«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 75 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خانم شایسته عزیز
من این فایل استاد رو دیده بودم ولی به کلی فراموش کرده بودم. ممنون از این یادآوری به موقعتون. امشب در شرایطی بودم که واقعا بهش نیاز داشتم.
از وقتی با آموزه های بی نظیر استاد آشنا شدم، حال خوبم رو با یک دنیا عوض نمیکنم.
ممنون
سلام امروز روز سوم چالش خانم شایسته عزیز رو گوش کردم . در این سه روز خیلی روی خودم کار کردم و بی نهایت جواب دیدم و به ارامش رسیدم و این راه را ادامه میدم خیلی خوشحالم و برای همگی ارزوی موفقیت و سلامتی و خیر و برکت دارم. خدای مهربانم را شکر میکنم . سپاسگزارم که مرا همراه شما عزیزان کرد . من دیگر وابسته نیستم قضاوت نمیکنم توقع ندارم میبخشم و انسانها و رفتارشان را درک میکنم خدا رو شکر میکنم به خاطر سلامتی و خوشحالی و ثرمت و برکت فراوان در زندگیم ممنونم از همگی
خدا رو شکر که در مداری قرار گرفتم که همچین آگاهیهایی به من از طرف استاد داده میشه. من هیچ وقت راجع به پیامری مثل حضرت ابراهیم اینجوری فکر نکرده بودم. قبلا وقتی قرآن میخوندم هدف فقط این بود که قرآن خونده باشم !!!!! ولی تو این مدنی که با سایت استاد آشنا شدم سعی میکنم که اگر ی آیه هم میخونم با درک باشه نه صرف خواندن.
سلام خدمت خانواده عزیزعباس منش و استاد عزیزم من خیلی اتفاقی امروز این فایل گوش دادم خیلی جلب بود وجالب تر اینکه فردا عید قربان این عید به همه دوستان تبریک میگم .این دومین نوشته من در سایت است خیلی خوشحالم میتونم ترس کنار بگذارم .تغییر روز به روز حس میکنم ومیبینم اطرافیانم هم تایید میکنن .خیلی دوست دارم خدای ابراهیم خدایی که خالق این دنیا وهمه زیبایی ها است بهتر وکاملتر بشناسم ..از استاد تشکر فراوان میکنم دارم از فایلهای رایگان استفاده میکنم ودر پناه خدا به جلو حرکت میکنم پیش بسوی خوشبختی….این چند بیت تقدیم به همه خانواده عزیزعباس منش
با من از سایه نگو خورشید فردا مال ماست
تو که باور کنی عشق یه دنیا مال ماست
دست به دست من بده پای به پای من بیا
بخون امروز مال عشق بگو فردا مال ماست
در آغوش خدا ..
به نام الله یکتا.روز سوم سفرنامه: خدایا شکرت امروز با دیدن این فایل روزهایی رو یادم آورد که چیزی رو میخواستم و میگفتم خدایا خودت درستش کن من نمیدونم چجوری فقط درستش کن و آرامشی عجیب داشتم و کارم به طرز عجیب و قریبی و از راهی که حتی به ذهنم خطور نمیکرد درست میشد و بعد رفتم کامنت دوستان رو خوندم و اشک از چشمام سرازیر شد.چقدر حس خوبیه توکل کردن به خداوند و ایمانی که در عمل باشه.
به نام فرمانروای هستی
آگاهی های این فایل ذهن منو روز ها و روز ها میتونه مشغول خودش بکنه،میتونه کاری کنه روز ها و روز ها بهش فکر کنم،این اگاهی ها به شدت منو احساساتی میکنه…
عشق حقیقی،ایمان و تسلیم بودن را باید از ابراهیم آموخت
شخصیت هایی اینچنین تسلیم امر پروردگار بودن و ایمان داشتند به او چه نتایجی گرفته اند که یکی از اون ها همین ماندگاریشون در تاریخ برای هزاران سال هست.اینکه بعد از هزاران سال هنوز باشی و یک الگو باشی برای یک جامعه
تسلیم بودن امام حسین دقیقا به من اطمینان میده،پیرو آیین ابراهیم بودن یعنی چه؟اینکه تسلیم امر الله بودن چیه؟
اینکه خودت،همسر،فرزند،برادرت را قربانی راه او کنی،تا این اندازه تسلیم بودن او چه فرکانس الهی بالایی دارد که از آنجا بسیار دوریم…
آگاهی های این جلسه منو یاد بیتی از مولانا میندازه:
“خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش،بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر”
مولانا خودش این راه رو رفت (مولانا شخصیت بزرگی داشت میان علما،پادشاهان و … عالم بوده،میان همه یک فرد خاصی بوده )اما هنگام دیدار با شمس،شمس با او حرفی زد که مولانا تمام گذشته ی خودش رو فراموش کرد و تسلیم شدن رو یاد گرفت (مولانا:”زاهد کشوری بُدم،صاحب منبری بُدم،کرد قضا دل مرا،عاشق و کف زنان تو”) و همه میبینیم که مولانا چقدر در تاریخ ماندگار شد و حتی چقدر با دیگر شاعران متفاوته،چقدر اشعارش توحیدی تره و…
امیدوارم بتونیم پیرو حقیقی آیین ابراهیم باشیم
سپاسگزارم از خداوند بابت اینکه این اگاهی ها را از زبان استاد عباسمنش عزیز جاری کرد
سپاسگزارم از خداوند بابت این طبیعت بینظیری تو تصویر هست،صدای جیرجیرک ها،حجم سبزی چمن ها و درخت ها منو یاد باغ خودمون میندازه که چند هفته ای اونجا بودم و واقعا تجربه ای متفاوت از قبل رو اونجا داشتم (بعد از دیدن سریال زندگی در بهشت) که امیدوارم تجربیات شگفت انگیزم رو بزودی باهاتون به اشتراک بگذارم
سلام..
سومین روز تحول زندگی من.
🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️🏃♂️
گام به گام اومدم جلو از مقدمه اومدیم تا روز سوم که در مورد توحیدی بودن ابراهیم سخن گفته شده.
که اونجایی که من روی خدا حساب باز کردم خداوند راه رو برام باز کرده ولی منه مشرک بارها و بارها تو دام افتادم و بدبخت شدم..
اهاااااا اینو بگم.. اقا بار اولی که من رفتم تهران خب خیلی دستپاچه شده بودم و اینا و خداوند هم داشت هدایتم میکرد با نشونه ها که پسررررر اون ایده رو اجرا کن..حتی قشنگ به طرق مختلف داشت نشونم میداد که قدم به قدم چطور اجراش کنم…
و از یه جایی من متوجه شدم که دگ الهامات و نشونه ها قطع شدن ..مدا ها فکر کردم که جه عاملی باعث شد ک دگ خداوند نشونه هاش رو بهم نمیده و الهامات قطع شدن..
بعد از مدت ها فکر کردن متوجه شدم اون روزی که من توی خوابگاه بودم و به یکی زنگ زدم با ناراحتی گفتم یه راهی به من نشون بده…
یعنی من در اون لحظه دست رد به هدایت خداوند زدم و دست به دامن دیگران شدم..
از اون موقع به بعد دیگه الهامات هم انگار قطع شدن…
خداوند داشت حمایتم میکرد خیلی واضح ولی من اینجا اشتباه کردم و برگشتم شهرستان و کار خراب شد در یک قدمی موفقیت..
بازم یه بار دیگه این اتفاق به یه صورت دگ اتفاق افتاد…
یعنی من کلی جسارت به خرج میدادم ولی لحظه ی اخر کار خراب میشد.
دلیش عدم تکامل، ضعف های شخصیتی و ضعف اعتماد به نفس و خدای مهربون داشت من رو هدایت میکرد حتی وقتی که خیلی چون تنها بودم ترسیده بودم داشت هدایتم میکرد و من دست رد زدم به هدایت و از بقیه کمک خواستم..
پس خدا نمیگه که چرا ترسیدی.. میگه حتی وقتیم ترسیدی من هواتو دارم به شرط اینکه رو من حساب کنی نه بقیه..
میگه من قانونم اینه نمیتونم تخطی کنم از خودم…
مشرک شدم و در زندان خودم حبس شدم…
میدونی چجوریه؟
فایلا رو که مینویسسی یه جایی به یه درکی میرسی یهو یه ندایی بهت میگه خبببب حالا به خطاهات پی بزدی؟؟؟؟
دیدی اون وقت گوش به من ندادی؟؟؟ ا
دیدی به خودت آسیب زدی؟؟
بهت میگه دیدی، دیدی رو بقیه حساب باز کردی و ازونا کمک خواستی و برگشتن بهت گفتن از ما توقعی نداشته باش و بهت پشت کردن؟؟؟
اینا نتیجه شرکه…
همه ی این تجارب و درس ها به ادم میفهمونه که قانون، قانونه…
نتیجش مسخره شدن توسط بقیس تو روزای سخت…
نتیجش میشه مشکلات و دردسر….
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد خوبم و خانم شایسته ی مهربان
همیشه وقتی یه فایلی از استاد میبینم از خودم میپرسم تا حالا تونستی قانون رو به اینشکل اجرا کنی؟
بعضی وقتا جوابش اره هست بعضی وقتا هم نه
میخوام داستان یکی از دوستام رو بگم
من یک دوستی داشتم که دبیرستان باهم بودیم.توی دورانی که ما هممون درگیر کنکور و کلاس و تست زدن بودیم اون اصلا به درس توجه نمیکرد و سرش به کار خودش بود اون زمانا درمورد اینکه میخواد چیکار کنه هیچ حرفی نمیزد.به خاطر درس نخوندنش از سمت معلما خیلی حرف میشنید گاهی شاهد بدرفتاریه معلما باهاش بودم ولی اصلا به هیچکدومشون توجهی نمیکرد تا رسید زمان کنکور و بعدشم جواب دانشگاه که اومد. همه ی بچه های اون کلاس رفتن دانشگاه به جز دوستم که گفت من میخوام تو حرفه ی ورزشم فعالیت کنم و قصد دانشگاه اومدن ندارم اخه دوستم ورزشکار بود اما خب دیگه همه باور جامعه رو میدونیم حرف بود ازینطرف و اونطرف که بابا بیخیال اخه چه اینده ای توی این ورزش هست ولش کن خودتو علاف میکنی و ازین حرفا بعضی ها هم شاید مسخره میکردن
یادمه حتی مامانش گفته بود اگه بری دانشگاه من قول میدم یه ۲۰۶ برات بخرم ولی دوست من اصلااا به این حرفا توجه نمیکرد فقط میگفت من میخوام برم دنبال ورزشم دانشگاه منو به چیزی که میخوام نمیرسونه
اون ایمان داشت به چیزی که میخواد میرسه مطمعن بود به کاری که قراره بکنه و زمزمه های بقیه روش هیچ اثری نداشت
دوست من آخرش کار خودشو کرد و دانشگاه نرفت و شروع کرد به تمرین و باشگاه
انصافا توی دوران ۱۹ ۲۰ سالگیه ما که جز درس خوندن کار دیگه ای نمیکردیم اون تند تند در حال مقام اوردن بود شرایطش توی اصفهان خیلی خوب و رو به رشد بود مدرک مربیگری های مختلف گرفته بود کار میکرد شناخته شده بود همه بهش احترام میزاشتن یعنی همه چی عالی بود برا یه دختر ۲۱ ساله
اما تو همین شرایط عالی تصمیمشو گرفت که بره تهران
بازم با مخالفتای بقیه رو به رو شد بازم کلی سنگ جلوش انداختن که نره
مامانش که مخالفه مخالف بود ولی بازم به حرف هیچکس گوش نمیداد
اصلا نمیترسید هرموقع باهاش حرف میزدم میگفتم واقعا نگران این نیسی که توی شهر به اون بزرگی تنهایی میخوای چیکار کنی؟ پول به اندازه کافی داری؟
فقط میگفت بار من روی زمین نمیمونه خدا هزارتا دست داره که هربار از یکیش به من کمک میرسونه
اینم بگم که دوست من از همون دوران دبیرستانش استاد عباسمنشو میشناخت و فایلاشو گوش میکرد
خلاصه که بازم به ترسش غلبه کرد و جمع کرد رفت تهران.اون واقعا ایمان داشت واقعا بلده قوانینو توی زندگیش به کار ببره و اجراش کنه
و تنها کسیه که میتونم در مورد قوانین باهاش حرف بزنم
انصافا که شاهد رشد بیشترش هستم خیلی خیلی بیشتر از وقتی که توی اصفهان بود و به نظرم شرایطش عالی بود
چند روزا پیشا هم مقام طلا اورده بود و میدونم خیلی خیلی بیشتر ازین ها هم موفق میشه چون ایمان داره
برای همه ی دوستان سایت و خودم آرزو میکنم که ایمانمون روز به روز تقویت بشه که اگه ایمان و توکل باشه دیگه همه ی کارا حله
در پناه حق
با سلام خدمت استاد عزیز و همه عزیزان .
به نظر من تسلیم بودن مرتبه خیلی بالایی است که احتیاج به یک روح قوی دارد.
همانطور که استاد گفتن کار سختی است اما میشود.
امیدوارم همه ما به درجه ای برسیم که اعتماد واقعی به خداوند بزرگ داشته باشیم و تسلیم او باشیم.
خدایا شکرت برای این ارامشی که هر روز بیشتر میشود.
انسانی که خداوند را باور دارد و به او اعتماد میکند هیچ ترس و نگرانی در وجود خود ندارد . این همون چیزیه که باید بهش برسیم.
با ارزوی موفقیت و سلامتی و ثروت برای همه عزیزان.
سلام
اعتماد به رب
چرا چرا چرا من می تونم به ی فرد غریبه که بهم وعده ی پول و مقام و … میده اعتماد کنم ولی به خدایی که این جسم شگفت انگیز و این جهان پر از نعمت رو رایگان در اختیارم قرار داده اعتماد نکنم؟
ابراهیم کی بود؟ چه باورهایی داشت؟ چطوری فکر می کرد؟ چه کارهایی انجام میداد؟ که شد خلیل الله
چقد زندگی کردن به این روش قشنگه، لذت بخشه. وقتی به نیرویی که برتر از همه چیز هست اعتماد می کنی و میری تو دل ترس هات و از منطقه امنت میای بیرون و می دونی که حمایتت می کنه.
به قول استاد مهارت ها با تمرین کردن اتفاق می افته. باید در توکل کردن مهارت پیدا کنم. برای این که به خدا اعتماد کنم باید از کارهای کوچیک شروع کنم. تا کم کم اعتمادم به خدا بیشتر بشه. تا کم کم اون اعتمادی که از رب توی وجودم هست و زیر خروارها خاک خوابیده بیدار بشه. باید کم کم به این نیرویی که توی وجودمه و مدت هاست بهش توجه نکردم ، توجه کنم . باید این کارمند خیلی زرنگ و فعالم( شیطان) رو اخراج کنم و به صدای قلبم گوش بدم. اگه میخوام زندگی زیبایی رو تجربه کنم .اگه می خوام بهشت رو توی این دنیا تجربه کنم باید تلاش کنم که به این سبک( توکل کردن و اقدام و رفتن توی دل ترس ها) زندگی کنم.
برای این که توی هر کاری توی هر زمینه ای حتی خرید کردن موفق بشم باید باید به خدا توکل کنم. از خرید کردن ترس نداشته باشم و بدونم که خدا رزاقه و روزی فراوان نصیبم می کنه.
برای شروع کارهای کوچک باید توکل کنم تا بتونم توی کارهای بزرگ به خدا توکل کنم و این تمرینی برای افزایش ایمان.
به خدا اعتماد کنم، به صدای قلبم گوش بدم شاید حرف قلبم از نظر ذهنم منطقی نباشه اما باید یاد بگیرم که به صدای قلبم گوش بدم.
باید باور و ایمان داشته باشم به قدرت خدا که بارم زمین نمی مونه. و با دستان بی نهایتش کار منو عالی انجام میده.
خدایا حمایتم کن که به این آگاهی ها عمل کنم و فقط شنونده نباشم.