«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 133

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی شایان گفته:
    مدت عضویت: 587 روز

    سلام به همه هم مدارای عزیزم خوشحالم که حالتون خوبه

    بنظرم ما برای اینکه بتونیم به مراحل بالای تسلیم بودن برسیم باید هر روز تسلیم بودنو توی موارد کوچیک استفاده کنیم و وقتی اتفاقای بد کوچیک برامون اتفاق افتاد سریع نجوا های ذهنو ساکت کنیم و بگیم که این خواست خدا بوده و حتما در نهایت به نفع من میشه همه چیز و بگیم الخیر فی ما وقع

    مثال اتفاقای کوچیک اینه که مثلا کلیدام گم شده بود چن روز پیش تو لحظه اول ناراحت و عصبی شدم که طبیعیه ولی بعد سریع همین حرفا رو به خودم زدم و تونستم خودمو اروم کنم و اعتماد داشته باشم به قدرت مطلق

    تکرار شاه کلید اصلیه

    باید این کارا رو توی اتفاقای کوچیک و بزرگ داشته باشیم تا به مرور به مراحل بالای توحید برسیم

    از استاد عزیزم بی نهایت ممنونم برای دادن این اگاهی ها و یاد اوری مکررشون

    برای همه مردم جهان ارزوی سلامتی و ارامش و شادی و عشق و ثروت و عظمت و سعادت دو دنیا رو میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1040 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان

    الهی شکرت بابت امروزم که هنوز زنده ام و میتونم تجربه های عالی رقم بزنم برای خودم

    خدایاشکرت وسپاس گزارم که در مدار درک توحید هستم ، خدایاشکرت وسپاس گزارم که میتونم در سایت باشم و استفاده کنم از این آگاهی ها ،خدایا شکرت بابت بسته اینترنتی که بودن من در این سایت و امکان پذیر کرده ،شکرت بابت گوشی سالمم ،شکرت بابت هدایتت به سمت کلید واژه اجرای توحید درعمل ، خدایا بابت بند بند وجودم ازت سپاس گزارم و باتک تک سلول های بدنم ازت سپاس گزارم . و من می‌دونم که داری هداایتم می‌کنی و امروز در شرایطی بودم که باید یک تصمیم مهم می‌گرفتم و اون هم در شرایطی که پولی میخواست به دستم برسه که خیلی از مساعلمو حل میکرد ،اما الذین یومنون بالغیب ، اما چنان دلم پر از ایمانه و تو دلم و با ایمان محکم ساختی که در این شرایط تونستم تصمیم به این مهمی و بگیرم و دلم سرشار از ایمان باشه ،پل هارو بدون ضره ای واهمه خراب کنم .

    من اون پولو رد کردم در شرایطی که اون پول خیلی برام خوب میشد ،اما تو گفتی که باید اسماعیلمو قربانی کنم و قسم به بزرگیت اگر حتی هزاران برابر شرایط الآنم به اون پول نیاز داشتم بازهم انتخابم توحید بود و تو بودی ،قسم به بزرگیت که من این ایمان درونی و آرامشم و به هیچ مبلغی گره نزدم و نخواهم زد ،قسم به بزرگیت من این اطمینان خاطرمو و این احساس خوب و که حاصل اجرای توحیده به کسی گره نزده و نخواهم زد و منو ببخش اگر ناخواسته شرک ورزیدم ، قسم به بزرگیت من صبر میکنم اما با ایمان ،با توکل،با امید بیشتر از قبل ،با احساس خوب بیشتر از قبل ،با قلبی تسلیم تر از قبل و موحدتر از قبل ،قسم به بزرگیت من هرگز از تو دست نخواهم کشید حتی اگر بهایی بالاتر از جان باشد که نیست باز خواهم پرداخت با جان و دل ، قسم به بزرگیت که من تنها تو را خواهم پرستید و تنها از تو یاری خواهم جست، من به تو و عدالت تو و دستان قدرتمند تو برای انجام دادن کارهایم بی نهایت امیدوارم ، من هرچی دارم از توا ای نهایت عزت ، من تک تک نفسهای به اذن توا ،دو چشم بینا که دارم از توست ،دو گوش شنوایی که دارم ازتوست،دو‌پا و دوست سالمم ازتوست ،ابن چهره ی زیبا ازتوست ،این اندام توانمند از توست ،قلبی که می‌تپد با اراده ی توست ، خونی که پمپاژ میشود در هر لحظه به اراده توست ، تویی که هر لحظه سلول های جدید در بدنم جایگزین می‌کنی ،تویی مدیر و مدبر لایق و قدرتمند کل هستی و من به نام تو سوگند که با تمام وجودم تلاش خواهم کرد که در مسیر توحید حرکت کنم و کمکم کن که غیر از تو یارو یاوری ندارم و بدون تو و ایمان به تو ،هیچ ادعایی برای اثبات خودم ندارم ،ابراهیم از پاره ی تنش گذشت ،از پسری که بعد از صد سال به او داده شد ، خداوندا تو کمکش کردی که چنین ایمانی در خودش بسازه و به چنین یقینی برسه که حتی پاره ی تنش نتونه خللی در تسلیم بودنش در برابر امرت ایجاد کنه ،پس تو راه و بلدی همانگونه که ابراهیم ازت خواست که هدایت شود ،کمکم کن من نیز همانگونه بخواهم و همانگونه حرکت کنم در عمل در رفتار و گفتارم ،کمکم کن تا همانگونه تسلیم باشم که ابراهیم بود ،که موسی بود ،که عیسی بود که محمد بود که بندگان صالحت بودن ،علی بود ،خدایا تو قرن هاست داری خدایی می‌کنی ،اما من اولین باره دارم بندگی میکنم ،پس لطفا منو هدایت کن به راه آنان که به آنان نعمت دادی ،نه راه کسانی که برآنان غضب نمودی و نه (گمراهان).

    تنها تو را میپرستم ای آرامش و احساس قدرت بعد از هر تصمیمم و تنها از تو یاری می‌جویم ای بهترین راهنما و مولای من .

    در پناه الله یکتا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1228 روز

      آقا رضا سلام

      پسر تو خیلی دوسداشتنی هستی و دارای یه قلب بزرگ و پر از توحید

      تک تک کلماتت لبریز بود از توحید و پر از احساس تسلیم بودن

      قلبمو جلا دادی با حرفای زیبات با افکار و باورهای زیبات

      این جمله زیباتو توی برگه مینویسم و میزارم جلو چشام تا همیشه با خودم تکرارش کنم که شاید این حس و حالی الهی که در موقع تایپش در این سایت الهی داشتی منم بتونم با پوست و استخونم حسش کنم

      “خدایا تو قرنهاست که داری خدایی میکنی ولی من اولین بار که بندگی میکنم .منو هدایت کن به راه آنان که بهشون نعمت عطا کردی نه راه گمراهان ”

      سپاسگزارم ازت دوست خوش استایل من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        رضا زارعی گفته:
        مدت عضویت: 1040 روز

        سلام محمد جان

        من عاشقتم داداش ،سپاس گزارم بابت کامنتی که برام نوشتی و باعث شدی دوباره کامنتمو بخونم و به یاد بیارم که توحید تنها چیزیه که داریم ، عزیزه دل می‌خوام برات از بعد قربانی کردن اونروزم و تسلیمم بنویسم ، دقیقا دو سه ساعت بعد از نوشتن این کامنت و انتخاب توحید ، خداوند مهربانم نزاشت زیاد طول بکشه ،و فقط منتظر انتخاب من بود ،سه ساعت بعدش گوشیم زنگ خورد و از یه جایی برام معامله جورشد که دقیقا همون مبلغی که قیدشو زده بودم ،در عرض یک روز اومد به حسابم و خدا خواست بهم بگه که من ازرگ گردن بهت نزدیکترم و فقط از من بخواه ،من اجابت میکنم ، و اجابت کرد ،من تو کار ملکم و از جایی معامله برام جورشد که اصن نمیدونم چجوری و چرا در اون زمان؟؟؟فقط قبل تصمیم اونروزم ،حسم بهم میگفت که عزیزم تو فقط همین تصمیم و بگیر و به غیب ایمان داشته باش ،حسم بهم میگفت که منتظر تصمیم توام تا درهارو یکی یکی برات باز کنم ، و واقعا هم بعده اون تصمیم درها برام باز شد و بعده اون هم واریزی تپل داشتم وخداروصدهزار مرتبه شکر ،از همون روز می‌دونی ذکرم چیه ؟؟؟؟ فقط همش میگم خدایا من ازت راضیم ،فقط به خودم میگم لعلک ترضی ،و خداوند فقط درحال تماشای ماست تا در جهت انتخاب مان یاریمان کند و من با تمام وجودم خدایی را میپرستم که خیلی مواقع احساس میکنم که هیچ فاصله ای بین من و اون نیست .و خدارو صدهزار مرتبه شکر بابت داداشای عزیزی مثل خودت که منو بهشون وصل کرده .

        لحظاتت غرق در آرامش و خداوند باشه عزیزه دل .

        من راضییییییییییم .

        خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          محمد کرمی گفته:
          مدت عضویت: 1228 روز

          سلام آقا رضا عزیز و دوسداشتنی

          ایشاله که همیشه وصل باشی به منبع و از درو دیوار هم برای خودت و هم خودم و تمام دوستان رزق برکت ببیاره

          آقا رضا همه ما یه جورایی وقتی تسلیم بودیم مستقیم خدا اومد بغلمون و چک سفید داد دستمون و گفت برو حالشو ببر ..اینو امکان نداره از کسی توی این سایت یا مردم عادی که هیچ اطلاعی از قانون ندارن بپرسی و نگن که وقتی که انتظارشو نداشتیم و فکر میکردیم همه چی تمام خداوند از جای که گمان نمیکردیم بهمون روزی داد

          یه داستان بگم از خودم و ظرف کوچیکم که هر چقدر بیشتر خدا رو باور میکنم بیشتر آگاه میشم که ایراد از ظرف خودمه نه خدای آسمان و زمین

          چند وقت درگیر یه تضاد مالی بودم که خیلی خیلی کنترل ذهن میخواست ،اما یه جورایی وقتی فهنمیدم هیچ کاری از دستم بر نمیاد سپردمش به خودش و هر کاری کردم که ذهنم درگیرش نشه و به خدا گفتم این مسئله جواب درخواستهای خودمه و حتما خیری توشه که باید اینطور پیش بره

          همین الان که دارم بهش فکر میکنم و کامنت مینویسم انگار خدا توی وجودم داره میگه دلیل خیرش همین بود که بفهمم باید بیشتر تسلیم باشم و تکیه نکنم به خودم و به منطق خودم (این واقعا پاشنه آشیل خیلی از ماست که فک میکنیم داریم روی خدا حساب باز میکنیم اما در واقع داریم روی مغز کوچیک خودمون حساب میکنیم) ،

          خلاصه داشت موعد پاس کردن بدهی من نزدیک میشد و هیچ نشانه ای از پرداخت به موقعش نبود و اگر این اتفاق میافتاد عواقب بدی در پیش بود ،ولی من به طرز عجیبی سپردمش به خودش و اجازه ندادم ذهنم نجوا کنه ،دقیقا یک روز قبلش وکیلم تماس گرفت و گفت بیا دفتر و نامه باز کردن انسداد حساباتو بگیر

          و این در صورتی بود که یک ماه بود من درگیر این مسلئه بودم و اصلا انتظار باز شدنشو نداشتم

          و مبلغ انسداد حسابم دقیقا همونی بود که کارمو راه مینداخت و نگم برات که اون روز چطور کارمندای بانک ازم استقبال میکردن و چه کمکهای بهم کردن که واقعا جای تعریف داره ..

          اینا رو گفتم که بیشتر یادم بیاد اینم منم که باید باورش کنم همونجور که توی قضیه روابط باورش کردم و همه چیز معجزه وار داره اتفاق میافته برام یا توی قضیه سلامتی که الان به لطف الله سه سال یه قرص نخوردم و وقتی میبنم همه درگیر سرما خوردگی و دکتر هستن من فقط تو دل خودم ذوق میکنم که از قانون خبر دارم هیچ مریضی نمیتونه منو آزار بده در حالی که گذشته من هر ماه مریض بودم

          توی ارتباطاتم که غوغا کردم مخصوصا توی بیزینس خودم چنان با جنس مخالف سرو کار داشتم که حتی توی مخیلم هم نمیگنجید همچین شخصیتی از خودم بسازم ،چون باورهای خوبی ساخته بودم و ترمزهای کمتری داشتم

          ولی اینجا توی بحث ثروت میدونم که خدای من همون خداست که همه چی بهم داد ،سلامتی ،روابط ،عزت نفس ،ولی اینجا توی این نقطه از زندگیم ظرفم از ثروت خیلی کوچیک و اروم آروم داره بزرگتر میشه

          پس مشکل خود منم و باورهام ،باید بیشتر روش کار کنم چون میدونم مسیرم درست

          ممنونم ازت دوست عزیزم و با آرزوی موفقیت در تمام ابعاد زندگی به خدا میسپارمت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مصطفی شهنواز گفته:
    مدت عضویت: 901 روز

    به نام لله یکتا و زیبای من

    سلام استاد نازنیم سلام خانوم شایسته نازنین و همه دوستانم

    خدایا سپاسگذارم بابت این مسیر بابت هدایت شما

    و چه زیبا امروز من نشانه ی امروزمو به این گفتگو با خدام زدم که دقیقا اینو گفتم که خدایا در. راه یکتا پرستیم در. راه توحید عملی چه چیزیو باید ببینم چه چیزیو باید بخونم چیو باید بشنوم ایا راهم مسیرم درسته هدایتم کن و چقدر زیبا خدای من منو به این فایل هدایت کرد من از این هدایت اینو فهمیدم که من باید به خدای خودم به مسیرم اعتماد کنم من راهمو برم قدم هامو بردارم بقیش با خدا دقیقا خدا بهم گفت تو مسیرتو همینجور ادامه بده بقیش با من و دیگه مگه من چی میخوام از این دنیای زیبا از این جهان قشنگو قانونمند و خدای مهربان پر قدرت

    خدایا در این راه الهی کمک کارم باش

    تنها کسی که دارم خودتی من عشق لذت سلامتی ثروت و تک تک رویاهامو از خودت میخوام

    استاد قشنگم واقعاااا سپاسگذار شمام بابت این سایت زیبا و الهی خدایا شکرت و خانوم شایسته نازنین ممنونتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سید امیر عریضی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    الهی و ربی من لی غیرک

    سلام خدمت همه دوستان عزیز

    مدتیه گره ای افتاده تو شرایط مالی ام و ازش هدایت خواستم و به سفرنامه هدایت شدم و متعهد شدم از امروز شروع کنم و این چهل روز را فقط تسلیمش باشم

    تواین چند وقت اتفاقات جالبی برام افتاد

    اول 1بدهی بزرگ داشتم و مستاصل بودم و از خودش خواستم گفتم تو گفتی من حیث لا یحتثب ،یعنی از جایی که فکرشا نمیکنی

    پس منم فکرشا نمیکنم و خودم را آرام نگه داشتم و به خودش قسم مطمئن بودم که جور میشه

    این بدهی من را مادرم میدونست و بهم زنگ زد گفت مژده بده واست جورش کردم گفتم چه جوری یکی از اقوام خودش که کلا شاید تو زندگیش 5 بارهم ندیده باشه، ومن که کلا اصلا نمیشناختمش گفت داشتم باهاش تلفنی حرف میزدم، بهش گفتم میتونی تا 3ماه دیگه واسم پول جابه جا کنی و اونم گفت باشه همین!!

    من اصلا طرفااا را نمیشناسم اما جور شد، من فقط سعی کردم احساسم را خوب نگه دارم

    ماشینم چند روز بود که به صدا افتاده بود اما من فقط هر روز تو دفترم ازش سپاسگذاری میکردم که چقدر تواین چند سال پا به پام امده و هیچوقت وسط راه منا نزاشته

    شب تو دفترم نوشتم رفیق تو که شرایط من را میدونی الان که نمیتونم ببرم تعمیرگاه اما تو که میتونی درستش کنی، و اون شعر ملاصدرا مدام تو ذهنم پلی میشد ،یاد حرف استاد افتادم که میگفت خدا بینهایت پلن برای سوپرایز کردن بنده هاش داره،

    فردا صبح گفتم بزار حالا برم نشون مکانیک بدهم شاید هزینش خیلی نشه و بتونم جورش کنم

    انجا که رسیدم ،ماشبن دیگه صدا نمیداد،مکانیک امد نگاه کرد ماشینا،گفت اینکه هیچ صدایی نمیده و همه چی بظاهر اکیه و خودش خوب شد

    چند وقت قبلش بخطار 1 مسئله اینقدر شرایطم بد شد که پول بنزینم نداشتم و نشستم تو خونه و فقط فایل دیدم و نوشتم و گفتم رفیق من که جز تو کسی را ندارم،با اینکه میتونم زنگ‌بزنم و قرض کنم اما ،تو باید برام جورش کنی

    شاید باورتون نشه،واسم یه مبلغ 200 هزارتومنی واریز شد

    اصلا داشتم هنگ‌ میکردم که از کجا

    بعد عصرش پیام امد 2تا دونه سهم مال سالها پیش داشتم که همشونا فروخته بودم 2تاش مونده بود ،سود این چندسال که بزداشت نکرده بودم شده بود اون 200 تومن و تو اون لحظه که من نیاز داشتم واریز شد

    این همزمانی الکی نیس

    یا چیزهای دیگه

    اما خاستم بگم با همه این تفاسیر بازم نجواها میاد تو ذهنم میگه میخای چیکار کنی، اگه نشه چی ،ماه دیگه میخای چیکار کنی و 100 چیز دیگه

    اما میخام بگم چرا ما اینقدر رو این ذهنمون حساب باز میکنیم

    من 31 سال از خدا عمر گرفتم و تو این مدت چندتا شغل هم انجام دادم و 1سری چیزها میدونم و کلا یه تخصص هم بیشتر ندارم

    اما چرا ذهن من بخاطر همین اطلاعات و تجربه های اندکش فک میکنه همه چیا بلده، میخاد با منطق خودش همه چیا درست کنه…

    اینهارا میگم که واسه ذهن خودم منطقی تر بشه

    امیر جان عزیز تو حاصل 31 سال عمرت شده آشنایی با چندتا مهارت و الان فک میکنی بهترین حالت برای تو اینکه مثلا یا عکاس طبیعت بشی، یا غواص ،یا جهانگرد

    دیگه حالت بهتر از این که تو ذهنت نیس؟؟؟

    -نه

    خوب تو کلا چندتا آدم موفق دیدی؟با چندتا آدم موفق نشستی صحبت بکنی؟چقدر از فرصت ها و چیزهای جدیدی که هر روز داره تو دنیا رخ میده خبر داری؟

    اصلا تاحالا با اقوام مختلف حرف زدی با ادیان مختلف چی؟ چقدر سفر رفتی؟چقدر جهان خداوندا تاحالا از نزدیک دیدی؟

    تو که 99 درصدشا تجربه نکردی پس عملا تو هیچی بلد نیستی تو هیچ تجربه ای نداری

    تو اصلا چه میدونی خوب چیه بد چیه

    همین خواسته غواص شدن که تا 2سال پیش اصلا تو ذهنتم وجود نداشت

    الان‌چی شده که فکر میکنی که همه چیا خودت بلدی ؟میخای خودت شرایط را درست کنی؟خودت میخای بهترین هارا واسه خودت رقم بزنی؟

    مگه اصلا تو میدونی بهترین چیه؟

    حالا میشه ابراهیم بودنا فهمید

    ابراهیم همه این حرفا شاید امد تو ذهنش اما اون گفت من هیچکدوما بلد نیستم اما 1 نفر را میشناسم که اون همه جواب های این سوالات را بلده ،چون خودش اونارا خلق کرده ،پس خودما میسپارم دستش که، الخیر فی ما وقع ، بشه بهترین اصول زندگیم

    همه اینهارا نوشتم برای خودم،که ردپایی باشه واسه انسان فراموشکار که بدونه خدایی که تا الان نزاشته حتی 1 لحظه هم در بمونه

    به همون علت که 1000 بار آبروت را نبرد

    ،دستت را گرفت

    پس براش دفعه 1001 هم فرقی نداره

    چون اون وهابه ،رحمان، کریم،مجید ،صاحب فضل عظیم و سریع الجابه

    تو سمت خودتا درست کن اون بلده چطوری خداییش را بکنه

    اگه تو دفعه اولته داری بندگی میکنی اون همین الان داره خدایه 8ملیارد آدم را میکنه

    پس اون کارشا بلده

    انشالله بتونم به عهد 40 روزم وفادار باشم واین سفرنامه را جلو ببرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    ناصر لطفی گفته:
    مدت عضویت: 1216 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به استادان گرانقدر و دوستان عزیزم

    روز سوم از سفرنامه زندگی من

    این فایل در مورد اعتماد به رب و نیت حضرت ابراهیم بود وقتی که پسر خودش رو میخواست قربانی کنه ؛ انقدر که این بشر اعتماد داشت به خداوند که شد اسوه همه پیامبران که شد خلیل الله یعنی رفیق خداوند هرچقدر این شخصیت رو تحسین کنیم باز هم کمه که شد نماد یکتا پرستی که شد نماد تسلیم بودن در برابر خداوند حالا وظیفه ما اینکه وقتی در مسیر توحید و یکتا پرستی قدم برمیداریم و به احساس خوب میرسیم الهاماتی که بهمون میشه رو عملی کنیم اعتماد کنیم به این احساس خوب به این حسی که از قلب میاد و بهمون قدرت میده که میتونیم فلان کارو بکنیم شاید در ظاهر غیر منطقی باشه و مطمئنا نجواهای شیطانی هم که از ذهنمون میاد هم هست ولی اینجاست که باید اعتماد کنیم به خداوند و ایمان داشته باشیم که میشه منم میتونم در هرکاری که واردش میشم عالی عمل کنم؛اعتماد به رب کاریه که تعداد کمی از آدما میتونن انجام بدم چون شیطان با ترسها دست و پای فرد رو مثل زنجیر نامرئی بسته ولی این فقط ترس و هیچ قدرتی نداره این ماییم که بهش قدرت میدیم بخاطر بی ایمانی و ترس و شرکی که در وجودمون داریم؛یکی از ویژگی های استاد در مقایسه با سایر اساتید مطمئنا توحید و اعتماد به خداوند که خداوند همه چی بهش داده در همه ابعادش

    خدارو شکر میکنم بخاطر این فایل فوق العاده و خداروشکر میکنم بخاطر وجود نازنین استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    لیلا بشارتی گفته:
    مدت عضویت: 2396 روز

    به نام رب العالمین

    روز شمار تحول زندگی من

    روز سوم

    اعتماد به رب

    احساس می‌کردم اعتماد وتوکل به رب چنان در وجودم ریشه دوانده که در هر لحظه برای هر موضوع از زندگیم ازش استفاده میکنم اما چه ادعای کاذبی داشتم من ؟!

    مگه این شیطان واین ذهن نجواگر یک لحظه منو بحال خودم رها میکنه ؟!

    البته که نه !

    من در مورد اعتماد به رب در مورد طلاق دخترم از همسرش خیلی عالی روی خودم کار کردم با اموزشهای قرآنی 12 قدم وفایلهای توحیدی دانلودی خیلی ارامش داشتم وبه عنوان یه مادر که دلش خوش بود که تنها دخترش توی زندگیش خوشبخت داره زندگی میکنه ویه دفعه همه چی عوض شد وفهمید این ظاهر قشنگی که از زندگی بچش می‌دیده یه حباب زیبا بوده با درونی ناهماهنگ وناخواسته …

    وقتی دخترم برای طلاق به خونمون برگشت اولش توی شوک بودم چی فکر میکردم چی شد؟

    قبول کنید برای یه مادر که فقط 2سال از ازدواج بچش میگذره وذهنیت مثبتی نسبت به زندگی دخترش داره خیلی پذیرش این جدایی سخته …

    اما من درحال کسب آگاهی‌های 12قدم بودم

    ..

    واین همزمانی برنامه وپلن خداوند بود که دراین شرایط حساس بتونم درست عمل کنم.

    ایات قرآنی درمورد حضرت ابراهیم وفرزندش درمورد حضرت نوح وپسرش درمورد حضرت یعقوب وحضرت یوسف خیلی به من کمک کرد .

    من قانون فرکانس ها رو درک کرده بودم.

    من سیستمی بودن جهان رو درک کرده بودم .

    وباور ساخته بودم همه چیز طبق قوانین خداوند پیش میره ..

    خداوند همونقدر که به من نزدیکه به فرزند من هم نزدیکه.

    قانون هم فرکانسی وهم مداری رو درک کرده بودم

    قانون فراوانی آدم های مناسب در رابطه رو درک کرده بودم.

    قانون توحید واهمیت ندادن به نظرات مردم رو درک کرده بودم.

    قانون رهایی وتوجه به زیباییهای هر لحظه ی زندگی همواره بامن بود.

    قانون اینکه من هیچ تاثیری در زندگی حتی فرزندم چه در جهت خوب وچه بد ندارم رو درک کرده بودم.

    وتمام این ادراکات از دوره ی 12 قدم وفایلهای رایگان توحیدی در من ایجاد شده بود وهمه ی اینها در من باور توکل واعتماد به تنها قدرت؛ رب دو جهان رو ایجاد کرد وقلبم اروم بود .نگران زندگی وآینده ی دخترم نبودم وافسوس زندگی که از اون خارج شده بود رو نمیخوردم.

    اما منی که در مورد دخترم انقده خوب عمل کردم والبته همونطور که گفتم این عمل خوب حاصل کارکردن روی دوره ی 12 قدم بود وهمزمان بودن این دوره با دوسال ترک زندگی دخترم وهمینطور جدایی از همسرش.

    اما دیشب اتفاقی افتاد ومن امروز دوباره به این فایل گوش کردم وفهمیدم از اون لیلای متوکل چقدر فاصله گرفتم .

    موضوع از این قراره:

    من بواسطه مستقل شدن توی کسب وکارم یه کترینگ دارم که بیشتر زمانم رو اونجا سپری میکنم .

    من یک پسر ده ساله بنام اریا دارم.

    عاشق اریا هستم مثل تمام مادرها.

    دیشب وقتی رفتم اتاق اریا دیدم داره چت میکنه .

    وقتی ازش پرسیدم با کی چت میکنی گفت نمیشناسم کیه.

    ازش دوستانه پرسیدم میتونم چت هاتون رو بخونم شاید فهمیدم کیه؟

    اولش ترسید ودست وپاش رو گم کرد .

    بعد گوشیش رو به من داد.

    بعداز خوندن چت ها فهمیدم مخاطبش یک رباطه.

    یعنی یه فرد واقعی نیست.

    بعد ازش پرسیدم چرا داری با کسی که نمیشناسی چت میکنی گفت بخاطر تنهایی.

    گفت حوصلم سر میره وقتی شما نیستی.

    من خیلی بهم ریختم.

    راستش یکم دلم از خودم گرفت .

    گفتم چرا باید انقده خودخواه باشم که بخاطر شغلم که عشقمه بیشتر تایم خودم رو در محل کسب وکارم بگذرونم که فرزندم احساس تنهایی کنه؟!

    امروز ازش خواستم بیاد کترینگ .

    خیلی باهم حرف زدیم.

    حتی خیلی از مسائل بلوغ سنی رو براش توضیح دادم.

    براش شفاف سازی کردم که توی فضای مجازی چطور حریم شخصی خودش رو حفظ کنه.

    باهم غذا خوردیم .

    ورفت که فوتبال بازی کنه.

    ولی من هم چنان یه بهم ریختگی شبیه عذاب وجدان واحساس گناه داشتم در مورد اریا

    چرا باید تنها باشه؟

    چرا نباید بیشتر کنارش باشم؟

    وده ها چرای دیگه…

    واز خدا هدایت خواستم ..

    گفتم خداجون هدایتم کن.

    این حس؛حس خوبی نیست .

    منو هدایت کن.

    رفتم توی سایت دیدم من برای روزشمار روز سوم کامنتی ننوشتم ودوباره این فایل رو گوش کردم.

    بخدا نمیدونم واقعا زبانم قاصره از این همه دقت وبزرگی خداوند پاسخگو

    ..

    این فایل در مورد ابراهیم وپسرش اسماعیله.

    من فهمیدم این احساس گناه از احساس نگرانی برای فرزندم اومده واین احساس نگرانی هم نشات گرفته از عدم اعتماد به رب هست.

    من نگران شدم چون نتونستم ذهنم رو کنترل کنم.

    من نگران شدم چون فکر کردم که من باید مسؤل خوشحال کردن فرزندم باشم .

    من باید مراقب فرزندم باشم .

    من باید دست از علاقم ورشدم بکشم وبشینم کنار فرزندم.

    من باید داعم گوشیه فرزندم رو چک کنم که با کی چت میکنه.

    من همیشه باید نگران فرزندم باشم .یه نگرانیه همیشگی.

    پس این وسط خدا کجاست؟

    پس ابراهیم چرا نگفت من اگه برم دنبال رسالت قلبیم؛ تکلیف زن وبچه چی میشه؟اینا تو یه جای بی اب وغذا چی به سرشون میاد ؟

    ابراهیم پیامبر خدا بوده مجنون که نبوده!

    ابراهیم اعتماد داشته به نیروی هدایتگری که خانوادش رو حفاظت وحمایت میکنه.

    ووقتی که اونها رو با تمام وجود به خدا

    میسپاره ومیره دنبال رسالتش دیگه دل نگران نیست و دیگه احساس گناه نمیکنه ومیره دنبال عشقش چیزی که بخاطرش پا به این جهان مادی گذاشته.

    حالا چرا من نباید مثل ابراهیم فکر کنم.

    چرا قلب من نباید مثل قلب ابراهیم ارامش داشته باشه.

    بچه ی ابراهیم پدر نمیخواست؟

    اینجا اگه من از فضای مجازی برای فرزندم احساس خطر میکنم اونجا خطرهای واقعی وحقیقی میتونست برای اسماعیل خطرناک باشه.

    پس چرا ؟؟؟؟؟

    چقدر این فایل قلبم رو باز کرد.

    لیلا جان فرزندت رو به من بسپار.

    من بهت الهام میکنم که چطور فرزندت خوشحال زندگی کنه.

    من به فرزندت الهام میکنم که چطور از خودش مراقبت کنه در تنهایی.

    همونطور که امروز الهام کردم اومد کترینگ کلی باهات حرف زد واز تو راهنمایی گرفت .

    فقط تو لیلای من با تمام وجودت وبا عشق وبدون نگرانی برای فرزندت در کار مورد علاقت حضور داشته باش واین موضوع رو بسپار به من ومن بهترین هدایت کننده وقادرترین حمایت وحفاظت کننده هستم.

    واین باور رو با هزاران الگو میتونم به ذهنم نشون بدم که چه بسا بچه هایی که مادران خانه دار دارند که هر لحظه کنار بچشونن ولی بچه ها دچار افسردگی وهزاران مشکل شدند وچه فرزندانی که بدون حضور پدرومادر آنقدر موفق وخوشحال زندگی می‌کنند که آدم لذت میبره

    پس حضور فیزیکی من کنار فرزندم لازمه ی حال خوش واحساس خوب فرزندم یا امنیت اون در برابر خطرات احتمالی نیست وخیلی هم موثر نیست یعنی اگه بخوام واقعا توحیدی فکر کنم اصلا موثر نیست.

    وحتی من مثال روشن وزنده هم در زندگی بهترین الگو ی خودم استاد عزیزم هم دارم که با وجود تاثیر استاد در زندگی هزاران نوجوان وجوان در سراسر دنیا وقتی فرزندشون در مدارو فرکانس استاد نبودند استاد چگونه تسلیم قانون خداوند شدند ودر ارامش وخوشبختی به زندگی خودشون ادامه دادند. مثال نوح پیامبر وپسرش

    پس من چرا باید خودمو مسول شادی وامنیت پسرم بدونم .

    این پسر من هم خدا داره .

    این پسر من هم باید آزمون وخطاهاشو کنه تا رشد کنه.

    والبته که خداوند خودش هر لحظه در حال هدایت وحمایت بندگانش هست.

    خیلی قلبم باز شده.

    خیلی خدارو شکر گزارم برای هدایت های به موقع.

    برای یادآوری اینکه من باید هر لحظه روی خودم کار کنم شکرگزارم.

    برای وجود نازنین بهترین استاد جهان در زندگیم شکرگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      الهام حامد گفته:
      مدت عضویت: 2869 روز

      لیلای عزیزم

      لیلای نازنینم

      ازت بی نهایت ممنون و سپاسگزارم که نوشتی

      هدایت خدا از کلام تو بر من جاری شد،

      امروز من داشتم جلسه 1 دوره احساس لیاقت رو مرور میکردم و رسیدم به اون مثال استاد که درباره مقایسه فرزندان توسط پدر و مادر با فرزندان دیگه هست و اینکه احساس بی کفایتی و بی ارزشی به پدر و مادر دست میده وقتی تو فاز مقایسه فرزندشون با بقیه بچه ها میوفتن، و من دوباره خیلی به خودم فکر کردم و دیدم که هنوز چقدر احساس گناه و عذاب وجدان دارم در مورد مادری کردن خودم نسبت به دخترم، و علت اصلی احساس گناه من اینه که نتونم دخترم رو باعزت نفس و اعتماد به نفس بار بیارم، چیزی که خودم به خاطرش خیلی چک‌ و لگد دنیا رو خوردم، و این یک نگرانی و دغدغه همیشگی هست برام، و شروع کردم نوشتن و با خدای خودم حرف زدن که خدایا من یادمه تو اوج کرونا من دخترم رو میذاشتم مهد و همه چشماشون چهارتا شده بود که چرا بچت رو می‌ذاری مهد درحالیکه مرخصی بدون حقوق گرفتی و خونه هستی، اما من چون زمان لازم داشتم تا تمرکزی روی خودم کار کنم اونو گذاشتم مهد در حالیکه وقتی میخواستم این کار رو بکنم فقط سپردمش به خدا، یادمه یه بار رفتم دنبال دخترم مهد و اسنپ گرفتم که برگردم خونه راننده اسنپ دوبار ازم پرسید که چطور تو این شرایط بچت رو می‌ذاری مهد، البته اون بنده خدا واقعا براش سوال بود چون خودش گفت بچه کوچیک داشت و اصلا قصد سرزنش نداشت، و من تو دلم گفتم من سپردمش به خدا و اون محافظش هست ولی درنهایت وقتی سوالش رو دوباره تکرار کرد بهش گفتم آدم بعضی وقتا مجبوره این کار رو بکنه،

      من وقتی تابستون مدرسه دختر 7 ساله ام تموم شده بود و من مجبور بودم سرکار برم درحالیکه نمی‌دونستم دخترم رو کجا بزارم یادمه به خودم گفتم خدا فقط یه هدف داشت از اینکه تو رو مادر کرد و هدفش این بود که تو عشق مادری و لذت مادر شدن و اون احساس عشق به فرزند رو تجربه کنی و از این احساس سرشار بشی و لذت ببری، خدا فقط تو رو مادر کرد تا لذت ببری از دیدن لحظه به لحظه بزرگ شدن دخترت و اون احساسی که قلبت رو سرشار می‌کنه از حس سپاسگزاری، خدا اصلا قصدش این نیست که تو دائم نگران باشی و زجر بکشی، پس تصمیم گرفتم دخترم رو کاملا بسپارم به خدا و تو خونه تنهاش گذاشتم روزها و روزها، ولی آرام بودم چون به بهترین محافظ سپرده بودمش، همه اینها رو با خودم مرور کردم و گفتم همون خدا دخترت رو هدایت می‌کنه تا عزت نفس و احساس لیاقتش نهادینه بشه و پرورش پیدا کنه، همون خدا تو رو هدایت می‌کنه تا اونو توی این مسیر همراهی کنی، و سعی کردم خودم رو آروم کنم و این کامنت زیبای تو تاییدی بود بر جریان هدایت امروزم،

      ازت بینهایت ممنون و سپاسگزارم که مینویسی، لیلا عزیزم شخصیتت رو تحسین میکنم و کامنتهات رو دنبال میکنم و همیشه ازشون یاد میگریم، امیدوارم هممون تو این مسیر توحیدی ثابت قدم باشیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    جانا گفته:
    مدت عضویت: 605 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسه ی محترم و تمام خانواده دوست داشتنی عباس منش

    چه زیباست نوع زندگی حضرت ابراهیم

    امروز تسلیم شدن در برابر خداوند را بیشتر درک کردم ، امروز آگاه شدم که توکل به خدا را از زندگی حضرت ابراهیم بیاموزم

    انقدر ایمان به خدا ، انقدر اطمینان به خدا ، انقدر توکل داشتن به خدا چقدر میتونه زیبا باشه

    در 4 ماهی که گذراندم باورهای اشتباه من را از تمام مسیرم و نگاهم رو به زندگی تغییر داده بود

    ترس …. جایگزین توکل به خدا شده بود برام و چقدر همه چی خاکستری شده بود

    امروز با شنیدن این فایل از زبان استاد عزیز چقدر قلبم آسوده و ارام شد ، توکل به خدا از همه چی زیباتره

    خداوندی که جهان با تمام زیباییهایش را برای ما خلق کرده چطور بهش اعتماد نکنیم ؟ چطور نگران باشیم با وجودش

    حضرت ابراهیم نوزاد و همسرش را در بیابان به خداوند سپرد چون ایمان داشت خداوند بخشاینده و مهربان است و قطعااا حافظشان خواهد بود بعد از 20 سال برگشت و باز هم با ایمان کامل به خدا خواست سر فرزندش را ببرد چون اییییمان داشت حتمااا خدا حکمتی زیبا داره…. چقدر این بندگی به این شکل میتونه زیبا باشه

    خداونداااا تو چه بخشنده و مهربان هستی

    با تشکر فراوان از استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته عزیز از بابت این آگاهی هایی که از طریق این سایت به ما میدهید

    انشاالله همیشه خوشحال و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    نازنین فتحی گفته:
    مدت عضویت: 593 روز

    بنام خدای دلها

    سلام به همگی

    کامنت روز سوم سفر

    ما میگیم خدارو باید باور داشت ولی شاید سوال باشه که کدوم خدا؟؟

    جواب ساده است : خدایی که بدون اذنش برگی از درخت روی زمین نمی‌افته.

    کافیه فقط چندثانیه درباره همین یه جمله تصور کنیم چند عدد درخت توی این جهان وجود داره؟

    میلیارد میلیارد

    فکرکن هر یک دونه از برگها با اجازه ی خدا از شاخه جدا میشن ، الله اکبر

    چه کسی اینجوری بر همه چیز تسلط و مدیریت داره؟

    چه کسی اینجوری مراقب همه چیز؟

    پس چرا باورش نکنم!

    من با تمام وجود خدا رو باور کردم و ایمان آوردم

    و الان فقط و فقط در صدد اینم که این ایمان توحیدی رو در عمل هم انجام بدم و نشون بدم

    بارزترین مثال رفتار و اعمال توحیدی حضرت ابراهیم بود ، آنچنان تسلیم رب بود و به او ایمان و اعتماد داشت که اقدام به قربانی کردن فرزندش در راه خدا کرد!

    این به چه معناست؟

    به این معنا که اون ایمان داشت که خدا محافظ هر جنبنده ای بر روی زمینه پس بدون ذره ای تردید و شک فقط چشم بسته در برابر امر پروردگار تسلیم بود و به آن عمل می‌کرد.

    و این حد از ایمان و اعتماد حضرت ابراهیم به خدا باعث شد که خلیل الله لقب بگیره.

    من به شخصه خیلی فاصله دارم با جایگاه ایشان ولی میتونم همین الان به همین اندازه ای که یاد گرفتم و آگاه شدم در صدد اجرای توحید در عمل برآیم و ایمان خودم را نشان دهم تا مدارم روز به روز به خدایی که مرا خالق آفرید نزدیک تر شود و چه چیزی از این بهتر است برای نهایت خوشبخت بودن؟!

    چرا که وقتی خود را فقط به خدا وصل کنیم این اتصال دائمی است و اگر همیشه در این مسیر الهی بمانیم درهایی از رحمت و نعمت در زندگی ما باز خواهد شد و از راه هایی خدا به ما کمک خواهد کرد که حتی ما برای آن هیچ ایده ای نداشتیم و نمیدانستیم.

    به قول جناب مولانا:

    و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها

    ره پنهان بنماید که کس آن ره نداند

    و این تمام کاری ست که باید هر لحظه سعی در انجام دادنش داشته باشیم.

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2206 روز

    سلام به یگانه خالق جهان هستی

    سلام به نور و عشق الهی

    سلام به یگانه معبود الهی

    سلام به استادان عزیزم

    سلام به دوستان عزیزم

    امروز سومین برگ از فصل اول روزشمار تحول زندگی من در این سفر و خودشناسی و خدا شناسی من است

    امروز وقتی دیدم مبحث این قسمت اعتماد ابراهیم به خداوند است کلی دگرگون شدن..

    خدایااا من از درک همزمانی ها و هماهنگی هایت عاجزم

    خدایاااا خودت هدایتی کن به سمت تسلیم بودن در برابر خودت

    خدایاااا خودت هدایتی کن که نه فقط با دو چشم جسم و جانم بلکه با چشم شهود و آگاهی درونی ام آن دور دست های جهان هستی ترا بوضوح و به روشنی ببینم..و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم

    خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن

    با بهترینع بهترین هدایت هایت و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن کن تا بتوانم نشانه های واضح و آشکار پر رنگ ترا ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم

    خدایا ابراهیم چگونه به این هدایت های الهی تو هدایت شد؟؟؟

    خدایااا ابراهیم فرق بین هدایت و نجواهای ذهنی خود را چگونه تشخیص داد؟؟؟

    چگونه به این افکار اعتماد کرد؟؟

    ابراهیم چگونه یقین داشت که این درخواست نجوای ذهنی نیست؟؟

    واقعا الان اگر کسی اینکار رو انجام بده ما انسان ها چطور می توانیم همچین حرکتی رو بپذیریم؟؟

    من که اصلا به هیچ عنوان نمی توانم بپذیرم حتی اگر جلوی دو چشمان من این کار رو انجام بدهد و بعدش معجزه ای روی دهد تا بجای فرزندش مثلاً گوسفندی رو ببیند و آن را ظبح کند .. اصلا با هیچ دلیل و منطقی نمی توان این حرکت ابراهیم رو قبول کرد..

    آخه چطور امکان دارد که یک پدر بتواند فرزند دو سه ساله اش رو به همراه زن جوانش رو بدون هیچ آب و دونی و بدون هیچ امکاناتی در بیابان های بی آب و علف عربستان رها کند و تنهایشان بگذارد و ب خداوند بسپارد و برود دنبال کارش؟؟؟؟

    و تازه از خداوند هم می خواهد و می گویید … حالا که اینقدر قدرت داری و بهم گفتی اینها رو بدون یار و یاور و بی پناه ببرم توی بیابان رها کنم پس خودت هم افراد رو دورشون جمع کن .. خودت تنهاشون نذار

    البته من در این رابطه فکرم به گونه ی دیگری است انگار بجای اینکه خداوند ایمان و یقین ابراهیم رو به چالش بکشه بعلعکس ابراهیم قدرت خداوند رو به چالش کشیده بود..

    اینکه خواست قدرت خداوند رو ببینه .. یعنی ی چیزهایی رو از این قوانین جهان هستی درک کرده بود که بیان و توضیحش آسان نیست….ولی برای ایمان و یقین و اعتماد بیشتر این کارها رو انجام داده بود.. اتفاقا خیلی هم اعتماد داشت . خیلی هم ایمان داشت ولی سوال اینجاست چطوری به این حد از ایمان و اعتماد و یقین رسیده بود که دست به چنین عملی بزنه؟؟ بنظر من با کارش قدرت خداوند رو می خواست ثابت کنه

    واقعا در آن بیابانی که پرنده ای پر نمی‌زد ابراهیم چطوری همچین درخواستی رو از خداوند کرد ؟؟؟

    در جایی که بظاهر نور و روشنایی و امیدی نیست و تا چشم کار می کنه در آن بیابانی های سوزان عربستان تازه از خداوند درخواست هم می کنه و میگه خدایاااا خودت افراد رو دور این فرزند و همسرم جمع کن

    یعنی حتی یک درصد هم فکر نکرد که ممکنه راهزنی و دزدی و یا حیوان و مار و عقربی به اینها حمله کنه؟؟؟؟

    واقعا آیا ما همچین جرعتی رو داریم که هیچ نور و روشنایی رو با چشم ظاهر مون نبینیم و آنوقت انتظار داشته باشیم همه جا نورانی و درخشان و تابان بشه ؟؟؟

    یعنی چه چیزهایی برای ابراهیم در طول مدت زندگیش پیش اومده بود که توانست در این حد از خداوند توقع داشته باشه ؟؟ یعنی توقعش از خداوند فوق العاده زیاد بود . بنظر من الان وقتی با این آگاهی هایم به این موضوع توجه و فکر می کنم ابراهیم خیلی خیلی درک زیادی از این نیروی برتر جهان و سیستمی بودن و قدرتمندی این جهان رو دریافت کرده بود … یعنی پا فراتر گذاشته بود و چیزهایی رو از خداوند درخواست کرده بود که ظاهراااا غیر ممکن بود..

    دوستان عزیزم من اصلا از دیدگاه مذهبی به این موضوع نگاه نمی کنم بلکه از یک بُعد دیگری به این موضوع نگاه می کنم یعنی از سه بُعدی بودن جسم مادی خارج شده بود … اینکه ابراهیم هم مثل تمام انسان های دیگر بود فقط از هوش و زکاوتش نهایت استفاده رو کرده بود . اینکه ابعاد دیگر این جهان هستی رو فهمیده بود .. .. اینکه توجه کردن به دنیای اطرافش کار هر کسی نبوده .. چقدر پیرامون شو محک زد .. یعنی یک چیزی از پرستش و خدا پرستی در وجودش جرقه زده بود … یعنی تمام این الهامات و شهود و دانش درونی اش رو جدی گرفته بود … یعنی آن افکار و نجواهای ذهنی رو فهمیده بود … فهمیده بود اونی که توی کله اش حرف میزنم خودش نیست . یک قدرت مافوق تصور رو درک کرده بود اینکه اول خداوند رو در ستارگان دیده بود و بعدش قبول نکرد و گفت این ستارگان افول می کنند و بعدش به ماه در آسمان نگاه کرد ولی بازم قبول نکرد و گفت افول می کند و بعدش به خورشید و غیره. همینطور تکاملشو بمرور زمان خیلی تصاعدی طی کرده بود .. یعنی اینجوری نبوده که یک شبه معجزه ای بشه و ابراهیم به این حد از ایمان و یقین و اعتماد برسه……

    من فکر می کنم کسی که اینقدر قشنگ به آسمان نگاه کند و بزرگی و عظمت این جهان هستی رو نگاه کند و به این موضوع توجه و تمرکز کند و تعقل داشته باشه ولی باز هم قبول نکند و پیش خودش عظمت و بزرگی و قدرت خداوند را از تمام این آسمان ها و ستارگان و زمین و طبیعت آنقدرررررررررر. بزرگ ببیند که در اون این انگیزه بوجود آمد که قدرت خداوند رو به چالش بکشه و توقعش آنقدر از خداوند بالا و بالاتر رفته بود که حتی توانست آن چاقوی تیز رو به گردن فرزندش بگذارد

    بنظر من …. آخه ابراهیم یک جور دیگه ای اعتماد به خداوند رو داشت اصلا قدرت ماورایی خداوند رو یک جور دیگه ای درک کرده بود.. و یک جور دیگه ای عظمت و قدرت خداوند رو فهمیده بود و درک کرده بود

    ابراهیم یک جور دیگه ای ایمان و یقین داشت و پا روی ترس هاش گذاشت تا بیشتر به این عظمت و قدرت جهان هستی اعتماد کند یعنی اعتماد داشتتتتتتتت ااااا ولی می خواست بیشتر از اینها به قدرت خداوند یقین بیاره و نفس شیطانی افکار منفی خودش رو با عمل کردن اثبات کنه .. یعنی بلاخره آن افکار منفی می تونست جلوی کارش رو بگیره .در آن لحظه ای که می خواست چاقو رو روی گلوی فرزندش بذاره واقعا هزاران فکر و خیال در ذهنش رسوخ کرده بود که.. نه منننننن نه. این کا رو نکن … اگر این کا رو بکنی فرزندت کشته میشه… و تو پشیمون میشی .. ننننننننه.. ولی ابراهیم پا رو فراتر از تمام قوانین فیزیک و کوانتوم گذاشته بود و خواست قدرت خداوند رو ببینه بخاطر درک بالایی که پیدا کرده بود ..

    ابراهیم یک جور دیگه ای عملگرا بود

    اصلا قابل باور نیست یعنی امکان ندارد که آدم بتونه چاقو رو بذاره روی گلوی فرزندش. .. آن هم بخاطر الهامات و شهود ؤ یا خوابی که مدام میدید که باید تنها فرزندش و ببره ظبح کنه.. یعنی یک دیدگاه فرا سوی ابعاد زمینی داشت .. بنظرم فرازمینی بود .. فراتر از حد یک افکار بشر روی زمین بود… چیزهایی رو اون درک کرده بود که صد سال دیگه محال است کسی به افکار چنین شخصیتی پی ببره ..

    دوستان عزیزم ببخشید طولانی شد و همچنین طرز تفکر من ممکنه بر خلاف دیگر افراد بوده باشد هر چند نتونستم دقیقا او چیزی که در ذهنم می گذره رو اینجا راحت و واضح و روشن بیان کنم چون کلماتی که بتونم این موضوع رو بیان کنم برام کارآیی نداشت واقعا زبانم از گفتن چنین و نوشتن این موضوع هنگه …. بخدا ابراهیم خیلی خیلی زود تمام این جهان هستی رو درک کرده بود . خیلی خیلی بیشتر از زمان خودش و زمان ما و زمان های آینده و فرا زمینی ها قادر به درک این جهان هستی شده بود و این حد از ایمان و یقین و اعتماد به قدرت و عظمت خداوند کار هر کسی نیست

    ای کاش این گوسفند کشتن هایی که رسمیت پیدا کرد و عید قربان رو بزرگترین عید میدانند کاش بجای کشتن این همه گوسفند ها و چشم و هم چشمی ها و قدرت نمایی ها افکار نفسانی خودشون رو بچالش می کشیدند و بت غرور و افکار منفی درونی شون رو ظبح می کردند و از هواهای نفسانی جلوگیری می کردند برای رسیدن به قدرت و شهرت و مقام و چاپلوسی ها و کشت و کشتارها و جنگ ها برای بدست آوردن مطایی متایی در این جهان مادی … قدرت عظمت خداوند رو همچون ابراهیم حنیف دوست خداوند رو هم درک می کردند

    خدایاااااا تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم

    IN GOD WE TRUST

    تسلیم بودن و اعتماد داشتن و ایمان قلبی داشتن به خداوند است ابراهیم خیلی خیلی روح بزرگ و آگاهی داشت و انگار زودتر از زمان اون موقع ها پا بر روی این جهان هستی گذاشته بود چون انسانها از درک افکار ابراهیم عاجز بودند .. البته هنوز هم ابراهیم از نظر بُعد زمانی خیلی خیلی فراتر از زمان بود و باید در آینده ها پا بر این جهان هستی می گذاشت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    امیر تابع گفته:
    مدت عضویت: 3547 روز

    سلام بر استاد و همه دوستان

    روزشمار روزسوم و مینویسم و عجله ای ندارم چون سالها مثل برق گذشت و این چندماه که می‌خواهم وقت بگزارم برای این سفر روزشمار در مقابل اون سالها ذره ای هستند .تا کم کم رشد کنم.وقتی ذهنیتم رو بزارم روی باور فراونی زمان دیگه عجله ای ندارم .همه چی به برنامه ریزی ذهن برمیگرده که ذهنت روبزاری چطور تصمیم بگیره . من هم سه تا فرزند دارم و توی این فایل استاد گفتند که بنظرم باید فرزندمون تو ذهنمون مهم نباشه برامون باید رها کنیم و خودمون آروم باشیم و به احساس خوب برسیم لازم نیست که دادو بیداد و نصیحت و این کارو بکن این کارو نکن که ناخواسته های بیشتری از طرف فرزندانمون و جذب میکنیم . و بنظرم درسته باید بزاریم قانون کارشو انجام بده فرکانس مثبت ما کارو انجام بده اونا خودشون درست میشن ما یکبار میگیم و بعدش رها میشیم اونا فرکانس مارو میگیرن و آروم میشن .

    برداشتم از این فایل :تسلیم ورها شدن و اعتماد به رب و مکمل این دوتا ایمان که نقطه مقابل اون ترس هست. بنظرم اگه بخواهیم رها کنیم و اعتماد کنیم به رب این ایمان می‌خواهد و ایمانی باید بسازیم که فعال باشد ایمان و باید آرام آرام پرورش داد.نمیشه فقط با زبون و حرف ایمان ساخت و ایمان داشت . وقتی ایمان واقعی ساخته میشه یه آرامش درونی و احساس خوب دردرون بوجود میاد این نشونه ایمانیه که ساخته شده و واقعی هست. که بعد ازاین میشه رها کرد و تسلیم بود و اعتماد کرد به الهامات و اقدام کرد.

    و این کم کم با تکامل درست میشه که آدم در هر روز که ایمان رو تمرین میکنه و پرورش میده کم کم خودشو تست کنه و محک بزنه در مورد چیزهای ساده و کوچیک با اینها شروع کنه .

    با اون چیزی که دارم وبا شرایطی که دارم شروع میکنم و کار میکنم روی خودم و خودمو محک میزنم . همه چیز باید روان مثل آب اتفاق بیفته اگه گیر داره یا مبهمه یا متوقف شده به قول ما گیر کردم تا اینجا. حتما یکجای کاراز طرف من ایراد داره یا وقت نزاشتم یا نمیدونستم که باید اونو بدونم و بکار ببرم و اجرا کنم نه اینکه قانون خدا یا کار خدا ایراد داره.

    پس باید خودمو آروم آروم پرورش بدم .درپایان خوشحالم که امروز در این روزسوم تونستم ردپایی از روند تغییرم رو برجا بگذارم که بعدها بیام و بخونم و به یاد بیارم که کجا بودم و به کجا رسیدم .

    خدایا شکرت بابت این مسیر زیبا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: