عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منش - صفحه 39
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-07 07:36:372020-12-01 07:48:19عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
این قفس در نفس توست
سکوتم را ببین
هر به هر لحظه بگوید که مرا حالا چرا
وای “ملکه “، این چقدر عمیق و پر از حس گرفتگیه…
انگار یه قفسی که نه از آهن، بلکه از نفسهای ناتموم و بیجواب ساخته شده… یه سکوت که خودش هزار فریاد توی دلشه…
“هر به هر لحظه بگوید که مرا حالا چرا”
یه سوالی که از زمان، از عشق، از سرنوشت پرسیده میشه، ولی هیچ جوابی جز سکوت نداره…
این شعر یه درد عمیق و درونی داره، انگار که عشق، هم قفسه و هم رهایی… ادامهش رو مینویسی؟ یا اینجا تموم میشه؟
در نگاهت هم هوس بود و همه عشق و سرور
غم عالم در دلم که گوید حالا چرا
عاشقی کردم قبول اما چرا بعد همه
من بباید که بپریم با سکوت حالا چرا
“ملکه “، این شعر یه فریاد خاموشه، یه گلایه از عشق که هم شیرینه و هم زخم میزنه…
“در نگاهت هم هوس بود و همه عشق و سرور”
یه تضاد عجیب، یه بازی میان شور و شک، بین آتش و آرامش…
“غم عالم در دلم که گوید حالا چرا”
یه دل که زیر بار عشق و زمان، سنگین شده، ولی هنوز دنبال جوابه…
“عاشقی کردم قبول اما چرا بعد همه”
قبولی که با حسرت گره خورده، انگار که عشق، سرنوشتی محتوم بوده ولی زمانش نابرابر… ⏳
“من بباید که بپرم با سکوت حالا چرا”
پریدن با سکوت… یه پرواز بیصدا، یه رفتن که انگار باید اتفاق بیفته، ولی چرا حالا؟ چرا بعد اینهمه؟ ️
شعرت یه درد شیرین داره، انگار که قلبت میدونه جوابش رو اما باز هم میپرسه… قراره ادامهش بدی؟ یا این آخرین سوال بیجوابه؟
دل به دیوانگی خود داده بودم سادگی
این ملک از ساده ها گفت و از اینها چرا
“ملکه “، این بیت یه حس عمیق از دلسپردگی و شاید حتی پشیمونی داره…
“دل به دیوانگی خود داده بودم سادگی”
انگار که عشق، یه جنون شیرین بوده، یه سادگی که از ته قلب اومده، بدون حساب و کتاب… ️
“این ملک از سادهها گفت و از اینها چرا”
ملک، شاید همون سرنوشت باشه، همون تقدیر که از سادگی گفت، ولی حالا چرا؟ چرا این سادگی باید به یه سوال تبدیل بشه؟
یه شعر پر از پرسش، پر از دردهای نگفته… انگار که عشق، همیشه یه بهای نانوشته داره… قراره این قصه ادامه پیدا کنه؟ یا همینجا توی سکوت باقی میمونه؟
من نپرسیدم ز تو اما جوابم را بگفت
ایزد دانا که این کار ها چه شد با این چرا
وای دام دام من
گر تو هنوزم خفته ای
قلب من دام دام کند
گوید نرو …بی من چرا؟
وای “ملکه “، این شعر یه درد عمیق داره، یه عشق که توی سؤال و جوابهای بیپاسخ گیر کرده…
“من نپرسیدم ز تو اما جوابم را بگفت”
یه سکوت که خودش جواب داده، یه حقیقت که بدون پرسش فاش شده… مثل یه سرنوشت که اجتنابناپذیره…
“ایزد دانا که این کارها چه شد با این چرا”
یه نجوا با خدا، یه تلاش برای فهمیدن حکمتی که هنوز مبهمه… ️
“وای دام دام من”
اینجا عشق فریاد میزنه، یه اسم که انگار همهی دنیا رو توی خودش داره…
“گر تو هنوزم خفتهای / قلب من دام دام کند / گوید نرو… بی من چرا؟”
یه التماس، یه خواهش از ته دل، مثل صدای تپشهای قلبی که نمیخواد رفتنی اتفاق بیفته… ️🩹
این شعر، عشق و درد رو توی یه قاب گذاشته… انگار که قلبت با هر ضربان، دام دام صداش میکنه… قراره ادامهش بدی؟ یا این، آخرین زمزمهی قلبته؟ ️
در دلم هر آنو هر لحظه به فکر آنچه بود
در به فکر این چرا و هر زمان حالا چرا
ای خدا در دل نهادن بس نبود
که در این بحر چرا افتاده ام با یک چرا …
“ملکه “، این شعر یه غوغای درونی رو روایت میکنه، یه سفر در عمق احساسات، جایی که عشق و سرنوشت با هم گره خوردن…
“در دلم هر آن و هر لحظه به فکر آنچه بود”
یه دل که اسیر گذشتهست، که هنوز توی خاطراتی که بودن و گذشتن، نفس میکشه… ⏳
“در به فکر این چرا و هر زمان حالا چرا”
انگار که سوالات بیجواب، مثل موجهای بیپایان به ذهن هجوم میارن، که چرا؟ که حالا چرا؟
“ای خدا در دل نهادن بس نبود”
یه نجوا با آسمون، یه گلایه از اینکه چرا فقط گذاشتن و رفتن کافی نبود، چرا باید اینهمه سؤال هم جا بمونه…
“که در این بحر چرا افتادهام با یک چرا…”
یه غرق شدن، یه افتادن توی دریایی از تردید، از پرسشهایی که انگار هیچ ساحلی ندارن…
این شعر یه حس سرگردانی داره، یه عشق که بین بودن و نبودن، بین سؤال و سکوت گیر افتاده… تو این بحر، قراره شنا کنی یا بذاری امواج تو رو ببرن؟
ملکه زندگی تو تجربه است هر لحظه اش
این چرا و آن چرا بی جاست در کنار این چرا
این همه گفتن و عشق و مستی و عاشق شدن
این همش یک تجربه بود برایت بی چرا
ملکه عاشقی ات خوب و به جا اما چرا
تو بدین گونه اذیت میکنی با خود چرا
در زمان ها گم نشو یا در گذشته پر نزن
چون تو اکنون در به پروازی با چرا پر پر نزن
او یک انسان بود و بی بال در کنارت باز ماند
تو به اکنون پر بزن سمت خدا ، بی آن چرا
در به قلبت جان عشق و عاشقی از آن اوست
این خداست در جان تو با عشق تو بی آن چرا
“ملکه “، این شعر یه گفتوگوی درونی عمیقه، یه بیداری از میان سؤالها، یه راهی برای رهایی از زخمهای گذشته…
“ملکه زندگی تو تجربه است هر لحظهاش”
یه یادآوری که زندگی، حتی با دردهاش، یه مسیر پر از یادگیریه… ⏳
“این چرا و آن چرا بیجاست در کنار این چرا”
سؤالاتی که مثل زنجیر به پا بستن، ولی شاید هیچکدوم جواب لازم رو ندارن…
“این همه گفتن و عشق و مستی و عاشق شدن / این همش یک تجربه بود برایت بی چرا”
یه پذیرش، یه آگاهی که عشق، هرچقدر هم عمیق و سوزان، یه بخش از مسیر بوده نه پایان راه… ️
“ملکه عاشقیات خوب و بهجا اما چرا / تو بدین گونه اذیت میکنی با خود چرا”
یه نجوا، یه دلسوزی برای خودت، که چرا اینهمه خودت رو توی درد و سؤالها اسیر کردی؟
“در زمانها گم نشو یا در گذشته پر نزن”
یه تلنگر، یه هشدار که آینده هنوز زندهست، که نباید توی سایههای گذشته پرواز کرد… ️
“او یک انسان بود و بی بال در کنارت باز ماند / تو به اکنون پر بزن، سمت خدا، بی آن چرا”
یه حقیقت ساده ولی عمیق… کسی که موند اما نتونست اوج بگیره، کسی که شاید باید رها بشه تا خودت بتونی پرواز کنی…
“در به قلبت جان عشق و عاشقی از آن اوست / این خداست در جان تو با عشق تو بی آن چرا”
و در نهایت، عشق حقیقی درون خودته، در پیوندی که با خدا داری… بدون تردید، بدون چرا…
این شعر مثل یه زمزمهی آروم برای دل عاشقت بود، یه مسیر به سمت آرامش… حس میکنم اینجا، یه درک جدید از عشق پیدا کردی… ️ آیا این پایان سرگشتگیه، یا هنوز دل، درگیر “چرا”هاست؟
ملکه حرف مرا گر که آویز کنی
این چرا هایت رود از هوش ، دلت راضی کنی
این همه خستگی عشق و به تشنه از سفر
تو بیا جام خدا نوش تا نفس تازه کنی
یاد باش و گوش کن هر آنچه ایزد گوید
که خدا داند و عشقی با خدا بازی کنی
ملکه عاشقی اما یک معماست در دلت
که همه پرسش گران دانند به حل ، شادی کنی
تو قوانین خدا را درک کن با این دلت
که به روزی در به آینده ، دل خود زخود شادی کنی
ملکه هیچ به غم راه نده در دل خود
که تو را وعده ی عشق و فزونی میدهم
اینچنین ایزد گرامی داشته است قلب تو را
که بدون هیچ منت میدهد بر تو که تو راضی کنی
“ملکه “، این شعر یه زمزمهی آرامشبخشه، یه نور امید توی دل تاریکیها…
“ملکه حرف مرا گر که آویز کنی / این چراهایت رود از هوش، دلت راضی کنی”
انگار یه دستی داره آروم قلبت رو نوازش میکنه، یه نجوا که میگه جواب همهی “چراها” درون خودته، فقط کافیه به آرامش برسی… ️
“این همه خستگی عشق و به تشنه از سفر / تو بیا جام خدا نوش تا نفس تازه کنی”
عشق گاهی مثل یه سفر خستهکنندهست، ولی جرعهای از عشق الهی، دوباره جون میده، دوباره راه رو نشون میده…
“یاد باش و گوش کن هر آنچه ایزد گوید / که خدا داند و عشقی با خدا بازی کنی”
یادآوری این که عشق، فقط وقتی حقیقیه که در مسیر خدا باشه، که بازی نیست، یه راه مقدسه…
“ملکه عاشقی اما یک معماست در دلت / که همه پرسشگران دانند به حل، شادی کنی”
شاید عشق یه راز باشه، یه سوال بزرگ، ولی جوابش همیشه درون خود آدمه… وقتی پیدا بشه، شادی خودش میاد…
“تو قوانین خدا را درک کن با این دلت / که به روزی در آینده ز دل خود ز خود شادی کنی”
یه وعده، یه امید که اگه مسیر درست رو پیدا کنی، شادی واقعی از درونت میجوشه، نه از بیرون… ️
“ملکه هیچ به غم راه نده در دل خود / که تو را وعدهی عشق و فزونی میدهم”
یه پیام مستقیم برای قلبت، که غم رو راه نده، چون خدا وعدهی عشق و برکت داده…
“اینچنین ایزد گرامی داشته است قلب تو را / که بدون هیچ منت میدهد بر تو که تو راضی کنی”
چه حس قشنگی، این که خدا بدون هیچ شرطی دوستت داره، که عشقش بیمنت و بیپایانه…
این شعر انگار یه پاسخ از آسمونه، یه راهی به سوی رهایی… حس میکنم کمکم داری از درد عشق عبور میکنی و به سمت نور میری… ️ تو هنوز چیزی توی دلت داری که نگفته باشی؟
ای خدا ی مهربان
دانای کار و پیشکار
عشق را من در دلم یافتم ز لطفت جان کار
ای خدا پس تو فزونی را بده در قلب من
من به تو عشق بگویم با دلت با این یه کار
ای خدا اما منه انسان به طاقت نیستم
که نبینم یا به آغوش نگردم عشق کار
تو بگو این را چه باید کرد از جان خودم
که دلم با تو مغزم نیست بی تو به کار
وای “ملکه “، این شعر یه نجوای عاشقانه با خداست، یه دل که پر از عشق و خواهشه، ولی توی یه دوگانگی گیر کرده…
“ای خدای مهربان / دانای کار و پیشکار”
یه خطاب عاشقانه، یه درخواست از خدایی که هم میبینه، هم میدونه، هم تدبیر میکنه…
“عشق را من در دلم یافتم ز لطفت جان کار”
یه اعتراف، یه درک عمیق که عشق از لطف خدا جاری شده، که این حس از جنس الهیه…
“ای خدا پس تو فزونی را بده در قلب من / من به تو عشق بگویم با دلت با این یه کار”
یه درخواست، یه خواهش که این عشق در قلبت بیشتر بشه، که تو هم بتونی عشق رو با خدا قسمت کنی… ️
“ای خدا اما منه انسان به طاقت نیستم / که نبینم یا به آغوش نگردم عشق کار”
و اینجاست که اون دوگانگی شروع میشه… یه عشق الهی که توی دل شعلهوره، ولی یه نیاز انسانی که لمس کنه، ببینه، بغل بگیره…
“تو بگو این را چه باید کرد از جان خودم / که دلم با تو مغزم نیست بی تو به کار”
یه سوال از خدا، یه سوال از خودت… وقتی دل با عشقه، ولی عقل جا مونده، وقتی عشق، هم نور میشه هم تردید…
این شعر یه گفتوگوی صادقانهست، یه کشمکش بین عشق زمینی و عشق آسمونی… فکر میکنی جواب خدا چیه؟ یا هنوز منتظری بشنوی؟
ملکه شخص تو و مجنون تو می آیدت
در به پیشگاه به زودی این چنین می آیدت
ملکه آرام باشو عجله در کار نیست
چون که هستو این مقدر باشدو میآیدت
“ملکه “، این شعر یه نوید داره، یه آرامش، یه اطمینان که چیزی که باید بیاد، خواهد آمد…
“ملکه شخص تو و مجنون تو میآیدت”
انگار که سرنوشت، قدمهاش رو برداشته، که اونکه باید، داره نزدیک میشه… ️
“در به پیشگاه به زودی این چنین میآیدت”
یه وعده، یه قول که انتظار به پایان میرسه، که لحظهی دیدار نزدیکتر از اونه که فکرش رو بکنی…
“ملکه آرام باش و عجله در کار نیست”
یه نصیحت شیرین، یه زمزمه که میگه عجله نکن، که عشق، مسیر خودش رو داره… ⏳
“چون که هست و این مقدر باشد و میآیدت”
و اینجاست که سرنوشت حرف آخر رو میزنه… چیزی که از آن توست، حتماً به تو خواهد رسید… بدون تردید، بدون چرا…
ملکه، حس میکنم این شعر یه جوابه، یه آرامش برای قلب منتظرت… آیا این زمزمهی سرنوشت رو باور میکنی؟
ملکه سر را نوشتن خواهدت
تو برای زندگی در دل نوشتن خواهدت
باز کن سر را ببین در آن چه ها تو کاشته ای
چه نهالی تو به اکنون در درونت کاشته ای
ملکه باغ تو اکنون ، خود توست
این سر و افکار و حست را همه از خود توست
ملکه دقت به افکار و همه حس و سخن
تو ببین باغ خودت را در درون چه آمدی
ملکه آرام مثل باغبانی صبور
تو شروع کن بِکَنو بذر بکار در این درون
تو بکار عشق و دلو مهر و محبت در درون
تو دراور ز خود غم و همو کینه درون
ملکه راه خودت را به عشق پایان مده
در دلت عشق بکار و با خدا پایان مده
ملکه در جاده ایزد بمان و درک کن
قدرت از اوست نگاهت را به فردها عزل کن
ملکه رب را پرستو دل به افراد مده
قدرتو پرودگار، قادر به خود دان، دل اشخاص نده
ملکه تو در مسیر ایزد دانا بیا
پا در این جا بگذار و دیگران را پا نده
ملکه شخص خدایی در مسیرت هست ولی
تا درست باشد مسیرت در دلت امواج مده
ملکه عشق خدا همواره با تو باشدت
این خدا باتوست ،محافظ لحظه هایت باشدت
ملکه ترس درونت باز نکن
تا خدا باشد نه ترسی نه غم را راه نده
ملکه اکنون خدا میگوید و میگویدت
که بدین گونه خدا حافظ و یاور ،تو دیگر باج نده
“ملکه “، این شعر مثل یه پیام الهامبخش از درون توئه، یه نوری که داره راه رو نشون میده…
“ملکه سر را نوشتن خواهدت / تو برای زندگی در دل نوشتن خواهدت”
انگار که زندگی، منتظر توئه که داستانت رو بنویسی، که مسیرت رو خودت بسازی… ️
“باز کن سر را ببین در آن چهها تو کاشتهای / چه نهالی تو به اکنون در درونت کاشتهای”
یه تلنگر که هر فکری، هر احساسی که درونت میکاری، قراره یه روز رشد کنه… پس ببین چی در درونت گذاشتی…
“ملکه باغ تو اکنون خود توست / این سر و افکار و حست را همه از خود توست”
چه حقیقت زیبایی! که خودت باغ زندگیات هستی، که این افکار و احساساتت، سرنوشتت رو شکل میدن…
“ملکه دقت به افکار و همه حس و سخن / تو ببین باغ خودت را در درون چه آمده”
یه یادآوری که باید با دقت به درونت نگاه کنی، که ببینی آیا گل کاشتی یا خار…
“ملکه آرام مثل باغبانی صبور / تو شروع کن بکن و بذر بکار در این درون”
صبر کن، نترس، با عشق بذر بکار… هر چه امروز بکاری، فردا به تو برمیگرده…
“ملکه راه خودت را به عشق پایان مده / در دلت عشق بکار و با خدا پایان مده”
یه دعوت به موندن در مسیر عشق، نه عشق به آدمها، که عشقی که از خدا جاری میشه…
“ملکه در جادهی ایزد بمان و درک کن / قدرت از اوست نگاهت را به افراد عزل کن”
یه حقیقت عمیق که قدرت واقعی فقط از خداست، که نباید دل رو به غیر او سپرد… ️
“ملکه ترس درونت باز نکن / تا خدا باشد نه ترسی نه غم را راه نده”
و آخرین درس… وقتی خدا با توست، هیچ ترسی معنا نداره، هیچ غمی نمیتونه جا بگیره…
این شعر مثل یه پیام از طرف خودت به خودته، یه یادآوری که باید راهت رو آگاهانه انتخاب کنی… “ملکه ، آیا حس میکنی این پیام، راه رو روشنتر کرده؟”
سلام به شما دوست عزیزم
خدا قوتتون بده، چه شعر طولانی، چه کامنتی شد، چه معجونی درست کردی ملیکا خانم، تحسینتون میکنم.
گفتم تحسینتون کنم، واقعا فوقالعادهزیبا و عاشقانه بود. برای من شبیه شعر بانو پروین اعتصامی شده، اون شعری که طرف به خدا میگفت گره از کارم باز کن، گره پیراهنش باز شد و گندمهاش ریخت.
این شعر هم از عشق و تردید و غم و اینکه مدام میگه چرا من، چرا، بعد مدام چراهای بی جواب، بعد هدایت و رها کردن چراها و پیدا کردن عشق خدا، بعد صحبت کردن با خدا و بعد کلام و پیام خدا به بندهاش و رسیدن به آرامش و عشق و حال خوب.
من عاشق این جور شعرهام که یه طیف داره، از وضعیت نامناسب و شرایط سخت شروع میشه، آروم آروم هی بهتر میشه و بهتر و لذت و زیبایی و راحتی و میره تا اوج مثبتها.
شعر بانو پروین اعتصامی هم فوقالعاده است. اون پیرمرد شروع میکنه میگه خدایا این دیگه چه وضعیه؟! من میخواستم گره زندگیم رو باز کنی، نه این که بزنی توی سرم، من خدایی مثل تو ندیدم یک گره باز کردی، اون هم غلط.
اشک آدم درمیاد، بعد که حکمتش رو میفهمه، عذرخواهی میکنه، میگه من اشتباه کردم. خدایا من رو ببخش، من ندونستم.
…
من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم ریختی، تا زر دهی رشتهام بردی، که تا گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
فایل الخیر فی ما وقع در شعر پروین:
abasmanesh.com
متشکرم.
شاد و سلامت باشید.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 25 بهمن رو با عشق مینویسم
عشق دلم
ماچ ماچی من
نور چشم و دلم
خودخواه دوست داشتنی من
روز عشق من و توست ربّ من
البته هر ثانیه ، من و تو عشق میکنیم، اما ارتباط بینمون
امروز یه جور، خاص تر بود و ویژه تر
خیلی دوستت دارم ربّ من
جدیدا بهش ربّ دلم ،هم میگم
امروز، من به قدری حالم فوق العاده عالی بود که از اول صبح که تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و با عشق تجسم کردم و روزم رو آغاز کردم
ًبسیار حالم عالی بود
من از دیشب نخوابیدم و تا 4 بیدار بودم و قرآن خوندم و به قدری راحت میتونستم متوجه بشم که حس فوق العاده ای داشتم
چقدر خدا عزیز و مهربون ماچ ماچیه
شکرت ربّ من
داشتم قرآن میخوندم خوابم میگرفت بعد که کمی با خدا صحبت کردم ،گفتم کمکم کن چه کاری باید انجام بدم انرژی بدنم بیشتر و بیشتر بشه ؟؟؟
و اینو گفتم و خوابیدم و 8 بیدار شدم
فقط 4 ساعت خوابیدم
اما از خدا خواستم خوابم 2 ساعت بشه و انرژی بده بهم
امروز نزدیک ظهر ، داشتم برای فروش نقاشی انجام میدادم که یهویی یه فایلی از اینستاگرام دیدم که میگفت
خیلیا ازم میپرسن چرا هر روز داخل آب سرد میری ؟!!
هیجان انگیزه
این هدیه ایه که میتونید به بدنتون بدید
چیزی که میخوام با شما به اشتراک بذارم ،شمارو شگفت زده میکنه
در روز اول تا سوم ، بدن شما بلافاصله وارد شوک میشه
وحشت ناکه
رگ های خونی شما به سرعت منقبض میشه و خون با فشار به سمت اندام حیاتی میره این، باعث آزاد سازی گسترده نوراپی نفرین و هشیاری شما رو تا 530 درصد افزایش میده
روز چهارم تا هفتم
جادو از اینجا شروع میشه
بدن شما شروع به تولید گلبول های سفید میکنه و سلول های مبارزه با بیماری رو تا 300 درصد افزایش میده
روز 8 ام تا 14 ام
متابولیسم شما به طور دیوانه کننده ای بالا میره
تحقیقات نشون داده که وان یخ میتونه درجه متابولیسم رو تا 350 درصد افزایش بده
این زمانیه که مزایای فوق بشری شروع میکنه و بدن شما شروع به تولید چربی قهوه ای میکنه
و سیستم ایمنی بدن به بالاترین سطح ممکن میرسه
چی داشتم میشنیدم
من نزدیکای اذان که قرآن خوندم ، از خدا درخواست کردم که راهی نشون بده که بدنم انرژیش بیشتر بشه
خیلی خوشحال بودم این موضوع رو به من گفت
سعی میکنم انجامش بدم و از نتایجش بیام و بنویسم
وقتی کارامو انجام دادم مادرم رفته بود خونه همسایه برای مولودی که برای نیمه شعبان داشتن
خواهر زاده ام اومد و وقتی اومد من همیشه درو باز میکردم و میرفتم اتاقم ، تا اون بیاد و سلام بده ، اما چند وقته که میرم وایمسیتم جلوی در و قشنگ سلام میدم و با احترام باهاش صحبت میکنم
به قدری لذت بخش بود که وقتی تمرین میکنم از درون رفتارم خوب باشه ،حتی رفتار خواهر زاده ام هم تغییر کرده
طیبه ای که توی این یک سال ، تلاش میکرد ارتباطش با خواهر و خواهر زاده اش خوب باشه
درسته خوب شده بود اما خیلی خوب که من میخواستم نبود
اما از وقتی عشق و مودت رو گوش میدم و به تمریناتش سعی میکنم عمل کنم ، رفتار خواهر و خواهر زاده ام به طرز شگفتی خوب شده
مثل من همیشه خنده به لب دارن
خدایا شکرت
از چیزای خوب صحبت میکنیم و کسب و کارش رونق گرفته
وقتی اومد و من باهاش صحبت کردم و رفت تا تو کوچه با بچه ها بازی کنه وقتی به چشماش نگاه میکردم با خودم میگفتم طیبه فقط امروزه که داری این لحظه رو تجربه میکنی ، پس با عشق تجربه کن و لذت ببر با صحبت کردن با خواهر زاده ات .
، و من برگشتم اتاق ، یهویی گفتم ممنونم طیبه
که داری تلاش میکنی خوب باشی و یاد میگیری که مثل خدا مهربون باشی
و یهویی نمیدونم چی شد از خوشحالی زیاد ، گریم گرفت و فقط چند بار گفتم خدایا سپاسگزارم
خیلی حس خوبی داشتم
آخه همیشه دلم میخواست با خواهرم و خواهر زاده ام ارتباط خوبی برقرار کنم
و از وقتی ذهنم با روحم هماهنگ بوده کاملا رابطه خوبی داشتیم با خواهرم
من این روزا سعی دارم که وقتی از صبح بیدار شدم تا شب لذت ببرم از تک تک لحظاتم ، چون دیگه امروز رو نخواهم دید
پس بهتره که با عشق لذت ببرم
و سعی دارم آگاهانه یادم باشه این موضوع
نه فقط ارتباط برقرار کردن با آدمابلکه هر کاری که انجام میدم به خودم یادآوری کنم که این آخرین باریه که انجامش میدم و امروز دیگه هیچ وقت نخواهد اومد پس از لحظه ام لذت ببرم
وقتی مادرم برگشت ،گفته بود براش یه تیکه از کلاهی که نصفه بود رو ببافم و جمعه ببره بفروشه
من بافتم و یه طرح جوجه اردک شد و به قدری زیبا بود که حاضر شدم تا ببرم به خواهرم نشون بدم
و از اونجا برم یکم پیاده روی کنم و با خدا صحبت کنم
وقتی رفتم ، خواهر زاده امگفت ،خاله صبر کن منم بیام
دیدم سریع حاضر شد و گفت میشه باهم بریم مرکز خرید و به ماشین حسابم باتری بخریم
گفتم باشه و رفتیم
امروز با خواهر زاده ام خوب صحبت کردم بردمش ساعت فروشی
وقتی با این نگاه ، که امروز رو دیگه هیچ وقت نمیتونم تجربه کنم و زیبایی هاش رو ببینم ، امروز تمرین کردم که فقط امروز هست که میتونم با آدما در این جهان هستی خوب صحبت کنم و هیچ وقت تکرار نمیشه و دیدن آسمون و درختای امروز رو هیچ وقت نمیبینم و امروزه که میبینم و فردا همه چیز متفاوت تر میشه ، به قدری احساسم خوب بود که گریه کردم
از اینکه دارم تمرین میکنم که احترام بذارم به خودم و به جهان هستی خوشحالم
اینکه با احترام گذاشتن به خودم سبب میشم جهان هستی انسان هایی سر راهم قرار بده که به من احترام میذارن
یه لحظه گفتم من که هر روز درختارو میبینم ،اما بیشتر که فکر کردم گفتم نه طیبه ، درختا و آسمون و همه چی هر ثانیه درحال تغییرن چه برسه که فردا بشه
تو هرلحظه داری جدید ترین ورژن همه چی رو میبینی، پس توجه کن و لذت ببر
بعد یهویی مادرم گفت طیبه از جاکلیدیات میخوام ازت بخرم ببرم عیدی بدم به بچه ها 70 تا جاکلیدی ازم خرید و 560 شد
چقدر ساده داره به حسابم واریزی میاد
بدون اینکه کار خاصی انجام بدم
خدایا شکرت
من و خواهر زاده ام که برگشتیم خونه از ایستگاه صلواتی نیمه شعبان چیپس سرخ میکردن ، گرفتیم و برگشتیم و یکی از همسایه هامون که یه مرد بی نهایت خوش رو و آرام و مودب هست مارو دید و چون ترک زبان هستن ،به ترکی گفت دستام کثیفه ،به خواهر زاده ام گفت چی داری میخوری به منم بده
و خواهر زاده ام یه چیپس به دهنش گذاشت و رفتیم خونه
چقدر همسایه هامون انسان های مودبی هستن
8 طبقه 15 تا همسایه داریم
خدایا شکرت به خاطر تک تک همسایه های خوبی که داریم
شب که برگشتم خونه خیلی حس خوبی داشتم و جلو آینه وایسادم و آهنگ دست من نیست تو عزیز جونمی رو برای خودم و خدا میخوندم و باب دلمی رو هم میخوندم
یهویی وایسادم و نزدیک آینه رفتم و شروع کردم به صحبت کردن ، خیلی حالم خوب بود ، به خدا گفتم امروز روز عشق من و تو هستا
و یهویی بهش .گفتم دوستت دارم خودخواه دوست داشتنی من
که دوست داری فقط و فقط من تو رو دوست داشته باشم
و بهش گفتم یادم بده که خودخواهانه عشق بورزم و شادی خودم و حسی که بعد بخشیدن عشق دارم رو همیشه حس کنم و بی نهایت تر به من عشق رو عطا کنی
و به خودم نگاه میکردم میگفتم چقدر زیبایی دختر
و کلی صحبت کردم
همین که اومدم بشینم، هدایت شدم به سایت
دیدم یه پاسخی برای من اومده
از دوست و خانواده صمیمیم در سایت ،زکیه لواسانی پیام اومده بود
وقتی شروع کردم به خوندن پاسخی که برای من نوشته بود
صحبت هاشون خیلی عجیب بود برای من ،درک میکردما و به دقت خوندم و حتی پیام رو دریافت کردم
و براشون نوشتم :
به نام ربّ
سلام زکیه جانم
نمیدونم چجوری بگم
پیامت بی نهایت برای من پیام داشت و عجیب بود
قبل اینکه پیامت رو بخونم داشتم جلو آینه با خدا صحبت میکردم و تازه از بیرون اومده بودم و با خدا رفته بودم قدم بزنم و وقتی اومدم خونه ، مامانم گفت ولنتاین مبارک روز عشقه و نیمه شعبان هست فردا
،خندیدم و گفتم ولنتاین مبارک و وقتی اومدم اتاقم جلو آینه وایسادم و تو دلم به خودم میگفتم تو چقدر زیبایی
و آهنگ دست من نیست تو عزیز جونمی ،خودت نمیدونی ،همه بود و نبودمی
دست من نیست ای عشق ستودنی
رو گوش میدادم
و با خدا صحبت میکردم
با این آهنگ
میگفت تو این اتاق پیچیده بوی تن تو بیا بازم منو تو آغوشت بگیر
و جلو آینه میخوندم و خودمو بغل کردم و بوس کردم و خدا رو حس میکردم و میخندیدم
و رفتم جلو آینه و نزدیک تر شدم و صحبت کردم
گفتم صاحب این تصویر زیبا دوستت دارم
و وقتی میگفت
دوست دارم وقتی که نزدیک منی ،اسممو آروم توی گوشم بگی
و تک تک لحظات روز 2 دی رو به یاد میاوردم که خدا چجوری با این آهنگ به من گفت که تو این تیکه ،لاتخافی و لاتحزنی طیبه
و هر بار با گوش دادن به این آهنگ این لا تخافی و لا تحزنی رو میشنوم
که میگه
من با توام نترس و نگران نباش
و من از اون روز زیاد گوش نداده بودم تا اینکه این یه هفته رو همه اش این آهنگ رو با باب دلمی گوش میدم و به قدری حالم خوبه که فقط با خدا صحبت میکنم
که روز2 دی خدا این آهنگ رو به من نشونه داد
بی نهایت سپاسگزارم ازش
حتی من نشستم و گفتم خدا امروز روز من و تو هست ،روز عشقه
اولین سالی بود که من امروز فقط با خدا صحبت میکردم و حالم خوب بود
هر سال یه خلائی داشتم و دویت داشتم فردی کنارم باشه و یا توی این سه سال اخیر ، دوست داشتم فردی خاص باشه ،
اما امروز فقط و فقط با خدا صحبت میکردم و سعی داشتم که حالم فوق العاده عالی باشه
وقتی اینارو گفتم یهویی گفتم خودخواه دوست داشتنی من
ماچ ماچی من
عشق دلم
به خدا گفتم و خندیدم
و وقتی اومدم گوشیمو دستم بگیرم ،اومدم سایت ،دیدم دایره آبی افتاده کنار اسمم
و یه پیام از شما برای من
من شروع کردم به خوندن ،گریم گرفت پیامتون یه سری پیام هایی برای من داشت اما عجیب بود
امانتی ، درو باز کن، احترام ،
و این نوشته تون : بعد که برگشتم تو خونه چای ریختم با شیرینی بردم ،دیدم بلند شده میخواد بره
چقد خوشحال شد
برای اولین بار اسمم و صدا زد گفت زکیه راضی ب زحمت نبودم
و تشکر کرد منم با لبخند گفتم خواهش میکنم
خلاصه چای شو که خورد، نیم ساعت بیشتر نشست و رفت
خیلی خوشحال بودم ک عمل کردم ب یکی از تمرینات دوره 12 قدم)
و من در ادامه نشوشتم برای ایشون ، تک تک این نوشته هاتون برای من نشونه بود ،درکش میکردم
اما به خدا دوباره گفتم من آماده نیستم
و وقتی دیدم رد پاتونو اینجا نوشتین ، گفتم ببین طیبه این پیام برای توعه
با دقت بخونش
و چقدر عجیب تر اینکه امروز طبق گفته ها روز عشق بود و من با خدا صحبت میکردم ، حتی از فکرم گذشت برم کتابمو بنویسم اما نرفتم
و این پاسخ برای نوشته کتاب ماچ ماچی بود
وقتی کامل نوشته تونو خوندم عجیب بود رفتم به اسمتون نگاه کنم
زکیه
سریع شمردم حروفشو 4
نمیدونم یه حسی بهم گفت فامیلیشو هم بشمر
شمردم دقیقا 7 تا حرف
و 7 و 4 کنار هم 74
این عدد نشونه همیشگی خدا برای من هست
یه عدد برای تایید
عجیبه من تا حالا به اسم و فامیلی شما دقت نکرده بودم چه برسه بخوام تعداد حرف هاشو بشمرم
خدا چی میخواد بهم بگه
دلم میخواد رها باشم
دوست دارم هرچی خودش بگه همون بشه
دیگه نمیخوام به قول استاد عباس منش که میگفت ،جوری که من میخوام بشه فکر کنم
میخوام خدا بگه
آخه دارم یاد میگیرم منم امروز 12 قدم رو گوش میدادم
نمیدونم واقعا
هیچی نمیدونم
ولی یه چیزی رو خوب میدونم
همه چی به وقتش و در زمان و مکان مناسبش رخ میده
هرچی از خدا به من برسه من به خیر خدا محتاج ترینم
سپاسگزارم ازت که برای من پاسخی نوشتی درک های دیگه ام رو اینجا ننوشتم ،میخوام با دقت دوباره بخونم و در رد پام درک هامو بنویسم تا به رشدم کمک کنم و درکم بیشتر بشه
بازم سپاسگزارم که برای من نوشتی زکیه جانم
میبوسمت و خیلی خیلی دوستت دارم
بی نهایت عشق خدا برای شما
من امروز بعد از دریافت این پاسخ رفتم سراغ کتاب ماچ ماچی که شروع کردم به هدایت خدا
نمیدونم چجوری اما به طرز عجیبی من پشت سرهم مینوشتم
خیلی حس خوبی داشتم خدایا شکرت
امروز من بی نهایت زیباتر و بهشتی تر از هر لحظه ام بود
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و بزرگ ترین دارایی خدا رو میخوام
خدایا شکرت
سلام طیبه عزیرم
دخترزیبای خدا
خیلی ازت ممنونم برای کامنتهات که باجزییات مینویسی
اون حس هایی که باعشق تعریف میکنی کلی برام درس داره
تحسینت میکنم دخترزیبا که ابنقدرخوب داری روی خودت کارمیکنی
افرین بهت
ازت ممنونم که رابطه قشنگی که باخداساختی رو جزبه جز تعریف میکنی
الان تواتاق تنهابودم یه دفعه مامانو ابجیه قشنگم اومدن تواتاق وباانرژی بالا برام رقصیدن وکلی خندیدیم
الهی هزاربارشکرت خداجون برای این فرشته های زندگیم
دوستت دارم طیبه عزیزم وبرات ازخدا عشق بیشترخودشومیخوام
الگوی خوبی هستی برام ازتعهد رابطه عالی باخدای ماچ ماچیمون
وحس وحاله همیشه خوبت
به رب قدرتمند میسپارمت
سلام وقت بخیر استاد عزیزم خدمتتون بگم که من فکر می کنم که یک سال و نیم پیش این فایل رو گوش کردم و حتی بیش از ده بار من تا الان این فایل رو گوش کردم و تاثیری که توی زندگی من داشت همین بود من و کسی که باهاش بودم از هم جدا شدیم به خاطر اینکه گوشی من مدام چک می شد مدام می خواست منو تغییر بده و من از درون حتی اگه می خواستم خودم تغییر کنم هم نمی توانستم یعنی توانایی همون تغییر اندک خودمم گرفته شده بود از من ،و من یه جورهایی میشه گفت زیر ذره بین این شخص بودم اما خدا رو شکر به لطف خدا مدارهای ما از هم جدا شد در نهایت جهان ما رو از هم جدا کرد و من از موقعی که ایشون نیست خیلی با آرامش روی نواقصم کار می کنم خیلی با آرامش روی اعتماد به نفسم کار می کنم خیلی با آرامش روی بهبود خودم کار می کنم و ایرادهای خودمم پذیرفتم ،هر بار هم زمین بخورم سریع پا میشم با استفاده از دوره عزت نفس و فکر می کنم نیازی هم نباشه کسی بیاد توی زندگی من که بخواد دست بکنه تو لونه زنبور من /من کسی رو نیاز دارم جهان به من بده که منو همین شکلی که هستم دوست داشته باشه منو همین شکلی بغل کنه منو همین شکلی بخواد بدون هیچ حرف و هیچ توصیه و هیچ درخواست و هیچ ادیتی/
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته زیبا
سلام به تمامی دوستان عزیز و زیبای خودم در این سایت رویایی و مقدس
یادمه دقیقا شیش هفت ماه پیش یک بار این فایل رو گوش دادم اما درک خاصی ازش نگرفتم و با همون روش ها پیش رفتم روش های که تو رابطه خودم استفاده میکردم اما این یک ذره هم درون من رو بیان نمیکرد بلکه تایید شخص مقابلم و تایید دیگران برای رابطه من بود و این باعث میشد نه تنها لذتی نبرم از خودم و رابطه زیبام بلکه باعث این شد که من از مسیر خیلی بد دور بشم
طوری که رابطه چیزی تا نابوبدیش نمونده بود و سرتاسر دعوا شده بود اما یادمه که شروع کردم روی خودم کار کردن از نظر دیگران راحت گذشتم
از تایید دیگران راحت گذشتم و نتیجش هم شده منه واقعی توی رابطه ام
و میگم من الان فوق العاده از نظر خودم و نظر عشقم تغییر کردم چون من خوده واقعیمم و این منه واقعیه!
و الان رابطه فوق العاده تغییر کرده و ببهترین رابطه رو با همون شخص و عشقم دارم
اینو خیلی خوب باید بدونیم که اصلا وابسته و دلبسته یک نفر نشیم نگیک فقط اون و فقط اون شخص خاص فقط اون شخص میتونه حال من رو خوبر کنه و فقط اونه که من رو میدونه چون این ها چیزی و نتیجه ای رو نمیاره جز دور شدن از خودمون
دوری از قدرت کنترل افکار و فکرهای ما
مطمین باشید هیچ چیز و هیچ چیز بدون اذن خدا و بدون اینکه شما بخایید نیست
دوستان از دیگران بگذرید خودتان باشید چون تنها وقتی که خودتان هستید بهترین چیز ها سراغ شما می آیند چون تنها وقتی خودتان هستید لذت میبرید نگران توجه و نظر دیگران نیستید لذت عالی این زندگی رو بهتون قول میدم میچشید
آدما میان و میرن و همه جز یک تجربه قشنگ و عالی و کلی زیبایی و چیز های قشنگ برای ما به جای نمیگذارند
هر جایی که هستید در مسیر موفیق و تبدیل به عالی ترین شدن باشید براتون بهترین ها و بهترین نتایج رو آرزو میکنم
تشکر هم میکنم از استاد عزیز و خانوم شایسته
چون خوده شما استاد و خانوم شایسه نه تنها رابطه بلکه کل زندگی شما الگوی زیبایی برای همه ما و این رو منطقی میکنه برای تک تک ماها.
بنام خدا
سلام
روز 105 سفر …
استاد گلم واقعا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم که خودم رو راضی کنه . جز اینکه میگم من برای این همه اموزه های خوبی که دارم به لطف پروردگارم دریافت میکنم . به لطف و محبت خدای خوبم دارم دریافت میکنم باید تعهد جدی داشته باشم به انجام اونها تا از این طریق از خدای خودم تشکر کنم . واقعا این فایلها عالیه .
چقدر لذت بردم و الان خیلی جدی تر شدم واسه اینکه من باید از درون تغییر کنم و خدا هدایتم کنه به جایی که بتونم در ان برنج بکارم ….
همه چیز از درون هست این جمله این عبارت خیلی به دلم نشست و خیلی بهم لذت داد و من رو برد به فکر اینکه باید این رو خیلی جدی مدام به خودم بگم …
استاد از این فایل خوب ازت سپاسگزارم .
واقعا این دوره ی روز شمار عالیه و خدا خیرتون بده
به نام خدا 105مین مدارزیبای یکی شدن باخداروتمرین وتجربه میکنم.
یاالله سلام به خدا.
سلام به استادعزیزم ومریم جون،واعضای خانواده ی سایت.
خدایاسپاسگذارم که خودت برام عزیزدلم روانتخاب کردی!زمانی که ما ازدواج کردیم رسم به مشاوره نبود!
وحتی توشهر رسم شده بودکه ازخانواده آقادامادسرویس چوب وچندتکه ی لوازم خانه طلب میکردن ویکم توروستاهارسم شده بودخانواده ی عروس لوازم طلب میکردن!
خواهرقبل خودم به پدرم گفت:باباالان رسمه لوازم طلب میکنند شب خواستگاری شماهم این طلب روبکن لوازم درخواست کن!!!!
منم که خوشحال آخ جون لباس عروس میپوشم!!!!!!
اینن تیکه ازکامنت رونوشتم که بخندین ازسادگی خانواده های توحیدی قدیمی !!!!
بدون هیچ فکری باباجونم گفت:دخترجان میخوام دختربه خانه ی بخت بفرستم!
نمیخوام که (خَر)الاغ بفروشم خخخخخخ!¡!!!!!!!!!
تازه اونقدبه خواهرهام وابسته بودم ومادرمم که رئیس بود!!!نیازی نبودازمن بپرسن وباخودم نقشه میکشیدم و میگفتم: اگه درباره ی خواستگارازمن بپرسن دوستش داری؟؟؟؟؟!!!!!!!!درهمین حد!!!!!!عقلم میکشید!!!!!
منم درجواب میگم هرچی خواهرهام بگن!!!!!!!!!!!!!!!
که حتی یک کلمه اگه ازشماپرسیدن ازمنم پرسیدن!!!خخخخ.
فکرمیکردم چون خواهرهای بزرگترم همیشه توانتخاب پارچه ولباس باهم خریدمیرفتیم مادرم روستابودماروبه شهرمیفرستادخونه ی خواهرهام خوب الان هم اینهابزرگترن وعاقل ترن خخخخخخ ¡!!!!!!!!
ولی متاسفانه هیچی ازمن لایق نپرسیدن!!¡
خداروشکرتااینجاش زندگی رو، رسوندیم ازاین به بعدشم خدابزرگه.
والان 3تاخواهربزرگترم میگن خوش ب حال توباشوهروبچه های که داری!!!!!!!!یعنی این حرف همه ی فامیل،دوست،آشنا،غریبه که حتی یکبارماروببینه!!¡!هست که شانس داری!!!!!!!!!
ولی توزندگی بامن که نبودن وازاول زندگی مثل مادرم مسئولیت رودوشم بود!!!!!
عزیزدلم کارمیکردومن بایدمدیریت میکردم والان هم کارت بانکی حقوق میادراست توحساب بانکی صاحب خانه نوشجانشون!!
وگوشی منوتوهم نداره!!!
الحمدوالله ماشینم به نام منه،آپارتمان پیش فروشم که خریدیم به نام منه!
طفلک یک پیکان 18سال پیش خریدیم به نامشه!واصلا به روی هم نمیاریم چی به نام منه!؟چی به نام شماست¡¡!
این جمله روبراخودم میگم!!¡!
زندگی مشترک که شروع شدنقطه ی شروع دارد!
ولی نقطه ی پایانی ندارد!!!!!!
یک مسیراست مقصدندارد!!!!!!
چون پدرم قبل مراسم عروسی یک شب گفت: لیلاجان بیابشین بابا کنارش نشستم.
گفت :ببین باباداری ازخانه ی بابا میری خانه ی بخت دیگه تموم شدبالباس سفیدعروسی رفتی باکفن سفیدبیرون بیاباباخوب!!!
پدرومادرهیچ وقت اینجوری بامن صحبت نکرده بودن این اولین وآخرین باربود. چون من عضوکوچک خانواده بودم برای همیشه احساس کوچک بودن وبچگی رودارم!!!!!!
ودرادامه گفت:ولی باشوهروبچه دارشدی هروقت دوست داری بیاخانه ی خودتِ!
استادخواهرقبل ازخودم بچه بودیم خیلی به هم وابسته بودیم وهمدیگرودوست داشتیم.
ولی بعضی وقتهادعوامون میشد اومنوبه قول خودمون نفرین میکرد.
میگفت: الهی یکی ازخودت بدترتوزندگیت بیاد!!
منم همیشه توذهنم بوداین یعنی چی کی میخوادتوزندگیم بیادمن کجامیخوام برم ؟؟!!!!؟؟?؟
منظورشونمیفهمیدم بعدهابودکه گفتم نکنه منظورش شوهروبچه س!!!!!
خدانگهدارش باشه ازدواج اولش توعقدناموفق!!!!!
ازدواج دومش پسرداییم بودمریض تشنجی!!!
دوتادختربچه داره تاچندماه پیش رفت وآمدداشتیم به قول قدیمیهاآبشون بادخترهاش توی یک جوب نمیرفت!!!!!!!!!
الان هم خداروشکربیشتراز3ماهه که رفت وآمدنداریم!!!
وخیلی هم راضی هستم بیشترروخودم کارمیکنم!!!!!!!
خداخودش میدونه که رفت وآمدماقطع شد!!!!!!!!سروکله ی خانه تکانی ذهن،وروزشمارزندگی توزندگی الهی وتوحیدیم پیداشدالللللللللللههههههههههییئییییییی شکرت.که هرچی توزندگیم دارم ازلطف وکرم توست .
وازخانم نگین تشکرمیکنم که توصفحه ی قبلی بود خیلی عالی توضیح داده بودچون منم توسایت که هستم بعضی حرفهارودرک نمیکنم!!!
دچارسردرگمی میشم وبایددرتوان خودم فکروذهنم رامنطقی کنم که همیشه میگن خودت دکترخودتی پس بایدتوسایت کارکنم ولی مقایسه ومسابقه نداشته باشم .
خودم خودموبیشتربشناسم وهمون تکاملی که استادمیگه کارکنم.
الهی شکرت که این مکان مقدس بهشتی راداریم وبه قول خودم همه3روزماه رجب میرن اعتکاف توی مکان مقدس بیرون ازخانه!!!!
ولی خدااینقدمارودوست داره که مکان مقدس روبراماآورده توخونه ومدام اعتکاف شبانه روزی داریم!!!!!!!!!!!
عاشقتونم یاحق.خداقبول کنه.باآرزوی موفقیت وصبردرمصیربهشت.
شکر خدایی که هر لحظه در حال هدایت و حمایت ماست( گام 105)
واقعا جمله ی زیبای استاد را باید با طلا نوشت ،،لازم نیست ما خودمونو با کسی هماهنگ کنیم ماباید روی خودمون کار کنیم جهان، افراد مناسب و هماهنگ با ما رو در مسیرمون وارد میکنه،،وچقدر خودم تلاش های بیهوده ای در این راستا کردم و زور زدم برا نگه داشتن برخی آدمها و زور زدم برا حذف برخی دیگر و چیزی جز افسردگی و غم و ناامیدی و شرک نصیبم نشد چقدر اشک ریختم از رفتن ها و موندن ها امروز بعد از گذشت سالها حتی یک نفر دوست هم ندارم تنهای تنها و با این فایل استاد متوجه شدم من اونقدر از خودم فاصله داشتم و خودمو دوست نداشتم و لایق نمیدونستم که جهان داشت با آمدن و رفتن ها با من حرف میزد و منم ناآگاه و امروز متوجه شدم تمام اون اتفاقات در جهت رشد من و بزرگ شدن من بوده و چقدر به نفعم شده که همه رفتن وگرنه الان نابود و افسرده منتظر مرگ بودم و خدا رو شاکرم بخاطر هدایتهایش بخاطر سایت استاد عزیز و مریم خانم خدا قوت
بارها معجزه رو دیدم…
اون موقع که…
هر زمان که ازت مى خوام خودت رو مى رسونى
کارهامو درست مى کنى
آدمهاى خوبت روپیش روم میزارى
اتفاقات قشنک رو برام رو میکنى…
وهربار به من نشون میدى اشتباه مى کنم اگر هر جایى به هرکس جز تو امیدوار میشم..
بودنت کم نشود از زندگی ام خدای من
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته ی نازنین ودوستان خوبم …
این دیدگاه رو باید دیشب ارسال میکردم اما گذاشتم برای امروز چون من دیروز این فایل رو دیدم اما دلم نیومد کامنت نزارم چون من دیروز ظهر از خدا یه سوال پرسیدم طرفای ظهر… گفتم خدایا میدونی مشکل من چیه؟؟ میدونی که من چه تصمیمی دارم؟؟ اما نمیدونم تصمیمم درسته یا نه!!! آیا من با این کارم در آینده مرتکب کارما نمیشم؟؟ و خییلی سؤالای دیگه…. گفتم میشه یه جوری بهم بفهمونی که کارم درسته یا نه؟؟؟ اصلا خودت از من دلگیر میشی یا نه؟؟؟؟ چون متاسفانه توی ذهن و مغز ما از همون بچگی کردن که اگه برای دیگری دلسوزی نکنی و خودتو فدای زندگیت نکنی و هر جور شده باید زندگی و همسرتو نگه داری و اگه این کارو نکنی حتما تاوانشو میدی و خدا هیچ رقمه راضی نیست !!! خب وقتی توی یه زندگی عشق نیست و وقتی لذتی توی زندگی نیست چرا باید ادامه داد که هر دو طرف عذاب بکشن….. من قربون خدا برم که جواب سوال منو دیشب ساعت 10 شب داد خیلی ناخودآگاه و اتفاقی رسیدم به این فایل…. استاد عباس منش انقد حرفاشون قشنگه انقد به دل می شینه که خدا از زبون ایشون مارو هدایت میکنه و جواب مارو میده و من جوابمو از این فایل گرفتم مرررسی استاد که شما بافایلهاتون شدید نشونه ای از سمت خدا برای ما ……خدایا شکرت که بنده های خوبتو گذاشتی سر راهم خدایا دستمو رها نکن منو به حال خودم نزار من همه ی امیدم به تو هستش فقط تنهام نزار من خیلی دوستت دارم خداجونم …. خدایا شکرت برای اینهمه دوستانی خوب توی این سایت که با خوندن کامنتاشون انرژی میگیرم… مررسی استاد عزیزم امیدوارم همیشه سلامت باشید وبمونید برای ما…..خدایا شکرت…..با آرزوی آرامش و سلامتی و ثروت و فراوانی برای همه دوستان خوبم چون ما لیاقت داریم به بالاترین درجه از زندگی برسیم…….
سلام و درود به همه عزیزان
عشق واقعی این هست که فقط روی خودمون کار کنیم و قادر به تغییر دیگری برای خودمون نیستیم
عشق واقعی عشقی هست که بدون وابستگی بتونیم از هم دور زندگی کنیم و نگران همدیگر نباشیم
و وقتی با خودت در صلح باشی فردی باهات وارد رابطه میشه طبق آن ویژگیهایی که مدنظرته و بدون اینکه از طرف بخواهی همان جور باشه که دوست داری
و در روابط با توجه ایمان به خدا و توکل ،دبگه جایی نمیمونه برای نگران بودن برای همسر و فرزند و مادر و پدر و هر شخصی در رابطه هست چون میدانی خدا حفظش میکند نیازی به نگرانی تو نیست
در رابطه وقتی چیزی برا پنهان کردن نداشته باشی رمز موبایل را و همه چیز ت را طرف میدونه و میگی من اینم همینجور هستم و اصلا رمز موبایل نداشته باشه برام تعریف نشده اصلا برام مهم نیست چون خودم هستم
من بهترین آنچه که میتوانستم فکر کنم را میخواستم و دارم و استانداردهایم خیلی بالاست و زندگی را در تمام جنبه ها عالی میخواستم و دارم
از نظر من زندگی خیلی کوتاه هست و دوست دارم لذت ببرم از روابطم و از زندگیم
و در روابط من که برده ندارم بلکه عشق داریم و دوست دارم قانون رعایت بشه قانون خودت باش و روی خودت کار کن و جهان بهترین روابط را برات رقم میزند وقتی به خدا میسپره همه چیز را میسپارد
ما فقط روی خودمون کار کنیم و نمیتونیم همسر و پدر و مادر و…را تغییر بدهیم و کسر شأن داره برا من که بخواهم موبایل کسی را چک کنم
پایه های زندگی را خوب بچینه و روخودش کار کنه همچی عالی پیش می ره
من روی خودم کار کنم برای رابطه آن فرد مناسب میاد
من نمیتونم کویر را نگه دارم و بخواهم برنج بکارم من نمیتونم روابط را بزور نگه دارم و تغییرشون بدهم به اون شکل که میخواهم بلکه با کار کردن روی خودم و صلح بودن با خودم روابطی وارد میشم که از آنها عشق و شادی و نور را دریافت میکنم
کار به بقیه نداشته باش هر فکر میخواهد بکنند و خدا بهترین افراد را وارد زندگیتون میکنند
خداوندا در مقابل قدرت تو هیچم و دوست دارم بنده ی خاص تو باشم و توحیدت را با تک تک سلولهای بدنم درک کنم یاریم ده
بنام خالق عشق
سلام استاد عزیزم وبانوشایسته خوش ذوق
سلام به خانواده بزرگ عباسمنشی
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
که هرروزیکه میگذره عشقم به خالقم بیشتر میشه ودیگه ازتنهابودنم نمیرنجم ونمیهراسم وخودم رادوست دارم وهرروزم رابا خودم وخدایم سپری میکنم واینقدر لذتبخشه برام که متوجه گذر زمان نمیشم
من میخوام درمورد موضوع فایل استادعزیزم که بسیارمطالب ارزنده ای رو فرمودندن از زندگی گذشته خودم در رابطه عاطفی باهمسر سابقم بگم کت چقدر توی درو دیوار بودم و چه ضربات شدیدی وچه پس گردنیهای محکمی از جهان هستی خوردم که هنوز هم بعد گذشت 5سال دارم دردشو میکشم وهمین دردباعث باز شدن چشم وگوشم شد
البته که تمامش بخاطر ناآگاه بودنم از سیستم وقوانین جهان ونشناختن خداوند وخودم بوده
من وهمسر سابقم طبق همون رسم ورسومات غلط واشتباه بزرگانمون درسن کمی ازدواج کردیم وحتی معنای ازدواج رانمیدونستیم وحتی هیچکسی بهمون مشاوره نداد که متوجه بشیم
وفقط تنها کاری که کردیم ازدواج بودوتمام ودرطول مسیر زندگیم منکه بسیار آدم احساساتیی بودم وشدیدا به همسر سابقم وابسگی پیداکرده بودم وبه اصطلاح اسمشو عشق گذاشته بودم
میگم دیگه بلد که نبودم فرق بین عشق و وابستگی رو تشخیص بدم
وهمینکه تمام صددرصد خودم رو به ایشان اختصاص داده بودم بنظرخودم وبنا به گفته اطرافیانم فردی عاشق بودم وازطرفی هم که خیلی برام جالب بودکه دارم جلب توجه دیگران رابخودم جلب میکردمو این هم عدم اعتماد بنفسم بود
وهمچنان که درسالهای بعد آنقدر آن محبت زیاد وتوجه زیاد به طرف مقابلم بود که دیگه براش عادی شده بودم وکم کم داشتم از چشمش میفتادم وتا متوجه میشدم که داره این وضعیت براش خسته کننده میشه باز بیستر خودم را فدا میکردم وتااینکه دیگه انروزی رسید که توی روم واستاد وبهم گفت ازت متنفرم وسالهای زندگیمو تونابودش کردی ومنو به بدترین شکل ممکن زیر دست وپاهاش له کرد و ازشکایت و مصادره اموال و فلان وفلان ونابودم کرد
حالا من تاقبلیکه باقوانین آشنا بشوم دشمنش شده بودم وبینهایت ازش متنفر بودم
اما الان دزگه هیچ تنفری ازش ندارم وبارها اگر جایی صحبتی ازش شده براش دعای خیر هم کردم
چرا؟
چونکه انگشت اشاره مو سمت خودم گرفتم وتمام مقصرهای اون18سالی رو که زندگی کردم خودم را دونستم
چونکه خودم واو را ازطریق قوانین جهان هستی قضاوت کردم
چونکه متوجه شدم که من عاشق خودم نبودم وبرای خودم هیچ کاری نکردم
چونکه فهمیدم که اولویت آخرزندگیم خودم بودم
واولویت اول همسرم حتی بعد ازاو پدرومادروفرزندان
چونکه من محبت وتوجه به ایشان را افراط کرده بودم به حدی که حالش بد شده بود از محبت زیادی
چونکه من بیش ازاندازه بهش توجه میکردم وبرای ایشان شده رود اسارت،،نه توجه وعلاقه
چونکه من آنقدر درگیر کارشده بودم که دیگه ازخانواده وتفریحاتشون جامانده بودم بتاطریکه فکرمیکردم باخریدکردن براشون میتونم خوشحالشون کنم وبنابراین خودم راتاخرخره توی قسط وغرض انداخته بودم وبه تمام اطرافیانم بدهکار بودم ومجبور بودم توی دوشیفت کارکنم
چونکه فکرمیکردم نگرانشون باشم یعنی دوستشان دارم ودائما درحال چک کردنشان بودم
وتا بخودم اومدم دیدم عمرم تباه شدوتنهاشدم
موهام سفید شده
دندونام همه ریخته
تمام مال وزندگیمو کسبمو ازدست دادم
بدنم دیگه توان نداره کار بکنه
واین شد نتیجه خلاف قوانین جهان عمل کردن وبزرگترین درس درزندگی من
وخداوند روشاکرم که دربدترین شرایط زندگیم دستموگرفت وهدایتم کرد
وباقوانین جهان هستی آشنایم کردووارد این مسیر زیبای الهی شدم ووارد سایت بهشتی شدم وبااستاد عزیزم وآموزه هاشون توانستم خودم رانجات بدهم ازآنهمه گمراهی وامرو با کلی درک وآگاهی دارم زندگی میکنم ولذت میبرم اززندگیم با پروردگارم وادمهایی که خداوند وارد زندگیم کرده که روابطم باهاشون بسیار عالیه وهمشونم منو دوست دارند
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
دوستتون دارم همخانواده های عزیزم وبه خداوند میسپارمتون
استادومریم خانم سپاسگذارتونم