دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 27

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Zahra گفته:
    مدت عضویت: 1004 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان

    چقدر این فایل همونی بود که نیاز داشتم

    چقدر من همه ی کارها رو توی ذهنم بزرگ و پیچیده میکنم و مرحله به مرحلش تو ذهنم طراحی میکنم و ازش یه غول میسازم واقعا پاشنه ی آشیلم بود

    استاد خیلی ازتون سپاسگزارم برای آگاهی های این فایل که ذهنم و روشن کرد.الان که فکر میکنم هر وقت که هر کاری تو ذهنم اسان کردم واقعا آسان پیش رفت و هر وقت سختش کردم سخت پیش رفت0سالها بود که میخواستم رانندگی کنم اما ازش توی ذهنم یه غول ساخته بودم

    تا اینکه شما فایل ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده روی سایت قرار دادید و من چقدر ازش استفاده کردم چندین و چند بار هر کدوم از فایل ها رو گوش دادم شما گفتین که از هدفهاتون توی ذهنتون غول نسازید و اون رو به اهداف کوچکتر قسمت کنید و مرحله به مرحله جلو برید و هر قدم کوچکی که برداشتین تحسین کنین واین شروع حرکت من شد برای رانندگی

    قدم به قدم

    اول صبح های زود در خیابان های خلوت

    قدم به قدم مسیر ها رو بیشتر کردم و مدام خودم تحسین میکردم که به ترس هام غلبه کردم و با پشتکار ادامه دادم

    نمیخوام الان بگم که یک راننده حرفه ای هستم ولی خیلی راحت در شلوغ ترین ساعت ترافیک در شلوغ ترین خیابان ها رانندگی میکنم به لطف خدا

    خدارو هزاران بار شکر که با این سایت الهی اشنا شدم0

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2009 روز

    به نام خدا

    سلام و عشق و ارادت خدمت استاد بزرگوارم و مریم بانوی بی نظیر

    سلام به همه دوستان عزیزم

    الهی شکر که یک بار دیگه توفیق داشتم با شما همراه باشم و آگاهی دریافت کنم.

    خیلی قشنگ سوء تفاهم ها و سوء برداشتها رو از قوانین برطرف می کنید.

    امشب که این فایل رو گوش دادم دقت کردم دیدم به گفته خودتون انقدر روی قوانین کا کردید و انقدر در طول سالها تدریس قوانین تجربه به دست آوردید که می دونید کجای حرفهاتون ممکنه چه سوالاتی در ذهن مخاطب شکل بگیره و خودتون پیشاپیش پاسخش رو بیان می کنید. قشنگ فرق قانون رو با توهم و کجراه بصورت شفاف توضیح می دید. ازتون سپاسگزارم.

    اینکه بشینیم دست روی دست بگذاریم و منتظر نتایج از آسمون باشیم عین بی خردیه و فکر می کنم افراد متوجه این اشتباه هستند ولی چون ترجیح میدن بهشون سخت نگذره خودشون قانون رو اینطور تغییر میدن و باورشون هم میشه. وگرنه چطور ممکنه سرجات بشینی و بدون ریموت کنترل فقط با قدرت ذهن بتونی تلویزیونت رو روشن کنی؟

    چطور ممکنه فقط دعا و تمنا کنی و هی کیسه کیسه پول واست بیارن خدمتت دم در خونه؟

    این که حله.

    حالا چی میشه که ترجیح میدیم تنبلی کنیم و با این بهانه که دارم روی ذهنم کار می کنم دست از اقدام عملی برداریم؟ جواب همونه که شما توضیح دادید. ترس از موفق نشدن، کمالگرایی، دنبال چگونگی بودن، زیادی وسواس شدن روی تسلط بر مسیر، که به گفته شما و به نظر من اصلا امکان نداره بتونیم حتی یک قدم بعدی مسیر رو هم ببینیم چه برسه به کل مسیر.

    پس دقیقا کسانی از عمل کردن می ترسن که ایمان به وعده کمک خدا ندارن. کسانی که هدایت رو باور نکردن. کسانی که شرک می ورزند.

    چون اگر یک درصد به خاطر بیاریم که ما وقتی به دنیا اومدیم قدرت مکیدن شیر رو هم نداشتیم و این خدا بود که غریزه شیر خوردن و گریه کردن رو در وجود ما قرار داد پس همون خدا در این سن و سال هم با همون غریضه ما رو هدایت میکنه چون خودش گفته

    ان علینا للهدی

    فألهمها فجورها و تقواها

    وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنینَ

    اینا همش فرموله. جاهدوا یعنی همون جهد و کوشش فیزیکی. ولی ترجمه شده جهاد کردن. یعنی بردنش تو فاز جنگ و جدال. در صورتیکه به نظر من منظور تلاش و کوشش در راه خداست.

    جاهایی بوده که به لطف خدا ترسهام رو کوچک و انگیزه هام رو قویتر کردم و دل زدم به دریا و چه نتایج شگفت انگیزی گرفتم. برای مثال:

    سال قبل بعد از اینکه چند ماه تمرکزی روی ذهنم کار کردم و شبانه روزم رو به فایلهای استاد در دوره 12 قدم و شیوه حل مسائل گره زدم، هدایت شدم به کار کردن. در حالیکه بچه ام کوچیک بود و برام حتی سخت بود که هزینه مهد کودکشو بدم.

    ولی گفتم نمی دونم چطور ولی من میرم مدرسه تدریس می کنم بچه هم خداش بزرگه.

    همسرم صبح و عصر سرکار بیرون از خونه می رفت و بچه هم تا بحال اصلا تجربه مهد رفتن نداشت. از طرفی من توی کرج هیچ جا کار نکرده بودم و هیچ مدرسه ای و هیچ مدیر و دبیری منو نمی شناختن.

    ولی گفتم میرم و میشه.

    شروع کردم زنگ زدم به هرچی مدرسه غیرانتفاعی در محدوده زندگیمون بود.

    اولیشون منو خواست و بدون اینکه خودم یا مدارکمو ببینه گفت بیا.

    حالا نوبت بچه بود. دقیقا از همون زمان همسرم تصمیم گرفت صبح ها سرکار نره و شغل قبلیش رو در کنار شغل فعلیش توی خونه صبح ها انجام بده. پس تکلیف بچه مشخص شد و صبح ها خونه پیش باباش می موند.

    همین اتفاق باعث شد که صبح ها ماشینمون خونه باشه و من بجای اسنپ با ماشین سرکار می رفتم. اصلا اینطوری شد که من بعد از 14 سال که گواهینامه رانندگی داشتم تازه رانندگی یاد بگیرم.

    تا قبل از این رانندگی برای من یکی از وحشتناکترین کارها بود ولی وقتی تو شرایطش قرار گرفتم برام لذتبخش شد و خیلی خیلی توش ماهرتر شدم.

    از طرفی هم خودم صاحب حقوق و درآمد شدم، هم نیازی به هزینه مهدکودک و اسنپ نبود. هم دغدغه ساعتهای طولانی مهد موندن بچه رو نداشتم چون بچه پیش پدرش آرامش داشت ولی اگه مهد می رفت از 7 صبح تا 2/5 ظهر خیلی اذیت میشد.

    On the other hand رفته رفته درآمد همسرم زیاد و زیادتر شد بطوریکه آذرماهش یه ماشین دیگه خرید و عملا ماشین قبلی مال من شد. از همون موقع هم شغل بیرون از منزلش رو کنسل کرد و تمام وقت شغل مورد علاقه اش رو پیگیری کرد که کاملا توی خونه و با لپتاپ انجام میشد. و بچه رو هم مهد گذاشتیم. چون دست و بالمون خیلی باز تر شده بود.

    به همین ترتیب هی اوضاع مالیمون بهتر و بهتر شد به لطف خدا و من فکر می کنم همش به خاطر این تصمیم شجاعانه من بود که با خارج شدن از خونه باعث شدم شرایط کاریمون کلا تغییر کنه.

    اینم بگم من در تمام طول سال تحصیلی علاوه بر تدریسم تو کار همسرم هم بهش کمک می کردم هرچند میدونم اشتباه بوده و بایستی فقط روی یک فعالیت تمرکز بگذاریم.

    الان هم که الهی شکر باردار هستم و سال آینده دیگه تدریس نمی کنم و تمام وقت در منزل به بچه رسیدگی می کنم و همین باعث شده خیلی خیلی دخترم از همه لحاظ پیشرفت کنه و بچه شادتری باشه. انواع کاردستی ها و بازیها رو با هم انجام میدیم و من همونقدر خوشحال و راضی ام از کار نکردنم (در بیرون از منزل) که قبلا که کار می کردم بودم.

    حس می کنم همه جوره مفیدم و ربطی نداره که کار کنم یا نه.

    بحث سر این بود که وقتی قدم برمی داریم آسانیها از راه میرسه و هدایت میشیم به راه های بهتر. دقیقا در این قضیه من درکش کردم و برام به بهترین شکل رقم خورد.

    اما جاهایی که توکل نکردم و ترسیدم زیاد بوده. مثل زمانیکه دیدم که یک خانم همسن و سال خودم و با شرایطی مشابه خودم حرکت کرد و یک آموزشگاه کنکور و تقویتی راه اندازی کرد اما من ترسیدم و انجام ندادم.

    که اگر اون سال انجامش داده بودم احتمالا الان واسه خودم یه مدرسه غیرانتفاعی هم داشتم و خدا میدونه چه شرایط متفاوت دیگه ای.

    الانم خداروشکر دارم از موقعیت الانم درس یاد می گیرم و لذت می برم و حتما در جای درستی هستم چون حالم خوبه.

    ممنونم از شما استاد گرامی و عزیزم و خیلی خوشحال شدم تجربه عالی مریم خانم رو در مورد دانشگاه رفتن و کار کردنشون شنیدم. خیلی برام جذاب و آموزنده بود.

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    بهزاد عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 613 روز

    سلام و خدا قوت به همه عزیزان

    در خصوص این سوال که دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟

    بستگی به موارد ذیل دارد که 1 هدفی که تعیین کرده ام چقدر در من رسیدن به آن اشتیاق ایجاد می کند 2 میزان باور من برای رسیدن به آن هدف چقدر است؟

    3_ موقعی که میخواهم خواسته خودم را عملی کنم چقدر آن اشتیاق و باور می توانند ترمزهای ذهنی من را خنثی کنند؟ اگر آن اشتیاق و باور قدرتمندتر از ترمزها باشند من قطعاً به خواسته خودم میرسم.

    در این خصوص یک مثال میزنم: هدف من فتح قله سبلان است در خصوص این هدف هم اشتیاق دارم و هم باورهای قدرتمند کننده چون خودم را از لحاظ فیزیکی و آمادگی جسمانی فردی توانمند می دانم چون سالیان سال دومیدانی و فوتبال بازی کرده ام و هر روز هم ورزش میکنم از دوران کودکی هم در این خصوص باورهای قدرتمند کننده در من شکل گرفته است پس ترمزهایی مثل خطرات مسیر یا سختی مسیر به لحاظ طولانی بودن یا صعب العبور بودن یا نظرات محدود کننده دیگران نمی توانند من را از رسیدن به خواسته ام منصرف کنند و تصویری هم که در خصوص این هدفم در ذهنم می سازم بدین شکل است که در ذهنم نتیجه پایانی را میبینم یعنی تصور میکنم قله را فتح کرده ام و دارم از دیدن مناظر و خوردن چای لذت میبرم و بدین شکل به راحتی به هدف خودم جامه عمل می پوشانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 999 روز

    به نام الله مهربانم

    سلام ودرود

    خداروشکر که به من فرصت نوشتن داد

    بینهایت خوشحالم که در این فضایه نورانی هستم

    لذت میبرم از خوندن پیامهای دوستانم

    سپاسگذار استاد عزیزم هستم که چقد از حرفاشون لذت میبرم وسیر نمیشم ازشنیدنش هیچوقت

    دوساله که ازآموزش های رایگان استفاده میکنم وبینهایت اتفاقات خوب برام افتاده

    احساس خیلی خوبی دارم

    احساس نزدیکی به خدارودارم واین نهایت خوشبختیه برام

    هرروز سعی میکنم خودمو بهش نزدیکتر کنم صبح که بیدار میشم شکرگذاریمو مینویسم وبه خدا میگم امروز ازت شادی میخوام خبر خوب میخوام

    وبه طور عجیبی اون روز کارام عالی انجام میشه وشادیه زیادی روتجربه میکنم

    سعی میکنم اگه یه خبر خوبی هر چن کوچیک بهم میرسه اعتبارشو به خدا بدم و بگم این کارا خداست

    خداجوابمو داد واین واقعا حالمو خوب میکنه

    ایمانم بیشترشده اعتماد به نفسم

    شخصیت م بهتر شده

    واقعا خداروشکر میکنم وبازم ازش هدایت میخونم

    که صبورتر باشمودرهمه حال شادوشکرگذار

    شکرگذاری معجزه میکنه دوستان

    خدایا تنها امیدم تویی فقط تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3293 روز

    سلام استاد عزیزم، مریم جان و دوستان هم فرکانسی

    دو مثالی که برای جواب به این سوال به ذهنم اومد:

    استاد من وقتی داشتم برای جلسه دفاع رساله‌ام آماده میشدم یادمه خیلی برام سخت بود چون قرار بود جلوی 8 تا استاد از رساله‌ام دفاع کنم برام خیلی سخت بود، برای اینکه برای ذهنم راحتش کنم شروع کردم به دوره کردن دوره عزت نفس همراه انجام کامل تمریناتش، مدام توی آینه با خودم صحبت میکردم و به خودم احساس ارزشمندی میدادم، سعی میکردم توی ذهنم راحتش کنم و اینکه قرار نیست من کاری انجام بدم خدا خودش کارها رو انجام میده، من یاد گرفتم تسلیم محضش باشم، واقعا از ته دل همش رو به خودش سپردم و ازش خواستم طوری مدیریت کنه که من فقط و فقط لذت ببرم، هنوز هم صحبت های دیشب جلسه دفاع رو با خدا توی نوت گوشیم دارم که ازش خواستم کاری کنه به عنوان روز به یاد ماندنی ازش یاد کنم و فقط لذت ببرم بدون هیچ استرس ‌و اضطرابی، استاد خدا شاهده آنقدر راحت و آسان برام گذشت که تعجب کرده بودم، اساتید به جای پرسیدن سوال و سردرگم کردنم همه تعریف و تمجید کردن همه تشکر کردن، واقعا هیچ وقت اون روز یادم نمیره.

    اما از این طرف استاد کسب درآمد انقدر توی ذهن من سخت هست که واقعا هم سخت به دست میاد، هر چی فکر کردم و بین باورام کنکاش کردم دیدم من نمی تونم بین خداوند و پول رابطه ایجاد کنم، یعنی فکر میکنم خودم باید کاری انجام بدم، توی موضوعات دیگه به خصوص تحصیلی و پژوهش اینا، راحتتر میتونم به خدا بسپرم و ایمان دارم که خودش کارها رو انجام میده و خیلی راحت انجام میشه مثلاً اکسپت مقاله‌ام یک ماه بیشتر طول نکشید در حالی که خیلی‌ها اسیر اکسپت مقالشون برای دفاع هستن و پول های کلانی هم خرج میکنن، اما در اعماق درونم سیم اتصالی بین خدا و ثروت نیست شاید این باور که خدا از ثروت جداست داره کار می‌کنه و باعث میشه که پول راحت به دست نیاد، اینکه بگم هیچ کاری نمیکنم نیست، در واقع از صبح تا شب دارم کارهای ارزشمند انجام میدم، کتاب و مقاله و کارهای پژوهشی و کلی کارهای دیگه، که وقتی به بقیه که هم رده هستیم نگاه میکنم میبینم خیلی راحت پول توی حسابشون واریز میشه ولی من …، از طرفی هم احساس میکنم اون طور که باید برای کارهایی که انجام میدم ارزش قایل نیستم این یه باور بنیادین دیگه که ترمز نرسیدن پول هست.

    دارم دوره ی بینظیر احساس لیاقت رو کار میکنم و توکلم به خداست که مسیر رسیدن پول و ثروت رو توی ذهنم آسان کنم.

    استاد عزیزم ممنونم از آگاهی های ارزشمندی که انتشار میدید.

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    استاد الان که داشتم یه باره دیگه نوشته هامو می‌خوندم یه صدایی گفت برای تو جلسه دفاع هم سخت بود ولی خودت توی ذهنت راحتش ساختی پس از همون الگو استفاده کن که دریافت پول رو هم توی ذهنت راحتش کنی.

    الگویی که از نوشته‌های خودم تونستم بیرون بکشم این بود:

    (صحبت مثبت با خود+ دادن احساس ارزشمندی + راحت کردن در ذهن + سپردن به خداوند + لذت بردن از لحظه و کاری که انجام میدم)

    خدایا شکرت که هر لحظه داری باهام صحبت می‌کنی و هدایتم می‌کنی.

    واقعا به قول استاد وقتی مینویسیم یه چیزی برامون باز میشه یه هدایت هایی دریافت میکنیم. خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    171. فکر کنم این چهارمین رد پاییه که برای روز شمار مینویسم

    رد پای روز 10 تیر رو با عشق مینویسم

    پرداخت بها ، قربانی دادن ، اگر بهایی که پرداخت میکنی در شاّن هدفت باشه

    به اندازه هدفت باشه

    تو به هدفت میرسی

    با توجه به سوالاتی که این روزا از خدا میپرسم نشونه هایی هم برای من گفته میشه و امروز من این فایل رو از اینستاگرام و اکسپلورش هدایتی دیدم و گوش دادم که استاد عباس منش میگفتن :

    انسان برای رسیدن به هدفش از همون روز اول ،مشخص شده که باید یه بهایی رو بپردازه ، هرچقدر بهایی که میپردازه ،بزرگتر باشه

    احتمال رسیدن به هدفت بیشتره

    یه موقع هایی هست شما یه هدفایی دارید ، میخواید به یه سری موفقیت ها برسید

    اما

    اما

    اما نمیخواید هیچ بهایی رو بپردازید

    نمیخواید صبح ها زود تر بیدار بشید ، نمیخواید روزی یدونه کتاب بخونید

    نمیخواید رفتارتونو بهبود ببخشید

    نمیخواید از گذشته تون درس بگیرید

    نمیخواید تغییر کنید

    نمیخواید از سرمایه گذاریتون استفاده کنید

    نمیخواید بهای زمانیشو بذارید

    سه ساعت ،چهار ساعت ،شبها بیشتر بیدار بمونید

    نمیخواید بهای مالی شو بپردازید

    پول های دیگه ای رو در راه رسیدن به هدفتون خرج کنید

    نمیخواید ریسک کنید

    نمیخواید از شهر و دیار خودتون که منطقه ای امن و آسایش خودتونه بیاید بیرون

    میترسید از اینکه به جای جدید برید

    یعنی انسان یه موقع هایی ،یه اهدافی داره

    اهداف بزرگی داره ،خواسته های بزرگی داره

    اما بهایی که به خاطرش میخواد بپردازه ،بسیار ناچیزه

    و مطمئننا به هدفش نمیرسه

    اگر ما میخواهیم به هدفمون برسیم

    حتما حتما باید مشخص کنیم که

    هدف من اینه

    بهایی که پرداخت میکنم چقدره

    اگر بهایی که پرداخت میکنی در شاّن هدفت باشه

    به اندازه هدفت باشه

    تو به هدفت میرسی

    من وقتی شنیدم این حرفای پر از آگاهیرو ، به خودم گفتم تو چقدر حاضری بها بدی طیبه؟؟؟؟؟

    من تازه مفهوم این جملات رو درک کردم

    من از مهر ماه سال 1402 تا الان که تو این سایت پر از آگاهی اومدم چندین بار فایل حاضری چقدر برای هدفت قربانی بدی که روز عید قربان استاد درموردش صحبت کردن رو گوش دادم

    ولی متوجه نشده بودم قربانی دادن یعنی چی

    ولی این فیام رو که گوش دادم تاره فهمیدم قربانی دادن چیه

    گفتم طیبه چند وقتی هست که تلاش میکنی ولی نتیجه ای که میخوای رو بدست نیاوردی ، وقتی فکر کردم دیدم بله من به انداره ای که هدفم رو دوست دارم و عاشقشم بهایی پرداخت نکردم که بخواد در شان هدفم باشه

    و به هدفم برسم

    حتی من نوشته بودم که میخوام فلان اتفاق بیفته ولی کم تلاش میکردم براش

    الان فهمیدم که باید تلاشم و بهایی که پرداخت میکنم ،اگر در اندازه هوفم نباشه بهش نمیرسم

    و یکیش همین بیدار موندن شب و دیر خوابیدن هست و زود بیدار شدن و تمرینات طراحی و رنگ روغن و کلی کارای دیکه و خواسته های دیگه ام که میخوام داشته باشمشون …

    چند ماهه که من میخوام صبحا زود بیدار بشم و نمیشد ، از طرفی هم مشتاق بودم، که خوابم کم بشه

    ولی قربانی نمیدادم

    ولی از وقتی این فایل رو گوش دادم و این جمله رو خدا بهم الهام کرد که طیبه اگر میخوای شروع کنی چگونگی رو دنبالش نگرد

    که هی میپرسی چجوری باید من خوابم رو کم کنم

    چجوری یا چگونه ای در کار نیست

    چگونگی با خداست

    درست سوالت رو بپرس و درست دقت کن که همه جوابا در عمل کردن و قدم برداشتنت هست که نتیجه رو مشخص میکنه

    و من اینو شنیدم که خدا بهم فهموند که طیبه تو قدم بردار حتی اگه شب خوابت اومد نخواب و شروع کن تمرین رنگ روغنت رو انجام بده یا حتی تمرین طراحی و کارای دیگه ات رو انجام بده من خودم خواب رو از چشمات میگیرم

    باید عمل کنی تا منم بتونم خواب رو از چشمات بگیرم

    الان از 7 تیر ماه که متوجه شدم و درک کردم تازه فهمیدم و چند شبه که بیدار میمونم و تا اذان صبح کار میکنم

    خوشحالم از اینکه هم کار میکنم و هم با خدا حرف میزنم موقع اذان صبح

    صبح وقتی رفتم نون بخرم و مهمون داشتیم ، نونا رو که گر4تم دیدم یه آقایی رد شد و نگاه میکرد یه لحظه حس کردم باید برم نون بخرم و پنیر و ببرم بدم بهش

    اولش گفتم نه بابا ولش کن حتما داشت نگاه میکرد اینجوری فکر کردم

    ولی بعد دوباره همون حس گفت زود برو نون بخر ببر بهش بده

    و چشم گفتم و نون و پنیر گرفتم و بردم بهش دادم برگشتم خونه

    وقتی خواهرم وسیله هاشو باز میکرد و سوغاتیایی که برای من آورده بود داد گفت طیبه کلاهی که داده بودی گم کردیم و با ترس میگفت که من عصبانی نشم

    اگر طیبه یک سال پیش بود خیلی سریع عصبانی میشد و زود میگفت که پولشو بده یا یکی دیگه بخر برام

    ولی خیلی راحت گفتم اشکالی نداره و تو دلم گفتم خدایا هرچی از تو به من برسه به خیرش محتاجم کلاه که برای من نبود بخوام ناراحت بشم

    برای تو بود الان گرفتیش

    ولی یه لحظه تو دلم گفتم خیلی کلاه خوبی بود دوستش داشتم کاش نمیدادم ولی بعد گفتم نه اتفاقا باید یاد بگیرم چیزی که دوستش دارم رو بدم تا بخشندگی رو یاد بگیرم

    دو تا کلاه داده بودم که من به خیال خودم فکر میکردم اون کلاهی که گرون تره و قشنگ تره گم شده و تو ذهنم داشتم اونو اینجوری بررسی میکردم و میگفتم که باید تمرین کنم که بخشنده باشم و اگرم گم شد اشکالی نداره یکی دیگه میخرم

    ولی وقتی خواهرم اینا رفتن و از وسایلای مادرم که داشتم مرتب میکردم دیدم همون کلاه گرون تر تو وسایلای مادرمه

    گفتم این که گم نشده ، مادرم گفت این نه ،اونیکی که به من داده بودی گم شده

    اون لحظه گفتم وای خدای من چیکار داری میکنی؟؟؟

    اون لحظه درک کردم که گفته شد ازش گذشتی و علمی نداشتی که کدوم کلاه بود که گم شده

    و به تو برگشت داده شد همون کلاهی که دوست داشتی

    حس میکنم دارم یاد میگیرم چجوری بگذرم از این جهان مادی و هرآنچه که هست و سوالایی که دائم میپرسم و خدا کمکم میکنه تا بگذرم تا رها کنم تا تسلیم تر باشم

    حتی خواهرم بارها گفت که یه کلاه گرفتم گل گلیه میخوای بهت بدم گفتم نه نمیخواد خودم میگیرم بعدا

    در صورتی که قبلا احتمال داشت بگیرم

    خیلی خوشحالم از اینکه رفتارامو که میبینم میفهمم دارم تغییر میکنم ،ولی باید سعی کنم که بیشتر بها و قربانی رو پرداخت بکنم تا به هدف هام سریع تر برسم

    وگرنه با این حرکت کند و سر سری گرفتن نمیرسم به اهدافی که تعیین کردم

    بی نهایت برای شما عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  7. -
    محدثه سادات موسوی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 585 روز

    سلامممم به بهترین اساتید

    سلام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه

    من دارم روی دوره عذت نفس کار میکنم و کلی تغیرات داشتم و موفق شدم از شغلی که دوسش نداشتم بیام بیرون و میخاستم وارد کار مورد علاقم بشم ولی تا میومدم شروع کنم کلی داستان میبافتم اگه هنرجونباشه چی اگه موفق نشم چی اگه و اگه و اگه و من جرعت قدم ورداشتن نداشتم فقط برای خودم تمرین میکردم

    تا اینکه به این فایل بینظیر هدایت شدم و بارها و باهار گوش دادم و فکر کردم و بجایی که بگم اگه موفق نشم چی

    بگم اگه موفق شدم چیبیی اگر کلی هنرجو داشتم چییییی

    و من تونستم امروز پیج رقصمو توی اینستا راه اندازی کنم بجایی که به نشدنها فکر کنم دارم فکر میکنم سایت دارم کلی اموزش رقص کلی هنرجو و من اولین قدمو ورداشتم و میدونم خدا بقیشو بهم میگه خیلی حالم خوبه خیلی خشحالم دارم محدودیت های ذهنمیمو میشکنم این پیامو نوشتم من امروز شروع کردم دوست دارم سال دیگه این پیاممو ببینم و یادم باشه.

    من سال بعد خودمو توی مسابقات دنس میبینم که مقام اولو بدست اوردم خدایا شکرت

    بقول یکی از عزیزان رقصیدن عبادت من است و اموزش دادن رسالت من ️

    همیشه میگفتم خدایا این استعداد رقص چیه بمن دادی یا مبگفتم استعدادو دادی دمت گرم چرا توی ایران بدنیا اومدم و من با کمک این فایل ارزشمند و دوره ارزشمند عذت نفس تونستم عاشق خودم بشم من عاشق هنرمم همیشه مخفیش میکردم ولی این هنر و استعدادیه که خدابهم هدیه داده و من ازش استفاده میکنم خداهم راهشو بهم نشون میشه

    خیلی خشحالم انقدر قوی هستم بدون هیچ استادی میتونم انقدر قشنگ و زیبا و اصولی برقصم من بخودم افتخار میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    زینب فرخی گفته:
    مدت عضویت: 1166 روز

    سلام استاد عزیزم

    میخوام توضیح بدم ک چجوری دستیابی ی رویا سخت است یا اسون؟

    روزی که ی فایلی دیدم ازتون ک با تمام توان فریاد میزدید ک تو باید حرکت کنی تو باید در مسیر علاقه ات قدم برداری و بعد گفتید بخدا نتایج مالی هم میاد تو فقط قدم بردار

    شروع کردم و ب خودم گفتم این حرف ها با توی با شخص تو خود خودت

    حالا چکار بکنم؟؟؟

    اونم هدایت خداوند بود و با تمام ترس های وجودم جنگیدم چون حقیقتا من دیپلم داشتم و این خیلی برام سخت بود که شروع کنم

    اما ایده اش اومد ک توی سایت دیوار پیام بزارم برای تدریس خصوصی دبستان

    البته با یک مبلغ بسیار بسیار کم

    ولی گفتم فقط شروع کن

    روز اولی که شروع کردم دانش آموزی داشتم ک رفته بود کلاس سوم ابتدایی ولی هنوز خواندن و نوشتن بلد نبود

    واقعاً برام سخت بود بخوام با این بچه در اول کار شروع کنم و ذهنم دایم می‌گفت اون بچه مدرسه غیرانتفاعی رفته و معلم های خوب داشته، تو ک تازه اول کاری چجوری میخوای یادش بدی اون میخواست یاد بگیره تا حالا یاد گرفته بود!!!!

    ولی گفتم نه من باید حرکت کنم و جالب بود بعد از چندین جلسه نتایج عالی شروع شد و اون دانش آموزم خیلی عالی مطالب رو یاد گرفت و دانش آموز بعدی و بعدی و ………

    هر روز ک جلو میگرفتم دایم چالش هایی برام پیش میومد و وقتی واردش میشدم و تو دلش می رفتم درهای رحمت الله برام باز میشد و انسان هایی سر راهم قرار میگرفتن ک بهم یاد میدادن ک چجوری با این دانش آموزان کار کنم.

    بطور مثال برای همون دانش آموز کلاس سومیم ی روز ک اسنپ گرفته بودم با اقایی اشنا شدم که بسیار مودب و محترم بود و من از ایشون خواستم از این ب بعد با ایشون هرجا خواستم برم و ایشون قبول کرد بعدها فهمیدم ایشون ی مدیر مدرسه است و برام دو جلسه خصوصی گذاشت و یادم داد ک چجوری به بچه ها اموزش بدم

    یادم اون زمان ازشون پرسیدم الان جلسات خصوصی تون چنده ؟ایشون گفتن 200 تومن ولی من اون زمان پول نداشتم که بهشون بدم و ایشون در کمال تواضع برای من رایگان این کار رو انجام دادن

    میخوام بگم زمانی که توی دل کار بری بقول شما درهایی باز میشه از سمت خداوند ک فقط ایمان در حرکت برات اون درها رو باز میکنه.

    الان سه سال تدریس خصوصی دارم و با قدرت میگم من تدریس تضمینی صد در صد انجام میدم برای بچه‌های ابتدایی و میتونم بگم در کارم بی نظیرم

    الان هم یک چالش جدید رو برای خودم شروع کردم ک این فایل شما برام نشانه بود ک باز هم ادامه بدم

    امیدوارم بزودی بیام و از نتایج عالیم بگم.

    استاد عاشقتونم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    لیلی چشمی گفته:
    مدت عضویت: 987 روز

    بنام خداوندی که خیلی مهربونه نسبت بمن

    بنام خدایی که سفارشی هوامو داره

    سلامی به گرمای تابستون کویر گرم ولی لذت بخش

    استاد عزیزم وخانم شایسته جانم

    عاقااااااااااا دمتون گرم

    چقدر همین فایل عالیه

    وپاشنه اشیل من

    بخاطر کمالگرایی واحساس لیاقت پایین همیشه کار سخت رو انتخاب میکردن وخیلی وقتا بخاطر اینکه تو ذهنم

    اینقدر بزرگش میکردم وارد اون کار نمیشدم

    ولی یادمه یکی از خواسته های من ارتودنسی بود وهمیشه بخاطر سخت کردنش تو ذهنم واز طرفی چون قدمی برنمیداشتم

    اینکار رو پشت گوش مینداختم

    ولی یه روز گفتم بسه دیگه خودم وارد عمل میشم وحرکت میکنم

    وقتی اولین قدم رو براشتم

    خدا تمامی درها رو برام باز کرد

    ودستاشو برای کمک ویاری من فرستاد

    وبه محضی که قدم اول رو برمیداشتم

    قدم بعدی بهم گفته میشد

    وخیلی مسیر برام لذت بخش شد وزمانی که کار ارتودنسی من تموم شد

    دکتر گفت پرونده شما اخرین پرونده ایه که اینقدر براش زمان گذاشتیم وبا یه قیمت عالی کارتون تموم شد

    وحتی برای زمانی که من باید پول پرداخت میکردم خدا از راه هایی میرسوند که فکرشونمیکردم

    چیدمان خدا شیک‌ومجلسیه ویه جوری میچینه که اگه خودت بخوای سالها نمیتونی این نقشه رو داشته باشی

    خداروشکرمیکنم بابت هدایتم به این دانشگاه الهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    بهاره صرام گفته:
    مدت عضویت: 1237 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوندی که هر چه دارم از آن اوست …

    اینکه کجا بود که بهم گفتن نمیشه ولی من انجامش دادم ، چون من کار کیک و شیرینی انجام میدم ، یه موقعی تصمیم گرفتم برای شب یلدا چند تا کیک درست کنم و همه رو از طریق پیجم به فروش برسونم ، و شروع کردم به کار کردن و حتی موقع کار فیلمم میگرفتم ،

    مامانم با اینکه از اپل این مسیر همراهم بوده و همیشه حمایتم کرده بهم گفت که سخته نمیشه ولی من شروع کردم و انجام دادم جالبه که تصمیم گرفتم همشونو با رنگ های کاملا طبیعی و مواد ارگانیک تزیین کنم ، نگم واستون که اولش واسه خودم سخت بود ولی توی ذهنم اینجور بود که خیلی راحت میتونم این کارو انجام بدم و یجورایی مطمعن بودم به فروش میرسونمشون ،

    به محض اینکه این کارو کردم و 4 تا کیک خوشکل درست کردم و گذاشتم برای فروش یعنی نیم ساعت نگذشته بود که عکس گذاشنم اولیش به فروش رفت و تا اومد شب بشه 2 تا دیگش هم هم زمان به فروش رفت و یدونه ازش موند که همون وقت به خودم گفتم بالاخره یه طوری میشه نگران نباش ، خلاصه گذاشتمش توی یخچال که تا فردا ظهر نکشید و اونم به فروش رفت و اونجا بود که من توانایی های خودمو باور کردم و به خودم گفتم دیدی چی شد تو تونستی یه تنه این همه کار بکنی و همه رو به فروش برسونی خیلی حس خوبی بود .

    ولی متاسفانه روند پیشرفتمو فراموش کردم و چند وقتی از این طرف به اون طرف دنبال پول دنبال خوشی بودم که الان که بهش فکر میکنم میبینم چقدر کارم اشتباه بوده و دوباره باید خیلی اروم شروعش کنم و فکر کنم از صفر ولی الان دیگه بیشتر بلدم چجوری باید مهارتمو افزایش بدم ،

    در پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: