ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 38 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ونوس ملکی گفته:
    مدت عضویت: 1674 روز

    سلام خدمت استاد جیگرم و دوستان قشنگم. به و به آخه چقدر شما ماهی استاد جان .آخه چقدر شما باعث شدی من تغییرات چشمگیر توی زندگیم داشته باشم .واقعا دمتون گرم .خیلی دوستتون دارم .هزاران بار مرسی از شما و خدای نازنینم که شمارو سر راه زندکی من قرار داد .یکی از اتفاقات خیلی مهم من دیابت پسرم از 13 ماهگیش هست که الان که 9 سالشه بسیار بسیاز تحت کنترله دقیقا این بیماری رو من براش دعوت کردم از بس که نگران بودم و همیشه منتظر ی اتفاق عجیب در مورد مسیحا بودم .امااااااا میخام بگم واقعا خدارو شکر میکنم که خدا ی فرزندی بهم داده وای وای نگم براتون اونقدر مهربون اونقدر دل رحم اونقدر قشنگ احساساتشو بیان میکنه اونقدر قشنگ بلده چ حرفی رو کجا بزنه بسیار آدم متعهد و پشت کار داریه واقعا شکر خدا که خدا بمن همچین فرزندی داده .میدونید وقتی فکر میکنم میبینم که انگار دوست داشتم همش از من تشکر کنن همه بابت مسیحا امااا ندونستم چطوری باید اینو بخام الان همه برای من دست تشویق میزنن و احسنت میگن بهم اما بخاطر اینکه تونستم یک بچه ی 13 ماهه که هیچ گونه توانایی نداره و نمیتونه هیچ حالتیشو بگه ب لطف خدا با وجود مشگلش ب سن 9 برسونم و الان کمی خودش همکاری میکنه من یکم خیالم مثلا راحت‌تر شده .وای از نادانی .وقتی آدم نمیدونه چطور باید خاستشو بگه آگاهی نداری و آموزش ندیدی اما بازم خداروشکر که الان این آگاهی هارو کم کم دارم کسب میکنم روی خودم دارم کار میکنم من سراسر وجودم پذیرشه فقط میگم خدا جونم عشق جونم میدونم که خودت حامی همیشگی ما هستی پس خودت مسیحای منو هدایت کن مرسی عشقم .شبها بیدار بودم و روزا نگران و آخرین شبی که بیدار بودم از ترس افت قند دیگع دیدم نمیتونم بیدار بمونم و خسته بودم فقط گفتم خدایا من میخوابم خودت میدونی و بندت زیر نظر خودت باشه و از اون شب دیگه هیچ شبی بیدار نموندم .فقط میدونم اونی که منو هدایت کرده ب اینجا خودشم حامی منه .بازم تشکر میکنم از شما استاد قشنگم با اون اندام زیبا و اون قدرت سخن گیراتون .ونوس همیشه دوستتون داره و احترام بسیار زیادی برای وجود نازنینتون قائلم .بمونید برای ما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سهیل ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 191 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان هم فرکانسیم

    دقیقا یکی از مسایلی ک من خیلی درگیرش بودم سال هاست اتفاقات عجیب و غریبی در کار و زندگیم برام میفتاد و هر اتفاق منفی و هر شکستی رو من با ی حس و حال خاصی برای دیگران توضیح میدادم اونم با جزییات خاصی ک اونم دقیقا بتونم توجه جلب کنم و اون ها بهم حس دلسوزی داشته باشن و دقیقا ب خاطر عزت نفس پایین خودم بود،حتی مینشستم پای مسایل و مشکلات دیگران و ب خودم میگفتم من ادم قوی هستم و هی بیشتر داشتم تو این دام گیر میفتادم تا این ک با قوانین اشنا شدم و رفته رفته این موضوع برای من بهتر شد، متوجه شدم تمام اتفاقات زندگیم رو خودم دارم رقم میزنم. مدتیه با آشنایی با استاد و آگاهی هایی ک کسب کردم خیلی تمایل برای شنیدن مسایل و مشکلات دیگران ندارم و خودمم راجبش کمتر صحبت میکنم نمیگم کامل شده ولی خیلی بهتر شده امروز خیلی خوشحالم ک این اگاهی ها داده شده بهم و ب خودم متعهد شدم ک اگاهی هایی ک از استاد و دوستانم بهم میرسه در زندگی خودم پیاده کنم و امروز با دیدن این فایل ب خودم این قول دادم برای احترام ب شخص ارزشمند خودم با هیچ کسی راجب مسایل و مشکلاتم صحبت نکنم و کانون توجه رو ببرم ب سمت زیبایی ها

    مرسی از استاد عباس منش عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    شهربانو رهبری گفته:
    مدت عضویت: 2958 روز

    سلام…

    یک دوست خانوادگی داریم که پدرخانواده توجه آنچنانی به مادرخانواده نداشت…

    خانم خانواده خودش به استقبال بیماری رفت ومشکل دیابت رو درمراحل اولیه میتونست باقرص حل بشه ولی ازبس پیش همه گف مریضم ازبس رفت بیمارستان وخودش بخاطر اینکه همه بهش خوب توجه میکردن و یخورایی توجه همسررو هم بدست اورده بود…در۴۴سالگی انسولین دریافت کرد بیماری که باقرص کنترل میشد…(طبق نظر چندپزشکش)

    بعدش

    پدرخانواده سعی میکرد کمتر خانمش روتنها بزاره چون میگف ممکنه قندش پایین بیاد وتنها باشه توکما بره

    هروقت هم میخواست بچه ها بهش توجه کنن یه دردبه درهاش اضافه میشد

    یااینکه یه شب خانواده همسرش منزلشون مهمان بودن بعدایشون انسولین زد ولی دیرِغذاخوردواینطوری چون دیر غذا خورد قندش پایین اومدوحالش بد شد البته ناگفته نماند همه باهاش دعوا کردن که چرا اینقده مشغول کاروزحمت شدی که خودت رو فراموش کردی…ولی درهرحال چه فامیل شوهر چه خانواده هی توجه بهش کردن ونازش خریدن

    که این خانم بیشتر ازاین رفتارهای مشابه انجام دادن

    خلاصه الان ایشون یک خانم بیماری هستن که متاسفانه توجه همسروخانواده رو بدست اورده به قیمت ازدست دادن سلامتی…

    البته خودمم یه مدتی چندمدل ازاین کارها کردم ولی جواب نداد

    چون هیچکس ازاطرافیان توجه نکردند مثلا درخواست کردم که اعضای خانواده دردکتررفتن همراهیم کنن

    گفتن بابا توکه خودت ماشالا زرنگی یه دکتره دیگه برو

    بله جناب استاد برای همه جواب نمیده

    😊

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1728 روز

    سلام استاد عزیزم.

    امروز از خداوند یکتا هدایت طلبیدم و به لطف رب العالمین هدایت شدم به این فایل بینظیر.

    کلید اصلی و نکته اصلی این فایل:

    اگر میخواهی مشکلاتت بیشتر نشود در موردش صحبت نکن.

    ● در مورد مشکلاتت و حال نازیبات با “خدا” هم صحبت نکن. این همون اصل بقای اصلح هست که شما در یک فایل جداگونه در موردش صحبت کردید قبلا.

    ● با صحبت کردن در مورد نازیبایی ها، به اون نازیبایی ها قدرت می‌دهی.

    ● با دلسوزی کردن برای پدرت، برادرت، خواهرت، مادرت، فرزندت، همسرت، دوستت و … اونو بدبخت تر می‌کنی. چون این باعث میشه اون شخص برای دریافت ترحم تو مریض بشه و یا از اون جنس بدبختی ها برای دریافت احساس ترحم و توجه تو؛ در زندگی اش بیشتر دریافت کند.

    استاد عزیزم. همیشه یادمه پدرم در مورد مریضی ها اینطور بود. یعنی خیلی کم به ما توجه میکرد. و می‌گفت چیزیتون نیست. پاشید برید مدرسه.

    واسه همین ما خیلی کم سرما می‌خوردیم. البته که باروهای نادرست داشتم و بعضی مواقع آگاهانه درخواست این مورد را میدادم.

    خداروشکر که به این فایل بینظیر هدایت شدم. پرداز آگاهی بود این فایل.

    یادمه قبلا بارها و بارها این فایل را گوش دادم. مخصوصا اون قسمت پادکست که اون بنده ی خدا میگذاشته.

    دوره عزت نفس. واقعا اگر کسی بتونه 100 در صد به تمریناتش پای بند باشه، از اون دوره هاست که زندگی را تغییر می‌دهد.

    ان شاءالله که من بتونم خیلی بهتر و بیشتر از این دوره استفاده کنم.

    عاشقتونم استادان عزیزم.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    رزا گفته:
    مدت عضویت: 2404 روز

    با سلام،

    شما هر وقت در مورد این بیماری که اخیرا پندمیک شده بود صحبت می کنید من لبخند بروی لبام میشینه. شما چطور به این بیماری توجه نکردین و رفتین سه دوز واکسنش رو زدید. پس حتما خیلی توجه کردین که مجبور شدین واکسنش رو برنید و گرنه اگه توجه نمی کردین براتون مثل یه سرما خوردگی ساده می بود.

    مورد دوم اینکه شما چرا از مخاطبا تون می خوایید که در مورد موارد منفی که بهشون توجه کردن و براشون مشکل بوجود آورده رو اینجا بیان کنند و بنویسند.اینکه خودش بدتره و افکار منفی رو بیشتر در ذهن آدم زنده می کنه.

    و مورد سوم اینکه من فکر می کنم شما خودتون به توجه دیگران احتیاج دارین و گرنه چه لزومی داره که حتما از مخاطبینتون بخوایید کامنت براتون بنویسند. من اگه جای شما بودم مطلب رو می گفتم و رها می کردم . مهم نبود که مخاطب کامنت بذاره یا نذاره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مهری گفته:
      مدت عضویت: 2418 روز

      سلام دوست عزیز

      فکر می کنم شما یه مدت طولانی عضو سایت استاد عباسمنش بودید ولی عملا دنبال کننده برنامه ها نبودید این از سوالاتتون مشخصه در مورد واکسن زدن استاد توضیح دادند به خاطر این که دوست دارند به سفرهای زیادی بروند و در آمریکا قانون این هست که همه باید واکسن بزنند تا بتوانند سوار هواپیما یا کشتی بشن بنابراین استاد و خانم شایسته واکسن زدند.استاد قبلا گفته اند که آمریکا را با متر ایران اندازی گیری نکنید اونجا قوانین خیلی جدی گرفته میشه به علاوه مثبت اندیشی به معنای خوش خیالی و خود فریبی نیست به این معناست که ما واقعیت های جهان را می بینیم و توجه خودمون را به جنبه مثبت واقعیت ها می گذاریم این که ما کلا بیماری را انکار کنیم یا واکسن و اینها را زیر سوال ببریم یعنی زیر سوال بردن قوانین ثابت علمی جهان و این همان خودفریبی هست.

      در مورد سوال دومتون بیشتر منظور استاد این هست که ما از موفقیت هامون در این زمینه بنویسیم که این مشکل بود ولی من با قدرت حلش کردم. برای خود من اتفاق افتاد که یه بیماری را فقط با کنترل فکر کاملا تحت کنترل گرفتم و هر وقت یادم میاد احساس قدرت و توانایی می کنم. به نظر من این کامنت ها که بچه ها می نویسند بیشتر باعث تثبیت قانون در ذهن ما میشه و بهمون قدرت میده

      در مورد مطلب سوم که نوشتید استاد نیاز به توجه دیگران دارند اگر شما همه فایل های دانلودی استاد را نگاه کنید خودتون متوجه می شید که نظرتون درست هست یا نه استاد عباسمنش چون خودشون مدیر سایت هستند بازخورد نوشتن کامنت ها را می دونند که چطور هست. خیلی وقت ها این کامنت ها خودش کمک کننده هست برای یادآوری و تثبیت مطالب در ذهن ما

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مهرک الهی گفته:
      مدت عضویت: 1681 روز

      سلام دوست عزیزم.

      سوالات شما برای من هم مطرح شد ولی پاسخهایی که احتمالا میشه به سوالاتتون باتوجه به قانون داد اینه

      1 توجه نکردن به بیماری ونشانه هاش یک چیزه واینکه خودتو دربرابر بیماری واکسینه کنی چیز دیگر

      مثلا یکنفرزخمی میشه ومیدونه که احتمال کزاز گرفتنش هست،درقدم اول بایدواکسن روبزنه والبته بهش توجه نکنه تا مشکلی پیش نیاد .ومیدونیم که شاید خیلی ازکسانی که زخمی میشن ممکنه بدون واکسن هم هیچ مسئله ای نداشته باشن،اما ،حالا که واکسن هست.

      بقول قدیمیا ادم عاقل جایی نمیخوابه که اب زیرش بره

      مورددوم درحین خوندن کامنتا به ذهن خودم هم رسید وخودم در جواب توجه کردم و دیدم توی کامنتا،چقدرنکته های مشابه ،توی زندگی خودم واطرافیانم بود که ایمان منو به موضوع موردبحث بیشترکردوقانون گفته شده توسط استاد رو بیشتربه من اموزش دادوتثبیتش کردتوی ذهنم

      چون وقتی اموزشی رو ازجنبه های مختلف میبینی بیشتر یاد میگیریش،مثل ضرب یا تقسیم که هرچی بیشتر نمونه ازش حل میکنی،استادترمیشی،

      مثلا من خیاطم ویک تکه پارچه رو به چندنفرنشون میدم ومیگم من بااین پارچه اینطوری لباس دوختم وخوب شد وخیاطهای دیگه ایده های جدیدی روی اون پارچه میدن ،که هرکدومش روش خوبیه ومیشه ازاونهاهم استفاده کرد

      3 وجواب اخراینه که استاد هم مثل همه ادمها کاملا این مورد روشایدنتونسته حلش کنه وعلاوه براون این اموزشها ،شغل استاد هم هست،وباید اونو وسیع کنه وگسترش بده وبازخوردبگیره وبفهمه چقدربه حرفهاش استناد میشه واین اموزش چنددرصد جواب داده

      بعلاوه استاد تقاضا میکنه وهرکسی میتونه به این تقاضا پاسخ مثبت بده یا نده

      والبته حتما ایمان داره که یکی مثل من پیدا میشه که این کامنتو بخونه وبجاش جواب بده وزحمت پاسخدهی اونو کم کنه .

      من سعی میکنم ازفوانین به نفع زندگیم استفاده کنم وفهمیدم هرجافراموششون کردم ،ضررکردم.

      بهرحال نمیدونم پاسخم قانعتون کرد یانه

      ولی من خودم درجواب سوالات ذهنم ،اینطوری پاسخ دادم به خودم.

      موفق باشی دوست عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مهدی بختیاری گفته:
      مدت عضویت: 758 روز

      سلام خیلی خوش حالم که یکی توی سایت دیدم که نظره خودش با شهامت بیان کرد و از اینکه از کلمات تکراری و الکی خدایا شکرت استفاده نکرد البته که شکرکردن کار فوق العاده هست ولی اینکه حداقل مدل خودمون شکر گذاری کنیم نه اینکه …

      هر کسی یه مدل خوب صحبت کرد بدو بدو مثل اون بشیم بابا هر گلی یه بویی داره تلفظ استاد برای خودش قشنگه و جواب داده چقدر خوب میشد هر کدوم ما هر راه خودمون را پیدا کنیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    امیدرضا گفته:
    مدت عضویت: 1337 روز

    سلام و درود خدمت استاد عزیزم و

    دوستان خوبم .

    استاد اصلا بعد این فایل خیلی اگاهی های زیادی گرفتم استاد ممنونم ازتون 😍

    خدایا شکرت

    خب بریم سراغ داستان خودم (داستان من هم مثل دوست عزیز استاد هستش )

    من تو بچگیم خیلی مریض میشدم یعنی یادم انقدر مریض میشدم که نگو می رفتم دکتر اوف اصلا یه وضعی بود

    بعد برعکس برادر من اون اصلا مریض نمیشد همیشه تو اون بچگی برام سوال میشد که این برادر من چرا مریض نمیشه

    پس با این اصاف پدر مادرم خیلی به من توجه میکردن (بعد حالا فهمیدم چرا اون مریض نمیشد )بعد گذشت گذشت

    من مبتلا به یک بیماری شدم خلاصه توجه پدر مادرم که صد برابر شد ولی خداوکیلی پدرم اصلا به فامیل چیزی نگفت هم مادرم بعد با همه این اتفاقات بدی که برام افتاد حالا رفتم بیمارستان …. و بعدش که یه خورده حالم بهتر شد خداروشکر بعدش رفتم

    مدرسه بعدشو دیگه خودتون برید 😅یه پسره ۱۳ ساله (اون موقع یه سال چند ماه طول کشید که برم مدرسه)که پدر مادرش بهش توجه زیادی کرده بودن

    هیچی اقا من رفتم مدرسه مثلا چند ماه گذشت من تو یه امتحانی نمره بدی اوردم

    اقا زنگ تفریح مدرسه خورد ما رفتیم با این معلمه صحبت کردیم

    که اقا من این بیماریو دارم در گیرمو لطفا نمره خوبی به من بده خب اون معلمه هم قاعدتا دلش واسم میسوزه

    بعد هیچی این روند هی تکرار شد میگفتیم که یه نمره خوبی بتونم تو امتحانا داشته باشم

    حالا من با این فایل استاد متوجه شدم چرا این بیماری هنوز با من هست و خدا رو سپاس گذارم که تونستم

    با وجود این بیماری پایان خدمتمو بگیرم 😍😍تو سن ۱۸ سالگی بخدا همینه به خودم میگم

    الخیر فی ما وقع

    😍😍

    خدایا شکرت

    استاد ازتون خیلی سپاسگذارم بابت این اگاهی های با ارزشتون که به ما هدیه میدید

    ازتون ممنونم

    در پناه خدای مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    طیبه محسن بیگی گفته:
    مدت عضویت: 1883 روز

    سلام استاد عزیزم خیلی حس خوبی امروز صبح ازصحبتهای شما گرفتم .

    واقعا درست فرمودین .من این تجربه روداشتم وحتی خودم به این فهم رسیدم

    هرچه که بیشترازدرد ورنجهات بگی بیشتر میشه.

    یادمه وقتی بچه بودم مخصوصا زمستون سرماخوردگی بسیار شدیدی می گرفتم که یک هفته مدرسه نمی رفتم.وازاینکه مورد توجه والدینم قرار می گرفتم حس بسیار خوبی داشتم.بعدازخوب شدنم ناراحت بودم که کاش هنوز مریض بودم و.چقدردوران

    مریضی برام خوش گذشته.

    این روند سالیان سال بامن بوده ومن الان ناخودآگاه شاید بعضی وقتها بخاطر جلب توجه دیگران مریضی رو جذب می کنم.هنوزهم که شده وقتی اسم بیماری خاصی رومی برم وحتی میگم من تونستم این بیماری روازخودم دورکنم ناخودآگاه ذهننم میگه من هنوز بیدارم میتونم مریضت کنم.

    باورکنید وقتی اصلا فکربیماری رو ندارم ودرباره مشکلاتم حرف نمی زنم حال دلم بسیار عالی میشه.

    دقیقا وقتی توجه خاصی به اطرافیان ونزدیکانم میکنم که از بیماریشون بگن شاید من هم مثل اونها مریض بشم

    بله واقعا درسته گاهی مابرای جلب توجه دیگران ‌‌‌‌مریض میشیم .پس باید یاد بگیریم هیچوقت دلسوزی بیجا نسبت به

    حتی نزدیکترین افراد نداشته باشیم وازلین طریق به اونها یادبدیم توجه به ناخواسته ها و ناملایمات نداشته باشند

    ممنونم استاد این صحبتهای شماتلنگر بسیار خوبی بود برای همه ما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1869 روز

    سلاااام، عاشقتونم♥️

    ✔️شاخم در اومده!😄

    دیروز تا فایل رو دیدم، خیلی ذوق زده شدم. شروع کردم به تایپ کردن..اولش تایید و ذوق کردن برای زیبایی‌های بصری بود…بعدش به محض اینکه خواستم یک خاطره خنده دار از تضاد سلامتیم را بنویسم و با هم به جریان بخندیم , یکی به گوشیم زنگ زد و مجبور شدم نوشته هام رو سیو کنم تا بعدش دوباره نوشته رو ادامه بدم…آقا ، گوشی قفل کرد که قفل کرد!😂 یه نصفه روزی، هر کاری بلد بودم، سر گوشی فن زدم، ولی….

    هیچ چی، یه نوشته ی نصفه نیمه ازم موند که قرار نبود اصلاً راجع به ناسلامتی! توش چیزی باشه! ممنونم خدا، گرفتم!

    دیگه برای منم تردیدی نمونده که این تضاد سلامتی، مسخره و خودساخته ست! حالا اسمش هر چقدر هم میخواد، ترسناک و دهن پر کن باشه!

    چیزی که داستان رو ردیف میکنه، اینه که به موزیک روایت فتح! که تو کله م از بچه گی پخش میشه و این عشق به مظلومیت و شهادت و مرگ و مظلوم نمایی، غلبه کنم😂😂 بابا، باید بالاخره دوزاریم بیفته که کل داستان سرکاری بوده، تمام🤣

    عاشق تک تکتونم!♥️😌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 1880 روز

    سلام استاد جان خوش بیانم ،الحق که فقط دُر و گوهر از زبان شما جاری میشه

    برای من بالعکس اینه دقیقا

    مامانم پیش بقیه بچه هاش که به درد و بیماریهاش توجه میکنه مدام حالش بده و بیحال و ناتوان و بیماره

    اما من که مدتهاست تصمیم گرفتم (از زمانی که شروع کردم به کنترل ورودیهام ) اصلا به بیماریها و غرزدنها و شکایت هاش و گله کردناشو از درد گفتناش توجه نکنم، دیگه پیش من حالش خیییییلی بهتره، خیلی توانمندتره خیلی کمتر ناله میکنه و بیشتر شکرگزاری میکنه و درکل حال بهتری داره

    استاد جانم یکی از سپاسگزاری های هرروزه من تو مدار و فرکانس صحبتای گهرباشما قرارگرفتنه❤️❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    عارف گفته:
    مدت عضویت: 1314 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد جانم و خانواده بزرگ سایت عباسمنش

    من در سن ۱۸سالگی چندین تصادف بد و خطرناک داشتم که هربارمنجر به عمل های سنگین میشد شاید باورپذیر نباشه ولی بین دوستانم معروف شده بودم به کسی که دائما درگیر بیمارستان و تصادف و حوادث این چنینی بود و متاسفانه از این ماجرا در عین ناباوری لذت میبردم!

    من هرسال ایام اربعین پیاده راهی کربلا میشدم یادمه توی بیست و یک سالگیم تصادف بدی داشتم که منجر به شکستن چندین نقطه از پای راستم شده بود، یادمه بهبود نسبی پیدا کرده بودم و با دوعصا پیاده روی میکردم و به شدت از توجه زائر های دیگه از درون کیف میکردم و حس خوب میگرفتم! یادمه به حرم سیدالشهدا که رسیدم ازین وضعیتم خجالت کشیدم! جفت عصا هام رو گوشه صحن گذاشتم و به زحمت با پای خودم توی شلوغی سمت ضریح رفتم با خودم گفتم امام حسین از دیدن من تو حالت سلامتی حتما خوشحال تره و یادمه به آقاگفتم که به لطف شما حالم بهتره و تصمیم گرفتم دیگه هرگز اون حالت رو تجربه نکنم انگار تو اون حالت معنوی لبخند خداوند رو دیدم

    بله من بعد از اون دیگه هرگز هیچ تصادفی نداشتم و به لطف خدای رحمان همیشه در سلامتی کامل بودم

    حتی دیگه از شوخی دوستانم راجب تصادفات گذشتم لذت نمیبردم و آروم آروم (بعد از چند سال) اون روزهای بد از ذهن اطرافیانم هم پاک شد و من رو فرد سالم و مطمئنی میدیدن

    و امروز توی ۳۱ سالگی شاکر خداوند هستم که هر روز از هرجهت سالم تر نیرومند تر و ثروت مند ترم و هر لحظه منتظر هدیه جدیدی از سمت پروردگارمم

    بله حتی دلیل حوادث ناگهانی زندگیمون هم خودمون هستیم

    ممنونم از استاد جان بابت این ویدئو مثل همیشه الهام بخششون🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: