ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 36 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی نیکونهاد گفته:
    مدت عضویت: 1340 روز

    خدایا با نام تو

    سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیز و همه هدایت شوندگان

    جالب بود که در هنگام شنیدن و تماشای این فایل نمونه هایی هم به ذهنم خطور می‌کرد که محسوس ترینش یکی از بستگان نزدیکم هست ، ایشان به دلیل خطای تشخیص پزشکی در کودکی پس از تب کردن دچار فلج اطفال شدند و بیشترین زمان گذر ایشان در بیمارستان ها و جراحی ها بوده …. علی رغم اینکه توانایی راه رفتن داشتند و سر کار هم میرفتند اما برنامه هایش برای ناتوان جلوه دادن خودش بوده و وقتی ما بچه بودیم شرایط بد و درد خودش را به ما اعلام میکرد و با احساس ضعیف بودن و درد کشیدن حس توجه و دلسوزی ما را برمی انگیخت . الا ن میبینم طبق قانون ، که هم از لحاظ قدرت و توانایی بدنی ضعیف تر شده و هم زمین گیر تر … همیشه ذهنش به استفاده و داشتن ویلچر معطوف بود و در نهایت الان بدون ویلچر قادر به حرکت نیست …. دوست داشت وقتی جراحی می‌کنه پاهاش رو و یا در شرایط بد هست دیگران جویای حالش باشند ….

    همین شخص پر انرژی و شاداب و پر از احساس عشق و کمک به دیگران هم هستش …. اما خنثی هم می‌کنه این نقاط قوتش رو ، …. نکته جالب استاد که فقط در مورد خوبی ها ، و مثبت ها یا من حرف بزن رو خیلی عالی به دل و ذهنم نشست و مدت هاست دارم رعایت میکنم تا کوش شنوا برای مثبت ها باشم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    الهه عسگری گفته:
    مدت عضویت: 974 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    این فایل در مورد ریشه جذب ناخواسته ها توی زندگیمون هست.ابتدا خلاصه فایلرو میگم و بعد مثالهایی از زندگی خودم رو. استاد در مورد جذب ناخواسته ها و بدبختی ها با صحبت کردن با دیگران یا خودمون یا خدا صحبت میکنند.صحبت کردن و یا دردو دل کردن با دیگران باعث مشکلات و چالش هایی ک در حال حاضر در زندگیمون داریم ماندگارتر بشه و این فرکانس رو به جهان هستی ارسال کنه که من از این دست مشکلات می‌خوام .با اینکه در اون لحظه احساس مورد همدردی واقع شدن و یا ترحم از سمت دیگران داریم ولی این احساس موقتی و نتیجه ش هم فاجعه ست .پس نباید با دیگران صحبت کنیم در مورد اتفاقات بد و از این رقابت بیهوده بین خودمون و دیگران در گفتن بدبختی ها و مشکلات و چالش ها دست برداریم و بجایش تمرکز کنیم روی اتفاقات خوب و خنده دار و جالب و شیرین زندگی و خوبی دیگران رو بولد کنیم و به جهان فرکانس این اتفاقات مشابه رو بفرستیم.سعی کنیم در ارتباطاتمون گوش شنوا برای بدبختی و مشکلات دیگران نباشیم و دوری کنیم یا بحث رو عوض کنیم و مراقب ورودی هامون باشیم .در حال حاضر در این موضوع بهتر شدم.سابقا در مورد کارهای عذاب آور و شیطنت آمیز دوقلوهام با مادرهای اطرافم دردودل میکردم و در آخر هم ترحم و دلسوزی و درک اون ها رو می‌دیدم و این احساس گذرا بود ولی ناخودآگاه این فرکانس رو به جهان هستی ارسال می کردم ک از این دست اعصاب خوردی ها وارد زندگیم بشه .یا کارهای زشت و بی ادبی بچه ها رو وقتی پدر بچه ها خونه بود مرور میکردم و بازگو میکردم و هی احساس بد من ادامه دار میشد بدون هیچ تسکینی از طرف دیگران.عملا هیچ فایده ای نداره صحبت کردن با دیگران .الان روابطم با آدم های منفی و سمی خیلی محدود شده و انرژی کمتری از من برای گفتگو نشت می‌کنه و خدارو هزار مرتبه شاکرم که با این آموزه ها آشنا شدم .در مورد اخلاق های بد و شرایط بد خونه و خونواده همسر پیش دوستام یا خواهرام و یا جاری م حرف میزدم و این اشتباه محضه .چون مشکلاتم رو موندگارتر می‌کنه.

    امروز فهمیدم ک خدا هم دوست نداره من در مورد مشکلاتم بهش بگم پس این نگفتم یعنی تمرکزی روش نذارم.این درد و دل کردن نشانه کمبود عزت نفس و کمبود محبت در ماست و حتی شرک هست چون ما فکر میکنیم با گفتنش با دیگران ،دیگران میتونن برای ما کاری کنن و مشکلات مارو حل کنن در حالی ک اینطور نیست.پس متعهد باشیم که از چالش ها یا حال خرابی خودمون حتی به بچه هامون یا همسرمون چیزی بروز نکنیم و در کنارش تمرکز روی نکات مثبت هر فرد یا اتفاقی ک به حس بهتر و حال خوب بده و بجای غر غر کردن شکرگزار نعمت های خداوند باشیم و زیبایی ها رو ببینیم و حال خوب رو در طول روز حفظ کنیم.

    ب امید موفقیت همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    مریم رنجبر گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز ودوستان و همراهان خوب سایت

    استاد جان من تواین مدت که باشما آشنا شدم کلا خیلی زندگیم تغییر کرده

    بهترین تغییرات خودم بودم شخصیتم وجودم

    من در کودکی خودم وابستگی زیادی به خانوادم داشتم .

    پدرو مادرم اینطور نبودن که بخوان خیلی لیلی به لالام بزارن

    ولی نمی‌دونم چرا من بهشون وابسته بودم ..

    البته العان می‌دونم چرا

    چون پدرو مادرم خیلی عادت داشتن سرزنشم کنن.ومدام منو با بقیه مقایسه کنن.متاسفانه از همون کودکی ….

    وهمش بگن تومثل فلان عمت میمونی و……..

    وهمین چیزها باعث ترس تنهایی ومنزوی بودن من شد ..

    اونقدر که اعتماد به نفسم عزت نفسم رو ازدست دادم حتی وقتی بزرگتر شدم وقتی تاهمین یک سال پیش …..

    ولی العان یکسال وخورده ای هست که باشما آشنا شدم وواقعا آدم خوشحال وبهتری شدم

    جاداره بهترم بشم و میشم …

    واین که همین موضوع برای من باعث شد من بچهام رو آزادتر بزارم بهشون بها بدم براشون ارزش قایل بشم

    باکسی مقایسشون نکنم …

    خداروشکر ازخودم راضیم تواین موضوع …

    چندماه پیش دختر آبله مرغان گرفت …

    بااینکه اذیت میشد .

    ولی زیاد به روی خودش نمی آورد

    چون دخترمم هم داره ازفایلهای استاد استفاده می‌کنه وروخودش کارمیکنه

    وخداروشکر خیلی بهش کمک کرده و باعث پیشرفتش شده

    باوجود اینکه میگفتن این بیماری بعدازیه سنی ممکنه خیلی حادتر آدم رو اذیت کنه

    ولی دخترم خیلی خوب این اتفاق رو پشت سرگذاشت

    منم سعی کردم حالا هی هرروز نخوام دورسر دخترم بچرخم که این بیماری طولانی تر بشه

    وخیلی زودتر ازحد معمولش خوب شد….

    وپسرمم بعد ازدخترم این بیماری روگرفت ..

    جالب اینجا بود برای اونم اصلا سعی نکردم که هی لیلی به لالاش بزارم …..

    تااینکه پسرم خودش گفت منو ببر دکتر .هرچی بهش گفتم چیزی نیست .خوب میشی …

    ولی دیدم فایده نداره بردمش دکتر وقتی پیش دکتر رسیدم گفتم آقای دکتر پسرم یه آبله خفیف گرفته واسه خاطر دلش آوردمش پیش شما

    وجالبه دکترگفت خانم این بچه ابلش خیلیم شدیده.وپسرم باتعجب بهم نگاه میکرد

    که مامان دکترچی میگه …

    خلاصه اینکه خداروشکر ‌‌پسرم هم بچه ای نیست که بخواد دنبال بهانه برای نازو نوازش باشه ..

    ومن طبق حرفهای استاد اصلا به این موضوع باترحم نگرانی یا هرچیزی نگاه نکردم …

    وخیلی زود حال پسرمم خوب شد…..

    حتی خواهرم آمد خونمون وبهم گفت چرا اینقدر بیخالی که این بچه اینجوری شده …

    ولی باهمه ی این حرفها من کاری رو انجام دادم که هم به نفع پسرم بود هم خودم ….

    خداروشکر العان مدتهاست که نه تنها خودم بلکه همسر و فرزندانم هم سالمتر از همیشه هستیم …

    خدارو هزاران بارشکروسپاس…..

    وموضوع بعدی درمورد زندگی خودم بود روابطم با همسرم وخانوادهش .

    که همیشه سعی میکردم برای بقیه تعریف کنم

    واحساس خودم رو بدمیکردم

    چون فکرمیکردم بالاخره یکی این مشکل رو برام حلش می‌کنه

    وهربارکه می‌دیدم هیچ کس برام کاری نمیکنه بیشتر احساس درماندگی میکردم …

    غافل از اینکه اگر بادمیگرفتم دهنم رو ببندم وجلوی هرکسی ازمشکلاتم حرف نزنم

    قطعا بیست سال اززندگیم رو با اون سختی نمی گذروندم ….

    نه تنها دردودل کردن بهم کمک نکرد بلکه باعث می‌شد هربار مشکلات جدیدتری وارد زندگیم بشه ..

    وهمیشه درگذشته برام سوال بود

    من که آدم بدی نیستم چرا این اتفاقها برای من پیش میاد.‌…..

    ولی العان خیلی خوب فهمیدم که تنها راهی که می‌تونه بهم کمک کنه حرف زدن درمورد ناخواسته ها نیست …..

    بلکه صحبت کردن درمورد خواسته هاهست چیزهای که دوست دارم اتفاق بیوفته برام ویا اونها رو داشته باشم…

    واین که سپاسگذار خداوند باشم .

    ذهنم رو‌کنترل کنم …

    وتمام‌ توجه وانرژی خودم رو روی بهبود شخصیت خودم بزارم ……..

    چون العان یادگرفتم خودم باارزش ترین موجود هستم که توزندگی دارم ….

    وجودم رو دوست دارم وازخودم سپاسگذارم به خاطر تمام روزهایی که بامنه…..

    چقدر من ازتون سپاسگذارم استاد که راه درست زندگی کردن رو بهم یاد دادی ..

    وباحرفهات کمکم کردی تا هرروز خودمو بیشتر دوست داشته باشم وادم سپاسگذارتری باشم …

    براتون قشنگترین و بهترین اتفاقها رو ازخدامیخوام

    در پناه خداوند یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

    سلام به استاد،مریم عزیز و دوستانم

    جهان داره با باور ما،افکار ما و کانون توجه ما کار میکنه

    چیزی وارد زندگیت میشه که داری بهش توجه می کنی و صحبت میکنی

    تجربه من

    1)من از کشاورزی خوشم نمیومد زمانی که بچه بودم یادمه خودما به مریضی میزدم که با پدرم نرم سر زمین کشاورزی و جالب اینکه اونموقع که خودما میزدم به مریضی واقعا مریض میشدم و سردرد میگرفتم،اون موقع درک نمیکردم الان میفهم که چرا واقعا مریض میشدم چون تظاهر میکردم به مریضی و بدن تفاوت میان واقعیت و دروغ را نمیدونه واقعا کاری می‌کرد که مریض بشم.

    2)من یه کمردردی داشتم از بچگی و همیشه همه جا جار میزدم که من کمر درد دارم،کمر درد بدی بود ولی نه به اون شدت که من باهاش برخورد میکردم و همین حرف زدن من در مورد کمر دردم،درد اونا بیشتر میکردم و جلب توجه دیگران را به همراه داشت.بعد دوران خدمت سربازی رفتم بیمارستان ولی عصر تهران دکتر ،دکتر بعد از دیدن عکس آم آر آی گفت تو چطور رفتی خدمت تو با این شرایط اصلا نمیتونی راه بری باید فورا عمل بشی، واقعا خیلی از ما ها که بهمون توجه ای نمیشه می‌خواهیم توجه جلب کنیم اونم با مریض شدن،زخمی شدن،تصادف کردن

    ما اگه یاد بگیریم که روی عزت نفس خودمون کار کنیم بعد می‌فهمیم که ما به توجه هیچ کسی نیاز نداریم وقتی خودمون،خودمون را ارزشمند بدونیم و لیاقت را خودمون به خودمون بدیم نه اینکه از دیگران گدایی کنیم،بعد از اینکه از دکتر اومدم به خودم تلقین کردم و همش داشتم به خودم میگفتم که دکتر اصلا با من نبود دکتر اصلا دکتر خوبی نبود و باور کنیم کمر دردم تا حدی عالی شد بیشتر مشکلات را با دست خودمون برای خودمون ایجاد میکنیم و نمیدونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    رضیه واحداصل گفته:
    مدت عضویت: 874 روز

    بنام خدا

    سلام ب استادو مریم جان

    دوباره سلام میکنم ب همه ی شما دوستان عزیزم

    من فایل قبلی رو ک برای گذرازثروت رسیدن ب ثروت رو الان دیدم

    و اسم این فایل توجهمو جلب کرد

    گفتم اینم ببینم

    دقیقا استاد من تنها عامل گنددماغ بودن همسرم رو همین کارم ک میرم ب مامانم

    دوستام و اطرافیانم میگم

    ک همسرم فلان رفتارو داره

    و اونا سعی میکنن برام دلسوزی کنن راهکار بدن

    و نمیدونستم ک این ن تنها باعث میشه ک مشکلت حل نشه بلکه تو داری بدتر میکنی اوضاع رو

    بعد ک تو فایل هاتون متوجه کارم شدم اگاهانه دهنمو بستم دیگه شکایتی نمیکردم اوضاع خوب میشد

    و بعد دوباره بعد ی مدت

    درمورد دخترم ب بقیه میگفتم

    ک خیلی شلوغ میکنه

    اذیت میکنه

    و ازاین حرفا

    باز ب خودم میگفتم تو نمیتونی دهنتو ببندی واقعا

    رفت و امدمو بابقیه کم کردم

    شرایط خوب میشد

    باز دوباره همینکارو تکرار میکردم

    تا همین دیشب قرار بود زیپ دهنم بسته باشه تااخر عمرم ولی همین ک یکی میپرسه

    چکار میکنی

    شوهرت چطوره دهنم وا میشه ب شکایت

    میدونم و میفهمم از خودمه این مسائلی ک داره برام پیش میاد

    ولی تنها راهشم

    اینه ک دهنم بسته باشه

    همین

    دیشب خیلی ب خودم ناسزا گفتم

    ک چرا نتونستی ساکت باشی اصلا الکی بگو خوبه عالیم

    نمیخواد چیز دیگه بگی

    قدرت ذهنی بالایی میخواد

    ازخدا میخوام کمکم کنه دهنم بسته بمونه

    میخوام دوره ی عشق و مودت رو تهیه کنم ب امید الله

    و تمرکزی برم ب جلو و حل کنم این مسئله رو

    بازم بینهایت ازتون سپاسگذارم

    میخوام رابطه م مثل شما و مریم جون بشه

    مثل دوتا مرغ عشق

    عاشقتونم

    درپناه الله یکتا

    شاد سالم خوشبخت ثروتمند وسعادتمند

    دردنیا

    و

    اخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    لیلای افسانه ای گفته:
    مدت عضویت: 870 روز

    سلام به همگی دوستان

    استاد ازمون میخواد راجع به چیزهایی که بهمون قدرت میده حرف بزنیم خیلی عالیه این حرف

    مثلاً من باید در مورد رفتن به کلاس های خیاطی حرف بزنم اینکه الان واقعا خیلی خوب میدوزم و این حرفیه که خیلی از اطرافیان هم بهم میگن حتی دخترم میگه یه سایت برات بزنیم این کاریه سالها قبل بلد نبودم والان بعد از دوسالی که در این زمینه تلاش کردم قدری از پیشرفت خودم راضیم از خدا میخوام این جنس قدرت‌ها بهم بیشتر بده چون من از اول هم زیاد علاقه نداشتم کسی بهم دلسوزی کنه،،بیشتر علاقه دارم تلاش درست بکنم و نتایجم منو تعریف کنه خدایا بابت خیاطی ازت ممنونم،بابت قدرت تلاش برای بهتر بودن سپاسگزارم و از تو کمک میطلبم،

    امیدوارم هممون اون راه درست زندگیمونو که درش احساس رضایت و خوشنودی و آرامش داریم رو پیدا کنیم و از خوشیهامون بگیمو باهم لذت ببریم باهم لذت ببریم و سپاسگزار باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    رویا محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1115 روز

    به نام الله تنها قدرت موجود در عالمین

    سلام به استاد عزیزو بچه های گل سایت

    من از اول هیچ وقت عادت نداشتم درمورد مشکلاتم صحبت کنم و هیچ کس از ظاهرم متوجه چیزی نمیشد وقتی میرفتم مدرسه دوستام میگفتن بهت میخوره دختر کارخونه دار باشی اونایی که صمیمی نبودیم البته

    همیشه هم میگفتم وقتی درمورد مشکلاتم حرف میزنم حس میکنم دوباره اون اتفاقا داره میفته و و تکرار میشه همچین حسی داشتم بخاطر همین درمورد مسائلی که خودم سر خودم میاوردم اصلا حرفی نمیزدم

    قانون رو نمیدونستم اما میفهمیدم یه انرژی خیلی بدی ازاد میشه با این کار

    وقتی دوره عزت نفس شرکت کردم و درمورد قربانی بودن و ترحم برانگیختن فهمیدم یه اهرم رنج و لذت خود بخود در من شکل گرفت که واقعا از اینکه کسی دلش به حالم بسوزه یا بهم ترحم کنه یا بگه اخیییی حالت انزجار بهم دست میده واقعا وقتی به این فکر میکنم که کسی دلش برام بسوزه حالم بهم میخوره و برام رنج خیلی بزرگیه بخاطر همین اصلا همچین اجازه ای نمیدم

    مثلا وقتی کسی بعد زایمان ازم میپرسید دست تنها چیکار میکنی با بچهای دوقلو من اصلا نمیتونستم تحمل کنم که من ناله کنم و یکی دلش برام بسوزه بدون استثنا میگفتم بچهام خیلی ارومن من کارم خیلی راحته که انقد گفتم واقعا هم همینطوره خداروشکر تا چهل روز اول انقد بچهام اروم بودن که فقط میخوابیدن و چشماشونو باز میکردن شیر میخوردن بلافاصله میخوابیدن

    حتی دکتر بچه ها هم که چندماه یبار میرم پیشش منو یادش بود با اینکه انتظار نداشتم گفت تو رو همیشه یادمه هیچ وقت غر نمیزنی

    خداروشکر بخاطر قوانین بی تغییر

    خداروشکر بخاطر اینکه من یه قدم برمیدارم خدا هزاران قدم برمیداره

    خداروشکر که دارم تمام تلاشمو میکنم برای بچهام الگوی توحیدی باشم

    خداروشکر هزاران بار شکر که هدایتم کرد

    خداروشکر که الان بچهام دارن واسه خودشون بازی میکنن و اصلا به من احتیاجی هم ندارن و از صدای خنده هاشون خونمون گرم شده

    خدایا شکرت که از طریق بچهام یکبار دیگه برای بی نهایت بار وارد زندگیم شدی

    خدایا شکرت که محیطی به من به زندگیم به افکارم به باورهام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1869 روز

    سلام به رفقای عزیزم

    من اینستاگرام نداشتم. تی وی هم نداریم… مدتی پیش اینستاگرام رو نصب کردم و حالا فهمیدم چرا استاد اینقدر تاکید دارند که توی سوشال مدیا نباشید.

    بدبختی، یکی از چیزهایی است که تظاهر به آن، برای جلب نظر، به شدت توی سوشال مدیاهای پرطرفدار هست…چرا؟ چون فلسفه ی عمومی زندگی انسانها، دوست داشتن بدبختی را ترویج می‌کند.

    از جذاب ترین کاراکترها، افراد قوی برخاسته از قشر فرودست اجتماع هستند که راحت تر تحسین اطرافیان را بر میانگیزند، چون توقع کمتری از آنها در همه ی زمینه ها وجود داشته… و وقتی آنها به موفقیت‌هایی دست میابند، شبکه های خبری و سوشال مدیاها برای جلب توجه، بیشتر روی آنها مانور می‌کنند.

    بنابراین این نکته به ذهن آدمهایی که در این محیطهای عمومی مجازی حضور دارند، متبادر می‌شود که: منکه حال ندارم خودم رو ارتقای شخصی بدم، بذار چار تا درد و بدبختی ردیف کنم تا اگه پرسیدن این چه وضع زندگیه، دلیل داشته باشم ارائه کنم! یه تیر و دو نشون هم هست…وقتی گفتم وای… مریضی، وای اجاره خونه… وای بدهکاری، وای…وای، اطرافیان میگویند: ببین، این چه آدم کاردرستیه، که با این همه وای! زنده مونده، پیشرفتش پیشکش! واقعا دمش گرم!

    و اینجوری است که سوار شدن در کشتی سوشال مدیا، به خاطر جذب همدلی، آدم را غرق می‌کند!

    حالا که اینستاگرام دارم، این چیزها را فهمیده ام. صفحات اینستاگرام پر است از مطالب اینچنینی. البته بسته به مدار خودت، مطالب زیبا و جذاب را هم میتوانی توی صفحه خصوصی پیش فرض وارد کنی، ولی سلیقه غالب، همین است که گفتم! کنجکاوی و رفتن سر مطالب و پیجهای ناشناخته، تو را کم کم می‌برد توی همین فازهای غالب … و این دردسر است.

    البته، آنچه که من توی این مسیر ، خیلی جذاب یافته ام، همین است که: سرم توی زندگی خودم باشد و خودم چیز جدیدی را خلق کنم. این حال من را خیلی خوب میکند. احساس موجودیت میکنم!

    اما من، تنها نیستم. پسرم به خاطر تلویزیون نداشتن ما، خیلی از اصطلاحات رایج زبان فارسی را در مدرسه متوجه نمی‌شود و همکلاسیها، اذیتش می‌کنند. زیاد از این موضوع شکایت می‌کند. منهم کم محلی کرده ام، ولی دارد از مدرسه و رفقایش متنفر می‌شود. قسمتی از محاوره و فهمیدن مطالب زبان فارسی را برنامه های تلویزیونی هندل میکنند…خب، دارم سعی میکنم آن را هم درست کنم… وجود داشتن یعنی همین! چه جوری ؟ نمیدونم! شایدم دوباره تلویزیون رو راه انداختم تو خونه! اقل کم چارتا ویدئو کلیپ و برنامه ورزشی باهاش ببینیم.. هان؟ خب انرژی برای خندیدن و ادامه دادن، که فقط از مقاربه نمی‌آید! از مطالبی که درباره پسرتان میکاییل میگویید، خیلی چیزها یاد گرفته ام، ممنون. امیدوارم در زندگیش موفق باشد.

    مطلب در کل، کاملا درست است. خود ما فضاهای اطرافمان را می‌سازیم و دیزاین میکنیم. باید بگردم ببینم چکار کرده ام که چنین فضای منفعلی را برای بچه هایم سر و شکل داده ام! نگویید تو مسئولیتی در این زمینه نداری… آخر بچه های کوچکم که جز من کسی را ندارند.

    آها… رقص و شادیمان کم شده. اینجا که نوشتم، یادم آمد.

    آها! نکنه دارم زیادی به این مساله توجه میکنم؟ من که اینقدر فضای خوبی برای بچه هام فراهم کرده م! خب، یه چیزی هم به خودش و شخصیت خودش مربوط میشه.

    آره، شاید منم نباید اصلا محلی به این شکایت‌ها و اذیتهای مدرسه بکنم. خب، این آخرین جایی بود که راجع با این نکته حرف زدم..اینم به خاطر اینه که شما بودید:)) اگه خوندید و پیشنهادی برام داشتید، بنویسید، رفقای گلم.

    چه کامنت خوب و چالشی شد، هفتصدمین کامنتم! امیدوارم بدرد خودم و دیگران بخوره.

    مرسی که هستید.

    خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    امیرانی گفته:
    مدت عضویت: 3059 روز

    سلام به استاد ارزشمندم و دوستان عزیز

    من درمورد ریشه جذب ناخواسته ها یکی دومورد برام پیش اومده

    من چندسال پیش که بااستادوقوانین آشنانبودم باهمسرم مشکلات زیادی داشتم اماازجایی ک من احساس قربانی شدن روداشتم یک مسئله کوچیکی هم ک پیش میومد رو جوری پیش بقیه مطرح میکردم ک دل دیگران بیشتربرام بسوزه وبگن عه بیچاره،چقدرمظلومه،چقدرشوهره بدی داره،چقدرشوهرش ادم قلدریه،همین جوری هم میشدباین رفتار من واقعا ادم مظلوم دربرابرظالم شده بودم(منظورم این نیست ک همسرم آدم بد وظالمی بود، نه به چیزای بیخودی گیرالکی میداد ومن یک رفتاری وفرکانسی ارسال میکردم ک واکنش همسرم این جوری شده بود حتی اطرافیان میگفتن این ک چیزی نیست که گیرمیده وای بیچاره چقدردر سختی بسرمیبره و…)

    من هم ته دلم خنک میشد

    وبازدوباره یک مسئله کوچیکو براشون تعریف میکردم ودوباره این مسئله، درگیری مابزرگتر وادامه دارمیشدتا جایی که همه فامیل ازجداشدن من ازشوهرم خوشحال وهمکاری میکردندیا هرکدوم مستقیم وغیرمستقیم توی هرجمع یاتنهایی که همسرموگیرمیاوردند ‌براش از ظلم وقلدری پادشاهان ومظلوم کشی  اونها وعاقبت بخیرنشدن ها میگفتن ویک ذره ونیم نگاهی به موضوعات بین ما اشاره میکردند

    ک یک بارشوهرم بندخدا اومد گفت نمی دونم موضوع بحث بین مادوتا چراهمه باید درجریان باشن ومنو نصیحت کنن

    واین واکنش ها دوباره درگیری بین ماروبیشترمیکرد

    خلاصه هرکسی برای کمکم ونجات مظلوم ازدست ظالم پیشنهاد وراهکاری میدادن ومنم هم که هنوزهچی ازقوانین نمیدونستم اکثراعمل میکردم بدون اینکه فکرکنم که این ممکنه بیشترباعث ضربه من باشه

    وچقدر مسائلم بزرگ شد

    این قدر مسائل زندگیم زیادشده بود تاتصمیم گرفتم برم پیش مشاور

    وهرراهکاری میداد انجام میدادم،ودایره مسائلم بزرگوبزرگترمیشد تاجایی که کم اوردم ودیگه تحمل کردن چنین زندگی برام خیلی سخت بود

    .

    .

    .

    خلاصه این جوری شدک من ازته دلم ازخداکمک خواستم وبااستاد آشناشدم

    وبعدامتوجه شدم

    همه چیزخودتی

    مشاورخودتی

    ظلم خودتی

    بدبختی خودتی

    مسئله ومشکل خودتی

    خوشبختی خودتی

    عشق خودتی

    روابط عالی خودتی

    .

    .

    خودت وفقط خودت هستی ک همه چیزوهمه کس رو خلق میکنی

    تواگه ذره ای دردرونت بهم ریختگی وتنش باشه اولین کسی که بهش برخورد میکنی،اون تنش وبهم ریختگی روبرات نشون میده

    تواگه ذره ای شکایت،ناله وناشکری دردرونت داری،یک نفراز طریق جهان سرراهت قرارمیگیره تا توبیشتر ناشکری تجربه کنی

    من اززمانی که بااستاد اشنا شدم ویادگرفتم توی ذهنم اون مسائل رو بزرگ نکنم وزیپ دهنمو ببندم ونخوام که کسی دلش برام بسوزه

    وبه قول استادکوچکترین خوبی اگه از خصوصیات یارفتارهمسرم دیدم برای خودم بگم واحساسمونسبت به همسرم بهترکنم

    همه اون مسائل حل وتمام شد

    ومن توی فامیل مثال زدنی شدم

    که چقدر صبرکرد ویاقلق شوهرشو پیداکرده یااینکه یک نفربهم میگه همسرت کتاب روانشناسی چی میخونه ک اینقدر زندگیتون عالی شده)):

    من درمورد روابط باهمسر نتایجم عالی شده اما هنوز توی مسائل مالی وکاری هنوز دارم کارمیکنم ومیخوام نتیجه خیلی بزرگتر ومتفاوت تر بگیرم اونوقت اگه ازم خواستن بتونم درمورد قوانین واستادصحبت کنم چون نتایجم انقدربزرگ نشده درظاهر ،هرچند که ازدرون خیلی احساسم عالی ومتفاوت شده امااینا

    هنوز ریشه ها هستند

    ولی اوناازم نپرسیدند که چکارکردی

    چطور شماهااین قدر فرق کردین

    فقط میدونن ک من اون نسخه قبلیم نیستن

    البته گاهی خیلی کم ازتغییر زاویه دیدم نسبت به همسرم،برای دیگران که تعریف میکنم ،متوجه میشن ک یک چیزی مهم ترو اصل ترازقِلِق یاصبر توی زندگیم اتفاق افتاده

    اونم تغییر خودم وشخصیتم هست

    خداروهزاران هزار شکر میکنم که من بااستاد ومفاهیم توحیدی اشناکرد

    چقدرخوشحالم که توی این مسیرهستم وازخدامیخوام که بتونم تواین مسیربمونم

    ازاستادسپاسگزارم که منو،بچه هامو وهمسرمو از ظلم وجهل بیرون اوردندوزندگیمونوبااگاهی هاشون نجات دادن

    استاد همیشه قدردان وسپاسگزارشماهستیم

    درپناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    معصومه مقدس گفته:
    مدت عضویت: 1703 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    استاد بعد گوش کردن مجدد این فایل به این دقت کردم

    که در گذشته من یک دوست صمیمی داشتم که بهم میگفت تو هرگز در مورد مشکلاتت حرف نمیزنی و گلایه میکرد از من

    و من همیشه در جواب میگفتم درد ودل میکنم حال م بد میشه

    چون در لحظه نتیجه این درد دل کردن میگرفتم و این از این نشات میگرفت که نهاد من مخالف بود با توجه کردن بر مشکلات

    و این دوست من هرگز متوجه نمیشد که واقعا حال من بد میشه از درد و دل کردن

    در مورد خانوادم و خودم میتونم مثال بزنم

    در خصوص همین بیماری

    من مادری دارم که از زمانی که من میفهمیدم که حدود 5 سالم بود مادرم همیشه مریض بود و همیشه انواع بستری شدن و عمل کردن و …

    و این روند هنوز ادامه داره حتی همین لحظه که باهاتون صحبت میکنم

    در طول این سال ها مادرم نبوده یک روز حال ش بپرسی و بگه خوبم

    نتیجه ش چی شد؟ انواع و اقسام بیماری های متنوع

    که هر روز بیشتر و بیشتر هم میشه

    الان سال های سال هست که من تعمدا از مادرم روزها حال ش نمیپرسم چون نمیخوام با جواب ش مواجه بشم

    البته این بدون دونستن قانون انجام میدادم چون حوصله شنیدن مریضی هاش نداشتم و اینکه اصلا از اینکه همش میخواد براش دلسوزی کنیم خوشم نمیومد

    ولی حالا میبینم هم به خودم کمک میکردم هم به خودش

    خب خدا رو شکر که بدون اگاهی داشتم راه درست میرفتم

    و حالا در مورد برادرم که اون هم روندی مثل مادرم داره و حتی مثل مادرم خونه نشسته و کار خاصی هم نداره با اینکه از من بزرگتر هست

    و هر روز یک بیماری به بیماری اضافه میشه

    چرا؟ هیمشه در حال گلایه کردن از زمین و اسمون و خدا و … همش در حال نفرین کردن دیگران و مقصر دونستن همه جهان برای اوضاع زندگی ش

    و نتیجه هم شده این بیماری ها و گرفتاری ها

    و توجه مادرم به برادرم که همیشه نگران ش بوده از بچگی

    همیشه هواش داشته و اگه مریض میشد قربون صدقه ش میرفت و حالا متوجه میشم که این چقدر به ضرر برادرم بوده که حتی حالا اگه بدنش جوش میزنه تو اینترنت دنبال بیماری های نادر میگرده واسه پیدا کردن علت جوش بدنش

    این دقیقا اتفاقی هست که براش میفته

    و حالا در مورد من

    من ناراحت بودم که در بچگی همیشه دلپیچه میگرفتم ومادرم یک روز که خیلی بچه بودم و حالم بد بود بهم گفته بود تو همیشه مریض هستی و بیفت بمیر و هرگز بیدار نمیشد یک نبات داغ درست کنه برام و این کار گاهی پدرم انجام میداد

    و این موضوع من چند مدت پیش سر بیماری مادرم بخاطر اوردم

    البته سرش غر زدم بخاطر این حرف و گفتم الان نباید از من انتظار داشته باشی انقدر مراقبت باشم در حالی که هرگز از من مراقبت نمیکردی

    حقیقتش حتی ته دلم بخاطر کارش ناراحت میشم

    ولی میدونم این بهترین لطفی بود که به من کرد

    چرا ؟ چون بعد اون حرف در بچگی اون پایان بیماری ها و مریضی های من بود این به حدی بود که مادرم دیگه خیلی من به دکتر نمیبرد بغیر از یک دوره در دبیرستان

    و از اون به بعد من هی سالم و سالم تر میشدم و جوری که سال های سال من سرما هم نمیخورم و یک سری بیماری هایی مثل ریفلاکس معده و میگرن در همون دوران بود که به مرور همه این بیماری ها کامل از بین رفت

    چرا؟

    چون من هی توجه م کمتر و کمتر کردم به این موضوعات

    و حالا باید از مادرم تشکر کنم که اون رفتار در بچگی با من کرد

    چون از اون زمان به این نتیجه رسیدم که نباید بیمار بشم چون در بیمار ی فقط خودم هستم و خودم

    و بارها میشد که علایم سرماخوردگی میومد اگاهانه میگفتم مسی سریغ پیشگیری کن چون مریض بشی خودتی و خودت و این باعث شد که من الان سال های سال در بیشتر زمان ها در سلامت جسمانی به سر میبرم و خدا رو شکر میکنم بخاطر این سلامتی

    خدایا درسته که من حتی الان گلایه مند هستم از رفتار مادرم ولی این بزرگترین لطفی بود که در حق من کرد

    همینجا ازش تشکر میکنم که هم این گلایه برطرف بشه و هم به خودم یاداوری میکنم جهان اینکار کرد که من سلامت باشم چون بسیار حساس هستم که مریض بشم بیش از اندازه از بیماری فاصله میگیرم

    و از زمانی که با قانن اشنا شدم اگاهانه سعی میکنم در مورد بیماری و مشکلات از دوستان نپرسم و سعی مکینم اگه کسی خیلی داره درد و دل میکنه طوری موضوع عوض میکنم که طرف مقابل متوجه نشه

    من یک زمانی خیلی دوستان میومدن درد ودل میکردن و من مشاور خودشون میدونستن

    تا حدی که دوستان بارها بهم گفتن روانشناسی بخونم چون خیلی مشاوره های خوبی بهشون میدم

    و موقق میشم در این رشته

    ولی وقتی قانون جهان متوجه شدم دیگه اصلا علاقه ای به این کار ندارم و دیگه نمیخوام پای درد و دل کسی بشینم

    و میبینم چقدر ارامش بیشتری دارم

    یک نکته دیگه هم زمانی که این فایل گوش میکردم هندزفری دراورده بودم و دیدم برادرم شروع کرد به مخالفت کردن با استاد

    دیدم حالی ش نمیشه فقط هندزفری زدم

    چون میدونم اون در فرکانس دریافت این اگاهی ها نیست و همین که خودم گوش کنم بهتره

    اخییییییییییییش نوشتن این کامنت حال بهتری به من داد

    که برای خودم مرور کردم این قانون و تغییر در نگاه رفتار مادرم

    خدایا شکرت

    استاد عزیزم سپاسگذارتونم برای این فایل ارزشمند

    این جز فایل های که من در تک تک روزها زندگی م دیدم افراد زندگی م چطور دارن نتیجه میگیرن در خصوص بیماری و مشکلات

    و تفاوت خودم رو با این افراد

    خدایا شکرت

    استاد خیلی ازتون سپاسگذارم

    در پناه خدای هدایتگر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: