تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 38 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1353 روز

    هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    سلام وخیرمقدم خدمت استاد خوش خنده جناب عرشیانفر عزیز ارادت خاصی به ایشون دارم من سال 98من باایشون آشناشدم بعدتوسط استاد عرشیانفر بااستادعباس منش آشناشدم خدایاشکر.

    این دوعزیز وقتی باهم صبحت میکنن درباره قوانین جهان هستی اگر هفته ها نان استاپ پشت سرهم حرف بزنن ادم لذت میبره هرجمله ازاین دوعزیزرو اگرباوکنیم وعمل کنیم درهایی ازاگاهی ودرک ونعمت وثروت وارد زندگیمون میشه.

    تسلیم بودن دربرابر خداوند::!

    اگرهمین یک جمله‌ روباورکنیم وعمل کنیم دیگه هیچ وقت اینقدر برای یک قرون دوهزار خودمون روبه آب آتیش نمیزنیم.

    من هرجاکه عمل کردم به این آگاهی ها واقعا نتایج شگفت انگیز گرفتم. وقتی عمل میکنیم به این آگاهی هاوخودمون روبسپریم به جریان هدایت وبه خداوند اعتماد کنیم .

    بقول استاد دردوره فوق‌العاده 12قدم تمرین ستاره قطبی میگه وقتی به جریان هدایت اعتماد میکنی وارد یک جاده جنگلی بسیارزیبا میشویم باطبیعت زیباسوت زنان می‌رویم وازمسیرلذت میبریم..

    ولی این آگاهی هارو باید هی تمرین کنیم هی بخودمون یادآوری کنیم تابشینه توناخود اگاهمون

    من دوروز پیش که این فایل دیدم

    اتفاقا همون روز میخاستم برم یه شهردیگه که تاحالا نرفته بودم ی سری جنس بخرم بمحضی که راه افتادم گفتم پروردگارا فرمون دست تو بسم الله. باورکنین یه جوری من برد دست من رو گذاشت تودست یکی ازدستان خودش رفتیم سرزمین محصول ازش خریدم بدون یک ریال پول بدم من تاحالا این بنده خدا رواصلا ندیم محصولش روبارمایشن کرد گفت برو بهش گفتم کجابریم برات پول کارت بکارت کنم گفت نمیخاد برو.

    فروختی پول من برام بزن این درصورتی بود که بنده خداکشاورز فقط یه شماره تلفن ازمن داشت.

    من کل مسیر باخودم زمزمه می کردم که خداوند دل آدمهارونرم میکنه واشک شوق ریختم.

    الانکه دارم این متن مینویسم بازهمون داستان تکرار شد حتابهتراز اون خدایاشکرت

    درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1212 روز

    سلام استاد عزیزم

    یه حسی بهم گفت بیام کامنت بزارم

    خیلی وقته این کارو نمیکنم، و تمرین فایلهایی که میزارید رو انجام نمیدم فقط گوش میدم و گوش میدم و به نشانه تایید سرتکون میدم

    اصلا از خودم راضی نیستم

    من سالها شمارو میشناسم ولی هیچ وقت نتیجه پایدار نگرفتم ، مثل یو یو یه هفته عالی یه هفته بد

    واقعا خسته ام

    واز خودم دلخورم شما سنگ تمام گذاشتی برای ما

    وقتی میبنم این همه دوستای خوب سایت نتیجه گرفتن و من هنوز اندر خم یه کوچه ام

    و با وجود دونستن قانون هیچ عملکردی ندارم

    و فقط شدم شنونده شما به جای عمل کردن

    تمرین این جلسه رو انجام دادم و کلا با زور 2مورد یادم اومد ک به خداوند و هدایتش اعتماد کردم و احساسم خوب بود و نتیجه عالی گرفتم که واقعا کار عقل من نمیتونست باشه

    و بیش از 6 هفت مورد سریعا یادم اومد کجاها به عقل خودم تکیه کردم یا به حرف بقیه و نتیجه خیلی بدی گرفتم ک زندگیم رو خیلی سخت کرده و فکر کنم بازم یادم میاد

    انجام این تمرین یادم داد واقعیت زندگی من اینه ک من اصلا از خدا هدایت نخواستم تو زندگیم

    فقط یه حرفی و انداختم تو کائنات ازش خواستم ولی با کله خودم پیش رفتم و خواستم خودم حل کنم و به خدا اعتماد نکردم ک قدرتمنده و میتونه من و هدایت کنه

    این جلسه بهم یاد داد این موضوع رو خیلی جدی بگیرم و تسلیم باشم و از خدا هدایت بخوام… بیشتر از این خرابکاری نکنم

    و بهم این تلنگر رو زد ک حتما حتما حتما تمرینات جلسه هارو وقت بزارم و انجام بدم

    ازشما تشکر میکنم استاد عزیز

    از خدا میخوام من و هدایت کنه تا درمسیر درست قدم بردارم، عملگرا باشم تا من مثل دوستان ک نتیجه های بزرگی گرفتن من هم روزی بیام و از نتیجه هام بگم …

    من لیاقتش رو دارم فقط خیلی درگیر عادت ها و الگوهای رفتاری نامناسب هستم

    دارم تلاشم رو میکنم و از خدا میخوام هدایتم کنه

    من‌تسلیمم خدا

    من بدون تو نمیتونم

    من تو کوچیکترین و بزرگترین لحضه های زندگیم از تو یاری میخوام

    من با جدی نگرفت این موضوع 5سال خرابش کردم باوجود دونستن قوانین

    حالا میخوام بسازم من و یاری کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      امیررضا شاپوری گفته:
      مدت عضویت: 1643 روز

      امیرحسین جان سلام

      با خودت مهربون باش چون میخوام یه چیزی رو بهت بگم ک احتمالا حالتو خوب کنه.

      حدود اوایل دی ماه 1403 بود که 3 ماه بود خدمت سربازی م تموم شده بود و داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم و بیکار بودم.

      رفتارهای تحقیر آمیز پدرم ب اوج خودش رسیده بود..

      که قدم 4 رو خریدم و استاد تو جلسه اول گفت هر چیزی براتون منطقی بشه اتفاق میوفته..الگو پیدا کنین

      تو هم فک کنم تو کامنتای قدم نوشته بودی که درآمد فلان رو دارم با تایم کاری مختصر..

      بارها و بارها به خودم گفتم اگه برای تو شد پس برای من هم امکان پذیره…مخصوصا از لحاظ سنی هم که حس کردم نزدیکیم بیشتر باور کردم..

      و الان شکر خدا تمام ویژگی هایی که برای شغلم نوشتم بودم رو شغل فعلیم داره.. و ارامشم 10 برابر شده نسبت به اون تایم….

      اهتمام‌ در عمل به قانونت رو تحسین میکنم ولی با خودت مهربون تر باش..

      شاید نتایجت به چشم خودت نیاد ولی منیکه یه پله پایین تر بودم خیلی استفاده کردم از کامنت هات

      اینارو نوشتم که تصدیقی باشه بر مقدس بودن خلق آرزوها و مقدس بودن ثروت…

      و تصدیقی بر اینکه نتایج خوبی خلق کردی و با همون قدرت خلاقه می تونی و می تونیم بهشت رو برای خودمون در این جهان بسازیمم…

      برات

      حمایتای خداوند مهربان رو

      در لحظه به لحظه زندگیت آرزو مندم رفیق

      حسبنالله و نعم الوکیل

      نعم المولی و نعم النصیر️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        امیرحسین بابایی گفته:
        مدت عضویت: 1212 روز

        سلام امیررضا برادر گلم

        چقدر خوشحال شدم از خوندن کامنتت

        بهم انرژی خوبی دادی

        خداروشکر که اتفاق های خوبی برات افتاده. خیلی خوشحالم برات….

        چقدر برام خوشایند و ارزشمنده که از کامنت های من انگیزه گرفتی و باور ساختی. خودم فکرش و نمیکردم….

        ولی واقعیت اینه که هممون دستی از دستان خدا هستیم تو این سایت برای کمک به هم

        خدارو شکر. خداروشکر. خداروشکر

        دوست دارم داداش

        انشالله همیشه تو مسیر الهی باشی

        منم از خودم بخوام بگم

        خداروشکر. همه چی خیلی عالی داره پیش میره

        به قول استاد چرخ زندکی روونه

        من یه نقصی به اسم کمال گرایی دارم

        که دارم روش کار میکنم

        شیطان ازاینجا وورد میزنه و میخواد بد جلوه بده همه چی و

        وگرنه که

        امیرحسین الان

        با چندسال پیش

        از هرلحظی بهم هیچ ربطی نداره

        از لحاظ سلامتی. مالی. ارتباطی. آرامش. و…..

        باش. تا هم‌ رویاهامون رو خلق کنیم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مسلم عبدلاهی گفته:
    مدت عضویت: 744 روز

    سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز تمامی دوستان عزیزم

    اول بگم ک همین اومدن ب سایت و دیدن این فایل خودش هدایت بود ظهر میخواستم برم ج 1 دوره لیاقت را نکته برداری کنم ک ن ی ندایی اومد ک ن برو تو سایت فایل جدید اومده مطمعن هم بودن ی جورایی چون چند دفعه دیگه هم استاد فایل جدید گذاشتن خدا بهم گفته برو تو سایت فایل جدید هست (توحید عملی 11)

    خلاصه اومدم و این فایل رو دیدم و البته ک دیروز هم بهم گفته شد بیام تو سایت اما مقاومت داشتم اما امروز صدای خداوند واضح تر بود برام و تا قبل از فایل و کامنت های دوستان متوجه نشدم این هدایت بوده

    آره چون شکل هدایت کردن هر کسی متفاوت هست برای هر شخصی و الان کامنت ها را مطالعه می‌کردم دیدم آقا من صبح تا الان همش داشتم هدایت میشدم خودم نمی‌فهمیدم

    امروز ساعت 11 صبح بود تقریبا ک بیدار شدم و و سپاس گذاری می‌کردم و حس عالی داشتم و یکم ناراحت بودم ک ظهر شده و هوا خیلی گرمه (یزد هستم) نمیتونم برم پیاده روی و هدایت الله اون صدای هدایت بود ک بهم گفت پاشو اتاق ها را جارو کن و چند روزی هم بود ک میخواستم این کار رو انجام بدم اما پشت گوش مینداختم و من هم گوش کردم و شروع کردم ب مرتب کردن و بهبود اتاقم ک واقعا عالی بود هم تحرک داشتم بجای پیاده روی هم اتاقم را مرتب کردم و چقدر بهتر شد ظاهرش و دیگه رفتم حال رو هم جارو کردم و خلاصه ج 1 را هم گوش می‌کردم و خیلی عالی کارها انجام شد و لذت بردم و بعد دوش گرفتم و اینها خدا بهم گفت برو سایت و اومدم و جواب سوالاتم را گرفتم و ی قدم خیلی عالی بود ک استاد گفتن ک چرا چرا ها را از خودم بپرسم و نوع نگاه جدیدی را بهم داد استاد از

    درخواست هایی ک دارم و این رو یک تمرین ک این هم هدایت و الهام خداوند بود برام ک صبح ها بعد نوشتن سپاس گذاری ها و اینها این الهام اومد ک بنویس چرا مسلم هر روز داری درخواست اون خواسته های بزرگ را مینویسی چرا ها را هم از خودت بپرس و اون پشت اصلی را بهش نگاه کن

    ک آیت نگاه از نظر من خیلی بهتره

    چون برام پیش اومده ک نوشتم ی خونه روستایی دوست دارم با دریاچه کناز حیوانات و تقریبا شرایط مثل پرادایس استاد را دوست دارم

    وقتی مینویسم خونه روستایی مثلا ناخودآگاه پارادایم میاد تو ذهنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    مریم خانوم گفته:
    مدت عضویت: 739 روز

    سلام استاد عزیزم

    بسیار لذت بردم از سخنان ارزشمندتون

    چهار دفعه ای از صبح این کلیپ رو کوش دادم و بازم گوش میدم تا خوب بشینه به جان و روانم

    استاد جانم خواسته ای که ازتون دارم اینکه از این دست صحبتها که در مورد یکتا پرستی و توکل به خدا و ندای درونی و توحید هستش بیشتر بذارید روی سایت چون من خودم به شخصه خودم رو مثل کویری میبینم که به راحتی سیراب نمیشم و جا دارم و کمبود این جنس آگاهی ها رو دارم

    آگاهی هایی که واقعا واقعا واقعا به شنیدنشون و یادگیرشون و استفادشون محتاجه محتاجم

    سپاسگذارم بابت تک تک کلمات و جملاتی که میگید و آرامش بخش وجود و روانمونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    پریسا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 412 روز

    به نام خداوند بزرگ و هدایتگرم

    سلام استاد عزیزمم سلام خانم شایسته قشنگم

    سلام دوستان گلی ک این کامنت میخونید

    اول از همه خدا رو شکر میکنم بابت قوانین بی عیب و نقصش نمیدونم از کجا بگم ولی این فایل برای من معجزه کرد

    من به تازگی وارد محل کاری شدم کار من با سیستم هست و من موظف بودم برای کار لپ تاپ داشته باشم من برای کارم خیلی ذوق داشتم ولی لپ تاپ من قدیمی بود و گنجایش کار کردن باهاش نداشت از طرفی بودجه خرید لپ تاپم نداشتم و توی محل کارم فقط 2 تا سیستم برای کارفرما بود و اون دوتا هم پر بود و من ناراحت بودم ک نکنه کار کردن در این جا رو از دست بدم حالا ک سیستمم کار نمیکنه و به غیر از من افرادی بودند ک از قدیمی های اونجا بودند ینی اگ احیانا یکی از اون سیستم ها ک خیلی قوی هم هست خالی میشد میدادنش به اون ها تا اینکه این فایل بارها گوش دادم گفتم خدایا من سپردم به خودت و قلبم آروم شده بود و بعد تصمیم گرفتم با صاحب کارم صحبت کنم و باهاش در جریان گذاشتم ک سیستم من کار نمیکنه و ازش درخواست سیستم کردم اونم در کمال ناباوری گفت یکی از بچه ها تا دوهفته دیگه میره و بعدش من میتونم پشت سیستمش بشینم من خیلی ذوق زدم الان فقط خداروشکر میکنم ک انقدر قوانینش سادس شاید برای شما کم اهمیت باشه ولی اون کار مورد علاقه منه و من خیلی خوشحالم و خداروشکر میکنم ک بهش اعتماد کردم آروم بودم این خوشحالی منو دو چندان میکنه این ک میتونم با توکل بهش همه چیو راحت بدست بیارممم .

    خدایا دوست دارممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2914 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسه

    ووووووووووووووووووواااااااااااااااااااااااااای

    که هر چی که بدست نمیارم

    هر چی رو که از دست دادم

    هرچی که ذور میزنم

    هر چی که سختی کشیدم .

    هر چی که خودمو سرزنش کردم .

    هر چی و هرچی و هرچی که نتونستم

    فقط بخاطر تسلیم نبودنه فقط بخاطر شرکه

    فقط بخاطر اینکه منم منم کردم

    واقعا استاد تو منو با خدا اشنا کردی

    تو منو به خدا نزدیک کردی

    اون فاصله دورو دراز ی که بود توی وجودم با خدا تو هر روز یه ذره پرش کردی

    ازت ممنونم عاشقانه

    واقعا تسلیم بودن خیلی مهمه

    و بقول شما استاد

    اول باور کنیم که خدای هست

    بعد باور کنیم بپذیریم که مارو هدایت کنه و تسلیم باشیم

    استاد داستان هدایت رو من از دوره 12 قدم

    هی اروم اروم درک کردم و هی بیشتر خودمو سپاردم به خالقم که هدایتم کنه به اندازی که تونستم تسلیم باشم واقعا نتیجه هم گرفتم

    اقرار میکنم که هر چه تونستم از درون رها باشم ونگران نباشم حالم خوب باشه نتیجه های خوبی رو گرفتم

    اینو هم بگم که واقعا من 98درصد مواقع نگرانی دائمی داشتم همیشه بهترشدن تونستم ذهنم رو کنترل کنم اما خیلی کم

    وفهمیدم که تمام اون نتایج های که من به ذور و تقلا و زجر ودنبال کردن اخرش هم نمیشد

    فقط بخاطر این بوده که تسلیم نبودم روی عقل خودم حساب کردم شرک ورزیدم به دیگران احساس بد داشتم

    همه اینا باعث شدن که به خواسته هام نرسم .

    دوتا مثال بسیار واضح دارم از تسلیم بودن

    که خیلی واقعا خیلی لذت بردم

    اولیش مال 3سال قبل هست همون موقع هم توی کامنتی فکر کنم نوشتم

    رفته بودم خونه پدر همسرم البته نامزد بودم و بعد رفتیم خونه خالش توی باغ خلاصه مهمون هم داشتن پرسیدن چکار میکنی منم شاگردی برقکار بودم و البته زنبور هم داشتم که شغل اصلیم بود اون موقع تا حدودی هم کار برقکاری رو هم بلد بودم

    بعد یه هوی نمیدونم کدومشون بودن گفتن روستا نزدیکه به باغ با عادل بریم اون کلری که اوردیم تازه هست رو سیم کشیش اماده هست فقط نصبش کنیم

    منم هم استرس داشتم هم واقعا انجام نداده بودم اشنای داشتم اما کم البته که هیچ کار سختی هم نیست ولی برا اون موقع واقعا سخت بود

    اغا منم گفتم چشم بریم تو موقع راه هی بخدا میگفتم

    خدایا آبروم حفظ کن من که تازه گفتم برقکارم اصلا نمیشه که بگم اینو نمیتونم درست کنم و کلی هم نگران بودم

    ولی تسلیم خداوند شده بودم فقط میگفتم خدایا خودت کمکم کن آبروم نره

    خلاصه با یکم بالا و پاین درست شد یعنی خدا خودش مژده بهشت رو میداد انقدر خوشحال نمیشدم خیلی لذت بردم واقعا هم کلی از خدا تشکر کردم .

    [اره واقعا اگر اون هدایت نکنه من هیچی نیستم ]

    دومیش همین یا ماه پیش بود

    من بخاطر باورهای غلط بخاطر مقاومت های که دارم خیلی از کارها بعضی موقع ها سخت پیش میره برام

    تو کار برقکاری ساختمان یه ریزه کاری ها هست سخت نیست ولی بخاطر باورهای غلطم در مدار سخت شدن اون کار قرار میگیرم

    واون کار هم اینه که به قفل درب باز کن آیفون هست

    چندین و چند بار تلاش کردم درست نشده و حتی برای یه کاری که خودم انجام داده بودم اخرش که رسیدم به اون قفله استاد کارمو اوردم با یه ذره رکلاج کردم زنجیر قفل درو باز میکنه

    این کار اخری که خودم انجام دادم تو ذهنم یه موقع های نجوا می اومد که اگر نتونستی بازم به صاحب کار ت بگو

    ولی ندای درونم که خداوند هست میگفت نه تو باید توحیدی باشی تو باید روی کسه دیگه ای حساب نکنی و من میرفتم سراغ ندای درونم

    که روزی که رسیدم به قفل در دیر وقت بود هر کاری کردم باز نشد

    ولش کردم رفتم خونه برای چند روز بعد که رفتم که انجامش بدم تو اون چند روزه حتی یه بار هم به ذهنم نمی اومد که به کسی دیگه بگم هی ندا می اومد نباید متکی به کسی باشی باید فقط روی خدا حساب کنی

    برخلاف دفعات قبل هی به این و اون زنگ میزدم سوال میکردم اخرش هم درست نمیشد واقعا

    چون درس داشت اینا و خداوند داشت به من یاد میداد که تسلیم باشم

    و اخرکار همه چی قفل رو درست کردم ولی بازش نکرد دو سه باری رفتم تو واحد دگمه قفل رو میزدم باز نمیشد

    اخرین بار که رفتم دستکاری زنجیر و بکنم چون تنها مشکل از رکلاج زنجیر بود

    وقتی رفتم یه کم دستکاری کردم

    گفتم خدایا واقعا تسلیمم

    من که همه کار انجام دادم من تسلیمم خودت هدایتم کن دیگه از درون هم واقعا با ارامش تسلیم شدم

    ورفتم سراغ مانیتور دگمه رو بزنم

    تا زدم باز شد

    واااااااااااااای خدای من عاشقتم چقدر لذت بردم هم اینکه برای اولین بار بود که قفل در ایفون رو انجام دادم که باز بشه و واقعا خوش حال خوشحال بودم اون موقع فقط میگفتم خدایا شکرت

    و اقعا ایمانم قوی تر شد نصبت به تسلیم بودن

    کلی مثال های دیگه هست که یادم نیست ولی واقعا هرچقدر تسلیم بودم به همون اندازه نتیجه گرفتم

    .خداوندا من تسلیمم در مقابل تو خودت هدایتم کن در تمام جنبه ها .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    مریم حقیقت گفته:
    مدت عضویت: 1602 روز

    سلام به رب العالمین

    سلام به استاد تسلیمم و مریم جون توحیدی

    استاد من یک ذهنیتی برام پیش اومده نمیدونم درسته یا نه

    توی مسیر توحیدی شدن هر قدمش میشه منحرف شی و البته که نمیشه گفت اگه یک قدم رو درست رفتی نمیشه گفت در چالش بعدی هم همین قدم رو درست میری

    استاد این مسیر مثل دوره ی دبیرستان و دانشگاه نیست که اگه واحدها رو پاس کنی دیگه لیسانس رو گرفتی و باطل نمیشه حالا باید بری سراغ فوق لیسانس

    انگار توی دنیای مادی تو وقتی پله رو بالا میری اون پله سیو میشه اما در دنیای فرکانسی اینجوری نیست توی یک چالش مثلا من تا قدم دهم رو درست رفتم و قدم یازدهم رو شاید منحرف شدم برای چالش بعدی شاید همون قدم دوم منحرف شی

    حتی تو همون چالش هم یهو تو مسیر اگه منحرف شی و تضاد بیاد و کنترل نکنی سقوط میکنی تا پایین

    نمیدونم درک من این شد

    بحول و قدرت خداوند من هر دو رو دیدم اینکه اراده کنی جلو میری و اراده کنی به پایین پرت میشی

    با این تضاد برام مسجل شده قدرت کامل دست خودمه اما جهاد اکبر میخواد

    وقتی پایین میای صدای ذهن قوی میشه و حالا فقط یک کار میخواد تقوی تمرکز بر زیبایی ها

    خیلی سخته اما اگه یکبار از پسش بر اومدم بازم برمیام

    و دیگه یو یو نمیخوام

    استاد الان تو اون شرایط قرض و سخت‌تر شما هستم اگه شما تونستید منم میتونم

    یادمه گفتی فقط نگاه به زیبایی ها می‌کردید و به سختی کنترل می‌کردید

    اگه شاگرد شما هستم قول میدم که کنترل کنم دارم سعی میکنم و از قدرت بی نهایت رب العالمین میخوام بهم کمک کنه ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم

    استاد من تا شش ماه دیگه شاید زودتر شاید دیرتر

    دیگه عجله ندارم فقط میخوام تسلیم خداوند باشم و نگاه کنم به زیبایی ها هر چقدر هم حق داشته باشم نباید ناراحت باشم

    استاد من میخوام مادر موسی باشم

    استاد من میخوام سید حسین عباسمنش باشم

    من ترمزها رو پیدا کردم بزرگترین ترمزم عجله و تکامل نکردنه اما این بنده میخواد این ترمز رو برداره من میخوام در لحظه زندگی کنم تو همین لحظه که حالم خوبه که عزیزانم کنارم هستند که توی خونه زیبا هستم و از شغلم لذت ببرم خدایا شکر برات خدایا شکرت خدایا ممنونم

    استاد من یک‌کنترل گر بالفطره بودم روی اطرافیانم و اونو از خودم دور کردم و انگار بدون اونکه بدونم شروع کردم به کنترل دنیای خودم و از عقلم زیادی استفاده کردم و البته که خیلی مشکلات ایجاد کردم

    عزت نفسم خیلی پایین بود که نذاشتم تکاملم کامل شه

    خدایا ممنون که این ترمزها رو پیدا کردم خدایا شکرت استاد خیلی کار دارم تا بنده ی توحیدی شم اما من اون توحید رو میخوام

    خدایا شکرت خدایا کمکم کن

    خدایا منو در مسیر توحید قرار بده خدایا من به قول تو ایمان دارم تو گفتی منو بخوان تا من اجابت کنم خدایا من توحید ی شدن رو از مسیر آسان میخوام

    ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    نجیبه آهنگر گفته:
    مدت عضویت: 1056 روز

    سلام وصد سلام خدمت استاد عزیزم ومریم جون وهمه ی دوستان عزیزم تواین سایت الهی

    خدایاااا شکررررت که تونستم دوباره این فایلو ببینم شبی که این لایو پخش شد بدون اینکه اصلا ازقبل خبرداشته باشم، اینستا رو باز کردم اینم بگم که خیلی بندرت سراغ اینستا میرم و وقتیم بعداز چندین روز وگاها یک ماه فقط یه سری میزنم وکلا اگه خیلی زیاد باشم اونم بخاطر کلیپهایی که از حرفای شما تو اینستا میذارن ، شاید 10 دقیقه ومیانگینش به زیر 5 دقیقه میرسه

    خلاصه اینکه اونشبم هدایتی رفتم ودیدم تازه لایو مشترکتون با استاد عرشیانفر شروع شد خیلی خوشحال شدم بااینکه اینترت هی قطع ووصل میشد ولی من هرکلام که از دهانتون خارج میشد رو باجون ودل گوش میکردم ولذت میبردم

    ولی خیلی دوست داشتم زودتر رو سایت بیاد تا دانلودش کنم وبارها وبارها گوشش کنم تا جذب گوشت وپوست وخونم بشه

    الان خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاد

    مدتیه قدم به قدم دارم تکاملمو طی میکنم درخصوص تسلیم بودن در برابر خداجونم

    استاد عزیزم از وقتی بادوره های شما کار میکنم هدایتهارو بهتر درک میکنم وهمیشه توتمرین ستاره قطبیم از خدا هدایت میخوام درواقع دارم تمرین میکنم

    هرروز ازخداجونم میخوام همه ی کارمو خودش لنجام بده ومن لذتشو ببرم

    میگم خداجونم من نادانم ،من ناتوانم ،تو قادرمطلقی،تودانایی ، توتوانایی، توکریمی، تووهابی ، من به هرخیری از جانب تومحتاجم

    دوست دارم هر لحظه هدایتهاتو واضح دریافت کنم و اجراشون کنم

    واستاد هرروز داره دریافت واجرای هدایتهام بیشتر و لذتبخشتر میشه

    هرروز برای حتی انتخب غذایی که باید درست کنم برای خانواده ام ازش راهنمایی میخوام وواقعا جواب میده وهرچیو که میگه میگم چشم درست میکنم دمت گرم که بهم گفتی

    مدتی بخاطر کسب درآمد(10ماه) رفتم مشاور املاک کار کردم اوننوقع روی هدایت خدا حساب باز نکردم فقط لقلقه ی زبونم بود ورفتم گفتم این شغل پولسازه ومنو به هدفم میرسونه

    خلاصه باوحودیکه سه چهارتا قرارم نوشتم ولی پولشو عملا بهم ندادن ومن همونجا تواوقات بیکاری یا کسادی بازار فقط فایلهای شما از دوره ی کشف قوانین ، حل مسائل زندگی، 12قدم وکتابهای الکترونیکی رو استفاده میکردم ومدام گوش میکردم بعدش هدایت شدم به فایلهای توحید عملی ،کم کم به این نتیجه رسیدم که اینجا باشرایطی که دارم موفق نمیشم باوحود اصرار مدیرمون ولی گفتم میرم واومدم بیرون

    بودنم تواملاک به من اینو فهنوند که اولا شغل نیست که پولسازه بلکه این باورای خودمه که پول میسازه

    دوما من عزت نفس واعتماد به نفس کمی که داشتم باعث میشد براحتی حق مشاوره ام رو بهم ندن

    ثانیا اون کار بااینکه اوایلش حالمو خوب میکرد اما به محض اینکه دیگه احساس خوبی ازش نمیگرفتم ، اومدم بیرون .بااینکه میگفتن توخاکشو خوردی الان میدونی چیکار کنی نمیدونم الان فصلشه از رکود دراومده …

    ولی من فهمیدم رفتنم به اونجا برای این بود که بفهمم نکاتی رو که بالا نوشتمو باید اصلاح کنم

    وانقدر خودم گشتن وباز هم به در بسته خوردم تااینکه امسال تعهدمو بیشتر کردم وگوشمو به هدایتهای خداجونم همیشه باز نگه داشتم وهدایت شدم به کاری که دوسش داشتم وآزادی مکانی وزمانی رو برام به ارمغان آورد چون از خواسته های اصلی من آزادی زمانی ومکانی ومالی بودوهست. که البته آزادی مالی درشُرفه بوجود اومدنه چون خیلی تسلیمتر شدم وآرامشم هرروز بیشتر وبیشتر میشه ومیدونم این احساس خوبم که اکثر اوقات شبانه روز بامنه داره اتفاقات خواسته ی منو جذبم میکنه.

    نشونه هاشو دارم میبینم شاید باورتون نشه ولی یکی لز چیزایی که میخواستم واز چندین سال پیش مینوشتم ماشین جیپ گرند چروکی(امیدوارم اسمشو دزست نوشته باشم چون تواین زمینه آگاهی ندارم فقط دوسش داشتم واسمشو پرسیدم گفتن بهم)و از وقتی فورد 150 استاد رو دیدم عاشقش شدم وچون عشق سفر عستم جفت ماشینارو خواستم اونموقع که میخواستم این ماشینای آمریکایی اجازه ورود به کشور رو نداشتن ولی وقتی من تومسیر موندم وناامید نشدم وهمه چیو به خداجونم سپردم اتفاقاتی در جهان رخ داد که همین چند وقته این ماشینا وارد کشورمون شدن وآزاد شد برای تردد ومن خیلی خوشحالم .

    ویکی از جملاتی که همیشه باخودم تکرار میکنم اینه که: هرررر اتفاقی که توجهان میفته به نفع منه

    حالا بیشتر یاد گرفتم تسلیم خداباشم وبسپارم به خودش هرچیو که میخوام

    استادجونم ازت کمال تشکر رو دارم که انقدر قشنگ خدامونو بهمون نشون دادی ودستمونو تودستاش گذاشتی خیردنیاوآخرت رو ببینی

    بی نهایت سپاسگزارم از همه شما عزیزان ، واز خداوند منان خواستارم بهترینها توهرجنبه از زندگیتونو بهتون بده ومصداق لعلک ترضی باشیم هممون

    الهی آمین

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    مسعود معروفی گفته:
    مدت عضویت: 822 روز

    35تا تجربه از تمرین ندای درونیم که هم به حرفش گوش دادم هم به حرفش گوش ندادم تا باورم قوی تر بشه اونهایی که گوش ندادم ضرب در قرمز ️زدم

    1_ جلوی درب برج بودم سوال کردم زنگ بزنم خانه درب باز کنه یا نه؟چون کنترل در از راه دوره با گوشی باز میشه گفتند که نه صبر کن صبر کردم 1 دقیقه بعد ماشین پژو پارس خواست خارج بشه در و باز کرد️

    2_من میخواستم برم پیش یکی از دوستام حس خوبی هم نگرفتم نصبت تصمیمم ندای درونیم هم گفت نه ومن هم نرفتم.بعد آگاهی اومد گفت دقیقا پول و عشق و ماشین و هر آنچه که هست به همین شکله اگر اماده نباشیم به سمت ما نمی ایند.

    3_در محل کار یک همسایه داریم تابلو ال ای دی مغازه شو باز کرده بود میخواست بفروشه از من درخواست کرد آگهی میزاری تو دیوار برام منم براش گذاشتم بعد خواستم عکس های ال ای دی و از تو گوشیم حذف کنم به ندای درونم‌گوش دادم عکس تابلو ال ای دی رو پاک نکردم 3 روز بعد دیدمش گفت میشه دوباره آگهی بزاری داخل دیوار ببینم مجددپول میخواد یا نهاگر پول نخواست دوباره به روزش کنی آگهی برام حالا فکر کن اگر آگهی و پاک کرده بودم مجدد باید عکس می گرفتم از ال ای دی ها چون تو انبارش بود به سختی می شد مجدد رفت عکس گرفت.

    4_در مغازه بودم ندای درونیم گفت برو بیرون رفتم به سمت خانه سر خیابان پسر عمه ام و دیدم داشت از  مدرسه میامد و گفت تمرین هام و قطع کردم که مجدد راهنماییش کردم که باید ادامه بدی چقدر دقیقه این نداهای درونی.

    5_امروز مادرم گفت با بچه های برادرت بیا بریم پارک سوال کردم ندای درونم‌گفت بمون خانه بعد از تقریبا یک ربع برادرم اومد کلید درب حیاط و میخواست بهش دادم فکر کن اگر رفته بودم پشت در میموند.

    6_برنج گرم کردم داشتم می کشیدم تو بشقاب گفتم چ مقدار بکشم حتی ندای درونیم اندازه ش و گفت بعد از اینکه کشیدم یک مقدار داخل قابلمه ماند گفتم این و هم بکشم گفت نه بعد من فکر کردم باید داخل بشقاب و بخورم بعد ندای درونیم گفت داخل قابلمه رو بخور و داخل بشقاب و نگهداردرب بشقاب و هم نگذار بعد تقریبا 5 دقیقه بعد برادرم اومد از سر کار گرسنه غذا گرم و اماده بود. خدایا بی نهایت شکر چه نعمت بزرگیه این ندای درونی.

    7_خدا گفت برو بیرون قدم بزن شلوارم و خیس کرده بودم گفتم شلوار ندارم بعد رفتم دیدم مادرم شسته آویزان کرده خشک شده تعجب کردمپوشیدم و رفتم.

    8_یک فایلی روی پیج اینستا استاد عباس منش قرار داده شده بود می خواستم دانلود کنم سوال کردم گفتند نه دانلود نکن فقط گوش بده بعد از 10 15 ثانیه تمام شد متوجه شدم که فایل اصلیش داخل سایت وجود داره به خاطر همین گفتند دانلود نکن.

    ️9_جورابم و کردم تو شلوارم خدا گفت شلوار مشکی هم بپوش نپوشیدم همسایه اومد شیرینی اورده بود ظاهر نامناسب داشتم که اگر می پوشیدم خیلی حال بهتری بهم دست می داد.

    10_داشت خوابم می برد ندای درونیم گفت پاشو با اینکه خیلی سخت بود بلند شدم بعد برادرم اومد باهاش یک معامله کردم چهار میلیون اومد تو حسابم بعدش مهمان برامون اومد که اگر میخوابیدم هم معامله از دست رفته بود هم شرایط نامناسب بود جلو مهمان.

    11_میخواستم غذا درست کنم ندای درونیم بهم یاد داد چطوری برنج بپزم قدم به قدم راهنماییم می کرد البته چند باری هم تجربه پخت و پز داشتم انقدر خوشمزه شده بود همه خوششون اومد.

    ️12_داشتم ورزش میکردم گوشیم و میخواستم جایی بزارم که راحت تر بتونم ورزش کنم بهم‌گفت گوشیت وقابش و روی لباست متصل نکن احتمال داره بیوفته داشتم گوش نکردم متصل کردم و در حین دویدن گوشی افتاد.

    13_می خواستم فایل استاد عباس منش بزارم از ندای درونیم پرسیدم گفت اهنگ بزار گفتم چه اهنگی گفت فتانه من تو اینترنت زدم اهنگ هاش و اورد حتی گفت کدوم آهنگ و پخش کن و شگفت انگیز بود آهنگ هایی که ندای درونیم گفت دقیقا نیازی بود که تو اون لحظه می خواستیم

    14_ندای درونیم نمک برای معده همسایه بهم نشان دادبه شکل اسب که داره که برای پاکسازی شکمش نمک لیس میزنه بعد زدم تو اینترنت دقیقا همونی که نشان دادن و اورد و فواید لیس زدن سنگ نمک.

    ️15_برادر زاده ام زنگ زد کتونی میخواست قبل از زنگ زدن موج منفی فرستاد ندای درونیم بهم گفت جواب نده یه بار زنگ زد جواب ندادم بار دوم جواب دادم مطمعن بشم و ایمان بیارم به این ندای درونیم و راهنمایی خدادقیقا درست میگفت کلی حال بد منتقل کرد بهم.

    16_امروز من دعوت بودم خانه ی دایی ام از ندای درونیم سوال کردم برم گفتند نه 20 دقیقه بعدپسر عمه ام اومد در این 20 دقیقه هم با خدا ارتباط گرفتم و هم کلی استراحت کردم و انرژی گرفتم تا بتوانم درسهای بی نظیری که از مرکز میاد را به باپسر عمم کار کنیم.

    ️17_جلوی پارک بودم گفتم برم خانه گفتند نه با اسرار اومدم خونه دیدم زن یکی از همسایه هامون که در کنارش حس خوبی نمیگیرم خونه ی ماس بدون اینکه برم داخل برگشتم بیرون.

    ️18_حس بد گرفتم‌ از مشتری که بهم زنگ زده بود توجه نکردم گفتم بیاد بیانه داد محصول و نگه داشتم‌اومد دلال بود کلی ایراد گرفت نخرید منم بیانه رو برگردوندم بهش و رفت.

    19_می خواستم برم خانه ی عمه ام با دختر عمه ام درس کار کنم ندای درونیم گفت که فعلا نرو و زنگ زدم از عمه ام سوال کردم گفت رفته کتاب خانه.

    20_خواستم ناهار بخورم سوال کردم که بخورم یا نه گفتند نه بعد از 20 دقیقه برادر زاده ام اومد غذا رو خورد روزی اون بودبعد از یک ربع رفتم دیدم خورده روزی منم خدا نگه داشته‍️

    21_خواستم فایل اموزشی بزارم برادر زاده ام هم بود فایلی و که ندای درونیم گفت گذاشتم فایل رسیدن به ثروت تنها راه گذر از ثروت 39 دقیقه بود بعد گفت از کدوم قسمت شروع کن گذاشتم دقیقا با غذا خوردن برادر زاده ام فایل شروع شد با تموم کردن غذاش فایل تموم شد

    ️22_تولدبرادر زاده ام بود وقتی تموم شد مهمان ها داشتند میرفتند مامانم گفت به دختر همسایه بادکنک صورتی رو بده حالا چسبیده بود به هم جدا نمیشد فکر کن با 5 تا چسب به هم چسبیده بود ندای درونیم بهم گفت چسب هارو جدا کن تا 4 تا جدا کردم اخریش و بهم گفت جدا نکن میترکه گوش نکردم داشتم جدا میکردم ترکید

    ️23_رفتم مغازه کمک بابام اخر شب داشتیم جمع میکردیم خواستم سطل زباله رو خالی کنم گفتن نبر من به ندای درونیم گوش ندادم بردم بعدش یه مشتری اومد کلی سفارش داد مجدد کلی زباله تولید شد فکر کن دوباره بردم سطل اشغالی ریختم

    24_شب مغازه بابام خواستم لامپ های جلو مغازه رو باز کنم گفتند فعلا باز نکن بعد از چند دقیقه دیدم همسایه بغلی تعمیرات داره داشت ماشینش و درست میکرد نیاز به نور داشت اگر خاموش می کردم کارش نیمه تمام میموند.

    25_در دیوار با خرید فروش دنبال پول بودم طرف محصولی اگهی کرده بود حسم فوق العاده بد شد اخرش طرف گفت کلاه برداریه دقیقا درست گفت ندای درونیم به من، اصلا محیط دیوار حس خوبی بهم نمیده.

    26_خانمه زنگ زده بود برای محصولم که اگهی کرده بودم 30 درصد حس منفی داشت بهش گفتم 30 درصد مهم نیست بزارجواب بدم جواب دادم اومد نخرید رفت

    27_خانه عمه ام بودم دختر عمه ام شربت ابلیمو اورد خوردم بعدش سیب اورد ندای درونیم گفت نخور بعددرمورد ندای درونیم مشغول صحبت شدیم، با پسر عمه ام و دختر عمه ام سه تایی داشتیم صحبت می کردیم بعد عمه ام اومد ندای درونیم گفت پیش این صحبت نکن گوش ندادم عمه ام گفت این حرفها رو ول کنید باباچرت و پرته خلاصه داشتم میومدم عمه ام همه ی سیب هارو داد گفت ببر،آوردم مغازمون همون سیبی که میخواستم بخورم روزی بابام شد و داداش ️

    28_اومدم برم پیش دوستم موبایلی درس کار کنیم ندای درونیم گفت برو خونه اومدم خونه میوه و ناهار خوردم کلی استراحت کردم جات خالی بعدش هم برادرم پیام داد گفت خونه ای کارمهم باهات دارم گفتم اره خونه ام.

    ️29_همسایه زنگ زد ندای درونیم گفت جواب نده با خودم گفتم اشناس بزار جواب بدم جواب دادم دقیقا حسم درست بودکاش جواب نمیدادم.

    30_یکی دیگه از همسایه ها زنگ زد ندای درونیم گفت جواب نده مجدد گفتم اشناس بزار جواب بدم مجدد درست بود راهنماییه ندای درونیم نتیجه گیری کردم هیچ چیز و دخیل ندونم در تصمیم گیری مثل پول زیاد رابطه نزدیک و دور اشناها و …

    ️31_یک حسی بهم گفت که جارو شارژی به خاله ام ندم و من گوش نکردم و جارو رو بردم دادم بهش بعد از دوروز گفت نمیخوام

    32_میخواستم برم بازار خرید یک حسی به من مرتب میگفت نرو نرو،من نرفتم و تصمیم گرفتم خانه بمانم بعد از چند دقیقه دوستم امد و چهار پایه فلزی بزرگی اورده بود که من باید تحویل میگرفتم و می بردم بالا پشت بام که اگر نبودم کسی نبود تحویلش بگیره دوباره کاری می شد بنده خدا مجدد باید یک بار دیگه می اورد.

    33_دیشب یعنی شنبه دختر خاله ام زنگ زده بود داشت با مادرم صحبت می کرد یه حسی شدید بهم میگفت بهش بگو فردا استخرکنسله روزه قبلش هم گفته بود زیاد توجه نکرده بودم چند تا راهنمایی دیگه هم‌کرده بود گوش ندادم متضرر شدم با خودم گفتم نکنه درست میگه اجازه بده گوش کنم به حرف ندای درونم گوش دادم که با اطمینان میگفت بگو فردا کنسله بلاخره به مادرم گفتم بهش بگو فردا جایی ام استخر نمیریم خلاصه امروز برادرم زنگ زد که یه وانت وسایل خریدم پول واریز کن پول واریز کردم باید بودم کمکش میکردم وسایل هارو ببره داخل خانه خدایاشکرت از راهنماییهای بی نقص ندای درونی‍️

    34_مغازه دایی ام بودم خواستم بیام سوال کردم گفتند که نرو بمون ماندم یکی دیگه از دایی هام اومد کلی راهنماییش کردم بعد مجدد خواستم بیام دوباره گفتند نرو بمون ماندم یه هو دایی بزرگم گفت مکانیک زنگ زده میری ماشین و از مکانیک تحویل بگیری گفتم اره رفتم گرفتم تحویلش دادم‌ اومدم تا رسیدم دایی دیگه مو دیدم اونم با من کلی حرف زد و یک مساله ای که حل نشده بود براش حل کردیم.

    35_در مغازه بودم خواستم لامپ جلوی مغازه رو خاموش کنم ندای درونیم گفت خاموش نکن در اخر خاموش کن همسایه بقلیمون با زن و بچه منتظر بودن برن جایی از نور چراغ استفاده کردند

    36_در کیسه زباله رو خواستم گره بزنم سوال کردم گفتند گره نزن شب بود می خواستیم شام بخوریم سیب زمینی پوست کندم سرخ کنم برای قیمه بعد اشغال هاش و ریختم داخل کیسه ای که گفتند گره نزن 

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      نورا افضلی گفته:
      مدت عضویت: 1642 روز

      سلام مسعودعزیز

      دوست هم فرکانسی ام

      ازخوندن کامنت سراسرتوحیدی تون لذت بردم ازاینکه هرکارکوچک وبزرگ میخواین انجام بدین بلافاصله ازندای درونتون ازخدای مهربون وبزرگ کمک میگیرید تعجب کردم ودرعین حال ازسریع بودنتون درموردکمک گرفتن بسیارلذت بردم وکیف کردم راستش خیلییی دلم میخواد مثل شمابرای انجام دادن هرکاری ازخداهدایت بخوام ولی فراموش می کنم

      اگربراتون امکان داره بگیدچطوری به این حدازایمان وتوکل به خداوند رسیدید ؟

      من این کامنت شماروهدایتی میدونم ازطرف خداوندعظیم وباشکوه ام تابه این مسیرهدایت زیبا وتوکل عااالی برسم

      ممنون میشم به عنوان دست الهی وبنده نیکوکارالهی راهنمایی ام کنید

      سپاااااس .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 703 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 1 شهریور رو با عشق پینویسم

    حکمت 139 نهج البلاغه

    یاری خدا به تناسب تلاش آدمی میرسد

    من دیشب که بیدار موندم تا نقاشی کار کنم ، که تا جمعه جای مامانم برم برای فروش نقاشیام ،خودش دوهفته میره خونه خواهرم مهمون و من باید به جاش برم

    مادرم وقتی گفت خودت برو دو هفته ، به خودم گفتم، آخه من به خدا گفتم دیگه هیچ وقت دست فروشی نمیرم

    ولی بعد فکر کردم دیدم نه، من هنوز از مداری که هستم بالا نرفتم و انگار کم کاری خودمو انداختم گردن خدا

    و تقریبا یه ماهه که توقع دارم سفارش نقاشی دیواری بگیرم

    و مادرم داره هر هفته میره و نقاشیامو تو جمعه بازار میفروشه

    درسته ازم میخره نقاشیامو ولی هرچی میفروشه به خودم برمیگردونه و میگه دوباره نقاشی بکشم براش

    الان که نوشتم متوجه این اشتباهم شدم که من سعی داشتم با این کارم کم کاری خودمو گردن خدا بندازم و بگم خدا من دیگه نمیرم دستفروشی برای نقاشیام

    سریع برام مشتری نقاشی دیواری بشو

    میدونم که استاد گفته از خدا طلبکارانه بخواه

    ولی درصورتی میتونم طلبکارانه بخوام که قدم محکم و سریل بردارم ، و تکاملم رو طی بکنم

    یادمه من این حرفو وقتی تو نمایشگاه شهر آفتاب بودیم گفتم و گفتم دیگه دست فروشی نمیام ولی یادم نبود که باید نتایجم رو چند وقت تثبیت میکردم بعد در کنارش میرفتم سراغ تبلیغ کار نقاشی دیواری

    الانم واقعا تعجب کردم با فهمیدن این اشتباهم که میخواستم کم کاری کنم ، درسته جاهای دیگه هم میرفتم و تبلیغ کترمو میکردم ولی خودم نمیرفتم برای فروش نقاشیم

    از خدا ممنونم که بهم گفت باید خودت بری و تلاش کنی نه اینکه مادرت بره و تو بشینی خونه فقط نقاشی کار کنی

    خودت برو و روزی که میری برای فروش نقاشیاتم ببر تا وقتی نشستی اونجا نقاشی و طراحی کنی

    بی نهایت ازش سپاسگزارم که هر لحظه کمکم میکنه

    من باید تلاش کنم ،درسته که باید با فروش نقاشیم تو بازار و جلو در مدرسه که میرم، باید انجام بدم و در کنارش تبلیغ نقاشی دیواری و باقی تبلیغاتی که نوشتم رو انجام بدم

    من فردا میرم و میدونم که خدا کلی کمکم میکنه و سعی خودمو میکنم تا در وسط هفته هم برای یکی از بازارای سمت تجریش برم

    البته نه ،من تعیین تکلیف نکنم ،خدا هر جا بگه من اونجا برم .

    چند روز پیش خدا یه کافه رستوران رو هم بهم نشونه داد که باید قدممو بردارم و نقاشیامو ببرم اونجا

    و اگر خدا بخواد من شنبه بعد کلاس رنگ روغنم میرم اونجا و نقاشیامم با خودم میبرم یا اگر خدا بخواد فردا زودتر میرم تا اول اونجا نقاشیامو نشون بدم بعد برم جمعه بازار

    هر چی خدا خودش برام صلاح میدونه همون بشه

    بعد که کارم تموم شد اومدم اینستاگرامو باز کردم تا فایلایی استاد رو ببینم که از اکسپلور انقدر دیدم که فقط فایلای تیکه ای استاد عباس منش رو با آیات قرآن و طراحی برام میاره

    بعد یه نرده بون و یه آدم توجهمو جلب کرد باز کردم نوشته بود

    حکمت 139 نهج البلاغه

    که بالاتر قبل شروع نوشتمش

    این فایل رو به یه طراحی دیگه ، قبلا دیده بودم ولی یه بارم خدا الان نشونم داد که بهم بگه ببین پله پله

    قدم به قدم

    این حکمت رو که نوشته بود

    حکمت 139 نهج البلاغه

    یاری خدا به تناسب تلاش آدمی میرسد

    و اون فرد که داشت از پله های نرده بان بالا میرفت و دستشو بالا میبرد دو تا دست هی یه چوب بالا میذاشت تا اون آدم پله های نرده بان رو بگیره

    به خودم گفتم ببین طیبه مثل حرف استاد عباس منش کا میگفت تو قدم اولو بردار خدا قدم بعدیو بهت میگه

    تو هنوز باید کار کنی روی این موضوع و سعی کنی بیشتر قدم برداری

    و وقتی متوجه شدم که با اشتباهی که داشتم و نمیخواستم خودم برم نقاشیامو بفروشم ، تصمیم گرفتم از این به بعد زمان بذارم و وسط هفته خودم برم برای فروش نقاشیام

    و مطمئنم که قدم بعدی بهم گفته میشه

    بعد یه حسی بهم گفت پاشو نهج البلاغه رو بردار

    وقتی باز کردم چند تا حکمت رو خوندم

    یه حکمت توجهمو جلب کرد

    حکمت 34

    بهترین بی نیازی ،ترک آرزوهاست

    نتونستم درکش کنم

    گفتم یعنی از خدا هیچی نخوایم؟؟ مگه میشه چیزی نخوایم از خدا

    بعد گفتم نه استاد عباس منش میگفت که تنها راه رسیدن به خدا رسیدن به خواسته ثروت و عشق و چیزای دیگه هست

    وقتی من میتونم به این حکمت عمل کنم که به همه اون چیزایی که خواستم رسیدا باشم و بعد به بی نیازی برسم که اونموقع هست که دیگه هیچی نمیخوام

    یادمه استاد عباس منش میگفت انقدر به همه چی الان رسیدم کا دیگه همه چی دارم و نیازی ندارم به خواستن چیزی ،به هرچی که خواستم رسیدم

    اگه درست درک کرده باشم حرف استاد رو ،یعنی انقدر الان داره که دیگه ترک آرزو کرده و هرچی بخواد به راحتی بدست میاره ،اینجوریه

    من امروز از صبح یه نقاشی آینه دستی رو هم کشیدم و بعد پرسیدم خدا چیکار کنم تو بگو

    اصلا قصد کار کردن روی تمرین کلاس رنگ روغنمو نداشتم یهویی بهم گفت برو تمرینتو بردار و کار کن

    برخلاف میلم گفتم چشم ،چون رنگ روغن سخته و یکم سختمه ولی چشم گفتم چون میدونم هر بار خداست که کارارو انجام میده و نقاشیمو تکمیل میکنه

    من داشتم چین و چروک گردن یه مجسمه رو که تمرین کلاسیمون بود کار میکردم خیلی سخت بود وقتی درخواست کردم گفتم خدا تو رنگش کن ، اصلا متوجه نشدم چجوری زمان گذشت یهویی دیدم خیلی خوب در اومده و قشنگ شده

    شب وقتی رفتیم تا مادرمو برسونیم ایستگاه راه آهن که با خواهر زاده ام برن خیلی خوشحال بود دائم میگفت طیبه این کارو بکن ،طیبه اون کارو بکن ، میگفتم مامان خیالت راحت تو برو من دیگه طیبه قبل نیستم کارارو خودم انجام میدم

    تو همین فایل استاد گفتن که باید قدم برداری تا قدمای بعدی بهت گفته بشه

    من این حرفشونو از وقتی وارد سایت شدم هزاران بار تو فایلای مختلف شنیدم ولی هر بار یه جور دیگه درکش کردم و یه جور دیگه سعی کردم طبق درکی که داشتم عمل کنم و قدم بردارم

    باز هم تمام تلاشمو هر روز به کمک خدا میکنم تا تغییر بدم شخصیتم رو نسبت به روز قبل و عمل کنم به آگاهی هایی که درک میکنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه

    شاید اگر مادرم نمیرفت خونه خواهرم ،من متوجه این اشتباهی که داشتم نمیشدم و خوشحالم از اینکه خدا کاری کرد که بفهمم که خودم باید برای هزینه کلاس رنگ روغنم و درآمدم برم بفروشم نه مادرم

    حتی بارها مادرم میگفت طیبه تو هم بیا با هم بریم بشین یه گوشه و نقاشی کن ،خیلیا میپرسن دخترت خودش نیست درمورد کارات سوال میپرسیدن

    و من باز هم سعیمو میکنم تا قدم بردارم و از فردا اگر خدا بخواد تمام تلاشمو دوباره از نو شروع کنم و حرکت کنم

    الان نشستم درمورد همون خواسته ای که باعث تغییرم بود و شروع به تغییر کردم با خدا حرف میزنم و مینویسم و چرا هاشو مینویسم و از خدا کمک میخوام

    که رها باشم و تسلیم

    چند روزه که همه اش دارم این فایل رو گوش میدم و انگار هر بار یه چیز جدید متوجه میشم

    برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و عشق و ثروت و زیبایی و آرامش از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: