تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 39 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امین زندی گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    به نام خدایی که هست و خدایی می‌کند

    سلام استاد جانم

    و سلام بر مریم شایسته و همه دوستان

    اومدم حساب کتاب بنویسم نشد هر خودکار استفاده کردم قطع شد

    اومدم کدهای دیروز رو برسی کنم باز نشد حتا تیک هم نزد حسم از دیشب داره میگه کامنت بذارم و الا اومدم تو سایت این فایل بی‌نظیر رو بارها گوش دادم

    بارها شنیدم که استاد چقد تسلیم بودن

    ایمان داشتن یعنی تسلیم بودن چند ماه که ی کاری رو میخوام انجام بدم و دنبال نشونهاش بودم تا خدا نشونه هفته قبلی داد که الا وقتشه و من اصلا نمیدونسم که باید چکار کنم اما قبل انجام کار نیاز داشتم به سوخت جلسه 22 ثروت 1 رو گوش دادم

    و این جلسه هر دو مکمل هستن برای سوخت رساندن به من

    اونجا که استاد عزیز به اون دوستمون که غواص صنعتی و میگه اگه عباس منش رو دیدی پس تو باید عمل کنی اگه عمل نمیکنی داری حرف مفت میزنی و واقعا هم همینه حرف قشنگ و مفت میزنم اگه عمل نمیکنم

    بریم سر این فایل از تسلیم بودن استاد در برابر هدایت های خداوند

    این کامنت گذاشتن هم از نشانه های هدایت های خداس چون وقتی شروع میکنی چیزی نمیدونی اصلا نمیدونی چی بنویسی اما همین که قدم بر میداری میگه و جاری میشه خداوند در وجودت و برات تداعی میشه هدایت هایی که خداوند میکنه

    الهی شکر واقعا واقعا باید قدر چیزهایی که داره آدم رو بدونه تا بهش بهتر از اون داده بشه

    تسلیم هستی ساعت یازده شب میری تو ی خونه خرابه و بهت میگه چرا آوردم اینجا چون قدم اول رو برداشتی

    میری تو 30 تا کلاس حرف میزنی چون بهت گفته و همرو به خدمتت در میاره اون خداس اون فرمانرواس

    بهت میگه سر کار نرو امروز چون اون خداس و میدونه باید چکار کنه

    تانکر منفجر میشه و همه چی میترکه حتا آدمارو هم میترکونه تا عباس منش به خواستش برسونه چون عباس منش تسلیم اونه از نشانه‌ای تسلیم بودن همینه

    ایمان داشتن و عمل کردن و اعتماد کردن بهش همیشه

    به یاد میارم اون جاهایی که بهش ایمان داشتم و رها بودم در خدمت الله زیبا و اون چطوری کارارو کرد

    در اوج بیماری ام اس ی آدم داغون با عزت نفس پایین اما گفتم خدای من منو خوب میکنه و خوب کرد

    از ساده ترین راه

    درسته راه مستقیم ولی اون میگه از دست چپ برو و توگوش میدی چون اون داره از بالا میبینه

    اون گفت این ساعت برو سر کار به من چون اون میدونست من بعد تمرین باید غذا بخورم

    دیشب رفتم موتورم رو بگیرم تعمیر نشده بود

    گفتم این خواست خداس که پیاده روی کنم

    انقد راه رفتم که ساقام در گرفت گفتم اون میدونست من به این پیاده روی نیاز داشتم و خدا شاهده که نیاز داشتم چون میدونست تو خونه به آجیل نیاز دارم تموم شده

    چون به سوختم تحسین کردن نیاز داشتم که ببینم مشتری هست و آجیل فروشی که همیشه ازش آجیل میگیرم پر از آدم بود صف بود نشانه‌ای فروانی رو گفت ببین

    گفت جهان من هروز رو به فراوانی ببین امین جان

    تحسین کن این قدرت منو

    خداشاهده این آجیل فروشی که مبرم همیشه پر الا وسط سال خب مگه غیر اینه هوام گرمه درست پس ببین تو نیاز داری که ببینی هست اگه من نمیبینم باورهام ایراد داره باید رو اونا کار کنم

    همه چی بود تو گرما کلی دست فروش داشتن کاسبی میکردن

    پس هست بخدا کلی آدم تو نمایندگی رایتل بود پس هست دوست من

    ی مکمل فروش تو باشگاه ما هست روزی 3 ساعت میاد کار میکنه برای منم بعضی مکمل هارو میاره

    ی بارم هز همسرش جدا شده تازه چاقم هست آما کار سختم نمیکنه بچه هم داره

    و مثل شاه زندگی میکنه اینارو برای خودم مینویسم که بدونم اون آدم چرا داره کاسبی میکنه چون تو سرش باورهای درستی هست خودش رو ارزشمند میدونه

    از صدتا بدنساز که دارن کلی زجر میکشن و چربی هستن بهتر کار میکنه واقعا دمش گرم من تحسینش میکنم و چقد باهم خوب شدیم از وقتی تحسینش میکنم

    پس باورهای من ایراد داره باید کار کنم روی اونا

    باید بتونم تسلیم بشم وقتی میگه انجام بدم مثل استاد اگه دارم اون آدم رو دنبال میکنم و میگم عباس منش عباس منش عمل کرد تسلیم بود حرف مفت نزنم فقط

    خدایا وقتی نگاه میکنم میبینم هرچی تسلیم تر میشم اوضاع داره بهتر میشه

    کارها رو روال تر میگذره

    دیروز یکی از کامنت ها یکی از بچها نوشته بود

    تمام چیزهایی که بدست آورده بودم از دس دادم کافی شاپ داشتم تو دبی تو مغازه میخوابیدم

    5 ماه سایت رو کنار گذاشته بود واقعا حرفاش برام کلی درس داشت که آقا از سایت جدا بشی و ادامه ندی نتایج پایدار نیست اون داشت به من پیام میداد که ادامه بده اگه به تضادی میخوری ناامید نشو دنبالش رو بگیر پسر خوب بعضی وقتا کنترل ذهن سخت میشه همینطوری که برای استاد شد فرزند از دس داد آما ادامه داد ادامه داد ایمان به خرج داد خدایا کمکم کن مثل استاد ادامه بدم خدایا میدونم تو هستی کنارم مهربانم هدایتگرم باش

    در پناه خداوند رحمان

    شاد سالم سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 703 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    من هنوز دارم این فایل رو گوش میدم

    رد پای روز 3 شهریورم رو با عشق مینویسم

    صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡ غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّینَ

    راه آنان که به آنها نعمت داده ای ، نه راه کسانى که بر آنها خشم کردی و نه گمراهان

    امروز خدا با عصبانیت از زبان استادم ،یه حرفی رو بهم گفت تا دقت کنم و وقتی خواستم رد پامو بنویسم گفتم خدا اولش باید چی بنویسم که یاد این آیه آخر از سوره حمد افتادم

    و خدا گفت و نوشتم

    من شب، چون کمی نیاز به استراحت داشتم خوابیدم و9 صبح بیدار شدم و حاضر شدم تا برم کلاس رنگ روغنم

    نمیدونستم چه اتفاقاتی در انتظارمه

    وقتی حاضر شدم تمام نقاشیای آماده ام که آینه دستی و زیر لیولنی و چیزای دیگه بود رو جمع کردم تا بعد از ظهر ،بعد کلاس رنگ روغنم برم کافه رستورانی که تجریش بود و خدا از زبان صاحب کافه کنار محل کار داداشم بهم گفت که برو اونجا و نقاشیاتو نشون بده و قدم بعدیم اون بود

    رفتن و صحبت کردن در مورد کارام

    یکم سنگین بود ،ولی گفتم باید عمل کنم به ایده ای که خدا بهم داده تا قدم بعدی رو بهم بگه

    اول میخواستم برم کاموا بگیرم از حسن آباد و گیره سر با قلاب بافی جوانه ببافم و گیره سرای تق تقی رو هم از بازار پانزده خرداد بگیرم و سریع تا جمعه چند تا ببافم

    بعد که خواستم از خونه برم بیرون، گفتم خدا تو بگو چیکار کنم برم یا نرم تو بگو

    که حس کردم نباید امروز برم و مسیرم فقط کلاسم باشه

    وقتی رفتم و رسیدم سرکلاسم دیدم کلاس رنگ روغن قبل ما هیچ کدوم از شاگرداشون نیستن ،که سه سال بود میومدن و به مرحله ای از استادی رسیده بودن و تقریبا کم مونده بود تا مدرک بگیرن

    یه لحظه تعجب کردم چون استادمم نبود

    رفتم سرکلاس ، هنرجوی استادم که الان استاد شده و طراحی های کلاس رو تدریس میکنه ،با شاگرداش سر کلاس بود

    بهم گفت طیبه زود اومدی امروز! ،گفتم نمیدونم مثل همیشه همون ساعتا بود تقریبا که راه افتادم فکر کنم 11 بود ولی زودتر رسیدم

    نشستم تا بچه های کلاسمون بیان ، بعد رفتم نمازمو خوندم و برگشتم کلاس ، وقتی یکی یکی بچه ها اومدن ،دیدم یکی از بچه ها گفت استاد شدیدا عصبانیه و کلاس قبل مارو یه کل تعطیل کرد

    و دیگه بهشون تدریس نمیکنه و بهشون گفت دیگه نیان

    و یه جورایی از کلاس بیرونشون کرد

    برام سوال پیش اومد گفتم خدایا چرا آخه ؟؟؟؟

    چی شده ؟؟؟

    بعد یکی از بچه ها تا حدودی گفت و وقتی خود استاد اومد گفت اول کاراتونو ببینم

    بعد یهویی با عصبانیت گفت ، اگر قراره کلاس رو سر سری بگیرید و نخواین که جدی ادامه بدین نیاین بهتره

    الکی پول ندین

    نه وقت منو بگیرین و نه وقت بقیه رو

    و نه باعث بشین کسایی که واقعا دوست دارن یاد بگیرن به پای شما بسوزن

    پرسیدیم چی شده

    گفت کلاس قبل شما با اینکه منو میشناسن که تو کارم جدی ام و شوخی ندارم ، و سه ساله که میان کلاس ،هی گفتن بین تعطیلی که شنبه هست رو تعطیل کنیم و نیایم کلاس و مدام به فکر تعطیل شدن کلاس بودن تا برن مسافرت ، که من گفتم به کل تعطیل میشه کلاستون و دیگه من بهتون تدریس نمیکنم

    شما دنبال یادگیری نیستین ،دنبال خوش گذرونی و مسافرتین همون بهتر کلاس تعطیل بشه

    من هنرجویی میخوام که علاقه و عشق داشته باشه نه اینکه یه روز بیاد یه روز نیاد و وقتیم میاد کار نکنه و بیاد به من بگه استاد رفتم مسافرت و نبودم و بهانه بیاره

    یه بار یادمه میگفت هنرجویی میخوام که حتی اگر مریض هم بشه عشقی که به نقاشی داره باعث بشه بشینه کار کنه

    اگر عشق و علاقه دارین باید تفریحتون طراحی و نقاشی باشه

    باید مسافرت رفتنتون نقاشی و طراحی باشه و مسافرتتون برای پیشرفتتون در نقاشی باشه نه اینکه همه اش در گردش و مهمونی باشین و بعد بگین استاد تعطیل کن تا بریم مسافرت

    بعد یکی از بچه ها گفت استاد علاقه داریم ، ولی هی میخوایم تمرین کنیم نمیشه یا بلد نمیشیم

    استادم گفت اینا همه اش بهانه هست اگر تو واقعا عاشق نقاشی باشی براش وقت میذاری و تلاش میکنی تا بالاخره بتونی یه کار درست رو برای من بیاری نه اینکه هر هفته بگی من اینکار رو داشتم نشد یا هرکاری کردم نقاشیم خوب نشد و نیاوردمش تا ببینید کارمو

    حتی شده شبا نمیخوابی و نقاشی میکشی تا پیشرفت کنی

    هر کس میاد کلاس من ، باید جدی باشه و عشقی که داره برای عشقش زمان بذاره تا نتیجه ببینه

    اگر برای تفریح میاین من اون استاد نیستم که دنبالش هستین ،این پاساژ پر از آموزشگاهه برید از اونا یاد بگیرید ،اتفاقا اونا خیلی خوشحال میشن هنرجوهای من برن ازشون یاد بگیرن

    و تنها استادی که با رفتن هنرجوش ناراحت نمیشه منم چون من هیچ نیازی به هنرجوی بیشتر ندارم

    تنها خواسته من اینه به کسی یاد بدم که واقعا میخواد یاد بگیره

    ولی من نمیتونم به کسی که عاشق نقاشی نیست و براش زمان نمیذاره و بهانه میاره تدریس کنم

    و گفت تو این سال های تدریسم خیلی از ولاسارو تعطیل کردم ،پس هیچ ترسی ندارم که وای به حسابم پول نمیاد و از این حرفا

    هفته بعد هر کس کار کرد بیاد ،هرکس کار نکرد نیاد که کلاهمون تو هم نره

    همه اینارو میگفت من تو دلم میگفتم خب اینا درست ولی چرا به خاطر یه نفر یا دو نفر کل کلاسو تعطیل کرده ؟؟!!

    وقتی داشت با عصبانیت میگفت من ترسیدم بعد به خودم اومدم گفتم ،چرا باید بترسی و شرک میورزی

    دقت کن که چرا داره عصبانی میشه و این حرفارو میزنه

    شاید برای تو یه پیامی داره که باید از حرفای استاد رنگ روغنت یاد بگیری و عمل کنی

    وقتی به حرفاش خوب گوش دادم، فهمیدم که خداست از طریق عصبانیت استادم بهم میگه که جدی باش تو کار نقاشی و فکرت اینور اونور نباشه

    و فکر من این روزا همه اش به این بود که تدریس کنم

    تدریس خط تحریری و طراحی انگار میخواستم به خواسته هایی که نوشتم سریع بهشون برسم

    تا پول دستم بیاد و بتونم هزینه کلاسامو پرداخت کنم و اصلا برام مهم نبود که خودم هنوز کامل طراحیم خوب نیست ،فقط به فکر این بودم که یاد بدم و از هنرجویی که میاد پیشم پول بگیرم

    دقیقا مثل حرف استادم که میگفت خیلیا مهم نیست براشون که شما طراحی و نقاشی یاد بگیرید یا نه خودشونم د ست بلد نیستن

    پس فقط پول براشون مهمه

    اولش متوجه نشدم که این قشنگ یه پیامه برای من که طیبه دقت کن ، مهم ترین چیز رو باید یاد بگیری و اینه که صرفا پول برات مهم نباشه

    درسته الان پول نداری ولی اگه روی مهارتت متمرکز بشی خود پول سمتت میاد

    مهم باید این باشه که اول روی مهارتت کار کنی بعد وقتی دیدی پیشرفت کردی تازه بخوای یاد بدی

    جمله به جمله حرفای استاد رنگ روغنم، من رو یاد تک تک فایلا و صحبتای استاد عباس منش مینداخت و وقتی فکر میکردم میومد جلو چشمم

    استاد عباس منش میگفت که به خدا گفتم افرادی رو برام بیاره که آماده دریافت آگاهی باشن

    و حتی درمورد پول آموزشا که میگفتن نیازی به اینکه آدمای زیادی بیان و پول بدن ندارن

    و کلی حرفای دیگه

    ولی وقتی به حرفای استادم فکر کردم دیدم بله منم این افکارو داشتم

    و تاکید میکرد که ، من چون صد خودمو میذارم برای آموزش نقاشی ، میخوام کسانی بیان که واقعا صدشونو میذارن

    و طراحیشونم قوی میکنن

    نه اینکه به فکر همه چی هستن ،الا تمرین و تکرار

    که باز حرف استاد عباس منش یادم اومد

    میگفت باید استمرار داشته باشید تا یاد بگیرین کنترل کنین ورودیای ذهنتونو ، تا یاد بگیرین به قوانین عمل کنین و تغییر بدین شخصیتتون رو

    نه اینکه یه روز کار کنید رو ورودیای ذهنتون یه هفته مثل اکثریت جامعه فکر کنید نه اینجوری نباشه

    بعد استاد داشت در مورد آموزش و ورکشاپایی که هنرمندا مثلا چهار روزه برای نقاشی میذارن و کلی پول از مردم میگیرن میگفت

    میگفت که هستن خیلیا که طراحیشون ضعیفه و براشون پول مهمه و تدریس میکنن و پول میگیرن ولی یادگیری هنرجو براشون مهم نیست

    ولی برای من یادگیری هنرجو مهمه ،میخوام کسی بیاد که یاد بگیره نه اینکه یه چیزی بگم و بره هیچیم متوجه نشه

    میگفت منم بلدم مثل بقیه باشم ولی من یه اصلی برای خودم دارم و اون اینه که باید خدارو در کارم در نظر بگیرم ،به هر قیمتی کار نکنم

    میگفت من که میدونم نقاشم و نقاشی یه بازه زمانی داره که به مرحله ای برسه که هنرجو قشنگ یاد بگیره

    وقتی من میدونم این مجسمه ای که شما الان دوماهه دارین روش کار میکنید و الان ماه سومه ، کلی کار داره

    پس من اگر بیام ورکشاپ چند روزه بذارم برای این کار و یادش بدم صد در صد کارم درست نیست و این کار ظلمه به خودم و گناهی که مرتکب میشم و باید پاسخگو باشم

    چون نمیشه یه نقاشی رو که سه ماه زمان میبره در 4 روز دو ساعته بکشم

    بعد من پرسیدم گفتم استاد یه سوال برام پیش اومد یعنی ما که الان طراحیمون خیلی قوی نیست نباید آموزش بدیم؟؟؟؟

    گفت نه اصلا

    چون تو خودت بلد نیستی و اگر بخوای به یکی یاد بدی اشتباهت رو به اون میگی و درست یاد نمیگیره تو باید هر روز روی پیشرفتت کار کنی تا وقتی مهارتت رشد و پیشرفت کرد و به جایی رسیدی که بتونی تدریس کنی اونموقع یاد بدی

    اونموقع بود که عین برقی جرقه زد ، خدا بهم گفت که حواست باشه فکر و ذکرتو بذار پای یادگیری و طراحی

    دیگه به فکر تدریس نباش

    به قول حرف استاد عباس منش ،عجله نکنید که به فلان چیز برسید شما مهارتتون رو یا شخصیتتون رو تغییر بدین ،به وقتش بهتون داده میشود

    و من امروز متوجه شدم که باز هم یه اشتباه دیگه داشتم و این بود که میخواستم تدریس کنم در صورتی که خودم هنوز کامل طراحیم خوب نشده که بتونم یاد بدم

    و متوجه شدم یکی دیگه از دلیلایی که من نتیجه نمیگرفتم از تبلیغ کارام به جاهای مختلف یکی از عواملش هم این بود که من فقط میخواستم پول دستم بیاد و آموزشش اصلا برام مهم نبود

    بعد که صحبتاش تموم شد گفت هفته آینده همه تونو میگم اگر این مجسمه رو کار کردین ،که هیچ اگر کار نکردین خودتون نیاین

    و دیگه کارای هیچ کدوممونو نگاه نکرد و شروع کرد به ادامه کار

    همه مون ساکت بودیم و تا چند دقیقه بعد سرحرفو یکی از بچه ها باز کرد و استاد کمی آروم شد

    یکم بعد دیدیم یه خانم از کلاس قبلی اومد و به استاد میگفت که خواهش میکنم بذارید من بیام کلاس و ادامه بدم باهاتون

    ولی استاد به هیچ وجه راضی نشد گفت من دیگه نمیتونم بهتون درس بدم حتی به شما ،به هیچیک از هنرجوهای اون کلاس هیچ وقت تدریس نمیکنم

    ،گفت چرا استاد من که سر کلاس گفتم من میام استادم گفت نه محکم نگفتی که به همکلاسیات ،،که بگی من شهریه کلاس میدم تا بیام یاد بگیرم ،آموزش ببینم به خاطر شما نمیتونم کلاسمو تعطیل کنم و باید بلند و محکم در مقابل حرفای دوستات وایمیستادی

    این برات درس باشه که نذاری بقیه با سهل انگاریاشون و کم کاریاشون تویی که علاقه مند به یادگیری هستی رو از یادگیری دور کنن و باعث بشن تو هم بسوزی در کنارشون

    وقتی این حرفو میگفت ،انگار خدا قشنگ به یادم آورد حرف همکلاسیمو که چند روز پیش بهم گفت طیبه به استاد بگیم که کلاس رو یه روز دیگه بندازه ؟ و من گفتم اشکالی نداره هر روزی باشه من میام اگه اکثر بچه ها بخوان روز دیگه باشه

    با اینکه دوست نداشتم روزش تغییر کنه ولی برخلاف میلم گفتم اشکالی نداره به استاد بگیم

    در صورتی که استادم سر کلاس یه بار گفت که روز کلاس به هیچ وجه قابل تغییر نیست و وقت نداره که روزای دیگه برگزار کنه

    بعد قرار بود امروز با اون همکلاسیم به استاد بگیم در مورد زمان کلاس و حتی چند باری تو کلاسمون یکی از بچه ها میگفت که تعطیل کنیم

    و چون سرماخورده بود امروز نیومده بود سر کلاس ، وقتی همکلاسیم گفت سرماخورده تعجب کردم گفتم تو این هوای گرم مگه سرما میشه خورد ، ولی الان متوجه شدم خدا میخواسته همکلاسیم نیاد سر کلاس تا بحث تعطیلی و تغییر روز کلاس رو نگه تا استادم کلاس مارو هم تعطیل نکنه

    یعنی خدا یه جوری از من محافظت کرد و کمکم کرد تا من در این مسیر ادامه بدم و تلاش کنم

    وقتی این یادم اومد گفتم وای خدای من

    تو از من مراقبت کردی و این جریانات شد تا هم بهم بگی ، تو هم حواست رو جمع کن و هم بگی که تو هم نباید با رای دیگران نظرتو عوض کنی

    باید در آموزش دیدنت جدی باشی و تلاش کنی برای پیشرفت در مهارتت

    این درس امروز من بود که باید همیشه یادم باشه تا به آگاهیش عمل کنم

    استادم میگفت که من یه اخلاقی دارم و مثل بقیه نقاشا نیست

    من انقدر پول دارم که نیازی به شهریه دادن شما ندارم که بگم باشه بذار بیاد یاد نگرفتم یاد نگرفت بیاد و پول به جیب من بیاد

    نه من اینجور آدمی نیستم

    گفت من میخوام فردی بیاد سر کلاسم که واقعا علاقه منده تا یاد بگیره و تلاش میکنه و پیشرفت میکنه ، نه کسی که برای تفریح و خوشگذرونی و چند ماه میاد و علاقه اش گذراست

    من یه آدم عاشق میخوام که تمام فکر و ذکرش نقاشی باشه و بس

    زمان بذاره براش ،کار کنه هر روز پیشرقت کنه

    و من با دیدن پیشرفتش لذت ببرم

    کلاس امروز برای من کلی درس داشت و بی نهایت از خدا سپاسگزارم

    وقتی کلاس تموم شد بچه ها گفتن استاد الان میشه کارمونو ببینید استاد گفت هر کس دوست داره بیاره مشون بده

    من اولین نفر بردم استادم دید گفت آفرین طیبه تو خیلی بختر از بقیه کار میکنی و بهم گفت که ولی سعی کن لطیف تر کار کنی و بیشتر زمان بذاری و باز در کنارش طراحی کار کن

    بعد من وایسادم تا کارای بقیه بچه ها رو ببینه

    بعد گفتم استاد من میخوام کلاس طبیعت رو شرکت کنم اولش گفت طیبه بذار بعدا یاد میگیری عجله نکن گفتم استاد میخوام همزمان پیش ببرم و سعی میکنم زمان بذارم برای هر دو

    گفت باشه اگر زمان میذاری بیا آخر شهریوره

    بعد که برگشتم قرار بود اول برم کافه رستوران سمت محل کار داداشم پیاده رفتم و وقتی رسیدم تو دلم با خدا صحبت میکردم

    میگفتم خب خدا من قدمم رو برداشتم باقی کاراش باتو

    من که نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته

    تو از زبون اون مدیر کافه گفتی بیام اینجا منم اومدم

    تو راه داشتم به این فایل از استاد که از اینستاگرام دانلود کردم گوش میدادم که میگفت

    دوستان خداوند به شکل اتفاق وارد زندگیتون میشه

    به شکل آدما ،شرایط ،ایده ،مشتری خوب ، روابط عاشقانه وارد زندگیتون میشه

    همه اینا اسمش خداست دنبال چی میگردیم ما

    همه این چیزایی که من گفتم یا نگفتم یا بعدا میگم ،همه اش اسمش خداست

    اسمش همون انرژیه که همه جارو پر کرده

    که نور آسمان ها و زمینه

    این انرژی واکنش نشون میده به ما

    وقتی که شما یک شکل خاصی رو نگاه میکنید به دنیا

    وقتی تو دنیارو پر از زیبایی و پر از آدمای خوب میبینی و باور داری که انسان های خوب و شرایط خوب و زیبایی ها همه جا هستن

    وقتی اینجوری فکر میکنی و باور داری اون انرژی واکنشش اینه که اینجور چیزارو نشونت میده

    همینا که تو تو ذهنت ساختی و باورشون کردی

    داشتم به اینا گوش میدادم تا رسیدم جلو کافه رستوران بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و داخل شدم و گفتم خدا من نمیدونم چی بگم ولی میدونم که برای تو صحبت میکنم خودت به زبونم جاری کن هرچی که قراره بگم

    وقتی رفتم داخل یه دختر زیبا و جذاب و مودب سلام کرد و گفت برای رزرو کافه اومدین ،گفتم نه میخوام نقاشیامو نشون بدم گفت بله بیاید داخل و رفتم با اعتماد بنفس سلام دادم و وقتی صاحب کتابخونه و گالری رستوران اومد

    تابلوی تمرین رنگ روغنم رو دید گفت که تابلو قبول نمیکنیم

    گفتم نه کارای کوچیک آوردم و گفت بفرمایید داخل و انقدر با احترام صحبت میکرد و من هم خیلی راحت حرف میزدم بدون هیچ خجالتی

    شروع کردم و نقاشیامو نشون دادم و آینه دستی و کارای دیگه مو دید و حتی بهش گفتم یه تابلو دارم که روی برگ درخت نقاشی کشیدم اگر بخواین رو برگ درختم کار میکنم و قاب میکنم

    و درمورد روش پرداختش و چیزای دیگه گفت

    نقاشیامو که از نزدیک دید خیلی پسندید و گفت این ماه خریدمون بسته شده ولی آخر ماه برای اول مهر بهتون میگم کاراتونو بیارید

    و شماره مو دادم تا اطلاع بدن و بهم گفت به شماره تلگراممون نقاشیامو بفرستم تا بهم بگن چی میخوان

    وقتی صحبتام تموم شد و برگشتم انقدر محیط خوب و عالی بود که حتی یه لحظه به خودم گفتم طیبه چرا الان اومدی اینجا

    و یاد چند ماه میش افتادم که بارها ایده اومدن به کافه بهم داده شده بود ولی هر بار نمیشد برم و اگر هم به یه کافه ای میرفتم میگفتن نمیخوان و بعدش نمیدونم چی شد من دیگه ایده کافه رو پیگیری نکردم تا هی برم کارامو نشون بدم

    انگار وقتی قدم برمیداری و مصممی خدا کمکت میکنه که قدم هاتو برداری

    وقتی برگشتم ،رفتم محل کار داداشم و داداشم برام چای آورد و رفتم دستامو بشورم برمیگشتم یهویی شنیدم یه دختر بچه بلند بهم گفت سلام

    خیلی حس خوبی داشت منم بلند گفتم سلام خوبی

    خیلی ناز بود اصلا منو نمیشناخت من رفتم و یه جاکلیدی لبخند اموجی براش بردم و هدایه دادم خیلی زیبا بود و به خودم گفتم ببین هرچی از این جهان هستی میبینی همه باوراییه که از خدا داری و داره جواب میده تکرار باورا

    و خداست که داره بهت محبت میکنه

    نشستم حیاط اون باغ زیبا یکم طراحی کردم و دوباره از اونجا تا مترو قیطریه پیاده رفتم تا برم خونه عموم که شام دعوت بودیم

    تو راه من خونه های زیبا و ثروتمندانه میدیدم و ماشینای گرون قیمت هی میومدن رد میشدن وقتی قدم برمیداشتم با خدا صحبت میکردم و فایلای تیکه ای اینستاگرام رو نگاه میکردم و فکر میکردم

    کل راهم انقدر طولانی بود که اصلا خستگی نداشت و من بسیار سبک و راحت بودم

    وقتی رسیدم میرداماد و اذان گفته شد من نزدیک همون مسجدی بودم که یه بار خدا منو هدایت کرد به اونجا و در مورد خواسته ام نشونه داد و آیه 82 سوره یس رو بهم گفت که اگر بگم موجود باش موجود میشه

    وقتی رفتم نمازمو خوندم گفتم خدا بازم منو این مسجد آوردی چی قراره بهم بگی

    که حس کردم باید ببینم رو تابلوی اعلام تلاوت قرآن کدوم سوره و صفحه هست که نوشته بود سوره اعراف صفحه 145

    صفحه قرآن رو باز کردم دیدم سوره انعام هست تو صفحه 145

    گفتم چرا فرق داره

    گفتم چرا صفحاتش با اسم سوره فرق داره گفتم خدا کدوم رو باید بخونم نشونه بده

    یادمه استاد میگفت اگر از خدا نشونه میخواین و منتظر باشین که بهتون نشونه میده،به بی نهایت طریق نشونه رو میده بهتون

    و بلافاصله یه خانم گفت برای 72 شهید صلوات

    که حس کردم باید صفحه 175 سوره اعراف رو بخونم نه صفحه 145 که سوره انعام بود

    باز کردم تا بخونم نشد بخونم به ساعت نگاه کردم دیدم 19:30هست و باید تا 8 برسم خونه عموم

    گفتم برسم خونه میخونمش، الان که دارم مینویسم هنوز نخوندم ولی حتما میخونم ببینم چی قراره بدونم

    وقتی رسیدم خونه عموم ،سه تا گربه دارن ،به طرز عجیبی آروم و با محبت شده بودن هی میومدن کنارم و کنار خواهرم و میخواستن نازشون کنیم

    به زن عموم گفتم وای من یکسال پیش شدیدا میترسیدما الان اصلا ترسی ندارم

    بعد شام یکم درمورد نقاشی و تصویر ذهنی باهم صحبت کردیم و نقاشی ورکشاپ رایگان هفته پیشمو که موضوعش تنهایی بود رو نشونش دادم

    بعد با هم دیگه برای موضوعای مختلف تصویر ذهنیمونو میگفتیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    موسی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 891 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به دوستان خوبم

    من تجربه هدایت خواستن وتجربه به عقل خودم ودیگران متکی بودن را تواین کامنت مینویسم

    حقیقتا من از زمانی که با این اموزش های استادم زندگی ام را چیدم تجربه گذشته ام را خیلی کم به یادم میاداما سعی میکنم که به یادم بیارم

    تجربه ای که من دارم از این قرار است که زمانی که من احساس توانایی واحساس من میدانم واحساس من بلدم از پس این مشکل بر میام رفتم تو دلش این مشکل نه تنها مشکل حل نشد بلکه مشکل های دیگر اضافه تر شد مسهله ای که برایم اتفاق این بود کلی اعتماد به نفسم ضعیف شد ایمانم کم شد خود باوریم از دست رفت ودر کل همیشه احساس بدی را تجربه میکردم

    اما زمانی که خودم را به هدایت خداوند سپردم وبه این باور هرجا که من را برد همان جا برایم بهترین است ارامش به من برگشت رهایی را تجربه کردم ایده های الهام بخش به من الهام شد کارها به بهترین شکل ممکن برایم انجام شد ایمانم به سپردن قوی شد روابطم بهتر شد وکلی برام اتفاق عالی و فوق لاده افتاد به قول استاد خداوند هدایت شمارا وظیفه خودش دونسته خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1003 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام وخسته نباشید خدمت عزیزانم

    خداروشکر که فرصتی دارم برای نوشتن

    برای صبحت کردن راجبه پروردگارم برای عشق بازی بااون

    استاد عزیزم من خیلی اشتباه داشتم توزندگیم

    حتی الان که قانون روقهمیدم بازم اشتباه میکنم اما یه نیرویی منو برمیگردونه تومسیر درست

    من به خداهمون چیزی روگفتم که شما گفتی گفتم خداجانم اگه دارم اشتباه میکنم گوشمو یکم بپیچون وبرم گردون

    ولی یه چیزی رودرک کردم

    که حتی ا‌ونایی که نشون میدن خیلیبراشون عزیزی توموقع مسائلت یارت نیستن

    فقط خداست که میمونه برات

    منعادتم اینه هروقت به مسائلی میخورم به استادم پیام میدم وشرومیکنم درددل کردن

    ولی دیشب گفتم بیخیال

    امشبرو پیام نده توذهنت خودت حلش کن تومیتونی

    به خودم گفتم هربار که ذهنمو کنترل‌ کنم وبرای حل مسائلم ازکسی کمک نخوام یعنی 10 قدم به خدانزدیکتر شدم وقویتر شدم ونزد خداعزیزترم

    واین فکربهم ارامش میده

    خدایاشکرت

    شکرت برای دستانم که سالمه وقدرت داره برای نوشتن

    شکرت برای این سایت که بهم ارامش میده

    شکرت برای فرصت زندگی‌کردن

    شکرت برای نفسی ک میکشم

    شکرت برای کامنتی که نوشتم

    زندگی زیباست

    قدرت فقط خداست

    منلایق بهترینهام

    هروز همه چی بهتر وساده تر میشه

    من خودم خالق زندگیم هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    خانم اکبرزاده گفته:
    مدت عضویت: 1032 روز

    سلام استاد عزیز . چقدر لازم داشتم الان این فایل را حتی بازش نکردم فقط وقتی تسلیم بودن در برابر خداوند را دیدم اشکم سرازیر شد.سپاس و قدردانی از جنابعالی وخانم عزیزتان .وقتی از خداوند کمک وراهنمایی خواستم ،پروردگار شما را برای راهنماییم فرستاد دستم را گرفتید.پروردگار به عالی ترین وجه ممکن دستتان را بگیرد .وقتی به این نکته فکر میکنم که همزمان با من چقدر عزیزان دیگری با راهنمایی شما به مسیر درست هدایت شده اند در هر گوشه از کره زمین با آموزش های شما اصلا غیر قابل تصور است چه قلب‌هایی را آرام کردید.چه اضطراب ونگرانی ها را از عزیزان دور کردید وآرامش را جایگزین .به شخصه وقتی با عملی باعث شادی و آرامش موفقیت اندک یک نفر شده باشم از ذوق مدتها پر انرژی می مانم و ذوق دارم.خوشا به حال شما که سالها با آموزش های عالی تان چراغ راه هزاران نفر شدیدکه با هر بار رشد و موفقیت استاد جان در ذهنشان پر رنگ تر و رخشان تر شود.همیشه در اوج بمانید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    علی جابری گفته:
    مدت عضویت: 809 روز

    بنام خدای هدایتگر م به راه راست .به راه کسانی که به آنان نعمت داده ونه راه گمراهان .با سلام خدمت استاد گرانقدر سید بزرگوار.واین همزمانی با استاد عرشیانفر.چقد ر شنیدن این فایل حالم و خوب کرد و مرور شد داستان هدایت و اون جاهایی که تسلیم شدم .درک داستان پیامبر اسلام که از وقتی که مدرسه میرفتم برام سوال بود که چطور میشه خدا بایه انسانی صحبت میکنه .اصلا درکش نمیکردم .ولی این فایل جواب سوال چندین ساله ی من وداد سپاس گذارم استاد

    داستان هدایت خودم رو مینویسم که هروقت یادم میاد به شدت سبک میشم مثل همون موقع

    چند سالی بود به خاطر اموالی که یک نفر ازما کلاهبرداری کرده بود همش وهر روز دادگاه بودم که.چون طرف پولدار بودو بانفوذ که البته من هم با قانون آشنا نبودم .هر حکمی میگرفتم .راه به جایی نمیبردم .تا دیگه خسته شدم واز سر عجز به خدا سپردم .بخدا از همون لحظه ورق برگشت.اینقدر حالم خوب شد احساس سبکی عجیبی میکردم .فکر میکردم دارم میرم اسمون .دلم قرص شد میگفتم دیگه برام مهم نیست که چه اتفاقی می افته.. دقیقا از جایی که می سپاری دیگه همه ی درها باز میشه برات .ولی متاسفانه ما انسانها.ا دوباره توی روزمره گیا غرق میشیم و همه چیز یادمان میره .خدا رو شکر که دوباره سعادتی شد تا کامنت بنویسم .و حال درونیم روباخانواده ی خودم به اشتراک بزارم سپاسگزارم از همه ی دوستانی که کامنت من ومیخونن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    الهه ساغریچی گفته:
    مدت عضویت: 1704 روز

    سلام و درود خدمت استاد عزیزم، مریم عزیزم

    نکات زیبای فایل

    اگر آدم بدونه که خداوندی هست ربی هست رب به معنا قدرت و نگهدارنده و کنترل کننده همه چیز

    و باور داشته باشیم اون خدایی که جهان رو خلق کرده و داره اونو مدیریت می کنه ازمن آگاه تره، بی نهایت از من راه ها رو بهتر می دونه ، بی نهایت مدیر و مدبر تره از مغز من

    اون وقته که من می تونم اعتماد کنم من می تونم تسلیم باشم

    و اگر بتونم این کار رو انجام بدم خدا کارها رو انجام میدم خدا هدایت می کنه موقعی که ما بدونیم جایگاه ما کجاست و جایگاه خداوند کجاست؟

    چی میشه که زندگی راحت تر پیش بره؟ به اندازه ای که در مقابل خداوند تسلیمی به همون اندازه زندگی روون تر میشه به همون اندازه هدایت ها رو دریافت می کنی به همون اندازه کارها پیش می ره، به همون اندازه جایگاهت در مقابل غیر خدا بالا میره

    خیلی وقت ها خواسته ای داریم و می چسبیم به اون خواسته. نه تنها می چسبیم به اون خواسته، بلکه مسیر رو هم تعیین می کنیم. ولی من یاد گرفتم بیام به خدا قصد اون خواسته رو بگم.. حرکت می کنم تا تو نشونه ها رو به من نشون بدی

    چی میشه که ما خودمون رو روی فرکانس خداوند تنظیم کنیم که بدونیم داره فرکانسی ارسال میشه، بدونیم اون آگاه تره

    داستان هدایت اینجوریه که خداوند وقتی قدم اول رو برداشتی قدم دوم رو بهت میگه

    من باید بپذیرم من حالیم نیست و خداوند حالیشه و اجازه بدم اون منو هدایت کنه و وقتی اون منو هدایت می کنه باید هدایت ها رو پیگیری کنم و کردیتش رو به خدا بدم نیام بگم خودم این کار رو کردم من چه آدم باهوشی بودم و چه آدم توانمندی بودم نه فقط توی اهداف بزرگ در تمام جنبه ها

    و بعد میفته در جریان هدایت های پروردگار و زندگی ساده تر و زندگی راحت تر

    نشانه ی تسلیم بودن آرام بودنه تسلیم از یه اتکا میاد

    ما باید بپذیریم ما نمی تونیم شرایط رو کنترل کنیم اگه یه آدمی هستی که می خوای همه چیز رو کنترل کنی خیلی زندگی سختی داری چون امکان پذیرنیست کنترل همه چیز

    هر چی رو که میخوای یه سوال از خودت بپرس چرا؟؟؟

    بعد اگه ذهنت جواب داد باز بپرس چرا و همین جور به چرا ها جواب بده

    و اگر قراره من کاری رو انجام بدم تا اون شرایط رو تجربه کنم اون کار رو به من نشون بده

    وقتی تسلیم خداوند میشم هم خداوند به ما میگه چه مسیری رو باید بریم هم بهمون میگه چه ویژگی هایی را در خودمون باید ایجاد کنیم.

    مغز میخواد یه ذره مقاومت کنه اما وقتی اعتماد می کنی و اتفاقات خوب می افته براش منطق میاری میگی ببین چقدر خوب شد اعتماد کردم هی این کمک می کنه تا تکاملت رو طی کنی

    و اینکه برای همه اتفاقات خوب و بد می افته وقتی اتفاقات خوب می افته که ما فقط می زنیم و می رقصیم اما وقتی اتفاقات بد می افته فکر می کنیم

    اگه یه خواسته ای داریم و برامون اتفاق نمی یافته معناش اینه یه درسی هایی رو باید بگیریم.

    آیه ی 10 سوره ی حج

    از میان مردم کسی است که خدا را تنها به زبان می پرستد و همین که خیری به او برسد حالت اطمینان پیدا می کند، اما اگر مصیبتی به او برسد دگرگون می شود هم دنیا را از دست داده و هم آخرت را، این همان خسران و زیان آشکار هست.

    آیه 11

    او جز خدا کسی را می خواند که نه زیانی به او می رساند نه سودی این همان گمراهی عمیق است

    آیه 12

    او کسی را می خواند که زیانش از نفعش نزدیک تر است چه بد مولا و یاوری، چه بد مونس و معاشری

    آیه 13

    خدا کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در باغ هایی از بهشت وارد می کند که نهرها زیر درختانش جاری است خدا هر چه را اراده کند انجام می دهد

    خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 871 روز

    به نام الله یکتا

    به نظرم اینکه من تسلیم نیستم فقط از بی ایمانی میاد،این تکبر و غرور خنده داری که فقط ضربه میزنه و من من کردن‌های پوچی که مثل طبل تو خالیه همیشه ما رو به ته بدبختی میبره…

    در مقابلش تسلیم بودن به کسی که اربابه و سازنده ی من و جهان است،کن فیکون میکنه…

    قشنگ پله به پله میگه چکار کنیم وقتی ازش خواسته مون رو میخوایم

    یک عالمه کار رو برای من انجام دادی ای خدای بزرگ و فقط چند تاش رو الان که در همین هفته انجام شده رو مینویسم

    مالیات 18 میلیونی رو برام با هدایت و تسلیم بودن کردی یک میلون و سیصد،به آسانی و با عزت در روز آخر با نشونه هایی واضح

    صبح بلند شدم میگه برو برای تمدید گواهینامه ات ،میرم میبینم هیچ ارباب رجوعی در پلیس+10 نیست و کارم در چند دقیقه آنجا انجام میشه و بعد میگه برو پیش دکتر و معاینه و بعد اونام سریع انجام میشه و به همین آسونی….در صورتی که من فقط میخواستم برم سوال کنم ببینم پروسه اش چطوریه

    بیمه ماشین رو میرم بدم و میگن برو استعلام بگیر از پلاک ماشینت که تخفیف روش هست و میرم میگیرم و بالاترین تخفیف رو داره 70 درصد و منی که اصلا اطلاعی نداشتم از این موضوع و بیمه 7 میلیونی با 2500 انجام میشه

    میگه از اینجا فلان چیز رو بخر نمیخرم میرم خونه میگن فلان چیز رو نداریم و من میگم ببین اون به من گفتا من گوش نکردم

    یه تضادی چند سال پیش برای پدرم که الان ساکن بهشت هست پیش اومد که همون تضاد باعث شد که من معافیت کفالت بگیرم

    بیماری پدرم و فوتش و تسلیم بودن در برابر امر و اراده الله یکتا منو بسیار قوی‌تر کرد

    شبهایی که آگاهانه میرم به سمت کوهای خارج از شهر تا بر ترس تاریکی ام غلبه کنم خیلی ایمانم رو بیشتر کرده چرا که اونجا پر از حیوانات از روباه و سگ و گرگ گرفته تا حشرات و عقرب و…

    اما اون ایمان به الله هست که منو وادار میکنه به حرکت و چقدر غلبه بر ترسها شیرین و لذت بخشه،لذتی بالاتر از هر لذتی

    هر اتفاقی بیافته فقط اومده به نفع من باشه و من از خداوند درخواست میکنم که من رو تسلیم خودش کنه و یک لحظه هم منو به حال خودم وانگذارد

    یک عالمه اتفاق کوچک و بزرگ دیگه هم افتاده که همگی خیر و خوبی بوده فقط بخاطر سپردن کارها به الله که دیگه بماند در جایی دیگه

    ممنونم از استاد عزیزم و سجده میکنم به درگاه تنها فرمانروای کیهان

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2275 روز

    با سلام و وقت به خیر خدمت شما استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:

    فعلا فقط یه بار فایل رو گوش کردم و واقعا این فایل ارزش طلا داره،وقتی ما به خداوند توکل کنیم،دیگه اضطراب و استرس در مورد زن و بچه و اینده خودمون و اونا و شغل و در کل همه چیز زندگی مون رو به قدرت برتر میسپاریم،یعنی ما به اندازه توانمون تلاش میکنیم ولی همیشه روی خدا حساب میکنیم و از کوچکترین تا بزرگترین خواسته مون ،روی هدایت خداوند حساب میکنیم،من قبلا روند کاری ام این بود که مثلا فلان سوره رو میخوندم فقط به امید اینکه ثوابش رو تو اون دنیا بهم بدهند،حالا شما استاد گرامی ،میگین که هر روز صبح به محض بیدارشدن ایه ایاک نعبد و ایاک نستعین رو بگیم و باور داشته باشیم که خداوند ما رو یاری میکند و ازش هدایت بخواهیم.

    واقعیت اینکه اکثر افراد رو میبینیم که دچار بیماری های روحی هستن و اصلا ارامش ندارند،این در حالی هس که موقعیت شغلی و مالی خوبی دارند،اما خیلی مواقع باید ارام بخش بخورن یا حتی دایم پیش دکتر بروند،یعنی فشار روانی خیلی زیادی رو تحمل می کنن،این رنج از اونجایی میاد که با عقل خودمون میخواهیم همه چیز رو کنترل کنیم،و چون عاجز از این کار هستیم نتیجه ش ،ناهماهنگی درون میشه که به شکل اضطراب دایمی هس،استاد شما میگین خداوند ما را خلق کرده و برخودش واجب کرده که ما رو هدایت کنه،در صورتیکه قبلا با این باور که ما چون گناهکار هستیم از درگاه خدا رانده شدیم و حالا با احساس گناه دادن به خودمون ،بیاییم بارگناهانمون رو کم کنیم،اصلا آموزش های شما اشتی دادن ما با خالق ورب خودمون هس،یه دنیا ممنون و سپاسگزارم از شما که معنای توحید رو برای ما باز میکنید ،چون تا قبل از شما ،اصلا چنین موضوعاتی رو نشیده بودم ،با اینکه خودم رو ادم مذهبی میدونم ،باز هم تشکر ویژه ازتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    Vafa Vafa گفته:
    مدت عضویت: 814 روز

    سلام

    یک پروردگاری هست که داره جهان مدیریت میکنه

    یک سری باور هارو ما اول باید بپذیریم و بعد برسین سراغ تسلیم

    1… خدایی هست که داره به معنای قدرت به معنای در کنترل داشتن همه چیز و نگه دارنده همه جهان همه چیز مدیریت میکنه و این اولین باوری که ما باید داشته باشیم و

    باور داشته باشیم که اون خدا: در همه ابعاد جهان بی نهایت آگاهی داره

    بی نهایت راه ها رو بهتر میدونه

    بینهایت مدیر و مدبر

    و من باید به این خدا اعتماد کنم و تسلیم باشم

    خدایی که بی نهایت آگاهه

    خدایا من فاطمه اعتماد میکنم و تسلیم و توکل میکنم به تو

    خدایا تو کار هارو برام انجام بده و من رو هدایت کن

    فاطمه یادت باشه که باید خاشع باشی در برابر خدا

    چی میشه که آدم نتایج بهتر میگیره چی میشه که زندگی بهتر میشه زندگی راحت تر پیش بره ؟؟؟

    به اندازه ای که در مقابل خدا تسلیمی به اندازه ای که در مقابل خدا متواضعی به همون اندازه زندگی روون میشه

    به همون اندازه هدایت هارو دریافت میکنی به همون اندازه کارها پیش میره

    اندازه ای که در برابر خدا متواضعی = همون اندازه هدایت ها رو دریافت میکنی = همون اندازه چرخ زندگیت روونتر میشه = همون اندازه جایگاهت در مقابل غیر خداوند میره بالاتر

    یه موقعی یک خواسته هایی داریم و می‌چسبیم به اون خواسته در حالی که خدا خواسته ای بهتر از اون میخواد بهمون بده

    من نه تنها میچسبم به اون خواسته بلکه تصمیم میگیرم از چه راهی به اون خواسته برسم ما فکر می‌کنیم فقط از این مسیر باید به خواسته ام برسم

    استاد میگه من بجای اینکه بگم خدایا من این ماشین میخوام من این خونه میخام من این رابطه میخام

    قصد پشت این خواسته بگم

    غلط= من میخام برم ایالت کلورادو

    درست = خدایا من جایی که طبیعت تجربه کنم که لذت بخش باشه تو رو تجربه کنم تصاویر زیبا ببینم همه چی خیلی راحت و خیلی عالی پیش بره ومنتظر نشانه های تو هستیم که ما رو به اون هدف برسونیم مقصد ما هم مقصد خاصی نیس

    خدایا من اجازه میدم که تو منو هدایت کنی

    خدایا من میخام تو یک خونه نوساز بنام مستقل تو شهر سرسبز و امکانات روز و حرفه ای نزدیک پدر مادر زندگی کنم یک ماشین بنامم مدل بالا نو سالم با امکانات باند قوی کولر بخاری نمایشگر و درآمدی 51 میلیونی اسان تا باهاش حسابی خوش بگذرونم

    من نمیدونم از کدوم راه و چطوری میتونم به این شرایط از زندگی میتونم برسم ولی این شرایط میتونم ببینم و میخام

    خدایا من به تو اجازه میدم قدم هارو نشونم بدی تا نزدیک ترین و بهترین راه برای رسیدن به این شرایط نشونم بدی

    داستان حضرت موسی و حضرت یعقوب

    داستان مادر حضرت موسی و چند ساعت بعد بچه اش میبینه و بهش شیر میده

    داستان حضرت یعقوب که اونقد که گریه کرد کور شد

    خدایا من با یک فکر که توذهنم بود و گاهی از بقیه اطرافیان می‌شنیدم مثل یعقوب شدم و 17 ساله منتظر هستم اما بسه دیگه من واقعا خسته شدم و به تو میسپرم و هدایتم کن خدا میخام مثل مادر حضرت موسی باشم

    نشانه تسلیم بودن آرامش = من آرامش دارم

    من نمیدونم شرایط ولی آرامش دارم و سپردم بخدا تا هدایتم کنه الان فقط رو خودم دارم کار میکنم که سکوت کنم و سکوت کنم و توبحث ها و ماجراهای اطرافیان کنکاش نکنم دخالت کنم

    هرچی میخای داشته باشی بخودت بگو چرا ؟

    (من میخام تو شهری مثل گرگان زندگی کنم چرا چون آب و هوای مرطوب و بارانی داره چرا چون نزدیک پدر و مادرم هست چرا چون نزدیک برادرم هست چرا چون امکانات فروشگاه ها شهربازی داره چرا چون چسبیده به جنگل النگدره هست و من عاشق محیط سرسبز و آرام بخش جنگلی هستم چرا چون بازار نعلبندان داره و من عاشق خرید لوازم روزمره زندگی از این بازار سرپوشیده محلی هستم چرا چون لحجه و پوشش آدمهاش دوست دارم چرا چون سرسبز و اطرافش پر زمین های کشاورزی هست چرا چون عاشق راه رفتن تو خیابان های گرگان هستم عاشق پیاده روی نهارخوران عاشق نفس کشیدن تو هوای پاک گرگان عاشق راه رفتن زیر هوای بارانی گرگان بخاطر اینکه اینجا نزدیک پدر مادرم و من روزها و ساعت بیشتری پدر مادرم میبینم و راحت تر میتونم پذیرای خانواده ام در شهرم باشم خرید کردن با خانوادم لذت بخش ترین خرید زندگی هست برام )

    بعد اون خواسته بخواه *

    من میخام شرایطی اتفاق بیوفته که من تو خونه خودم در گرگان زندگی کنم

    قصد من آزادی در روابط با خانواده ام آرامش و راحتی میخام

    خدایا من چه تغییراتی باید در خودم ایجاد کنم تا به آدم مناسبی برسم برای زندگی در شرایط دلخواهم؟؟؟

    خدایا من تسلیمم چه مسیری باید برم و چه تغییری باید در خودم ایجاد کنم؟؟

    باشه من جوانب که بعدش باید چیکار کنم کنترل نمیکنم

    و ذهنم خاموش میکنم

    خدایا من اقرار میکنم که عاجزم از اینکه خودم بتونم برای خودم کاری انجام بدم

    خدایا من تسلیمم من حریف این جهان نیستم

    تو باید منو راهنمایی کنی تو باید منو هدایت کنی

    من هیچ راهی برای اینکه چطور باید برنامه ریزی کنم به شرایط دلخواه برسم ندارم

    من نمیدونم بعدش چی میشه ولی تو این لحظه از شب عاجز اقرار میکنم تسلیمم تا هدایت بشم

    من یک معتادم به تنها زندگی کردن تو یک شهرک در منطقه بیابانی دور از خانواده و فامیل با درآمد کم و ضعیف

    خدایا تو میدونی من تو چه زمینه هایی نقص دارم تو چه زمینه هایی کمبود دارم و تو چه زمینه هایی قوی تر هستم با توجه به شرایط من خواسته های منو میدونی نواقص منو میدونی توانایی منو میدونی و پلن بچین

    خدایا یه راهی برام پیدا کن یه کمکی بهم بکن

    خدایا منو به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن

    اسلام به معنای دین نیس به معنای تسلیم بودن در برابر خدا هست

    من آماده ام برای شروع مسیر جدیدی از زندگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: