تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 24 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر رب و خالق این جهان
سلام بر کسی که برایم پدر شد
سلام بر کسی که برایم مادر شد
سلام بر کسی که برایم دوست شد
سلام بر کسی که برایم همدم شد
سلام بر کسی که برایم غم خوار شد
سلام بر کسی که برایم هدایت شد
سلام بر کسی که برایم آرامش شد
سلام بر کسی که برایم تلنگر شد
سلام بر کسی که برایم تجربه شد
سلام بر کسی که برایم بخشش شد
سلام بر کسی که برایم انرژی شد
هرچقد سلام بدهم درود بفرستم کم است
کم من را به کرم خود ببخش
کم من را همیشه زیاد حساب کن معبودم
درود خداوند مهربانم بر استاد ِجانم و بر مریمِ بخشنده ام ک بی منت در این سایت به همراه استاد قدم به قدم حرکت میکند و فعالیت انجام میدهد…. درود خداوند بر قلب پاک تمام مخاطبین این سایت تمام رهجو های راه تقوا و سعادت…..
استاد خیلی وقته من کامنتی نزاشتم
اما اگر بدونی درونم چ غوغاییه اگر بدونی برام چه اتفاقی افتاده استاد باورت نمیشه من خدا رو دیدم
همیشه حسش کرده بودم ولی اینبار دیدم….
راستش یک ماهیه درگیر یه موضوعی شده بودم درگیر یه حس یکطرفه به یک دوستِ خانم
از همون رفاقت های دوستانه ک بین دو دختر یا پسر شکل میگیره…. اما نمیدونم چیشد که یهو به خودم اومدم دیدم این خانم برام تبدیل به بت شده تمام وقت انرژیم صرف این خانم میشه
مدام پیگیری توجهه و خرید ترحم ازین خانم از جانب من….قضیه اینجا جالب میشه که من 13 سال بود این شخص رو ندیده بودم نمیدونم چیشد و چ شرایطی پیش اومد و چه باور و فرکانسی داشتم ک دوباره مجدد جذب زندگیم شد یعنی از دوران راهنمایی دبیرستان هم دیگرو ندیدیم تا الان که خب زمان زیادی گذشتت و سن و سالمون بالا رفته… خلاصه به حدی من درگیر حواشی شدم درگیر فرعیات شدم ک زندگی شخصی و عادیم مختل شد
رفته رفته دیدم این خانم نه جواب پیام میده
نه حال احوال میکنه نه سراغی میگیره
و خب مسلما حال من بخاطر وابستگی بیش از حد بدتر و بدتر شده بود و صب تا شب زنگ و پیام و…. که چرا نیستی کجایی چرا وقت صرف من نمیکنی…..
دیدم نه اینجوری فایده نداره باید ازین شخص خداحافظی کنم و براش ارزوی سلامتی
چند روزی گذشت اما خب مدام تو خلوت خودم اشک ریختم غصه خوردم ک مهسا چرا تو همیشه صدتو برای ادما میزاری اما اونا یدرصد از خودشون برات نمیزارن چرا انقد همیشه پیگیر ادمایی بهشون توجهه میکنی محبت میکنی هدیه میخری اما اونا عملا در برابر تو هیچ رفتاری بروز نمیدن و در انتها ادم کوچیکه ادم بًده ادمی که تحقیر شده ادمی که له شده ادمی ک عزت نفسش رفته زیر سوال ادمی ک لیاقت نداره من میشدم…وقتی با خودم فکر کردم تنها جایی ک میدونستم بهم کمک میکنه سایته اونم بخش عقل کل اومدم نشستم سوالایی ک مربوط به مسئله من بود سرچ کردم پیدا کردم خوندم متوجهه یسری باگا باورا کم و کسری ها از سمت خودم شدم یکمی قلبم اروم میگرفت ولی مجدد اون حس بد میومد سراغم تا اینک با کامنت یه دوست عزیزی برخورد کردم ک نوشته بود برید رو فایلای توحید عملی 1 تا 8زوم کنید گوش بدید تمرکز کنید شما علاوه بر عزت نفس حس لیاقت و ارزشمندی و صلح با خود بشدت باورای توحیدیت محدوده کمه مشکل داره اصلا خدارو نشناختی نمیدونی چی ب چیه
اومدم بخش دانلودیا و سرچ فایل توحید عملی صفحه برام بارگزاری شد و زدم رو دانلود به محضی ک دانلودو زدم بالای صفحه نوشت شما قبلا این فایل را دانلود کرده اید….
حالا این قبلا کی بوده و چرا من تا بحالا این فایلو گوش ندادم خودش یه داستان مجزاست
ولی واقعا تو فرکانس و مدار یه حرفی یه سخنی یه تلنگری و…. قرار نگیری، گوشت کر میشه چشت کور میشه قلبت مهر میشه…..
شروع کردم فایل توحیدو گوش دادم چند بار گوش دادم اولش ک خب زیاد متوجه نمیشدم چی ب چیه و اصلا حرفای داخلش مناسب مود و فاز من نبود من ی چیزیو میخاستم ک غممو سبک کنه این دلتنگی رفع کنه یا حتی ی چیزی بفهمم ک فردو فراموش کنم….
وقتی چندباری گذشت و گوش دادم یکمی روشن تر شدم گفتم خدایا تو ک ب استاد کمک کردی ب منم کمک کن بزار به خودم بیام بهم یاد بده ادمارو بت نکنم بهم یاد بده انقد پیگیر حواشی و مسائل پیش پا افتاده نباشم کمکم کن عزت نفسمو بسازم حس لیاقتم رو بالا ببرم
کمکم کن حالا ک ازین شخص خداحافظی کردم دلم اروم بگیره و یاد یسری خاطرات و اتفاقات نیفتم همین حینم داشتم گریه میکردم و فایل استادو قط کرده بودم من یه عادتی دارم وقتی تو شرایط سختی قرار میگیرم کتاب قران برام مثل فال حافظ میمونه گفتم بزار قران باز کنم ببینم خدا چه نشونه ای داره چه راهنمایی داره برام به محض باز کردن قران
آیه ی زیبای و تمام امور انسان ها بدست خداوند است و خداوند برای بندگانش کافی است…… با خوندن این آیه انگار غم و درد و حال بدیه من بیشتر شد ایندفعه نه بخاطر اون شخص بخاطر ظلم به خودم و نادیده گرفتن خدا
بخاطر وابسته شدن به اشیا و انسان ها ولی یبار وابست ب خدا نشدم بخاطر اینک امور زندگیمو یبار دست خودش نسپردم چرا لق لق زبون خیلی داشتم ک خدایا شکرت ک خدایا مرسی هسی خدایا ممنون ک اینکارو کردی ولی ته دلا نبود از رو عادت بود…. در حین همین گریه و حال بی مهابا نمدونم از کجا ی حسی درونم میگفت استغفار ذکر استغفار باید توبه کنی تو مسیر ناصحیحی پا گذاشتی این مسیر این وابستگی ها این عدم لیاقت این مهر طلبی این کوچیک کردن خودت این خشم این درد اصلا برات خوب نیست ب خودت ظلم کردی استغفار کن توبه کن از خدا بخواه هدایتت کنه
تا اومدم سرچ کنم دیدم اولین استغفار استغفار 70 بندی حضرت علی چشم بسته پلی کردم و گوش دادم سر به سجده گذاشتم و اشک ریختم
ک خدایا من جز تو پناهی ندارم جز تو کسیو ندارم مغزم عقلم دلم قلبم هیچکدوم الان کار نمیکنه اشتباه کار میکنه حالم وضعیتم زندگیم دست خودم نیست منو ببخش منو بیامرز منو راهنمایی کن هدایت کن بگو این رابط خوبه یا نه این وابستگی خوبه یا نه اگ نیست نشونه ای چیزی یمدتی ب همین منوال گذشت و من بعد گریه هام یکم سبک شدم…..
رفتم دوباره فایل توحید عملی 1 گوش بدم چشم خورد به فایل نسبتا جدید استاد بنام تسلیم بودن در برابر خداوند ک چند وقته دانلود کرده بودم اما اینم گوش نداده بودم در حیرتم ازین همزمانی ک این فایلا درست باید وقتی گوش داده میشد ک بهش احتیاج داشتم
پلی شد و گوشام مغزم قلبم روحم جسمم همه یکی شد ب باور رسیدم ک خدا هدایت میکنه
من الان تو شرایطیم ک هیچی دست خودم نیست واقعا قدرت هیچ حرکتی هیچ تصمیمی ندارم من تسلیمم آقا تو بگو چی خوبه چی بده تو بگو چه حرکتی بزنم چ رفتاری نشون بدم….
خلاصه یکی دوبار فایل پلی شد و بعد اون میخاستم برم مهمانی، بازم حین اماده شدن و طی مهمونی تو دلم میگفتم خدایا کمکم کن راهو نشونم بده بهم بفهمون کدوم کارم درسته کدوم کارم خطاعه
خیلی اتفاقی توسط یکی از اشناها تو همون مهمونی دیدم آشنامون با خواهر این خانوم در حال چت کردنه….. از بین حرفاشون متوجهه شدم چقد دختر پخته ایه و عاقله با اینک 9 یا 10 سال از من کوچیک تره…..
شب ک اومدم خونه دیر وقت یه حسی بهم میگفت به خاهر این خانوم پیام بده و از حالت و جریانات پیش اومده صحبت کن
با هزارتا ترس و لرز اینکارو کردم
نجواها میگفت الان بلاکت میکنه
الان میگ بمن چه
الان یه حرکتی میزنه ک حالت بدتر از همیشه میشه
اما ی حس قوی تر میگفت دلو بزن ب دریا فوقش بلاکت میکنه یا میگ این موضوعات بمن مربوط نیست لرزون لرزون براش تایپ کردم یمدت ک گذشتم جواب داد
بچها جواب دادن همانا و تلنگری ک بمن میخورد همانا
من خدارو دیدم حس کردم شنیدم پذیرفتم خاهر این خانم خدا بود شاید باورش سخت باشه ولی جملاتی بمن گفت از ی چیزایی بمن خبر داد یجوری منو اگاه کرد ک همزمان هم حس ترس داشتم هم لرز هم تحقیر هم اگاهی
دقیقا مث ی پدر ک گاهی گوش بچشو میپیچونه ولی از رو خیرخواهیه میخاد اگاهش کنه میخاد مسیرو براش روشن کنه میخاد بهش مشورت بده
جالب تر از همه اینا فک نکنید من این دختر خانم ک خاهر دوستم بود رو قبلا میشناختم یا باهاش حرف زده بودم خیر فقط عکسش رو دیده بودم
اصلا جملاتی رو میگفت ک من مات میموندم
میگفت تو زندگی زیاد پیگیر نباش پیگیر هر شخصی هر شی هر چیزی
سعی کن تو زندگیت پذیرش داشته باشی تا به ارامش برسی
سعی کن تو زندگی جایگاهتو بدونی
سعی کن زندگیو درست پیش ببری
حرفایی ک، من میگفتم این از کجا منو میشناسه این از کجا میدونه تو چه مسائلی باگ دارم ک داره راجب همونا حرف میزنه
بهش گفتم تو بخدا اعتقاد داری؟ گفت خیر
گفتم ولی تو امشب برای من خدا شدی
تو امشب چیزای رو بمن گفتی ک خیلی کمک کننده هست
تو مسیر رو برام روشن کردی هموار کردی
تو باگای منو بمن فهموندی
حتی بهم فهموندی ک اون خانم (خاهرش)
خودشو درگیر حواشی نمیکنه و درگیر کار و درسه توام به زندگیت برس و خودتتو نجات بده
ازین وابستگی ها
باورتون میشه یه ادم اتئیست برای من خدا شد
زبون شد کلام شد نور شد
باورتون میشه ازین همزمانی فایل ها اتفاقات مهمانی و هدایت…..
وقتی توبه کردم وقتی اموراتمو ب خدا سپردم انقد زیبا با من حرف زد….
استاد من اگ بخام ویدیو هم بگیرم بفرستم انقد این اتفاق چند وقت پیش جزئیات داره ک تو ویدیو هم نمیگنجه چ برسه به کامنت
بعد حرفای اون دختر خانم من شماره خاهرش رو پاک کردم و براش ارزوی خوشبختی و سلامتی کردم
و الان امروز خیلی بیشتر قدر خودم زندگیم و شرایطم رو میدونم و دیگ اجازه نمیدم غم یه موضوع بخاد چشامو رو بقیه نعمت ها ببنده
الانم نمیگم یشبه قراره تغییر کنم
یا کردم ولی مهم ترین قدم و حرکت من ترک این وابستگی و این دوستی و رابط تاکسیک بود
اونم بطور کاملا هدایتی
این داستان من رو تو کل زندگیتون تعمیم بدید
در حوزه ی روابط هاتون چه میخاد خاهر برادر پدر مادر همسر فرزند دوست اشنا غریبه
من به محضی ک وابسته شدم ب محضی ک پیگیر شدم و درگیر حواشی
این فرد با سرعت نور از من دور شد
واقعا برای خودمون وقتمون احساساتمون هیجاناتمون عزت نفسمون لیاقتمون انرژیمون
پولمون و…. ارزش و احترام قائل بشیم
رابط هامون رو دوستانه نگ داریم و هم دیگرو در گیر محدودیت ها و حواشی ها و…. نکنیم
و انقد دنبال توجهه و ترحم و دلسوزی نباشیم
حالا میفهمم چرا استاد انقد روابطش محدوده
و اگ رابطه ایم هست بدون حاشیه بدون دلبستگی بدون جلب توجهه بدون پیگیری و….
فرق ما با شما اینه استاد
3 روزه ک پاکی دارم و با اون شخص دیگ در ارتباط نیستم و تو ذهنم داره کمرنگ میشه
از خدا میخام ک به قلب هممون ارامش بیاره
و قلبمون فقط جایگاه خودش باشه
این کامنتو نوشتم ک چند ماه یا چندسال دیگ بیام بخونم و ببینم چقد تغییر کردم و چقد متعهد بودم و چقد زندگیمو بدست خدا سپردم و تسلیمش شدم و ازش هدایت خاستم و فقط رو خودش حساب باز کردم
میدونم طولانی شد ولی بنظرم تجربه ی قشنگی بود️
به نام الله مهربان
هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر ، آرامتر از آهو ، بی باک ترم از شیر..
هرلحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر، رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر
واقعا موضوع تسلیم برای من خیلی جای کار داره. هرچند کلی مثال و اتفاقات عالی برای خیلیا افتاده که باعث تقویت ایمان ما بشه اما واقعا جای کار داره مخصوصا برای موضوعاتی که مقاومت ما خیلی بیشتره
من درمورد ازدواج اصلا برنامه ای نداشتم و برعکس مقاوت هام روی پیشرفت و شرایط مالی خیلی زیاد بود و همیشه هم اونجا مشکل داشتم
یک روزی ب اتفاق دیدن نشانه ها و یک فایل از استاد که آقا شما بیا بنویس ک دوس داری فردی ک میخاد وارد زندگیت بشه چه خصوصیاتی داشته باشه
.پول ک نمیخاد بدی که فقط بنویس همین.
و اینکه دلیل انتخابت هم یادداشت کن
من همینجوری نشسته بودم دفتر کنارم گفتم بنویسم فاکتور ک نمیاندازد
نوشتم بادقت.. به حدی که بعدش گذاشتم کنار و رفتم سراغ مسائلی ک مقاومتم زیاد بود که بشینم رو اونا کار کنم
شد تا اونجا ک یک فرد عزیزی بعد مدتی وارد زندگیم شد و باهم درارتباط بودیم
حسم خیلی خوب بود بهش خیلی انگار جنسش فرق میکرد ولی من برنامم توی ازدواج نبود
اما دقیق بهم گفته شد که این آدم میتونه شریک زندگیت باشه منم چون مقاومتی نداشتم خیلی ساده گرفتم و گفتم خدا خودت میدونی برنامه هام مهاجرت و چیزای دیگس ولی اگه راه تو بهتره من تسلیمم
چشم ازدواج میکنم خیلی جالب بود برام ک چقدر آسون گرفتم این قضیه رو بااینکه شرایط مالی و اوضاع دیگم اصلا اوکی نشده بودن
چون آموزشی استاد و فایلها رو ازقبل دیدم و کارمیکردم راحتتر اجراش کردم
اونقدر قشنگ پیش رفت ک ما تو 5 ماه عقد و عروسی و خونه رهن شده کل وسایل بدون بدهی اضافی تکمیل شد و آب خوردن رفتیم واس ی زندگی جدید
بعد چند وقت که داشتم دفترمو چک میکردم رسیدم ب این صفحه که دوس داری طرفت چ خصوصیاتی داشته باشه!!! وقتی نوشته هامو دیدم فیوزم پرید برام جالب بود ک همون خصوصیاتی ک نوشتم توی این همسرم ک الان تو زندگیمه بصورت ذاتی هست نه اینکه من تحمیل کنم یا تغیر بدم
هیچی دیگه الانم لم دادم روی مبل خونم کاملا تسلیم دارم مینویسم جالبش اینه قبل اینکه بیام خونه رفتم پیاده روی کنار خونمون کوه داره و برگشتم.
خانومم خونه نبود پیام دادم ک از پیاده روی برگشتم این جواب پیامش بود:من فدات بششششم که رفتی پیاده روی کردی
یا خود خدا ینی هست آدمی ک ذاتی خودش عاشقت باشه خودش دیوونتم باشه تو لذت ببری اون با شادی تو لذت ببره!!!
این یک گزینه از تسلیم بودن من تو مسیر ارتباط بود
و جالبتر اینکه ب حدی من تسلیم بودم تو این موضوع که همراه عقد و عروسی هجرت هم کردم ،من شمالی هستم همسرم بختیاری ساکن اصفهان و براحتی اومدم اصفهان بعد 33 سال در شمال کنار تمام اقوام و خانوادهدای که همیشه باهاشون بودم. الانم چه نشونه ک سر راهم قرار گرفته اومدم بترکونم
منتهی توی مالی و اینکه هیچ کس جز خدا قدرت نداره باید بیشتر کار کنم ک تسلیم باسم
ن اینکه خودمو بکشم واس تغیر باور
ب قول استاد یجاها نیاز نیس بترکونی فقط مقاوت کمتر کن خدا میدونه تو چی میخای بزار اون ردیف کنه
میبوسمتون چاییم دم کشید برم بنوشم. سپاس از ابراهیم زمانمون استاد عباس منش
سلام و وقت بخیر
تسلیم یعنی آسودگی و تمام
خدایا شکرت به خاطر حس و درک این مفهموم زیبا که به ذهن من هدیه دادی
از تو ممنونم که خودت رو به ذهن من هدیه دادی
از وقتی کلمه تسلیم رو درک کردم راحتترین انسان روی زمین شدم
هرکاری میکنم همون اول میگم خدایا این من نیستم ها توئی هرجور صلاح میدونی هدایتم کن
من راضیم به هدایت تو
روی هیچ چیزی دیگه اصرار ندارم و خودمو کامل بهش سپردم و هی بهش میگم ببین من تسلیم تو هستم و تو فقط بهم الهام کن .
سپاس سپاس و سپاس
به نام خداوند مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم مریم جان استاد عرشیانفر و همه دوستان عزیزم
اول از همه بگم که من اینستا بستم بعد دقیقا همون شبی که استاد لایو داشتن با آقای عرشیانفر یه حسی به من گفت یه سر برو اینستاگرام
رفتم و دیدم لایو هست ولی بازم یه حسی میگفت نرو تو لایو ولی یه حس قوی تری گفت برو شاید نشانه امروزت بود .
و من خیلی قشنگ هدایت شدم به این لایو
خیلی حرف دارم براتون لطفا صبور باشید و ببخشید که طولانی هست
شب یلدا سال 99بود که یه مشکل و یک تضادی برای من پیش اومد .
و من تا یک ماه فقط از خدا کمک خواستم
یه روز دختر خاله ام یک فایل از استاد عرشیانفر فرستادن تو گروه فامیلی
من فایل گوش دادم و فایل در مورد مادر حضرت موسی بود و داستان حضرت موسی بود و قدرت تسلیم و هدایت خداوند .
یه حسی بهم گفت پیج استاد سرچ کنم و پیدا کنم
شروع کردم از اولین فایل استاد عرشیانفر گوش دادن .
دستاورد هام خیلی زیاد بود
از رابطه عاشقانه از ثروت از سلامتی (من تو زمان کرونا تو اون دو سال حتی سرما خوردگی ساده هم نداشتم اینقدر سلامت و فرش) آرامش آرامش نگم براتون وای سرم هنوز به بالش نرسیده خوابم .
با خدا اشتی کردم راه ارتباطی به قول استاد خودتون که میگین هر کسی راه ارتباطیش با خدا فرق میکنه .
دفتر ها شکر گذاری نوشتم همش با حال خوب بدهکاری مون دادیم کلی وسیله دوست داشتم بخرم خریدم و از همه مهم تر اینکه من هدایت شدم به شغلی که دوست دارم قدم اول که در حال انجامش هستم.تلویزیون اخبار منفی کسانی که بهم وایب منفی میدادن رفت و آمد نداشتن و کلا سرم به زندگی خودم گرم بود .استاد باورتون میشه هر کسی میاد خونه ما میگه وای چقدر خونه تون انرژی بالایی داره چقدر آرامش داره .استاد زندگیم بهشت شد بهشت .باورتون میشه وقتی میرم تو حیاط قشنگم که کم از بهشت نداره میگم خدایا من چیکار کرده بود که اینقدر به من لطف داشتی
خدایا شکرت
ولی استاد همه این نتایج داشتم ولی هنوز در مدار حرفهای شما نبودم دوره 21روزه عرشیانی شو کار کردم و یه روز رفتم تو قسمت لایو های استاد عرشیانفر تو یوتیوب لایو قدرت اگر اشتباه نکنم بود از اونجا من هدایت شدم به این سایت منعوی این سایت پر از قشنگی و زیبایی استاد من تا حالا یک کامنت منفی یه حال بد یه اتفاق بد تو سایت شما نخوندم سراسر زیبایی هست .
گواهی نامه مسافرت عالی خرید لوازمی که نیاز داشتم رابطه عالی با خانواده و همسرم شکرگذاری قلبی که اشک میریزم بابت این همه لطف خداوند به لطف خداوند داریم دوباره یک خونه دیگه میخریم ثروت و رزق و روزی از زمین و آسمان برامون میباره استاد اینقدر قشنگه شبها با همسرم مینشینیم با کلی تنقلات فیلم های طنز دان میکنم که فقط بخندیم و شما نمیدانید صبح که بیدار میشیم چقدر حالمون خوبه .
استاد اگر بگم من حس میکنم جدا از همه مردم دنیا زندگی میکنم باورتون نمیشه بعضی وقتا میگم یعنی استاد عباسمنش اینقدر خوشبخته مثل من وای خدای من من چیزی فراتر خوشبختی دارم تو زندگیم واقعا همه اینا قلبی هست از ته ته دلم .
خب این تا اینجای داستان
اما تضادی که من دو سه ماه درگیر شم
من و همسرم پنج ساله ازدواج کردیم و تصمیم گرفتیم به بچدار شدن .
من و همسرم اسم های بچه هامون انتخاب کردیم دوست دارم فرزند اولم پسر و دومی دختر بشه .
همیشه دوست داشتم داداش بزرگ داشته باشم و الان دوست دارم یه داداش بزرگ تر برای دختر بیارم و اینکه خودمم واقعا پسر دوست دارم .رفتیم دکتر دکتر برای هردو مون چکاب نوشت و هر دو عالی بودیم .
به دکتر گفتم من برای جنسیت پسر اومدم یه سری قرص و آمپول استفاده کردم ولی ماه اول نتیجه نداد .وقتی که نتیجه نداد از خودم پرسیدم چرا و دنبال دلیل بودم که خدا هدایتم کرد به کنترل ذهن و ورودی و خروجی ها و شرکی که داشتم فکر میکردم این دکتر فوق العاده هست ولی اصل کاری خدای یکتا معبود من سرور من هست همه چیز دست خداست .من باید خدا اجابت کنم تو فرکانس خواسته قرار بگیرم بندگی خداوند کنم از قانون پیروی کنم تا خداوند هم اجابت کنه
شروع کردم به شکر گذاری و کنترل ذهن و حال خوب و منتظر بودم این ماه باردار شده باشم ولی بازم نشد
دقیقا شما میگین حال معتاد ها عجز بود دقیقا من چند روز قبل به حالت عجز به خدا گفتم چرا چرا کجای کارم میلنگه حسم که خوب بود کار اشتباهی نبود تعیین جنسیت چون خودت گفتی هر چه را که شما بخواهید من بهتون میدم یه حسی جمله شما تو لایو استاد عرشیانفر بود فک کنم همون لایو قدرت اگر اشتباه نکنم یا فایل اصل بقای اصلح
شما گفتین معلولی معلول قوی باش خانمی خانم قوی باش
پدری پدر قوی باش خواهری خواهر قوی باش
قوی باش قوی باش قوی باش
اومدم توی دفتر نوشتم ترمز های من
من یه پیام رو گاز بود یه پیام رو ترمز و فقط درجا میزدم سرجام .
باور های مخرب من در مورد باردار شدن
استاد باورتون میشه من 18تا ترمز از دو روز پیش تا حالا نوشتم
من تمرکزم باید تمرکزم از رو ناخواسته ها بردارم و بذارم رو خواسته خوبم پسر دار شدن تمرکزی روش کار کنم و تجسم کنم باور کنم
18تا ترمز
من فکر میکردم با بچدار شدنم همسرم دیگر من دوست دارم و فرزندم پیر دوست داره
من فکر میکردم با بچدار شدنم دیگر مهمونی و خوشگذرانی و مسافرت نمیتوانم برم
من فکر میکنم با بچدار شدنم به پدرو مادرم فشار میاد
من فکر میکردم با بچدار شدنم خرج مون زیاد میشه
من فکر میکردم با بچدار شدنم نمیتوانم پیشرفت کاری داشته باشم
من فکر میکردم باید ماشین و خونه جدید بخریم بعد بچه بیاد
من ترس از نشدن جنسیت مورد علاقه داشتم
من برای سیسمونی خیلی حساب کتاب میکنم
من به بچدار شدنم چسبیدم (قانون رهایی)
من فکر میکردم بچدار شدن سخته
من فکر میکردم نمیتونم بچداری کنم و شب بیداری سخته
من هنوز هدفم از بچدار شدن نمیدونم (حرفی که استاد توی این فایل گفتن که شما چرا میخوای مشهور باشی چرا بیار برای خودت )
من فکر میکردم چون پنج سال جلوگیری داشتم و به این زودی ها بچدار نمیشوم
چرا تحسین نمیکنی کسایی که پسردار شدن به راحتی
تو فکر میکنی نمیتونی مادر خوبی باشی کمبود احساس لیاقت و عزت نفس
کامپوزیت قبل بچدار شدن یا بعدش همش تو این فکر بودم (نگو میشه کارهای دندان در حاملگی انحام داد )
طرز خوابیدم چون رو شکم میخوابم فکر میکردم وای چقدر سخته حاملگی چون رو شکم نمیتونم بخوابم
سنم شده 27سال (بعد به قرآن هدایت شدم که حضرت زکریا حضرت ابراهیم در سنین بالا با زن نابارور بچدار شدن وای چقدر خداوند قشنگ در سوره مریم میگه که بر من آسان هست دو بار تکرار میکنه یکبار به حضرت مریم و یکبار به حضرت زکریا )
و مهم ترین و اصلی تربن ترمزم عکس رنگی رحم .
دکتر همون روز اول به من گفت ببین تو از همه نظر عالی هستی این عکس انجام بدی خیالت راحت راحت و من از عکس رنگی و چیزایی که شنیده بودم وحشت داشتم .سه ماه که ترس داشتم و قبول نمی کردم ولی روزی که با عجز داشتم ترمز هام مینوشتم نوشتم عکس رنگی رحم و صدای استاد دوباره توی سرم اکو شد
قوی باش میخوای مادر باشی مادر قوی باش
از دو روز پیش تمرکزی به قول مریم جون لیزری دارم روی ترمز هام کار میکنم دلیل میارم براشون خودم خودم قانع میکنم با قرآن با فیلم های که آدم های که در سن بالا بچدار شدن با الگو کردن کسانی که به راحتی پسر دار شدن میرن سفر چه داخلی چه خارجی تفریح میرن.یا اینکه اصلا مگه قراره ما خرج پسرمون بدیم خدا خودش روزی رسونه پسر من مثل حضرت عیسی هر جا که باشه مایه مبارکی است .
اصلا من خودم رزق خودم نمیتونم دربیارم خدا همه کاره هست رزق منم خدا داره میرسونه
الگو هایی که دیدم که بعد بچدار شدن پیشرفت کاری سوم بیشتر شد و کلا رو این چند مورد دارم کار میکنم و هنوزم میگم خدا تو هدایتم کن اگر ترمز دیگه ای هست
بعد اومدم در مورد اشتباه خوابیدن رو شکم که عوارض کمر درد بزرگ شدن شکم و…. خوندم و به هیچ وجه دیگه رو شکم نمیخوابم
کلا برای همه این 17_18مورد دلیل آوردم و خودم قانع کردم و واقعا باور کردم که چه ترمز های داشتم و باید ترمز هام حذف کنم ولی تا اینجا هنوز پاک از رو ترمز عکس رنگی برنداشتم
تو داستان هدایت الهی که دو فایل هست استاد گفت با خودم گفتم ببین اگر زندگی زدی به وکیل گفت برای همین امروز وقت دارم که میرم اگر گفت نه یک هفته یا یک روز بعد دیگه کاری بهش ندارم .
من با خودم دیروز گفتم اوکی
اگر من زنگ زدم به این مرکز که کارش خوبه گفت برای روز یکشنبه وقت دارم که اوکی اگر گفت نه پس نمیرم (ترس ،باید بری تو دلش باید انجامش بدی)
زنگ زدم گفت آره ساعت ده و نیم یکشنبه بیا .
الان من هم ترس دارم از عکس رنگی هم خوشحالم
خوشحالم که پا گذاشتم رو ترسم
خوشحالم که میخوام قوی باشم
خوشحالم که باید ترسم از بین ببرم باید پام از رو ترمزم بردارم این تضاده شاید من اصلا مشکلی نداشته باشم ایشالا به امید خدا که اینطور هست مثل بقیه چکاب ها ولی من خیلی خوشحالم که رفتم تو دل ترسم .
تو بخش عقل کل برای بچداری و بارداری سرچ کردم کلی کامنت خوندم و حالم عالیه تسلیم شدم
به خدا گفتم تو میگی قوی باش میگی برو عکس بگیر اوکی من تسلیم تو هدایت کن.
حتما میام از ماه بعد خبر میدم به امید خدا با خبر بارداری زیر همین پست دوباره کامنت میذارم .
این بود داستان هدایت من از عجز اول و آشنایی با استاد عرشانفر و بعد مدار بالاتر و استاد عباسمنش و حل کردن تضاد های کوچک و این تضاد که میدونم با حل کردنش چقدر درهای نعمت و رحمت الهی به سوم باز میشه همین نشونه اولش اینه که من پا میگذارم روی ترسم و چقدر عزت نفسم بیشتر میشه.
مهشید و شیرین عزیزم شما دو دوست سایت عباسمنشی توی یکی از سوال های عقل کل کامنت کرده بودین مصاحبه آقای عطار روشن ببین در مورد جنسیت فرزندش صحبت کرده ولی من هر چی سرچ کردم پیدا نکردم .تو تلگرام گشتم ولی یک مصاحبه از آقای عطار روشن دیدم اون فایل بینظیر بود ولی اشاره ای به فرزند نداشت اگر ممکنه این فایل برای من بفرستید حالا یا شما دوستان عزیز یا بقیه دوستان گلم که میدونین کدوم فایل هست
اگر هر کدوم از شما صحبتی و حرفهای دارین و قانونی هست که من باید رعایت کنم بهم بگین دوستتون دارم
برم بازم این فایل گوش بدم که با یکبار کوش دادن حق مطلب ادا نکردم
یا حق
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
سلام به شما دوست عزیزم لیلا جان..
لیلا جان وقتی کامنتت رو میخوندم اونجایی که گفتی همه کاری برای بچه دار شدن داری انجام میدی اما نتیجه هنوز دلخواهت نبوده بعد رفتی ترمزهات رو پیدا کردی واونهارو توی کامنتت هم نوشتی ، یه دفعه قلبم باز شد، یه دفعه انگاری از قفس اومدم بیرون و پرواز کردم…
راستش من هنوزم که هنوزه توی روابط مشکل دارم، نه رابطه با خانواده و جامعه بلکه رابطه با جنس مخالف، چون دوبار ازدواج کردم و یه جورایی هر دو ازدواجم با شکست روبه رو شد، خیلی خیلی ذهنیتم خراب شده در مورد داشتن وساختن یه رابطه…
جالبه با تمام وجودم میخوام که یه رابطه ی عالی رو تجربه کنم ولی از انور هیچ چیز عالی که به شکل باور توی ذهنم باشه ویا به صورت عملکرد توی زندگیم وشخصیتم داشته باشم ندارم….
وقتی داشتم ترمزهای شمارو در مورد بچه دار شدن میخوندم ترمزهای ذهنی خودم هم یکی یکی اومد جلوی چشمم ورژه رفت…
با اینکه ادعا دارم دارم روی خودم کار میکنم وکلی هم نتایج توی همه ی جنبه هاگرفتم تو زندگیم ولی اعتراف میکنم من هنوز توی ذهنم با مردها مشکل دارم ….دلیلش هم اینه که…
پدرم الان که 64 سالشون هست هنوز الکلی هستند هنوز با مادرم مشکل دارند، نه تکیه گاه خوبی برای مادرم بوده نه فرزند خوبی برای خانوادش در ایام جوانی ونه پدر خوبی برای ما، اصلا انگار نه انگار ما بچه هاش هستیم نه محبتی نه عشقی نه حمایتی تازه سالی چندبار هم از خونه قهر میکنه میره و مادرم رو تهدید میکنه که خونه رو میفروشم چون مال خودمه دلم میخواد!!!!!!
حالا بماند که مادرم چند ساله همزمان با من روی خودش به لطف خدا کار میکنه و میگه کاری به بابات ندارم والبته خداوند هم نسبت به توکل وایمان وصبر مادرم وباورها وفرکانس هاش شرایط رو براش اسون کرده و مادرم مثل کوه مقاومت میکنه وپناه امنی برای خانواده وبچه هاش هست ولی…
پدر من به تنهایی با اعمال ورفتارش در کل زندگیش با اعتیادش با الکی بودنش با قمار باز بودن والبته بی خدا بودنش جوری زده بنیان خانواده رو از هم پاشونده جوری باورهای مارو به مرور از بچگی خراب کرده والبته کاری کرده که ما باورمون در مورد مردها خراب بشه که الان ما 4 تا خواهر، وقتی اسم مرد میاد توزندگیمون فقط بابامون رو تصور می کنیم با همون شخصییت داغونش!!
شاید توگفتن راحت باشه ولی خیلی سخته یک عمر از بچگی هر شب تو دعوا وکتک کاری وفوش و زد خورد پدرمادرت و اون شرایط سخت و گریه زاری مادرت ودزدن زجر کشیدنش باشی و مصوب همه ی اون بدبختی هارو هم همون پدرت بدونی بعد بخوای بگی اوکی من که دیگه با خانوادم زندگی نمی کنم من یه زن 41 ساله هستم من خودم دارم زندگیم رو خلق میکنم پس یه مرد خوب برای خودم جذب میکنم ولی باز متاسفانه نمی تونم!!!
خواهر بزرگم همسرش 50 درصد شبیه پدرم هست ، همسر اول من که اعتیاد شدید داشت بنده خدا فوت شد همسر دومم که مثلا با باورهای خوب جذب کرده بودم و از خدا خواسته بودمش همه چیز تموم در ظاهر ولی بعد ازدواج شد یکی بدتر از پدرم فقط اعتیاد به مواد مخدر نداشت ولی با اون شرایط عالی ظاهری خانوادگی اجتماعی ومادی، دست کمی از پدرم نداشت تو مصرف الکل و فوش وکتک کاری و….
دوتا خواهرای دیگه منم که کلا قید ازدواج رو زدند چون میگن ما انقدر عذاب کشیدیم انقدر بابامون ذهنمون رو خراب کرده که اگه یه فرشته هم بیاد سمتمون چون باورمون وذهنیتمون بد شده در مورد مردها، یه دفعه چهره واقعی اون آدم بد میشه برامون …
اینارو گفتم که بگم همه چیز باوره!!!!
من خودم سال 1402 یه کتاب نوشتم وچاپ شده به عنوان ( باور تو زندگی ات را ساخته)
حالا منکه خودم میدونم که باور من والبته خواهرام در مورد مردها خراب ومنفی هست وباید با دیدن الگوی مردهایی که واقعا عالی هستند اهل زن وزندگی هستند آدمهای درستی هستند ومتعهد به خانواده، بتونیم باورمون رو تغییر بدیم ولی به قول استاد عزیزم یک عمررررر، یک عمر خیلی هاااا، که هرشب یه کابوس یک شکل ببینی وباترس بخوابی باترس بیدار بشی ویکی مدام جلوی چشمت باشه که هنوز داره اون رفتار رو میکنه بعد بخوای باور مثبت داشته باشی…
من واقعا اعتراف میکنم خیلی سختمه باورهای 40 سالمو و اون چیزی رو که مغزم قبول کرده تغییر بدم!!
شکر الله مهربان از هر جنبه ای توی زندگیم کلی پیشرفت کردم از وقتی وارد سایت شدم و دارم با اگاهی های استاد کار میکنم ، اما انقدر ترمز در مورد روابط با جنس مخالف دارم که گاهی به قول استاد به جای کارکردن روی خودم و از بین بردن اون ترمزها و داشتن تجربه ی یه رابطه ی خوب وعالی، ترجیح میدم تنها باشم و اصلا وارد رابطه نشم!!
اینکه الان کلی ترمز رگباری از جلو چشمم واز ذهنم رد شد با خوندن ترمزهای شما باعث شد بفهمم که من سختمه در این مورد روی خودم بیشتر کار کنم…
به قول استاد وقتی یه چیزی رو میخواین از خودتون بپرسید چرا؟؟؟
ومن هر بار که از خودم می پرسم چرا میخوای وارد رابطه بشی، سریع ذهنم میاد میگه مغز خر خورده، میخواد دوباره به خودش اسیب بزنه، میخواد برای خودش دردسر درست کنه، زندگی به این خوبی داره همه چیزش اوکی هست شکر خدا حالا میخواد خودش رو درگیر یه رابطه کنه و ضربه بخوره..
مردم چی میگن؟.
دیگه سنی ازم گذشته..
منکه تجربش کردم دیگه حالا رابطه چی می تونه برام داشته باشه که باعث رشدم بشه؟
حالا مگه همه باید یه جنس مخالف کنارشون باشه تا زندگی کنند..
پسرم ماشالله مردی شده دیگه زشته برام…
حالا بیاد ومنو محدود کنه چی ،اگه با من هم فرکانس نباشه چی…
واااای خدا نمیدونم بخندم یا گریه کنم؟؟؟
کلی ترمز دیگه هم دااارم در مورد داشتن رابطه….
بعد همین من می شینم یه وقتایی میگم خدایا من نمیخوام باقی عمرم تنها باشم!!!
یکی نیست بگه زن حسابی خودت با خودت چند چندی؟
خودت میدونی باور تو زندگیتو هر لحظه داره میسازه بعد اینهمه باور مخرب داریو باز دنبال یه رابطه رویایی هستی؟؟؟
به قول اون ضرب المثل قدیمی هم خدا رو میخوای هم خرما؟؟؟.
خود جهان هستی هم والله یه وقتایی گیج میشه با اینهمه تناقض در افکار وگفتار واعمال و خواسته های ما….
لیلا جانم خیلی خیلی ممنونم که توی کامنتت انقدر واضح ترمزهاتو توضیح دادی، و گفتی با اینکه فکر میکردی در فرکانس مناسبی هستی و حالت خوبه وهمه چیز سرجاشه پس چرا به خواسته ات نمیرسی؟؟..
دقیقا من برام واضح شد که چرا در اوج خواستن به خواسته ام نمی رسم!!!
شاید کسی از بیرون منو زندگیمو ببینه شخصییت وظاهر وقیافه و موقعییت منو ببینه بگه این زن همه چیز داره برای اینکه یه پارتنر عالی داشته باشه کنارش!!!!
ولی چیزی که واقعییت داره من از درون هنوز با جنس مخالف مشکل دارم من می ترسم چون میدونم جهان با احساسات پیش نمیره بلکه با توجهات وباورهای من پیش میره برام…
منم کل زندگیم توجه ام به پدرم وکاراش و دوتا ازدواج ناموفقم بوده وهست وناخوداگاه تو اطرافم کلی مرد می بینم که زن وبجشون ازشون راضی نیستند!!!!
واگر هم زوج موفق وشاد وخوشبختی هم ببینم ذهنم انقدر برام دلیل میاره که باور نکنم میشه رابطه های طولانی و مستحکمی رو تجربه کرد..
لیلا جانم برات بهترینهارو از خداوند میخوام واینو خوب میدونم که همه ی ما یه سهمی توی زندگیمون داریم که اگر به درستی انجامش بدیم خداوند سهم خودش رو به درستی انجام میده…
سخته ولی باید بشه وقتی یه خواسته انقدر برای ادم مهم باشه..
ان شالله که همونی بشه که دلت میخواد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته و دوستان عزیز هم مسیر
چند روزیه به دنبال آگاهی هایی هستم درباره توحید عملی و هر بار که میام راجب بهش فایلی رو گوش بدم خداوند من رو هدایت میکنه به سمت فایل هایی که در رابطه با تسلیم بودن هستش
دیروز هدایت شدم به قسمت 21 مصاحبه با استاد و واقعا پس از گوش دادن به اون فایل تغیرات شگرفی در وجود من شکل گرفت استاد توی اون فایل یه جمله قشنگی گفت که کسی که تسلیمه میگه(اخیییییییییش راحت شدم خدایا خودم رو سپردم به تو) امروز کلا این جمله شده بود تیکه کلام من ورد زبونم همش میگفتم و بعد از گفتنش یک احساس خیلی خیلی ناب بهم دست میداد امشب دوباره اومدم رفتم توی قسمت عقل کل بعد یه حس بهم گفت برو فایل های دانلود و اومدم دیدم یکی از قسمت ها نوشته توحید عملی وارد شدم رسیدم روی این فایل و نظرم رو جلب کرد دیدم نوشته تسلیم بودن در برابر خداوند و یه حس بهم گفت خودشه همینه کلیک کردم دیدم فایل 1 ساعته گفتم ولش کن زیاده بزار بخوابم فردا میبینم بعد یه حسی بهم گفت ببینش دوباره گفتم باشه نیم ساعتشو میبینم بقیش واسه فردا باشه ای خداااااا چی بگم اخه چی بگم من خدایا شکرررررررت بابت این همه آگاهی خدایا شکرررررررت که منرو هدایت کردی به این فایل من ده دقیقه که ازش گذشت دیگه گفتم باید تا ته داستان رو ببینن
به نظرم اول باید تسلیم بشیم واقعا اول از هرکاری باید تسلیم بودن رو یادبگیریم که بتونیم خودمون رو بسپاریم به خداوند من کلا که خواب از سرم پرید با این آگاهی ها با این مثال ها خدایا هزاران مرتبه شکرت بابت این آگاهی ها بابت اینقدر قشنگ هدایت کردنت من فهمیدم وقتی توی سایتم میام باید تسلیم باشم من قدم اول 12 قدم رو گرفتم و فکر میکردم دیگه نباید فایل های دانلودی رو نگاه کنم فقط باید بچسبم به همون اما دیدم نه اقلا اینطوری نیست باید تسلیم باشم و بگم خدایا تو منو هدایت کن که الان برم کدوم فایل رو ببینم بهتره الان باید روی کدوم قسمت کار کنم تو هدایتم کن و باید بگم چقدر قشنگ هدایت میکنه چقدر قشنگ خدایا شکرت
یه داستان بگم
من بابام توی آژانس کار میکرد قبلا یه روز جمعه صبح ساعت 9 بیدار شد که بره سرکار پاشد صبحانه خورد خلاصه تا اومد آماده شه یهو گفت بیخیالش یه حسی بهم میگه امروز بمون خونه بگیر بخواب خلاصه تخت گرفت خوابید ساعتای 12 ظهر بود خبر رسید 5 تا کپسول گاز ال پی جی توی آژانس ترکیده کل آژانس رفته روهوا و دونفر فوت کردن الان که به اون قضیه دقیق میشم میبینم که با ابنکه بابای من چیزی از هدایت یا قانون نمیدونست اما به صورت ناخود آگاه اون روز عمل کرد و تسلیم بود به جورایی بنده خدا خوابیدن رو چون خیلی دوست داشت تاحسه بهش بگت نرو بگیر بخواب اونم گفت چشم و گرفت خوابید خخخخخخ خداروشکر خداروشکر خداروشکر بابت این آگاهی ها و این سایت که جز به جز این سایت الهی هست و هر طرفش که بری آگاهی های ناب نصیبت میشه
دوستتون دارم خدا نگهدار.
سلام استادجانم
چندوقتی بود همش میگفتم کاش استاد ی لایو بزاره یا تو کلاب هاوس یا اینستاگرام،چون از وقتی با شما اشنا شدم برنامه لایوی ندیده بودم ازتون
وقتی اون شب نوتیف لایو شما و اقای عرشیانفر اومد اول ک دیدم چشمام گرد شده بود ،فکر کردم ازین پیجای فیک هست ،هرچند ک فقط پیج اصلی شمارو دارم ،اما تا ندیدمتون باور نکردم.
سریع اومدم تو لایو.،،،وااای استاد چقددددددرررر خوشحال شدم از دیدنتون چقدررر
تو خونه یهو از خوشحالی داد زدم استاد لایو گزاشته ،انگار گنج پیدا کردم و واقعا هم حرفاتون ،اگاهی های اون شب گنج بود،
چقدر خدارو شکر کردم ک خدا چقد منو دوست داره ک تونستم از اول لایوو ببینم و چقد نت اون شب برای من عالی بود بدون قطع شدن تمام حرفاتونو شنیدم،خداروشکر
چقدر اگاهی های اون شب برای من لازم بود
واقعا انسان فراموشکاره،من هرروز فایلای شما تو گوشمه ،اما این تسلیم بودن در برابر خداوند رو یادم رفته بود،
وقتی گفتین تسلیم باش انگار خدا داشت با من حرف میزد،چشمامو بسته بودم و با گوش جانم گوش میکردم ببینم خدا ب من چی میگه
حالم دگرگون بود ،،اصلا تو این دنیا نبودم،انگار من و خدا روبروی هم نشسته بودیم تو یک فضای دیگه و خدا داشت هدایتم میکرد..
استادجانم ازتون بی نهایت بی نهایت سپاسگزارم بخاطر این لایو ،،نمیدونین با ما چ میکنین
از خدا برای شما و مریم جان عزیزم بی نهایت سلامتی و طول عمر و میخام ک شما برای ما نعمتین.
به نام خداوندی که تمام قدرت در دستان اوست
نمیدونم چی باید بگم. اصلا این چی بود من شنیدم . چقدر منو دگرگون کرد
قلبم داره تند تند میزنه. همون اوایلش سریع فایل صوتی اش رو ریختم رو گوشیم
که بارها و بارها گوش کنم
منی که روزی چند ساعت از خیلی از آگاهی های سایت استفاده میکنم
چقدر این فایل واسم آگاهی داشت . خیلی زیاد
الان احساس میکنم من تنها چیزی که تو این دنیا نیاز دارم اینه که
در برابر خداوند تسلیم باشم و اجازه بدم خدا هدایتم کنه و هر کاری
که گفت انجام بدم و در این صورت من واقعا دیگه چیزی نمیخوام
مگه رسیدن به خواسته هام واسه این نیست که تهش به آرامش برسم؟
خب من اگه تسلیم خدا باشم یعنی به آرامش میرسم دیگه
و این یعنی به همه چی رسیدم . ولی نکته جالبش اینجاست که
اگه من تسلیم خدا بشم هزاران چیز دیگه خدا واسه من میفرسته
و من صاحب همه چیز میشم .
پس معادله اش اینجوریه که من قلبی و درونی نه فقط زبونی
تسلیم خدا بشم و اونوقت خدا منو به بهترین راهها و چیزها هدایت میکنه
و نتیجه اینه که من داراترین فرد روی زمین میشم و مهم تر اینکه
به آرامش درونی و قلبی بی نهایتی میرسم!
وای خدای من . عاشقتم و قلبم داره واست میتپه
خدایا کمکم کن که بتونم خودم رو در فرکانسی قرار بدم
که نزدیک ترین فرکانس به خودته
خدایا کمکم کن که در هر لحظه آرامش در وجودم باشه و تو رو درون خودم احساس کنم
خدایا کمکم کن که بتونم در هر روز خلق کنم چیزهایی رو که به گسترش جهان تو کمک میکنه
خدایا هدایتم کن به هر آنچه که خودت صلاح میدونی
خدایا هدایتم کن که کاریو انجام بدم در هر لحظه که به خاطرش به این دنیا اومدم
خدایا کمکم کن که در مسیر درست باشم
خدایا کمکم کن که صدای هدایت هات رو بشنوم و اشتباهی صدایی غیر از صدای تو
منو به راهی غیر از راه تو نفرسته
ای پناه بی پناهان ! ای خدای بی کسان !
سکان زندگی خودم رو به دست های ایمن تو می سپارم!
مرا به بهترین ها هدایت کن !
آمین . یا رب العالمین
من اکنون کنار می ایستم و کار خدا را می نگرم
مسحور این افسون که او چه تند و چه آسان
تمام مرادها و خواسته های دلم را به من می دهد
خدایا شکرت که من رو در مسیر این آگاهی ها قرار دادی
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
وای من چقدر دنبال این فایل و منتظرش بودم ، شنبه 13 مرداد ، شب که کاملا هدایتی خدا منو فرستاد اینستاگرام تا من بیام و ببینم که شما لایو گذاشتین و از نصفه هاش دیدم و دقیقا استاد داشت موضوع هدایتش که شب یهویی حس کرده باید بره بیرون میگفت
و من پیامی که باید دریافت میکردم رو کردم و در رد پام در فایل گفتگو با دوستان قسمت 3 که درمورد تسلیم بودن در برابر هدایت بود نوشتمش
اولش نمیدونستم کجا بنویسم که هدایتم کرد به گفتگو با دوستان و اونجا نوشتم
اون شب خیلی دوست داشتم که یه بار دیگه فایل لایوی که داشتین کاملش رو گوش بدم چون میدونستم خیلی حرفا برای من هست که باید انجامش بدم
وقتی دیدم این فایل جدید تو سایت گذاشته شده و وقتی تا نصفه گوش دادم و فهمیدم همون لایو شنبه هست خیلی خوشحال شدم
سپاسگزارم از خدا که هر لحظه کلی هدایتم میکنه
از اول تا اواسطش که گوش دادم متوجه یه سری کارا شدم که باید تمریناتشو انجام بدم و چند باری این فایل رو گوش بدم و حتما بنویسم تمریناتشو
در مورد هدایت که استاد گفت شب ساعت 11:30 بهشون گفته شد که برن بیرون
این دقیقا روز 15 مرداد دوشنبه برای من رخ داد که جریان هدایتشو فراموش کرده بودم همون روز بنویسم ولی دیروز بهم یادآوری شد و نوشتم تو روز شمار 174
اینجا که استاد میگن
خونه نشسته بودم و یهویی یه حسی بهم گفت از خونه بلند شو برو بیرون
و گفتن که 11:30 شب برای چی برم ،گفت باید بری
دقیقا روز دوشنبه برای من به یه شکل دیگه رخ داد
نشسته بودم داشتم طراحی میکردم یهویی بهم گفته شد که برو تن ماهی بخر بیار با برنج بخور
من به ساعت نگاه کردم 10 بود گفتم آخه الان دیره مرکز خریدم بسته ،بعدشم به مامان بگم من تن ماهی میخوام ؟؟
بگه چرا این وقت شب ؟؟
من میگفتم و باز حس میکردم باید برم بخرم و چون هر وقت اینجوری بهم گفته میشد حتما سعی میکردم انجام بدم گفتم باشه و رفتم به مامانم گفتم و از داداشم پول خواستم که واریز کنه
مامانم گفت اگه از مرکز خرید رفتی بسته بود دیگه از مغازه نخر
ولی وقتی رفتم 10:15 بود و بسته بودن تو راه برگشت ،زنگ زدم به مامانم گفتم از مغازه بخرم گفتم باشه بگیر
درسته دلیلشو اصلا متوجه نشدم ولی با درکی که داشتم این بود که حتما بدنم به شدت نیاز به یه ویتامین یا ماده مغذی داشته که خدا انقدر بلند بهم گفت برو تن ماهی بخر
و از خدا سپاسگزاری کردم بابت این همه توجه و حس ارزشمندی که هر لحظه بهم میده
استاد وقتی تو فایل گفت که
همیشه یه احساسیه که سوال درموردش پیش نمیاد
یعنی وقتی میگه این کارو بکن یا این درسته
یه جوری از تایید تو وجودت هست ،قلبت تاییدش میکنه ،مقاومت نمیکنه به جورایی اطمینان باهاش میاد ،اطمینان ار اینکه این درسته
و به روند تکاملی اشاره کردن
دقیقا دوباره یاد اون شب که گفت برو تن ماهی بخر افتادم
درسته که گفتم این وقت شب ؟ مامانم میگه چرا الان تن ماهی خواستی ؟
ولی بدون مقاومت رفتم و به مامانم گفتم که نمیدونم چرا یهویی دلم تن ماهی خواست ،اولش مخالفت کرد گفت برات سوپ پختم ،گفتم خب سوپم میخورم
برم بخرم
گفت خودت میدونی و باید خودت برنج بذاری ،گفتم باشه ورفتم خریدم
وقتی برگشتم مامانم که بهم انگور داد تا ببرم پشت بوم پهن کنم و سوپمو بردم پشت بوم بخورم ، بهش گفتم گفت برنجم میذارم
واقعا خداروشکر میکنم که این همه لطف و محبت داره برام
جایی که استاد گفت میشنید که پس ایمان نداری چند باری برای من رخ داده که شنیدم و چند باری سوالم بود که واقعا این پس ایمان نداری از طرف خداست ؟!
که الان شنیدم برای استاد هم پیش اومده
و درمورد اون شبی که این لایو رو از همین نصف دیدم و استاد میگفت تسلیم باشید
که من میخواستم از استادم یا نقاشای دیگه که چسبیده بودم به اینکه ،مثل اونا عکس فرشته بکشم
تا اینکه خدا قبل دیدن این فایل با حرف زن عموم بهم فهموند که تسلیم باشم تا خودش طرح رو به وقتش بهم بگه
شروع کردم فایل جدید رو در دفترم نوشتم و میدونم که خیلی چیزا قراره یاد بگیرم و تکاملم رو طی بکنم با عشق و لذت
خدایا بی نهایت سپاسگزارم
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم،بانو شایسته زیبا و همه عزیزانی که کامنت من رو میخونن…
وقتی دقیق تر به فایل های استاد عباس منش گوش میدم، زمانی که صحبت در مورد هدایت خداوند و سپردن مسیر به دست اون صحبت می کنن، همیشه حرف از طی کردن مرحله به مرحله قدم ها در اثر هدایت توسط خداوند زده میشه.
یعنی این طور درک می کنم که هدایت خداوند به این شکل نیست که یه بمبی منفجر بشه یا یه کیسه طلا از آسمون به زمین بیفته. بلکه خیلی طبیعی و در طی روند زندگی و بر اساس همون شکلی که تا الان پیش می رفتیم، انجام میشه. در همون مسیره.
درک این موضوع خیلی به نظر من تکامل میخواد. من که خودم تا سالیان زیاد با این که این فایل هارو بارها و بارها گوش داده بودم اما نمی فهمیدم. حتی همین الانشم می تونم بگم به خوبی نمی فهمم. اما به اندازه اپسیلون از قبل بهتر شدم که خودش از نظر من پیشرفت بزرگیه و خدارو به خاطرش شاکرم.
این روند هدایت رو به صورت کامل میشه در گذران زندگی احساس کرد. اصلا چی شد که من بهتر حرف های استاد رو در مورد هدایت مرحله به مرحله خدا درک کردم؟ دلیلش اتفاقی بود که برام افتاد و البته الانم داره می افته. و خیلی قشنگ و واضح می تونم درک کنم که هر قسمت از این اتفاق تیکه ای از پازل خداونده که داره به درستی سر جاش چیده میشه. (البته به این خاطر می تونم بهتر درک کنم که فایل های استاد رو سعی کردم بهتر از قبل گوش بدم.)
اصلا انگار خداوند اولین هدایت رو بهت میکنه تا ببینه چند مرده حلاجی؟! آیا مردش هستی و قدم به دل ناشناخته ها میذاری یا نه، می چسبی به همون شرایطی که داری و حاضر نمیشی از دایره امنت بیرون بری. و منتظری که یه روزی یه منجی بیاد و تورو از اون شرایط بیرون کنه.
هدایتی که در اون لحظه بهت میگه انجام بدی اصلا چیز سختی نیست. به راحتی می تونی از پسش بربیای و فقط باید کمی شجاع باشی. کمی پات رو از اون دایره امنت بیرون بذاری. اصلا قرار نیست یه کار خیلی بزرگ و خاص انجام بدی. نه! فقط کمی فراتر از چیزی که هستی برو تا به خداوند بگی که بهش ایمان داری و حاضری برای رسیدن به موفقیت بها بدی.
وقتی این قدم رو در مورد موضوع ازدواج انجام دادم. (که البته اون هم یه جورایی انگار خداوند هلم داد. دقیقا مثل همون فایل استاد با نام «جزو کدام دسته هستید؟» و دسته سوم بودم که تا کارد به بیخ استخونم نرسید حرکت نکردم. اما قشنگ می تونستم متوجه بشم که اگه این موقعا حرکت نکنم دیگه کار بیخ پیدا می کنه و مثل اون معتاد باید گوشه جوی آب بمیرم و حسرت اون چیزی که می خواستم رو داشته باشم.)
بعد که به لطف خدا و با کمک اون تونستم از این قدم گذر کنم، انگار یکی یکی دارن مراحل باز میشن. خداوند ایده ها و شرایطی رو برای من مهیا می کنه که تا پیش از اون برای من قفل بود. این خیلی برام ارزش داره. چرا که کاملا می تونم بفهمم خداوند داره کارهای من رو انجام میده و من رو در مسیر درست هدایت و حمایت می کنه.
خواستم بگم الان بهتر از قبل فایل های استاد در مورد هدایت الهی و تسلیم بودن در برابر اون رو درک می کنم. البته که درک الان من قطره از دریا هم نیست. اما از خودش می خوام که در این مسیر دست منو بگیره و منو حتی در درک هدایت خودش، هدایت کنه.
و چقدر خوب که من استاد رو دارم. استاد جزو سپاسگزاری های هر روزه منن. مردی که فارغ از هرگونه چاپلوسی و اغراق، الگوی درجه یک توحید و تسلیم در برابر پروردگارن…
خیلی دوستتون دارم استاد عباس منش. شما تاثیرگذار ترین آدم در زندگی من هستید.
برای شما، بانو شایسته و همه عزیزانی که کامنت من رو مطالعه کردن، آرزوی بهترین اتفاقات رو از درگاه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی دارم.
خدانگهدار
1403/5/27
21:41
به نام خدای مهربان وبیهمتا
سلام به استاد عباسمنش ومریم عزیزم
وهمه دوستانی که دراین سایت هستن
از وقتی این فایلو شنیدم یه حسی بهم میگه توهم بیا از قدرت خدابگو
تو هم بیا از تسلیم شدن دربرابر خدای مهربون بگو
چن روز پیش خواهرم بنا به دلایلی سوزن خیاطی روخورده بود وروش غذاهم خورده بود
این قضیه توروستا اتفاق افتاده بود ودوساعت تا شهر فاصله بود که خواهرمو بیارن دکتر
وقتی بهم خبر دادن این اتفاق افتاده اولش خیلی ترسیدم بااینکه دکتر گفته بود که خیلی خطرناکه
ولی بعد از چن دیقه یه آرامشه عجیبی داشتم انگار یکی بهم میگفت نگران نباش اصلا غصه نخور خدای توهوای همه چیرو داره عین همیشه که داشته
خواهرم اومد رفتیم بیمارستان یه آرامشه عجیبی داشتم اصلاااا نگران نبودم 1
دکتر گف باید صبر کنیم شاید دفع بشه واگه نشه عملش کنیم
ولی من اصلا نمیترسیدم یه آرامشی تووجودم بود که هیچوقت تجربه اش نکرده بودم
انگار یکی دم گوشم میگف نگران نباش زینب کی تنهات گذاشتم که این بار دوم باشه
هواتو دارم
همه چی بهتر از اون چیزی که تو میخوای انجام میشه غصه نخور
عین یه مادر که بچه شو آروم میکنه خدا داش به من آرامش میداد
دکتر اومد گفت باید دوسه روز بمونه بیمارستان تادفع بشه اگه نشه بعد عملش کنیم
ولی من همجنان آروم بودم عجیب
مادرم اومد گف توبرو من هستم پیشش
اومدم خونه اما خدامیدونه آروم بودم عین بچه ی که بغل مادرشه وانگار امنترین جای دنیاست
اومدم خونه بعداز دوسه ساعت مادرم زنگ زد گف سوزن ودراوردن بدون اینکه عملش کنن
گفتم چطوری
گف اندسکوپیش کردن شلنگ انداختن درآوردن خیلی راحت
گفتم خدایا شکرت نتیجه ی اعتماد به تو وآروم بودن نباید غیر از اینهم باشه
به همین راحتی کارها انجام شد
بعضی وقتا باید کنار بریم وبگیم خدایا همه چی باتو
من نمیدونم تومیدونی تویی که راهارو بلدی
تویی که قدرتمندی من فقط توروباور دارم
باور دارم تو بهترینهارو برام میخوای
خدایا ببخش که بعضی وقتا یادم میره قدرتت رو
ببخش که تکیه میکنم به بقیه درحالی که چون تویی دارم که لحظه به لحظه بامنی
وزیباترین ها وبهترین هارو برام میخوای
هرگز تنهام نمیذاری
چشاتو روبدیهام میبندی
خدایا عاشقتم
ازت یه رابطه ی عاشقانه میخوام
من از ازدواج آرامشو میخوام
میخوام که تورو بیشتر وبهتر درک کنم
میخوام محبت وعشق ولذت روتجربه کنم
میخوام سفرهای دونفره روتجربه کنم
میخوام بگم هییییچ محدودیتی برای کسی که قبلا ازدواج کرده ویه بچه هم داره نیس که بازهم یه ازدواج موفق وعالی وصدبرابر بهتر از ازدواج اولش
خدابا همه چی باتو
من نمیدونم چطوری من از تو یه رابطه ی عاشقانه وبدونه وابستگی میخوام