تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به بهترین استاد دنیا ، به خانم شایسته ی عزیزم و دوستان بینظیرم
استاد جانم سپاسگزارم برای این فایل الهی. و استاد یکی از دلایلی که خدا زیاد این الهام رو میگه به شما، نیازهای ماست. که ما چقدر نیاز داریم به این آگاهی ها
استاد این جمله تون کلیده،که نشانه ی تسلیم بودن آرامش هست ، باید بسنجم خودمو با این معیار که آیا واقعا تسلیمم یا نه و همچنین واقعا سپاسگذارم از این مثال نوزاد و مادر، بنظرم هیچ مثالی به اندازه ی ناتوانی نوزاد نمیتونست حق مطلب رو ادا کنه و بفهمونه که تسلیم بودن یعنی چی.
استاد جان منم چندتا مثال اکستریم مثل شما دارم که یکی شو میخام بگم اینجا.
من قبل از آشنایی با شما حدود یک سال اینا با یک استاد دیگه ای کار میکردم و دوره شونو خریده بودم، تا ایتکه تو تلگرام با شما آشنا شدم بعد از دوره ی اون استاد ، منطق صحبت های شما منو دیوانه کزد اصلا، یادمه با خواهرم داشتیم کار میکردیم ، من گفتم بیا این استاد ببین چقد حرفاش فرق داره جدیده، خواهرمم اول مقاومت داشت که دوره خریدیم ، با همین استاد کار کنیم بسه دیگه، تا اینکه یک فایل شما رو براش پلی کردم و اونم مجذوب شما شد . ما میخواستیم بیزنس باز کنیم ولی اصلا چیزی درباره ی ترمزا و باورای ثروت ساز نمیدونستیم، از شما شنیده بودیم که میشود بدون سرمایه اولیه بیزنس باز کرد و این جمله اصن ما رو دیوانه کرده بود، با اینکه باورش نداشتیم هنوز و ذهنم هی میگفت چطور میشه ولی شنیدن همین باور از شما کافی بود که یک آرزوی دست نیافتنی رو دست یافتنی کرده بودین، قبلش ما فکر میکردیم حتما باید یک سرمایه ی کلانی باشه تا بشه بیزنس باز کرد.
خلاصه برنامه ی زندگی ما عوض شد، جمع دوستان و مهمونی هاش و سرگرمی های دیگه رو ترک کردیم و فقط دوتایی 14-13 کیلومتر پیاده روی میکرذیم و هی اون باورایی ک گفتین رو تکرار میکرذیم و مثال هاش رو میاوردیم،دیکه حرفی بین ما نبود، دوستان و فیسبوک و اوضاع سیاسی کشور رو ب کنار گذاشته بودیم.
اون زمان من تو کابل افغانستان زندگی میکردم و هنوز مهاجرت نکرده بودم، من رشته م علوم آزمایشگاهی هست و اون زمان تو سازمان پزشکان بدون مرز (که جهانی هست، تو همه ی کشورا هست،سرچ کنید)، تو یک پروژه ش که تو کابل زایشگاه بود کار میکردم ،تو آزمایشگاهش.
شرایط خیلی حوبی داشت،حقوقش ب نسبت معمول بازار این رشته چند برابربود،بیمه بودم ،یک محیط چند ملیتی که کارمندا از کشورای مختلف مثل فرانسه،کانادا،آلمان، جاپان،هند، استرالیا و آفریقا بود.خلاصه یک کار خوب ،ولی خواسته ی من بیزنس و آزادی بود.
من حدودا یکسال بود ک تصمیم داشتم استعفا بدم، ولی جراتش رو نداشتم، ذهن منطقی من میگفت که اول بیزنس بزن، درآمدش ک حداقل ب این حقوقت رسید استعفا بده. و یکسال ب همین منوال بود و جراتش رو نداشتم،در صورتی بود ک پدر و برادرمم کار میکردن و درآمدی بود،ولی بحث باوراست، من اون زمان چیز زیادی از قانون نمیدونستم.
تا اینکه همونطور ک گفتم با شما آشنا شدیم و حدودا چندماه روی روانشناسی ثروت و باوراش کار کردیم.
این سازمانی ک من کار میکردم ،غیر از تعطیلی های ماهانه مون، 22 روز در سال مرخصی با حقوق داشت، ک من کم کم میگرفتم.
ب دلم افتاد که یکجا بگیرم و بشینم تمرکزی کار کنم روی آموزش های شما، چون کسایی ک بیمارستان کار کردن میدونن کار کردن تو بیمارستان چه انرژی فزیکی و ذهنی از آدم میگیره.
با خواهرم مرضیه که کار میکردیم، که استاد تو فایل( الگوی مناسب برای کسب و کار )در مورد کمنت ایشون صحبت کردین، ایشون بیزنسش رو باز کردع بودن و درها براشون باز شده بود.
من گفتم چون من تمرکزم کمتر بوده حتما باز نشده هنوز
خلاصه به اون حس عمل کرذم و 22 روز مرخصی رو یکجا گرفتم و رفتم تو اتاقم فقط روزانه 11-12 ساعت فایلای شما رو گوش میدادم تا حدی ک گیج میشدم اصن و مینوشتم اهرم رنج و لذت ذرباره ی کارمندی و بیزنس ومن بودن و باورای مناسب رو.
خلاصه روزای آخر مرخصی م بود، که یک حسی بهم میگفت دیگه برنگرد سرکار ، استعفا بده، دیگه نرو. هی هم تکرار میکرد، قوی هم بود
اون زمان اصن از خدای درون و هدایت و ایناچیزی نمیفهمیدم،درکم از قانون خیلی کم بود، ولی این حس خیلی قوی بود و تازه این در چه شرایطی بود،شرایطی ک اصلا منطقی نبود.
تازه پندمیک شده بود و اکثر بیزنس ها و دفاتر کاری بسته شده بود، شرکتای خصوصی معلق و اکثرا کارمندا بیکار شده بودن و دیکه یادتونه چ وضعی بود اوایلش چه ترسی، سوپر مارکتا مواد غذایی رو مردم چجور میبردن، اکثر کارمندا بیکار شذه بودن. بیزنسا بسته شده بود،و من این زمان میخواستم تازه استارت بزنم.
و پدرم هم بیکار شده بود تو این زمان، و برادرمم ازدواج کرده بودن و دیکه بحثای مالیش جدا شده بود،و عملا هزینه ها بر عهده ی من شده بود و این زمان کار منم بهتر شده بود، گفته بودن هفته ای دو روز شیفت بیا فقط.
ولی اون حس قوی بوذ و یکجورایی هم اطمینان میداد که اگر میخای بیزنس رو باز کنی، این قدمو بردار، اون زمان فقط فکر میکردم بحث بیزنس هست و از ماجرای آینده خبر نداشتم.از طرفی هم نه هنوز ایده ی خاصی داشتم ،ن سرمایه ای، جهان و اوضاع خانواده هم اون.
ذهنم مقاومت میکرد، ولی خیلی قوی بود این حس، تا اینکه قبول کردم و اومدم ب خانواده م بگم ک من میخام استعفا بدم، ولی جالبیش این بود ک به اونا که نمیتونستم بگم ،بیزنس و بحث تمرکز و این داستانا و نگاه جدیدم رو ،گفتم آقا من میترسم برم تو محیط بیمارستان و این بیماری رو بگیرم، و اونا هم قبول کزدن ،گفتن هر جور خودت راحتی، بهم گفته شد ک بهشون اینو بگم.
خلاصه در شرایطی ک هیچی منطقی نبود و ب ظاهر احمقانه ، تسلیم شدم و استعفا دادم،
و هم ب دلم انداخته بود ک حضوری نرو، زنگ بزن سوپروایزرت بگو،دیگه نمیام،
من اونجا یک کمد پر وسیله ی شخصیم داشتم، منطقی ش بود برم جمع کنم،استعفا حضوری بدم که بهم مدرک این پنج سال کارو بدن،
منم ب حرف دلم گوش دادم و حضوری نرفتم ،اون زمان نمیدونستم هدایته، حالا چرا این هدایت انقد قوی بود در ادامه میگم.
زنگ زدمو و قبول نمیکرذ و باورش نمیشد و میگفت در چنین شرایطی مردم دنبال چنین کارایی با این مزایای خوبن،تو استعفا میدی ،دیوانه ای؟
تاچند روزم قبول نکرد و دو سه باری بهم زنگ زد برگرد و هنوز ب مدیریت نگفتم و میگیم مشکل داشت و اینا، و من گفتم نه من تصمیم رو گرفتمو و ب ایشون هم همون بحث ترس از بیماری رو گفتم،
نشستم خونه و رو باورام کار میکردم تا خدا بهم بگه قدم بعدی چیه، من بودم و هیچ ایده ای و شهر در قرنطینه و تنها سرمایه م حقوق آخرم،
ولی اتفاقی ک چند روز بعد از استعفا دادنم افتاد منو میخکوب کرد، چند روز بعد از استعفام ، یک حمله انتحاری وحشتناک و درگیری مسلحانه که تا چند ساعت ادامه داشت تو محل کارم ،تو اون پروژه اتفاق افتاد،که زخمی و کشته هم زیاد داشت. سرچ هم کنید هست( حمله به زایشگاه دکتران بدون مرز کابل سال2020).
خدای من اصن باورم نمیشد که هدایت منو چجور نجات داده بود.
یعنی همون روز که تو خونه نشسته بودم و هر چی دوست و آشنا بودن زنگ میزدن پدرم یا ب خودم که کجایی؟زنده ای؟ و اینکه میگفتیم نه من چند روز پیشش استعفا داده بودم، همه اصن دهنشون باز میموند و فقط میگفتن عجب شانسی کردی.
یعنی اونوقت فهمیدم که چرا اصن ب دلم افتاده بوذ تلفنی استعفا بدم، یا وسایلام بمونه و من بعد از این حادثه برم جمع کنم و دیدم که چه وحشتناک بود همون اتاقم فضای بیمارستان، اتاقا، دقیقا جایی ک من مینشستم پر از گلوله و فشنگ بود و از بقیه جاها هم ک با جزییات نگم بهتره،
یعنی وقتی که بعد از اون حادثه رفتم جمع کردن وسایلام و همه مشغول جمع کردن بودن، تنها سوالی که ازم میپرسیدن این بود که تو از کجا خبر داشتی که استعفا دادی قبلش؟ یعنی انقد دقیق استعفا دادی مگه میشه؟ و شک داشتن میگفتن حتما از استخبارات جایی وصل بودی خبردار شدی ک قبلش میدونستی و استعفا دادی، چرا ب ما نگفتی.
هی این سوال رو میپرسیدن و من خودمم جوابی نداشتم که واقعا چی شد؟ چه حس قویی بود، چطور بعد از تنهایی و کار کردن رو باورام و کنترل ذهنای من اومد.
من ماه ها قبلش ک پرستارو دکتر و همه جمع میشدن و این حرفا رو میزذن و از ناامنی و این اتفاقات و انفجارها صحبت میکردن، من نمیرفتم ،هندزفری میزدم فایلای استاد گوش میدادم ، تجسم بیزنسمو میکزدم، دربازه ی زیبایی و امنیت آمریکا صحبت میکرذم ، بیکار میشدم سرکار ،تواتاقم انقد فایل و برنامه داشتم ک وقت کم میاوردم .و نتیجه داد اینا.
دیدن اون صحنه ها و هدایت خدا در این اتفاق خیلی ایمان منو ب خدا و اون حس درونی بیشتز کرد. اون لحظه که میگفت استعفا بده همه چیز غیر منطقی و احمقانه بنظر میرسید ولی انجام دادم و بعدش فهمیدم دلیلش رو، ک یکیش همین حادثه بود چون من در مدارش نبودم و چطور در زمان مناسب هدایت شدم و دیدم کسانی ک بودن کشته و زخمی یا اگر کشته و زخمی هم نشدن، روانشناس لازم شدن و از طرف موسسه تا چند وقت پیش روانشناس میرفتن. یعنی سوای سالم موندنم چطور ایمانم ب خدا قویتر شد و این مثال رو هنوزم میتونم ب عنوان منطق استفاده کنم.
و بعذش هم چون هم ایمانم قویتر شد و هم تمرکزم صد شد، درها باز شد و بیزنسم شروغ کردم که تو کلاب هوز قسمت37 براتون تعریف کردم استاد.
و استاد اینم نکته ای هست که آموزش های شما با بقیه فرق داره، اکثر سخنرانای انگیزشی میگن خدا هست و خدا کافیع و قدرت داره، ولی چرا اینهمه آدم خدا خدا میکنن خدا کاری انجام نمیده.
اینجا که اینطور میگین، قشنگ راهو مشخص میکنید، که میگین هدایت خدا هست ولی تو باید در مدار دریافت قرار بگیری. در فرکانسش باشی،
یا اون قسمت فایل که گفتین تسلیم اینجوری هم نیست که خدا مستقیم اون کار رو انجام بده، بعصی وقتا نیازه یک سری باورها ذر ما عوض بشه، بعضی کارا رو باید انجام بدیم. یک سری کار را رو انجام بدیم حالا یا ذهنی یا فزیکی
نتیجه ی تسلیم شدن گاهی دریافت یک باور جدیده یا فهمیدن یک ترمزه،حالا اینجا باید عمل کنیم
وقتی ک الان فکر میکنم چنین داستانی چرا برای من اتفاق افتاد، چون من به مدت چندماه کنترل ذهن میکردم و اعراض میکردم، قانون واقعا دقیق عمل میکنه، تا این حد اعراض میکرذم و شبکه های اجتماعی اخبار نگاه نمیکردم،با دوستام و این جمعا نمیرفتم و تمرکزم روی ثروت بود که مثلا یادمه یه بار که شیفت شب بودم و با انرژی و حس خوب رفتم سرکار، که یکی از همکارام گفت چرا انقد خوشحالی گفتم چی شده مگه چرا نباشم؟
گفت واقعا خبر نداری چی شده ؟ گفتم نه، گفت امروز فقط ذر فاصله چندساعت سه تا انفجار تو همین شهری ک هستی اتفاق افتاده و خبر نداری
واقعا هم خبر نداشتم اصن کنترل ذهن میکرذم، با اینکه کابل شهر کوچیکی بود، ی خبری ک میشد همه جا پخش میشد ،صداش گاها میرسید، دودش، ولی سعی میکردم کنترل ذهن میکردم ، از این اتفاقات خبر نداشتم ولی میدونستم ک ثروتمندترین آذم کیه، لیست میلیاردرا، بیزنسا، سرمایه بیل گتس چند شده؟ والمارت در روز چقدر فروش داره و ،،،، و همینا منو در مدار دریافت اون هدایت قرار داد.
و واقعا ما آگاهی مون اندازه ی نوک بینیمون هم نیست و باید سعی کنیم با افکار درست در مسیر درست بمونیم و تسلیم باشیم.
استاد واقعا سپاسگزارم برای این فایل بینظیر، بهترین ها رو براتون میخام با عشق
سلام عزیزم
واقعا خوندن کامنت شما چقدر به من چسبید
من اون فایل که استاد از کامنت خواهرتون ساخته بودن رو هم دیدم عالی بود و دانلودش کردم که ببینم باز هم چون خیلی باورهامو تقویت کرد
و الان هم کامنت شما رو خوندم یه حسی بهم گفت که امشب کامنتا رو بخونم چون من هنوز فایل رو کامل ندیدم ولی کامنت و دوس داشتم بخونم و رسیدم به شما که یه الگوی فوقالعاده هستین انشالا موفقیتاتون روزافزون باشه اینکه شما یک زن تو یک کشوری که ناامن بوده و دید خوبی به خانوما ندارن تونستین انقدر عالی رشد کنین به من بینهایت قوت قلب میده و الگوی بسیار خوبی هستین برقرار باشین
سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز کامنت تون را خواندم میخکوب شدم واقعا الله اکبر من همیشه این سوال داشتم که اون انسان های بیگناه که تو افغانستان کشته میشن چه گناهی دارن مگه خدا وجود ندارد چرا آخه حالا فهمیدم باید تو مدار باشی ولی خیلی سخته باید داعم روی خودمان کار کنیم کنترل ذهن داشته باشیم گوش به زنگ هدایت خدا باشیم تسلیم باشیم ولی شما و خواهر عزیزتون ثابت کردید که میشه پس ما هم میتونیم برای خدا فرقی ندارد همه را هدایت میکنه این ما هستیم که باید دقیق عمل کنیم و خودمان را در مدار درست مدار ثروت و نعمت قرار بدهیم انشاالله که خدا همه مان را یاری کنه و در مدار درست هدایت مان کنه .برای شما و خانواده تان و مردم کشورتان آرزوی آزادی و سلامتی میکنم.
وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا
و چه کسی نیک آیینتر است از آنکه روی خویش [=جهتِ زندگی خود؛ را] تسلیم خدا کرده و نیکوکار باشد و از آیین حقگرای ابراهیم پیروی کند و خدا ابراهیم را به دوستی گزید.
================================
باید پارو نزد وا داد ! باید دل رو به دریا داد !
خودش می بردت هر جا دلش خواست …
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
================================
سلام به دو استاد عشقم و به رفقای نازنین بهشتمون، خدا رو شکر می کنم برای این فایل که آگاهی هاش به عمق جانمون نفوذ می کنه و کمک می کنه تا ما شاخکامون رو تیزتر از قبل بکنیم حواسمون رو بیشتر جمع کنیم و گوش به زنگ هدایتها و الهامات خداوند وهاب و ارحم الراحمین باشیم. تسلیمتر از قبل باشیم. خدایی چه لذتی داره اونجاها که آدم تسلیم محض میشه، خودشو و خواسته ش رو می سپره به خدا، و اتفاقا چقدر همه چی روون تر پیش می ره دیگه آرومی و مطمئن که خودش همه ی کارا رو درست می کنه.
تسلیم بودن رو این چندوقت خیلی بیشتر از قبل دارم تمرین می کنم. در مورد لیلین و اینکه بتونم خدا رو مسوول رسیدگی بهش بدونم. اینکه خدای لیلین همون خدای حضرت موسی ست که به مادرش می گه به رود نیل بندازش و نگران نباش… رهرو ما اینک اندر منزل است
امروز صبح با مامان اینا صحبت می کردیم می گفتیم واقعا چرا ما نمی تونیم درصدی از اون اعتماد و اطمینانی که یه نوزاد داره به مادرش رو ما به خدا داشته باشیم با اینکه می دونیم خداوند تنها قدرت هست و مادر یک انسان با کلی محدودیت. یا مثال استاد که به عمو و خاله و اینا اعتمادی می کنیم که چشممون رو ببندیم و بپریم ولی خیلی وقتا این اعتماد رو به خداوند نداریم… البته که داریم تمرین می کنیم رو خودمون کار می کنیم که به اونجا برسیم. تکاملمون رو داریم طی می کنیم.
دارم تمرین می کنم که از حساسیتهای مادرانه م کم کنم وقتی یه چیزی رو می سپرم به خدا از اول تا آخرش رو بسپرم، رها باشم. نگم خدایا شیرخوردنش رو به تو می سپرم، لطفا وعده ای 160 سی سی شیر بخوره!! :))))) واقعا هرلحظه بگم من نمی دونم، دوتا دستام بالاست، تو خداشی تو بهتر از من می دونی به چی نیاز داره. جالبه حتی درک این جمله هم تکامل می خواد. من انگار تازگی دارم این جمله رو می فهمم وقتی می گم و بعدش یه آرامشی باهاش میاد، یه اطمینان…
یادمه قبلنا وقتی تو گفتگوی استاد با دوستان می گفتن از خدا می پرسم چی بپوشم چی بخورم کجا برم، باخودم می گفتم یعنی چی؟؟ یعنی واقعا اونا از خدا می پرسن و بعد خدا میگه بهشون امروز این قرمزه رو مثلا بپوش اونیکی رو نپوش؟؟ مگه میشه؟؟ ولی الان دیگه برام عجیب نیست. الان دیگه خودم ازش می پرسم، نه تو همه چی نه، چون خیلی وقتا یادم می ره، ولی گاهی یهو به ذهنم میاد عه بذار از خدا بپرسم، خدا بهتر می دونه، خودش بهم میگه. و بعد وقتایی که یه نشونه بعدش میاد انگار دنیا رو بهم دادن. مثل بچه ای که از یادگرفتن الفبا به وجد میاد قند تو دلم آب میشه.
تسلیم بودن تکامل می خواد… اون اوایل ممکنه انقدر تو در و دیوار بریم و از اینور و اونور بخوریم بعدش که دیگه انرژیمون تموم شد بگیم خدایا من تسلیمم… ولی کم کم یاد می گیریم که بعد از یه گوش پیچیده شدن تسلیم باشیم، بعدش می رسیم به مرحله ای که اصلا کلا تسلیمیم چون می دونیم که ما هیچی نیستیم در برابر قدرت و رحمت خداوند… بقول استاد زرنگ اونیه که کاراش رو بده خدا انجام بده… چون اونه که علمش لایتناهیه… چون اونه که قدرتش لایتناهیه… پس چی بهتر از این که از خودش بخوام… ولی امان از شیطان رجیم کچل بدقواره!! ( نمی دونم چرا کچل!! تو ذهنم اینجوریه) یه گوشه وایساده با یه لبخند کریه و هی نجوا می کنه که نه بابا این که هدایت خدا نیست، دیدی؟ باز فک کردی خدا باهات حرف می زنه؟؟ دیدی باز این نبود؟ دیدی باز مشکل حل نشد؟ دیدی اینهمه کا رو خودم کار رو خودم فایده نداشت؟
بارها تو دامش افتادم و به گریه رسیدم که چراباز نتونستم خودمو کنترل کنم چرا جواب نداد اینهمه خدا خدا کردنم و یهو وسط همون گریه خدا بهم گفته یادت نره این تله ی شیطانه، رحمت و هدایت من همیشگیه… و سریع برای به خاک مالوندن پوزه ی شیطان هم که شده از اون حال می کشونم خودمو میارم بیرون. خدا رو شکر که تکرار این قضیه داره کمتر و کمتر میشه…آرامش قلبی بیشتر و بیستر میشه. خدا رو بیشتر تو روزم دارم، حواسم بیستر بهشه عاشقترم…
خداجونم مهربونم دلبرم که رحمتت ورای هرآنچه در جهانه، علمت و قدرتت تمام نشدنیه، من خودمو و تمام عزیزانمو و تمام خواسته هام رو به تو می سپرم. می خوام تا همیشه در آغوشت باشم و قلبم پر از اطمینان و آرامش باشه. خداجونم شکرت که خدایی چون تو دارم…
استاد عزیز، استاد شایسته ی عزیز کلمات نمی تونن قدردان زحمات شما باشن… عاشقتونم و سپاسگزار خداوندم بخاطر وجودتون. قلب فراوان.
با سلام خدمت استاد توحیدی و دوستان گل.
برای اینکه بهتر و زودتر به این باور برییم که همیشه و همه جا خداوند در حال هدایت ماست باید اول احساس لیاقت کنیم که خداوند همیشه مارو هدایت میکنه به ما از بچگی یاد دادن که هر چیزی در این دنیا دیدیم یه چیزی بگیم و روی هر چیزی یه اسمی بزاریم و بعدها ما اون نظرات رو زندگی میکنیم و راجع به بچه خوب و دوس داشتنی نظراتی که دادن این بود که بچه خوب بچه ای که فلان چیز و فلان چیزو فلان چیزارو رعایت کنه و بچه ای که اینارو رعایت نکنه بچه خوب و دوس داشتنی نیست اون موقع ها که بچه بودم پیش خودم فکر کردم که چون من اون فلان چیزهارو رعایت نکردم پس من بچه خوبی نیستم وقتایی که به راه رفتنم ایراد گرفتن به بازی کردنم ایراد گرفتن به خندیدنم به خوابیدنم به نگاه کردنم به صفر تا صدم ایراد گرفتن به خودم اومدم دیدم که من سراپا ایرادم و زیر ذره بین قصاوت ها و انتقادها قرار گرفتم و با حرفاشون و نگاهاشون و رفتارشون به من فهموندن که تو دوس داشتنی نیستی و به همین خاطر لیاقت هیچ چیز خوبی رو تو این دنیا نداری تو لیاقت محبت نداری لیاقت عشق رو نداری و وقتی زیر فشار این نگاه های قضاوت گرانه داشتم له میشدم آرزو کردم کاش اصلا انسان نبودم یه چیز دیگه بودم یادمه یه بار بچه که بودم یه گوساله کوچیک داشتیم که من خیلی دوسش داشتم یه بار که خیلی دلم پر بود از سرزنش های اطرافیان رفتم کنارش و نوازشش کردم و شروع کردم به گریه کردن بهش گفتم خوشبحالت هیچ کس دعوات نمیکنه باعث خجالت خانواده ات و هیچکس نیستی کاش من هم جای تو بودم اطرافیانم چکار با من کرده بودن ناخواسته که من منی که اشرف مخلوقات خداوندم آرزو داشتم یه گوساله باشم نه یه انسان.
تا اینکه چندین سال بعد با قانون جذب و استاد اشنا شدم و متوجه شدم که یه سری تمرین ها منی که انیدر از خودم دور شده بودم فکر میکردم اگه به این خواسته هام برسم خوشبخت میشم و مورد توجه دیگران و اونموقع هست که دوس داشتنی میشم و این احساس در لایه های زیرین من بود.
شروع کردم به انجام تمرینات یکیش قربون صدقه رفتن خودم کنار اینه اما بعد مدتی حس کردم و احساسم بهم گفت تو فقط برای رفع تکلیف این تمرینو انجام میدی چون دوس داری هر چه زودتر تموم بشه و بری مثل مشق هاز دوران مدرسه که تند تند مینوشتم که فقط تموم شه و برم سراغ بازیم و همش هم انتطار میکشیدم که خدایا پس کی خواسته ام اجابت میشه پس کی همه دوسم خواهند داشت و رابطه عاشقانه و … انگار خودمو زده بودم سر قلاب باهاش محبت و توجه بگیرم از دیگران خودمو زده بودم سر قلاب رابطه عاشقانه بگیرم خودمو زده بودم سر قلاب ماشین و خونه و … بگیرم انگار من خودمو طعمه کرده بودم واسه رسدن به خواسته هام اینارو میخاستم که خودمو خود دوس نداشتنیم رو پشتشون قایم کنم .
اون دوط نداشتنی بودنه هنوز باهام بود هیچ تغییری نکرده بود با تمرین ها وقتی یکی ازم فیلم میگرفت یا خودم از خودم گاهی فیلم میگرفتم توی یه مراسمی جایی موقع دیدن زوم میشدم رو خودم که کجاهام ایراد داره و با پیدا کردن ایرادها شروع میکردم به دوست نداشتن خودم وقتایی که از خودم عکس میگرفتم مثلا از تو صدتا عکس که از خودم میگرفتم یک یا دوتاشو تو گوشیم نگه میداشتم بقیشو پاک میکردم که نباشه و نبینم اذیتم میکرد .
یه روزی جلوی اینه شرمنده خودم شدم به خودم گفتم بردار این عینک قصاوت رو که هیچ وقت راضیت نمیکنه بردار این عینک انتقاد رو به حاد خودم زار زار گریه کردم و بعدش معذرت خواستم از خودم بخاطر اینکه اینهمه سال که جسمی رو که به زیبایی و به سالمی خداوند به من داده بود رو نادیده گرفته بودم این همه سال فکر میکردم زیبا نیستم این همه سال فکر میکردم دوس داشتنی نیستم معیارم رو گزاشته بودم به اینکه اگه دیگران دوست داشته باشن پس تو دوس داشتنی هستی و اگه دیگران دوست نداشته باشن تو دوس داشتنی نیستی نقطه و تمام .
آن کس که مرا دوست نداشت شاید اصلا دوست داشتن بلد نبود مگه میشه منو دوست نداشت .
مثل کسی که سواد بلد نیست ازش انتطار داشته باشی که به تو یاد بده چطوری آخه. و کم کم اون عینک قضاوت رو دارم برمیدارم از روی چشم هام به یول سهراب چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید.
در همین راستا یه کلیپ درست کردم از تمام عکس های خودم بدون حساسیت و قضاوت و دیگه پاکشون نکردم همه مدل عکسم رو و اهنگ چه خوشگل شدی امشب اندی رو هم روش گزاشتم همیشه نگاش میکنم حالا این روزها میدونین چه احساسی به خودم دارم انگار یه گنجی باشه که ازش بز خبر باشی یهو پیداش کنی من خودمو دارم پیدا میکنم اون حس دوست داشتنی که گمش کرده بودم دارم پیداش میکنم چقدددددددر لذت بخشه حالا دیگه همش قربون صدقه خودم میرم راه میرم قش میکنم واسه راه رفتنم واسه حرف زدنم واسه نگاه کردنم واسه غذا خوردنم واسه نعس کشیدنم واسه موهام میگم ای دنیا تا بحال کسی رو دیدی اینجوری خواستنی و زیبا بخنده مثل من و میگم خوشبحال اون گوشی که صدای منو بشنوه خوشبحال زمینی که من توش راه برم خوشبحال بچه هایی که دارن کامنت منو بالذت میخونن آره من اینجوری قربون صدقه خودم میرم عشق میخوام خودم به خودم میدم توجه میخام خودم به خودم میدم شادی و لذت از تک تک لحظات رو خودم به خودم هدیه میکنم البته با عشق دیگه چشمم به دهن دیگران نیست که تو رو خدا بهم محبت کنین منی که به جهان گفتم ارزشمندم دارم ثابت میکنم که ارزشمندم ورودی هامو کنترل میکنم چون ارزشمند تا میخام از کنترل خارج بشم میگم حیف من نیست که مثلا تو فلان جا از فضای مجازی باشم من دارم این روزها دوست داشتن خودمو تجربه میکنم و هر لحظه سپاسگزار خداوندم .
اینجوری میشه که احساس لیاقت میکنیم و خودمون رو لایق دریافت الهامات خداوند میدونیم .
در پنا خدای یکتا باشید.
به نام خدای هدایتگرم
سلام به شما دوست گرامی
چه همزمانی باارزشی برای من اتفاق افتاد و چقدر زیبا به این کامنت باارزشتون هدایت شدم .
انگار خداوند در تک تک این کلمات و جملات جاری بود .
دیروز من از خودم فیلم گرفتم و تمام جمله های این فایل استاد رو با صدا و تصویر خودم ضبط کردم.
بعد که فیلم رو پلی کردم ذهنم شروع کرد به ایراد گرفتن از صورتم .
اونقدر به قول شما قضاوت شدم در مورد چهره که دیگه نمیتونم زیباییهامو ببینم .
و اونقدر ذهنم مقاومت داشت که چند بار اول فقط به صورت ویس گوش دادم اما بعد تصمیم گرفتم که فیلم رو هم ببینم . وقتی پلی کردم اصلا متوجه کلامم در فیلم نشدم از بس که فقط مشغول ایراد گرفتن از خودم و چهره و صدام بودم .
امشب هدایت شدم به کلام زیبای خداوند از زبان و کامنت شما دوست گرامی .
من باید یاد بدم بخودم که دیگران اصلا مهم نیستند و من باید چشمانم رو شکارچی زیباییها بکنم ..
دوست عزیز بازهم از شما و خدای هدایتگرم سپاسگزارم.
به نام خدا
سلام فرشته خانم دوست داشتنی
الان تازه بیدار شدم
هنوز از رختخوابم بیدار نشدم با چشم های نیمه باز حسم بهم گفت برو توی سایت و هدایت شدم به کامنت شما.
خیلی لذت بردم و ایده گرفتم از حرف هاتون.
من بارها و بارها اینو دقت کردم که با توجه کردن به گفتگو های ذهنی ام در موقعیت های مختلف که چقدر خودم رو سرزنش میکنم بیخودی
چقدر خودم رو نادیده میگیرم و مثل ی والد سخت گیر چقدر از خودم بدم میاد
و خیلی نشونه دیدم و خدا به طرق مختلف بهم گفته که تو اول باید خودتو دوست داشته باشی
اول باید دوست داشتن واقعی
عزت نفس احترام و محبت رو از درون خودت شروع کنی
اصلا میشه خودتو دوست نداشته باشی و از درون حالت خوب نباشه و دیگران رو از ته قلب دوست داشته باشی و محبت کنی.
اگه بکنی مصنوعی هست
ماسک هست
الکی هستش
برای تایید گرفتن هست
من دوره احساس لیاقت رو ی مقدار کار کردم
و اونجا فهمیدم
چقدر از خودم دورم.
چقدر دیدم من هرلحظه دارم خودم رو مقایسه میکنم با دیگران
و ارزشمندی ام رو وصل کردم به مقایسه با دیگران
چقدر دیدم توی گفتگو های ذهنی ام من با خودم بد صحبت میکنم و خودم رو دوست ندارم
چقدر دیدم من حریم شخصی ندارم و نمیتونم به دیگران بگم و هرکسی هر جوری بخواد با من رفتار میکنه.
خلاصه نگم برات که اوضاع خودم با خودم خرابه.
همین لحظه در این سکوت صبحگاهی و با صدای تیک تیک ساعت که به گوشم میخوره از خدا میخوام ما رو به راه راست هدایت کنه.
چقدر جالب بود که توی کامنت ها شنیده بودم که میگن خدا از زبون تو بامن حرف زد
ولی الان برای خودم اتفاق افتاد
آخه چند وقته حالم میزون نیست و از خدا میخوام با من حرف بزنه.
ممنون دوست عزیز
همین با هم تعهد. میدیم که با تکامل و تعهد کم کم آگاهانه شروع کنیم به دوست داشتن خودمون با همین چیزی که هستیم دلم خیلی روشنه.
سلام خدمت استاد عزیزم و استاد شایسته عزیز و همراهان ارزشمندم
به یاد آوردن هدایت
اوایل اومدنم به سایت قسمت فایلهای توحید عملی برام خیلی بُلد بود و احساس میکردم خیلی دادم یاد میگیرم و به قبلم میشینه.
مسافرت شمال دوست داشتیم بریم ولی پولی نداشتم و ….
شرایط طوری پیش رفت که پول زیادی جور شد و هواشناسی اعلام کرد که هوا خیلی طوفانی و بارونی و سیل و خرابه.
اما من از خدا خواستم و گفتم خدایا هدایتم کن به سفری که همه لذت ببریم.
خدا همش با ما بود و همه جا برامون با قیمتهای عالی خونه جور کرد و لذت حسابی از مسافرت بردیم و جالب اینکه یا بعد از رفتن یا قبل از اومدن به جاده هوا طوفانی و بارون شدید شده بود و انگار هوا و ابر و همه چیز دستور گرفته بودند همه چیز رو درست کنند.
بعد مسافرت برای یکی از دوستان مبلغ اجاره خونه رو گفتم ایشون تعجب کرد و گفت که ما دو برابر شما پول دادیم و من متوجه شدم که خدا کاملا همه جا منو هدایت کرده .خدایا میلیاردها بار شکرت
استاد عزیزم سپاسگزارم که فایلهایی رو میزارید و استاد شایسته عزیز سپاسگزارم که سوالاتی میپرسید که ما به یاد می آوریم الطاف خدا رو.
هر چند از زمان تولدم تا الان همش معجزه و الطاف خداست.
به یاد آوریها باعث میشه که بفهمیم کی هستیم؟از کجا آمده ایم؟چکار میکنیم؟به کجا میرویم؟اصل چیست؟
به یاد می آورم شفا یافتن هایم را،به یاد می آورم انتخاب شدنم را،به یاد می آورم همسر یابی ام را ،به یاد می آورم فرزندان صالح و سالم دادنت را،به یاد می آورم مشتری آوردنهایت را،به یاد می آورم تضادهای راهنمایم را،به یاد می آورم پدر و مادر صالح دادنت را و ….
هزاران نعمت داریم و هدایت شدیم و بدست آوردیم و اکنون یادمان رفته شکرگزار باشیم.
به یاد می آورم هر وقت شکرگزار بودم به من بیشتر بخشیدی و بالعکس اما طولانی
خدایا مرا مورد عفو و رحمت و بخششت قرار بده،هنوز تو را نشناخته ام و نعمتهایت قابل شمارش نیست و هنوز با اینکه میدانم شکرگزار نیستم .
خدایا استغفرالله ربی و اتوب الیه
خدایا مرا برگردان به تنظیمات کارخانه و زنگار روی روحم را بگیر تا بتوانم صدای هدایت را واضح تر بشنوم.
خدای من اگر بنشینیم و تعقل کنیم به یاد می آوریم همه نعمتهایت را…….
مینشینم و قدرت میگیرم با نزدیک شدن به اصلم
سپاسگزارم استاد عزیزم
به نام خدایی که بخشندگیش بی اندازه و مهربانیش همیشگیه
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم به راه راست هدایتم کن راه کسانی که به آنان نعمت عطا کردی تسلیم و متواضع دردرگاه تو هستم من بدون هدایت تو هیچم
تسلیم بدون در برابر خداوند
اصل و اساسی که تو رو به مرحله تسلیم و بعد هدایت قدم به قدم خداوند برای داشتن زندگی بهشتی هم در این دنیا و هم در سرای آخرت میرسونه
درک رب العالمین پروردگار جهانیان درک توانایی و قدرت خدایی که جهان رو خلق و بعد هدایتش میکنه از ذرات هستی از باکتری ها تا کهکشان ر. خلق و هدایت میکنه بینهایت اگاهه بینهایت قدرتمنده بینهایت مدیر ومدبره بینهایت راه و مسیر داره
خاشع بودن متواضع بودن در مقابل خدا اعتبار هر نعمتی هرکاری هر ایده ای هر موقعیت و شرایط و فرصتی رو به خداوند بدی به میزانی که درمقابل خداوند متواضع وتسلیم هستی به همون اندازه زندگی رونتر راحتر و لذت بخش تر پیش میره و جایگاهت در مقابل غیر خدا بالاتر میره
نچسبیدن به خواسته تعیین نکردن مسیر برای رسیدن به خواسته طبق منطق ذهن خودت
منتظر نشونه ها باشم تا با هدایت خداوند پیش برن
هدف و ویژگی اصلی رو در خواسته هام بدونم و قصدم رو از رسیدن به اون خواسته کاملا واضح بگم در زمینه مالی مثلا ازادی مالی زمانی مکانی در ارامش رو میخوام درروابط عاطفی آرامش احساس یکی بودن لذت بردن تجربه زندگی سراسر توحید و عشق بدون وابستگی در سفر کردن تجربه خودم و جهان اطرافم دیدن زیباییهای بیشتر رشد شخصیتم و بعد از خداوند بخوام هر تغییری که در باورهام و عملکردم و ویژگی هایی که باید ایجاد کنم کاری بهم بگه و تسلیم باشم
قدم به قدم هدایت میشم هیچ وقت کل مسیر رو خدا نمیگه اولین قدم رو که میگه من انجامش میدم بعد قدم بعدی به من گفته میشه
از اعتماد کردن به این جریان هدایت و نتایجی که دریافت کردم به خودم یادآوری کنم از چیزهای کوچیک شروع کنم و بنویسم و ب ای ذهنم برهان و دلیل بیارم که این اعتماد به خداوند چقدر مسیر رو برام هموار و کوتاه و راحت تر و بهتر کرد
نشانه تسلیم بودن آرامشِ درونیه هدایت احساسیه که وقتی بهت گفته میشه سوالی در موردش برات پیش نمیاد هیچ مقاومتی در موردش نداری یه تائیدی در قلبت احساس میکنی اطمینان داری این درسته البته درک واضح این احساس تکاملی ایجاد میشه
رسیدن به مرحله تسلیم در زمانی که میدونی هدف چیه راحتر چون ذهن رو میتونی قانع کنی اگر بازی ذهن رو بدونم میپذیرم که این طبیعیه ذهن مقاومت میکنه به خصوص اگر هدف رو از اون الهام و هدایت ندونی ولی اگر اعتماد کنی مطمئن باشی که این به نفع توئه برای تو خوبه ،فقط میگم چشم اگر دلیل رو فهمیدم خیلی ام خوب و اگر دلیل رو فعلا نفهمیدم شاید بعدها بفهمم بازم خوبه من فقط باااااید تسلیم باشم این پلن خداونده من بهش اعتماد دارم ممکنه اصلا ارتباط اون هدایت با اون موضوع رو نفهمم چون خیلی زمان دورتری مشخص شده
هرروز صبح بگم إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ
ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ
صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡ غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّینَ
درنهایت اگر میخوای به اقیانوس برسی باید بیفتی تو دریا تا جریان تو رو ببره به اقیانوس راحت و ساده و روان به خواسته هات میرسی
وعده خدا هدایته إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ ما بر خودمون وظیفه قرار دادیم که همواره هدایت کنیم
پیامبر میگه خداوند من همونیه که خلق میکنه و بعد هدایت میکنه
پس دیگه سوال این نیست که هدایت هست یا نه ؟بلکه این سوال مطرح میشه که من در مسیر دریافت هدایتهای همواره خدا هستم یا نه ؟
موردی که من به هدایت خداوند عمل کردم تسلیم و آرام بودم و به نتایجی حتی بهتر از خواسته خودم رسیدم : چیزی که تو این روزهای نزدیک برام رقم خورد قطع یک درخت بود تو حیاط خونه که خیلی بهش مقاومت داشتم میترسیدم منظره حیاط بد بشه و گفتم قصدم از قطع درخت دیدن نمای بیشتری از آسمون و نوره و دیدن زیباییهای آسمون هست هدایت شدم ا لین قدم رو برداشتم تنه درخت رو قطع کردم و با دستهای بینهایت خداوند کمک و یاری شدم و به راحتی درخت رو برداشتیم و خدا میدونه چه انرژی و زیبایی و تمیزی و شکوه و قدرتی رو هرروز میبینم تو آسمون خداوند چه نوری اومده و جا برای اون یکی درخت و گل تو باغچه بازتر و رشدشون بیشتر و بهتر و زیبایی حیاط و خونه صدچندان و بهشت ما بهشتی تر شده
موردی که رو عقل خودم و دیگران حساب کردم راه حل رو از خدا نخواستم اوضاع سخت و پیچیده شد: گذاشتن وقت و انرژی ،بذل وبخششهای احساسی برای افرادی که لازم نبود و من برای روز مبادا روشون حساب کرده بودم
خدایا شکرت در مدار دیدن این فایل پراز آگاهی ناب و خالص بودم و لایق شدم در موردش بنویسم عاشقتونم
بنام الله که تنها روزی دهنده و نجات دهنده اوست
سلام …
همه چی ذهنیه و ب ذهن بر میگرده ب ذهن قدرتمند ما …اما هر دفعه یادمون میره که ما بعنوان موجوداتی ارتعاشی در جهانی ارتعاشی زندگی میکنیم و تمام اتفاقات زندگی ما براساس ارتعاشی که در ان هستیم رقم میخوره
ابزاری که خداوند بما داده بنام ذهن از ما یک موجود کاملا ناشناخته ای ساخته که هر لحظه میتونیم با ان کارهای خارق العاده انجام بدیم یا برعکس اسیر توهماتش بشیم
برای انکه ب خواسته مون برسیم قبل از هرچیز باید در ارتعاشش قرار بگیریم اینکار نیاز ب تربیت و توان کنترل ذهن داره
برای انکه کارها رو بسپاریم ب خداوند و رها باشیم احتیاج ب تسلیم شدن داریم باید رها باشیم این کار از عهده هر فردی بر نمیاد ادما نمیتونن کارهارو بسپارند ب خالق خودشون …چون میترسند ….میترسند خداوند اونارو جابذاره …
ب خداونداعتماد ندارند اگه اعتماد داشتن در مواقع سپردن باید ب احساس خوب برسند اگه ب احساس خوب نمیرسند پس اعتماد ندارند و فقط در حد حرف اعتماد دارند
چندوقت پیش نیاز ب 600میلیون تومن پول داشتم و باید زیر 20روز این پول رو تهیه میکردم ….. چند روز بعد دوستی اومد مغازه بدون انکه حرفی بزنم گفت مبلغی پول دارم و میخوام ب یکی که نیاز داره قرض بدم ( دقیقا عددش نزدیک ب همون مقداری بود که میخواستم ) اما تعجبم از این بود بدون انکه من چیزی گفته باشم یا ازش تقاضایی کنم این پیشنهادو داد خیلی برام جالب بود ….
وقتی ب خداوند میسپاری جهان خودش کارهارو انجام میده بدون انکه تو کاری کنی
همون لحظه گفتم خدایا اخه چطوری اینقدر دقیق کارا رو انجام میدی انقدر خوشحال بودم که حد نداشت اون پول رو ب من داد و رفت خیلی خوشحال بودم از اینکه جهان چقدر دقیق پاسخ میده ….
اما درست 3روز بعد اومد مغازه و با کلی معذرت خواهی گفت یه مشکلی برام پیش اومده اگه ناراحت نمیشی پولم رو ……
گفتم نه عزیزم این چه حرفیه پول شماست یه شماره حساب بده پولت رو بزنم ب حسابت …فردایش پولشو زدم ب حسابش اولش کمی ناراحت شدم اما خیلی زود ب خودم گفتم :
مگه من بهش زنگ زده بودم یا من بهش گفتم پول میخوام …؟ خودش باپای خودش اومد مغازه و اون پول رو بمن داد
ب ذهنم گفتم :
همون خدایی که این ادمو فرستاد مغازه ی من تا اون پولو بمن بده همون خدا دوباره از یه جای دیگه و از یه مسیر دیگه این پولو برام جور میکنه اما نمیدونم چرا و ب چه دلیل ولی ب طرز عجیبی بیخیال و ریلکس بودم شاید باورتون نشه دقیقا همین اتفاق دوباره برام افتاد اما این بار ب شکلی دیگه رخ داد واون مبلغ پول حتی بیشتر بدستم رسید …
باید رها بود و کارارو سپرد ب خداوند …
اما سپردن قدرت میخواد ب حرف نیست …تمرین میخواد …کنترل ذهن میخواد …نمیشه شب بخوابی صبح بلند شی بگی من رهای رها هستم و تمام مشکلاتم رو میسپارم ب خداوند و دیگه نگران نیستم و واقعا هم نگران نباشی ….
اینکار تمرین ذهنی میخواد … بایدرو ذهنت کار کنی …جهان با کلام کاری نداره با ادا و اطوار کاری نداره جهان با ارتعاش ما کار داره ارتعاش دقیقا برمیگرده ب ذهن و کنترل ذهن …
رها بودن و سپردن کارها ب خداوند دکمه نداره بزنیم کار انجام بشه در واقع از احساسی که داریم میتونیم متوجه بشیم در چه ارتعاشی قرار داریم و یا ایا مشکلات مون رو ب خداوند سپردیم یا نه ؟!!!!!
تشکر ….
سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی حسین آقا عزیز کامنت زیباتون را خواندم احسنت درست فرمودین سپردن و رها بودن به حرف نیست قدرت میخواهد کنترل ذهن میخواهد ایمان خیلی قوی میخواهد من یکی وقتی استرس میگیرتم میمیرم و زنده میشم اصلا فلج مغزی میشم بهم میریزم درکل میدونم که خود خدا باید قویم کنه و ایمانمم قوی تر کنه .تشکر از شما و کامنت های خوبی که میگذارید در پناه نور و عشق الهی باشید.
به نام خدا
خدایا سپاسگزارم
من دیشب تا ساعت 10 صبح بیدار بودم و از خداوند هدایت خواستم برای
««««هدف اصلیم : زندگی کردن در بهترین ویلای شخصی خودم با عشق با لذت با شادی با سلامتی »»»»»
و الان خدا را صد هزار مرتبه شکر دیدم استاد فایل گذاشتند خدا را صد هزار مرتبه شکر
الهی به امید تو
من از موفقیت می ترسیدم
من از بروز دادن موفقیتهایی که برست آورده ام و در گذشته بدست آورده بودم هم می ترسیدم و اومدم آرام آرام اول برای خودم و بعد در جمع از موفقیت هام گفتم
خب جمع یا قبول می کردند و بعضاً قبول نمی کردند یعنی باورشون نمی شد
ولی من ادامه دادم
الان دیشب در جمع بودم
و از موفقیت هام گفتم و گفتم و گفتم
خیلی راحت
خدا را صد هزار مرتبه شکر
……
من تو سر همه می زدم و این را درستش کردم
هنوز کامل نیستم
ولی همون لحظه که فهمیدم قطعش کردم آرام شدم و توبه کردم
و تمام شد و حل شد
……
من ذهنم همیشه بدنبال تنوع بود و این باعث شده بود که همیشه من از خواسته و خواسته های اصلیم دور شوم
لذت در لحظه را از خودم دور کرده بودم و من لذت در لحظه کتونی را بیشتر در خودم می خواستم
خدا را صد هزار مرتبه شکر
….….
زندگی کردن در ویلای شخصی خودم خیلی اعتماد به نفس بالایی می خواهد
بعضی ها گرونی را برای دیگران می دونند خودشون همیشه ی خدا در حال خرید ولی من که خرید می کردم می جویند عجب گرونیه !!!!
من محل بهشون نمی دهم
ولی باز هم ادامه می دهند
من کارم باید این باشه که سریع ذهن را کنترل کنم
و خودم را قاطی ماجرا نکنم
چون پتک جهان را می خورم بد هم می خورم
من موفقیت می خواهم
و اینکه من نمی دونم اون طرف چه باوری دارد
و الان دارد به من اینها را می گوید
مهم نیست
مهم نیست
این یک تجربه است
و نتیجه اش اینکه هدایت شدم به این فایل زیبا و رویایی و خدایی
الهی صد هزار مرتبه شکر
……..
هیچ پایین اومدنی نیست . هیچ سقوط آزادی وجود ندارد . همه ی این جهان رشد و رشد و رشد است
همیشه در همه ی کارها موفقیت ها بیشمار است
از ذهن خودم باید آگاه باشم.
اگر قرار است غیبت نکنم این کار را بصورت واقعی و از اعماق وجودم انجام ندهم نه اینکه برای اینکه برای دیگران نشون بدهم که من آدم خوبه ی مجلس شما هستم … نه اصلا نباید اینطور باشه … بلکه باید به صورت واقعی باید این کار را انجام ندهم و حواسم باشد.
فراوانی ملک را تا می تونم ببینم . تحسین کنم . باور کنم تا به احساس خوب برسم
فراوانی خونه ها را باور کنم تا به احساس خوب برسم
فراوانی زندگی کردن در بهترین ویلاها را باور کنم و حسش کنم و خودم را در مرحله ی دریافت خودم را قرار بدهم.
خدایا من نمی دونم من در برابر تو تسلیم هستم
خدایا من را در آرامش قرار بده
خدایا خودم و زندگیم را سپردم دست خودت
الهی الهی الهی.
یا رب یا رب یا رب
خدایا چنان باورهای قدرتمند را در من نهادینه کن که فقط و فقط از قدرتمندی خودت بر میاد چون تو قادر مطلق هستی .
خدایا ثروت بی نهایت ثروت بیشمار و بی انتها را به من و زندگی من همیشه و تصاعدی عطا بفرما .
تسلیم بودن در برابر خداوند
الا بذکرالله تطمعن الغلوب در هر لحظه دلها با نام و یاد تو آرام می گیرد
إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ
آری هدایت به عهده ما است خدایااا شکرت که هدایتمان را بعهده گرفتی و امروز بلطف ایمیل های دوستان به این فایل و لایو جدید استاد عزیزم با جناب عرشیانفر عزیز هدایت شدم خدایا شکرت
خدای قدرتمندم مرا آنی و کمتر از آنی به خودم وامگذار
فتبارک الله احسن الخالقین
سلام استاد عزیزم
درود خداوند بر استاد آگاه نازنینم
تشکر و قدردانی کردن از شما از حد خودش گذشته و من ناتوانم برای این حد از علم و آگاهی شما برای این تسلیم بودن و باور سازی های آگاهانه و قدرتمند که اینقدر زیبا و روان چرخ دهنده های زندگیتان روان و روانتر شده و سبب خیر و برکت شدید که چرخ دهنده های زندگی ما شاگردان نو پای شما هم روانتر و روانتر شود واقعا براستی ساکنین این بهشت الهی همه از هدایت شدگانیم خدایاااا شکرت
سلام به تمام فرشتگانی که در این سایت و این بهشت بینظیر الهی حضور دارند
وقتی پیاده روی می کنم و بسمت کوه تپه ی حوالی خانه ام میروم در حین گوش دادن فایل های استاد خواسته هام هم در ذهنم شکل میگیره .. جدیدا یک مسیر جدیدی رو برای پیاده روی کشف کردم که قبلنا از کنارش بسادگی عبور می کردم در آن مسیر دستگاهای ورزشی هست و بعد در ادامه میدیدم که در سمت دیگرش تپه ای هست که مردم میرفتن اون بالا .. همیشه میگفتم چقدر خوبع که مردم میرن اون بالا .. چون نزدیک خونه ی خودم دوتا خیابان به کوه فاصله داشتم و همیشه میرفتم اونجا ولی یک روزی تصمیم گرفتم مسیرم رو تغییر بدم و یهویی نمیدونم چی شد این تغییر انجام شد .. اول رفتم بسمت اون دستگاهای ورزشی و با دستگاه ها کمی ورزش کردم و بعد همین طوری رفتم اون بالا ی تپه وقتی رسیدم اون بالا یهویی دیدم یک تریلر مخصوص پیاده روی داره خیلی خوشحال شدم برای اون فضای زیبایی که اصلا فکرشو نمی کردم با چنین صحنه ی رویایی و جادویی روبرو بشم
البته صبح زود به نیت دیدن طلوع خورشید رفتم که هیچکس آنجا نبود و البته کمی هم ترسیده بودم چون تک و تنها بودم .. ولی بعدش دیدم یک دختر خانمی داره با خوشحالی از اون دور دورا داره میاد پایین کمی خوشحال شدم ولی بازم جرآت نکردم بیشتر از اون ادامه بدم … هر چند از بالکن خونه ام هم بدون هیچ محدودیتی می توانستم از کوه های دوردست لحظات ملکوتی طلوع خورشید رو ببینم. آن هم براحتی و به آسونی . خواسته ای که همیشه دوست داشتم و قبل از اومدن به این خونه ی نازنین این خواسته را داشتم که بهش رسیدم… خلاصه از داستان دور نشیم که بعدش برگشتم خونه با خودم فکر کردم که صبحها اینقدر خلوته و هیچکس نیست ولی عصرها مردم رو میدیدم آن بالا ها نشستن .. یعنی هدایت خداوند بقول استاد این شکلی قدم به قدم و تکاملی بهمون گفته میشه..
بعد از چند روز دوباره تصمیم گرفتم بازم برم بسمت آن کوه تپه ولی ایندفعه عصری رفتم .. وقتی دیدم مردم با زن و بچه و پیر و جوان میرن آن بالا تازه فهمیدم چقدر اون بالا زیباست . البته بازم شلوغ نیست ولی حداقل تعدادی آدم توی اون مسیر میدیدم و یا دیدم بسمت غروب آفتاب نشستن و دارند مدیتیشن می کنند و مات و مبهوت به لحظات غروب خورشید خیره ماندن .. وای خدای من چه معجزه ای در زندگیم شده بود یعنی همچنین جایی نزدیک خونه ام بود و من خبر نداشتم !!!! یعنی دو سالی هست که من اومدم فاز هشت پردیس و من از دیدن چنین صحنه و تپه ای بی خبر بودم ؟؟؟ یعنی همیشه فکر می کردم اون کوه پایین خیابان ام بهترین جا هستش ولی الان فهمیدم از آنجا بهترش هم با شیب کمتر و منظره ی زیباتر هم بیخ گوشم بود و من بی تفاوت از آنجا میگذشتم … بعد از اون روز تقریبا هر روز میرم آنجا . یعنی تایم گرفتم که از خونه تا محل دستگاهای ورزشی 40 دقیقه است و ده دقیقه ای با دستگاه ها ورزش می کنم و بعدش تقریبا 15 دقیقه میرسم اون بالای تپه و جالبترش اینه که جرات بیشتری پیدا کردم و آن تریلر ادامه دادم تا نیم ساعت رفتم تا رسیدم به یک تخته سنگ و دقیقا همونجا نشستم روبروی خورشید و لحظات زیبای غروب خورشید رو تماشا کردم و همانجا داشتم فایل مقدماتی راهنمای عملی دستیابی به رویا و خواسته ها رو گوش میدادم (البته هر وقت میرم پیاده روی این فایل رو حتما گوش میدم ) از خداوند درخواستی کردم…
که یهویی با شنیدن این فایل خواسته ای در من شکل گرفت اینکه خدایاااااا این همه کوه و دشت و زمین پهناور رو دارم از این بالا میبینم . این شهر عزیزمو و با اون بلوار و خیابان های تر و تمیزشو با اون ماشین ها و چراغ هاشو دارم از این بالا میبینم خدایا شکرت تحسین می کنم این زیبایی ها رو خدایاااا شکرت که منو به همچین جایی هدایتی کردی خدایا شکرت که هر لحظه در مدار هدایت های الهی تو برای رشد و پیشرفت و آگاهی روز افزونم هستم خدایااا شکرت
خدایااآاا خانه ای از تو میخوام که روی همچنین ارتفاعی باشه که مالک و صاحب و ساکن این قصر الهی و نورانی تو باشم ..با درختان سرسبز و میوه ی مختلف که بتونم گل و گیاه و سبزیجات بکارم و همچنین آنچنان فضای باز و گسترده ای داشته باشم که بسادگی و براحتی هم طلوع خورشید و هم غروب خورشید را بدون هیچ محدودیتی هر روز و شب بتونم ببینم …
خدای قدرتمند من ، من در برابر علم و آگاهی تو هیچم ،همه چیز رو به خودت میسپارم ،آسانم کن برای آسانی ها .
خدایا چه تغییری باید در ذهن و و باورهام ایجاد بشه که پول و ثروت و دیگر خواسته های هدفمندم بیاد توی زندگیم؟؟؟؟
جواب آمد اینکه بشین کنار و بذار خدا برات مدیریت کنه. همین!
بیادم افتاد که در شهریور سال 1401 در آن شلوغی های قطعی اینترنت و پافشاری مالک قبلیم و تمام تضادهای یهویی که داستانشو توی پروفایلم و در کامنت هام نوشته بودم چطوری معجزه وار به این خانه ی زیباییم هدایت شدم خدایاااا شکرت برای تمام تضادهایی که نشانه های الهی تو هستند که میخوان ما رو هُل بدن بسمت بهترین ها خدایا شکرت ….. معجزاتی که اگر صد مدل براش برنامه ریزی می کردیم ولی یکجای قضیه اش می لنگید ولی وقتی بخداوند منان می سپاریش و بهش میگی خدایا خودت حلش کن
خودت بیار سر راهم
خودت برنامه ریزی کن
خودت منو هدایت کن بسمتش ..یا آن هدایت ها رو بسمت من هدایت کن دیگه جای هیچ شک و تردیدی نیست و باید کاملا صد در صد اعتماد و ایمان داشته باشیم که خودش در زمان درست و مناسب و در مکان درست و مناسب و جادویی هدایتمان می کند تا بهترین همزمانی های جادویی و اتفاق های خوب و عالی و جادویی رو برامون چیده مان و برنامه ریزی کنه خدایاااا شکرت
و باید همیشه اینو بخودمون بگیم
من دیگه نمیی فهمم هرکاری که فکر میکردم باید بکنمو انجام دادم…
مننننننننننننن نمی دووونم
توووو میدونی تو بهم بگو تو برام بیار تو برام رخ بده توبرام شکل بده توبرام بفرست….
تو مسیر رو برام کوتاه کن .. تو زمان رو کوتاهتر کن…. تووو تووو تووو
هرکار میخوای بکنی بکن من چیزی نمی دونم.. خدایا من بلدش نیستم
خودت شفا بده
خودت فرمان زندگی مو بسمت آن بهترین ها بچرخون
خودت دستمو محکم توی دست خودت بگیر و گره بزن
خودت به قدم هام نور بده .. برکت بده.. عشق بده … نعمت بده .. آسانی بده و حرکت هاشو سرعت ببخش بسمت رسیدن اهداف و خواسته ها و آرزوهای مقدس الهی ام..
وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ
و من کار خود را به خدا وامیگذارم، که او کاملا بر احوال بندگانش بیناست.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
خدایاا دست منو بگیر … امروز و هر روز و هر لحظه و همیشه دستمو محکم توی دست خودت گره بزن … خدایا منو روی شانه های خودت بنشان
دستمو میدم به دست تو که منو ببری به جایی که باید ببری…
به مسیر کسانی که به آنها وفور و فراوانی پول و ثروت و شادی و شادمانی و خیر و برکت و سلامتی داده ای…
خدایا خودت آسان کن آسانی های نعمت هایت را بر من ..
خدایا خودت آسان کن راحتی های دریافت و جذب اهداف و خواسته ها و آرزو های مقدس الهی ام را بر من….
توی تمام جنبه های زندگیمون؛ هر روز به خودمون بگیم و از خودمون بپرسیم چطور ؟؟؟
یا چرا ؟؟؟؟؟
چطوری با شرایط بهتر و با کیفیت تر و با بهره وری بالاتر میتونم زندگیمو بهتر کنیم تا اون زندگیم خیلی رون تر بشه و تضادهایم کمتر بیشه ؟؟؟؟؟
یک باور جدیدی رو دریافت کردم برای اینکه باور کنیم خداوند از جاهایی که من فکرش رو نمیکنم میتونه بهم روزی برسونه. و هر روز بخودم میگم کوچه ی بن بست هر چقدر هم بسته باشه ولی سقفی نداره
و یا به تعبیر مولانای عزیز…
در اگر بر تو ببندد ، مرو و صبر کن آنجا
زِ پس صَبر ، تو را او به سَرِ صَدر نشاند
اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
مطمعن هستم اگر شاخک هامو اگر تیز کنم هدایت خداوند رو دریافت می کنم و مطمعن هستم که برای حل مسعلع ای یک راه حل و یا یک در مخفی وجود دارد که من بلدش نیستم و پیداش نکردم و باید از خداوند طلب هدایت کنم الهی آمین
خدایاااااا شکرت ..سپاسگزارم ازین که منو هدایت کرده ای به گفتن آنچییزی که برای آگاهتر شدنم مناسبه
خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن
با بهترینع بهترین هدایت هایت و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن کن تا بتوانم نشانه های واضح و آشکار پر رنگ ترا ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم
خدایا شکرت که هدایت ما رو بعهده گرفتی و ای خدایی که به تنهایی برایم کافی هستی ممنون و سپاسگذارم
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ
شکر نعمت به جای آرید شما رو میافزایم
صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ
اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها
خدایا من رو آسون کن برای تسلیم و رها و آزاد بودن در برابر خودت و خودم و خواسته هایم
خدای مهربانم شکرت به من نعمت شکرگزاری نعمتهای بیشمارت را عنایت کردی
خدایااآاا کمکم کن که اون باورها و نگرش های محدود کننده ام رو برای شکرگذار بودنم رو شناسایی کنم و تغییرشون بدم به باؤرهای قدرتمندی که خواسته هامو بسادگی و به راحتی و به آسونی و سهولت و زودتر از آنچه که تصورش را می کنم وارد تجربه ی زندگیم کنم
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
به نام خدای هدایتگر
سلام رویا جان
وقتی از بالایی کوه و تریل پیاده روی گفتی
وقتی غروب ک طلوع خورشید را دیدی
خیلی زیبا به تصویر کشیدن
همه عاشق زیبایی هستند
و طلوع و غروب خورشید زیبایی که همیشه در هر صحنه لذت بخش است
خدایا شکرت
دوست عزیز
سپاس فراوان از شما
سپاس بابت نوشتن و باورهای قشنگ و عالی کامنت
سپاس بابت نوشتن و سپردن به خدا
سپاس بابت کامنت عالی و زیبایی که نوشتی
متن را کپی کردم و بارها میخونم تا ملکه ذهنم شود
سپاس دوست عزیز
کارها را به خدادمیسپارم که او عهده دار من است و کاملا بر احوال بندگانش آگاه است
خدایا شکرت بابت دوستان عالی و خوبم
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
به نام خداوند مهربان و بخشنده ام
خداوندی که همه رو از من گرفت همه چیز و از من گرفت تا ببینمش ، تا خودمو ببینم ، تا با شناخت خودم
خدا رو بشناسم .
و بی نهایت سپاسگزار و شکر گزارم که شناختمش .
وقتی شناختمش دوباره به من همه چیز داد اما خیلی قشنگ تر
دو رو برم و پر کرد از ادم های خیلی قشنگتر .
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان خوبم .
اره خدا برای من همه چیز و همه کس شد.
خدایی که وقتی تسلیم شدن و یکم درک کردم و خیلی کم تسلیم شدم ، پشتوانه ای شد که تو عمرم ندیده بودمش.
وقتی یکم به ایمانم عمل کردم و کسب و کار خودم و تو خونه شروع کردم
همه گفتن نمیشه ، تو اینستا نداری تبلیغش کنی، گفتم میشع
رفتم دونه دونه مغازه ها و هیچ کس کار منو نخرید
و من بازم گفتم حتما یه راهی هست .
نجواها گفتن با دوتا عضو تو تلگرام اونم خواهر برادرت هیچ اتفاقی نمی افته ، گفتم می افته ، خدا گفته میشه
و من کارم و ادامه دادم بافتم و بافتم تا اینکه …
خواهر شوهری اصلا با هم ارتباط قوی نداشتیم بهم پیشنهاد داد تا کیف های منو تو جایی که فروشندس بزاره و بفروشه
درسته من کیف ها رو دادم و اون گذاشت و یه مدت مشتری نبود
من دوباره تسلیم خدا شدم این بار بیشتر
گفتم خدایا یه نشونه به من بده تا ادامه بدم فقط یه نشونه تو هر چی بگی همون کارو میکنم
یک روز بعد خواهر شوهرم زنگ زد و گفت دوتا از کیفا رو فروختم
خدا گفت اینم نشونه
نشونه ی تسلیم بودن و عمل کردن .
و از اون روز به بعد من با ایمان بیشتر دارم ادامه میدم و
بعد از اون روز بازم کیفام فروخته شد
امروز خواهرم گفت دم خواهر شوهرت گرم باید برلش کاری کنی اخه اون باعث فروش شده
گفتم اون نه خدا
و یاد حرف استادم افتادم درباره ی شراکت و شرکی که کرده بود
گفتم من از خواهر شوهرم تشکر میکنم ولی دلیلی نداره بخوام کاری کنم ، اون دستی از دستان خداست
اصلا اون خداست
اخه دوستان مگه میشه بدون اینکه از من پولی بخواد داره محصولاتم و میفروشه و باورم نمیشه وقتی میفروشه از من خوشحال تره .
دقیقا این قشنگی کار خداست
کار تسلیم بودنه
امروز از خدا فقط یه درخواست دارم اونم این که کاری کنه منو تو مسیری قرار بده که همیشه تسلیم باشم .
اخه دیگه طعم تسلیم بودنو چشیدم
مدام تو ایه ها یا تو کامنت ها با من حرف میزنه و میگه نترس من هستم ، میبینم و میشنوم .
وقتی امروز رفتم میوه بخرم هوا خیلی گرم بود خانم فروشنده یه شربت خنک بهم داد و چه برخورد عالی داشت
میگم که همه چیز اطرافم تغییر کرده
اعتبارش فقط تسلیم بودنه
چه لذت بخشه این تسلیم بودن
استاد سپاسگزارم که به من یاد دادی تسلیم باشم .
خدایا شکرت
یَا خَیْرَ النَّاصِرِینَ
ای بهترین یاوران.
به گذشتهام که نگاه میکنم
میبینم یه روزایی بوده که اگر خدا نبود
هیچوقت نمیتونستم بگذرونمشون
سلام به استادعزیزم ومریم جونم
وهمه دوستانِ عالیم
خداروشاکروسپاسگزارم بابت لحظه لحظه روزهای معجزه واری که با احساس عالی وآرامش در حرکت هستند تا به من یادآوری کنند که هرنفس باید خدایم را شکر گویم برای بودن در این مسیر لبریز از توحیدی که می تواند جهانت را زیروزبر کند وتورا چنان تغییر دهد که فقط شاهد زیبایی باشی در هر شرایطی که هستی وپذیرش وضع حال کنونی ات ،وضع حالی که وقتی آن را می پذیرم آرام می شوم واز جنگ با آن دست می کشم .
من چون به لطف خداوند وشما اینستا ندارم ودوروز پیش با خواندن کامنت دوستان عزیزم متوجه لایو شما شدم وامروز صبح طبق عادت با نام خداوند سایت را با عشق گشودم دیدم فایل جدید نیامده وبعد از انجام کارهایم می خواستم ورزش عضلانی امروزم را آغاز کنم که مجدد خداوند هدایت کرد ودیدم که لایو رو لطف کرده وروی سایت قرار داده اید بی نهایت ممنونم عزیزانم خدا قوت ،پنج شنبه هست روح همه رفتگان شاد به خصوص پدرومادر خانم فرهادی عزیزمان و دوست استادکه چند سال پیش کارهایشان را درایران به ایشان سپرده بودن و…..
چقدر حین انجام ورزشم این همزمانی بی نظیر بود وبه ویژه دوباره شنیدن تجربه های ناب شما وعمل به هدایت های خداوند که آرام آرام مسیر زیبای رشدوپیشرفت تان را همواروهمواروهمچنان ادامه دارد چون تمام این مسیر از وجود خداوند لبریز بوده از الهامات ونشانه هایی که دریافت وعمل به آنها به ایمانی قوی تبدیل شده اند وبرای منِ نوعی چه درس های شگفت انگیزی ،خدایاشکرت.
استاد جانم ،طبق برداشتی که از صحبت های گرانبهایتان داشتم ،سعی می کنم آنقدر ایمانم را قوی کنم ودل به هدایت هایش بسپارم که اگر در شرایطی قرار گرفتم ،آمادگی هر چیزی ،هرچیزی را داشته باشم وخود را از هر وابستگی تهی کنم و وابسته به خودش وطرح هایی عالی که برایم تدارک دیده باشم. ،
روزهایی را در این مدتی که با عشق وامید کنارتان پیمودم خودم را آماده تغییرات وسیعی کردم ،تغییراتی که باید همه چیز عوض می شد وابتدا تغییر وجودم ،وجودی که ناآرام بود ومتلاطم ولی در پی آرامش واحساس عالی، درک کردم که خداوند در قلبی که آرام است سکنی می گزیند، من از همه چیز گذشتم وتمام تمرکزم روی تغییر خودم معطوف شد آگاهانه به واسطه شما درک کردم جایی که هستم را خودم انتخاب کرده ام اما هرلحظه می توانم بهترین اتفاقات را برای خود رقم بزنم، من سوار بر این موج دریای عظیم درس های آموخته از شما، فقط چشم انداز جلو را می دیدم ونور ایمان داشت درونم روشن و روشن تر می شدو می گفتم تغییر شروع شده ،تغییری دلنشین ولذت بخش بنابراین باید ظرف وجودیم نیز بزرگ شود با رعایت قوانین الهی که چقدر شیوا ورسا از شما آموختم وهرروز سعی کرده ام رعایت کنم پس باید باورهایم هم اساسی دستخوش تغییر می شد و درک کردم که قدرت خداوند از طریق باورهای من در جای جای وجود وزندگیم متجلی می شود .
من باور کردم همه چیز عالی می شود وخداوند هم می بیند که با داشتن احساس وآرامش عالی که به دست آورده ام ورعایت قوانینش لیاقت دریافت نعمت هایش را دارم ،چون دیگر هرچه داشتم اعتبارش را به خداوند می دادم وهرروز تکرار می کنم که خدایا من هرچه دارم ازآن توست اما فقط می خواهم در راه صراط المستقیم تو هر روز گام بردارم وعمل کنم وچه راهی معجزه وارتراز این مسیر وشنیدن این کلام های بی نهایت تأثیر گذار بنده توحیدی ات که امروز من در این مدار به زیبایی وبا هدایت هایت در این زمان مناسب گوش جان بسپارم وآگاهانه تر به پیش روم وهرلحظه شکرگزارت باشم وروز به روز بر ایمانم بیافزایی ،الهی آمین.
آموختم اگر الان چیزی که می خواهم ، ندارم یعنی ظرف وجودیم آماده نیست وحتی شکرش را به جا آورم ولی آگاهانه سعی می کنم ظرف وجودیم را برای دریافت هر چیزی آماده کنم تا حلاوت وشیرینی آن بر جانم بنشیند، مشیت الهی همین است اگر الان وضعیتی دارم براساس قوانین الهی است که توسط خداوند در زندگیم گذاشته شده است چون خداوند بزرگتر از باورمن است وقوانینش هم درست عمل می کنند،هرچه که دارم از فضل وکرم پروردگارم است من آرامم وایمان دارم که به فضل الهی همه چیز در زندگیم عالیست ومن هرلحظه به سمت خواسته هایم حرکت می کنم .
همه چیز تحت کنترل ونظر خداوند است ،او برای من بهترین ها را می خواهد وبه من عطا می گرداند ،بهترین ها را دربهترین زمان وزمانی بهترین ها را می دهد که نعمت است ومن لذت می برم وشکرگزارترش می شوم وخود را لایق داشتن نعمت هایش می دانم چون دنیایش ،دنیای فراوانی است وزیبایی …….
خدایاشکرت بابت وجود دستان وانگشتانم ،انگشتی که با قدرتت این کامنت رو بر صفحه موبایل عزیزم به نگارش درآورد ،چشمانی که با قدرتت بینا بودند و صفحه را می دید ومی نوشت با ذهنی هشیار که در آن جاری بودی وقلبی که به آن آرامش می بخشی که اینطور تحت تاثیر کلام استادش احساس کند تمام نعمت هایت را دارد ومن شاکروسپاسگزار سلول به سلول اعضای بدنم هستم وسلول به سلول داشته هایم ،خدایا بی نهایت شاکروسپاسگزارم.
خدایا تمام سعی ام این است که در هر گام با هدایت های تو پیش روم چون خود خوووب واقفم که با عمل به هدایت هایت، چقدر معجزه دریافت کرده ام ودیگر عادتم شده وچه عادتی زیباتر و عالی تر ازاین،خدایاشکرت.
بعد از تاریکیِ مطلق!
کم کم نور می تابه…
و
صبح میشه این شب
پس لطفا کم نیار
و مطمئن باش که قراره
بهتر از چیزی که فکرش رو میکنی
اتفاق بی افته!
پس به خود می گویم مریم جان هر روز وهر لحظه با خدا باش وکنار استاد
با تمام وجودت
وپادشاهی کن
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، عاشقتونم.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
سلام مریم عزیز
سعی میکنم کامنت هات رو همیشه بخونم.. خیلی کامنت های پر محتوا و زیبایی مینویسی افرین به شما ..
این جملاتت انگار روحم و روانم رو تازه کردن :
(( بعد از تاریکیِ مطلق!
کم کم نور می تابه…
و
صبح میشه این شب
پس لطفا کم نیار
و مطمئن باش که قراره
بهتر از چیزی که فکرش رو میکنی
اتفاق بی افته!))
چقدر به ادم این جملات ارامش میده
و چقدر خالص و زیبا هستن
میدونی این چند وقته هر سوالی دارم خداوند هدایتم میکنه به کامنت دوستان عزیز و اونجا از زبان نوشته های اون ها پاسخ سوالاتم رو پیدا میکنم.. مثل کامنت های زیبای شما .. مثل کامنت های زیبای سعیده عزیز … خیلی پر محتوا هستن متن هایی که مینویسید ..
موفق باشی و در پناه خدای یکتا باشی همیشه
خدایا شکرت