داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 2 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-74.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-28 07:48:252023-12-22 12:40:42داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام پروردگار نور و زیبایی
سلام و درود خدمت استاد عزیز و ارزشمند و خانم شایسته و تمام دوستان هدایتگرم
خدایا شکرت هدایتهای ما در تمام مراحل زندگی واضح است اگر خوب ببینیم و قلبمان را باز کنیم تا بهتر صدای خداوند را بشنویم نشانهها را عمل کنیم هدایتها زمانی گفته میشود که اگر توجه و ذهنمان را روی زیباییها معطوف کنیم
استاد چقدر داستان هدایت خوبی رو برای ما تعریف کردید در اصل این داستان معجزه و درسهای زیادی برای من داشت میشود یاد گرفت و در زندگی خود آن را اجرا کرد چون خداوند میتواند برای هر چیزی هدایت کند ما را و در زندگی روزمرگی ما اتفاق بیفتد مثالهای زیادی را از این هدایتها در زندگی خود میشه در موردش حرف زد خداوند به همین سادگی میتواند همه کارها را درست کند اگر هدایت پروردگار را بپذیریم به همان اندازه نشانهها را میفهمیم خداوند در هر لحظه ما را به خواستههایمان هدایت نزدیکتر میکند
جمله طلایی که میشود از این فایل ارزشمند دریافت کرد در زندگی خود پیاده کرد این است که به اندازهای که باور داشته باشیم خداوند را به همان اندازه ما را هدایت میکند اون هم با قانون تکامل و باورهای قوی عمل کرد به تمام نشانهها
خداوندا بابت تمام چیزهایی که در زندگی من به عنوان هدایت نشانه و یا الهامات به زندگی من دادهای سپاسگزارم همه دوستان خوبم را به خدای بزرگ و مهربان میسپارم
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام خدمت شما استاد و خانوم شایسته ی عزیز امیدوارم که خوب باشید و تا به الان روز خوبی رو گذرونده باشید️
.
من امروز اولین باریکه دارم کامنت میزارم از اول مهر امسال دورتونو خریدم و فایلاتونو کم و بیش گوش میدادم ولی توی هفته ی گذشته بیشتر و بیشتر شد و در حال حاضر روزی چند ساعت فقط فایلاتونو گوش میدم و از نشانه های روزم و کامنت بقیه بچه ها لذت میبرم و به اگاهی خودم اضافه میکنم
.
دیشب بطور باورنکردنی یک اتفاق ناگوار برای من پیش اومد که اگه شمارو نمیشناختم خیلی سریع روحیمو میباختم و میگفتم نه دیگه تمومه و تو شانس و فرصت زندگیتو از دست دادی
.
ولی به لطف شما من بیشتر و بیشتر به خدا نزدیک شدم و ارامش بیشتری دارم و اصلا نگران نیستم راجب اینده چون میدونم که فقط خودشه که میتونه زندگیمو توی یک لحظه تغییر بده و فقط خودشه که قادر مطلق هست
.
و میخاستم ازتون تشکر کنم چون که شما و فایل هاتون منو این چند وقته بی نهایت هدایت کرده و این چند هفته که اتفاقات ناخوشایند زیادی و چالش های بسیاری در محیط کارم وجود داشت من خیلی سریع میومدم توی سایت و از نشونه ی روزم استفاده میکردم و وقتی با نشونه ی روزم روبه رو میشدم شوکه میشدم بخاطر اینکه فوق العاده بودند و انگار خود خدا نشسته روبه روم و داره با من حرف میزنه و میگه اشکال نداره تو فقط ایمان داشته باش به من و خودتو ارتقا بده و من پاداش ایمان و استمرارتو بهت میدم و دقیقا فایل هاتون مناسب اون حال و روز من بود و باعث ارامش خاطرم میشد
.
داستان هدایت من توسط یکی از اساتیدم اتفاق افتادش اولین باریکه اسمتونو از ایشون شنیدم زیاد جدیش نگرفتم دقیقا یادمه فروردین امسال بود و این گذشت و گذشت تا شهریور که من واقعا گفتم نه دیگه باید خودمو ارتقا بدم و سطح اگاهیمو و منش و درکم و افزایش بدم و روبه رشد باشم و واقعا خوشحالم بابت این تصمیم و میخام اینجا این قولو به خودم بدم که خیلی جدی تمرین هام رو انجام بدم تا نتایج بهتر و بهتری بدست بیارم و سیر تکاملمو طی کنم تا سال بعد همین موقع از نتایجم براتون بگم
.
بازهم میگم بینهایت سپاسگزارم از شما و بینهایت بیشتر سپاسگزارم از خدا که دست خودش و که شما باشید سر راه من قرار داد تا به هرانچیزی که خواستار ان هستم برسم
.
در پناه حق باشید، سالم، خوشحال، ثروتمند و بدرخشید
باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی زیبا
روز 124 ام و تعهدمن!
کنترل ذهن در هر لحظه از زندگی
استاد واقعا بهتون افتخار میکنم و خیلی خوشحالم که دنباله روعه کسی هستم که در این حد،اولا صادقانه راجع مسائل صحبت میکنه و راجب ذهن نجواگر در زمانهایی که شروع میکنه به ترسوندن و از نشدن ها میگه،خیلی راحت تعریف میکنه و مثل خیلیا جوری وانمود نمیکنه که همه چیز عالی پیش رفته و ذهن استاد متفاوت از ما عمل کرده
بلکه نه تنها از نجواها میگه،از مقابله ها هم میگه ،شسته رفته و اصل داستان
جلسه دو قدم دو و روز شمار 124 و 123 برای من نشونه از چیه؟ هر سه فایل،که همزمان باهم گوش میدم فقط حرف از مهاجرته
و منی که نه اگاهم کجا،نه اگاهم کی،نه اگاهم چجوری
همونطور ک برای استاد عزیز و مریم شایسته ی عزیز،پیش رفته برای منم میره
وظیفه ی من،کاره من،فقط لذت بردن از زندگی و در لحظه بودن و کنترل ذهنه
فرکانسی ک از این حال،میفرستم ،منو میبره به همون جا و مداری که این مهاجرتو این راحتیو این نعمت هارو تجربه کنم
ذهن فقط کارش بزرگ کردنه سختیاس،واقعا چه ماشین حسابه بزرگو بدونه خطایی داریم ما که در لحظه میتونه بایه بالا پایین کردن چگونگیو وضعیتو گذشته و اینده و سختیو مگه میشه ها،نتیجه ای حاصل کنه به طولای یه عمر، که ادمها با حسرتا زندگی کننو برن
من دارم توی این بالا پایین کردنا،هی انگشتمو فشار میدم روی دکمه Ac ,معادلاتشو صفر میکنمو نمیذارم کارشو انجام بده
من قلبمو دوس دارم مثل کسی میمونه که بدون چرتکه،یه عددی میگه به مشتری و جفتشون راضین و حال میکنن
صدای قلبم پر از ارامشه پر از گرمیه پر از لطافته
پر از (برو خیرشو ببینیه)
من امروز متوجه شدم و نشونه دریافت کردم که کمتر به خواسته هام بچسبم و بیشتر برای داشته هام سپاسگذار باشم
این جمله،از زبون ابجی لیلا و همزمان کادو گرفتنم از سمیه که یک دفتر زیبا بود،منو به عمل وا داشت ک بیشتر از قبل شکر گزار باشم
مینویسم
شکر
سلام استاد عزیزم اول از همه چی سپاسگزارم
واقعا واقعا از اون دسته از فایل ها هست که باید 1000000000بار گوش داد
واقعا من اصلا چی بگم ای 3تا فایل بگم بالای 30بار گوش دادم داستان هدایت 1و2 وشهود والهام
اما هربار گوش میدم انگار اولین باره دارم گوش میدم
چون خیلی خیلی خیلی فراره وبه نظرم باید همیشه گوششون بدم
واقعا واقعا چقدر عالی هست کنترل ذهن
همچین ذهنیتی داشتن
ایمان به الهامات توکل کردن به خداوند کنترل ذهن کردن
الله اکبر الله اکبر از این فایل های بینظیر واقعا
واقعا استاد چقدر عالی هست همچین دیدگاهی همچین ذهنیتی ایمان داشتن الله کبر
واقعا واقعا خیلی سپاسگزارم از تون استاد به خاطر همچین فایل های عالی فقط میشه سپاسگزاری کرد وچیز دیگری نمیشه گفت واقعا بینهایت سپاسگزارم استاد
سلام
دوس دارم منم یه داستان هدایت بنویسم…
الانم نمی دونم چی می خوام بنویسم ولی گفت: شروع کن به نوشتن یادت می افته…
تجربه های زیادی از هدایت دارم اما احساس می کنم باید یه چیز ناب بنویسم…
چند لحظه صبر می کنم…
بله
داستان گرفتن خونه بدون رهن و کرایه و پول آب و برق و تازه بعد از گرفتن خونه یه مبلغی به عنوان رهن هم از طریق همون خونه برام جمع شه …
سال قبل اول خرداد بود و قرار بر این بود که پونزدهم خونه رو تحویل بدیم، این در حالی بود که من یک ریال برا رهن نداشتم.
به خانمم گفتم: که در مورد خونه و دیوار و … اصلا با من حرف نزن!
من به خدا گفتم: باید برام خونه اوکی کنی من حوصله حال خرابی ندارم!
بعد تجسم می کردم تو یه خونه کلید اولی هستیم.
یه شب با تعدادی از دوستان تو یه جلسه بودیم که بعد جلسه یکی از بچه ها گفت بریم یه چرخ بزنیم، منم به یکی دیکه از بچه ها گفتم موتور من و ببر امشب پارکینگ شما باشه فردا بیار برام! همین که موتور و دادم بهش، دوستی که گفت بریم چرخ بزنیم گفت خانمم حالش خوب نیست من می خوام برم.
( یعنی این داستان فقط برا این بود که من موتور و بدم رامین ببره.)
فرداش زنگ زدم به رامین گفت خونه نیستم برو موتور و ببر( اینم برا این بود که من به خونه رامین هدایت بشم ) در که زدم داداش بزرگترش اومد گفتم بیا بریم تو زمین کشاورزیا یه سیگار بکشیم! اومد پایین گفت: اول بریم یه قهوه بخوریم، بعد گفت بریم فلافل بخوریم حالا کار نداریم که فلافلی بسته بود و ما رفتیم یه جا دیگه ( اینام برا این بود که ما معطل بشیم و سر یه ساعت دقیق بریم اونجایی که براتون می گم)
رفتیم خوب گشتامون و زدیم بعدش که برگشتیم یه حسی بهم گفت یه سر به کار داداش وسطی این دوستامون که یه ماه پیش براش کار کرده بودم بزنیم، هرچند که می دونستم کسی اونجا نیست نمی دونم چرا این کار و کردم.
وقتی رفتیم اونجا دیدم صاحبکار، یعنی داداش وسطی اینا اونجاست.
بعد احوال پرسی به من گفت: برا خونه چکار کردی؟ چقد رهن داری؟ گفتم هیچکار، هیچ رهن.
گفت: بیا برا این واحد ( همون واحدی که وقتی در و پنجرش و رنگ میزدم و به طبیعت روبروش نگاه می کردم یه لحظه به خودم گفتم چقد خوبه که خونم اینجا باشه) کابینت و شیرآلات و شیشه و آبگرمکن و… بگیر وتکمیلش کن و بیا اینجا بشین. اینجوری یه رهن جم می کنی، خودمم یه مقدار بهت می دم که بتونی وسایل و براش بخری. سه واحد نقاشی هم بعد اون داد انجام دادم و مقداریش رو باز گذاشتم رو رهن، کلی چیز یاد گرفتم و کلی ترسامم ریخت که مراحل ساخت و تکمیل خونه چطوره و این حرفا.
چندین ماه هم طبقات بالا خالی بود و من هر وقت می خواستم می رفتم رو دوره ها کار می کردم
خلاصه یه خواسته برام تیک خورد ده تا دیگه خواسته در کنارش انجام شد.
یه خونه نو ساز از بهترین محله، محله خلوت با همسایه های عالی و روبروی خونه یه طبیعت عالی که من همیشه دوس داشتم و قبلا هم برا پیاده روی می رفتیم اونجا، چنتا کار پشت سر هم و تغییر اساسی در روحیه من و خونوادم و…
نمی دونم شاید داستان این هدایت هنوز ادامه داره و قراره اتفاقات دیگری هم بیافته
خیلی دوستون دارم
با سلام
خیلی عالی بود ، واقعا لذت بردم.عاشق خانم شایسته شدم با اون ذهن زیباش، چقدر آدم میتونه تفکر توحیدی با ذهن زیبایی داشته باشه که بگه «آره قراره ما بریم امریکا ، پس ماشین لازم نداریم» واقعا آدم توحیدی مثل عباس جون، آدم توحیدیتر از خودش رو مثل مریم جون را جذب می کنه
واقعا همه چیز توحید است و توحید فقط از کار کردن روی خود ناشی میشود(خودشناسی) نه کار روی جهان و اطرافیان(دیگرشناسی)
بنام خدایی که بشدت کافیست
سلام آقا رامین عزیز
عالی تر عالی هم بود واقعا ، مریم جون هم که واقعا شایسته بی نهایت نعمت ها و ثروتهاست فقط چون با تعهد و استمرار روی خودش کار کرده و هر روز بیشتر از روز قبلش نگاهش رو از دست های دیگران برداشته و همین هم شده که خداوند و قانون بی نقص سیستمی بودن جهان اون رو به یکی مثل خودش جذب کرده ، همینه که ما نیاز نداریم اصلا کسی رو تغییر بدیم و هر چیزی و هر کسی با هر ویژگی هایی بخوایم وجود داره فقط کافیه ما باورهامون رو بزرگ و اصولی رشد بدیم و ظرف وجودی مون رو بزرگتر کنیم، بقیه اش با خدایی هست که بشدت کافیست
آقا رامین عزیز، هر لحظه تون توحیدی تر و ثروتمندتر
سلام استاد من چند روز پیش احسام بهم گف مهاجرت کنم من دزفول زندگی میکنم زبان مادریم هم عربی هستش گفتم برم کشورهای همسایه هر کدوم ک بشه داشتم بهش فک میکردم ی تحقیقی کردم راجبش بعد شنیده بودم از دوستام ک اگه فقط زبان عربی بلد باشی بهت کار میدن منم ک عربم گفتم این ک حله بعد بعضی کشورا باید ی کار فرما دعوتت کنه برا کار بعضیاشون ن نمیخواد خودت برو کار پیدا کن بهرحال بعداز دو الی س روز شما این فایلو گذاشتن ک خیلی خیلی تاثیر گذار بود حتما ی نشونس این حالا این ی درخواست شد برام لازمه باورهامون درس کنم و رها باشم از زندگیم لذت ببرم خدا منو هدایت میکنه ک چطور برم استاد واقعا شما از زبان خداوند با ما حرف میزنید مهاجرته شد ک شد نشد هم نشد با قانونی ک درک کردم اینجا هم میتونم ی زندگی لاکچری داشته باشم استاد مررررررسی ممنونم سپاس فراوان
به نام خالق هنرمندوپشت و پناهم
سلاااااامیییییییی به هوای بهاری و معتدل فلوریدا به استاد عباسمنش عزیزم و مریم بانوی زیبااااو دوست داشتنی ام و تمام اعضای خانواده عزیزوهم فرکانسی ام
خدای مننننن اخه چقدرررر جریان هدایت شیرین و دلچسب و راحتهههههه خدایاااااااا سپاسگزارمممممممم
استاد عزیزمممم من چند وقتی بود دنبال یکی از داروهای کمیاب مادرم که البته داروی اصلی هم هست بودم و تمام داروخانه های معروف تهران رو سرزدم و پیدانکردم و همه جا گفتن که بخاطر تحریم ها دیگه فعلا پیدانمیشه حتی به دکترمادرم پیام دادم گفت داروی جایگزین پیدا نمیشه و اگه حال مادرت بد شد چاره ای جز بستری نداریم ومن هم کمی ناامید شده بودم و دست تنها به دنبال دارو وکلی سرچ اینورواونور
خلاصه که داشت نجواها به سراغم میامد که باوجود تحریمها دیگه هیج جا پیدانمیشه و منم دستم خالیه و حتی یک داروخانه گفت اگه بخوای برات پیدا میکنم ولی به سه برابر قیمت اصلی که موجودی فعلی کارت من یک دهم اون قیمتی که میگفت نبود و گفتم اشکال نداره اززیر سنگم شده پول روجور میکنم تا دارورو تهیه کنم ووفتی چندروز بعد به همون اقا زنگ زدم گفت پیدا نکردم و فعلا نیست
وخلاصه که نجواها یکی پس ازدیگری درذهنم میومد و اینکه خدای من نکنه کار مادرم به بستری بکشه و منم ی دختر تنها باید چه کار کنم
بعدش به خودم گفتم دختر به خودت بیاااااا مگه تو عهد نبستی توحیدی عمل کنی اخه تو دختر دردانه ی خداوندی کسی که رب العالمین هستش کسی که اگاه هستش و اگه به خودش توکل کنی ازجایی که گمان نمیبری به دستت میرسونه خیلییییی راحت و اسون و الان شرایطی که باید ذهنتو کنترل کنی و خودتو بسپاری به هدایت الله و رها کنی خودتو تو اغوش گررررمممم بهترین و مهربون ترین بابای دنیااااااااااااا
دقیقا روزی که فایل اول داستان هدایت اومد رو سایت با ی حس و هیجانی شروع به گوش دادن کردم اصلا انگار تشنه ی شنیدن این فایل بودم و باپوست و جون و استخونم شروع به گوش دادن فایل کردم و اشک ریختم و باخدای خودم عشق بازی کردم
اینم بگم که خالمینا هفته پیش شمال بودن و ی حسی به من گفت به شوهر خالم پیام بدم شاید داروخانه های اونجا داشته باشن و من پیام دادم و بنده خدا شوهر خالم تمام داروخانه های اونجا و شهرهای اطراف رو سرزده بود و خبری از موجودی داروی مادرمن نبود وخالمینا سه روزی هست که برگشتن تهران
دقیقا دیروز تا نتم رو روشن کردم دیدم واتساپ پیام ازطرف شوهرخالم دارم پیش خودم گفتم الان میخواد بپرسه پیداکردم یا نه
دیدم خدااااااایییییییی منننننننننننن یک جعبه 150تایی از قرص مادرم رو عکسش رو فرستاده و گفت برام خریده و هزینشم پرداخت کرده و گفت هروقت پولشو داشتی بده و خالم قراره امشب برامون بیارهههعه
منوووووو میگیییییییییییی خدااااای منننننن اخه چه هدایتی شیرین تر و راحتت ترهزاین ازشوهر خالم پرسیدم چطورو کجا پیداکردین ؟!!!
گفت تمام داروخانه های شمال پرس وجو کرده وحتی به دوستش تو یکی ازشهدستانهای جنوب هم پیام داده و هیچ جا نبوده تااینکه دیروز اتفاقی رفته ی داروخانه کوچیک محلشون تو ی خیابون فرعی که اصلا فکرشم نمیکرده اونجا داشته بلشه خداااااای مننننن چقدرررر رزاقی چقدررررهدایتگری سبحان الله ای بزرگوار و مهربان
خدایی که دل شوهرخاله منو نرم کرد و ایشون رو هدایت کرد به داروخانه ای که اگه بامنطق نگاه کنبم اصلا امکان نداشت داشته باشه اونم باقیمت بسیااارمناسب که تاریخ انقضاش تا دوسال اینده هست درصورتیکه من تمام داروخانه های معروف تهران رو سرزدم و خبری از دارو
ی مادرم نبود
خدای من رب العالمین هستش
دیدم خدای مننن اگه تسلیم توبلشم و هدایت روبه دست رب العالمین بسپرم وبه نجواها محل نزارم و حسمو خوب نگه دارم پروردگارم که یتهرین باباییی دنیاااااست دخترشو تنها نمیزاره وبه راحت ترین شکل ممکن روزی میرسونه
وقتی من شرک نورزم و به خاطر شرایط بیرونی مثل تحریم و….. تسلیم و ناامیدنشم خداوند پاداش میده
وامیدوارم به جاااییی برسم و خداووند میخوام کمکم کنه بتونم درتمام مراحل زندگیم به همین شکل هدایت الله رودریافت کنم و به نجواهای ذهنیم گوش ندم و تقوا پیشه کنم درست مثل استاد عباسمنش عزیزم که درتمام مراحل زندگیش هدایت الله رو دریافت مبکنه و عمل میکنه به الهاماتش
استاد عزیزم ومریم بانوی مهربانم بینهایت سپاسگزارم به خاطر فایلهای بینهایت ارزشمندی که میلیاردها ارزش داره رایگان دراختیار ما میزارین و دستان الله شدین برامون دوستون دارم بیصبرانه منتظر فایلهای جدید مخصوصا از داستان اشنایی شما و مریم جون نازنین که هدایت الله بوده هستم
سلام دوست عزیزم
تولد دوباره جان قشنگم .
ممنون از کامنت خوبت خیلی برای من تاثیر گذار بود .
من به ندرت اشکم در میاد ولی با خوندن کامنت وپیداشدن داروی مادرت تو اون داروخانه کوچیک ودور افتاده یهو اشکم دراومد .
خدایا شکرت که هدایتی داروی مادر عزیزدوستمون رو براش جور کردی .
خدایا شکرت به خاطر نعمت هدایتت .
برای مادر عزیزت ارزوی شفای کامل وسلامتی همیشگی دارم .
سلام منو به مادر گرامیتون برسونید .
در پناه الله مهربان شاد وموفق باشی
استاد خوبم سلام
خداروشکر بابت این سخنان بی نظیر ،
این ایمان و باور قلبی شما به نیروی هدایتگر پروردگار واقعا ستودنیه ،هر شخص عادی دیگه ای بود خیلی زود نا امید میشد، چقدر زیباست که شما میتونید در لحظات تلخی که برای افراد عادی وحشتناک به نظر میاد ، به زیبایی عبور کنید ، اونم تنها به دلیل اعتقاد محکم به نیرویی فراتر از قدرت های معمولی ، پروردگار جهانیان که بالاترین قدرته جهان هستی و کائنات هست ، خداروشاکرم که میتونم به فایل های فوق العاده شما گوش کنم و حال خودم رو خوب نگه دارم ، من هم در پروسه مهاجرت به آمریکا هستم ، بی صبرانه منتظر معجزات پروردگارم هستم تا دستان مرا در این مسیر بگیره و هدایتم کنه به سمت خوبی ها و بهترین ها ، از شما و تمام اعضای محترم خانواده ی عباس منش میخوام برام دعای خوب و مثبت ارسال کنید.
استاد آرزو دارم شمارو از نزدیک ببینم و باهم صحبت کنیم امیدوارم رویای من هم به زودی محقق بشه و بتونم تغییرات فوق العاده ای رو با همراهی الله یکتا رقم بزنم .
استاد خوبم دوستون دارم
سلام دوست هم فرکانسی م
امروز هدایت شدم به کامنت شما چه خبر کارهات و کجا رسوندی؟ منم در پروسه مهاجرت م فقط با فایلهای استاد میرم جلو ایمانم رو تقویت میکنم ایشالله بهترین خبر مهاجرتی تو میشنویم استاد تونسته ماهم میتونم فقط حرکت و ایمان میخواد شاد و موفق باشید
سلام خدمت استاد محترم و خانم شایسته و خانواده صمیمی عباس منش
راسیتش این دوتا فایل یکی از جذاب ترین چیزایی بوده که تا الان دیدم این که این همه اتفاق بیفته که به قول خود استاد اگه کسی بود که تو این فاز نبود و استاد رو نمی شناخت می گفت صددرصد داره دروغ می گه ولی خود من امسال چندین مورد از این معجزات برام رخ داد و بعد از اینکه این حرفارو از استاد شنیدم تازه با دقت به اون اتفاقات توجه کردم و متوجه شدم که تمام این اتفاقات هدایت خداوند بوده و لاغیر.
اولین اتفاقم مربوط به کارم بود به این صورت که بعد از چند ماه که با شرکت قبلیم کار کردم روز 13 فروردین امسال باهام تماس گرفتن که همکاری ما تا آخرماه بیشتر نیست. اولش دو روزی خیلی نگران بودم و به شدت حالم بد بود از این ماجرا ولی خدا رو شکر تونستم خودمو کنترل کنم و حالمو خوب نگه دارم. بعد از اون ماجرا با یکی از دوستام تماس گرفتم و باهاش صحبت کردم و گفتم اگه جایی رو سراغ داشتی که دنبال یه نفر با تخصص من بودن بهم خبر بده. بعد از چند روز بهم زنگ زد و گفت که یکی از دوستاش توی شرکت هست که به یه نفر با تخصص تو نیاز دارن. بعد از اینکه رزومه فرستادم براشون باهام تماس گرفتن و بعد از مصاحبه باهام قرارداد بستن. چیزی که خیلی جالب بود برام این بود که روز شروع همکاریم با این شرکت جدید 1 اردیبهشت بود دقیقا روز بعد از اتمام همکاریم با شرکت قبلی بود. جالبه که من همیشه دوست داشتم کارم جوری باشه که توی خونه بتونم انجامش بدم و نیازی به بیرون رفتن نباشه که بعد از چند وقت شرکتمون به خاطر کرونا همه بچه ها رو ریموت کردن که از خونه کارا رو انجام بدن!
اتفاق بعدی مربوط به امریه سربازیم بود به این صورت که من 30 تیر سال قبل از پایان نامه ام دفاع کرده بودم و تا 30 تیر امسال مهلت داشتم که دفترچه پست کنم. امریه ای هم که من می خواستم برم نیاز بود اول دفترچه رو پست کنم بعد از اینکه تاریخ اعزامم مشخص شد 2 ماه مونده به تاریخ اعزام پیگیر کارای امریه بشم به خاطر همین توی خرداد پیگیر کارای تسویه حساب دانشگاهم شدم. حالا بگذریم از اینکه چجور هدایت شدم که بتونم امضای اساتید ممتحن پایان نامه رو بگیرم و کارای تسویه حسابمو کامل کنم در ضمن اینکه مهلت امریه هم داشت دیر میشد. اوایل تیر بعد از اینکه رفتم پلیس +10 که دفترچه خدمت رو پست کنم منو فرستاد پیش یه پزشک برای معاینه که بعد از اون من بتونم تاریخ اعزام بگیرم و امریه امو اوکی کنم. پزشک بعد از معاینه منو فرستاد که کمیسیون به خاطر صافی کف پام و ضعیف بودن چشمام. بعد از اون دوباره نگران شدم از اینکه امریه ام جور نشه اما غافل از اینکه خدا کارشو خیلی خوب بلده. بعد از اینکه کارای پزشکیمو کردم 28 مرداد(3 شنبه هفته قبل) رفتم نظام وظیفه که بررسی کنن و نتیجه رو بهم بگن و جالب اینه که اونجا بعد از بررسی حتی معاف از رزمم نشدم و قرار شد چند روز بعدش برم پلیس +10 که تاریخ اعزاممو بگیرم. 1 شهریور (شنبه همین هفته) زنگ زدم به اداره ای که برای امریه می خواستم اقدام کنم گفتن که ظرفیت امریه شون پر شده و امکانش نیست که نفر جدیدی رو بگیرن. بعد از اون نگران شدم و حالم بد بود ولی روی خودم کار کردم و سعی کردم که تمرکزمو روی نکات مثبت بذارم. بعدش به خاطر یه سری کارا رفتم شرکت. چند ساعتی گذشته بود که کسی که صبح برای امریه بهش زنگ زده بودم باهام تماس گرفت و گفت صحبت کرده با مسئولش و اون قبول کرده که منم مدارکمو بفرستم. بعدشم ازم خواست که برگ اعزام به خدمتم که برای تاریخ 1 آبان (فقط توی ماه های زوج نیروی امریه می گرفتن) تاریخ اعزامم هست رو براشون ببرم. فرداش وقتی که رفتم نظام وظیفه که تاریخ اعزاممو بفهمم مشخص شد که اعزامم افتاده برای 1 مهر (سال جدید رو به خاطر کرونا هر ماه نیرو اعزام می کردن)! بعد از اینکه باهاشون صحبت کردم و جریان امریه ام رو بهشون گفتم که باید حتما 1 آبان اعزام شم که امریه ام اوکی شه پیشنهاد دادن که درخواست بدم تا تمدید کنن ولی احتمال زیاد قبول نکنن. منم بدون اینکه مطمئن باشم از کاری که می خوام انجام بدم تصمیم گرفتم برم اداره ای که برای امریه می خواستم اقدام کنم تا اونجا یه نامه بگیرم و اون نامه رو ضمیمه درخواست تمدیدم کنم. وقتی که رسیدم اونجا با مسئولش صحبت کردم و جریانو بهش گفتم گفت اگه نامه بده بازم به احتمال زیاد قبول نمی کنن. بعدش رفت با سرهنگی که مسئولش بود صحبت کرد اون سرهنگ خیلی راحت خودش پیشنهاد داد که از سمت اون اداره کاراش انجام بشه از سمت نظام وظیفه اسم منو برای امریه ثبت می کنه با توجه به اینکه تاریخشم گذشته بود!
و هرجور فکر می کنم همه این اتفاقاتی که افتاده چیزی جز هدایت خداوند و کنترل ذهنم موقع نگرانی نبوده. امیدوارم در پناه الله شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند باشید.