«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 82

3987 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    بنام رب وهاب و غفور و رحیمم

    سلام به دوخانواده عزیز و بزرگم

    روز بیست و ششم

    اقااااااا اونقدر احساس خوب دارم که نگو وووو، امیدوارم این احساس و انرژی ای که از اول صبح داشتم بتون برسه از طریق همین کامنت، اینکه اینجاا کامنت میزارم مجدد برای اینکه از کامنت های بچه ها از ص53 به قبل اونقدر عالی بودن و بچه ها میومدن از جزئیات اتفاقات عالی ای که براشون رخ داده و نتایجشون به بهترین شکل می گفتن و به شدت خوندنشون حالمو عالی می کنه،منم گفتم بیام بنویسم هم برای سپاس گزاری و گفت موفقیت ها و حال خوب ها که بیشتر شه و هم برای شما که لذت ببری دوستای گلم، یعنی استاد حرفشون طلاست وقتی می گن یه کاری رو انجام بده یعنی آقا انجام بده بگو چشم بعد ادامه بده استمرار بورز نتیجه رو ببین حال کن

    آقا جان ما روز خودمون را با لطف پروردگار که ازش خوساته بودم زود بیدارم کنه ساعت 10 مثلا، ساعت 9 بیدارم کرد و به شدت خوشحال شدم و بعد پا شدم سریع بدون هیچ وقت تلف کردنی شروع کردم به انجام برنامه ای که از شب قبل نوشته بودم

    اول پا شدم یه ناهار خوشمزه درست کردم جای همگی خالی و با احساس خوب و همزمان با شنیدن صدای استاد، و خونه کاملا خلوت و عالی پدرم بیرون بود خواهرام بیرون مامانممم کربلاست، خلاصه صدای فایل عزت نفس استاد رو گذاشتم و شروع کرد به گوش دادن (دیشبم چون با احساس عالی خوابیدم لا جرم اتفاقات بهتری هم در صبح رخ میده: کلی با خدا گفت و گو کردم، آهنگی که مریم خانم جان گذاشته بودن بر روی فایل هدایت الهی و پدیده همزمانی (ملکا-محسن چاوشی) رو میزاشتم و به دریم برد جدیدی که درست کردن که به حالت اسلاید شو تو گوشیم نگاه می کنم و چون فایل نامه حضرت علی به امام حسن رو دیده بودم دیشب که استاد می گفتن از خدا زیاد بخواه و باورهام همینطور محکم تر می شد و حالم بهتر، منم با اطمینان بیشتری رفتم سراغ تکمیل دیرم بردم و شب باورتون نمیشه تا ساعت 4 و نیم صبح داشتم با خدا حرف می زدم از خواسته هام یه جایی دیگه از رختم به حالت خوابیده پاشدم چهارزانو نشستم انگار که خدا رو بروم باشه و حرف میزدم باش، مقایسه می کردم حالمو اینموقع پارسال که با اطمینان خاصی خدا منو به این مسیر فرامیخواند و من حالم خوب بود که بالاخره قراره دنیام عوض شه و آشنا شدم با خانواده ای به این عظمت که خدارو میبینم هر بار که کامنتاتون رو میخونم، هر وقت استاد و مریم خانم جان میبینم که با چه سخاوتی هر جای زیبایی که میرن رو به ما نشون میدن اصلا معرکه بود حالم) خلاصه صبح قبل از آشپزی کامنت هم خوندم طبق عادت هر روزم و همینطور احساسم بهتر و بهتر می شد، که یهو انگار کسی گفت برو ببین کامنتت کدومش تایید شده، دیدم همین کامنتی که شرح حالی از خودم و گذشتم نوشته بودم تایید شده و یک رای داره، میدونم کار فرعی ای هست که بریم ببینیم کی رای داده ولی عجیب اینبار یه حسی گفت برو ببین بعد دیدم گروه تحقیقاتی عباسمنش گفتم عهههه چه جلب بعد گفتم ببینم این گروه عباسمنش کیه پروفایلش ببینم بعد مریم خانم جان شایسته بودن، آقاااااااا اونقدر خوشحال شدم اول صبحی اصن انرژی گرفتم خانم شایسته کامنتمو خونده پنج ستاره داده خدایا شکرت

    بعد از آشپزی باز حالم عالی بود گفتم بیام سراغ انجام داده ایده الهیم مثل روزای گذشته که دیدم برادرزادم که رابطه خییییلیییی نزدیکی با من و خواهرام داره اصنن انگار خواهرمونه ده سال اختلاف سنی داریم ولی به شدت حرف همو میفهمیم و عین دوست و خواهریم، و اولین نوه ما هم هست و خیلی آدم خاصیه از هر لحاظ و خیلی دوستش داریم، که اونم دوست داره بیاد تو این مسیر بعضی وقتا یه سری به سایت میزنه ما هیچ براش نمیگیم از معلوماتمون چون هر چی استاد می گفت نگین و ما میگفتیم از شدت اشتیاق و به قول استاد خوب چک و لقد خوردیم و مسئله بها دادن هم هست، همش بش می گیم هر چی میخوای تو سایت هست سرچ کن میاد، هر چی میگی ها، گاهی وقتا میگه حوصله ندارم بش می گم سایت دیگه من نمیدونم، خلاصه پیام داده بود: سلام زیبا چطوری؟ گفتم خدایا من دیشب بش فکر میکردم گفتم خبری از زهرا نیست به من پیام نداده در حالیکه دیشب داشت همش با فاطی خواهرم کوچیکه حرف میزدن بعد گفتم اوکی تو مدارم نیست اینا و منم فرصت نکردم پیام بدم بش واقعا، و رهاش کردم، و امروز پیام داده بود، یعنی اینقدر همه چیز با دونستن قوانین عالی عمل می کنه این اتفاق جالب و قشنگ دوم بود، بعد از اون هم ساعت 6 و سی بود پیام واریز 500 هزارتومن به حسابم بود، گفتم خدایا کیه این بعد زنگ زدم خواهرم گفتم تو بودی گفتم نه، و اون توضیح داد باز چیزی راجع به همین از تجربیات خودش در این مسیر، خلاصه تنها کسی که به فکرم رسید که دیشب بش فکر میکردم دوستم بود که بش کتاب هایی رو فروخته بودم قبلا،زنگ زدم گفت ببخشید طول کشید بیا فردا همو ببینیم دلم برات تنگ شده، دقیقا دیشب برای قسمتی از کارم در جهت عمل به ایده الهی که انشالله از نتایج اونم میام میگم، یاد دوستم افتادم که چند وقتیه خبری ازش نیست و ما اونقدر صمیمی هستیم و هم فرکانس تا یه حدودی که من تا بش فکر می کنم اون زنگ میزنه یا پیام میده بطوریکه همیشه شاکیه چرا من زنگ نمیزدم یا پیام نمیدم (البته شاکیه که شوخیه) و بعد گفتم بش اتفاقا دیشب داشتم به این فکر می کردم که چرا من فکر یادت افتادم زنگ نزدی از طرفی هم چون مشغول انجام کارهای پایان نامه دکتراش هست و میدونستم داره دوره ای رو میگذرونه به صورت تمرکزی گفتم مزاحمش نشم تا خودش پیام بده و دیشب که بعد نماز داشتم با خدا حرف میزدم و طبق همون فایلی که دیده بودم با خدا حرف زدم و از برنامه هام می گفتم که حتی گفتم خواسته هام چیه و خدا امروز جورش کرد و قراره من و دوستم همو ببینیم و در مورد کارمم ازش راهنمایی بگیرم و همین بعد تو برنامم نوشتم خدایا برام زمان درست کن برقصم یکم با آهنگ دقیقا زمان برام جور شد و برای خودم تنهایی رقصیدم و آهنگ گوش کردم یکم

    و خلاصه همینطور که دارم به تعهدم عمل می کنم همینطور نتایج دارن آروم آروم خودشون رو نشون میدن و این عالیه

    فقط ایمان واقعی به گفته های استاد و عمل بشون میتونه ما رو به سر منزل مقصود برسونه، تعهد واقعی

    خدایا شکرت هزاران بار برای این روز زیبا، و به قول آهنگی که خانم شایسته گرانقدر روی ویدیو توجه به نکات مثبت قسمت 12 گذاشته بودن آهنگی بنام خدایا از تو ممنونم که پیشنهاد می کنم حتما ببینید این قسمت رو پر از زیبایی و آهنگ هست خیلی خاصه، شاعر میفرماید: چجوری بگم خدا جون از تو ممنونم/ممنونم واسه این زندگی و هوای تازه/ واسه هر چی که من یاد تو میندازه/ واسه امروز که نمیزاری تموم شه/ من تو رو دوست دارم بی حد و اندازههههههههههههههه

    خدایا عاشقتونم

    دوستان گلم عاسقتونم

    به امید روزی که همه همدیگرو ببینیم و دور هم بزنیم و برقصیم

    استاد و خانم شایسته ارزشمند شما معرکه این

    خدایا شکرت برای اینکه گفتی بیام بنویسم خدایا شکرت

    راستی یه چیز رو یادم رفتت بگم من قبلا همیشه در مورد یسری مسائل از خدا نظرخواهی می کردم و به بهترین شکل و واضح جواب می گرفتم حالا یا از قرآن یا از سایت و بعد امروز غذایی که میپختم نیاز داشت به سیب زمینی سرخ کرده برای راحت کردن کار گفتم بزارم تو ایرفرایر، ولی مدل سیب زمینی هایی که میزاری و زمانی که به صورت دیفالت هست برای سیب زمینی رستورانی ولی من ودلشون بسیار ظریف و باریک بودن بعد همون لحظه گفتم خدایا خودت بگو درجه و زمانش رو چجوری تغییر بدم بدون هیچ مکثی ندا آمد: 15 دقیقه و درجه 150، منم سریع وارد کردم و نتیجه شد سیب زمینی های معرکه و خوشرنگ، خلاصه از خودش بخواید در هز زمینه ای و بسته به میزان باوری که بش داری سریع جواب میده دوستان امتحان کنید حیرت زده میشید از این همه نزدیکی و اتصال

    دیگه حرفامو تموم میکنم انشالله باز بیام از نتایجم بگم، دوستان شما هم از نتایجتون بیاید بگین هرررررر نتیجه ای نمیدونید چه تاثیری میزاره چه برای شما که می نویسین و چه برای کسایی که می خونن

    عاشقتونم

    در پناه الله باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  2. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    به نام رب وهابم، رب غفور و رحیمم

    سلام به خانواده ارزشمند و عزیزم، استاد گرانقدرم و خانم شایسته عزیز و گردانندگان سایت

    روز بیست و سوم

    خدایا هزاران بار شکرت، برای این حجم از آگاهی ها، آموزه های خیلی زیادی رو از این قسمت یاد گرفتم، دقیقا وقتی همش به این فکر می کردم که چطوری باید باورهامو تغییر بدم و چطوری باید باور جدید بسازم، با این صفحه آشنا شدم به صورت کاملا هدایتی، و هر روز بیشتر از دیروز از خوندن کامنت ها دارم لذت میبرم و یه جاهایی عظمت کارهایی که دارن با قدرت تغییر باور و هدایت رب وهاب صورت می گیرن، اشک شوق می ریزم، و حتی داره برام باور شده، اونقدر که خوندم در این قسمت، اگر مهاجرت کنم، قطعا در بهترین مکان به بهترین خانه و در بهترین زمان خواهم رسید، چون دیدم که میگفتین چطور خداوند به کسانی که ایمان دارند و با توکل قدم برمیدارن، پاداش میده اونم چه پاداشی، خدایا شکرت، حتی باور اینکه وقتی داریم کار می کنیم روی خودمون بسته به اینکه چقدر وقت بزاریم برای یادگیری، چقدر واقعا بش باور داشته باشیم، و چقدر بش ایمان داشته باشیم تا بشون عمل کنیم، همه بدون استثناء به موفقیت های کوچیک و بزرگ میرسیم و نمیشه و غیرممکنه که در این مسیر باشی و دستاوردی نداشته باشی چه مادی چه معنوی.

    خواستم از خودم بگم کمی شاید چیزهایی که میگم خیلی کوچیک بنظر برسن، ولی میخوام بنویسم تا هرگز یادم نره و بدونم از کجا به کجا رسیدم.

    من اسماء منصوری هستم، 28 سالمه و در اهواز زندگی می کنم، مجردم و با خانوادم زندگی می کنم. همیشه از نظر درسی جزء تاپ های کلاس درس و شاگرد اولای کلاس بودم، و یجوری شده بود به قولی باورم که من هیچ کاری نکنم هم اولم و همینطورم بود. خیلی دست پا شکسته برای کنکور خوندم و میخواستم هر جور شده سال دیگه حتما دانشگاه قبول شم و یه رشته مهندسی بخونم در حالیکه من عاشق هنر بودم و وقتی راهنمایی بودم خودم رو در دانشگاه هنرهای زیبایی تهران تصور میکردم، ولی بخاطر باورهای موجود و خلاصه مدرسه کلی رومون حساب باز کرده بود و کلی چیزهای دیگه نمیدونم چجوری شد که هنر از چشمم افتاد و به نظرم چیز فرعی و دهن پر کنی نبود (انگار که میخواستم با مدرکم به بقیه نشون بدم چقدر عالیم)، و میدونستم در کنار کارم بش برسم، اونموقع من چیزی از قانون جذب نمیدوستم ولی عادت داشتم هر موقع جو برام مناسب نبود برم غرق تصویرهای ذهنی خودم بشم و خودم تصور میکردم در کلاس دانشگاه فقط نشستیم دور هم میخندیم و حرف میزنیم و کلی داره بمون خوش میگذره (اینم بگم که من چون دبیرستان خیلی درس خونده بودم یجورایی خسته شده بودم و به خودم قول دادم دانشگاه رفتم تحت هیچ شرایطی درس نخونم و فقط شب امتحان بخونم)، خلاصه من مهندسی مکانیک ماشین های کشاورزی دانشگاه شهید چمران اهواز قبول شدم، رشته خوبی بود، ولی اون چیزی نبود که من میخواستم و ترم سه فهمیدم که عاشق رشته روانشناسی هستم، و کلی کتاب هایی که به عنوان کتاب و سرگرمی میخوندم کتاب های روانشناسی بودن، یادمه یه کتابی خردیم از آنتونی رابینز از نمایشگاه دانشگاه به اسم رویای سرنوشت، که یه جا می گفت اهدافی که دوس دارین بش برسین رو بنویسین و رویاهاتون رو و تاریخ بزنین تو یه کاغأ نگهداریش کنین و یه همچین چیزی و کلی از کتاب یادمه نکته برداری کرده بودم و منم نوشتم اهدافمو، خلاصه سال 96 فارغ التحصیل شدم و بعد تصمیم گرفتم برای ارشد رشته روانشناسی رو بخونم، اول اومدم از هر شاخه روانشناسی یسری کتاب خوندم دیدم هیچکدوم به روحیه من نمیخورن به جز روانشناسی صنعتی و سازمانی، تصمیم گرفتم به خوندن کتاب ها و برای کنکور در عرض چند ماه آماده شدم با بهترین برنامه ریزی و با بیشترین تمرکز بطوریکه وارد هیچ گونه برنامه اجتماعی نمیشدم، و سر ساعت بیدار میشدم و سر ساعت می خوابیدم، چون فهمیده بودم این رشته با چیزی که قبلا می خوندم خیلی فرق داره و من اصلا بلد نبودم درسی رو حفظ کنم، بالاخره روش خوندن درست کتاب ها رو پیدا کردم، من با دل و جون و روزنامه وار جوری که کتاب بخونم از روی علاقه و اینکه چیزی به من اضافه کنه میخوندم، خلاصه یادمه اولای راه هی میگفتم عجب غلطی کردم ها، چرا اصلا من باید ارشد بخونم (اصلا نمیدوستم چرا دارم همچین تصمیمی می گردم و از طرفی میدونستم نباید این علاقه تو دلم بمونه و باید از نزدیک لمس کنم این رشته رو و از طرفیم چون دو خواهر بزرگترم ارشد خونده بودن، این که من نخونم ارشد رو دون شأن خودم میدونستم=تلاش برای اینکه به اندازه بقیه دیده بشم و یا حتی مورد سرزنش بقیه قرار نگیرم)، و همش میگفتم خدایا خودت منو رو سفید کن، البته روزای نزدیک کنکور دقیقا یادمه فروردین 97، من میدونستم که بین یک تا ده میشه رتبم، و رتبم شد 6، و تو همه اون روزا که می خوندم برای کنکور (زمان زیادی هم نزاشتم در حد چند ماه ولی تمرکزی و با برنامه دقیق) یک آهنگ برای خودم که بسیار زیبا و انگیزشی بود انتخاب کرده بودم و قبل از خواب به جای اینکه برم تو شبکه های اجتماعی یا با حرف زدن با دوستام وقتم تلف کنم، آهنگ رو میزاشتم و وارد تجسم خودم درباره دانشگاهم، دانشکدم (البته یکی از کارهایی که قبل از خوندن برای کنکور انجام داده بودم این بود که به همراه دوستم که اون هم میخواست رشتش بعد عوض کنه یکی دوبار به دیدن دانشکدم میرفتم و همیشه میگفتیم بیا یکم بریم دانشکدمون رو ببینیم، کلاساش بشناسیم و قدم میزدیم تو دانشکده، یعنی قانون عمل می کرد، من وقتی با استاد و آموزه هاش آشنا شدم دیدم که این کارهایی که میکردم جزء قوانین بوده)، خلاصه تعداد شاگردهای کلاسم، استادام که همشون ازم تعریف می کنن شما چه شاگرد زرنگی هستی و چقدر جرئت داری که از یک رشته دیگه اومدی و کلی من در حال خندیدن تو کلاس هستم و به شدت از موقعیتم راضیم و همه دور یک میز تقریبا بیضی شکل نشستیم و حرف میزنیم در مورد موضوعات مربوط به محیط های کاری، موفقیت و سازمان ها، و من در حال اظهار نظرهای عالی در جمع و ارائه درس، بعد از اینکه دانشگاه قبول شدم و در اولین کلاسم و اولین روز دانشگاه، دقیقا همون تعداد دانشجو، دقیقا اکثر کلاس هامون به صورت میزگردی بود، دقیقا همه استادهام ازم تعریف کردن که چحوری اومدم این رشته و همش ازم می پرسیدن که چطوری تصمیم گرفتی بیای و …، و حتی دانشجوها و تاپیک ها و موضوعات یجوری بودن که من همیشه میخندیدم و کلا جو کلاس پر از خنده بود و بسیار شاد بودم و احساس شادی میکردم خیلی شادتر از دوران کارشناسیم، فهمیدم وقتی علاقه باشه همه چیز عالیه، تازه یسری نرم افزارهای آماری باید یاد می گرفتم که برام آب خوردن بود، مقاله نوشتم، حتی تاپیک پایان نامم یکی از ناول ترین موضوعات بود که حتی استادام روز دفاع یک کلمه هم نتونستن حرف بزنن و با نمره عالی دفاع کردم و بهترین روز زندگیم روز دفاعم بود، چون فقط تعریف و تمجید بود و اینکه همه می گفتن چطور جرئت کردی موضوعی که اینقدر در ایران هیچکس راجع بش ننوشته و همهمنابعم انگلیسی بودن رو برداری، و خلاصه همش با تصورات و تمرکز و توکل بر خدا انجام گرفت، من کاری نکردم در حقیقت، و اینم یادم رفت بگم روزی که داشتم کمد کتابام رو خالی می کردم تا کتابای ارشدم رو بزارم و جزوات جدید ارشدم رو بچینم و هر چی از قبل بوده رو بندازم دور، به یه کاغذ مقوایی برخوردم که توش اهدافم رو نوشته بودم و اون هم اولیش خواندن رشته روانشناسی برای ارشد بود (و گفتم عه من نوشته بودم اینجا که انجام گرفت، و به قول استاد قانون و قدرت نوشتن، که دقیقا حتی موقع عمل کردن بش نمیدونستم چرا دارم اینکارو می کنم، همونجوری که استاد میگن وقتی داری به اهدافت میرسی برات بدیهیه رسیدن بش)، حتی یکی از بهترین دوستان زندگیم رو هم باش آشنا شدم و همیشه تا الان با همیم و خیلی خیلی صمیمی هستیم و به شدت به رشد و پیشرفت هم کمک می کنیم و اساس رابطمون بر اساس رشد و یادگیری از هم هست، خودم تا حدودی آدم مثبتی بودم، ولی وقتی دفاع کردم و قبل و بعد از اون واقعا هم میدونستم هم نمیدونستم چی میخوام از زندگی، احساس پوچی میکردم و موضوعی مثل پندمیک خیلی روی من اثر روحی روانی گذاشت، من همش تو ترس بودم و فقط حالم کمی بهتر شد که کتاب خوزه سیلوا رو خوندم به نام دستان شفا بخش و واقعا بهترین کتابی بود که تا حالا تو عمرم خونده بودم و آشنایی با معجزه ای بنام آلفا و تا الان تو سپاس گزاریام هست، و اونجا بود که فهمیدم چقدر قدرتمندم و همون دوسالو حتی یکبارم سرمانخوردم، و گفتم اثرات روحی روانیه بدی روی من گذاشت، وسواس بشدت زیادی در دست شستن و … ، که به شدت انرژی من رو گرفته بود، آزادی عمل، آزادی روح و خیلی سخت و با تلاش زیاد روحیه خودم رو خوب نگه می داشتم، فرسودگی روحی خیلی زیادی رو تجربه کردم و حتی میدونستم این اثر تا مدت ها با من میمونه و عاجزانه به خداوند میگفتم کمکک کنه ولی من کمک هاشو نمی دیدم، من با استاد عباس منش از طریق یک لایوی که با استاد عرشیانفر داشتن و همینطور از طریق خواهر کوچترم که متولد 75 هست، آشنا شدم که به شدت عاشقشون شدم، لایوی بود در مورد همین موضوع پندمیک و تا یه حد کمی تونستم بر حسب فرکانس اونموقع که گفتن هر چی کانال خبری و تی وی هست نیبینین و نشنوین و بنظرم منطقی بود کاملا من هر چی کشیده بودم از همینا بود، ولی فقط در حد باور کردن این حرفها در این حد بودم، که تی وی و اخبار رو قطع کنم که حتی چشمم نخوره، و میدونستم حرفایی که دارن میزنن معرکس ولی نمی دونستم چرا در من رسوخ نمی کنه و اونهم به خاطر فرکانس اونموقه من بود، پناه بردن به کتاب های متافیزیکی مثل کتاب های فرستادگان نور و رمان های پائلو کوئلیو برای من بهتر بودن، میدونستم حرفای استاد نیازمند تعهد و انجام یکسری کارهاست و من تصمیم گرفتم که پیوری نکنم یعنی با همون یک فایل میدونستم که چیزی که این استاد میخواد ایجاد کنه خیلی عمیقه و من آمادگیش ندارم، تصمیم گرفتم با کتاب هایی که گفتم و همینطور زیستن در قلب و … شروع کنم، میدونستم اونها هم منو سیراب نمیکنن و روحیه منو کمی بهتر کردن، تا اینکه یکسال بعد وقتی داشتم روی پایان نامم کار میکردم فکر کنم، خواهرم آدرس سایت رو دادو من وفقط عضو شدم و فقط چون محصولات رو دیدم و باز فرکانس اونموقعم گفتم این که همش پولیه، بی خیال شدم و فقط حساب باز کده بودم و اومدم بیرون، برای همین تاریخ عضویت من خیلی زیاده، ولی در عمل من شهریور 1401 با سایت آشنا شدم، خلاصه میدونستم با این وضع فرسودگی روحیم و از طرفی تضادهایی که برام به وجود اومده بود از همه نظر من نمیتونم اینجوری ادامه بدم، روحم فریاد می کشید که باید شیوت رو عوض کنی یه مدت فایل های کوین ترودو رو میدیم و باز هم اون برام سیراب کننده نبود من دنبال معالجه روحم بودم و هیچ کجا چیزی پیدا نمیکردم و حاضر بودم هر تمرینی رو انجام بدم دیگه تو سال 1400 که بودم که یادمه با ای اف تی آشنا شدم از زبون خود کوین ترودو، که برای مشکلات روحیم، مثل احساس عذاب وجدان علکی ای که داشتم، ترس از مریضی در حالی که مریض نبودم فقط بخاطر اوضاع این ترس با من بود، بخاطر وسواس عملیم، بخاطر احساس گناهم، و همینطور این عملیات ای اف تی من بیشتر و بیشتر شعله ور تر می کرد بطوریکه خشم من که تو این دوسال به شدت زیاد شده بود شدت بیشتری گرفت، خلاصه زمستون (اسفند) 1400 بود که با بوجود اومدن تضادی به شدتتتتتتتتتتت نیاز به تغییر رو احساس میکردم، همش میگفتم میخوام یه آدم دیگه بشم، دقیقا یادمه یک هفته بعدش نداهایی در من شنیده میشد که میگفت قراره خیلی تغییر کنی، قراره یکی دیگه بشی، قراره زندگیت عوض بشه، و من فقط گریه میکردم که بالاخره همه چیز عوض شد گریه از اینکه چرا داره همه چیز تغییر میکنه به عینه میدیم که یک سری چیزای اساسی داشت تغییر میکرد در محیط اطرافم و وابستگی من حتی به اون موضوعات چرت هم باعث گریه و دلتنگی من شده بود، و اشک شوقم بیشتر بود البته بخاطر اینکه ایمان عجیلی داشتم که سال جدید خیلی قراره همه چیز تغییر کنه، اصلا یه حال عجیبی داشتم انگار که یک کسی داشت خیلی خیلی واضح با من حرف میزد که با تمام چیزایی که تو رو رنجوند، تمام گذشتت، تمام فرسودگی روحی که داشتی خداحافظی کن و یجوری انگاز نسبت بشون داشتم صلح پیدا میکردم، و شب ها ساعت یک دو میرفتم تو حیاط خونمون قدم میزدم و فقط به نداهای الله یکتا گوش میکردم که همینجور یک ضرب میومدن، و خلاصه میدونستم قراره خیلی اتفاقات خوب رخ بده ولی باز ترس داشتم از تغییر و ندا میگفت چیزی که قراره تجربش کنی اگر میدونستی چیه خیلی بیشتر خوشحال میشدی و به قول دیالوگ سیری در سریال وایکینگ به رولو (البته من دیگه هیچ فیلم و سریالی نمی بینم از وقتی با استاد آشنا شدم)، اگر میداستی که قرار است چه اتفاقاتی برایت رخ دهد، لخت در ساحل می رقصیدی، و خلاصه تا اونجا که آخرای اسفند بود به دلم افتاده بود البته به دل ما سه خواهر که شروع کنیم به تمیز کردن و خونه تکونی و دور ریختن وسایلی که نمیخوایم دقیقا بمون الهام میشد چون با این مورد از کتاب های پائولو آشنا بودیم همگی، خواهرم دوره عزت نفس رو شروع کرده بود و من یادمه داشتم برنامه هام رو برای سال جدید می نوشنم بش گفتم میدونم باید تغییرات خودم رو با دوره های استاد عباسمنش شروع کنم چون یادمه همون موقع یه چنتا فایل هم گوش کرده بودم که خیلی حالم رو خوب میکردن که تصمیم گرفتم حتما هر چی دوره دارن شرکت کنم، خواهرم چون زودتر عزت نفس رو شروع کرده بود ،اسم دوره آفرینش رو اورد که اصلا دلمو برد فقط اسمش گفتم چه قشنگ یعنی بیافرینیم زندگیمون رو و این دقیقا مثل الهاماتیه که به من شده، خلاصه از روز دوم فروردین 1401 شروع کردم به گوش دادن دوره آفرینش (کلا هر چی گوش میدادیم غیرمجاز بود و ما نمیدونستیم تا اینکه برای اینکه مطمئن شیم قبل از شروع دقیقا منو خواهرم و دختر عمم که همسفر ما در این مسیر توحیدی هستن و همگی عضو این خانواده هستیم، از کانالی که این دوره ها رو گذاشته بودن گفتیم آیا ما استاد عباسمنش اجازه دادن که از این فایل ها استفاده کنیم گفتن بله و ما شروع کردیم)، یادمه قشنگ فهمیدم تغییر یعنی چی، کار کردن روی خود یعنی چی شده بودم آدم بی غم پر از احساسات معرکه، احساس اذت، تازه با یه دنیایی آشنا شده بودم که هر روز منتظر معجزه بودم عملا و رخ می داد خیلی اتفاقات عالی هی میخواستم با فرکانس جدیدم برم همه جا رو دوباره ببینم، آدمها، بازار یه بیرون رفتن معمولی شده بود یه دنیا و جهان دیگه، و چقدر روحم نیاز داشت و اینو کاملا درک میکردم و میفهمیدم تازه من زیاد تمرین ها رو اونجور که باید عمل نمیکردم و بیشتر هیجان داشتم که آخر دوره قراره چی بشه، رفتارم با خانوادم عالی، اعتماد به نفسم عالی تر، بدون هیچ آرایشی و با حس خوب و حال خوب میرفتم بیرون و فوق العاده جذاب تر شده بودم از نظر خودم و بقیه، اصن روحیم چقدر بهتر شده بود و چقدر انگیزه داشتم برای ادامه مسیر اونقد رکه حالم عالی شده بود، تو یه زمانی درآمدم چقدر عالی شد و بعد خوابید همه چیز که علتش غیرمجاز بودن محصول بود، از طرفی من همیشه عاشق کشتی بودم و اط نظر من کشتی گیر شدن برای من محال بود چون کی از 27 سالگی رشته ای به این سختی رو شروع می کنه و همیشه کلیپ اگر میدیدم کشتی بود اصن تو برنامه اینستا بودمم بخاطر کشتی بود که تو. دوره آفرینش اینستا رو هم حذف کردم، خلاصه چیزی که محال بود ولی چون تو تصویر سازی معرکم تصویرش ساخته بود سال پیش و اینجوری بعضی شبها خوابم میبرد، چون عادت دارم شبها قبل از خواب تصویرسازی کنم از بچگی همینطور بودم، و تمام چیزایی که تصویر کردم شده بودن خوب یا بد، برای همین هیچ مقاومتی در مقابل قوانین نداشتم، قانون جذب برام هضم شده بود البته در حد و حدود فرکانسم، خرداد ماه بود که تصمی گرفتم برم رشته جودو چون کشتی نبود اهواز گفتم جودو هم عین کشتیه، خلاصه بدون هیچگونه تلاش فیزیکی من یه مربی عالی پیدا کردم که یادمه موقعی که بش پیام میدادم ایشون در اردوی تیم ملی بودن و بشدت شایسته و بهترین مربی ورزشی که تا این زمان دیده بودم به لحاظ اخلاق و منش، ایشون گفتن هیچ کلاس جودویی که گروهی باشه برای خانم ها نیست در اهواز و اگر بخوای خصوصی برگزارش میکنم برات حریف تمرینی هم همینطور و باورتون نمیشه قیمت چقدر پایین و مناسب بود، خلاصه همینجور که مکالمه میکردیم اشون گفتن من قراره برای اولین بار تو اهواز کلاس کشتی برگزار کنم تو میتونی بیای کنار بچه ها من بت جودو یاد میدم، باورم نمیشد که داشتم این جمله رو میشنیدم، خلاصه باز بدون هیچ تلاش فیزیکی من وارد کلاس کشتی شدم چون خواهرام هم مثل من کشتی دوست هستن البته من خییییییییییییلی بیشتر، که برام مثل عشق بود این رشته، سه تایی با هم رفتیم دو سه جلسه کلاس رایگان شرکت کنیم که آشنا شیم تو همون دو جلسه رفتیم البته خیلی چیز یاد گرفتیم که خیلی بابتشون از مربی گرانقدرم تشکر میکنم و من باورم نمیشد که به رویام که راه رفتن و ورزش کردن روی تشک کشتی بود رسیده بودم، اصلا تو اون گرمای وحشتناک اهوار تو تابستون همه داشتن از گرما تو کلاس تلف میشدن البته همش بزور هفت نفر میشدیم که استاد میگفت به خودتون افتخار کنید که تصمیم دارین این رشته سخت رو یاد بگیرین و استادمون به شدت اخلاق مدار بود و دقیقا تمام تصور من از اهالی کشتی در ایشون بود و مورد تایید قرار گرفتن (ایشون هم جودو کار هستن و هم در کشتی آلیش فعالیت میکنن)، بعد که من به تضاد مالی خوردم و فهمیدم باید دنبال کار باشم و طبق گفته های استاد من نمیتونم تمرکزم رو دوپاره کنم، یعنی همزمان هم تو کشتی باشم و هم از نظر مالی که صفر بودم (البته حتی تو اون زمان وام خونگیمون هم جور شد دقیقا موقعی که من از لحاظ مالی صفر بودم که نمیدونستم چرا کافینت من یهو سقط شد، که البته بعدها فهمیدم دلیلش چیه)، مربیم کلی اصرار کرد که میتونی هر وقت داشتی شهریه بدی و اصلا فقط دوتا خواهر شهریه بدین بقیه لازم نیست، خلاصه منش پهلوانی مربیمون هم تجربه کردم، کلا فضایی رو تجربه کردم در عرض فقط دو روز که عملا تو هوا بودم از شدت خوشحالی که اینقدر عالی طبق تصوراتم تجربه کردم فضای ورزشگاه کشتی و تشک کشتی رو و سپاس گزار خدا بودم که بالاخره این فرصت رو به من داد و پایدار نبود باز به دلیل اینکه هم من فرکانس درستی نداشتم و هم بی برکت بود چون من دوره آفرنیش رو خریداری نکرده بود خلاصه به جلسات 8 و 9 که میرسیدم طبق چیزهایی که استاد میگفت من خیلی باید دستاورهای بیشتری رو تجربه می کردم یادمه به خواهرام هم میگفتم و دخترعمم چون همگی هم مسیریم، ولی هربار خودمون رو به شکلی توجیه می کردیم، و میگفتم بعدها ده برابرش رو میدم به سایت، و دیگه از لحاظ مالی اونقد افتضاح بودم ولی عجیب احساسم معرکه بود، حالم عالی و فوق العاده بود به لحاظ روحی و اط نظر وسواس هم کمی بهتر شده بودم به اندازه 10 درصد، نشستم دنبال کرا از آموزه هایی که از استاد یاد گرفته بودم اصلا من نمیگشتم فقط یکی دوبار که خسته شدم و سپردم به خود وهابش و بعد دخترعمم یه کار دورکاری رو بم معرفی کرد، منم بدووووووون کوچکترین تلاشی که برم خودمو آماده مصاحبه کنم یا زور بزنم آنلاین باشم تا جوابمو بدن فقط رزومه فرستادم و بی خیال شدم و رها کردم، چون سطح انگلیسیم عالیه و با اعتماد به نفسی که در مورد توانایی هام از دوره آفرینش کسب کرده بودم و احساس خوب داشتن کار خودشونو می کردن خیلی سریع با حضور من موافقت شد و خیلی تعجب میکردن که چطور انگلیسین اینقدر عالیه با اینکه سلف استادی خوندم دقیقا لهجه آمریکن، و کار یجوری بود که حقوق ثابت بالایی داشت و برای من چیز عجیبی بود این میزان حقوق برای یک ماه از نظر من که کار خاصی نمیخواد فقط مکالمه تلفنی و چت از طریق برنامه انگلیسی بود برای مشتریان خارجی (البته من که بعهدا فهمیدم که اصلا توانایی های خودم رو نمی بینم با اینکه این مسئله که چجوری حل بشه رو استاد در دوره میگفت ولی نمیشد بش عمل بشه یا درک بشه چون؟ دیگه خودتون می دونید) که اصلا نیازی نبود حتی قانع شن، چون مشتری کار زیاد بود و همینکه حقوق هر 15 روز پرداخت میشد و دلاری بود چون اون کسی که کار رو انجام میداد در کالیفرنیا بود، و سیستم اداری در ایران بود که سه نفر در ایران که من سومی بودم و چهارمی در ترکیه، ساعت کاری منم اینکه باش موافقت میشد و هر جور که من دلم میخواست بود و رفتار همکارها معرکه حتی در دوره های کارآموزی هم که یک هفته بود هم براش حقوق و ساعت رد میکردن اینقدر این افراد عالی بودن مدیر همه چیز عالی، همون تصوری که همیشه راجع به محیط کاری داشتم اینکه جایی باشم که همش انگلیسی حرف بزنن همه، با مشتریای خارجی در ارتباط باشم و خود به خود حس میکردی که در کالیفرنیا زندگی می کنی و دو هفته معرکه رو سپری کردم و ساعت کاریم جوری بود که همیشه دوست داشتم از 4 صبح بیدار بشم مثل روزای قبل و از طرفی ترمز داشتم برای اینکار و همینکه کارم از ساعت 4 صبح بود تا 11 و سی صبح، کم کم اثرات خودش رو گذاشت فرکانسی که من از طریق نادرست و راه خلاف بدست آورده بودم شنیدن آموزه های استاد و عمل به اونها، باعث شد که به صورت اتفاقی من از کار بیام بیرون اونم به درخواست خودم، نمیدونم چطور شد که زده شدم، و از طرفی کلی پیگیری کردن که با من تماس بگیرن مدیر اونجا ولی من عامدانه جواب نمیدادم و حتی خودم بیخیال پول شدم،شاید اصلا در تماسی شماره حساب من رو میخواستن که پول دو هفته رو بدن بم چون همکارام خیلی ازم راضی بودن و میگفتن کارمو عالی انجام میدم و رئیسمم از این قضیه با خبر بود و هربار میگفتن شماره کارتت بده برای واریز حقوق آخر ماه چون به میلادی بود و من اواسط اضافه شدم به تیم، من یادم میرفت که باز دلیلش واضحه، خلاصه بعد از این قضیه بود که نت ها کلا قطع شد و من کلا از هر گونه نت و این چیزا قطع شده بودم هیچی نداشت گوشیم عملا و به خودم میکفتم خوب موقعی قطع همکاری کردم ها، و گرنه چقدر استرس میگرفتم (بهانه و توجیه علکی) البته نمیدونم نتیجه کسب و کار اونا چیجوره ولی قطها راه چاره ای داشت، خلاصه بعد از اون یعنی اواخر شهریور بود که همگی من و همسفرانم اومدیم نشستیم ارزیابی کردیم و نتایجمون رو از فروردین و به این نتیجه رسیدیم که باید فایل ها رو حذف کنیم کامل از همه جا و از سایت شروع کنیم، سایتی دارن که میشه اونجا فایل رایگان گوش کرد و اونجا بود که من جلساتت توحیدی رو دانلود کردم و شروع کردم و همش خودم رو ملامت میکردم که چرا از اول درست قدم بردانشتم عملا اوضاعم شد زیر صفر به لحاظ مالی و نتایج حس خوب و لذت خیلی پایداریشون کم شده بود، تا اینکه همگی با هم تصمیم گرفتیم از فایل های رایگان شروع مجدد داشته باشیم و شروع برای من بخاطر باورهای غلطی که در مورد فایل های رایگان داشتم زیاد همون لحظه جواب نمیدادن و تعهد و استمرار خیلی زیادی میخواست و خواهرم روز بعد تعهدی که همگی با هم دادیم تا از فایل های رایگان شروع کنیم دوره صلح رو خرید و با هم من دو خواهرم گوش کردیم و انوقدر از همون دو جمله اولی که استاد میگفت که باید راه درست رو بری از همون اول و بها بپردازی چیز یاد گرفتم که جا خوردم گفتم چقدر قراره درک من از فایلا بیشتر بشه، دیگه حجابی که اونموقع بوده نیست و با همون جلسه اول که به مدت دو ماه پیاپی گوش کردم کامل وسواس من برطرف شد، اصلا انگار روحم آزاد شد، دستام خراب شده بودن، عالی شدن، و روحیم و انرژیم حتی بیشتر شد، آزادانه میرفتم بیرون اصلا تازه برگشته بودم به اصل خودم، چیزی که فکر میکردم بعد از اون دوسال هرگز نخواهم دید ولی من با استفاده از آموزه های جلسه یک دوره صلح کامل رها و آزاد شدم و این ناممکن در ذهن و روح من ممکن شد خدایا هزاران بار شکرت، تازه متوجه شدم که دوره ها بروزرسانی میشن در حالی که آفرینشی که من گوش میدادم بروزرسانی نشده بود، شما فکر کنید از راه درست یعنی خرید محصول و اون هم بروزرسانی شده چه نتایجی خواهید گرفت. بعدش من از خدا درخواست کردم برای دوره عزت نفس که از نظر من خریدش برای من در سال های خیلی بعد رخ میده، برای من در عرض دوهفته رخ داد اونهم توسط خواهرم بدون اینکه من بش بگم چون از نظر من شرک بود، و حالا داستان کاملش رو بعدا میگم ولی خدا اینقدر عظیمه و اونقدر برای تغییر دادن خودت و اینکه میخوای همت کنی پاداش میده که نگو، من به عینه دیدم و همونطور که دوستان از نتایج شگفت انگیزشون گفتم، امروز من رسیدم به جلسه 6، یعنی تازه امروز وارد جلسه شیش شدم، از 17 دی ماه شروع کردم، یک روز بعد از روز تولدم، در واقع این هدیه ای بود که از خدا خواستم تازه با راهنمایی از خودش (داستانش خیلی جالبه، بعد میگم اینجا متنم خیلی زیاد شد)، و همینطور فایل های رایگان استاد رو هر کدوم که بش برمیخورم دانلود می کنم و سریال های زندگی در بهشت، توجه به نکات مثبت و سفر به دور آمریکا رو با عشق میبینم و تازه میفهمم این سایت هدف واقعیش چیه و تازه من با تکامل به این درجه رسیدم، با تکامل تازه فهمیدم که استاد گرانقدرم چقدر با همه استادای این دنیا از هر نظر متفاوتن مخصوصا توحید، و به خودم افتخار میکنم هر روز بیشتر از دیروز که خدایا شکرت من رو به این مسیر و آشنایی با چنین انسان و فرااستاد ارزشمندی که راحت قوانینت رو عین هلو برو تو گلو در اختیار ما قرار میده اونهم به رایگان، الله اکبر، و از وقتی که فایل پرداخت بها برای رسیدن به هدف (حاضری چه چیزی رو برای هدفت قربانی کنی؟) رو دیدم تعهد کردم که برای رسیدن به هدفم کلیم که رسیدن به اون من رو به خیلی از چیزهای دیگه میرسونه حاضرم چه بهایی بدم و یکی از اونها این هست که روز کامنت بزارم با توجه به فایلی که میبینم، و امروز بیست و سه روز شده و خیلی خوشحلم از این بابت و خودم رو تحسین می کنم، تازه خواهرم دوره سلامتی رو هم خریده و خیلی دوست داشتم که این دوره رو خودم بهاش بدم که بپردازم برای همین فعلا دو دلم برای اینکه با خواهرهام شروعش کنم یا نه، ولی یه حسی بم میگه اگر واقعا بخوام بهاش خودم بپردازم برام جور میشه شاید یکم دیرتر ولی نه خیلی دیر، و از چیزی که از کامنت آقای جوان یاد گرفتم دیشب کامنتشون رو خوندم مربوط به سال 95 بود که نوشتن چطوری خودشون رو هم فرکانس با خرید دوره روانشناسی ثروت کردن، و من هم میخوام از ایشون الگو بگیرم و دقیقا کارهایی که کردن رو انجام بدم.

    خلاصه که اگر تازه این مسیر رو شروع کردین بدانید که فقط خیر و خوبی و برکت برای شماست و ناامید نشوید و به اصل بچسبید چیزی که اصل و اساس این سایت و گفته های استاد گرانقدر هست

    خیلی خوشحالم خیلی خیلی خیلی چون دارم نتایج دوره عزت نفسو میبینم که فوق العادس چقدر خودم جذاب تر شدم، چقدر احترام همه به من بیشتر شده قشنگ من و خواهرم سحر، در مورد تاثیرات دوره با هم حرف میزنیم و نوع نگاهمون و تجربیاتی که داریم، به قول استاد که در جلسه شیش و یا هفت و یا هشت آفرینش بود که در مورد روابط می گفتن بعد از این جلسه چقدر تغییر میکنید که با خودتون میگید چی شده؟ من پولدار شدم؟ من دماغم عمل کردم؟ چیکار کردم که اینقدر همه چیز تغییر کرده، و مناینو دارم با تمام وجودم در دوره عزت نفس تجربه می کنم، خدا هزاران هزاران بار به عمرتون برکت بده، هر روز سرزنده تر و شادتر و سلامت تر باشین استاد گرانقدرم صمیمانه از شما و آگاهی هایی که به سخاوتمندانه ترین حالت ممکن در اختیار ما قرار میدین سپاس گزار و متشکرم.

    همینطور از تمام دوستان و خانواده عزیزم که کلی ازشون یاد می گیرم و افتخار میکنم به بودن در بین شما از تهه قلبم سپاس گزارم

    از مریم خانم جان شایسته برای این سایت که چی بگم دنیای پر از آگاهی و این نظم و چینش سپاس گزارم

    از دیگر اعضای گردانندگان سایت که اسمشون رو نمیدونم صمیمانه قدردانم

    عاشقتووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم

    در پناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2206 روز

      سلام و درود خدمت سه خواهران گرانقدر منصوری ..

      ووای اسماء جان نمیدونی چقدر از این کامنت زیبات لذت بردم . چقدر مرحله به مرحله تکاملت رو قشنگ آنالیز کردی و نوشتی .. آنقدر قشنگ نوشتی باور کن فکر کردم یک کتاب داستان رو دارم می خونم … اول از همه واقعا تحسینت و تحسین تون می کنم که اینقدر قشنگ در مدار هدایت وارد این سایت الهی شدید واقعا دست مریزاد .. چقدر خداوند آدم ها رو قشنگ هدایت می کنه . وقتی از آنتونی رابینز گفتی . همین طور به فکر رفتم پیش خودم گفتم .‌ببین خداوند نشونه هاشو همیشه می فرسته ولی ما در مدار دریافتش نیستیم و یا فکر می کنیم بقول قدیما اتفاقی بوده و یا شانسی چنین مسایل پیش اومده در صورتی که اینها همش نشونه ها و تابلوهای راهنمایی برامون بوده که آرام آرام به مسیر درست هدایت بشم ..

      اسما جون برای تصویر سازی و تجسم سازی هات بهت تبریک می گم که این خصلت رو از دوران کودکی داشتی و چقدر خوبع که این خصلت رو با خودت همراه کردی و به یادگار در ذهنت نگهداری کردی آفرین اسماء جان . دختر ارزشمند اقیانوسی

      اسماء جان خیلی نکات از کامنت زیبات دریافت کردم ولی اگه بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه .. فقط خواستم تشکر و قدردانی کنم بابت وقت ارزشمندت که اومدی با عشق تمام مراحل آشناییتو بطور مفصل نوشتی مرسی مرسی دختر نازنین انشالله همیشه در همه ی ابعاد زندگیت دلت خوش و حال و احوالت وفق مرادت باشه . اسمت رو سیو می کنم که همیشه کامنت های پر محتوا و زیباتون بخونم و یاد بگیرم و آگاه بشم .

      عزیزم به خواهر های عزیزت هم سلام گرم منو برسون و تحسین تون می کنم که با هم صحبت های مشترک در مورد این سایت دارید و هم چنین هم فرکانس هم هستید و این یک موهبت فوق العاده الهی است که نصیب هر کسی نمیشه و قدردان این هم فرکانسی دور همی تون باشید هر چند شما لایق بهترینع بهترین ها از هر نوع در سراسر دنیا هستید .. راستی دختر عمم عزیزتون رو از قلم انداخته بودم خخخخخ .. به اون عزیز دل هم سلام منو برسونید .. ای کاش اسم همه تون رو میدونستم .

      شاد موفق و پایدار باشید

      ممنون و سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        اسماء منصوری گفته:
        مدت عضویت: 1904 روز

        سلام به دوست عزیز و ارزشمندم رویا جان

        اسم فوق العاده ای داری عزیزه دلم، یادمه یکی از خواهرزاده هام که متولد 97 است وقتی خواستیم براش اسم بزاریم خیلی اصرار کردم که اسمش بزارن رویا و بعد از کلی اسمریال اسم رویا رو براش انتخاب کردن و من خیلی خوشحال شدم، حتی یادمه قبلنا دوست داشتم اسم خودم رویا باشه، ولی الان فوق العاده از اسمم راضیم و دوستش دارم

        همینطور که عکس زیبا، سرزنده و شاد و پر انرژی ای داری رویا جانم واقعا تحسینت می کنم

        دیدن نقطه آبی مثل همیشه خوشحال کنندس

        سپاس گزارم که این احساس خوب شدین برای من

        چقدر از عبارت “دختر ارزشمند اقیانوسی” خوشحال و ذوقمند شدم عالی بود، سپاس واقعا چون من عاشق آب، دریا و اقیانوسم.

        خیلی ممنون از اینکه کامنتم خوندن و باعث شدین منم باز کامنتم بخونم و روند تکالم بار دیگه به خودم یادآور بشم.

        چقدر عالی نوشتین و چه نکاتی رو برام گفتین که واقعا ارزشمند هستن

        اسم خواهرم سحر و فاطمه منصوری هست که هر کدومشون جداگانه پروفایل دارن

        خواهرم سحر به شیوه خودش در این مسیر در حال قدم برداشتن هست و به نتایج عالی ای رسیده و همیشه نتایجش رو براش بازگو می کنم و میگم شاید تو حواست نباشه ولی من که دارم از بیرون می بینمت خیلی تغییر کردی و یا فلان تغییر کردی و این نشون میده این باورها رو جدیدا ساختی و این نتایجی که الان داری از این باورهایی هست که ایجاد کردی

        و خواهرم فاطمه هم داره روی دوره عشق و مودت کار می کنه و همچین داره نتایج خیلی خوبی رو برای خودش رقم می زنه و دخترعمم هم مریم جعفری پور هستن که ایشون هم دارن روی دوره دوازده قدم کار می کنن، و من هم به امید الله رسیدم به جلسه 3 دوره راهنمایی عملی رویاها که فوق العادس و از فوق العادگیش هر چی بگم کم گفتم.

        البته به قول استاد فرقی نمی کنه چه دوره ای رو دنبال کنیم، همینکه دوره ای باشه، فایلی باشه که هر روز گوش بدیم و ذهنمون رو تغییر بدیم، تمام ابعاد زندگیمون تغییر می کنن

        خداروشکر واقعا برای وجود این سایت که افراد هم فرکانس رو دور خودش جمع کرده و داریم کنار هم لذت می بریم، و هر کدوم به نوبه خودمون در حال ساختن بهشت خودمون هستیم.

        خدا رو شکر برای وجود شما رویا جانم سپاس فراوااااااان برای دعاهای قشنگت

        منم برات آرزوی سرزندگی بیشتر، امید بیشتر و لذت و حال خوب بیشتر رو می کنم

        ثروت و نعمت و برکت فراوان جاری بشه به زندگیت عزیز دلم

        در پناه الله یکتا باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    علی دوستی گفته:
    مدت عضویت: 3839 روز

    سلام دوستان و هم فرکانسی های عزیز

    واقعیت خودم خیلی لذت نمی برم از اینکه پای یک پست اینترنتی بخوام پیام بگذارم. مگر اینکه واقعا اون پست بخواد یک مسئله ای از من را حل کنه. در این صورت هم تشکر میکنم و هم سوال می پرسم.

    از اینکه دوره های استاد عباس منش خیلی از مسائل ما را حل کرده و شکی نیست که در ادامه هم حل میکنه بخاطر همین من از ایشان و تیم شان تشکر و قدردانی میکنم.

    واقعیت اینه که من سال ها با مسائل موفقیت و قوانین آن آشنایی داشتم و شاید بیش از صد کتاب تو این زمینه مطالعه کرده بودم ولی صحبت های استاد عباسمنش خیلی به این مطالعات من هم جهت داد و هم عمق و هم وسیعتر کرد.یعنی دوره ها و آموزش های ایشون در سه بعد مختلف قابل بیان و دفاع کردن است و قطعا کسانی که استفاده درست و بجا کرده اند نتایج آن را دیده اند.

    بگذارید از خودم بگویم.

    در حوزه سلامتی معده درد یکی از مشکلات اصلی و اساسی من بود که در دوره های آفرینش با حذف خیلی از مصائبی که خودم با ذهنم ایجاد کرده بودم مسئله معده درد ابتدا کاهش و سپس با مراجعه به یک دکتر فوق تخصص که اتفاقا از دوستان قبلی ما بود و با زمان و هزینه یک دهم بقیه مراجعین مسئله معده درد من برای همیشه حل شد.

    در حوزه روابط نیز بشدت عالی شدم بطوری که تقریبا با هر کسی می توانم وارد رابطه عالی و قشنگ شوم.

    در حوزه سرمایه گذاری چند سرمایه گذاری انجام دادم که خدایا شکر سودهای میلیاردی برای من داشته است.

    تنها موردی که داشتم حوزه شغل و کسب و کار شخصی است که هنوز نمی توانم خود را در آن موفق بدانم.هرچند همین حالا مدیر عامل یکی از شرکت بزرگ هستم و درآمد من هم خیلی خوب است ولی هنوز در این حوزه خیلی جایی کار دارم و امیدوارم روزی از محل کسب وکار من به همه شما خدمت برسد‌.این تنها حوزه ای است که صد در صد در آن موفق نشده و فکر میکنم روزی نه چندان دور به موفقیت آن هم خواهم رسید و انشالله در همین جا برای شما خواهم نوشت.

    در پایان باز هم از استاد عباسمنش و گروه شان تقدیر و تشکر ویژه دارم.

    حق نگهدار همه شما عزیزان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  4. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    بنام بزرگترین و بخشنده ترین جهان رب وهاب و غفور

    سلام به خانواده ارزشمند عزیزم، استاد و خانم شایسته عزیز

    روز چهاردهم

    خیلی خوشحالم که خداوند بخشنده من، من رو با این قسمت از سایت که در واقع کتابی با داستان های واقعی هست رو آشنا کرد

    قسمتی که خیلی بش احتیاج داشتم و به گفته استاد داشتن الگو موفق و اینکه هر فرد موفقی این قابلیت رو داره که ازش الگو بگیریم، رو دارم میخونم و لذت میبرم و اصلا گذر زمان رو متوجه نمیشم و چقدر کامنت هایی که میخونم هم فرکانس با من هستن و چیزی که در ذهنم هست خدایا شکرت

    اونقدر از اینکه داستان زندگیتون رو قبل و بعد از آشنایی با استاد میگین اونم با صداقت کامل از شما سپاس گزارم، میام میخونم که مثلا فلانی با فلان فایل رایگان تونست به فلان باور برسه و چقدر در زندگیش پیشرفت کنه و احساس لذت و آرامش کنه

    اینجور هم من یاد میگیرم دستاوردها و نتایج بزرگ و کوچیک خودم رو ببینم و سپاس گزاری کنم و هم توجه کنم بشون چون واقعا آدم بعد از یه مدتی هر تغییری براش عادی میشه، نتایج، مسیر ولی خوندن کامنت های این قسمت واقعا به آدم انگیزه حرکت کردن و عنل کردن به آگاهی ها و ادامه مسیر رو میده

    باور اینکه شده پس منم با تمرکز و تمرین میتونم به موفقیت ها و خواسته هام برسم

    عاشق همتونم، خدایا شکرت

    خدایا شکرت هزاران هزاران هزاران بار برای این سایت برای این خانواده و برای پدر معنوی مان به قول آقای محمد فتحی، خدایا شکرت که در این مسیریم ما رو از همیشه قدرتمند تر کن تا با شوق و لذت در این مسیر توحیدی گام برداریم و استمرار ورزیم

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    زهرا فرجی گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    زهرا فرجی هستم پنجاه و سه ساله اهل تهران ساکن خرم دره استان زنجان تقریبا چهار سالی هست که در مقام شنیدن و عمل به آموزه های استاد بزرگوارم در بزرگترین دانشگاه توحیدی شده ام که البته هو من عندالله است و بس

    من معلم بودم و همسرم باز نشسته بیمارستان ما روابط خوبی نداشتیم و فقط همدیگرو تحمل میکردیم

    سه تا بچه داشتم پسرم تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود دخترم در حال تحصیل و پسر کوچیکم که خیلی هم با بچه‌های قبلی متفاوت بود

    در سال 95پسرم تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود و دوست داشت که سر یه کاری بره بلاخره یکی از دوستان خانوادگی پیشنهاد داد که ی مغازه تشریفات بصورت شریکی باز کنیم بلاخره با مبلغ کمی که از جانب ما بود و اون آقا هیچی پول نگذاشت شروع کردیم البته اون چک داد

    هفته دوم بحث و جدل شروع شد اون آقا مداوم پسر منو مورد توهین قرار میداد و اونو تحقیرش میکرد من چند بار پا در میانی کردم اما نشد بلاخره ما با وام و قرض نصف اون مغازه رو خریدیم و اون آقا عملا از اونجا بیرون رفت و پسرم شروع کرد به کار کردن خیلی با علاقه کار میکرد کم کم کارش گسترش داد تو خرید و فروش ارزهای دیجیتالی هم مطالعه میکرد و‌کم کم کرونا اومد و مغازه ها تق و تق بود پسرم تو بورس سرمایه گزاری کرد خوب پیش می‌رفت اما کم کم فهمیدیم که باید بورس رها کنیم البته از آموزه های استاد فهمیدم از خدا خواستم که برای پسرم یه کار دولتی پیدا بشه دو روز بعد بطرز شگفت انگیزی ی نفر از مخابرات اومد دم‌درمون و از پسرم خواست که بره اونجا برای کار کم کم من تصمیم گرفتم برای پسرم دستی بالا بزنیم دختری تو فامیل در نظر گرفتیم چندماهی با هم صحبت کردند و من خواستگاری کردم و از اونجا که پسر من آدم خیلی موجهیه اونها خیلی زود قبول کردند در عرض دوماه عقد جاری شد

    من همیشه شکر گزار این رابطه بودم ظاهرا همه چیز عالی بود من فقط طبق آموزه های استاد در حال دیدن آگاهانه زیبایی‌های این رابطه

    دختر خوبی بود زیبا جذاب تحصیل کرده و از یک خانواده عالی اما اینها ظاهر قضیه بود پسر من بشدت از احساس( من کمم)برخوردار بود و مداوم به همسرش باج میداد

    من احساس میکردم اما توجه نمی‌کردم فقط فقط شکر گزاری میکردم

    در همین اثنا ی خواستگار عالی برای دخترم غزل اومد ایشون دکترای مکانیک و عضو هیات علمی دانشگاه بودن و همین موضوع اتفاقات جدیدی به ظاهر تلخی رقم زد

    با دخترم غزل مداوم در مورد نکات مثبت عروسم صحبت میکردم سعی میکردم بهش محبت کنم اما زیر همه اینها ترس ، تأیید گرفتن،باور عدم لیاقت و…

    پسرم از ما دور شده بود

    خسته بنظر میرسید

    بشدت درگیر بود

    و من اصلا نگران نبودم اما شک داشتم که علاقه ای تو چشمای پسرم باشه بخاطر همین بهش پیشنهاد دادیم که دوره عزت نفس استاد از نو کنه

    کم کم پسرم ب من گفت که اصلا قادر با ادامه نیستم و …..

    و از طرفی جهان داشت مارو به مسیر درست میکشوند

    تا اینکه ما که قول خرید ی خانه کوچیک داده بودیم یه خونه خریدیم ولی اون بنده خدا حاضر نشد که مدارکش بیاره برای قولنامه و ثبت سند و گفت من هم از خونه مسکونی شما می‌خوام و هم این خونه ای رو که خریدید چون ما دو دانگ از خونه مسکونی خودمون بعنوان مهریه داده بودیم ب شرط خرید خانه ای کوچیک و واگذار کردن نصف اون خونه برای همسر پسرم

    و از این جا شروع شد

    همسرم قبول نکرد و پسرم هم گفت من نمیتونم این کارکنم

    چون اون خانم می‌گفت تو همه چیز بسپار بمن ،من خودم همه چیز از خانواده ت ب زور میگیرم

    ولی از اونجا که ما مداوم در حال خواستن هدایت از خداوند بودیم براحتی این خانم از پسرم جدا شد

    اونقدر این کار راحت انجام شد

    در تمام اون مدت که دوماه طول کشید ما فقط فقط آگاهانه در حال توجه به نکات مثبت بودیم

    با وجودی که در روزهای محرم بودیم و طبق آموزه های مذهبی که داشتیم باید عزاداری میکردیم ولی ما فقط می‌زدیم و میرقصیدیم و کنترل ذهن میکردیم چون پسرم در وضعیت بحرانی قرار داشت عزاداری من نمیتونست براش کاری کنه

    شبا می‌زدیم بیرون تو باغ و جاده های خلوت میخوندیم و می‌زدیم و میرقصیدیم تا اینجوری ذهن کنترل کنیم ناراحتی نکنیم حرف نزنیم چون اون خانم فامیل بود و خیلی حرفها رد و بدل می‌شد و چون همسرم میاندار بود و از طرفی از قانون چیزی نمی‌دونست مداوم صحبت میکرد ولی ما باید کنترل میکردیم

    این قضیه بقدری راحت برای ما ب اتمام رسید که هیچ کس باور نمی‌کرد یعنی اونها خودشون پیشنهاد طلاق توافقی یاااا قبول پیشنهاد اونها مبنی بر واگذاری دو دانگ از منزل مسکونی خودمون و فروش خونه ای که براشون خریده بودیم و مهاجرت به ی کشور دیگه برای ادامه تحصیل اون خانم و تهیه یک منزل مسکونی بسیار شیک و عروسی لاکچری و …بود و ما طلاق توافقی با عشق قبول کردیم

    و از اون طرف غزل ازدواج کرد یه ازدواجی که زبانزد همه فامیلو دوست و آشنا بود

    اونقدر که من همواره شکر گزاری خداوندم

    اونقدر که با وجود دوری از ما ولی همواره خیالم راحته همواره احساس خوبی دارم

    خانواده همسر غزل جزو خانواده هایی هستند که تعدادشان به تعداد انگشتان‌دست نمی‌رسه

    همسرشون بقدری متین ،با اخلاق ،توحیدی ، عاقل ،مهربان ،اگاه،ثروتمند، و….. هر چه خوبیست آقا دکتر سینا جلیلی یکجا داره

    و رابطه من با همسرم به لطف الله خیلی خیلی بهتر شده

    خیلی شاکرتر شدیم

    پسر کوچیکم که اصلا حاضر نبود برای بهبود وضعیت زندگیش قدمی برداره الان داره تو اسنپ کار می‌کنه بشدت خوشحالم و خوشحاله و مطمینم که هدایت خواهد شد

    پسر بزرگم که بخاطر ترس از همسرش و پدرش تو مخابرات کار میکرد با حداقل حقوق ، تونست با غلبه برترسهاش اونجا رو رها کنه از شغل کارمندی بیاد بیرون و کسب و کار خودش راه انداخت

    الهی شکر

    تونستم با جذبهای عالی ی زمین بخرم و سرمایه گزاری کنم

    الهی شکر خدایا استاد بزرگوارم را به مقام ابراهیم خلیل الله نزدیک کن

    خداوندا درخواست میکنم ما را پیرو توحید قرار بده

    خداوند را شاکرم برای دریافت مقام دانشجویی در دانشگاه توحیدی استاد عباس منش

    پر خیرترینها رو برای این خانواده از خداوند منان خواهانم

    هر چه دارم همه از نزد خداست

    من هیچ چیزی از خودم ندارم

    همه و همه از خداست

    خداوندا منیت ها رو از ما بگیر که ما فقط فقط از تو می‌خواهیم چون همه از اوست

    در پناه یکتا فرمانروای جهانیان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  6. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 1187 روز

    دنبالش بودم تا بهم ثابت بشه افکرام درسته و من باید به همه خواسته هام به راحتی برسم ، هدایت شدم ، ممنون.ممنون.ممنون . . .

    بعد از اینکه از ایران مهاجرت کردم به اروپا ، سخت در‌پی پیشرفت بودم، در پی شناخت بهتر خودم و قوانین اطرافم که بصورت هدایت خداوند با استاد عباس منش آشنا شدم.

    در این مسیر ابتدا فایل های رایگان را استفاده کردم و بعد از دیدن نتایجی مثل ؛آرامش بیشتر ، احساس ارزش ، خواب بهتر، موقعیت های بهتر، و…

    سپس دوره های روانشناسی ثروت 1 ، دوره سلامتی ، جهان بینی توحیدی ، عزت نفس ، ارزش تضاد ها ، کشف قوانین زندگی و دوره قانون آفرینش را تهیه کردم.

    بخشی از نتایج کسب شده بنده ( به لطف قانون بدون تغییر خداوند ) در مدت 6 ماه :

    1- توانستم با عمل کردن به دوره قانون سلامتی ، در مدت 3 ماه ، 10 کیلوگرم چربی کم کنم و همینطور که در عکس بنده مشاهده میکنین به موهایی بسیار پرپشت دست پیدا کردم . خوابی بسیار با کیفیت تر ، آرامش بیشتر و سکس بسیار با کیفیت تری را تجربه میکنم.

    2-توانستم با عمل کردن به دوره روانشناسی ثروت 1 ، به شغل مورد علاقه ام هدایت شوم و افزایش درآمد 300 ٪ را تجربه کنم.

    3-توانستم با عمل کردن به دوره کشف قوانین زندگی ، دانشجوی برتر دانشگاه ام در رشته خودم شناخته شوم و نمرات بسیار عالی را کسب کنم.

    4-توانستم با عمل کردن به دوره جهان بینی توحیدی ، به کشور های فرانسه ، سوییس ، سوئد ، مجارستان و انگلستان سفر کنم.

    5-توانستم با عمل کردن به دوره قانون آفرینش ، با کمترین زمان صرف شده بالاترین نمرات را در دانشگاهم کسب کنم و نامزد دریافت بورسیه دانشگاهی گردم.

    6-توانستم با عمل کردن به دوره عزت نفس ، خودم را خیلی بیشتر دوست داشته باشم ، بسیار زیاد با خودم احساس راحتی داشته باشم و روابط بسیار عالی را در دانشگاه و محل کارم و در سطح جامعه تجربه میکنم.

    7-توانستم با عمل کردن به دوره به صلح رسیدن با خود ، نه تنها خودم را به سرعت با محیط اروپایی وفق دهم بلکه توانستم به سرعت با خودم و مردم به صلح برسم.

    8-توانستم با عمل کردن به دوره ارزش تضاد ، ذهنم را با قدرت و منطق بهتری در زمان برخورد به تضاد ها کنترل کنم و با سرعت بیشتر به مدارهای بالاتر با قدرت و شادی وارد شوم.

    مرحله ای که بعد از گذر از آن ، من به تهیه و کار کردن روی دوره های استاد عباس منش هدایت شدم ، آشنایی و درک فایل دانلودی به نام رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیده ایم» بود.

    به لطف الله میدانم که آموزش های استاد عباس منش مسیر الهی ، خوش رنگ و لذت بخش زندگی من در دنیا و آخرت است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1350 روز

      سلام سعید جان

      ازت ممنونم که با عشق آمدی برامون از نتایج شیرینی که با عمل کردن به دوره های استاد عزیزم گرفتی رو بیان کردی

      همچنین چقدر خوب کردی که اسم تک تک دوره هایی که از استاد عزیزم کار کردی رو توی کامنتت نوشتی و نتایجت رو جلوی هر کدوم از دوره ها هم گفتی

      سعید خیلی خوشحال شدم از اینکه نوشتی به شغل مورد علاقه ات با عمل کردن به دوره ی روانشناسی ثروت یک هدایت شدی خداروصدهزار مرتبه شکر

      چون که من خودم الان دارم دوره روانشناسی ثروت یک رو کار میکنم خیلی هم تمرکزی دارم روی دوره کار میکنم و قبلش هم دوره عزت نفس رو کار کرده بودم که از همون دوره من هدایت شدم به چیزی که بهش علاقه دارم و خداروشکر الان فقط دارم همون کاری که عاشقش هستم رو انجام میدم و مثل تو واقعاً حالم خوبه از اینکه در مسیر مورد علاقه ام هستم

      از خدا میخوام که روز به روز درکت رو نسبت به قوانین جهانی هستی که حقیقت جهان از این دنیای بی کران هستش رو توسط دوره های باورساز استاد عباسمنش عزیزم بالاتر ببره تا از این قوانین همیشه به نفع خودت استفاده کنی

      بازم ممنونم ازت از نتایجت نوشتی برامون و ازت میخوام که باز هم نتایج بزرگتری گرفتی حتما کامنت کنی تا بقیه دوستان هم ایمانشون نسبت به کار کردن مداوم روی دوره ها و عملکرد بهشون بیشتر میشه

      دمت گرم همیشه سلامت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 1187 روز

        سلام حسن

        خیلی خوشحالم کردی با پیام قشنگت

        منم خداروشکر میکنم که همه ما در این مسیر زیبا و راحت سعادت دنیا و آخرت هستیم و تک به تک به تمام خواسته هامون میرسیم.

        سپاسگزارم از نکته بینی و نقطه نظر قشنگت ، امیدوارم که هممون همیشه شاد و سلامت و سعادتمند و ثروتمند باشیم.

        تشکر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مینا گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    سلام به استاد عزیز و همه دوستان

    این موضوعی که به‌عنوان بزرگ‌ترین دستاوردم از عمل به آموزه‌های استاد میخواهم عنوان کنم را دوست داشتم به‌صورت تصویری مثل آقای ترابی یا خانم آزاده بیان کنم،چون به نظرم یک موفقیت بی‌نظیر هست،اما شرایط مهیا نشد و دلم گفت که زیر این فایل جای عنوان کردن آن که مربوط به بحث روابط بوده، هست،در این ماجرایی که تعریف میکنم، چندین اشتباه بزرگ بود که با چندین عمل به قوانین مختلف جهان،درستشان کردم؛ تقریبا 5 سال پیش، یک دختر حدودا 30 ساله بودم و یکی دو سالی بود که از یک رابطه وحشتناک در حد نامزدی خارج شده بودم،در آن رابطه به جهت بددلی و بدبینی طرف مقابلم،خیلی اذیت شده بودم و درنهایت با کلی جاروجنجال و دعوا و جنگ و تهدید و غیره،جدا شده بودم،بعد از جدایی یکی از اشتباهاتم این بود که مدام از مصادیق بددلی طرفم برای عالم و آدم تعریف می‌کردم و احتمالا همین اشتباه مرا از چاله در چاه انداخت!به این صورت که با یک آقایی توسط یکی از دوستانم آشنا شدم که گویا به من علاقه‌مند شده بود،این آقا عزیزی را از دست داده بود و به طرف مصرف مواد مخدر متمایل شده بود،دومین اشتباه را اینجا مرتکب شدم که با دلسوزی بیجا و ادعای خدایی کردن، تصور کردم میتوانم نجاتش دهم و اصلا رسم انسانیت این است که کمکش کنم و او فقط مرا دارد و به من علاقه‌مند شده و خدایی ندارد!اما متاسفانه هرچه رابطه ما پیش می‌رفت، نه‌تنها آن آدم بهتر نمیشد،بلکه من هرروز متوجه میشدم که چقدر دنیای من با دنیای او متفاوت است،از طرفی وابستگی بیش از حدی که به من داشت و آن علاقه بیمارگونه و به‌اصطلاح چسبیدنش به من،مرا می‌ترساند و از او بیزار شده بودم و بعد از شاید یکی دو ماه،خواستم که آن رابطه تمام شود،اما قبول نمی‌کرد و حرکات و رفتارش به حدی آزاردهنده و بد شده بود که یک روز از دستش آرامش نداشتم،هرروز جلوی در خانه‌مان یا محل کارم بود،هرروز کلی تماس میگرفت و پیام میداد،توی کارهایم دخالت میکرد و به معنای واقعی کلمه هیچ آزادی و هویت و زندگی خصوصی نداشتم،این ماجراهایی که مثل سوهان روح بود و به شکل طاقت فرسایی ادامه داشت،چندین سال طول کشید،اینقدر برایم دردسر و آبروریزی توی محل و سر کارم درست کرده بود که دیگر به شکل خیلی عجیب و غیر قابل توصیفی در ذهنم شکل یک هیولا شده بود،در حدی که حتی در تصورات و تخیلاتم هم زندگی بدون او برایم متصور نبود و فکر میکردم تا قیامت محکوم به زندگی با آدم دیوانه ای مثل او هستم،اشتباه دیگرم همین‌جا بود که در ذهنم با یک باور اشتباه،او را مثل یک مسئله حل‌نشدنی کرده بودم و از او غول ساخته بودم و واقعا واقعا طوری پیش رفته بود که فکر میکردم محکوم به فنا در زندگی با او هستم و اصلا و ابدا غیر از این فکر نمیکردم،یعنی تصورم این بود که ممکن است هر مشکلی یک راه حلی داشته باشد،اما مشکل من چاره ای ندارد،این ترس و ترس از آبروریزی مثل خوره به وجودم افتاده بود،البته خیلی از راه‌ها را امتحان کرده بودم که به این درجه از ناامیدی رسیده بودم،مثلا با او صحبت کرده بودم که فلانی من دوستت ندارم،التماسش کرده بودم که رهایم کن بروم دنبال زندگیم،پیشنهاد پول به او داده بودم، شکایت کرده بودم و غیره،یک اشتباه دیگر که این وسط‌ها تکرار میکردم،صحبت کردن در مورد اذیت و آزارهای این آدم و مزاحمت‌هایش با عالم و آدم بود!بی‌خبر از اینکه دارم به مشکلم انرژی میدهم،کار به جایی رسید که دچار حمله‌های وحشتناک عصبی میشدم!دیگر خیلی از جهان سیلی خورده بودم و وقتش بود که برای خودم و نجات زندگیم کاری بکنم. اواسط این رابطه، من هم دختر خواهرم را از دست دادم و حال روحی خیلی بدی داشتم که توسط یک دوست، فایل‌های صوتی دوره آفرینش استاد عباسمنش که گویا الان اسمش کشف قوانین زندگی هست،به دستم رسید؛سال اول اصلا به آنها‌ گوش هم نکردم و اصلا دلم نمیخواست حال روحیم بهتر بشود و دوست داشتم غمگین و عزادار باشم،اما سال بعد شروع کردم چندین بار گوش دادن همه فایل‌ها،(البته بعدها فهمیدم باید خودم فایل‌ها را میخریدم و درواقع پول آن دوره را به گروه عباسمنش بدهکار هستم)،بعد از گوش دادن به آموزه‌ها و عمل به آن‌ها، روزبه‌روز همه‌چیز بهتر میشد و حال روحیم هم خوب شده بود و من در همه زمینه‌ها پیشرفت داشتم،به‌جز آن‌ رابطه! البته یکی از کارهایم عمل به قانون مقابله با ترس‌ها بود و دیگر تقریبا خیلی ترسی از آن‌ آدم نداشتم،اما باورهای مخربی توی ذهن‌هایمان هست که باید یکی یکی آن‌ها را بشناسیم و درستشان کنیم،حالا بازی عوض شده بود و موضوع از ترس به دلسوزی،یعنی همان اشتباه اولم،برگشته بود،به این صورت که حالا دلم برایش میسوخت،چون گریه میکرد،چون میگفت خودم را میکشم،چون میگفت موادهای مخدر بیشتری مصرف میکنم و غیره،باورهایی که در ذهنم وجود داشت این‌ها بودند که یک آدم تو را دوست دارد و گناهی جز دوست داشتن ندارد و تو در برابر او مسئولی،مگر چه میشود با او ازدواج کنی و یک آدم را خوشبخت کنی،حتی اگر خودت خوشبخت نباشی؟اگر از او جدا بشوی و خودش را بکشد،میتوانی تا قیامت خودت را ببخشی؟راضی میشوی از او شکایت کنی و جوان مردم برود زندان؟این باورها و باورهای مخرب دیگری که الان ازنظرم خنده‌دار و بچگانه‌ است،آن روزها از یک منطق قوی در ذهنم برخوردار بود و از دست افرادی که درکم نمیکردند و عقایدم را قبول نداشتند،کلی ناراحت میشدم و انگ بی‌احساسی به آنها میزدم؛تا اینکه در جلسات آخر قانون آفرینش،استاد عباسمنش اشاره‌هایی به روابط داشتند و اشتباهاتی که میتواند اتفاق بیفتد و اینکه درست است که بیشتر افراد به عنوان گروه A در این فکر هستند که افراد گروه B را به دست بیاورند،اما یک‌سری افراد که همان گروه B هستند،فقط از خدا میخواهند که از دست گروه A خلاص بشوند و درواقع مشکلشان دوست داشتن کسی نیست،مشکلشان دوست نداشتن کسی است!اینجا بود که تلنگر خوردم و دیدم درست است و من خود خود گروه B هستم،اما بازهم در برابر گفته‌های استاد مقاومت داشتم و راهکارهایی که ایشان میداد،به نظرم عقلانی و حل‌کننده مشکل نبود!یک مدت هم به همین منوال گذشت و سعی می‌کردم حداقل دلسوزی بیخود را که پاشنه آشیلم بود،چیزی بود که فکر میکردم نقطه قوت انسانیت من است اما نقطه ضعفم بود را درست کنم و کمی پیش رفته بودم و آن باورهای غلط را با این باورها که من هم آدم هستم و فقط یکبار فرصت زندگی دارم چرا باید عمرم را پای آدم دیگری هدر کنم،اگر خودش را هم بکشد به من مربوط نیست مگر من چه تقصیری در این رابطه داشتم،اصلا آن آدم لایق من با این تحصیلات و فلان و بهمان نیست،من هم اگر عشق یک‌طرفه‌ای به کسی داشته باشم طرف مقابلم میتواند برود،طرف با پنج بچه طلاق می‌گیرد مورد ما که فقط دوستی بوده و غیره،جایگزین کرده بودم.اما باید به قانون مهم و اصلی در این مورد به‌خصوص گروه A و B عمل میکردم تا موفقیت کامل به‌دست می‌آمد،قانونی که استاد آموزش میداد این بود که در این موارد باید 3 کار ساده را انجام بدهید و واقعا هم آن سه کار خیلی سخت نبود،سخت این بود که باور میکردم با آن کارها و آن روش مشکل حل میشود!به هر ترتیب تصمیم گرفتم عمل کنم، آن سه مورد این‌ها بود:

    1. به هیچ‌عنوان و تحت هیچ شرایطی از آدمی که دوست ندارید و خصوصیات او، با کسی حرف نزنید!یعنی با این کار به او و مشکل، نیرو ندهید.

    2. حال و احساس خودتان را با توجه به زیبایی‌ها،خوب نگه دارید،هر زیبایی و نکته مثبتی مثل طبیعت و غیره و به این طریق به آن آدم فکر و توجه نکنید.

    3. خصوصیات شخصی که می‌خواهید جایگزین وی باشد را بنویسید و او را تجسم کنید!

    بعد از مدتی که به این سه مورد عمل کردم،به‌صورت عجیب و معجزه‌گونه‌ای کم‌کم نتایج مشخص شد،من به حدی با حرف نزدن و فکر نکردن به او،دیگر به مشکل نیرو نداده بودم که به‌واقع از ذهنم رفته بود!به طوری که گاهی احساس تنهایی و نیاز به همدم میکردم و یادم میرفت که این آدم هنوز به صورت فیزیکی در زندگی من هست،تا اینکه یک روز بعد از یک مزاحمت،انگار به من الهام شد که باید محکم باشم و همین اتفاق،اتفاق آخر باشد،فردای آن روز پا روی دلسوزی‌ها گذاشتم و به‌صورت خیلی محکم و متقن و با جمع‌آوری سند و مدرک، از او شکایت کردم،اما بازهم دست‌بردار نبود و دائم پیام میداد و تماس می‌گرفت و غیره،فقط دیگر حضوری مزاحمم نمیشد،در دادگاه هم حاضر نشد و وقتی پرونده به مراحل انتهایی رسید،قرار بود حکم زندان بریده شود که رضایت دادم! انگار ایمان داشتم که وقتی این آدم از ذهنم پاک شده،از زندگیم هم پاک میشود و نمیخواستم درگیری فکری در مورد دادگاه و پاسگاه داشته باشم،مورد آخر یعنی تجسم خصوصیات فردی که می‌خواهید جایگزین وی شود هم به‌صورت فوق‌العاده‌ و عجیبی نمود پیدا کرد!به این صورت که من در کنار همه اخلاقیات طرف مقابلم،از آنجا که قیافه هم برایم مهم بود،حتی رنگ چشمش را هم به خدا سفارش داده بودم!رنگ روشن و آبی و حتی پیش دوستان و همکارانم هم گفته بودم و آن‌ها به شوخی گاهی می‌گفتند بهرام رادان تو نیامد؟ولی بلاخره آمد!یعنی یک روز که در کوه بودم، دیدمش و دلم گفت خودش است و رفتم جلو و…حالا او با من استجالب است بدانید از لیستی که از خصوصیات او نوشته بودم،حتی یک مورد هم کم ندارد!وقتی با این دلدار آشنا شدم،ماجرای آن آدم را به او گفتم و به قولی اتمام حجت کردم که همچین دیوانه ای حداقل الان در حد تماس و پیام در زندگی من هست،اما کار به آنجا نکشید که مشکلی در این رابطه پیش بیاید و بعد از محرمیت ما به شکل معجزه‌گونه‌ای آن تماس‌ها و پیام‌ها هم بعد از مدت کمی قطع شد و الان نزدیک یک سال است که آن آدم مزاحمتی برای من نداشته و ندیدمشخدایا شکرت که این لطف را در حقم کردی و تشکر از استاد عزیزم که با آموزه‌هایش مرا از آن برزخی که در آن دست‌وپا میزدم، نجات داد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
  8. -
    صبا گفته:
    مدت عضویت: 1454 روز

    به نام خدا

    سلام

    همیشه به این فکر میکردم که چطوری قبل و بعد خودم رو بیان کنم امروز وقتشه… می‌نویسم برای خودم که بدونم چی بودم

    یکسال و چندماه هست عضو سایت هستم ولی شش روز هست که تمرکزی دارم می‌نویسم و از فایل های باورهای ثروت ساز شروع کردم به توجه کردن….

    در این مدت یکسال فقط سریال های زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رو دنبال میکردم بدون نوشتن کامنت اما چون احساس خوبی داشتم از تماشای این فایل ها پس طبق قانون نتایجی هم داشته که هرروز برای خودم مرور میکنم….

    در زمینه شغلی:قبل از ورود به سایت محل کار پراز تنش، مدیر بسیار نامنظم در پرداخت حقوق و درگیری ذهنی حتی بعد از اتمام ساعت کار

    بعداز ورودبه سایت و توجه به زیبایی ها،هدایت شدم به محل کار جدید و پرسنل که چندین برابر بهتر از همه لحاظ وای خدای من شکرت

    محل زندگی من در یک اتاق 24متری که تمام وسایلم دور تا دور اتاق بود با یه بچه،و من هر روز تنفر داشتم از بیدار شدن از تماشای زندگیم اما وقتی متوجه درصد ناچیزی از قانون شدم شروع کردم به زیبایی دیدن به اینکه همون اتاق رو هرروز مرتب میکردم گل و گلدان خریدم و دکور اون اتاق رو تغییر دادم و یاد گرفتم چطور زاویه دیدم و توجه ام رو تغییر بدم و اون مکان رو واقعا دوست داشتم و سپاسگزار بودم،به طور معجزه آسایی و باور نکردنی من در مدت پنج ماه تونستم به خانه نو ساز صد متری که برای خودم هست منتقل بشم و هزاران هزار برابر سپاسگزار خدا هستم برای تک تک آجرها و سرامیک های خانه ام هر روز خدارو شکر میکنم

    قبلاً این فایل ها رو با گوشی کم حافظه که هی خاموش میشد نگاه میکردم،الان با تلویزیون پنجاه اینچ تماشا میکنم و با لپ تاپ تاچ که صفحه اش کامل برمیگرده و عاشقش هستم کامنت می‌زارم، خدایا شکرت اینها دستاوردهای من بود از فقط توجه به سریال ها…

    و الان که روز ششم هست که تعهد دادم تمرکزی بشینم و فایل ها و گوش کنم و بنویسم خدا می‌دونه چه اتفاقاتی قراره بیفته….

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  9. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1180 روز

    سلام استاد عزیز

    من سعید هستم و حدود شش ماه است که در سایت بطور فعال در حال فعالیت کردن هستم

    یکی از دوره هایی که من شرکت کردم دوره قانون سلامتی بود

    بخاطر شیوه ناصحیح تغذیه و غذا خوردنم وزن من به 80 کیلو گرم رسیده بود

    اطرف پهلوها و شکمم کلی چربی جمع شده بود و حالت زشتی را به بدنم داده بود

    تمام پیراهن هایم برایم تنگ شده بود و دکمه های آن در حال از هم باز شدن بودند

    شلوار هایم بسته نمی شدند و به زور کمربند آنها را می بستم

    هر جلسه را یک هفته زمان می گذاشتم و دو الی سه بار آنها را گوش می دادم

    خوب اوایل کمی سخت بود برایم و مشکلاتی هم داشت چرا که می خواستم شیوه ناصحیح تغذیه خودم را اصولی کنم

    به هر حال به پشتکار و تعهدی که در ابتدای دوره به خودم دادم اکنون یک بدن ایده عال با وزن ثابت 65 کیلو گرم دارم که هرکس که من را می بیند سبب می شود با دیدن من تعجب کند

    حس و حالم فوق العاده شده است

    دیگر اندامم را از دیگران پنهان نمی کنم

    یک جورایی اعتماد به نفس من هم بالاتر رفته است

    این دوره برای من درس زندگی هم داشت

    تا جاییکه الان هر کاری که می خواهم انجام بدهم و ذهنم مقاومت می کند به خودم یادآور می شوم که ببین سعید تو توانستی به بهترین حال ممکن دوره سلامتی را پشت سر بگذاری و به آن چیزی که علاقه داری برسی

    پس می توانی به این هدف خودت هم برسی

    فقط باید تمرکز کنی و تلاش خودت را بگذاری روی آن

    به همین راحتی

    وقتی توانستی قبلا انجام بدهی اکنون هم می توانی انجام بدهی

    این برای من یک الگوی عالی شده است در زندگی و کسب و کارم و تلاش برای رسیدن به اهدافم

    ممنون از استاد عزیز

    سپاس از خدای فراوانی ها

    اما با شروع این دوره به این دوره هدایت شدم و شروع کردم قدم به قدم و مو به مو تمرین های استاد را انجام دادن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2236 روز

      به نام خداوند توانا و مهربان

      درود بر شما آقا سعید

      دوست عزیز و هم فرکانسی من

      بهتون تبریک میگم به خاطر استمرار و تعهدی که برای استفاده از دوره قانون سلامتی به خرج دادین

      و شکل جدید فیزیکی ، سلامتی و اعتماد به نفس بیشترتون مبارکتون باشه

      خیلی زیبا نوشته بودید و از قانون پس میشود هم خیلی خوب دارید استفاده می کنید

      ممنونم به خاطر دیدگاه ارزشمندتون

      شما رو به خداوند توانا و قدرتمند می سپارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2236 روز

      به نام خداوند توانا و مهربان

      درود بر شما آقا سعید

      دوست عزیز و هم فرکانسی من

      بهتون تبریک میگم به خاطر استمرار و تعهدی که برای استفاده از دوره قانون سلامتی به خرج دادین

      و شکل جدید فیزیکی ، سلامتی و اعتماد به نفس بیشترتون مبارکتون باشه

      خیلی زیبا نوشته بودید و از قانون پس میشود هم خیلی خوب دارید استفاده می کنید

      ممنونم به خاطر دیدگاه ارزشمندتون

      در پناه خداوند مهربان و توانا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1180 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام بر دوستان خوبم در این پیج فوق العاده

    آنچه که استاد عزیز در این فایل گفتند بسیار نکته بسیار عالی بود

    داشتن الگو

    آنهم الگوهای موفق و عالی

    آنهم الگوهایی که با پشتکار عالی و با توکل به خدای مهربان توانستند که موفق بشوند

    اینها همه انگیزه است و در جهت موفق شدن بسیار عالی است

    چرا که ذهن منطقی به خود می گوید که اینها توانسته اند پس من هم می توانم به این موفقیت ها و اهد اف خودم برسم

    نوع نگرش این الگوها به مشکلات و سختی ها

    نوع برخورد آنها به تضاد ها

    پس آنها توانسته اند من هم می توانم

    آنها به آرزوها و خواسته های خودشان رسیده اند پس من هم می توانم به اهداف خودم دست پیدا کنم

    چقدر این نکته عالی بود و استاد نکاتی را در همین فایل های بظاهر رایگان می گویند که عمل کردن به همین نکات خود برای خودش یک دوره است و باعث رشد و پیشرفت می شود

    چقدر عالی است که من با مطالعه الگوها به جایی برسم که در درون خودم به این احساس برسم که می توانم و به اهداف خودم خواهم رسید

    این حس وقتیکه که در درون من ایجاد بشود برای من عالی است و عامل موفقیت من خواهد بود

    به همین راحتی است وقتی فلان نفر که در هر کجای این کره خاکی که بخواهد باشد به یک موفقیت دست پیدا کرده است پس من هم می توانم به آن خواسته و به آن هدف برسم

    با ساختن الگوهای عالی و با باور کردن به این موضوع که من می توانم و خواهم توانست

    خدای مهربان هم کمک من است و او هم به من کمک خواهد کرد

    ایمان به خدای مهربان

    اعتماد داشتن به دستهای او

    می توانم به خواسته ها و اهداف خودم برسم

    سپاس از خدای فروانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: