دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 24

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نفیسه محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1648 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    چقدر این فایل به جا بود برای من . امروز صبح که بلند شدم برای نوشتن تمرین جلسه دوم شیوه حل مسائل دست به قلم شدم . یه بار دیشب انجام دادم ولی چون دفترم تموم شد احساس کردم نصفه نیمه هست و منسجم نشد . برای همین امروز دفتر جدید خریدم و از نو شروع به نوشتن کردم . توی جواب به سوالات اولیه متوجه شدم که من به خاطر خارج شدن از هماهنگی با خودم دارم یه سری اتفاقات مشابه رو تجربه میکنم که پاشنه آشیل من شده و این مشکل داره توی تک تک اتفاقات زندگیم رخنه میکنه .

    در واقع به خاطر سخت گرفتن و نگرانی هایی که سالها درگیرش بودم من آسان شده بودم برای سختی ها ….

    چرا؟

    چون من میخواستم خودم همه کارها رو انجام بدم و روی هدایت حساب باز نمیکردم .و وقتی میوفتی توی این مسیر به علت محدودیت های ذهن راه حلی نمیبینی و بسنده میکنی به چیزی که جلوی پات هست . و این احساس خوب تو رو میبلعه … و هر لحظه تو رو توی نگرانی مادامی نگه میداره که به قول شما استاد همش توی ذهنت میچرخه که حالا فلان کارو چیکار کنم … فلان پولو چطوری جور کنم . فلان شخصو از کجا پیدا کنم ،فلان مشتریو چطوری قانع کنم … و هزاران چطور دیگه که همه اینها کم کم تو رو از هماهنگی با خودت خارج میکنه و در نهایت سخت میشی برای سختی های بیشتر . هر چه قدر هم که تقلا کنی بیشتر در این مرداب چگونگی گرفتار میشی .

    خیلی برام جالب بود تا حالا هزارتا ایراد توی رفتارم پیدا کرده بودم ولی نمیتونستم به یک نقطه نظر مشخص برسم ولی ایندفعه دیدم مشکل من دقیقاً اینه که به خاطر این ناهماهنگی جهان منو توی مداری قرار داده که نمیتونم ببینم و بشنوم . شما استاد میگفتی اما من درک نمیکردم .

    خب الان به لطف خدا دارم اینو بیشتر باز میکنم که بتونم به اصلم برگردم و هدایت رو به عنوان اصل زندگیم قرار بدم و باهاش پیش برم که این به من آرامش میده .

    اما در مورد جواب این سوال :

    من در زمان کنکورم یادمه که خیلی راحت کنکور دادم و من توی دانشگاه دولتی شهر خودم قبول شدم .

    در واقع من اولین دختری بودم توی تمام طایفه که دانشگاه میرفت واونم دولتی و توی شهر خودم .

    من اصلا برای این موضوع نه استرسی داشتم و نه باور نامناسب . من از سالهای قبل یکسره تجسم میکردم که من دانشجو هستم و سر کلاسم و استاد داره تدریس میکنه . اتفاقا من اصلا شاگرد زرنگی نبودم . من خیلی دانش آموز معمولی بودم . بعداً متوجه شدم که بچه های شاگرد اول کلاسمون که معدل 19_20بودن دانشگاه قبول نشدن ولی منی که معدل بالایی نداشتم تونستم دانشگاه دولتی قبول بشم .

    من واقعاً در مورد این موضوع رها بودم و اصلا چیز سختی برام نبود .

    حتی من خواهری داشتم که از من 4سال بزرگتر بود و درسش خیلی خوب بود نمراتش بالا بود ولی اون دوسال پشت کنکور بود واز اخر هم از خیر دانشگاه گذشت و منی که اصلا تو خط درس خوندن نبودم به راحتی قبول شدم .

    خدایا شکرت بابت این موهبت که خیلی جاها باعث شده که من به این موفقیتم رجوع کنم و خیلی کارها رو انجام بدم .

    اما در مورد سخت گرفتن مثال زیاد دارم .

    اتفاقا این پاشنه آشیل من هست و الان دارم روش کار میکنم و به اندازه ایی که دارم کار میکنم نتیجه هم میگیرم .

    یکی از چیزهایی که من سخت میگیرم توی بیزنس خودم پیدا کردن مشتری هست … البته که الان یه پله بالاتر رفتم ولی بازم نیازه که خیلی بیشتر توی این مسئله کار کنم .

    چون بارها کار تولید کردم اما تو مرحله پیدا کردن مشتری استاپ کردم و ادامه ندادم این تبدیل به پاشنه اشیل من شده. و دفعات قبل بیخیال شدم .

    اما این دفعه دیگه من تمام پل های پشت سرمو خراب کردم تا به محض کم آوردن و مستأصل شدن با زندگی قبلی برنگردم که برای دیگران کار کنم و همیشه سرماه هشتم گرو نه ام باشه .

    در واقع اهرم رنج و لذت رو درست تعبیه کردم که از کارمندی بیزار شدم و عاشق کار آفرینی شدم وبه لطف الله خداوند هدایت های ویژه ایی برام چیند که بتونم قدم بردارم و دلمو محکم کرد . اما پاشنه های آشیل کار خودشون رو میکنن . همچنان چگونگی ها هستن … اما واقعاً یه جاهایی که میفهمم خیلی دارم درگیرش میشم سریع ترمز رو میکشم و دوباره کنترل ذهنمو میگیرم . اینم همون تکامل هست که ذهن نمیتونه یه دفعه تغییر کنه .و سعی میکنم خودمو سرزنش نکنم و کمالگرا نباشم . استاد شما برای رسیدن به موفقیت همه جوانب رو سنجیدین و همه چیزو بررسی کردین و توی دوره ها و فایلها توضیح دادین. برای همین هر جا به مشکل میخوریم میتونم بگردیم و مشکلمون رو با یه فایل یا یه جلسه پیدا کنیم و این جای بسیار بسیار تشکر داره .

    من با این باور که هدایت بر عهده الله هست سعی میکنم راه رو برای خودم آسون کنم . ادم وقتی با هدایت پیش میره هم آرامش میگیره هم هماهنگ با خودش و خدای خودش میشه و هم زندگی روی خوش خودشو نشون میده و آسون میشیم برای اسونی های بیشتر .

    هر چی بیشتر گشتم دیدم مورد دیگه ایی پیدا نمیکنم که بتونم خیلی شفاف و واضح آسون شدن برای آسانی ها رو توضیح بدم و بتونم از اون آگاهی ها عمل کنم و نتیجه بگیرم . هدایت چیزیه که همه چیزو روال میکنه اگر بتونی روی همین موضوع کار کنی و ارتباطتتو با خداوند به این شکل پیش ببری .

    استاد و خانوم شایسته ازتون ممنونم که این فایل ها رو مجدد میذارید که سرشار از آگاهی هست و میتونه هدایتگر ما باشه .

    در پناه حق سربلند و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    نوشین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1188 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم مهربون و دوست داشتنی.چققققدر این فایل مناسب حال الان منه!گزینه هدایت رو زدم و این فایل اومد.خدایا هزاران بار سپاس.چقدر خداوند مهربان و بزرگه،چقدر عاشق ماست و اجابت کننده درخواست های ماست،خدای قشنگم ممنونم از اینهمه لطف و بزرگی.استاد عزیزم من یه ایده بسیار عالی بهم الهام شد که مدتهاست دارم روش کار میکنم و مهارت کسب میکنم و عاشق این کارم و دقیقا در راستای آموزش عملگرایی هم هست اما ترس از حضور جلوی دوربین،همیشه مانع عمل کردن من میشه!امروز فهمیدم که باید فقط انجامش بدم،قدم های بعدی رو خداوند بهم نشون میده…

    از شما استاد عزیزم سپاسگزارم که همیشه برای من،کلام پروردگارم هستید.خیییلی ازتون ممنون و سپاسگزارم.الهی هزاران بار شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2237 روز

    به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

    سلام به استاد و مریم جان عزیزم و دوستان الهی ام در این سایت مقدس

    استاد همانطور که فایل رو گوش میدادم، وضعیت خودم رو با توجه به گفته های شما می سنجیدم، وقتی گفتید که بعضی ها حرکت نمی کنند، دیدم که من اهل حرکت کردن هستم.( به قول امیر دو دو عملی در فیلم اخراجیهای من اهل عملم) ولی نتیجه نمی گرفتم، متوجه شدم که ایمان ندارم، یا همان باورهای های درست است.

    در ادامه گفتید که اگه روی خودتان کار می کنید و نتیجه قابل لمس نمی‌بینید یعنی دارید مسیر رو اشتباه می رید. خب، خودم رو برررسی کردم، دیدم من که دارم هر روز و تا اونجا که امکان داره لحظه به لحظه روی خودم کار کنم و احساس خوب داشته باشم و فایل گوش کنم و کامنت بنویسم و هر چه که تمرکز مرا به سمت این مسیر درست ببرد انجام دهم ولی اون نتیجه حاصل نمیشه، واقعا چرااااا؟؟

    و همین طور که داشتم خودم رو برررسی می کردم شما گفتید: که بارها گفتم تا به نتیجه نرسید، حرفی نزنید، ما رو معرفی نکنید.

    این بود، دقیقا همینه، این جدای از باورهای مخرب، این بدجوری مرا به زیر کشاند، آنقدر به زیر که توانم رو گرفته، و هر بار توبه می کنم، باز می شکنم. حتی الان که داشتید در مورد قانون سلامتی صحبت می کردید، که ام اس رو درمان میکنه، یادم اومد به دوستم که مامانش ام اس داره، و با خودم گفتم برم بهش بگم و استاد رو معرفی کنم برای درمان مادرش. ولی خدا را شکر ندا اومد، اگه قراره با این روش درمان بشه، راه برای معرفی اون بینهایت است و نیازی به شما نیست. فضای مجازی پر است از فایل های استاد و دوست گرامی در فضای مجازی پلاس است.

    این مشکل رو از ابتدای مسیر که آمدم تا الان دارم بهتر شدم ولی هنوز عالی نشدم. ان شاءالله خدای مهربونم کمکم کنه مثل الان که ندا بهم داد که تا نتیجه واضح و روشن نگرفتم و تا از من نپرسند و اصرار نکنند لب به سخن نگشایم‌.

    در مورد سوال این فایل بیشتر مواردی که یادم می آید برای ورزش و پیاده روی صبح است، که تا وقتی اون رو انجام ندادم هی بهانه می آوردم که فلان وبهمان. اما همین که اون رو انجام میدادم چه حس خوب و عالی می گرفتم. ولی باز هم فردا صبح بخوام برم پیاده روی باز همون حال ندارم ها و بهانه صف می کشند.

    خدایا مرا از بهانه ها و حال ندارم هام، بزرگ و بزرگ تر کن. الهی آمین

    در پناه حق روز به روز همه ی ما روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2985 روز

    بنام خالق زیبایی ها

    سلام ودرود فراوان به استاد ارجمندم ومریم بانوی شایسته وگرانقدر ودوستان الهی ام

    روزشمار تحول زندگی من روز 171

    دستیابی به اهداف سخت است یا آسان

    خداراسپاسگزارم بخاطر این لحظه

    خداراسپاسگزارم بخاطر این مکان الهی وسپاسگزارم که من هم جز هدایت شدگان به این مسیر ،به این مکان هستم

    صبح وقتی عنوان فایل دیدم گفتم من چی میتونم بنویسم اصلا تجربه ای در این مورد داشتم بعد که فایل را گوش دادم از این هم زمانی چنان مبهوت شدم که به یقین رسیدم مسیرم درسته ماجرا از این قرار بود که من دیروز از مسافرت برگشتم وقتی رسیدیم خانه چون همسرم فراموش کرده بود پنجره اتاق را ببنده خانه پراز خاک بود تا ظهر به همسرم میگفتم با آشنایی که داری تماس بگیر که ینفر را بفرسته برا نظافت همسرم هم گفت تماس گرفتم جواب نمیده بعد تو ذهنم به خدا گفتم چکار کنم‌ اگر میتونستم الان خودم همه جا را تمیز کرده بودم‌بعد دوباره گفتم میتونی فقط کافیه بلند بشی وعمل کنی بلند شدم اول رفتم آشپزخانه تمام وسایل اضافه را جمع کردم همه جا را دستمال کشیدم در همین حال همسرم آمد گفت خودت رو خسته نکن به اندازه کافی تو راه برگشت اذیت شدی بزار فردا که خستگی از تنت در رفت گفتم نه هر کاری تونستم میکنم هر چی موند فردا انجام میدم خب تا غروب کارم طول کشید وجالب اینکه در حین انجام کار این ایده آمد به ذهنم که‌در مورد آماده کردن ناهار هر روزه بود خب در حال حاضر بخاطر شرایط جسمانی ام تا میخوام بلند بشم وکارام رو انجام بدم دیر می شد گفت بعد از ظهر که هم بیکاری وهم تنها پس بعد از ظهر یخورده از مراحل آماده کردن ناهار فردا را انجام بده اینجوری هم سرگرمی وهم کارات انجام میشه همان لحظه گفتم خدایا دمت گرم ممنونم نه تنها خانه را تمیز کردم بلکه ، این ایده عالی هم به من الهام کردی

    تجربه بعدی در این خصوص هست که من مسیر دستیابی به هدف را برا خودم سخت کردم

    وقتی شرایطم جوری پیش رفت که نمی تونستم بدون کمک راه برم من شرایطم جوری شده بود که چون تحرکی نداشتم دوروز یکبار باید آمپول میزدم تا از لختگی خون در بدنم جلوگیری کند ولی وقتی خودم را قانع کردم وتواناییهای بدنم را به خودم یادآوری کردم بلند شدم اول دست به دیوار میگرفتم وهر لحظه از خدا میخواستم به پاهام قدرت بده بعد نشانه های واضح آمد که برو خانه خودتون چون آن موقعه خانه مامانم بودم به همسرم پیشنهادش رو دادم گفت خانه پله داره شماچه جوری میخوای پله را بری پایین یا بیای بالا گفتم به سادگی تمام‌ ودقیقا به راحتی من پله ها را رفتم پایین وهر موقعه میخواستم برم بیرون از پله ها میومدم بالا درسته همسرم به من کمک می‌کرد ولی هر روز با توکل به خداوند اینکار را راحت ترانجام دادم

    وهمانطور که شما اشاره کردید به اندازه ای که توکل کنیم وایمان داشته باشیم ایده ها والهامات به ما گفته میشه بعد از آن پزشک معالجم برام فیزیوتراپی نوشت وتا جایی پیش رفتم که دیگه تمام کارها را انجام می‌دادم وحتی آشپزی میکردم وواقعا نتایج آن شگفت انگیز ولذت بخش است

    مورد بعدی من تقریبا سه ساله که مسافرت نرفته بودم وهر موقعه به همسرم می گفت میگفت با این شرایطت و ضعیت سرویسهای بهداشتی تو مسیر برات خطر داره تا ماه قبل به همسرم گفتم‌بریم مسافرت گفت چه جوری گفتم با توکل بخدا به راحتی گفت باشه اگر شما اینجوری میگی میریم وما رفتیم وشرایط بقدری عالی پیشرفت وبه ما خوش گذشت که به فاصله یه هفته ما دوباره یه هفته رفتیم سفرچون همسرم خیلی اهل سفر هست وهمیشه خیلی اتفاقی بدون برنامه ریزی خاصی میگفت بریم دوسه روزی مسافرت که وقتی دید شرایط من مانع مسافرت نمیشه گفت خدایا شکرت حالا که از این بابت خیالم راحت شد دوباره مثل قبل هر چند وقت یکبار میریم مسافرت ومهمترین نکته که استاد من از لحاظ سلامتی ام خیلی خیلی بهتر شدم بعد از برگشت از اولین مسافرت وقتی رفتم فیزیوتراپی دوچرخه زدن برام خیلی سخت بود ومربی پام رو می‌گرفت که از رکاب بیرون نره ولی آنروز من 60 دوچرخه زدم وسفر بعد منی که خستگی مسیر اردکان تا. یزد برام خسته کننده بود اصلا خستگی احساس نکردم واین درحالی بود که مسافتی در حدود 1200 کیلومتر رو ما بدون استراحت طی کردیم

    خداراسپاسگزارم که به من فرصت نوشتن داد

    استاد بی نظیرم ،مریم بانوی مهربان صمیمانه از شما سپاسگزارم اگر در این مسیر نبودم اگر هر روز از شما ایمان وتوکل به خدا را ندیده بودم هرگز نمیتونستم قدم بردارم

    درپناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    مهستی نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 402 روز

    سلام با تشکر از استاد وخانم شایسته

    من تصمیم گرفتم که بازنشستگی پیش از موعد بگیرم و خیلی ها قصد داشتن منصرفم کنن در حالیکه اینکار را برای خودم آسان وراحتر کردم وانجامش دادم و خیلی راحت از آنچه بقیه فکر میکردن انجام شد

    در حالیکه ورزش کردن برای من خیلی سخته وانجامش برام اندازه یه کوه هست

    و تمایلی برای انجامش ندارم وهمش امروز و فردا میکنم

    رانندگی کردن هم برام خیلی سخت شده بود که تصمیم جدی گرفتم که روی آن غلبه کنم و بالاخره موفق شدم

    ممنون از آموزش های عالی شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    لیلا شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1187 روز

    ب نام خدای مهرباان! سلام ب استادعزیزم ومریم نازنینم وسلام ب همه دوستای گلم دراین سایت بی نظیر! اول ازهمه استادجااانم بسیار تشکر میکنم بابت این فایلایتون وهمه فایل‌های ک زحمت می‌کشید تهیه میکنید رایگان دراختیار ما قرارمیدید تاما استفاده کنیم من سالها آرزو داشتم معلم شم حرکت هم کردم خیلی هم تلاش کردم ولی ترس بی ایمانی اینکه باید پارتی داشته باشی و ی سری افکار منفی محدود کننده نزاشتن ب این آرزوم برسم، من سالها بود دوس داشتم دانشگاه برم افکارمنفی اطرافیان ترس بی ایمانی نمیزارشت تا بالاخره باوجود مخالفت همسرم و ی بچه 3 ساله تونستم دانشگاه برم اولش خیلی برام سخت بود چیکار کنم بچم کجا پیش کی بزارم تا دانشگاه برم ازاونجایی ک دررشته تربیت بدنی قبول شده بودم وهمه درسا حضوری بود حتما باید کل هفته رو دانشگاه میرفتم با وجود فرزندم ومخالفتای همسرم تونستم حرکت کنم همه سختیارو پشت سر بزارم وبااینکه ازبقیه هم دانشگاهیام سنم خیلی بالاتربود معدل تقریبا خوب قبول میشدم ب لطف خدا طوری برنامه ریزی کردم ک هم ب کارای خونه هم فرزندم وهمه کارام عالی برسم بدون هیچ کم کاستی درسته ی جاهایی خیلی بهم فشار میومد خسته میشدم ولی ادامه دادم ناامیدنشدم حرکت کردم وتونستم دانشگاه عالی تموم کنم ومدرکم بگیرم مورد بعدی این بود ک تو رابطه عاطفی خیلی باهمسرم مشکل داشتم ازسال اول میخواستم جدا بشم نمیشد یعنی ترس از حرف مردم بچم ک تازه دنیا اومده بود چی میشه کجا برم چیکار کنم تنهایی کار ندارم پول ندارم وخیلی افکار منفی محدود کننده توذهنم بود ونمیزاشت من حرکت کنم 13 سال این رابطه ادامه داشت تااینکه بالاخره تونستم تصمیم بگیرم همه چیو ب خدا سپردم هرچند ترس داشتم ولی ترس زیرپام گداشتم سپردم ب خدا خیلی راحت ازهمسرم جداشدم خلاصه اینکه اگ ایمان واقعی داشته باشی همه چیو بسپاری ب خدا حرکت کنی زندگیت درست میشه از هرلحاظ ک بخوای فقط باید خواست و باایمان ب خدا حرکت کرد ..استادجاانم ومریم عزیزم دوستتون دارم ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1067 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به روی ماهت استاد جونم

    سلام به روی ماهت مریم جونم

    خداروشکر که هدایت شدم به راه کسانی که خداوند مورد رحمت قرارشون داده الهی شکرت

    صبح که دخترم و بردم کلاس رقص جلو در مسئول موسسه رو دیدم که یک خانم68 ساله اس و از 6 سالگی رقص و حرفه یی دنبال کرده و من بابت اجرا بینظیر تمام گروه ها در هفته گذشته ازشون تشکر کردم و چند دقیقه یی که با هم صحبت میکردیم دقیقا موضوع بحث ما این بود که باید مسیر رسیدن به آرزو ها برای آدم آسان باشه تا اشتیاق حرکت کردن رو داشته باشه وگرنه اگه همش بگه رسیدن به این آرزو سخته ، براش هیچ کاری نمیکنه

    که من گفتم مثل رانندگی میمونه ، ما موقع رانندگی چند متر جلوتر و مبینیم و چند متر ، چند متر مسافت های چند صد کیلومتری رو طی می‌کنیم

    به نظرم تمام کارها همینه ، هر چقدر از مسیر که واضح رو پیش که بریم ادامه مسیر خودش واضح میشه و این قانون است

    البته که تا حرکت نکنی خب معلومه هیچ اتفاقی نمیافته

    مثل این میمونه ، بشینی تو ماشین ، ماشین هم روشن کنی اما حرکت نکنی بعد عصبانی بشی به زمین و زمان فحش بدی که چرا نرسیدم ، یا اینکه بزنی زیر گریه و بگی خدا من و دوست نداره ، من بدشانسم !!!!

    احمقانه نیست ؟؟؟؟!!!

    اما اگه حرکت کنی حتی با سرعت 10 کیلومتر ، بالاخره می رسی !!!

    حالا که حرف از مسوول موسسه رقص زدم دوست دارم داستان شو تعریف کنم که قانون برامون مرور بشه .

    خانم لوسیا مارتاس ، یک پیرزن 68 ساله هلندی که عاشق رقص بوده ، وقتی جوان بوده میره امریکا برای تعطیلات و میبینه تو امریکا ، کلاس های رقصی هست که تمام رقص ها در یک موسسه ارائه میشه و از این سبک خوشش میاد و این خواسته و آرزو درش شکل میگیره که در هلند این سبک موسسه رو باز کنه و طی سال‌ها آرزو شو محقق میکنه و الان در سه تا از شهرهای بزرگ هلند موسسه داره و در حال احداث موسسه در هامبورگ المان هست .

    -با دیدن ، آرزو و خواسته شکل میگیره

    -اشتیاق رسیدن به خواسته در مسیر بهت کمک میکنه که ادامه بدی

    – بعد از تکامل به تصاعد میرسی

    اینم بگم که موسسه های رقص ایشون جز حرفه یی ترین و البته گرون ترین موسسه های رقص در اروپاست

    هفته گذشته وقتی اجرا دانشجو ها رو میدیدم در سبک های مختلف و با اون کیفیت بالا و تعداد زیاد بچه ها ، گریه کردم و با تمام وجودم تحسینش کردم که

    آرزو شو محقق کرده و باعث شده هزاران بچه به آرزوشون برسن

    مگه داریم از این توحیدی تر ؟؟!!!!

    هم خودت زیبا زندگی کنی هم جهان و زیباتر کنی

    وقتی با عشق زندگی کنی همیشه هم جوان هستی هم پر شور و از ثانیه به ثانیه ات لذت میبری

    خدایا سپاسگزارتم برای جهان زیبا و رنگارنگی که خلق کردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    اعظم جم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2624 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و دوستان گل

    بسیاااااار سپاسگذارم بابت این فایل و تمام فایل ها .مثل هر روز به سایت سر زدم و دیدم فایل روز شمار اومده …ذهنم گفت حالا کار داری اینو قبلا گوش دادی برو فلان کار رو که واجبتره رو انجام بده اینو بذار برای بعد .ولی به لطف خدا یادم افتاد که هر بار فایلی میاد یه هدایت برام داخلش داره .فایل رو پلی کردم و …

    خدااااای من واقعا یه هدایت بزرگ توی دل این فایل بود حدود 3 ماهی بود که داشتم روی یه دوره آموزشی به صورت تمرکزی کار میکردم و حدودا روزی 3 ساعت براش زمان می گذاشتم و با شور و شوق پیش میومدم اما این دو روز گذشته ،زمانی که میخواستم این کار رو شروع کنم دیگه یه جورایی ذهنم قبول نمیکرد و مقاومت داشت ،برای خودمم تعجب بود با اینکه هر 5 شنبه یا جمعه به خاطر این کار به خودم جایزه می دادم و می رفتم تفریح یا مهمونی یا هدیه برای خودم میخریدم …ولی این چنین واکنشی رو از ذهنم می دیدم من که عاشقانه این کار رو دوست داشتم .

    این فایل رو که گوش دادم این ایراد کمال گرایی که توی وجودم هست و توی دوره احساس لیاقت و دوره کشف قوانین اگر اشتباه نکنم استاد و مریم جان بسیار عالی در موردش توضیح دادند ،دوباره توی وجودم رو شده بود .این چند روز گذشته مدام به این فکر میکردم که این دوره رو که تمام کردم برم دوره پیشرفته یک این آموزش رو شروع کنم و ….با اینکه الان دقیقا 3 ماه تمام هست که با این اندازه کار کردنم تازه دو سوم از این دوره ی آموزشی رو تونستم کار کنم و خداوند بود که هدایتم کرده بود و دستاشو فرستاده بود تا شروع به یادگیری این مهارت کنم .

    و حالا به جای اینکه مثل قبل که هر فایل آموزشی از این دوره رو تمام میکردم کلی ذوق میکردم و پیشرفتمو می دیدم و خدا رو شکر میکردم که تونستم اینقدر عالی پیش برم و یادش بگیرم .الان دیگه اون حالت رو نداشتم چون به قول گفتنی،افتاده بودم توی بدو بدو و عجله و اینکه خودم با عقل خودم داشتم جلو می رفتم .

    این فایل رو که گوش دادم به خودم گفتم باید از مسیر لذت ببرم .کاری که واقعا قبل از اینکه این فکر بیاد داشتم انجامش میدادم و چقدر هم حسم خوب بود .پیش خودم فکر کردم که خداوند هدایت کننده ی منه .اصلا شاید نیازی نباشه دوره ی پیش رفته رو کار کنم من فعلا تمرکزم می‌گذارم روی این دوره و با تمرکز اما بدون عجله و بدون فکر کردن به قدم های بعدی ،با حس خوب و آرامش این مسیر رو ادامه میدم و با کمال گرایی برای خودم سخت و دشوار نمیکنم .

    به قول استادِ جان ،این قدم رو که بردارم خداوند قدم بعدی رو بهم میگه .من نباید با کله ی خودم پیش برم چون نتیجه ای جز دور شدن از مسیر و گمراهی برام نداره .باید سوت زنان و لذت برآن رفت و باز برمیگردم به فایل توحید عملی 10 و 11 و با تمام وجودم میگم که خدایا من عقلم نمیرسه.

    دوستتون دارم و تا همیشه سپاسگذارتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    حسین نیساری گفته:
    مدت عضویت: 817 روز

    با سلام خدمت استاد جانم عباس منش عزیز و خانم شایسته

    چند سال پیش من وقتی رفتم یه چکاپ کامل دادم دکتر گفت تری گلیسریدت خیلی بالاست گفتم خب این چیزی که میگین چی هست اصلا گفتن از شکر و کربوهیدرات و نشاسته نشات می گیره گفتم آره من انرژی زا و نوشابه مواد قندی علی الخصوص قندهای مصنوعی خیلی دارم استفاده می کنم گفتن عوارض خیلی بدی داره کمتر کن بعد هم قعطش کن چند روزی در مقابل این وسوسه نخوردن تونستم وایستم ولی نشد دوباره شروع کردم تا برج 6 پارسال که دیده خیلی حالم بده صبح ها باید به زور از رختخواب بیام بیرون بدنم همیشه خسته هست دست و پام تند تند خواب میره و از این علائم گفتم فقط باید این مواد قندی مصنوعی رو کم کنم و طبیعی هارو هم کنترل بعد نجوا شروع شد که چطوری داخل این هوای گرم می تونی روزی سه الی چهار تا انرژی زا نخوری یا داخل جمع خانوادگی نوشابه نخوری ملت چه فکری می کنن گفتم نمی خورم و شروع کردم به امید خدا وسوسه های خودم رو که تنها بودم مثلا بیرون بودم با آب یخ خودم رو قانع می کردم سر سفره نهار حالا شام خودمون دوغ بود بعضی وقتها گازدارش رو می گرفتم برای گازش بعد رفتین مهمانی خانوادگی اونجا هم نوشابه نخوردم تا چند تا مهمونی که یه شب یکی از اقوام با صدای بلند از اون سر جمع گفتن که نکنه بیماری قندی چیزی داری که چند وقته نوشابه نمی خوری برنج کمتر می خوری گفتم نه میل ندارم گفت مگه آدم عاقل میگه نوشابه میل ندارم و چند نفر هم خندیدن گفتم آره آدم عاقل میگه نوشابه میل ندارم اگه بدونید چیکار می کنه با آدم و بحث رو قطع کردم دیدم دلیلی نداره ادامه بدم تا جایی که به قول استاد با نتیجه هاتون با من حرف بزنید تقریبا حدود 3الی4ماه 8الی 9کیلو وزن کم کردم و اون دوستان رو دیدم گفتم این درسته که همه لباس هام سایزش کوچیک شده و شکمم آب شده به لطف خدا

    حالا این یه نمونه هست شاید به ظاهر برای خیلی ها آسان باشه ولی وقتی میری تو دلش خیلی سخته ولی اگه ادامه بدی و در اصل شروع کنی سختیش خیلی راحت میشه چون به لطف الله بعد از یکسال آشنایت با استاد این رو فهمیدم 80الی90درصد ترس ها رو ذهن ما داره درست می کنه و وقتی ورودی مناسب نداشته باشی نمی تونی تشخیص بدی گدوم صدا؛صدای خدا هست و کدوم رو ذهن داره می سازه

    ولی نترسید فقط شروع کنید تو دل کار بخدا بهمون گفته میشه چون خیلی وقت ها نمی تونیم کاری رو در آغاز آسون کنیم نجواها اینقدر زیاد هستند که نمی ذارند

    عاشقتم استاد بعضی وقتا بخدا فکر می کنم شما داخل یه کره دیگه هستید و این آدم های اطرافم رو که می بینم میگم چرا نمی تونن با یه کلیک ساده اسم شما رو سرچ کنن و واقعا هم از لحاظ فرکانس در یک کره دیگه هستیم شاید برای ما که هر روز صدا و تصویر شما و یا داخل سایتتون هستیم کار روتین و ساده ای هست ولی برای خیلی ها تصورش هم نمی تونن بکنن

    الهی به تعداد نفس هام ازت ممنونم بخاطر حضور این مرد در زندگیم شکرت شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    زهرا و صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام

    خدا رو بی نهایت سپاسگزارم بابت این فتیل پر از اگاهی و این همه اگاهی ناب و صادقانه از زبان بهتزین بندگانش و بهترین اساتید

    خدا رو بی نهایت سپاسگزارم بابت حضورم در این مسیر توحیدی و پر از آگاهی و این سایت و جمع توحیدی و دوستانی بی نظیر که کامنت هاتون ایمان و انکیزه بیشتری برلی حرکت بهم میده.

    وقتی هنوز قانون رو نمیدونستم خیلی جا ها نتایجم همه رو شگفت زده میکرد من فقط یه توکل بلد بودم .اینها رو میگم که به خودم یاد آوری کنم که باز هم میتونم که منطق بشن حلو ترمز هام رو بگیرم.

    از کنکور قبول شدنم تو جایی که هنوز هم اولین نفر و اولین دختری هستم که رفت دنبال عشق قلبیش و هنر وبا اینکه رشتم نظری بود و اصلا منابع کنکور هنر رو نداشتم و حتی پدرم مخالفت داشت سختش نکردم و یه ایمانی داشتم که درها باز میشه.همون ایمان کار خودش رو کرد و همون پدر مهربانم خودشون دو ماه به کنکور مونده وقتی متوجه شدن یواشکی کنکور هنر شر کت کردم اولش یه کم مخالفت داشتن اما خیلی عجیب راضی شدن و خودشون تو سفرشون به تهران برام 20 تا کتاب منابع رو نو و تمیز تهیه کردن و اوردن همراهشون .2 ماه زمان داشتم و من بودم و 20 تا کتاب که نکته به نکتشون رو باید درک ومیکردم حتی زیر عکسها و خود عکس کتابها که اغلب آثار هنرمندان بزرگ خارجی بود رو با مشخصات و سبک آثار.انقدر هدفم برام مهم بود و از همین که کتابها رو داشتم و پدرم عاشقانه حمایتم میکرد خوشحال بودم که سختش نکردم .خواهرم سال قبلش توی زبان رتبه زیر 1000 آورده بود و تو کل منطقمون اولین دختر با اون رتبه بود و با جوایز نفیس ازش تقدیر شد منم گفتم من هم رتبه زیر 1000 میشم و دو ماه رو روزی گاها تا 18 ساعت درس میخوندم و شدم 376 و دانشگاه قبول شدم.تو شهری که از قبلش همه میگفتن اونجا فلانه و بهمانه و 21 ساعت راه بود من کلییی تجربیات زیبا داشتم چندین و چند بار با بزرگان کاریکاتور اونجا نمایشگاه گذاشتم و تو گروه کارتونیست هاشون بودم انقدر اون سالها برای من دستاورد داشت که بخوام بنویسم کلیی طولانی میشه.باز برای زشته گرافیک هم همین شد اصلا درس نخونده بودم و منابعش رو هم حتی نمیدونستم چی هست.و حدود 15 روز قبل از کنکور مشغول یه همکاری با شهردتری تهران بودم و ساخت کتیبه های بزرگ سفالی از آیات قرآن کریم که اصلا وقت نشده بود بخونم خونه عموی بی نظیرم بودم و یادم میاد که من سختش کرده بودم و نمیخواستم کنکر بدم اما زنموم با ایمان گفتن قبول میشی برو و همدن دلگرمی ایشون انگار هدایت خداوند بود و دلم آروم شد و باز هم دانشگاه روزانه قبدل شدم و این بار استان گلستان که همش واقعا سراسر گلستان بود برام.اونجا یه ترم خوابگاه دادن و ترمهای بعد تعهد خوابگاه به دانشجوهارو نداشتن .از زندگی تو خوابگاه کلا حس خوبی نداشتم ودوست داشتم خونه بگیرم قرار بود با چند تا از همکلاسیهام خونه بگیرم و بنا به دلایلی پشتم خالی شد مک بودم تو یه شهری که حز مسیر دانشگاه به خوابگاه و مرکز شهر هیچ جا رو نمیشناختم .هر خونه ای که میزفتم یا اونجور که انتظار داشتم تمیز نبود یا یه مساله ای داشت اما ته دلم چیز سختی نبود یعنی مطمئن بودم یه دری باز میشه اما نمیدونستم کی یادمه یه روز سر کلاس چون روزها میرفتم دنبال خونه و کلاسام غیبت داشتم یکی از اساتیدم گفتن زهرا غیبتهات داره 3 تا میشه حواست باشه اینها آخر ترم تو نمره پایانیت تاثیر داره و از روال پروژه ها هم عقب میمونی.یه لحظه نجواها اومد و رفتم انصراف بدم مسئول بخش آموزش دانشگاه یک برگه بهم داد گفت این رو پر کن.گفت بنویس به دلیل مسئله مالی یا بیماری پدر میخوای انصراف بدی که پول ازت نگیرن و راحت انجام بشه.اما من پدری داشتم که خودش من رد رفته بود ثبت نام کرده بود و هر روز زنگ میزد که تو فقط خونه پیدا کن جای امن و خوب نگران هیچ هزینه ای نباش.چطور میتونستم دروغ بنویسم همینطوری برگه انصراف رو حالت یه زباله تو دستم نگه داشته بودم که گوشیم زنگ خورد کی بود؟خانم توفیق که تو همون پروژه شهرداری باهاشون اشنا بودم و اونجا غرفه کتابخوانی داشتند.وچون هر روز پیشم میومدن و صحبت میکردیم و دوست شده بودیم گفته بودن یه خواهر استان گلستان دارن و من یادم رفته بود که بهشون سپرده بودم که اگر خواهرشون جای امنی سراغ داشتند بهم بگن.این درخواست رو کرده بودم که دوست دارم تو خونه ای باشم که امنیت داشته باشم و تمیز باشه و صاحبخونه همسایم باشه و حضور داشته باشند چون فکر میکردم اکر صاحبخونه باشه امن تر هست.و گفته بودم پیرمرد پیزن باشن

    ایشون تماس گرفتن و گفتن خواهرم یه دوستی داره که دو تا بلوک اونور ترشون میشینن وبرم ببینم .تو ذهن من همون چیزی بود که درخواست کرده بود م و انتظار دیدن یه خانم مسن رو داشتم.وقتی وارد بلوک شدم یه خانم نزدیک به 50 سال و جوان و زیبا با روی خوش و دست در دست یه دختر بچه خیلی ناز و زیبا دم آپارتمان منتظرم بودن و اومدن استقبالم و وارد خونشون شدیم تیشون تو یه واحد از یه آپارتمان و یه جای بسیار سر سبز و زیبا بودند و تنها زندگی میکردن و بچه هاشون هم ازدواج کرده بودن بهم گفتن فلانی شما رو معرفی کردن ویه مقداری صحبت کردیم و قرار شد وسایلم رو ببرم من فقط چمدون لباس و کارام و پتو هام رو داشتم و ایشون کلی امکلنات دیگه بهم دادن مثل تخت و میز کار و یه اتاقی که پنجرش رو به درختای نارنج و زیتون و … انقدر آرامش داشتم و با هم مثل یه خانواده بودیم و بچه هاشون هم کلی گل بودن و نوه شیرینشون که هنوز هم بخشی از خاطرات شیرین من اونجا مربوط میشه به روزهایی که آوای زیبا میومدن اونجا.دخترای گلشون .یک سال واقعا هر چی از حوبی لین خانم بگم کمه مثل یه مادر بودن .از کلاس میومدم غذای گرم رو بخاری بود.خودشون اشپزی میکردن و هزینه هتم رو پدر بی نظیرم پرداخت میکردن کم کم دوستم سارای بی نظیر هم بهم پیشنهاد همکاری داد و باهاشون دورادور همواری میکردم و خدا هزینه هام رو میرسوند.تا اینکه برگشتم اینجا و انگار برگشتم که حل مساله کنم.برگشتم که اون ریشه اصلی خیلی رشدو رکود ها شناخته بشه .من هیچ وقت ادم موندن نبودم اما اینجا موندن کلی برام لازم بود .الان میدونم که باید برم عین روز اینده اینجا بودنه برام واضحه ولی یه مساله ای که کلیدش هست و تو تمام عمرم به تعویق افتاده بود رو هی سخت کردم و سخت کروم تا هیچ قدمی برش بر نداشتم و الان مدتی هست که در حد توانم دارم گام رمیدارم و نتیجش به شکل آرامش بیشتر وارد زندگیم شده و باید خیلی پر قدرت تر ادامه بدم و و ایمان بیشتر که درها باز میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: