«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 44 (به ترتیب امتیاز)

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی وثوق گفته:
    مدت عضویت: 1974 روز

    یه صدایی تو وجودم دائم داره میگه

    الحمدالله رب العالمین …

    و از دیروزه منم دارم باهاش هی تکرار میکنم

    خداروشکر کم کم دارم وارد یک رتیمی میشم که قدم به قدم دارم میفهممش

    —————————————

    در سومین مرحله سفرنامه پربرکت

    —————————————

    امروز ۲۲.۴.۱۳۹۹ در ۸۷ اومین! روز اشناییم با این درگاه روحانی

    پس از سپاس و ستایش خداوند مهربان ، سلام عرض میکنم به هرآنکه در حال مطالعه این متن هست.

    پیش ازین سفرنامه ذهنم وارد یه فضایی شده بود تحت عنوان ” آیا خداوند برای بنده اش کافی است ؟؟!؟ ”

    تا دیروز تو همین فضا بودم ، اما الان کم کم داره موج تغییر میکنه ، من تا دیروز میگفتم درسته خداوند برای انسان کافیه امــــا … ////// همین اما هه هزارتا حرف توشه –

    ایاک نعبد و ایاک نستعین تو حرفامو باورام قدرتی نداره…

    یکی در درونم گفت خب مرد حسابی چرا الکی شعار میدی ؟ واقعا همینطور دیگه چطور خدا واست کافیه ؟؟ چطور میتونی بعضی نیازا رو باهاش پر کنی ؟ یا مثلا این روزا با کمبود پول مواجه شدم برای ادامه پروژه ای که اولین روز همین سفرنامه به دلم افتاد – اومد تو ذهنمو گفت دیدی گفتم درسته خدا خیلی مهربونه اما الان پول لازم داری پول!! این چیزا که میگن فقط روی خدا حساب کن فقط برای مقولات دلیه وتو کتابا ، فقط تو بحث معنویاته ، درسته خداوند برای بنده اش کافی است اما تو مقولات معنوی…

    مثال ساده مثلا نیاز جنسی رو چطور میتونی با خدا تعمین کنی ؟؟! یا همین الان کمبود پولو چجور میتونی جبرانش کنی؟؟

    این مکالمات تو مغزم داره انجام میشه و در مقابلش یه ندای دیگه میگه الحمدالله رب العالمین …

    من اگاهانه به این ندا دارم توجه میکنم دو سه روزه ، در حالتی که نیاز های مادی من داره از وجودم فوروان میکنه

    اما احساسم میگه حال دلم خوبه ینی یه جورایی ارومم

    درسته نیازه هستا ، پروژم خوابیده ، پول لازمم و به لحاظ روابط واقعا داغونم اما دلم اروووومه و در پس زمینه همه این نیاز ها یه صدایی میاد میگه الحمدالله رب العالمین …

    فکر کردم ، تا الان اینجا رسیدم ، سوال پرسیدم منظورت چیه ؟ گفت الحمدالله ، ینی اینا فکری نیست که بخاد تو سرت باشه ، گفتم چی میگی عزیز من ،، ، من پول لازم دارم ، نیازهام … گفت درسته اما رب العالمین اینا رو تعریف میکنه…

    گفتم نمیفهممت // گفت رجوع کن به صورت به قران …

    الحمدالله رب العالمین ، الرحمان الرحیم ، مالک یوم دین

    گفت رحمان و رحیم ینی خداست که با رحمتش تعریف کرده نیاز چیه ، تقاضا رو در وجودت از باب رحمانیتش ایجاد کرده و ازت باب رحیم بودنش عرضه رو هم به وجود اورده

    ینی اینکه تو احساس میکنی نیازت در فلان موضوع ارضا میشه این خداونده که این عرضه و تقاضا رو تعریف کرده و گفت مالک یوم دین ینی همین ، ینی اونه که مشخص کرده خوبی و بدی رو و اونه که اینا رو کنترل میکنه

    دوباره صدایی اومد گفت : آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟

    گفتم نمیدونم یارب العالمین ، گفت پس دائم تکرار کن الحمدالله رب العالمین تا بهت بگم …

    گفتم اخه چرا ؟؟ چه ربطی داره ؟ یادم اومد که بزرگی گفت : شکرگذاری بهترین فرکانس رو به جهان ارسال میکنه …

    اینا همش تو سرمه و با پلی شدن فایل سوم سفرنامه اعتماد به رب و توضیحاتی که استاد در عید قربان دادن تقریبا داره تکمیل میشه

    میشه گفت قطعات پازل داره کنار هم چیده میشه ، فکر میکنم اولین روزنه های همزمانی داره طلوع میکنه تو زندگیم …

    تا پیش ازین با این مبحث بیگانه بودم و همیشه هم آرزوم بود درکش کنم و باهاش زندگی کنم ، تو هر لحظه نشونشو ببینم…

    اما ابراهیم ، الگو و نماد یکتا پرستان

    فکر میکنم اینکه ایشون تونستن خانمشون و بچه شیرخوارشونو تو بیابون رها کنن و برن دنبال نشونه ای که بهشون شده بود از یقین کامل این جمله میاد : خداوند برای بنده اش کافی است…

    واقعا دلم میخاد ، خدایا به منم ایمان ابراهیمو بده منم هدایت کن به صراه المستقیم ،صراه الذین انعمت علیهم …

    و فکر میکنم انعمت علیهم همین باور : خداوند برای بنده اش کافی است ، میباشد .

    ینی اگه من باور داشته باشم که خدا واسم کافیه دیگه گیر پول و پارتی نیستم دیگه گیر وجود ادما نیستم

    دیگه به فکرمم خطور نمیکنه که نیازم فقط توسط یک انسان میتونه ارضا بشه

    این مبحث یه لقمه گونده ای تو گلوم ، گره گره بزرگه تو فکرم

    خدای من

    دلم میخاد باور کنم فقط تو واسم کافی هستی ، لطفا اجابتم کن

    و امروز توسط این متن ازت میخام نشونه ای بفرستی ، یقینی واسم ایجاد بشه ، نوری در دلم بیاد که همیشه هر وقت گیر کردم یادم بیاد که نه ،، من نیازمند دیگران نیستم ، من نیازمند چیزی نیستم ، فقط خدا واسه من کافیه…

    من این درخواستو کردم دیروز – دیروزی که رفته بودم تو طبیعت و ساعت ها تنها بودمو کنار همون رودخونه و درختا کلی باهاش عشق بازی کردم ، انقد غرقش شده بودم که زمان از دستم در رفت – تو اوج حرف زدنام گفتم واسه من نشونه ای بفرست

    یه هو همه چی اروم شد ، یه سکوتی ایجاد شد

    یه هو گفتم لطفا منو بببخش اگه این حرفم به این معنا بوده که خودتو به من ثابت کنی ، ینی صدایی اومد گفت ینی میخای خدا خودشو به تو ثابت کنه ؟؟ ینی تو ایمان نداری که اون رب العالمینه ، اون رحمان و رحیمه ؟؟ اون مالک یوم الدینه ؟؟

    و دستو پامو گم کردم اروم گفتم معذرت میخام ، اما اگه جسارتی نیست لطفا نشونه ای بفرست و یادم اومد از ابراهیم که موقع مکالمش به خدا گفت نشونه ای بفرست و خدا اون ماجرای صدا زدن مرغ های مرده رو بهش نشون داد

    حقیقتا یکم احساس گناه پیدا کردم ازین حرفم ، ازینکه جسارت کردمو به خدا گفتم برای اثبات خودت نشونه ای بهم نشون بده که یقین پیدا کنم ، نمیدونم چرا … اما حسم بازم خوب بودو هست…

    امروز باگوش کردن مرحله سوم این سفرنامه پربرکت یه سری چیزا داره تو دلم میشینه …

    هر وقت نیازهام که عمدتا مادی وجسمی هست میاد تو فکرمو داره تصویر سازی میکنه واسم ، تصویر سازی میکنه که نیازم به فلان طریق توسط فلان شخص درحال انجامه

    من سریع میگم الحمدالله رب العالمین و ذهنمو اگاهانه ازون ماجرا بیرون میارم و میگم این چیزی نیست که بخاد توی فکرم باشه

    نوشتن این متن تقریبا به درک بیشتر خودم کمک کرد ، امید که مطالعش برای دوستان هم مفید واقع بشه

    من با گفتن الحمدالله رب العالمین به خودم تکرار میکنم فکر کردن به هر موضوعی ینی حمدشو گفتن و ازونجایی که من تصمیم گرفتم تنها ربی رو بپرستم که پروردگار جهانیان هست پس نباید درمورد این موضوع فکر کنم ، من خدا رو میپرسم ، به خدا فکر میکنم و ازونجایی که اون مالک یوم دینه میدونه که من نیازمندم به هر محبتی که در حقم داشته باشه و اون اجابتم میکنم چون الرحمان الرحیمه …

    هر موقع توی فکرم میاد که پول از فلان طریق درحال واریز شدنه ، میگم الحمدلله رب العالمین چون به دلم انداخته که تنها از رب العالمین یاری بجویم که ازون جایی که اونه تعریف میکنه عرضه چیه و تقاضا چطور باید وارد بشه

    به حساب خودم دارم ذهنمو کنترل میکنم که دستان خدارو باز بذارم و فقط از یک مدخل منتظر ورودی نباشم ، این در مرحله تست هست و یقین پیدا نکردم .

    سوره حمد همزمان با این روز سفرنامه به دلم افتاده…

    و من هی دارم تکرارش میکنم به زبان عربی و زبان فارسی

    واقعا نمیدونم چی پیش میاد ، شنیدم که شکرگذاری خیلی از مسئله ها رو حل میکنه ، تو کلیپ راز هم اشاره بهش کرد و استاد عباسمنش هم میگفتش

    اما تو این مرحله واقعا نمیدونم درسته یا نه ، فقط امید دارم به رب العالمینی که رحمان و رحمیه

    رحمتش به صورت عام و خاص مشمول همه میشه

    امید دارم…

    فکر میکنم موسی ها هم همینطوری بود ، وقتی که با خانوادش به سمت مصر در حرکت بود ، تو مسیر با طوفان روبه رو شدن که یه هو یه نوری از دور دید ، به خانمش اینا گفت شما اینجا بمونین من برم اونجا شاید هدایت باشه بعد جدا شدن از خانوادش ، ینی موسی هم کار ابراهیمی انجام داده و به مقام کلیم اللهی رسید خانوادشو تو اون صحرا ول کرد ، تو اون شرایط و یقینا ایشونم مطمئن بوده خداوند برای بنده اش کافی است وهمسرشم یکتا پرست بوده و همراه … و مثل خیلی از خانوما نگفت اقامون سایه سرمه خانمشم که دختر پیغمبر بوده ایمان زیادی داشته افرین بهشون ، خلاصه اینکه موسی هم با امید رفت اونجا و واقعا هیچی نمیدونست و تو قران نوشته شده اولش ترسیده ، بعد ندا میاد نترس تو به وادی امن پانهادی ، کفشاتو دربیار و نزدیک شو ، درخصوص همین ایه فخرج نعلین هم مفسرین و مترجمین کلی صحبت داشتن ، الان به دلم اومد که بنویسم ، خدا خواسته به موسی یقین بیشتری بده ، شاید اونجا خار و خاشاک یا سنگ بوده ومیخاسته بگه من بقدری برای تو کافی هستم که حتی نمیخاد نگران اذیت شدن پاهات باشی ، من واست کافی ام ، تو فقط به من توجه کن و حتی پا بذار روی سخت ترین سطوح …

    به نظرم این ایه یه علاوه بر سایر معنایش میتونه اینو هم یاد اوری کنه که خدا تا این حد برای بنده اش کافی است …

    اره فکر میکنم همینه ، چون مشابه دیالوگ ابراهیم فکر میکنم هیچ جای دیگه ذکر نشده ، ینی پیغمبری بگه خدایا نشونه ای از قدرتت بفرست ، هممم نمیدونم یادم نمیاد ، خدا کمکم کن مطالعاتم بیشتر بشه و با یقین کامل بنویسم

    فقط یادم میاد یه دیالوگی صورت گرفته بین موسی و خدا تو اون ماجرای چهل روز عبادتش که فکر میکنم در حدیث قدسی به چشمم خورده که موسی از خدا درخواست کرده پیش من تجلی کن علاوه بر مکالمه خودتو ظهوربده که ببیمنت و اونجا خدا گفته تو محدودی و ناتوان و لحظه ای جلوه کرده خدا به کوه مقابل و گویا کوه در نگاه موسی به هزاران تکه تقسیم شده و موسی از شوک اون واقعه بیهوش شده //// که دوستان همونطور که عرض کردم فکر میکنم این حدیث قدسی هست و استناد دقیقشو من ندیدم.

    خدایا منو هدایت کن که به دروغ چیزی رو در موردت نگم و بر زبانم چیزی رو جاری کن که خشنودی تو سعادت منو به ارمغان بیاره

    مرسی سپاسگذارم ازت .

    در پایان یه تشکر ویژه از استاد عزیز و مریم خانم شایسته و سایر کسانی که مسببات این سفرو هماهنگ کردن دارم.

    فکر میکنم به اندازه ای که به تعهدم عمل کرده باشم گزارش و ادراکمو ازین منزل ، ازین مرحله ، ازین مداری که توش قرار گرفتم ثبت کردم

    به امید روزی بیام این متنو بخونم در حالی که این تضاد ها از بین رفتنو منم مثه نوح ، مثه ابراهیم ، مثه موسی ، مثه هزاران یکتا پرست در وادی ایمن و پربرکتی باشم در حالی که سرشار از سعادت و حسنات در دنیا هستمو مشتاق زیارت حضرت حق و استفاده حسنات در اخرت و دوری از عذاب النار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    نرگس پرورش گفته:
    مدت عضویت: 2268 روز

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    نازنین من !

    تا حالا توجه کردی که در قرآن در تمام موارد ، وقتی صحبت از مومنین و اهل ایمان میشه ، عمل صالح بلافاصله بعدش میاد ؟؟

    تا حالا بهش فکر کردی ؟

    این واقعا یه کلیده .

    یه کلید ارزشمند ‌.

    در واقع خدا داره میگه ایمان زمانی از عقیده و باور میاد که عمل به همراه خودش داشته باشه ‌. یعنی تو وقتی از حرف فراتر میری که دست به کار میشی و شروع به عمل کردن به عقیده ی قلبی ت می کنی .

    انگار خداوند خوب جنس ما انسان ها رو شناخته ، که ما ادعا کردن و لاف عقیده زدن و شعار دادن برامون خیلی راحته ، اما دیدگاه خداوند چیز دیگه ای ه. در واقع خداوند به وضوح تکامل در ایمان رو به تصویر می کشه . زمانی که یه عقیده در ذهن و باورهای تو میشینه و به یقین و ایمان بدل میشه تو رو به حرکت وادار می کنه . نگرش و رفتارهای تو رو تحت تاثیر قرار میده و تغییر رو در تو ایجاد می کنه .

    دیگه به قول انیشتین احمقانه رفتار نمی کنی ، بلکه رفتارهات متفاوت میشه و در نتیجه نتایج ت هم متفاوت میشه ‌.

    و وقتی یه « باور» به مرحله ی «ایمان» رسید ، عملی ازش سر می زنه که عمل صالحی هست و نتیجه ی عمل صالح بهشت هایی است که زیبا هستند و پر از نعمت های جاری .

    دقت کردی چقدر خداوند به ایمان آورنده گان در قرآن وعده های لذت بخش و خواستنی میده؟؟

    حتمن خیلی با خودت فکر کردی که چطور میشه مؤمن شد ؟

    چطور میشه ایمان واقعی داشت ؟

    وقتی نوجوان بودی و تازه انجام تکالیف شرعی بر تو اجبار و ضرورت شد، ایمان داشتن برات با کلی عملکرد ها و احکام سخت و عجیب و غریب توأم بود . و می شد درجه ی ایمان آدم ها رو براساس ظاهر شون تعیین کرد !!!

    اما وقتی بزرگ تر و بالغ تر شدی فهمیدی که هیچ کدوم از اون سخت گیری های احمقانه و متعصبانه به تو کمک نکرده تا شاد باشی و به آرامش برسی . کمک نکرده که خلأها و نداشته های زندگی ت برات پر بشن و تو رو راضی و خرسند کنن ، برعکس ، تو از هرچی عمل و تکلیف ایمانی دلزده و خسته شده بودی در حالی که از بهشت هم خبری نبود .

    عزیزدلم !

    تکامل لازم بود تا به این نقطه برسی. ناراحت اون تجربه ها نباش . اون تجربه ها ناخواسته هایی بودن که خواسته ها رو برات واضح کردن.

    لازم بود تا تو بزرگ تر بشی و از سطح به عمق بری

    خدای دروغین رو تجربه کردن سبب میشه خدای حقیقی خواستنی تر و شیرین تر بشه .

    و حالا به جواب حقیقی برسی :

    نشانه ی داشتنِ ایمان چیه ؟

    تو وقتی ایمان داری که خودت رو سپرده شده به دستان قدرتمندترین نیروی کیهان می بینی و خیالت راحته . خیالت راحته که خداوند حمایت گر تو هست .

    باور به اینکه خداوند حمایت ت می کنه تو رو به یه آرامش عمیق درونی می رسونه . چون پشت ت رو به نیروی قدرتمندی گرم می بینی که خزائن آسمان ها و زمین رو در اختیار داره .

    و هر چقدر که این باور قدرتمند تر میشه تو رها تر میشی .

    تو بیشتر می تونی سرسپرده و تسلیم باشی .

    به معنای «تسلیم» فکر کردی ؟

    کسی که در سلامت ه . کسی که فارغ از هر جنگ و جدالی ه و دیگه هیچ آسیبی تهدید ش نمی کنه .

    کسی که نگران نیست چون به صلح رسیده و دیگه قرار نیست متحمل آسیبی باشه .

    تو وقتی تسلیم میشی که قدرت مقابل ت رو قدرتی برتر می بینی . قدرتی که تمام نیروها رو در اختیار داره و قطعا پیروز ه .

    پس عزیز دلم ! خودت رو تسلیم کن .

    تسلیم این قدرت برتری بشو که تمام پیروزی ها از آن اون هست .

    تسلیم قدرتی شدن که رحمان ه ، رحیم ه ، توّاب ه ، کریم ه ، عزیز ه ، رزّاق ه ، وهّاب ه و منبع همه ی خوبی ها… نتیجه ش چیزی نیست جز احساس رهایی و سبکی . از اینکه فارغ شدی از یک تنه جنگیدن و به نتیجه نرسیدن .

    وقتی تسلیم چنین قدرت برتری بشی دیگه ترس ها بی معنی میشن .

    ترسی نیست که تو نتونی بر اون غلبه کنی و به دلش نری ، چرا که پشتت گرم ه به یه نیروی برتر.

    نازنینم !

    به این جمله ایمان بیار که خداوند کمکت می کنه.

    ایمان بیار که هدایت میشی.

    ایمان بیار که راه به تو گفته میشه .

    ایمان بیار که در این راه مورد حمایت قرار می گیری.

    ایمان بیار به این که خداوند بی نهایت دست داره برای کمک کردن به تو .

    عزیز من !

    تسلیم پرودگار باش.

    همیشه احساس ت رو خوب نگه دار .

    چرا که خداوند هست .

    خداوند حمایت ت می کنه .

    و بدون که نشانه ی تسلیم بودن احساس خوب ه.

    بدون که تنها نشانه ی ایمان احساس خوب و اطمینان قلبی ه .

    ایمان بیار که خداوند فقط خیر تو رو می خواد چرا که خداوند منبع خیر ه .

    ایمان بیار که خداوند تو رو به مسیر های درست هدایت می کنه .

    ایمان بیار که خداوند تو رو تنها نمی‌ذاره.

    و بدون که

    ناامیدی

    خستگی

    غلبه ی ترس

    نشانه ی بی ایمانی به خداوند ه .

    و

    شجاعت

    حرکت کردن

    پیش رفتن

    نشانه ی ایمان به خداست.

    در قرآن پژوهش کن . خواهی دید که خداوند که آموزش دهنده موفقیت و خوشبختی هست ، برای این مسیر یک الگو و اسوه معرفی کرده و اون ابراهیم هست . ابراهیم رو بشناس و سعی کن ایمان خودت رو به ابراهیم نزدیک کنی .

    بهترین من !

    از خدا بخواه .

    و باور کن که با ایمان می توان به امیری رسید.

    خودت رو برای بی ایمانی ها هم سرزنش نکن.

    حتا ابراهیم هم برای اطمینان قلبی اش از خداوند طلب نشانه کرد و این سبب نشد ارج و قرب ش نزد پروردگار کمتر بشه .

    پس فقط از خدا بخواه و بدون که به تکرار نیاز داری و این طبیعت جهان هستی ه که همه چیز برای بزرگ تر شدن و رشد به تکرار نیاز داره …

    دوستت دارم ❤️

    خداوند عاشق توست ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2473 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوستان هم فرکانسی ام.

    وقتی این فایل رو گوش کردم از صبح این بیت از مولانا تو ذهنم تکرار می شه

    هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

    آرام تر از آهو ، بی باک تر از شیرم

    وان لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آید ، زنجیر پی زنجیر

    استاد عزیزم حرفهاتون برام بسیار لذت بخش و زیبا بود بخصوص وقتی که بخوای یه طرح بزرگی از زندگی رو ببینی نه فقط سرت مشغول جفت و جور کردن چند تیکه از پازل زندگی باشه . به نظر من یکی از بزرگ ترین امتحان های بشر امتحان درباره فرزند هست که هر کسی نمی تونه سربلند ازش بیرون بیاد مگه اون کسی که بارها و بارها به خدا توکل کرده و یقین پیدا کرده که خداوند بهترین حامی و یاری گر و هدایت کننده است. یادمه وقتی که فرزند بزرگم ۱۴ سال پیش به دنیا آمد و من هنوز به این قوانین آگاه نبودم یه سرماخوردگی و یا تب اون کلی من و همسرم رو درگیر خودش می کرد و زندگیمون از حالت معمولی در می اومد و من همیشه ترسان و نگران بودم از بیماری دوباره اش. یکی با یه سرماخوردگی بچه اش ، یکی با یه نمره کم فرزندش تو امتحان ، یکی با یه بحث کوچیک با فرزندش تو یه موضوعی غصه می خوره و از دست خدا هم شاکیه و یکی مانند حضرت ابراهیم چاقو میاره می گذاره زیر گلوی پسرش و می خواد ببره و می گه خداجون من تسلیمم. واقعا آدم ها چقدر قدرتمند هستند که روح خودشون رو تا چه اندازه ای تنزل بدن و زندگی رو برای خودشون جهنم کنن و یا تا چه اندازه ای به عرش برسونن و بشن الگوی تمام بشریت.

    خداوند رو شاکرم که از زمانی که با این قوانین آشنا شدم و استاد عباس منش عزیز دستی از دستان خداوند شد تا من در مسیر رشد و پیشرفت باشم حالم بهتره آروم ترم و دیگه اون حساسیت های بیخود و موندن در حس های بد رو ندارم . در اغلب کارها سعی می کنم به خدا توکل کنم و تا حد امکان در حس خوب باشم.

    مدتی هست که هر روز بعد از ظهر سعی می کنم به مادر پیرم که به تازگی توانایی راه رفتن رو از دست داده و از انجام کارهای خیلی کوچیک شخصی عاجز هست ، سر بزنم. در تمام مدتی که پیشش هستم با خداوند عهد بستم که حسم رو بد نکنم و با لبخند زدن، یادآوری خاطرات خوب گذشته مون ، رسیدگی بهش ، رقصیدن ، مسخره بازی و شوخی کردن حس خوبم رو بهش منتقل کنم و اون هم لبخند بر لب داشته باشه . تا جایی که می تونم کمکش می کنم و مابقی رو می سپرم به دستان قدرتمند خدای خوبم. من خودم رو تو این مورد واقعا تسلیم امر پروردگارم کرده ام کاری که شاید اگر با خدای خودم آشنا نمی شدم و از آموزهای استاد استفاده نمی کردم و روی خودم کار نمی کردم مسئله مادرم برام بسیار بسیار سخت و آزاردهنده بود با کلی نفرین و گریه و چرا چرا گفتن و شاکی بودن از خدا و …. موقع خداحافظی هم سعی می کنم با حس خوب برگردم ، صورتش رو می بوسم و میام بیرون وقتی هم که به خونه خودم برمی گردم حالم خوبه و هیچ وقت پیش همسرم و یا فرزندانم ناراحتی نمی کنم. چرا که یقین پیدا کردم که خدای بزرگ به همه مهربان هست و نزدیک تر از رگ گردن به آدم ها و مادرم هم داره مسیر تکاملی و رشد خودش رو طی می کنه چرا که زندگی ما تو این دنیا مثل چشم بر هم زدنیه در مقابل ابدیت .

    استاد عزیزم تازه تازه دارم می فهمم که به اندازه ای که ما تو حس خوب هستیم به اندازه ای که به خدا توکل می کنیم به اندازه ای که تسلیم خداوند هستیم به همون اندازه خداوند وارد زندگی ما شده به همون اندازه به خداوند اجازه دادیم که کارهامون رو به دوش بگیره و به همون اندازه نگرانی ها و ترس هامون به اطمینان و آرامش و امید تبدیل می شه.

    در آخر دعای زیبای استادم رو تکرار می کنم

    در پناه الله یکتا همیشه شاد ، سالم ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    محدثه گفته:
    مدت عضویت: 1858 روز

    هم فرکانسی های عزیز سلام

    خداروشاکرم که هر لحظه هدایتم میکنه و اگاهی بیشتری بهم میده

    یوقتایی خجالت میکشیدم ازش و افسوس میخوردم ک این همه سال تو گمراهی زندگی کردم ، به همه چیز و همه کس اعتماد کردم جز خدا، تسلیم همه بودم جز خدا و…. چه شرک هایی ک بهش نورزیدم

    اما خوشحالم که منو بخشیده و هر روز داره هدایتم میکنه و هر روز اگاهی بیشتری بهم میده

    اینم از فایل امروز ، عالی بود و به موقع

    “پیام ابراهیم”

    *در همه لحظات و مراحل زندگیم فقط باید به خدا اعتماد کنم

    *باید تسلیم باشم و خودم رو بسپارم بخدا چون ایمان دارم که هدایتم میکنه و منو تنها نمیزاره

    *نشونه تسلیم بودن، احساسه خوبه

    *مهم ترین کار زندگیم باید کنترل احساس و توجهم باشه

    *مهم ترین پیام حضرت ابراهیمم همینه:اعتماد به رب

    اگر ابراهیم تونسته رفیق خدا باشه و به این مرحله از بندگی و تسلیم بودن برسه پس منم میتونم

    *باید اسماعیل های درونمو قربانی کنم، به ترسهام غلبه کنم و خسته نشم ناامید نشم چون مطمئنم که خدا حمایتم میکنه

    خدایا کمکم کن تا منم ابراهیم و تسلیم درگاهت باشم خدایا ممنونتم که همیشه به موقع جوابمو میدی و هدایتم میکنی

    خدایا هزاران بار شکرت ♥️

    سومین روز سفرنامه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    Farzad Roozbahani گفته:
    مدت عضویت: 3558 روز

    خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش

    بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

    مولانا

    من جز قمار کردن چاره دیگه ای ندارم تنها کارتی که برام مونده اهمیتی نداره چیه ولی من عاشقم اگر ببیازم اگر ببرم

    اگر ببازم مردم اگر ببرم مردم

    سپاس خداوند را که هدایت گر بندگان هست

    من فرزاد روزبهانی یک جوان 18 ساله هستم به زودی وارد 19 سالگی می شم همواره به دنبال حقیقت بودم از وقتی کوچک تر بودم به همین خاطر لطف خداوند هادی شامل حالم بوده و از سالها پیش به استاد هدایت شدم از اونجایی هم که سن مناسبی با استاد آشنا شدم وجودم چون کشتزار آگاهی های استاد را پذیرفت و همواره ذهن آزادی داشتم قبل تر ها هیچ چیز رو نشدنی نمی دونستم آزاد به آرزو هام فکر می کردم با بزرگتر شدن منطق بیشتر می خواد افسار ذهن رو بگره دستش اما لطف خداست که هنوز ذهن آزادی دارم هرچند با نجوا هایی

    الان زمان زمان تصمیم گیریه وقت عمل دیگه تایید سخن های استاد کافی نیست ، ایمان بدون عمل حرف مفته

    امروز از خواب بلند شدم روز سوم سفرنامه یه بحثی با پدر مادر شروع شد راجب کار و هدفم که آخر چیکار می خوام بکنم می دونید من همین الان بهترین شرایط برای رفتن در یک کار دولتی خوب رو دارم به راحتی ولی از اون ور وعده های خدا وعده های ایمان که میگه تو لیاقتت بیش از این هاست تو ایمان داشته باش و قدم بردار هزار برابر این حقوق کارمندی رو می تونی داشته باشی می دونید من دوست دارم آزاد باشم دوست دارم در زمین سفر کنم ولی کارمندی بال پروازم رو می بنده من دوست دارم پرواز کنم خدا بهم میگه تو اصلا اهل اینجا نیستی خودتو کوچک نکن ایمان داشته باش و در راه من قدم بردار تا اصلا از پول و هر مادیاتی بی نیازت کنم از اون ور هم وعده شیطان که میگه نه اصلا چرا رو هوا حرف می زنی اصلا معلوم نیست از کجا معلوم ولی من نمی تونم در برابر چنین خدایی کوتاهی کنم و آن همه لطفی که همواره به من داشته رو نادیده بگیرم و نمک خورده نمکدون بشکنم ، اصلا چطور می تونم حکایت اون آدم هایی بشم که به قول قرآن بعد از ایمان آوردن کافر شدند ، چطور می تونم این همه نتیجه لطف و رحمت و نعمتی که خدا به من عطا کرده رو نادیده بگیرم

    اصلا بزار مختصرش کنم اصلا چطور میتونم وقتی زندگی و جان و تنم شده او وقتی هر نفسم هر امیدم هر عشقم به خاطر اونه چطور می تونم بدون او باشم چطور می تونم توی این دوزخ دوام بیارم جایی که ببینم خبری از وجود او نباشه برام دوزخه سوزان تر از آتشه

    مردن بهتر از اینطوری زندگی کردنه

    همونطور که در دعای کمیل می خوانیم

    “خدایا، پروردگارا، جز تو که را دارم؟ تا برطرف شدن ناراحتى و نظر لطف در کارم را از او درخواست کنم”

    و اکنون با این قسمت از دعای کمیل خیلی ارتباط برقرار می کنم

    اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم، بر فرض که بر عذابت شکیبائى ورزم، ولى بر فراقت چگونه صبر کنم

    و گیرم اى خداى من‌ بر سوزندگى آتشت صبر کنم، اما چگونه چشم‌پوشى از کرمت را تاب آورم یا چگونه در آتش، سکونت‌ گزینم و حال آنکه امید من گذشت و عفو تواست

    پس به عزّتت اى آقا و مولایم سوگند صادقانه مى‌خورم، اگر مرا در سخن گفتن آزاد بگذارى‌ در میان اهل دوزخ به پیشگاهت سخت ناله سر دهم همانند ناله آرزومندان

    و به درگاهت بانگ بردارم، همچون بانگ آنان‌که خواهان دادرسى هستند و هر آینه به آستانت گریه کنم چونان که مبتلا به فقدان عزیزى مى‌باشند

    و صدایت مى‌زنم: کجایى اى سرپرست مؤمنان، آرى کجایى اى نهایت‌ آرزوى عارفان، اى فریادرس خواهندگان فریادرس، اى محبوب دلهاى راستان و اى معبود جهانیان‌

    اصلا من تا همینجا به همین خاطر دوام آوردم امید وصل این تنها دلیل رفع خستگی هام بوده پس چطوری می تونم چشم بپوشم از این وعده های الهی و برم سراغ نجوای شیطان اصلا نمی تونم

    من باید تسلیم بشم با الگویی چون ابراهیم خلیل و پا در آتش بزارم درحالی تمام وجودم شهادت می دهند این آتش جز توهم دیداری نیست این جهان جز توهم ناشی از ذهنیتم نیست در همین آتش گلستان سرسبزه آتش همون ترس های منه همون نجوا های منه که باید پا روشون بزارم و از دل همین آتش به وصل می رسم

    ببر به نام خداوندت

    که لطف خنجر ابراهیم

    به تیز بودن احکام است

    حسین صفا

    اکنون درجایگاه یک قمارباز هستم قماری برای عشق قماری که حتی اگر هیچ هم نداشته باشم و همه چیزم را ببازم بازم میخوام قمار کنم و ببازم چون ابراهیم زن و بچه رو قمار کنم و ببازم فقط به امید او باخت و برد برام مهم نیست فقط قمار کنم در راه او

    در مورد خودم این کار های دولتی و نجوای کمبود رو فدا کنم سر ببرم قمار کنم به امید او فقط امید او

    من مجنونم که برای وصل لیلی اگر همه هستی شو ببازه فقط برای لیلی می بازه

    یک ذره ز حسن لیلی ات بنمایم

    عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی

    من دیگه بعد از این همه دیدن حسن لیلی چطور می تونم تسلیم ترس ها بشم من دیگه مجنونم می کوشم تا مجنون تر هم بشم

    قمار می کنم و قمار می کنم ، می بازم و می بازم ، شادم و شادم

    این قاعده ایمان آوردن به غیبه

    از خدا می خوام قوت و توکل و ایمان این قمار رو بهم بده و همواره یاری ام کنه که من بدون او نیستم که نیستم

    خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش

    بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

    مولانا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فاطیما گفته:
      مدت عضویت: 2376 روز

      من مردم .مردم برای کامنتت .تمام تنم مور مور شد .چند صفه کامنت خوندم .از فکر کامنت تو ذهنم همچنان درگیر مونده .برگشتم دوباره گشتم کامنتت رو پیدا کردم .اومدم برات پیام بزارم .کلی تحسینت میکنم .تو ماهی تو عشقی. احسنت به تو .احسنت یه تو خیلی کامنتت بهم حس خوب وغریبی داد بای چند بار بخونمش روی تک تک حزفات خوب فکر کنم به گمانم چیزی در من درحال شدن است .وای خدایا شکرت .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    زینب اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 1826 روز

    🦋سومین برگ از سفرنامه من

    به نامِ یگانه جاریِ جهان/ که قربِ حضورِ او عزیزتر است ز جان

    سلام گرم من به تمام جستجوگران متعهد حقیقت. آگاهی‌های سومین برگ از این سفر زیبا را آمده‌ام تا قلم شوم و در قالب ردپایی از خود به‌جا بگذارم… 👣

    این چنین وزش نسیم ملایم و طنین انداز شب را می‌شناسم؛ همان که موهایت را می رقصاند، لا به لای آن می‌پیچد و چیزی در گوشهایت زمزمه می‌کند. آمده‌است تا قصه‌گوی داستانی دیگر باشد، و چه ماهرانه شنونده‌ی قصه‌هایش را گلچین و انتخاب می‌کند…

    داستانی را می‌شنوم، اما جنس این یکی با تمام آنچه که شنیده‌ام فرق دارد!

    از توحید می‌گوید، از اعتماد به ربّ همان که یگانه فرمانرواییِ کیهان را برعهده دارد. داستان رفاقتِ صمیمی آنکه به غیب ایمان داشت و گوش به دل می‌سپرد که هرآنچه معبودش وحی می‌کند بی درنگ انجام دهد… داستان، داستان ابراهیم بود.

    ایمانی مستحکم می‌خواهد رها کردن طفل شیرخواری – در بیابانی وسیع و گرم- که مایحتاجش می‌بایست از آبادی تامین شود، رها کردن کسی که مادر فرزندت شده – در کویری دوردست و تهی از حضور حتی یک انسان! – زمانی که بیشتر از هر موقعی نیاز به حضور همسرش برای پروراندن فرزند و بودن درکنار او را دارد…

    ایمانی از جنس فولاد می‌خواهد که بعد از چندین سال به سمت خانواده‌ات بازگردی اما نه برای لذت بردن از وجود آنها یا جبران سال‌هایی که نبودی و ساختن خاطراتی زیبا؛ بلکه برای قربانی کردن فرزندت!! فرزندی که پارهٔ وجودت است، او که حاضری زندگی‌ات را فدایش کنی تا بماند، همان‌که سالیان سال نظاره‌گر شادی‌هایش بودی، از بدو تولد عشق نثارش می‌کردی و تا دوردست ها آینده‌ای روشن با یکدیگر را متصور می‌شدی. حالا وحی شده‌است که باید قربانی شود، آن هم به دستان خودت..!!

    و ابراهیم کِه بود که بدون لحظه‌ای درنگ، به سمت آنچه که شنید حرکت کرد تا فرمان یگانه معبودش را اجرا کند؟؟! آن هم با ایمان و اعتمادی استوار، با تسلیم بودن به آنچه که خدا و ربّ خود بر قلبش انداخته بود.

    داستان این‌بار نسیمِ دلنواز، از پروراندن جنس اعتمادی که ابراهیم به ربّش داشت بشارت می‌دهد. از ایمان به آنچه که قلبت صدایش را می‌شنود و آرام و مطمئن است که باید انجام شود. همان که شاید از عملی کردن و پا در مسیر نهادنش، بر تن و جانت رعشه‌ای افکنده باشد اما میدانی که این همان است که او می‌خواهد انجامش دهی.

    داستان این‌بارِ نسیم، از حرکت به سمت آنچه که به تو وحی شده است بشارت می‌دهد، از تسلیم بودن و سپردن بار خودت به او که یگانه قدرت مطلق جهان است. همان که به تو گفت چه باید کنی و چه مسیری را در پیش گیری… او که هیچ گاه بارت را روی زمین رها نخواهد کرد! آن‌هم زمانی که تو با ایمان، اعتماد و توکل بر او پای در مسیر می‌نهی. آن‌هم زمانی که برخلاف تمام نجواها و ترس‌هایت، موّحد میشوی و ایمان را در عمل به تصویر می‌کشی. آن‌هم زمانی که توجیه یا توضیحی برای انجام آنچه که به تو الهام شده به اطرافیانت نداری اما میدانی این یک ماموریت است از او به تو که باید به انجام برسانی‌اش.

    روح مقدسم، دوست نازنینم؛

    ما نیز می‌توانیم ابراهیم دیگری باشیم…!

    این ماموریت در هر قالبی می‌تواند ظاهر شود، شاید در قالب آرزویی که جرئت پا نهادن در مسیرش را نداری، یا انجام آگاهی جدیدی که بدست آوردی، یا رویای تازه‌ای که به تازگی ذهن و فکرت را درگیر خود کرده یا…

    اما این‌بار ماه سخن می‌گوید از اطمینانِ روشن بودن این مسیر! از اطمینان همراهی‌اش در تک تک لحظاتی که می‌گذرانی. این جسارت را داشته باش که حتی اگر کورسویی نور در این مسیر نمی‌بینی اما از آنچه که دل بر تو حکم کرده غافل نشوی!

    خداوند خدای شجاعان است. و بدون شک و تردیدی، به فرکانس اعتماد و ایمان تو پاسخ می‌دهد…

    -با عشق، زینب:)💕🦋✨

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    رکسان اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 2225 روز

    درووود به همه ی عزیزانم، درود به استاد عزیزم که این قدر با عشق و صداقت صحبت می‌کند،، درود به مریم جان عزیزم

    استاد من واقعا حض می کنم از این همه صداقت و راستگویی شما، از این که همیشه خودتان هستید، بارها تو فایل ها دیدم که امکان حذف کردن بعضی چیزها بوده اما شما کامل آن فایل را گذاشتید این یعنی اینکه کاملا به تک تک اون لحظات و حرف ها و اتفاقات ایمان داشتید و در برابر الهامی که بهتون شده تسلیم،، خدایا شکرت که چنین انسان هایی در جهان وجود دارند که من با دیدنشان به وجد می آیم و اینقدر تحسینشان می کنم تا خودم هم قسمتی از آن همه بزرگی و یکرنگی و صداقت شوم،،

    حضرت ابراهیم به معنای واقعی رسالتی که در جهت کمال روحش بود را دریافت، به قدری ایمان داشت و تسلیم بود که در تمامی زمینه ها آزمون شد و چقدر قشنگ از این آزمون ها بیرون آمد🥺🥺😍😍

    وابستگی یکی از تیک های شخصیتی در وجود ما است، مثل خشم، مهربانی، صداقت و و و…

    این حرکت حضرت ابراهیم یعنی قطع وابستگی، یعنی هر چیزی که باعث شود من فردی، شخصی، شی ای یا هر چیز دیگری را بالاتر از پروردگارم ببینم قربانی می کنم، حالا یکی به مادر، پدر، فرزند، همسر وابستگی دارد یکی به جسم و ظاهرش،، به ماشین و مالش و …

    همین الان باید فکر کنیم که چه چیزی من را از منبع اصلی و منبع الهام و آرامش و عشقم که پروردگارمان است دور می کند، این وابستگی ها یعنی اینکه ما خیلی باید روی خود کار کنیم تا به حداقل برسانیم

    اصلا تمام رسالت ما همین است که ایمان داشته باشیم و تسلیم باشیم، در آن صورت است که همه چیز عشق و آرامش است و دیگر حسدی ، دروغی ، وابستگی ای، خشمی ، قضاوتی، تهمتی و… نمی ماند

    ما خانواده ی بزرگ عباسمنش قوانین هستی را می دانیم و من بابت این موضوع هزاران بار خدا را سپاسگزارم،، و بسیار روی خودم کار می کنم تا درک بهتری از قانون داشته باشم، تا الهاماتی که بهم می شود را با جان و دل بپذیرم و تسلیم باشم

    در پناه حق شاد و سالم و تندرست و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید

    عاشقتم خدای قشنگم😍😍😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    کوروش نصیری راد گفته:
    مدت عضویت: 1684 روز

    به نام فرمانروای عالم

    برگ سوم از روزشمار تحول زندگی من (۳)

    این فایل یک بار قبل از این هم در نشانه های امروزم اومده بود و خداروشکر که دوباره به این فایل هدایت شدم تا آگاهی بیشتری پیدا کنم و باورهای قوی تری در خودم بسازم.

    هر بار که این فایل و اصلا کلا هر کدوم از صحبت های استاد عباسمنش رو میشنوم یه آگاهی جدید دریافت میکنم. طوری که جمله ای میشنوم که انگار بار اول توی اون ویدیو نبود!!

    دستاورد و آگاهی مهمی که این بار دریافت کردم:

    نشانه ی تسلیم بودن آرامشه !!

    به خود خدا قسم که همینطوره. هر بار که تونستم تسلیم باشم هم فوق العاده حس آرامش خوبی توی قلبم داشتم هم اینکه کارها به بهترین شکل انجام شده، طوری که اگه واقعا خودم میخواستم با اون موضوع درگیر بشم نمیتونستم به این شکل انجامش بدم!

    و همینطور بر عکس هر بار که مغزم گولم زده و به عامل های بیرونی تکیه کردم شرایط برام سخت شده و الانه که کم کم دارم درک میکنم رابطه ی مستقیم باورهام و تسلیم بودن در برابر رب رو با اتفاقاتی که رقم میخوره.

    مشکل من همیشه این بوده که هر کاری رو که به خدا میسپردم همش نگران بودم و میخواستم یه طرف طناب رو توی دستم بگیرم. انگار میگفتم تو انجام بده ولی به منم بگو چی داره میشه و همش نگران نتیجه بودم.

    الان یه مقدار تغییر کردم و کم کم دارم یاد میگیرم معنی تسلیم بودن چیه. هنوز خیلی کار دارم و باید روی خودم کار کنم. ولی الهی صد هزار مرتبه شکر که با این قانون آشنا شدم و تا حدی لمس کردم که چه نتایج شگفت انگیزی رو رقم میزنه.

    الهی صد هزار مرتبه شکرت خدای هدایت گر من.

    استاد عزیز باز هم سپاسگذارم برای آگاهی های نابی که در اختیارمون میزاری که کمک کنه به تغییر در جهت درست🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2295 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید و قدرت خلق زندگیم را در افکارم قرار داد

    ☑ رد پای من در روز سوم – اعتماد به رب ، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش ☑

    ☑ من خیلی خیلی تحسین می کنم حضرت ابراهیم رو به خاطر ایمانی که به خداوند داشته و در هر لحطه سعی میکرده فرمان بردار و تسلیم محض خداوند باشه ، خدا ان شا الله به من هم بده همچین ایمانی رو

    می خواهم امروز طبیعی باشم با خودم روراست باشم

    ☑ اول بگم من چون فرزند ندارم اصلا متاهل نیستم عشق به فرزند و حتی عشق به همسر هم درک نمی کنم چون اصلا تو موقعیتش هیچ وقت نبودم (نمی خواهم ادای قبلاهای خودمو دربیارم و بگم خب درک می کنمااا ولی خیلی درک نمی کنم!! نه من واقعا درک نمی کنم همچین عشقی رو…)

    ☑ اما این هم باید بگم با اینکه در حال حاضر همین الان که دارم این کامنت رو می نویسم ٢۶ سالمه ، رفیق متاهل زیاد داشتم و همین الان هم دارم… بنابراین دیدم آدم هایی که کل زندگیشون رو وقف همسرشون (یا در کمتر مواردی وقف مادر یا پدرشون) و مخصوصا فرزندشون کردن زندگی رو به خودشون تلخ و حروم کردن که فقط اون بچه در ناز و نعمت بزرگ بشه و اون خوشبخت بشه ، اسم این کار هم میزارن معرفت 🙄

    ✔ من فقط دارم درک خودم از فایل رو میگم ها ، اصلا به خودم اجازه قضاوت کردن هیچ کسی رو به هیچ عنوان نمیدم ✔

    ☑ من تو این مدتی که طبق آموزش های استاد [محصولات و فایل های دانلودی] پایه و اساس زندگیم رو قرار دادم و سعی کردم ظرفم رو خالی کنم و بدون هیچ تعصبی این آگاهی های خالص رو بپذیرم و به این آموزش ها عمل کنم به این نتیجه رسیدم که واقعا شالوده تمام تمام تمام آموزش های استاد موحد بودن و مشرک نبودن

    ☑ همین اصل رو اگه من بتونم همیشه و هر زمان چراغ راهنمای مسیرم قرار بدم من به همههه چیز تو زندگیم میرسم ، هنوز نتونستم دیگه ، هنوز نتونستم البته ایمان الانم نسبت به روز های اولی که با استاد آشنا شده بودم اصلاً قابل مقایسه هم نیست ولی یک عالمه نعمت و ثروت تو زندگیم اومده ولی به خاطر باورهای خودم چون هنوز تو زمینه خلق ثروت به ثبات فرکانسی نرسیدم و یه سری وقتا بدجور می خورم به مسائل مالی باز ایمانم به شدت سست میشه و ناسپاس میشم…

    ☑ این قسمت صحبت های استاد خیلیییی به دلم نشست و از اون صحبتاس که باید هزار بار گوش بدم ✔ [گفتم آره تفاوت آدم ها تو همین ترس هاست… گفتم تسلیم بودن و ایمان داشتن به این معناست که من ایمان دارم مه خداوند به من کمک می کنه ، من ایمان دارم شرایط جوری پیش میره و اتفاقات جوری پیش میاد که من تو این شهر غریبی که دارم میرم تنها نمی مونم بارم روی زمین نمی مونه ، هیچ ایده ای ندارم ها هیچ کسی هم نمی شناسم ها کارم ندارم ها درآمدم ندارم ها ولی میرم تو دلش و مطمئنم کارهام حل میشه، من توکل می کنم به خدا و ایمان دارم که کارهام انجام میشه] و این اون چیزی که من باید در خودم ایجاد کنم ، ایمان یه فکره یه باوره ، این اون ایمانی که من باید در خودم ایجاد کنم ، اگه می خواهم تو زندگیم واقعا موفق و خوشبخت باشم

    ☑ چیزی که من باید در خودم ایجاد کنم: [ایمان و تسلیم بودن در برابر خداوند و ایمان به این که من هدایت میشم به اینکه مورد حمایت قرار میگیرم و خداوند بی نهایت دست داره که باهاشون به من کمک کنه]

    ☑ نشانه ی تسلیم بودن و ایمان [احساس خوبه ، وقتی من تسلیم باشم و ایمان داشته باشم که خداوند خیره منو می خواهد و بدونم که خداوند منو به مسیر های درست هدایت می کنه و بدونم که خداوند منو تنها نمیگزاره] من حالم خوبه ، من احساس خوبی دارم ، من پشتم گرمه ، من پیش میرم ؛ من نا امید نمیشم من خسته نمیشم و ترس ها منو احاطه نمی کنه ، من شجاعت به خرج میدم و حرکت می کنم و میگم خداوند به من برکتو میده

    ☑ الان که از استادم یک شاه کلید گرفتم 🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹 باید حتما یک برنامه ای بگزارم آیاتی که خداوند راجع به شخصیت حضرت ابراهیم گفته رو مطالعه کنم چون استادم میگه که مطالعه کردن راجع به این شخصیت به من خیلی احساس آرامش میده و خیلی اطمینان من رو به نیروی همیشگی هدایت بیشتر می کنه و باعث میشه سر سپرده تر باشم

    در پناه تنها قدرت و فرمانروای جهان هستی شاد سالم ثروتمند و خوشبخت باشید

    محمد حسین

    ۱۴۰۰.۰۶.۰۴

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مهسا پناهپوری گفته:
    مدت عضویت: 1421 روز

    سلام به همه ی خانواده ی عباسمنش عزیز

    این ردپای روز سوم منه که در شب در جمع دو نفره من و خداوند و در آغوش خداوند متعال براتون مینویسم

    امروز روز سومی هست که من هدایت شدم به جمع شما دوستان عزیزم توی این کلیپ که در رابطه با قربانی اما با توکل به خدا هست براتون مینویسم

    امروز با تمام اینکه سعی میکردم حالمو خوب نگه دارم

    اما یه سری نجواها یه سری حرف های شیطانی و خاطرات گذشته منو درگیر خودش کرده بود

    تمام تلاشم میکردم بتونم ذهنم رو متمرکز کنم روی حس خوب روی زیبایی ها تا بتونم حالمو خوب نگه دارم اما یه جایی نتونستم و زدم زیر گریه البته سه تا قطره بیشتر گریه نکردم در کمتر از ۱۵ ثانیه گفتم شیطان کور خوندی اگه بتونی حال منو خراب کنی

    من حالم خوبه و خندیدم

    بعد شروع کردم به شکر گذاری از چیز هایی که دارم از خودکار و دفترم گرفته تا به چشم هام دست هام گوشی توی دستم اما بازم دیدم نجواها دارن میگن که الکی هست شکر گذاری هات کو حال خوب ت دفترمو بستم

    و نذاشتم ادامه بده نجواها گفتم خیلی صمیمی میخوام با خدا صحبت کنم تا حالم خوب بشه

    نشستم گفتم میشینم با خدا صحبت میکنم

    همونجوری که اشک میریختم اما نه اشکی که از ناراحتی باشه اشکی که آرومم کنه خالی بشم

    به خدا گفتم خدایا میدونم توی این جهان ت یه سری قانون ها هست

    میدونم روحم پاک بوده توی بچگی

    میدونم باید آرامش خودمو حفظ کنم

    اما من یادم رفته چه طوری توی بچگی از تو درخواست میکردم

    من یادم رفته چه طور از آدم‌ها کینه به دل نمی گرفتم

    من یادم رفته بخشش ادمهارو

    من یادم رفته قوانینی که بهم یاد داده بودی

    میدونم اشتباه کردم درگیر صداهای ذهنم شدم

    صدای تو رو نشنیدم منو ببخش خدای من

    میدونم تو ناراحت نیستی از من چون تو احساس ناراحتی نداری

    اما خدایا من به جز تو به کی پناه ببرم

    به هر کی جز تو رو زدم نا امیدم کردن

    من با شرمندگی اومدم سمت تو خدای من

    دستمو بگیر بهم یاد بده هر چیزی که باید بدونم و یادم رفته

    بهم یاد بده تا ازت درخواست کنم بدون ترس بدون محدودیت بدون احساس گناه

    بهم یاد بده که فقط باید از تو طلب کنم

    بهم یاد بده آدمهارو ببخشم

    بهم یاد بده روی پای خودم بایستم

    چشم امیدم به تو باشه

    بهم ایمان و‌توکل یاد بده

    بهم یاد بده وقتی چیزی ازت خواستم بهم ندادی

    نه اینکه صدای منو نشنیدی نه

    بهم بفهمون که داری بهم میگی بنده ی من

    صبر کن

    تا در زمان مناسب در مکان مناسب

    به زیباترین شکل بهت بدم

    بهم یاد بده وقتی اجابت خواسته هام زمان بر شده

    داری بهم میگی داره خوشگل ترش آماده میشه برات بنده ی صبور من

    خدایا ازت میخوام به همه ی ما صبر بدی در برابر اجابت خواسته هامون

    و بهمون یاد بدی از مسیر لذت ببریم تا سوپرایز وارانه

    خواسته مون یه هویی اجابت بشه

    خدای من لحظه ای که میخواستم شروع کنم به نوشتن اصلا چیزی توی ذهنم نمی اومد اما گفتم خدایا خودت هدایت کن تا حال من خوب بشه و من با انرژی گنج امروزم رو بنویسم

    الان میتونم بگم خدایا خیلی راضی ام ازت

    تو وقتی کوچک ترین خواسته منو اجابت میکنی

    پس حتما خواسته بزرگ منو هم اجابت میکنی

    راستی اینو بگم

    ربط این فایل با هدایت امروز من این بود

    برای رسیدن به خواسته م باید از یه سری چیزای که منو پا بندم کرده بگذرم تا خدا اون بزرگه رو بهم بده مثل قربانی کردن می مونه

    من ترس هامو قربانی میکنم

    تا خدا شجاعت بذاره تو دلم و خواسته ی بزرگم بهم بده

    دیدن و خوندن کامنت های شما عزیزان از توصیف رسیدن به خواسته هاتون و خوشبختی تون باعث شوق منه امیدوارم هر لحظه پر از شوق باشم

    💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐

    استاد عزیزم مریم جان من

    ازتون بی نهایت سپاسگزارم

    احساس میکنم خدا دوباره بهم پدر و مادری عطا کرده

    که با جون و دل منو هدایت میکنن به سمت خوشبختی روی ماه هر دوتون رو بوسه میزنم به نشانه احترام و عشق💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: