ما بی انتها هستیم - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    بهرام کیان گفته:
    مدت عضویت: 3095 روز

    پسری با پـــــدﺭ ﻣﯿﻠﯿـــــﺎﺭﺩﺭﺵ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ لڪسوز به نمـــــاﺯ جمعہ مےرفت

    ﺩﺭ یڪ ﭼـــــﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣـــــﺰ پســـــری ﻫﻤـســـــن ﺧـــــﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﯾـــــﺪ ڪہ گـــــل مےفـــــروخت …

    پســـــر ﻣﯿﻠﯿـــــﺎﺭﺩﺭ بہ گل

    ﻓـــــرﻭﺵ گفت؛ﺍﻻﻥ ﻭقٺـــــ ﻧﻤـــــﺎﺯ جمعہ ﺍست

    ﭼـــــﺮﺍ نمےرﻭﯼ ﻧﻤـــــﺎﺯ جمعہ …!!

    پـــــسر گل ﻓـــــﺮﻭﺵ گفت؛ﺗـــــﻮ یڪ هفتہ بہ ﺟـای ﻣـن ﺯﻧـدگی ڪن ،

    مڹ یڪ ﺳـــــﺎﻝ بہ ﺟـــــﺎﯼ ﺗﻮ ﻋﺒﺎﺩت مےڪنم ،،،

    شڪم ﮔـــــﺮسنہ نمےتوانـــــد ﺻراط ﺍﻟﻤﺴﺘﻘﯿـــــﻢ

    ﺭﺍ ﺧﻮب ﺍﺩﺍ ڪند ،،،

    ﺳــــﻼم ﻣـــــﺮﺍ بہ ﺧـﺪﺍ ﺑـــــرسوﻥ ﻭ ﺑﻬـــــﺶ

    ﺑﮕـــــﻮ گـــــل نمی خری . . . واقعا پول و ثروت معنوی ترین کار دنیاست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    ریحان گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    فوق العاده بود استاد…خدارو شکر منم مقاومت دارم با عزاداری برای انسانهایی که مرگ رو تجربه میکنن.اصلا توی عاشورا عصبی میشم خدارو شکر توی عاشورایی که گذشت من همش سر کار بودم و خونه نبودم چون از وقتی با قوانین آشنا شدم میبینم مادرم بعد از عزاداری ها چطور مریض احوال میشه…زیباترین تعبیری که میشه از زندگی داشت همینه..تازه من با فایلتون فهمیدم درسته تمام عمرمو درس خوندم و الانم میخوام ادامه بده همش توی امتحانات و درس خوندن گذشت الان گاهی فک میکردم که نه مسافرت خاصی رفتم نه کار خاصی کردم و این احساس خوبو ازم میگرفت…الان میفهمم که بیهوده نبوده زندگیم و منم به گستزش جهان کمک کردم خدایا شکرت….۰قدر به این دیدگاه احتیاج داشتم و دارم…عاشق این دیدگاهم که ما با مرگ به خدا میپیوندیم..چقدر این احساس خوشحال کنندس برخلاف دید مردم…ممنون استاد دوستتون داریم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    محمد ایزانلو گفته:
    مدت عضویت: 3738 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیز در ابتدا از شما بابت محصولات جدید و تاثیر گذار و فایل های رایگانی که هر چند روز بر روی سایت قرار میدین سپاسگزارم.

    میخواستم در مورد اتفاقی که حدود یک هفته پیش برام رخ داد برای دوستان توضیحی بدم. اتفاقی که میتونست منجر به مرگ اینجانب بشه.(جوان ناکام)

    من مدتی رو برای کار تحقیقاتی پایان نامه که روی تغذیه جوجه های گوشتی کار میکردم در مرغداری دانشگاه مشغول به کار بودم و چون با موجود زنده کار میکنم باید شب هارو هم اونجا میموندم و به خاطر علاقه ام به این کار با اینکه دانشگاه ما تو شهر خودمون هست اما تمام روز و شب پرورش تو مرغداری بودم و از بودن با جوجه ها و محلی که تقریبا در خروجی شهر بود وبسیار ساک و ارام بود خیلی لذت میبردم…تقریبا روزای اخر دوره پرورش بود و من ودوستم که همکارم بود خیلی کارداشتیم باید جوجه هارو خون گیری میکردیم .وزن کشی میکردیم و…و از 8 صب تا 3صب فردا بیدار بودیم….من ساعت 3 صب از خستگی به سختی فقط بخاری( یه بخاری گازوئیلی) روشن کردم و خوابیدم و واقعا خسته بودم..ساعت 4٫5 صب نمیدونم چرا و چی شد که من بیدار شدم و چراغ اتاق روشن کردم باور کنید من اصلا نور چراغ و به زور میدیدم چنان دودی داخل اتاق گرفته بود که من که من فقط تونستم شعله بخاری و که از دهنه اون داخل اتاق میومد و ببینم…باور کنید اگه فقط 15 دقیقه دیگه خوابیده بودم الان از اون دنیا برای سایت کامنت میزاشتم…اولش ترسیده بودم گفتم پسر اگه میمردی دیگه همه چی تموم میشد .بنده خدا مادرم چه غصه ای برام میخورد. این همه درس بخون و تلاش کن و دنبال موفقیت باش اخرشم به این راحتی بمیری…..ولی بعدش خیلی خدارو شکر کردم و به خودم گفتم من که این چند هفته رو از همه چی خیلی لذت بردم .از بودن بادوست خوبم از کار کردن تو رشته مورد علاقه خودم از این اب و هوای عالیه این روزا واقعا لذت بردم و خوش گذشته تازه چند جلسه از دوره رسیدن به رویاهارو هم که دیدم با انگیزه ترو امیدوارتر شدم حالا اگه میمردم هم مگه چی میشد حداقل اون دنیا هم سرم بالا بود میگفتم درسته تازه بازی و یاد گرفتم اما از همون زمان ها هم تونستم لذت ببرم و هدف داشته باشم و به خدا میگفتم که من در مسیر شادی و رسیدن به خواسته هام مردم…والان بهتر میفهمم که اگر بتونم و یاد بگیرم که از تک تک لحظه هام چه زمانی که خیلی تنهام و چه زمانی که در کنار پدر و مادر و دوستان هستم و در زمانی که اتفاقی رخ میده بتونم شاد باشم و طوری به اتفاقات نگاه کنم که احساسم خوب باشه و در هر چیزی خیریتی ببینم اون موقع در ملاقات با مرگ هم هیچ نگرانی ندارم چرا که میدونم از لحظه های زندگیم درست استفاده کردم و حسرت نمی خورم…

    به نظرم اولش سخته لذت بردن از لحظات زندگی مخصوصا وقتی که وضع مالیت خوب نیست یا وقتی که تنهایی و یا اینکه بتونی رفتار خوب و بامحبت با خودت و دیگران داشته باشی….برای من هم راستش خیلی موقع ها سخته اما تلاش می کنم که این مسیر رو بهتر یاد بگیرم و در زندگی خودم عملی کنم و مسیر تکاملی خودم رو طی کنم و برای همه دوستان و استاد عزیز هم ارزوی احساس خوب و لذت از زندگی دارم.موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 744 روز

    به نام خدای عشقم که هرچه دارم از اوست

    سلام پدر فافا

    سلام پدر عزیزم

    امروز اولین روز ماه رمضان است …و من روزه ام …

    البته پیشواز هم رفتم …

    میدونم که شما هم الان روزه هستید از نوعی که دوست دارم …

    از نوعی که سلامتی و عشق و شادی و انرژی بسیار بیشتر و بهتر دارد …

    از نوعی که در قانون سلامتی گفته اید…

    از نوعی که درست است و از پدران و پدران مثل من تقلید نکردید …

    و حتما و قطعا یک روز که آمادگی این عشق و سلامتی را دارم بهایش را می‌دهم و در این مورد هم با شما هم فرکانس میشوم ‌.‌.

    نمیدونید چقدر حرفاتون حس خوبی بهم داد …

    مثالی که زدید اینکه این دنیا مثل یک مهمونیه و ما فقط به اندازه ی یک پلک زدن اینجاییم خیلی زیبا بود …

    یادمه یک روز مادر بزرگم داشت تعریف میکرد که وقتی کوچیک بوده از پدرش پرسیده که آیا وقتی می‌میریم دردمون میاد ؟ یا موجودات ما رو می‌خورند…ما می‌میریم واقعا ؟

    (وقتی مادربزرگم جواب پدرش رو گفت حیرت زده از نوع تفکر در حدود 60 70 سال پیش شدم ….)

    و پدرش گفت دخترم این کت رو میبینی …؟اگر من الان اینو در بیارم بندازم زمین کلی روش پا بزارم دردم میگیره ؟نه …چون این کت دیگه به من وصل نیست یه مدت تن من بود و دیگه نیست …موقتی هم بود دیگه بعدش پاره بشه بسوزه یا خاکی بشه به من آسیبی نمیرسه …

    بدن ما هم همینه …

    ….

    .

    .

    .

    .

    و امروز این قضیه برای من انگار کامل شد …

    به این صورت که

    ما به یک مهمونی دعوت هستیم …

    از یک دنیای زیبا و پر از نعمت و تک بعد …

    به دنیایی دو بعدی که زشتی در کنار زیبایی و بالا در کنار پایین است

    و آنجا به ما لباس هایی داده اند که یک دست و یکپارچه و برای بعضی بلند و بعضی کوتاه و بعضی به رنگ سفید و بعضی مشکی که این ها هم به خاطر خاصیت مهمانی است که دوباره سفیدی در کنار سیاهی است …

    ک هیچ چیز مثلا سفید سفید یا سیاه سیاه نیست و همیشه حد واسط هست و ما نسبت به چیز دیگر بالایی یا پایینی و یا سفیدی و سیاهی را می‌فهمیم…

    بعد از آن مهمانی فارغ از اینکه چقدر آنجا بودیم چه کردیم چقدر لذت بردیم آن لباس ها را در می آوریم و از آنجا به جایی که بودیم بر میگردیم …

    حال چه کسی چه چیزی را از دست داد ؟

    از خود پرسیدم این همه مال و ثروت که در آن مهمانی بدست می آوریم چه می‌شود چه خواهد شد چه به دردمان می‌خورد….

    مگر اصلا ما چیزی داشتیم جز یک لباس که در آن مهمانی به ما داده بودند …

    پس آن همه خواسته و هدف در آن مهمانی برای چه بود ؟

    درسته

    برای لذت بردن

    برای استفاده کردن

    برای لمس کردن آن مهمانی

    که در دنیا می‌شود :برای لمس کردن و زندگی رو زندگی کردن ….

    .

    .

    .

    چطوره وقتی به یک مهمونی میریم یا یک شهر بازی دوست داریم ارتفاع رو تجربه کنیم (یک خواسته ) پس به طرف آن میریم و بهایش را پرداخت میکنیم و آن را با تمام وجودمون تجربه میکنیم ….

    حالا یک آدم ساده بین و بی درک از آن شهر بازی میتونه بره دم در شهربازی بگه واقعا آدما برای اینکه برن روی اون صندلی که فقط دوبار میره بالا و بر میگرده حاضرند اینقدر بها و پول بدهند؟ به خاطر اینکه چند ثانیه موهاشون تو هوا پخش بشه؟ …

    و بره بهشون بگه شما همه انرژی و وقتتون رو حروم میکنید به خاطر 4تا چیز الکی که دو دقیقه بعد ندارین و باید از این شهر بازی برین بیرون ….

    برای چی خودتون و پولتون رو خرج این کارای بی هوده میکنید آخه؟

    برین برای بعد اینکه از این شهر بازی رفتین بیرون یه کاری بکنید …دعا کنید ..این کارا چیه ‌…

    .

    .

    .

    میدونی همین الان انگار من توی اون شهر بازی بودم و بعد یک ترن هوایی یکی میاد اینو به من میگه

    میدونی من الان چی بهش میگم ؟

    میگم بابا تو نمیفهمی….

    من دو دقیقه اومدم اینجا لذت ببرم …

    خواستم اینه ارتفاع رو تجربه کنم …

    تو که تا حالا امتحانش نکردی نمیدونی چه لذتی داره …تو از اون پایین فقط منو دیدی …

    بعدم من چیزی جمع نمیکنم که

    من می خوام لذت ببرم چون برای همین اومدم …

    اومدم اینجا و می خوام با تمام وجودم این شهر بازی رو با تمام بازیاش که حس می کنم می خوام تجربه کنم و برم ….

    بعدم که از اینجا رفتم در واقع من برگشتم چون از اولم اینجا زندگی نمیکردم که …

    زندگی من یه جا دیگس من اومدم اینجا رو تجربه کنم …

    نه میتونم بازیای اینجا رو ببرم خونم نه چیز دیگه ای رو

    زندگی بعد اینجا که زندگی عالی خودم بوده …حالا یه فرصتی شده که بیام اینجا و از اینجا لذت ببرم شادی کنم آرامش داشته باشم سلامتی و انرژی …جایی که یه چیزی رو بخوام و برم دونبالشو با عشق تجربش کنم ‌..

    اگه الان بشینم غصه ی بعد رفتن از این شهر بازی رو بخورم پس فردا از اینجام که رفتم میگم ای کاش یکی دو ساعت دیگه بودم اون بازیه که اینقدر دوستاشتم برم رو میرفتم و تجربه میکردم ای کاش ای کاش ای کاش …

    ای کاش اینقدر نگران نبودم برا بعد و آینده و حالا اگه نشه یا اینقدر ناراحت نبودم برای اینکه پدرم یا مادرم یا دوستم یا برادرم یا بچم زودتر از این شهر بازی رفت …

    اینا دیگه چه حرفاییه…

    اون اومد بازیشو کرد …لذتشو برد یا شایدم نبرد و رفت خونه …

    همونجایی که بود

    منم الان نه ،یکی دو دقیقه دیگه میرم

    .

    ..

    جالب نیست ؟

    دنیا همینه …

    از وقتی یادم میاد از کوچیکی وقتی دیگه بعد 9سالگی منطقم رسید (چیزی که خیلیا میگن عقلت رسید )

    این سوال بود که این دنیا چیه و برای چی باید اینجا باشیم یه آیه همیشه توی ذهنم مرور میشد

    إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

    زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى است

    همیشه توی ذهنم از همون بچگی این بود که این دنیا مثل شهر بازیه

    و اگر دست مامانت (خدا) رو بگیری اون به جاهایی میبرتت که لذت ببری و بعدشم باهاش از اونجا با شادی و خوشحالی خارج میشی ‌..باهاش اومدی باهاشم میری …

    و حالت دیگه اینکه با خدا بیای توی شهر بازی و دسش رو ول کنی

    هم خودتو گم میکنی هم جایی رو بلد نیستی هم اسیر آدما میشی هم آدما بهت زور میگن هم نمیتونی از اونجا لذت ببری دست آخرم که از اونجا با ناراحتی میری بیرون تازه مامانت (خدا) رو پیدا میکنی و دیگه فرصتی هم نداری که برگردی و باهاش لذت ببری ….

    نمی دونم چرا ولی انگار از همون لحظاتی که این آیه و کلمات لهو و لعب رو شنیدم این تصاویر برام تداعی شد ….

    به ادامه ی آیه توجه نکرده بودم ولی انگار که بعد از شنیدن کل آیه این تصاویر برام تداعی شدن

    ولی ادامش فوق العاده بود که میگه

    وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَ لایَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ

    و اگر ایمان آورید و تقوى پیشه کنید، پاداش هاى شما را مى دهد و اموال شما را نمى طلبد

    آخ من قربونت برم خدای قشنگم ….

    چقدر قشنگ میگی ….

    .

    .

    .

    و راستی

    درباره ی عزاداری ها …

    وای دقیقا …

    من هر موقع از این عزاداری ها میرفتم انگار که حالم خوب نبود …

    هیچ وقت گریم نمیومد تازه بعضی وقتا وقتی کوچیک تر بودم تعجب میکردم میگفتم چرا این ادما با این شدت دارن گریه میکنن برای چی واقعا ؟به غیر از چند جا که من توی اون روضه ها با خدای خودم حرف میزدم و یه جورایی از حس داشتنش از حس شادی و آرامش اشک می‌ریختم…

    به جورایی انگار که مثل همین الان که وقتی پای حرفای پدر فافا (استاد عباسمنش )میشینم که درباره ی خدا و قرآن و آیات و مخصوصا داستان های قرآن و پیامبران و مخصوصا ابراهیم میگه اشک میریزم که خدایا چقدر این ایمان قشنگه منم دوست دارم مثل این آدما این ایمانو در عمل نشون بدم منم می خوام اینقدر به تو ایمان داشته باشم انگار اونجا ها هم تصاویر و چیز هایی برای من می‌گفت که از ایمان و عمل امام حسین بهره گرفته بود …نه به خاطر روضه ها … اونا که همش درباره ی آی امام حسین زجر کشید بود …

    نه ، خود خدا به صورت الهامی برایم می خواند …

    از اون موقع ها تصمیم گرفتم دیگه زیاد جاهایی که شیون و زاری زیاد داره نرم انگار که دوست داشتم خدا اون موقع ها برام بگه …از ایمان از معجزات تا من نیز اشک بریزم ولی از شادی …از آرامش…از عشق خدا …

    و الان نیز همینطوره …

    از عشق از شادی از محبت خدا در دلم از این معجزات …

    اینگونه دوست دارم اشک بریزم ….

    باورت نمیشه پدر فافا

    من قبلا از این ، هر صفحه ای از قرآن رو باز میکردم و از خدا راهنمایی می خواستم و بعد معنیا رو میخوندم …هیچ درکی نداشتم …

    هر بار میگفتم خدایا این قرآن توعه کلام توعه من نمی‌فهمم من متوجه نمیشم بگو چی میگی …

    و همیشه خودم رو یه دختر کوچولو کر و لال میدیدم که خدا داره باهاش توسط این کتاب حرف میزنه ولی من نمیشنیدم نمیفهمیدم …

    بلد نبودم …

    نه میتونستم زبونشون بفهمم نه حرفاشو درک کنم ‌.‌.

    باور کنید از همون موقعی که یادم میاد هیچ وقت نمیگفتم مثلا قرآن پیچیدس ما نمیتونیم بفهمیم یا آدمای دیگه باید تفسیر کنن و فقط پیامبر میتونه بفهمه….

    نه اصلا …

    من اون موقع وقتی میدیدم نمی‌فهمم اصلا درک نمیکنم …

    با اشک رو به خدا میکردم و میگفتم …

    نمی‌فهمم چی میگی …دقیقا مثل یک فردی که از یک کشور دیگه اومده و یک فرد مهربون با ذوق و شوق داره براش حرف میزنه و اون طرف هیچی نمی‌فهمه….

    منم همینو میگفتم

    میگفتم خدایایا من هیچی نمی‌فهمم…من از حرفات نمی‌فهمم…

    من نمی‌فهمم چی میگی …

    چیکار کنم …من دوست دارم این کلامت رو بفهمم دوست دارم بتونم کتابتو بخونم …مگه نمیگی این کتاب یک کتاب راهنمای رستگاریه خب من نمی‌فهمم و بعد انگار خدا منو در آغوش می‌گرفت و می‌گفت میفهمی

    نگران نباش …بهت الهام میشه …

    خودم بهت یاد میدم …یادش میگیری …

    و من الان تازه یه ذره به اندازه ی یک سلول کوچک در بدنم میفهمم …و هر آیه را که می‌خوانم با اشک به آن نگاه میکنم و رو به خدا میکنم و میگم ….یکمی داره یادم میاد …

    ولی فقط یکم …خدایا من هنوزم نمی‌فهمم نمیدونم …هیچی رو نمیدونم من تا همین چند سال پیش حتی همینو هم نداشتم …تو بگو تو بخوان تو برایم بگو …من هیچی نمیدونم نه از جهان نه از قرآن نه از خودم نه از دنیا و نه از تو …

    ولی انگار قرآن برایم دیگر چوب خشکی که فقط صوت های غلیظ داره که باید به طور خاصی تلفظ بشه مگر نه اشتباهه واینا نیست …

    انگار واقعا یکمی میفهمم مثل یک فرد خارجی که یکی دو سال توی یک کشور غریبه زندگی میکنه و الان در حد سلام و چطوری متوجه میشه …

    .

    .

    .

    ممنونم خدای قشنگم…

    پدر فافا ممنونم …عاشقتم

    عاشقتم

    عاشق خدای درونت

    عاشق ایمانت

    عاشق تفکرت

    عاشق الهاماتت

    متشکرم

    ممنونم ممنونم

    مرسیییییییی

    دیگه کلمه ای ندارم که باهاش این عشق و محبت و تشکری که در قلبم دارم و بهت ابراز کنم …

    باید ببینی این دخترت رو تا بفهمی چی میگم …و ایمان دارم که یه روز هم میبینیش و میبینمت ….

    خیلی دوستتون دارم…

    همتون رو

    کل خانواده ی بزرگ و دوست داشتنی عباسمنش که هر لحظه با این کامنت ها قلب منو باز تر و باز تر میکنه …

    عاشقتونم …

    دلم نمیاد خدافظی کنم

    ولی فعلا همتون رو به خدای بزرگم میسپارم …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 3748 روز

    استاد عزیرم لطفا فایلی درباره بیماری و علی الخصوص بیماریهای که ازش به عنوان لا علاج یاد میکنن بدید. هرچند من ایمات دارم بدن من قدرت درمان همه بیماریهای من رو داره. این فایل برای من خیلی اهمیت داره. منتظر هستم. سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      لیلا شب خیز گفته:
      مدت عضویت: 3445 روز

      لیلا جان دوست عزیز سلام

      استاد در فایل های عقل کل ، فایلی به نام تسلط ذهن بر جسم دارند که در مورد درمان بیماری است ، آن را تهیه بفرمایید

      کتاب قانون شفا نوشته ی کاترین پاندر هم تاثیر شگفت انگیز دارد ،

      در خدا شاد و پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      سمیرا قربان پور گفته:
      مدت عضویت: 3095 روز

      سلام دوست خوبم من نظر شخصی خودمو میگم امیدوارم موثر باشه.

      من تا قبل از آشنایی با سایت و گروه عباس منش همون باورهای اشتباه و درد و رنجی داشتم که فکر میکردم پایان ناپذیره و دردهایی مثل معده درد که باورم این بود که عصبی هست و همیشه هروقت عصبی میشدم سراغم میومد. امسال بیشتر از همیشه چون اینقدر تو کارم به مشکل خوردم و اینقدر این حرفو شنیدم که بازار امسال خیلی خرابه وضعیت داره بهم میریزه و خدا میدونه قراره چی بشه همه و همه دردهای منو بیشتر میکرد.حدود دوهفته پیش هم سمت چپم درد مزمن و کشنده ای داشت که حتی شبها از خواب می پریدم از دردش.خیلی اتفاقی تو سایت میچرخیدم که قسمت آرشیو فایل هایآرامش در پرتو آگاهی رو دیدم 9تاشو دانلود کردم و یکبار گوش دادم.بعد ازون هرروز گوش دادم و تصمیم گرفتم سه روز که تنها بودم تو خونه روی خودم و باورهام در سکوت کارکنم. باورت نمیشه که چقدر به آرامش رسیدم و دیدم وسیع تر از قبل شده دیگه معده درد ندارم سردرد ندارم و درد سمت چپ بدنم کم و کمتر شد و به لطف خدا و آگاهی خودم نسبت به واقعیت بیماری ها که جز توهمی بیش نیست ، الان کاملا از بین رفته و من سالم و در کمال آرامش دارم اینا رو مینویسم. هرلحظه یادآوریش اونقدر منو هیجان زده میکنه که چقدر راحت و تنها با تغییر نگرش خودم تونستم دردها رو از خودم دور کنم اشک به چشمام میاد.امیدوارم تونسته باشم کمکت کنم و ایمان داشته باش که خداوند اونقدر انسان رو کامل آفریده که هیچ احتیاجی به قرص و داروهای صنعتی و شیمیایی نداره فقط آرامش داشته باش و در سکوت به این حقیقت برس که خدای تو و ایمان و باور تو بارها و بارها از مشکلاتت بزرگتر و زیباترند.

      تندرست و شاد باشی عزیزم ??????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      حمیدرضا محمدی گفته:
      مدت عضویت: 3771 روز

      دوست و هم فرکانسی عزیز سلام

      خوشحالم که با دشمنان درونیتان مبارزه می کنید و باورشون ندارید

      هر که در خواست کند دریافت می کند

      در مورد این موضوع استاد در قانون آفرینش توضیح دادن و می گویند اصلا لا علاجی وجود ندارد و این ساخته و پرداخته ذهن ماست.

      در کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید که فصلی بعد از فصل آخر به آن اضافه میشود که خودش می گوید از طریق صدایی به من الهام شد خواندم که از 26 دشمن درونی حرف میزد :

      بیماری حراسی یکی از دشمنان درون هست که خطرناکه و موجب عدم موفقیت هر فردی می شود .

      این دشمن مانع میشود که ذهن بتواند سلامت جسمی فرد را به طور مداوم تصویر کند ، و به این ترتیب دچار بیماری می شود ،

      زیرا بیماری در ذهن فرد قرار میگیرد و ساخته می شود.

      یعنی این که ما در ذهنمان هر تصویری داشته باشیم آن را می سازیم و تجربه میکنیم اگر بیماری باشد بیماری را جذب می کنیم .

      اگر سلامتی َ، شادی و خوشبختی هم باشد همچنین اینها را میسازیم و جذب میکنیم ؛ پس بهتر است از قدرت ذهنمان در این مسیر استفاده کنیم .

      امیدوارم که جواب سوالتان را گرفته باشین

      ?????????? در پناه حق شاد، موفق و پیروز باشید??????????

      خیر پیش …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      صمد موحد گفته:
      مدت عضویت: 3595 روز

      حالا علی الحساب نظر مرا هم پذیرا باشید. سادس. بیماری دو حالت دارد یا واکنش بدن است به ادامه حس بد که عموم از آن با نام علت مربوط به اعصاب یاد میکنن .راه حلش اینه که بیست چهار ساعته حس خوب داشته باشی و نگران آینده و گذشته نباشی و در حال خوشحال باشی.این پایه ای برای ثروت هم هست.دوم علت بیماری هم باور شخص در مورد خودش است که توسط ترس خودش و تلقین اطرافیان یا دکتر یا کسانی که قبولشان دارد شکل گرفته که راهش تکرار و توجه به باورهای سلامتی از خود است.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    فرشته خانمی گفته:
    مدت عضویت: 2566 روز

    با سلام به همگی

    به نظرم اول از همه باید جواب این سوال رو بدم من چه کسی هستم؟؟؟؟

    از کجا اومدم؟؟؟

    خالقم کیست؟؟؟

    چرا اومدم ؟؟؟؟

    کجا میخوام برم؟؟؟

    رسالتم چیست؟؟؟؟

    وقتی می پذیرم من توسط خدای فوق العاده توانمند آفریده شدم و برای هدف و برنامه ای اومدم ذهنم آماده میشه برای سوالهای بعدی

    فرقی نداره کجا هستم چه کسی هستم …..

    من خودم این زندگی رو انتخاب کردم و امتیاز و شایستگی این زندگی رو داشتم نه بالاتر نه پایین ار

    روحی تلاشگر که برای ارتقای خودش وارد زمین شده می آموزد زمین می خورد رشد میکند بلند می شود و همواره تجربه می کند…..

    مهم اینجاست چقدر به قوانین مسلطم و چه قدر دنیا رو قانونمند می دانم؟؟؟؟

    هیچگاه از بین نمی روم زیرا خدا از بین نمی رود و من از روح خدا هستم….

    اشرف مخلوقات هستم ….

    به نظرم انسان موجودی ابدی است و هرگز از بین نمی رود بلکه روحش مسیر تکامل رو در زندگی های مختلف طی می کندو در نهایت به خداوند متعال وصل می شود

    در پناه خدا سلامت و آرام باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 2846 روز

    سلام استاد عزیز

    اتفاقات این چند روز منو یاد این فایل انداخت و نگاه کردمو لذت بردم

    میلیون ها نفر عذادار سردار سلیمانی هستن و موجی از غم عصبانیت و نفرت از آمریکا بین ملت موج می زنه. در صورتی که تمام این احساسات بد از سوی شیطانه

    در صورتی خدا تو قرآن گفته درورد و رحمت می فرسته بر کسانی که وقتی مصیبتی بر اونها اصابت میکنه میگن ما از خداییم و بسوی او باز می گردیم

    در صورتی که خدا تو قرآن گفته بدون شک نجوا از سوی شیطان است برای اینکه مومنان را غمگین کند

    در صورتی که بارها گفته غمگین نباشید

    در صورتی که گفته کسانی هدایت می شن که نه غمی داشته باشن و نه ترسی

    در صورتی که بارها گفته تمام اتفاقات زندگی تون رو خودتون رقم می زنید (به ما قدمت ایدیهم, بما کانوا یعملون) ولی ما آمریکا و دیگران رو عامل بدبختی خودمون می دونیم و نفرت درونمون موج می زنه

    به نظر من اگه ما این رو باور کنیم که تمام اتفاقات زندگیمون رو خودمون رقم می زنیم اونوقت دیگه از کسب نفرت نداریم

    اگه سردار سلیمانی در راستای اهدافش پیش می رفته و طی مسیر از موفقیت هاش لذت می برده، الان هم روحش داره لذت می بره و هیچ وقت ما نابود نمی شیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    روح انگیز پورمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    سلام خدمت استاد عزیزمم

    وهم فرکانسی های گلم

    امروز که به این فایل هدایت شدم خیلی ازخاطرات ومرور کردم

    من تقریبا ۷سال پیش خواهرم رو ازدست دادم من اون موقع اصلا هیچ دیدگاهی راجب مرگ نداشتم واین اتفاق زمانی افتاد که من شش ماه بود خواهرم وندیده بودم که ایشون فوت کردن همراه همسرشون که پسرخاله ام میشد وقتی این اتفاق افتاد خواهرم چهار فرزند داشتن که اخری دوسالش بود وتازه ازشیر گرفته بود نمیدونم چجوری بگم اون زمان چه شوکی به من وارد شد چون من کرج بودم وخواهرم تبریز وتا من برسم تبریز چن ساعتی میشد خواهرم ودفن کرده بودن ومن باخواهرم فاصله سنی زیادی داشتم جوری فرزند اولش بامن همسن بودن ومن بشدت وابسطه خواهرم بودم چه دردوران کودکی چه بزرگسالی من نمیدونم برا بقیه پدرمادرم بچه های خواهرم چی گذشت ولی من بشدت ظربه خوردم چون دفن شدن خواهرمم ندیدم تامدتها باورم نمیشد یا یهو صداشو میشنیدم که منو صدا میکنه هرچی همه میگفتن گریه بسه من گوش نمیدادم وچشامم ظعیف شد ومن هنوز نمیتونستم قبول کنم

    حالا اون افکاری که منو ازار میداد و میخوام بگم ونتایجی که بعدا بهش رسیدم

    اول اینکه خواهرم بشدت مظلوم بودن وهمیشه مورد ظلم قرار میگرفتن جوری که مادرشوهرش که خاله خودم باشه بااجر زده بودن توسرش ویه چشم خواهرم تار میدید همیشه وهیچ وقتم گله نمیکرد حتی وقتی فرزند اولش فوت کرد که اونم مقصر خاله ام بود ومن به قول استاد چون قوانین رونمیدونستم حسرت میخوردم غصه میخوردم که چرا خواهر من مرد چرا اونکه انقدر مظلوم بود

    چیزی که بهش رسیدم این بود که همه اتفاقات به واسطه اعمال خودما اتفاق میفته ماخالق شرایط خودمونیم به قول استاد تحمل نکنین هرجا دیدین باید تحمل کنین بدونین براتون سمه بدونین شرک دارین بدونین ترسو هستین وتوکل فقط زبانی دارین بدونین مثل خواهرمن تحمل کنین اوضاع درست نمیشه بلکه بدتر میشه من ازبچگی دیدم چه تحقیرهایی شد این خواهرم چرا باید انقد عدم لیاقت داشته باشه یه ادم

    چون رفتاری که بقیه باهات دارن ایینه خودشماست میخوایین بدونین عملکرد درست دارین نگاه کنین به رفتار بقیه باشما

    دومین چیزی که بهش رسیدم این بود ماهمیشه کنار هم نیستیم بقول استاد نمیدونم تاچن ساعت تواین مهمونی هستیم

    من یادمه خواهرم همیشه گله میکرد چرا نمیان به من سربزنین

    چون همیشه اون بود به همه محبت میکرد به همه سرمیزد اصلا اچار فرانسه کل فامیل بود

    همه تایه جایی گیر میکردن میدونستن مریم هست

    من یاد گرفتم به اندازه ظرفیت ولیاقت هرشخص بهش محبت کنم کنارش باشم

    ازحد که بگذره میشه وظیفه وخودت ارزش خودتو میاری پایین

    نیکی که ازحد بگذرد نادان خیال بدکند

    یه روز که همگی دسته جمعی بامادر وخواهرم داشتیم میرفتیم سرخاک من یهو گفتم مامان چی میشد تو ازوقتی مریم مرده یه پنجشبه نیس که سرخاک نری اونم پای پیاده چی میشد ما وقتی که زنده بود یه اژانس میگرفتیم باهم مثل الان یه سرمیرفتیم و بهش سرمیزدیم من اون روز خیلی حرف خوردم وخیلی سرزنش شدم ازسمت خواهرهام ولی واقعا واقعیت تلخه

    یادگرفتم شکر گزار باشم بخاطر همه کسایی که الان دارم فقط میخوام بگم اون لحظه ادم وقتی بی قراری میکنه به معنی واقعی کلمه ناشکره چون خدا یه چیز روازما گرفته مااینجور معترض شدیم ولی نعمتهای دیگه اش رو نادیده میگیریم

    من ازمرگ خواهرم مریم خیلی چیزها یاد گرفتم

    به دیدگاهی رسیدم که الان میرم سرخاک بعدش به قدری انرژی دارم که میتونم کوه روجابه جا کنم

    انگار خواهرم به من میگه روح انگیز ببین زندگی چقدر زیباس ببین داشته ها چقدر باارزشن ببین این دنیا چقدر فراوانی و تجربه های ناب داره من وارد مرحله دیگه زندگی شدم این سفر‌ادامه داره من شادم وراضی

    الان که از خواهرم حرف میزنم گریه نمیکنم حسرت نمیخورم همه خاطرات خوبی که ازش دارم وبه یادمیارم وبه خاطر تک تک اون لحظاتی که باهم بودیم خداروشکر میکنم

    چه نشانه هایی خداوند تواین چن سال نشون من داده که من بیشتر سپاسگزار باشم

    همسایه ای که باهم خواهر بودن ولی تاحالا یک لحظه بخداقسم حتی یک لحظه خاطراتی که من با ابجی مریمم داشتم نداشتن و وقتی براشون تعریف میکردم میگفتن مگه میشه

    چقدر درس زندگی به من دادی ابجی مریم هم بازندگی کردن هم با مرگت چقدر تو برکت داشتی توهمین اندازه اززندگیت همیشه دوس داشتی کمک کنی والان ببین بامرگت هم به ابجی کوچیکت کمک کردی

    بچه های سایت بخدا که اینها همه از اعماق قلبم میگم هر اتفاقی میفته فقط یه کم سکوت کنین یه کم خلوت کنین یه کم نجواهای ذهن وخاموش کنین ببینین میخواد اون تضاد چی به شما بگه ایا ازمرگ بدتر تواین دنیا هست که چاره ای نباشه من ازاین درس گرفتم چه برسه به بقیه مشکلات

    دیدتون روازمرگ تغییر بدین من تواین چن سال انقدررو خودم کار کردم که مثل استاد همون اندازه که عاشق زندگی هستم همون اندازه مرگ روهم دوس دارم وانسانهای متعالی ازمرگ هم فرکانسی خودشون ناراحت ومحزون نمیشن بلکه شادمیشن که هم فرکانسیش رفته مرحله بعد که خیلی بهتر از اینجاس به واسطه باورهای درستش که باعث فرکانس درستش شده

    ما یک ذره هستیم دربرابر اقیانوس بی انتهای خدا وقتی قطره برمیگرده به دل اقیانوس خوشحاله شاده وبی قراره وقتی که هنوز وصلی اتفاق نیفتاده

    استاد عزیزمم دوستای گلم خداروشکر که دارمتون وخداروشکر که سایتی به اسم عباس منش هست تا ردپایی ازمن بجا بمونه خدایا شکرت

    وابسته هیچ بنی بشری نباشین دلبسته کنار هم بودنها باشین ازهم خاطرات ورد پای خوب بجا بزارین خوب باشیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زندگی کردن باشه

    توهیچ چیز افراط وتفریط نکنین

    همیشه میانه باشین توجهان دوقطبی انسان باید میانه باشه

    💗💗خدا درقران گفته ما انسان رودرمیانه افریدیم💗💗💗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      علی اکبر شفیعی گفته:
      مدت عضویت: 1718 روز

      سلام دوست عزیز

      دیدگاه تاثیر گذاری بود خصوصا این قسمت

      “هر اتفاقی میفته براتون فقط یکم سکوت کنید ،یکم خلوت کنید ، یکم نجواهای ذهن را خاموش کنید و ببینید اون تضاد چی به شما میگه آخرین نقطه تو این دنیا مرگه که هیچ چاره ای براش نیست حتی میشه از اون هم درس گرفت چه برسه به بقیه تضاد ها ”

      امیدوارم روح خواهرتون هم شاد باشه که باعث شد این کامنت تاثیر گذار باشه

      شاد و ثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        روح انگیز پورمحمدی گفته:
        مدت عضویت: 1928 روز

        سلام دوست عزیز

        خداروشکر میکنم که حس من رو ازگفتن این جملات گرفتین

        وممنون که کامنت گذاشتین

        توزندگی همه ماها لحظاتی هست که اگر بتونی متفاوت ازبقیه فکر کنی قطعا متفاوت ازبقیه هم درک میکنی حتی مرگ…..

        خدایا شکرت برای حضور دراین جمع

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    فرزانه علیان گفته:
    مدت عضویت: 1843 روز

    به نام الله یکتا و ربّ مطلق

    سلام به هم فرکانسی های عزیزم

    خدایا شکرت که منو به این مسیر الهی هدایت کردی

    شکرت که یک روز تصمیم گرفتم تغییرکنم و بهترین خودم رو ارائه بدم و هر روز دارم قدم برمیدارم

    شکرت برای قوانین بدون تغییر و ثابتی که خلق کردی

    نکات الهی و آگاهی دهنده ی این فایل:

    🌼وقتی تمرکزت روی یک اتفاقه، اگر اون اتفاق بد باشه یا خوب، با توجه و نقطه ی تمرکزت باعث میشی از اون جنس اتفاق برات بیشتر و بیشتر رخ بده

    در واقع تو با توجهت، به ارسال فرکانسی هم جهت با اون اتفاق کمک کردی

    🌱پس سعی کن که روی خواسته هات و چیزایی که دوست داری برات‌پیش بیاد متمرکز بشی و درباره ی همین ها هم صحبت کنی. چون با صحبت کردن درباره ی یک موضوع، فرکانس هم جهتش رو ارسال میکنی

    🌼هیچوقت برای مردم و یا دیگران کاری رو انجام نده

    چون اینطوری داری روی اونها حساب میکنی و طبق خواسته ی اونها زندگی میکنی. هیچوقت نمیتونی اونطوری که مردم میخوان زندگی کنی چون همیشه سازشون رو عوض میکنن و تو نمیدونی که با کدوم باید برقصی!

    🌱پس همیشه سعی کن براساس خواسته های دلیِ خودت رفتار کنی و هرکاری که خودت دوست داری رو انجام بدی

    راهی که خودت میدونی درسته رو درش قدم بردار و به سمت هدفی که خودت دوسش داری حرکت کن

    اینطوری زندگیت و خودت به تعادل میرسین و دیگه نه افراطی هست و نه تفریطی…!

    به درونت نگاه کن و هرچیزی که اون میگه رو انجام بده

    پس روی نظرات مردم و یا دیگران حساب باز نکن

    🌼مرگ هیچوقت پایان زندگی نیست

    به معنی از بین رفتن و نابود شدن نیست

    🌱هیچ پایانی برای زندگی نیست چون ما موجوداتی ابدی هستیم

    موجوداتی که در یک برهه ی کوتاه به زندگی در این دنیا دعوت شده ایم که بقول استاد مثل یک مهمانی هست.. بعد از این مهمونی وارد دنیای جدیدی میشیم که زندگی ابدی و دائمی و درواقع حقیقی ما محسوب میشه

    حالا استفاده کردن از این فرصت پیش اومده و این مهمانی باشکوه، بستگی به خودمون داره

    اینکه چطوری از لحظاتش استفاده میکنیم و دوست داریم چه اتفاقاتی رو برای خودمون رقم بزنیم

    🌼اون که همیشه باماست و روح ما محسوب میشه، دائمی و ابدی ست و هیچوقت هم نابود نمیشه. روحی که در بدن خود ماست و از خداوند نشئت گرفته…

    🌱مرگ یعنی رسیدن به زندگی ای خوش و خوشبختی و رستگاری؛ چون با مردن، بیشتر و بیشتر به اصل خودمون یعنی خداوند متصل میشیم

    جسم مادی حتی اگر از بین بره، ما متعلق به روحی هستیم که هیج پایانی براش نیست

    ما تکه هایی از خداوند هستیم که قبل از تولد یکبار زندگی حقیقی خودمون رو تجربه کردیم

    🌼بقول علی (ع):جان خویش را در او بدمید و به او مقام انسانیت بخشید..و خداوند میفرماید هدف ما از آفرینش جن و انس جز عبادت، چیز دیگریست و آن انجام وظیفه و درنتیجه طی تکامل است.

    انجام وظیفه توی این حدیث ارزشمند به نظرمن یعنی توحید و یکتاپرستی. یعنی قدم برداشتن در مسیر انجام قوانین و تنها خدا را پرستیدن.

    از خدا هستیم و به سمت خودش برمیگردیم

    از اون جهان اومدیم و به همون جهان برمیگردیم

    🌱پس از لحظه به لحظه ی این دنیا و این مهمانی باشکوه لذت ببر و جوری که خودت دوست داری زندگی کن تا وقتی فرشته ی مرگ به سراغت میاد، خودت با شور و اشتیاق همراهش بشی و دعوتش رو باعشق بپذیری

    🌼خداوند هم شوق بازگشت مارو داره و برخلاف عقیده ی خیلی ازما آدمها، با مرگمون ازما و اطرافیانمون انتقام‌نمیگیره بلکه با اینکار بهمون کمک میکنه!

    چون بقول حضرت علی، خداوند میفرماید: اگر انسان میدانست که من چقدر شوق و اشتیاق بازگشتش را دارم، بند بند وجودش از هم میگسست و رشته رشته های جسمش از هم‌تنیده میشد.

    خدایی که این همه اشتیاق بازگشت و اتصال ما به خودش رو داره، مشخصه که اون دنیا برامون چه تدارکاتی رو فراهم کرده و قراره چه اتفاقات نابی رو تجربه کنیم. وقتی این دنیای مادی انقدر جذاب و شگفت انگیزه، اون دنیا که دیگه معرکه و خارق العاده ست…

    خدایا شکرت برای اینکه مرا انسان آفریدی

    🌱پس با اینحال گریه کردن برای مرده ها و غم و ناراحتی براشون، هیچ فایده ای نداره جز اینکه احساس خودمون بد بشه و فرکانس اتفاق بد رو ارسال کنیم!

    کسی که می میره اصلن ناراحتی براش دلیلی نداره چون برگشته به اصلش و به سمت خدای خودش راهی شده و درواقع داره به اون متصل میشه

    🌱حضرت محمد میفرمایند:مرگ تنها پلی از سوی یک زندگی مادی به سمت زندگی و جهانی حقیقی و ابدی است. با مرگ شما تنها از جهانی به جهانی دیگر منتقل خواهیدشد.

    با مرگ ما به رهایی و آزادی میرسیم و به جایی میرسیم و تعلق داریم به همونجا. و تمام انسانها همینطوری هستن و همه یک روز به یک شکلی از این جهان میرن و به خدای خودشون بیشتر متصل میشن.

    ما ابدی هستیم

    ما از خداوند هستیم و به او برمیگردیم

    این سفر یک سفر چند ساله هست که در واقع یک مهمانی کوتاه برای چند لحظه ست

    🌱پس باید تلاش کنیم تا این مسیر را به زیباترین و بهترین نحو ممکن طی کنیم

    باید که از لحظه به لحظه ی زندگیمون لذت ببریم

    باید که امانت دار جسم زیبا و روح الهیمون باشیم و قدر خودمون رو بدونیم

    کسی که در این دنیا به ثروت و خوشبختی میرسه اما فرصت نمیکنه ازشون استفاده کنه، باز هم همین اهمیت داره که اون از زندگیش لذت برده و برای رسیدن به اهدافش شور و انیگزه داشته و همین اشتیاقه که مهمه و باعث ادامه ی زندگی میشه.

    بدنبال خواسته هامون که باشیم طعم خوشمزه ی زندگی رو احساس میکنیم

    🌱بقول استاد: با احساس خوبی که داریم به خواسته هامون میرسیم نه با رسیدن به خواسته ها، به احساس خوب

    خدایا شکرت برای اینکه فرصت طلایی زندگی رو بهم عطاکردی💜

    خدایا شکرت برای شور و اشتیاقی که برای رسیدن به خواسته هام دارم💜

    🌱زیبایی جهان اینه که برای رسیدن به خواسته هات حرکت میکنی و قدم برمیداری

    احساست رو خوب کن و خوب نگهش دار تا جهان اتفاقات خوب رو برات پدید بیاره

    از مرگ نترس و باورت رو راجع بهش تغییر بده

    🌱با مردنت هیچ چیزی رو از دست نمیدی بلکه همه چیز بدست میاری

    دنیای پس مرگ یک دنیای آرام و زیبا و الهی هست برای کسانیکه که ذهنشون زیباست و خداگونه

    خدایا صد هزار مرتبه شکررررت❤

    🌱حضرت علی(ع) نهج البلاغه:

    به جهان آمدید و در این تالار مجلل که از گنبد فیروزه ی آسمان سقف بسته و با پرنیان سبز چمن فرش شده است، منزل گرفتید. شمع های دل افروز اختران بر طاق خانه ی شما میدرخشد و از پرتو خورشید و ماه، کانون حیاتتان گرم و روشن است.

    از روشندلان سپهر گرفته تا کِرم های مستمند و عاجزی که در دل تیره ی خاک جای دارند، یعنی کلیه ی عوامل طبیعت؛ همه فرمانبردار شما شده اند و این طبایع تندخو و سرکش در مقابل بنی آدم، سرتسلیم پیش آورده و به زانو درافتاده اند.

    آیا هیچ در این فکر افتاده اید که به آدمیزاده این همه اقتدار و تسلط برای چه اعطاشده؟ آیا میدانید که بشر در مقابل این همه لطف و موهبت به چه چیزی وامدار است؟

    وظیفه. در راه وظیفه شناسی، نخستین قدم خودشناسی است. هرکس به ارزش خود پی نبرد حتمن نمیتواند وظایف خود را در زندگی ایفا نماید وآنهایی که به تکلیف خود آشنا بوده و درانجام وظیفه، اندک‌سامحه و سستی روا نمیدارند؛ میتوان گفت که شخصیت خود را شناخته و از اسرار آفرینش سری درآورده اند.

    عااااشقتوووونمممم💐💛

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    مهدی رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام به استاد عزیزم استادی که با قلبش با ما سخن میگوید نه با ذهنش…

    در پارک زیبایی در شهر زیبایی نزدیک به خانه ام روی نیمکتی نشستم و این فایل فوق العاده رو تماشا کردم … دقیقا پاییز است برگ های درختان روی زمین هست و رنگ برگ های درختان از سبز به زرد تغییر کرده…

    به ظاهر انگار مرگ درخت ها فرا رسیده ولی بارها دیدیدم بعد از هر زمستانی بهاری در پیش هست و این ریزش برگها به عنوان مردن آن درخت ها نیست بلکه به عنوان فرصتی دوباره برای بهاری دیگر هست…

    مرگ هم همین هست شاید با فرا رسیدن مرگم به ظاهر همچیز تمام شده باشد اما فرصتی هست برای بهار بعدی که میتوانم بهتر از گذشته زندگی کنم …

    مرگ را داریم هر شب تجربه میکنیم مرگ جز خوابی عمیق چیزی نیست …

    صبح وقتی بیدار میشویم انگار دوباره متولد شده ایم ما هر شب می میریم و هر روز متولد می شویم این دارد سالها روزها تکرار میشود…

    پس باید از لحظه به لحظه زندگیم لذت ببرم پس باید بدنبال شکوفایی و علایق خودم باشم …

    پس باید در جهانی که هستم با خودم و اطرافیانم در صلح باشم …

    پس باید همواره به خداوند که مالک تمام این نعمتها هست متصل شوم و سپاسگزار باشم…

    این جهانی که دارم تجربه میکنم یک مهمانی باشکوه هست در این مهمانی هر آنچه میخواهم میتوانم سفارش بدم هر چیزی در این مهمانی پیدا میشود من چه میخوام …

    در این مهمانی زیبایی هایش بیشتر از نازیبایی هایش هست آیا من به نازیبایی باید توجه کنم صد درصد خیر من باید به 90 درصد زیبایی که در این مهمانی هست توجه کنم و لذت ببرم …

    من وقتی مهمانی میگیرم و مهمان دعوت میکنم میخواهم بهترین نعمت ها رو فراهم کنم تا دعوت شدگان بهترین استفاده رو و بیشترین لذت رو تجربه کنند…

    پس خداوند که صاحب اختیار ما هست قطعا در این مهمامی جز زیبایی چیزی نیافرید این ما بودیم که با کانون توجهمون به نازیبایی در این جهان نازیبایی خلق کردیم وگرنه نازیبایی نبوده همچیز زیبا بوده و هست .

    حال با نگاهی که دارم میفهمم انتخاب اصلی من باید در مهمانی زیبایی باشد و لذت بردن از این مهمانی …

    اگر چیز نازیبایی هم میبینم این همان افکار گذشته خودم و اطرافیانم بوده که خلق کرده باید آگاهانه کانون توجهمو به انچه میخواهم معطوف کنم تا همجهت با مهمانی خداوند بشم تا تمام سفارش هام زیبا باشه …

    آری درست هست برگ درختان خشک شده و زیر پاهای من خش خش میکند اما کار درختان تمام نشده بلکه شروع دوباره در بهاری دیگر هست…

    سپاسگزار خداوند هستم که هر روز دارد آگاهترم میکند هروز درک من رو از خودش و قوانینش بیشتر میکند و سپاسگزار استادی هستم که با قلبش با ما سخن میگوید نه با ذهنش ..دوست دارم استاد خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: