«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 90
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوند یکتا.سلام خدمت خانواده ی بزرگ عباس منشیم.چقدر لذت بخشه شنیدن درمورد توحید ابراهیم واینکه اگه تسلیم خدا باشی سخت ترین کارم برات قابل انجام میشه ازخدامیخوام که قلب منو لبریزاز عشق وایمان به خودش کنه تا اومدن ورفتن هیییچ کسی توی زندگیم ناراحتم نکنه وهرلحظه منو به راه راست هدایت کنه همون راهی که ابراهیم رو هدایت کرد راهی که میشه ازبچت که عزیزترین داراییته بگذری وبعد نتیجه ی عالی این گذشتن رو هم با سربلندی ببینی.خدای بزرگم قلبم رو هرروز توحیدی ترکن
به نام الله
سلام به دوستان عزیزم
خوشحالم و سپاسگذار که در این مسیر زیبا در این مسیر توحیدی دارم قدم برمیدارم میبینم نشانه هارو و تحسین میکنم کلام و رفتار های که دوست دارم
هیچ جا از مقام حضرت ابراهیم به این خوبی یاد نشده نه به عنوان یک مسلمان بلکه اگه من ی فرد لا دینی بودم و این گفته ها رو میشنیدم شاید یک سمبل از ابراهیم برای خودم میساختم
ی لحظه خودم رو جای حضرت ابراهیم قرار دادم اتفاقات زندگیم رو مرور کردم فکر کردم فرزندی دارم که توی بیابون قراره رهاش کنم خوب چقدر نجوا میاد توی این لحظه و چقدر ایمان باید قوی باشه که با وجود این نجواها بچربه بهش و چقدر این این ایمان مستمر باشه که بعد بیست باز بیای و به الهامات توجه کنی
چقدر این توحید مهمه که دیروز داشتم ی مصاحبه ای از اقای دبیر رییس فدراسیون کشتی میدیدم که میگفت من سر حرفم هستم اون قولی که دادم که ابرومو بزارم نه برای مردم برای خدا میگفت من به خدا میگم خدا به مردم خودش گفته
همونجا گفتم این دیدگاه علیرضا دبیر کم سن و سال و حتی کم مدال نصبت به بقیه کشتی گیرهای زمان خودش رو به اینجا رسونده این نگاه توحیدی و نتایجی هم که میگیره هم قطعا نتایج عالی هستش
سلام.
وقت همگی بخیر.
خیلی خیلی مشتاق بودم تا فایل روز سوم سفرنامه رُ ببینم.
✨«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش؛📎 فایلِ روزِ سومِ روز شمارِ تحولِ زندگیِ من.
وای خدای من ،خیلی سخته .
حتی به قول استاد اگه صد درصد هم مطمئن باشی که خود خدا داره میگه که سر بچه ات رُ بِبُر ….. چی بگم
واقعا این ابراهیم به چه درجه ای از کمال رسیده بوده که این قدر به خدا ایمان داشته که با این همه نجواها ذهن باز کلام خدا رُ بُلد تر کُنه و به الهامِش عمل کُنه و چاقو رُ بُگذاره زیر گلوی فرزندش و اقدام به عملی کردن ندای الله کُنه.
واقعا که همچین بنده ای باید خلیل الله لقب بگیره، اگه نمی گرفت غیر طبیعی بود و اونوقت بایست به in God we trust شک کنیم.
عجب ایمانی این ابراهیم داشته .خدایا اگه اون تونسته پس ما هم می توانیم به شرط اینکه با استفاده از آموزش های استاد و عمل به آنها سعی کنیم که به این مرحله از کمال برسیم.
ابراهیم خلیل الله؛ بهترین الگوی یکتا پرستی.
ابراهیم خلیل الله ؛ بهترین و نزدیک ترین و اولین دوست خدا.انشالله که آخرین نباشه.
خدایا چنان کُن سر انجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار.
پایز گذشته اما الهی افتادن هر برگ پایزی آمینی باشد برای آرزوهای قشنگتون.
خدا نگهدار.
به نام الله یکتا
کاش بتوانیم ابراهیم گونه عمل کنیم
من به شخصه خیلی دورم از درجه ی یکتا پرستی استاد عزیزم
اما تمام تلاشم این است که با ترسهایم روبرو بشم
وابستگی به فرزندانم رو از بین ببرم
من قدم برمیدارم به سمت ایمان به خدا
من میخوام که هدایت بشم به راه درست
من میخوام ثانیه به ثانیه زندگیم و با اعتماد به خدا احساسم و خوب نگه دارم و تسلیم پروردگار باشم
من بهترین روزها رو در پیش دارم و بهترین ثانیه هارو الان دارم تجربه میکنم
خدایا شکرت
در پناه الله یکتا شاد،ثروتمندو سعادتمند باشید
سلام استاداین نشانه امروزمن است من مصیب کمالی بابزرگترین تضادزندگیم چندروزی برخوردم ولی میدونم این اومده مرابه ایمانی قوری برساند منی که این همه نتایج درزندگی ام هست استاد تضادترس، ازمرگ چندروزی بود بدحالم راهی درطول رو خراب میکرد که کلا ناامیدمیشدم من که حالا شدم خالق ودارم خودم راتجربه میکنم خلاصه استاد دیروزی خواستم بخوابم که کنترل ذهن کنم ولی یه حسی بهم گفت دفترخودکاربردار شروع کردم به نوشتن خواسته هایم وهی نوشتم تااین که کل پلن زندگیم از2سالگی تا 29سالگی یک زندگی مملو ازاتفاقات وحشد ناک که خداوند مراهرلحضه نجات میداده استاد این متن راخوب بخوان که خیلی قدرت خدارا راین داستان زندگیم میبینی یه حسی امروزگفت این متن رابنویس برای استادت که عاشق توحید وردپای برای خودت باشد استاد مادر وستا زندگی میکردیم من متولد 1366هستم داستان اینه مایک استخرخیلی بزرگ درجلوی خانمون داشتیم یعنی خونه مایک باغ بزرگ هم جلوش بودمن بچه 2ساله میرم به طرف استخر میوفتم توی استخربابام خواب مادرم هم مشغول کارهای خونه خلاصه یکی ازدوستای پدرمن درهمون موقع اونم نه ازدرخونه ازتوی باغ می آید خونه ماچون اگه ازدراومده بود شک نکن مراداخل استخرنمیدیدحالا زمان مکان درهمون لحطه ای که من بی هوش روی آب بودم میرسه میپره توی آب مرانجات میدهد ومادرم می آید وپدرم راازخواب بیدارمیکنن پدرم چندقطره اشک میریزد ومیگوید ببریمش مصیب مرده ولی مادرم بااون مرد ناامید نمیشوند یعنی خدانمیخواسته من بمیرم وبا فشاردادن شکمم وهرکاردیگه من یه لحظه نفس میکشم این کارخدای است که برگی بدون اذنش از رخت نمی افتد ماجرای بعدی استاد 10سال شاید کمترداشتم اومدم برم روی پشتبوم خونه تا فتم روی پنجره استاد این راخوب یاددارم که برق مراگرفت استاد و هایم نکرد هیچ کس نبود اینهاست که میفهمم خداکافی است استاد خیلی صدای مادرم کردم وبرق مرارها نمیکرد وکسی صدایم مرانشنید استاد دیگه نفس های آخرم بود که نفس قط شود که باسرعت خیلی بالای ازاون بلندی افتادم پاین که اینقدرارتفاع زیادبود2الا3متراستاد باسراومدم روی زمین اینجا کی بوده ها خدابوده فقط خداکه برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی تصادف درجاده استاد اون رو هم من چیزی یادم نیست اینقدرمشروب خورده بودم باموتورتصادف که هیچ جای بدنم سالم نبود همراهی ام مراگذاشته بودرفته بود من که توکمارفته بودم اونجا کی بود همون ربی که برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی استاد تصادف دوباره درحد مرگ ومن یادم چیزی نیست وفقط میدانم یک نیروی نمیخواسته من بمیرم ماجرای بعدی دوباره تصادف باماشین استاد 4واروزد ماشین ولی من انگشتم زخم نشد این چیست نیروی که برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی درگیری وتیراندازی استاد گلوکه هاراازبالای سرم درشب میدیدم بارنگ قرمزردمیشدن اوناکی بود بازم همان نیرواستاد که برگی بدون اذنش نمی افتد استاد ماجرای بعدی استاد درگیری گیرافتادن وسط چندنفرباچاقوو استاد همه همراهی هایم فرارکردن من تنها اینقدرتیغ چاقوخوردم که بدنم تیکه تیکه شد کی اونجا بودبازم همان نیروی که برگی بدون اذنش نمی افتد وبرای من کافی است ماجرای بعدی استاد این قدرقرص خورده بودم باسرعت خیلی بالا حدود100تااستاد ساعت 4صب رفتم توی یک کانال آب 4متری سیمانی استاد توی اون کانال چندین آدم بدون ماشین افتادن ومردن حالا قدرت همین رب راببین ماشین رامی یدی استاد میگفتی راننده تمام کرده خداراشاهد میگیرم استاد انگشت من زخم نشد این چی داره دوباره به من میگه میگه برگی بدون اذن من نمی افته مصیب نترس حرکت کن ماجرای بعدی استاد دوباره چون من بچه شری بودم خیلی دریک درگیری استاد باتبرافتادن به جونم استاد اینقدرمدهوش بودم که چیزی یادم نیست فقط یک لحظه یه حسی گفت داره تبرمی اید توی سرت استاد دستم رابردم بالا وچندین ت برخوردم وبیمارستان اوجا که بوده ها مصیب کسی نبوده جزنیروی که کل کیهان راداره مدیریت میکنه وتوهم مدیریت میکنه وبرگی بدون اذنش نمی افتد استاد ماجرای بعدی استاد من مصرف تریاک قرص الکل شیشه وحشیش، داشتم 9ساله پاکم استاد همه همراهی های من یامردن یادرزندانن کی مراپاک کرد وزندگی دوباره بخشید چرامن نمردم آخه اون نمیخواست ومیفهمید من رویاهای بزرگی درسر آرم اصلا اون به من نیازداره برای گسترش جهانش اون خدا میدونه وبرگی نمی افتد چون نشانه امروزم است مینویسم تمام اتفاقاتی که مرانجات داده استاد کشاورزی داشتم سراب دعوامون شد باپسرخاله هام استاد چندنفری ریختن یه چندتای مشت خوردم استاد میخوام بگم خدا خوب محافظت میکنه بهت هرچی الان مینویسم خداگفت ومن نوشتم دردفترم که بگه من بودم هستم اعتماد کن بهم استاد کتک که خوردم خیلی عصبی شدم اصلحه شکاری که ت ماشین دشتم برداشتم استاد خداراشاهد میگیرم استاد من 2تاتیرزدم و طرف آنها استاد ولی حتی یکی نخورد ازفاصله 2متری استاد که بودانجافقط خداکه مراحفط کرد وبرایم کافی بودذهنم الانم داره مقاومت میکنه مینویسم استاد ولی بانوشتن قانع میشه که خدارب است وکافی است استاد برایم استاد شاید هزارتا ماجرای این جوری برایم تا سن 29سالگی افتاد استاد خداراصدهزاربارشکرت استاد وآخرین ماجرای که بعدازاون زندگی من 9ساله کاملا تعغیر کرد این آخرین اتفاق بود که عاشق این آیه هستم که میگه شاید این اتفاق به نفع شماباشه وشما ندونید استاد باشوهرخاله ام دعوامون شد وریس اطلاعات همسایه اش بود استاد یک پرونده اصلحه وتیراندازی برایم درست کردند استاد خوب منم شربودم تابلو گفتن بگیریمش یه زندان درست بندازیمش استاد مافراری شدیم و درهمین فراری بودن من شدم سازنده مشروب وگفتم من که زندگیم ازاول همش ماجرابوده وشر خداخواسته ماهم میریم تااخرش استاد بزرگترین کارخانه سنتی مشروب سازی راه راه انداختم خوب پولم میساختم خخخخ سال 87هفته ای 800هزرتومن میساختم استاد خدابخواد هدایت کنه میکنه شاید از آهی که ت فکرمیکنی این راه هدایت نیست استاد یک شب ساعت 2شب کل گردان اطلاعات ونیروی انتطامی پاتوق مرامحاصره کردن ومن هم خواب که گفتن بیدارشو خخخخ اول جاخوردم وقتی بلندشدم دیدم بابا بالای شاید 30نیروانتظامی دورمراگرفتن استاد آوردن مناپاین وبا300لیترمشروبات دست سازوکارگاه دست گیرکردند باپرونده اصلحه وتیراندازی و3 شاکی خصوصی که چاقوخورده بودن ومن شدم راهی زندان استاد 3سال بعد سال 92 از ندان ازادشدم بامصرف تریاک شیشه قرص یعنی یه معتاد تمام استاد 12روزکشیدم بعد زندان سرارث میراث هم بابرادرهام مشکل داشتم چون خیلی ملک داشتیم استاد خیلی اصلا مناادم حساب نمیکردن سم منابدن دیگه بفهم استاد چقدریه آدم له شده ودرهمین احظه ها هدایت میاد توی یه عروسی به برادرم گفتم حق مرابدین گفتن توطلب کارنیستی خلاصه دعوامون شد ودعوای بدی که اصلحه کشیده شد استاد12روزبود آزادشده بودم استاد دیدم زنگ زد دوباره به اطلاعات که این اقارازاد کردین داره مصلح میگرده استاد ولی من نوشته بودم که خدایا میخوام زندگی کنم خوب اون خط راهنوزبعد 10سال دارم استاد یه حرفی به من زد برادرم که میگی باید بهت بربخوره وخورد اخرباربه من گفت همه زمین های پدرمال توولی کسی تورا آدم حساب نمیکنه استاد بابغز رفتم روی پشتمون گفتم خدایا ت بلندم کن توهدایتم کن تومر این سالا بااین ماجراها نجات دادی ونخواستی بمیرم استاد الان 9سال است ازآن شب میگزارد استاد خدا قدرته خداکافیه من ترک کردم استاد زمین هایم گرفتم ماشین گرفتم استاد زن گرفتم خونه ساختم شدم بهترین مشاوره املاک منطقه مون 2تاپسردارم الان پول دارم شاگرعباس منش شدم 1ساله درآمدم شده بالای 20برابر این ماهی استاد خونه دومم دارم میسازم مهاجرت کردم استاد اینا راگفتم که به خودم بگم اون خدا برای من کافی است اگه بتونم این باوررابنیادی کنم وبرگی بدون اذنش نمی افتد من فقط عاشق ایمان توشدم شدم شاگردت عاشق جسارتت شدم عاشق جگرداشتنت شدم برای نشان دادن ایمان توکلت ب رب استاد بله خداکافیه حالا این نجوا خانم اومده مراازمرگ میترساند وخداهم این پلن رامانند یک مانیتوراورد وگفت بنویس که مصیب کی بوده این سالها مواطب توبااون باورهای که خودت راقربانی میدانستی این بلاها راجذب میکردی بازم من نمیخواستم توبمیری وبلای سرت بیاد من قدرتی هستم برایت کافی هستم من میدونم این تضاد باید برداشته بشه ودارم صب شب استاد این باورراکارمیکنم یعنی تمام محصولات گذاشتم گوشه فقط فقط تمرکز کردم روی این قورباغه بزرگه استاد اینم ممنون دوره عملی هستم این باید تعغیر کنه این باید به ایمان امید توکل تبدیل بشه استاد استاد این مهارت ها رافقط درمکتب ت یاد گرفتم استاد عزیزم انشالله این باور درست بشه وبیام ازنتایج بگم استاد خداعاشق منه استاد عزیزم ویک نکته برای دوستان بچها استاد خیلی همیشه میگه بچها باگوش دادن چیزی درست نمیشه من به خدا تمام محصولات دارم فقط باتعغیرشخصیب که گرفته میشه ازباورها نتیج بزرگ میشه من ازیه جای به بعد به خودم گفتم مصیب دیگه بسه گوش دادن حالا وقت اینه یه سری باورها راازدرونت درست کنی خودشناسی خودشناسی بچها به خدا تابه این نرسین به خداشناسی نمیرسین ماباید خودمون ودلیل رفتارهامون بشناسیم وشروع به تعغیر شون کنیم ماباید بریم تودل ترس ها به خدا آهی نیست جزاین رفتن یعنی توکل وتوکل یعنی ایمان ماقوی ترشدن من دیگه میخوام تعغیر بنیادی کنم شخصیتی ابراهیم واربابا ابراهیم بچه راگذاشتن رفت ابرهیم چاقو گذاشت ابراهیم عمل کرد باوجود ترس ها ابراهیم خودش راشناخت وشروع کرد به تعغیر خودش ازاول که نبود خلیل حنیف اوساخت آغا شاخت بیا مصیب بسازحرف قشنگ 2قرن مصیب باید بسازی وانشالله این یک تضادبزرگه بایدبرطرف بشه استاد تاهم برطرف نشه ب خودم قول دادم هیچ کاری نکنم چون میدونم قورباغه بزرگه که بعداین سیلی ازنعمت ایمان ثروت خوشبختی به سمت من می آید استاد بازم سپاس گزارشما هستم بااموزش هاتون وخانم شایسته عزیز وبدرفتی تودل اونم فقط بابت یه چی اون جسارتت درعمل کردن وسلام چون عمل است که نشان دهنده است برای انسانها وگرنه حرف خوب همه میزنن خخخخخ
سلام دوستان عزیز
۴سال بعد ازدواجم خداوند در اوج نا امیدی به من یک پسری عطا کرد و قبل بارداری من یک زنی از آشناها خواب دیده بود که من باردارم و غار حرا هستم و از من میپرسه که بچم چیه منم میگم پسره و اسمشم گذاشتم ابراهیم😍بعد مادر شوهرم به من زنگ زد و گفت مطمعنم زود باردار میشی همچین خوابی برات دیدن و بعد دو ماه در اوج نا امیدی که من کلی کیستو بیماری تو بدنم بود و برای درمان بیماری بیمارستان بستری شدم شب از من ازمایش گرفتن گفتن خانم به شما نمیتونیم دارویی بدیم شما مشکوک به بارداری هستید منم خندم میگرفت که من دارم از درد میمیرم این همه من دکتر رفتم باردار نشدم اینا توهم زدن من اون موقع کیست های ۹و ۸سانتی بیش از چندیدن کیست که دیگه من راحت نمیتونستم بشینم چون شکمم پر کیست بود و فرداش منو مرخص کردن و گفتن باید بری ازمایشگاه خصوصی ازمایش بارداری بدی شبش به خواهر شوهرم پیام دادم یه نیت برای من بگیر و بخواب اون موقع همسرم بیکار بود میگفت شاید من منظورم برای کار همسرمه و راچع به اینکه بیمارستان همچین چیزی گفتن هم چیزی نگفتم صبحش زنگ زد و گفت یه خواب دیدم برات ولی فکر کنم ربطی به نیتت نداشته باشه گفت خواب دیدم تا یه بچه داری باهاش بازی میکنی و…بعد گفتم بیمارستان به من همچین چیزی گفتن پناه بر خدا برم ازمایش بدم ببینم چی میشه عصر همون روز رفتم ازمایش دادم و جوابش بارداری من بود🥺و من خیلی خوشحال شدم چون اصلا باورم نمیشد و سریع تحت نظر دکتر شدم اخه من کلی کیست داشتم و دکتر بهمدارو داد و کیست ها هم کم کم کوچک شدن و سونو سلامتدادم تابچه هم پسره همسرم گفت حتما باید اسمشو ابراهیم بزاریم خلاصه شاید باورتون نشه بچه من دقیقا شب قربان دنیا اومد و همه شگفت زده شده بودن از این خواب و اتفاقات و من برای اسمش کمی مقاومت داشتم گفتم اسم بروز تر بزاریم و همسرم رفت یک روحانی تو بیمارستان کار میکرد و باهاش صحبت کرد گفت همچین خوابی دیدن و…..بعد شاید باورتون نشه روحانی گفت اسم منم ابراهیمه و گفت بی حکمت نیست این همه اتفاق و ما هم اسم بچمونو ابراهیم گذاشتیم و پسرم الان اول ابتدایی میخونه بک بچه باهوش و دوست داشتنی و من هیچوقت نرفتم قران بخونم که ابراهیم شخصیتش چجوری بوده و الان که اینارو از استاد میشنوم خیلی خوشحال میشم که از محبوبترین پیامران پیش خدا بوده از خداوند متعال میخوام که همه ما را به راه راست هدایت کنه دارم عاشقانه فایلهای رایگان استاد عشق را گوش میدم و از خداوند میخوام که معنی کلمه توحید را با پوستو گوشتو استخونم درک کنم و تو زندگی اجرا کنم و یک انسان موحد باشم
عاشقتونم و از استاد عزیرم به خاطر فایلهای بسیار ارزشمند تشکر و قدر دانی میکنم🌹
خداروصدهزار مرتبه شکر
خیییلی خیلی برات خوشحالم عزیزم
که انقدر زیبا خداوند به خواسته قلبی تون رسونده ،
داستان تون خیلی حس خوبی داشت ،
امیدوارم که با درک و آشنایی بیشتر به قوانین جهان به همه خواسته های خیرتون برسید و به بهترین مسیرها هدایت بشید .
بسم رب ابراهیم
چه زیباست عشق بین ابراهیم و خداوند…
چه زیباست تسلیم بودن ابراهیم…
چه زیباست اعتماد و توکل به خداوند…
چه زیباست همه چیز را به او سپردن…
خدایا یاریم کن که تنها به تو تکیه کنم و از تو یاری جویم
خدایا یاریم کن که از مسیری درست حرکت کنم و بیراهه نرم
خدایا یاریم کن تا عشقی ابراهیم گونه به تو پیدا کنم
خدایاااااا شکرت❤️
به نام خداوندی که هرچه داریم از اوست از لطف اوست
سفرنامه ،، روز سوم
خداراشکر که یه فایل دیگه از استاد عزیزم دریافت کردم ، خداراشکر که در مدار دریافت این آگاهی ها قرار گرفتم
خدایا شکرت، بابت این انسان خوبت این استاد نازنین، بابت متنهای فوق العاده خانم شایسته بابت سایت بینظیر بابت تمام نعمتهای که بهمون دادی شکرت
استاد در این فایل از ایمان میگه ، ایمان به نیرویی فراتر از همه چیز، ایمان به رب العالمین، قدرتمندترین فرمان روایی جهان ایمان به خدا،،خدای که خیر منو میخواد ، خدای که اگه بهش ایمان داشته باشم و بهش توکل کنم اولا احساسم خوبه و غمی ندارم و دما وقتی تسلیم اون باشم بارم رو زمین نمیمونه و سوما همه کار میتونه برام بکنه و هیچ برگی به غیراز ازن اون از درخت نمیفته،،،
واقعا مشکل تمام بشر امروز ایمان نداشتن است ، اگر هر کدوم از ما واقعا به خداوند ایمان داشته باشیم چطور رفتار میکنیم؟ چه کارهای را انجام نمیدهیم و چه کارهای انجام میدهیم؟؟
توی برخوردهامون ،، توی حرکت کردنمون ،، نوع افکارمون ،،نوع ترس هامون و احساسمون به کل عوض میشود،،
خدایا ایمانی بهم بده که همیشه حالم خوب باشه احساسم خوب باشه همیشه تسلیم تو باشم ، صدایت اینقدر در قلبم بلند باشه بلند تر از نجواها ،،
تکامل مهمترین موضوع است حتی برای ایمان به خداوند ،، وقتی که من توکل کنم به رب العالمین و تسلیم باشم و بازخوردها را ببینم ایمانم رفته رفته بیشتر میشود ، خود ابراهیم هم وقتی که بچه ای شیرخارش را در بیابان رها کرد و زیر پای بچه چشمه جوشید البته که ایمان ابراهیم نیز بیشتر شد ابراهیم کسی بود که اول خورشید و ماه و.. را خدا میدونست اما وقتی غروب اونها را دید با توکل بر خدا، خدای واقعی را پیدا کردو به درجه ای رسید که خلیفه خداوند شد ،
هرجا هستین در پناه الله شادو خوشبخت و ثروتمند باشید ،
بنام خدای وهاب و رزاق من
سلام و درود به خانواده صمیمی عباس منش
درس بزرگی که از حضرت ابراهیم میتوان آموخت اینست که
ذهن ما همیشه درگیر دو موضوع ترس و اعتماد است و باید به گذشته خودمون برگردیم و ببینیم اونجاهایی که تونستیم به ترسمون غلبه کنیم و قدرت ایمان و اعتمادمون از ترس بیشتر بوده چه نتیجه ای گرفته ایم و از این تجربه استفاده کنیم برای مسایل بزرگتر،،( البته از نظر ذهن ما چون برای کاینات فرقی نمیکند)
در پناه رب بکتا
ردپای روز سوم
سلام دوستان عزیزم و استاد عزیز و مریم جان
این روزهای حال و هوایم متقاوته انگار خدا باهام حرف میزنه و چقد احساس میکنم بخدا نزدیک شدم ولی ایمان ابراهیم ندارم خیلی بهتر شدم ولی هنوز کار داره .، من قبلا روی دخترم خیلی حساس بودم ولی الان دیگه همیشه میگم خدا حواسش هست بیشتر از من، خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت ، چقد هر روز اگاهیم داره بیشتر میشه چقد لحظه های زندگیم زیبا و زیباتر میشه ، خدایا سپاسگذارم
سپاس از شما استاد عزیز ❤️😍😍