنان میتونستم توش قدم بزنم و از نعمت هاش استفاده کنم
از همون روز شروع کردم به تمرکزی کار کردن در مسیر کاری مورد علاقه ام و خیلی خوب تصمیم گرفتم مهارت های لازم مربوط به کارم رو یاد بگیرم و خدا هم به شدّت داشت منو توی این مسیر هدایتم می کرد هر روز هم دنبال این بودم از همین کارم پول بسازم و هر اقدامی که لازم بود رو انجام میدادم ، میرفتم توی سایت های فریلنسری به کارفرمایان پیشنهاد میدادم به صدها شرکت ایمیل میدادم و رزومه میفرستادم ولی هیچ اتفاقی نمیوفتاد همین باعث شده بود نجواهای ذهنم روز به روز بیشتر بشه
یک روزی از طرف خدا نشونه امد که باید دوره مقدس 12 قدم رو شروع کنم ، نشونه ام هم بسیار بسیار بسیار واضح بود اونم اینکه یه روز وارد سایت شدم رفتم در صفحه دوره های 12 قدم و یک چیز عجیبی رو دیدم ، چیزی با توجه به قانونی که استاد عباسمنش برای فروش دوره ها در سایت گذاشته بود یکم فرق داشت اونم اینکه در قدم دوم دیدم قیمت اصلی خط خورده و قیمت 870 هزار تومان زده شده!
خیلی تعجب کردم
بخاطر اینکه من هنوز قدم اول رو نخریده بودم حتی توی سبد خریدم هم نذاشته بودم ولی تخفیف 40درصدی دوره 12 قدم برای قدم دوم خورده بود چون این چیزیه که وقتی قدم اول رو با قیمت اصلی بخریم اوتومات روی قدم دوم تخفیف میخوره ولی این برای زمانیه که من بخرمش
هیچی ، پیام خدارو دریافت کردم باید وارد دوره 12قدم میشدم بابت همین قدم اول رو از سایت با قیمت اصلیش خریدم
دوره 12 قدم رو که شروع کردم خیلی چیزها توی ذهنم روشن شد اینکه چرا هر کاری بابت پول ساختن از مسیر کاری مورد علاقه ام می کردم جواب نمیگرفتم!
جوابش فقط یک چیز بود
شرک
چیزی که توی وجودم داشت زبانه میکشیدو من ازش خبر نداشتم ، در دوره 12 قدم فهمیدم من بیشتر از اینکه بخوام روی خدا حساب کنم داشتم روی عقل خودم حساب می کردم و به جای اینکه بخوام بفهمم خدا داره به من چی میگه داشتم به این فکر می کردم که من باید چیکار کنم ، با دوره 12 قدم آروم آروم روی خودم کار کردم
فهمیدم که باید حالم خوب باشه
خب چشم ، بریم توجه کنیم به چیزهایی که به من احساس خوبی میده
شروع کردم به دیدن نعمت های زندگیم
فهمیدم من یک لپتاپ دارم چیزی که میتونم باهاش کارهای کدنویسی مو انجام بدم
فهمیدم یک موبایل دارم که میتونم باهاش به فایل های استاد گوش بدم و وارد سایت بشم و به اینترنت دسترسی داشته باشم
فهمیدم ما در یک محله ای از شهر داریم زندگی میکنیم که خیلی زیباست چرا من درخت های وسط بلوارو تا حالا ندیده بودم؟!
چرا همسایه های مهربون و آدم های خوبی که توی محله و شهری که بالای 20 ساله که توش هستیم ندیده بودم
چرا خونه خوبی که توش سال هاست داریم زندگی میکنیم رو ندیده بودم
چه اتفاقی داره برای من میوفته ؟!
چرا دارم زیبایی آدم هارو میبینم
چرا عاشق آدم ها شدم ؟! آدم هایی که هیچوقت دوستشون نداشتم و همیشه ازشون فراری بودم
چه اتفاقی توی نگاه من نسبت به دنیا داره میوفته؟!
چرا اینقدر حالم خوبه ؟
چرا این حال خوب تا بحال نبوده؟
چرا اینقدر هوا قشنگ تر شده
چرا چرا چرا چراااا
چی شد یهو؟
خدا چی رو میخواد به من نشون بده
اینکه به خدا دنیا زیبا هم هست
فقط کافیه چشم هامو باز کنم
ببین نشونه هارو
اینا دارن با تو حرف میزنند
کجا دنبال چی میگشتی
توی همین الان زندگیت پر از نعمته
بااااااااز کن چشماتو
چشمام باز شد
فهمیدم من از اینکه میخواستم پول بسازم بابت چی بود؟
اینکه میخواستم به احساس خوب برسم
اینکه دوست داشتم پول داشته باشم تا برم برای خودم اون چیزهایی که دوست دارم رو بخرم تا در نهایت به احساس خوب برسم
خب تا قبل از این هیچوقت هم این اتفاق نمیوفتاد
چرا ؟
چون حالم بد بود
امدم گفتم من میخوام پول بسازم که حالم خوب باشه پس از همین الان حال خودمو خوب میکنم و یه اتفاق عجیبی افتاد ، هر چقدر من رهاتر شدم هر چقدر کمتر روی عقل ناقص خودم حساب کردم و بیشتر روی خداوند حساب کردم اتفاقات خوب در زندگیم شروع شد
کم کم داشتم نشانه های پول ساختن از کارم رو میدیدم و هر بار تایید میکردم و با اینکار بیشتر سعی می کردم توی حال خوب بمونم
با این حال نجواها هم بود ولی من دیگه نمیخواستم بهشون بها بدم ، خسته شده بودم از حالِ بدم خسته شده بودم از ندیدن زیبایی ها و نعمت هایی که توی زندگیم خدا به من داده
دوست داشتم دنیا رو از اون زاویه ای ببینم که به من احساس خوبی میده و همین باعث شد خداوند اون آدم هایی که به مهارت من احتیاج دارند رو کم کم به سمتم هدایت کنه و دنیای جدیدی از مسیر کاری مورد علاقه ام رو کم کم داشتم واردش میشدم و من برای اولین بار در زندگیم اولین پول از کار مورد علاقه ام رو به راحتی آب خوردن با هدایت های الله یکتا ساختم ، اون هم در چه حالتی ؟؟
در آزادی زمانی و آزادی مکانی
دقیقاً همون چیزی که از خدا میخواستم ، اتفاق افتاد
دیگه لازم نبود کس دیگه ای برای من ساعت کاری تعیین کنه چون این من هستم که برای خودم تعیین میکنم که دوست دارم در چه ساعت هایی در طول روز کار کنم و تا چند ساعت کار کنم
قبلاًها در شرکت های مختلف باید از ساعت 9 صبح تا 5ونیم بعد از ظهر اغلب اوقات هم بیشتر از این ساعت ها کار می کردم
ولی الان ساعت 6 الی 7 صبح بیدار میشم نه برای اینکه حاضر بشم برم سرکار بلکه فقط برای اینکه لپتاپمو روشن کنم و بشینم پشت لپتاپم و شروع به کار کنم تا ساعت 9 الی 10 صبح نهایتاً ، بعدش هم تا ساعت 5 الی 6 ظهر دارم روی باورهای خودم توسط دوره 12 قدم و فایل های استاد کار میکنم و بعدش دوباره میشینم پای لپتاپم و شروع به کدنویسی سایت برای مشتری میکنم تا ساعت 10 شب نهایتاً ، بعدش هم دیگه جمع میکنم
هر وقت هم دلم بخواد میتونم ساعت کاریمو تغییر بدم و هر زمان که دوست داشته باشم میتونم برم بیرون برای خودم قدم بزنم بگردم
این همون نتیجه ایه که من از این مسیر توحیدی دارم میگیرم و فقط باید از الان به بعد اجازه بدم تکاملم طی بشه و نخوام بدون اینکه تکاملم طی بشه کاری رو انجام بدم و باید هر لحظه گوش به فرمان چیزهایی باشم که خدا به من میگه تا انجامشون بدم و همین روند رو ادامه بدم ، به قول استاد ایمان در عمل هستش که خودش رو نشون میده نه در حرف شاید الان یکم کارم برام سخت به نظر بیاد ولی این اون چیزیه که برام خوبه مثل همین سایتی که در حال حاضر دارم برای مشتری درست میکنم ، سایتی هستش که تا به حال تجربه درست کردنش رو نداشتم و نسبت به سایت های دیگه یکم شاید پیچیده تر به نظر بیاد ولی میدونم این برام خوبه ، مثل همون زمانی که هدایت شدم به کارِ فروش و چقدر روی ارتباطاتم تأثیر مثبت گذاشت
فقط باید ادامه بدم
فقط باید عمل کنم به اون چیزهایی که خدا به من میگه و از این شرایطی که خدا برای من فراهم کرده تا میتونم لذت ببرم تا هدایت بشم به شرایط آسون تر و آزادتر و بهتر
از خدا میخوام خودش منو در مسیر توحید ثابت قدم نگه داره و ببینم این همه نعمتی که در زندگیم به من بخشیده و سپاسگزار این نعمت باشم
استاد عزیزم و دوستان ارزشمندم ازتون سپاسگزارم بابت این آگاهی های ارزشمندی که دارین در دنیا منتشر میکنید و با رشد خودتون باعث رشد جهان میشید
در پناه نور آسمان و زمین باشید
إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ ۚ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (آیه 62 آل عمران)
همانا این داستانى است راست و درست. جز اللّه هیچ خدایى نیست. او خدایى پیروزمند و حکیم است
به نام خدای مهربان
سلام به شما آقا حسن عزیز
خیلی خوشحالم که با پروفایل شما آشنا شدم و دیدگاه های شما رو می خوانم
این دیدگاهت هم که پر از درس بوذ و یه جورایی داستان هدایتت در مسیر شغلیت بود برای من خیلی تحسین برانگیز و قابل تأمل بود
حتی به فکرم افتاده که برم کوتاه مختصر و مفید داستان هدایتم رو در پروفایلم بنویسم
یعنی می خواهم بگم دیدگاهت خیلی الهام بخش بود و به یاد من آورد یه سری جاها که تسلیم بودم و برگه زندگی من برگشت و اون زمان ها نقطهی عطف زندگیم بود.
در کل … خیلی خیلی خوشحالم که در این سایت الهی با شما دوستان بهشتیم هستم
یکی از بزرگترین سپاسگزاری های من همیشه و همیشه… مطالعهی دیدگاه ها و داستان هدایت شما دوستانم هستش
خیلی برای من درس داره و خیلی الهام بخشه ، خیلی وقت ها آرامش بخشه
خدا رو شکر
در پناه خداوند مهربانی ها شاد و پیروز باشید
سلام محمدحسین جان
خدارو صد هزار مرتبه شکر کامنتی که با هدایت های خدا نوشتم برات الهامبخش بود
بسیار پسر مهربون و فوق العاده و با شخصیت و توحیدی هستی
شما اتفاقاً آدمی هستی که خیلی خوب تونستی روی خودت کار کنی ، چون از توی نوشته هات میتونم متوجه بشم که چقدر با خودت در صلح هستی و به آرامش رسیدی و این آرامش مسیر رسیدن به نعمت های خداونده ، با وصل بودنه به خدا
برات بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم مرد بزرگ
سلام به استاد جانم ، خانم شایسته عزیزم و همه دوستای دوست داشتنیم
دیروز شهروز ناهار اومده بود باغ پیشمون، ناهار رو زدیم به بدن و سه تایی با مامان قیلوله بعد از ظهر رو کردیم و دیدم واقعا چه لطفی الله بهمون داره که هر سه تامون شغلمون آزاده و میتونیم هر وقت دلمون بخواد حتی وسط هفته ناهار دور هم جمع بشیم و کِیف کنیم. و بعدم بدون هیچ استرسی گوشیهامون رو سایلنت کنیم و بگیریم بخوابیم :) قبلا که کارمند بودم، یه همچین شرایطی برام رویا بود… :) یکی از مهمونهای مامان میگفت واقعا وقتی از شلوغی تهران آدم میاد اینجا اصلا باورش نمیشه یه خانواده باشن که انقدر آرامش داشته باشن و دور از دغدغه اینجا برا خودشون زندگی کنن، چقدر خوشبختید شما :) واقعا خوشبختیم ما که هر سه از طرف الله هدایت شدیم به استاد عباسمنش بی نظیرم و آسان شدیم برای آسانیها :)
امروز هم با بابا و شهروز داریم ناهار میریم بیرون. بابا رو سه ساله که ندیدم. یجورایی بعد از جدایی مامان و بابا، برام سخت بود که بابا رو ببخشم. لطف خدا بود که این جدایی وقتی اتفاق افتاد که من بزرگسال بودم و حتی سر کار میرفتم و درآمدی داشتم که زندگی خودم و مامان رو بچرخونم. البته خیلی طول نکشید که بازم با هدایت الله مامان بومگردی رو راه اندازی کرد و خودش صاحب درآمد شد. ولی با این حال بعد از یه مدت که به اصرار بابا رفتم دیدمش، وقتی از سفرش به کوش آداسی با یه خانم دیگه برام تعریف کرد، با اینکه داشتم رو خودم کار میکردم ولی شیطان پیروز شد و خون جلوی چشمامو گرفت :)) چیزی بهش نگفتم ولی درونم آشوبی به پا شد که چطور میتونه مامان قشنگ منو ول کنه با یه زن دیگه بره کوش آداسی عشق و حال بعد مامانم برای راه اندازی درآمدش انقدر تلاش کنه… بعد ازون دیگه نخواستم ببینمش. خشم درونم بیشتر ازین بود که بتونم بپذیرم که اونم حق داره بعد از سالها که رابطشون با مامان دیگه جالب پیش نمیرفت بره دنبال زندگیش. تازه انقدر مرد بود و معرفت داشت که باغ و خونه و ماشینی که مامان سوارش میشد رو رها کرد و رفت از نو برای خودش زندگی ساخت ولی باز دل من چرکین بود. حتی یه مدت که زیاد زنگ میزد و اصرار میکرد برم ببینمش از شدت عصبانیت از همه جا بلاکش کرده بودم.
شهروز مثل من نبود. پذیرفته بودش و باهاش ارتباط داشت.
چندوقت پیش خدا رو شکر دیدم به لطف الله به این آرامش و صلح با خودم رسیدم که دست بردارم از خودخواهیام و منم به بابا حق بدم که مسیر زندگیش رو خودش انتخاب کنه. بهش زنگ زدم و دیدم بنده خدا انقدررر از تماسم ذوق کرده که نگو :) این صلح و پذیرش رو از استادم دارم و آموزه هاش که به خاطر لجبازی و ترمزهای خودم چند سال طول کشید ولی بازم شکر که قدمی رو به جلوه.
هر خشمی که در من فروکش کنه، هر آرامش و صلحی که به وجودم بیاد و هر پذیرش و تسلیمی که در مقابل پروردگارم پیدا میکنم به لطف این آموزه هاست و بندهاییه که باز میشه از پاهام به سمت خوشبختی و رستگاریِ بیشتر.
امروز بالاخره بعد چند سال میخوام ببینمش و با شهروز سه تایی بریم بیرون :)
وقتی برگردم بازم مینویسم انشالله :)
————-
راستی ببخشید که کامنتهام انقدر بی ربطه به این فایل. ذهنم داشت میگفت حالا لازم نیست هر چی به ذهنت میرسه کامنت کنی، ولی بهش گفتم شما لطفا دخالت نکن :))
میخوام به دور از کمال طلبی، از تک تک حسهام ردپایی بذارم که چند سال بعد که به خواسته های دیگه م میرسم مسیرم کاملا پررنگ و با تمام جزییات برای خودم پررنگ باشه و چراغی باشه برای ادامه مسیر انشالله:)
سلام شهرزاد جان ،
مرسی که به حرف ذهنت گوش نکردی و کامنت گذاشتی .
” ذهنم داشت میگفت حالا لازم نیست هر چی به ذهنت میرسه کامنت کنی، ولی بهش گفتم شما لطفا دخالت نکن :)) ”
با این جمله ت کلی خندیدم و حالم خوب شد ، اونجا که بهش گفتی لطفا دخالت نکن اصلا دلم خنک شد :))))
من این جمله رو برا خودم نوت برداشتم که یادم بمونه هرجا ذهن منم شروع کرد حرفای این جنسی زدن بهش بگم لطفا شما دخالت نکن :)))
هربار میگمش حالم جا میاد :)
مرسی که یه جمله ی خوب و “سرجا نشون”برای گفتگوی های ذهنی م بهم یاد دادی .
راستی رفتم تو پروفایلت داستان هدایتتم خوندم و کلی کیف کردم :)
از آشنایی ت خوشوقتم و امیدوارم در ادامه بیشتر از کامنت هات بخونم و ازشون استفاده کنم.
در پناه خدا باشی :)
عملی که برای خداست ارزش و بها دارد،
ارزشمند بوده و متاعی است!
که در بازار دنیاوقیامت طالب و راغب دارد..!
سلام گرم وصمیمانه من ،بسان رطب های کبکاب و….که چه زیبا این روزها بر درختان نخل، متواضعانه سر به سجده گذاشته واز قدرت آفریدگارشان لذت شیرینی خود را می چشندبه
استاد عزیزم ومریم جونم
وهمه دوستانِ عالیم در این مسیر بهشتی
خداروشکر بابت یک روز بی نظیر دیگر ولحظه لحظه های لبریز از هدایت های خداوندم که چقدر زندگی با وجودش سروسامان گرفته و خیالمان راحت وآسوده ازدریافت نعمت ها وبرکت هایش ….
چه زیبا که خداوند قطب نمای درونت را میبیند که عقربه اش به سمت تغییر، آرام آرام می چرخد وبعد اتفاقاتی جلوی قدم های روبه رشدوپیشرفتت قرار می دهد که به صورت کاملا تکاملی حرکت کرده وچه طرح ونقشه هایی برای خوشبختی وسعادت بنده اش می ریزد تا بنده اش ،قدروارزش آن را باتمام وجود درک کرده و هرروزش عالی تر از دیروزش باشد وچه افتخاری بالاتر ازاین ….
در این حدود دوسال از بودنم کنار استادم خود تغییراتم را شاهد بوده ام وهمین قدر که پاداش های خداوند را در این مدت دیده وهرروز میبینم برایم کافیست که ایمانم را هرلحظه به چالش بکشم .
کسب وکارمان از ماه مبارک رمضان بارمز :خدایا ما به تو اعتماد داریم ،آغاز شد با مبلغی که شایدکم اما پرخیروبرکت چون نقد بودواسترس چیزی را نداشتیم وراحت خواب مان می برد واین نقطه عطف زندگی مان شد ،خب فروش هرشب مان مبالغش فرق میکند اما تفاوتش این است که در مدار هستیم ودر فرکانس شکرگزاری که پارسال کجا بودیموامسال کجا ،درملک خودمان کسب وکارمان شروع شده با داشته نقدی که داشتیم بدون هیچگونه بدهی والان حدود چهار ماه می گذرد واین مغازه خرج ما را در تمام زمینه ها با اسپانسر وهابش پرداخت می کند وچه چیز زیباتر ومعجزه آورتر از این ،تمام سعی من ومصطفی این بوده وهست که مطابق الگویی توحیدی که خداوند برایمان مقدر نموده عمل کنیم ودر گوش مان زمزمه کلام نافذش که می فرمایند ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است وهمین مارا بیشتر ترغیب به حرکت ورشدوپیشرفت می کرد ،ما دیگر در مسیر توحید بودیم وجای هرگونه عذرو بهانه را به روی خود بسته بودیم، مسیر واضح وآشکار ولبریز از تجارب مختلفِ استادی بود که الحق والانصاف در زمان مناسب در زندگی مان متجلی شده بود وفقط باید گوش کرده وتکاملی پیش می رفتیم با توجه به شرایطی که داشتیم ،
امروز نتایج آن را در تمام ابعاد وجودی وزندگیمان شاهد بوده وتمام سعی مان این هست که از این هم عالی تر می شود فقط باید حرکت کرد با قدرت ایمان وتوکلی که تا به الان شده ودر ادامه چه ها که نمی شود…….چون
تا هرچقدر توانشو دارم هرروز میگویم :
《ای که مرا خوانده ایی راه نشانم بده…》
مطمئن باش آنقدررر قشنگ جوابتو میده…
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، عزیزانم ….
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
ممنون خدای خودم هستم که در ابتدای صبح من را به این فایل عالی هدایت کرد
دل بستن به خدای خودم و از او کمک گرفتن یکی از مهمترین کارهای روزانه من خواهد بود
خداوند را ممنون هستم که من را به اینگونه هدایت می کند و برای من همیشه راحتی و خوبی و آسایش را می خواهد
نکته زیبا و عالی که در این فایل یادگرفتم این بود که همیشه دل به تکامل بسپارم
همیشه آرام و صبور باشم و با عجله در این راه قدم برندارم
یادم باشد که خدای مهربان همیشه در کنار من است
یادم باشد که یک دفعه هیچ چیز تغییر نخواهد کرد و من باید آماده دریافت آن نعمت باشم
این برای من به این معنی است که می توانم همیشه وهمیشه به بهترین ها دست پیدا کنم
استاد نکته عالی را در فایل به من متذکر شدند
با کار کردن روی خودم
ساخت باورهای خوب
دل به خدای خوب خودم دادن
از او کمک گرفتن
ترس ها و ترمزهای خودم را شناسایی کنم و باورهای خوب را جایگزین آن کنم
اینها همان روند تکامل من است
برای خودم هدف انتخاب کنم و در جهت آن هدف گام بردارم و به جلو بروم
و این نکته را من درک و لمس کرده ام
زمانی که من قدم بردارم و می خواهم تغییر کنم خداوند عزیز به من در این راه کمک می کند
من هم زمان هایی بود که واقعا می ترسیدم
واقعا ترس داشتم
از خدای خودم کمک می خواستم و او هم به بهترین شکل ممکن من را در این راه هدایت کرد
مثل
زمانی که حالم بسیار بد بود و من نمی داستم چکار کنم و آن روز خداوند من را به دوره شیوه حل مسال زندگی هدایت کرد
این دوره برای من اوج حرکت و خودباوری و خودساختگی بود
خدایی که تا به امروز هوای من را داشته است از این به بعد هم هوای من را خواهد داشت
درس عالی در صحبت های آقا هادی یاد گرفتم این بود که باید و باید در این مسیر حرکت خودم ادامه بدهم
باید استمرار داشته باشم
زود ناامید نشوم
زود از کوره در نروم
همیشه با ایمان و دل بستن به خدای خودم به جلو حرکت کنم
امید داشتن
ایمان و توکل داشتن
همه و همه به من کمک خواهد کرد تا بهتر بتوانم به جلو حرکت کنم
این بزرگترین درس امروز برای من بود
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای خوب خودم
سپاس از خدای مهربانی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام خدای هدایتگرم
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان
30 جولای 2024
استاد اشاره کرد به اینکه بعضی وقتا خدا ما رو توی شرایطی نگه میداره تا یک خصوصیتی رو در ما پرورش بده
تمرکز گذاشتم روی شرایط فعلی خودم که خدا داره الان با من چیکار میکنه
جنس هایی که در حال حاضر برای فروش دارم ،دارن صبر و امید رو در من افزایش میدن
من دارم یاد میگیرم فارق از هر چی هر کی میگه درباره فروش آنلاین ، من با توکل به خدا و اعتماد به برنامه خداوند دارم این مسیر رو پیش میرم
من دارم هر روز ایمان رو تمرین میکنم
هر روز که صدای خدا رو توی قلبم میشنوم و میبینم چطور داره من رو بزرگ میکنه ، آرام تر هستم
امیدم بیشتر شده
ترس هامدارن کم میشن
دارم قوی تر میشم
دلشوره تغییر خونمون داره کم میشه
الان که دارم فکر میکنم به این موضوعات کار و خونمون میدونم که در آینده من از این روزها به عنوان روزهای طلایی زندگیم نام میبرم
من از تک تک جنس هایی که الان دارم میفروشم قدردانی میکنم که من رو بزرگ کردن حتی اونایی که با فروششان سودی نمیکنم و فقط دارن به من یاد میدن به برنامه ریزی خدا ایمان داشته باشم
هیچ اتفاقی در این جهان اتفاقی نیست
اتفاقی نیس که این فایل هادی جان رو ببینم و بگه هزار بار میخواسته از این شغل خارج بشه ولی صدایی درونش نگهش داشته
اتفاقی نیس که من میدونم سودی از فروش این اجناس نمیکنم ولی هر بار ندایی من رو آروم میکنه و میگه نصفه رها نکن ،
صدایی بهم میگه ،برنامه و کارهای زیادی رو نصفه رها کردی و این انرژی های به ثمر نرسیده مثل جنین هایی که سقط شدن در زندگی تو سرگردانن ،
پس
بمون و این کار و به نتیجه برسون و بعدش ازش برو بیرون
سرعتی که کارم گرفته با اینکه کاملا از دست رفته بود این شغل، داره با من حرف میزنه
برای من چراغ راه شده
خدایا سپاسگذارم ازت که آنقدر آرومم صبح هنوز از تخت پایین نیومده ،حمد رو میخونم و میخوام من رو هدایت کنی
این کار فقط در پرتو آرامش شدنیه
در پرتو ایمانی که نداشتم و تازه داری نورش رو به قلبم میتابونی میسر میشه
_
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت بیاد
آب خاکت را دهد ناگه بباد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
این سخن، پروین، نه از روی هوی ست
هر کجا نوری است، ز انوار خداست
به نام خداوند جان آفرین
خدای که ما را آفرید و هر لحظه هدایت کرد به سمت بهترینها و آسانی ها
و آنچه را که خواستیم هدیه داد
سلام استاد و مریم جان
خداوند اینقدر مهربان هست که حتی اگه اقرار نکردی به ایمانت و امید به خدا
ولی خدا کمکت میکنه
این حرف و نوشته دوست گرامی در متن منتخب تلنگری بود برای من
و امیدی که دلم میخواست و دلگرمی که میخواستم
خدایا شکرت
هر زمان خواستم در مطالب کوچک و کمی بزرگتر بوده
ولی توقع بزرگتر اومد و دریافت نشد ولی میدانم میآید
به بهترین شکل
باید خودمون رو عوض کنیم
باید بهترین خودمان باشیم در زمان مناسب ادم مناسب هدایت میشه به سمت من
باید اولا رو خودم کار کنم و به اندازه که تغییر کنم جهان آدمهای متفاوت رو بسمت من هدایت میکنه
و جهان مثل مدارهای منظومه شمسی عمل میکنه
وقتی مدارت عوض میشه آدمها و اطرافیان عوض میشن
باید شخصیتت عوض بشه جهان اطرافت عوض میشه
این مهم هست من چطور عوض میشم
وقتی رو باورها کار میکنم بایدشخصیت من عوض بشه تا جهان من عوض بشه
به چیدمان خداوند ایمان داشته باشم
هر خیری که به من برسد فقط خیر هست و بس
خدایا تنها تورا دارم و تنها از تو یاری می جویم مرا به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن مرا به سمت آسانی ها و راحتی هدایت کن
خدایا به امید تو
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
سلام سلام دوباره سلام
چند هفته کامنت ننوشتم بعد امروز خداروشکر توفیق شد دوتا کامنت بنویسم:)
ظهر سرکار بعد از نوشتن یه نامه سابمیشن طولانی برای یکی از پرونده ها، یه سر به سایت زدم و با خوندن کامنتای فایل قبل کلی به وجد اومدم و خلاصه شکرگزاریمو اونجا نوشتم
و چقدر قشنگ شکرگزاری جواب میده، استاد تو یه فایلی میگفت فرکانس شکرگزاری خیلی بالاست، یا مریم جان که میگفت وقتی به چالشی چیزی میخوره حتی تو بازی، زود شکرگزاری میکنه و بعد اتفاقای خوب براش میفته… حالا حکایت منه، اون کامنت رو نوشتم و کلی بابت حس و حال خوبم و اتفاقای قشنگ این چند روز خدا رو شکر کردم، بعد همین امروز عصر هم بدون برنامه ی قبلی یه برنامه ی قشنگ دیگه برام پیش اومد و بیرون رفتم و یه عصر خیلی زیبا و pleasant و دلنشین تجربه کردم. یه عالمه زیبایی دیدم تو تابستون زیبا و به شدت سرسبز کانادا، یه عالمه تعریف کردم و تعریف شنیدم و کلی حس خوب بازم تجربه کردم:) خدایا هزاربار شکرت
یه مسئله ی کاری هم دارم که مطمئنم اونم فردا به بهترین شکل انجام میشه و حل میشه
خداروشکر برای همه راه حل هایی که همیشه سر موقع به ذهنم میرسه
خداروشکر برای همه وقتایی که کارا یه جوری ردیف میشن، اتفاقا یه جوری میفتن که بهترین نتیجه رو تو روند کارای من داره
و چقدر دوباره و مثل همیشه این فایل و پیامش به جا و به موقع بود برای من
واقعا چیدمان خدا اعجاب انگیزه
واقعا الهامات و هدایت خدا همیشه جاریه تو زندگی ما، خدایا خودت کمکمون کن که هدایت تو رو دریافت کنیم و بهش عمل کنیم
چقدر قشنگ هادی جان به هم مداری اشاره کرد و واقعا عجب چیدمانی بود که مادر ایشون بره یه جا برای ایشون بیمه بگیره و اون شخص هم عباسمنشی باشه و این بشه نقطه شروع هادی جان تو کار بیمه
خدایا هدایتمون کن به مدارهای بالاتر ثروت و سلامتی و رابطه ی عاشقانه ی متناسب و عالی و کار و شغل دلخواه با محیط خوب و درآمد بالا و عزت و احترام زیاد و روابط عالی و دوستای خوب و هم فرکانس
دوست دارم بازم بنویسم ولی دیگه ساعت 11 و نیم شبه و منم حسابی خواب آلود
دوستون دارم دوستای خوبم تو این غار حرا
استاد خیلی دوستون دارم و خیلی خدا رو شکر میکنم بابت وجود شما و نعمت آشنایی با شما
مریم گلی عزیز و دوست داشتنی هم که گل سرسبد سایته و من عاشقشم
شب و روز همگی به خیر
به نام خدا من دختری 32ساله هستم از17سالگی دانشگاه قبول شد و از خانواده دور شدم 2سال خابگاه زندگی میکردم و 2سال خونه خواهرم در شهرستان زندگی کردم تا درسم تموم بشه تمام روزایی ک منزل خواهرم بودم برای اینکه احساس مزاحمت نکنم بچهاشو بزرگ میکردم اشپزی و نظافت میکردم،بعد از اتمام درسم به تهران برا کار رفتم سالها تو یه خونه با دخترای مختلف از هر فرهنگی زندگی کردم بعد از اون دوران با تمام فراز نشیب هاش من دوباره رفتم خابگاه زندگی کردم ماه ها تو هتل بودم یا موقت خونه دوستای دیگم میموندم توان خونه اجاره کردن نداشتم،تا اینکه بطور داعم همخونه دو نفر توی یه خونه زیرزمین شدم با وجود اینکه هروز دلم میگرفت و احساس خفگی میکردم اما دیگه از اوارگی بهتر بود،اون دخترا خیلی از نظر روحی روانی بهم اسیب زدن تلاش میکردم خودمو بالا بکشم و بیام بیرون ولی توان مالیش نداشتم بعد از خرید دوره دستیابی به آرزوها، من تصمیم گرفتم تمام انرژیم که هرز میره و پراکنده ست متمرکز کنم رو یه خواسته ، تمام شبکه های مجازی حذف کردم و تمرکزم اوردم روی درامدم ، اول درخواست افزایش حقوق ب مدیرم دادم موافقت نکردن بار دوم بعد یکماه تذکر دادم افزایش ندن من بفکر جای دیگه ام، ک فایده ای نداشت و من تو یه جای دیگه با یه سمت دیگه با حقوق 3برابر بیشتر از جای قبلی شاغل شدم،خواسته شغلیم همیشه این بود که توی شغلم وقت کافی داشته باشم روی خودم و باورام کار کنم و دوره ها رو گوش بدم، دقیقا اینجا ک هستم من انگار حقوق میگیرم که اصلا رو باورام کار کنم از بس حجم کار کمه،اینجا به سطح ثابتی از نظر مالی رسیدم حالا نوبت هدف بعدی ، خونه گرفتن، درونم پر از نفرت بود از خونه و همخونهام،باید من مدارم عوض میکردم از نفرت به قدر دانی، هروز صبح بیدار میشدم رو دیوارا دست میکشیدم میگفتم ببین من دوست دارم عاشقتم سر پناه و محافظ منی ، به همخونهام عشق میدادم ب نکات مثبتشون توجه میکردم،اوایل تلقین بود تا اینکه ب صلح رسیدم با خونه و همخونه، دیگه دلی سپاسگزاری میکردم با عشق خونه رو تمیز میکردم با همخونهام دوست شدم بعد 3سال بیرون میرفتیم، تا اینجا قانون تکامل رعایت کردم اول درامدم افزایش داشت بعد از داشته ام لذت میبردم و باورام تقویت میکردم که شدنیه کلی مثال میاوردم خیلیا تونستن منم میتونم و همه انرژیم از مجازی و ..برداشتم.حالا نوبت منه که اقدام کنم خونه بگیرم چنتا حرکت مالی زدم رهنم جور شد و خونه ای ک دوس داشتم پرنور و نقلی در محله دلخواهم قرار داد بستم،و در مسیر باورای توحیدیم خیلی تقویت میکردم بسیار معانی قران میخوندم اونجا ک خدا میگه بما قدمت ایدیهیم بما کسبت ایدیهم…هرچه بدست اوردن و انجام دادن فقط خودشون بودن، و توقعم و امیدم ب کل از غیر خدا برداشتم و فقط و فقط تسلیم خدا شدم و هروز میگفتم الخیر فی ما وقع..خیر در ان کاریست ک اتفاق میفتد به خواسته ام نچسبیدم در عین حال تلاش میکردم رهنم جور بشه میرفتم خونه های اجاره ای میدیدم و از هیچکس کمک نگرفتم ،هروز شکرگزاری مینوشتم و از خودم تشکر میکردم خلاصه از 17سالگی تا 32سالگی زندگی تو خابگاه و خونه های این و اون و بودن تو خونه های ک نمیشه اسم خونه روشون گذاشت من الان تو خونه دلخواه خودم هستم الهی هزار بار شکرت…از فانوس راهم استاد عزیزم تشکر میکنم که هرجا دلم لرزید از نرسیدن و نتونستن بهم با صداش و اگاهیش قوا داد
سلام به دوست عزیزم چقدر لذت بردم از خوندن کامنتتون و دوسداشتم براتون بنویسم و تحسینتون کنم واقعا آفرین به شما .چقدر مسیر رو قشنگ پیش رفتین از قدرت و قوتی که از خدا گرفتین از توحیدی بودنتون خیلی خوشحال شدم
چقدر شما خوب عمل کردی به قانون و چقدر نتیجه های زیبایی گرفتین وقتی گفتین موفق شدین خونه بگیرین خیییلی خوشحال شدم و خداروشکر میکنم بابت دوستان توحیدی و موفقی مثل شما .امیدوارم همینجوری مسیر موفقیت رو طی کنید و کامنت های پر از رشد و پیشرفت در تمام مراحل ازتون بخونیم
در پناه خدا باشی دوست عزیز
سلام خدمت استاد عزیز دوست داشتنی این کلیپ امید رو در دلم زنده کرد استاد من پانزده ساله که اعتیاد دارم فکرم بشدت منفی بوده در حدی که در مساعل سیاسی بحث میکردم که سردرد میگرفتم هنوز هم هر چند وقت یک بار بهام هست همیشه دنبال مقصر مگشتم خانواده بشدت منفی دارم تمرکز من همیشه به نکات منفی بود با همسرم بحث میکردم همیشه به خدا میگفتم که باید همه کارها رو تو باید برام انجام بدی بدون این که من کاری بکنم البته تا قبل دیدن این کلیپ چهار ساله که با قوانین آشنا شدم با چندین استاد کار کردم چون خودشون زیاد نتیجه نگرفته بودن قلب من قبول نمیکرد الان به لطف خدا وشما با دیدن این کلیپ یه چیزی از درون به من گفت میتونی با این احساس بد که همیشه دارم رنج میبرم که چرا نمیتونم ترک کنم بمونی یا تصمیم به ترک بگیر آزاد شو خدایا به امید تو از همین الان استارت رها شدن از اعتیاد را میزنم و ازت میخوام دنیای زیبا تری را تجربه کنم این را مینویسم که بعداً بخونم که چرا توی این سالها عمر خودم را تلف کردم این کلیپ انگیزه رو در من بیدار کرد چون واقعا به ته خط رسیدم خدایا من تسلیمم من ناتوانم کمکم کن ممنونم از استاد واز این دوست عزیزم
سلام آقای یاسر دوست و هم خانواده من
خداروشکر که چنین تصمیم الهی و زیبایی رو گرفتید
این اولین قدم شما در مسیر سعادت و رشد و ارامش و سلامتی و خوشبختی هست
اولین قدم رو برداشتید و قدم های بعدی رو خدا برمیداره
از خدا میخوام محکم باشید و امیدوار و جسورانه از این بند آزاد بشید و دنیای زیباتری رو تجربه کنید
در پناه الله یکتا سلامت و تندرست و موفق باشید
بنام خدای مهربان
سلام به استاد جانم ،مریم بانوی عزیزم و دوستان سایت بهشتی مون .
این فایل ارزشمند نشانه امروز من بود ، سال پیش صحبت های هادی عزیز رو شنیده بودم ولی اینبار خیلی بهتر درکشون کردم. وقتی تصمیم می گیریم تغییر کنیم خداوند همه چیز رو برامون آماده میکنه مثل یه رود خونه که آب با شدت داره ازش می گذره و وقتی تصمیم میگیری ازش رد بشی و به خدا توکل میکنی سنگ های صاف و پهن نمایان میشن و به راحتی از روشون رد میشی.
هر وقت کارهام رو به خدا سپردم و به خدا گفتم من نمی دونم ولی تو می دونی ،من نمیتونم ولی تو می تونی و همه چیز رو بهش سپردم کارهام به بهترین شکل ممکن پیش رفتن و نتیجه عالی شده . خیلی وقتا توی فکرم یه تصمیم گرفتم و خدا زودتر راه رو برام باز کرده ، مثل همین بیمه ،، چند روز پیش یکی درمورد اینکه خودم و خانوادم پول بیمه واریز کنیم و بیمه بشیم باهام صحبت کرد و من دیروز با همسرم در موردش صحبت کردم و خداروشکر مشکلی در مورد پرداخت ماهانه پول بیمه ندارم ، همسرم بهم گفت هر کاری لازم هست انجام بده و من تا دیدم دو به شک هستم مثل همیشه گفتم خدایا خودت بهم بگو چیکار کنم و باهام صحبت کن و امروز نشانه اش رو توی این فایل دیدم ،خدایا شکرت .
این حرف هادی جان در مورد تکامل رو کاملا درک میکنم و هر چقدر روی خودم کار میکنم و تکاملم رو طی میکنم دارم به لطف الله موفق تر میشم، هر روز فایل گوش میدم دارم قدم ها رو کار میکنم و قدم به قدم پیش میرم و آنقدر غرق این آگاهی ها شدم که جدیدا توی خواب هم استاد داره برام صحبت میکنه و آگاهی بدست میارم و هر روز به خودم یادآوری میکنم که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است و باید عمل کنم . یه زمانی از خدا با گریه و ناله کمک و درآمد و ثروت میخواستم ولی هر چقدر پیش رفتم و یاد گرفتم و تجربه بدست آوردم متوجه شدم که باید ایمانم رو قوی کنم و قدم بردارم ، چندین سال پیش تو یه شرکت کار میکردم و خیلی وقتا برای گسترش کارم از مردم نه می شنیدم ولی همین نه شنیدن ها منو قوی کرد ،
استاد جانم وقتی از صحبت کردن تو جمع و کلاس های غریبه و لرزیدن پاهاتون صحبت می کنید یاد خودم و صحبت در سالن های غریبه و آدم های غریبه می افتم که بعضی هاشون بهم پوست خند میزدند بعضی ها اهمیت نمی دادند و حتی بهم نگاه هم نمیکردند ولی من ادامه دادم و اعتماد بنفسم رو از همین جاها بدست آوردم ، درسته الان دیگه توی اون شرکت کار نمیکنم ولی باعث شد کلی قوی بشم و باز تکامل طی کنم بیرون بر خونگی بزنم بازم رشد کنم و به جایی برسم که الان فروش عالی در کار جدید که بهش علاقه دارم برسم و قطعا این مسیر ادامه داره ..
همین امروز صبح دوباره نوشتم ،با خدا حرف زدم و بهش گفتم که هر چیزی که باید یاد بگیرم رو بهم بگه باهام حرف بزنه و هدایت شدم به نشانه امروزم و این فایل عالیتر از عالی ، و سپاسگزارش هستم و از شما ممنونم که دستی از خداوند هستید دوستتون دارم .
خدا نگهدار همه مون باشه .