«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الیس گفته:
    مدت عضویت: 1700 روز

    (به نام خدای که هر لحظه من رو هدایت میکنه)

    “برگ سوم سفرنامه”

    《اعتماد به رب》پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش

    سلااام استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم

    سلااام به دوستان ارزشمندم

    نشانه ایمان احساس خوبه اینکه من نگران نیستم تسلیم خدا هستم من حرکت میکنم خدا به من برکت میده خدا منو حمایت میکنه هدایتم میکنه هر لحظه

    خوشحالم چون خدای در درون منه که کمکم میکنه به خواسته هام برسم نگران نیستم حرکت میکنم به سمت اهدافم من ناامید نمیشم ترس‌ها منو در بر نمیگیره

    اگر یه آدمی تونسته یه کاری رو انجام بده ما هم میتونیم انجام بدیم اگر ابراهیم تونست به این مقام برسه ما هم میتونیم برسیم تسلیم امر خداوند باشیم

    استاد عزیزم من از شما یاد گرفتم وابسته هیچ کس یا چیزی نباشم فقط فقط وابسته خدای خودم باشم اگر وابسته کسی یا چیزی باشم جهان اون رو از من میگیره که ثابت کنه بدون اون هم میتونم زندگی کنم

    تسلیم بودن به این معناست: که من رها میکنم خودم رو

    من میسپارم خودم رو

    خداوند حمایتم میکنه کمکم میکنه

    تسلیم بودن و ایمان داشتن به معناست: من ایمان دارم خدا به من کمک میکنه من ایمان دارم شرایط جوری پیش میره دستان خداوند جوری پیش میره اتفاقات به شکلی پیش میاد کارم حل میشه من توکل میکنم

    ایمان داشتن یعنی اینکه هدایت میشیم به اینکه مورد حمایت قرار میگیریم که خداوند بی نهاااییتتت دست داره که ما رو کمک کنه

    خیلی باید روی خودم کار کنم رها باشم تسلیم امر خداوند باشم نترسم و حرکت کنم

    تفاوت بین آدمهای معمولی با آدمهای موفق اینکه آدمهای معمولی میترسن حرکت نمیکنن شجاع نیستن تحمل میکنن وضعیتی که دارن حاضر نیستن تغییر کنن از تغییر کردن میترسن همیشه نگرانن و ناراحتن ضعیف هستن هر اتفاقی می افته بقیه رو مقصر میدونن حسرت میخورن

    ولی ولی آدمهای موفق غلبه میکنن به ترس هاشون و حرکت میکنن ایمان دارن به خدا تسلیم خداوند هستن احساس خوبی دارن میدونن اگر حرکت نکنن و قوی نباشن جهان نابودشون میکنه میدونن خداوند به شجاعان پاداش میده اگر اتفاقی به ظاهر بد براشون اتفاق بیوفته اون لحظه ذهنشون رو کنترل میکنن و احساسشون رو خوب نگه میرارن و زندگی رو زندگی میکنن حسرت هیچ چیز رو نمیخورن چون میدونن خالق زندگشون هستن میدونن مسئول زندگشون هستن

    خیلی دوستون دارم عاشقتونم ❤

    در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید 💕❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    الهه سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 1758 روز

    سلام استاد عزیزم

    من امروز دومین بار که میام و کامنت میزارم .

    همین چند لحظه پیش با خدای خودم صحبت میکردم که خدایا چرا وقتی میدونم تو همه چیزی همه کسی ،تو ثروتی نعمتی آزادی ولی با وجود اینکه انقدر بدیهیه که هرانچه که من میخوام نزد تو چرا هرلحظه تسلیم نمیشم چرا تمام کار و زندگیمو نمیسپارم دست قدرتمندترین نیرو ؟؟؟؟؟؟همون لحظه یه زنگی بهم شد از عجیب ترین نفر که اصلا به کسی زنگ نمیزنه انقدر خاص و تا حالا نشده به کسی از نزدیکان زنگ بزنه و حالشو بپرسه ،اون بهم زنگ زد و حالمو پرسید ازم تشکر کرد و منو دعوت کرد به خونش نمیدونم درکم میکنید یا نه ولی خیلی عجیب بود این کار از اون فرد خیلی خیلی ،ولی در تمام لحظات گفت و گو خدارو میدیدم که میگفت :این کار برات غیر ممکن بود ؟ممکنش کردم .تو با من که باشی دل همه رو برات نرم میکنم ،راه هارو صاف میکنم اینم یه نشونه که بیشتر باورم کنی 😭😭😭

    نمیدونم این اشک‌هایی که دارم میریزم از شوقه از شوکه شدن یا از شرمساری از خدای خودم که انقدر واضح خودش بهم نشون میده .

    خدایا فقط با تمام وجودم ازت میخوام که یاریم کنی تا در هر لحظه تو آغوشت باشم ❤️

    استاد عزیزم بی اختیار اومدم سمت سایت و نوشتم ،ازت ممنونم برای اینکه این راه رو نشونم دادی ،بی نهایت ازتون سپاسگزارم و بهترین ها رو براتون آرزو میکنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    خدا یاور من است گفته:
    مدت عضویت: 2334 روز

    سلام و درود خداوند به استاد عزیزم، مریم بانوی باهوش و خلاق و همه دوستان عباسمنشی دوست داشتنی ام. اول این کامنت از خداوند تشکر و سپاسگزاری می کنم بابت نعمت دیدن، توانایی نوشتن و گوش دادن و تفکر کردن. خدا رو سپاسگزاری میکنم بابت هدایتش و کلماتی که بر قلبم جاری می کنی. استاد عباسمنش زیبا بین و زیبا همه احساس خوب و انرژی که از این ارتباط موحدانه با خدای زیبام رو به کمک شما پیدا کردم رو از راه دور به شما و مریم بانوی بهشتی میفرستم. خب برم سراغ رد پای امروزم..

    دارم به این ویس گوش میدم. حضرت ابراهیم وقتی هاجر و اسماعیل رو توی مکه رها میکنه میگه خدایا مردم رو دورشون جمع کن. با خیال راحت و مطمئن و باور قوی این رو از خدا درخواست میکنه. بعد استاد مثال میزنن از کسی که نمیره به شهر دیگه کارشو گسترش بده و درآمدش رو زیاد بکنه. ولی اون آدم حرکتی نمیکنه و استاد میگه باید این باور رو در خودش ایجاد بکنه که بارش روی زمین نمیمونه و ایمان داشته باشه که خدا کمکش میکنه. نشانه تسلیم بودن احساس خوبه و همین یه نکته باعث میشه دیگه دست و پا نزنیم، ناامید نشیم، ترس ها فلجمون نکنه و همین احساس خوب باعث رشد ما رو به جلو میشه. این چند وقت همین باور باعث ایجاد تغییرهای زیادی در من شده. هر بار که به اتفاق یا تضاد یا ناخواسته ای در زندگیم برخورد کردم، به جای واکنش های همیشگی و احساس بد داشتن، بعد از چند دقیقه ناراحت شدن میگم یعنی خداوند میخواد از این طریق چی بهم بگه، یعنی باید چطوری شخصیتم رو تغییر بدم و کجا رو درست کنم؟ و خب تازه اینجا کارم شروع میشه، هیچ ایده ای براش ندارم و اینجا میگم خدایا کمکم کن من نمیدونم این مورد رو چطری حل کنم و البته ازت تشکر می کنم که میخوای رشدم بدی. لطفا کمکم کن بفهمم باید چیکار کنم و زیبایی و قشنگیش اونجاست که بعد از چند دقیقه، راه حل بطور طبیعی به ذهنم میرسه. از وقتی این روند رو آغاز کردم زمان ناراحت بودنم کم و کمتر شده و کارهام بطور معجزه واری درست شده و خیلی عالی و زبا پیش رفته. برای درس امروز و این برگ همین بس که طی تجربه هایی که داشتم این چند وقت، تسلیم بودن و خونسردی و آرامش و ایمان داشتن به خوب شدن همه چیز باعث رشد تصاعدی من میشه. میدونین تفاوت تسلیم صد در صدی به خدا و تصمیم گرفتن برای همه چیز با ذهن محدود خودم شبیه چیه؟ مثل اینه که من بخوام از یه کوه و مسیر پر از سنگلاخ برم بالا، حالا باید کلی وسایل جمع کنم، برم از کلی آدم پرس و جو کنم و اونا با نظرهای متناقض و جور وا جورشون منو گیج کنن و البته هدفم این باشه که اون مسیر رو طی چند روز برم بالا و برسم به قله.

    راه میفتم و میرم اما بخاطر مناسب نبودن کفشم هی لیز میخورم، برمیگردم و میرم کفش مناسب بپوشم و دوباره برمیگردم و میرم بالا اما باز دوباره بخاطر نداشتن ابزار مناسب از روی صخره ها لیز میخورم و شاید پرت بشم پایین و زخمی بشم . دوباره پا میشم و میرم از یه نفر دیگه کمک میخوام. اون آدمه شاید کمکم کنه شایدم منت سرم بذاره و کمکم هم نکنه والی آخر….

    هدفم صعود در چند روز بود ولی با این منوال تا دو ماه هم ممکنه نرسم و خب 100 درصد خسته میشم و بیخیال صعود.

    اما توی مورد دوم که میگم خدایا من میخوام توی چند روز از اینجا برم بالا و از روی قله زیبایی ها رو ببینم، لطفا کمکم کن و به بهترین مسیرها من رو هدایت کن، چون من هیچ چیزی نمیدونم. لطفا بهترین راه راه رو پیش روم بذار. وایمیسم و نگاه میکنم. یهو چشمم به تله کابین میفته میرم سمتش یکی از پشت داد میزنه یه وقت سوارش نشی ها ممکنه دستگاه وسط راه خراب شه از اون بالا بیفتی چند تیکه شی. اما من توی دلم میگم اوکییی( از اون اوکی ها استاد) اگه قراره چند تیکه شم بازم میرم سمتش چون تو خبر از اون چیزی که بین منو خدا رد و بدل شده نداری و از روی احتمال حرف میزنی. اما من فط به حرف خدای خودم گوش میکنم. میرم سوار تله کابین میشم، توی کابین کلی وسایل پذیرایی هست، یه کابین وی آی پی. یه موزیک شاد پخش میشه و منظره فوق العاده ای جلوی چشممه. از اون بالا نگاهم گیر میکنه روی آدم هایی که گیر کردن توی دامنه کوه و دارن تقلا میکنن.هر چقدر هم که سعی میکنن باز لیز میخورن و از یه حدی نمیتونن برن بالا. از این ور منی که از خدا خواسته بودم توی چند روز برسم بالای کوه ، در عرض چند دقیقه میرسم به قله. حس فوق العاده ای دارم. ترکیبی از رضایت رسیدن به قله و شیرینی نتیجه ایمانم( این حس رو مواقعی که تنهایی از مسیرهایی که خیلی قبلا میترسیدم ازشون ولی با ایمان به خدا رفتم بالا و به حرف آدم هایی که توی مسیر داشتن منصرفم میکردن و میترسوندن گوش نمیکردم تجربه کردم. یه حس شیرینی که فقط و فقط دلتو گره میزنی به خدا و پا میذاری روی ترس ها و باورهای کهنه ات و حرف های بقیه که خیلی منطقی دارن منصرفت میکنن و تو فقط اون رشته ایمان رو چنگ میزنی و میری و میرسی بالا و لذتش تا ابد میمونه باهات). در همین حین چشمم به قله های دیگه هم میفته که اصلا من از وجودشون خبر نداشتم و وقتی رسیدم این بالا دیدمشون. این قله ها عظیم و بزرگ و زیباتر از این قله ایه که روش وایسادم. دیگه نگران رسیدن به اون قله ها نیستم، میدونم خدا باز بهترین و راحت ترین راه رو بهم نشون میده….

    خدایا هزاران بار شکرت که کمکم کردی این متن رو بنویسم و سپاسگزار و قدر دان وجود استاد موحد و یکتا پرستم و مریم جان نازنینشون هستم که با نوشتن متن هر روز، بعد دیگه ای از آگاهی ها رو برامون باز میکنن.

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    وحیده گفته:
    مدت عضویت: 2197 روز

    5 سال روی همین تخت دقیقا تو همین زاویه میخوابم‌ ولی هیچوقت ماه و مهتاب رو ندیده بودم اینجوری انقدر واضح به غیر از دیشب

    یه جوری از روی پرده نور و سفیدی این زیبایی دلبری میکرد که نتونستم بلند نشم و پرده رو کناز نزنم

    این هم خودش یک تغییره قبلا انقدر بدبین بودم و ترس تو وجودم بود و باورام محدود بود که عمرا پرده زو کناز میزدم

    اصلا انقدر وجودم کدر بوده که تو این پنج سال اولین با دیشب این دومین شب که مهتاب رو اینجوری میبینم

    امشب هم اولش دلم آشوب بود ولی وقتی آروم شدم نگاهم به سمت پرده رفت و این زیبایی رو دیدم

    پس نتیجه میگیریم که اطراف ما همین الانشم پر از بی نهایت زیبایی ولی کی میشه که ببینیمشون وقتی قلبمون آروم میشه و بیشتر و بیشتر به این رب و تکیه گاه ایمان میاریم و تسلیم میشیم و همه چیز رو به خودش میسپریم و بعدش چشمهامون وقت میکنن زیبایی های اطرافو ببینن

    دلم میخواد شب کویر پرستاره رو تجربه کنم

    انشالله در انتهای این سفرنامه یا حتی در مسیرش هدایت بشم

    تسلیم تسلیم تسلیم

    تا وقتی تسلیم نباشیم و بخواهیم خودمون از پس همه چی بربیایم له میشیم ولی وقتی تسلیم میشیم کل جهان دست به دست هم میذن و مارو برمیدارن میزارن جایی که میخوایم

    چقدر این نظم و هماهنگی جهان حیرت انگیزه

    خدا علاوه بر اینکه همه چیز رو فوق العاده دقیق و منظم و کارا آفریده بسییااار زیبا هم همه چیزو خلق کرده

    من میخوام تسلیم باشم مثل ابراهیم

    ولی کی میتونم تسلیم باشم وقتی قلبم از ایمان به خدا محکم باشه

    خدایا خودت هدایتم کن

    خودت منو به مسیری هدایت کن که قلبم و ایمانمو استوار کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    مهدیه چیتگر گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام به استاد عزیزم و سلام به مریم جانم

    و سلام به خانواده عباسمنش 🎈

    من سومین روز رو گو‌ش دادم، قبل اون همش میگفتم من چی بنویسم چه ردپایی بزارم

    الان میزارم تا در آینده که غرق در شادی و ثروت و قدرت و سلامتی و ایمان محکم به خدا هستم بیام و ببینم که از کجا به کجا رسیدم

    امروز میخواستم برم دندون پزشکی برام ارتودنسیم، برای دومین بار خودم با تپسی تنهایی رفتم

    نجواهای شیطان همیشه هستند اما من به خدا سپردم که منو راحت ببره و بیاره

    همینم شدددددد

    خیلی خوشگلو شیک و به قول مریم جان مجلسی رفتم و اومدم

    چون بعد از فایل ظلم به خود عمیقا این جمله ی استاد به دلم نشست که گفتن “هنگامی که قیامت شد و کار تموم شد:شیطان میگه من هیچ سلطه ای بر روی تو نداشتم، من تنها به تو وعده دادم، مرا سرزنش مکنید خود را سرزنش کنید ” قشنگه نه؟ انسان عمیقا به فکر فرو میبره

    و حتی جالب ترش اینجاست که شیطان میگه از این که شما از پیش مرا شریک خدا ساختید، بیزارم وبرای ستمکاران عذاب سختیست

    شیطان داره میگه من از کسی که به من قدرت داد و نجواهای منو برای خودش بزرگ کرده بیزارم… و در ادامه خداوند به مردم ستم نمی‌کند

    و من با این حرف استاد این قدم رو برداشتم

    تا قبل از اون بابام منو می‌برد یا با کس دیگه میرفتم

    از اینکه یهویی بابام اومد و گفت من پول تپسی رو میدم تو برو و کارتو زودتر انجام بده دیر نشه

    دوستان امروز رفتم اما دکتر گف برو یک ماه بعد دندوناتو نباید الان دست بزنم

    اصرار پدرم برای رفتن، تماما کار خدا بود چون من ازش خواستم ترس هام از بین برن و با شجاعت برم تو دلش

    امروز اومدم خونه

    بعدش تو آینه به خودم لبخند زدم گفتم دیدی؟

    من ایمانم خیلی خیلی خیلی کمه

    خجالت میکشم اینو بگم اما واقعا صفره

    امروز همش صدایی رو خیلی ته ته نامفهوم می‌شنیدم که میگف نگران نباش

    خواسته تو اجابت شد، این صدای کم هم بخاطر خودمه، بخاطر ایمانمه که نمیزاره صدای خدارو بشنوم

    و من در آینده که اینو احتمالا بخونه نمیدونم اونموقعه چقدر به خدا نزدیک شده و آیا ایمانش قوی شده یا نه

    به قول استاد خدا هر لحظه اجابت میکنه

    هر لحظه

    خیلی هم راننده ها باادب بودن خدارو شکرر

    چون من از خدا خواستم و اجابت شد

    اصلا دلیلی نداره که اجابت نشه

    دوستون دارم

    اینم اولین ردپای مهدیه جون👣🤗

    شاد و ثروت مند و سلامت در دنیا و آخرت باشید 👑

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    سلام.❤️❤️

    خانم شایسته چقدر زیبا تموم کردید متن فایل و . چقدر به دلم نشست که پایه های زندگیم و بدم دست کسی که برگی بدون اذنش زمین نمی افته و صد درصد زندگیم و بدم دستش تا هدایتم کنه و من به راه راست هدایت بشم.

    من قبلا فکر میکردم خود خدا شخصی هست که ظاهر میشه و با پیامبرا حرف میزده اما الان میدونم که صحبت خدا با توغن ها هم مثل الهامی هست که به خیلی از ما ها شده اما خیلی خیلی قوی تر.

    واقعا کار هر کسی نیست. فکر کن بعد از صد سال بچه دار بشی و بعد خدا بگه رهاش کن.واقعا ابراهیم چه ایمانی داشته!. توی همین زمان که آدم ها خیلی با درک تر شدن هیچ مردی زن و بچشو توی بیابون رها نمیکنه و میگه حتماً بلایی سرشون میاد اما ابراهیم توی اون زمان اونم وقتی که مردم پر از جهل بودن و تو جامعه ای زندگی میکرد که همه بر علیهش بودن چطور تونست اونا رو رها کنه؟چقدر ایمان؟ اونوقت خیلی ها از جمله خودم توی این دنیا بعضی وقتا با ترس و لرز بیرون می‌ره پس ایمان کجاست؟خدا کجاست ؟!

    بعد از بیست سال فرمان بگیری پسرت و قربانی کن و تو دست به کار بشی و بعدش هم مشخص میشه که فقط یه امتحان بوده. این یه امتحان فرا پیشرفته هست،مطمئنا همه ما توی زندگیمون امتحان های کوچیکی میشیم که شاید خیلی از اونا رو سربلند بیرون نیایم و نتونیم ذهنمون و کنترل کنیم . خدای من چقدر قشنگه. حتی همه مشکلات و تضاد ها هم قشنگن ، خدا همه رو گذاشته تا امتحان کنه و به وجود بنده هاش وسعت بده.

    اما استاد وقتی این شکلی نگاه کنیم که ابراهیم هم مسیر تکاملی پیمود و بعد ایمان آورد دلم گرم میشه،اعتماد به نفسم بالا میره که آره بابا منم میتونم ابراهیم باشم و الان خودم و با ابراهیم مقایسه‌ نمیکنم.

    میدونید قشنگیش چیه ؟درخواست میکنه که خدا مردم و دور زن و بچش جمع کنه و اینقدر ایمان داره که خدا این کار و انجام میده که راحت میذاره و میره.

    حضرت ابراهیم ایمان داره که خداوند کمکش میکنه»»فقط وقتی همچین احساسی دارم که در مدار و فرکانس بالایی هستم.

    رهایی یعنی من خودم و رها کنم بسپارم به خداوند و ایمان داشته باشم که هر اتفاقی میفته به نفع منه و خداوند حسابی حواسش به منه. رهایی چطوری به دست میاد؟چطور میتونم رها باشم؟با لذت بردن از هر شرایطی که در اون هستی،با بالابردن احساس لیاقتت و عزت نفست،اون وقت که در مدار الله هستی و رها باش بذار که خداوند تو رو روی شونه هاش بذاره و به هر جا که برات بهترینه ببرتت.

    استاد راستش الان عزت نفس این و ندارم که از خداوند درخواست کنم که ابراهیمش باشم، از خدا میخوام اینقدر عزت نفسمو بالا ببره که با امید و اطمینان بخوام که ابراهیمش باشم ، ابراهیم هم فقط انسانی بود که خواست و شد،انسانی متفاوت مثل همه ماهایی که اینجا هستیم.

    عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    ساحل آرامش گفته:
    مدت عضویت: 1713 روز

    به نام خدا🪴

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته جان و دوستان عزیز سایت🌺

    روز سوم سفرنامه💗💜

    حضرت ابراهیم موقعی که الهامی از طرف خدا دریافت میکنه و باید ماموریتی رو انجام بده، همسر و فرزندش رو توی بیابان رها میکنه و به الهامش توجه میکنه👌💗

    اصلاً هم به نجواهای ذهنش اهمیت نمیده که اینها گناه دارن، مگه میشه یه زن و بچه رو تنها توی بیابون رها کنم و حتما نجواهای زیادی داشته و تونسته اونها رو کنترل کنه و به ندای قلبش گوش کنه🌾🌻

    ولی خیلی از ماها هدف و کل زندگیمون بچه هامون هستن و هیچ هدفی برای خودمون نداریم، هدفمون تنها خوشبختی بچه هامونه☹

    این اشتباهه که هدف زندگیمون فقط بچه هامون باشه، ما بهترین حمایتی که میتونیم از بچه هامون داشته باشیم اینه که اونها رو حمایت نکنیم👏🏻👏🏻⚜👌

    حضرت ابراهیم وقتی احساس میکنه که باید به ماموریتی بره، زن و بچش رو تنها میزاره و به خدا میگه که مردم رو دور اینها جمع کن، اینها تنها نمونن و اینو باور داشت⚜🌻

    تفاوت ابراهیم با خیلی از ماها اینه که تسلیم خدا بوده، باور داشته که خدا حمایتش میکنه😊🪴

    تسلیم به این معناست که من رها میکنم خودمو و به خدا میسپارم

    ایمان دارم که خدا حمایتم میکنه، کمکم میکنه🌺

    تفاوت خیلی از آدمها توی ترس هاشونه،

    تسلیم بودن و ایمان داشتن یعنی که من ایمان دارم که خدا همیشه کمکم میکنه

    شرایط رو برام جوری پیش میبره

    اتفاقات به شکلی پیش میاد که من به راحتی کارم حل میشه

    اگه به شهر غریبی هم برم، خدا دستاشو برای کمک به من میفرسته

    بارم روی زمین نمیمونه

    اگه ایده‌ای هم ندارم

    هیچ کسی رو هم نمیشناسم

    درآمدی هم ندارم

    زن و بچه هم دارم

    میرم تو دلش، به خدا توکل میکنم

    ایمان دارم که خدا کمکم میکنه و کارم به خوبی انجام میشه

    ایمان دارم که هدایت میشم، مورد حمایت خدا قرار میگیرم

    خدا بی نهایت دست داره که به من کمک کنه👌💜

    نشانه تسلیم خدا بودن احساس خوبه

    نشانه ایمان، احساس خوبه☘

    چون وقتی که تسلیم باشیم و ایمان به خدا داشته باشیم و بدونیم که خدا همیشه خیر ما رو میخواد و مارو به مسیرهای درست هدایت میکنه، تنهامون نمیزاره

    پس حالمون خوبه

    احساس خوبی داریم

    با خیال راحت به پیش میریم

    و کارهامون رو انجام میدیم

    ناامید نمیشیم

    خسته نمیشیم

    ترس ها ما رو دربر نمیگیره

    حرکت می‌کنیم

    ایمان داریم که خدا کمکمون میکنه👌🌾

    ما باید وقتی که عزیزانمون رو هم از دست میدیم باید تسلیم خدا باشیم نسبت به اتفاقاتی که برامون به وجود میاد، باید بدونیم که این اتفاقات جزئی از طبیعت جهان هستیه

    به خودمون بگیم حتماً برامون خوب بوده، تسلیم خدا باشیم و نریم ۱۰ سال عزاداری کنیم♻️💗

    اگه یه آدمی تونست یه کاری رو توی جهان انجام بده، ما هم میتونیم اون کار رو انجام بدیم👌💜

    اگه حضرت ابراهیم تونست به این مقام برسه، ما هم میتونیم. سعی کنیم که قلب و ایمان و باورمون روبه ابراهیم نزدیک کنیم

    از خدا بخواهیم کمکمون کنه که مثل ابراهیم عمل کنیم

    ترس هامون رو دور بریزیم

    بریم توی دل ترس هامون

    حرکت کنیم و ایمان داشته باشیم که خدا حمایتمون میکنه⚜🌻

    اگه به خدا ایمان داشته باشیم، زندگی آروم و بدون دغدغه و نگرانی و بدون ترس و پر از آرامش رو تجربه می کنیم، زندگیِ پر از نعمت و سلامتی و خوشبختی و زیبایی،😊🥰

    فقط باید روی باورهامون کار کنیم

    حضرت ابراهیم اونقدر یکتاپرستی توی وجودش ریشه کرده بود و جزئی از شخصیتش شده بود که همین کارش باعث شده بود که

    اینقدر تسلیم خدا باشه و خدا رو به عنوان یه نیروی برتری که همه جهان رو مدیریت میکنه👌

    از هر جنبنده‌ای محافظت میکنه 👌

    برگی بدون اذنش از درخت نمیفته رو باور کرده بود👌

    این تسلیم بودن در برابر خدا باعث شده بود که از هر چیزی که در برابر پروردگارش مغایرت داره دست بکشه👏🏻🌾

    اینقدر تسلیم خدا بود و سرشار از یقین، که میتونست بدون تردید و ترس درباره درستی یا نادرستی کارش

    زن و فرزندش رو توی بیابون رها کنه و حتی جان فرزندش نتونست ذره ای شک و تردید در اعتمادش به خدا ایجاد کنه👏🏻👏🏻🪴

    سپاسگزارم از شما استاد عزیز و خانم شایسته جان♻️ در پناه الله یکتا شاد، سالم، سلامت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید☘☘⚜🌻🌺💗🌾🪴

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    آزاده گفته:
    مدت عضویت: 2268 روز

    استاد عزیزم و دوستای گلم سلااااااااام

    خدا چقدر همه مون رو دوست داشته که در مدار شنیدن و دیدن این آگاهی ها قرار گرفتیم و داریم میریم به سوی زندگی مطلوبمون

    تا به الان سالهای زیادی رو پشت سر هم گذاشتم عید قربان هم سپری کردم همیشه به این بخش از قرآن میگن قصه ها و یا داستان های قرآنی من خودم به شخصه تا حالا با این دیدگاهی که استاد بهش نگاه کردن نگاه نکردم به چشم قصه دیدم که مثل قصه های شبی بوده که مادربزرگ و پدر و مادر برامون تعریف می کنن.

    مو به تنم سیخ شد واقعا ابراهیم چه شخصیت برجسته ای داره اصولا آقایون وقتی بچه دار میشن تا مدت ها مثل پروانه دور همسر و بچه شون هستن آخه حضرت ابراهیم چقدر به خدا توکل و اعتماد داشته که همسر و بچه کوچیکشو اونم تو صحرا ول میکنه میره یعنی اصلا این حد از توکل تو ذهنم جا نمیگیره معلوم خدا این بنده رو دوست خودش در قرآن معرفی می کنه تازه این کار انجام بدی بعد دوباره بعد 20 سال حالا که بچه ات بزرگ شده تمام سالهای کودکی پدر در کنارش نبوده برگردی و بگی برگشتم اونم بخاطر چی بخاطر ماموریتی که خدا بهم داده میخوام تو راه خدا قربانیت کنم خدای من چرا تا حالا این از این به بعد میگم حقایق قرآنی نه قصه های قرآنی رو درک نکرده بودم خدا رو صد هزار مرتبه شکر مدارم بالا رفته که این فایل با اینکه قبلا هم گوش داده بودم این دفعه درکش کردم یعنی اگر بتونیم حضرت ابراهیم رفتار و منشش و اعتماد و توکلش به خدا رو در زندگی الگوی خودمون بذاریم جمله “بدون اذن خداوند حتی برگ درخت روی زمین نمی افته” درک می کنیم دیگه وقتی میایم سرکار از اینکه مدیرمون ما رو میخواد مثل گنجشک قلبمون نمیزنه دیگه وقتی بچه مون یکم دیر میاد یا اگر روی زمین بیفته حالمون بد نمیشه و فشارمون نمیفته اینا همه بخاطر این که توکل نداریم چطور حضرت ابراهیم یک لحظه فکر نکرد شاید شب حیوون های وحشی به خانوادش حمله کنن یا شاید آب گیر نیارن و تو بیابون از تشنگی بمیرن اینا حتی به ذهنش نیومد که اگر میومد پاش برای رفتن شل میشد بله اون به خدا توکل داشت و از خدا یه خواهش کرد که خدای مهربونم اینا تنها تو این بیابون نمونن اینبار حرف استاد درک میکنم که به مقام حضرت ابراهیم غبطه میخورن منم الان دارم فکر میکنم که با این حد از توکل داشتن به خداوند چقدر زندگی قشنگ میشه خدایا خیلی دلم میخواد توکلم هر روز بهت بیشتر شه تو این راه کمکم کن هدایتم کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    روز سوم سفرنامه روزشمار تحول زندگی من

    میخوام همیشه اول کامنتم نتایجی که کم کم داره وارد زندگیم میشه رو بنویسم تا با نوشتن و دیدن و به یاد آوردن این نتایج بتونم با قدرت بیشتری مسیر سفرم رو ادامه بدم و بعدها یادم نره که از کجا به کجا رسیدم..‌

    امروز و با شنیدن بارها این فایل زیبا یک کار به من پیشنهاد شد که قراره از چند روز دیگه شروعش کنم فارغ از اینکه کاره حتما انجام میشه یا نه خیلی خوشحالم شاید از نظر مالی خیلی من رو جلو نندازه اما قطعا زندگیم روغنکاری میشه و از همه مهمتر که بخاطرش خوشحالم اینه که دارم به خودم میگم دیدی دیدی داره نتایج از راه میرسه دیدی خدا داره بهت پاسخ میده و این بسیار احساسم رو خوب میکنه چون من قراره توی این سفر تاتی تاتی کنم و راه بیفتم خدایا سپاسگزارم.

    نمیدونم چرا با این سفر همش به یاد بچگی هام و اتفاقاتی که افتاده که باعث شده یه باور در من شکل بگیره یا یه سوال بی جواب برام پیش بیاد میفتم که الان و با این فایل ها میفهمم که اون باور غلط بوده و درک میکنم چرا غلط بوده یا به جواب سوال بی جوابم در کودکی میرسم به هرحال خداروشکر به قول کامنت یکی از دوستان برای من که همش سوده و سوده و سود…

    و اما این فایل زیبای پر از آگاهی درباره اعتماد به رب و تسلیم بودن

    خانواده پدری من انسان هایی به شدت مذهبی و معتقدی هستند و هر ساله به تقلید از حضرت ابراهیم در روز عید قربان گوسفند قربانی میکنند بدون اینکه فلسفه این کار رو بدونند یعنی من بچه مسلمان که تازه در یک خانواده ی بسیار بسیار مذهبی بزرگ شدم فلسفه این کار رو نمیدونستم و اگه تا چندسال پیش از من می پرسیدن در روز عید قربان چه اتفاقی افتاده من همون داستان همیشگی رو میگفتم(حتی توی استخدامی هم پرسیدن و من همین جواب رو دادم و جالبه نمره کامل بهم دادن)واقعا توی جامعه چقدر سطحی به همه ی مسائل نگاه شده و همون درک و نگاه رو هم به ما یاد دادن و من شما استاد عزیز رو خیلی تحسین میکنم که با مطالعه و درک قرآن و آموزش این مطالب به ما باعث شدین ما هم یه نگاه دیگه و یه درک دیگه به این مسائل داشته باشیم که به خودمون و زندگیمون کمک میکنه.

    من فقط ظاهر قضیه رو دیدم من فقط ظاهر دین رو فهمیدم من اصلا تسلیم بودن رو یاد نگرفتم و اونقدر بلدش نیستم که حالا حالاها باید تمرینش کنم من حتی اونقدر تسلیم بودن رو تمرین نکردم که هر وقت میخوام کاری رو شروع کنم به جای اینکه این باورهای زیبا رو در زندگی پیاده کنم که بگم من شروع میکنم من حرکت میکنم و خدا کمک میکنه و بارم روی زمین نمی مونه رو نمیتونم اجرا کنم بلد نیستم اجرا کنم و همش میگم نه هروقت اون کار و اون کار و اون کار درست شد اونوقت منم یه حرکتی میکنم خوب آخه این که دیگه اسمش ایمان نیست این که تسلیم شدن نیست این که توکل کردن نیست یادمه اوایل ازدواجم هروقت مشکلی برام پیش میومد(که معمولا خیلیم زیاد بود و منم از سن خیلی کم ازدواج کردم) بابام بخاطر اینکه مثلا دلداری ام بده و یه حس امید بهم بده همیشه بهم میگفت نگران نباش و 《به خدا توکل کن》بعد به خدا منم خیلی دوست داشتم به خدا توکل کنم ولی نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم چون از بچگی فقط این جمله ی زیبای《به خدا توکل کن》رو شنیده بودم ولی هیچوقت هیچکس نگفت بابا این توکل یعنی چی هیچکس نگفت این تسلیم بودن یعنی چی هیچکس نگفت تسلیم بودن یعنی پاشو با حال و احساس خوب برو دنبال کار و مطمئن باش بارت رو زمین نمی مونه و کارت انجام میشه و تو تنها نیستی خدا هدایتت میکنه…

    استاد یه جمله طلایی گفت نشانه تسلیم بودن احساس خوبه چیزی که من هیچوقت نتونستم داشته باشمش پس یعنی من تسلیم نبودم و من ایمان نداشتم چون هربار با کوچکترین تضادی احساسم بد میشد و وقتی خانواده ام میگفتن خدا داره امتحانت میکنه من بیشتر حالم بد میشد و میگفتم پس این امتحانای خدا کی تموم میشه چرا فقط من رو امتحان میکنه و چرا نتیجه تغییر نمیکنه نتایج بد ادامه دار بود چون احساس من بد بود احساس من بد بود چون من تسلیم نبودم چون من ایمان نداشتم چون ترس سراسر وجودم رو گرفته بود و خدا رو یه آدمی فرض میکردم که بیکاره و صبح تا شب کارش اینه که از من امتحان بگیره و اونقدر توی ذهنم بخاطر باورهای اشتباه به این خدا شکل های عجیب و غریب داده بودم که باور نداشتم خدا میتونه من رو از گرداب این همه مشکلات نجات بده و به جای توکل و تسلیم و ایمان به خدا شروع میکردم قدرت دادن به عوامل بیرونی و میگفتم آره فلان شخص نماینده شهرم باید من رو از این مخمصه نجات بده و چه راحت ایمانم به شرک تبدیل میشد و من هرروز گیج تر از دیروز که چرا مشکلات داره بزرگ و بزرگ تر میشه…

    واقعا خداروشکر قبلا من این فایل ها رو در سفرنامه یا جدا و در سایت دیده بودم اما هرگز این قدر آگاهی درک نکرده بودم و اینقدر باورهای مخربم رو نکشیده بودم بیرون و این همش بخاطر اون هدایت آشکاری بود که خدای بزرگ منو به این مسیر وارد کرد واقعا هرروز دارم به احساس آرامش بیشتری میرسم امیدوارم بتونم مثل الگوهای زندگیم یعنی حضرت ابراهیم و استاد عزیز این حد از توکل ایمان و تسلیم بودن رو در زندگی ام پیاده کنم.

    سپاسگزارم استاد بابت فایل زیبا

    سپاسگزارم خانم شایسته بابت این سفرنامه پر از آگاهی

    سپاسگزارم از تک تک عوامل سایت

    و سپاسگزارم از خدای بزرگ که این همه منو دوست داره و عاشقانه مشتاق رشد منه بدون اینکه قضاوتم کنه

    ❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    عارفه گفته:
    مدت عضویت: 1264 روز

    به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید

    روز شمار سوم

    تکرار دوباره با آگاهی بیشتر

    سلام خدمت تمام دوستان عزیزم استاد جانم

    چه گفتی استاد اعتماد به رب

    اعتماد به رب یعنی اعتماد به اصل منبع انرژی

    یعنی یه عمر اشتباه زندگی میکردیم و فکر می‌کردیم باید هوای بقیه را داشته باشیم که روزی هامون را داشته باشند

    حقی که حضرت محمد عزیز درست گفت شرک در دل مؤمن ماند راه رفت مورچه سیاه روی سنگ سیاه در دل تاریکی شبه

    و هر لحظه باید هواسمون باشه که درگیر شرک نشیم

    توی اول صحبت هاتون گفتید فکر میکنید کیه که حاضر باشه بچه اش را وسط بیابون بزاره و بره؟

    الان این سوال را از هرکسی بپرسیم میگه بابا اونا فرققققفققق داشتند با ما بلاخره که الکلی پیامبر نشدند….

    ولی به خودم گفتم بلخ به قول استاد ما فقط میوه های درخت را میبینیم و حواسمون به ریشه ها نیست

    اون موقع که این ها با چیز های کوچیک ایمانشون را نشون می‌دادند ریشه هاشون داشته ساخته می‌شد و اون. موقع است که بی پیدا می‌کند با وسعت کهکشان که پراز ایمان واقعی به رب هست

    وقتی یادم که استاد تو روز شمار دوم آیه های قرآن را معنی میمنی که موسوی قتل کرد ولی شد موسی بهم خاطر نشان میشه که آره میشه تغییر کرد و به خودم میخندم و میگم تو با این سنت نمیدونستی موسی قتل کرده و بعد حتی پیامبر شده و در جواب به خودم میگه بعله حتی درک قسمت اول ماجرای موسی چیزی بوده ما من این چندسال در ندارش نبودم و نیاز بود ذهنم آگاه تر بشه

    الحمدلله

    و حالا من اومدم که خوب زندگی کنم و دنیا را جایی بهتر برای زندگی کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: