«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 57 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم مریم شایسته
اعتماد به رب همه چیز و حلال همه مشکلات است..
امروز خواستم که خلوت کنم طبق گفته ی أستاد گاهی وقتا برای خودتان ی وقتی بزارید و در مورد خواسته هاتون تفکر و تمرکز کنید .. رفتم.. یه مسیر تقریبا 30 کیلومتر از محله ی مون فاصله داشت.
در این مسیر رفتن همهش در حال تجسم خواسته هام بودم…
نرسیده به مقصد موتورم یه لحظه متوجه شدم دیدم که موتورم پنچره
یه لحظه ذهنم شروع کرد به نجوا ها ی شیطانی
( در کل جای که من رفته بودم نه خونه ای بود ی جای تفریحی بود. ) الان اینجا کسی نیست.. تیوپ موتور همه کاملا از بین رفته.. از این حرفا… ولی من سریع ذهنمو تحت کنترل خودم گرفتم… با این جمله( الخیر فیما وقع). رفتم کنار آب شروع کردم به گوش دادن صدای آب… خیلی قشنگ بود..
بعدش رفتم زیر درختی با آرامش کاملی درآز کشیدم
در همین لحظه متوجه ی فردی شدم… داشت گوسفندان خودش را برای سایه آورد..
یه لحظه بیاد سخن أستاد افتادم که درخواست کردن از کسی چیز بسیار خوبی است… اگه بتواند خواسته ی شما را برآورده میکند وگرنه شما راهنمایی میشوید
صداش زدم… بعد پرس وجو… گفت دو روز است که من و پدرم گوسفندان را آوردیم همینجا وصبح پدرم رفت برای شهر تا موتورش را درست بکنه تو اگه چیزی نیاز داری برو بالای اون کوه و براش زنگی بزن… من رفتم زنگ زدم دیدم گوشیش خاموش است. براش پیامی زدم…
بعد من رفتم با آرامش کامل تفریح کردم داخل آب رفتم خواسته هامو تجسم کردم..
دفترمو برداشتم… ایده هایی ک به ذهنم میرسید مینوشتم… بعد برگشتم… اومدم پسره منو به جایی که استراحت میکرد برد برام هنداونه آورد.. بعدش غذا. بعدش چای آتیشی آورد… در کل خیلی کیف کردم… بعد بهم گفت راستش ی تیوپ هست ک ریز پنچری داره.. کمی استراحت کردم..
رفتم لاستیک موتور را باز کردم.. پسره را صدا زدم تیوپ را آورد.. بام کمک کرد درستش کردم..
همینکه درست شد پدر پسره اومد… ازش تشکر کردم…
گفت پیامت رسید برات تیوپ نو گرفتم… گفتم بزارش نیازت میشه… گفت من واسه تو خریدم… دادش به من و گفت پولی هم ازت نمیخوام… ازش تشکر کردم و برگشتم به طرف خونه..
خدایا هزاران با شکرت…
امروز واقعا یه روز عالی وبا حس قشنگی بود..
واقعا زندگی ما ساخته افکار ماست…
هر شخص سازنده ی زندگی خودش است…
واقعا قانون عمل میکنه..
با پنچر شدن موتورم ظاهر ی چیز خرابی بود..
ولی با کنترل ذهنم همه چیز را واسه خودم زیبا خلق کردم.. از اون چای آتشی از اون هنداونه که در اون بیابان.. و اینه دقیقا پدر اون پسر همون روز رفته بود به شهر… واون تیوپ دسته دو م که داخل لاستیک موتورم کردم.. وتیوپ نو که بصورت هدیه بهم رسید..
همه اینها نتیجه عمل به قانون است نه فقط دانستن…
خدادایا هزاران بار شکرت
موسی شهلی بر از بلوچستان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ»
——————————————
سلام به استاد عزیزم
«ابراهیم وقتی احساس کرد باید بره مأموریت اسماعیل و هاجر رو تنها در بیابان رها کرد و رفت فقط از خداوند یک درخواست کرد: خدایا مردم رو دور اینا جمع کن»
ابراهیم چطور میتونه این عمل رو انجام بده، این اعتماد به رب از کجا میاد ؟ البته که قبلش معجزات الهی رو دیده بوده ولی چرا من نمیتونم به خدا اعتماد کنم؟ مگه معجزاتشو ندیدم؟معجزه هایی که در زمان تضادهام برام معجزات بزرگی بوده
چرا در من اعتماد و ایمان لازم رو نمیسازه ؟ چون من فراموش میکنم چون به خودم یادآوری نمی کنم چون برام عادی میشه چون اون معجزه ها در میان نجواها خودشو گم میکنه اما اگر بتونم بیشتر و بیشتر به یاد بیارم معجزه های زندگیمو ، آسوده تر میتونم خودمو بسپارم به خدا.
استاد عباسمنش نمونه حی و حاضر و زنده این موضوعه ، اگر استاد تونسته منم میتونم فقط باید پا بذارم روی جا پاهای استادم.
باید بپذیرم که منم بنده عزیز و گرامی خداوندم
قل إنما أنا بشر مثلکم ای محمد به آنها بگو که من بشری مثل شما هستم.
هر که با تقوا تر است نزد خدا گرامی تر و به خدا نزدیکتر است
پس میشه ممکنه منم میتونم مثل تمام انسان هایی که به خدا به واسطه تقواشون نزدیک شدن، بهش اعتماد کردن و ایمان آوردن، باشم .
رها کردن ترس ها و ایمان به خدا و حرکت برای من هدایتها رو میاره ، سپاهیان خداوند رو در آسمان و زمین به مدد من میفرسته فقط باورکنم خدای من عاشق منه منو دوست داره و در مسیرم منو هدایت و حمایت میکنه.
اگه میخوام ببینم چقدر ایمان دارم چقدر به خداوند اعتماد دارم باید ببینم چقدر احساسم خوبه ، به میزانی که رها و آرام هستم یعنی ابراهیم گونه شدم یعنی خداگونه شدم.
خدایا هر آنچه دارم از تو دارم و سپاسگزارم که هر آنچه دارم از تو دارم.
إیّاک نعبد و إیّاک نستعین إهدنا الصّراط المستقیم
سلام
خدایا ای بهترین تکیه گاه عالم
ای دوست داشتنی ترین دوست داشتی من
کمک کن ک همیشه ابراهیم وار تسلیم امر تو باشم .
خدایا کمک کن هر روز بیشتر و بیشتر قانون دقیق وعادلانه تو روبفهمم و درک کنم.
رب من از تو درخواست میکنم کمکم کنی وابسته ب هیچ چیز و هیچکس از فرزندگرفته تا .همسر.پدر.مادر.رئیس بانک .فلان درجه دار .ووووووو……نباشم.
رب من ای قدرتمندترین قدرتمندان
ب نامت قسم ک هرجا هرچیرو ب تو سپردم و توکل کردم وآروم شدم .بشکلی خواسته هامو یجوری بدیهی برام خلق کردی ک بعد چندساعت میبینم ای بابا اینم شد و من همجنان مات ومبهوت ک چطوری برام مهیا کرده .
دوستت دارم رب من.
خدایا کمک کن مثل ابراهیم موحد ومتوکل باشیم
درپناه امن خدا باشید
استاد عزیز و مهربانم ، سخنان شما از دل بر می آید و بر دل می نشیند .چه عالی و باایمان و یقین فرمودید که باید تسلیم محض اراده خداوند یکتا باشیم .حقیقتاً اگر ما با رها و بارها هر دری را زدیم و باز نشد و هیچگاه به آنچه می خواستیم نرسیدیم ،بخاطر آن بود که جز خداوند مهربان به یک قدرت پوشالی دیگری هم ندانسته توجه داشتیم . و زمانهایی هم که بسیار راحت و با آرامش خاطر به اهداف و خواسته هایمان دست یافتیم زمانی بود که به او تکیه کردیم و چه زیبا جوابمان را داد
باسلام ودرود به همه عزیزان همراه
چه حس وحال عجیبی داره گوش دادن به این فایل. دیشب که گوشش دادم همش از خدا می خواستم تسلیم رو برام روشن و واضح کنه، امروز صبح که از خواب بلند شدم یه دفعه یاد حرفای استاد وکامنتهای عزیزان افتادم و قانون احساس خوب برام تداعی شد و یادم اومد که احساس خوب یعنی اتفاقات خوب، وبرامون روشن شد که تسلیم بودن یعنی راضی وخرسند وشاد بودن به هرآنچه در کنارت میبینی، یک حالت دائمی از شادی ، یک حس ناب از رها بودن وفکرنکردن وجواب ندادن؛ امروز احساس خوب رو دروجودم بوضوح دیدم، همان احساسی که از بدو شناخت قانون جذب اونو شناخته بودم وتجربه نکرده بودم.
احساس خوب مساوی با اتفاقات خوب، اساس تسلیم بودن و نشانه ی شکرگزاری کامل است ؛
از خدای عزیزم برای وجود استاد عباسمنش پیرو راستین ابراهیم خلیل، وخانم شایسته مهربان، و همه عزیزانی که کامنتهای بسیار عالی گذاشتن ، بی نهایت سپاسگزام.
روز سوم قشنگ من، سلام
قبل از خواب خودم رو مجبور کردم که بنویسم که یه رد پای دیگه از خودم به جا بذارم و میخوام بگم که این برنامه با تشویق ما به نوشتن به من علاقه ای رو یادآور شد که مدت ها بود فراموش کرده بودم یا به دلیل اعتماد به نفس پایین نمیخواستم حتی بهش فکر کنم و اون نویسندگی بود نوشتن و نوشتن من علشق نوشتنم و خدا رو شاکرم که این علاقه رو به یاد آوردم.
هنوز سفر شروع نشده من احساس بهتری دارم انگار که توی آسمون هام از ته دل خوشحالم
توی کتابای دینی یا قرانمون همیشه این داستان بود اون موقع ها درکش نمیکردم چرا حضرت ابراهیم حاضر شد همچین کاری کنه یعنی چی که بچه اش رو وسط بیابون تنها گذاشت ولی الان یکم بیشتر متوجه میشم این داستان اعتماد به ربِ. اعتمادی که باعث این بشه ما لحظه ای با تردید رو به رو نشیم. اعتمادی که باعث میشه فرمون زندگیمون رو بدیم دست خدا ترس هامون رو نادیده بگیریم و روی صندلی همراه راحت و بدون هیچ نگرانی ای از اینکه تصادف میشه کسی بی دقتی میکنه یا ما کنترلمون رو از دست میدیم بشینیم و از مسیر لذت ببریم. این یعنی پاک کردن شرک از زندگیمون اینکه هیچ کس و هیچ شرایطی تاثیری توی زندگی ما نداره ما به خدای خودمون توکل می کنیم و از لحظه ای که آرامش رو احساس می کنیم اون شروع به حرکت میکنه به جایی که ما دوست داریم بریم از به مسیر خیلی قشنگ.
ایمان دارم خدای بزرگ و مهربونم بهم کمک میکنه
با دست های بی نهایتش کار ها رو به شیوه ی دیگه ای پیش میبره مورد حمایتم قرار میده منو دوست داره و عاشقه منه.
درست مثل موضوع فایل سفرنامه ی امروز برو توی دل ترسهات چون توی دل این ترس ها چیزی جز خدا نیست چون اون که همه چیزه هیچ قدرتی بزرگ تر از اون نیست. نمیدونم این حرفم چقدر درسته اما هر وقت میخوام وارد جایی بشم که میترسم با آدمی صحبت کنم که نمیشناسم میگم مگه این کیه غیر از اینکه تکه ای از وجود خداست غیر از اینکه اومده تا به من کمک کنه؟
به امید روزی که بتونم مثل ابراهیم در برابر خداوند تسلیم بشم تا اون روز از چیز های کوچیک شروع می کنم و میدونم نا امید نمیشم که هیچ هر روز خوشحال تر و سرزنده تر میشم بدون توجه به اینکه شرایط الان چطوری به نظر میرسه.
شب همگیتون بخیر. خدایا شمرت که روز به روز این مسیر رو با دادن آگاهی هات بهم روشن تر و واضح تر میکنی. خدایا شکرت که چشمم رو به این همه خوبی باز کردی. خدایا صد هزار مرتبه شکرت.
با سلام خدمت همراهان گرامی و ممنونم بابت دعوت برای همسفر بودن با شما
اعتماد و آرامش دو واژه زیبا که همدیگر و زیباتر می کنند !
وقتی که اعتماد کامل داری به خدای خودت دیگه نگرانی بابت هیچ چیزی نداری ! وقتی مطمن هستی همه چیز تبدیل به زیبایی خواهد شد دیگه ترسی از حادثه و اتفاق خاصی نداری !
من قبلا بارها این احساس رو تجربه کردم و بارها و بارها آرامش کامل رو احساس کردم !
ایرادی که داشتم فقط درست یاد نگرفته بودم با پول چطور ارتباط بگیریم ؟! در دروان نوجوانی با این حس امنیت و آرامش درونی زندگی کردم . تا اینکه بزرگتر شدم و ازدواج کردم و نقش واقعی پول رو در زندگی فهمیدم !
چیزی که هرگز براش ارزشی قایل نبودم و حس و نگاهم بهش درست نبود
و هنوز هم درگیر کمبود اون هستم
از دوستان عزیزی که هنوز نوجوان و یا تازه جوان هستند میخوام در زمینه پول دقت بیشتری داشته باشند و اون رو مقدس بدونند و عاشق اون بشند و پول رو هم جزیی از خدای خودشون بدونند !!!
قربانی کردن در زندگی برای رسیدن به برخی درجات بنظرم امری ضرروری هست
گاهی باید باورهای اشتباه خودمون رو برای رسیدن به اهداف عالی قربانی کنیم و خدا همه انسان ها رو دعوت به قربانی کردن می کنه . برخی ها راه اشتباه متوجه می شوند و قربانی کردن یه چیزی رو غیر از خودشون بهونه می کنند
ولی قربانی کردن حقیقی به نظرم من اینکه چیزی رو از خودمون قربانی کنیم : شاید باید برخی باورهامون رو در مورد خدا رو قربانی کنیم ؟ شاید باور مون رو درباره پول ؟ یا گاهی دین خودمون رو ؟ یا یکسری ارزش های غلط خودمون رو
بنظرم اینها همش نشونه هست نشونه!!
و گرنه ابراهیم هم یه زمانی زنده بوده و زندگی کرده و رفته و این داستان برای پر کردن زمان ما ساخته نشده مثال داستان های دیگه ! این داستان اشاره میکنه برای بزرگ شدن برای رسیدن به بلوغ فکری و شخصیتی ! همش داره این رو میگه که تو ظاهرا مثل قربانی کردن چیزی باید کمی خشن باشی و رنج بکشی و خون ببینی !!! ولی وقتی کار قربانی کردن یکی از مسایل اشتباهت رو داری انجام میدی قبل از اینکه زیاد به زحمت بیوفتی و رنج خاصی ببینی موهبت خدا در همون لحظه پیداش میشه !! چون قرار نیست برای رسیدن به چیزی رنج بکشی همینکه کمی سعی کردی خودش پیدا میشه ؟!
فقط باید بهش اعتماد کنی ؟! به کی اعتماد کنی ؟ : به خودت به خدای درون خودت !! به چیزیکه در آرامش و اعتماد به تو گفته میشه؟! به همون صدای درونی که در ایمان و اعتماد کامل بهت میگه این کار رو بکن ! این رو انجام بده؟! گاهی میگه شتاب کن الان وقتشه و گاهی میگه صبر کن !! اون کیه ؟چیه ؟ اون همون خدایی که همه در موردش صحبت می کنند اون خدای حقیقی ما آدم هاست در درون تو هست در ذهن تو فقط باید راه شنیدن حرف هاشو باز کنی .خدایا شکرت
سلام روز سوم سفرنامه
پیام امروز 1- ایمان ۱۰۰ درصد وخالص به خدا و الهامات درون
2-پرداختن بها برای رسیدن به اهداف
هدف من در درجه اول رسیدن به آرامش هست.زیرا میدانم تا آرامش نباشد اتفاقات خوب نمی افتد.
بهایی که برای رسیدن به آرامش باید پرداخت کنم
۱.قطع ارتباطم با افرادی که (مخصوصا در این شرایط)اخبار و گفت و گوهای منفی دارند
۲.تمرین و تکرار عبارات تاکیدی مثبت آرامش
۳.وقت و انرژی گذاشتن برای گوش دادن به فایلهای سفرنامه و نوشتن برگی از روز
۴.وقت و زمان گذاشتن برای تدبر در قرآن
امیدوارم درست گفته باشم
سلام و درود به همه بچه ها و استاد عزیز و خانم شایسته. واقعا نمیدونم از کدوم هزاران ارتعاش جدید و فوق العاده ای که تو ذهنم در حال رشد کردن هستن بخوام حرف بزنم، اول کلام اینو مطمعنم که باید بگم خدایا به درگاهت از ته دلم شکرت. دو ماهه که بطور کاملا جدی، برنامه ریزی شده و مرتب روی باورهام، کلامم و کانون توجهم دارم کار میکنم. هر روز که میگذره یه پله و کوچولو کوچولو دارم رشد میکنم و بزرگ میشم، هیچ وقت طی این ۳۰سال عمرم چنین احساس هایی رو نداشتم و تجربه نکرده بودم. به حدی ذوق دارم برای ابراز احساسات قشنگ درونم که اصلا نمیدونم چطوری همشونو براتون بگم بخدا. خیلی وقتا فکر میکنم دارم خواب میبینم که هر روز داره همه چیز برام قشنگ تر میشه و اتفاق های مثبت هر لحظه برام رقم میخوره، ولی هر لحظه بخودم یاداور میشم که قانون و خدا کارشون همینه، و هرکسی هم وارد این مسیر شه همین چیزای قشنگو لمس میکنه. پس بخودم میگم خدایا شکرت و پسر دمت گرم با همین فرمون برو جلو که عالی داری پیش میری. به خداوندی خدا قسم چند ماه قبل من هییییییییییییچ ربطی به الان من نداره. هرجور حساب کتاب میکنم جور درنمیاد، چون قانون خدا همینه. فقط باید باور و عمل کرد بهش. حرفام بیش اندازه زیادن، ولی فعلا ترجیح میدم تا همینجا کافیه و یه مدت خیلی کم دیگه دوباره بیام و از وقوع اتفاقات فوق العاده تر و بزرگتر از الان براتون بگم، چون ایمان دارم که برام رقم میخورن. چون قانون خدا و جهانش همینه. خدایا وااااااقعا سپاس گزارم ازت. الهی شکرت. استاد و خانم شایسته عزیز فقط میتونم بگم دمتون گرررررررررررررررم💪🏾😍
بنام پروردگار یکتا و بی همتا
سلام به استاد بی نظیرم و خانواده عزیزم که قدم در مسیر یکتا پرستی داریم.
سومین روز سفر نامه مو شروع کردم با عنوان اعتماد به رب
از خودم پرسیدم من چقدر اعتماد داشتم به خدا. دیدم خدایی هیچی….
پرسیدم چقدر روی خدا حساب باز میکردم دیدم هیچچچی…..
و چقدر قلباً از خدا میخواستم که خواسته ای رو برام اجابت کنه دیدم بازم هیچچچی….
پرسیدم چرا؟؟؟؟ شنیدم گفت خب تو منو قبول نداشتی. تو به من اعتماد نداشتی که بتووونی چیزی بخوای. اصلا ایمانی در کار نبود.
اعتماااااد. ایمااااان
الان که دارم فکر می کنم میبینم تا قبل از این اصلا مفهوم این دوتا کلمه تو ذهن من یه چرت بود و بس. میگم چرت چون واقعا چرت بود. خدایی که من داشتم یه خدا بود بقول استاد یه انسان بزرگ با احساسات و تواناییهای یکم بزرگتر از انسان. و خب میشه درک کرد که چنین خدایی سزاوار اعتماد نیست. خدایی که براساس احساسات تصمیم بگیره مگه میشه بهش ایمان داشت. قطعا همچین خدایی همون جنس ایمان رو میطلبه😅😅
استاد الان که دارم اینا رو مینویسم دارم یکم درک می کنم که شما وقتی میگین توحید پایه و اساس همه موفقیتهاست یعنی چی؟ خب وقتی من به خدا اعتماد نداشته باشم و روی عواملی جزخدا حساب باز کنم نمیتونم چیزی از خدا بخوام. نمیتونم قدم درستی تو مسیر خواسته هام بردارم.
وقتی از جنس ایمان ابراهیم گفتین منم از خودم پرسیدم اگه من جای ابراهیم بودم چکار میکردم؛؛؛؛
اولاً که اصلا نمیتونم تصور کنم که من جای حضرت ابراهیم باشم چون واقعا فکر میکردم پیامبرها با بقیه آدمها فرق داشتن و این تفاوت باعث داشتن معجزه بود. ثانیاً به قول شما اگه خود خدا بیاد بگه بخاطر من سر بچه ت که هیچ یه انگشتشو ببر من قول میدم چاقوتو به موقعش کند میکنم بازم نمیتونم همچین جنس اعتمادی داشته باشم در صورتیکه میدونیم حضرت ابراهیم از اتفاقی که قرار بود بیفته کاملا بی اطلاع بودن. و فقط بر اساس یه الهام میاد و میخواد سر از تن فرزندی جدا کنه که ۲۰ سال پیش رهاش کرده و اصلا سراغش نیومده.
نه تنها سرسپردگی ابراهیم بلکه ایمان اسماعیل هم برامون خیلی درس داره. کدوممون حاضریم به حرف بابایی اعتماد کنیم که ۲۰ سال پیش مارو تو یه بیابون خشک و بی آب و علف رها کرده و رفته و حالا با نیت بریدن سر من برگشته. اسماعیل اعتماد کرد نه به ابراهیم بلکه به خدای ابراهیم و خداوند به چه زیبایی پاسخ ایمان این پدر و پسر رو میده و این میشه که ابراهیم میشه خلیل الله. میشه رفیق فابریک خدا. میشه حنیف و مسلم و موقن و مومن و…..
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا.[۸۴]
خدایا کمکم کن هر روز بهتر و محکمتر قدم در راه ابراهیمی استاد عباسمنش بردارم…..
استاد عاشقتم که هدایتگر ما شدی تو مسیر خوشبختی💚💚💚