تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 18

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1140 روز

    به‌نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و تمام دوستان خوبم

    میخوام راجب تجربیاتم صحبت کنم در مورد‌اعتماد به هدایت های خداوند

    تو این دوسالی که با استاد و این سایت بی نظیر اشنا شدم همیشه فکر میکردم اعتماد رو یاد گرفتم اما هرچی گذشت بیشتر فهمیدم که چقدر اشتباه میکردم

    چون اگه اعتماد میکردم کارها انقدر برام سخت پیش نمیرفت

    بیخیال خیلی از خواسته هام‌نمیشدم

    چون همش زور میزدم فقط اسمش بود که دارم اعتماد میکنم اما احساسم بد بود در صورتی که اعتماد قلبیه

    اما الان دارم یاد میگیرم که بسنجم چقدر من اعتماد دارم

    و معیار سنجش حتی نتایج ام نیست بلکه احساس خوبم و آسان و روان شدن زندگیمه

    و به میزانی که همه چیز اسان پیش میره یعنی من اعتماد کردم

    1. من خیلی وقت بود که میخواستم وارد دوره قانون سلامتی بشم اما کلی ترس داشتم که نتونم نشه

    کم بیارم‌ادامه ندم و اعتماد به نفس ام ضربه بخوره

    همیشه با حسرت به سبک زندگی استاد و خانم شایسته نگاه میکردم و شرایط سلامتیم واسم رنج اور بود اما میدنستم این تنها راهه چون نه میخواستم جراحی کنم نه رژیم

    تا اینکه به تسلیم افتادم و گفتم خدایا هدایتم کن

    خدا هدایت کرد

    قدم به قدم با من اومد

    ترس هام رو ریخت

    کل‌جهان رو هماهنگ کرد برای کمک به من

    مامانم که اصلا ارتباط نمیگرفت به اموزه های استاد با همه‌وجود میخواست من تو این دوره بیام و کلی به من انگیزه میداد

    اما من چون مقاومت هام زیاد بود یک ماه و خورده ای طول کشید از زمانی که هدف گزاری کردم اما حالم خوب بود انقدر تکامل ام خوب طی شده بود که تونستم همون روز اول نون و برنج رو حذف کنم

    چقدر نتایج اومد تو این یک ماه

    حالا من اعتمادم بیشتر شده وقتی استاد تو دوره راجب کار کرد بدن حرف زدن من فهمیدم اصلا لازم به کار خاصی نیست من فقط ورودی درست میدم و به بدنی‌که خدا انقدر خوب ساخته و داره هدایتش میکنه اعتماد میکنم همین!!!!!!

    دیگه نگران نشانه های بیماری نیستم چون میدونم تو مسیر درست هستم و دارم قدم به قدم با طی کردن تکامل بهتر میشم و سلامت تر میشم

    انقدر راحت بود که اصلا اون ترس ها همش چرت و پرت بود

    تغذیه ام انقدر راحت شده همین الان که دارم این کامنت رو مینویسم تو حالت fasting هستم و 48 ساعته بدون هیچی مشکلی چیزی جز مایعات نخوردم

    این ها همشششش هدایت خداست همش

    خدایا شکرت

    2. ماه پیش بود که اول ماه تو خواسته هام نوشتم میخوام این خواسته رو تجربه کنم که یه شاگرد خانوم بیاد برام و من تو خونه خودم بهش اموزش بدم و تو راحت ترین حالت ممکن باشم

    دو هفته بعدش یه شاگرد گرفتم فرای انتظار

    من بدون اینکه هزار تومن هزینه رفت و امد و … بدم

    شاگرد گرفتم اونم چه شاگردی

    از نظر اخلاقی عالییییی سر وقت هزینه کلاسش رو میداد و چقدر لذت بخش بود کار کردن باهاش

    من‌فقط قبلش تجسم میکردم که این اتفاق افتاد و به خاطرش سپاس گزار بودم

    خداروشکر

    3.من یه خواسته توم شکل گرفته بود که دوست داشتم تو جمع دوستای دنسر خودم بیشتر باشم

    دوست داشتم کنار هم برقصیم و کیف کنیم

    یادمه از اعماق وجودم تجسم کردم و خواستم

    و یک ماه بعدش من خیییییلی هدایتی فهمیدم یه ورکشاپی هست

    و من کاملا هدایتی ثبت نام کردم و رفتم

    اون روز من سه بار اشگ تو چشمام جمع شد چون دیدم که خدا من رو چه جایی هدایت کرد

    فکر کن هدایت بشی به ورکشاپی که هماهنگ با باور های خودت در مورد رقصه و در نهایت عین قانون جهان قانون رقص رو درک کنی و چند لول بری بالاتر

    و زمانی نه دور هم میرقصیدیم من عییییین اون صحنه ای که تو ذهن ام بود رو تجربه کردم عین عینششششششش چقدر ری اکت مثبت گرفتم و چقدر همه چیز عالی بود 15 روز بعدش یه بتل رفتم اونم هدایتی الان ام باز یه مسابقه دیگه دارم میرم باز هدایتی هدایتی منی که دوسال با همه قطع ارتباط بودم و تنها تمرین میکردم به محض اینکه ترمز رو برداشتم این اتفاقات افتاد خدایا شکرت

    4. زمانی‌که پنج‌ماه پیش خدا هدایت کرد و گفت اموزش پیریمیر و تدوین بدم من صفر صفر بودم اما عمل کردم و از صفر همه چیز برای خودم ساختم

    مهارت بیشتر

    شاگردای خوب

    برای اولین بار بعد از مدت های درامد های خوبی رو داشتم‌به صورت مستقل میساختم و به راحتی هزینه هام رو میدادم

    زندگی‌بهتر و اکتیو تر

    ایمان بیشتر

    عزت نفس بالاتر

    فقط و فقط با هدایت چون صفر بودم صفر

    فقط کمی تدوین بلد بودم اونم واسه خودم

    اما با هدایت خدا تو این زمینه master شدم

    خدایا شکرت

    من با کمک دوره کشف قوانین ، عزت نفس و فایل های هدیه و هر روز رو خودم کار کردن چقدرررر دارم این مفاهیم رو بهتر درک میکنم

    حتی فایل هایی که قبلا بارها و بارها شنیده بودم

    اما اینبار‌ یه اگاهی دیگه از توش میشنوم‌

    حالا با‌ توجه به حرف های استاد جای اینکه راه مشخص کنم اینبار فقط میگم خدایا

    من‌‌آزادی و استقلال مالی میخوام

    میخوام‌هرچیز‌که دوست دارم راحت واسه خودم تهیه کنم

    سفر و تفریح برم

    واسه مهارتم هزینه کنم و محصولات سایت رو راحت تر بخرم

    میخوام لذت بخش پول بسازم یعنی هم لذت ببرم هم پول بسازم

    میخوام اسان پول بسازم

    میخوام از بهترین راه پول بسازم

    من عاجز و ناتوان‌ام در برابر تو…

    فقط هدایت ام‌کن

    ایمان دارم از بهترین راه هدایت میکنی خدایا ️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    بنام تویی که داننده ای

    آگاه کننده ای

    و توووو همه ی منیییی همه ی هرآنچه دارم…..

    من هیچی نمیدونم

    من چیزی بلد نیستم

    اما یع چیزو خیلی خوب میدونم

    تورو دارم ،،،،اره تورو دارم

    امتیاز همه ی موفقیت ها و حال خوش الانم برای توعه ماله توعه

    وای استااااااد ،،،،،چه جنسی توی این حرفاست ،،،،،مینویسم با اشک مینویسم ،،،اشک شوق ،اشک شادی

    من کی به اینجا رسیدم ،،،،چی شدددددد؟؟؟؟

    چشمامو که بازکردم وقتی به پشت سرم نگاه میکنم ،،،،میبینم راه زیادی اومدم تا الله بشناسم و هنوز انگار یه آگاهی من خیلییییی کمه خیلییییی…..

    استاد عزیززززم ،،،جنس حرفات ،،،خدایی

    جنس حرفات تماممممم ملکول به ملکول بدن منووو به جنبش میندازه تا از خدااا بگمممم…..

    اصلااااا میخوام اون بگه هرقدم چه کنم

    اصلا دلم میخواد بدون اجازش آب نخورم….

    دلم میخواد اون باشع و من الان که دارم مینویسم اشکام مجال نمیده ……

    وقتی داستانای هدایتو میگید شاید اگه قبلا بود میگفتم

    مگهههه میشه؟؟؟؟

    مگههه داریمممممم؟؟؟؟؟

    اما الان تعجب نمیکنم چون تک به تک زندگیم پر شده از هدایت…..

    از وقتی میگم خدایاااااا من اجازه میدم من میخوام که هدایتم کنی….

    بگو چکار کنم ،،،کدوم راه بهتره

    کدوم دوست بهتره

    کدوم غذا بهتره

    اصلاااااا من میخواممممم صاحب اختیارم تو باشی

    من میخوام توووو بگی منم بگم چشم

    اره قبول دارم قبلا بهت خیلی سخت چشم میگفتم ،،،،گاهی اوقاتم نمیگفتم ،،،پامو مبکردم توی یع کفش تا بگممممم نههههه

    فقططططط اون آدم

    فقططططط اون کشور

    فقطططط اون راه

    غافل از اینکع یکی پشت تمام این ماجرا هاست کهههه میخواد

    آسون

    راحت

    ساده

    و حتی از میونبر تورو برسونه توووو چکار داریییییییی کدوم راه……

    این روزا خوب میتونم حرفتو درک کنم استاد که وقتی تسلیمی

    چرخ دننده هاا نرمه

    دیگه گاری زندگی زنگ زده نیست

    دیگه زمین سنگلاخ نیست

    توی یع مسیرم و فقطططططط دارم لذت میبرم….

    راه و مسیرو میرم

    اولین قدمو میرم

    باقی راهوووو اون الله نشون میده

    این روزا مدارک مهاجرتمو دارم آماده میکنم یک ماه پیش یع مدرک از اداره میخواستم بگیرم و قبلش همکارام میگفتن بعید میدونیم بدن هاااا

    امااا ته دلم یه صدای بود

    مگههه بعم اعتماد نداری.؟؟؟؟

    همون کاری بکن که بهت گفتم باقیش با من

    خلاصه صبح شد و رفتم اداره،،،اون اداره ام برای شهر دیگع ای هست و تمام اون آدماااا ،غریبه هستن و من کسی نمیشناختم…..

    خلاصه صبح خیلی زود رفتم کسی نبود ،،،،اما در یه اتاق باز بود،،،،

    یهووووو قبلم ندا داد ،،،برو تو اون اتاق ،،،

    عقلم گفت نه بابا اون یع کارمند سادس اون که مهر نداره و نمیتونه بهت بده…

    اما ندااا قوی تر بود،،،،

    وارد اتاق شدم ،،،،یه اقای مهربون با یه چهره مهربون….

    بهش گفتم من میخوام اینارو مهر کنم اتاق رئیس نیست…‌

    یهو با مهربونی گفت بیااا من کارتو راه میندازم ،،،،،اصلا حس گفت که کارتو راه بندازم…..

    بخدااا قسم تک تک کلمه هایی که میگفت انگار حرفای خدا بودن …..

    برگع هارو دادم بعد فامیلی منو پرسید و گفت عهههه همشهری هستیم خانم سالاروند ،،،،،،هروقت هرکاری داشتی بگوووو

    مهر و زد و نصف مدارکم تکمیل شد….

    منتظر موندم تا رئیس بیاد ،،،،رفتم پیش منشی ازش خواستم گفت بعید میدونم بهتون مدرک گواهی اشتغال بده ،،،،

    رفتم دمه در که برم بیرون ،،،،قلبم گفت نههههه برگرد برو درخواست کن از رئیس من پشتتم ،،،،،،

    رفتم درخواست کردم هرررررررچیزی که میخواستم با عزت و احترام تقدیمم کردن…..

    حالاااا شماااا بگید

    حالاااا تو بگو عقل من

    کیییییییییییی

    کدوم نیرووووووو

    کدوم قدرت

    میتونه انقدر قشنگگگگگگ بچینه

    چقدر باید طول بکشه

    چقدر بایدددد دوندگی میکردم

    تا اینا انجام بشههههه

    تووو کردی

    همشو تو کردی

    تو قلب همه رو برای من نرم میکنی

    اره تووووو

    تو وهاب

    تو بخشنده

    تو نور چشمای من

    همه رو تو کردی…….

    باقی راه باقی مسیر زندگی من

    دست توعههههه

    آدمشو

    مکانشو تو بگووووو

    تو برام انتخاب کن………:)))))

    خدایااااشکرت

    شکر که هستی

    شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    الهه ساغریچی گفته:
    مدت عضویت: 1696 روز

    سلام و درود خدمت استاد عزیزم، مریم عزیزم

    نکات زیبای فایل

    اگر آدم بدونه که خداوندی هست ربی هست رب به معنا قدرت و نگهدارنده و کنترل کننده همه چیز

    و باور داشته باشیم اون خدایی که جهان رو خلق کرده و داره اونو مدیریت می کنه ازمن آگاه تره، بی نهایت از من راه ها رو بهتر می دونه ، بی نهایت مدیر و مدبر تره از مغز من

    اون وقته که من می تونم اعتماد کنم من می تونم تسلیم باشم

    و اگر بتونم این کار رو انجام بدم خدا کارها رو انجام میدم خدا هدایت می کنه موقعی که ما بدونیم جایگاه ما کجاست و جایگاه خداوند کجاست؟

    چی میشه که زندگی راحت تر پیش بره؟ به اندازه ای که در مقابل خداوند تسلیمی به همون اندازه زندگی روون تر میشه به همون اندازه هدایت ها رو دریافت می کنی به همون اندازه کارها پیش می ره، به همون اندازه جایگاهت در مقابل غیر خدا بالا میره

    خیلی وقت ها خواسته ای داریم و می چسبیم به اون خواسته. نه تنها می چسبیم به اون خواسته، بلکه مسیر رو هم تعیین می کنیم. ولی من یاد گرفتم بیام به خدا قصد اون خواسته رو بگم.. حرکت می کنم تا تو نشونه ها رو به من نشون بدی

    چی میشه که ما خودمون رو روی فرکانس خداوند تنظیم کنیم که بدونیم داره فرکانسی ارسال میشه، بدونیم اون آگاه تره

    داستان هدایت اینجوریه که خداوند وقتی قدم اول رو برداشتی قدم دوم رو بهت میگه

    من باید بپذیرم من حالیم نیست و خداوند حالیشه و اجازه بدم اون منو هدایت کنه و وقتی اون منو هدایت می کنه باید هدایت ها رو پیگیری کنم و کردیتش رو به خدا بدم نیام بگم خودم این کار رو کردم من چه آدم باهوشی بودم و چه آدم توانمندی بودم نه فقط توی اهداف بزرگ در تمام جنبه ها

    و بعد میفته در جریان هدایت های پروردگار و زندگی ساده تر و زندگی راحت تر

    نشانه ی تسلیم بودن آرام بودنه تسلیم از یه اتکا میاد

    ما باید بپذیریم ما نمی تونیم شرایط رو کنترل کنیم اگه یه آدمی هستی که می خوای همه چیز رو کنترل کنی خیلی زندگی سختی داری چون امکان پذیرنیست کنترل همه چیز

    هر چی رو که میخوای یه سوال از خودت بپرس چرا؟؟؟

    بعد اگه ذهنت جواب داد باز بپرس چرا و همین جور به چرا ها جواب بده

    و اگر قراره من کاری رو انجام بدم تا اون شرایط رو تجربه کنم اون کار رو به من نشون بده

    وقتی تسلیم خداوند میشم هم خداوند به ما میگه چه مسیری رو باید بریم هم بهمون میگه چه ویژگی هایی را در خودمون باید ایجاد کنیم.

    مغز میخواد یه ذره مقاومت کنه اما وقتی اعتماد می کنی و اتفاقات خوب می افته براش منطق میاری میگی ببین چقدر خوب شد اعتماد کردم هی این کمک می کنه تا تکاملت رو طی کنی

    و اینکه برای همه اتفاقات خوب و بد می افته وقتی اتفاقات خوب می افته که ما فقط می زنیم و می رقصیم اما وقتی اتفاقات بد می افته فکر می کنیم

    اگه یه خواسته ای داریم و برامون اتفاق نمی یافته معناش اینه یه درسی هایی رو باید بگیریم.

    آیه ی 10 سوره ی حج

    از میان مردم کسی است که خدا را تنها به زبان می پرستد و همین که خیری به او برسد حالت اطمینان پیدا می کند، اما اگر مصیبتی به او برسد دگرگون می شود هم دنیا را از دست داده و هم آخرت را، این همان خسران و زیان آشکار هست.

    آیه 11

    او جز خدا کسی را می خواند که نه زیانی به او می رساند نه سودی این همان گمراهی عمیق است

    آیه 12

    او کسی را می خواند که زیانش از نفعش نزدیک تر است چه بد مولا و یاوری، چه بد مونس و معاشری

    آیه 13

    خدا کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در باغ هایی از بهشت وارد می کند که نهرها زیر درختانش جاری است خدا هر چه را اراده کند انجام می دهد

    خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    سلیمان صفری گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    سلام بر استاد عزیز

    مشابه قصه ی انفجار شمارو من در معدن داشتم،که قبلاً هم توضیح دادم و البته تفاوت قصه ی من و شما در تعداد کشته هاست،در معدنی که من استعفا دادم و بیرون اومدم 43نفر از همکاران من به رحمت خدا رفتند-در اثر ریزش معدن به دلیل مسائل ایمنی که رعایت نمیشد و یکی از دلایل من همین عدم رعایت مسائل ایمنی بود و دلیل دیگر آن همکاری بود که تازه به قسمت ما منتقل شده بود و بسیار بی شخصیت بود و خدا بهم گفت که دیگر جای من در اون معدن نیست- و من به الهام و هدایت خداوند با قلبم گوش کردم و استعفا دادم و منطق و عقل در آن زمان که 40سال داشتم ،نمیپذیرفت که در آن موقع که وضعیت درآمدی خوبی داشتم بیرون بیام و به سمت کاری بروم که هیچ تجربه ای تا آن زمان نداشتم،بروم.

    بماند به هر حال من به ندای قلبم گوش کردم و بیرون اومدم و آن اتفاق دهشتناک افتاد که اگر می‌ماندم ،به قول استاد یا می‌مردم یا مسئول مرگ 43نفر از همکاران خودم میشدم.

    و اکنون بعده سالها وقتی فکر میکنم در آن مقطع و با آن آگاهی های کم ،چیزی جز عمل به ندای قلبم و الهام خداوند نبوده.

    مورد بعدی هم اینکه در مسیر زندگی ما باید بندگی کنیم و در مسیر زندگی ،درست عمل کنیم و هدایت قطعا از سمت خداست و البته خودش هم بر خودش واجب کرده هدایت مان را با شرطی که ما اجازه بدهیم تا خداوند هدایت کند.

    من معتقدم خداوند خیلی با ادبه و بدون اجازه هدایتمان نمیکند.

    و این روزا من با فایلهای استاد ،-دانلودی و دوره ها-خصوصاً دوره ی بی نظیر «کشف قوانین زندگی »یک زندگی متفاوت ،ارام و راحت و بی دغدغه رو دارم تجربه میکنم.

    استاد سپاسگزارم از اینکه تجربیات الهی تون رو به صورت دوره ها و فایلهای دانلودی در اختیار من و دوستان عزیزم قرار میدهید.

    در پناه مهر بی پایان خداوند، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    عباس امیدعلی گفته:
    مدت عضویت: 401 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیز و بزرگ‌..

    سلام به همه دوستان هم فرکانس..

    استاد فرمودن که از هدایت بگیم..

    من از اول زندگیم تا حالا حدود 6 بار خدا منو از مرگ حتمی نجات داده وقتی میگم مرگ ینی با فاصله ی 20 سانتی مرگ از کنار گوشم رد شده …

    تا حالا هیچ اتفاق بدی از لحاظ فیزیکی برام نیوفتاده با اینکه صدها بار کار خطرناک کردم …..

    حس میکنم خدا خیلی دوسم داره که مواظبم بوده تو بدترین شرایط حتی تو دعواها هم هوامو داره نمیذاره خط رو بدنم بیوفته کلا از لحاظ سلامتی همش حواسش بهم هست خداروشکر کاملا سالم هستم به لطف خدای مهربان …

    فقط از لحاظ مالی و شغلی و عاطفی حقیقتش اوضاع خرابه خیلیم دارم رو خودم کار میکنم ولی تعغیری ایجاد نمیشه و نتیجه نمیاد……

    واقعا الان گیجم باید چیکار کنم هر چیم با خدا حرف میزنم ازش کمک میخوام انگار جواب نمیده …

    گاهی میگم منی که تا حالا به خواسته هام نرسیدم چرا خدا منو نگر داشته کاش میمردم اون موقه ..

    دوباره میگم شاید میخواد زندگی عالی برام بسازه ..نمیدونم در کل راهی ندارم …

    ولی خداروشکر که زنده موندم و الانم تو این سایت عالی هستم ..

    فعلا که نتیجه نگرفتم ….ولی دارم رو خودم کار میکنم ایشالا نتایجی عالی بگیرم …

    با آرزوی سلامتی موفقیت برای استاد عباسمنش و همه ی دوستان…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فاطمه مختاری گفته:
      مدت عضویت: 516 روز

      سلام ب اقا عباس وقتتون بخیر

      منم ی مدت خیلی از خدا درخواست میکردم کمکم کن مگه صدامو نمیشنوی

      چکار کنم؟ چرا اوضاع مالیم اینطوریه و…. هروز حرف و خواهش و التماس و …… تا اینکه گفتم میگن ارامش داشته باش من اینقدر چسبیدم ب خواستمو پشت سر هم میگم بگو بگو بگو ک فرصت دریافت ندارم.هی میگفتم من باید دوره ثروتو بخرم چطوری؟ پولشو بفرس بفرس بفرس…

      تا اینکه گفتم باید اروم باشم تا دریافتش کنم.

      با خودم گفتم خدایا تو خدای منی از من بیشتر دوس داری خوب زندگی کنم،بهت اعتماد دارم،دیگم نمیگم پس کی پس کی،ب موقش تو درستش میکنی، خودت هدایتم میکنی فقط هروز ارومترم کن

      دیگه گفتم خدا اصلا نمیخام هیچ دوره ای رو، فعلا بهم بگو از همین دانلودیا کدوم دوره رو شروع کنم؟یه هفته منتظر هدایت بودم ،کامنت میخاستم بخونم شماره صفحه رو میگفتم خدایا توبگو کدوم صفحه … ک توی ی کامت بهم گف توروخدا فلان دوره رو بخونید,منم گفتم همینه خدا بهم گفت توروخدا این دوره رو شروع کن،با ارامشش و بیخیال خریدن دوره، دوره رایگان رو شروع کردم، مینوستم و گوش میکردم، روز 8 پول خریده دوره اومد، فهمیدم وقتی اروم میشی و تقلا نمیکنی خودش درست میشه هدایتو دریافت میکنیم

      .حالا ب شمام میگم ی مدت اروم باشید، هدایت رو دریافت میکنید

      باز خودمم الان چند روزه باز درحال تقلا بودم،امروز یادم افتاد باید اروم باشم،و تصمیم گرفتم ارامشم رو حفظ کنم تا دریافت کنم هدایت رو.

      گفتم شاید برا شمام مفید باشه.ب امید نتیجه گرفتنتون.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        عباس امیدعلی گفته:
        مدت عضویت: 401 روز

        سلام فاطمه خانوم شبخیر ..

        خیلی ممنون از پاسخ خوبی که دادین ..

        اره بقول شما خودمم بهش فک کردم که یه مدت رها کنم

        ولی فکرو خیال گذشته نمیذاره

        همش میگم خدا چرا هدایتم نکرده قبلا

        به ادم درست

        به شغل درست

        به موقعیت درست

        به ثروت

        یا به درامد بالا

        با اینکه من کلا از لحاظ فیزیکی خیلی تلاش کردم

        حالا یه چند روزیه رها کردم تغریبا

        والا گیجم باید چه جوری رو خودم کار کنم …

        از کامنت شمام ممنونم …انشالا موفق باشید ….

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    اجازه داری ،بگو

    امشب که من داشتم به این فایل گوش میدادم و تو دفتر مینوشتم ، تا دقیقه 22 فایل رو نوشتم و بعد ساعت که 3 شد

    جمع کردم که بشینم با خدا حرف بزنم

    دوباره نمیدونستم چی بگم، یه لحظه گفتم خدا، میای درمورد یه خواسته ام باهم حرف بزنیم ؟

    استاد عباس منش میگفت که قصد پشت خواسته تونو بخواین ،نچسبید به خواسته تون

    و من دقیقا وقتی اینو فهمیدم و یکم فکر کردم، دیدم منم به خیلی از خواسته هام هنوز چسبیدم و به قصد پشتش توجه نکردم

    گفتم خدا ، میای باهم درموردش صحبت کنیم ؟ در مورد همون موضوع که باعث شد مسیر آگاهی رو بیام ؟ درمورد همون چیزی که شدید دوست داشتم داشته باشمش ؟ درمورد اون چیزی که خودت بهتر از من میدونی چیه ؟من هیچی نمیدونم ولی اگه اجازه دارم بگم و چرا هاشو تو کمکم کن تا پیدا کنم

    داشتم بهش میگفتم، که شنیدم فقط گفتن کافی نیست ،حداقل، الان کافی نیست ،باید بلند بشی و تو دفتر بنویسی

    گفتم آخه تاریکه و چراغارو خاموش کردم نور چراغ اگه روشن باشه به مادرم میرسه که خوابه ،وقتی اینو گفتم ،درک کردم که گوشیمو بردارم و چراغ قوه شو روشن کنم و بنویسم

    همینجوری که دراز کشیده بودم شروع کردم به نوشتن

    گفتم که چرا من این خواسته مو دوست دارم ؟

    هی چرا چرا گفتم و یه سری حرف پشت سر هم اومد و نوشتم

    بعد نوشتم چرا دوست دارم این کار انجام بشه و داشته باشمش؟

    باز هم نوشتم ،خدا کمکم میکرد تا پیدا کنم چراهایی که پشت خواسته ام هست

    نزدیکای اذان صبح بود ، وقتی دوتا سوال نوشتم و جواباشو نوشتم حس کردم که دیگه کافیه و باقیشو بعدا مینویسم

    وقتی به ساعت نگاه کردم 3:44 بود این دو تا عدد کنار هم و تکرارشون یه نشونه بود برای من ، خوشحال شدم و از خدا سپاسگزارم

    بعد که نمازمو خوندم و خوابیدم و صبح بیدار شدم

    با این گفته ها بیدار شدم که تو خوابی که داشتم میدیدم ، بهم تاکید میشد که نظم رو رعایت کن و از امروز سعی کن که نظم داشته باشی تو همه کارات ،نه فقط تمیز کردن اتاقت و مرتب کردن خونه ، و حتی تو خوابم به خودم میگفتم خب الان چه باوری باید بسازم و به خودم میگفتم من ارزشمندم من لایق هستم

    انگار تو خواب هم یه جورایی هوشیار و آگاه بودم به رفتارام

    جالبه قبلا نمیدونم اینجوری پیش نیومده بود که تو خوابم آگاه باشم و به این فکر کنم که چه باوری دارم

    تو بیداری سعیمو میکنم ولی تو خواب انگار خیلی راحت تر بود سریع میگفتم

    بعد تکرار میشد که باورهاتم خیلی جدی شروع کن و سعی و تلاشتو بکن تا قوی بشن و مستمر باشه هر لحظه کنترل کن ورودیای ذهنت رو

    و یکی هم اینکه باور داشته باش که بهشون میرسی و خدا همیشه کمکت میکنه

    این سه تا تو خوابم خیلی واضح بهم گفته میشد

    حتی تو خواب قشنگ حسش میکردم که اگر اینارو رعایت کنم خواسته ام محقق میشه

    وقتی بیدار شدم سریع تکرار کردم و گفتم یادت باشه که عمل کنی طیبه

    بعد که رفتم بیرون از اتاقم ، دیدم مامانم خونه نیست ،فهمیدم که رفته جمعه بازار سمت تجریش

    بهش زنگ زدم گفت تو راهم و دارم میرم ،امروز برای اولین بار عروسکای دست ساز خودشو برد تا بذاره برای فروش

    برام جالبه ، از وقتی من شروع به تغییر کردم خانواده ام هم کلی تغییر داشتن

    مثلا مامانم، الان انگیزه اش زیاد شده وقتی میبینه که جمعه ها میره وسیله میفروشه و خداروشکر فروشش خوبه مشتاق تر میشه تا بازم بره

    یه روز بهم گفت : طیبه ببین هر هفته میرم ، من از بقیه آدما که کار میکنن چی کم دارم ،چرا باید خونه بشینم و هیچ کاری نکنم ، درسته حقوق بابات که معلمه و فوت کرده بهمون میرسه ولی میخوام کار کنم

    البته هم میرم میشینم و آب و هدام عوض میشه و هم آدما رو میبینم

    مامانم چند روز پیش میگفت که شاید منم از این سن به بعد قراره که شروع کنم ، میگفت نمیدونی یه دخترا و پسرای جوون یا خانم و آقاهای پیر میان و وسیله میفروشن که وقتی اونا رو دیدم گفتم چرا جمعه ها بیکار بشینم خونه ،هم نقاشیای تو رو ازت میخرم با قیمت کمتر که خودمم سود کنم ،و هم کش مو و جاکلیدی و چیزای ریز میگیرم

    الانم که عروسک میدوزم اونارم میبرم

    وقتی مامانم اینارو تعریف میکرد یه شوق خاصی داشت ،انقدر انگیزه پیدا کرده که دیگه مثل قبل نگران بچه هاش یا نگران حرف فامیلامون نیست

    فکر و ذکرش شده عروسک بسازه و بره برای فروش

    خیلی حس خوبی دارم وقتی دیدم مامانم دیگه اون مادر قبل نیست وخیلی مشتاق تره و شادتر شده و دیگه نمیگه از فکر و خیال قلبم درد میکنه

    یه بار بهش گفتم مامان ، الهی که بتونم این محبتت رو جبران کنم ،برگشت بهم گفت چه محبتی ؟من عوض اینکه از بیرون برم وسیله بخرم از دخترم میخرم تا هم نقاشیای تو فروش برن و هم من بفروشم سود کنم

    مثل اینه که از بیرون میخرم پس فکرشو نکن

    میدونم که اینا همه اش محبتای خداست به من

    منم سعی میکنم بیشتر قدم بردارم و بیشتر سپاسگزارش باشم و عمل کنم

    وقتی ناهارمو درست کردم و برای بدن ارزشمندم غذا درست کردم تمرین رنگ روغنم رو هم انجام دادم

    نزدیک اذان ظهر بود ،خدا جوری هدایتم کرد به سمت یه فایل تو اینستا دیدم نوشته که

    معجزه ای از نماز که کمتر کسی ازش خبر داره

    وقتی باز کردم و گوش دادم گریه کردم چی میخواست خدا بهم بگه ؟؟؟؟ قشنگ و واضح مشخص بود با این فایل تیکه ای

    صبح من بهش گفتم اجازه دارم درخواستی که ازت کردمو بهت بگم کمکم کنی ؟ حتی از دلم گذروندم که اگر ذره ای نسبت به خواسته ام چسبیدن و وابستگی هست کمکم کن رها بشم

    کمکم کن شرک نورزم

    کمکم کن که بگذرم از هر آنچه که باید بگذرم و ذره ای در وجودم باقی مونده اون یه ذره رو هم بگیر

    من تا حالا تو عمر 32 ساله ام نشنیده بودمش ،رفتم تو گوگل زدم دیدم جریان آیت الله شیخ محمد صادق همدانی هست

    متن اون فایل این بود :

    خلاصه شو مینویسم چون زیاد بود

    میگفت که موقع ساخت مسجد گوهر شاد ، گوهر شاد زن شاه میاد مسجد و یه لحظه روبنده اش میره کنار و یه کارگر میبینتش و عاشقش میشه ، از عشق زیاد مریض میشه و به مادرش میگه و مادرش میگه اون زن شاه هست ، وقتی میبینه پسرش داره میمیره از شدت عشق

    تصمیم میگیره به زن شاد بگه

    وقتی میگه ،گوهر شاد میگه باشه ولی یه شرط دارم

    و بهش گفته که چهل شب و روز با حضور قلب نماز بخونی با حضور قلب ، اینم میدونسته که اگر اون با حضور قلب نماز بخونه علامت داره

    کارگره میگه باشه

    بعد تو اون فایل میگفت نماز رو ببین ،به عشق یه زن ببین چطور تمرکز گرفته ،ما به عشق خود خدا تمرکز نمیگیریم !خیلی بده !

    ما به عشق اهل بیت حضور قلب نداریم

    این قسمت از حرفش منو یاد یه صحبت استاد عباس منش که میگفت تنها راه رسیدن به خدا ثروت مند شدنه و این یادم اومد که تنها راه رسیدن به خدا عاشق شدنم هست و خیلی چیزای دیگه

    خیلی شنیدم که از عشق زمینی ،خیلیا به عشق خدا رسیدن

    در ادامه گفت که چهل روز گذشت گوهر شاد گفت چهل روز شد و کارگر گفت دیگه نمیخوامت ، گوهر شاد هم منتظر این جواب بود

    گفت دیگه نمیخوامت به چیزی که میخواستم رسیدم

    و اون فرد درس خونده بود و شده بود آیت الله محمد صادق همدانی

    گریه کردم فقط به خدا گفتم ، نمیدونم از چیزی خبر ندارم ولی خوب میدونم استاد عباس منش تو همین فایل میگفت که

    وقتی که تسلیم میشیم ، خدا به ما میگه که

    هم چه مسیری رو بریم

    هم چه تغییری رو در خودمون ایجاد کنیم

    چه باورهایی رو باید تغییر بدیم

    چه ویژگی هایی رو باید در خودمون ایجاد کنیم

    چه مسیر هایی رو باید به چه شکل بریم

    من از لحظه ای که خواسته ام سبب شد تغییر کنم از اون روز خیلی چیزا تغییر کرد مهم ترینش اون شدتی که من خواسته مو دوست داشتم و فکر میکردم اگر نداشته باشمش نمیشه و باید به هر طریقی شده بهش برسم ، الان دیگه هیچ کدوم از اینا معنایی نداره برای من

    فقط و فقط خواسته ام اینه که اگر هنوزم ذره ای نتونستم ازش بگذرم و رها باشم کمکم کن تا رها بشم و طبق وعده هایی که خدا تو این یکسال بهم داد خیلی سبب آرامشم و تسلیم تر شدنم شد

    من باید خودمو آماده دریافت هدایت از سمت تو بکنم و میدونم تو این 10 ماهی که تو سایت بودم و تلاش کردم

    خیلی باهام صحبت کردی و راه نشونم دادی

    از این به بعدم حتی بیشترم کمکم میکنی ،منم سعی میکنم بیشتر آگاهانه باشه همه رفتارا و کنترل ذهنم

    بعد وقتی استاد تو دقیقه 41 گفت که انقدر قویه اون حسه

    و اگر باور کنه که خداوند هدایت میکنه

    و باور کنی که خیلی از مسائل تو رو میدونه و خیلی از شرایط تو رو میدونه

    میدونه تو تو چه زمینه هایی نقص داری تو چه زمینه هایی کمبود داری و تو چه زمینه هایی قوی هستی

    همه اینارو میدونه

    با توجه به شرایط تو بهترین مسیر رو بهت میگه

    خواسته هاتو میدونه ،نواقصتو میدونه ،تواناییاتو میدونه ،

    و برات یه پلنی میچینه

    من چقدر این دقیقه از صحبتای استادو دوست داشتم

    دقیقا صبح من باهاش حرف زدم و امروز با توجه به حرفامون بهم راه رو نشون داد و گفت چیکار باید بکنم

    البته تو این یکسال همیشه اینجوری بوده هرچی گفتم سریع با توجه به نواقص و قوت من برنامه چیده برام تا قوی بشم و رشد کنم و سپاسگزارم از ربّ ماچ ماچی خودم

    وقتی اون فایل جریان گوهر شاد رو دیدم، پرسیدم پس چرا خدا تو چهل روز اون کارگر سریع متحول شد و زندگیش تغییر کرد ؟

    یه لحظه فراموش کردم حرفای استاد عباس منش رو که میگفت ممکنه یکی روی خودش کار کنه ولی وقتی تغییر کنه شما ببینی و بگی یهویی تغییر کرد

    بعد بلافاصله بعد این سوالم قشنگ و واضح و بلند شنیدم که

    تکامل هست نگران نباش ، نگو چرا یکی بیشتر با خدا حرف میزنه و به هرچی میخواسته رسیده مهم تکامله که باید طی کنی

    تو هم به اونجا میرسی ولی باید بیشتر کنی تلاشتو

    حس کردم خدا با این فایلا و چیزایی که دیدم در راستای درخواست امروز صبحم ، بهم گفت که تسلیم تر بشی خیلی به نفعته تلاشتو بکن تا اینجا دیدی آرومتر شدی از این به بعد بیشتر هم میشه

    زندگیت متفاوت تر میشه اگر یه سری چیزا رو کامل رها کنی

    هر چی بیشتر رهاتر و تسلیم تر و چشم بگوی خوبی باشم بیشتر به خدا نزدیکتر و بیشتر همه چیز رو دارم

    پس باز هم تلاش میکنم با عشق

    خوشحالم که این قسمت لایو که استاد گفت قصد پشت خواسته هاتونو مشخص کنید رو دریافت کردم

    اون روزی که لایو رو از نصفه دیدم میدونستم که برای من یه پیام خیلی خیلی بزرگی داره

    بی نهایت سپاسگزارم از استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و تمام همکارای خوبتون

    برای همه بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1805 روز

    با یاد و نام خدا

    چند روزی بود که بشدت درگیر تضادهایی بودم که ندایی از درونم فریاد میزد همه این تضادها بخاطر اینه که تسلیم نیستی و دنیا رو دودوتا چهارتا میبینی درحالی که جهان جریانی از آگاهیه و ظاهری سخت داره اما باطنی جوهری، و اگه بزاری خدا کارها رو انجام بده غیرممکن ها رو ممکن میکنه…

    کار به جایی رسید که پسرم گوشی همسرمو آبداد! و صفحه گوشی پرید! دوستانی که تعمیر گوشی کارکردن میدونن تو این شرایط اگه بلافاصله گوشیو خاموش نکنیم و گرما بهش ندیم سولفاته میشه و با هیچ معیار منطقی قابل تعمیر نیست…و من دیگه بریدم از شدت تضادهایی که درواقع از جنس پس گردنی بود و تسلیم شدم…

    کاری که کردم این بود که موقع شکرگذاری قبل خواب نوشتم و سپاسگذاری کردم که خدارو شکر که ضرر به جانمون نخورده و نوشتم و نوشتم و احساسم بهتر شد و با حس خوب خوابیدم… و گوشی رو در حالی که نتونستم خاموشش کنم چون صفحش پریده بود توی سطل برنج گذاشتم…

    صبح که بیدار شدم خانمم گفت برو گوشیو ببین و با هیچ معیاری حتی تصور قابل تعمیر بودن گوشی رو هم نداشتم و در کمال تعجب وقتی گوشی رو از سطل برنج بیرون آوردم حتی مشکل صفحه خودبخود حل شده بود و هیچ مشکلی نداشت! با اینکه حتی خاموشش هم نکرده بودیم و گوشی صددرصد سولفاته شده بود!

    یاد داستان حضرت ابراهیم افتادم:

    وقتی وعده فرزند بهشون دادن

    قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَىٰ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ

    گفت: آیا با آنکه پیری به من رسید، مژده ام می دهید؟ به چه مژده می دهید؟

    قَالُوا بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْقَانِطِینَ

    گفتند: تو را به بشارتی درست و به حق [که واقع شدنی است] مژده دادیم؛ بنابراین از ناامیدان مباش

    قَالَ وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ

    گفت: چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش ناامید می شود؟!

    یعنی حتی در مواردی که با معیارهای مادی امکانپذیر نیست هم نباید از رحمت پروردگار نا امید شد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    فرنگیس محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2650 روز

    سلام

    تشکر میکنم از خانم شایسته عزیزبابت ادیت فوق‌العاده لایو استاد رو آقای عرشیان فر

    استاد من اون شب کاملا اتفاقی لایو شما رو دیدم و چقدر قلبم آروم شد ،ومثل همیشه انگار شما تنها تو‌کادر دوربین بودید اصلا من جز شما کسی دیگه رو ندیدم ،بخصوص وقتی که داستان هدایت تون رو تو اون شب تاریک به اون خونه مخروبه می‌گفتید حس میکردم چقدر حالت چهرتون عوض شد ، حالت چشماتون فرق کرد ،انگار یکباره دیگه رفتید به تون لحظه،وقتی دلیل اون هدایت رو درک کردید ،استاد عزیزم .. عاشقتونم

    چند روز پیش از کوهنوردی برمیگشتم ،تو‌مسیر برگشت رو یه سنگ بزرگ نشستم ،درگیر مسیری که تا العان در زندگی ام طی کردم بودم ،به زندگی مشترکم فکر میکردم که چقدر عاشقانه شروع شد ،وچقدررر احساس خوشبختی میکردم همه چی ،همه چی عالی بود ،از رابطه عاطفی ،شرایط مالی …

    انگار چند سال اول زندگی و رو داشتم تو رویا سیر میکردم ،دائم در مسافرت ،در حال عوض کردن ماشین ،خرید و…

    العان هم بد نیس منتها من اهل زندگی و رابطه معمولی و کمی بهتر نیستم ،دوست دارم از زندگیم بیشترین لذت رو ببرم .

    خلاصه از خدا به صورت واضح پرسیدم چرا ،چرا همون قدر عالی همه چی پیش نرفت ،چرا اینطوری شد ،..

    و‌مثل یه دانش آموز که ایستاده آخر کلاس همه شاگردان رفتن تا تنها با معلمش صحبت کنه ،نشستم و تو دره تاریک زیر آسمون ، منتظر جواب بودم و میدونم که حتما دلیلی داره ،و حتما جوابش گفته میشه ،

    باور کنید کل جواب گفته شد ،واضح و شفاف چند دقیقه بعد

    جواب اینکه : اگه اون اتفاقات پیش نمیومد ،تو هیچ وقت منو نمیشناختی و سمت من نمیومدی ،،تجربه یه سری شرایط و بی‌مهری ها باعث شد تا فرعیات رو ول کنی و دنبال اصل باشی

    چقدر خجالت کشیدم ،راست می‌گفت ،برا من همسرم همه چی بود ،چقدر بهش وابستگی داشتم اصلا هویتم در ازدواج و سپری کردن لحظات با اون خلاصه میشد ،یه مشرک به تمام معنا بودم ،تو بارداری گشنه می‌موندم چون که بدون همسرم نمی‌تونستم غذا بخورم،شما تا تحش رو حدس بزنید دیگه ..

    مسیر شناخت توحید برای من از این طریق بود

    اگر این اتفاق ها نمی‌افتاد تو هیچ وقت سمت من نمیومدی و منو نمیشناختی ،لذت تنهایی رو هیچ وقت تجربه نمی‌کردی…کاملا راست می‌گفت،اصلا همون شرایط باعث شد تا روزی از سر عجز برم تو سرچ گوگل و کلمه خدا رو تایپ کنم و با این مسیر روشن و پر از آگاهی آشنا بشم،دیگه از مهمونی و بازارگردی ها کنده بشم و زمانم رو صرف خودشناسی و مطالعه قرآن کنم ،با تنهایی خودم عشق کنم ،شجاع بشم و بزنم به دل کوه و هر بار دور تر برم

    تازه متوجه شدم که یه گنج یه دوست و همراه فوق‌العاده قدرتمند و مهربون پیدا کردم که از من ،نزدیکتره به من ،و فوق‌العاده عاشق منه ، خدایا شکرت برای همه چی ..

    من اون لحظه ذهنم خالی بود یعنی به قول استاد آدم جنس الهام رو می‌فهمه ،درک می‌کنه ،میدونم که اصلا گفتگوی ذهنی خودم با خودم نبود ،چون اصلا من به این موضوع آگاه نبودم

    می‌دونم که صدایی از درون خودم با خودم صحبت میکرد،و گفتم کاملا درسته ،متوجه شدم ،جواب سوالم رو گرفتم و تو تاریکی قدم هام رو تند تر داخل اون دره برداشتم به جاده برسم ،چه ذوقی داشتم ،قبلا هم بارها این صدا رو بخصوص تو خواب شنیدم ،

    این نزدیک ترین ،تجربه تسلیم و هدایت من توسط نیروی هدایتگر بود که همین چند رو اتفاق افتاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  9. -
    زهرا کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2755 روز

    به نام تنها قدرت جهان رب العالمین

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته جان و دوستان ارزشمندم

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می جویم خدایا من هدایت کن به مسیر راست به مسیر کسانی که نعمت داده ای. این توضیحات از نوشته سودای عزیز برای خودم نوشتم

    تسلیم بدون در برابر خداوند

    اصل و اساسی که تو رو به مرحله تسلیم و بعد هدایت قدم به قدم خداوند برای داشتن زندگی بهشتی هم در این دنیا و هم در سرای آخرت میرسونه

    درک رب العالمین پروردگار جهانیان درک توانایی و قدرت خدایی که جهان رو خلق و بعد هدایتش میکنه از ذرات هستی از باکتری ها تا کهکشان را. خلق و هدایت میکنه بینهایت اگاهه بینهایت قدرتمنده بینهایت مدیر ومدبره بینهایت راه و مسیر داره

    خاشع بودن متواضع بودن در مقابل خدا اعتبار هر نعمتی هرکاری هر ایده ای هر موقعیت و شرایط و فرصتی رو به خداوند بدی به میزانی که درمقابل خداوند متواضع وتسلیم هستی به همون اندازه زندگی رونتر راحتر و لذت بخش تر پیش میره و جایگاهت در مقابل غیر خدا بالاتر میره

    نچسبیدن به خواسته تعیین نکردن مسیر برای رسیدن به خواسته طبق منطق ذهن خودت

    منتظر نشونه ها باشم تا با هدایت خداوند پیش برن

    هدف و ویژگی اصلی رو در خواسته هام بدونم و قصدم رو از رسیدن به اون خواسته کاملا واضح بگم در زمینه مالی مثلا ازادی مالی زمانی مکانی در ارامش رو میخوام درروابط عاطفی آرامش احساس یکی بودن لذت بردن تجربه زندگی سراسر توحید و عشق بدون وابستگی در سفر کردن تجربه خودم و جهان اطرافم دیدن زیباییهای بیشتر رشد شخصیتم و بعد از خداوند بخوام هر تغییری که در باورهام و عملکردم و ویژگی هایی که باید ایجاد کنم کاری بهم بگه و تسلیم باشم

    قدم به قدم هدایت میشم هیچ وقت کل مسیر رو خدا نمیگه اولین قدم رو که میگه من انجامش میدم بعد قدم بعدی به من گفته میشه

    از اعتماد کردن به این جریان هدایت و نتایجی که دریافت کردم به خودم یادآوری کنم از چیزهای کوچیک شروع کنم و بنویسم و ب ای ذهنم برهان و دلیل بیارم که این اعتماد به خداوند چقدر مسیر رو برام هموار و کوتاه و راحت تر و بهتر کرد

    نشانه تسلیم بودن آرامشِ درونیه هدایت احساسیه که وقتی بهت گفته میشه سوالی در موردش برات پیش نمیاد هیچ مقاومتی در موردش نداری یه تائیدی در قلبت احساس میکنی اطمینان داری این درسته البته درک واضح این احساس تکاملی ایجاد میشه

    رسیدن به مرحله تسلیم در زمانی که میدونی هدف چیه راحتر چون ذهن رو میتونی قانع کنی اگر بازی ذهن رو بدونم می‌پذیرم که این طبیعیه ذهن مقاومت میکنه به خصوص اگر هدف رو از اون الهام و هدایت ندونی ولی اگر اعتماد کنی مطمئن باشی که این به نفع توئه برای تو خوبه ،فقط میگم چشم اگر دلیل رو فهمیدم خیلی ام خوب و اگر دلیل رو فعلا نفهمیدم شاید بعدها بفهمم بازم خوبه من فقط باااااید تسلیم باشم این پلن خداونده من بهش اعتماد دارم ممکنه اصلا ارتباط اون هدایت با اون موضوع رو نفهمم چون خیلی زمان دورتری مشخص شده

    هرروز صبح بگم إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ

    ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ

    صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡ غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّینَ

    درنهایت اگر میخوای به اقیانوس برسی باید بیفتی تو دریا تا جریان تو رو ببره به اقیانوس راحت و ساده و روان به خواسته هات میرسی

    وعده خدا هدایته إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ ما بر خودمون وظیفه قرار دادیم که همواره هدایت کنیم

    پیامبر میگه خداوند من همونیه که خلق میکنه و بعد هدایت میکنه

    پس دیگه سوال این نیست که هدایت هست یا نه ؟بلکه این سوال مطرح میشه که من در مسیر دریافت هدایتهای همواره خدا هستم یا نه ؟

    موردی که من اخیرا برخورد کردم همکاری تو اتاق من بود که تو کامنت قبلی هم نوشته بودم گرمایی اوایل سال که هوا خیلی سر بود کولر روشن می کرد من به شدت اذیت میشدم بر اساس آگاهی احساس لیاقت از ایشان درخواست کردم که کولر کم کنه من اذیت نشوم با اینکه قبل از اینکه اتاق من بیاد خیلی با من خوب بود و خیلی هم از شخصیت من تعریف می کرد به شدت مقاومت می کرد و هر راهی فکرش کنید چه ذهنی چه کلامی من انجام دادم ولی نتیجه نداد تا می خواستم بروم به مسولین بگویم یک فکری کنند ذهن من به من می گفت تو مشرکی قدرت به چه کسی داری می دهی یعنی کارفرما می تونه انجام بده ولی خداوند نمی تونه چون من خیلی روی توحید تو این چند سال کار کردم واقعا تا جایی که می تونستم روی هیچ کس حساب نکردم به خاطر همین هم نمی خواستم بروم به کارفرما بگویم چند نشانه هم آمد که برو بگو ولی من مقاومت می کردم به خاطر همین باور تا جایی که کم آوردم و تسلیم شدن رفتم گفتم و شرایط عوض شد و الان که دوباره هوا گرم شد باز هم جریان به صورت عکس تکرار شد یعنی این خانم کولر به سمت خودش میزنه و طرف من خیلی گرم اصلا نمیشه کار کرد باز هم من به مشکل خوردم با زبان خوش گفتم هیچ تاثیری نداشت با اینکه از من کوچکتر و سابقه کاریش کمتر هست رفتار خیلی بدی داشت که من سعی می کردم اعراض کنم باز هم نشانه ها بود که برو بگو من دیگه کم آوردم رفتم گفتم یک وسیله سرد کننده برای من تهیه کنید

    و مسولم گفت من خودم بررسی می کنم البته خداوند خیلی درسها را به من داد که ارزشهای خودت ببین و اولویت خودت باشی وغیره ولی اینکه چرا باید می رفتم به مسیولین می گفتم هنوز نفهمیدم منطقش چی بود

    استاد جان سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2973 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام ودرود فراوان به استاد عزیزم ومریم بانوی نازنین ودوستان الهی ام

    خداراسپاسگزارم که در زمان مناسب در مدار آگاهیهای این فایل ارزشمند وتوحیدی قرار گرفتم

    برام قابل تأمل هست شب قبل از آن من توسط کامنت یکی از دوستان به فایل زیبایی ها را ببینیم هدایت شدم آن فایل را بار اول بود می دیدم در آن فایل هم شما از خضوع بیشتر در برابر خداوند ودیدن نعمت‌ها وفراوانی اطرافمون وسپاسگزار بودن صحبت کردید و چه انرژی ای داشت آن فضا وصحبتهای دلنشین شما وبعد از آن فایل شب خواب زده شدم خوابم نمیبرد آمدم سایت انگار منتظر بودم تا چیزی بشنوم گفتم برم عقل کل در قسمت عقل کل هم یکی از دوستان سوال پرسیده بود که از تجربه هایی که داشتید در مورد تسلیم بودن از خداوند بنویسید وصبح که این فایل آمد روی سایت گفتم خدای من چقدر قانون فرکانس دقیق هست

    در حال حاضر خیلی خیلی تلاش می‌کنم که تسلیم امر پروردگارم باشم هر چند که انسان فراموشکار هست وفراموش میکند

    ولی وقتی اعتماد کنیم وجودمان به قدرت برتر بسپاریم فارغ از اینکه بیرون چه خبره ما آرام ورها هستیم

    تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد.

    یادم میاد وقتی بعد از 8ماه دکتر برام ده روز فیزیوتراپی نوشت با همسرم رفتیم یه مرکزی که حتی مراجعه ما به آن مرکز کاملا هدایتی بود وبعد ها متوجه شدیم آن مرکز بهترین فیزیوتراپی درشهرستان حتی در سطح استان هست در آن مرکز دکتر به من گفت میتونی تنهایی راه بری گفتم آره دست بگیرم به دیوار میتونم ولی دکتر گفت اینجا همه جا دیوار نیست پس باید یه همراهی داشته باشید امروز استثناء که همسرتون همراهتون هست این طرف آقایون کابین خالی هست براتون دستگاه میزارم ولی از فردا با همراه بیایید گفتیم چشم بیرون که آمدیم به همسرم گفتم حالا چکار کنیم گفت به آبجیم میگم گفتم الان ماه رمضان هست وآبجیت هم روزه میگیره بعد هم بعداز ظهر همسرش از سر کار میاد نمیشه از او بخوای گفت پس چکار کنیم گفتم هیچ فعلا توکل برخدا تا بعدازظهر که یکی از دوستان خانوادگی پیام داد براشام بریم بیرون یه جای باصفا به من گفت مشکلی نداری گفتم نه گفت پس شب وعده، شب که رفتیم دوستم گفت راستی فهیمه رفتی فیزیوتراپی، گفتم آره گفت خب چی شد گفتم هیچ دکتر گفته یه همراه میخوای حالا تا ببینیم خدا چی میخواد گفت من باهات میام گفتم واقعا گفت آره منکه روزه نمیگیرم کاری هم ندارم باهات میام منم تشکر کردم وخداروشکر کرد که به بهترین شکل ممکن همراه را برام جور کرد سه چهار روز که رفتیم یه شب به خدا گفتم خداجونم تو دل فاطمه جان را نرم کردی و به دلش انداختی تا با من بیاد من رو به غیر خودت به کسی محتاج نکن درسته که خودش خواسته بیاد ولی منو شرمنده دوستم نکن ،فردا آن شب که رفتیم فیزیوتراپی یکدفعه دوستم از مربی پرسید که من مشکلی دارم که نمیتونم روی زمین بشینم ویا سرپا حتما باید روی مبل یا صندلی بشینم مربی هم گفت بله با آقای دکتر صحبت کن برات دستگاه مبزاریم مشکلت برطرف میشه من همان لحظه چشام پراز اشک شد گفتم خدایا چه کردی تو

    استاد فیزیوتراپی 10 روزه من الان یکسال ونیم هست که ادامه دارد ودوستم تقریبا 8 ماه با من میومد وکنار من درمان می‌شد ودرست زمانی که من تعادلم را بدست آوردم وایستاده به تنهایی تمریناتم میتونستم انجام بدم دوستم رفت مسافرت ومن دیگه خودم تنهایی میرفتم چقدر بعد از آن روز من اعتماد به نفسم بیشتر وترسم کمتر شد چون دیگه منتظر کمک بقیه نبودم ووقتی دوستم تماس گرفت میخوای باهات بیام گفتم نه ممنون دیگه خودم تنهایی میتونم کارهام را انجام بدم ولی آن روز نه من ونه دوستم هیچ کدام خبر نداشتیم که فیزیوتراپی من قرار یکسال ونیم طول بکشد واین لطف خدا بود که وقتی ما سپردیم به خودش اینچنین پلن زیبایی برام چیند

    ##تجربه بعدی آشنایی من باهمسرم بود ایشون از یه شهرستان دیگه ومن هم از یکی دیگه از شهرستانها بودم

    تنها کاری که من کردم وقتی از همسر سابقم جدا شدم گفتم خدایا من نمیدونم ولی تو دانا وآگاه به همه اموری من نمیتونم ولی تو قادر وتوانایی خودم وزندگیم را بخودت میسپارم گذشت تا یه روز که از سر کار برگشتم آمدم داخل خانه تلفن زنگ میخورد دیدم کسی نیست جواب بده به ناچار گوشی رو برداشتم پشت خط آقایی بود که با داداشم کار داشت گفتم نیست وایشون هم پشت خط عصبانی گفت شماره موبایلش رو به من بدید منم که هم خسته وهم از برخورد این شخص ناشناس عصبی بودم شماره موبایل داداشم دادم وگوشی را قطع کردم

    داداشم آمد خونه گفتم این آقاهه باهات چیکار داره گفت دوستام رفتند مغازه اش جنس برداشتند ونسیه کردند وحالا ایشون پولش رو ازمن میخواد گفتم خب شما معرف بودی گفت آره گفتم پس پولش روبده تا بشه برات تجربه که دیگه واسطه نشی بابا ومامانم هم گفتند درست میگه گفت باشه یه چک مینویسم خودت زحمتش بکش گفتم من ، مامانم گفت آره مامان او که میره سرکار نیست این بنده خدا هم زنگ میزنه خجالت میکشیم با اکراه پذیرفتم با مامانم بریم مغازه ایشون وچک رو به این آقا تحویل بدیم الان که به آنروزها فکر میکنم چقدر کیف میکنم از پلنی که خدا برا زندگیم چیده بود من مسیر را بلد نبود همون آقا تو مسیر آمد جلو من تا راه رو به من نشون بده ولی اصلا انگار فکر ما کار نمی‌کرد که آقا دیگه لازم نیست ما بیایم آنجا بفرما این چک شما ولی تمام این قطعات پازل خداوند جوری کنار هم چیند که من با ایشون آشنا شوم وزندگی جدیدی پر از آرامش وعشق را با ایشون شروع کنم همسری که تمام ویژگی های مورد نظر مرو دارد وجالب تر اینکه ایشون هم تمام ویژگی‌هایی برا همسرشون در نظر داشتند که من داشتم

    ##مورد بعدی مربوط به شکایتی میشه که همسر سابقم علیه من کرده بود زمانی که من فکر میکردم کارها انجام شده و مشکلی نیست یه ابلاغیه از دادگاه برام آمد وقتی سوال کردم گفتند علیه شماشکایت کرده که با کلک سه دونگ از خانه را ازش گرفتی وبه اسم خودت کردی واین ادعا سه دفعه تحت عنوان‌های مختلف توسط ایشون به دادگاه ارائه شده بود وهر سه دفعه رای به نفع من صادر شده بود ولی ایندفعه ایشون دیوان عالی شکایت کرده بودند ودووکیل از تهران گرفته بودند وقتی متوجه شدم همسرم گفت فهیمه تو به حق خودت مطمئنی گفتم آره گفت پس نگران نباش وتوکل کن بخدا گفتم ولی آون دوتا وکیل از تهران گرفته گفت میخوای برات وکیل بگیرم گفتم نه وکیل من خداست وروز دادگاه قبل از اینکه وارد اتاق قاضی بشم گفتم خدایا تو زبان من باش من قدرتی ندارم ولی به قدرت تو ایمان دارم به خودت می سپارم برام غیر قابل باور بود یکی از وکلای ایشون که اصلا حرف نزد اون یکی هم هرچی قاضی سوال میکرد اصلا نمیتونست از موکلش دفاع کند ونهایت رای قطعی به نفع من صادر شد

    این فقط سه تجربه از مواقعی بود که تسلیم خدا شدم وگفتم من عاجزم من قدرتی ندارم من به هرخیری از جانب تو فقیرم ولی اگر حتی یه نگاهی گذرا به جریان زندگیمون داشته باشیم قاعدتا مثالهای بیشتری هست ،مواقعی که در برابر قدرتش اعلام عجز کردیم وتسلیم شدیم او چه زیبا همه چیز را جوری رقم زد که از نتیجه آن ما فقط اشک شوق ریختیم

    تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.

    ##تجربه اولم مربوط به موقعی هست که پدر همسر سابقم از من شاکی شده بود سر همان مسئله خونه یکی از آشنایان وکالت خوانده بود به من گفت یه وکیل خوب بگیر تو از عهده زبون وکیل آنها برنمیای منم گفتم نصف پرونده من به نفع من پیش رفته بدون اینکه وکیلی داشته باشم گفت ایندفعه فرق میکنه منم قبول کردم وایشون یه وکیل را به من معرفی کرد آن جلسه دادگاه رای علیه من صادر شد چون ایندفعه برعکس تمام جلسات من قدرت رو دادم به وکیلم نه خدا وفقط یه کلمه اشتباه که من اشتباها به جای پرداخت فیش برق گفتم فیش آب قاضی جلسه رو به من بدبین کرد ورای علیه من صادر شد وعلاوه بر آن من برای حضور یه جلسه در دادگاه آن وکیل مبلغ خیلی زیادی را پرداخت کردم وحرفی که آخر سر وکیلم گفت ،متاسفم اطلاعات خودت غلط بود وهمین باعث شد جریان علیه شما پیش برود

    ## وقتی از دانشگاه فارغ تحصیل شدم دنبال کار مرتبط با رشته ام میگشتم یکی از آشنایان سهامدار یه شرکت کاشی بود ازش سوال کردم کارشناس بهداشت دارید گفت نه گفتم پس من می‌تونم بیام شرکت شما مشغول بکار بشم گفت حالا ببینیم بعد از چند وقتی هم پیام داد صلاح این هست که شرکت ما مشغول نشوی چون اینجا همه آشنا هستند ودرست نیست میگن پارتی بازی کردی همون لحظه گفتم خدایا غلط کردم میسپارم به خودت من را ببخش که به جای کمک از تو از غیر تو کمک خواستم ،تقریبا یک هفته بعد از یه شرکتی خیلی بزرگتر ومعتبر تر با من تماس گرفتند جهت همکاری ومن رفتم برا مصاحبه واخذ قرار داد حالا آن شرکت شماره من را از کجا آورده بود از پزشکی که هفته قبل از آن روز ما در یه شرکت دیگه با هم آشنا شده بودیم واین چنین خداوند کارها را درست کرد وقتی سپردم بخودش واز او کمک خواستم

    وخیلی از مواردی که خواستیم با کله خودمون پیش بریم ویا روی دیگران حساب کردیم وبه در بسته خوردیم

    خدایا ما را به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ای ونه گمراهان ومغضوبان هدایت کن آمین

    خدایا مرا آنی وکمتر از آنی به خودم وانگذارکه من به هرخیری از جانب تو فقیر ومحتاجم

    استاد عزیزم ومریم بانوی زیبا ازشما وتک تک دوستانم سپاسگزارم

    در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: