تغییر شخصیت، جهادی اکبر لازم دارد - صفحه 16
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-64.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-06-21 18:46:422024-07-25 12:00:43تغییر شخصیت، جهادی اکبر لازم داردشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و دوستان موحد و ارزشمندم
خداروشکر میکنم که انقدر استمرار و پیگیری در وجودم قرار داد که توانستم دوره فوق العاده روزشمار تحول رو به پایان برسونم
بینهایت متشکرم بابتش از شما
و به خودم افتخار میکنم و تبریک میگم که انجامش دادم
دوره ۱۲ قدم هم که در موردش گفتین و به اذعان همه اونا که شرکت کردن دوره با ارزشیه
فکر میکنم طی این دوره اینجور برام واضح شد که اول عزت نفس رو تهیه کنم و بعد ۱۲ قدم
مرسی برای همه چی
مرسی هستین
در پناه خدا باشید
اهدافم در ۱۴۰۱
عاشق الله بشم
بلطفش بیزنس خودمو ران کنم
بلطفش فهم و حفظ و تثبیت قرانم عالی بشه
سلام استاد عزیز و همه ی دوستان بی نظیر ..
امروز یه حسی بهم گفتش که بیام اینجا یه کامنت بنویسم .. بیشتر میخوام درمورد قانون تکامل صحبت کنم اول از همه اینو بگم که من اون اوایلی که وارد سایت شدم درکم خیلیییی خیلییی ناقص بود اصن درکی نبود توهم بود😅 استاد من اون اوایل سر کامنت نوشتنم خودمو مجبور میکردم بنویسم با این که از لحاظ روحی خیلی سختم بوود و دلم با نوشتن نبود وخب فایلارو گوش میدادم و اومده بودم سفرنامه و به زور تاحدود ۱۰ روز اول اینا کامنت زورکی مینوشتم فکر میکردم اینجوری متحول میشم😅 سوتفاهم نشه نمیگم کامنت نوشتن بده اما من با حس بد مینوشتم و فکر میکردم که این منو متحول میکنه و این قضیه اینکه من با فرکانسام هر لحظه زندگیمو خلق میکنمو نفهمیده بودم … و کامنتامم اصلا الان نگاه میکنم میبینم واقعا اونا اصن کیفیت نداشتن .. و الان مثل شما استاد تصمیم دارم تا وقتی حسم نگفته تا وقتی امادش نبودم کامنت ننویسم …
یک نکته دیگه یکی دوتا کامنت اخرمو حسم گفت بنویسم و الان که میخونم میفهمم که انگار درکم بالاتر رفته و کامنتم با کیفیت تر شده (تکاملم طی شده و داره میشه )
دومین موضوعم اینه که من اوایل فکر میکردم قانون جذب یعنی اینکه میشینیم تجسم میکنیم عبارت تاکیدی میگیم و همه چی خوب میشه🤭🤭 بعدترش با آموزشای عالی شما فهمیدم که من باید با تغییر نگرشم نسبت به موضوعات به احساس بهتری برسم که بازم در طول روز خیلی خیلی کم شاید مثلا ۵ درصد میتونستم عمل کنم و خب نتیجه ملموسی که مد نظرم بود هم نمیگرفتم و وقتی شما میگفتین باید شخصیت تغییر کنه بازم من متوجه نمیشدم که فکر و فرکانس چه ربطی به شخصیت داره؟ مگه فقط کانون توجه نبود؟؟؟…بعدش درک الانم اینه که من یک انسانم که با فرکانسایی که ارسال میکنم دارم زندگیمو خلق میکنم من درهررررر لحظه دارم زندگیمو خلق میکنم ایندمو طراحی میکنم اینجوری نیست که من مثلا بشینم روزی یک ساعت بشینم تجسم کنم ورد بخونم ذکر بگم و بعد دیگه آینده قشنگی برای خودم رقم بزنم …. این هررلحظه ای که ما فرکانس ارسال میکنیم خیلی مهمه حالا یه چیز دیگه میگیم کانون توجهمون باعث ارسال فرکانس میشه و اصل همون فرکانسه وارد زندگیمون میشه ……خبب حالا این وسط بحث تغییر شخصیتم میاد یه مثال میزنم مثلا من عادت دارم به صورت ریشه ای موفقیت دیگرانو ببینم حسادت کنم خب احساسم بده فرکانس بدی ارسال میکنم فرکانس کمبود عدم لیاقت …. حالا من باید دائم اگاهانه سعی کنم کانون توجهمو باورهامو تغییر بدم به سمت باور لیاقت باور فراوانی تا کم کم بتونم این حسادت رو به تحسین تبدیل کنم این درک الان منه …. خب استاد تصمیم گرفتم از دیروز تا حالا که روی تغییر بنیادین شخصیتم کار کنم مثلا اولین ویژگی خوبی که میخوام در خودم بسازم تحسین کردنه
حالا بعدش دوست داشتن خود دیگران خدا .. مثبت بودن اروم بودن سخت نگرفتن قوی بودن توانایی کنترل احساسات و…..
خب استاد ازتون خیلی تشکر میکنم چقد خوبه که هستید چقد خوبه که فایلاتون هست چقد خوبه که فارسی زبانید چقد خوبه که اینقدر واضح وعملی قانونو توضیح میدید واقعا شما عالی هستید ..
یکی از دوستان آیداجان دیدگاهش خیلی قشنگ بود و خیلی به دلم نشست از ایشونم تشکر میکنم کمکم کردن و همینطور از تمام دوستان دیگه که تو این مسیر بهشتی هستن هم بی نهایت سپاسگزارم بابت کامنت قشنگ تاثرگذارشون و پاسخ های دوستان در عقل کل 😍😍😍
به نام رب العالمین و سلام به استاد عزیز و خانم شایسته وتشکراز زحمات شما عزیزان خدا را شکر که من را درمسیر دوازده قدم قرار داده و با تمرین روی این آگاهی ها بتوانیم یه تعقیر اساسی در زندگی خودم بوجود بیاورم واقعا این دوره یکی از بی نظیر ترین دوره هاست با اون آگاهی های ناب که در مورد موفقیت فردی و آگاهی ها شناخت خداوند و شناخت خودمان واقعا هم همین طور است وقتی که ما میخواهیم شخصیت خود را تعقیر دهیم با روی ایرادهای خود کار کنیم وبه قول استاد آشغال ها را زیر مبل نزاریم واین اتفاق هم یه شبه بوجود نمی آید
با تعهد دادن به خودمان وکار کردن روی باور های قدیمی وجایگزین کردن باورهای مناسب به این تعقیر روز به روز نزدیک تر می شویم
اولین قدم این است که باید قبول کنیم که این ایرادهای را داریم وبعد با کار کردن روی شخصیت خودمان کم کم به نتیجه هم میرسیم
به نام آن اقیانوس عشق و رحمت …
اخرین روز از روز شماری تحول زندگی من …
سلام به استاد عباس منش عزیزممم و خانم شایسته دوست داشتنی …
چقدر خوشحالم که دارم براتون دیدگاه میزارم ، بقدری خوشحالم که چشمام از شادی پر از اشک شده ، نوشتن دیدگاه هم یکی از خواسته های من بود ، دلم میخواد اول از نحوه آشنایی خودم با استاد عباس منش و سایت ایشون بگم ؛ نمیدونم چرا ! اما حسم به من میگه که اول اینو بنویس بعد برو سراغ نتایج . پس من هم اینکار رو انجام میدم .
دقیق نمیدونم از چه تاریخی شروع شد فقط میدونم اوایل پاییز 1401 بود ، همه چیز بعد ازدیدن فیلم راز اتفاق افتاد ، انگار پرده ای از جلو چشمانم برداشته شد ، زمانی که داشتم فیلم راز رو میدیدم یاد کفشی افتادم که چند روز پیشش خریده بودم ، مدل کفشم رو بار ها و بارها تصور کرده بودم که دارمش و همه جا ها رو برای خریدنش هم میگشتم و بالاخره خریدمش و بار ها و بارها اتفاق های مشابه دیگه ، البته اون زمان هنوز از قانون چیزی نمیدونستم و ناآگاهانه ازش استفاده میکردم ، از وقتی که یادم میاد قوه تخیل خوبی داشتم و همیشه برای خودم زندگی که میخواستم رو رویابافی میکردم ، برای همین دیدن فیلم راز و مطالب راز زیاد برام غیرقابل باور نبود
بعد از فیلم راز کتاب جادو ، راز و قدرت راندا برن و چند کتاب دیگه که دقیقا اسمشون یادم نیست ، آشنا شدم و شروع به مطالعه کردم ، یادم میاد اون زمان کل اینستاگرام از زبان فارسی و غیر فارسی از پیر و جوون و بزرگ و کوچیک داشتن راجب قانون جذب حرف میزدن ، که ویدیو ها و حرف های استاد عباس منش هم بود ، همون اول با استاد آشنا نشدم یه روند تکاملی داشت ،از آموزه های اساتید زیادی استفاده کردم ولی همشون من رو به بیراهه کشیدن اعتقاد داشتن که گفتن یه سری از اعداد کنار هم شما رو به پول و خواسته میرسونه ، من هم انجام میدادم ولی هیچ پولی وارد زندگیم نمی شد و من رو دلسرد میکرد .
در این بین با پیجی تو اینستا آشنا شدم که ادعا میکرد شخص شماست و حصولات شما رو میفروشد !!!!
من هم دیده بودم که اساتید ( اسمشون رو نمیبرم ) فایل های خودشون رو تو اینستا تو پیج شخصی خودشون میفروشن ، و فکر کردم که این پیج هم به اصطلاح شما هستین ، با مبلغی بسیار ناچیز محصولات شما رو اون فرد که خودش رو مدیر فروش شما جا زده بود به من فروخت !!!
من فقط ویدیو های 30 یا 40 ثانیه ای شما رو تو اینستا میدیدم و صدای شما بی نهایت من رو به خودش جذب میکرد
وقتی محصولات شما رو خریدم به طور نامناسب از یه فرد کلاه بردار ، شروع کردم به گوش کردن ( من واقعا روحمم خبر نداشت که این فرد کلاه بردار است ، از استاد عباس منش عزیز عذرخواهی میکنم ) به غیر از احساس آرامش هیچ اتفاق خاصِ دیگه ای تو زندگیم نیفتاد حتی رفتم سرکار نه کارش و نه محیطش و نه کارفاش جالب نبود و اون کار بی نهایت برام تنفر آمیز بود حتی اگه اسم اون کار هم که میاد حالم یجوری میشه ، یک ماه تو اون کار بودم ولی هم خودم و هم کارفرما دیگه تمایل به ادامه همکاری نداشتیم و من از اون کار اومدم بیرون .
برام خیلی عجیب بود که چرا انقدر تو فایل ها از سایت حرف میزدین و میگفتین که محصولات شما فقط تو سایت فروخته میشه ، پیش خودم گفتم این سایت چیه که انقدر استاد ازش حرف میزنه ، وقتی وارد سایت شدم یه حسی به من گفت اول قیمت محصولات رو ببین ، همینکار رو کردم وقتی با قیمت اصلی محصولات مواجه شدم فهمیدم که اون فرد کلاهبردار و خیلی سریع اون کانال تلگرامی رو که محصولات شما رو میفروخت و خود فایل ها رو هم خیلی سریع پاک کردم .
ذهنم شروع کرده بود به ناسزا گفتن ولی سعی کردم با تغییر نگاهم احساسم رو خوب کنم و گفتم که اگر این فرد نبود من با استاد و سایت ایشون آشنا نمیشدم .
عضو سایت شدم اولش نمیدونستم که باید چیکار کنم و از کجا شروع کنم برای همین از فایل های دانلودی استفاده کردم و بار ها و بارها اونارو گوش میدادم ، اما باز هم به غیر از احساس آرامش و سلامتی و نگران نبودن و ترس نداشتن نسبت به اینده ، از نظر مالی اتفاق خاصی نیفتاد .
بعد با روز شمار تحول زندگی آشنا شدم و شروع کردم به دانلود و گوش کردن شابه روزی
نمیدونم چرا ولی من نسبت به حرف های شما مخالفت نداشتم برام باور پذیز بود و خیلی راحت می پذیرفتم و قلبم میگفت درست میگه و کغزم یه سری از اتفاقت رو برام یاد آوری میکرد که حرف های شما درسته ، پاشنه آشیل نمیگم نداشتم ، داشتم ولی اونقدر عمیق نبودن که بخوام تلاش فراوان برای تغییر انجام بدم با 3 یا 4 روز کار کردن باور های خوب جایگزین میشدن و نمیدونم که این پذیرفتن راحت بدون مقاومت سخت خوبه یا بد ؟؟؟؟!!!!!
شروع کردم به کنترل ورودی های ذهنم با دوستام قطع رابطه کردم و تلویزیون و فیلم و اخبار و حتی اهنگ هایی که یکدونه کلمه منفی داشت رو هم حذف کردم و سعی کردم اگاهانه به زندگی و اطرافم جوری نگاه کنم که احساس خوبی پیدا کنم تا بتونم ذهنم رو در مقابل نجواهای مزخرف و بی پایه و اساس مغز ، کنترل کنم .
من تغییر کردم خودم این رو با همه وجودم احساس میکنم من دیگ اون دختر افسره و غمگین و نگران و کسی که میخواست خودش رو برای خانواده فدا کنه نبودم ، من شدم دختری که حتی با خوردن یک لیوان چای ، احساس خوب و سپاس گزاری و عاشق زندگی کردن !!!! چیزی که تا قبل از اون نبودم و همش فکر میکردم حتما باید پول خیلی زیادی داشت تا سپاس گزار بود ، نه !!! این هم نه !!! عجیبه !!! واقعا الان که دارم فکر میکنم نمیدونم قبلا به خاطر چی باید سپاس گزار میبودم !!! ولی الان که به خودم نگاه میکنم میبینم من حتی برای خوردن یه لیوان چای و یه لیوان آب خنک با همه وجودم سپاس گزارم . باید به خودم افتخار کنم و میکنم … درسته که هنوز پول و ثروت و خونه و ماشین از خودم ندارم ، ولی همینکه دیگه ترسی و نگرانی و دلهره ای نسبت به اینده ای که هنوز نیومده ندارم ، حالم خوبه و احساس آرامش و بدنی سالم دارم ، بازم خیلیه چیزی که حتی شاید خیلی از آدم های دیگ نداشته باشن … پول و ثروت هم وارد زندگیم میشه … همه چی به وقتش اتفاق میفته … به زمان بندی خدا اعتماد دارم …
گفتم خدا … یادم رفت که از مهم ترین اتفاق زندگیم که پیدا کردن خدا بود بگم ….
نمیشه گفت که کامل خدا رو میشناسم و ایمان کامل دارم به نظرم این یک دروغ محضه که یکی بگه به خدا ایمان کامل
داره و کامل و خیلی خوب اون رو میشناسه ، ما آدم ها به اندازه درک و توان فهممون خدا رو میشناسیم ، البته این نظر من کاری به درست یا غلط بودنش هم ندارم .
من با خدایی اشنا شدم و خدایی رو پیدا کردم که هیچ کسی تا به حال راجب به همچین خدایی به من نگفته بود ؟؟؟ واقعا چرا ؟؟؟ چرا کسی راجب به همچین خدایی که من الان باهاش آشنا شدم با من حرفی نزده بود ؟؟؟
چقدر این خدایی که من پیداش کردم فوق العاده اس ، ارامشی که من الان دارم رو نمیدونم باید با چه کلمه ای توصیف کنم ، کلمات برای احساس من کافی نیستن
چقدر از تنهاییم لذت میبرم ، چقدر این حس تنهایی شیرین و خوشمزه اس ، انقدر این حس تنهایی و وقت گذروندن با خودم و حرف زدن با خدای خودم لذت بخش و شیرین و دلچسبه که دلم میخواد تا آخر عمرم تو این تنهایی لذت بخش باشم .
تغییر شخصیت من ….
خب از نظر خودم که خیلی نسبت به قبل خوب شدم ولی از نظر مادرم نه …!!!
من دیگه نماز نمیخونم و روزه نمیگیرم، من فقط نماز رو برای این میخوندم که مامانم میگفت اگه نماز نخونی و روزه نگیری میری ته ته ته جهنم … برای همین نماز میخوندم و روزه میگرفتم و این نماز و روزه هیچ احساس ارامشی به نمیداد و من فقط روز به روز احساس غم و ترس و احساس باری بر دوش بر من بیشتر می شد
ولی از وقتی که اینکار رو نمیکنم ارامشی دارم که قابل مقایسه با اون زمان هایی که نماز میخوندم و روزه میگرفتم و افکار مذهبی مزخرف داشتم نبود و نیست . دیگه پای غیبت های مامانم نمیشینم و نمیزارم راجب مردم حرف بزنه و دیگه به چشم زخم و شانس اعتقاد و باوری ندارم و از همه مهمتر چون دیگ خودم رو فدای خانواده نمیکنم ، دختر بدی هستم و ازینکه همش میگم شما نمیتونید برای زندگی من تصمیم بگیرید ، عصبی میشن و دوست دارن که من عروسک خیمه شب بازی دست اونا باشم و هر چی اونا میگن بدون چون و چرا بگم باشه هر چی شما میگین … و این برای اونا پذیرفته نیست …
ولی دیگه خودم رو اذیت نمیکنم ، خداوند قدرت خلق زندگیمو به خودم داده نه بقیه
خانواده من آدم های درستی نیستند ، با اینکه مادرم فردی بسیار مذهبی ست و هر روز هم مریضه ، در تمام روز مریضه و داره از درد های الکی و بیخود ناله میکنه و چپ میره راست میاد میگه من مریضم و اینا ، پدرمم که آدمی بسیار منفی باف و عصبی و غیر منطقی که اصلا نمیتونی دو کلمه باهاش حرف بزنی ، اگه تو بهشت هم باشه یه ایرادی ازش میگیره و بد و بیراه میگه ، همه رو هم احمق و خنگ میدونه و فقط خوش رو علامع ده و همه اشتباه میکنن و فقط اون درست میگه ، ولی من دارم سعی میکنم با تغییر نگاهم به احساس خوب برسم و به اینا توجه نکنم و مراقب احساس و نجواهای ذهنم باشم گاهی اوقات خوب عمل میکنم و سعی میکنم که بیشتر مراقب نجوا ها باشم ، خانواده ام تنها افرادی هستن که هموز از زندگیم حذف نشدن و این رو هم میدونم که جهان خوش جدا میکنه و من فقط باید روی خودم کار کنم . و نسبت به رفتار های اونا بی توجه باشم
وقتی که روی باورهام کار میکردم و میکنم الهاماتی در همون حد دریافت میکردم مثلا با گفتن جملات تاکیدی که میگفتم حسم میگفت حالا این جمله رو بنویس و اینجوری بگو یا میگفت الان صدای خودتو ضبط کن و … و ثاتیرش رو هم میدیدم …
بعد از ازاینکه همه فایل های روز شمار تحول زندگی رو دانلود کردم و بار ها و بارها گوش میدادم و هنوز هم گوش میبدم تا صبح چشمام باز میشد هدفون میذاشتم تو گوشمم و شروع میکردم تا شب به گوش کردن فایل ها مینوشتم و گوش میدادم و صبح ها سپاس گزاری برای داشته ها و شب قبل خواب باز هم سپاس گزاری برای داشته و اتفاق های خوبی که در طور روز رخ داده ( هنوز نتوستم محصولات رو بخرم )
الان به لطف و هدایت خداوند از بیکاری در اومدم که واقعا این بیکاری برام عذاب آور بود و نداشتن در امدی در ماه سخت که …. یکم اره بود ولی نه خیلی زیاد ، بیشتر رفتار های مادرم برام اذیت کننده و آزار دهنده بود این که میدید هدفون تو گوشمه و فایل گوش میدم و مینویسم کلی حرف های ازار دهنده و رفتار های ازاردهنده داشت میگفتم تمرین سپاس گزاری و مسخره میکرد و کنایه میزد
از وقتی که اومدم سرکار و مشغول به کار شدم ، ( چقدر کارم خوب و عالیه هم محیطش هم کارفرما و همکارا ، همشون آدم هایی بسیار بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد و آدم هایی درست و کاری خیلی خوب و راحت …. )
وقتی که مشغول به کار شدم رفتار مادرم باهام بهتر شده با حرف هاش آزارم نمیده … واقعا جای شکر و سپاس گزاری داره
از اینکه با کار کردن روی خودم و قدم عملی برای خواسته ام برداشتم از خودم سپاس گزاری میکنم برام خیلی فوق العاده اس … اینکه مسیرم مسیره درستی هست قدرت و شوق و انگیزه بیشتری به من برای حرکت میده ….
من تازه اول راهم باید قدم به قدم و تکاملی حرکت کنم و بقیه چیز هایی که میخوام تو زمان مناسب به طور طبیعی وارد زندگیم میشه
خیلی حرف های دیگ هست که دلم میخواد بگم ولی تا همیجا هم خیلی طولانی شده … امیدوارم که حرف هام خسته کننده نباشه ، خیلی دوست داشتم که یه رد پایی از خودم بزارم …
استاد عباس منش عزیزم … عاشقانه هم شما و هم خانم شایسته عزیز رو دوست دارم و با همه وجودم سپاس گزار شما هستم من هر روز به خاط شما از خدا سپاس گزاری میکنم
بعد از آشنایی با شما من دارم زندگی میکنم تازه میفهمم که زندگی چیه
از اینکه طولانی شد عذر میخوام ، سعی کردم خلاصه بگم تا زیاد نشه ولی انگار شد ، دلم میخواد انقدر اتفاق های عالی برام بیفته که همیشه بیام براتون بگم ….
از اینکه با عشق میخونین سپاس گزارم … نمیدونم واقعا چی نوشتم
بی نهایت سپاس گزارم ….
ارزو و حرف زیبایی که بعد از پایان هر فایل میگین ، بهترین آرزو و حرفی که من تا حالا شنیدم ومن همون آرزو رو برای شما دارم
هر کجا که هستین در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثرتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید .
یلام دوست عزیزم
از اونجایی که گفتی الا داری با خوردن چای احساس خوب می کنی کلی درس گرفتم که چطور آدم وقتی تغییر می کنه از همون جایی که هست حسش و لذتش از زندگی بالاتر میشه.
ازونجایی که گفتی من دیگه خودمو برا کسی فدا نمی کنم هم کلی درس یاد گرفتم که بخش عظیمی از اون مال بهبود عزت نفس میشه.
دمت گرم که با تغیراتت هم حال خودت خوبه و هم حسای قشنگت درس میشه برا من مرسی عزیزم.
به نام رب العالمین و سلام به استاد عزیز و خانم شایسته خیلی خوشحال هستم که در این یک سال با شما هم قدم شدهام الان من قدم نهم را دارم کار میکنم و هر روز این فایل های بی نظیر را هم گوش می دهم و هم یاداشت میکنم و سعی می کنم هر روز بهتر از دیروز زندگی خودم را تعقیر
دهم واقعا چقدر این فایل ها پر از آگاهی هستند
من با شنیدن یک سری مطالب واقعا انگار در چند سال هیچی از زندگی نمی دانستم وتازه دارم از زندگی یه درس هایی که تو هیچ کتابی ندیدم ونه
شنیدم یاد گرفتم وخدا را شکر می کنم که در این مسیر بهشتی قرار دارم وبا شما عزیزان همسفر هستم و انشالله یک روز خیلی زود میآیم واز نتایج فوق العاده خودم مینویسم هر چند که یکی از این نتایج خیلی مهمی که گرفتم همان سلامتی است که با استفاده از قانون سلامتی خدا شکر به سلامتی و وزن دلخواه خودم رسیدم ویکی دیگه از
نتایج همین در احساس خوبه بهتر ماندن است
سعی می کنم که طی روز با کار کردن و گوش کردن به این آگاهی ها زندگی خودم را تعقیر بدهم
خدایا شکرت که در مسیر درست وخدا گونه قرار گرفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و دوستان موحد و ارزشمندم
خدارو بینهایت شکر گزارم که در جمع فوق العاده شما هستم
هر قدر که شکر گزارش باشم نمیتونم گوشه ای از حق مطلب رو ادا کنم
این فایل روزشمارم مصادف شده با نتایج دوره سلامتی قسمت پنجم
اونجا شما میگین بعضیا حاضرن بمیرن و تغییر نکنن
خداروشکر میکنم که دنبال تغییرم
و نمیگم نمیشه
نمیگم دیره
نمیگم نشدنیه
خداروشکر میکنم که نمیخوام مثل بقیه زندگی کنم
نمیخوام مثل بقیه نتیجه بگیرم
خداروشکر نمیخوام آشغال ها رو زیر فرش قایم کنم
بله ما نقص هایی داریم
اول شهامت داشته باشیم بپذیریمش
بعد در صدد رفعش بربیایم
آشغالو حتی اگه به زمین هم چسبیده باشه
بازم میشه با جارو کردن ، شستن، با کاردک کندن ، با هر روشی بالاخره کند و بیرون انداخت
سعیمونو بکنیم
بالاخره یه روشی جواب میده
و هدایت که بخوایم به روش درست هدایت میشیم
چرا که اون شَه انقدر بزرگواره که هدایت رو برخودش واجب کرده
این فایل برای من تلنگر بود
تذکر بود
یدفعه انگار به خودم اومدم
منم از اون آشغالا زیر فرش دارم
اتفاقا ازش رنج هم میکشم
ولی یجورایی هل داده شده بوود خارج از نقطه تمرکزم
الان یدفعه برگشت با این تذکر به جا
فایلو شنیدم چند بار
کامنت های ارزشمند دوستان عزیزمو خوندم
به عقل کل سرزدم
و بالاخره امروز شروع کردم به عمل
به عمل آگاهانه
روش تمرکز کردم
و میشود
نشدنی نیست
کار میبره
ولی چی میتونه جلوی اراده انسانی که قصد تغییر و بهبود کرده و دستش تو دست خداست دوام بیاره
ید الله فوق ایدیهم
الهی شکر
الهی شکر
الهی شکر
استاد
مرسی هستین
در پناه خدا باشید
اهدافم در ۱۴۰۱
عاشق الله بشم
بلطفش بیزنسمو ران کنم
بلطفش فهم و حفظ و تثبیت قرانم عالی بشه
سلام و درود به شما استاد عباس منش عزیز 🌹🌹🌹
صمیمانه قدردان تون هستم استاد که اینقدر با تلاش و با شوق و هیجان دارید بخاطر ما انرژی میذارید، شما میتونید یه چیزی رو بگید و رد بشید ولی بازم اینقدر تاکید میکنید و دوباره و دوباره تلاش میکنید ما بهتر و بهتر متوجه بشیم ، این سومین نشانه من بوده که در خصوص تکامل داره صحبت میشه .طی چند روز گذشته سه تا نشانه روز در مورد تکامل بوده ، و حالا اونا رو بذارید کنار قدم دوم 👆 تا بهم حق بدین اینقدر هیجان زده بشم.
دو تا فایل قبلی از سفر به دور آمریکا بود قسمت ۷۳ که خانم شایسته در مورد تکامل اسبها در گذر زمان میگفتن، و قسمت ۷ که در مورد تکامل پروانه ها بود …
و چقدر مثال خوبی زدین که «مگه میشه یه شبه زبان یاد گرفت » مشخصاً اگه بخوام در مورد همین موضوع صحبت کنم ، یادگیری زبان… من اولین بار سال ۸۰ زبان خوندن رو شروع کردم دیروز یکی از جزوات قدیمی رو پیدا کردم که ۲۱سال پیش باهاش کار میکردم، یادمه کتابهای اصلی زبانمون همه به لهجه بریتانیایی بودن، و استادمان خیلی تاکید داشت کلمات رو با لهجه بریتانیایی تلفظ کنیم تا اینکه یه روز یه جزوه خلاصه از کتاب East West basics رو برامون آورد. نوار کاست فایلهای کتاب رو که پخش میکرد ، گفتم همینه ،من این لهجه رو میخوام، این عالیه ، لهجه آمریکایی بود، یه جایی از کتاب یادمه یه مکالمه بود در خصوص مسافرت یه شخصی بود میگفت we went to see some relatives in Florida
بکگراند تصویرش دیزنی لند بود. و دقیقا استاد من هنوز بعد از این همه سال زبان کار کردم و فیلم دیدم و حتی سخنرانی رئیسجمهور های آمریکا رو روی یوتیوب میدیدم، با اینکه آموزش من ادامه داشته ولی هنوز نمیتونم ادعا کنم زبان انگلیسی رو مسلط هستم، میگم هنوز بیشتر و بیشتر باید روی زبانم کار کنم.از اون موقع من عاشق لهجه آمریکایی و زیبایی های آمریکا شدم.
خدا رو شاکرم بخاطر آگاهی های این فایل ها و نشانه ها و همینطور آگاهی های دوره ارزشمند دوازده قدم. خدا رو شاکرم و از شما هم سپاسگزارم استاد.
به نام مهربان پروردگارباسخاوتم که جهان هستی رو پراز فراوانی آفرید
به نام مهربان پروروگارباسخاوتم که جهان هستی رو باقوانین ثابتش آفرید تامن بادرک اون قوانین خالق عامدانه ی خواسته هام باشم
ردپای ۱۱۳👣💚❤
تغییرشخصیت جهادی اکبرلازم دارد
من سالهاست دارم رو این موضوع کارمیکنم ،بنظرم خیلی از ماریای گذشتم فاصله دارم
ماریایی که تو دوران مدرسه حتی دبیرستانش نمیتونست یک خط کتاب درسی و انشاء جلوبچه هابخونه ،چون لکنت زبان شدید داشت
یه روزی بلندشد و جلو ترساش ایستاد و حالا مدرس و سخنران شناخته شده ای یه، تو شهرشون
ماریایی که درخانواده ای با وضعیت مالی بسیار ضعیف بزرگ شده بود حالا ازخودش خونه بزرگ درجای خوب شهر وماشین صفر داره
ماریایی که خانه داربود الان تو دفترشیکش دربهترین مجتمع تجاری شهر پشت میزش نشسته وداره کامنت میذاره براتون
ماریایی که سالها از درس و دانشگاه بخاطر عزت نفس پایینش فاصله گرفته بود حالا درمقطع کارشناسی داره درس میخونه ،درحالی که دوتامدرک بین المللی هم از دانشگاه تهران داره…
ماریایی که احساس خودارزشمندی ولیاقت نمیکرد توجمع ها سکوت میکرد شهامت ابراز وجود نداشت ،حالا برای صدها نفر سخنرانی میکنه و همه با عشق گوش میکنن بهش
ماریایی که درتمام دوران مدرسه حتی یک نفر نبود که به میل خودش بیاد وباماریا گفتگوی دوستانه داشته باشه،حالا تو دانشگاه همه میان خودشونو میچسبونن بمن تا باهام ارتباط بگیرن
ایناحاصل تغییر شخصیتِ،ایناحاصل پاگذاشتن رو ترس هامه ایناحاصل اعتماد کردن به خداوند و نشانه ها رو دیدن و عمل به الهاماتِ ….
اینا حاصل جهاد اکبر راه انداختن وطبق الگوهای پیشین کار نکردن و ساختن باورهای قدرتمند کننده جدیده
من ظرف وجودی و ذهنمو گسترش دادم
خداروشکر که این گسترش ها تمام نشدنی هست خداروشکر که وسیع شدن تاهمیشه ادامه داره
من درمسیرم و هرروز مشتاق ترم تا قوانین جهان هستی رو بشناسم و بهش عمل کنم تا خوب زندگی کنم وکاری کنم جهان جای بهتری برای زیستن باشه
مهربان پروردگارم هدایتم کن تا آگاهی هایی که استاد راجبشون حرف میزنن رو بیشترو بهتر درک کنم تا تغییرات بنیادی تری در شخصیتم و باورهام ایجاد کنم تا بتونم راحت تر ذهن چموشمو کنترل کنم تا با پشتوانه ی باورهای جدید به احساس خوب برسم ومدت زمانِ بیشتری دراین احساس بمونم
من میدونم که اتفاقاتی که برام میوفته فقط و فقط پاسخ جهان به کانون توجهمه
چون من موجودی فرکانسی هستم ،مهربان پروردگارم میخوام که تماما تمرکزم رو تقویت مهمترین رابطه زندگیم که توهستی بذارم
میخوام توحیدی بشم میخوام ابراهیم وار زندگی کنم و همه جا ایمان و توحیدمو بهت نشون بدم وخودم کیف کنم از این سطح از ایمان…
ازاستادعزیزم سپاسگزارم که این آگاهی هارو دراختیارمون قرارمیدن تاخوب زندگی کنیم و دنیارو جای بهتری برای زیستن کنیم
از مهربان پروردگارباسخاوتم هم سپاسگزارم که منوبه این سایت توحیدی هدایت کرد
وازخودم سپاسگزارم که متهعدم وایستادم تا نسخه ی باشکوه تری از خودم بسازم وبه جهان ارائه بدم 🥰💪💪
عشق برای همتون❤💚
روز 98 از روز شمار تحول زندگی من – فصل چهارم
.
.
سلام استاد عزیزم اولین نکته ای که توی فایل گرفتم و انجام میدم اینکه چند وقتی هست سعی میکنم فقط راجب خواسته هام با خدا صحبت کنم در همه حال و این رو به خودم میگم خدا همه چیز و همه امکانات رو داره اما نمیدونه تو چه تجربیات و امکانات و شرایطی رو دوست داری ازش بخواه با کاری هایی که انجام میدی و بهش بگو چی میخوای چون اون نمیدونه تو چی میخوای و نمیدونم این دیدگاهم درسته یا غلط اما به من حس خیلی خوبی میده در انجام کار ها اینکه حس میکنم پادشاه زندگی خودم هستم و خودم دارم خلق میکنم و هر چه میگذره بیشتر میشه این حس رو بیشتر درک میکنم
.
استاد واقعا خیلی وقت ها فکر میکنم به بعضی از رفتار های گذشته خودم که خیلی دور نیست و برای چشم دیگران بوده اصلن خندم میگیره میگن واقعا چرا من اینکار رو انجام میدادم چرا زندگی رو برای خودم سخت کنم که در نظر دیگران اینجوری بیام؟ و واقعا خنده دار هست هر چند که الان هم ایراد های زیادی دارم اما به مراتب از گذشته بهترم و من خیلی به این تفکر فکر کردم که چی میشه ادم این فکر رو میکنه که از نظر دیگران خوب به نظر بیاد و چرا اینجوری میشه حسم گفت ریشه اون در عدم عزت نفس هست
.
و یه چیز دیگه هم که خیلی من رو اذیت میکردم اینکه من از همون اواییل که یادم میومد آدم رک بودم و خیلی چیز ها رو به آدم ها تو روی اونها میگفتم و نسبت به بقیه خیلی کم پشت سر دیگران حرف میزدم و این خیلی وقتا خانواده میگفتند که نه اینو نگو تو قراره تو جامعه زندگی کنی و افراد چی برات فکر میکنند و…. اما به طرز عجیبی من یک شخصیت دوست داشتنی بودم در نظر دیگران و همین راه رو ادامه دادم و از همون اول این رو ذهنم نمی پذیرفت که نه اینو نگو که فلانی رو برات خودت نگه داری یه وقت بد راجبت فکر نکنه و یا از این دست حرف ها و توی ذهنم این رو ساختم که من در هر صورت با آدم ها خوش رفتاری میکنم و جایی هم کسی دیدم پر رویی میکنه جوابش رو میدم بدون هیچ ناراحتی و با خنده حرفم رو میزنم چون من از همون کودکی خیلی آدم خوش صحبتی بودم و کسی نمی تونست جواب من رو بده و یا وایستم یکی بهم تیکه بندازه و چیزی بهش نگم و اینکه من بعضی وقتا حرفی رو نزنم و و وایستم که کسی به من چیزی بگه و من از ترس اینکه مبادا اون از جواب من بدش بیاد که دو روز دیگه بدرد من میخوره جوابش رو ندم رو با شرک مساوی قرار دادم که خدا خودش برات همه کار میکنه نیاز نیست عزت نفس خودت رو بیاری پایین هر چرت و پرتی آدم ها بگن بهت یا مسخرت کنند و تو جوابشون رو ندی
.
و خدا رو شکر الان آدم ها خیلی خوب با من رفتار میکنند عاشقشونم که خدا من رو در این مسیر قرار داد.
.
در مورد ترس ها استاد من یکم بهشون غلبه کردم اما کلی ترس در وجود من هست یکی از ترس هایی که در وجود من بود ترس از تاریکی بود و کاری که من انجام دادم کم کم بهش غلبه کردم و خیلی خوب شدم البته هنوز جای کار دارم اولش میرفتم در مکان های تاریک تر که یکم تاریک هستند تنهایی می نشستم و فایل های شما رو گوش میدادم و روی خودم کار میکردم و بعدش جاهای تاریک تر رفتم تنهایی تو دل شب مدت زمان بیشتری هم صبر میکردم و هی تکاملی تونستم بهش غلبه کنم مثلا میرفتم داخل یه باغ شب تنهایی مینشستم فایل گوش میدادم یا مثلا اتفاقاتی میوفتاد با دوستم دو نفری شب داخل مثلا باغ های تاریک پیاده میرفتیم و همش به من کمک کرد به ترسم بر تاریکی غلبه کنم و الان عالی شدم یعنی که چادر بهم بدید و غذا داشته باشم میتونم در دل یه جنگل تاریک تنهایی زندگی کنم . و این رو متوجه شدم ترس یک توهمه فقط باید بری تو دلش که حرف ساده ای هست اما در عمل نه اینجوری
.
یا مثلا از ارتفاع به شدت ترس داشتم مثلا اگه از روی دیوار سیمانی که 2 متر ارتفاع داشت پیاده میرفتم یا روی پل عابر پیاده اصلن سرم گیج میرفت و احساس سقوط کردن رو داشتم میگفتم الان میوفتم کاری که انجام دادم بازم تکاملی از جاهای کم ارتفاع تر شروع کردم میرفتم بالا وایمیستادم راه میرفتم و به پایین نگاه میکردم یا مثلا روی دیوار مینشستم و فایل گوش میدادم میگفتم تهش میوفتی دستش میشکنه دیگه؟ نترس خدا حواسش بهت هست و هی خودم رو در موقعیت هایی اینچنینی قرار دادم البته تکاملی و یه نکته ای هم که بهش رسیدم اینکه وقتی تصمیم میگیری کاری رو انجام بدی و مصمم میشی جهان سر تعظیم جلوی تو فرود میاره چون ناخودآگاه زمانی که من این تصمیم ها رو گرفتم به جاهایی هدایت شدم و اتفاقاتی میوفتاد که من در موقعیت هایی قرار میگرفتم که بتونم به این ترس هام بیشتر غلبه کنم و الان خیلی خوب شدم
.
استاد در مورد گدایی کردن یه جمله خیلی باحال یه بار شنیدم تو اینستاگرام میگفت هیچوقت چیزی رو از دیگران گدایی نکن ، چون به گدا چیز خوب نمیدن! اصلن این جمله رو شنیدم اصلن مغزم متلاشی شد و گفتم چی شنیدم واقعا و چقدر توحیدی هست این دیدگاه واقعا خود همین یه جمله اندازه یک کتاب درس داره و از وقتی که این رو شنیدم دیگه در کارهای روز مره یادم نمیاد که برای کاری از کسی خواهش کرده باشم خیلی از کارها رو بدون اینکه من بگم افراد برای من انجام دادند استاد تجربه هایی از آدم ها دارم که اگه به یک آدم عادی بگم میگه دروغ میگی انقدر براش غیرقابل باور هست حتی برای تخفیف گرفتن هم قبلا ها خیلی التماس و اینا میکردم و الان میگم خدایا خودت من رو به مغازه ای هدایت کن که مناسب ترین جنس رو بخرم همین و از اون زمان هایی که تخفیف میگرفتم خیلی وقتا گرون تر حساب میشد با من اما الان خیلی با قیمت مناسب نه ارزان چیزهایی رو که دوست دارم بدون نگرانی و گشتن دنبال مغازه میخرم و هدایت میشم به بهترین مغازه ها و بهترین آدم های صادق و منصف و درستکار که خیلی ها باورشون نمیشه و همش هدایتی یعنی این هدایت نباشه من هیچم و مغز من صفر هست یعنی بعضی جاها که هدایت میشم مثلا در یک لحظه حسم میگه که سرت رو برگردون بر میگردم یه نشونه خیلی واضح از فراوانی میبینم که یک ثانیه بعد اگر بر میگشتم اون رو نمیددیدم که درخواستم از خدا این بود که خدایا من هر روز میخوام فراوانی رو ببینم هدایتم کن مثلا من داخل یک ماشینی دارم در مسیر میرم و بارها شده که حسم گفته اون ور خیابون لاین مخالف رو نگاه کن و میدیدم که یه ماشین بسیار خفن پارکه یا داره رد میشه که اگر حتی یک ثانیه دیرتر بر میگشتم نبود و این حس چقدر خوبه که مغز من اینجا از اینقدر هماهنگی گیم آور میشه و جواب نمیده و هر روز داره از اینجور اتفاقات برای من می افته که بخوام هر روز بنویسم چند تا برگه a4 پر میشه به خدا پشت و رو تازه منکه اول مسیر هستم و کار خاصی نکردم روی خودم و یادمه یه بار اشتباه کردم با یکی از بچه ها راجب همین داستان و تجربه هام میگفتم اصلن یه جوری نگاه میکرد بهم که اصلن باورنمیشد از تعجب که یعنی چی اینایی که داری میگی خوابی ؟ ، مواد خاصی زدی؟ ، راست میگی ؟ اینا رو از نگاهش فهمیدم و اینکه فکر نکنید که بعد از اینکه من گفتم اون گفت واو عجب مسیری برم ادامه بدم با یه بهونه خیلی معمولی رد میکرد همه ی تجربیات معجزه آسا من رو و من اونجا خیلی بهتر بحث مدار رو درک کردم و اینکه شما چرا تبلیغ نمیکنید و…..
.
وقتی به زندگی خود مینگرم سرشار از «شروع های مجدد است»
آری در تمام عمرم منتظر طلوع خورشید روز بعد بودم برای تغییرات اساسی و بنیادی در شخصیتم و شرایط زندگیم.
اما غافل از اینکه تغییر شرایط نیازمند تغییر در شخصیت است، و تغییر شخصیت سخت ترین کار دنیاست.
چرا که وقتی به خود قول میدهم که هر گز توجه به نکات منفی نکنم
و باز هم در طول روز برای مسئل حتی کوچک زمین و آسمان را بهم میدوزم متوجه منه ضعیف میشوم که چگونه افکار منفی در تار تار نرونهای عصبیم حک شده است.
و در ادامه از من یک معتاد به شروع های مجدد ساخته.
در فرمایش های استاد عبامنش در این روز متوجه پاشنه آشیل خودم شدم که باید ادامه داد و تسلیم نشد و در کل بخاطره یک دستمال قیصریه را به آتش نکشم.
و این بار هرچند تا اندازه ی بتوانم حس حال خود را در شرایط به ظاهر بحرانی کنترل کنم باز هم یک رشد بزرگ میتواند باشد.
چرا که هر مسئله به ظاهر بزرگ و مفنی در ماه آینده برای من اصلا مهم نیست که حتی ذره ای حال خود را بد کنم.
«گذر زمان سخت ترین مصیبت ها را خاطره میکند»
اما مهمترین چیزی که برای من میماند حس خوب و بعد نتایج خوب است. من نیازمند عزمی راسخ برای رسیدن به تغییرات بنیادی در شخصیت هستم.
که شاید سالها زمان ببرد که بعد از رسیدن یک خبر بد با تغییر زاویه دید از آن مسئله نکات مثبت در چشمانم بولد بشود.
اما برای رسیدن به این شخصیت بایستی هر روز تلاش کنم و خود را برای حس های بد لحظه ای مجازات نکنم.
امیر پیروز. 15/4/1401