پس کِی به خواسته ام می رسم؟! - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/01/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-01-23 10:37:532024-02-28 11:44:40پس کِی به خواسته ام می رسم؟!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزم…
خواستم نسخه HD رو دانلود کنم ولی گویا نسخه HD ،HD نیست! همون نسخه معمولیه…لطفا سریع تر بزاریدش تا ما دانلود کنیم…
دوستون دارم
مشکل برطرف شد دوست عزیز
سپاسگزاریم
با سلام خدمت استاد عزیزم،تیم خوبشون و همه ی اعضای محترم سایت،خیلی خوشحالم و سپاسگزار خداوندم که میتونم تو این آگاهی جمعی مشارکت کنم.
خب وقتی که من فهمیدم این موضوع رو که برای رسیدن به اهداف و خواسته هام و اون زندگی ایده الم باید باورهام رو تغییر بدم و برای این کار باید ورودی های ذهنم رو کنترل کنم،اول از همه یه تعهد خیلی عظیم رو در خودم ایجاد کردم برای این کار،چون واقعا واسم مهم بود اون چیزایی که میخوامو داشته باشم و به راحتی به همه ی رویاهام برسم پس اول از همه خودم رو “”متعهد”” کردم که ورودی های ذهنم رو خودم آگاهانه انتخاب کنم
و تو اولین قدم هم اومدم رسانه های جمعی رو از زندگیم حذف کردم و فقط مسابقات فوتبال تیم محبوبم رو نگاه میکنم،توی تلگرام به غیر از کانال استاد تمام کانالام رو پاک کردم و از اون تعداد گروه محدود هم لفت دادم و اومدم بیرون و با اینکه سخت بود ولی اینستاگرام رو هم از گوشیم پاک کردم چون واقعا به این نتیجه رسیدم که وقتی سرگرم این شبکه هام واقعا ورودی خوبی به ذهنم نمیدم و روی هدفام هم متمرکز نیستم،از اونجایی هم که رسیدن به خواسته هام خیلی واسم مهم بود و متعهد بودم به این موضوع پس تمام این برنامه های اضافی رو پاک کردم و تصمیم گرفتم تمام ساعات بیداریم رو بزارم روی این موضوع که ورودی های خوب به ذهنم بدم،واسه این کار اومدم تو نوت گوشیم یه سری از کارهای مهمی رو که تو طول روز باید انجام بدم و هر روز تکرارشون کنم رو نوشتم ( مثل تکرار جملات تاکیدی،فایل گوش دادن و ساختن یه سری باورهای قدرتمند کننده تر و تکرار اونها و گشتن دنبال الگوهایی که تایید کنن این باورهارو،خوندن نظرات سایت استاد،سپاسگزاری روزانه بابت داشته های زندگیم که واقعا حالمو خوب میکنه،سناریو نویسی تو شروع روزم که تا شب فرکانسم رو عالی نگه میداره،مطالعه ی قران و دیدن و پیدا کردن قانون توی ایه ها،دیدن صفحه ی آرزوهام و تجسم اهداف و رویاهام،صحبت کردن با خودم در مورد اهداف و خواسته هام،خوندن کتابهایی که بهم قدرت میده و…)و طبق قانون ٨٠،٢٠ اولویتم رو میزارم روی اون کارها و این دیگه تبدیل شده به یه عادت واسم که بعد از بیدار شدن از خواب اولویتم اینه که اول تیک انجام اون کارارو جلوشون بزنم و اگر وقت اضافه اوردم میرم سراغ بقیه کارها و جالبه از اون لحظه که از خواب بیدار میشم و روزم رو با جملات تاکیدی شروع میکنم تا ساعت ١،٢ شب که بخوابم فقط همون کارها رو انجام دادم و هیچ کار اضافه ای که ورودی بد به ذهنم بده رو انجام ندادم و اینم فکر میکنم به خاطر اون تعهده اس و اینکه من اهدافم و رویاهام همیشه جلوی چشممه و همیشه اون قله رو تجسم میکنم واسه خودم با احساس خوب و با لذت نه در حالت نگرانی و چسبندگی،همین موضوع باعث میشه که با تمام وجود،با اشتیاق و ایمان و انگیزه دنبال ورودی های عالی واسه ذهنم باشم تا متعاقبش فرکانس های مطابق با خواسته هام رو به جهان هستی ارسال کنم،استاد تو یکی از فایل های رایگان گفتن که تمام دوستها،آشناها و افرادی که با اون چیزی که میخوای تو آینده بشی تفاوت و تضاد دارن رو حذف کن از زندگیت و جالبه من وقتی شروع کردم به تغییر باورهام جهان خود به خود این کارو واسه من انجام داد و روابطم با یه سری از افراد فامیل و دوستام کاملا قطع شد و الان افرادی جایگزین اونا شدن که با هم فقط داریم در مورد قانون،باورها و چگونگی رسیدن به اهدافو خوسته هامون صحبت میکنیم،یعنی حرف استاد رو در مورد اینکه جهان همیشه کبوتر با کبوتر،باز با باز رو رعایت میکنه،کاملا دیدم تو این موضوع و درک کردم و همراهی جهان رو با خودم دیدم و یا در مورد مسائل و مشکلات زندگیم که البته بسیار کم شده هم دیدگاه من کلاً شده “الخیر فی ما وقع” درست بر عکس گذشته که من واقعا بهم میریختم و نگران و افسرده میشدم و یا وقتی یه اتفاق نا دلخواهی واسم میفته بر عکس گذشته و به صورت ناخوداگاه نکات مثبت اون موضوع رو میبینم و حتی تو محیط اطرافم به نکات مثبت توجه میکنم که یه موقع هایی واقعا خنده ام میگیره و به خودم میگم یادته قبلا چقدر مینالیدی و غر میزدی به همه چی؟؟???
در واقع من اونور روی باورام و ورودی های ذهنم کار کردم و اینایی که گفتم واقعا واسه من خود به خود درست شد،البته اینم بگم که من این ورودی و این باور رو هم به ذهنم دادم که جهان خیره مطلقه و داره به سمت خیر و خوبی میره پس هر چی پیش بیاد واسم اون اتفاق خوبه اس.
تو اون لحظاتی هم که به قول استاد نجواهای همیشگی شیطان میاد سراغم و میخواد غمگینم کنه سریع اون تمرینی که استاد تو کتاب “رویاهایی که رویا نیستند” گفتن رو انجام میدم و این سوال رو از خودم میپرسم که “اگر خداوند به عنوان تنها منبع قدرت در هستی همین حالا از من بپرسه چه چیزی دوست داری به تو بدم و اینم بدونم که هر چیزی رو بخوام بدون محدودیت بهم میده،اونوقت پاسخ من چیه؟” و بعد شروع میکنم به جواب دادن به این سوال و بعده نیم ساعت به خودم میام و میبینم که از ذوق و خوشحالی دارم باااال در میارم و حس پرواز دارم و میخوام فریاد بزنم و حسابی فول شارژ میشم و واقعا لذت میبرم از اینکه تونستم بهترین ورودی رو به ذهنم بدم و جالبه بارها تو این صحبت کردنا کلی ایده واسه کارام بهم داده شده که واقعا با هیچ جمله ای نمیشه این حس خوب رو توصیف کرد،یه تمرین دیگه ای رو هم که انجام میدم اینه که این سوال رو از خودم میپرسم که اگر ثروتمند بشم و به استقلال و ازادی مالی برسم چه اتفاقی واسه زندگیم میفته و زندگیم در هر یک از جنبه ها چه تغییری میکنه؟ (روابط،سلامتی،سرمایه گذاری هام،خانواده،تفریحات،روحیه ام و…)
و وقتی به این سوالا جواب میدم واقعا حالم خوبه و لذت میبرم از زندگیم و به قول استاد کل داستان همینه و نیاز به انجام دادن کارهای عجیب و غریب و پیچیده نیست و نتیجه ی این ورودی ها این شده که تو یه زمان کوتاه با انجام کاری که عاشقشم (آموزش) و اونم روزی ٢،٣ ساعت درامدم 4 برابر افزایش پیدا کرده و هر روز داره یه عالمه اتفاق عالی واسه زندگیم میفته،١ ساله که مریض نشدم منی که سالی 4،5 تا سرما خوردگی سخت داشتم و کلی اتفاق خوب دیگه که تو یه فرصت بهتر تو سایت مینویسم.
و وقتی فکر میکنم به اینکه خداوند این شرایط رو واسم فراهم کرده و اجابتم کرده که تو یه محیط ایزوله بشینم و روی باورهام کار کنم واقعا خدارو شکر میکنم و احساس قدرت میکنم از اینکه اون زیر ریشه ها با قدرت تمام دارن میپیچن تو هم و به زودی انفجار رخ میده واسه زندگیم و معجزات رخ میده و عملی شدن برنامه هام و تاثیری که رو مردم جهان میزارم…
اینا تجربه ی من بود از کنترل ورودی هام که تو طول روز دارم انجامشون میدم و نتیجه اش شده یه عالمه اتفاق عالی و اینکه نسبت به گذشته برخوردم به تضادها بی نهایت کم شده و میتونم بگم تقریبا صفر شده چون با قدرت تمام و سرعت بالا و با ورودی های فوق العاده عالی دارم به سمت هدفام میرم و به جای تضاد همراهی جهان رو با خودم دارم.
امیدوارم که تونسته باشم به شما دوستای خوبم هم ایده های خوبی رو بدم.
شاد و ثروتمند باشید.
قاسمی عزیز سلام
افرین به شما که به سپاس گذاری اشاره کردید شپاس گذاری نزذیک ترین فرکانس به فرکاانس خداست
موفق باشید
به نام خداوند قادر مهربان که مارو به عنوان دستهاش قادر ساخت تا خلق کنیم انچه رو که میخوایم رو…بزرگ الله من سلام،دوستای خوبم سلام،استاد عباس منش سلام.خدایا شکرت بخاطر اینکه هنه ی اعضای این خانواده ی عظیم داریم پابه پای هم پیشرفت میکنیم و باعث میشیم که الله کریم خوشحال بشه،چراکه اون از ما بیشتر دوس داره ما پیشرفت کنیم و جهان گسترش پیدا کنه.چه سوال قشنگی مطرح شد و بازهم سپاس الله بی کران رو که با مطرح کردن این سوال مارو به نوعی تو مدار قرارگرفتن خواسته هامون قرار داد.سوال این بود که تجربه از کنترل ورودی هامون بیان کنیم و اینکه چجوری و چه ایده ای برای این سوال داریم.به نظر من و با توجه به اینکه دوره های استاد عباس منش رو یاد گرفتم و تمریناتش رو انجام دادم،خیلی ساده و از بی نهایت روش و ایده اتفاق میوفته و مهمترینش اینه که سخترین کاری کهداز نظر ما سخت به نظر میاد رو انجام بدیم و باحمله به اون سختی ها،ترسمون رو از بین ببریم،چراکه همون کارایی که از نظر ما ما سخت هستن،دقیقا همونا پاشنه های آشیل ما تو زندگیمون هستن که باعث عدم پیشرفت ما میشن.دوستان خوبم میخوام یکی از سخترین کارهای عمرم رو بگم که باانجامش به نتایج فرای ذهنم رسیدم.و اونم این این بود که مادر من تو خونمون مدام به شکل های مختلف مریض بود و همیشه به نوعی از یک مریضی رنج میبرد و تک تک اعضای خانواده ما از دیدن رنج یکی از اعضای عزیزترین افراد زندگیمون رنج میبردیم،و همیشه با دیدن گریه های مادرم تمام اعضای بدنمون میلرزید…
یک روزی که مادرم بخاطر یک بیماریش بشدت بدحال بود و گریان بود،تصمیم بسیار سختی گرفتمو همون لحظه با خودم گفتم که مهدی تو یک سنگدلی و بااین کارت به مادرت هیچ اهمیتی نمیدی.اما این گفتن من فقط نجوایی تو ذهنم بود که من رو ازون چیزی که میخواستم دورتر دورتر میکرد،پس با خودم گفتم که سالها باتوجه کردن به رنج های مادرم به نتیجه ای نرسیدم و حالا میخوام که فقط و فقط به سلامنی مادرم توجه کنم، و وقتی که از کنار مادرم قدم به قدم دور میشدم و به سمت دیگه ای میرفتم انگار که داشتمسختترین و سنگین ترین قدم هدی عمرم رو برمیداشتم و زمانی که دستم میرفت به سمت هندزفریم که اون رو بردارم و بزنم به گوشم،انگار که داشتمسنگینترین وزنه ی جهان رو برمیداشتم،اما من اینکارو با توکل به الله یزدان کردم و شروع به گوش کردن موسیقی کردم،در حالی که مادرم،عزیزترینم از درد رنج میبرد.و اما چشم هامو بستم و همه چیزی تبدیل به بهشت شد،وجودم سبک شد و تمام فکرم و توجهم رو بردم به سمت سلامتی مادرم.سلامت دیدم مادرم رو،تهی از هرگونه درد و تو اون لحظه از شدت ذوق و خوشحالی حس پرواز داشتم و تمام موهای بدنم سیخ شده بود و بی وقفه اشک میریختم.من از بیرون فردی بودم که داشتم برای رنج های مادرم اشک میریختم ،اما از درون فردی بودم که از سلامتی مادرم اشک شوق میریختم.چشم هامو باز کردم و ازمان بستن چشمهام دوساعت گذشته بود.خبری از گریه نبود و مادرم بدون توجه به درد داشت با پدرم صحبت میکرد.انگار که اصلا دردی وجود نداشت که بخواد بهش توجه کنه(اگه باور داشته باشیم که درد وجود داره پس وجود داره)و الان ازون روز حدود یکماه میگذره و ماچیزی به اسم گریه نداریم تو خونمون.بچه ها از شما سوال میکنم که معنی معجزه چیه پس؟؟سوال دیگم اینه که کدوم یکی از ماها حاضریم بیمار باشیم و یا اعضای بدنمون رو نداشته باشیم ولی بجاش پول داشته باشیم؟؟کدوم یکی از ماها حاضریم مثلا پامون رو بدیم،اما به جاش صد میلیارد پول دریافت کنیم؟؟خدای بزرگ واسه کدوم ازین همه نعمت ما هزینه دریافت کرده؟؟چقدر حواسمون به نعمتامون هست؟؟و بابتشون شکر گذاری میکنیم؟؟ثروت همیناست،نعمت همیناست.وقتی که اینارو درک میکنیم شکل زندگیمون هم از لحاظ مالی تغییر میکنه.وقتی که یگانه خدارو لحظه به لحظه تو تمام وجودم حس میکنم اونموقعه که قانون تکامل در من به سرعت اتفاق میوفته،و به سرعت پیشرفت میکنم،جوری که اون اتفاق ها یک امر طبیعی واسم بوده .و حالا تمرکزم رو گذاشتم رو پیشرفت مالیم و مطمئنم به آنچه میخوام میرسم،کافیه تمام وجودم بشه ایمان و بشه لحظه ای که معنی خواستنم موقعی بود که سلامتی مادرم رو خواستم، و اونوقته که حالت دیگه ای غیر از قانون توجه به خواسته هام نیست و من به همشون میرسم.و واسشون اشک شوق میریزم و خداوند رو شاکرم.برای همه ارزوی بهترین هارو در بهترین حالات احساسی دارم.یاحق
راستی اینم بگم که از زمانی که توجهم رو گذاشتم رو چیزهایی که میخوام و الان که دقت میکنم میبینم تمام پیج ها و کانال هایی که عضوم تماما پیج ها و کانال های لاکچری و خونه های فاخر و شرکت های بزرگ موفق و ماشین های لوکس هستن و واقعا دارم خودم رو تو همشون تصور میکنم و پیج هایی رو دارم که تماما مطالبی رو میذارن که هم راستا با قوانین کیهانی هستن و بهم حس خوب میدن????
قوانین جهان بادقت عمل میکنن و کافیه که بهشون ایمان داشته باشیم و به خدا توکل کنیم.یا حق
راستی یه چیز دیگه?????
من امروز برای دومین بار تو قرعه کشی 40 درصد سایت خودمون برنده شدم که دیگه واسم عادی شد???
دوستون دارم و خدارو بخاطر داشتن تک تکتون شکر میکنم.یاحق
سلام اقا مهدی خدارو شکر چه حس عالی و زیبایی خوشحالم به خاطر سلامتی فکری روحی و جسمی شما و مادرعزیزت ومعنویت وتجربه و رشدی که از این داستان به دست اوردی .درود برشما
سلام و عرض ادب .خیلی ممنونم.لطف خدا بوده و هست و بخاطر اینهمه لطفش واقعا هرروز و هر ساعت و هر ثانیه،سجده کردن بهش و شکرگذاری کردنش کمه.
سلام،لذت بردم.
سلام.ممنونم.انشاالله که تونسته باشم احساس اون لحظاتم رو به خوبی منتقل کرده باشم.خوشبخت باشین انشاالله
سلام. واقعا کامنتتون حس خیلی خوبی داشت و واقعا تبریک به خاطر اراده قویتون چون این مشکل رو من هم با یکی از اعضا خانواده دارم و ازین که میبینم شما این طور بر خورد کردین و این نتیجه رو گرفتین واقعا لذت بردم. انشالا همیشه مادرتون سالم و شادمان باشند .
سلام و عرض ادب به شما.خیلی خیلی ممنونم.خدای یکتا دوس داره که همه ی بنده هاش سالم و ثروتمند باشن و فقط کافیه که اونا خودشون بخوان.انقدر لحظات اون روز واسم شیرین و قدرتمند بود که هر روزم رو با همونحس پر میکنم.ازتون خواهش میکنم که حتما قانون توجه رو امتحان کنین.به قول استاد معجزه میکنین.منتظر دیدگاهتون بعد از نتیجه هستم.چرا که هر دیدگاه واقعا بهم انرژی مضاعف میده .چراکه هر دیدگاه یک باور مشابه از طریق دیگه وارد ذهنم میشه.ارزوی سلامتی و ثروت روز افزون برای خودتون و خانواده ی محتمرمتون دارم.یاحق
من تجربەی مشابه این رو دارم
چون مادر منم سالهای زیادی دردهای زیادی رو تحمل کرده. دقیقا یک ماه پیش بود که خودم بە تازگی وضع جسمیم بهتر شده بود و مادرم جوری مریض شد که اصلا نمیتونست از جاش بلند بشه. من با وجود حجم زیاد درسهام مجبور بودم همه ی کارهای خونه رو انجام بدم تا ایشون استراحت کنه
اما چند روز پیش که هیچکس خونه نبود عمدا رفتم توی اتاقم و مادرم رو تنها گذاشتم. بعد چند ساعت که بیرون اومدم بوی غذای خوشمزهی مادرم همه جارو پر کرده بود و من باورم نمیشد که مادرم خیلی راحت و بدون کمک سر پا وایساده.
عشق مادرم به خانوادهش اونقدر انرژی بهش داده بود تا بتونه در چند دقیقه به بیماریش غلبه کنه و بابام که از سرکار بیاد گرسنه نمونه? و خداروشکر الان چند روزیه دیگه خوب شده و خوشبختی ما تکمیل شده.
خداروشکر
سلام .عرض ارادت.وای که باز با خوندن این کامنت چقدر احساسات من خوب شد و چقدر اتفاقات خوبی قرار بااین احساسات واسم بیوفته.خدا رو خیلی شکر میکنم که شما هم قوانین پایه ای جهان رو درک کردینو ازش استفاده میکنین.خیلی خیلی خوشحالم .چون اعضای اینجا واقعا مثل خانواده ی خودم هستن و واقعا از پیشرفتشون لذت میبرم.خداجون عاشقتم…
سلام دوست عزیز عااالی بود
در پناه الله یکتا شاد باشی
سلام آقای عباس منش…من امروز داشتم کتاب قدرت فکر رو میخوندم که میگفت بعضی افکار از بچگی توی ضمیر ذهنی ما میمونه و اونه که مارو هدایت می کنه و حتی اگه ضمیر عینی خلافشو بگه و این جواب سوالی بود که مدت ها بود شاید سالها ذهنمو درگیر خودش کرده بود که چرا من هرکاریو که شروع می کنم نمیتونم به نتیجه و سرانجام برسونم و همیشه جواب من این بود که همت ندارم، پشتکار ندارم، اراده ندارم و اصلا انگیزه و شورو شوق ندارم و این مدت اخیرم به این نتیجه راسخ رسیده بودم که من چون زود همه چی برام عادی میشه اینجوریه و با همینا خودمو قانع میکردم و تا همین سه روز پیش که خواستم واسه خودم یه دوره چهل روزه برنامه ریزی کنم و از اول شروع کنم و یه جاهایی کم کاری میکردم. ولی دوست نداشتم که دوباره همه چی برام عادی بشه و دنبال یه کتاب گشتم تا بهم کمک کنه و انگیزه بده و اتفاقی که این سوال ذهنمو درگیر کرده بود توی کانالی به چشمم خورد و منم شروع کردم خوندن درصورتی فونتش وطوری بود که احساس میکردم ازین کتابهای علمی سنگینه و داشتم پشیمون میشدم که صدایی هی تو ذهنم میگفت بخون یه صفحشو ببین چیه اصلا و رسیدم به اینجا که تو گذشته و توی خانواده ممکنه حرفا و باورهایی برام به وجود اومده که اینطور دارم به این سمت میرم و همینجور که داشتم گذشتمو مرور میکردم و نزدیک به اذانم بود، گفتم پاشم نماز بخونم بعد فکر می کنم و از اون طرف هم گفتم بزار فکر کنم به یه نتیجه برسم که یهو یاد حرف پدرم تو گذشته ها افتادم؛ اخه راهنمایی که بودم نماز خوندنو دوست نداشتم چون همیشه با زور بهم گفته میشد این کارو کنم و همیشه وانمود به خوندنش میکردم تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم که شروع کنم چون خوشم اومده بود یادمه که روزای اولی که شروع کرده بودم تو اتاقم نشسته بودمو داشتم میخوندم مادرم به پدرم گفت که دخترمون نمازش و سر وقت میخونه و پدرمم گفت امیدوارم که همیشگی باشه و دو روزه نباشه و من که چشمم اب نمیخوره و یادمه اون روز چقدر دلسرد شدم چون پدرم برام حجت بود هر حرفی میزد برای من یقین کامل بود چون بیشتر از هرکسی پدرمو دوست داشتم و یادمه اون تصمیمم یه هفته بیشتر دووم نیاورد و بارها و بارها این اتفاق افتاد تا زمانی که خودم خدارو باور کردم و دوست داشتم به خدا نزدیک تر بشم تونستم موفق بشم که چندسال طول کشید و من همیشه این جمله تو ذهنم بود که نمیتونم کامل انجامش بدم وبارها سعی کردم و بیشتر از یه هفته نتونستم ادامه بدم حالا که فکر میکنم میبینم تمام کارهایی که نشد کامل انجامش بدم اولش این جمله تو ذهنم پررنگ میشد که کامل نمیشه و ادامه نداره اولش خیلی از پدرم دلخور شدم ولی بعدش به این نتیجه رسیدم که پدرم این باور رو داشت و همیشه تو کارهای خودشم همینطور بوده و هستو ناخودآگاه به من هم منتقل کرد این باور غلط رو….امروز داشتم دنبال کارهایی میگشتم که به اتمام رسوندمشون و برای خودم توضیح میدادم که تو تونستی فلان کارو به اتمام برسونی و وقتی که هم رسوندی همه رو شگفت زده کردی و هنوزم دارم تو زندگیم کنکاش میکنم تا کارهایی که به سر انجام دادمو پیدا کنم و تو ذهنم پررنگشون کنم و هی تکرارشون می کنم و میخوام حتی بنویسمشون و بارها بخونمشون تا تو ذهنم پررنگتر از باور غلطه بشن و اینکه آقای عباس منش من توی قران یه مطلبی خوندم که یادم نمیاد مال چه سوره ای و کاملش دقیق چیه و اون این بود که هرچیزی رو نبینید و هرچیزی و نشنوید و من خیلی برام این جمله مهمه و خیلی سعی کردم هر مطلبی رو نخونم و هر حرفی رو گوش ندم و حتی زمانی که کسی چیزی میگه که غلطه اگه طرف ادم منطقی بود دلیل هامو برای مخالفتم میارم و انقدر میگم تا برای خودمم پررنگ بشه و اگه نه از سوال های حافظه ای استفاده میکنم که از خودتون یاد گرفتم ولی درگذشته مینشستم پای هر حرفی و خودمم شروع میکردم به نظر دادن و تهش شد چندسالی نرگس افسرده و داغون که همه بدبختیا فقط ماله اونه چون خدا سلیقه ای انتخاب میکنه و از وقتی که اجازه ندادم این حرفارو برام تکرار کنند دیگه افسرده نیستم و مدت ها ناراحتیم فقط به سرانجام نرسوندن کارهام و برنامه هام بود که اونم امروز منشا رو پیدا کردم به یاری خدا درستش می کنم…
سلام،نرگس جان لطفا باورهات و جملاتذتاکیدی و اینکه چیکارا میکنی تا اصلاح شه برامون بنویس ،چون مشکل منم هست،تا حالا هیچوقت کتابی رو کامل نخوندم واسه امتحان،با وجود اینکه دوتا لیسانس دارم و شاگرد ممتاز بودم ولی این مشکل رو من هم دارم.
با آرزوی موفقیت برای شما بزرگوار
میتونه اینجوری باشه…
(من به لطف خدای مهربان اراده بسیار قوی دارم که با شروع هرکاری اون رو باقدرت و بهترین نتیجه به پایان میرسونم)حالا میشه جایگزین بشه و به جای هر کاری هر کتابی بشه یا هر کاری که میخواین انجام بدین
سلام امیدوارم حالتون عااالی باشه
جمله ی خوبیه مرسی
سلام.ماشاالله به شما که تونستین باورهای بسیار نهان که سالها با شما بوده رو کشف کنین و باور درست رو جایگزین کنین.یه جمله تاکیدی واسه باورتون از نظرم درست اومد گفتم بگم بهتون.(من به لطف خدای مهربان اراده بسیار قوی دارم که با شروع هرکاری اون رو باقدرت و بهترین نتیجه به پایان میرسونم)
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کزصدف کون و مکان بیرون است طلب گمشدگان لب دریا میکرد
بی دلی در همه احوال خدابا اوبود اونمیدیدش واز دور خدایا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند انچه مسیحا میکرد
سلام استاد خوبم و دوستان همدلم خدارو شکر من درکنار شما ودر مسیر درست هستم
?من سالهای زیادی را بدون اعتماد به نفس بزرگ شدم روح من خدایی بود و ذهن من پر از نجواهای شیطانی من با وجود زیبایی ها داشته ها و توانایی های زیادم خودم را نادیده گرفته بودم و هویت و شخصیتم رو از دست داده بودم همیشه دلیل اصلی مشکلاتم رو خانواده م میدونستم وچهره ای اخمو و ناامید و خسته ای داشتم هر چیزی هر کسی میگفت بدون تحقیق قبول میکردم خانواده جامعه دوستان ورسانه ها روی من تاثیر پذیری زیادی داشتند
?من هیچ وقت از خودم راضی نبودم اما وقتی در مسیر استاد و اموزش هاش قرار گرفتم حدود دوسال فقط وفقط با فایل های رایگان شروع کردم دهانم رو بستم و فقط گوش دادم اما از انجایی که باورهای ما به مرور تغییر میکند و عملکرد من نشانه ی باورهای من است من وارد دوگانگی شدم از یکطرف صحبتهای استادوباورهای جدید از طرفی دیگر باورهای کهنه
من به خاطر ترس از دست دادن نداشتن قدرت برای نه گفتن وابسته بودن و شک و تردید و نداشتن ایمان قلبی محتاج توجه بودم به خاطر تمرکز روی اشتباهاتم نبخشیدن خودم مقایسه خودم با دیگران و ماندن در احساس گناه روابط رو تحمل میکردم و ورودیهام کنترل نمیشد
چون اینگونه تفکر کردن ساده تر بودمن بیش از حد به همه چیز عادت کرده بودم و دوست نداشتم از عادتهای فکری ام دل بکنم و تغییر برایم عذاب اور بود حتی فکر خوشبختی برایم رنج اور بود
.?بیشتر از دیگران و اطرافیان به نظر من ذهن من و نجواهای شیطانی من اجازه نمیداد تقوا پیشه کنم و سلف کنترل بشم یعنی کنترل ورودیهام رو در دستم نگیرم .
?من تونستم با اموزش های استاد و به مرور با تغییر باورهام به جهان این اجازه رو بدم که افرادی که با من هم فرکانس نیستند رو ازم دور کنه درحقیقت هر وقت خاستم کاری کنم و اقدامی انجام بدم موفق نشدم و هر موقع زمام امور زندگی ام رو به دست خدا سپردمو متوجه شدم? یدالله فوق ایدیهم هیچ دستی بالاتر از دست خدانیست? اونموقع بود که کنار کشیدم و فقط و فقط در تنهایی لذت بخشم شبانه روز در یک محیط ایزوله در همون شرایط به ظاهر بدی که سالها تحملش میکردم از دل تمام اون باورها و اطرافیان منفی ام خودم رو پیدا کنم و تقوا رو بکار ببرم .حتی یکی از مواردی که خیلی برام نادلخاه بود و منجر به درگیری شد من بلند گفتم خداپشت و پناه منه هرچی تهمت و حرفه بزنید من خدارو دارم نه بحث کردم ونه کاری فقط سکوت کردم و بعدش متوجه شدم و گفتم عجب خوب شد این اتفاق افتاد و خیلی ها با پای خودشون رفتند از زندگیم بیرون خیلی خیریت در اون ماجرا بودخیییلی .
?از انجایی که تمامی اتفاقات زندگی ما به خاطر فرکانسهایی است که ما به جهان هرسال میکنیم و میتوانیم فرکانسهایمان را کنترل کنیم و میتوانیم توجهمون رو به تبع اون احساسات کنترل کنیم .و بزاریم روی چیزهایی که میخاهیم میتوانیم مراقب ورودیهامون به ذهنمون باشیم وقتی قادر به تغییر هستم میتوانم تقوا داشته باشم چون تمام اتفاقات بما قدمت ایدیهم بما کسبت ایدیهم و بما کانو یعملون است
باید به شناختی کامل از قوانین جهان برسیم باید با نحوه ی عملکرد جهان درمورد خودمون و خاسته هامون و روش خلق خاسته هااشنا بشیم
اونوقته که میگیم درجهان هر چیز چیزی جذب کرد سرد سردی را کشید و گرم گرم
قراره فقط من روی خودم کار کنم روی ?قدرت کلامم ?روی سوالاتی که هر روز از خودممیپرسم ?روی چیزهایی که در ذهنم تجسم میکنم و هرروز بهش فکر میکنم ?روی خودباوری ام ?روی باورهام کار کنم ?روی احساس لیاقت وارزشمندی ام? روی فراوانی و ?ایمانم ?
اگر در احساس خوب باشم یعنی درمسیر هستم اگر از همین لحظه سپاسگذار انچه دارم باشم اگر عشق بورزم و شاد باشم .
???سبک زندگی شخصی به شیوه ی خودم و به شیوه ی قانون جذب .خداو جهان این فرصت رو به من داد تا همیشه سپاسگذار باشم ایمانی رو در من ساخت تا بتونم بی نهایت دستان (رب)رو برای تحقق اهدافم وارد زندگی کنم
زندگی به روش خودم نیازمند عزت نفس من بود تا بتونم از بدنه ی نگرانی ها قضاوت ها مقایسه ها ترسها و…که در جامعه به طور معمول هست خودم رو جدا کنم
این شیوه نمیگذارد در دامی بیفتم که به خاسته هام به چشم یک نیاز نگاه کنم و در نتیجه در هر شرایطی در ارامش هستم و در مسیر رسیدن به خاسته هام من به جهان اجازه دادم تا اتفاقات رو به شیوه ی خودش رقم بزنه نه براساس دستورات من باورهای اشتباه من و ترسهام
???درواقع میتونیمبا ایمان و عزت نفسمون مثل حضرت ابراهیم از اتش گلستان بسازیم من این روش رو با کار کردن روی اموزش های استاد مخصوصا قانون افرینش و کتاب رویاهایی که رویا نیستند یاد گرفتم و یک مسیری است که باید همیشه کنترل بشه وهر روز ورودیهام رو مراقبشون باشم .(هماهنگ بودن روح و ذهن .هماهنگ بودن عقل و قلب .هماهنگ بودن خدا با من .و شنیدن و دیدن شواهد و معجزات کوچک و شنیدن صدای خدا .عشق به خود و خدا )امیدوارم با خرید دوره ی عزت نفس بتونم از هر نظر و هر جهت بهتر و بهتر بشم .
بادرود فراوان از همگی شما دست خدایاورتان .(مرضیه شادکام )
دوستان بازهم سلام من وقتی دیدگاههای قشنگتون رو خوندم دوست داشتم یکبار دیگه منم از جزییات زندگیم بنویسم براتون تا شماهم از کارهایی که من برای کنترل ورودیهام انجام میدم مطلع بشید شاید رفتار و اعمال من هم برای شما جالب باشه
خب منم مث همه ی شماها تلویزیون نمیبینم یه مدتی خیلی جاها نرفتم با خیلیا قطع رابطه کردم و حتی خط موبایلم هم عوض کردم اما متوجه شدم بعد از یه مدت اگر من روی خودم کار کنم همه ی اون چیزهایی که من یه روزی ازشون فرار میکردم حالا بازهم هستند اما من تغییر کردم و اونهارو از یه زاویه ی دیگه نگاه میکنم
زاویه ی دیدم قبلا برمبنای منفی نگری و کمبودها و نداشته ها بود من در دوران مدرسه خیلی از همه لحاظی ضعیف بودم ولی الان دخترم وقتی میره مدرسه معلمشون بهم پیام میده قدر دخترت رو بدون براش سرمایه بزار اون خیلی با استعداده بهش یاد دادم ارزوهاش رو بنویسه دفتر شکر گذاری داره اون میدونه دراینده میخاد چکاره بشه اهدافش مشخصه نفر اول تو تحقیقاش میشه امتیازایی که میگیره از همه بیشتره توواخلاق و رفتار نفر اوله تو تمیزی و نظافت نفر اوله تو درس نفر اوله توی کاردستی ها و غذاهایی که براش میزارم نفر اوله باور کنید اینا رو میاد برام میگه یا بهش تشویقی میدن و میگن از مادرت تشکر کن اینا همه شواهده و میشه کلی براش ذوق کرد خابهایی که من میبینم اتفاقها و کسانی که تو روز میبینم همه و همه شواهدی هست که بهم میگه تو در مسیر درست هستی و داری راهت رو درست میری
وقتی میرم خونه ی مادرم خاهرام هیچ ایرادی دیگه ای که از ما نمیتونن بگیرن بعد از کلی فکر کردن دیشب خاهرم گفت چرا کش مو دخترت یکیش سبزه یکیش آبی ???????ازبس خنده م گرفته بود گفتم من اگه اعتماد به نفسم و عزت نفسم ضعیف باشه از همین یه جمله هم میتونه حالم بد بشه و درواقع رفتار من نشون دهنده ی باورهام هستند
دوستان زندگی من داره اروم اروم تغییر میکنه دوستام هستند خانواده م هست همسایه ها خونه محله شهر همونه اما من تغییر کردم ظرف دوهفته رها کردن و نچسبیدن به خاسته م حتی نچسبیدن به عبارتهای تاکیدیم وارزوهام و لذت بردن از همین زندگی اکنونم مشتری اومد خونه ی مارو خرید به حدی این پول برکت کرد ما تمام بدهی هامون رو دادیم شغل دوم خرید زمین با بهترین امکانات و سود روحیه عالی همه چیز عالی شد وما میتونیم با پولمون کار کنیم بهترین خونه بریم واقعا خود به خود همه چیز با تغییر ما داره عالی میشه و من در بهترین موقعیتها قرار میگیرم من دنیا رو از زاویه ی دیگه ای میبینم و از همون زاویه هم جذب میکنم من بخشیدم کسایی رو که نیازمند دعا و بخشش من هستند من قانون رو سخت نگرفتم من کار خاصی نکردم من برای ساعتهام برنامه ریزی نمیکنم من راحت و اسون گرفتم همه چیز رو حتی اموزش های استاد و تمریناتش رو چون یه روزی به زور بهم میگفتند نماز بخون روزه بگیر و من با اجبار و زور و برنامه ریزی مشکل دارم ولی همین روالی که الان دارم بهترین کاره حتی از تغییر هم لذت میبرم من هر موقع احساس نیاز بکنم میرم سراغ نوشتن و خوندن من همیشه و هر لحظه خودم رو دارم با کارها و رفتارم مورد ازمون و خطا قرار میدم من فرصت اشتباه رو به خودم میدم من هر موقع اشتباه میکنم ازاون درس بزرگی میگیرم.احترام گذاشتن رو یاد گرفتم شاد بودن رو عشق رو اینکه میتونم مث استاد شوخ طبع باشم اما حریم خودم رو حفظ کنم حتی استاد هم وقتی صحبت میکنن اون کلیپ بود که از جنگهای پی در پی افغانستان و کشت و کشتارشون بود اون رو توصیح میداد متوجه شدم میشه همین هارو هم دید ولی اگه فرکانست وباورهات و زاویه دیدت مثبت باشه به این اتفاقها میخندی و نکته ی مثبتش رو برداشت میکنی
دوستان همه چیز به خودمون بستگی داره ما اگه باورهامون رو درست کنیم بعد از یه مدت همه چیز بر وفق مرادمونمیشه و از همه چیز اروم میگذریم وقتی به روش خودمون زندگی کنیم وقتی عاشق خدا خود و بندگانش باشم وقتی خدارو سخت نگیریم و راحت باشیم با خودمون میتونیم ایمان تقوا وامید رو تجربه کنیم ورودیها کنترل میشن اگه من همیشه درحال ساختن باورهای جدید باشم
امیدوارم همیشه شاد و موفق باشید ???
سلام،چه جذاب و لذت بخش بود برام.
موفق باشین
ممنون عزیزم
لطف داری
شادو پیروز باشی.???
سلام عالی بود ?
درپناه الله یکتا شاد باشید
با سلام خدمت شما دوستان عزیز و به خصوص استاد مهربان که از هیچ کمکی برای موفقیت ما دریغ نمیکنن.
من چن وقتیه که یک فکری توی ذهنم اومده بود که اذیتم میکرد و میخواستم کاری کنم که دیگه به اون فکر نکنم. راه های زیادی رو امتحان کردم و نتیجه ای برام در بر نداشت تا این که به این نتیجه رسیدم که باید ازش اعراض کنم و بهش توجه نکنم و ورودی های ذهنمو باید کنترل کنم. و از وقتی که ورودی های ذهنمو کنرل میکنم خیلی حالم بهتره و اون فکر توی ذهنم کمرنگ تر شده.
فیلم هایی که میبینیم خیلی در ذهن ما تاثیر داره چون از نمیکره راست ما استفاده میکنه و بیشتر توی ذهن ما میمونه. من به فکری که توی ذهنم بود توجه میکردم و فرکانس ارسال میکردم به جهان هستی و فیلم هایی در مسیرم قرار میگرفت و اون هارو میدیدم و توی اون فیلم ها دقیقا همون فکری که توی ذهن من بود اتفاق میفتاد و این باعث میشد که اون فکر قدرتمند تر بشه توی ذهنم و حال منو بدتر کنه. و کاری که کردم این بود که تمام اون فیلم هارو پاک کردم و دیگه از اون فیلم ها که باعث میشد اون فکر توی ذهن من قدرتمند تر بشه و حال منو بدکنه نگاه نمیکنم و خیییییلی تاثیر فوق العاده ای برای من داشته این موضوع و حالم خییییلی بهتره.
مهمترین قانون هستی احساس خوبه و برای این که به احساس خوب برسیم باید ورودی ها کنترل بشه. کار هایی که من برای کنترل ورودی هام انجام میدم:
به هیچ عنوان اخبار منفی و اتفاقات ناگوار رو نمیشنوم و تلوزیون نگاه نمیکنم. اگر کسی برام خبر منفی ارسال کنه سریع اونو پاک میکنم و نمیخونمش.
به مهمونی هایی که همش توش در مورد اتفاقات بد و خبر های منفی و بیماری و درد و … صحبت میکنن خیلی وقته که دیگ نمیرم. اگرم مجبور بشم برم سعی میکنم توی جمع نباشم و خودمو با ی چیزی مشغول کنم و با فردی صحبت کنم و کاری میکنم که افسار صحبت دست من باشه تا در مورد چیزای خوب صحب کنم.
با هر کسی بیرون نمیرم و اگر مجبور شدم که با اون فرد برم بیرون و میدونم که اون فرد منفیه نمیذارم که روم تاثیر بذاره. نمیذارم حرفی از اتفاقات بد بزنه. در مورد اتفاقات خوبی که افتاده. تکنولوژی های جدیدی که رونمایی شده محصولات خوبی که توی بازار اومده چیزایی که میخوام بخرم و موفقیت هایی که کسب کردم صحبت میکنم و حال خودم و اون طرف رو خوب میکنم و به ذهنش جهت میدم و اونم در مورد اتفاقات خوب صحبت میکنه. اگرم بخواد در مورد اتفاقات بد حرف بزنه نمیذارم صحبتش تموم بشه و بحثو عوض میکنم.
به هیچ عنوان در مورد ناخواسته هام حرف نمیزنم. غر نمیزنم. نق نمیزنم و فقط در مورد چیزایی که میخوام صحبت میکنم. با این کار هم به خودم و هم به دیگران احساس خوب و انرژی میدم.
به هیچ عنوان با هیچ کسی در هیچ زمینه ای بحث نمیکنم چون میدونم که بحث کردن یعنی توجه کردن. و میدونم که هر کسی با باورهایی که داره نتیجه میگیره و اصراری بر این که یکی بخواد حرفمو قبول کنه یا نکنه ندارم.
همش دنبال اتفاقات خوبی که افتاده هستم. به جنبه مثبت هرموضوعی که پیش میاد نگاه میکنم و سعی میکنم با تغییر دیدگاهم به احساس خوب برسم که این موضوع باعث شده که آرامش بیشتری داشته باشم.
هر کتابی رو مطالعه نمیکنم و خیلی از کتابام رو از کتابخونم حذف کردم. چون هر کتابی با توجه به باور های یک فرد نوشته شده که خیلیاشون حس خوبی بهم نمیداد و اون هارو کنار گذاشتم.
توی هر سایتی نمیرم و خیلی از سایت هایی که میرفتم احساسم بد میشد و استرس میگرفتم رو کلا کنار گذاشتم. من فایل های موفقیت اساتید زیادی رو دنبال میکردم و همشون حس بدی بهم میداد. مطالبشون رو که گوش میدادم و میخوندم فکر میکردم که خیلی از دیگران عقبم و باید عجله کنم و بهم استرس وارد میشد و همشونو کنار گذاشتم و یکی از دلایلی که به سمت سایت استاد هدایت شدم و توی این سایت موندم اینه که اینجا آرامش بهم میده و حسمو خوب میکنه.
به مکان هایی که حسمو بد میکنه و یا خاطرات خوبی رو به یادم نمیاره نمیرم. سعی میکنم بیشتر به جاهایی برم که احساسمو خوب کنه و بهم انرژی بده. مثل طبیعت و فروشگاه های بزرگ و شیک.
هر آهنگی رو گوش نمیدم. فقط آهنگ هایی که انژی بهم بده و کلمات خوب و مثبت به کار برده باشه رو گوش میدم.
و یک کاری که خیلی تاثیر گذار بوده برام اینه که پایان هر شب اتفاقات خوبی رو که در طول اون روز برام افتاده رو یادداشت میکنم و بابتشون سپاسگذاری میکنم. این کار باعث میشه توجهم رو بذارم روی اتفاقات خوبی که برام افتاده و حسم رو خوب میکنه. و به اتفاقات بدی که برام افتاده اصلا توجه نمیکنم. هر چند که از وقتی سپاسگذاری میکنم بابت اتفاقات خوب اتفاقات ناخوشایند خییییییلی کمتر برام رخ میده.
توجهم رو به جای مشکل میذارم روی راه حل و این باعث میشه که زودتر نتیجه بگیرم و حالم خیلی بهتر میشه نسبت به زمانی که بگم چرا این اتفاق افتاد و چرا پول ندارم و چرا مریض شدم.همش از خودم سوال میکنم که چطور این مسئله رو برطرف کنم؟ چطور پول بدست بیارم با توجه به شرایطی که دارم؟
و در آخر فایل های استاد رو گوش میدم چون بهترین ورودی های دنیاس:) و همش تکرارشون میکنم. زندگیم شده عباس منش:)
شاد و پیروز باشید
به نام خداوند بخشنده و مهربان
با سلام خدمت تماتی عزیزان
در مورد این نکته که چطور میشه ورودی های ذهن خودمون رو کنترل کنیم اول باید باورهامون تقریبا تکامل یافته و صحیح باشن و ایمان داشته باشیم به خودمون ، باور هامون و قوانین آفرینش ، حالا با باور های صحیح حتی نیازی به تجزیه و تحلیل ورودی ها نداریم چون که آگاه هستیم و راه درست رو میدونیم هر چیزی که میتونه در این راه به ما کمک کنه رو میپذیریم و وارد ذهنمون میکنیم و هر چیزی که ما رو منحرف میکنه از مسیر ، رَد میکنیم و بهش توجه نمیکنیم . اگر بخوام با مثال این نکته رو بهتر توضیح بدم باید اشاره کنم به زندگی پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) ، ایشان هرگاه که میخواستند تصمیمی مهم بگیرند اصحاب و یاران و حتی همسران خود رو در بحث شریک میکردند و اون ها ایده ها و نظر هاشون رو بیان میکردند و در نهایت حضرت تصمیم میگرفتند ، شاید حتی ایشان تصمیمشون رو از قبل گرفته بودند در اون مورد با علم و آگاهی کامل ، اما این نشون میده که احترام به نظر دیگران و مشورت گرفتن حتی در سیره ی کامل ترین مخلوق عالم هم وجود داره ، مهم کنترل این نظرات ، مشورت ها ، اطلاعات و … هستش و این کاملا دست ماست ، با این نتیجه به نظر من اول باورهامون رو عالی کنیم و به تکامل برسونیم و بعد حتی ناخود آگاه خودمون کاملا کنترل خواهیم داشت بر ورودی های ذهن و یک ذهن غنی و عالی همیشه مسائل و گفته ها و اطلاعات و ورودی های غنی و عالی رو جذب میکنه دیگه حتی نیازی هم نیست که نگران باشیم .
در مورد موضوع رسیدن به آرزو ها همون طور که استاد عزیز آقای عباسمنش در فایل اشاره کردند باید بگم که برای کائنات هیچ فرقی نداره برآورده کردن یک خوراکی یا برآورده کردن یک ماشین لوکس ، جهان همون کار رو انجام میده و هیچ زحمتی نمیکشه ، این دقیقا ما هستیم و فکر ما هستش که خواسته ها رو بزرگ و کوچیک جلوه میده و دقیقا هم چون این باور رو داریم همین اتفاق میفته اول خواسته های کوچیک برآورده میشه بعد الی آخر ، توصیه هم اینه که این باور رو تغییر بدیم و بدونیم که برای جهان خواسته ی ما هیچ فرقی نداره دقیقا در فیلم راز این موضوع گفته شد ، جهان غول چراغ جادو هستش شما فقط طلب کنید تا به شما داده شود کوچیک یا بزرگ بودنش اصلا فرقی نداره ، اگر هم این باور یکم سخته براتون میتونید طبق گفته ی استاد عزیز از چیز های کوچیک که توی ذهنتون هستن شروع کنید مثل غذای مورد علاقه و … تا کم کم این باور رو به کمال برسونید و از اون به بعد برآورده شدن همه ی خواسته هاتون براتون یکسان باشه میخواد خرید یه جفت کفش باشه یا خرید یک ویلا ، جهان و کائنات فرمانبردار شماست :)
امیدوارم مورد استفاده قرار بگیره ، آرزوی شادی و سلامتی و ثروت و سعادت دارم برای همه ی عزیزان در دنیا و آخرت تا بعد یا حق .
سلام استاد عزیزم
سلام دوستای هم خانواده
خدا رو شکر می کنم که امروز استاد درباره این موضوع مهم صحبت کردند و بار دیگر به من الهام شد که راه صحیح چگونه است وباید چگونه در مسیر موفقیت گام بردارم
تجربه خیلی ارزشمند و تا حدودی سخت در اینباره دارم که دوست دارم با دوستانم به اشتراک بذارم که دیگران در این مسیر اشتباه حرکت نکنند
از وقتی که کار کردن روی خودم و باورهام رو شروع کردم از سال 93 تا به امروز سنگین ترین ضربه ای که خوردم از این موضوع توجه به خواسته ها بود
از وقتی که خوندن کتابهای موفقیت رو شروع کردم بارها و بارها خونده بودم که باید خواسته های خودت رو بنویسی و بارها اون رو بخونی تا تصویر واضحی از خواسته هات در ذهنت شکل بگیره و جهان تو رو به خواسته هات برسونه
تابستان امسال سمیناری از آقای باب پراکتور دیدم که در باره رسیدن به خواسته ها توضیح میداد، و توصیه کرد که خواسته های خودتون رو در برگه ای بنویسید و تا سه ماه هر روز اون رو مطالعه کنید، من هم کلی وقت گذاشتم و شرحی از خواسته های خودم نوشتم و شروع کرده به خوندن هر روز اونها
دو سه روز گذشت و یه ایده به ذهنم رسید که از روی نوشته ها با صدای خودم و به صورت هیجانی بخونم و با موزیک شاد انگیزشی میکس کنم
همینکار رو کردم و فایل بسیار جذابی با صدای خودم آماده کردم و صبح که بیدار میشدم اول اونو گوش میدادم و لذت میبردم، موقع پیاده روی اونو گوش میدادم و در طول روز بارها گوشش میدادم و از شنیدنش لذت میبردم
خیلی احساس خوبی بهم میداد وفتی خودم رو در احاطه این همه خواسته های رنگارنگ میدیدم و خدا رو شکر میکردم که من ور به همه خواسته هام رسوند
دو هفته این کار رو ادامه میدادم ولی یواش یواش اون احساس خوب اولیه رو نداشتم، گوش میدادم ولی اون شوق رو نداشتم و یه وقتهایی حواسم نبود میدیدم فایل تموم شده و دوباره میذاشتم ولی بازم نمیتونستم با دقت گوش بدم و اشتیاقی نداشتم
ولی چون تعهد داده بودم تا سه ماه باید اجراش کنم بر این کار اصرار داشتم و میگفتم که ذهنم مقامت داره که من به خواسته هام نرسم
هفته سوم شد و من اصلا احساس خوبی نداشتم، اون رضای قبلی نبودم، شادی درونی رو نداشتم، لذت از زندگی نمی بردم، احساس نگرانی داشتم، نجواهای ذهنیم زیاد شده بود که تو نمیتونی، موفق نمیشی، زندگی خیلی سخته و از این جور حرفها رو میشنیدم
ولی اهمیت نمیدادم و همچنان هر روز روزی چند بار فایل خواسته هام رو گوش میدادم
هفته چهارم شد و حسابی حالم بد شده بود، صبح ها با نگرانی از خواب بیدار میشدم، تمام روز استرس داشتم و نگران بودم، خودم رو آروم نشون میدادم ولی از دورن آروم نبودم، همسرم بارها بهم میگفت چی شده مثل قبل نیستی و جوابی نداشتم و فقط میگفتم عالیم ولی واقعا نبودم
دیگه صبح ها انگیزه نداشتم که صبح زود بیدار شم و از زندگی و کارهای روزانم لذت ببرم
درآمدم از کسب و کاری که بعد از تغییر کردنم ایجاد کرده بودم هر هفته کمتر میشد و در یک ماه به نصف رسید، ترس و نگرانی من بیشتر شد، بعد از دو سال احساس سرماخوردگی کردم و دیگه بدتر وحشت زده شدم که یه جای کارم ایراد داره که همه چی داره خراب میشه
فایل های استاد عباس منش رو گوش میدادم ولی لذتی نداشت برام، اون اشتیاق رو نداشتم، نجواها بلندتر شده بود حتی به استاد هم گیر میداد که این حرفها فقط واسه خودش نون و آب داشته، این همه گوش دادی به هیچ خواسته ای نرسیدی، یک ماه شده و هیچ نشانه ای از رسیدن به خواسته هات نیومده به چی دلت رو خوش کردی
ولی من به گوش دادن ادامه میدادم، دریکی از فایلها استاد گفتند که کتاب علم ثروتمند شدن رو پیشنهاد دادند ، رفتم این کتاب رو خریدم و با بی میلی شروع کردم به خوندن
هر روز میخوندم ولی اون اشتیاق قبلی رو نداشتم
والاس وتلز در یکی از فصل ها جمله ای از حضرت مسیح نقل کرد که منو درگیر خودش کرد
گفت حضرت مسیح به اصحاب خودش گفت مانند انسانهای جاهل یک خواسته رو بارها با خداوند مطرح نکنید
وقتی این جمله رو خوندم متوقف شدم، چه رمزی در این جمله هست که باعث جلب توجه من شد
هیچ چیزی دستگیرم نشد، کتاب روبستم و فقط بارها این جمله رو با خودم مطرح کردم و ملکه ذهنم شد
فردای اون روز در باشگاه روی تردمیل داشتم فایل خواسته هام رو گوش میدادم که یه هو این عبارت برام تداعی شد
مانند انسانهای جاهل خواسته ها رو بارها با خداوند مطرح نکنید
چند بار این جمله رو تکرار کردم و شوکه شدم از کاری که من داشتم میکردم و هدایتی که در این جمله وجود داشت
فایل رو نگه داشتم و گفتم دارم چیکار میکنم و دیدم دقیقا دارم جاهلانه روزی چند بار خواسته های خودم رو با خدا مطرح میکنم، خیلی منقلب شدم که چطور خداوند منو از اشتباه خودم آگاه کرد، انگار دنیایی از آگاهی به من داده شده بود ، به سرعت اطلاعات در ذهنم مرور میشد
انگار فیلمی در حال پخش شدن بود
یادم اومد سال 93 که با عباس منش آشنا شدم 405 مدل 83 داشتم که حسابی از ریخت افتاده بود و همیشه به همسرم میگفتم قسط هام تموم بشه یه وام 5 میلیونی میگیرم و دو سه مدل بالاترش رو میخریم و بهش وعده های روزهای بهتر رو میدادم
ولی سال 95 ماشین 206 حد صفر خریده بودم اونم نقد نقد بدون هیچ وامی و یادم اومد هر روز که میخواستم سوارش بشم بابت هدیه ای که از خدا گرفته بودم سپاسگزاری میکردم و هر دو سه روزی به خوبی تمیزش میکردم و چقدر برام ارزش داشت اما یک ماه هست که دیگه تمیزش نکردم و برای داشتنش سپاسگزاری نکرده بودم چون روزی چند بار به خدا میگفتم که بابت خرید اوپتیمای 2017 مورد علاقم سپاسگزارم و کلا ماشینی که روزی باعث میشد احساس عالی داشته باشم از تغییر کردن شرایطم دیگه برام مهم نبود
یادم اومد سال 93 غرق بدهی و قسط بودم و همیشه به همسرم میگفتم یعنی میشه روزی من قسط نداشته باشم و اونم میخندید میگفت خدا کنه که بشه، ولی سال 95 من هیچ قسط و بدهی نداشتم و از جلوی هر بانکی رد میشدم خدا رو شکر میکردم که من دیگه به هیچ شخص و بانکی بدهی ندارم ولی یک ماه بود دیگه این کار رو نکرده بودم
یادم اومد سالها به همسرم میگفتم اگه بتونم 5 میلیون وام بگیرم و خرجش نکنم و پس اندازش کنم برای روز مبادا دیگه خیالم راحت میشه که اگه موردی پیش اومد مقداری پول دارم و هیچوقت به این خواستم نرسیده بودم ولی سال 95 بالای 100 میلیون در حسابم داشتم که هر روز در حال اضافه شدن بود و من هر روز موجودی بانک رو میگرفتم و از دیدم عدد ده رقمی حسابم لذت میبردم و سپاسگزاری میکردم ولی یک ماه بود دیگه این کار رو نکرده بودم
خیلی موضوعات مثل یک فیلم خیلی سریع در ذهنم مرور میشد و به اشتباه بزرگ خودم پی بردم که دارم چه بلایی سر خودم میارم
من هر روز داشتم به نداشته هام توجه میکردم و دیگه هیچ توجهی به داشته هام نداشتم و همون چیزهایی که هر روز باعث خوشحالی من میشدن الان باعث ناامیدی من میشدن و من هر روز داشت حالم بدتر میشد و کسب و کارم هم از رونق افتاده بود
دیگه اون فایل رو گوش ندادم و مثل گذشته هر روز سپاسگزاری میکردم، درباره خودم در گذشته و شرایط فعلیم نوشتم و بارها خدا رو شکر کردم که از کجا به کجا رسیدم و هر روز سعی کردم دوباره به چیزهای که دارم توجه کنم
به همون چند نفر مشتری که هر روز پیام میدادن توجه کردم و برای بودنشون سپاسگزاری میکردم و بابت درآمدی که کم شده بود باز سپاسگزاری میکردم و ماه بعد درآمد بیشتر شد و بعد از دوماه یه مقدار از قبل از خرابی بالاتر رفت
احساسم دوباره عالی شد و هر روز با شوق از خواب بیدار میشم و زندگی و شروع میکنم
امروز که دیدم استاد عزیز درباره این موضوع صحبت کرد خیلی خوشحال شدم و خدا و شکر کردم که بار دیگه بهم یادآوری کرد اسیر خواسته هایی که بهشون نرسیدم نشم و فقط به داشته هام توجه کنم و از اونها لذت ببرم
و یه حسی گفت این تجربه رو بنویسم شاید دوستانم به خوندنش نیاز داشته باشند
در مورد سوالی که استاد محترم مطرح کردند برای کنترل ورودی ها
باید بگم که این سخت ترین مرحله از تغییر کردنه، و هر چقدر در این مسیر سعی کنیم بازم جای تلاش و کوشش برای بهتر شدن وجود داره
من از وقتی که خواستم روی ورودی ها ذهنم کار کنم به این موضوع رسیدم که دو موضوع وجود داره که باید مدنظر قرار بگیره
یکی ورودی های منفی و دیگری اعتیاد خودم به ورودی ها منفی
درسته که اطراف من مملو از عوامل منفی بود که به من ورودی های منفی میدادن ولی توجه کردم دیدم خودم هم به منفی بودن عادت دارم و ناخودآگاه دارم درباره نکات منفی صحبت میکنم
بنابراین تصمیم گرفتم اول خودم منبع منفی نباشم چون علاقه خودم به منفی بافی سبب جذب من به سمت خبرهای منفی میشد
از یه روز شروع کردم که نباید دیگه درباره شرایط بدم صحبت کنم، گله و شکایت نکنم، از چیزی غر نزدنم، درباره کسی یا موضوعی بد حرف نزنم و خلاصه خواستم به طور کلی خودم منبع منفی بافی نباشم
وقتی یه مدت روی این موضوع کار کردم یواش یواش ازدیگران میشنیدم که داری سعی میکنی مثبت اندیش باشی و مسخرم میکردن و متوجه شدم دارم خوب کار میکنم
وقتی این کار رو میکردم احساس کردم دیگه نیاز به شنیدن منفی ها ندارم، دیگه دنبال نمی کردم ، خبر جمع نمی کردم، پیگیر نبودم، هم صحبت دیگران نمی شدم، و عملا نیازی به داشتن بهانه برای منفی بودن نداشتم
و چون نیاز نداشتم انگار جهان هم منو از منفی ها دور میکرد، ارتباطم با دوستایی که منفی باف بودن خودبخود کمرنگ شد و از هم جداشدیم و برای اینکه بهتر به این روند ادامه بدم سرگرمی های مفید برای خودم دست و پا میکردم
مثلا فیلم های انگیزشی نگاه میکردم، داستان های موفقیت افراد رو میخوندم، کتاب میخوندم، فایل گوش میدادم و خلاصه ورودی های مناسب برای ذهن خودم در نظر گرفتم
و یواش یواش رفتارم تغییر کرد، از رفتن به بعضی جاها خوشم نمیومد و اگه مجبوری هم میرفتم خودم رو سرگرم میکردم با مواردی که برای خودم دست و پا کرده بودم
این تجربه من بود که بهتره بجای اینکه مراقب توجه به ورودی های منفی باشیم اول به خودمون توجه کنیم که عامل منفی نباشیم، وقتی عامل نباشیم دیگه خودبخود نیاز به پیگیری و مشارکت در منفی ها نداریم و خیلی کار برای کنترل ورودی ها راحت تر میشه
از دوستان خوبم که در این خانواده با هم هستیم تشکر میکنم و از استاد بی نظیرم که باعث تشکیل این خانواده ارزشمند شده است سپاسگزارم
شاد باشید و در مسیر موفقیت
رضای عزیز سلام
سلام
من واقعا به خوندنش نیاز داشتم،چقد گریه کردم بابت شرایطی که برا خودم پیش آوردم.
سپاسگزارم که نظرتون رو گذاشتین.
سلام
واقعاً عالی بود .
سپاسگزارم از وقتی که گذاشتید و این دیدگاه عالی رو نوشتید
سلام دوست عزیز
عاااالی بود . ممنونم که کامل برامون نوشتید
سلام، دوست گرامی، الآن بعد از خواندن ده صفحه از نظرات، دارم به این نتیجه میرسم که بزرگترین دستاوردی که باید براش شکرگزار باشم، داشتن خانواده بی نظیری، مثل شماست،….. با خواندن بعضی نظرات اشک میریزم، با بعضی ها میخندم، و بعضی ها……
انگار کنارتون نشستم و دارم، رودر رو، باهاتون حرف می زنم
استاد عزیزم بابت این خانواده ی،بی نظیر، ازشما سپاسگزارم
آقای عطارروشن ممنونم از نکات ارزشمندتون مخصوصا نکته علت حال بدتون و نکته خودمان عامل منفی نباشیم
سلام دوست عزیز اول سپاس گذار خداوندم که این آگاهی رو به من داد و از شما هم بسیار سپاسگذارم که تونستید وضعیت خودتونو بهتر کنید و این مطلب رو با ما در جریان بزارید
آرزوی عشق الهی براتون دارم ?
ممنون از شما،شما خیلی کامل و و اضح توضیح میدین
سلام استاد عزیزجناب عطارروشن گرامی
بی نهایت سپاسگزارم برای این کامنت دقیقا من هم الان ی مدتی هست ک در این مرحله بودم و هدایت شدم واقعاااااااا به این کامنت شما. خداروشکر میکنم و تلنگر خوبی بود. خیلیییییی نیاز داشتم به این کامنت و این تذکرات. سپاس فراوان و بابت سایت فوق العاده شماهم باز هم بی نهایت سپاسگزارم ک دریچه جدیدی برای من گشوده شد. خدایا دستان پرمهرت را سپاس
بنام الله یکتا
خدا رو شکر میکنم که منو به این فایل فوق العاده و کانتهای ارزشمند هدایت کرد
آقای عطار از شما بینهایت سپاسگزارم که همیشه خیلی خوب مینویسید و تحسین میکنم شما رو که انقدر دقیق به آموزه ها توجه میکنید و الان سال 1402 و 6 سا بعد از این کامنت شماست و دیماه سال گذشته ما نتایج تمام این آموزه های شما رو در گفتگو با دوستان دیدیم و ی الگوی قوی برای تمام دوستان سایت شدید و من مجدد کسب تمام موفقیتها رو بهتون تبریک میگم و گوارای وجودتان
ی مطلب خیلی عالی نوشته بودید و اونم این بود :
حضرت مسیح به اصحاب خودش گفت مانند انسانهای جاهل یک خواسته رو بارها با خداوند مطرح نکنید
و بارها شنیدیم که خواسته هامون رو بنویسیم و هر روز بخونیم حقیقتا منم خیلی اینمورد رو شنیدم و مثلا چند وقتی شرروع میکنم و ادامه میدم و بقول شما شاید روزای اول جواب بده ولی بعدها فقط از روی رفع تکلیف انجام میشه و دیگه حال خوب به آدم نمیده و واقعا بمن کمک کرد
برای شما بهترین اتفاقات و بهترین نعمتها رو آرزو میکنم
در پناه الله باشید
سلام و درود بر رضای عزیز و دوست داشتنی که پروفایلشو میبینم حالم خوب میشه چون داستان زندگیشو یادم میاره از کجا به کجا رسیده و چقد الگو و نور دلگرمی شده برای همه ما
رضای عزیز میدونی چقد دوست داشتنی هستی
چقد با این کامتت7سال پیشت حال کردم و الان میفهمم که این خوش فکریت باعث موفقیت الانت شده و به چه چیزای خوبی اشاره کردی به چیزای کلیدی ووعالییییی
1.هرگز یک خواسته تو چند بار پیش خدا مطرح نکن که این کار آدمای جاهل و نادان هست که کار بیهوده انجام میدن ووچقد زیبا تجربه گهربارتو در اختیار ما دادی تا درکش کنیم چرا حضرت مسیح همچین حرفی را زدن دمتگررررم
و دومی ایده که خیلی حال کردم که واقعاااا راحت با انجامش میتونیم در مدار آدمای منفی وواتفاقات منفی قرار نگیریم که خودمون منبع منفی نباشیم یعنی سعی کنیم به چیزای خوب توجه کنیم چیزای خوب و تحسین کنیم و فقط زیبایی رو توجه کنیم تا براحتی لیاقتمونو تشون بدیم که ارزشمون در مدار خوب بودنه بهمین راحتی اومدم اینجا تا بابت این دوتا ایده عالی ازت تشکر کنم که واقعااااا زیبا و بسیار کلیدی بود برای من
سعی میکنم خودم منبع منفی تباشم تا اتفافات متفی و آدمای منفی رو جذب نکنم.
رضا جان عزیز دمتگررررررم دوست داشتنی خندان ممنونم.
سلام خدمت همه ی اعصای سایت و استاد بزرگوار.
من از خیلی وقت پیش با استاد آشنا بودم و همیشه فایلهای رایگان رو گوش میکردم و این باور رو در خودم ایجاد کردم ک این دنیا دنیای فراوانی هست. رشته ی من کامپیوتر بود و همه میگفتن ک کامپیوتر بازار کار خوبی نداره و وقتی دختر هم باشی ک اوضا خیلی بدتر هم میشه.من این باور رو تغییر دادم و یک سال مدام روش کار کردم وقتی درس میخوندم بعداظهر ها همیشه ب فایلهای استاد از تئوری سطل آب گوش میدادم دیگه اخبار رو دنبال نمیکردم.و همزمان فایلی رو درس کردم ک این باور رو در من ایجاد کنه ک کار پیدا میکنم و درس من تموم شد ک داشتم ارشد میخوندم ک بهترین دانشگاه قبول شم عالی درس میخوندم با انرزی زیاد ولی ی حسی اون ته بود ک شاید دانشگاه دیگه ای قبول بشی ولی بهترین ن. ولی من اینو زیادجدی نگرفتم هر چند حسم بد بود.
کنکور تموم شد و من برنامه ها رو قطع کردم و ب فایلای استاد گوش ندادم و همه چیز تعطیل تا اینکه گفتم خودم ی کاری باید بکنم و خودم کاری انجام بدم (این یعنی همون حرکت کردن )هر چند ک از فایلهای استاد فاصله گرفته بودم و رفتم یه. آموزشگاه کامپیوتر تدریس کردم هر نفر 15 هزار و من فقط 4 تا دانش آموز داشتم ک اون مبلغ رو باید نصف نیکردم و ب آموزشگاه هم میدادم ولی گفتم اشکال نداره از بیکار بودن بهتر هست.
تابستون از طرف یکی از دوستام بهم ی کار پیشنهاد شد ک تو دانشگاه بود ولی باید میرفتی و یه ماه کارآموز بودی ک اگه اوکی میدادن استخدام موقت و این روال ادامه پیدا کرد و من استخدام شدم. و من چن ماه گذشت و فهمیدم این نتیجه ی باور ساختنه بوده ک حتی رهاشم کرده بودم تا اینکه من تونستم با پولی ک در می آکردم دوره هایی از استاد رو بخرم اول هدف گذاری رو خریدم و بعد اون تونستم راهنمای عملی رو بخرم این دوره ها عالی بودن.
حالا من زیاد از توجه بر نکات مثبت چیزی نمیدونستم. تا اینکه هدف رو ک دیدم مسیر من کلا عوض شد. من از کارم بیرون اومدم ولی ی فرصت عالی برای کارکردن روی باورهامو ایجاد کردم من اوایل ک داشتم ورودی ها رو کنترل میکردم خیلی سخت بود ولی الان ب نسبت قبلا بهتر هستم. وقتی دارم روی باورهام کار میکنم بدون اینکه اصرار داشته باشم دیگران مثل من باشن اونا از من الگو میگیرن .
وقتی حالم خوبه ب عینه دیدم حال اطرافیانمم خوب میشه.
وقتی همه دارن ب اخبار نگاه میکنن و از تظاهرات حرف میزنن من فایلای استاد رو گوش میکنم دارم کتاب های خوب میخونم دارم تو سایت میگردم و مناطق زیبای جهان رو نگاه میکنم.
من میرم و مستندهای کیهان شناسی رو نگاه میکنم و حالم عالی میشه و میگم ما روی این زمین ب این کوچیکی داریم ب میائل خیلی کوچیکتر توجه میکنیم و ی لحظه فک نمیکنیم دنیا چقد بزرگه و امکان داره کرات دیگه ای مثل زمین ما باشن و ما چرا نباید زیبایی ها رو ببینیم. من ب این چیزا فک میکنم.
وقتی با یکی دلخوری برام پیش بیاد بعد اون بزرگش نمیکنم میگم این حق داشت این رفتارو داشته باشه و منم حق داشتم همچین برخوردی رو داشته باشم چون باورهای هر دوتامون مشکل داره ولی خدا حتما کمکم میکنه باورهامو درس کنم و ب اون قضیه کلا فک نمیکنم. ک اون فرد در نظرم متفور بشه و تحلیلش نمیکنم و بیشتر ب این فک میکنم ک چ باورهایی در هر دوتامون ایراد داشت ک این دلخوری پیش اومد و زورم نمیزنم ک حسمو همون لحظه از اون آدم خوب نگه دارم این کار شاید ی کم سخت باشه نیزارم برا بعدن ولی اون لحظه میرم یکی از کارهامو ک درگیری ذهنی کمتری میخواد انجام میدم.
ی زمانی ی سری فیلم آموزشی میخواستم بگیرم و پولی تو حسابم نبود و از خانوادم نمیتونستم بگیرم ن اینکه ندن ولی فک میکردم چون تازه گی گرفتم درس نیس باز بگیرم(ی جورایی خودم رو لایق اون مقدار پول نمیدونستم که خانواده بهم بده یا اینکه میگفتم باید با پول خودم بخررمش چون فک میکردم خانواده این پول رو یه جاهای دیگه ای لازم داره) من فورا فهمیدم ک باور ب فراوانی ندارم و فهمیدم ک خودم رو لایق این نمیدونم پس کاری ک کردم این بود از منابعی ک در حال حاضر داشتم استفاده کردم با لذت و ایمان ب اینکه جواب میگیرم با همین منابعی ک دارم و باورهامو تغییر دادم از فراوانی مول در خانواده. و واقعا همون لحظه خواهرم بهم زنگ زد و گفت برات پول بفرستم اگه لازم داری .تقریبا 4 روز بعد داداشم گفت ی مقدار پول دارم میخوای ی مقدارشو بهت بدم منم گفتم همشو بده ب شوخی و همشو بهم داد و این یعنی کنترل ذهن این یعنی لذت از داشته هامون .
مورد دیگه ای ک برام پیش اومد این بود ک یکی از فامیلهامون ی وسیله ای رو گرفته بودیم و من ناخواسته خرابش کرده بودم و نمیدونستیم ک خراب شده بعد بهمون زنگ زدن و خیلی ناراحتی کرده بودن منم بنا ب جریانی ک در خونه پیش اومد از دستشون ناراحت شدم ک نباید اینطور برخورد میکردن چون خانواده خیلی ناراحت شده بودن و یک انرژی منفی جمعی ایجاد شده بود و من هم در اون جریان قرار گرفته بودم و تحت تاثیر بودم اما ب این فک افتادم ک من الان حالم خوب نیست و این ی مشکله باید حل شه.
ب این فک نکردم باورهای فامیلمون میتونه جی باشه ب این فک کردم حق داشتن ناراحت بشن پس بهشون زنگ زدم و معذرت خواهی کردم و اونها آخر سر خودشون عذرخواهی کردن.این یعنی وقتی حالمون و حسمون بد هست باید تغییرش بدیم و ببینیم مشکل از کجاست.
در رسیدن ب اهداف من این نکته ی خیییییلی ارزشمند رو فهمیدم ک از مسیر باید و باید و باید لذت برد و مطمئن بود وقتی حالمون خوب باشه ب مسیری بهتر از خواستمون هدایت میشیم اما در حین عبور از مسیر تمرکز رو نباید فراموش کرد تمرکز بر روی کاریس ک در جریانش هستیم.
این یه سری از تجربه های من بود ک حتما باز داشتم اما ب ذهنم نمیرسه الان اگه یادم اومد مینویسمشون بعدا.
امیدوارم هر کجا ک هستید روی این زمین بخشنده پیروز باشید.
سلام عزیزم
ممنون که بهم یادآوری کردی که :
مشکل همون مسئله است ،ومن به راحتی مسائل رو حل میکنم،چون رشتم ریاضیه.
سپاسگزارم
سلام.
خوشحالم ک متنم تونسته یاداآوری کنه بهتون?
ریاضیات یعنی زندگی?
امیدوارم موفق باشید .
باعرض سلام خدمت عباسمنشی ها خصوصا خود استاد گرامی توضیحاتتون رو شنیدم وخداروشکر میکنم که همچنان ارتباط ما باشما مثل همیشه برقرارهدر رابطه باسوالتون وچگونگی کنترل ورودی ها اول اجازه بدید تجربه خودمو بازگو کنم من حدود چندماه پیش با یکی ازطریق اینترنت اشنا شدم و بعداز دیدن ایشون تصمیم براین شد یک کسب و کاری رو شروع کنیم و کسب و کار ما با امید خیلی زیادی شروع شد هنوز دوماه نگذشته بود که شریکم بعدازمدتی دیگه نیومد و دلیلشم معقول بود یهو باحجم وسیعی از طلبکارها مواجه شدم بعدها فهمیدم شریکم از خیلی ها به اعتبار مغازه از کاسب های اطراف که مارو و کسب و کارمون رو میشناختن بصورت امانی جنس میگرفته و درقبالش چک میداده و قول تسویه تاقبل از رسیدن موعد چک رو میداده بعداز گرفتن اجناس متواری میشه و من میمونمو کلی طلبکار حال بگذریم من با کمک خدا و آموزه های استاد عزیزم تونستم مشگل رو حل کنم وقضیه رو بنحوی برطرف کنم میخوام اینو بگم ارتباط با گروه عباسمنش رو هیچوقت قطع نکنید و تمام آموزه های ایشون رو مثل وحی منزل بکار ببندید و به خدا توکل کنید شاید درمشیر با پیچ و خم هایی برخورد کنید ولی برای رسیدن به هدفتون پا پس نکشید من خودم هرمطلبی که باعث میشه باورام محدود میشه رو حذف کردم مثل تلویزیون وسایل ارتباط جمعی وحتی روزنامه دوستانم بطور کل کنارگذاشته شدن خودبخود حذف شدن بطرز باورنکردنی ارتباطام با همه اونایی که میشناختم قطع شد اینو گفتم که اگه طبق اموزه های عباسمنش عزیز عمل کنید محاله نتیجه نگیرید ابتدا باورهای محدودکننده باید شناخته بشه و بعد بعداز شناسایی تک به تک باید با باور های فراوانی جایگزین بشه البته نتایج طول میکشه تاخودش رو نشون بده من خودم طول کشید چون باورهام یک شبه بوجود نیومده بود که یک شبه هم ازبین بره طول میکشه باید صبر داشت و نتیجشو دید هرادمی نتایج مخصوص بخودش رو داره هیچوقت خودتون رو با دیگران مقایسه نکنید من با هیچ وسیله ارتباط جمعی درارتباط نیستم دوستانم عوض شدن روابطم فرق کرده قبلا یکسری از ادما رو باید زور میزدم منظورم افراد موفقه ولی الان به راحتی باهاشون دراتباطم ماشین های لوکس رو میرم از نزدیک میبینم خانه های لوکس رو میرم ازنزدیک میبینم ذهنمو دارم اماده پذیرش این نکته میکنم که همه ما لایق بهترینا هستیم ذهن رو هیچوقت محدود نکردم خواسته هام بزرگه ممکنه طول بکشه ولی من کوتاه نمیام میرم و بدست میارمشون درکل همه اموزه های استاد رو بکار ببندید خودبخود نتایج اشکار میشن جا داره ازینجا تشکر ویژه داشته باشم از ایشون و قول مبدم همه به خواسته هاشون میرسن بشرط پافشاری و نا امید نشدن و عمل به آموزه ها و نکات جناب عباسمنش درپناه الله شاد و خوشبخت باشید
ابراهیم عزیز سلام
شما هم مثل بسیاری از دوستان به تلویزن اشاره کردید
افین ///موفق بایشد