ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 28
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزومریمجون
یه سلام ویژه هم بهدوستای گلم که ارزومه حداقل چنتاشون رو پیدا کنم و باهم در ارتباط باشیم
ازتجربه های خودم بگم که
من پونزده سالمبود ازدواج کردم و تا پنج سال شدیدا با یکی از اعضای خانواده همسرم مساله داشتیم
نمیخوام درمورد وخامتش بگم 😂
فقط اینو بدونید که شب وروزمون یکی شده بود
من ومادرم هرجا مینشستیم شروع میکردیم تعریف کردن سیر تا پیاز اتفاقات و همه هم دلسوزی و حق میدادن و دیگه خودتون بهتر میدونید
یه جایی دیگه خسته شدم از تعریف کردن از زندگیم
بدون اینکه اگاهی داشته باشم خدا هدایتم کرد وتصمیم گرفتم دیگه هیچی نگم
و سعی کردم هی تو ذهنم ضربه هایی که خوردمو مرور نکنم
وبه مامانم گفتم خواهش میکنم در این مورد نگو دیگه
اون که گوشش بدهکار نبود و تا الانم خوشش میاد هی داستان سختیاشو تعریف کنه
اما من واقعا دیگه هیچی نگفتم
خداشاهده اوضاعی که تو خوابم نمیدیدم به مرور زمان اتفاق افتاد
الان روابط ما طوری شده که هیچکس باورش نمیشه
حالا اونوقت که اطلاع نداشتم وهیچی
ولی از وقتی فهمیدم هرکسی منو میدید میگفت اوضاع با فلانی چطوره منم اگاهانه میگفتم انقد خوب شده که باورتون نمیشه
اینا هم هی میگفتن وای خداروشکر دیدی صبوری کردی خدا جوابتوداد منم تو دلم میخندیدم میگفتم اره شما درست میگید😂
یه موضوع دیگه اینکه یه مدت حالم خوب نبود و هی درمورد اونموضوع دردو دل میکردم نااگاهانه هرروزم بدتر شد تااینکه یه جا دیگه جلوشو گرفتم اونم خیلی بهترشد
ی تجربه دیگه اینکه یه موضوعی بود درموردش حرف نمیزدم چون نمیتونستم به کسی بگم وفقط هی با خدا وخودم درموردش حرف میزدم
هی منتظر بودم بهتر بشه چون هی باخدا درمیون میذاشتم و هرروز بدتر میشد واقعاتااینکه تو این فایل فهمیدم که حتی خدا هم خوشش نمیاد بری باهاش درد دل کنی
اینهمه نعمت داده خب بریم ازش سپاسگذاری کنیم چه کاریه فقط میریم غر میزنیم
اینم به لطف خدا کنارگذاشتم البته تو این فایل فهمیدم که باخدا هم نباید درد ودل کنی
خدایا شکرت
من از وقتی کامنت دوستامو میخونم و اینهمه اطلاعات خوب میگیرم گفتم خودمم بنویسم شاید کمکی به دوستام باشه
همتونو خیلی دوست دارم
کاش میشد چنتا از دوستای یزدیمو یه جوری پیدا میکردم و با دوستای هم فرکانسی خودم وقت میذاشتم
چون من هیچ دوستی ندارم و با هیچکس در ارتباط نیستم و خیلی به خودم سخت گرفتم که هم فرکانس وبالاتر از خودمو پیدا کنم
البته یه رفیق دارم همه جاهمرامه وهمش باهم عشق میکنیم خدای قشنگمو میگم ولی دوستای خوبم نعمتای خدا هستند
❤️❤️❤️❤️
سلام به نازنین ترین استاد قشنگم سلام به عزیزدلم من عاشق تر شدم استاد جووونی
سلام مریم قشنگم مریم نازنینم
من عااااشق شمام دختر عاااااشقتم که🥰
استاد احساس قربانی شدن احساسی که واااااقعا زده تمام زندگیمو از بیخ و ریشه داغونیده هاااا
من میخواهم از تجربه هایی بگم که چند دارم روشون کار میکنم
چون دارم چند روزه و بیشتره که روی احساس قربانی شدن کارمیکنم احساس شیرینی که حلاوت حل کردنش کل زندگیمو شیرین میکنه و کرده
الهی شکر.
استاد داشتم فکر میکردم چرا بیماری رحمی و توی زندگیم خلق کردم و بوجودش آوردم
اوایل که اصلا نمیدونستم اما الان خدا رو هزاااارااان مرتبه شکر باکار کردن روی عزت نفسم انقدر شخصیتم رشد کرده که فقط خودم میدونم چی بودم و چی شدم استاد جونم
یعنی میخوام بگم وااااقعا بخاطر این احساس چه بیماری های عجیب غریبی رو به زندگیم آوردم
شاید تو ذهن خیلی خنده دار باشه
شاید واااقعا به نظر بیاد آخه مگه کی دوست داره بلا سرخودش بیاره
کی دوست داره بیماری های سخت و تجربه کنه مگه مغز خر خورده
اما با اطمینان میگم بله وااااقعا هستیم کسانی مثل من که دوست داشتن فقط بخاطر جلب ترحم و احساس دلسوزی هربلایی سرشون بیاد فقط برای اینکه یکی توجه اش جلب بشه ((فقط احساس کنم من هم بلاخره دیده شدم بلاخره یکی منو دید مهم نیست خوب یابد مهم اینه که من دیده شدم))
میدونی استاد جووون الان داره چیزهایی یادم میاد که وااااقعا فقط کار خداست که داره بهم یادآوری میکنه و بهم میگه حالا میفهمی دلیل اینکه یسری ها کارهای عجیب غریب میکنن چیه؟؟
اینکه طرف بااینکه بازیگر مشهوریه اما میاد وقتی زیر سرم هست عکس میزاره چرا؟؟
چون دوست داره بیشتر دیده شه چون این خلا پرنشده
چرا خیلی ها دعواهاشون رو
نمیدونم ادا بازی هاشون،تتوهای عجیب غریب حتی مریضی هاشون و داد میزنن و نشون میدن تا یذره توجه جلب کنن
میدونی چرا استاد جونم میدونم شما میدونی اما الان خیلی بهتر سکه جا افتاد
چون از بچگی فقط وقتی خراب کاری کردیم
وقتی نمره کم آوردیم
وقتی گریه کردیم وقتی به قول شما مریض شدیم و هزاران هزار وقتی دیگه خععععلی تو چشم بودیم
خیلی توجه جلب کردیم
چه با داد و فریاد
چه با قربونت برم
و این نهادینه شد
حالا میرم سراغ موضوع خودم
میدونی استاد جونیم وقتی هنوز ازدواج نکرده بودم و میشنیدم دوستام در مورد بیماری های زنان و کیست های رحمی و اینا حرف میزدن یا خون ریزی عای عجیب غریب یجوری تعریف میکردن انگار یه حس خارق العاده ایی داشت انگار یه جوری بود که همهههه همهههه توجه اشون جلبش میشد
و من هم دلم خواست چون بااین کار خععلی عااالی میشد توجه جلب کنم
((وااااقعا همه ی قضیه همینه بحث فقط سر تجربه کردن یسری احساساته))اخئش دارم خنک میشم
آخیش خداجووونم دارم آروم میشم واااقعا
پس از همون۱۷_۱۸سالگی ارسال فرکانس بیماری شروع شد
منی که ساااالم سااااالم بودم باید ادد وارد یه رابطه عشقی((البته بهتره بگم مشقی😂))شدم و دقیقا تو سن ۱۸سالگی اولین خراب کاری هارو توی سیکل عادت ماهانه ام ایجاد کنم فقط با یک عصبانیت شدید که از طرف مقابلم داشتم
تا بهانه داشته باشم بگم ای خدا اینم که عاشقمه انقدر زجرم میده((آخه شنیده بودم عشق همیشه فقط درده😂😂😂😂))وااای دارم میترکم ازخنده به خودم
دقیقا گذشت و به همین منوال رفت تا ازدواج کردم و بعدش هی میشنیدم خانم ها بایک آب و تابی از داشتن کسیت های رحمی صحبت میکنن و هرکی که داشت و میگفت چنان توجهی جلب میکرد که نگو
منم خب دلم خواست😁😁و از قبل زیرساخت ها آماده بود دیگه تخمدان هام شروع کردن به اینکه کیست دار بشن و بلاخره من هم حرفی برای گفتن داشته باشم😂😂😂😂
بعدش شنیدم که عاقا صحبت داغ روز اینه که ای وااای من چقدر وحشتناک خونریزی دارم و اینجوریه و اله و بله منم گفتم اعععع بابا خودشه و فکرشو بکنید کارو بجایی رسوندم که وقتی رفتم دکتر گفت باید رحمتون و دربیاریم بندازیم دور🥺😢😪
واااقعا این فقط و فقط نتیجه ی یک احساس بنام احساس قربانی شدنه خدای من😁😂
و من اون موقه سال۹۹تازه باقانون اشنا شدم
هزار و یک ایراد و نقص شخصیتی و باورها و همه باهم هوارشدن روی سرم
و من از آرامشم شروع کردم کمی آروم تر شدم
رفتم سراغ پاشنه آشیلم که اعتیاد جنسی بود((پورنوگرافی خودارضایی و تخیلات جنسی که ۲۵سال درگیرش بودم و تازه بگم اینم خیلیش بخاطر حس قربانی شدن بود😁😁😁😁«گفتم در جریان باشید این احساس همه جا شعبه داره😂😂😂😂»و بااستفاده از قانون عرض۴ماه کاملا حلش کردم و فقط باورهای ریز خورده ها مونده بود که خدارو شکر امروز کامل حلشون کردم و آخرین باوری که مربوط بود باور کمبود بود که تسلیم شد و ما هم حلاجیش کردیم))و وقتی دیدم تونستم این و حل کنم اومدم صادقانه گفتم عشقم آمنه جان خداوکیل کاریت ندارم که من بیا ببینم چی شده این مریضی و آخه چطوری آوردی و این عزیزدلم نشست برام گفت یعنی من مردم از خنده استاد وقتی داشت میگفت برام و خععععلی خوحشال شدم
چون من تاحدودی حلش کرده بودم و امروز تیر خلاص الحمدولله
و واااقعا فهمیدم عزت نفس چقدرررر مهمه که بتونی انقدر روی خودت کار کنی که بشی رفیق فاب خودت و اینجوری دخل باورهاتو نقص های شخصیتیتو بیاری
استاد میخوام بگم منی که از زیر منفی ۱۰۰هزار شروع کردم الان وااااقعا از لحاظ شخصیتی باایمان و اطمینان میگم هیچ ربطی هیچ ربطی به قبل و گذشته ام ندارم
واین آمنه یک آمنه ی با ورژن جدید عباسمنشه افتخار میکنم که از همون اول راه خعععلی بیراهه نرفتم مستقیم اومدم سر اصل قضیه و اصل ماجرا و قانون
استاد وااااقعا خوشحالم اینجا خوشحالم که هر لحظه دارم روی خودم کار میکنم و بااین قوانین زندگی میکنم
استاد میدونی بخدااا بخداااقانون جواب میده استاااااااااد
همون لحظه که من شروع کردم جواب داد
اما من توقعم الکی از خودم زیاد بود استاد
من خعععلی توهم زدم و باکله خوردم زمین اما تسلیم نشدم و ادامه دادم
و الان دقیقا میدونم و فهمیدم چقدر خداوند سریع الجوابه صبری که شما گفتین نه اون صبری که آره کارمیکنم اما تغییری نیست
نه به محض اینکه من اراده میکنم کانون توجه ام این خعععلی مهمه کانون توجه ام و برمیدارم کنترل میکنم ذهنم و موقعه تضاد و گله شکایت نمیکنم همون لحظه قانون جواب میده و الان داره برای من اینجوری عمل میکنه استاد جوووونم در لحظه استاد همین که کانون توجه امو عوض میکنم قانون جواااب میده
استاد میدونی خعععلی خییییلی دوستت دارم
استاد یه عالمه دوستت دارم
استاد خععععلی مردی
استاد خععععلی بزرگی
که یه روز تصمیم گرفتی خودتو عوض کنی زندگیت و بسازی
و دنیار و آباد کردی
شما فقط برای دل خودت کار کردی و حالا این همه خیر رسوندی استاااادجووونم عاااشقتم
استاد دوست دارم مثل شما باشم و میدونم که میتونم و میشم
انقدر دقیق و عااالی به قانون عمل کنم استاد نه که فقط حرف بزنم و الان هزاااران هزاااران هزااار بار خدارو شکر به اندازه ی عملکردم تغییرات دارم و نتیجه دستمه
استاد جونم برو جلوی آینه و از طرف من دوتا ماااچ آبدار ببوس خودت عشق جان من
مریم قشنگم مریم نازنینم من ازشما خعععلی درس گرفتم نمیدونی چه غوغایی کردی تو وجودم
عاااشقتم
عااااشقتونم انقدر عالی هستین و سخاوتمند و پراز مهر و لطف و همیشه درعین سادگی و به همین سادگی کارهاتون و پیش میبرین عاااشقتونم
سیده آمنه یاقوتی نجات
۱۴۰۱/۵/۵
سلام به استاد عزیزم و خانواده محترم سایت عباس منش،
این هم یه فایل بی نظیر بوده که خدارو شکر میکنم که گوشش دادم،
و کاملا هدایتی.
امروز داشتم با خواهرم حرف میزدم که بهم گفت مریم جان، بگرد و ببین دلیل این بیماریهای جسمی که این مدت درگیرشی چبه،
اینا همه از درون تو میاد، نه بیرون تو
و بهم گفت برو جلسه یازده قانون سلامتی، اون فایلهای صلح با خود رو گوش بده
و من رسیدم به این فایل که چقدر زیبا باهام حرف زد،،
من دوره قانون سلامتی رو از همون اول سرکت کردم و البته همزمان هم این بیماری رو هم گرفتم و من با اینکه حالم خوب نبود و تب و لرز داشتم، قانون سلامتی رو انجام دادم،
همون روز اول شدم تک وعده ای در روز، بدون اینکه تکامل رو رعایت کنم و یهو کربوهیدرات و شکر رو کامل حذف کردم و همزمان عوارض ترک کربوهیدرات و شکر و البته بیماری اخیر
همه اینها باعث شد که من خیلی ضعیف و بیمار بشوم و
همین شد که رفتم توی مدار قربانی شدن مه توجه جلب کنم از اطرافیانم
و من با رعایت قانون سلامتی که یه سری مواد غذایی رو کنار گذاشتم و به همه میگفتم که من به خاطر این بیماری معده ام مشکل پیدا کرده و نمیتونم همه چی بخورم که این هم از کمبود عزت نفسم می اومد که نمیتونستم به بقیه بگم،، زندگی خودمه، جسم خودمه و هر جور که راحتم زندگی میکنم،
خلاصه من افتادم توی مدار بیماری و غم و مشکلات که تمومی هم نداشت
و من از دیگران توجه جلب میکردم و خودم رو قربانی میکردم
و از آن طرف هم یه غذای ناسازگار رو میخوردم و حالم بد میشد و ناراحتی و دل درد و سردرد و ولع فراوان و
خیلی الان توی فکرم که خدارو شکر فهمیدم و خداوند من را حمایت و هدایت کرد که دیگه بیشتر پیش نروم و خودم رو نابود نکنم
چقدر سخت گذشت این چهار ماه،
همین چهار روز پیش به جایی رسیدم که کاری کردم که رفتم تا دم مرگ و دوباره برگشتم، اونقدر بیمار شدم
وای خدای من، من داشتم چکار میکردم با خودم فقط برای جلب توجه دیگران.
خداروشکر که هدایت شدم و فهمیدم و تعهد میدم تمومش کنم، این نکبت زندگی رو که خودم برای خودم ساخته بودم
به خودم قول دادم که دیگه این کار رو نکنم،
خداروشکر بابت وجودتون استاد عزیزم ،چقدر زیبا هدایت شدم به این فایل که خودم رو جمع کنم،
خدای من شکر، شکر،
من هنوز توی شوک هستم با این کاری که میکردم و
خودم با افکار خودم زندگی رو جهنم کردم هم برای خودم و هم برای عزیزانم
به نام خدای آمرزنده و مهربان
✔️💯 من در اینجا برداشت ها و نکاتی که از فایل یادداشت کردم می نویسم
یکی دوتا مثال هم از خودم می نویسم
این ها الهامات من بوده بنابراین یه بخش هایی مثال و یه بخش هایی هم برداشت هام از فایل هستش یعنی به صورت ترکیبی نوشتم
✅ احساس قربانی شدن: چیزی که در دوره عزت نفس استاد خیلی خیلی عالی توضیح داده و من نفهمیده بودمش و فکر می کردم خب من که اینجوری نیستم….
تا روزی که استاد این فایل را گذاشت روی سایت و من با دیدن چند باره ی این فایل و عمیق فکر کردن به حرف های استاد….
متوجه شدم که بله… اتفاقاً به شدت هنوز این احساس قربانی شدنه در موارد مختلف در من هست
ولی اومدم از زاویه ای بهش نگاه کردم که بهم احساس خوبی بده به قول رزا خانم تو کلاب هوس: این خودش کلی پیشرفته… این که این بیماری رو به لطف خدای مهربونم فهمیدم و راه کار درمانش هم استاد سخاوتمندم بهم گفت باعث خوشحالیمه
چون از حالا به بعد دیگه مسیر مشخصه… فقط ایمان و استمرار و ادامه دادن من رو می خواهد
✅ من تصمیم گرفتم بشینم ریشه یابی کنم و اون جاهایی که این احساس مثل علف هرزهای پرادایس فضای ذهنم رو پر کرده از ریشه نابود کنم
وقتی من فکر کردم به این نتیجه رسیدم که بزرگترین احساس گناهم که به شدت احساس قربانی بودن رو بهم میده پدرم هستش…
(حالا این هم داخل پرانتز بگم اگه بشینم عمیق فکر کنم و بتونم تو این مداری که هستم ویژگی های مثبت پدرم رو ببینم و بنویسم مثل گذشته ها ، مثل همون گذشته عاشقش میشم و به داشتن همچین پدری افتخار می کنم)
از بعد از ۲۰ سالگیم ، عمل پام و یه سری مسائلی که نمی خواهم بهشون اشاره ای بکنم…
با توجه به اینکه قوانین رو نمیدونستم کاملاً افسار ذهنم رو رها کردم و اجازه دادم هر جوری که دوست داره برای خودش تاخت و تاز کنه…
در واقع ایمانم به خداوند هر روز ضعیف تر میشد و شیطان بیشتر تو ذهنم نفوذ می کرد و این دقیقاً مصداق همون مثال زیبایی هست که استاد عزیزم در کتاب «چگونه فکر خدا را بخوانیم» میگه.
✔️ ایشون میگه جایی که روشنایی نیست ، عدم روشنایی که تاریکی رو به وجود میاره (وگرنه هیچ لامپی نیست که شما روشن کنی ، همه جا تاریک بشه!)
✔️ تو قلبی که ایمان نباشه ، کفر و شرک هست
✔️ جایی که ثروت نباشه ، فقر هست
✔️ جایی که خداوند نباشه شیطان هست
در یک کلام جایی که احساس خوب به صورت آگاهانه نباشه ، قطعاً احساس بد هست…
این قانون این دنیاست آقا محمد… ایستایی نداریم
✔️ یا حرکت می کنی و پیشرفت می کنی و مسئولیت صد در صد زندگیت رو می پذیری و تصمیم می گیری با این خیری که در جهان هست همراه بشی
و از خدای مهربان و توانمند هدایت و حمایت می طلبی و اون هم سخاوتمندانه پاسخ میده
✔️ یا هر روز و هر لحظه پسرفت می کنی و سقوط می کنی..!! ثابت موندن نداریم ، جهان هر لحظه در حال تغییر و گسترش خودش هست و منِ محمد حسین هم هر لحظه مدارم داره تغییر می کنه…
قشنگی این جهان به اینه که من خالقم ، من اختیار دارم که با کانون توجهم کاری کنم که برم در مدار های بالاتر یا پایین تر (این خدا و این قوانین واقعاً ستودنیه 👌🏻💫)
من با توجه به همین آگاهی و آگاهی های فایل حاضری برای رسیدن به خواسته ات چه بهایی بپردازی اومدم نوشتم : خب من خواهم یه رابطه پدر و پسری خیلی خوب رو با پدرم تجربه کنم ، چه کارهایی باید انجام بدهم و چه کارهایی که تا امروز انجام میدادم و اشتباه بوده نباید دیگه انجام بدهم ..!!
و بعد شروع کردم در حد توانم عمل کردن به چیزهایی که نوشتم
الان فکر کنم یه هفته ده روزی هست که مصمم دارم عمل می کنم و یه سری نتایج خوب هم گرفتم
دائما به خودم یادآوری می کنم که آقا محمد باید صبر داشته باشی و ایمان داشته باشی که مسیر درسته باید با درک قانون تکامل ادامه بدهی و ادامه بدهی تا به ثبات فرکانسی برسی
گاهی اوقات هم که یه کمی نا امید میشم و می خواهم بگم بیخیال… از خودم می پرسم که اصلاً برای چی این مسیر رو شروع کردی؟؟ دلایلی میاد جلوی چشم هام و خوشحال میشم
و به روزهای قشنگی فکر می کنم که این زمین خاکی که تازه بذر هاشو کاشتم و جوانه زدن در نهایت میشه به باغ فوق العاده زیبا که کلی ازش لذت خواهم برد ✔️💯💫
✅ بریم برای ادامه فایل:
✅ خیلی از افراد حواسشون نیست وقتی دارند در مورد بدبختی ها و مشکلاتشان صحبت می کنند با دیگران
وقتی دارند توجه جلب می کنند به خاطر مشکلات و بیماری هاشون در واقع دارند به خداوند میگن که از این مشکلات به من بیشتر و بیشتر بده چون داره به من کمک می کنه که توجه بیشتری کسب کنم
✔️ در قرآن آیه داریم که خداوند به پیامبر می فرماید: با من درباره مشکلات صحبت نکن!! یعنی نه تنها با دیگران راجع به مشکلاتمون صحبت نکنیم ، نه تنها با خودمون در مورد مشکلاتمون صحبت نکنیم … بلکه با خدا هم در مورد مشکلاتمون صحبت نکنیم
✔️ اینکه من بخواهم احساس ترحم و دلسوزی و محبت از دیگران بگیرم لحظه ای هستش ولی این مشکل ، این بیماری ، این بدبختی با من یه عمر می مونه..!!
✔️ من به خاطر اینکه بیام یه لحظه احساس خوب بگیرم بیام راجع به بدبختی هم صحبت کنم و یک عمر مشکلات رو برای خودم نگه دارم ❌🤔
✅ اگه می خواهی توجه جلب کنی بیا راجع به چیزهایی صحبت کن که بهت قدرت میده… بهت کمک می کنه…
✔️ به این فکر کن که بری به بقیه بگی من این بیماری ای که بقیه میگن لاعلاجه رو درمان کردم…
✅💯💫 یه نکته ی فوق العاده ارزشمند هم میان صحبت های استاد پیدا کردم برای غلبه بر این احساس که : اینجور مواقع ذهنم می خواهد بگه تو خیلی آدم بی احساسی هستی!!
من میگم وقتی بخواهی راجع به بدبختی هات صحبت کنی من بهت توجهی نمی کنم (حالا چه ذهنم باشه ، چه یه نفر دیگه)
✔️ هم به خودم کمک می کنم …
✔️ هم به تو… چون با توجه کردن بهت وقتی راجع به بدبختی هات حرف میزنی این کار باعث میشه بدبخت تر هم بشی
بنابراین بهت توجه نمیکنم که بدبخت تر نشی
✅ یه تجربه مثبت هم از خودم بگم
توی این چند سال اخیر که با استاد آشنا شدم خیلی روی سلامتیم تمرکز کردم و منی که قبلاً به خاطر پا درد نمی توانستم تا ۲ تا خیابان اونورتر برم…
حالا خدا رو صد هزار مرتبه شکر اگه هوا خوب باشه از صبح تا شب به دلایل مختلف حتی مسیر هایی که می تونم به راحتی با تاکسی و اتوبوس برم هم پیاده میرم و واقعا پیاده روی برام شده یه تفریح لذت بخش ؛ دیدن زیبایی ها و تحسین کردن و تصدیق کردن اونها…
یادمه پارسال یه سری از صبح ساعت ۴:۳۰ پاشدم با قطار رفتم تهران و شب هم با قطار برگشتم
تقریبا حدود های ۱۲ شب رسیدم خونه … با افتخار میگم قدم شمار ساعتم ۲۱ کیلومتر پیاده روی رو ثبت کرده بود 👏🏻💯
✅ به نکته ای هم بگم با کلی فکر کردن بهش رسیدم ، می تونه کلی درس داشته باشه
( تو قدم سوم استاد به صورت اختصاصی صحبت می کنه که کجاها وقتی یه ناخواسته ای پیش میاد باید دنبال ریشه مسئله بگردم و به صورت اساسی حلش کنم و کجاها وقتی یه ناخواسته ای پیش میاد نباید دنبال ریشه بگردم ، باید اعراض کنم از اون ناخواسته وگرنه دارم گاری به خودم می بندم)
بعضی وقت ها میشه پاهام درد میگیره و شب موقع خواب خوب خودش رو نشون میده!
اوایل من فکر می کردم حتما به خاطر پیاده روی زیاده و باید ازش اعراض کنم…
ولی وقتی این الگو بارها تکرار شد ! گفتم من باید ریشه این مسئله رو پیدا کنم و حلش کنم✔️💯
چون وقتی بهش فکر کردم دیدم بعضی وقتا اصلا تو اون روز من هیچ کار خاصی نکردم
نه پیاده روی سنگین داشتم
نه زیاد پله بالا پایین رفتم
نه بار سنگینی رو بلند کردم …
خلاصه فکر کردم و موارد زیادی رو بررسی کردم … تا آخرش رسیدم به اینکه من در طول اون روز نتونستم خوب ذهنم رو کنترل کنم و کانون توجهم روی موارد نادلخواه بوده!
و این زنگ هشدار خداونده که حواست باشه داری از مسیر درست خارج میشی…
✅ ادامه فایل:
✔️ اگه یه مشکلی برای دستت پیش اومد به حای اینکه طناب ببندی و بندازی دور گردنت سعی کن تا اونجایی که می تونی کاری کنی که بقیه نبینند
✔️ اینکه شما راجع به مسائل و مشکلاتتون با خودتون صحبت نکنید ( که خودم به شخصه باهاش مشکل دارم) قدرت و اعتماد به نفس می خواهد
✔️ اینکه شما راجع به مسائلتون با دیگران هم صحبت نکنید قدرت و اعتماد به نفس می خواهد (که من انصافا در این مورد خوبم ولی خوب باید همیشه آگاهانه حواسم جمع باشه)
✔️ اینکه شما راجع به مسائل و مشکلاتتون با خدا هم صحبت نکنید اعتماد به نفس می خواهد قدرت می خواهد (بعضی وقت ها خوب عمل میکنم بعضی وقت ها نه)
✅ تو هر شرایطی که هستی ، تو هر شرایط سختی که هستی سعی کن از زاویه ای به زندگیت نگاه کنی که بتوانی راجع بهش سپاسگزار باشی بتوانی نعمت ها و فرصت ها رو ببینی بتوانی به چیزهای خوب توجه کنی
سلام خدمت استاد و همه دوستان خوبم
برای اینکه توجه دیگران دوستان و خانواده رو بخرم و با احساس بدبختی ذلالت و بیماری سعی داشتم احساس دلسوزی دیگران رو بخرم از حدود ۱۰ الی ۱۲ سال پیش الکی میگفتم قلبم درد میکنه و بیماری تپش قلب دارم .به همه میگفتم .پدر مادر خانواده دوستان فامیل و موفق هم شدم و کلی توجه خریدم کلی نوازش خریدم .حتی به جایی رسوندمش که از داروخانه قرص قلب میگرفتم توو کیفم میزاشتم و گاهی هم استفاده میکردم.تا اینکه بعد ۱۰ سال در همین سن ۳۳ سالگی مشکل قلبی و دقیقا همون نوع بیماری یعنی تپش قلب نصیبم شد.و پزشک همون مدل قرص با همون دوز رو برام نسخه کرد و خودم با دست خودم و افکار خودم خودمو بیمار کردم .اما حالا تصمیم دارم با بی توجهی بهش با پخش کردن خبر سلامتی و صحبت کردن در مورد سلامتی این گندیو که نا آگاهانه زدم رو جمع کنم .و درس عبرتی شد برای دیگر مسائل زندگیم که هیچوقت در مورد چیزایی که نمیخواهیم صحبت نکنیم و به ناخواسته ها توجه نکنیم .و فقط و فقط توجه م روی خواسته ها سلامتی ثروت و آرامش باشه.
تشکر از استاد که بهم فهموند چه اشتباهی کرده بودم
به نام الله
سلام
همزمان دارم دوره های استاد را کار میکنم و نباید عجله کنم
نتایجم در حد المپیک هست و خیلی هم عالی
فقط باید همیشه در این سایت باشم
لذت ببرم
خدایا استاد عباس منش را به ماببخش
خدایا دوستان عباس منشی را به ما ببخش
بچه هایی که می تونن از فایل های رایگان نتایج خودشون رو بگیرن خیلی عالیه و معلومه که آماده تر هستن و همینه و دیگر هیچ
همه ی حرف ها در این سایت گفته شده اینو به خودم میگم تا در جای دیگه به دنبال مطلب دیگه ای نباشم
خدایا سپاسگزارم
خدایا شکرت
این روزها سپاسگزاری ام از خالقم بیشتر شده
حالم بهتره
لذت های بیشتره
و این رو مدیون خداوندی هستم که دستمو در دست استاد عباس منش گذاشت
خدایا سپاس بیکران
سلام خدمت استاد و همه اعضای سایت درمورد بیماری که گفتید من یک مورد خیلی جدید دارم اونم اینکه سالها قبل که من پسرخاله ام بیماری کیست مویی گرفته بود همش ترس اینو داشتم که نکنه منم بگیرم و این ترس هرازچندگاهی توی دلم میومد تا حدود یکماه قبل که من ناخواسته به این مشکل دچار شدم و نتیجه این شد که بله این اتفاق برام افتادخ و منم گرفتم و شب درحالیکه توی کارگاه خوابیده بودم تصمیم گرفتم که منی که با ذهنم تونستم یکسری مسایل رو برای خودم خلق کنم بیام و اینم امتحان کنم خب باید چیکار کنم ؟این سوالی بود که از خودم پرسیدم و جواب این بود تامیتونی بهش توجه نکن و سریع خودتو مشغول یه کاری کن من حدود یک هفته این تمرینو انجام دادم ویادم رفته بود که توجه منفی کنم بهش نتیجه چی شد اومدم خونه و رفتم حمام ونتیجه بسیار حیرت اور بود واینکه هیچ اثری از بیماری نبود و کاملا درمان شده بودم بعد به عنوان تمرین در دفترم نوشتم و هی برای تکرار و یاداوری هرروز میخونم.دومین مورد توجه به تصادف و اینکه ترس از تصادف میومد توی وجودم و حسم بد میشد تا اینکه این اتفاق برام افتاد و حسابی از لحاظ روحی بهم ریختم تا اینکه اومدم وبه دلیل این اتفاق فکرکردم که چرا این اتفاق افتاد و جواب ذهن چی بود اینکه تو توجه کردی و نتیجه توجهت رو جهان بهت نشون داد. سومین مورد در مورد اینکه من اخر سال 1400اومدم و به خدا گفتم خدایا میشه من کارگاهمو تنها بگیرم (چون کسی که باهم کارگاهو گرفته بودیم اومد بهم گفت من نمیتونم بگیرم نمیزار متو هم بگیری )من اولش یکم بهم ریختم و نجواهای درونی شروع کردن که باید جوابشو بدی و این حرفها ولی خب ندای درونم میگفت بسپار به خئا خودش و منم گفتم خدایا من میخوام تنها کارگاه بگیرم یا اینجا یا هرجای دیگه بقیش باخودت نتیجه چی شد تعطیلات عید شد و مارفتیم مسافرت بعد تعطیلات شریکم اومد خودش گفت من تا اخر قرارداد هستم و اگرتو میخوای اینجا رو بگیری من نیستم باخودته و من تونستم اون کارگاه رو با 2.5برابر پول پیش و2 برابر اجاره بها بگیرم و نصف کرایه کل سال رو هم پرداخت کردم و حدود100میلیون هم کارگاه را تجهیز کردم .تجربه بعدی خرید دوره روانشناسی ثروت 3بود که من درسال1400برای امسال هدف تعیین کردم که دوره رو شرکت کنم و نجواها هی میگفت تو هنوز روانشناسی ثروت 1رو تمام نکردی و اول اونو تموم کن بعدش این دوره رو شرکت کن خب من از اول دوره ثروت 1هر ده جلسه باز بر می گشتم از اول و مرور میکردم از تیرماه سال قبل من دوره ثروت 1 رو شروع کردم و با گذشت یکسال جلسه 30 هستم و باز برگشتمم از اول خیلی جدی تر دارم جلو میرم حالا اتفاقی که افتاد چی بود؟بعد 45 روز جدی کارکردن دوره ثروت 1 به راحتی هرچه تمام تر چند برابر پول ثروت 3 اومد توی حسابم و من نشونه گذاشتم و اول تیر ماه وارد دوره ثروت 3 شدم و الان با جدیت دارم کار میکنم نتایجش خیلی شگفت انگیزه مشتری های بسیار عالی و دست به نقد کارهای خیلی بزرگتر و اینکه با تمرین اهرم رنج ولذت کارایی خودم رابیشتر کردم ومنی که 7سال قبل با منفی500 هزارتومان به دل ترسهام زدم و مهاجرت کردم به تهران الان با 2 عدد نیروی مستقیم و 10 عدد نیروی غیر مستقیم دارم قدم هایم را برای رسیدن به کارخانه مورد نظر با طی کردن تکامل بر میدارم و نمیخوام بگم 100 درصد ولی بالای 80درصد خواسته هایی که توی ذهنم میاد رو براورده میکنم و به اکثر افرادیا مشتری هایی که فکر میکنم بلافاصله تماس میگیرند یا توی تعطیلات هم من سفارش کار میگیرم .نمونه بارزش امروز صبح توی مسیر محل کارم داشتم به یک مشتری فکر میکردم و میگفتم خیلی وقته خبری ازش نیست باورتون نمیشه ساعت 12 تماس گرفت وسفارش کار داد و من کلی به کارکرد ذهن و قانون جهان هستی بائرم بیشتر شد.استاد من درحال حاضر طی دوسالی که باشما هستم زندگیم خیلی تغییر کرده و از یک انسان منفی تبدیل به کسی شدم که روزامو طبق خواسته خودم خلق اکثردرخئاست هایم در ستاره قطبی به نتیجه میرسند من در دفترهای تمرینهام تعهد دادم که با جهادی اکبر تمارینم رو انجام بدهم و کلیه جلسات دوره های روانشناسی ثروت1و3و دوره دوازده قدم را به همراه تمرینات و خلاصه متن و خواندن تمامی کامنت های هرجلسه را مطالعه کنم و بروم سراغ جلسه بعدی در آینده ای نزدیک از نتایجم در دوره روانشناسی ثروت 3 بصورت جزیی تر خواهم گفت. با آرزوی موفقیت وشادکامی و ثروت برای تمامی اعضای سایت گروه تحقیقاتی عباسمنش
به نام خالق شگفتی ساز سلام .
آین احساس به تازگی دارم در خودم میبینم احساسی که ریشه بسیار عمیقی در ذهن من داره ، از بچگی وقتی مریض میشد م تمام توجه ها میومد سمتم به طوری که بعضی وقت ها هم می خواستم خوب شم هم نمی خواستم یه جورایی از این توجه لذت میبردم و بهترین فرصت بود تا کارها و مسئولیت هام انجام ندم حتی در دوره دبیرستان معلم زمین شناسی پرسش کلاسی برای میان ترم گذاشته بود و گفته بود هرکی بلد نباشه نمر اش صفر هست اون موقع به شدت نمره برام مهم بود به خاطر همین جوری خودم زدم به دل درد که همه حتی دوستم هم باورش شده بود حتی گریه میکردم 😂😅 که مدیر مدرسه زنگ خونه زد و مامانم اومد دنبالم مامانم بنده خدا هم فکر میکرد واقعا حالم بده البته دو سه ساعت بعد این که خونه رسیدیم فهمید.
گذشته رو نگاه میکنم هر کجا که دنبال توجه بودم یاکار نکردن یه دل درد کوچیک یه سرماخوردگی ساده و….. بزرگ کردم و منتظر بودم دیگران کارهام انجام بدند تا یک ماه پیش علائم سرماخوردگی در خودم دیدم اما تصمیم گرفتم حرکت کنم ار تمام انرژیم با این که احساس کوفتگی و کسالت میکردم استفاده کنم و شب رفتم پیاده روی صبح که بیدار شدم کمی بهتر بودم اما باز هم خوب نه به همراه خانواده کوه رفتم و موفق شدم جا می ماندم نفس کم میآوردم اما خودم به بقیه میرساندم و کلی هم لذت بردم تو همان کوه خوش حال بودم از این که تو رخت خواب نخوابیدم و برنامه امروز کنسل نکرده و به بقیه راجب حالم نگفتم وقتی ازم میپرسیدن چه طوری میگفتم خوب خوبم و اصلا از مسائلم حرف نمیزدم و به لطف الله الان سالم سالمم.
وتلاش م میکنم راجب ناخواسته هام حرف نزنم ، این فهمیدم که سختی کشیدن برام شده یه ارزش و زندگی راحت و لذت بخش داشتن نه که باید جای این دوتا رو عوض کنم .
یه مورد دیگه که قبلا زیاد بهش برمیخوردم هر جا بودم و با هرکی حرف میزدم شروع میکرد از روابط نادلخواهش گفتن منم قشنگ گوش میکردم بعد به عنوان فردی عاقل خودم نشان میدادم و شروع میکردم نظر دادن و راهکار دادن یه جورایی از این که دیگران از ناخواسته هاشون با من حرف بزنند لدت میبردم از یه جایی به بعد دیدم همان افراد لذت و شادی و خوش حالی و حال خوب با افراد دیگه تقسیم میکنند و به من که میرسند غم و غصه از اون روز به بعد دیگه پیگیر شرایط دیگران و تضاد هاشون نبودم اگه حرفی زده میشد بحث عوض میکردم . شکر خدا موفق هم بودم .
یک باور که پشت این رفتار غلط من بود این که وقتی ناخواسته های افراد میشنیدم خوش حال میشدم که من ندارم و بهترین شرایط برای خودم میدیدم تا خودم به عنوان یه دوست یه رفیق یه فرد دانا نشان بدم و از شنیدن موفقیت های دیگران ناراحت میشدم چون خودم و دست آورد هام با آن افراد مقایسه میکردم شکر خدا الان هزاران هزار برابر بهتر شدم و وقتی موفقیتی میبینم تحسین میکنم و میگم مبارک باشه حقش بود.
مثال دیگه از خودم من همش با خودم توی ذهنم تصور میکردم با نزدیکانم سر مسائلی بحثم شده یا به یه تضادی برخوردم یا میگشتم اتفاقات که دوست ندارم و برام افتاده پیدا میکردم و به عنوان مشورت برای دیگران باز گو میکردم بعد یه مدت دیدم با این کار من دارم ناخواسته های بیشتری وارد زندگیم میکنم به خاطر همین از ربم هدایت خواستم کمک خواستم تا بتوانم زیبایی ببینم و به این مسائل فکر نکنم الان روابطم با نزدیکانم بهتر از اون چیزی شده که حتی تصورش میکردم . می خواهم بگم یه موقع من ناخواسته ها رو به زندگیم دعوت میکردم تا حلشون کنم و به خودم افتخار کنم یعنی سختی برام ارزش بود و راحت رسیدن به خواسته ها ته از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم راحت تر از قبل از راحت ترین و لذت ترین راه به خواسته هام برسم و روی این باور کار میکنم با دیدن مسیری که برای خواسته هام طی کردم و هر سری راحت تر شده از سری قبلی از وقتی که راحتی به زندگیم دعوت کردم. این هم یه ترمز ریز در من بود که به تازگی فهمیده مش
یه مثال دیگه که یادم اومد وقتی همه نشسته بودن من برای این که نشان بدم خیلی کار میکنم و فعالم شروع میکردم کار کردن و احساس بدی هم بهم میدا د ولی فقط برای این که نشان بدم به بزرگ تر هام که چقدر بچه خوبی هستم شکر خدا این هم بر طرف شده .
خدایا شکرت برای کشف تمام این ترمز ها و برطرف شدن و بهبود آن ها در من متشکرم رب العالمین.
در پناه رب العالمین شاد و پیروز و سلامت و سر بلند باشید .
یا حق .
به نام خدای مهربان
سلام می کنم به استاد عزیزم خانم شایسته و تمام دوستان نازنینم
✔️ اول از تجربیات زمان های میگم که ناآگاهانه مشکلات رو وارد زندگیم کردم و بعد در مورد زمان های صحبت می کنم که آگاهانه از قانون استفاده کردم و کلی منفعت تو زندگیم کسب کردم
از اونجایی که یادم میاد تو خانواده ای و در فامیلی بزرگ شدم که صحبت کردن راجع به مسائل و مشکلات یه امر کاملاً بدیهی و حتی به ظاهر خوب بود (با توجه به اینکه تو شهر قم و تو یه خانواده سوپر مذهبی بزرگ شدم)
من از بچگی فکر می کردم اگه من برم بیمارستان و عمل داشته باشم و حتی پلاتین هم تو بدنم بیاد دیگه خیییییلی عزیز دردونه میشم … و دقیقاً همین اتفاق هم جذب کردم بعد از کلی دست و پنجه نرم کردن با بیماری های مختلف تو سال ۹۵ در ۲۰ سالگیم این اتفاق افتاد !! من رباط پاره کردم و پای چپم رو عمل کردم
تا سن ۱۹ و ۲۰ سالگی قبل از اینکه برم وارد بازار کار بشم با توجه به الگوهایی که دیده بودم و شکل ذهنی ای که داشتم فکر می کردم باید برم تو بازار سال ها تلاش کنم رنج بکشم خاک بخورم کلی بلا سرم بیاد تا در نهایت در پیری و باز نشستگی از ثمره زحماتم و ثروت و خانواده و آبرو و اعتبار و همه اون چیزهایی که به دست آوردم استفاده کنم !! و لذت ببرم !!!!
سال ۹۵ به خاطر این ذهنیتم هدایت شدم به یه مغازه لباس فروشی تو یک کله شهر و خونمون که مرکز شهر بود رو بعد از دو سه ماه عوض کردیم رفتیم اون یکی کله شهر 😅😅 تا قبل از اون با تاکسی با سختی میرفتم و می اومدم ، ایده ای که به ذهنم رسید این بود که یه موتور بخرم … خلاصه یه موتور دربو داغون ویو خریدم شاید باورتون نشه!!!! 😂😂 ۲۵ کیلومتر صبح با موتور می اومدم ، ۲۵ کیلومتر شهر با موتور بر می گشتم ، ۲۵ کیلومتر عصر می اومدم و ۲۵ کیلومتر بر می گشتم 🤐🤔😂 یعنی روزی ۱۰۰ کیلومتر !!!
بعداً کار برام راحت تر شد ناهار می آوردم صبح ها ظهر هم موتورو میزاشتم تو مغازه ناهارم با پیک نیک گرم می کردم یه چورتی هم میزدم و دو سه ساعت بعد مغازه رو باز می کردم
این موضوعات تو یکی دو تا شغل دیگه هم ادامه داشت تا حدود سال ۹۷ که نسبتاً باورهام بهتر شده بود دیگه اومدم تو مشاور املاک تو محله خودمون (پردیسان) مشغول به کار شدم همون سال ۹۷ هم توسط یه سری از دستان خدا با قانون خیلی خیلی دست و پا شکسته آشنا شدم
سال ۹۸ خرداد ماه بود که به خاطر درخواست های مکرر خودم از خدا توسط یکی از دستای فوق العاده ارزشمند و نازنین خداوند به صورت معجزه آسایی با سایت tasvirkhani.com آشنا شدم
( من داستان هدایتم خیلی قشنگ و عبرت آموزه اگه تا امروز ننوشتمش هم شاید به خاطر ترس و اعتماد به نفس پایینم بوده چون همیشه یه حسی می گفت تو تمام ابعاد نتایج خوبی گرفتی و در حال پیشرفتی ولی تو زمینه مالی خیلی نوسان داری ، صبر کن به یه ثبات برسی ، بعد برو بنویس… نمیدونم شاید هم این ها بهونست که داره ذهنم برام میاره… من سپردمش به خدای درونم گفتم اگه لازمه بهم یه نشونه روشن بده تا بیام بنویسم… ان شا الله به وقتش اتفاق می افته)
بعد از آشنایی با استاد و استفاده شبانه روزی از فایل های دانلودی استاد
اولینننننن اتفاقی که برام افتاد این بود که به طرز معجزه آسایی من انرژیم بیشتر بود حالم خیلی خیلی بهتر شده بود
جسمم سالم تر بود و هزاران معجزه دیگه 😢😍
چون من یاد گرفته بودم که دیگه احساس بدبختی نکنم و راجع به چیزهایی که دوست ندارم حتی با خودم تو خلوتم نه فکر کنم و نه صحبت کنم
✔️ قبل از آشنایی با استاد من افسردگی خفیف داشتم ، کلی قرص و دارو مصرف می کردم و همش به دارو و دوا دکتر و … حتی کارم به جایی رسیده بود که آرزو داشتم بتونم یه بار آروم بخوابم همیشهههه کابوس همیشه حال بد… ولی من فهمیدم که نهههه این ها غیر طبیعیه من اول جوونیمه اول عشق و حال کردن هامه🙄
گفتم اوکی من خودم این شرایط رو درست کردم حالا تصمیم می گیریم خودم هم شرایط رو تغییر بدهم
دارو هامو کامل گذاشتم کنار
خودم رو مشغول کار و مشتری و … کردم
خونه هم که بودم فقط فایل ها رو میدیدم از صبح تاااا شب فقط فایل میدیدم
دیگه راجع به بدبختی هام و بیماری هام با هیچ کسی صحبت نکردم (یعنی سعی می کردم دیگه ، گفتم با توجه به اینکه از صبح تا شب تو خانوادم دیده بودم همه همین کارو می کنند تغییر کردن تو این موضوع کار آسانی نبود ولی به لطف خدای مهربونم از تونستم انجامش بدهم)
نکته اینجاست تو اون روز ها اونقدر مدارم پایین بود که اصلاً نمی تونستم راجع بی نهایت توانایی هام و ارزش هام صحبت کنم ، تنها کاری که به عقلم می رسید این بود که حداقل راجع به مشکلاتم با کسی حرف نزنم و آگاهانه زیپ دهنم رو ببندم و اگه کسی هم میخواست راجع به این جور موضوعات باهام حرف بزنه تا اونجایی که می تونستم در می رفتم 🙃😂 گاهی وقتا هم شجاعت به خرج میدادم و می گفتم بیا راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم و … (برای اون موقع هام خیلی هم خوب بود 😉😄)
هنوز هم ادعایی ندارم که می تونم! ولی دارم سعی خودم رو می کنم، آگاهانه تو جمع های خونواده و دوستام و… سعی می کنم از توانایی هام و موفقیت هام حرف بزنم و خیلی وقت ها هم خیلی خوب عمل کردم و نتایج رو بعد از چند وقت دیدم
ولی علت این که میگم خوب نیستم و ادعا نمی کنم چون پاشنه آشیل که و باید همیشه حواسم بهش باشه
جدیدا تمرین آگهی بازرگانی هم شروع کردم و تا حالا برای ۶ نفر خوندم 🙂🙃
خدا رو شکر این روزا حالم خیلی خوبه
سال ۱۴۰۰ رو که با قاطعیت میگم حتی یه دونه قرص یه قطره شربت دارویی یه سرم یا یه آمپول نداشتم
سال ۹۹ به کم شک دارم ولی حدود ۹۰٪ فکر می کنم مثل همین ۱۴۰۰ بود
امسال هم که به لطف الله تا این لحظه در سلامتی کامل به سر می برم
هر از گاهی اگه یه کم باورهای ضعیف بشه یه آبریزش بینی ضعیف داشته باشم ذهنم رو با دمنوش شرطی کردم 😄 دو سه بار بخورم دیگه خوب خوبم ✅
حالا اینا نتایج من راجع به سلامتیم بود
تو ابعاد دیگه هم نتایج خیلی خوبی داشتم که ان شا الله در آینده میگم
یادم رفت این رو خدمتتون بگم که تو همون سال اول یعنی ۹۸ من در آمدم حدودا سه چهار برابر شد
تو سال ۹۹ و ۱۴۰۰ هم رشد مالی داشتم اما چون پایدار نبوده و خیلی نوسان داشته
از نتایج مالیم ان شا الله در آینده که خیلی بهتر شد و به ثبات فرکانسی رسیدم میام و صحبت می کنم
امیدوارم هر جا هستید در پناه خدای مهربونم شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام عرض ادب خدمت استاد عزیز داشتم فکرمیکردم تواین چند مدتی که داخل سایت بودم چی شد یهو ازمسیر رفتم بیرون وتوجه من رفت روی ناخواسته ها خوب ماجراازاین جاشروع شد که من یه شب بهم زنگ زدن گفتن آمدن وروی تابلوی دفتراملاک توتی زدن خلاصه من اون شب آرام بیدارشدم وگفتم بی خیال ولی ازفردا شروع شد ب تعریف کردن واینکه من قربانی شدم اینکه من 1معامله 1ملیاردی کردم وهمه مردم حسادت کردند واومدن که منا حیرون کنن وخلاصه رفتم توی فضای قربانی شدن وتوجه کردن به ناخواسته ها به کینه ها به نفرت ها به اینکه چرامن این جوری باید قربانی شوم وهرجا میرفتم صحبت میکردم البته برای نگرانی حرف مردم هم بود شاکی شدم هرروز دادگاه پاسگاه وخلاصه دیگه شروع شد این ماجرای قربانی شدن وفقط کارمن تعریف کردن بود استاد بعدش، مشکلات معده ووووو اومد همش تاابن توجه من روی بیماری هست روی ترسها ونگرانی ها کنه برام دوباره اتفاقی بیفته وشروع شد چون من همش، به همسرم میگم اینجوریم فلان جورم وهمش، درمورد ناخواسته ها حرف میزنم اصلا ذهنم بدمنفی شده ولی آلن دیگه ازدیشب گفتم درموردش حرف نمیزنم همش دونبال یه ایرادی توی وجودم هستم همش آزمایش، دکتر تازه به لطف خداهیچ مشکلی ندارم ومیخوام بگم برای من آلن میدونم دلیلش، چی هست چرا اون ماهای اول این قدرنتایج بزرگ بود وحال من خوب بود چون برای منی که ذهن منفی داره باید خودش، رادرگیر این سایت کنه وتوجه کنه به سایت وراهی برای من نیست یعنی باعث شده حسادت کنم به حال خوب دوستان خودمم زیاد نتایج گرفتم ولی میخوام بگم این ذهن باید بزارش، جای که همش نکات مثبته استاد وتوجه بزارم روی خواسته هام چه جوری بهترین راهش، همین سایته که تحسین کنم همش نگرانی دارم ودلیلش، اینه که من ازسایت دورشدم دلیلش اینه من راه افتادم دونبال شاگردای استاد وهرکه یه چی گفت ومن ازمسیردورشدم واینکه ذهن من خیلی منفیه تازه توجه اش همش روی ناخواسته هست راهی ندارم یعنی الان پرازتردید شدم که نکنه یه جای کارم میلنگه چون خودمادرگیرنتایج دوستان کردم ویادم رفته روزی واردان سایت شدم که چه حال روزی داشتم ولی الان چی اینکه ذهن من اگه جلوش نزاری قبول نمیکنه وچقدرتحسین دارند دوستانی که توی این مسیر نتیجه گرفتن چقدرادم هم خوشحال هم ناامید میشه وفکرمیکنه این مسیر بهش جواب نمیده انشالله بتونم دوباره خودما غرق سایت کنم وبیام ازنتایج بگم کلی نتیجه دارم ولی ذهن میگه توچ کارکردی آخه لامصب توکه هرلحظه میگی من چه کارکردم منی که درآمدم آلن شده 10برابر روزای آشنای منی که الان درکارم نفراول هستم همین چندوقت پیش، خونه ای ساختم وفروختم دنیای سود بردم آلن بعد فروختن خونه 2تازمین خریدم همین چندروزپیش، 12روزدرسفربودم منی که آرزوی سفرداشتم استاد همه صحبت گرونی میکردن من خداراشاهد 50ملیون تواین سفر خرج کردم وشهرهای که رفتم کرمان. یزد. تهران. قم. کرج. قزوین. رشت. فومن. ماسوله. آستارا. انزلی. وووووکل شما نمک آبرودی که شمتگفتی 1شب یه ویلا گرفتم رامسرلب ساحل ولی این ذهن میگه خوب اینا چیزی نیست بعد همین جوراومدم مشهد وبزرگ ترین دست آورد من اینه من 9ساله که تریاک حشیش، الکل شیشه قرص، مصرف نکردم ومن 9ساله زندان نرفتم ولی این ذهن تخریب گرمیگه خوب که چی بهترین نقطه شهرم آپارتمان پارسال خریدم آلن شده 2برابر وحالا سیرشدم میخوام بفروشم ویلای بسازم واینکه چقدرتوانای خلق کردم ولی ذهن میگه اونا هیچی الان این بیماری میاد سراغت یعنی میگه چه کارکردی این تکامل خیلی منابه دردیوارزده استاد یااینکه یه پولی ازفروش خونه که خاله هایم میگفتن سهم زمین ماهم هسته 60ملیون بهشون دادم وهرجا میرفتم تعریف میکردم دیدی چطورپولا گرفتن احساس گناه دادن به مردم ورنجش ازاونا گرفتم وچقدراحساس قربانی شدن داشتم چقدراحساس، گناه دادم وخلاصه بگم استاد هنوزکلی مقاومت دارم چقدرپول دکتر آدم وگفتن توهیچ طورین نیست والان واینکه آغا باید سعی کنیم نمیشه آلن یهو ولی تنها راهش برای من اینه فقط تمرکزبزارم روی سایت فقط فقط اینم توی نوشتن بهم گفته شد اگه یه با جواب داده دوباره هم میشه شروع سریال زندگی دربهشت که چه حالی میداد اون اوایل اصلا احساس، میکردم وسط اون بهشتم انشالله خداهدایت میکند