«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام،ایمان دارم خدایی که منو خلق کرده، با همه پیچیدگی ها و از یک تک سلولی به میلیارد ها سلول تبدیل شدم و رشد کردم و به سمت این آگاهی ها هدایت کرده، آون منو حمایت میکنه و من باید روی باور هام کار کنم و آیمان ام را تقویت کنم و سعی کنم در عمل و شرایط به ظاهر سخت هم احساس خوبی داشته باشم و خودم رو در آغوش خدا رها کنم و همه چیز رو به آون بسپارم، سپاسگزاری کنم،خدایا تنها تو را میپرستم و تنها وتنها از تو یاری میجویم
درود..
روز سوم سفر من :
عجب ایمانی داره ابراهیم…عجب باور قدرتمند و خالصی نسبت به خداوند..واقعا یه اسطورس..
فک کن بخوای سر بچتو ببری…ووووی ?
…
و خدایی که عاشق من است..
و خدایی که در قلب من است..
و خدایی که هر وقت از او دور میشوم مرا صدا میزند ای بنده من تو نزد من بسیار محبوبی..
چقدررر سال ها از تو میترسیدم..
از خدایم میترسیدم..
پرودگار من حس میکنم چند روزی است از تو دور شده ام..
مرا به سوی خدایت باز گردان..مرا از ترس برهان..هدایتم کن که همواره به تو نیاز دارم..
در لحظه لحظه های زندگیم تو بودی که همچون پدری مهربان حمایتم میکردی و من نمیدانستم و من غافل بودم..
ایمانم را قویتر بگردان..
به من عزت و بزرگی بده..
به من ارامش و ثروت و قدرت بده..
و مرا در پناه خودت نگه دار….
………………………………………………………واقعا نوشتن کامنت خیلی معجزه میکنه..
یه مدتی بود کامنت نمیذاشتم کاملا متوجه شدم از مسیر دور شدم..
خیلی عجیبه این کامنت گذاشتن چقدر تاثیر گذاره..
تا همین چندسال پیش میگفتم چطوری دلش اومد یک زن و یک بچه را در بیابان رها کند، بعد بره ، 20 سال بعد بیاد تازه به پسرش بگه بیا بریم میخوام بکشمت، و تازه پسرش هم بگه بریم . نه مخالفت کنه ، نه فرار کنه. واقعا نمیتونستم درک کنم. الان هم نمیتونم درک کنم ولی حداقل فهمیده ام که لازمه ی تکامل ایشان سپری شدن این مراحل بوده است. خدا کمک کنه بتوانیم به این درجه از ایمان و یقین برسیم. استاد من حالا حالاها باید روی خودم کار کنم. از اینکه بذر ایمان را در دلم افکندید خدا را سپاسگزارم. کلید گمشده ی زندگی من ایمان بود.و از وقتی پیدایش کرده ام شوقی عجیب دارم که بیشتر در پی اش بروم. باشد که رستگار شوم…
سلام به استاد خوبم و دوستان گلم:
خدا را صد هزار مرتبه سپاسگذارم که به من این فرصت رو داد که اتفاقات اعجاز انگیز این جلسه از سفر رو هم برای خودام بنویسم هم برای دوستای خوب ام حالا از اتفاقات بگم؛
از گلم صبح دوستان یک طور دیگه با یه عشق دیگه با من رفتار میکنن وقتی که سلام میدام من توی بغل میگرن با من رو بوسی میکند . روابط ام هزار برابر بهتر شده اصلا اعلان با افرادی نشست برخواست میکنم که خیلی موفق و ادم های واقعا خوبی هستن،مثلا اش امروز تو یه جای بودام یه ادمی میشناختم که خیلی موفق بود ،البته یک دختر خانمی بود،قلبم به من گفت که برو باهاش صحبت بکن تو چیزی از اون کم نداری و تو لایق بهترین ها هستی،رفتم باهاش سلام علیکی کردام کلی با من گرم گرفت واقعا چقدر اسون بود و چقدر این اتفاقاتی که برای من میفته چه قدر توحیدی هست،یه اتفاق دیگه هم یکی منو میشناخت به من گفت بیا دفترام میخواهم یک داستانی از تو بنویسم و از موفقیت هات، همین طور اتفاقات دیگه یی هم هست مثلا من از یک موضوعی (پروجه یی یا…….)خبر ندارم چشم توی صحفات اجتماعی میخوره یا دوستی به من میگه،که این ها همه خداوند هست
خدایا بینهایت پساسگذارم
همه تون رو دوست دارم در پناه الله شاد ثروتمند سعادت مند و یکتا پرست باشیم
ردپام
سفرنامه روز سوم:
سلام به همه ی عزیزانم
با اینکه تو یه خانواده نسبتا مذهبی به دنیا اومدم و مادرم همیشه مشغول عبادت کردن و قرآن خوندن بود ولی هیچوقت معنی توحید رو نفهمیدم،اصلا فکر نمی کردم چیز مهمی باشه.
نمی دونستم ایمان و توکل یعنی چی،معنای تسلیم بودن رو نمی دونستم.من فقط این کلمات رو شنیده بودم.همین.
همیشه تو ذهنم این بود که کسی به خدا نزدیکتره که نماز بیشتری میخونه،بیشتر دعا و ذکر میخونه،بیشتر روزه میگیره،به فقرا کمک می کنه و …….
خب منم سعی می کردم این کارارو انجام بدم.ولی اصلا فایده ای نداشت و کمکی به من نمیکرد و تغییری در زندگی من ایجاد نمی شد.
به همین خاطر از یه زمانی به بعد به این نتیجه رسیدم که این حرفا همش کشکه،و برای کاسبی کردن و کنترل کردن آدما،توسط خود آدما ساخته شده.
منکر قرآن شدم،منکر خداوند شدم.
و به این نتیجه رسیدم که کنترلی بر زندگیم ندارم و همه چیز تو زندگی من شانسیه،منم که بدشانسم مثه اینکه.
و دوستان چند سال واقعا زندگی سختی رو تجربه کردم،به قول معروف به پوچی رسیده بودم،چون یه دروغ بزرگ رو باور کرده بودم.اینکه “من تسلطی بر زندگیم ندارم.”
تا این که با مفهوم واقعی توحید آشنا شدم.فهمیدم ایمان یعنی چی و نشونه ایمان داشتن چیه،فهمیدم تسلیم بودن به چه معنیه.
و اونموقع بود که خدای خودم رو شناختم .?بهش ایمان آوردم و از نو متولد شدم.
اونموقع بود که فهمیدم قرآن برای سعادت بشر نازل شده،کلام خداونده ? و من به راحتی میتونم بخونمش،بفهممش و هدایت بشم.اصلا چیز پیچیده ای نیست.
و دوستان همه ی این اتفاقات تو این خانواده شگفت انگیز برای من رخ داد.
برای همه ی عزیزانم تو خانواده عباسمنش آرزوی ثروت می کنم.همتونو دوس دارم.???
به نام خالق وهاب – سلام خدمت شما دوستان هم فرکانسم و استاد عباسمنش عزیز.
من امروز این سومین برگ از سفرنامه هست که دارم مینویسم البته 2تای قبلی رو توی دفتر نوشتم و تصمیم گرفتم که دیگه بیام ادامه ی سفر نامه رو توی سایت بنویسم. واقعا دیشب داشتم فایل اعتماد بنفس قسمت 4 رو گوش میکردم و مدام هی استاد اشاره میکرد به ایمان .. ایمان .. ایمان و عمب .. هی اشاره میکرد به اینکه ما اصلا نمیتونیم ب کسی ظلم کنیم .. ما فقط میتونیم به خودمون ظلم کنیم و زندگی خودمون رو خراب ککنیم و واقعا رفته بودم تو فکر که چقدر من از کوچیکی حتی وقتی با بچه ها بازی میکردم این باور نهادینه شده بود که هی باید ی کاری کنم برنده بشم ی کاری کنم حق اینو بگیرم ازش ماله خودم کنم هی اینو تو بازی اذیت کنم بخاطر اینکه یکی دیگه هم منو اذیت میکرد هی دنبال این باشم که جبران کنم واسه اینو اون .. و وقتی عمیق تر به این مسله نگاه کردم دیدم بیشتر مشکلاتی که امروز من باهاشون دستو پنجه نرم میکنم و ذهنم داره دنباله راه حل های ابتدایی میگرده همشون ریشه از بچگی من داره .و این تازه ی نمونشه که من مثال زدم اگه بخام از اعتماد بنفسم بگم از اینکه تو بچگی خجالت میکشیدم با کسی دوست بشم بخاطر اینکه همش احساس زشت بودن میکردم همش احساس میکردم من مثل بقیه نیستم و فقط باید به دیگران خدمت کنم یعنی در خدمت امر دیگران باشم همه بهم میگن تو خیلی دم دمی مزاج هستی همش باید برای هرچیزی تو زندگیم به دیگران تکیه میکردم و اگر ی روزی اون طرف کاره منو انجام نمیداد من واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم و خیلی چیز های دیگه ایی که اگر برای کسی که توی این مدار نباشه تعریف کنیم طرف میگه اصلا اینا چه ربطی داره به اعتماد بنفس اینا چه ربطی داره به باور ؟ و خداروشکر هر روزی که میگذره واقعا متعهد شدم مثل ی بچه بشینم رو باورام کار کنم و واقعا قبولشون کنماا , واقعا باورشون کنم .. خداروشکر از اول امسال تصمیم گرفتم جدی تر روی باورام کار کنم و فقط میخام بگم میتونین تصور کنید که سال 97 چقدر ساله خوبی بود واسه من ؟ و البته هنوزم خداروشکر تموم نشده و ادامه داره این ساله فوق العاده .. باورتون نمیشه چقدر اتفاقای خوبی برام افتاده و باز هم با تمام همه ی اینها تا ذهنمو رها میکنم سریع همه ی اینارو انکار میکنه .. انگار ن انگار که اتفاقی افتاده باشه برای همینم تصمیم گرفتم سفر نامه رو شروع کنم به کار کردن که بشینم بیشتر روی باورام کار کنم چرا که وقتی میشینم کار میکنم و مینویسم به ارامش میرسم انگار همه ی خاسته هام براورده شدن بهم خیلی حسه خوبی دست میده انگار دارم واسه خوده خدا مینویسم.
فایل سومین روز از سفرنامه مربوط میشد به عید قربان .. اعتماد به رب و حضرت ابراهیم(ع) وقتی این فایل رو گوش دادم واقعا حسه فوق الهاده ایی بهم دست داد از اینکه استاد انقدر راحت میاد توضیح میده ی چیزیو باز میکنه میگه حتی منی که انقدر فکر میکنم دارم روی خودم کار میکنم هنوز احساس میکنم اگه خوده خداوند بیاد و بهم بگه پسرتو قربانی کن واقعا فکر نمیکنم انقدر ایمانم در این زمینه قوی باشه باید هنوز روی خودم کار کنم .. اینطوری بیان میکنه .. نمیاد بگه اره من حتما این کارو میکنم .. یعنی میخام بگم حرفای انرژی زا نمیزنه که باعث بشه دیگران جو گیر بشن .. بدون اینکه فکر کنن .. ی چیزیو قبول کنن واقعا من خیلی با ایشون با اموزه های ایشون حال میکنم که دقیقا حرفای انرژی زای زمان دار نمیزنه . و دقیقا از چیزی صحبت میکنه که نتیجه گرفته همین فرقشو با انسان های دیگه مشخص میکنه . استاد عباس منش ازتون کمال سپاسگذاری رو دارم از اینکه اینطور دقیق بهم میگی .. توی هر شراطی باید با تغییر دیدگاهم به موضوعات به احساس خوب برسم و احساس خوب یعنی اتفاق های خوب .. و اتفاق های خوب یعنی دقیقا همون چیزایی که مردم اسمشو میزارن معجزه.
ازتون سپاس گذارم از اینکه نتیجه هاتون رو با ما درمیون میزارید که دقیقا بدونم الان ما کجای مسیر قرار داریم .
ازتون سپاس گذارم شخصا بخاطر اینکه قانون به این مهمی به اسم رد پا رو بهم یاد دادین بخاطر اینکه ما توی ی جاده ی تاریک داریم حرکت میکنیم جلومونو نمیبینیم .. و با این رد پا که حکم ی چراغ داره . داریم هی بین راه واسه خودمون و دیگران چراغ نصب میکنیم که دقیقا کسی که وارد این جاده میشه همه چیزش براش روشن باشه و این خودش ی معجرست و درک بنظرم عمیقی رو از قانونه ساده ی خداوند رو به نمایش میزاره.
استاد در کل خیلی ازتون سپاسگذارم بخاطر اینکه فارق از همه چی و هر چیزی .. فقط با باور این قوانین حالم خوبه و شرایطم کاملا بر وقف مراده. آرامش دارم .. آرامش دارم. دوستی دارم که عاشقمه .. اسمش خداست . دوستی دارم که به یادمه .. حتی صبح ها منو از خواب بیدار میکنه . وقتی بهش فکر میکنم .. ناخوداگاه لبخند میاد رو صورتم که صورتم فوق العاده قشنگ میشه .. بهم زیبایی میبخشه . به صدام گرمی میبخشه به زندگیم نور میتابونه .. عاشقشم . بیادشم .. :)
ممنون.
—-We Trust in GoD—-
سلام
ساعت 22:12دقیقه شب سومین برگ سفرنامه من
روز خیلی فوق العاده ای بود بلند که شدم سری افکار منفی به دنبالم اومدن ولی سریعا دور کردم از خودم و لبخند گرچن مصنوعی میزدم همه وقتی داخل رینگ هم هستم میگن چرا میخندی کلا اینطوری هستم بگذریم بعد فایل سومین روز سفرنامه رو شنیدم خیلی حالم خوب بود به همه چیز با دید خوب نگاه میکردم همه رو بخشیدم حرف دیگران مهم نبود هی زمزمه های منفی توی ذهنم بود ولی کنترلشون میکردم و در موردشون صحبت نمیکردم در کل فقط سکوت کردم بعد رفتم بیرون پیش دوستم یهویی دلم خواست به یکی از دوستای تاجرم زنگ بزنم زنگ زدم برنداشت به مهندس زنگ زدم و باهاش صحبت کنم این روزا چون به کار املاک علاقه ی فجیحی دارم چسبیدم به اون خلاصه خیلی عالی بود و بعد از صحبتم مشتریم شد گفت اگر خونه ای با ایت داشتی بگو میخوام بخرم
قبل حرکتم گفته بودم خدایا تو همین روزا قبل نوروز یه 2-3میلیون مول لازم دارم برام بفرست و این مشتری اومد فقط مونده براش خونه پیدا کنم خلاصه رسیدم پیش دوستم نعمت چند تا پیشنهاد کاری داشتم نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم املاک شغلیه که واقعا میخوامش
خلاصه دو دل بودم رفتم خونه با همسرم رفتیم بیرون جنگل ناهار خوردیم وقت گزراندیم خندیدیم حرف زدیم و لذت بردیم عالی بود از بس خندیدیم دل درد گرفتیم از با خدا بودن لذت میبردم یه آرامش عجیبیه نمیدونم چی بگم وقتی یه نفس عمیق میکشی و میگی خدایا میدانم که میتونی میدونم ک موفقم میکنی میدونم میدونم که لایق بدست آورد پول و ثروت و مهربانی هستم
و بدن نگران شدن اوقات خوبی رو با دوستان سپری کردم خلاصه اومدیم داخل شهر موقعیت های داخل شهر رو دیدم کارهامو ادامه دادم یه مشتری دیگه پیدا کردم وقتی رفتم پیش پسر عموم گفت فروشیه یکاریش بکن و پورسانتتو بگیر خیلی عاشق این حرکات خدام همیشه از جلوم یک معجزه ای رو نسون میده اصن خیلی خوشحالم که دارم اینطوری جلو میرم روز عالی ای بود پر از اتفاقات ریز و خوشحال کننده خدایا عاشقتم ?
استاد جان، سلام
نمیدونم امروز ۱۲اهمه، ۱۱ اهمه ٫٫ نمیدونم!
فقط میدونم آخرین روز سفرنامه ۴۰ روزه پر خیر و برکت را، اخرین روزش ۲۷ اسفند ۹۷ بود،
امروز سومین روزه که دوباره سفرنامه را در کنار سفرنماه ی خودم که در مورد جاهای زیبایی که با سبک و متود سفر ایران گردی خودم هست در کنار این مطالب در مورد قانون میگم در مورد زاویه نگاهم، نگاهم چی بود نتیجه چی بود و اون نتیجه و اون ویژگی محمد را دوست نداشتم، و میخواستم تغییر کنم و تغییر کردم، با تغییر ” باورهام ” با “کنترل ذهن ” با تمریین با باور کردن اینکه، این منم که خالق ۱۰۰% شرایط تک تک لحظه های زندگی زیبایم هستم، این منم که ” تماما اتفاقات، آدما، ایده ها، موقعیت ها را خودم هستم که به زندگی زیبام دعوت میکنم، با کانون توجه ام با ارسال فرکانس و افکار قدرتمندم، با باورهای غالبم نسبت به هر موضوعی، آره این منم که خالق زندگیم هستم٫””
ولی دقیقا بحث اینه که وقتی میگی و تعریف ممیکنی و حتی وقتی قسم میخوری به همون نام “بهترین دوست، تنها پروردگار عالمیان ” حتی وقتی به اون قسم میخوری، بهش گوش نمیدن، چون در مدارش نیستن٫
چون مثل من و مثل شما و مثل همه ی آدمای دیگه ای که عاشقانه اینجان، یک روزی از ته دل نخواستن، چون از همون چیزی که هستن دارن اذت میبرن! ( آیا به راستی اونا دارن لذت میبرن؟!! کسانی که از قوانین ثابت الهی اطلاع ندارن )
چون در مدار ما نیستن، در مدار موفقیت نیستن، ٫٫٫
آدما فرق دارن
آره وقتی در مورد قانون میشنون، اکثرا مثل یک “مسکن ” نگاهش میکنن، مثل یک آرام بخش
اما آدمای کمی هستند که “باورش میکنن، بهش “ایمان میارند، و عمل میکنند بهش
به همان ایده ها و الهاماتی که بهشون میشه
کارو به فردا موکول نمیکنند!
چون میدونند خدا در لحظه اکنون هست، و نه در آینده ای که خودش میاد و نه در گذشته ای که واقعا گذشته٫
“Yesterday is history,
tomorrow is a mystery,
today is a gift of God,
which is why we call it the present٫”
منتظر چی هستیم واقعا٫
” وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ ” ۶۴- عنکبوت
” به نام الله یکتا ”
روز سوم از سفر پر خیر و برکتم ?
نکات مهم و باورهای این فایل ??
نکاتی که از متن خانم شایسته گل گرفتم :
?فقط یک عامل میتونه زندگی اتو توی این دنیا و اون دنیا رقم بزنه واون (باوراته)و با درست کردن باورا میشه بهشت رو توی همین دنیا ساخت ?
?من باید کانون توجهمو رو کنترل کنم و از درون به آرامش برسم اینطوری شرایط بیرونی خودش درست میشه
?اگر من از درون ب آرامش برسم واون شرایط هرچقدرم نادلخواه باشه به نفع من تغییر میکنه ( اقا همه چیز منم و باورامه )
واقعا ی آدم چقدر میتونه به چیزی که وجود خارجی نداره انقدر اعتماد کنه و زنو بچه اشو ول کنه به امان خدا ?من ک خیلی راه دارم ک برم ی جوری بریم که خداهم درمورد ماهم همین طوری صحبت کنه ??
?نمی تونه هدف زندگی ی فرد بچه اش باشه
(همین طور ک من خدا دارم فرزندمم خدای خودشو داره ما هممون ب ی اندازه به خدا نزدیکیم )
?تفاوت حضرت ابراهیم با خیلی از ماها اینکه اون توحید رو باور کرده و تسلیمه و باور داره به اینکه خدا حمایتش میکنه .… کی میتونه همچین کاری کنه ؟!اگر بتونی مثل ابراهیم عمل کنی مثل ابراهیم نتیجه میگیری .
?تسلیم بودن ب این معنی که رها میکنم خودمو ب خدا می سپارم تا این حد که اگر خدا بگه فرزندتو قربانی کن این کارو میکنم و لحظه ای درنگ نمی کنم .
?تسلیم بودن و ایمان داشتن به این معناست که من ایمان دارم خداوند ب من کمک میکنه و هدایتم میکنه
?خداوند بی نهایت دست داره که ب من کمک کنه باید بتونم توی هر شرایطی این تسلیم بودن رو در خودم ببینم .
?خداوند همیشه هست و منو هدایت میکنه خداوند منو رها نمیکنه .
?نشانه تسلیم بودن احساس خوبه .
?خداوند خیر منو میخواد منو به مسیر درست هدایت میکنه پس باید خودم کانون توجهمو کنترل کنم دیگه بقیه اش با خداس .
?وقتی پشتم ب خدا گرم باشه پیش میرم ناامید نمی شم خسته نمیشم شجاع میشم و حرکت میکنم از من حرکت از خدا برکت من تسلیم امر پروردگارم
?وقتی اتفاق بدی برام بیفته برای فرزندم ۱۰ سال عزاداری نمی کنم میگم این حتمن برای من خوب بوده تسلیم خداوندم و میگم این طبیعیه که من عزیزمو از دست بدم .
?تسلیم هستم در برابر اتفاقاتی که برام میفته و آدمایی بودن که این کارو کردن هزکس تونسته پس منم میتونم اگر حضرت ابراهیم تونسته پس منم میتونم برسم اگر ابراهیم تونسته انقدری ردی خودش کار کنه پس منم میتونم ………
سپاس گزارم ازاستاد عزیزم و خانم شایسته گل ??
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و همگی دوستان
دومین برگ از سفرنامه ام را مینویسم با یک تفاوت آنهم اینکه سفرنامه هر روز رو تا بهتر درک نکنم به سفرنامه روز بعد نمیرم…
بیشتر وقتم پای سیستم نشستم(جوری که مامانم میپرسه چیکار میکنی این همه وقت از اتاق بیرون نمیای) فایل گوش میدم، نکته برداری میکنم، نظرات بچها رو میخونم و در نهایت سعی در درک بهتر آنها دارم
و تا این وقت شب به فایلهای توحید عملی گوش میدادم تا بهتر این اصل رو درک کنم
من هم خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که رو کسی حساب نکنم ولیییی اینکه کسی هم نمیتونه توی زندگی من تأثیری بگذاره مگر اینکه من بهش قدرت بدم، جای کار داره بسیاااار… چون با منطق بزرگسالیم قبولش کرده بودم!
از خدا به خاطر این باور مشرکانه عذر میخوام و ازش میخوام منو در شناخت بیشتر و درک بهتر این اصل هدایت کنه
عاشقتونم
اتصالتون همیشگی
تا برگ سوم سفرنامه بخدا میسپرمتون:)