داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 2 - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

702 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میلیندا قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1793 روز

    سلام استاد عزیزم خدای خودرا شاکرم که برای اولین بار امروز وارد سایت شما شدم واولین فایلی وکه گوش کردم هدایت الهی بودواقعا نمی دونم چی بگم فقط مطمئنم که خداوند داره منو هدایت می کنه می تونستم یک ماه قبل وارد بشم و فایل دیگه ایی اولین فایلی باشه که باز می کنم خوش به سعادتتون که بنده ویژه خدایید وبه خودم می بالم که واقعا خدا دوستم داره که منو اینطوری به سمت شما هدایت کرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    هرمز بالي پور گفته:
    مدت عضویت: 2947 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم بانو و هم فرکانسی های گلم

    شاکر خدایی هستم که همیشه هدایت گر ماست

    من این فایل رو دیدم و یکی از بی نظیر ترین فایل هایی که تا حالا دیدم و شنیدم فایلی که به شدت بر من تاثیر گذاشت و من میخکوب شدم و فقط سراپا گوش می دادم و لذت می بردم و اشک از چشمانم جاری شد و طوری شده بود تا چند ساعت بعد از فایل مات و مبهوت بودم و در سکوت کامل بودم و فقط به حرفهای استاد فکر می کردم و خدا رو شکر می کردم که منو در این مدار قرار داد که این فایل دلنشین رو ببینم و این نکات ارزشمند و گرانبها رو درک کنم و به مدار بالاتری از آگاهی برسم و بتونم ظرف وجودم رو گسترش بدم و تک به تک این حرف‌ها رو با جان و دل گوش بدم و اونو در زندگی خودم بکار ببرم نه اینکه فقط اطلاعات عمومی خودم رو بالا ببرم و باید طوری رفتار کنم که همه چیز رو به خدا بسپارم دل نگران آینده نباشم

    خدایا شکرت بابت این سایت خوب 🙏

    خدایا شکرت بابت این استاد ارزشمند 🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    زهرا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 2386 روز

    سلام استاد عزیز،

    من دوره روانشناسی ثروت رو با اکانت خواهرم استفاده میکنم، ولی حسم گفت این کامنت رو با اکانت خودم بزارم.

    این روزا دارم همش به این فکر می کنم که چه چیزایی رو در زمره عقایدم نگه دارم و کدوم ها رو بی خیال بشم..

    در باب قضیه عاشورا، از خداوند خواستم بهم بگه که فارغ از این سیاه پوشیدن ها و گریه ها و نوحه ها.. من چه چیزی رو باید یاد بگیرم.

    خداوند گفت اینو باید بفهمی که با وجود اعتماد و توکل به خدا ، و با عشق خدا، هر کاری شدنیه و هر سختی صبر کردنیه.

    که امام حسین تو راهی که انتخاب کرد به خدا توکل کرد و روز سختی رو تاب آورد که هزار ساله مردم از یادآوریش زار می زنن، چه برسه به عمل کردنش.

    ولی امام حسین تونست و تا آخرین لحظه ایمان و اعتماد داشت.

    چرا؟چون ظرفش بزرگ شده بود. چون خدا بیش از وسع کسی تکلیف نمی کنه.

    پس میشه.. فقط اگر ظرفت بزرگ بشه. اون وقت کارهایی می کنی که بقیه عمرا به انجامش فکر کنن..

    و اینجاست که پاداش بزرگ داده میشه.

    پاداش امام حسین موندن نام نیکش بعد از هزار ساله!

    حالا شما چه پاداشی می خوای؟

    هیچ چیز برای خدا سخت نیست.

    این دو تا فایل آخری به من نشون داد که پاداش و هدایت خدا تعارف و افسانه نیست، منحصر به اون دنیا هم نیست.

    وقتی اعتماد کنی قطعا راه رو باز می کنه، ولی فقط خودت میتونی بگی صد در صد اعتماد کردی یا یه گوشه چشمی هم به فلانی و فلان ترس داشتی…

    هر کس در روز سختش اونطور که ناخودآگاهش برنامه ریزی شده عمل می کنه، باید در وقت آسایش روی خودمون و باورهامون کار کنیم تا وقت امتحان ایمانمون بتونیم سر جامون بمونیم و نلغزیم.

    اگر دست روی دست بزاریم، تو مشکلات سخت میشه تمرکز رو جمع کرد..

    خداوند در قرآن میگه اون کسانی که قبل از فتح مکه انفاق کردن و جنگیدن درجه شون از کسانی که بعد از فتح مکه انفاق کردن عظیم تره.

    یعنی چی؟

    یعنی اگر در روز سخت ، از روی ایمان عمل صالح انجام دادی

    پاداش بزرگ تری داری.. چرا؟چون معلوم شد که به غیب یقین داری.. جزو الذین یومنون بالغیب هستی.

    ولی اگر دنباله رو شدی و کاری رو انجام دادی که کسی قبل تو رفته و دلت به اون قرص بود.. پاداش یه کم کوچولو تره..

    استاد واقعا بی پروا کشتی ها رو آتیش زد و دستش رو گذاشت تو دست خدا و از ایران رفت..

    کاری که کمتر کسی انجام داده.. ما که سراغ نداریم.. لابد استاد هم الگویی نداشته که انقد بی کله بزنه به جاده.😍

    گوارای وجود..

    انشاالله ما هم گوش شنوایی برای هدایت خدا داشته باشیم.. یا بهتر بگم سکوت کنیم تا صدای خدا روبشنویم..

    چون اون هر لحظه با ما حرف می زنه،

    چه بد معامله ایه فروختن هدایت الهی به نجوای شیطانی که به گفته قرآن دشمن آشکار ماست.. خداوند به آرامش و عشق نوید می ده و شیطان به ترس و کمبود.

    خداوند به دوستی و گمان نیک هدایت می کنه و شیطان به گفته قرآن می خواد بین انسانها دشمنی به وجود بیاره.

    برای تشخیص نوای الهی از نجوای شیطان باید عشق و نفرت را بشناسیم.

    در پناه حق باشی استاد.

    و مریم شایسته عزیزم؛ امیدوارم همیشه از سر شوق لبخند به لب داشته باشی.❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      هاله ریاحی گفته:
      مدت عضویت: 2408 روز

      بعضی دیدگاه ها واقعا شایسته ی لایک سبز که چه عرض کنم لایک طلاییه

      آفرین دوست عزیزم

      بسیار الهی بود نوشته ات

      و من امروز هدایت شدم بهش

      تا جزو درس امروز هدایتم باشه برای رشد امروزم

      سپاسگزارم ❤❤❤❤❤❤❤

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    زلیخا جهانگیری⁦ گفته:
    مدت عضویت: 2277 روز

    سلام استاد بزرگمرد

    نمیدونم واقعا چطور بزرگی و عظمتی که در وجود شما میبینم رو بیان کنم…

    چقدر بی نظیر بود این داستان…چه اشک هایی که سرازیر نکرد، چه خدایی که نشان نداد، چه آگاهیی هایی که پشتش نبود، اگه یه نفر از بیرون به اسم این فایل نگاه کنه یا کسی که در این مدار نیست، اصلا درک نکنه و متوجه نشه چه اقیانوسی از آیات خداوند درونش نهفته… آیا نمی اندیشیم؟ قران هزار بار از آیات اسم برده، خب آیات میشه نشانه دیگه، و بعدش میگه اینهمه نشانه میبینید باز هم نمی اندیشید؟ واقعا با خودم فکر می کنم، اگر من مثل 90 درصد مردم این نشانه ها رو میدیدم و نمی اندیشیدم، سرای آخرت اگه ازم می پرسید چرا؟؟؟ چه جوابی داشتم بدم؟ پس این سیستم مغزی و عقل در درون سر من برای چی در اختیارم قرار داده شده؟ این چشم ها که نشانه هارو ببینم، این گوش ها که نشانه هارو بشنوم، سواد خواندن و نوشتن که نشانه هارو بخونم… این حس تشخیص خوب از بد. و از همه مهمتر این هدایت که مدام داره انجام میشه..خداوند این همه ابزار به ما داده. اینهمه مجهز هستم من. اگر نیاندیشم قطعا به خودم ظلم کردم و جایگاهم جهنم است…

    استاد علاوه بر آگاهی های بزرگ دیگه، نکته ی مهمی که برام واضح و روشن شد، روش های هدایت خداونده، حدود 7 ماه پیش به مدت 10 روز، در بیمارستان بودم و با اینکه روی تخت بیمارستان داشتم فایلهای شمارو نگاه می کردم(مخصوصا فایهای مربوط به تضاد) و حرفای خوب و فکرهای خوب و توجه به نکات مثبت اطرافم، اما جواب آزمایشم بدتر و بدتر میشد، و در روز چندین بار ازم خون می گرفتن اینقدر که دیگه رگ پیدا نمیشد و من از درد بلند بلند گریه می کردم، ده روز طول کشید. و هر روز از خداوند می پرسم، مدام می پرسیدم چرا من اینجام؟ چه فرکانسی فرستادم که الان اینجام؟ چه ترمزی دارم چه باور اشتباهی دارم؟ چه درسی باید از این تضاد بگیرم؟ چی قراره یاد بگیرم؟ و مدام جواب میدادم و تصمیم می گرفتم برای آینده و … اما نتیجه آزمایش بدتر میشد بهتر نمیشد، طوری که اگر بدتر میشد مجبور بودن عملم کنن و اونوقت من برای همیشه از نعمت مادر بودن بی نصیب می شدم…مدام منتظر جواب خدا بودم، اما چیزی نمیشنیدم، قطعا من کر و کور بودم وگرنه خداوند زود جواب میده. تااینکه در شب دهم در حین خواب و بیداری یه جمله ای بهم گفت استاد. جمله ای واضح و روشن….. وقتی این جمله رو گفت هشیار شدم و از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس بهداشتی بیمارستان توی آینه نگاه کردم و اشک ریختم و قول دادم حرف گفته شده رو عمل کنم. حرفی که باور قوی نسبت به خدا و توکل می خواست. به خدا گفتم: نمی گم همین الان اون ایمان رو توی وجودم دارم ولی قول میدم بسازمش. قول میدم دیگه خواسته هامو از خودت بخوام…فقط بهم فرصت بده، نعمتی که بهم دادی(نعمت مادر شدن) همون طور که دادی حفظش کن برام، سلامتیم رو بهم برگردون…. باورتون میشه اولین آزمایش بعدش نتیجه خوب شد؟ این داستان رو فقط برای خواهرام و برادرم که توی این مسیرن تعریف کردم ولی مطمئنم هیچ کس نمیتونه عمق وجود ماجرایی که برام اتفاق افتاد رو درک کنه…چی بود…حتی لحن صحبت خدارو خوب بیاد دارم. انگار متاسف بود از وضعیتم و شونشو انداخت بالا و گفت خودت اینطور خواستی…حالتش مثل جلاد و خشن نبود وقتی گفت خودت خواستی، مهربون و متاسف بود برام. انگار ناراحتم بود ولی چاره ای جز اجابت نداشت…

    این ماجرا به خوبی تموم شد…

    بعد از اون من فکر می کردم فقط خدا اونطوری باهام ارتباط بر قرار می کنه. و یکی از خواسته هام که شدیدا در پی اش بودم این بود که بیشتر با خدا ارتباط برقرار کنم، و همش میپرسیدم و بی قرار بودم که چرا ارتباط برقرار نمیشه… تا اینکه این فایل و کامنت بی نظیر آقای رضاعطار روشن، آگاه ترم کرد، اون روشی که تجربه کردم، قطعا تکامل می خواد و بازهم بهش خواهم رسید، اما همین قل خوردن و بیرون اومدن بطری هم هدایت خداست، غیرفعال شدن کارت ها هدایت خداست…اینکه اینهمه توانایی دارم، این هم هدایت خداست، وقتی مشغول کار هستم و به موقع به ذهنم میاره که به غذای روی گاز سر بزنم، اینکه این همه با اراده هستم و هزاران هزار نمونه که مدام درحال دریافتش هستم. با دیدن و شنیدن این داستان متوجه شدم که من مدام با خدا در ارتباطم و خیلی حالت دوستانه تری و معنوی تری پیدا کردم…بی نهایت متشکرم برای انتشار این آگاهی های بی نظیر…

    در بخشی گفتید یک روز داستان آشناییتون با عزیزدلتون یا بقیه همکاران و دوستانتون رو می گید برامون. فقط می خواستم بگم بی صبرانه منتظر اون فایل ها هم هستم.

    استاد شاید ندونید هر کدوم از ما چه آگاهیی هایی از گفته هاتون کسب می کنیم. هر کدوممون بر اساس تجربیاتمون و مدارمون مشمول این الطاف خداوند هستیم.

    وقتی شروع کردم به کامنت نوشتن اصلا قصد نداشتم قضیه بیمارستان رو بنویسم بخاطر توجه نکردن به نکات منفی. ولی نمیدونم چی شد..(البته نمی دونم که می دونم، هدایت خداوند بود…)

    یه نمونه دیگه هدایت خداوند همین امروز برام پیش اومد که اونم ثبت می کنم. خیلی عالی بود برام.

    در حال کار روی سایتم هستم که تازه راه اندازی کردم، نیاز به میکروفن دارم، چون میکروفن کامپیوتر ضعیفه و کلی نویز داره، با گوشی ضبط می کردم صدامو و انتقال میدادم به کامپیوتر و اینطوری کارمو راه می انداختم ولی خیلی خسته کننده و وقت گیر بود…زلیخای قبلی به خودش می گفت: عیب نداره خسته کنندست، ادامه بده، آفرین تو می تونی، ادامه بده یه روزی یه سیستم خوب بدست میاری… ولی زلیخای عباس منشی امروز به خدا گفت: یه راه حلی جلوی پام بزار، اینقدر سخت و خسته کننده میشه حوصلم نمیاد بشینم پای سیستم.

    چی شد ؟؟؟

    شاید برای برخی دوستان عادی باشه ولی برای من که اصلا نمیدونستم همچین چیزی امکان داره خیلی هیجان انگیز بود و بازم هدایت خداوند رو احساس کردم. گفت برو سرچ کن تبدیل گوشی به میکروفن کامپیوتر و من اینو سرچ کردم و دیدم بله، همچین امکانی هست، یه شرکتی اومده یه نرم افزاری نوشته که چنین چیزی ممکنه…. خیلی عالی بود… کلی در وقتم صرفه جویی شد، از طرف دیگه لذت بخش و راحت…

    هدایت خداوند مثل فرستنده ای هستش که مدام در حال ارساله، فقط ما باید باهاش تنظیم بشیم، گیرنده هامونو تنظیم کنیم تا دریافت کنیم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    علی وزیری وصال گفته:
    مدت عضویت: 2744 روز

    به نام خالق هستی و هدایت و یگانگی

    سلام و درود به استاد عزیز و مریم شایسته و همه ی دوستان هم فرکانسی ام

    هدایت! واقعا از چه جمله ای تفسیر کنم ؟؟؟

    روزی که پا به کتابخانه علامه طباطبایی بندرعباس گذاشتم و شروع کردم به مطالعه کتاب های موفقیت بدون هیچ آگاهی از قوانین و هدایت و هیچ چیز دیگه ای حتی نام استاد رو هم نمی‌دانستم

    لذت از مطالعه و کنجکاوی در این بودم

    که یادمه در سال ۸۹ من دچار افسردگی شدید شدم و بستری و مفز من دچار اختلال شد آن هم بخاطر افکار منفی،تصاویر بد و بازی های ترسناک و فیلم های ترسناک که یک جوری ناخواسته خودم ،خودم رو بیمار کردم اما یک انقلاب ذهنی و باوری بود( به ظاهر بیماری) اما یک درک و تکان دهنده بود

    هر روز فقط با یک کیف سنگین به سمت کتابخانه یک کیلومتر را پیاده روی میکردم و هر روز از برگ ها و درختان و اشیاء، افرادی که از کنارشون میرفتم در این پیاده روی در مسیر کتابخانه داستان می‌نوشتم، شعر سرایی میکردم و خودم لذت می‌بردم و اصلا هیچ فهمی از قوانین نداشتم !!!!!

    فقط کتاب فلورانس بهم پیشنهاد شده بود اما کنجکاو شده بودم !!! باز هدایت بود

    همه برای کنکور به کتابخانه اومده بودند و میومدند ولی من برای داوطلبی و کنجکاوی خودم و اونقدر برای این کار وقت میذاشتم که یک فرد پشت کنکوری حوصلشو نداشت چرا؟

    چون حس علاقه و عشق و کنجکاوی بود..

    کار به جایی کشید که ذهنم به حالت آلفای شدید رفت و فقط گریه کردم توی حیاط کتابخانه که دوستم ترسید و فکر کرد حالم خراب شده ، نمیدوست که من با خالقم کمی اونس گرفتیم و درکی جز اشک شوق نداشتم 😭😭😭😭😭😭

    میخوام اصل قضیه رو بگم که روزی بهم الهام شد که توی کتابخونه کلاس های موفقیت راه بندازم

    ، با اولین جمله ای که از رئیس کتابخونه برخوردم گفتند آقای وزیری هیچ کس نخواهد اومد (منظور کودکان) من یک برگه تایب کردم که تایم کلاس چیه و پنج شنبه ها با آقای وزیری کار به جایی رسید که تعداد افراد کلاس های شروع شده شد ۱۲ نفر من هدایت میشدم و خودم هیچ فهمی باز از قانون نداشتم

    باز نکته اینکه روزی که کلاس به اتمام رسید

    هدایت زیبای من به (استاد عباس منش) ابن بود که خانم پشت باجه کتابخانه گفتند

    آقای وزیری یک بلیط رایگان یک برگزاری تند خوانی هستش برای شما!!!!

    گفتم چی هست ؟! گفتند اطلاعی ندارم

    و باز هدایت و من باز نه فهمی از قانون داشتم

    ( هنوزم ندارم فقط کمی مقدارش شفاف شده)

    بله جلسات تند خوانی استاد عباس منش در بندرعباس سال ۹۳ در زمستان بود و رایگان و حس عجیبی که بهش اعتماد کرده بودم( نیروی درونم) منو هول داد و ماشین گرفتم و در تاریخ معرفی این معرفی و برگزاری وارد سالن شهید آوینی شدم و فردی با کت و شلوار نقره ای بر روی استیج آمدند به نام استاد عزیزم سید حسین عباس منش

    که من ردیف سوم صندلی ها از جلو نشسته بودم و هنوز باز شناختی از ایشان نداشتم ول انگار باز نیروی پرونی که بهش اعتماد کرده بودم بهم آلارم میداد که این شخص رو دنبال کن ……….!!!!!

    چرا؟ چون تو وارد کنجکاوی و شناخت نیرویی بر تر شدی و این شخص میتونه کمکت کنه

    من و عقلم یک بچه غریب بودیم اما فطرت و حس درونیم که کتاب ها و شهودم خوب با نیروی برتر ارتباط برقرار میکرد و حرف همو می‌فهمیدند

    حتی یادمه استاد از روی استیج از من پرسیدند چه کتابهایی که باعث تغییر در زندگی شما شده پرسیدند من پاسخ دادم چه کسی پنیر مرا جابجا کرد

    و هنوز برای من عجیب بود!!!!

    ( عزیزان من , به فطرت خودتون اجازه بدید نترسید و دخالت و لجبازی نکنید و مقاومت نکنید . اون شمارو دقیقا به مرحله بعدی زندکی و رشدتون میبره و شرایط رو میسازه و همش بستگی به فطرت شما داره)

    استاد عاشقتم

    استاد شمارو توی بندرعباس یادمه که از تهران آمده بودید و دقیقا نوع راه رفتنتون!!!

    حتی پرسشتون؟!!

    من هیچ اطلاعی از قوانین نداشتم اما خدا منو وارد این بازی زیبا کرده بود

    کنترل ذهن میکردم اما نمی‌فهمیدم کنترل ذهن اصلا چیه برای چیه؟

    کوچه ها و خیابان هایی که طی میکردم توی مغزم سیو میکردم و تجسم میکردم!!

    تجسم رو یجورایی بهش پی برده بودم اما باز مثل یک نوزاد بودم

    مثل کودک ۶ ماهه هنوزم یک کودک ۲ ساله هستم در این عالم جدید ، من شخصیت قبلمو به ترتیب سیر تکاملی از دست دادم

    دینمو

    اعتقاداتمو

    آرام آرام همچیمو از دست دادم و جایگزینش روشنفکری شد و هنوزم دارم جایگزین میکنم

    و باز میخوام طبق اون گفته زیباتون در سریال زندگی در بهش قسمت ۶۸ یا ۷۰ که با حذف یکسری چیز ها میتونیم زیبایی رو ایفا کنیم و جا باز کنیم برای ورد باور های قدرت مند کننده

    میخوام همچیز قبلی اگر مونده نابود بشه و جدید بکارم با تکنیک های شما

    و هدایت الله

    هدایت همون نیرویی که شمارو سر راه من قرار داد

    من طراح هستم حتی تابلو تبلیغ اجرای معرفی محصول تند خوانیتونو در یک خیابان در بندرعباس سیو کردم

    من هدایت میشوم و هر روز روی اون دکمه ی زیبا و خوش خلقت میزنم که هدایت بشوم و چه زیبا که هدایت شدم به این فایل

    ساعت الان یک نیمه شب هستش و مغز من در حالت آلفا هستش و عاشق تک به تک مطالب شمام و هیچ وقت از کنجکاوی و سیر این مسیر زیبا بصورت تکاملی رو سیر نخواهم شد و کنجکاو تر مانند شخصیت آلبرت انیشتن ( کنجکاوی مقدستان را نگهدارید) خواهم ماند و ادامه میدم

    بذار بهم بخندند و منو خول یا هرچیزی دوست دارند فرض کنند

    من دوست دارم همه ی ابعاد رو تجربه کنم همانطوری که شما انتخاب کردید

    خداوند اگر شمارو هدایت میکنه من و همه رو هدایت کرده و میکنه

    خیلی کار دارم ، من از خدای هدایتگرم سپاسگزارم

    عزیزان من قانون هدایت و راهنمایی نیرویی غیب خیلی عظیمه و فهم ما ازش مانند چشم نوزادیست که در چند ماهگی فقط از صورت پدر و نادر خود یک شئ های مبهم و متحرک میبینه و هرچقدر ایمان بیاریم و کار کنیم هدایت و زبان هدا با شما شفاف تر میشه و مانند یک رفیق یا هرچیزی کع با او راحتیت قابل درک تر میه و هیچ شروع و پیانی نداره و هی بهتر و هی شفافتر

    عاشقتونم ممنونم از اینکه متن من رو میخونید امیدوارم این متن هدایتی باشد برای فردی چون من هیچ حسی جز پیشنهاد حسم از نوشتن این متن ندارم

    او( میروی برتر) از من خواست که بنویسم

    الهی تسلیمم در برابر تو

    عاشقتونم❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سپید گفته:
      مدت عضویت: 1816 روز

      سلام دوست عزیز

      خواندم نوشتتونو برام هدایت و نشانه داشت

      خوب بود

      اما در سیر تکاملی ما در این جهان ، لازم نیست که همه چیزای قبلی رو پاک کنیم و جایگزین کنیم

      چون بعضی چیزهای قبلی درستن

      فقط باید اشتباهات رو پاک کرد و درستها رو نگه داشت

      خیلی خوبه این اعتماد به اون نیروی هدایتگرتون و اون نترسیدنتون

      من بخاطر یسری اتفاقای تلخ زندگیم ترسو شدم ‌ که روانشناسا بهش میگن استرس پس از حادثه

      وقتی ادم براش اتفاقات تلخی میفته

      بعدش ترس و استرسش باهاش میمونه

      من باید اینو درستش کنم

      این تیکه از کامنتتون برام درس داشت و نشانه خدا بود

      و جالب اینه که توی پرانتز هم گذاشتینش

      ( عزیزان من , به فطرت خودتون اجازه بدید نترسید و دخالت و لجبازی نکنید و مقاومت نکنید . اون شمارو دقیقا به مرحله بعدی زندکی و رشدتون میبره و شرایط رو میسازه و همش بستگی به فطرت شما داره)

      سپاس دوست عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        علی وزیری وصال گفته:
        مدت عضویت: 2744 روز

        سلام دوست خوب و هم فرکانسی عزیزم وقتی روزی اون نقطه ی آبی کنار اسمم در صفحه ی بالا میاد بی شک پیغامی الهی از هم فرکانسی هایم اومده

        خدارو صد هزار مرتبه شکر که بیانگر حسم و وجودم برات نشانه بوده خدارو صد هزار مرتبه شکر

        ( دوست خوبم اشتباهات خودشون پاک میشن و منظور من از بین رفتن تمام چیز ها یعنی پاک شدن تمام زنگ زدگی ها و باور های غلطی که ختی خودمم بهش نمیگم اشتباه چون به خدا اعتماد کردم اون از همه ی ما داناتره

        آفرین به تو رها کن خودتو برو تو دل ترس هات و باهاش حرف بزن اونقدر قشنگ هدایتت میکنه که خودش میدونه، من هنوز قرص میخورم اما به غلط و اشتباه ولی یکروز همین ها هم کنار میره

        گوش به زنگ به احساست باش وقتی دیدی با فکر ،حرف یا شخصی احساست بهم ریخت و بد شد سریع توجهت رو تغییر بده به شکر گزاری سالم بودن اعضای بدنت بپرداز به هرچیزی که احساست رو خوب میکنه ، من به این حالت میگم فرار از دام شیطان که داره میبرتت به زیر مرداب پس تن نده و سریع خودتو شاد کن

        خدارو صد هزار مرتبه شکر ، تحسینت میکنم که راه خدا رو پی گرفتی و به قوانین خدا ایمان داری

        برات آرزوی موفقیت، ثروت و سعادت در دنیا و آخرت رو دارم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          سپید گفته:
          مدت عضویت: 1816 روز

          سلام دوست عزیز هم فرکانس

          جالب بود دیروز حسی بهم میگفت قرص نخورم و چند ساعت بعد این پیام شما نکته داشت که قرص به اشتباه و غلط …

          بله … واقعا هدایت خداوند اونچیزیه که لازمش داریم چون با فکر و ذهن نمیشه راه بجایی برد بهترین کار رها شدن در دستان خدا و طلب هدایت از اوست

          باید پارو نزد وا داد

          باید دل رو به دریا داد

          خودش میبرتت هرجا دلش خواست

          به هرجا برد بدون ساحل همونجاست

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    پرستش گفته:
    مدت عضویت: 1602 روز

    سلام استاد و خانم شایسته عزیزم

    هردوقسمت این فایل رو دیدم و هزارن نشانه و الهام از این فایل گرفتم که همه رو مینویسم

    اما یه چیز خیلی مهم رو میخوام بگم که الان داخلشم و بعد از اینکه اتفاق اتفاد تموم شد حتما حتما کاملشومینویسم براتون میذارم

    من 4ساله کنکور میدم و هرسال با خواسته و باور پزشکی دانشگاه تهرام پشت کنکور موندم اما از اونجایی که درگیر حال بد بودم و از قوانین اگاهی نداشتم این حال بد و پشت سر هم اتفاقات بد نمیذاشت بتونم اقدام کنم به صورت معجزه اسا که اونم قضیه ش مفصله و بعد کنکور عرض میکنم

    هدایت شدم و بعد 6سال اشنایی باشما بالاخره هم فرکانس شدم و از ابتدای سال1400جدی دارم رو باور هام کار میکنم

    و تو این 16روز هم چه ها شده و چه معجزه ها و هدایت و الهامات قلبی که نگم براتون اشک از چشماتون جاری میشه بماند

    چند روزیه دارم رو خودم کار میکنم و بالاخره امروز اقدام کردم و شروع کردم جدی تو همبن88روز با باور هایی که دارم با تمرکز و تلاش پزشکی دانشگاه تهرام بیارم در حالی که کل ایرانم این حرفو به زبون بیارم 99درصد که اگاهی ندارن میگن اصلا فکرشم نکن توهم زدی

    ولی با نشانه هایی که هر لحظه دریافت میکنم یقیین دارم که این رخ میده

    من عاشق پزشکی ام

    اما تئاتر هم کار کردم و خیلی موفق بودم توش

    علاقه دیگه م هم نوازندگی بخصوص ویلن و ویلنسل و پیانو هستش که اونقدر علاقه داشتم بدون کلاس و حتی دونستن نت و بدون هیچ علمب دوتا اهنگ یاد گرفتم تونستم با سنتور بزنم تو یکی دوروز

    اما اینکه من در شهرستانم وبرم تهران خیلی بهتر میتونم موفق شم

    گفتم درسمم بخونم که عاشق پزشکی ام و اولویت اولمه هم به علاقه میرسم هم به تهران مهاجرت میکنم توسط دانشگاه هم اونجا میتونم تئاتر و موسیقی رو شروع کنم

    اما اینکه اگر من اونجا کارم بگیره و کسب و کار داشته باشم و کلاس تئاتر و موسیقی برم و یا کلا هر مسئله ی دیگه ای مکانی لازمه که من بتونم بمونم اونجا نه خوابگاه که فقط زمان دانشگاه هست چجوری میشه و اینا

    اول روی باورم که پدرم امکان نداره اجازه بده کار کردم و الان مطمئنم جوری میرم که پدرم خودش بگه برو تهران

    من ارزومه و بهترین خوشحالیه زندگی تو تهران

    دوم اومدم رو خودم کار کردم که لیاقتشو دارم و میتونم به بهترین ها برسم اگر باور داشته باشم و بخوام

    باور هایی ایجاد کردم با حرفاتون که یقیین دارم خداوند هم میخواد به خواسته م برسم و از بینهایت راهی که وجود داره منو با الهامات و نشانه ها و عزم و اراده ای که بهم میبخشه بالاخره به اون جایگاه میرسم

    سوم مرحله ی اقدامه که امروز شروع کردم

    و تو این مدت که رو باورهام کارمیکردم تا اون ایمان عمل بیاره چه نشانه ها که نگرفتم چه هدایت ها که نشدم چه تغییرات بزرگی که اصلا مات و مبهوت موندم

    حتی اوایل که شروع کردم رو خودم کار کنم روزای اول میگفتم خدایا چه حکمتی تو میدونستی من عزت نفس کامل رو ندارم و درونم سسته و نمیتونم تنهایی تو تهران زندگی کنم یا به اونجایگاه هابرسم بخاطر روابط عمومی ضعیفم و کلا خیلی مسائل دیگه برای همین چهار سال منو تربیت کردی تا برسونی به امروز

    داشتی منو اماده میکردی

    امروز وقتشه

    چون از همون اول تا خود امروز به چیزی جز دانشگاه تهران و رشته پزشکی فکر نکردم جتی پزشکی شهید بهشتی یا ایران یا رشته و دانشگاه دیگه فکر نکردم و …

    کمی رفتم جلو دیدم بابا اصن اینطوریا نیست من قوانینو نمیدونستم و اگه بحث تربیت و اماده شدنه که تو این 16روز به اندازه ده سال من جلو رفتم و عوض شدم چنان تغییری که قبلا فکر میکردم برای اینکه به زهرایی تبدیل شم با این تفکر و شخصیت اون رو تو 32سالگیم میدیدم و امروز 22سالمه

    اما چنان تغییراتی رخ داده که حتی اطرافیانمم به شدتتت تغییر کردن نسبت به من

    هر لحظه با چشام میبینم با گوشام میشنوم و احساش میکنم که جهان چجوری داره تلاش میکنه همه ی کارای من از کوچیک و بزرگ داره با دست خداوند حل میشه هر جا میرم کارم راست وریس میشه همه در تلاشن که کمک کن

    اونروزافسر پلیس همه رو جریمه میکرد ولی من نگه داشتم نه تنها گفت اشکال نداره برو بلکه گفت فلان جا دوربین داریما مراقب باش مخفیه دیده نمیشه دفه دیگه از اونجا نیا پلاکتو ثبت میکنه و این حرفا

    همون روز رفتم فروشگاه خرید و شمردم هفت نفر تو صف بودن تا خریداشونو پراخت کنن و من به راحتی رفتم تو اونیکی لاین که هیچ کس نبود و درست بغل این صف بود ولی کسی نمیدید به راحتی خریدمو کردم اومدم بیرون

    همه سعی میکردم بهم محبت کنن وحتی کوچک تریناشو گفتم الان

    خلاصه بعد اون نجواها اون سه مرحله رو طی کردم و رو باورام کار کردم و رسیدم به اقدام ینی باورم عمل اورد وفهمیدم دیگه حرف چرت نیست

    فکر این بودم که تهران خوابگاه تو تعطیلات و عید و تابستان نیست و من بخوام اونجا کار کنم یا کلا برای زندگی میخوام چیکار باید بکنم و اینا

    یک دوستی پیدا کردم که14سال از من بزرگتره سمیرای عزیزم 35سالشه

    تو تهرام یه فرد موفقه که با دوره های شما پیش رفته و مستقل شده با اینکه ازدواج نکرده ولی با باور های درست مستقل شده و روی وای خودشه تنها زندگی میکنه و بهم تمام حرفای استادرو باز میکنه خیلی کنکم میکنه و بهم گفته قبول شدی میای پیش خودم خیال خانوادت راحت باشه و هرروز کلی انرژی میده کلی از مسائلی که از حرفای استاد درک نمیکردم رو برام توضیح داده

    و من دقیقا مثل نشانه ای که خانم مریم مهربونم عکس بیلبورد نیویورک رو تو فرانسه دیدن و گفتن مه ما میریم و اون لحظه بیدار بشن و بخوننش و اون رو نشانه بدونن و همون طور هم بشه یا تمام نشانه هایی که به ظاهر خرابی اوضاعونشون میداد ولی شما نشانه ی رفتن تلقی کردین بخاطر باور اینکه هرچه حدت انجام میدهد خیر است و در مسیر خواسته ی من است همه چی خوب شد

    یه حالی شدم خدایا

    اون لحظه فهمیدم که بابا زهراااااااا به خدت بیا

    فکر وذکرت این بود که تهران تنهایی و نمیشه همیشه موند برای ادامه دادن هدفای دیگه و اینا اینم نشونه

    جالبه چن ماه قبل اونم با یه مشاور کنکوری اشنا شدم که همسن منه و از شهر من مهاجرت کردن اونجا و دانشجوی پزشکیه هنشهری و. هم سن منه و شده رفیقم و یه فرد مثبت و فعال و بی نظیریه که خداوند درمسیرم قرارداده واینم یه نشونه که حتی گفته بعد کنکوربیای. تهران و باهم وقت بگذرونیم باهم کار کنیم و … همه ی اینا تو ذهنم تداعی شد که چه نشونه هایی که تک تک نگرانی ها باورهای نادرست و کوته فکری های منو به یه یقین بزرگ تبدیل کرد و خداوند از زبان ابجی سمیرای عزیزم بهم گفت که این اتفاق افتاده فقط زمانش نرسیده و این مسیر قراره طی بشه و اون تکامل اتفاق بیفته و به مدار های بالاتر برم و …. حتی به خداوند گفتم که تمااام لحظه به لحظه هایی که قرارخ درس بخونم میدونم سوال به سوال نکته به نکته تو هدایتم میکنی و میشی معلم تمام درسهام و من به هدایت های درونم گوش میکنم ازش خواستم توفیق بده دریافت کنم اعتماد کنم عمل کنم و نتیجه بگیرم که قطعا میگیرم

    و کاملا میدونم که چه مسیرهایی بروم باز خواهد شد که حتی نیاز نباشه برم خونه سمیراجون و خودم تو تهران درامد جایگاه خونه و ماشین خودم رو داشته باشم به زودی

    دیگع هر لحظه ک شده یه نشونه یه معجزه یه تغیر بزرگ به لطف این سایت و استاد و مریم جانم هر لحظه شخصیتم به اندازه ده سال تغییر میکنه و من پیش میرم و موندم اینطور با این سرعت که دارم پیش میرم بنظرم

    تمام قله های موفقیت جهان رو فتح خواهم کرد و در علایقم اسطوره خواهم شد این رو با تمام وجودم درک میکنم هرچند که هوز خیلییییییی راه مونده و تا لحظه مرگم جا برای دونستن ونت مدار های بالا رفتن هست

    من زبونم بند اومده نمیدونم چی بگم این یک هزارم حرفایی که میخواستم بگم نیست و تو این 16روز اتفاقاتی افتاده که خودم هم مات موندم که خدااایاااااااااا

    چی بگم

    جز اینکه درونم از احساسم ئاره منفجر میشه منی که روزی مدام اقدام به خودکشی های ناموفق میکردممیکردم و درونم از نفرت از خودم منفجر میشد الان از حس خوب روحم در جسمم نمیگنجه این حس منو به پرواز در اورده و اصلا واژه ای نیس بشه توصیف کرد به زودی از معجزه های بیشتر از تک تک موفقیت هام میام ومیگم و یقیین دارم اونروز بیام این متن رو بخونم به این حرفک که روحم در جسمم نمیگنجه خندم میگیره و میگم کجاشو دیده بودی زهرا الانو داشته باش ببین اونا انگشت کوچیکه ی اینا هم نبودن تازه اولش بود و …هههه

    استاد من لطف شما رو باید به عین ببینم که خدای من چجوری تو اخرت میده اونم فقط در مورد من

    چون هییچ کسی جز الله قادر نیست این لطف و شما و خانم شایسته ی عزیزم رو جبران کنه

    ایا بالاتر از فردوس برین هم هست؟!

    خدای من شکرت 🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    هانیه ازهاری گفته:
    مدت عضویت: 1549 روز

    سلام به روی ماه تک به تک اعضای گروه و استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی

    واقعا این ویس منو متحیر کرد. استاد واقعا تحسین برانگیز هستین و خدارو شکر که همه اصل زندگی فقط اینه که به خداوند اعتماد داشته باشیم. البته تقوی خیلی سخته و این ذهن چموش دایم در حال تخریب ولی من به خودم گفتم که راه برگشتی وجود نداره. این مسیر اینقدر برام لذت بخشه که هرگز نمی‌خوام تموم بشه. هدایت از طرف خداوند بی نظیره. من از وقتی که خواستم هدایت شوم، در هر لحظه هدایت میشم. قدم اول و گوش کردم و یه ندایی در دلم گفت که باید از کارم بیام بیرون. ولی به زبون نمی‌آوردم چون همسرم خیلی دوست داشت که من در آرامش باشم اما فک می کردم که باید تحمل کنم. چون شرایط کاری شرکت معمولی بود و ویس فک کنم ۳ بودم از قدم اول که تصمیم گرفتم استعفا بدم. البته در ذهنم بود بعد یه لحظه تو دلم گفتم خدایا یه نشونه ای به من بده که استعفا دادم بعد چه کاری و انجام بدم. بلافاصله همسرم به اتاق پسرم رفت و کیبورد و روشن کرد و الکی دکمه ها رو زد بعدش خاموشش کرد. همون لحظه بلافاصله گفتم آره من عاشق موسیقی هستم و آره آره همین کار و انجام می دم. بعد بلافاصله پسرم اومد گفت بابا کیبورد روشن شد گفت آره چطور مگه؟ گفت آخه باطری نداره. یه ساله. بعد همسرم دوباره کیبورد روشن کرد یعنی دکمه on و زد ولی باور می کنین کیبورد روشن نشد و بلند گفت روشن نشد. من خشکم زده بود. بعد که این اتفاق برامون افتاد به همسرم گفتم من فردا می رم شرکت و استعفا میدم. شوک شد گفت تو که اینقدر کار کردن و دوست داری مطمئن ی؟ گفتم آره الان دلیلشو خودت فهمیدی و بعد بهش گفتم که وقتی از خدا کمک خواستم که قدم بعدی من بعد از استعفا چیه شما رفتی اتاق و این اتفاق افتاد. واقعا جفتمون خشکمون زده بود. بچه ها کل شرکت متعجب بودن و همش می‌پرسیدن تو این همه برای حفظ کارت زحمت کشیدی، ۱۳ ساله که تو این شرکتی. آخه چی شد یه دفعه. من جوابی نداشتم چون واقعا نمی‌تونستم توضیح بدم که خداوند منو هدایت کرده. بچه ها حتی وقتی شرکت بهم گفت میخواییم به شما نامه بدیم که مثلا تعدیل شدین که برید و از بیمه بیکاری استفاده کنید. من گفتم لطفا همون استعفای خودم. من نامه برای بیمه بیکاری نمی‌خوام. چون دیگه به بیمه، بیمه بیکاری و حتی بازنشستگی نیازی ندارم. من سابقه کارم بدون بیمه ۱۷ ساله و با بیمه ۱۵. ولی دیگه به ادامه دادنش اعتقادی ندارم. رو خودم کار می کنم و انشاالله نتیجه می گیرم. بعدش گفتم خدایا من کدوم ساز و برم. من اوایل با نوشتن بهم گفته می شد و وقتی نوشتم گفته شد همون کیبورد چون چیزیه که داریش. من بین گیتار و کیبورد دو دل بودم. جالبه الان حدودا یک ماه و نیم هستش که من کلاس پیانو می رم و وقتی یادم اومد دیدم همیشه آرزوی بچگیم بود. هر کسی و پشت پیانو می دیدم خیلی حس عالی داشتم. هر ثانیه دارم هدایت میشم. هر ثانیه. حتی سر کلاس هم هدایت میشم. خدارو شکر می کنم. یه چیز جالب اینکه من تقریبا ۳ هفته قبل از اینکه استعفا بدم موقع نوشتن یه لحظه بهم گفته شد آکورد. من مقاومت داشتم در نوشتنش. ولی گفتم می نویسم حتما بعدا به من گفته میشه که این کلمه چیه. بعد از استعفا، یه لحظه داشتم فک می کردم که خدایا کدوم آموزشگاه موسیقی برم. و بعد بلافاصله بهم گفته شد برو اینترنت

    و سرچ کن. من نوشتم آموزشگاه موسیقی قسمت شرق و باور کنین اولین آموزشگاه موسیقی اسمش آکورد بود. گریم گرفت. بچه ها خدا بی نظیره و هدایتشم بی نظیر و فوق العادس. من رفتم و الان یک ماه و نیمه که کلاس پیانو می رم و لذت می برم. خدارو شکر. امیدوارم هر لحظه هدایت خداوند و واضح حس کنین چون خیلی خوبه. من حتی در مورد غذا درست کردن. پارک رفتن. لباس پوشیدن و خیلی چیزای دیگه هدایت میشم. الان دیگه نیازی به نوشتن ندارم که هدایت و بفهمم. چون بدون نوشتن متوجه میشم. واقعا مدار، خیلی ویس ۱ قدم ۷ و دوست دارم. در مورد مدارهاس. بچه ها واقعا در مسیر تکامل قرار داریم و تا لحظه ای که زنده هستیم این روند ادامه داره و هر روز بهتر و بهتر می شیم. موفق باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      ندا دولت ابادی گفته:
      مدت عضویت: 1647 روز

      سلام دوست عزیز

      واقعا چقدر خدا و هدایت هاش زیباست،الله اکبر

      منو هدایت کرد به خوندن کامنت زیبای شما،و چقدر به دلم نشست،چقدر قشنگ حرفهامون،کارهامون شبیه بهم بود،شاخ درآوردم،منم ۱۳ سال سر کاری بودم،یک ماه و نیمه استعفا دادم،جام خوب نه عالی بود،همه چی عالی بود شکرخدا،یک سال بود که با قدرت ذهنم اونجا بهشتی برای خودم ساخته بودم به تمام معنا عالییییی،

      ولی وقتی بهم گفته شد که از اونجا دربیا،و الهامات خیییلی خیییلی واضح بودن،با مخالفت وتعجب همه استعفا دادم و الان دارم کارهای مورد علاقه مو انجام میدم و لذت میبرم،منم برای بیمه بیکاری بهم گفتن ولی دیدم توش قشنگ باور کمبود موج می زنه قبول نکردم، گفتم من دارم روی باور فراوانی کار می کنم و این مخالفشه، و تو این یک ماه و نیم که خودم رو به چالش کشیدم شکرخدا چنان چیزهایی رو دارم تجربه می کنم که اگه تو همون جای امن قبلیم مونده بودم هیچ کدوم از اینها رو نداشتم،اصلا رشد شخصیتی اش به همه چیزش می ارزه…

      خداروشکر

      خداروشکر

      و سپاس فراوان از استاد عزیز که به ما داره درس های زندگی خوب و بهشتی رو میده و کمکمون می کنه که هر کدوم از ما به یاری و هدایت الله، سر کار مورد علاقه مون باشیم و شده یه الگوی بی نهایت عالی و بی نظیر برای تک تک ماهایی که توی مسیر و مدارش هستیم،الهی شکر🙏🌹

      دوست عزیز 🌷 امیدوارم لحظه به لحظه زندگیت قشنگ تر و پربارتر و شکوفاتر بشه و اونقدر از خوشی و لذت سرشار بشی که هر لحظه فقط بگی خدایا شکرت…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        هانیه ازهاری گفته:
        مدت عضویت: 1549 روز

        سلام به روی ماهت

        خوشحالم که شبیه خودم و در این مسیر دیدم و خدارو شکر که به این مسیر زیبا هدایت شدیم. منم برات بهترینها و عالی ترینهارو از خداوند منان خواستارم. امیدوارم هر روزت بهتر از دیروزت باشه و بهشت رو در این دنیا تجربه کنی. منم از استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم بی نهایت سپاسگزارم. ♥️♥️✨✨💖💖💐💐

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1480 روز

    به نام خداوند مهربان و هدایتگر

    سلام استاد عزیزم و مریم جونم و رفقای عباسمنشی

    خیلی خیلی حالم خوبه

    چرا که دقیقا ۷ روز هست که پشت سر هم معجزه برام رخ میده و مرحله به مرحله هدایت میشم

    من قرار بود پریروز از همسرم جدا بشم ولی با اعتمادی که به خدا داشتم و هدایت اون الان یه رابطه ی عاشقانه و خیلی خوب و بدون محدودیت رو داریم تجربه می کنیم و این لطف خداست

    داستان دلیل جداییمون رو تقریبا در یک فایلی که اصلا یادم نمیاد کجا بود توضیح دادم دیگه نمی خوام توضیحش بدم

    وای دیشب چقدر حالم خوب بود و دقیقا حس می کردم تو آغوش خدا هستم و گریه می کردم و عاشقانه صداش می کردم

    مگه میشه اینقدر خوب همه چی درست بشه طوری که اگه کل دنیا دست به دست هم بدن نتونن اینو به این نتیجه برسونن

    وای خدای من تو چقدر خوبی

    البته بگم تقریبا هر اتفاقی تو این ۷ روز برام میافتاد ظاهرا خیلی بد بود و ضربه آخر بود اما با تمرکز بر نکات مثبتش و کنجکاوی اینکه خدا تو ماجرا چی داره بهم میگه قدم به قدم هدایت شدم به اینکه اینقدر با همسر خوب بشیم

    دوست دارم اصلا در مورد اتفاقات اخیر که شروعش بر می گرده به ۷ ماه پیش و اتفاقات به ظاهر تلخی که برام افتاد و نتایج بسیار بسیار شیرینش یک کتاب بنویسم از بس که شیرینه و خواندنی

    ای کاش سایت این امکان رو داشت که به جای اینکه تایپ کنیم میشد ویس بدیم و با همه ی احساسم داستان رو براتون تعریف می کردم

    خلاصه استاد عزیزم براتون بهترین ها رو می خوام که اینقدر مایه ی هدایت افراد و مایه آرامش و خوشبختی هستی و صد البته دست خدایی در زندگی های ما که این هم لطف خداست هم به شما و هم به ما و این رسالت شماست و اصلا همین رسالت بود که شما در اون حادثه ی آتیش سوزی که اکثر دوستانتون فوت کردن نبودید و زنده ماندید.

    خیلی از خدا می خوام که متوجه بشم رسالتم چیه و قرار چیکار کنم

    من معلم هستم و حسم اینو میگه که باید بتونم یه آدم موثر بشم برای تعویض مطالب کتاب های ایران تا اینقدر چرت و پرت نکنن تو ذهن بچه ها که هیچ کارایی نداره

    نمی دونم امیدوارم که خدا لحظه به لحظه هدایتم کنه هدایتی که قابل فهم و واضح باشه برام و شجاعت انجامش رو هم بهم بده و از خدا می خوام که هر لحظه من در زمان مناسب و مکان مناسب قرار بگیرم.

    سپاسگزارم از خدایی که اینقدر خوب و راحت و عالی می تونه پازل رو تکمیل کنه تا کیفش رو ببری

    دوستان عزیزم دوسِتون دارم و بهترین ها رو براتون آرزو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1936 روز

      سلام دوست عزیز هم فرکانسی ام. خدا رو هزاران مرتبه شکر بابت این آگاهی های ناب که در این سایت بهشتی روزی ما شده. از خوندن کامنت زیبای شما نهایت لذت رو بردم. اتفاق زندگی شما دقیقا شبیه زندگی من بوده البته من جزئیات کامل زندگیتون رو نمی دونم ودقیقا نمی دونم چرا می خواستید از همسرتون جدا بشید ولی برای من هم دقیقا این اتفاق رخ داد ودقیقا در لحظات آخر زندگی مشترک من با عشق الهی جان تازه ای گرفت، خدا رو هزاران مرتبه شکر. این کامنت شما یه تلنگری بود برام تا یادم نره چقدر کیفیت زندگیم نسبت به یک سال پیش که عضو این خانواده ی معنوی شدم فرق کرده وشخصیت من هیچ ربطی به گذشته نداره. خدا رو هزاران مرتبه شکر. دوست دارم وبهترینها رو براتون آرزو دارم. 😘😍

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سارا محمدی گفته:
        مدت عضویت: 1480 روز

        سلام آزاده بانو جونم

        من هم واقعا خوشحالم که دوستان خیلی خوبی پیدا کردم

        الان کیفیت عشقم و کیفیت زندگیم واقعا خیلی عالیه

        خیلی خیلی خوشحالم و خداروشکر می کنم که هر لحظه جاریه و ازش می خوام که هر لحظه هدایتم بکنه تا دنیا رو زیبا ببینم و زیبا زندگی کنم.

        بهترین ها رو براتون آرزو می کنم و خیلی خوشحالم که زندگیتون پر از عشقه

        دوسِتون دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    Amir گفته:
    مدت عضویت: 2607 روز

    سلام استاد. هدایت خیلی خوبهههههه

    و اگه آدم بتونه تسلیم باشه و صبر کنه تا هدایت بشه خیلی زندگیش راحتتر میشه منم مثالای زیادی دارم که دوس دارم یکیشو بگم،

    داداش من روانشناسی ثروت ۱ رو داشت و یروز من ازش خواستم که اون قسمتایی که استاد در مورد بورس میگه برام بزاره گوش بدم چون یکسال بود رو بورسکار میکردم و گذری شنیده بودم تو لایو و اینا که استاد نظر مساعدی در مورد بورس نداره و خب با خودم میگفتم ایشونم نظر شخصی خودشو میگه، من دوس دارم پس انجام میدم ولی چون شک و شبهه داشتم واقعا دوس داشتم بدونم که تصمیم و کار درست چیه؟ که هدایت شدم به ثروت ۱ و بعد از گوش کردن به قسمتهای ۶ ۷ ۸ ثروت۱ فهمیدم که سر خودمو شیره میمالیدم و دلیل اینکه رفته بودم بورس باورهای ایراد دار بنیادی ای هست که درونم وجود داره و خبر نداشتم.‌ بعد اینکه اون حرفها و استدلالها رو شنیدم حقیقتش تسلیم شدم چون دیدم استاد داره راست میگه، اینکه من چرا رفتم تو بورس داره باورهای بنیادی منو داد میزنه نه اون حرفای قشنگی که در مورد ثروت میزدم و فک میکردم باورهامه. مثل کسی که از صبح تا شب در مورد خدا و توکل بخدا حرف میزنه ولی همیشه نگران آینده س، همچین کسی در واقع در نهاد خودش باوری به رب و قدرتش نداره که نگرانه و این نگران بودنشه که داره باورهاشو بمن میگه نه حرفای قشنگش. حکایت منم دقیقا اینجوری بود. بعد اینکه اصلا اون جمله رو استاد گفت که حرفای تو باورهای تو رو نمیگه بلکه اینکه چرا اصلا رفتی تو بورس داره باورهاتو میگه مغز منو ترکوند و کلا خلع سلاحم کرد و همونجا دستامو بردم بالا و گفتم من تسلیییم، اولین کاری که کردم کلا بورس و کانالهای بورسی و کانال خودمم در مورد بورس بستم گذاشتم کنار و گفتم آقا جون دیگه اصلا نمیخام یک ثانیه هم رو بورس کار کنم و همینکارم کردم. جالبه که خیلی از دوستام که بهم زنگ میزدن و مشاوره میگرفتن از اون لحظه دیگه کلا محو شدن و بهم دیگه زنگ نزدن. بعدش گفتم خدایا من الان قدم اولو برداشتم و بورسو گذاشتم کنار الان تو بمن بگو چیکار کنم؟ البته چند روزی ام تو در و دیوار بودم اما ته دلم خوشحال بودم چون خیلی احساس سبک تری داشتم نسبت به قبل.

    مدت کمی بعد این جریان یروز خواهرم زنگ زد و‌ گفت که امروز با یکی از همکارام که از یه بخش دیگه برای اولین بار اومده بود بخش ما و یه کار مأموریتی داشته صحبت میکردم و از خانواده مون و شغلهاشون پرسید منم بتو که رسیدم گفتم بیکاره و فلان سابقه و تحصیلاتو داره، همون موقع میگه که عههه همسر منم همون رشته س و فلان شرکت که بهترین و بزرگترین شرکت استان هست در حال حاضر مدیر فلان بخشه، بزار بهش زنگ بزنم ببینم شرکت نیرو برمیداره؟ و همسر ایشون گفته بود اتفاقا نیرو لازم داریم بگو فلانی بیاد برای فرم و مصاحبه و ۴ روز بعد اون روز من مشغول بکار شدم در شرکتی که خیلیییی به خوش حسابی و شرایط خوب حقوق مزایا و کاری معروفه و بجا هم معروفه، دو هفته از کارم نگذشته بود که نزدیک ۱ تومن افزایش پایه حقوق خوردم بخاطر لطف خدا و جدیتم تو کار.(چون تو زمان درست در مکان درست بودم همیشه به لطف خدا).

    باور کنید من سالها قبل برای رفتن به این کار و شرکت خیلی تقلا کرده بودم ولی نشده بود ولی اینسری انقدرررر راحت و سریع بود که خودمم گاهی میمونم که خدا چیکار میکنه با ما‌. البته من دوس دارم برا خودم کار کنم و کسب و کار خودمو داشته باشم و هیچ ایده ای براش ندارم ولی خب اونم تکامل داره و این کار حتما مرحله اوله و قدمهای بعدی خودشونو نشون میدن تو مسیر. من فقطباید تسلیم وار به جریلن هدایت اعتماد کنم و برم جلو. دوست داشتم منم داستان هدایتمو بگم و اینکه واقعا وقتی یچیزی میخای اگه واقعا تسلیم باشی و‌باور داشته باشی که خودش هدایت میکنه واقعا برات رخ میده براحتی. من که نرفتم دنبال کار بگردم فقط گفتم خدایا من همچین زندگی ای رو‌ میخام حالا تو بگو چیکار کنم و‌هدایتم کن و خدا شغل رو بسمت من هدایت کرد. حالا بماند که داخل همین کار بقدرررریییییی خداوند هوامو داره و‌کمکم میکنه که دارم قشنگ میفهمم رشد تصاعدی و سریعمو و از نظر مالی الان شرایطم خیلی خوب تر شده و براحتیییی میتونم ۱۲ قدمو بخرم و میخام از اواخر این ماه دوره رو بخرم و شروع کنم به کار کردن. واقعا خدا رو شکرررر

    خیلی احساس سبکی و خوبی دارم. به میزانی که میتونم وصل باشم بخدا و پشتم به پشت خودش گرم باشه کارام به همون اندازه راحت و خوب پیش میرن و به همون میزان آرامش دارم.

    فک‌ نمیکنم این مسیرو هیچوقت ول کنم چون بمن چیزی رو هدیه داده که اسمش احساس خوشبختی و آرامشه.

    این احساس خوشبختی همون آرامشه، همون سلامتیه همون روابط قشنگم با آدمهاست، همون دوستای خوبمه، همون عشقه، همون فهمیدن اصل خودمه. همون جزء عده قلیلی از کل جامعه بودنه.

    خیلی فایل ها و صحبتهاتون رو دوست دارم و سعی میکنم یه شنونده خشک و خالی نباشم و عمل کنم.

    روزگارتون الهی 🌹👋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    معصومه صادقى گفته:
    مدت عضویت: 1737 روز

    بنام تنها قدرت مطلق جهان ❤️

    سلام به همگی

    چقد تحت تاثیر این فایل قرار گرفتم

    یعنی انقد که یکی شدم با حرفاتون به خدا الان احساس میکنم من مهاجرت مردم به فلوریدا و تو فلوریدا هستم

    مخصوصا اینکه چند روز تو اکسپلور اینستام عکس های فوق العاده ای از فلوریدا دیدم که من رو میخ کوب کرد

    الان احساس میکنم بال پرواز دارم و براحتی پرواز کردم اومدم فلوریدا

    یعنی با این حرف ها روحم کامل پرواز کرد

    اینکه میگین کسی باورش نشه مگه میشه ؟

    آدم احساس میکنه یه حرف واقعی رو و باهاش هم حس میشه

    حرف الکی هیچ تأثیری رو قلب و حس آدم نداره شاید تاثیر تو فکر آدم داشته باشه

    و واسه همینه که با گوش دادن به این فایل ها ما فرکانس هم ارسال می‌کنیم

    چون مستقیم قلب و احساس ما رو درگیر میکنه

    الان احساس میکنم قلبم باز شده

    گشاد شده

    پهن‌شده وسیع شده اصلا کل قفسه سینه فقط قلبم هست

    اینم واسه حسی هست که آدم از خداش میگیره

    چه حسی بالاتر ازین که پروردگارش داره کارهاشو مثل معجزه و فراتر از هر دست دیگه انجام میده

    خدایا شکرت

    خوبه که به این فایل گوش دادم تا یادم بیاد دوباره کارها رو با نیروی هدایت انجام بدم نه عقلم

    که متافیزیک رو‌ جدی بگیرم هر چند ک

    ه دیگران مسخرم کنن

    من راه خودم رو میرم

    و بقیه هم راه خودشون رو

    ممنونم استاد عزیزم خیلی دوست دارم ❤️❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: